در هنگام امامت حضرت موسى بن
جعفر(ع)، على ابن يقطين از شيعيان بود و وزير هارون الرشيد. وى قصد
داشت از دستگاه ظلم هارون الرشيد خارج شود اما امام (ع) اجازه نمى داد
و در مقابل اصرار او مى فرمود كه كفاره ى گناه خدمت در زير پرچم ظلم ،
خدمت به شيعيان است . اصولا امام او را از آن جهت در اين پست باقى
گذارده بود تا شايد گره اى از كار شيعه اى بگشايد و او نيز بسيار اين
كار را مى كرد. يكى از كارهاى على ابن يقطين آن بود كه هر سال عده اى
قريب هزار نفر از فقراء و ضعفاى شيعه را به مكه مى برد و از اين راه در
واقع قصد داشت هر سال به خدمت امام شرفياب شود. يكى از سال ها كه بدين
صورت به حج رفته بود، به علت خفقان شديد، نيمه شب و مخفيانه ، بدون
آنكه زنش و غلامش متوجه شوند، به در خانه امام رفت و در زد اما امام آن
شب او را به خانه راه نداد. شب هاى دوم و سوم هم همينطور. على ابن
يقطين تعجب كرد. فهميد كه مرتكب گناه و تقصيرى شده است . فرياد او بلند
شد و گفت : ((ياين رسول اللّه ! من نمى توانم از
مدينه بروم و شما را نبينم . چه تقصير و گناهى كرده ام كه توبه كنم ؟))
به هر حال خدمت امام رسيد. امام فرمودند: ((چرا
ابراهيم جمّال را كه براى ديدن تو به دربار آمده بود، راه ندادى ؟))(ابراهيم
جمّال - شتربان - پيش از آن خدمت امام رسيده بود و در پاسخ امام كه
جوياى حال على ابن يقطين بودند، گفته بود كه به ديدن او به دربار رفته
است ولى راهش ندادند- به او توهين شده بود) على ابن يقطين هنگامى كه
اين سخن را از امام شنيد، عرض كرد: ((مى فرمائيد
چه بايد بكنم ؟)) امام فرمودند:
((تا ابراهيم جمّال از تو راضى نشود، از تو راضى نمى شوم .))(تقاضا
دارم همه روى اين جمله فكر كنيد و سرمشق زندگى و كلاس شما باشد) على
ابن يقطين گفت : ((آقا! ابراهيم جمّال در كوفه
است و ما در مدينه !)) امام فرمودند:
((با معجزه تو را به او مى رسانم . به بقيع برو،
آنجا شترى است . سوار شو، او تو را با طى الارض به كوفه مى رساند.))
به اين شكل به كوفه آمد و درب خانه ى ابراهيم را به صدا در آورد.
ابراهيم با ديدن على ابن يقطين تعجب كرد و گفت : ((آقا!
من كجا و شما كجا! بفرمائيد داخل منزل .)) على
ابن يقطين گفت : ((نه ، اطلاع پيدا كرده ام از
دست من آزرده شده اى . از من راضى شو تا امام موسى بن جعفر(ع) نيز از
من راضى شود.)) ابراهيم جمّال گفت كه از او راضى
است اما با اين وجود على ابن يقطين - وزير بيشتر از نصف جهان آن روز -
همانجا داخل كوچه دراز كشيد و گفت : ((پاى تو را
روى سر من بكوب )) ابراهيم امتناع مى كرد ولى با
اصرار بسيار زياد ابن يقطين اين كار را كرد. على ابن يقطين خوشحال شد و
گفت : ((دلم خنك شد.))
سپس سوار شتر شد و به همان شكل كه آمده بود، برگشت به مدينه ، خدمت
امام . در زد، در را گشودند و هنوز خدمت امام نرسيده بود كه امام
فرمود: ((على ابن يقطين از تو راضى شدم
)).
اين دو واقعه ى تاريخى به ما چه مى گويد؟ مى گويد وظيفه معلّم تنها اين
نيست كه شخصيت بدهد، بلكه مواظب باشد كه به شخصيت ضربه نيز وارد نيايد.
ضربه زدن به شخصيت ، گناهش گاهى از آدم كشى بالاتر است . پدرها و
مادرها مواظب باشند كه به شخصيت بچه حتى يك ساله و دو ساله ضربه وارد
نشود.
اگر كسى بى شخصيت شد، رذل و جنايتكار مى شود و يا لااقل بى نشاط و بى
استعداد و دل مرده مى شود. عوام چه خوب مى گويند كه دست شكسته به كار
مى آيد ولى دل شكسته به كار نمى آيد. آدم بى نشاط و دل مرده ، عضو زائد
جامعه مى شود و اين معلّم است كه به نوجوان و جوان شخصيت مى دهد و هم
اوست كه بايد بسيار مراعات اين مسئله را بنمايد. اين يك سال را كه
معلّم سر كلاس است بايد با بچه ها كار كند، علاوه بر آن نبايد تنبل
باشد و نبايد هم بگذارد كه تنبل باشند. بايد در حد توان آنان را تربيت
كند و شخصيت دهد.
چه كسى مى تواند به يك بچه شخصيت بدهد؟ كسى كه خود شخصيت داشته باشد.
يك مادر بى شخصيت نمى تواند بچه اى با شخصيت تحويل اجتماع نمايد. به
قول شاعر:
ذات نايافته از هستى بخش |
|
كى تواند كه شود هستى بخش |
يك معلّم اگر خودش بى شخصيت باشد، بجاى آنكه شخصيت آفرين باشد، موجب بى
شخصيتى شاگردانش مى شود. چه بسيار افراد كه استاد و متخصص هستند ولى بى
شخصيت ، لذا در كلاس حرف هايى مى زنند كه با شخصيت انسان مناسب نيست .
شوخى هاى نامناسب مى كنند، توهين ها مى كنند و بالاخره جوان هاى بى
شخصيت تحويل جامعه مى نمايند. بعضى از جوان هاى باسواد و دانشكده رفته
، بى شخصيت هستند، چرا؟ اگر ريشه يابى كنيم ، مادر، معلّم ، دبير و يا
استاد او داراى شخصيت نبوده است . پس كار معلّم خيلى با ارزش است و
مسئوليت او نيز سنگين .
يكى از شاهكارهاى قرآن اين است كه بيش از ده آيه در ارتباط با مسئله
حجاب دارد، يعنى راجع به شخصيت زن . يك خانم معلّم ، اگر مواظب حجاب
خود نباشد، همين دليل بى شخصيتى او است . زنى كه حجاب ندارد شخصيت
ندارد. از خانم هاى معلّم ، دبير و يا استاد تقاضا دارم جوانانى را كه
زير دست دارند با شخصيت و با حجاب تحويل جامعه دهند چرا كه شخصيت زن
يعنى حجاب ، اسلام براى زن شخصيت قائل است و او را جواهرى به حساب مى
آورد. اين جواهر را بايد مخفى نگهداشت و به او مى گويد زير چادر باش كه
اين چادر براى تو شخصيت است .
شما معلّم ها سازنده ى نسل آينده هستيد، با شخصيت باشيد و شخصيت بدهيد
و مواظب اين امر مهم براى خود و ديگران باشيد و در هر حال از اين وظيفه
بزرگ غفلت نكنيد.
خلاصه ى درس يازدهم
- قرآن شريف مى فرمايد هدف از خلقت عالم وجود، انسان است و هدف
از خلقت انسان نيز به فرموده ى قرآن خود خداوند تبارك و تعالى است .
- انسان مؤمن و متعهد حرمتى بالاتر از كعبه و ملك مقرب دارد.
- از حقوقى كه مسلمانان نسبت به يكديگر دارند، حق خدمتگزارى همديگر است
و به فرموده ى امام صادق (ع) هيچ عبادتى افضل از اداء اين حق نيست .
- معلمين علاوه بر اينكه بايد به شاگردان شخصيت بدهند، بايستى مواظب
باشند كه شخصيت ايشان ضربه نيز وارد نشود.
- لازم است كه معلمين در تقويت و تعالى شخصيت خود بكوشند، چرا كه تنها
يك انسان با شخصيت مى تواند شخصيت آفرين باشد و اين از وظايف برجسته ى
معلمين است .
حفظ حجاب اسلامى از نشانه هاى شخصيت زنان است .
درس دوازدهم : مراعات شخصيت ديگران
در جلسات قبل گفتيم كه از وظايف سنگين معلّم ، دبير و يا استاد،
علاوه بر تعليم و تربيت ، شخصيت دادن به ديگران است . بحثى كه در اين
قسمت بر آن تاءكيد داريم ، دانستن اين مسئله است كه كوبيدن شخصيت
ديگران گناهى بسيار بزرگ است و شايد در اسلام گناهى به اين بزرگى
نداشته باشيم . با دقت در روايات اهل بيت ، مشخص مى گردد كه هر چيز كه
كوبندگى داشته باشد و هر كس كه شخصيت ديگران را بكوبد، گناه او خيلى
بزرگ است . مثلا تهمت ، شخصيت ديگران را مى كوبد و در روايات آمده است
كه اگر كسى به ديگران تهمت بزند و بدون تدارك و جبران و توبه از دنيا
برود، در روز قيامت روى تلى از چرك و خون او را نگاه خواهند داشت و به
اين وضع ننگين به مدت پانصد سال باقى مى ماند تا محاسبه ى اعمال تمام
مردم انجام گيرد و پس از آن ، او را به رو در آتش جهنم مى اندازند. در
روايات مى خوانيم كه
الغيبة ادام كلاب اهل النار يعنى غيبت غذاى سگ هاى جهنم است .
اين روايت از امام حسين (ع) نقل شده است و بعضى ديگر از ائمه (ع) نيز
آن را نقل كرده اند.
علماى بزرگى همچون صدرالمتاءلهين
(6) و شاگردهاى او و استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشاءن
انقلاب و علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه و شاگردهاى ايشان - اين
شاگردان قرآن - از روايت فوق جمله ى لطيف و دقيقى تحت عنوان
((تجسم عمل )) استفاده
كرده اند كه در اينجا در صدد بيان آن نيستم اما آن اندازه كه اين روايت
مى گويد اين است كه اگر كسى در زندگى غيبت و بدگويى پشت سر مردم داشته
باشد، هويت او به صورت سگى در خواهد آمد و روز قيامت به شكل سگ وارد صف
محشر مى شود. اين سگ را به جهنم مى برند و آنجا گرسنه مى شود، آن غيبت
هايى كه در دنيا كرده بود، به صورت گوشت گنديده و گوشت مرده اى در مى
آيد و او بايد آن ها را بخورد. سگ جهنم كيست ؟ در جواب اين پرسش امام
حسين (ع) مى فرمايد: كسى كه غيبت كند و شخصيت ديگران را بكوبد. قرآن
كريم مى فرمايد: آن كس كه غيبت مى كند، خيال نكند بدگويى پشت سر مردم
مى كند، بلكه او گوشت برادر مرده را مى خورد گرچه خود توجه ندارد.
لايغتب بعضكم بعضا، ايحب احدكم ان ياءكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه
(حجرات ، 12)
يعنى اى مسلمان ! پشت سر مسلمان بدگويى نكن ، او برادر تو است بايد
هميشه از او تعريف كنى ؛ او خواهر تو است ، بايد همواره از او تعريف
كنى . پشت سر او بدگوئى نكن . اگر نمى خواهى گشت مرده بخورى ، غيبت نكن
. روايت امام حسين (ع) نيز از همين آيه ريشه گرفته است ، يعنى قرآن و
مبيّن قرآن (قرآن و عترت ) هر دو مى گويند كه بدگويى پشت سر مردم ،
لاشخورى و مرده خورى است . اگر غيبت براى كسى ((ملكه
)) شود، هويت انسانى او را تغيير مى دهد و او را
به شكل سگ وارد محشر مى شود.
اختراع شايعه و پخش آن گناهى بسيار بزرگ است . پخش شايعه و اختراع آن
تفاوت زيادى ندارند. مثلا در اين زمان ضد انقلاب شايعه اى مى سازد و
سپس به دست انقلابى ها مى دهد و متاءسفانه گاهى ناخودآگاه حلقوم
انقلابى ها بلند گويى براى ضد انقلاب مى شود و شايعه منتشر مى گردد.
قرآن كريم مى فرمايد:
قتل
الخرّاصون ، الذين هم فى غمرة ساهون
(ذاريات ، 11و10)
مرگ باد بر كسى كه شايعه مى سازد و پخش مى كند و مرگ باد بر آن كس كه
شايعه را مى شنود ولى برخورد جدى با آن نمى كند و با بى تفاوتى از آن
مى گذرد و يا آنكه گوش مى دهد و به ديگرى مى گويد. قرآن شريف مى فرمايد
كه اين شخص آدم نيست بلكه مانند كرمى كه در خود ميتند، در تخيل خود مى
تند.(شايد اين آيه شريفه نيز اشاره به همان تجسم عمل كه ذكر شد، داشته
باشد). كسانى كه دهان و زبانشان بلندگوى ضد انقلاب باشد، ولو شخص
انقلابى ، و كسانى كه آگاهانه به آتشى دامن مى زنند و با پخش شايعات ،
مسلمانان را مى كوبند، در روز قيامت ، به صورت كرم وارد صف محشر مى
شوند و قرآن مى فرمايد كه مرگ بر اين ، بدا بحال اين و واى بر حال اين
.
گناه بسيار بزرگ ديگر، زخم زبان و تحقير و سرزنش ديگران است و به آن
اندازه بزرگ كه قرآن مى فرمايد:ويل
لكل همزة لمزة يعنى واى بر كسى كه پشت سر مردم بدگويى مى كند و
زخم زبان مى زند و يا مردم را كوچك مى كند. در ميان عوام مشهور است كه
وقتى به كسى گفته مى شود: ((غيبت نكن
)) مى گويد: ((در روبرويش
هم مى گويم )). او خيال مى كند به اين دليل كه
روبروى او هم مى گويد، آدم جسورى است و ديگر گناه ندارد، اما نه ، چرا
كه اگر روبرويش بگويد زخم زبان است و او را كوچك كرده است و موجب شكسته
شدن شخصيت او شده و اگر پشت سر بگويد، باز هم بدتر، براى اينكه غيبت
شونده حضور ندارد و قادر به دفاع از خود نيست در نتيجه در اين حالت نيز
شخصيت او كوبيده مى شود. شخصى خدمت رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد:
((يا رسول اللّه ! زنى است كه بسيار عبادت مى
كند و روزها به روزه و شب ها به عبادت ايستاده است اما بد زبان وهمسايه
آزار.)) پيامبر (ص) فرمود: ((عبادت
هايش نتيجه اى برايش ندارد واگر توبه نكند و از كار زشت خود بر نگردد
او را به جهنم مى اندازند)). در روايت ديگر مى
خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: ((هر زنى
به شوهر خود زخم زبان بزند(هر اندازه كوچك ، مثلا همين قدر كه بگويد،
ما كه در خانه ى تو خير نديديم ) روز قيامت او را در جهنم به زبان
آويزان مى كنند)). از طرف ديگر درباره ى مردها
روايت داريم كه اگر مردى در خانه بد اخلاق و بد زبان باشد و به بچه ها
و زن خود نيش بزند(زبان او نيش داشته باشد) به صورت عقرب وارد صف
محشر مى شود و حتى اگر چنين فردى آدم خوبى باشد و از اهل بهشت ، فشار
قبر دارد. يكى از اصحاب خاص رسول اللّه (ص) از دنيا رفت . رسول گرامى
او را تشيع نمود و با دست مبارك خود او را در قبر نهاد و هنگامى كه روى
قبر را پوشاندند، حضرت فرمود: ((اينك قبر چنان
فشارى به او وارد كرد كه استخوان هاى سينه اش شكست .))
اطرافيان عرض كردند: ((چرا اينگونه شد؟ او كه
آدم خوبى بود.)) پيامبر (ص) فرمودند:
((بله ، او آدمى بود جبهه رفته ، اهل نماز جماعت
، بدست پيامبر به خاك رفته و محشور با پيامبر كه به بهشت هم خواهد رفت
اما بر اثر بداخلاقى در خانه و نيش داشتن زبانش محيط خانه را سرد مى
كرد.)) اين فشار قبر اثر وضعى آن بداخلاقى ها در
خانه است . اگر شخص جبران نكند و بدون توبه و تدارك از دنيا برود، دچار
فشار قبر خواهد شد. گناه اينگونه معاصى كه نوعى ((حق
الناس )) است ، بسيار بزرگ است . اين عذاب ها
بدليل رعايت شخصيت انسانى از ديد اسلام است و دين اسلام مى خواهد شخصيت
افراد، در مقابل يا پشت سر آنان با دروغ ، تهمت ، غيبت و يا شايعه
كوبيده نشود. از همه تقاضا دارم اينگونه معاصى در زندگى آنان نباشد.
شيطان هر كس را از راهى به جهنم مى برد. هرگز به يك زن با عفت نمى گويد
كه عمل منافى با عفت انجام دهد زيرا مى داند كه از اين راه قادر به
فريب او نيست و يا به يك مرد باشخصيت نمى گويد كه از ديوار منازل مردم
بالا برود و دزدى كند بلكه به زن مى گويد كه غيبت كند، تهمت بزند
وشايعه پخش كند و به مرد مى گويد كه به زن مردم نگاه شهوت آميز كند.
حال بايد پرسيد كه آيا اموال كسى دزدى شود بدتر است يا اگر آبرويش
ريخته شود؟ بايد دانست آنكه غيبت مى كند و تهمت مى زند و شايعه مى سازد
و پخش مى كند، دزد آبرو است و گناه اينگونه بزرگتر از گناه كسى است
كه مال مردم را مى ربايد. شيطان سعى دارد با همين كارها ما را به جهنم
بكشاند. بدگويى پشت سر مردم در زندگى ما فراوان است و نبايد باشد.
مصيبت وقتى است كه مدير و معاون ها و معلمين و دبيرها وقتى در دفتر جمع
مى شوند آن وقت لاشخورى (غيبت ) راه بيفتد.
اين گروه چشم بصيرت ندارند چه خبر است ، اگر داشتند پى به رفتار زشت
خود مى بردند. وقتى آقا امام زمان (عج ) به اين مكان نظر كنند، مى
بينند كه معلّم و معاون و مدير و دبيران مشغول غيبت كردن هستند و در
واقع به لاشخورى و مرده خورى مشغولند.
عايشه خدمت پيغمبر اكرم (ص) نشسته بود كه زنى آمد و مسئله اى را سؤ ال
كرد و پس از آن رفت . پس از رفتن آن زن ، عايشه رو به پيامبر (ص) كرد و
گفت : ((يا رسول اللّه ! اين زن كوتاه بود))(و
در همين حال با اشاره ى دست ، كوتاهى قد زن را نيز نشان داد) پيامبر
(ص) از اين گفته ى او به شدت ناراحت شدند و با چهره ى بر افروخته ،
خطاب به عايشه فرمودند: ((اى عايشه ! چرا غيبت
كردى ؟ استفراغ كن .)) عايشه مقدارى گوشت گنديده
استفراغ كرد و سپس پرسيد: ((يا رسول اللّه ! دو
سه روزى است كه گوشت نخورده ام ، اين چيست ؟))
پيامبر (ص) فرمودند: ((مگر در قرآن نخوانده اى
كه ،
لايفتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياءكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه
پشت سر يكديگر بد گويى نكيند. غيبت در عالم كشف و شهود و حقيقت ، مرده
خوارى است .))
در روايت ديگرى آمده است كه فردى خدمت رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد:
((اى رسول خدا! مرا نصيحتى بفرما.))
پيامبر (ص) سه مرتبه و پى در پى از او پرسد كه اگر نصيحتى به او نمايد
آيا بدان عمل خواهد نمود و آن مرد در هر سه نوبت پاسخ مثبت داد. آنگاه
پيامبر (ص) فرمود: ((مواظب زبان خود باش
)). چه نصيحت خوبى ! مواظب زبان خود بودن و
سنجيده و با فكر سخن گفتن جلوگيرى مى كند از آنكه بد زبان ، در جهنم با
زبانش آويزان گردد.
جمله اى رااز فردى بزرگ براى شما بازگو مى كنم و تقاضا مى كنم آن را در
زندگى خويش سرمشق قرار دهيد و مواظب باشيد كه مبادا نادانسته مرتكب
گناهانى بزرگ شويد. آن فرد مى گفت : ((براى
معالجه ى خود به پزشكى مراجعه كردم . پزشك قصد داشت مرا بدون رعايت
نوبت معاينه كند اما من قبول نكردم و گفتم نوبت ديگران است ، چرا نوبت
ديگران را بگيرم و نوعى ظلم مرتكب گردم . نشستم تا نوبت به من رسيد. در
همين هنگام پير زنى دهاتى وارد مطب شد و به دكتر گفت : آقاى دكتر! نسخه
ى شما را جوشاندم و خوردم ليكن خوب نشدم ! جناب دكتر عصبانى شد و گفت :
حيف از آن نانى كه شوهرت به تو ميدهد بخورى ! پس از اداى اين جمله از
سوى دكتر حاضرين خنديدند. دكتر كه از گفته خود پشيمان شده بود، نسخه اى
ديگر نوشت و گفت :مادرم ! نگفتم كه كاغذ نسخه را بجوشان ، بلكه اول
نسخه را به داروخانه ببر و دوايى را كه نوشته ام بگير، بعد دوا را
بجوشان و بخور؛ حتما خوب مى شوى . بعد از رفتن آن زن و هنگامى كه نوبت
به من رسيد، كسى در اتاق نبود به جز من و دكتر. به دكتر گفتم : آيا مى
دانى امروز چه كردى ؟ كارى بيجا و گناهى بزرگ ؛ تو يك انسان را مسخره
كردى و علاوه بر آن به او زخم زبان زدى . در قرآن و روايات داريم كه
اگر مسلمانى ، مسلمان ديگرى را مسخره كند، خداوند مسخره اش مى كند و
همچنين قرآن مى فرمايد، واى بر كسى كه زخم زبان مى زند
ويل
لكل همزة لمزة و ديگر آنكه ، شما جناب دكتر! ديگران را وادار به
خنده كردى براى آن زن . در روايات داريم كه اگر كسى موجب شود تا ديگرى
گناه كند، علاوه بر آنكه گناهكار به كيفر خويش مى رسد، مشوّق او و كسى
كه موجب انجام گناه بوده است ، نيز كيفر مى گردد.))
در قرآن شريف آمده است كه در روز قيامت دسته اى را خداوند مسخره مى كند
و بعد مى فرمايد اينها كسانى هستند كه در دنيا مسلمانان را مسخره كرده
اند. اين نص قرآن است و حتى در روايات داريم كه سر به سر اين افراد
گذاشته مى شود. دو عدد چوبه به آن ها مى دهند و از آنان مى خواهند كه
آن دو را گره بزنند و هنگامى كه از اين عمل عاجز ماندند، گرزهايى از
آتش جهنم بر سرشان فرود مى آيد و مسخره مى شوند. تصور نكنيد كه
خداوند او را مسخره مى كند، نه ، تمسخر او، تجسم واقعيت پيدا مى كند و
بر سرش فرود مى آيد. قرآن كريم مى فرمايد:
فكلا اءخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته
الصيحة و منهم من خسفنا به الاءرض و منهم من اءغرقنا و ما كان اللّه
ليظلمهم ولكن كانوا اءنفسهم يظلمون
(عنكبوت ، 30)
يعنى ، اى انسان ! ظلم نكن زيرا ظلم دو اثر دارد: اول آنكه همان ظلم
دست و پاى تو را به هم مى پيچد و دوم آنكه ظلمى كه مرتكب شدى در روز
قيامت دست و پاى تو را مى گيرد.
معلّم ها بايستى مواظب زبان خود باشند. ممكن است ناخودآگاه در كلاس
جمله اى بگويند كه ناخواسته موجب خجالت زدگى شاگرد و كوبيدن شخصيت او
شوند و بايد يقين بدانند كه خود نيز خجالت زده خواهند شد. در روايات
فراوان داريم كه اگر كسى ، ديگرى را در معصيت كردن مورد سرزنش قرار
دهد، سرزنش كننده نيز به همان گناه و سرزنش مبتلا مى شود. اتفاقا اين
مطلب به تجربه بر من ثابت شده است . گناهكار را بايد ارشاد كرد و نهى
از منكر نمود ولى حق سرزنش براى كسى نيست ؛ حتى اگر كسى محكوم به اعدام
شد، قاضى بايد با كمال ادب حكم او را بنويسد و نيز مجرى حكم بايد با
ادب و بدون سرزنش او را اعدام كند. اگر قاضى يا اعدام كننده مبادرت به
تمسخر محكوم نمايند، مرتكب گناهى بزرگ شده اند چرا كه
((شخص )) را بايد اعدام كرد نه
((شخصيت )) را. اسلام مى
گويد شخصيت را نمى توان اعدام كرد.
بسيارى معلّم ها زخم زبان ، مسخره كردن و كوبيدن شخصيت بچه ها در كار و
زندگى آن ها ديده مى شود كه نبايد باشد. وقتى معلّم به شاكردش مى گويد:
((خفه شو)) اين موجب
ايجاد عقده و كينه در قلب شاگرد، نسبت به معلّم مى شود و اين عقده باقى
است تا هنگام مرگ و چه بسيار موجب بى نشاطى ، دلمردگى و جنايتكارى ها
مى گردد. نظير اين كلمات نابجا و غلط را -العياذباللّه - گاهى معلّم ها
و يا پدر و مادرها به بچه مى گويند، بچه نيز ياد مى گيرد و به كار مى
برد. پس سعى كنيد در زندگى شما معلّم ها بى ادبى نباشد و زندگى و كلاس
شما يك دنيا صفا و صميميت و يك دنيا محبت و تلطّف باشد.
بدا به حال زبانى كه كوبندگى و نيش داشته باشد. در روايات مى خوانيم كه
در روز قيامت دو دسته زبان هايشان به اندازه اى دراز است كه روى صف
محشر افتاده است و مردم اين زبان ها را پايمال مى كنند. دسته اول
افرادى هستند كه پشت سر مردم غيبت مى كنند و دسته دوم زنان و مردانى كه
در خانه زبان آنان نيش دارد.
اسلام براى همه ، اعم از معلّم و شاگرد و حتى بچه چند روز شخصيت قائل
است . اسلام براى اين امانت هايى كه زير دست معلّم ها است (دانش آموزان
) شخصيت قائل است و خصوصا براى نوجوانان و جوانان ، از آن جهت كه اين
گروه داراى شخصيت هستند و وظيفه معلّم در تعديل و ارضاء اين غرور است .
اگر معلّم نسبت به اين غرور بى تفاوت باشد، باعث مى شود كه كم كم در
آنان تكبر پديد آيد و اين بدبختى است . شبيه اين وظيفه يعنى تعديل و
ارضاء غرور جوان و نوجوان بر عهده ى پدر و مادر نيز مى باشد و بالاءخره
بايد مواظبت كرد كه مبادا در گفتار و كردار چيزى كه شخصيت شكن باشد،
پيدا شود.
خلاصه ى درس دوازدهم
- كوبيدن و از بين بردن شخصيت ديگران از جمله بزرگترين گناهان
محسوب مى شود.
- تهمت ، غيبت و بدگويى موجب از بين رفتن شخصيت افراد مى شوند.
- قرآن كريم از مسلمين مى خواهد كه نه تنها شايعه نسازند و يا آن را
پخش ننمايند بلكه در مقابل آن جبهه گيرى كنند و بى تفاوت از كنار ؟آن
نگذرند.
- زخم زبان ، تحقير و استهزاء ديگران نيز موجبات شكسته شدن شخصيت افراد
را فراهم مى آورد.
- از آنجا كه منشاء بسيارى از گناهان از زبان ريشه مى گيرد، بايد سعى
شود كه در همه حال مواظبت نمود تا مبادا به گناه آلوده شود.
- معلمين در تعديل و ارضاء شخصيت نوجوانان و جوانان جايگاه ويژه اى
دارند.
درس سيزدهم : سئوال (توقع بيجا)
ششمين شرط كه در اين جلسه درباره ى آن صحبت مى كنيم آن است كه
انسان با شخصيت بايد مواظب باشد تا در زندگى او ((سئوال
)) نباشد.
سئوال از ديگران هر چند كوچك و ناچيز، شخصيت انسان را لكه دار مى كند و
موجب وارد شدن ضربه به آن مى شود، خواه سئوال كننده مرد باشد خواه زن ،
چه زن و شوهر از يكديگر و خواه رفيق از رفيق و بالاءخره خواه فرد در
ارتباط با اجتماع . اسلام در اين مورد تاكيد فراوانى دارد و مى گويد تا
مى توانى سئوال و خواهش در زندگى نداشته باشيد و از كسى چيزى نخواهيد
مگر اينكه مجبور باشيد و اسلام بر اين موضوع به اندازه اى اصرار دارد
كه مى گويد، آن افرادى كه نيازى ندارند اما در زندگى آنان سئوال هست
-مانند گدايى كه قوت شبانه روز يا ماه و سال خود را دارد- در روز قيامت
آبرو ريخته محشور مى شوند و گوشت به صورت نخواهند داشت . اثر دنيايى آن
نيز همين است كه با سئوال كردن ، شخصيت خود را مى كوبند. به عبارت ديگر
اسلام مى گويد، خواهش كردن از ديگران به شخصيت ضربه وارد مى كند و راضى
نيستم كه به شخصيت تو -ولو بسيار كم - ضربه وارد گردد.
در روايت مى خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) اصحاب را به شكلى تربيت نموده
بود كه اگر صحابه اى سوار بود و تازيانه اش بر زمين مى افتاد، از رفيق
پياده اش تقاضا نمى كرد كه تازيانه را به او بدهد بلكه خود پياده مى شد
و تازيانه اش را بر مى داشت ، يا اينكه در هنگام خوردن غذا، شخص تشنه
مى شد و ظرف آب آن سوى سفره بود از رفيق نمى خواست كه به او آب دهد وبه
جاى اينكار خود بر مى خاست ، بدان سوى سفره مى رفت و آب مى نوشيد. اين
مسائل گوياى آن است كه پيامبر (ص) به اندازه اى اصحاب را با شخصيت و
منش پرورش كرده بود كه اصلا در زبان و زندگى سئوال و خواهش ديده نمى
شد.
مرحوم نقة الاسلام كلينى
(7) -رضوان اللّه تعالى عليه - در اصول كافى قضيه اى را
كه در زمان رسول اكرم (ص) وقوع يافت از زبان يك مسلمان نقل مى كند.
تقاضا دارم ، علاوه بر اينكه به آن توجه مى كنيد و آن را سر مشق زندگى
خود قرار مى دهيد؛ سعى نمائيد به طور غير مستقيم به نوجوانان بفهمانيد
كه يك مسلمان در زندگى چگونه بايد رفتار نمايد.
مردى كه وضع زندگى اش خوب نبود، بنا به اصرار زن خود به حضور پيامبر
(ص) رفت تا تقاضاى كمك نمايد. وى به خدمت ايشان رسيد و قبل از آنكه
چيزى بگويد: پيامبر (ص) فرمودند:
من
سئلناآتينا و من لم سيئلنا اقناء اللّه يعنى هر كس از ما چيزى
بخواهد به او مى دهيم اما اگر از ما سئوال نكند و از خدا درخواست
نمايد، خداوند او را بى نياز مى كند.
مرد مسلمان دريافت كه جمله ى پيامبر (ص) خطاب به او اوست و پيامبر به
طور غير مستقيم به او مى گويد كه سئوال نبايد بكند حتى از پيامبر، از
اين رو چيزى نگفت و به خانه بازگشت . قضيه را كه براب زن خود بازگو
نمود، زن در جواب گفت : ((خطاب پيامبر با تو
نبود بلكه روايت خوانده است )) روز بعد نيز زن
شوهرش را مجبور كرد تا دوباره خدمت پيامبر (ص) برسد و خواسته اش را
بيان كند. مرد به خدمت پيامبر (ص) رسيد و هنوز كلامى بر زبان جارى
نساخته بود كه مجددا پيامبر (ص) جمله ى روز قبل را تكرار فرمودند. اگر
روز قبل مرد شك داشت كه خطاب پيامبر با اوست ، در اين روز يقين يافته
بود؛ لذا به خانه بازنگشت بلكه تيشه و طنابى از رفيق خود به عاريه گرفت
، به بيابان رفت و به كندن و جمع آورى خار پرداخت ، سپس خارها را به
شهر آورد و فروخت و غذايى براى خانواده اش تهيه نمود. آن شب از اينكه
با دست خود موفق شده بود غذايى براى زن و بچه ى خود فراهم نمايد احساس
لذت مى كرد و به همين علت آن روز و روزهاى پس از آن هم به كار خويش
ادامه داد تا توانست تيشه و طنابى براى خود مهيا نمايد و پس از آن شترى
را و بالاءخره فردى متمكن شد و داراى خانه و غلام و دستگاه . روزى همين
مرد در حالى كه بر شترى سوار بود و غلامى نيز به همراه داشت به پيامبر
(ص) رسد. مرد سلام كرد، پيامبر همان جمله را به او فرمودند:من
سئلناآتينا و من لم سيئلنا اقناء اللّه و در ادامه فرمودند:
((اى مرد! اگر آن روز با آن جمله كه گفتم
نگذاشتم سئوالى كنى ، ولو از من ، پس بدنبال كار رفتى و كم كم از اثر
آن به اين حالت رسيده اى .)) اين جمله ، جمله ى
خوبى است و سر مشقى است براى همه .