جمله ى
من
اهاننى وليا فقد بارزنى بالمحاربه و من حاربنى حاربته را فراموش
نكنيد. معلّم ها، هر روز صبح كه قصد رفتن به كلاس را دارند، بايد اين
جمله را در ذهن زنده كنند كه اگر مسلمانى به مسلمان ديگر توهين كند
گناه آن ، گناه جنگ با خداست و خداوند فرموده است كه اگر كسى با من
بجنگد من با او مى جنگم . يعنى اى معلّم اگر در كلاس به بچه بيگناه
توهين كنى با خدا جنگيده اى و خدا مى گويد با تو مى جنگم . سوره ى
((عبس )) براى همه خصوصا
معلمان درس است . شاءن نزول اين سوره اين است كه پپيغمبر (ص) در جمعى
كه يك شخصيت اجتماعى ثروتمند نيز بود، حضور داشتند. در اين حال نابيناى
فقير اما روشن ضمير و داراى شخصيت دينى بنام ((ابن
مكتوم )) عصا زنان وارد شد و در كنار شخص
ثروتمند نشست . فرد متمكن ناراحت شد و خود را جمع كرد و عقب كشيد. شايد
ابن مكتوم متوجه نشد اما پيامبر اكرم (ص) فهميد كه به نابينا توهين شده
است در نتيجه با ناراحتى به فرد ثروتمند فرمودند: ((ترسيدى
چيزى از فقر او به تو برسد.)) عرض كرد:
((نه يا رسول اللّه .))
پيامبر فرموند: ((چرا چنين عملى را انجام دادى ؟))
مرد ثروتمند متاءثر شد و عرض كرد: ((يا رسول
اللّه ! حاضرم نيمى از دارائى خود را به او بدهم تا از من راضى شوى و
شما نيز مرا عفو كنيد.)) پيامبر رو به ابن مكتوم
كردند و فرمودند: ((مى خواهى كه ثروتمند شوى
)) ابن مكتوم در جواب عرض كرد:
((نه ، مى ترسم اگر متموّل شوم ، مثل او متكبر شوم .))
اين آيه ها از اين سوره ى مباركه به ما مى گويد كه افراد شخصيت دارند و
بايد شخصيت همه ى افراد را مراعات كنيم و بسيار دقت كنيم تا مبادا
شخصيت كسى لكه دار شود و يا به آن ضربه وارد آيد.
خلاصه ى درس نهم
- اسلام بسيارى از سعادت هاى فردى و اجتماعى انسان را مرهون
شخصيت مى داند.
- معلمين بايد توجه داشته باشند كه غريزه ى شخصيت يابى مانند غريزه ى
تمايل به غذا، از ابتدا در انسان بالفعل است . عكس العمل كودك نسبت به
تشويق و يا تنبيه مؤيد اين مطلب است .
- لكه دار كردن شخصيت خود و يا ديگران گناهى بزرگ است .
- شكوفا نمودن شخصيت كودكان و نوجوانان از وظايف مهم معلمين و اولياء
است . شخصيت مانند گل محتاج آبيارى و مراقبت است و بى توجهى به آن باعث
پژمردگى و خشكيدن آن مى شود و عقده ها و محو استعدادها را بدنبال مى
آورد.
- معلّم است كه زير بناى شخصيت افراد را پايه ريزى مى كند و به همين
علت بايستى اهتمام كافى را در زمينه ى مراعات شخصيت شاگردان و تربيت
مناسب آنها بنمايد.
درس دهم : شخصيت از ديدگاه ساير مكاتب
پنجمين شرط كه در جلسه قبل در رابطه با آن صحبت شد ولى ناقص
ماند اين بود كه معلّم خوب ، هم بايد خود شخصيت داشته باشد و هم درصدد
شكوفايى شخصيت كودك ، نوجوان و جوان باشد. تقاضا دارم در دبستان ها،
دبيرستان ها و دانشگاه ها به اين شرط اهميت بسيار داده شود.
اسلام براى يك فرد مؤمن و متعهّد و اصولا براى مسلمان شخصيت فراوانى
قائل است . قرآن انسان را خليفه خدا در زمين معرفى مى كند. خداوند به
هنگام آفرينش آدم ، خطاب به ملائك فرمود:
و اذ
قال ربّك للملائكة انى جاعل فى الاءرض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد
فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم
مالاتعلمون
(بقره ، 30)
يعنى مى خواهم خليفه اى در زمين براى خود قرار دهم . ملائكه از طرز
خلقت انسان كه بعد حيوانى دارد، فهميدند كه اين انسان مفسده دارد و
خونريزى ها، تجاوزها و ظلم هاى فراوان در ميان انسان ها بروز خواهد كرد
و طبع انسان اين زمينه و اقتضاء را دارا است . لذا به پروردگار عالم
گفتند: ((خدايا! اگر مى خواهى كسى تو را تقديس و
تسبيح و عبادت كند، ما مى كنيم و مفسده اى هم نداريم چرا كه تمايلات و
غرايز بُعد حيوانى در ما نيست )). خطاب شد: كه
شما نمى دانيد، اگر چه انسان مفسده دارد ولى در ميان آنان ، افراد
متعهد به مراتب بسيار بلند مى رسند. به عبارت فلسفى ، واجب است انسان
را خلق كنم . بعد مى فرمايد:
و
علّم ءادم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملئكة فقال اءنبئونى باءسماء
هؤ لاء ان كنتم صادقين
(بقره ، 31)
يعنى چگونگى خلقت انسان به اندازه اى عالى و والاست كه مى تواند مظهر
اسماء و صفات حق شود. ملائك وقتى اين ((مظهر))
را ديدند، به اشتباه خود اقرار كردند و گفتند: ((خدايا!
اشتباه كرديم . تو ميدانى و ما نمى دانيم )).
همين دو، سه آيه ى سوره ى بقره كه در آن خداوند داستان آدم را مى گويد،
به انسان به اندازه اى شخصيت مى دهد كه بالاتر از آن فرض نمى شود.
پروردگار عالم علاوه بر اينكه انسان را مظهر اسماء و صفات خود معرفى مى
كند، او را خليفه خود نيز قرار مى دهد.
از اين دو آيه ى شريفه روشن مى شود كه انسان كيست و چه شخصيتى دارد.
انسان كيست ؟ آنكه مسجود ملائك است و قبله ى ايشان و كسى است كه روح
خدا در او دميده شد. روح خدا چيست ؟ من نمى دانم و بالاتر از من هم نمى
داند؛ حتى قرآن شريف نيز در پاسخ به اين سؤ ال مى فرمايد:
و
يسئلونك عن الرّوح قبل الروح من اءمر ربى و ما اءوتيتم من العلم الّا
قليلا
(اسراء، 58)
به اينها بگو: ((شما حقيقت روح را نمى توانيد
درك كنيد. همين اندازه بدانيد كه روح كار خدا است )).
روح شباهت كاملى به پروردگار عالم دارد. همان طور كه خداوند خالق است ،
روح من و شما نيز خالق است ، به اين معنى كه شما مى توانيد موجودات
ذهنى را در خود ايجاد كنيد؛ چنانكه پرودگار عالم مى تواند هر مخلوقى را
كه بخواهد در خارج ايجاد كند. اگر روح شما قوى شود، همين كار را مى
توانيد در خارج انجام دهيد. ما افرادى را سراغ داريم كه روح آنان متصل
به روح خدا شد. رياضت كشيدند، عبادت كردند و مظهر اسماء و صفات حق شدند
و رسيدند به آنجا كه توانستند چيزهايى را در خارج ايجاد كنند.
خداوند مرحوم آا شيخ غلامرضا يزدى (رضوان اللّه تعالى عليه ) را كه
عارف كامل و عالم و خدمتگزار بود رحمت كند. او تعريف مى كرد:
((ما با مرحوم آقا سيد عبدالهادى شيرازى كه فرد
خود ساخته و كامل و از مراجع بزرگ نجف بود همراه عده اى از نجف به
كربلا مى آمديم . در آن وقت رسم طلاب علوم دينيّه ى حوزه ى نجف اين بود
كه در ايام زيارتى ، پاى پياده از نجف به كربلا مى رفتند. چند روزى در
كربلا ماندند و زيارت مى كردند و پس از آن پاى پياده به نجف باز مى
گشتند. ما در ميان راه تشنه شديم . مرحوم آقا سيد عبدالهادى فرمودند
بياييد به پشت اين تپه تا به شما آب بدهم . همه را به پشت تپه برد. در
آنجا چشمه اى ديديم و از آب آن نوشيديم ، وضو گرفتيم ، تطهير كرديم و
لُنگ هاى خود را تَر نموديم و روى سر خود انداختيم و به جاده بازگشتيم
)). شيخ غلامرضا ادامه داد: ((من
ناگهان به خود آمدم چرا ما بارها از نجف به كربلا رفته بوديم و در آن
ناحيه آبى نبود. آهسته و بدون اينكه همراهان متوجه شوند، برگشتم به پشت
تپه اما ديدم خبرى از آب نيست )). كسانى كه قضيه
را از آقا شيخ غلامرضا نقل مى كنند، مى گويند كه او مى خنديد و مى
فرمود: ((لُنگ تر بر سر ما بوداما چشمه اى در
كار نبود.))
نظير واقعه ى فوق را در افراد كامل مى بينيم . اصولا معنى معجزه همين
است . اينكه حضرت امام رضا(ع) به دو شير پرده اشاره كردند و شيرها
جادوگر را بلعيدند، از همين باب است . وقتى روح قوى شد و اتصال به روح
ربوبى پيدا كرد، مى تواند اعمال خارق العاده بكند؛ همانطور كه ما
قادريم در ذهن هر چه بخواهيم ايجاد كنيم ، كسى كه متصل به قدرت خدا
بشود و مظهر اسماء و صفات حق ، مى تواند كار خدائى بكند. اين آيات
شريفه ى اول سوره ى مباركه بقره به انسان شخصيت مى دهد.
سؤ ال دوم اين است كه شخصيت انسان چه مرتبه اى دارد؟ قرآن مى گويد: كه
انسان ! تو روح اللّه هستى و به ملائكه مى گويد، اين انسان ، روح اللّه
است ، به او سجده كنيد و در ادامه مى گويد:
و اذ
قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم فسجدوا الا ابليس ؟بى و استكبر و كان من
الكافرين
(بقره ، 34)
همه سجده كردند جز شيطان و چون سجده نكرد از درگاه خدا رانده شد و كافر
شد. اين نيز براى انسان شخصيت ديگرى است . قرآن كريم خطاب به انسان مى
فرمايد: ((اى انسان ! به اندازه اى شخصيت دارى
كه اگر كسى با تو مخالفت كند از درگاه من رانده مى شود ولو آنكه شيطان
باشد با آن همه عبادت و تقربش . در قرآن آيه ديگرى است به نام كرامت كه
آن نيز به انسان شخصيت مى دهد، مى فرمايد:
و
لقد كرّمنا بين ؤ ادم و حملنهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيّبات
و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا
(اسراء، 70)
براى معنى كردن آيه و نشان دادن اينكه اين آيه چه مقدار به انسان شخصيت
مى دهد يك مثال ساده مى آورم . شما اگر كسى را بسيار دوست داشته باشيد
و به او ارادت بورزيد، او را به خانه دعوت مى كنيد، براى آوردن او
اتومبيل مى بريد، در خانه بهترين غذا را برايش مهيا مى كنيد و به هنگام
بازگشت ، او را به خانه اش مى رسانيد. آيه ى كرامت همين را مى گويد.
خطاب به انسان مى فرمايد كه به اندازه اى در پيش من مقربى كه ترا در
دنيا مهمان نموده ام . البته مهمانى در دنيا براى استكمال است و براى
آن است كه انسان مظهر اسماء و صفات بشود و از نظر معنى غذا خورده و
كامل شود. قرآن مى گويد ترا دعوت كرده ام و مهمان نموده ام . بهترين
غذاها را براى تو تهيه كرده ام ، هم از نظر بُعد حيوانى و هم روحانى .
براى تو مركب تهيه كرده ام ، چه در دريا و چه در خشكى . مى خواهد
بگويد: ((اى انسان ! تو در پيش من والايى ،
بسيار شخصيت دارى ، قدر خود را بدان . من كه خالق تو هستم ، برايت
شخصيت بسيار قائلم )). اين آيه ى كرامت از نظر
قرآن ، افتخارى براى انسان است .
قرآن كريم در آيه ى ديگرى نيز به انسان شخصيت داده است و مى فرمايد:
انا
عرضنا الاءمانة على السماوات و الاءرض والجبال فاءبين اءن يحملنها و
اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا
(احزاب ، 72)
اين انسان ! تو امانتدار هستى ! تو را براى امنتدارى روى زمين آورده ام
امانتى را كه به تو دادم و قبول كردى و لياقت آن را داشتى ، همين امانت
را به عالم وجود عرضه داشتم اما عالم وجود استعداد اين امانتدارى را
نداشت . تو استعداد دارى اما حيف كه قدر خود را نمى شناسى و ظالم به
خود هستى .
انسان نسبت به خود ظالم است ، براى آنكه شخصيت دارد ولى آن را لكه دار
مى كند و زير پا مى گذارد؛ اين انسان نسبت به خود جاهل است . جواهرى بى
همتا و گرانبهاست اما ارزش خود را نمى داند. نظير بچه اى كه اگر در
گرانبهايى به او داده شود، ابتدا با آن بازى مى كند و پس از بازى با
سنگى آن را مى شكند ولو آنكه جواهر ((كوه نور))(5)
با آن قيمت فراوانش باشد.
قرآن مى فرمايد اى انسان ! تو امانتى را توانستى بپذيرى كه عالم خلقت
نتوانست . سؤ الى كه در آنجا مطرح مى شود آن است كه اين امانت چيست ؟
هر كس در پاسخ چيزى گفته است . شايد اين امانت ، دل مؤمن است . در
روايت مى خوانيم
قلب
المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خداست . آيا مى توان بالاتر از
اين به انسان شخصيت داد. در روايت ديگر آمده است :
لايسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن
يعنى عالم وجود گنجايش ندارد كه من در آن باشم اما اگر مى خواهى مرا
پيدا كنى ، در دل مؤمن پيدا كن . دل مؤمن جايگاه و عرش و تخت من است .
اما حيف ! هر چقدر اسلام و قرآن انسان را بالا برد، دنياى روز بالعكس
عجيب انسان را بر زمين زد و به اندازه اى انسان را بى ارزش جلوه داد كه
انسان با مطالعه مكتب هاى خرافى دچار تعجب مى شود و آنقدر پست كه گويا
الفباى انسانيت را هم بلد نيستند اگر چه اتم را شكافته اند. مكتب هاى
فرويد، ماركس ، نيچه و دوركيم با انسانيت چه كردند؟
يادم نمى رود، يك مهندس آلمانى كه پرورش يافته همين مكاتب بود، انسان
را ((80 مارك )) قيمت
گذارى كرده بود! در مورد علت آن هم گفت : ((انسان
فلان اندازه قند دارد چند مارك و فلان اندازه هم آهك دارد چند مارك و
...)) بالاءخره مواد شيميايى داخل بدن را محاسبه
و قيمت گذارى كرده و در نهايت نوشته است : ((انسان
يعنى 80 مارك !))
حال ببينيم از ديد قرآن قيمت انسان چقدر است . مى فرمايد:
من
اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرئيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى
الاءرض مكاءنما اءحيا الناس جمعيا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينت ثم ان
كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض لمسرفون .
(مائده ، 32)
يعنى ، هر كس ، فرد بى گناهى را بكشد، مثل اين است كه جهان را كشته
باشد و اگر كسى ، فردى را زنده كند، به مانند آن است كه جهان را زنده
كرده باشد. اين آيه شريفه از نظر ظاهر(قطع نظر از تفسير و تاءويلش ) مى
گويد: ((قيمت يك انسان به اندازه ى دنيا است
)).
آرى ، مكتب فرويد مى گويد كه انسان ! تو آنى كه شير مادر هم براى ارضاء
غريزه ى جنسى مى مكيدى و اصلا به دنيا آمده اى تا غريزه ى جنسى را
ارضاء نمايى ؛ قيمت تو اين است . شعار ماركس چيست ؟ او مى گويد كه هر
كس بايد به اندازه ى قدرت كار كند و به اندازه ضرورت برداشت . معنى اين
جمله چيست ؟ جز اين است كه قيمت انسان برابر قيمت يك الاغ است . براى
اينكه الاغ را براى چه مى خواهند؟ الاغ بايد به اندازه ى قدرت كار كند
و به اندازه ى ضرورت برداشت كند. يعنى اينكه صاحبش به اندازه به او جو
مى دهد كه سير شود و بس . وقتى ماركس و فرويد اينگونه سخن مى گويند،
معلوم است كه آن مهندس آلمانى هم به آن شكل روى انسان قيمت مى گذارد.
اما من به شما بگويم ، اگر انسان ، آن انسانى باشد كه مورد نظر ماركس و
فرويد و آن مهندس آلمانى است ، آن ميزان هم ارزش ندارد.
امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد:الانسان
اعظم حرمة من الكعبه قيمت انسان از كعبه بالاتر است ، يا
الانسان اعظم حرمة من الملك المقرب مقام انسان از ملك مقرب و
جرئيل بالاتر است ؛ اما چه موقع ؟ هنگامى كه متعهد و مؤمن باشد. همچنين
امير المؤمنين (ع) مى فرمايد: ((من كان همه بطنه
قيمته ما يخرج عن بطنه يعنى آن كسى كه مادى گرا شد و روز و شب در فكر
دنيا و شكم ، قيمت او همان است كه از او دفع مى شود. اين ذلتى است كه
امام (ع) به ماركس ها و فرويدها و آنگونه مهندس ها و ديگر ماديگرايان و
دنيا طلبان و شكم پرست ها مى دهد.
قرآن كريم مى فرمايد:انه
كان ظلوما جهولا خيلى ظالم و جاهل هستى اى انسان .
قيمت انسان بسيار بالا است ، اما حيف كه خود را نشناخت . مى گويند روزى
تيمور لنگ در حمام از كيسه كش پرسيد: ((قيمت من
چقدر است )). كيسه كش در پاسخ گفت :
((صد تومان ، قربان !))
تيمور ناراحت شد و گفت : ((احمق من فقط صد تومان
قيمت دارم ؟ تنها اين لُنگ من قيمتش صد تومان است )).
كيسه كش در جواب گفت : ((قربان ! با لنگ حساب
كردم )). و چقدر عالى گفت . اگر انسان تيمور لنگ
و فرويد و امثال آنها شد، اگر انسان دل و معنويت را فراموش كرد و از
ياد برد كه او مظهر اسماء و صفات حق است ، اين همان است كه دلاك حمام
به تيمور گفت و همان است كه 80 مارك قيمت گذارى شد.
اين بحث ، بحث ارزنده اى است و همين مقدار به شما مى گويم كه انسان
شخصيت دارد و معلمين علاوه بر اينكه براى خود بايد شخصيت قائل شوند
بايد كارى كنند كه شخصيت كودك شكوفا شود و به او شخصيت دهند.
خلاصه ى درس دهم
- انسان نزد قرآن و اسلام از جايگاه رفيع و والايى برخوردار است
. اگر روح انسان قوى شود و به روح ربوبى اتصال يابد، قادر به انجام
امور خارق العاده است . انسان هاى برجسته با عبادت و رياضت ، مظهر
اسماء و صفات حق شدند و نمونه هايى از روح متعالى بشر را به عرصه ى
ظهور رسانيدند.
- با بررسى مكاتب رايج دنيا، شاهد بى ارزش شدن و بر زمين كوبيده شدن
شخصيت والاى انسانى هستيم .
- عقايدى كه از افرادى مثل ماركس و يا فرويد گسترش يافته است ، انسانيت
را از ديدگاهى مادى نگريسته است و شخصيت او را از حيوانات هم پست تر
معرفى كرده است .
- انسان در حقيقت جواهرى بى همتا و گرانبها است كه خود به ارزش واقعى
پى نبرده است .
درس يازدهم : هدف از خلقت انسان
امروزه در جهان اين سؤ ال مطرح است كه ((ما
براى چه به دنيا آمده ايم ؟)) و نيافتن پاسخ
براى اين سؤ ال خصوصا در قشر جوان باعث خودكشى هاى فراوان شده است .
انسان امروز متحير و مبهوت است كه براى چه به دنيا آمده است . خوب است
ما سؤ ال را قدرى وسيعتر عنوان كنيم و اصلا بگوئيم : ((اين
عالم وجود چرا خلق شد؟)) به سخن ديگر، پروردگار
عالم ، دنيا را براى چه خلق كرد؟ در اين باره هر مكتبى به فراخور حالش
صحبت كرده است . مكاتب فلسفى ، مادى و عرفانى هر يك نظرى داده اند و
جامعه شناسان در انى رابطه مشكل دارند كه فعلا درصدد طرح آن نيستم ولى
آن مقدار كه در اينجا به شما عرض مى كنم اين است كه قرآن شريف مى
فرمايد، عالم وجود همه و همه براى همين انسان است . هدف انسان است .
زمين و آسمان و كهكشان با آن وسعت و آسمان هاى دموم و سوم با آن عظمت
كه هنوز بشر آن را كشف نكرده است - تا حضرت بقيّة اللّه (عج ) بيايد و
كشف نمايد - و بالاءخره اين دنياى به اين پهناورى ، از مجرد و مادى ،
براى انسان است .
قرآن خطاب به انسان مى فرمايد:
اءلم
تروا اءن اللّه سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الاءرض و اءسبغ عليكم
نعمة ظهرة و باطنة و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و
لا كتاب منير
(لقمان ، 20)
مگر نمى بينى كه عالم وجود را براى تو خلق كردم ؟
اى انسان ! تو فردى معمولى نيستى . خيال نكن براى خورد و خوراك به اين
دنيا آمده اى ، تو به اندازه اى شخصيت دارى كه عالم براى تو بوجود آمده
است .
اگر از قرآن پرسيده شود كه عالم وجود براى چيست و هدف آن كدام است ؟
جواب ((انسان )) است .
حال اين سؤ ال باقى مى ماند كه اين انسان براى چيست ؟ قرآن در جواب مى
گويد: ((انسان براى خداست ))
واصطنتك لنفسى يعنى اى انسان ! همه چيز را براى تو خلق كردم اما
تو را براى خودم خلق كردم
خلقت
الاءشياء لاءجلك و خلقتك لاءجلى . جمله دوم (تورا براى خودم خلق
كردم ) براى انسان بسيار عجيب است و به او بسيار شخصيت مى دهد. انسان
برسد به جايى كه قرآن در مورد او بگويد كه تو را براى خودم خلق كردم .
((علم وجود براى تو)) و
((تو براى من )) و اين
موضوع بحث ما است .
انسان به اندازه اى شخصيت دارد كه در اسلام ، هدف خلقت موجودات است و
بالاتر آنكه ، او براى خداست و هدف خلقت او خود ((اللّه
)) تبارك و تعالى است . اين شخصيت مانند شخصيت
هايى نيست كه در جلسه ى قبل گفته شد، گرچه آيات و رواياتى كه ذكر شد
فوق العاده و عالى بود و ارزش انسان را بالاتر از دو عالم دانست ، اما
شخصيتى كه اين آيه به انسان مى دهد بسيار بالاتر است . انسان مؤمن و
متعهد حرمتى بالاتر از كعبه و ملك مقرب دارد. از طرف ديگر، اهانت به
اين انسان گناهى است كه بزرگتر از آن را نمى توان يافت و خدمت به او
نيز ثوابى كه عظيم تر از آن پيدا نمى شود. امام صادق (ع) فرموده اند:من
اهان وليا فقد بارزنى به المحاريه يعنى اگر كسى به يك مسلمان
توهين كند با خداوند جنگيده است و از سوى ديگر مى فرمايد:ما
عبداللّه شيى افضل من اداء حقوق المؤمن هيچ عبادتى بالاتر از آن
نيست كه خدمت به خلق خداى كنى و حق مؤ منى را ادا. مسلمانان بر يكديگر
خقوقى دارند. يكى از اين حقوق خدمتگزارى به يكديگر است . من بايد
خدمتگزار شما باشم و شما خدمتگزار من باشيد. اين حق هر مسلمان بر
مسلمان ديگر است . امام صادق (ع) مى فرمايد كه هيچ عبادتى افضل از اداء
اين حق نيست . يعنى اى انسان ، تو به اندازه اى شخصيت دارى كه توهين به
تو، توهين به خدا است و خدمت به تو، خدمت به خدا.
قرآن مى فرمايد:
من
ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له اءضعافا كثيرة و اللّه يقبض و
يبصط و اليه ترجعون
(بقره ، 245)
قرض حسنه به اين معنى است كه اگر من از شما پول قرض مى خواهم - يك ماهه
و يا يك ساله و ... - بدهيد و اين ثواب بسيار دارد. اگر احتياج داشته
باشم و شما بفهميد و به من قرض بدهيد، هجده برابر ثواب دارد در حاليكه
صدقه دادن ده برابر ثواب دارد. تاءكيد من روى اين نكته است كه قرآن
شريف به جاى اينكه بگويد به مؤمن قرض بدهيد مى گويد به خدا قرض بدهيد
من
ذالذى يقرض اللّه قرضا حسنا اين آيه شريفه به ما چه مى فهماند؟
مى فرمايد خدمت به مسلمان خدمت به خدا است . اگر يك زن در خانه ى شوهرش
خدمت كند از نظر اين آيه ى شريفه ، به خدا خدمت كرده است و اگر فردى
زحمت بكشد براى آنكه زن و بچه اش در رفاه و آسايش باشند، خدمت به خدا
مى كند و علاوه بر آن ثواب حضور در جبهه را هم دارد.
زنى خدمت پيغمبر اكرم (ص) رسيد و عرض كرد: ((يا
رسول اللّه ! پيغامى از طرف زن ها دارم و آن اين است كه چرا شما جهاد
را براى مردها واجب كرديد ولى براى زنها نه ؟ زنان نيز مى خواهند اين
ثواب و امتياز را داشته باشند. چرا اختلاف و امتياز براى مردها باشد؟
اين پيام زنان از امروز تا قيامت است .))
پيامبر (ص) از گفته ى او بسيار خوشحال شدند و فرمودند:
((پيام مرا به تمام زنان عالم برسان و بگو
جهاد
المرء حسن التبعل اگر زنى به درستى و خوبى شوهر دارى ، خانه
دارى و بچه دارى كند مثل آن است كه در خط مقدم جبهه باشد.))
جهاد و خط مقدم جبهه براى زن ، خانه ى او است . براى مرد نيز چنين است
، يعنى اينكه خدمت كردن به زن و بچه به اندازه حضور در جبهه ثواب دارد.
همه مى دانيد كه حضور در جبهه ثواب زياد دارد اما پيغمبر اكرم (ص) مى
فرمايد:
من
كان لعياله كالمجاهد فى سبيل اللّه
كسى كه براى رفاه و آسايش زن و بچه اش كار كند، مثل آن است كه در خط
مقدم جبهه باشد.
اين ثواب ها براى چيست ؟ براى اين است كه اسلام براى انسان شخصيت قائل
است . شخصى از اهواز به خدمت امام جعفر صادق (ع) رسيد و عرض كرد:
((يابن رسول اللّه ! امسال وضع مالى خوبى ندارم
-ورشكسته ام - و ماليات بدهكار هستم . فرماندار اهواز شيعه است ، به او
بنويسيد كه امسال از من ماليات نگيرد.)) امام
صادق (ع) نمى نويسد كه از او ماليات نگيرند بلكه مى نويسد:
بسم
اللّه الرحمن الرحيم - من كان سراخيه سراللّه و هذا اخوك (هر كس
برادرش را خوشحال كند، خدا را خوشحال كرده است و اين برادر تو است ).
وى نامه را به اهواز آورد و پس از خلوت شدن جلسه به حاكم كه نامش نجاشى
بود، داد.حاكم وقتى نوشته مبارك امام را ديد، برخاست و نامه را بر سر و
چشم خود نهاد و گفت : ((اى مرد! چه حاجتى دارى !
مرد در جواب گفت كه ماليات بدهكار است و قادر به پرداخت آن نيست .
نجاشى دستور داد دفتر ماليات را آوردند و از مال خود ماليات او را
پرداخت نمود و حتى به غلام خود گفت كه ماليات سال بعد را نيز از مال او
بپردازد. آنگاه پولى فراوان به همراه يك اسب به او داد و فرش زير پاى
خود را نيز برداشت و روى اسب انداخت و مرد را سوار كرد و گفت :
((خوشحال شدى ؟)) مرد گفت
: ((آرى )).
قضيه گذشت تا سال بعد كه آن شخص ماجراى خود را براى امام تعريف كرد و
هر چه از جريان را كه بيان مى كرد، امام تبسم مى كرد و خوشحال تر مى
شد. در پايان از امام صادق (ع) پرسيد: ((يابن
رسول اللّه ! گويا خيلى خوشحال شدى .)) در اين
لحظه امام جمله اى فرمودند كه مراد من است . فرمودند:
((كسى كه يك مسلمان را خوشحال كند خدا را خوشحال كرده است و
پيغمبر خدا و ما(ائمه طاهرين ) را. خوشحال كردن يك شيعه ، خوشحال كردن
خدا است ، ولو فاسق و بد باشد. همين قدر كه شيعه باشد، توهين به او
توهين به خداست .))