اين كه مقصود از تقاضاى رؤ
يت الهى چه چيزى بوده و تجلّى خداوند در اين آيه به چه معناست ، بحثى
است كه به جاى خود مطرح شده . مسلّما اين آيه در مقام دلدارى پيامبر
بزرگ خدا حضرت موسى عليه السّلام صادر شده كه وقتى كوهى با اين عظمت و
صلابت نمى تواند تحمّل جلوه خداوند را داشته باشد، پس انسان با اين همه
ضعف قادر نيست ذات پاك الهى را ببيند. ابوحيان اندلسى مى نويسد:
در اين آيه دلدارى و تسكين قلب موسى است تا سنگينى منع از رؤ يت خداوند
را تحمّل كند.(376)
در مورد موسى عليه السّلام نابود شدن كوه در برابر عظمت جلوه الهى
ابزارى براى دلدارى او قرار گرفت ، ولى براى دلدارى پيامبر اسلام
نابودى عناصر طبيعى به كار گرفته نشده است ، بلكه به عكس ، قرآن با
بيان نعمت هاى گسترده خويش در پهنه هستى در صدد دلدارى و تسلّى قلب پاك
پيامبر اسلام است .
قرآن مى فرمايد:
((و
اذا راءوك ان يتّخذونك الّا هزوا اءهذا الّذى بعث اللّه رسولا...
اءرءيت من اتّخذ الهه هوه اءفاءنت تكون عليه وكيلا * اءم تحسب اءنّ
اءكثرهم يسمعون اءو يعقلون ان هم الّا كالاءنعم بل هم اءضلّ سبيلا *
اءلم تر الى ربّك كيف مدّ الظّلّ و لوشآء لجعله ساكنا ثمّ جعلنا الشّمس
عليه دليلا * ثمّ قبضنه الينا قبضا يسيرا * و هو الّذى جعل لكم الّيل
لباسا و النّوم سباتا و جعل النّهار نشورا * و هو الّذى اءرسل الرّيح
بشر ابين يدى رحمته و اءنزلنا من السّمآء مآء طهورا * لّنحيى به بلدة
مّيتا و نسقيه ممّا خلقنآ اءنعما و اءناسىّ كثيرا * و لقد صرّفنه بينهم
ليذّكّروا فاءبى اءكثر النّاس الّا كفورا * و لو شئنا لبعثنا فى كلّ
قرية نّذيرا * فلاتطع الكفرين و جهدهم به جهادا كبيرا * و هو الّذى مرج
البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اءجاج ...))(377)؛
چون تو را ديدند مسخره ات كردند كه آيا اين است آن پيامبرى كه خدا بر
ما مبعوث كرده است ... آيا آن كس را كه هواى نفس را به خدايى گرفته بود
ديدى ؟ آيا تو ضامن او هستى ؟ يا پنداشته اى كه بيشترينشان مى شنوند و
مى فهمند؟ اينان چون چارپايانى بيش نيستند بلكه از چارپايان هم گمراه
ترند. نديده اى كه پروردگار تو چگونه سايه را مى كشد؟ اگر مى خواست در
يك جا ساكنش مى گرداند، آن گاه آفتاب را بر او دليل گردانيديم ، سپس
سايه را اندك اندك برگرفتيم . اوست كه شب را پوشش شما كرد و خواب را
آرامشتان و روز را زمان برخاستنتان . اوست كه پيشاپيش رحمت خود بادها
را به مژده فرستاد و از آسمان آبى پاك نازل كرديم تا سرزمين مُرده را
بدان زندگى بخشيم و چارپايان و مردم بسيارى را كه آفريده ايم بدان
سيراب كنيم و تا به تفكر پردازند، باران را ميانشان تقسيم كرديم ولى
بيشتر مردم جز ناسپاسى نكردند. اگر مى خواستيم به هر قريه اى بيم دهنده
اى (پيامبرى ) مى فرستاديم . از كافران اطاعت مكن و به حكم خدا با آنها
جهاد كن ؛ جهادى بزرگ . اوست كه دو دريا را به هم بياميخت ، يكى شيرين
و گوارا و ديگرى شورابى سخت گزنده و ميان آن دو مانعى و سدى استوار
قرار داد.
در اين آيات كريمه پس از بيان اين كه مشركان بر پيامبر اسلام مى
خنديدند و آن بزرگوار را به باد تمسخر مى گرفتند، براى تسلّى و دلدارى
قلب آزرده پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشانه هايى از
نعمت هاى الهى برشمرده شده است :
1. نعمت ايجاد روز و شب كه بر اثر گردش زمين ايجاد و به تدريج تاريكى
به روشنايى تبديل مى شود، در حالى كه اگر هميشه شب و روز بود مشكلات
طاقت فرسايى ايجاد مى شد؛ 2. نعمت خواب و بيدارى ؛ 3. نعمت بادها و
نزول باران ؛ 4. نعمت سرسبزى سرزمين ها پس از باران ؛ 5. نعمت وجود
درياهاى آب شيرين و شور و مخلوط نشدن آنها با يك ديگر و...خداوند با
بيان اين نعمت ها پيامبر را دلدارى
(378) مى دهد و مى فرمايد: اى پيامبر، در برابر مشركان
محكم بايست و تسليم هوس هاى آنان مشو و به وسيله قرآن به پيكارى بزرگ
با آنان مشغول شو.
از آن جا كه اين سوره مكى است مفسّران مقصود از جهاد را در اين آيه
پيكار بى امان فكرى و فرهنگى دانسته اند كه پيامبر به آن دست زد، امّا
فرمان جهاد مسلّحانه با كافران پس از هجرت پيامبر اسلام صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم به مدينه صادر شده است .(379)
7. تشويق به استفاده از
طبيعت و بهره ورى از آن
گذشت كه در مسيحيت استفاده از نعمت هاى خدادادى در طبيعت ناروا
معرفى گرديده و مردم به ترك استفاده از مواهب طبيعت دعوت شده اند.
اكنون بر اين بيفزاييم كه در جاهليت نيز مردم بر اثر پيروى از پدران
خويش به خرافاتى دچار شده بودند كه بهره ورى برخى از طبيعت را بر خود
حرام كرده بودند. آنان برخى از حيوانات به نام بحيره ، سائبه ، وصيله و
حام را بر خود حرام كرده و نيز در زراعت و ثمره كشاورزى و باغدارى خود
مواردى را غير قابل استفاده مى دانستند. قرآن به همه آنها دست ردّ زده
و به طور كلّى نعمت هاى خدادادى در طبيعت را به عنوان كلّى
((طيّبات )) (پاكيزه ها)
نام نهاده و فرموده است : چه كسى آن را به شما حرام كرده است ؟
نمونه را بنگريد:
((ما
جعل اللّه من بحيرة و لا سآئبة و لا وصيلة و لا حام ولكنّ الّذين كفروا
يفترون على اللّه الكذب ...))(380)
خداوند هيچگونه بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده ، ولى كسانى كه
كافر شدند بر خدا دروغ مى بندند.
در اين آيه شريفه به چهار بدعت اشاره شده كه در ميان عرب هاى جاهلى
معمول بود. آنها بر پاره اى از حيوانات به عللى علامت و نامى مى
گذاشتند و خوردن گوشت آن را ممنوع مى ساختند يا حتى خوردن شير و چيدن
پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند. گاهى اين حيوانات را
آزاد مى گذاشتند كه هر راهى كه مى خواهند بروند و كسى متعرض آنها نمى
شد؛ يعنى عملا حيوان را بى استفاده و بيهوده رها مى كردند. قرآن هيچ يك
از اين احكام را به رسميت نمى شناسد؛ نه بحيره اى مى شناسد و نه سائبه
و نه وصيله و نه حام .
بحيره به حيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آن ماده يا
به روايتى نر بود كه گوش آن حيوان را شكاف وسيعى مى دادند و رهايش مى
كردند.
سائبه شترى بود كه دوازده و به روايتى ده بچه مى آورد كه رها مى گشت و
هيچ كس مزاحم و سوار آن نمى شد.
وصيله گوسفندى بود كه هفت بار زاييده بود يا به روايتى دو قلو آورده
بود كه كُشتن و استفاده از گوشت اين گوسفند را حرام مى دانستند.
حام به حيوان نرى گفته مى شد كه از وجود او براى تلقيح حيوانات ماده
استفاده مى كردند و اگر ده بار از آن براى تلقيح استفاده مى شد و هر
بار فرزندى از نطفه او به وجود مى آمد آن را رها مى كردند و كسى حق
نداشت بر پشت آن سوار شود.(381)
گرچه به ظاهر اين احكام جاهلى جلوه هايى از روح شكرگزارى و قدردانى در
برابر خدمت اين حيوانات تلقى مى گردد ولى از آن جا كه اين حيوانات رها
مى شدند و با حالت دردناكى مى مُردند و كسى حاضر نمى شد غذاى درستى به
آنها بدهد و از آنها مراقبت كند - و در نتيجه اثر عكس براى اين حيوانات
داشت - اسلام از آن جلوگيرى كرد.
قرآن هم چنين از بدعتى ديگر ياد مى كند كه مشركان قسمتى از زراعت و
چارپايان خود را ويژه عده اى خاص مى دانستند و استفاده عموم مردم از
آنها را حرام تلقى مى شمردند.
((و
قالوا هذه اءنعم و حرث حجر لّايطعمهآ الّا من نّشآء بزعمهم و اءنعم
حرّمت ظهورها...))(382)؛
و گفتند اين قسمت از چهارپايان و زراعت براى همه حرام است جز آن كه ما
بخواهيم و مى گفتند چهارپايانى است كه سوار شدن بر پشت آنها حرام شده
است .
آرى مشركان قسمتى از مواهب طبيعى را خاص خدمه و متوليان بت و بتخانه مى
دانستند و به پندار آنها فقط آنان حق داشتند از سهم بت ها بخورند ولى
عموم مردم اجازه استفاده از آن را نداشتند. در ادامه مى فرمايد:
((و
قالوا ما فى بطون هذه الاءنعم خالصة لّذكورنا و محرّم على اءزوجنا...))(383)؛
و مى گفتند آنچه در شكم اين حيوانات است (جنين و بچه در رحم حيوانات )
تنها از آنِ مردان است و بر زنان و همسران ما تحريم شده است .
بدين سان روشن مى شود كفار قريش بهره مندى از بعضى مظاهر طبيعى خدادادى
را بر همه حرام مى دانستند و برخى را ويژه عدّه اى خاص تلقى مى كردند و
گاه زنان را از استفاده آن محروم مى كردند.(384)
ولى قرآن با ردّ اين افكار خرافى و به رسميت نشناختن آنها استفاده از
مواهب طبيعى را براى همه انسان ها از زن و مرد جايز شمرده است .
قرآن به صراحت مى فرمايد مظاهر و مواهب زيباى خداوندى حرام نشده است :
((قل
من حرّم زينة اللّه الّتى اءخرج لعباده و الطّيّبت من الرّزق ...))(385)
در تعداد فراوانى از آيات ، خداوند از نعمت هايى نام مى برد كه براى
بشر فراهم ساخته است . نمونه را بنگريد:
((و
سخّر لكم مّا فى السّموت و ما فى الاءرض جميعا...))(386)؛
و همه آنچه را كه آسمان ها و زمين است مسخّر شما قرار داد.
((و
لقد مكّنّكم فى الاءرض و جعلنا لكم فيها معيش قليلا مّا تشكرون
))(387)؛
همانا ما شما را در زمين تمكين و اقتدار بخشيديم و در آن براى شما از
هر گونه روزى مقدر كرديم .
((و
من ءايته اءن يرسل الرّياح مبشّرت و ليذيقكم مّن رّحمته و لتجرى الفلك
باءمره و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون ))(388)؛
و از جمله نشانه هاى او اين است كه بادهاى بشارت دهنده را مى فرستد...
تا كشتى را به امرش به حركت اندازد و تا از فضلش بهره ور شويد.
((و
هو الّذى سخّر البحر لتاءكلوا منه لحما طريّا و تستخرجوا منه حلية ...))(389)؛
دريا را رام شما كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورها را بيرون
آوريد... .
در اين آيات دليل يادآورى نعمت هاى الهى ، شناساندن آنها به بشر، و امر
به استفاده از آنها ((لتبتغوا
من فضله )) و شكرگزارى ذكر شده است . يك
بُعد مهم شكرگزارى در مقابل نعمت هاى الهى اين است كه آنها را در مسيرى
كه حق تعالى معين فرموده است به كار بريم . بر اين اساس استفاده عملى
از امكانات طبيعى (تكنولوژى ) در خدمت اهداف الهى در مى آيد و بشر بايد
با استفاده مشروع از امكانات فراهم آمده خداوندى جامعه انسانى را به
سوى سعادت ابدى سوق دهد.
8. بيان مبداء پيدايش و
نحوه تكوّن موجودات و پديده ها
در برخى آيات كشف مبداء خلقت و مراحل تكوّن بعضى از موجودات و
پديده هاى طبيعى مطرح شده است . از اين آيات تشويق به فراگيرى دانش
طبيعى و كشف مبداء آفرينش معلوم مى شود؛ چرا كه كشف مبداء خلقت و نيز
اطلاع يافتن بر نحوه تكوين اشياء از ابزار مهمى است كه انسان را به
مبداء متعال نزديك كند.
قرآن مى فرمايد:
((اءولم
ير الّذين كفروا اءنّ السّموت و الاءرض كانتا رتقا ففتقنهما و جعلنا من
المآء كلّ شى ء حىّ...))(390)؛
آيا كافران توجه نكردند كه آسمان ها و زمين به هم پيوسته بودند و ما
آنها را از هم جدا كرديم و از آب هر چيزى را زنده گردانيديم .
علامه طباطبائى مى نويسد:
ما همواره مشاهده مى كنيم عناصر زمينى و جوّى از يك ديگر منفصل مى
شوند. انواع گياهان از زمين جدا مى شوند و حيوانات برخى از برخى منفصل
مى گردند و صورت جديد هر مخلوق داراى آثارى جديد است . كرات آسمانى و
زمين نيز مادّه هستند و احكام مادّه بر آنها جارى مى شود. تكرار
تولّدها و انفصال ها ما را به اين نقطه مى رساند كه روزى همه زمين و
كرات ديگر به هم پيوسته بوده اند و آسمان و زمينى نبوده است . بعدها بر
اثر تدبيرى منظم ، هر يك از موجودات فعلى از آن مجموعه جدا شده و نظام
آفرينش تحقق يافته است .(391)
و نيز قرآن مى فرمايد:
((اءفلا
ينظرون الى الابل خلقت * و الى السّمآء كيف رفعت * و الى الجبال كيف
نصبت * و الى الاءرض كيف سطحت ))(392)؛
آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده و به آسمان كه چگونه
برافراشته شده و به كوه ها كه چگونه برپا شده و به زمين كه چگونه هموار
گشته است ؟
علامه مى نويسد:
قرآن از شتر ياد كرد؛ زيرا سوره غاشيه مكى است و مخاطب اوّليّه قرآن
اعراب بودند و شتر از اركان زندگى آنها به شمار مى رفت .
قرآن آنان را دعوت مى كند كه خلقت شتر را - كه همه روزه با آن سروكار
دارند - بنگرند كه چگونه از مادّه فاقد شعور و حيات موجودى به اين
عجيبى و با اين همه سودمندى ايجاد شده است . سپس به آسمان بنگرند كه
ستارگان و ماه و خورشيد به زيبايى آن را زينت داده اند و در بين آسمان
و زمين هوا اين مادّه حياتى موجودات زنده قرار داده شده است و آن گاه
به كوه ها نظاره كننده كه همانند ميخى زمين را از لرزه بازمى دارند و
زير آنها مخازن آب ها و معدن هاست . و نيز به خود زمين بنگرند كه چگونه
همواره شده و براى زندگى بشر بر روى آن مناسب گرديده است .(393)
قرآن هم چنين كيفيت شكل گرفتن ابرها و ايجاد باران و نقش بادها در آن
را متذكر مى شود تا در نحوه ايجاد اين مايه حيات تاءمل كنند.
((اللّه
الّذى يرسل الرّيح فتثير سحابا فيبسطه فى السّمآء كيف يشآء و يجعله
كسفا فترى الودق يخرج من خلله ...))(394)؛
خدايى كه بادها را مى فرستد و به وسيله آنها ابر را برمى انگيزاند؛ پس
ابر را هر طور كه بخواهد در آسمان مى گستراند و آن را به صورت قطعه
قطعه در مى آورد، آن گاه مى بينى كه قطرات باران از لا به لاى ابرها
خارج مى شود.
9. بيان نظم و انسجام و
هدفدارى طبيعت
در بسيارى از آيات قرآن وجود نظم و انسجام و هدفدارى در طبيعت
دليلى بر حكمت خالق حكيم ذكر شده است كه در هدف سوم به آن اشاره كرديم
. اكنون بر آن بيفزاييم كه اين آيات افزون بر نشان دادن علم و حكمت
الهى ، فكر انسانى را به انسجام در پديده هاى طبيعى سوق مى دهد و به
بشر مى آموزد حوادث طبيعى عالم را تصادفى فرض نكند و در پىِ كشف قوانين
منظم آنها باشد كه كشف نظم و پيوند ميان اعضاى پيكره شكوهمند طبيعت يكى
از مسائل عمده طبيعت شناسى است و پيشرفت علوم ، ناشى از كشف قوانين
طبيعى و پرده برداشتن از راز و رمزهاى آن است . در آن صورت انسان ها
براى رسيدن به آرزوها و آرمان هاى خود به انتظار تصادف و اتفاق نخواهند
نشست و به ثمر رسيدن خواسته هاى خود را در پيگيرى آنها از طريق قوانين
طبيعى جستجو خواهند كرد؛ خيال بافى و انتظار بيهوده در بين آنان رواج
نخواهند داشت و همه كارهاى خود را بر اساس نظم و انسجام پايه ريزى
خواهند كرد.
پس تاءمل در آيات نظم الهى ، افزون بر رهنمونى انسان به مبداء علم و
حكيم ، در اصلاح فكر و عمل انسان نيز تاءثير به سزا خواهد داشت . فكر
رسيدن به جامعه آباد و سالم بدون تلاش جدى براى آن و به انتظار اعجاز و
تصادف و خرق عادت نشستن در بين مردم وجود نخواهد داشت و افراد جامعه
اگر بفهمند كه كارهاى خدايشان از چه انسجام و اتقانى برخودار است بى شك
هيچ كارى را به سستى نخواهند گرفت و زندگى را بازيچه نخواهند دانست و
پراكندگى و بى انسجامى از بين گفته ها و رفتارها آنان رخت برخواهد بست
.
اكنون نمونه اى از اين قبيل آيات را بنگريد:
((و
ما خلقنا السّموت و الاءرض و ما بينهما لعبين ))(395)؛
و ما آسمان ها و زمين و اشياى بين آنها را به بازيچه نيافريديم .
((مّا
ترى فى خلق الرّحمن من تفوت فارجع البصر هل ترى من فطور))(396)؛
در خلقت خداى رحمان بى نظمى و نقصان نخواهى يافت ، پس باز بنگر آيا
خللى در آن مى بينى ؟!
در برخى از آيات آمده است كه براى سير طبيعى حوادث مهلت معينى قرار
داده شده و در برخى آيات آمده كه خلقت اشيا و جريان امور طبيعت روى
حساب است (يعنى اندازه معين دارد) همانند:
((اءولم
يتفكّروا فى اءنفسهم مّا خلق اللّه السّموت و الاءرض و ما بينهمآ الّا
بالحقّ و اءجل مّسمّى ))(397)؛
آيا در پيش خود تفكّر نكردند كه خدا آسمان و زمين و اشياى بين آنها را
جز به حق و براى مهلت معينى نيافريده است .
((اللّه
الّذى رفع السّموت بغير عمد ترونها ثمّ استوى على العرش و سخّر الشّمس
و القمر كلّ يجرى لاءجل مّسمّى ...))(398)؛
خدايى كه آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد برافراشت ، سپس به كار عرش
پرداخت و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر يك تا زمان معينى حركت
دارند.
((الشّمس
و القمر بحسبان ))(399)؛
خورشيد و ماه روى حساب درگردشند.
((و
انّ مّن شى ء الّا عندنا خزآئنه و ماننزّله الّا بقدر مّعلوم
))(400)؛
خزائن همه چيز نزد ماست ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم
.
((و
خلق كلّ شى ء فقدّره تقديرا))(401)؛
و همه چيز را آفريد و براى آن اندازه اى معين مقرر داشت .
((والسّمآء
رفعها و وضع الميزان ))(402)؛
و آسمان را برافراشت و ميزان (عدل و نظم ) را در عالم نهاد.
((واءنبتنا
فيها من كلّ شى ء مّوزون ))(403)؛
و در زمين از هر نوع گياه موزون آفريديم .
از اين قبيل آيات وجود نظم در قوانين طبيعى اثبات مى شود و اساسا
قوانين طبيعى در سايه همين نظم مفهوم مى يابد؛ چرا كه دانشمندان علوم
طبيعى اگر به وجود نظم در طبيعت معتقد نبودند به دنبال كشف قوانين
طبيعت نمى گشتند.
10. خوارشمردن منافقان و
تحقير آنان
بهره گيرى از مَثَل در بين فرهنگ هاى مختلف رواج دارد. قرآن نيز
براى اثبات برخى حقايق از مَثَل استفاده كرده است ؛ از جمله براى تبيين
حالات منافقان و روشن نمودن برنامه هاى مزوّرانه آنان از مثال آوردن از
مظاهر طبيعى بهره جسته است . در زندگى انسان بى راهه فراوان است و خطوط
انحرافى بسيار، تاريكى ها و ظلمات وحشتناك در پيش روى انسان بى شمارند.
براى عبور از آنها چراغ پرفروغى لازم است تا از اين همه حوادث انسان را
مصون بدارد و پرده هاى ظلمت را بشكافد. اين چراغ جز چراغ عقل و وحى
نيست . مختصر شعله اى كه انسان برفروزد به چه كارش آيد؟ قرآن براى
منافقان دو مثال مى زند:
الف ) پس از بيان صفات و ويژگى هاى منافقان مثالى دقيق و گويا از حالات
آنان ارائه مى كند. منافقان خود را زيرك و باهوش مى پندارند و در پرتو
روشنايى شعله ضعيفى كه موقتا مى افروزند مى خواهند راه زندگى خود را
ادامه دهند.
آنان همانند كسانى هستند كه در دل شب ظلمانى آتشى افروخته اند تا در
پرتو نور آن راه را از بيراهه شناسند و به سر منزل مقصود برسند، ولى
همين كه شعله آتش اطراف آنان را روشن ساخت خداوند آن را خاموش مى سازد
و در تاريكى رهايشان مى سازد، به طورى كه چيزى را نبينند آنان مى
پندارند با اين آتش مختصر مى توانند با ظلمت ها پيكار كنند، امّا
ناگهان بادى سخت برمى خيزد يا باران درشتى فرومى ريزد يا بر اثر پايان
گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در
تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند:
((مثلهم
كمثل الّذى استوقد نارا فلمّآ اءضآءت ماحوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم
فى ظلمت لّايبصرون ))(404).
ب ) قرآن صحنه زندگى منافقان را به نحوه ديگرى ترسيم مى كند: شبى است
تاريك و ظلمانى ، پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق
برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشت زا و مهيب رعد نزديك است پرده هاى
گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در اين دشت وسيع و ظلمانى حيران و
سرگردان مانده است ، پناهگاهى ندارد و ظلمت اجازه نمى دهد گامى به سوى
مقصد بردارد:
((اءو
كصيّب مّن السّماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اءصبعهم فى ءاذانهم مّن
الصّوعق حذر الموت ...))(405).
در اين شرايط هولناك هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان روشن مى
شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند ولى بى درنگ ظلمت بر آنها مسلط
مى شود و در جاى خود متوقف مى شوند.
11. خواركردن و سرزنش
كافران
قرآن هم چنين با بهره گرفتن از طبيعت ، حالات و اعمال كافران را
ترسيم كرده است . نمونه را بنگريد:
الف ) درياى خروشان و موّاجى را در نظر بگيريد كه بسيار ژرف است و مى
دانيم نور آفتاب كه قوى ترين نورهاست تا حدّ معينى در دريا نفوذ مى كند
و آخرين اشعه آن تقريبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، به طورى
كه در اعماق بيشتر، ظلمت دائم و شب جاويدان حكمفرماست و نيز مى دانيم
كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مى كند، ولى
امواج متلاطم ، شعاع نور را در هم مى شكند و مقدار كمترى از آن به
اعماق آب منتقل مى گردد اگر بر اين امواج خروشان اين موضوع را نيز
بيفزاييم كه ابرى تيره بر بالاى آنها سايه افكنده باشد ظلمتى كه از آن
حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم ؛ ظلمت اعماق آب از يكسو،
ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر و ظلمت ابر تاريك از سوى سوم ظلماتى است
كه بر روى يكديگر قرار گرفته و بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين
اشيا نيز قابل رؤ يت نخواهد بود؛ حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش
قرار دهد آن را نمى بيند. قرآن كافران را كه از نور ايمان بى بهره اند
همچون كسى مى داند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده باشد و اعمال زشت
آنان را به تاريكى هاى مضاعف مثال زده است :
((اءو
كظلمت فى بحر لّجّىّ يغشآه موج مّن فوقه موج مّن فوقه سحاب ظلمت بعضها
فوق بعض اذآ اءخرج يده لم يكديرها...))(406)؛
و يا (اعمال كافران ) همچون ظلماتى است در يك درياى پهناور كه موج آن
را پوشانيده و بر فراز آن موج ديگرى است و بر فراز آن ابرى تاريك ،
ظلماتى است يكى بر فراز ديگر، آنچنان كه هرگاه دست خود را خارج كند
ممكن نيست آن را ببيند... .
زمخشرى مى نويسد:
اعمال كافران از آنجا كه باطل است در تاريكى و تيرگى به ظلمات متراكم
تشبيه شده است .(407)
ب ) بيابانى خشك و سوزان را در نظر بگيريد كه كسى در آن گرفتار آمده ،
به جاى آب ، به دنبال سراب مى دود و عاقبت از تشنگى جان مى دهد. قرآن
سعى و كوشش كافران را به تلاش براى يافتن سراب تشبيه مى كند:
((و
الّذين كفروا اءعملهم كسراب بقيعة يحسبه الظّمان مآء حتّى اذا جآءه لم
يجده شيا...))(408)؛
اعمال كافران همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه آن را آب مى
پندارد، امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد.
سراب از ريشه سَرَبَ است به معناى راه رفتن در سراشيبى و سَرب به معناى
راه سراشيبى است . به همين مناسبت سراب به تلاءلؤ ى مى گويند كه از دور
در بيابان ها و سراشيبى ها نمايان مى شود و به نظر مى رسد كه در آن جا
آب وجود دارد، در حالى كه چيزى جز انعكاس نور آفتاب نيست .(409)
كافران تلاش بيهوده مى كنند به خيال اين كه اين اعمال در آينده به آنان
سودى خواهد رساند، ولى وقتى به نتيجه اعمال خويش نياز مبرم دارند مى
فهمند كه چيزى در اختيارشان نيست و آنان از عذاب الهى نجات نمى يابند.(410)
ج ) قرآن اعمال بى محتواى كافران را به خاكستر در برابر تند باد تشبيه
مى كند و مى فرمايد:
((مّثل
الّذين كفروا بربّهم اءعملهم كرماد اشتدّت به الرّيح فى يوم عاصف
لّايقدرون ممّا كسبوا على شى ء...))(411)؛
اعمال آنان كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در برابر
تند باد در يك روز طوفانى . آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه
را انجام داده اند به دست آوردند.
به راستى تشبيه زيبايى است :
اوّلا: خاكستر باقى مانده آتش است ، ظاهرى دارد ولى هيچ محتوايى در آن
نيست .
خاكستر آنچنان بى خاصيت است كه هيچ گُل و گياهى در آن نمى رويد حتى علف
هرزه (بر خلاف خاك ).
ثانيا: در ميان ذرات خاكستر هيچ نوع چسبندگى و پيوند وجود ندارد و هر
ذره اى به سرعت ذره ديگر را رها مى سازد. اعمال كافران همچون ذرات
خاكستر بدون انسجام است ، بر خلاف مؤ منان كه اعمالشان منسجم است و هر
عملى عمل ديگر را تكميل مى كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در بين مؤ
منان كه در ميان اعمال يك فرد با ايمان نيز وجود دارد، ولى در كار
افراد اثرى از اين انسجام ديده نمى شود.
ثالثا: خاكستر در برابر تندباد ياراى مقاومت ندارد و هر ذره آن به جايى
پراكنده مى شود، ولى اگر تندباد موقت باشد ممكن است خاكسترى را از نقطه
اى بلند كند و در منطقه اى نه چندان دور بريزد، امّا اگر يك روز طوفانى
باشد و از صبح تا شام بادها به هر سو بوزند بديهى است كه چنين خاكسترى
چنان پراكنده مى شود كه با هيچ قدرتى نمى توان ذرات آن را جمع كرد.
رابعا: خاكستر بر خلاف كاه يا برگ هاى درختان است ؛ چرا كه تند باد حتى
برگ هاى درختان را نيز پراكنده مى كند ولى باز قابل تشخيص و شناسايى
هستند؛ گرچه هر برگى در جايى خواهد افتاد امّا خاكستر ذراتى ريز و كوچك
دارد كه پس از پراكنده شدن ديگر قابل رؤ يت نخواهد بود و اگر پراكنده
شوند آنچنان از نظر محو مى شوند كه گويى به كلى نابود گشته اند.
قرآن اعمال كافران را به تل خاكسترى تشبيه مى كند بى خاصيت و بى ثمر و
بدون هيچ گونه انسجام كه در برابر تند بادى قرار بگيرد كه يك روز تمام
بر آن بوزد و اثرى از آن نماند. بيضاوى مى نويسد:
روز قيامت كافران اثرى از اعمال خود نمى بينند.(412)
12. تشويق مردم به ايمان
و تقوى و انفاق در راه خداوند
قرآن مردم را به ايمان و تقوا فرامى خواند و با تعابير زيبا،
حُسن عاقبت مؤ منان و پرهيزكاران را نشان مى دهد و با ارائه دلايل و
شواهد، مردم را به راستى و پاكى و درستى هدايت مى كند. ياد كرد قرآن از
طبيعت و عناصر طبيعى گاه در اين راستا قرار دارد. نمونه را بنگريد:
- ((و
لو اءنّ اءهل القرى ءامنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركت مّن السّمآء و
الاءرض ...))(413)؛
اگر مردم ساكن در آبادى ها ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و
زمين را بر آنها مى گشاييم .
در اين كه مقصود از بركات آسمان و زمين چيست در ميان مفسران گفتگو هست
. برخى آن را به نزول باران و روييدن گياهان تفسير كرده اند(414)
و عدّه اى به اجابت دعاها و حل مشكلات زندگى .(415)
اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از بركات آسمانى ، بركات معنوى و
منظور از بركات زمينى ، بركات مادّى باشد. ولى با توجه به آيات قبل از
اين آيه كه سخن از مجازات مجرمان به وسيله سيلاب از آسمان يا طغيان
چشمه ها و يا صاعقه ها و زلزله هاست به نظر مى رسد تفسير اول مناسب تر
باشد. و اشاره به اين حقيقت است كه اگر انسان تقوا پيشه كند و با ايمان
باشد به جاى عذاب ، از آسمان و زمين بر او بركت خواهد باريد و انسان
است كه بركات را به بلاها تبديل مى كند.
- ((و
ان لّو استقموا على الطّريقة لاءسقينهم مّآء غدقا))(416)؛
اگر بر طريق راست پايدارى كنند از آبى فراوان سيرابشان كنيم .
علامه طباطبائى رحمه اللّه مى نويسد:
مقصود از ((طريقه )) در
اين آيه راه اسلام است كه پايدارى بر آن موجب وسعت در روزى مادى مردم
مى شود و اين آيه به معنى آيه سوره اعراف است .(417)
ايشان در ذيل آيه 96 اعراف مى فرمايند:
مقصود از بركات آسمانى باران و برف و سرما و گرما در وقت خود و مقدار
سودمند از آنهاست و مقصود از بركات زمينى گياه و ميوه و...است .(418)
- قرآن براى تشويق مردم به رسيدگى به محرومان و انفاق را به دانه اى
تشبيه مى كند كه در زمين كاسته مى شود و خداوند آن را پرورش دهد و
تبديل به صدها دانه كند:
((مّثل
الّذين ينفقون اءمولهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى
كلّ سنبلة مّائة حبّة و اللّه يضعف لمن يشآء و اللّه وسع عليم
))(419)؛
مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند مَثَل بذرى است كه
هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر
كس بخواهد (شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند.
ظاهر آيه اين است كه خود افراد نيكوكار به دانه هاى پُربركت تشبيه شده
اند. به راستى افراد نيكوكار همچون بذرهاى پُرثمرى هستند كه به هر طرف
ريشه و شاخه مى گسترانند و همه جا را زير بال و پَر خود مى گيرند.
ولى برخى از مفسّران گفته اند خود افراد نيكوكار به بذر تشبيه نشده
اند، بلكه انفاق آنان به بذر تشبيه شده و ((صدقات
)) در قبل از ((الذين
)) در تقدير است ؛ يا اين كه خود آنان تشبيه شده
اند به كشاورزى كه دانه را بكارد؛ بنابراين كلمه ((باذر))
قبل از ((حبّه )) در
تقدير است .(420)
13. خبر دادن از پايان
عالم مادى
قرآن عالم مادى و كرات آسمانى و حيات زمينى را جاويدان نمى داند
و به صورت هاى مختلف بيان مى كند كه روزى چرخه حيات مادى از حركت باز
خواهد ايستاد و فنا و زوال بر عالم مستولى خواهد شد و زندگى مادى فعلى
بشر به پايان خواهد رسيد. قرآن بدون آن كه زمان مشخص و محدودى را تعيين
كند مى فرمايد روزى خواهد آمد كه نظام كهكشان ها در هم فروخواهد ريخت و
ستارگان نابود و زمين متلاشى خواهد شد. نمونه را بنگريد:
((كلّآ
اذا دكّت الاءرض دكّادكّا))(421)؛
حقا چون زمين سخت در هم شكسته و كوبيده شود.
((اذا
الشّمس كوّرت * و اذا النّجوم النكدرت * و اذا الجبال سيّرت
))(422)؛
چون خورشيد بى فروغ گردد و چون ستارگان فروريزند و چون كوه ها از جاى
كنده شوند... .
((اذا
السّمآء انفطرت * و اذا الكواكب انتثرت * و اذا البحار فجّرت
))(423)؛
آن گاه كه آسمان بشكافد و آن گاه كه ستارگان پراكنده شوند و آن گاه كه
درياها به هم بپيوندند... .
شوكانى مى نويسد:
دكّ به معناى شكستن و كوبيده شدن است و معنى آيه اين است كه زمين
گرفتار زلزله ها و تكان شديدى خواهد شد كه ارتفاعات بر اثر آنها مسطح
شوند.(424)
طبرسى نيز مى نويسد:
همه كوه ها و ارتفاعات حتى ساختمان ها و درخت ها در هم خواهند شكست .(425)
مقصود از انفطار آسمان ، قطعه قطعه شدن آن و مراد از انتثار ستارگان
سقوط آنان بدون نور است (پس از خاموش شدن از مدار خود خارج مى شوند) و
مقصود از تكوير خورشيد پايان يافتن نور آن است .(426)
صابونى مى گويد:
اين آيات اشاره است به سختى ، تغييرها و نابودى هايى كه عالم هستى را
فراخواهد گرفت كه ستارگان از قرارگاه ها و برج هاى خود سقوط خواهند
كرد.(427)
14. بزرگداشت دين اسلام و
نشان دادن پيشرفت حيرت انگيز آن
قرآن اسلام را براى بشر به ارمغان آورده و در عظمت و بزرگداشت
اين دين بزرگ الهى فراوان سخن گفته است . قرآن بيان مى كند كه اين دين
حنيف كه بر مقتضاى فطرت آدمى قرار دارد، به تدريج رشد خواهد كرد و به
رغم ميل كافران و ناباوران ريشه در جان انسان خواهد دوانيد و با
فداكارى مردانى راست قامت ، روز به روز بر شوكت و قدرت و استحكام آن
افزوده خواهد شد.
قرآن براى بيان اين حقايق متعالى از مثال به طبيعت بهره مى گيرد. در
جايى پس از تمجيد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ياران
پاكباخته آن حضرت و بيان روحيات عالى و تواضع ، اخلاص و پايدارى آنان ،
آنها را به كِشته اى تشبيه مى كند كه به سرعت رشد مى كند و به زودى به
مرحله اى مى رسد كه بتواند روى پاى خود بايستد و هيچ حادثه و طوفانى
نتواند آن را از پاى درآورد. آنچنان برق آسا قدرت بگيرد كه همگان انگشت
حيرت به دندان بگزند و كافران با ديدن شوكت آن در خشم فروروند.
قرآن مى فرمايد:
((مّحمّد
رّسول اللّه و الّذين معه اءشدّآء على الكفّار رحمآء بينهم ترهم ركّعا
سجّدا يبتغون فضلا مّن اللّه و رضونا سيماهم فى وجوههم مّن اءثر
السّجود ذلك مثلهم فى التّورة و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطئه
فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزّرّاع ليغيظ بهم الكفّار...))(428)؛
محمد پيامبر خداست و كسانى كه با او هستند بر كافران سخت گيرند و با يك
ديگر مهربان . آنان را بينى كه ركوع مى كنند، به سجده مى آيند و جوياى
فضل و خشنودى خدا هستند. نشانشان اثر سجده اى است كه بر چهره آنهاست .
اين است وصف آنان در تورات ، و در انجيل چون كِشته اى هستند كه جوانه
بزند و محكم شود و بر پاهاى خود بايستد و كشاورزان را به شگفتى وادارد
تا آن جا كه كافران را به خشم آورد.
مراغى مى نويسد:
اين مثالى است كه خداوند براى امّت اسلامى زده كه در ابتدا ضعيف بود و
به تدريجى ترقى كرد و قوى و مستحكم شد و باعث حيرت مردم گشت . اين
ويژگى هاى زمان عزّت اسلام است ، امّا اكنون در خوارى و سستى مسلمانان
نگاه كن كه چگونه به سستى گراييده و همانند گياه خشكى شده اند كه بادها
آن را به هر طرف مى برد. به اميد اين كه امت اسلامى به حالات گذشته خود
برگردند.(429)
قرآن هم چنين كلمه طيبه (پاكيزه ) را در مقابل كلمه خبيثه (ناپاك )
قرار داده و براى اين دو مثال از طبيعت ارائه كرده است .
كلمه طيّبه به درختى تنومند و استوار و پُرثمر تشبيه شده كه ريشه هاى
آن به خوبى در زمين جا گرفته و شاخه هاى آن سر به آسمان كشيده است . از
سايه نشاط بخش و فرحناك آن همگانى بهره مند مى شوند و همواره داراى
ميوه و ثمر است . بر عكس ، كلمه ناپاك به درختى بى ثمر مى ماند كه ريشه
اى در زمين ندوانيده و داراى ثبات و استقرار نيست و با اندك نسيمى از
جاى كنده مى شود.
قرآن مى فرمايد:
((اءلم
تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اءصلها ثابت و فرعها فى
السّمآء * تؤ تى اءكلها كلّ حين باذن ربّها...* و مثل كلمة خبيثة كشجرة
خبيثة اجتثّت من فوق الاءرض ما لها من قرار))(430)؛
آيا نديده اى كه خدا چگونه مثل زد؟ كلمه پاك چون درختى پاك است كه ريشه
اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است . به فرمان خدا هر زمان
ميوه خود را مى دهد... و مثل كلمه ناپاك چون درختى ناپاك است كه ريشه
در زمين ندارد و بر پا نتواند ماند... .
در اين كه مراد از كلمه پاك چيست ، در بين مفسران اختلاف وجود دارد.
برخى آن را ((شهادت به توحيد))
دانسته و عدّه اى آن را ((ايمان
)) تفسير كرده و شمارى اشاره به قرآن دانسته اند. عده اى نيز هر
سخن نيكو را كلمه طيبه تلقى كرده و برخى اوامر و نواهى خداوند را و
بعضى مؤ منان را مصداق آن دانسته اند.(431)
علامه طباطبائى مى نويسد:
مقصود از كلمه طيّبه ((اعتقاد صحيح ثابت
)) است كه همان سخن به توحيد است كه اگر بر آن
پايدارى شود دچار زوال و نابودى نمى گردد و آبادانى جهان انسانى چنان
كه شايسته اوست ايجاد خواهد شد.(432)
به نظر مى رسد با توجه به وسعت مفهوم و محتواى كلمه پاك ، اين سخن همه
دستورها و برنامه ها و روش هاى پاك و همه اعمال و انسان هاى پاكيزه را
شامل مى شود كه داراى آثار و نتايج با بركتى هستند. اسلام آيينى است
سراسر پاكى و طهارت و مؤ من كسى نيست جز اسلام مجسّم و اين اسلام به
درختى پاك و استوار و با بركت تشبيه شده است با وجه شباهت بسيار:
1. اسلام موجودى داراى رشد و نموّ است نه بى روح و جامد و بى حركت ،
بلكه پويا و رويا همانند درخت كه داراى تكامل و رشد است .
2. همه ابعاد و دستورهاى اسلام پاكيزه است و تمامى ابعاد وجودى آن را
طهارت فراگرفته است ، همانگونه كه هم منظره درخت پاك پاكيزه است و هم
ميوه اش و هم شكوفه اش و هم سايه اش و هم نسيم عطرآميزى كه از آن برمى
خيزد.
3. درخت داراى نظام حساب شده اى است ، ريشه اى دارد و شاخه هايى و هر
يك داراى ماءموريت و وظيفه اى هستند. اسلام نيز شاخه و ريشه دارد كه
دليلى است بر حاكميت نظام حساب شده بر آن .
4. شاخه هاى درخت در محيط پست و محدود قرار ندارد، بلكه شاخه ها سينه
هوا را شكافته و در آن فرو رفته است و هر قدر شاخه هاى درخت برافراشته
تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمين دورترند و ميوه هاى پاكترى خواهند
داشت و از نور آفتاب و هواى سالم ترى بهره خواهند گرفت و آنها را به
ميوه خود بهتر منتقل خواهند ساخت .
شاخه هاى اسلام نيز كرانه هاى معنوى و ملكوتى را فراگرفته ، محدود نيست
؛ از فضاى آزاد معنويت تغذيه مى شود و آفات ماده و ماديّات بر چهره دل
آراى آن نمى نشيند.