سه عامل شكست
در آغاز وقتى مسلمين با لشگر هوازن روبرو شدند - چنان كه خواهيم گفت - شكست خوردند
و بسيارى از افراد پا به فرار گذاشتند.
سه عاملى كه موجب اين شكست در آغاز گرديد عبارت بود از:
1 - غرور به جمعيت. (چنان كه اين مطلب از آيه 25 سوره توبه استفاده مىشود.)
2 - كمين دشمن در شكافها و پشت درختها و نا آگاهى اطلاعاتى مسلمين از اين نقشه.
3 - وجود دو هزار تازه مسلمان در سپاه اسلام كه فرار آنها باعث تضعيف و روحيه
سايرين گرديد.
توضيح اين كه: در آيه 25، سوره توبه مىخوانيم:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ
يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا
وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ؛
خداوند شما را در ميدانهاى زيادى، يارى (پيروز) كرد و در روز
حنين (نيز يارى نمود) در آن زمان كه بسيارى جمعيّت اسلام، شما را مغرور و فريفته
كرد؛ ولى (فزونى جمعيّت) هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما
تنگ گرديد، سپس پشت به دشمن كرده، فرار نموديد.
در ذيل آيه، روايت شده است كه يكى از مسلمين، مغرورانه گفت:
لَن نَغلِبَ اليَومَ؛ هرگز (با اين جمعيت بسيار) شكست
نخواهيم خورد.
همين غرور جمعيت (و سياهى لشكر) كه موجب بيرون رفتن از ايمان و توكل كامل به خدا
مىگردد، يك عامل شكست گرديد. اينك به دنبال داستان توجه كنيد:
همين كه سپاه اسلام به سرزمين حنين رسيدند، ناگهان
لشكر هوازن از هر سو از كمينگاههاى خود، مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار
دادند گروهى كه در جلو لشگر اسلام بودند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه وجود
داشتند) پا به فرار گذاشتند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت افتاده و
پا به فرار گذارد، و بدين ترتيب، آثار شكست ظاهرى در ميان آنان آشكار گرديد.
عجيب اين كه در اين بحران شديد، تنها 9 نفر،(908)
با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باقى ماندند؛ كه از جمله على عليهالسلام و
عباس (عموى پيامبر) و چند نفر از بنى هاشم بودند، كه با كمال دلاورى مىجنگيدند و
مقاومت مىكردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت، فرمود:
فوراً مسلمانان را صدا بزن تا برگردند.
عباس بر بالاى تپهاى رفت و فرياد زد: اى گروه مهاجر و انصار،
اى ياران سوره بقره، و اى كسانى كه در حديبيه، زير درخت بيعت كرديد، به كجا فرار
مىكنيد؟ پيامبر اينجاست.
هنگامى كه مسلمانان، اين صدا را شنيدند با فرياد لبيك لبيك، بازگشتند و به يارى
خدا، حمله سختى به دشمن نمودند؛ و دشمن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده گرديد؛ در
حالى كه مسلمانان، بى وقفه آنان را تعقيب مىكردند، حدود صد نفر از سپاه دشمن كشته
شدند، و اموالشان به غنيمت مسلمين در آمد، و جمعى از آنها اسير گشتند.
غرور عددى از سپاه اسلام و عدم اطلاع كافى از كمينگاههاى دشمن، و وجود دو هزار
نفر تازه مسلمان، كه فرارشان باعث تضعيف روحيه ديگران شد، موجب شكست ظاهرى سپاه
اسلام گرديد؛ ولى ثبات و استوارى پيامبر اسلام و على و چند نفر ديگر (جمعاً 9نفر)،
باعث پيروزى بزرگ مسلمين گرديد.
در صحيح بخارى كه از معتبرترين كتب اهل تسنن است نقل شده:
فَاِذا عُمَر بنِ الخطَّاب فِى النَّاسِ، وَ قُلتُ ما شأنُ
النَّاسِ؟ قال: اَمرُ اللهِ ثُمَّ تَراجَعَ النَّاسُ اِلى رَسُولِ اللهِ؛
ناگهان ديدم عمر بن خطاب در ميان سپاه پا به فرار گذارده است.
به او گفتم: راستى مردم چه كردند؟
گفت: قضاى الهى بود.
سپس مردم به سوى رسول خدا بازگشتند.
(909)
آرى، مهمترين عامل پيروزى، توكل و ايمان به خدا است كه موجب ارتقاء روحيه و تضعيف
دشمن خواهد شد، در سوره توبه، آيه 25، خداوند مىفرمايد:
لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَواطِنَ كَثِيرَةٍ؛
خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد.
مطابق بعضى از روايات، خداوند مسلمانان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
در هشتاد جنگ يارى فرمود و اين همان امدادهاى غيبى و ارتش نامرئى الهى است كه موجب
آرامش مسلمين و عذاب و مجازات سخت كافران گرديد.(910)
مشركين شكست خورده به به دو دسته تقسيم شدند: طايفه ثقيف به طائف رفتند و در
پناهگاههاى طائف خزيدند(911)
و اعراب به سرزمين اوطاس رفتند. پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم ابوعامر اشعرى را به اتفاق گروهى از سپاه اسلام روانه جنگ با اعراف فرارى
فرستاد ابوعامر در اوطاس در نبرد با مشركان به شهادت
رسيد؛ و بعد از او برادرش ابوموسى اشعرى پرچم را برگرفت و همراه سپاه اسلام با
مشركان جنگيد تا اين كه دشمن را شكست داد و مسلمانان پيروز گشتند (و در تاريخ، از
اين درگيرى به نام غزوه اوطاس ياد مىكنند.)
(912)
سپس سپاه اسلام به فرمان پيامبر به سوى طائف رفتند، و قلعه طائف را محاصره نمودند
و اين شهر، حدود ده روز و به نقلى بيست يا سى روز در محاصره مسلمين قرار گرفته بود
(و در تاريخ اين برخورد را، غزوه طائف مىنامند.)
عدهاى از طايفه ثقيف به فرماندهى نافع بن غيلان براى
جنگ با سپاه اسلام از طائف بيرون آمدند و با گردان على عليهالسلام روبرو شدند و
سرانجام سپاه اسلام، نافع را در نبردى كه در دشت، وج
صورت گرفت به هلاكت رساند و سپاه او در هم شكست. سپس جمعى از بستگان آنها از قلعه
طائف بيرون آمدند و به حضور پيامبر رسيدند و قبول اسلام كردند؛ ولى قلعهاى كه
داراى ديوار بلند و برجهاى مراقب بود، گشوده نشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه پيروز اسلام تا سرزمين
جِعرانَه آمد و غنائم بسيارى را كه به دست آمده بود، در اين محل بين مسلمين
تقسيم نمود.
(913)
سپس مسلمانان همراه پيامبر به سوى مكه بازگشتند، و مناسك عمره را انجام دادند. آن
گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استاندار مكه را تعيين كرد و نظم مكه را تحت
نظر حكومت اسلامى تنظيم نمود و پس از آن به همراه سپاه به سوى مدينه رهسپار شدند و
روز 24 ذيقعده به مدينه رسيدند و اين سفر جنگى، حدود هشتاد روز طول كشيد. دوم ماه
رمضان از مدينه بيرون آمدند و 24 ذيقعده به مدينه بازگشتند. و قول ديگر اين است كه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمين دهه اول ذيحجه سال 8 هجرت را در مكه
ماندند و پس از انجام حج به مدينه بازگشتند.
اين خلاصهاى بود از دورنماى حماسه بزرگ مسلمين در جنگ حنين و دست آوردهاى بزرگ
سفر هشتاد يا صد روزه پيامبر و مسلمانان از مدينه به سوى مكه و طائف و بازگشت به
مدينه.
براى پى بردن به عظمت اين جنگ و پيروزى بزرگ مسلمين (با توجه به بسيارى سپاه كفر)
كافى است كه بدانيم: در اين جنگها شش هزار نفر از سپاه دشمن اسير مسلمين شدند و 24
هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 852 كيلو نقره، به غنيمت سپاه اسلام در آمد.
و بعضى نقل كردهاند: شتر و گوسفند به غنيمت گرفته شده به
قدرى زياد بود كه قابل شمارش نبود.(914)
پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با تدبير دقيق نظامى، با تقويت
بنيههاى معنوى و مادى مسلمين، به يك چنين پيروزى بزرگ تا آن روز چنان پيروزى نصيب
مسلمانان نشده بود نائل شد.
جنگ ذات السلاسل و نزول سوره عاديات
يكى از جنگ هايى كه در سال هشتم هجرت رخ داد، و مجاهدات قهرمانانه حضرت على
عليهالسلام در آن جنگ موجب پيروزى عجيبى شد، و سوره عاديات صدمين سوره قرآن در شأن
آن نازل شد، جنگ ذات السلاسل است. در پنج آيه آغاز اين سوره چنين مىخوانيم:
وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا - فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا -
فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا - فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا - فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا؛
سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفسزنان به پيش
مىرفتند، و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)،
و سوگند به هجوم آوران سپيدهدم، كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و ناگهان در
ميان دشمن ظاهر شدند.
به اين مناسبت نظر شما را به شرح جنگ ذات السلاسل جلب مىكنيم:
سال هشتم هجرت بود، به مدينه خبر رسيد كه دوازده هزار سوار از مردم
وادى يابس هم پيمان شدهاند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على
عليهالسلام را بكشند. پيامبر، چهارهزار نفر را به فرماندهى ابوبكر، براى سركوبى آن
متجاوزان سركش، فرستاد، ولى ابوبكر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت. پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم، عمر بن خطاب، و سپس عمرو عاص را با سپاهى مجهز فرستاد، آنها
نيز رفتند و بدون نتيجه بازگشتند (مطابق بعضى از روايات، درگيرى شد و سپاهيان اسلام
با دادن شهداى بسيار، شكست خورده و بازگشتند.)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بار، حضرت على را طلبيد و به او فرمان حركت
به سوى وادى يابس را داد، حضرت على عليهالسلام اين فرمان را با جان و دل پذيرفت.
حضرت على عليهالسلام دستار (دستمال) مخصوصى داشت، آن را بر سر نمىبست مگر در
نبردهاى شديد و سخت، از اين رو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه گرفت،
فاطمه عليهاالسلام پس از اطلاع از جريان، از روى مهر و محبتى كه به على عليهالسلام
داشت گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:
چرا گريه مىكنى؟ به خواست خدا شوهرت كشته نخواهد شد.
على عليهالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد:
اى رسول خدا! مرا از رفتن به بهشت باز ندار!
آن گاه حضرت على عليهالسلام پرچم پيامبر را به دست گرفت، و همراه سپاه با شيوه
غافلگيرانه روانه وادى يابس شد، از بيراهه حركت
مىكردند، شبها راه مىرفتند و روزها در پشت تپهها و سنگها و گودالها، كمين
مىنمودند، و به همين ترتيب به پيش مىرفتند تا آن كه هنگام سپيده سحر دشمن را
غافلگير كرده و به آنها حمله كردند.
در اين وقت، دشمن خواب آلود نتوانست كارى بكند، و مفتضحانه پراكنده شد و شكست
خورد.(915)
عالم بزرگ، شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: حضرت على
عليهالسلام پس از حمله به دشمن، شش يا هفت نفر از آنها را كشت، و بقيه گريختند،
مسلمانان پيروز شده و با به دست آوردن غنايم جنگى، همراه على عليهالسلام به مدينه
بازگشتند.
ام سلمه (يكى از همسران پيامبر) مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در
خانه من خوابيده بود، ناگهان هراسان از خواب پريد، عرض كردم:
خدايت پناه دهد، چه شد؟ فرمود: راست گفتى خدايم پناه
دهد، اكنون جبرئيل به من اطلاع داد كه على عليهالسلام به سوى مدينه مىآيد.
در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون آمد، مسلمانان
مدينه را در دو صف قرار داد و با هم تا يك فرسخى به استقبال على عليهالسلام
شتافتند، هنگامى كه چشم على عليهالسلام به قامت پيامبر افتاد، به احترام آن حضرت،
از اسب پياده شد، و به طرف پاهاى پيامبر خم شد تا ببوسد، پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم فرمود: بر مركب سوار شو، كه خدا و رسولش از تو
خشنودند. على عليهالسلام گريه شوق كرد، و به خانه خود رفت. در اين هنگام
پيامبر به همسفران على عليهالسلام فرمود: فرمانده خود (على
عليهالسلام) را چگونه يافتيد؟ آنها عرض كردند: غير از
خوبى از او چيزى نديديم، جز اين كه در همه نمازهايى كه به او اقتدا نموديم، آن حضرت
سوره توحيد را مىخواند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليهالسلام پرسيد:
چرا در نمازها، جز سوره توحيد، سوره ديگرى نمىخواندى؟
على عليهالسلام عرض كرد: من اين سوره را دوست دارم.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به راستى كه خدا تو
را دوست دارد، چنان كه تو سوره توحيد را دوست دارى.
در اين هنگام پيامبر اين سخن بلند را در شأن على عليهالسلام بيان كرد:
اى على! من از آن ترس نداشتم كه گروههايى از مسلمانان درباره
تو همان را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى عليهالسلام گفتند (كه او خدا يا پسر خدا
است)؛
لَقُلتُ فيكَ اليَومَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاء مِنهُم
الا اَخَذ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَيكَ؛
امروز روز سختى در عظمت مقام تو مىگفتم كه به هيچ گروهى از مردم نگذرى مگر آن كه
خاك زير پايت را به عنوان تبرك بردارند.(916)
هلاكت پيشتازان دشمن به دست على عليهالسلام
مطابق روايات ديگر؛ در ماجراى جنگ ذات السلاسل، وقتى كه حضرت على عليهالسلام و
سپاهش به دشمن نزديك شد، على عليهالسلام به پرچمدار سپاه خود فرمود:
پرچم را برافراشته كن. او پرچم را برافراشت، مشركان آن را ديدند و شناختند و
به همديگر گفتند: اينها دشمن ما هستند كه در جستجوى ما
آمدهاند، اين محمد است كه با سپاه خود آمده است. در اين هنگام يكى از
جوانان قهرمان دشمن به ميدان تاخت و مبارز طلبيد و گستاخانه فرياد زد:
اى يارانِ ساحر دروغگو، كدام يك از شما محمد است، تا به ميدان من آيد؟!
على عليهالسلام به ميدان او رفت و فرمود: مادرت به عزايت
بنشيند، ساحر دروغگو تو هستى، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم حق است و از جانب
حق آمده است.
او گفت: تو كيستى؟
على عليهالسلام فرمود: من على پسر ابوطالب، و برادر و پسرعمو
و داماد رسول خدا هستم.
او گفت: اكنون كه تو در نزد محمد داراى چنان مقامى هستى، كشتن تو با محمد يكسان
است، آن گاه در حالى كه رَجَز مىخواند به على عليهالسلام حمله كرد. حضرت على
عليهالسلام نيز رَجَز خواند، و به او حمله نمود، طولى نكشيد كه او به دست پر توان
على عليهالسلام كشته شد، آن گاه على عليهالسلام مبارز طلبيد، برادر مقتول به
ميدان آمد و به حضرت على حمله كرد، او نيز به دست آن حضرت به هلاكت رسيد. باز على
عليهالسلام مبارز طلبيد، در اين هنگام حارث بن مكيده
كه او را با پانصد نفر مرد جنگى مىسنجيدند به ميدان تاخت، على عليهالسلام او را
نيز بر خاك هلاكت افكند و باز مبارز طلبيد، عمرو بن فتّاك
پسرعموى حارث به ميدان آمد، او نيز به دست توانمند آن حضرت كشته شد. باز على
عليهالسلام مبارز طلبيد، ولى هيچ كس از دشمن جرئت آمدن به ميدان نكرد، در اين
هنگام على عليهالسلام به قلب دشمن زد و پيشتازان دشمن را كشت، دشمنان شكست خوردند،
على عليهالسلام اموال آنها را به غنيمت گرفت، و اهل و عيال آنها را اسير كرد و
به مدينه بازگشت.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان به استقبال على عليهالسلام شتافتند،
وقتى كه به هم رسيدند، پيامبر با رداى خود گرد و غبار صورت على عليهالسلام را پاك
كرد، و بين دو چشمان على عليهالسلام را بوسيد، و مطالب بسيار بلندى را در شأن على
عليهالسلام فرمود، از جمله در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، فرمود:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى شَدَّ بِكَ اَزرِى وَ قَوّى
بِكَ ظَهرِى...؛
اى على! حمد و شكر خداوندى را كه به سويله تو پشتم را محكم و
نيرومند نمود...(917)
سوزاندن و ويران كردن مسجد ضرار
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد، مسلمانان اطراف او
را گرفتند و اسلام به طور چشمگيرى گسترش يافت، پيروزى مسلمانان در جنگ بدر موجب
بالا گرفتن كار اسلام و رونق تازه آن گرديد.
يكى از مسيحيان سرشناس به نام ابوعامر كه خود روزى از
بشارتدهندگان ظهور پيامبر اسلام بود، چون با پيشرفت سريع اسلام، اطراف خود را خالى
ديد، به مبارزه با اسلام برخاست، از مدينه به سوى كفار مكه گريخت، و از آنها براى
جنگ با پيامبر استمداد نمود، و قبايل عرب را بر ضد اسلام تحريك كرد. كارشكنى
ابوعامر به جايى رسيد كه نقشههاى جنگ احد را بر ضد مسلمانان رهبرى مىنمود، به
دستور او در ميان دو صف گودال هايى كندند، كه اتفاقاً پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم در ميان يكى از آنها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست.
ابوعامر پس از جنگ احد به روم گريخت، و نزد هِرقَل پادشاه روم رفت و از او خواست
تا با لشگرى مجهز براى سركوب مسلمانان حركت كند. گستاخى و كارشكنى او به جايى رسيد
كه براى منافقان مدينه نامه نوشت، و تأكيد كرد كه مكانى زير نقاب مسجد، به عنوان
كمك به درماندگان و ناتوانان و معذوران بسازند، تا بعدها آن جا را به صورت كانون ضد
اسلام در آورد.
منافقان كه در ظاهر اظهار طرفدارى از اسلام مىكردند، نزديك مسجد قبا، مسجدى
ساختند و يكى از جوانان آشنا به قرآن به نام مجمع بن جاريه
را به عنوان امام جماعت مسجد برگزيدند.
سال نهم هجرت بود و مسلمانان به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تدارك
حركت به جبهه تبوك براى جلوگيرى از تجاوزات لشگر روم بودند، در اين بحران، سازندگان
مسجد فوق نزد پيامبر آمدند، تا آن حضرت به آن مسجد برود و آن جا را افتتاح كند،
پيامبر به خاطر حركت به سوى تبوك، افتتاح را به بعد موكول كرد.
پس از پيروزى مسلمانان در جنگ تبوك و بازگشت پيامبر به مدينه، همان منافقان به
صورت حق به جانب، نزد رسول خدا آمدند و آن حضرت را براى افتتاح آن مسجد دعوت
نمودند. ولى با نزول آيات 107 تا 110 سوره توبه، پرده از نيرنگ منافقان برداشته شد،
و آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد، و به پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده شد كه هرگز در آن مسجد عبادت نكند، بلكه در
مسجدى كه اساسش بر شالوده تقوا بنيان شده، يعنى مسجد قبا نماز بخواند. در آيه 107
سوره توبه به شدت از مسجد منافقان انتقاد شده و سازندگان آن سرزنش شدهاند و در آن
چنين مىخوانيم:
وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ
تَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ
يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛
گروهى از منافقان كسانى هستند كه مسجدى براى زيان (به
مسلمانان)، و تقوّيت كفر، و تفرقهافكنى بين مؤمنان، و كمينگاه براى كسى كه با خدا
و پيامبرش از پيش مبارزه كرده (يعنى براى عامر) ساختهاند، آنها سوگند ياد مىكنند
كه نظرى جز نيكى و خدمت، ندارند، امّا خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها در آن مسجد نماز نخواند، بلكه گروهى از
مسلمانان را مأمور كرد تا آن را بسوزانند و ويران كنند، آنها به فرمان پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم نخست با آتش، سقف مسجد را سوزاندند، سپس ديوارهايش را ويران
كردند و سرانجام محل آن را مركز ريختن خاك و خاشاك و زباله قرار دادند.(918)
به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با قاطعيت در برابر منافقان
ايستادگى كرد، و كانون تفرقهافكنى آنان را ويران نمود، و منافقان را رسوا كرد، و
نقشه موذيانه ابوعامر را از نطفه، نقش بر آب نمود، و به مسلمانان تا قيامت اين درس
مهم را داد كه گول ترفندهاى عوام فريبانه منافقان را نخورند، و پايگاه آنها را
گرچه به نام مسجد باشد، ويران نموده و زبالهدان سازند.
در ديوان مثنوى آمده: منافقان هر كدام قرآن به دست نزد پيامبر آمده سوگندهاى غليظ
مىخوردند كه ما چنين قصدى نداريم، و با چربزبانى، خود را تبرئه مىكردند و
مىگفتند: هدف ما از ساختن مسجد، اين است كه ناتوانان كه راهشان به مسجد پيامبر دور
است، از اين مسجد استفاده كنند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از من دور شويد اى
دغلبازان.
ولى آنها همصدا فرياد مىزدند: حاشَ لِلهِ؛ كه چنين
قصد بدى داشته باشيم، و پياپى سوگند ياد مىكردند.
گفت پيغمبر كه سوگند شما
|
|
راست گيرم يا كه پيغام خدا
|
در اين ميان يكى از اصحاب، فريب دغلبازى منافقان چربزبان را خورد، و به پيامبر
چنين نسبت داد كه چرا پيغمبر ريشسفيدانِ با وقار را رسوا
مىكند؟ چرا پردهپوشى نمىكند؟ مگر عفو و بخشش از خصال عالى نيست، چرا نمىبخشد؟!
چرا و چرا؟
او با اين خيالات، چنين تيره دل شده بود. تا اين كه شبى در عالم خواب ديد مسجد
ضرار روى سرگين قرار دارد، و سنگهايش همچون قطعههاى نجاست روى هم انباشته شده است،
باطن آن مسجد براى او كشف شد، و چهره زشت نفاق را مشاهده كرد، دگرگون شد و بسيار
گريست تا آثار سوء فريبكارى منافقان از صفحه دلش پاك شود.
به هر حال، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن مسجد را زبالهدانى مردم مدينه
قرار داد:
چون پديد آمد كه آن مسجد نبود
|
|
خانه حيلت بُد و دام جهود
|
پس نبى فرمود كان را بر كَنَند
|
|
مطرحه(919)
خاشاك و خاكستر كنند
|
صاحب مسجد چون مسجد قلب بود
|
|
دانهها بر دام ريزى نيست جود(920)
|
تنبيه خلافكاران، با اعتصاب بر ضد آنها
ماه رجب سال نهم هجرت بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه
امپراطور روم براى حمله به مدينه مركز اسلام آماده است. رو در رويى جنگى با سپاه
روم، با مشكلات سختى مانند موارد زير مواجه بود:
1 - هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اعلام خروج از مدينه را براى
جنگ با روميان كرد، فصل جمع آورى زراعت و محصول كشاورزى و فصل رسيدن خرما بود.
2 - هوا بسيار گرم بود كه با در نظر گرفتن راه طولانى بين مدينه و تبوك، مشكلات
بسيارى را به دنبال داشت.
3 - جنگ با ابرقدرت روم آن هم در سرزمين روم (تبوك)، دشوارى جنگ را بيشتر مىكرد،
زيرا روميان در آن جا بر همه چيز مسلط بودند.
4 - سفر دو ماهه طولانى با خالى گذاشتن مدينه نيز مشكل ديگرى بود.
با اعلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ارتش منظمى كه از حدود سى هزار نفر
تشكيل مىشدند، به فرماندهى و رهبريّت رسول اكرم از مدينه عازم تبوك شدند.
در اين ميان همان گونه كه پيشبينى مىشد گروهى از منافقان، به علت نفاق و نداشتن
ايمان، نه تنها از شركت در اين جنگ امتناع ورزيدند بلكه در بعضى از موارد حساس،
نقشههايى از قبيل رم دادن شتر پيامبر و... طرح كرده بودند كه هر كدام در جاى خود
نقش بر آب شده و در نطفه خفه گرديد.
وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ارتش منظم اسلامى از مدينه به قصد
تبوك به راه افتادند سه نفر به نامهاى: هلال، كعب و مروه
با اين كه از مسلمانان واقعى بودند، با در نظر گرفتن فصل جمع آورى محصول و گرمى هوا
و... آن قدر امروز و فردا كردند كه ناگهان دريافتند كه ديگر به سپاه اسلام نخواهند
رسيد.
ولى به خوبى فهميده بودند كه خلاف بزرگى را مرتكب شدهاند، به مدينه خبر رسيد كه
سپاه روم با ديدن عظمت سپاه اسلام، عقب نشينى كرده است، از اين رو جنگى رخ نداده و
سپاه اسلام منطقه را ترك كرده و به سوى مدينه باز مىگردد. وقتى كه خبر بازگشت سپاه
اسلام به مدينه رسيد، آن سه نفر خلافكار تصميم گرفتند كه براى جبران تخلف خود به
استقبال پيامبر و مسلمين بروند، سلام و تبريك عرض كنند و پوزش طلبند. به دنبال اين
تصميم از مدينه خارج شدند و به حضور پيامبر رسيدند، ولى پيامبر به آنها اعتنا نكرد
و جواب سلامشان را نداد، و پس از ورود به مدينه، دستور داد كه مسلمانان، همه گونه
روابط خود را با آنها قطع كند. اعتصاب عمومى شروع شد، حتى به دستور پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم بنابراين شد همسران آنها در خانههاى آنها بمانند ولى با
آنان همبستر نشوند، اين سياست خردمندانه اسلام نسبت به آن سه نفر خلافكار به قدرى
عرصه بر آنها تنگ كرد كه به تعبير قرآن وَ ضاقَت عَلَيهِمُ
الاَرضُ بِما رَحُبَت؛ زمين با آن همه وسعت، بر آنها
تنگ شد.(921)
اين سه نفر چون از تعاليم اسلامى بهرهمند بودند ولى دنياپرستان آنها را به اين
روز نشانده بود، در فكر چارهجويى افتادند در نتيجه دانستند كه پناهگاهى جز خدا
نيست. (توبه، 118)
مدت اعتصاب پنجاه روز طول كشيد ولى اين سه نفر پس از چهل روز كه در مدينه به سر
مىبردند، از مدينه خارج شدند و در بيابانها با كمال پريشانى به عبادت پرداختند و
سه روز آخر را روزه گرفتند و با خداوند راز و نياز كردند و از كار خود اظهار
پشيمانى و استغفار كردند و از خداوند درخواست عفو نمودند تا آن كه جبرئيل بر پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و آيه 118 سوره توبه را نازل كرد، پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم كسى را فرستاد و مژده پذيرفتن توبه آنها را به آنها خبر
داد.
كعب مىگويد: به مدينه آمدم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود
و گروهى از مسلمانان در اطرافش بودند، به پيامبر سلام كردم، صورتش را كه از خوشحالى
مىدرخشيد به طرف من كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:
مژده مىدهم به تو به بهترين روزى كه از روز تولدت تا حال
چنين روزى نداشتى.
عرض كردم: پذيرفتن توبه من از ناحيه خداست يا از ناحيه شما؟
فرمود: از ناحيه خدا است.
عرض كردم: به شكرانه اين موهبت مىخواهم همه اموالم را در راه خدا و رسولش انفاق
كنم.
فرمود: قسمتى از ثروتت را براى خود نگهدار و بقيه را انفاق
كن...(922)
به راستى اين اعتصاب و بىاعتنايى كه يك نوع نهى از منكر است تا چه اندازه مؤثر
واقع شد، تا آن جا كه همانهايى كه دنياپرستى آنها موجب تخلف از شركت در جنگ شد،
اينك آن چنان از دنياپرستى دور شدهاند كه حاضرند تمام اموالشان را در راه خدا و
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انفاق كنند!
تدبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى نابودى توطئه اختلاف
قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه، بين طايفه خزرج و اوس در
مدينه بيش از صد سال كشمكش و جنگ و اختلاف بود. با ورود پيامبر به مدينه، همه
مسلمانان برادر همديگر شدند و اختلاف و نزاع برطرف شد، ولى رسوبات اختلاف در اذهان
بعضى همچنان باقى مانده بود و لازم بود كه مراقبت كامل نمود تا آتش زير خاكستر،
شعله ور نگردد، دشمنان اسلام كه از اتحاد و انسجام مسلمانان رنج مىبردند و آن را
عامل نيرومندى براى پيشروى اسلام مىدانستند در صدد بودند از فرصتها براى تجديد
اختلاف اوس و خزرج استفاده كنند.
روزى يكى از پيرمردهاى تيره دل و عنود يهودى، از كنار جمعى از مسلمانان عبور كرد،
ديد عدهاى از دو قبيله اوس و خزرج كه سالها بينشان جنگهاى خونين بود، برادرانه
كنار هم نشستهاند، و با كمال صفا و مهربانى، مجلس اُنسى دارند، از اين صحنه ناراحت
شد و با خود گفت: اينها تحت رهبرى مدبرانه محمد اين گونه همدل و همرنگ شدهاند،
اگر وضع به اين ترتيب ادامه يافت، موجوديت يهوديان به خطر مىافتد. در فكر توطئه
افتاد، و توطئه خود را چنين اجرا كرد: به يكى از جوانان يهودى گفت: نزد آنها (اوس
و خزرج) برو، و حوادث خونين بغاث (كه محل وقوع جنگ اوس و خزرج) را به ياد آنها
بياور، و آن حوادث را براى آنها تجديد كن.
آن جوان همين نقش را با مهارت پياده كرد، به طورى كه بعضى از دو طايفه اوس و خزرج
خاطرههاى آن جنگها را تجديد كردند و به رخ همديگر كشيدند، نزديك بود كشمكش و
اختلاف شديدى رخ دهد و بار ديگر شعلههاى آتش جنگ زبانه كشد.
اين خبر به پيامبر رسيد، آن حضرت بىدرنگ نزد آنها رفت، و با اندرزها و گفتار
مستدل و تكاندهنده به آنها هشدار داد، و آنها را از خواب غفلت بيدار نموده و
توطئه دشمنان را به آنها گوشزد كرد.
سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن چنان اثربخش بود كه اوس و خزرج،
اسلحهها را بر زمين نهاده و دست در گردن هم افكنده در حالى كه گريه شديد مىكردند
آشتى كردند. آنها دريافتند نقشه مرموز دشمن در كار بوده كه سخنان پيامبر، آن نقشه
را در نطفه خفه كرد.
آيات 98 تا 101 آل عمران اشاره به همين مطلب مىكند، در آيه 101 و 102 چنين
مىخوانيم:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر از جمعى از اهل كتاب
(يهوديان كه كارشان توطئهگرى براى ايجاد اختلاف است) اطاعت كنيد، شما را پس از
ايمان، به كفر باز مىگردانند، چگونه ممكن است شما پس از تربيت در دامن وحى الهى و
شنيدن آيات خدا، وبودن پيامبر در ميانتان كافر شويد؟
وَ مَن يَعتَصِم باللهِ فَقَد هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقيمٍ؛
كسى كه به خدا تمسك كند (و رابطه برادرانه خود با مسلمانان را
محكم سازد) به راه مستقيم هدايت شده است.(923)
حادثه ديگر در اين رابطه اين كه: روزى ثعلبة بن غنم كه از طايفه اوس بود، با اسعد
بن زراره كه از طايفه خزرج بود، از روى تعصب فاميلى چنين گفتگو و كشمكش كردند:
ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، تنها
گواهى او را به جاى دو گواهى مىپذيرفت) و حنظله (كه در جنگ احد شهيد شد و فرشتگان
بدنش را غسل مىدادند) از ما است، و همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ (از بزرگان
اسلام) از ما خاندان اوس است.
اسعد گفت: چهار نفر از ما در راه تعليم قرآن، خدمت بزرگى انجام دادند، ابى بن كعب،
معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، به علاوه سعد بن عباده خطيب و رييس انصار از ما است.
اين افتخارنمايى، كم كم مسأله را بغرنج كرد، و حساسيت اين دو طايفه به جايى رسيد
كه دست به اسلحه برده و در برابر يكديگر قرار گرفتند، نزديك بود كه در بين آنها
آتش جنگ شعله ور گردد، خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، آن حضرت
بىدرنگ به محل حادثه آمد و بين آنها صلح و صفا برقرار ساخت، و آيه 102 و 103 آل
عمران را كه در اين مورد نازل شده براى آنها خواند، و به طور كلى با بيانات مؤثر و
استوار براى عموم، آب از دست رفته را به جاى خود باز گردانيد و همه را تا قيامت به
اتحاد و استحكام پيوند برادرى فرا خواند، در آيه 103 آل عمران چنين مىخوانيم:
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَ لاَ
تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء
فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنتُمْ
عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا؛
همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام، و هرگونه وسايل استحكام
برادرى) چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد، و نعمت بزرگِ خدا را بر خود، به ياد آريد، كه
چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ
او، برادر شديد، و شما بر لبِ گودالى از آتش (جنگ و نزاع) بوديد، خدا شما را از
آنجا برگرفت و نجات داد.(924)
كلمه حبل (ريسمان) بيانگر آن است كه ريسمان از نخلهاى
نازك بافته و به هم پيوسته شده، از اين رو محكم است، ولى اگر آن به هم پيوستگى
فشرده آن نخلها نبود قطعا سست و نااستوار بود و كمترين حادثهاى موجب از هم
پاشيدگى و بريدگى آن مىشد.
همنشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مستضعفان نه مستكبران.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از ابلاغ اسلام، در برابر كارشكنى شديد
بت پرستان قرار گرفت، اما افرادى از مستضعفان مانند: سلمان، ابوذر، صهيب، بلال
حبشى، خباب و... به اسلام گرويدند، و پيامبر با آنها همدم و همنشين بود.
جمعى از مستكبران خودخواه بتپرست نزد رسول خدا آمده و گفتند:
عدهاى پا برهنه و پشمينه پوش، كه لباسهاى خشن به تن دارند و دستشان از مال دنيا
خالى است، اطراف تو را گرفتهاند، مجلس تو در خور اشراف و شخصيتها نيست، بلكه
عدهاى اراذل و اوباش و پابرهنه در نزد تو هستند، اگر اينها را از خود دور كنى، ما
حاضريم نزد تو بياييم و از گفتارت بهرهمند گرديم و در صف مسلمانان قرار گيريم.
گويا مستضعفان مؤمن، سخنان بى محتواى مستكبران را شنيدند، از اين رو آنها دور
شدند، و به گوشهاى از مسجد رفته و مشغول نماز و عبادت شدند در اين هنگام آيات 28
تا 31 سوره كهف نازل شد. در اين آيات نظريه مستكبران محكوم گرديد و به پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم فرمان داده شد كه با همان مستضعفان، همدم و مونس باشد و
آنها را در اطراف خود نگه داشته و مورد حمايت قوى قرار دهد.
در آيه 28 چنين مىخوانيم:
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم
بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ
تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ
عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛
با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند، و تنها
ذات او را مىطلبند، و هرگز چشمهاى خود را به خاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير،
و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت نكن، همانها كه از هواى نفس
پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و به جستجوى گروه مستضعف پرداخت و نزد
آنها آمد و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه نمردم تا اين كه
خداوند چنين دستورى به من داد كه با شما باشم آرى، زندگى با شما و مرگ هم با شما
خوش است.(925)