جمله ى معروفى از
((حاتم طائى ))(8)
نقل مى كنند. حاتم طائى كسى بود كه درب خانه اش همواره بر روى همه كس
باز بود و در خانه اش از افراد پذيرايى مى كرد. به او گفتند:
((آيا كسى را سخى تر از خود ديده اى ؟))
گفت : ((آرى . روزى مرد خاركنى را ديدم كه بر
اثر كار فراوان دست ها و پاهاى او زخم برداشته بود. دلم به حال او سوخت
. به او گفتم ، چرا خانه حاتم طائى نمى روى ؟ آنجا به رايگان به تو و
خانواده ات غذا خواهند داد.)) مرد خاركن در پاسخ
گفت :
هر كه نان از عمل خويش خورد |
|
منت حاتم طائى نبرد |
يك مسلمان بايد چنين باشد. در ريشه يابى اختلافات خانوادگى مى بينيم كه
بسيارى از مسائل از همين جا سرچشمه گرفته است . گاهى مرد توقع هاى بيجا
از زن دارد و امر روى امر و تحميل روى تحميل دارد و نيز گاهى زن توقع
هاى بيجا دارد و خواهش روى خواهش و خواستن روى خواستن .
مرد به راستى تا مى تواند نبايد از زن و فرزند خود چيزى بخواهد، چه رسد
به خواهش از ديگران . اگر تشنه است خود برخيزد و آب بنوشد و تا آن
اندازه كه فرصت دارد با خلوص بعنوان خدمت به يك مسلمان در خانه كار كند
و اگر چنين شد، در خانه اختلاف پيش نمى آيد.
پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) در خانه كار مى كردند. در مورد
حضرت زهرا(س ) روايت داريم كه ايشان هرگز از اميرالمؤمنين (ع) چيزى
نخواستند. ايشان در طول 9 سال كه در خانه حضرت على (ع) بودند، حتى
درخواست ظرف آب را هم نكردند و حتى در روايات مى خوانيم اميرالمؤمنين
(ع) روزى به خانه آمدند و از زهرا(س ) پرسيدند كه آيا فلان چيز در خانه
هست يا نه ؟ زهرا(س ) گفتند: ((نه
)) و يا حتى گفتند: ((هيچ
در خانه نداريم .))
اميرالمؤمنين (ع) گفتند: ((زهرا جان ! چرا نگفتى
تا بخرم ؟)) زهرا(س ) گفتند: ((يا
ابى الحسن ! پدرم به من دستور داد كه از شوهر هيچ نخواهم ، لذا شما خود
بايد مواظب باشيد كه آيا چيزى در خانه هست يا نه . من از شما چيزى نمى
خواهم )).
در روايتى ديگر - كه البته در درستى آن ترديد است - مى خوانيم كه حضرت
زهرا(س ) در هنگام وفات از اميرالمؤمنين (ع) تقاضاى انار نمودند.
اميرالمؤمنين (ع) رفتند و انار تهيه كردند. به هنگام بازگشت ، در راه
فقيرى را در خرابه اى ديدند كه در شرف مرگ بود. على (ع) سر فقير را به
دامن گذاشتند و از او پرسيدند كه چه تقاضايى دارد. فقير در پاسخ گفت :
((انار)). على (ع) انارى
را كه براى حضرت زهرا(س ) فراهم نموده بودند به فقير دادند و با دستان
خالى به خانه بازگشتند. هنگام ورود به خانه سبدى پر از انار خوب در
مقابل حضرت زهرا(س ) مشاهده كردند.(معلوم شد كه انار از عالم غيب آمده
است و شايد منظور زهرا(س ) اين بود كه انار از عالم غيب بيايد).
اميرالمؤمنين (ع) از اينكه خواهش حضرت زهرا(س ) اجابت شده بود، خوشحال
شدند(اگر هم حضرت زهرا(س ) از اميرالمؤمنين (ع) خواهشى داشته اند، فقط
همين يك مورد بوده است كه آن هم بوسيله ى اميرالمؤمنين (ع) جامه ى عمل
نپوشيد بلكه خداوند حاجت زهرا(س ) را داد.)
زن نبايد از مرد توقع داشته باشد، مخصوصا توقع بيجا و خواسته اى كه در
فراخور حال او نيست . وظيفه سنگين خانم معلّم اين است كه در قالب
داستان و قصه و روايت و بصورت مستقيم و غير مستقيم ، نحوه ى شوهر دارى
را به دانش آموزان دختر بياموزد و در قالب داستان و روايت به آنان
بفهماند كه دختر بايد با شخصيت باشد و نبايد از ديگران توقع داشته
باشد، به ويژه توقع بيجا.
بحث اين جلسه را كوچك نشماريد. من با جامعه سر و كار دارم و اختلاف
خانوادگى بسيارى از سراسر كشور به من مراجعه مى شود. در ريشه يابى
اختلافات خانوادگى ، مى بينيم كه 50 آن ها از توقع بيجا سرچشمه گرفته
است . پدر و مادر به دختر خود و خانم هاى معلّم به دانش آموزان خويش
بفهمانند كه سئوال كردن بد است ، ولو از پدر و مادر.
توقع داشتن از شوهر، بخصوص توقع بيجا، كه انجام آن در توانايى شوهر
نباشد، گناهى است بسيار بزرگ . در روايات مى خوانيم كه اگر زن از شوهر
چيزى بخواهد كه مى داند انجام آن از توان شوهرش خارج است و او تحميل
نمايد، در روز قيامت خداوند آبروى زن را مى برد و حتى در روايت است كه
جهنم بر اين زن واجب مى شود، مگر اينكه توبه كند و از دنيا برود.
همچنين در روايات آمده است كه اگر زنى آبروى شوهر خود را بريزد و شخصيت
او را بكوبد هر چند به همين اندازه كه بگويد: ((ما
كه در خانه تو خيرى نديديم ))، از مسلمانى خارج
مى شود مگر اينكه توبه كند.
اين روايات از نظر كارشناسان و روانكاوان و بويژه كسانى كه در امور
تربيتى كار مى كنند، اهميت فراوانى دارد، زيرا در مى يابند كه اسلام
براى شخصيت دادن به انسان ها بررسى هاى دقيق و از مو باريكتر انجام
داده است . اسلام مى گويد، سئوال نكن حتى از شوهر، سئوال نكن حتى از زن
خود، تحميل مكن حتى بر شوهر و تحميل مكن ، حتى بر زن ؛ و براى گرم بودن
خانه به انسان ها شخصيت مى دهد. اسلام آنچه را همانند سئوال ، ضربه به
شخصيت مى زند، نهى كرده است و مى گويد: ((آقا!
سئوال و تحميل ، گناهى است بزرگ و در ضمن به شخصيت تو نيز ضربه وارد مى
شود؛ اى خانم ! اگر از شوهر سئوال و بر او تحميل كردى ، گناهى بزرگ
مرتكب شده اى ضمن اينكه شخصيت تو هم لكه دار شده است .))
و از اين مهمتر، اين سئوال ها در خانه اختلاف پديد مى آورد، مثلا شوهر
صبح كه قصد رفتن به محل كار را دارد، زن تقاضا مى كند كه وى را بايد به
دكتر و يا فلان محل ببرد. براى شوهر، رفتن به محل كار و اجابت تقاضاى
همسر، هر دو با هم ممكن نيست خواسته زن را اجابت نمى كند، در نتيجه به
شخصيت زن لطمه وارد مى شود و اين شروع و محل پيدا شدن اختلاف است . از
سوى ديگر، اگر مرد نيز كارى تحميل بر همسر خود بنمايد و زن قادر به
انجام آن نباشد، هنگامى كه مرد خسته از راه مى رسد و مى بيند كه آنچه
گفته است انجام نگرفته است ، به شخصيت او ضربه وارد مى آيد و محلى براى
اختلاف پديد مى آيد.
از معلّم ها تقاضا دارم به دانش آموزان خود بفهمانند كه انسان بايد
داراى شخصيت باشد و آنچه شخصيت او را لكه دار مى كند، سئوال و توقع بى
جا است .
خلاصه ى درس سيزدهم
- توقع بيجا در همه حال شخصيت انسان را لكه دار مى نمايد.
- پيامبر اكرم (ص) اصحاب را به گونه اى پرورش داده بودند كه در زندگى
آنها توقع بيجا ديده نمى شد.
- ريشه ى پاره اى از مشكلات اجتماعى بازگشت به مسئله ى توقع و تقاضاى
بيجا دارد.
- با دقت در دستورات دين مبين اسلام در مى يابيم كه به جزئيات امور دقت
فراوانى شده است تا مبادا رفتارى از مسلمان بروز نمايد كه به شخصيت خود
و يا اطرافيانش خدشه اى وارد آيد.
درس چهاردهم : تخصص و تعهد
يكى از ويژگى هاى معلّم خوب ، داشتن تخصص در كار است و اگر
معلّم ، دبير و يا استاد تخصص در كار نداشته باشند نه تنها خدمتى نمى
توانند انجام دهند، بلكه كارشان مضر و مصيبت زا خواهد بود و اصولا هر
كار ديگرى نيز بدون وجود تخصص چنين حالتى خواهد داشت .
دنياى امروز بر مديريت تاءكيد دارد و حتى براى اين فن ، دانشكده و
دانشگاه تاءسيس مى كند و اين كار، كارى است عالى . اسلام هم اين كار را
تاءييد نموده است تا آنجا كه مى فرمايد:
من
تقدم على قوم و فهيم افضل منه خان اللّه و رسوله و المؤمنين
((اگر كسى كارى را قبول كند، در حالى كه فردى
افضل از او است ، نه فقط به جامعه خود، بلكه به خدا و رسول خدا و
مؤمنين خيانت نموده است )).
اين جمله يعنى تاءييد مديريت و مفهوم آن اين است هر كس كارى را تقبل مى
نمايد در آن كار مدير و متخصص باشد.
در اقتصاد قانونى به نام ((ارزش
)) و ((ارزش اضافى ))
مطرح است و ماركس مى گويد كه اين قانون متعلق به او است . ما به اين
قانون اشكالات فراوان داريم واز جمله ى آن همين مسئله مديريت است .
آقاى ماركس ، مديريت در كار را فراموش كرده است . از نظر اقتصادى نيمى
از سود از ناحيه مديريت است . اگر مدير، مدير لايقى باشد، مى داند كه
چقدر بايد توليد كرد و چه هنگام و به چه اندازه بايد عرضه نمود و
هنچنين او مى داند كه طريقه ى برخوردش با افراد بايد چگونه باشد؛ و به
همين علت نيمى از استفاده و سود كارخانه از اين ناحيه است . در كتاب
((آئين دوست يابى )) كه
نوشته ى يك آمريكايى است -و كتاب خوبى است - با مثال هايى اثبات شده
است كه يك مدير با اخلاق درست ، چه اندازه در جذب افراد و مشترى و
بالاءخره در افزايش سود دهى مؤثر است .
قضيه ى ((تخصص )) و
((مديريت )) همه جا
كاربرد دارد و در روانشناسى ، روانكاوى ، اقتصاد،جامعه شناسى و نيز در
اسلام ، فقه و اخلاق مورد توجه قرار گرفته است . از ديد اسلامى ، يك
مرد بايد در خانه مديريت داشته باشد. قرآن كريم مى فرمايد:
الرجال قوّامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما اءنفقوا
من اءموالهم فالصّالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه
(نساء، 34)
رياست خانه به مرد داده شده است و گفته اند كه در خانه بايد مدير و
مدبر و متخصص باشد تا نحوه اداره كردن خانه را بداند و اين تخصص مشكلى
است . اگر مرد، در همسر دارى ، نحوه ى تربيت اولاد و اعمال رياست متخصص
نباشد، موجب فاجعه ها مى گردد و از اين ناحيه است كه عقده ها پيدا مى
شود. مثلا اگر مقدار برنج و گوشت و ساير مخلفات آنرا به يك زن كدبانو
بدهند غذايى لذيذ و ارزشمند تهيه مى كند ولى اگر همين را به دست زنى كه
كدبانو نيست بسپارند، غذايى را كه تهيه مى كند خراب خواهد بود و سفره
چيدنش نيز همچنين و كار به جايى مى رسد كه ديگر انسان گرسنه هم ميل به
خوردن غذاى او ندارد و اين چيزى جز بى آبرويى براى خود و شوهرش در بر
ندارد. اين مصيبتى است كه در بعضى از خانواده ها هست و ناشى از نبودن
تخصص مى باشد. پرخاش گرى هايى كه از سوى زن و مرد ديده مى شود نيز به
علت نبود مديريت در خانه است و از آنجا سرچشمه مى گيرد كه نحوه ى صحيح
رفتار را با يكديگر و با فرزندان نمى دانند. زن به خيال خود، چون خانم
معلّم است پس تنها وظيفه دارد به دبستان برود و برگردد بدون آنكه متوجه
باشد كه قبل از هر چيز، او يك مادر و يك كدبانو است و وزارت يك مملكت
كوچك (خانه ) در دست اوست و بايد مملكت دارى كند و پست وزارت را به
خوبى اداره نمايد. مرد هم كه معلّم يا دبير است خيال مى كند كه وظيفه
اش تنها به محل كار رفتن و تهيه خرج خانه است اما نمى داند كه قبل از
هر چيز، پدر است وظيفه اى كه پدر بر دوش دارد محتاج تخصص است . اسلام
رياست خانه را به او سپرده است و اعمال اين رياست نياز به تخصص دارد و
همه در اين باره لنگيم .
در اجتماع ما هم وضع فوق حكمفرما است . معلّم خيال مى كند وقتى مدرك
گرفت و پست معلمى به او دادند، واقعا ((معلّم
)) است ؛ اما نه ، معلمى تخصص مى خواهد و تخصص
براى معلّم مهمتر از تخصص براى يك مدير كارخانه است . عدم تخصص يك مدير
كارخانه موجب ورشكستگى آنجا مى شود، اين مهم است ليكن از نظر اسلام و
اجتماع داراى اهميت زيادى نيست بلكه آنچه بسيار اهميت دارد اين است كه
معلمى ، يك سال به كلاس برود و در پايان سال يك كلاس ورشكسته به اجتماع
تحويل دهد و بدين ترتيب به جامعه ضربه وارد نمايد.
در قسمت هاى اول اين جلسات از قول قرآن شريف گفته شد كه كار معلّم ،
دبير و استاد داراى ارزشى عالى و ثوابى عظيم است ، زيرا اگر او بتواند
يك بچه مسلمان مهذّب و باسواد، يعنى متعهد و متخصص تربيت كند، گويى كه
جهان را زنده كرده است . از طرف ديگر گفته شد كه از نظر قرآن ، اگر زير
دست يك معلّم بچه ى مسلمانى منحرف شود(مثلا وقتى از محيط دبيرستان خارج
شد حجاب را ((يدكى )) بيش
به حساب نياورد و يا چادر را تنها جايى به سر كند كه مى ترسد و اگر بچه
مسلمان بر اثر گفتار و كردار معلّم خود بى نماز و يا -العياذ بااللّه -
ضد انقلاب و ضد روحانيت تربيت شود) مانند آن است كه جهانى را آن معلّم
كشته باشد.
اينكه هر كس در كار خود مديريت و تخصص داشته باشد، كارى است مشكل اما
لازم . امام صادق (ع) در اين مورد مثال ارزنده اى دارند، ايشان مى
فرمايند: ((مواظب باشيد كه اگر كسى را مسلمان
نموديد، براى او خيلى تحميل نكنيد)).
معروف است كه كسى ، يك نصرانى را مسلمان كرد. پيش از اذان صبح به منزل
اين تازه مسلمان رفت و گفت : ((برخيز تا به مسجد
برويم .)) باهم به مسجد رفتند و نماز شب را به
او آموخت و او خواند. بعد از آنكه نماز صبح را نيز خواندند، رو به تازه
مسلمان كرد و گفت : ((مستحب است كه بين الطلوعين
تا اول آفتاب در مسجد تعقيب خوانده شود)) و چنين
كردند. پس از آن گفت : ((روزه ى مستحبى ثواب
دارد و در مسجد بودن نيز همچنين )) بدين شكل تا
ظهر در مسجد ماندند و نماز ظهر و عصر را هم بجاى آوردند. تازه مسلمان
خواست از مسجد خارج شود اما او گفت : ((چيزى به
نماز مغرب و عشا نمانده است ، صبر كنن تا نماز مغرب و عشا را هم
بخوانيم )) و بالاءخره تمام روز در مسجد ماندند
و تازه مسلمان خسته و گرسنه و بى حال شب هنگام به خانه بازگشت و پس از
افطار خوابيد. قبل از اذان صبح روز بعد درب خانه او مجددا بصدا در آمد
و اين بار نيز همان فرد او را به مسجد فرا مى خواند. تازه مسلمان در
جواب او گفت : ((آقا! به دنبال كار خورت برو، من
همان ديشب از اسلام برگشتم چونكه ديروز قبل از اذان صبح مرا از خانه
بيرون بردى و شب بازگرداندى ، پس اسلام يعنى بيكارى و تنها نشستن در
مسجد، اين براى انسان هاى بيكار خوب است و من كار دارم .))
از اينجاست كه امام صادق (ع) مى فرمايد: او نمى دانست چه بايد بكند، هر
چند كار خوبى كرد و كسى را زنده كرد، اما طولى نكشيد كه همانى را كه
زنده كرده بود، با دست خود به كشتن داد(كسى را مسلمان كرد اما از اسلام
بازگرداند) و آنگاه امام صادق (ع) مى فرمايد كه بر خود و ديگران زياد
تحميل نكنيد.
گاهى اوقات معلّم ها به شاگرد تكاليف بسيار سنگين مى دهند، مثلا ده
مرتبه از روى فلان درس بنويس و يا پانزده دفعه از روى فلان مطلب و ...
بچه بايد از وقتى به منزل بر مى گردد مرتبا بخواند و بنويسد تا آنكه
روى كتاب و دفتر به خواب برود. معلّم به خيال خود مى تواند با اين
تكاليف باسواد بسازد.
حفظ تعادل موضوع مهمى است . ((بى تفاوتى
)) غلط است و از سوى ديگر ((با
تفاوتب داغ )) هم نادرست است . هر چسز كه داغ
شود، نظير كاسه داغ تر از آش ، خود و ديگران را مى سوزاند و هر چيز هم
كه سرد شد، ديگران را مانند خود يخ سرد مى كند. حفظ تعادل مشكل است و
نياز به تخصص و مديريت دارد.
مرحوم شهيد مطهرى - كه خدا ايشان را رحمت كند- مى فرمودند:
((با اتوبوسى از تهران عازم مشهد بودم . در
اولين نقطه اى كه براى نماز و نهار ايستاديم ، من نزد راننده رفتم و
پرسيدم كه چه مدت در اين محل توقف داريد؟ راننده با لحن بسيار بدى پاسخ
داد. فهميدم كه او خيلى ضد آخوند است و تعجب من هنگامى بيشتر شد كه
ديدم او پس از نهار، وضويى عالى گرفت و نماز خوبى خواند. پيش خودم گفتم
چرا انسانى كه اينقدر نماز را عالى مى خواند، بايد ضد آخوند باشد؟))
مرخوم شهيد مطهرى ادامه مى دهند: ((پس از نيمه
شب براى من مشخص شد كه دليل ضديت او با روحانيون چيست . نيمه هاى شب
راننده از دو تن از مسافرين كه دانشجو بودند خواست كنارش نيشينند و با
او صحبت كنند تا خوابش نبرد. راننده با آن دو دانشجو خيلى گرم گرفت و
به آن ها ابراز علاقه مى كرد. ضمن صحبت با آن ها، عقده ى دلش باز شد و
گفت : خدا آخوندها را لعنت كند. من بايد الآن دكتر يا مهندس مى بودم ،
اما مى بينيد كه مبتلاى رانندگى هستم . تمام خويشان ما دكتر و مهندس و
دبير هستند اما مى دانيد چرا من راننده ام ؟ زيرا پدرم مريد يك آخوند
بود و آن آخوند به پدرم گفته بود كه مدرسه موجب كفر است و بچه ى خود را
به مدرسه نفرست كه كافر خواهد شد. پدر عوام من هم به اين توصيه عمل كرد
و نگذاشت كه من درس بخوانم و با سواد شوم . بى سواد ماندم و مجبور شدم
شاگرد راننده شوم و الآن هم راننده و ... آخوند نگذاشت .))
و آنگاه شهيد مطهرى مى فرمايد: ((ببيند، يك حرف
از روى نفهمى و يك افراط گرى ، كار را به كجا مى كشاند.))
اگر من عمامه به سر، در نحوه ى گفتار و منبر و كارم تخصص نداشته باشم ،
جز ضرر چيزى نخواهم داشت . استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشاءن انقلاب
، همواره به ما سفارش مى كردند و مى فرمودند كه عالم بايد داراى سه شرط
باشد. اول آنكه علم داشته باشد(اگر عمامه به سر هم عالم نباشد، به درد
نمى خورد) و دوم آنكه متعهد باشد والا:
تيغ دادن در كف زنگى مست |
|
به كه آرد علم را ناكس بدست |
و سومين شرط، عاقل بودن است (و گرنه موجب خرابى در كار مى شود).
همه د رفن خود بايد چنين باشند. رهبر عظيم الشاءن انقلاب به ما طلبه ها
مى فرمودند: ((عالم ، متدين و عاقل باشيد))
و اينك من نيز به معلمين همين توصيه را دارم : ((در
كار خود عالم ، متدين و عاقل باشيد.))
بايد توجه داشت كه آموزش و پرورش فقط براى دانش آموزان نيست بلكه ابتدا
براى معلّم ها است . معلّم خود بايد عالم باشد تا قادر به آموزش دادن
باشد. معلّم بايد شب مطالعه داشته باشد. گاهى ديده مى شود كه معلمى در
اوقات فراغت شغل اقتصادى ديگرى دارد. مثلا آقا دبير است ولى مغازه هم
دارد و پس از پايان كلاس و مدرسه ، دوان دوان به مغازه اش مى رود تا
پولى به دست آورد(البته حقوق معلّم و دبير كم است و بايد فكرى براى آن
بشود اما دبيرى كه مغازه دار است ديگر نمى تواند مطالعه كند و چگونه
معلّم بدون مطالعه قادر به تدريس مى باشد؟)
ما طلبه ها هم تدريس مى كنيم و حتى گاهى اوقات بيش از ده دوره يك كتاب
را درس گفته ايم اما باز هم ، شب پيش از شروع همان كتاب ، يكى دو ساعت
آنرا مطالعه مى كنيم . استاد بزرگوار ما، رهبر انقلاب ، گاهى به من مى
فرمودند: ((فلانى ، فقه مشكل است ، من ديشب هشت
ساعت در اين مسئله مطالعه كرده ام .)) ايشان
براى حل يك مسئله ، هشت ساعت مطالعه كرده اند؛ علت اينكه ما طلبه ها،
مثل شما معلمين فارغ التحصيل نمى شويم ، همين است . آن هنگام كه دوران
طلبگى است ، بايد كار بسيار كرد، وقتى كه فاضل مى شود بايد بيشتر كار
كند و هنگامى هم كه مدرس مى شود تازه آغاز كار است ؛ كارهايى مشقت بار،
همچون مطالعه از شب تا به صبح ، اگر مى شنويد كه ((فقه
سنتى )) افتخار شيعه است ، به دليل مطالعه ى
علماء است . علماء در عين داشتن تخصص ، روى آن كار و مطالعه مى كنند.
اگر معلمى بدون مطالعه به كلاس برود، وقت كلاس را يا با قصه مى گذراند
يا با ساير سرگرمى ها درس دادن بدون مطالعه ، درس نيست . ما طلبه هايى
كه مدرس هستيم ، و در ميان ما مشهور است كه مى گوئيم كه فلانى ، ورود و
خروجش در بحث عالى است ؛ يعنى در مدت درس گفتن هر مطلب را در جاى مخصوص
خود بيان مى كند و خوب به بحث وارد و به خوبى نيز از آن خارج مى شود.
يك معلّم نيز بايد درس گفتنش اين چنين باشد.
خلاصه ى درس چهاردهم
- تخصص در كار از ويژگى هايى است كه معلمين در كسب موفقيت به آن
احتياج دارند.
- اگر معلمى پس از دوره ى تحصيلى ، شاگردانى پرورش نيافته را تحويل
اجتماع نمايد، خسارتى عظيم و ضربه اى سخت بر پيكر جامعه وارد ساخته است
.
- سختگيرى و تكليف زياد به شاگردان و تحميل كردن ، راه توفيق در كار
نيست ، اساس حفظ تعادل است و ايجاد در حفظ تعادل نياز به مديريت دارد.
- علم ، تعهد و عقل ، سه شرطى هستند كه عالم بايد داشته باشد.
درس پانزدهم : معلومات عمومى
بحثى كه در اين جلسه درباره ى آن صحبت مى كنيم نهمين شرط از
شرايط يك معلّم خوب است و آن داشتن ((معلومات
عمومى )) است . معلومات عمومى يك معلّم بايد
عالى باشد.
معلومات عمومى به سه جنبه تقسيم مى شود: اول سواد خواندن و نوشتن ، دوم
طرز معاشرت اجتماعى و سوم طرز معلومات عمومى دينى . در مورد قسم اول
بسيارى از كشورها از جمله ايران ، از لحاظ خواندن و نوشتن عقب هستند.
خواندن و نوشتن بر هر مسلمانى واجب است و لازم ، خصوصا در وضع فعلى و
بدون تريد سواد معلّم از اين حد بالاتر است . آنچه بايد تذكر دهم اين
است كه خط معلّم بايد خوانا باشد و غلط املايى در نوشته او نبايد ديده
شود و اگر باشد نقص بزرگى است .
اگر از دبيرى نامه برسد و نتوان آن را خواند و معنايش را در يافت ،
بسيار زشت است . به قول آن آقا - چه خوش مى گفت - مردم در نوشتن سه
دسته اند، گروهى مى نويسند، هم خود مى خوانند و هم ديگران ، گروهى ديگر
به شكلى مى نويسند كه فقط خودشان قادرند آن را بخوانند و سرانجام دسته
ى آخر طورى مى نويسند كه نه تنها ديگران نمى توانند بخوانند بلكه
خورشان هم از خواندن نوشته ى خور عاجزند. گاهى اوقات آقاى دكتر نسخه اى
نوشته است و بعد خودش هم نتوانسته است آن را بخواند. گويا در ميان
دكترها ((مُد)) شده است
كه همان لاتين را هم بد بنويسند.
خط خوب يكى از امتيازها است ، چنانكه خوب صحبت كردن نيز امتيازى است
براى انسان . اگر خط خوب نيست ، لااقل بايد خوانا باشد و بتوان آن را
خواند. ما مى توانيم براى يك معلّم خوب اين شرط را بگذاريم كه در نوشتن
و خواندن بايد خوب و قوى باشد.
قسم دوم از معلومات عمومى همانطور كه گفته شد، آگاهى از اصطلاحات روز و
آداب معاشرت اجتماعى است . همانگونه كه در خانه بايد ((وسايل
كمك هاى اوليه )) موجود باشد، معلّم نيز بايد به
اصطلاحات روز وارد باشد و از رسوم اجتماعى خوب مطلع باشد و بايد نحوه ى
برخورد وى با ديگران عالى باشد.
گاهى ديده مى شود يك فرد علم و تخصص كافى در يك علم يا بعضى علوم را
دارا است ليكن از نظر معلومات عمومى عقب است ؛ اين نقيصه در روحانيون و
فرهنگيان هم گاهى ديده مى شود. ما علاوه بر اينكه بايد اصطلاحات روز،
يعنى آنچه را در ميان عموم مشهور است را بدانيم (مانند آنكه ، مخترع
برق كيست ؟ يا اولين نويسنده فقه در شيعه كيست ؟)، بايد از آداب و رسوم
اجتماعى هم بخوبى آگاه باشيم .
در ارتباط با مسئله فوق ، قبلا تحت عنوان آنچه را كه روانشناسان بنام
((كوچك هاى بزرگ ))
نامگذارى كرده اند، صحبت كردم و انصافا ((كوچك
هاى بزرگ )) براى اين مطلب عنوان خوبى است .
معمولا همه ما در اين قسمت از معلومات عمومى لنگيم ، يعنى طريقه صحيح
نشستن در جلسه ، غذا خوردن ، حرف زدن با ديگران و طرز برخورد با
بزرگتر، با خودى و يا غيره را نمى دانيم و اين ندانستن بعضى اوقات به
شخصيت ما لطمه اى بزرگ وارد مى كند. به خانم ها نكته اى كه لازم است
عرض كنم آن است كه ، در زبان مؤدب باشيد و علاوه بر تلطف و مهربانى ،
ادب داشته باشيد و اين به انسان بسيار شخصيت مى دهد. اصولا در علوم
اسلامى معنى ((علم ادبيّت ))
همين است . مفتاح العلوم سكّاكى
(9) داراى چهاره علم است كه تمامى آن ها مربوط به ادبيت
است . ادبيت يعنى ادب در ريان ، غلط نگفتن ، خوب گفتن ، با تلطف گفتن ،
پرخاشگرى نداشتن و امثال اين ها. در خانه ، پدر نبايد پرخاشگر باشد و
مادر هم بايد ادب در زبان داشته باشد و به ويژه در كلاس معلّم بايد
داراى اين شرايط باشد.
در اينجا مى توانم بيش از ده مثال براى شما بياورم كه چگونه جمله ى تند
از پدر و مادر يا معلّم ، فردى را به انحراف كشانيد و او را جنايتكار
كرد. من افرادى را سراغ دارم كه محكوم به اعدام بودند و اقرار مى كردند
كه معلّم آنان را منحرف كرده بود. پرخاشگرى معلّم ضرباتى به شخصيت و
احساسات اين افراد وارد ساخت كه موجب انحراف آنان گرديد. جنايتكار
محكوم به اعدامى را سراغ دارم كه در جريان محاكمه اقرار كرد كه شخصيت
انحرافى او از يك تندى بيجاى مادر و يك سيلى نابجاى پدر سرچشمه گرفت .
من به هنگام برخورد مستقيم با بعضى از افراد منحرف ، در ريشه يابى مى
ديدم كه پرخاشگرى هاى پدر، ندانم كارى هاى مادر و بالاءخره تندى هاى
معلّم آنان را به انحراف كشانده بود.