پاسخ به منكر معاد
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از توحيد، همواره فكر مردم را به روز رستاخيز
و معاد متوجه مىكرد، و مىفرمود: روزى مىآيد كه همه مردگان زنده مىشوند.
منكران، اين سخن را به مسخره مىگرفتند و مىگفتند: ما جز اين
زندگى دنيا را نداريم، وقتى كه مرديم همه چيز ما تمام مىشود.
روزى چند نفر از سران شرك مانند: ابى بن خلف، وليد بن مغيره، عاص بو وائل و...
قطعه استخوان پوسيده مردهاى را به دست خود گرفته بودند و آن را با دست فشار
مىدادند، اجزاء آن را (مثل پودر) در برابر باد مىپاشيدند و باد آنها را در فضا
پراكنده مىنمود و مىگفتند: محمد را بنگريد كه گمان مىكند
خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوانهايمان را مثل اين استخوان، بار
ديگر زنده مىكند، چنين چيزى محال است كه آيات 66 و 70 سوره مريم در جواب
آنها نازل شد. در آيه 66 و 67 مىخوانيم:
وَ يَوَدُّ الاِْنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ
لَمْ يَكُ شَيْئًا؛
انسان (منكر) مىگويد: آيا پس از مردن، هنگام قيامت از قبر
زنده خارج مىشوم؟ آيا انسان به خاطر نمىآورد كه ما او را قبل از اين آفريديم، در
حالى كه چيزى نبود.
خداوندى كه قدرت خود را نشان داده، و انسانها را كه قبلاً جزء خاك بودند آفريده،
هم او قادر است كه بار ديگر آنها را از استخوان پوسيده بيافريند.(926)
نظير اين مطلب در آيه 78 تا 80 سوره يس آمده است، كه آن اشخاص منكر، آن استخوان
پوسيده را به عنوان مثال نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردند و گفتند:
وَ مَن يُحيىِ العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ؛
چه كسى اين استخوانها را زنده مىكند در حالى كه پوسيده است؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به فرمان خدا در پاسخ آنها فرمود:
يُحييهَا الَّذِى انشأَها اَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ
خَلقٍ عَلِيمٍ...؛
همان كسى آن را زنده مىكند كه نخستين بار آن را آفريده است و
او بر هر مخلوقى آگاه است، همان خدايى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به
وسيله آن آتش مىافروزيد.(927)
با اين كه آب و آتش دو چيز ضد هم هستند، خداوند مىتواند آتش را در دل آب قرار
دهد. با توجه به اين كه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند، جرقه مىزنند و
به همين دليل گاهى در جنگلهاى سبز، آتش سوزىهاى وحشتناكى رخ مىدهد، اين همان
الكتريسيته است كه در درون همه ذرات موجودات جهان، نهفته است.
تشويق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از انسانهاى خير انديش
ابوطلحه انصارى ثروتمند پاك سرشتى بود، نخلستان و باغ با صفايى در نزديك مدينه
داشت، چشمه آب زلال و گوارايى در كنار آن باغ بود، او اين باغ را بسيار دوست داشت،
كه گهگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن باغ مىرفت، و از آب آن مىنوشيد
و وضو مىساخت.
آن باغ و نخلستان در آمد و محصول خوبى براى ابوطلحه داشت، روزى پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم آيهاى را كه پيرامون ارزش انفاق نازل شده بود براى مسلمانان
خواند، ابوطلحه مانند ساير مسلمانان، آيه قرآن را از زبان پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم شنيد، آن آيه چنين بود:
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا
تُحِبُّونَ وَ مَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ؛
هرگز به (حقيقت و ابعاد) نيكوكارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه
دوست داريد (در راه خدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مىكنيد، خداوند از آن باخبر
است.
(928)
ابوطلحه كه از مؤمنان راستين بود، آن چنان تحت تأثير اين آيه قرار گرفت كه به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: مىدانى كه
دوستداشتنىترين مال من همان باغ است، اينك به پيروى از قرآن مىخواهم آن را در
راه خدا انفاق كنم، تا اندوختهاى براى آخرت و روز رستاخيز من باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوطلحه فرمود: بَخٍّ
بَخٍّ ذلِكَ مالٌ رابِحٌ لَكَ؛
آفرين و مرحبا بر تو، اين باغ مالى است كه براى تو سودمند
خواهد بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در چگونگى مصرف ثروت هايى كه انفاق مىشود،
اولويتها را در نظر مىگرفت، به ابوطلحه فرمود: من صلاح
مىدانم كه آن باغ (يا محصول آن باغ) را به خويشان نيازمند خود بدهى. (كه هم
انفاق كردهاى و هم آداب صله رحم را رعايت نمودهاى).
ابوطلحه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل كرد، و آن باغ (يا محصول
هر ساله آن را) بين بستگان نيازمندش تقسيم نمود.(929)
ابوطلحه همان زيد بن سهل است، كه عابدى وارسته و مجاهدى دلير بود، در جنگ حُنين،
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس كافرى را
بكشد، اسلحه و لباسش مال او است.
ابوطلحه با شجاعت كم نظيرى كه داشت بيست نفر از دشمن را از پاى در آورد، و لباس و
اسلحه آنها را براى خود برداشت.(930)
احترام به رزمندگان
سال دوم هجرت بود، كه جنگ بدر رخ داد، در اين جنگ كه
در كنار چاه بدر اتفاق افتاد، مشركان ضربه سختى از ناحيه سپاه اسلام ديدند و
مفتضحانه شكست خوردند.
در اين جنگ تعداد سپاه اسلام 313 نفر بود، ولى جمعيت سپاه دشمن از هزار نفر تجاوز
مىكرد.
مسلمانان در اين جنگ نابرابر، با از دست دادن 22 نفر شهيد (14 نفر از مهاجران و 8
نفر از انصار) و با كشتن 70 نفر از دشمن و اسير گرفتن هفتاد نفر از آنان، جنگ را به
پايان رساندند.(931)
در يكى از روزهاى جمعه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با گروهى از مسلمين در
صفه (سكوى بزرگ در كنار مسجدالنبى) نشسته بودند، به طورى كه جا تنگ بود.
عادت پيامبر اين بود كه به رزمندگان مسلمانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند،
احترام فراوان مىكرد. در اين هنگام گروهى از رزمندگان بدر، وارد شدند.
وقتى به نزديك رسيدند به پيامبر سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
پاسخ سلام آنها را داد.
سپس آنها به حاضران سلام كردند، آنها نيز پاسخ گفتند. رزمندگان همچنان سر پاى
خود ايستاده بودند، تا حاضران به آنها جا بدهند ولى هيچكس از جايش تكان نخورد.
اين موضوع، پيامبر را ناراحت كرد. به بعضى از كسانى كه اطراف آن حضرت نشسته بودند،
فرمود: فلانى و فلانى، برخيزيد، به اين ترتيب چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين
بنشينند (و اين در حقيقت نوعى احترام مخصوص به مجاهدان آگاه بود، تا هميشه مسلمانان
از مجاهدان مخلص تقدير و تشكر كنند.)
ولى اين موضوع بر آن چند نفر كه از جا بر خاستند، ناگوار آمد، به طورى كه آثارش در
چهره آنان نمايان گشت.
منافقان كه از هر فرصتى بر ضد اسلام استفاده مىكردند گفتند:
پيامبر رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه در كنار آن حضرت نشسته بودند،
به خاطر افرادى كه بعداً وارد مجلس شدند، بلند كرد (آيا به راستى درست است كه
عاشقان شيفته پيامبر به خاطر افرادى ديگر توهين گردند؟).
اين سوء استفاده منافقان، ممكن بود در بعضى از افراد ناآگاه اثر سوء بگذارد. در رد
آنها آيه 11 سوره مجادله نازل شد كه در آن آيه خداوند مىفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ
تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ
انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ
أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه به شما گفته شود:
مجلس را وسعت بخشيد، (و به تازهواردان جا بدهيد) وسعت بخشيد، خداوند بهشت را براى
شما وسعت مىبخشد. و هنگامى كه گفته شود برخيزيد، برخيزيد، خداوند ايمانآورندگان و
بهرهمندان از علم و آگاهى را درجات عظيمى مىبخشد. و خداوند به آنچه انجام مىدهيد
آگاه است.(932)
اشاره به اين كه: لازم است به پيشكسوتان در صحنههاى ايمان و
جهاد و علم، احترام كنيد و در كارها به آنها اولويت بدهيد و هرگز آنها و فداكارى
آنها را از ياد نبريد.
تجارت پرسود
پس از آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه هجرت كرد، يكى
از مسلمانان به نام صُهيب رومى كه پيرمرد بود، مقدارى مال اندوخته بود، دلش
مىخواست پر در آورد و به مدينه هجرت كرده و خودش را به پيامبر برساند، ولى مشركان
از او و امثال او جلوگيرى مىكردند و نمىگذاشتند هجرت كند.
صُهيب به مشركان گفت: من يك نفر سالخورده هستم، اگر با شما
باشم ماندن من براى شما سودى نخواهد بخشيد، و اگر با شما نباشم نمىتوانم ضررى به
شما برسانم، بنابراين بياييد يك معامله و تجارتى كنيم، و آن اين كه همه اموال مرا
بگيريد و مرا آزاد بگذاريد تا به مدينه هجرت كنم.
مشركان موافقت كردند، اموال او را گرفتند و او را آزاد نمودند، صهيب با دست خالى
هشتاد فرسخ بين مكه و مدينه را پيمود و خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم و مهاجران رسانيد. بعضى از مسلمانان به او گفتند: اى صهيب!
معامله پرسودى كردى. آيه 41 تا 44 سوره كهف در تمجيد اين گونه مهاجران دل از
دنيا بريده و به دين بسته نازل شد، در آيه 41 كهف مىخوانيم:
وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا
ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لاََجْرُ الآخِرَةِ
أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ؛
آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در اين دنيا
جايگاه (و مقام) خوبى به آنها مىدهيم، و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر
مىدانستند.(933)
مأموريت على عليهالسلام براى خواندن آيات برائت در مكه
يكى از رخدادهايى كه در اواخر سال نهم (ماه ذيحجه) رخ داد، مأموريت حضرت على
عليهالسلام از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اعلام برائت از مشركان،
در روز عيد قربان در منى بود، توضيح اين كه:
آيات آغاز سوره توبه (از آيه 1 تا 13) در اين هنگام نازل شد كه روح اين آيات در
چهار ماده زير خلاصه مىشود:
1 - ممنوعيت ورود بتپرستان به مسجدالحرام، و خانه خدا.
2 - ممنوعيت طواف با بدن برهنه.
3 - ممنوعيت شركت مشركان در مراسم حج.
4 - پيمان وفاداران به پيمان محترم است، و به پيمانشكنان چهارماه مهلت داده
مىشود تا به اسلام بپيوندند وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نخست ابوبكر را طلبيد، و او را مأمور كرد تا اين
آيات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عيد قربان در سرزمين مِنى براى مردم
بخواند.
ابوبكر، آيات را گرفت و همراه چهل (يا سيصد) نفر، به سوى مكه حركت كرد، ولى طولى
نكشيد كه پيك وحى از طرف خدا، به حضور پيامبر رسيد و عرض كرد:
خداوند فرمان داده است كه: اين آيات را بايد تو يا كسى كه از
تو است، بخواند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ، حضرت على عليهالسلام را به حضور طلبيد
و ماجرا را به او گفت، و مركب مخصوصش را در اختيار على عليهالسلام گذاشت و به او
فرمود: حركت كن، و در راه، آيات و قطعنامه را از ابوبكر بگير، و خودت اين مأموريت
را انجام بده.
حضرت على عليهالسلام حركت كرد و در سرزمين جُحفه به
ابوبكر رسيد، و فرمان پيامبر را به او ابلاغ نمود، ابوبكر آيات را در اختيار على
عليهالسلام گذاشت، على عليهالسلام به مكه رفت و قطعنامه بيزارى از مشركان را در
منى خواند و به اطلاع مردم رسانيد.
ابوبكر به مدينه مراجعه كرد، و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و
عرض كرد:
نخست مرا براى اعلام برائت از مشركان، نصب كردى، ولى اكنون
عزل نمودى، آيا آيهاى بر ضد من نازل شده است؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
لا، الّا اِنِّى اُمرتُ اَن اُبَلِّغُهُ اَنا اَو رَجلٌ مِن
اهلِ بَيتِى؛
نه، جز اين كه من از جانب خدا مأمور شدهام كه آن آيات را
خودم يا يكى از مردان خاندانم ابلاغ كند.(934)
و در مسند احمد آمده، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ ابوبكر فرمود:
لا وَ لكِن جِبرَئيلُ جائَنِى فقالَ لا يُؤدّى عَنكَ الا
اَنتَ اَو رَجُلٌ مِنكَ؛
نه، ولى جبرئيل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو و يا مردى از
تو، ابلاغ نكند.(935)
اين ماجرا در احاديث شيعه و سنى از امور قطعى است، و به روشنى بيانگر آن است كه
اميرمؤمنان على عليهالسلام در مسايل مربوط به حكومت اسلامى، شايستهتر از ديگران
است. هدف از اين عزل ونصب آن است كه عملا مردم بدانند كه على عليهالسلام از نظر
روحيه و جهات معنوى و سياسى، قرين و همسان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مىباشد.
ماجراى مُباهله
در آيه 61 آل عمران مىخوانيم:
فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ
الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَ
نِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ
اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ؛
هرگاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده،
(باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود
را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنيد، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما
هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم
و لعن خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
معنى مباهله
واژه مباهله در اصل از بَهل گرفته شده و به معنى رها
كردن و برداشتن قيد و بند از چيزى است، از اين رو هنگامى كه حيوانى را به حال خود
واگذارند و پستان آن را در كيسه قرار ندهند تا نوزادش بتواند به آزادى شير بنوشد،
به آن باهَلَ مىگويند.
و اگر آن را گاهى به معنى هلاكت و لعن و دورى از خدا
گرفتهاند نيز به خاطر اين است كه رها كردن و واگذارى كردن بنده به حال خود، اين
نتايج را به دنبال مىآورد.
و از نظر مفهوم متداول كه از آيه فوق گرفته شده به معنى نفرين كردن دو نفر به
يكديگر است، به اين ترتيب كه افرادى كه با هم درباره مسأله مهم مذهبى گفتگو دارند
در يكجا جمع شوند و به درگاه خدا ابتهال و تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را
رسوا و مجازات كند.
داستان مباهله
سال دهم هجرت بود، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم قبلاً نامهاى به اُسقف
نجران (روحانى بزرگ مسيحيان به نام ابوحارثه) نوشته بود، و او و مردم مسيحى نجران
را به اسلام دعوت كرده بود.
نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى بين حجاز و يمن قرار داشت، و ساكنان
آن مسيحى بودند. اسقف نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با دقت خواند، و در
جلسه شورايى خود مطرح كرد، يكى از افراد برجسته شورا به نام
شرحبيل كه فردى انديشمند و و كاردان بود، گفت: من در
امور مذهبى، تخصص ندارم، ولى ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيدهايم كه روزى مقام
نبوت از نسل اسحاق عليهالسلام به نسل اسماعيل عليهالسلام منتقل مىشود، محمد صلى
الله عليه و آله و سلم كه از نسل اسماعيل عليهالسلام است، بعيد نيست همان پيامبر
موعود باشد بايد به تحقيق پرداخت.
شورا در نظر دارد كه جمعى فهيم و كاردان به مدينه مسافرت كنند، و از نزديك دلايل
محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بشنوند و مورد بررسى قرار دهند. با اين نظريه
موافقت شد، شصت نفر از ارزندهترين و داناترين مردم نجران كه در رأس آنها سه نفر
از پيشوايان مذهبيشان قرار داشتند، به صورت هيئتى به سوى مدينه حركت نمودند، آن سه
نفر عبارت بودند از:
1 - ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز.
2 - عبدالمسيح رئيس هيئت نمايندگى، كه به عقل و درايت معروف بود.
3 - اَيهَم يكى از شخصيتهاى محترم و كهنسال مسيحى.(936)
هيئت وارد مدينه شدند و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند، و بحث
و بررسى آغاز شد و ادامه يافت، سرانجام نمايندگان نجران به پيامبر گفتند:
گفتگوهاى شما ما را قانع نمىكند، راه اين است كه در وقت معين و در نقطه معينى با
يكديگر مباهله كنيم، و بر دروغگو نفرين بفرستيم، و از خدا بخواهيم دروغگو را هلاك
كند.
در اين هنگام آيه فوق بر پيامبر نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطابق
فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت(937)
و محل مباهله در نقطهاى در بيرون شهر مدينه در دامنه صحرا تعيين گرديد. هيئت نجران
از حضور پيامبر خارج شدند و سران هيئت در مجلس محرمانه خود گفتند:
هرگاه محمد با افسران و سربازان خود به ميدان مباهله آمد، و به مباهله خود جلوه
مادى داد، متوجه مىشويم او غير صادق است و با او مباهله مىكنيم، و اگر با
جگرگوشهها و فرزندانش با وضعى پيراسته از هر گونه تظاهر به شكوه مادى آمد، پيدا
است كه كه او پيامبر راستگو است، كه به قدرى به خود و نبوتش اطمينان دارد كه حاضر
است خود و نزديكانش را در معرض خطر قرار دهد. اگر چنين شد، ما با او مباهله
نمىكنيم.
آنها در اين گفتگو بودند كه ناگاه قيافه نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
و چهار تن ديگر نمايان گرديد. آن چهار تن على عليهالسلام، فاطمه عليهاالسلام، حسن
و حسين عليهماالسلام بودند.
اسقف گفت: من چهرههايى را مىنگرم كه هرگاه دست به دعا بلند
كنند، و از خدا بخواهند كه كوهى از مكه را از جا بكند، بى درنگ كنده مىشود،
بنابراين مباهله نكنيد، كه اگر مباهله كنيد، همه مسيحيان هلاك مىشوند و در سراسر
زمين تا قيامت يك نفر مسيحى باقى نمىماند.
مسلمانان از مهاجر و انصار براى تماشاى صحنه، از مدينه خارج شده بودند، هيئت نجران
از مباهله منصرف شد و حاضر شدند هر سال جزيه (ماليات ساليانه) بپردازند، و در برابر
آن، حكومت اسلامى از جان و مال آنها دفاع كند.(938)
ماجراى مباهله علاوه بر اين كه دلالت بر حقانيت اسلام و شكست هيئت بلندپايه
مسيحيان دارد، نشانگر عظمت مقام على عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين
عليهماالسلام است، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ميان آن همه
مسلمانان تنها اينها را به صحنه مباهله آورد. و با تطبيق به آيه مباهله، حضرت على
عليهالسلام به عنوان جان پيامبر و حسن و حسين عليهماالسلام به عنوان پسران پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم معرفى شدهاند.
با توجه به اين كه به اجماع مفسران شيعه و سنى، منظور از
اَبنائَنا (پسران ما) حسن و حسين عليهماالسلام است، و منظور از
نِساءَنَا (زنان ما) حضرت زهرا عليهاالسلام است و منظور از
اَنفُسَنا (از نفوس خود ما) حضرت على عليهالسلام است.(939)
مطابق بعضى از اخبار، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگام حركت به محل مباهله،
دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته بود، و على عليهالسلام پيش روى پيامبر و
فاطمه عليهاالسلام پشت سر آن حضرت، حركت مىكردند.(940)
نيز روايت شده: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر
هيئت نجران، حاضر به مباهله ميشدند، همه آنها به صورت خوك و ميمون مسخ مىگرديدند.
هنگامى كه هيئت نجران از مدينه خارج شدند، پس از اندكى پيمودن راه عاقِب و سيد به
مدينه نزد پيامبر بازگشتند، هدايايى را به آن حضرت اهدا نموده و هر دو قبول اسلام
كردند.(941)
آخرين حج و آخرين پيام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
سال دهم هجرت فرا رسيد، در حقيقت اين سال، سال وداع پيامبر و سال نتيجهگيرى، و
تعيين رهبر و جانشين و سال كامل شدن دين و سال اتمام حجت بود، پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم با زحمات شبانهروزى و طاقتفرساى خود، بار مسؤوليت بزرگ رسالتش را به
پايان رساند و به بهترين وجه موفق گرديد، زمينه پيروزى اسلام را در جهان ايجاد
نمايد و سرتاسر جزيرة العرب تحت پرچم اسلام در آمد و مىرفت كه انقلاب اسلامى از
مرزها صادر گردد و جهانگير شود. اينك به طور فشرده نظرى به ماجراى
حجة الوداع و غدير مىافكنيم:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم هجرت از طرف خدا مأمور شد كه شخصاً
در مراسم حج شركت كند و آن چه از احكام حج و هدف از حج هست به مردم ابلاغ نمايد، و
پيرايهها را از اين عبادت سياسى - عبادى دور سازد، و اعلام شد كه آخرين حج (و
آخرين سال عمر) پيامبر است، مردم از اطراف و اكناف در حج آن سال شركت كردند، على
عليهالسلام كه به يمن رفته بودند، با 34 قربانى و جزيهاى كه از مردم نجران گرفته
بود، به پيامبر پيوست، در مدينه و طول راه، هفتادهزار مسلمان به پيامبر پيوستند، و
در مكه بيش از صدهزار مسلمان، اجتماع كرده و حج را با پيامبر انجام دادند، نداى
لبيك و شعار توحيد، سراسر مكه و عرفات و منى را فرا گرفت. پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم در عرفات و در فرصتهاى مناسب ديگر براى مردم خطبه خواند و سخنرانى كرد و
مطالب و دستورهاى مهم اسلام را براى آنها بيان نمود، به خصوص پيروى از قرآن و سنت
را تأكيد كرد و در آخر با انگشت شهادت به آسمان اشاره كرد و گفت:
خدايا شاهد باش كه من پيامهاى تو را به مردم ابلاغ نمودم.(942)
ماجراى غدير خم و تعيين جانشين
پس از مراسم حج، مسلمانان آماده حركت به بلاد و شهرهاى خود شدند و پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم عازم مدينه گرديد. وقتى كه كارمان پيامبر به سرزمين غدير خُم (پنج
كيلومترى جُحفه) رسيد، جبرئيل از طرف خدا فرود آمد و آيه 67 سوره مائده را بر
پيامبر نازل كرد:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن
رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ
مِنَ النَّاسِ؛
اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور
كامل به مردم برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند تو را از
(خطرات احتمالى مردم) حفظ مىكند.
بيابان غدير در حقيقت چهارراهى بود كه مردم حجاز را از هم جدا مىكرد، راهى به سوى
مدينه و راهى به عراق و راهى به مصر و راهى به يمن.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور توقف داد، اعلام كرد آنها كه جلوتر
رفتهاند برگردند و آنها كه نرسيدهاند، برسند. جمعيتى بالغ بر 90 هزار و به قول
بعضى 114 هزار و به قول بعضى ديگر 120 هزار يا 124 هزار نفر در آن بيابان سوزان،
همه در انتظار بودند، تا ببينند پيامبر مىخواهد چه امر مهمى را ابلاغ كند.
روز پنجشنبه 18 ذيحجه بود كه به دستور پيامبر منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر فراز آن رفت و پس از حمد و ثنا و مطالب
ديگر...، ناگهان خم شد دست على عليهالسلام را گرفت و بلند و فرمود:
فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ؛
هر كس كه من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر او است.
اين جمله را سه بار و به گفته بعضى چهار بار تكرار كرد، آن گاه در حق دوستان على
عليهالسلام دعا و در حق دشمنانش نفرين نمود، سپس اعلام كرد كه اين موضوع را حاضران
به غايبان برسانند.
پس از آن، مسلمانان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با شور و هيجان به
حضرت على عليهالسلام رسيده و مقام امامت و رهبرى آن حضرت را پس از پيامبر به او
تبريك و تهنيت مىگفتند.(943)
به اين ترتيب، آيين اسلام، توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از تعيين
جانشين، به طور كامل به پايان رسيد، و آن چه بر عهده پيامبر اسلام گذاشته شده بود،
انجام پذيرفت.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه غدير به خصوص درباره دو چيز وصيت كرد،
فرمود:
من از ميان شما مىروم و دو چيز گرانقدر را در ميان شما
مىگذارم اگر به آن دو عمل كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: اولى كتاب خدا، قرآن كه به
ريسمان وحى متصل است و دومى عترت من( ائمه اطهار عليهم السلام).(944)
اين وصيت با عنوان حديث ثقلين معروف است كه شيعه و سنى
آن را نقل كردهاند و از مسلمات تاريخ اسلام مىباشد.
آن گاه آيه 3 سوره مائده نازل گرديد:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ
عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛
امروز، آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و
خشنود گشتم كه اسلام دين شما باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكبير گفت:، در اين هنگام مردم با شور و هيجان
نزد على عليهالسلام آمده و او را به اين مقام (رهبرى پس از پيامبر) تبريك گفتند،
از جمله افراد سرشناس يعنى ابوبكر و عمر به محضر على عليهالسلام آمدند و هر كدام
جداگانه گفتند:
بخٍّ بخٍّ لَك يابنَ ابىطالِبٍ اَصبَحتَ وَ امسَيتَ مَولاى
وَ مَولا كُلُّ مُؤمِنٍ وَ مؤمنةٍ؛
آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد اى فرزند ابوطالب كه صبح و
شام كردى در حالى كه رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدى.(945)
عذاب فورى اعتراضكننده به رهبريت على عليهالسلام
قرآن در سوره معارج (هفتادمين سوره قرآن) در سه آيه آغاز آن، به ماجراى عذاب فورى
اعتراض كننده به ماجراى غدير و رهبريت حضرت على عليهالسلام اشاره كرده و
مىفرمايد:
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ - لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ
لَهُ دَافِعٌ - مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ؛
تقاضاكنندهاى تقاضاى عذابى (براى خود) كرد كه آن عذاب رخ داد، اين عذاب مخصوص
كافران است، و هيچ كس نمىتواند آن را دفع كند، از سوى خداوندى كه فرشتگانش به سوى
آسمان صعود مىكنند.
بسيارى از مفسران و محدثان در ذيل اين آيه چنين نقل كردهاند:
پس از ماجراى غدير، و نصب رهبريت على عليهالسلام از جانب پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله و سلم، مردم از اطراف و اكناف، از آن با خبر شدند، يكى از كينهتوزان
لجوج به نام نعمان بن حارث فهرى(946)به
حضور پيامبر آمد و گستاخانه چنين گفت: تو به ما دستور به گواهى
به يكتايى خدا و رسالتت دادى. ما گواهى داديم، سپس دستور به نماز و روزه و حج و
جهاد و زكات دادى، همه اين دستورها را پذيرفتيم، با اين همه، راضى نشدى تا اين جوان
(اشاره به حضرت على عليهالسلام) را جانشين خود و رهبر ما پس از خود نمودى، آيا اين
دستور از ناحيه خودت است يا از ناحيه خدا؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سوگند به خدايى كه
معبودى جز او نيست، اين دستور از ناحيه خدا است.
نعمان كه بسيار خشمگين بود، از پيامبر روى برگردانيد و گفت:
اَلّلهُمَّ اءنْ كانَ هذَا هُوَ الحقّ مِن عندكَ فَامطِر
عَلَينا حِجارةً مِنَ السماءِ؛؛
خدايا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان
بر ما بباران.(947)
بىدرنگ سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و بر زمين در غلتيد و كشته شد. اين جا بود
كه سه آيه بالا نازل شد.(948)
پايان داستانهاى زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
سلم