قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۳۸ -


سه عامل شكست‏

در آغاز وقتى مسلمين با لشگر هوازن روبرو شدند - چنان كه خواهيم گفت - شكست خوردند و بسيارى از افراد پا به فرار گذاشتند.

سه عاملى كه موجب اين شكست در آغاز گرديد عبارت بود از:

1 - غرور به جمعيت. (چنان كه اين مطلب از آيه 25 سوره توبه استفاده مى‏شود.)

2 - كمين دشمن در شكاف‏ها و پشت درخت‏ها و نا آگاهى اطلاعاتى مسلمين از اين نقشه.

3 - وجود دو هزار تازه مسلمان در سپاه اسلام كه فرار آن‏ها باعث تضعيف و روحيه سايرين گرديد.

توضيح اين كه: در آيه 25، سوره توبه مى‏خوانيم:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ؛

خداوند شما را در ميدانهاى زيادى، يارى (پيروز) كرد و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن زمان كه بسيارى جمعيّت اسلام، شما را مغرور و فريفته كرد؛ ولى (فزونى جمعيّت) هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ گرديد، سپس پشت به دشمن كرده، فرار نموديد.

در ذيل آيه، روايت شده است كه يكى از مسلمين، مغرورانه گفت: لَن نَغلِبَ اليَومَ؛ هرگز (با اين جمعيت بسيار) شكست نخواهيم خورد.

همين غرور جمعيت (و سياهى لشكر) كه موجب بيرون رفتن از ايمان و توكل كامل به خدا مى‏گردد، يك عامل شكست گرديد. اينك به دنبال داستان توجه كنيد:

همين كه سپاه اسلام به سرزمين حنين رسيدند، ناگهان لشكر هوازن از هر سو از كمينگاه‏هاى خود، مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در جلو لشگر اسلام بودند (و در ميان آن‏ها تازه مسلمانان مكه وجود داشتند) پا به فرار گذاشتند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت افتاده و پا به فرار گذارد، و بدين ترتيب، آثار شكست ظاهرى در ميان آنان آشكار گرديد.

عجيب اين كه در اين بحران شديد، تنها 9 نفر،(908) با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باقى ماندند؛ كه از جمله على عليه‏السلام و عباس (عموى پيامبر) و چند نفر از بنى هاشم بودند، كه با كمال دلاورى مى‏جنگيدند و مقاومت مى‏كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت، فرمود: فوراً مسلمانان را صدا بزن تا برگردند.

عباس بر بالاى تپه‏اى رفت و فرياد زد: اى گروه مهاجر و انصار، اى ياران سوره بقره، و اى كسانى كه در حديبيه، زير درخت بيعت كرديد، به كجا فرار مى‏كنيد؟ پيامبر اينجاست.

هنگامى كه مسلمانان، اين صدا را شنيدند با فرياد لبيك لبيك، بازگشتند و به يارى خدا، حمله سختى به دشمن نمودند؛ و دشمن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده گرديد؛ در حالى كه مسلمانان، بى وقفه آنان را تعقيب مى‏كردند، حدود صد نفر از سپاه دشمن كشته شدند، و اموالشان به غنيمت مسلمين در آمد، و جمعى از آن‏ها اسير گشتند.

غرور عددى از سپاه اسلام و عدم اطلاع كافى از كمينگاه‏هاى دشمن، و وجود دو هزار نفر تازه مسلمان، كه فرارشان باعث تضعيف روحيه ديگران شد، موجب شكست ظاهرى سپاه اسلام گرديد؛ ولى ثبات و استوارى پيامبر اسلام و على و چند نفر ديگر (جمعاً 9نفر)، باعث پيروزى بزرگ مسلمين گرديد.

در صحيح بخارى كه از معتبرترين كتب اهل تسنن است نقل شده:

فَاِذا عُمَر بنِ الخطَّاب فِى النَّاسِ، وَ قُلتُ ما شأنُ النَّاسِ؟ قال: اَمرُ اللهِ ثُمَّ تَراجَعَ النَّاسُ اِلى رَسُولِ اللهِ؛

ناگهان ديدم عمر بن خطاب در ميان سپاه پا به فرار گذارده است.

به او گفتم: راستى مردم چه كردند؟

گفت: قضاى الهى بود.

سپس مردم به سوى رسول خدا بازگشتند.(909)

آرى، مهمترين عامل پيروزى، توكل و ايمان به خدا است كه موجب ارتقاء روحيه و تضعيف دشمن خواهد شد، در سوره توبه، آيه 25، خداوند مى‏فرمايد:

لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَواطِنَ كَثِيرَةٍ؛

خداوند شما را در ميدان‏هاى بسيارى يارى كرد.

مطابق بعضى از روايات، خداوند مسلمانان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در هشتاد جنگ يارى فرمود و اين همان امدادهاى غيبى و ارتش نامرئى الهى است كه موجب آرامش مسلمين و عذاب و مجازات سخت كافران گرديد.(910)

مشركين شكست خورده به به دو دسته تقسيم شدند: طايفه ثقيف به طائف رفتند و در پناه‏گاه‏هاى طائف خزيدند(911) و اعراب به سرزمين اوطاس رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوعامر اشعرى را به اتفاق گروهى از سپاه اسلام روانه جنگ با اعراف فرارى فرستاد ابوعامر در اوطاس در نبرد با مشركان به شهادت رسيد؛ و بعد از او برادرش ابوموسى اشعرى پرچم را برگرفت و همراه سپاه اسلام با مشركان جنگيد تا اين كه دشمن را شكست داد و مسلمانان پيروز گشتند (و در تاريخ، از اين درگيرى به نام غزوه اوطاس ياد مى‏كنند.) (912)

سپس سپاه اسلام به فرمان پيامبر به سوى طائف رفتند، و قلعه طائف را محاصره نمودند و اين شهر، حدود ده روز و به نقلى بيست يا سى روز در محاصره مسلمين قرار گرفته بود (و در تاريخ اين برخورد را، غزوه طائف مى‏نامند.)

عده‏اى از طايفه ثقيف به فرماندهى نافع بن غيلان براى جنگ با سپاه اسلام از طائف بيرون آمدند و با گردان على عليه‏السلام روبرو شدند و سرانجام سپاه اسلام، نافع را در نبردى كه در دشت، وج صورت گرفت به هلاكت رساند و سپاه او در هم شكست. سپس جمعى از بستگان آن‏ها از قلعه طائف بيرون آمدند و به حضور پيامبر رسيدند و قبول اسلام كردند؛ ولى قلعه‏اى كه داراى ديوار بلند و برجهاى مراقب بود، گشوده نشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه پيروز اسلام تا سرزمين جِعرانَه آمد و غنائم بسيارى را كه به دست آمده بود، در اين محل بين مسلمين تقسيم نمود. (913)

سپس مسلمانان همراه پيامبر به سوى مكه بازگشتند، و مناسك عمره را انجام دادند. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استاندار مكه را تعيين كرد و نظم مكه را تحت نظر حكومت اسلامى تنظيم نمود و پس از آن به همراه سپاه به سوى مدينه رهسپار شدند و روز 24 ذيقعده به مدينه رسيدند و اين سفر جنگى، حدود هشتاد روز طول كشيد. دوم ماه رمضان از مدينه بيرون آمدند و 24 ذيقعده به مدينه بازگشتند. و قول ديگر اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمين دهه اول ذيحجه سال 8 هجرت را در مكه ماندند و پس از انجام حج به مدينه بازگشتند.

اين خلاصه‏اى بود از دورنماى حماسه بزرگ مسلمين در جنگ حنين و دست آوردهاى بزرگ سفر هشتاد يا صد روزه پيامبر و مسلمانان از مدينه به سوى مكه و طائف و بازگشت به مدينه.

براى پى بردن به عظمت اين جنگ و پيروزى بزرگ مسلمين (با توجه به بسيارى سپاه كفر) كافى است كه بدانيم: در اين جنگ‏ها شش هزار نفر از سپاه دشمن اسير مسلمين شدند و 24 هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 852 كيلو نقره، به غنيمت سپاه اسلام در آمد.

و بعضى نقل كرده‏اند: شتر و گوسفند به غنيمت گرفته شده به قدرى زياد بود كه قابل شمارش نبود.(914)

پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با تدبير دقيق نظامى، با تقويت بنيه‏هاى معنوى و مادى مسلمين، به يك چنين پيروزى بزرگ تا آن روز چنان پيروزى نصيب مسلمانان نشده بود نائل شد.

جنگ ذات السلاسل و نزول سوره عاديات‏

يكى از جنگ هايى كه در سال هشتم هجرت رخ داد، و مجاهدات قهرمانانه حضرت على عليه‏السلام در آن جنگ موجب پيروزى عجيبى شد، و سوره عاديات صدمين سوره قرآن در شأن آن نازل شد، جنگ ذات السلاسل است. در پنج آيه آغاز اين سوره چنين مى‏خوانيم:

وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا - فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا - فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا - فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا - فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا؛

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس‏زنان به پيش مى‏رفتند، و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)، و سوگند به هجوم آوران سپيده‏دم، كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و ناگهان در ميان دشمن ظاهر شدند.

به اين مناسبت نظر شما را به شرح جنگ ذات السلاسل جلب مى‏كنيم:

سال هشتم هجرت بود، به مدينه خبر رسيد كه دوازده هزار سوار از مردم وادى يابس هم پيمان شده‏اند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه‏السلام را بكشند. پيامبر، چهارهزار نفر را به فرماندهى ابوبكر، براى سركوبى آن متجاوزان سركش، فرستاد، ولى ابوبكر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، عمر بن خطاب، و سپس عمرو عاص را با سپاهى مجهز فرستاد، آنها نيز رفتند و بدون نتيجه بازگشتند (مطابق بعضى از روايات، درگيرى شد و سپاهيان اسلام با دادن شهداى بسيار، شكست خورده و بازگشتند.)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بار، حضرت على را طلبيد و به او فرمان حركت به سوى وادى يابس را داد، حضرت على عليه‏السلام اين فرمان را با جان و دل پذيرفت.

حضرت على عليه‏السلام دستار (دستمال) مخصوصى داشت، آن را بر سر نمى‏بست مگر در نبردهاى شديد و سخت، از اين رو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه گرفت، فاطمه عليهاالسلام پس از اطلاع از جريان، از روى مهر و محبتى كه به على عليه‏السلام داشت گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ به خواست خدا شوهرت كشته نخواهد شد.

على عليه‏السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: اى رسول خدا! مرا از رفتن به بهشت باز ندار!

آن گاه حضرت على عليه‏السلام پرچم پيامبر را به دست گرفت، و همراه سپاه با شيوه غافلگيرانه روانه وادى يابس شد، از بيراهه حركت مى‏كردند، شب‏ها راه مى‏رفتند و روزها در پشت تپه‏ها و سنگ‏ها و گودال‏ها، كمين مى‏نمودند، و به همين ترتيب به پيش مى‏رفتند تا آن كه هنگام سپيده سحر دشمن را غافلگير كرده و به آن‏ها حمله كردند.

در اين وقت، دشمن خواب آلود نتوانست كارى بكند، و مفتضحانه پراكنده شد و شكست خورد.(915)

عالم بزرگ، شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: حضرت على عليه‏السلام پس از حمله به دشمن، شش يا هفت نفر از آن‏ها را كشت، و بقيه گريختند، مسلمانان پيروز شده و با به دست آوردن غنايم جنگى، همراه على عليه‏السلام به مدينه بازگشتند.

ام سلمه (يكى از همسران پيامبر) مى‏گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خانه من خوابيده بود، ناگهان هراسان از خواب پريد، عرض كردم: خدايت پناه دهد، چه شد؟ فرمود: راست گفتى خدايم پناه دهد، اكنون جبرئيل به من اطلاع داد كه على عليه‏السلام به سوى مدينه مى‏آيد.

در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون آمد، مسلمانان مدينه را در دو صف قرار داد و با هم تا يك فرسخى به استقبال على عليه‏السلام شتافتند، هنگامى كه چشم على عليه‏السلام به قامت پيامبر افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پياده شد، و به طرف پاهاى پيامبر خم شد تا ببوسد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بر مركب سوار شو، كه خدا و رسولش از تو خشنودند. على عليه‏السلام گريه شوق كرد، و به خانه خود رفت. در اين هنگام پيامبر به همسفران على عليه‏السلام فرمود: فرمانده خود (على عليه‏السلام) را چگونه يافتيد؟ آن‏ها عرض كردند: غير از خوبى از او چيزى نديديم، جز اين كه در همه نمازهايى كه به او اقتدا نموديم، آن حضرت سوره توحيد را مى‏خواند.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه‏السلام پرسيد: چرا در نمازها، جز سوره توحيد، سوره ديگرى نمى‏خواندى؟

على عليه‏السلام عرض كرد: من اين سوره را دوست دارم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به راستى كه خدا تو را دوست دارد، چنان كه تو سوره توحيد را دوست دارى.

در اين هنگام پيامبر اين سخن بلند را در شأن على عليه‏السلام بيان كرد:

اى على! من از آن ترس نداشتم كه گروه‏هايى از مسلمانان درباره تو همان را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى عليه‏السلام گفتند (كه او خدا يا پسر خدا است)؛

لَقُلتُ فيكَ اليَومَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاء مِنهُم الا اَخَذ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَيكَ؛

امروز روز سختى در عظمت مقام تو مى‏گفتم كه به هيچ گروهى از مردم نگذرى مگر آن كه خاك زير پايت را به عنوان تبرك بردارند.(916)

هلاكت پيشتازان دشمن به دست على عليه‏السلام‏

مطابق روايات ديگر؛ در ماجراى جنگ ذات السلاسل، وقتى كه حضرت على عليه‏السلام و سپاهش به دشمن نزديك شد، على عليه‏السلام به پرچمدار سپاه خود فرمود: پرچم را برافراشته كن. او پرچم را برافراشت، مشركان آن را ديدند و شناختند و به همديگر گفتند: اين‏ها دشمن ما هستند كه در جستجوى ما آمده‏اند، اين محمد است كه با سپاه خود آمده است. در اين هنگام يكى از جوانان قهرمان دشمن به ميدان تاخت و مبارز طلبيد و گستاخانه فرياد زد: اى يارانِ ساحر دروغگو، كدام يك از شما محمد است، تا به ميدان من آيد؟!

على عليه‏السلام به ميدان او رفت و فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، ساحر دروغگو تو هستى، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم حق است و از جانب حق آمده است.

او گفت: تو كيستى؟

على عليه‏السلام فرمود: من على پسر ابوطالب، و برادر و پسرعمو و داماد رسول خدا هستم.

او گفت: اكنون كه تو در نزد محمد داراى چنان مقامى هستى، كشتن تو با محمد يكسان است، آن گاه در حالى كه رَجَز مى‏خواند به على عليه‏السلام حمله كرد. حضرت على عليه‏السلام نيز رَجَز خواند، و به او حمله نمود، طولى نكشيد كه او به دست پر توان على عليه‏السلام كشته شد، آن گاه على عليه‏السلام مبارز طلبيد، برادر مقتول به ميدان آمد و به حضرت على حمله كرد، او نيز به دست آن حضرت به هلاكت رسيد. باز على عليه‏السلام مبارز طلبيد، در اين هنگام حارث بن مكيده كه او را با پانصد نفر مرد جنگى مى‏سنجيدند به ميدان تاخت، على عليه‏السلام او را نيز بر خاك هلاكت افكند و باز مبارز طلبيد، عمرو بن فتّاك پسرعموى حارث به ميدان آمد، او نيز به دست توانمند آن حضرت كشته شد. باز على عليه‏السلام مبارز طلبيد، ولى هيچ كس از دشمن جرئت آمدن به ميدان نكرد، در اين هنگام على عليه‏السلام به قلب دشمن زد و پيشتازان دشمن را كشت، دشمنان شكست خوردند، على عليه‏السلام اموال آن‏ها را به غنيمت گرفت، و اهل و عيال آن‏ها را اسير كرد و به مدينه بازگشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان به استقبال على عليه‏السلام شتافتند، وقتى كه به هم رسيدند، پيامبر با رداى خود گرد و غبار صورت على عليه‏السلام را پاك كرد، و بين دو چشمان على عليه‏السلام را بوسيد، و مطالب بسيار بلندى را در شأن على عليه‏السلام فرمود، از جمله در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، فرمود:

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى شَدَّ بِكَ اَزرِى وَ قَوّى‏ بِكَ ظَهرِى...؛

اى على! حمد و شكر خداوندى را كه به سويله تو پشتم را محكم و نيرومند نمود...(917)

سوزاندن و ويران كردن مسجد ضرار

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد، مسلمانان اطراف او را گرفتند و اسلام به طور چشمگيرى گسترش يافت، پيروزى مسلمانان در جنگ بدر موجب بالا گرفتن كار اسلام و رونق تازه آن گرديد.

يكى از مسيحيان سرشناس به نام ابوعامر كه خود روزى از بشارت‏دهندگان ظهور پيامبر اسلام بود، چون با پيشرفت سريع اسلام، اطراف خود را خالى ديد، به مبارزه با اسلام برخاست، از مدينه به سوى كفار مكه گريخت، و از آن‏ها براى جنگ با پيامبر استمداد نمود، و قبايل عرب را بر ضد اسلام تحريك كرد. كارشكنى ابوعامر به جايى رسيد كه نقشه‏هاى جنگ احد را بر ضد مسلمانان رهبرى مى‏نمود، به دستور او در ميان دو صف گودال هايى كندند، كه اتفاقاً پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان يكى از آن‏ها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست.

ابوعامر پس از جنگ احد به روم گريخت، و نزد هِرقَل پادشاه روم رفت و از او خواست تا با لشگرى مجهز براى سركوب مسلمانان حركت كند. گستاخى و كارشكنى او به جايى رسيد كه براى منافقان مدينه نامه نوشت، و تأكيد كرد كه مكانى زير نقاب مسجد، به عنوان كمك به درماندگان و ناتوانان و معذوران بسازند، تا بعدها آن جا را به صورت كانون ضد اسلام در آورد.

منافقان كه در ظاهر اظهار طرفدارى از اسلام مى‏كردند، نزديك مسجد قبا، مسجدى ساختند و يكى از جوانان آشنا به قرآن به نام مجمع بن جاريه را به عنوان امام جماعت مسجد برگزيدند.

سال نهم هجرت بود و مسلمانان به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تدارك حركت به جبهه تبوك براى جلوگيرى از تجاوزات لشگر روم بودند، در اين بحران، سازندگان مسجد فوق نزد پيامبر آمدند، تا آن حضرت به آن مسجد برود و آن جا را افتتاح كند، پيامبر به خاطر حركت به سوى تبوك، افتتاح را به بعد موكول كرد.

پس از پيروزى مسلمانان در جنگ تبوك و بازگشت پيامبر به مدينه، همان منافقان به صورت حق به جانب، نزد رسول خدا آمدند و آن حضرت را براى افتتاح آن مسجد دعوت نمودند. ولى با نزول آيات 107 تا 110 سوره توبه، پرده از نيرنگ منافقان برداشته شد، و آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد، و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده شد كه هرگز در آن مسجد عبادت نكند، بلكه در مسجدى كه اساسش بر شالوده تقوا بنيان شده، يعنى مسجد قبا نماز بخواند. در آيه 107 سوره توبه به شدت از مسجد منافقان انتقاد شده و سازندگان آن سرزنش شده‏اند و در آن چنين مى‏خوانيم:

وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛

گروهى از منافقان كسانى هستند كه مسجدى براى زيان (به مسلمانان)، و تقوّيت كفر، و تفرقه‏افكنى بين مؤمنان، و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده (يعنى براى عامر) ساخته‏اند، آنها سوگند ياد مى‏كنند كه نظرى جز نيكى و خدمت، ندارند، امّا خداوند گواهى مى‏دهد كه آنها دروغگو هستند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها در آن مسجد نماز نخواند، بلكه گروهى از مسلمانان را مأمور كرد تا آن را بسوزانند و ويران كنند، آن‏ها به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نخست با آتش، سقف مسجد را سوزاندند، سپس ديوارهايش را ويران كردند و سرانجام محل آن را مركز ريختن خاك و خاشاك و زباله قرار دادند.(918)

به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با قاطعيت در برابر منافقان ايستادگى كرد، و كانون تفرقه‏افكنى آنان را ويران نمود، و منافقان را رسوا كرد، و نقشه موذيانه ابوعامر را از نطفه، نقش بر آب نمود، و به مسلمانان تا قيامت اين درس مهم را داد كه گول ترفندهاى عوام فريبانه منافقان را نخورند، و پايگاه آن‏ها را گرچه به نام مسجد باشد، ويران نموده و زباله‏دان سازند.

در ديوان مثنوى آمده: منافقان هر كدام قرآن به دست نزد پيامبر آمده سوگندهاى غليظ مى‏خوردند كه ما چنين قصدى نداريم، و با چرب‏زبانى، خود را تبرئه مى‏كردند و مى‏گفتند: هدف ما از ساختن مسجد، اين است كه ناتوانان كه راهشان به مسجد پيامبر دور است، از اين مسجد استفاده كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از من دور شويد اى دغلبازان.

ولى آن‏ها همصدا فرياد مى‏زدند: حاشَ لِلهِ؛ كه چنين قصد بدى داشته باشيم، و پياپى سوگند ياد مى‏كردند.

گفت پيغمبر كه سوگند شما   راست گيرم يا كه پيغام خدا

در اين ميان يكى از اصحاب، فريب دغلبازى منافقان چرب‏زبان را خورد، و به پيامبر چنين نسبت داد كه چرا پيغمبر ريش‏سفيدانِ با وقار را رسوا مى‏كند؟ چرا پرده‏پوشى نمى‏كند؟ مگر عفو و بخشش از خصال عالى نيست، چرا نمى‏بخشد؟! چرا و چرا؟

او با اين خيالات، چنين تيره دل شده بود. تا اين كه شبى در عالم خواب ديد مسجد ضرار روى سرگين قرار دارد، و سنگهايش همچون قطعه‏هاى نجاست روى هم انباشته شده است، باطن آن مسجد براى او كشف شد، و چهره زشت نفاق را مشاهده كرد، دگرگون شد و بسيار گريست تا آثار سوء فريبكارى منافقان از صفحه دلش پاك شود.

به هر حال، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن مسجد را زباله‏دانى مردم مدينه قرار داد:

چون پديد آمد كه آن مسجد نبود   خانه حيلت بُد و دام جهود
پس نبى فرمود كان را بر كَنَند   مطرحه‏(919) خاشاك و خاكستر كنند
صاحب مسجد چون مسجد قلب بود   دانه‏ها بر دام ريزى نيست جود(920)

تنبيه خلافكاران، با اعتصاب بر ضد آنها

ماه رجب سال نهم هجرت بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه امپراطور روم براى حمله به مدينه مركز اسلام آماده است. رو در رويى جنگى با سپاه روم، با مشكلات سختى مانند موارد زير مواجه بود:

1 - هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اعلام خروج از مدينه را براى جنگ با روميان كرد، فصل جمع آورى زراعت و محصول كشاورزى و فصل رسيدن خرما بود.

2 - هوا بسيار گرم بود كه با در نظر گرفتن راه طولانى بين مدينه و تبوك، مشكلات بسيارى را به دنبال داشت.

3 - جنگ با ابرقدرت روم آن هم در سرزمين روم (تبوك)، دشوارى جنگ را بيشتر مى‏كرد، زيرا روميان در آن جا بر همه چيز مسلط بودند.

4 - سفر دو ماهه طولانى با خالى گذاشتن مدينه نيز مشكل ديگرى بود.

با اعلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ارتش منظمى كه از حدود سى هزار نفر تشكيل مى‏شدند، به فرماندهى و رهبريّت رسول اكرم از مدينه عازم تبوك شدند.

در اين ميان همان گونه كه پيش‏بينى مى‏شد گروهى از منافقان، به علت نفاق و نداشتن ايمان، نه تنها از شركت در اين جنگ امتناع ورزيدند بلكه در بعضى از موارد حساس، نقشه‏هايى از قبيل رم دادن شتر پيامبر و... طرح كرده بودند كه هر كدام در جاى خود نقش بر آب شده و در نطفه خفه گرديد.

وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ارتش منظم اسلامى از مدينه به قصد تبوك به راه افتادند سه نفر به نام‏هاى: هلال، كعب و مروه با اين كه از مسلمانان واقعى بودند، با در نظر گرفتن فصل جمع آورى محصول و گرمى هوا و... آن قدر امروز و فردا كردند كه ناگهان دريافتند كه ديگر به سپاه اسلام نخواهند رسيد.

ولى به خوبى فهميده بودند كه خلاف بزرگى را مرتكب شده‏اند، به مدينه خبر رسيد كه سپاه روم با ديدن عظمت سپاه اسلام، عقب نشينى كرده است، از اين رو جنگى رخ نداده و سپاه اسلام منطقه را ترك كرده و به سوى مدينه باز مى‏گردد. وقتى كه خبر بازگشت سپاه اسلام به مدينه رسيد، آن سه نفر خلافكار تصميم گرفتند كه براى جبران تخلف خود به استقبال پيامبر و مسلمين بروند، سلام و تبريك عرض كنند و پوزش طلبند. به دنبال اين تصميم از مدينه خارج شدند و به حضور پيامبر رسيدند، ولى پيامبر به آن‏ها اعتنا نكرد و جواب سلامشان را نداد، و پس از ورود به مدينه، دستور داد كه مسلمانان، همه گونه روابط خود را با آن‏ها قطع كند. اعتصاب عمومى شروع شد، حتى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنابراين شد همسران آن‏ها در خانه‏هاى آن‏ها بمانند ولى با آنان همبستر نشوند، اين سياست خردمندانه اسلام نسبت به آن سه نفر خلافكار به قدرى عرصه بر آن‏ها تنگ كرد كه به تعبير قرآن وَ ضاقَت عَلَيهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت؛ زمين با آن همه وسعت، بر آن‏ها تنگ شد.(921)

اين سه نفر چون از تعاليم اسلامى بهره‏مند بودند ولى دنياپرستان آنها را به اين روز نشانده بود، در فكر چاره‏جويى افتادند در نتيجه دانستند كه پناهگاهى جز خدا نيست. (توبه، 118)

مدت اعتصاب پنجاه روز طول كشيد ولى اين سه نفر پس از چهل روز كه در مدينه به سر مى‏بردند، از مدينه خارج شدند و در بيابان‏ها با كمال پريشانى به عبادت پرداختند و سه روز آخر را روزه گرفتند و با خداوند راز و نياز كردند و از كار خود اظهار پشيمانى و استغفار كردند و از خداوند درخواست عفو نمودند تا آن كه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و آيه 118 سوره توبه را نازل كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى را فرستاد و مژده پذيرفتن توبه آن‏ها را به آن‏ها خبر داد.

كعب مى‏گويد: به مدينه آمدم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود و گروهى از مسلمانان در اطرافش بودند، به پيامبر سلام كردم، صورتش را كه از خوشحالى مى‏درخشيد به طرف من كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:

مژده مى‏دهم به تو به بهترين روزى كه از روز تولدت تا حال چنين روزى نداشتى.

عرض كردم: پذيرفتن توبه من از ناحيه خداست يا از ناحيه شما؟

فرمود: از ناحيه خدا است.

عرض كردم: به شكرانه اين موهبت مى‏خواهم همه اموالم را در راه خدا و رسولش انفاق كنم.

فرمود: قسمتى از ثروتت را براى خود نگهدار و بقيه را انفاق كن...(922)

به راستى اين اعتصاب و بى‏اعتنايى كه يك نوع نهى از منكر است تا چه اندازه مؤثر واقع شد، تا آن جا كه همانهايى كه دنياپرستى آن‏ها موجب تخلف از شركت در جنگ شد، اينك آن چنان از دنياپرستى دور شده‏اند كه حاضرند تمام اموالشان را در راه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انفاق كنند!

تدبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى نابودى توطئه اختلاف‏

قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه، بين طايفه خزرج و اوس در مدينه بيش از صد سال كشمكش و جنگ و اختلاف بود. با ورود پيامبر به مدينه، همه مسلمانان برادر همديگر شدند و اختلاف و نزاع برطرف شد، ولى رسوبات اختلاف در اذهان بعضى همچنان باقى مانده بود و لازم بود كه مراقبت كامل نمود تا آتش زير خاكستر، شعله ور نگردد، دشمنان اسلام كه از اتحاد و انسجام مسلمانان رنج مى‏بردند و آن را عامل نيرومندى براى پيشروى اسلام مى‏دانستند در صدد بودند از فرصت‏ها براى تجديد اختلاف اوس و خزرج استفاده كنند.

روزى يكى از پيرمردهاى تيره دل و عنود يهودى، از كنار جمعى از مسلمانان عبور كرد، ديد عده‏اى از دو قبيله اوس و خزرج كه سالها بينشان جنگ‏هاى خونين بود، برادرانه كنار هم نشسته‏اند، و با كمال صفا و مهربانى، مجلس اُنسى دارند، از اين صحنه ناراحت شد و با خود گفت: اين‏ها تحت رهبرى مدبرانه محمد اين گونه همدل و همرنگ شده‏اند، اگر وضع به اين ترتيب ادامه يافت، موجوديت يهوديان به خطر مى‏افتد. در فكر توطئه افتاد، و توطئه خود را چنين اجرا كرد: به يكى از جوانان يهودى گفت: نزد آن‏ها (اوس و خزرج) برو، و حوادث خونين بغاث (كه محل وقوع جنگ اوس و خزرج) را به ياد آن‏ها بياور، و آن حوادث را براى آن‏ها تجديد كن.

آن جوان همين نقش را با مهارت پياده كرد، به طورى كه بعضى از دو طايفه اوس و خزرج خاطره‏هاى آن جنگ‏ها را تجديد كردند و به رخ همديگر كشيدند، نزديك بود كشمكش و اختلاف شديدى رخ دهد و بار ديگر شعله‏هاى آتش جنگ زبانه كشد.

اين خبر به پيامبر رسيد، آن حضرت بى‏درنگ نزد آن‏ها رفت، و با اندرزها و گفتار مستدل و تكان‏دهنده به آن‏ها هشدار داد، و آن‏ها را از خواب غفلت بيدار نموده و توطئه دشمنان را به آن‏ها گوشزد كرد.

سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن چنان اثربخش بود كه اوس و خزرج، اسلحه‏ها را بر زمين نهاده و دست در گردن هم افكنده در حالى كه گريه شديد مى‏كردند آشتى كردند. آن‏ها دريافتند نقشه مرموز دشمن در كار بوده كه سخنان پيامبر، آن نقشه را در نطفه خفه كرد.

آيات 98 تا 101 آل عمران اشاره به همين مطلب مى‏كند، در آيه 101 و 102 چنين مى‏خوانيم:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از جمعى از اهل كتاب (يهوديان كه كارشان توطئه‏گرى براى ايجاد اختلاف است) اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان، به كفر باز مى‏گردانند، چگونه ممكن است شما پس از تربيت در دامن وحى الهى و شنيدن آيات خدا، وبودن پيامبر در ميانتان كافر شويد؟

وَ مَن يَعتَصِم باللهِ فَقَد هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقيمٍ؛

كسى كه به خدا تمسك كند (و رابطه برادرانه خود با مسلمانان را محكم سازد) به راه مستقيم هدايت شده است.(923)

حادثه ديگر در اين رابطه اين كه: روزى ثعلبة بن غنم كه از طايفه اوس بود، با اسعد بن زراره كه از طايفه خزرج بود، از روى تعصب فاميلى چنين گفتگو و كشمكش كردند:

ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، تنها گواهى او را به جاى دو گواهى مى‏پذيرفت) و حنظله (كه در جنگ احد شهيد شد و فرشتگان بدنش را غسل مى‏دادند) از ما است، و همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ (از بزرگان اسلام) از ما خاندان اوس است.

اسعد گفت: چهار نفر از ما در راه تعليم قرآن، خدمت بزرگى انجام دادند، ابى بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، به علاوه سعد بن عباده خطيب و رييس انصار از ما است.

اين افتخارنمايى، كم كم مسأله را بغرنج كرد، و حساسيت اين دو طايفه به جايى رسيد كه دست به اسلحه برده و در برابر يكديگر قرار گرفتند، نزديك بود كه در بين آن‏ها آتش جنگ شعله ور گردد، خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، آن حضرت بى‏درنگ به محل حادثه آمد و بين آن‏ها صلح و صفا برقرار ساخت، و آيه 102 و 103 آل عمران را كه در اين مورد نازل شده براى آن‏ها خواند، و به طور كلى با بيانات مؤثر و استوار براى عموم، آب از دست رفته را به جاى خود باز گردانيد و همه را تا قيامت به اتحاد و استحكام پيوند برادرى فرا خواند، در آيه 103 آل عمران چنين مى‏خوانيم:

وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَ لاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا؛

همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام، و هرگونه وسايل استحكام برادرى) چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد، و نعمت بزرگِ خدا را بر خود، به ياد آريد، كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد، و شما بر لبِ گودالى از آتش (جنگ و نزاع) بوديد، خدا شما را از آن‏جا برگرفت و نجات داد.(924)

كلمه حبل (ريسمان) بيانگر آن است كه ريسمان از نخلهاى نازك بافته و به هم پيوسته شده، از اين رو محكم است، ولى اگر آن به هم پيوستگى فشرده آن نخل‏ها نبود قطعا سست و نااستوار بود و كمترين حادثه‏اى موجب از هم پاشيدگى و بريدگى آن مى‏شد.

همنشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مستضعفان نه مستكبران.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از ابلاغ اسلام، در برابر كارشكنى شديد بت پرستان قرار گرفت، اما افرادى از مستضعفان مانند: سلمان، ابوذر، صهيب، بلال حبشى، خباب و... به اسلام گرويدند، و پيامبر با آن‏ها هم‏دم و همنشين بود.

جمعى از مستكبران خودخواه بت‏پرست نزد رسول خدا آمده و گفتند: عده‏اى پا برهنه و پشمينه پوش، كه لباس‏هاى خشن به تن دارند و دستشان از مال دنيا خالى است، اطراف تو را گرفته‏اند، مجلس تو در خور اشراف و شخصيت‏ها نيست، بلكه عده‏اى اراذل و اوباش و پابرهنه در نزد تو هستند، اگر اين‏ها را از خود دور كنى، ما حاضريم نزد تو بياييم و از گفتارت بهره‏مند گرديم و در صف مسلمانان قرار گيريم.

گويا مستضعفان مؤمن، سخنان بى محتواى مستكبران را شنيدند، از اين رو آن‏ها دور شدند، و به گوشه‏اى از مسجد رفته و مشغول نماز و عبادت شدند در اين هنگام آيات 28 تا 31 سوره كهف نازل شد. در اين آيات نظريه مستكبران محكوم گرديد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمان داده شد كه با همان مستضعفان، همدم و مونس باشد و آن‏ها را در اطراف خود نگه داشته و مورد حمايت قوى قرار دهد.

در آيه 28 چنين مى‏خوانيم:

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛

با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند، و تنها ذات او را مى‏طلبند، و هرگز چشم‏هاى خود را به خاطر زينت‏هاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت نكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و به جستجوى گروه مستضعف پرداخت و نزد آن‏ها آمد و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه نمردم تا اين كه خداوند چنين دستورى به من داد كه با شما باشم آرى، زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است.(925)