قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۳۲ -


عيسى عليه‏السلام و حواريون در برابر حادثه عجيب در كربلا

روزى حضرت عيسى عليه‏السلام همراه حواريون در بيابان مشغول سير و سياحت بودند. تا گذرشان به سرزمين كربلا افتاد. ناگاه در مسير راه شيرى نيرومند ديدند كه در وسط جاده قرار گرفته و جاده را بسته است.

عيسى عليه‏السلام نزد او آمد و فرمود: چرا راه را بسته‏اى؟ آيا به ما راه مى‏دهى كه از آن جا عبور كنيم؟!

شير با زبان گويا گفت: من راه را براى شما باز نكنم، مگر اين كه يزيد، قاتل حسين عليه‏السلام را لعنت كنيد.

عيسى عليه‏السلام گفت: حسين عليه‏السلام كيست؟

شير گفت: حسين عليه‏السلام سبط حضرت محمد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پسر على ولىّ خدا عليه‏السلام است.

عيسى عليه‏السلام گفت: قاتل او كيست؟

شير گفت: ملعون شده حيوانات وحشى و مگس و همه درندگان به خصوص در ايام عاشورا است.

عيسى عليه‏السلام دستهايش را بلند كرد و پس از لعن يزيد، او را نفرين كرد و حواريون آمين گفتند. آن گاه شير از كنار جاده كنار رفت و عيسى عليه‏السلام و همراهان از آن جا عبور كردند.(798)

بيست سال زندگى پس از مرگ‏

روزى شخصى از امام صادق عليه‏السلام پرسيد: آيا عيسى عليه‏السلام كسى را زنده كرد كه او بعد از زنده شدن، مدتى عمر كند و از خوراكى‏ها بخورد و داراى فرزند شود؟

امام صادق عليه‏السلام فرمود: آرى، حضرت عيسى عليه‏السلام برادر دينى و دوست مخلص و درست‏كردارى داشت و هر وقت عيسى عليه‏السلام از كنار منزل او عبروش مى‏افتاد، به خانه او وارد مى‏شد و از او احوالپرسى مى‏كرد.

تا اين كه عيسى عليه‏السلام مدتى مسافرت كرد و در بازگشت به ياد اين برادر دينى خود افتاد، به در خانه او رفت تا با او ملاقات كند و احوال او را بپرسد.

مادر او از منزل بيرون آمد، عيسى عليه‏السلام از او پرسيد: فلانى كجاست؟

مادر گفت: اى فرستاده خدا، فرزندم از دنيا رفت.

عيسى عليه‏السلام به مادر فرمود: آيا دوست دارى پسرت را زنده ببينى؟

مادر عرض كرد: آرى.

عيسى عليه‏السلام فرمود: وقتى فردا شد، نزد تو مى‏آيم و فرزندت را به اذن خدا زنده مى‏كنم.

فردا فرا رسيد. عيسى عليه‏السلام نزد مادر دوستش آمد و به او فرمود: بيا با هم كنار قبر پسرت برويم. مادر همراه عيسى عليه‏السلام كنار قبر آمدند، عيسى عليه‏السلام كنار قبر ايستاد و دعا كرد. قبر شكافته شد و پسر آن زن، زنده از قبر بيرون آمد، وقتى مادر او را ديد و او مادرش را ديد، با هم گريه كردند. عيسى عليه‏السلام دلش به حال اين مادر و فرزند سوخت و به آن پسر فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دنيا باقى بمانى؟

او عرض كرد: يعنى غذا بخورم و كسب روزى كنم و مدتى زنده بمانم؟!

عيسى عليه‏السلام فرمود: آرى، آيا مى‏خواهى بيست سال غذا بخورى و روزى كسب كنى و ازدواج نمايى و داراى فرزند شوى؟

او عرض كرد: آرى، راضى هستم.

عيسى عليه‏السلام او را به مادرش سپرد و او بيست سال زندگى كرد و داراى زن و فرزند شد.(799)

يازده نصيحت جالب از اندرزهاى عيسى عليه‏السلام‏

براى پندگيرى بيشتر از اندرزهاى دلنشين و حكمت‏آميز حضرت عيسى عليه‏السلام نظر شما را به نصيحت زير جلب مى‏كنم:

1 - مجلس درس و وعظ بود، حواريون با عشق و شور مخصوص در گرداگرد استادشان عيسى عليه‏السلام نشسته بودند و گفتار او را با جان و دل مى‏پذيرفتند. در آن جلسه درس، همه دوازده نفر از حواريون به عيسى عليه‏السلام عرض كردند: اى آموزگار راه هدايت! ما را از نصايح و پندهايت بهره‏مند ساز.

عيسى عليه‏السلام پيامبر خدا موسى عليه‏السلام به اصحابش فرمود: سوگند دروغ نخوريد، ولى من مى‏گويم سوگند - خواه دروغ و خواه راست - نخوريد.

آن‏ها عرض كردند: ما را بيشتر موعظه كن.

عيسى عليه‏السلام: موسى عليه‏السلام به اصحاب خود فرمود: زنا نكنيد، من به شما مى‏گويم حتى فكر زنا نكنيد. (سپس چنين مثال زد) اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زيبا، آتشى روشن كند، دود، آن اطاق نقاشى شده را دود آلود و سياه خواهد كرد. گرچه اطاق را نسوزاند، فكر زنا نيز همچون آن دودى است كه زيبايى چهره معنوى انسان را تيره و تار مى‏سازد، گر چه آن چهره را از بين نبرد.(800)

2 - يك روز حواريون (ياران خاص عيسى عليه‏السلام) از آن حضرت پرسيدند:

سخت‏ترين امور و دشوارترين چيزها چيست؟

عيسى عليه‏السلام فرمود: غضب و خشم خدا.

آن‏ها پرسيدند: چگونه از غضب الهى خود را دور سازيم؟

عيسى عليه‏السلام فرمود: نسبت به همديگر غضب نكنيد.

آن‏ها پرسيدند: علت و منشأ غضب چيست؟

عيسى عليه‏السلام فرمود: علت غضب، تكبر و خودمحورى و كوچك شمردن مردم است.(801)

3 - يكى از نصايح عيسى عليه‏السلام را شاعر معروف، ناصر خسرو با اشعار خود چنين سروده است:

چون تيغ به دست آرى مردم نتوان كشت   نزديك خداوند بدى نيست فرامشت
عيسى به رهى ديد يكى كشته فتاده   حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا تو كرا كشتى تا كشته شدى زار؟   يا باز كجا كشته شود آنكه تو را كشت؟
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس   تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت

4 - روز ديگرى عيسى عليه‏السلام در بيابان و صحرا، تنها عبور مى‏كرد. از دور سر وصدايى شنيد، به سوى آن سر و صدا رفت و ديد دو نفر كشاورز بر سر زمينى با هم دعوا مى‏كنند. هر كدام ادعا دارد كه زمين مال من است. عيسى عليه‏السلام تصميم گرفت آن‏ها را صلح دهد. براى اين كه آن‏ها را آماده صلح سازد و غرور آن‏ها را كه موجب كينه و دعوا شده بشكند، آن‏ها را چنين موعظه كرد:

شما هر كدام مى‏گوييد اين زمين مال من است، ولى حقيقت اين است كه شما مال اين زمين هستيد. بعد از مدتى نه چندان دور، همين زمين قبر مى‏گردد و شما را در كام خود فرو برده و پس از پوسيدگى، شما را جزء خود مى‏نمايد. پس زمين مال شما نيست، بلكه شما مال زمين هستيد. بنابراين براى امور مادى چند روزه دنيا، كشمكش نكنيد. از مركب غرور پياده شويد و صلح كنيد.

5 - يك روز عيسى عليه‏السلام همراه حواريون در بيابانى عبور مى‏كرد، لاشه سگ مرده‏اى در آنجا افتاده بود. حواريون گفتند: بوى اين سگ چقدر زشت و تنفرآميز است!

عيسى عليه‏السلام فرمود: چه دندانهاى سفيدى دارد.(802)

به اين ترتيب عيسى عليه‏السلام به آن‏ها و ديگران آموخت كه تنها بدى‏ها را ننگريد، خوبى‏ها را نيز بنگريد و مگس صفت نباشيد.

6 - روزى عيسى عليه‏السلام در شهرى عبور مى‏كرد ديد زن و شوهرى با هم بگو و مگو و نزاع مى‏كنند. نزد آن‏ها رفت و فرمود: علت درگيرى شما چيست؟

شوهر گفت: اى پيامبر خدا! اين زن همسر من است و بانويى شايسته مى‏باشد و كار بدى نكرده، ولى دوست دارم از او جدا گردم.

عيسى عليه‏السلام فرمود: چرا، براى چه؟

شوهر: اين زن با اين كه هنوز پير نشده، صورتش چروك برداشته و فرسوده شده است.

عيسى عليه‏السلام به زن رو كرد و فرمود: اى زن! آيا دوست دارى كه چهره‏ات صاف و شاداب گردد؟

زن: آرى، البته.

عيسى عليه‏السلام: هرگاه غذا مى‏خورى تا سير نشده‏اى دست از غذا بردار، زيرا وقتى كه غذا روى غذا در معده انباشته شد، موجب دگرگونى صورت و آن را نازيبا مى‏كند.

آن زن به دستور عيسى عليه‏السلام عمل كرد و نتيجه گرفت و زيبايى خود را بازيافت و محبوب شوهرش گرديد.(803)

7 - روزى حواريون به عيسى عليه‏السلام عرض كردند: اى روح خدا! مَنِ المَخلِصُ لِلّهِ؟ مخلص درگاه خدا كيست؟

عيسى عليه‏السلام فرمود:

الَّذِى يعمَلُ لِلهُ لا يُحبُّ اَن يَحمَدَهُ اَحَد عَلى شَى‏ءٌ مِن عَمَلِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛

آن كسى است كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، دوست ندارد احدى او را به خاطر اعمالش تعريف و تمجيد نمايد.(804)

8 - حضرت عيسى عليه‏السلام از كنار خانه‏اى عبور مى‏كرد، از آن جا صداى ساز و آواز و كف زدن مى‏آمد، پرسيد: اين جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است، و امشب به اين خانه عروس مى‏آورند.

عيسى عليه‏السلام به نزديكان خود فرمود: امشب عروس مى‏ميرد (و شادى ين‏ها به عزا مبدل مى‏شود.)

آن شب فرا رسيد و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عيسى عليه‏السلام گفتند: آن عروس زنده است.

عيسى عليه‏السلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بيرون آمد، عيسى عليه‏السلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خيرى انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همين سؤال را پرسيد، همسر گفت: فقيرى هر شب جمعه به خانه ما مى‏آمد و غذا مى‏طلبيد. ديشب آمد و غذا طلبيد، كسى جواب او را نداد، فقير گفت: برايم سخت است كه سخنم را نمى‏شنويد، اهل وعيالم امشب گرسنه مانده‏اند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهايى كه در خانه وجود داشت به او دادم.

عيسى عليه‏السلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشسته‏اى برخيز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران ديدند يك مار بزرگ در زير فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد.

عيسى عليه‏السلام به عروس گفت: به خاطر صدقه‏اى كه دادى، از گزند اين مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود اين مار تو را نيش بزند و بكشد.)(805)

9 - عيسى عليه‏السلام براى حواريون (ياران نزديكش) غذايى آماده كرد، آن‏ها آن غذا را خوردند، پس از غذا، خود حضرت عيسى عليه‏السلام برخاست و دست‏هاى آن‏ها را شست.

حواريون عرض كردند: اى روح خدا! سزاوارتر اين است كه ما اين كار را انجام دهيم. حضرت عيسى عليه‏السلام فرمود: من با شما چنين رفتار كردم تا شما نيز نسبت به شاگردان خود، چنين رفتار كنيد و آداب تواضع را رعايت نماييد.(806)

10 - روزى عيسى عليه‏السلام در بيابان در معرض باران و طوفان شديد قرار گرفت و در جستجوى پناهگاه بود. ناگاه از دور خيمه‏اى را ديد، خود را به آن جا رسانيد، ديد در آن جا زنى زندگى مى‏كند، از آن جا منصرف شد و به كنار كوهى رفت و به جستجو پرداخت. غارى را ديد، به داخل غار رفت، ديد شيرى به آن جا پناه برده است. دست مرحمت بر پشت شير نهاد. سپس به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! هر چيزى پناهگاهى دارد، براى من نيز پناهگاهى قرار بده.

خداوند به او وحى كرد: پناهگاه تو در قرارگاه رحمت من است، سوگند به عزتم در روز قيامت حوريان بسيارى را همسر تو قرار مى‏دهم و در عروسى تو چهارهزار سال اطعام مى‏كنم و فرمان مى‏دهم كه منادى من صدا بزند كه كجايند پارسايان دنيا تا بيايند و در عروسى عيسى بن مريم عليه‏السلام شركت نمايند.(807)

11 - روزى حضرت عيسى عليه‏السلام ديد پيرمردى بيل به دست گرفته و زمين را بيل مى‏زند و براى كشاورزى آماده مى‏سازد، گفت: خدايا! آرزو را از دل اين پيرمرد بيرون كن.

پس از لحظه‏اى ديد آن پيرمرد، بيل را كنار انداخت، در همان جا بر زمين دراز كشيد و خوابيد. عيسى عليه‏السلام عرض كرد: خدايا! آرزو را به اين پيرمرد باز گردان. ناگه ديد پيرمرد برخاست و بيل خود را به دست گرفت و مشغول بيل زدن و كار كردن شد.

عيسى عليه‏السلام نزد آن پيرمرد آمد و پرسيد: چرا در آغاز كار مى‏كردى، سپس بيل را كنار انداختى و خوابيدى، پس از لحظه‏اى برخاستى و مشغول كار شدى؟

پيرمرد گفت: وقتى مشغول كار بودم، ناگاه فكرى به ذهنم خطور كرد، به خود گفتم: تا كى مى‏خواهى كار كنى؟ با اين كه پير هستى و عمرت به لب ديوار رسيده است؟ از اين رو بيل را كنار افكندم و خوابيدم، در اين هنگام با خود گفتم: تو تا زنده هستى نياز به كار كردن دارى تا هزينه زندگيت را تأمين كنى، از اين رو برخاستم و مشغول كار شدم. (808)

آرى اميد و آرزو در حد خود، خوب است و موجب حركت مى‏شود و اگر نباشد موجب تنبلى خواهد شد.

عيسى عليه‏السلام در فراق جانسوز مادر

عيسى عليه‏السلام در عصر و زمانى بود كه در راه هدايت مردم، رنج‏ها برد و از مردم، زخم زبان‏ها و ناسزاها شنيد. ولى وقتى نزد مادرش مريم عليهاالسلام مى‏آمد، دلش آرام مى‏شد و حالات و بيانات مادر، مرهمى شفابخش براى دل غمبار عيسى عليه‏السلام بود. مادرى كه سراپا نور بود و محضرش انسان را به ياد خدا و ملكوت مى‏انداخت و هرگونه غم را از دل مى‏زدود.

حضرت مريم عليهاالسلام روزها به صحرا و كوهستان مى‏رفت و در آن جا به عبادت و نيايش خدا مى‏پرداخت. روزى در وادى دمشق در دامنه كوهى مشغول عبادت بود، خسته شد و همانجا خوابيد تا رفع خستگى كند. همان دم از دنيا رفت. حوريان بهشت نزد او آمدند و او را غسل داده، و تجهيز نمودند و پارچه سفيدى را بر روى او كشيدند.

عيسى عليه‏السلام به سراغ مادر آمد، ديد خوابيده است و پارچه سفيدى بر روى او كشيده شده است؛ او را بيدار نكرد. مدتى در اطراف او قدم زد، ديد بيدار نشد. هنگام نماز و افطار مادرش فرا رسيد، باز ديد بيدار نشد. آهسته كنارش آمد و مادر را صدا زد، جوابى نشنيد. بلندتر صدا كرد باز جواب نشنيد، فهميد كه مادرش جان سپرده است.

عيسى عليه‏السلام بسيار ناراحت شد، داغ فراق مادر، جگرش را كباب كرد. با دلى خونبار جنازه مادر را برداشت و به نزديك در بيت المقدس آورد و در آن جا به خاك سپرد.(809)

عيسى عليه‏السلام از فكر مادر بيرون نمى‏رفت، در اين حال روح مادرش را ديد، شاد شد، پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟

مريم عليهاالسلام پاسخ داد: آرى، آرزوى من اين است كه در دنيا بودم و شب‏هاى سرد زمستانى را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى‏رسانم و روزهاى گرم تابستان را روزه مى‏گرفتم.(810)

از عمر همان بود كه در ياد تو بودم   باقى همه سهو است و فسون است و فسانه

بشارت عيسى عليه‏السلام به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و مهدى عليه‏السلام‏

روزى حضرت عيسى عليه‏السلام از سرزمين اردن به طرف بيت المقدس مى‏رفت، در مسير راه به همراهان فرمود: در فلان جا الاغى همراه كره‏اش مى‏چرخد، آن را به اين جا بياوريد. همراهان رفتند و الاغ را آوردند. عيسى عليه‏السلام بر آن سوار شد و به شهر اورشليم وارد گرديد و در آن جا از چند نفر كه بيمارى سختى داشتند عيادت كرد و به اذن خدا به آن‏ها شفا داد. سپس وارد بيت المقدس گرديد، در آن جا بعضى از آن حضرت پرسيدند: اى رسول خدا! به ما خبر بده كه پايان دنيا چگونه است و كى خواهد بود؟

عيسى عليه‏السلام: به شما خبر مى‏دهم كه بعد از من پيامبرى خواهد آمد كه نام او احمد صلى الله عليه و آله و سلم‏(811) است. يكى از فرزندان او (حضرت مهدى عليه‏السلام) حجت خدا بر انسان‏ها خواهد بود. او قيام مى‏كند و جهان را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مى‏نمايد و من در زمان او از آسمان فرود مى‏آيم و ظهور من، نشانه ظهور قيامت خواهد بود.(812)

عروج عيسى عليه‏السلام به آسمان‏

تبليغات عيسى عليه‏السلام و افزايش پيروان او موجب شد كه يهوديان و روحانى نمايان يهود كينه آن حضرت عليه‏السلام را به دل گرفتند و به فكر افتادند تا توطئه قتل آن بزرگ مرد را فراهم سازند. آن‏ها براى اجراى اهداف شوم خود قيصر روم را تحريك كردند و به او گفتند: اگر اين وضع ادامه يابد، سلطنت تو واژگون خواهد شد. براى حفظ سلطنت خود چاره‏اى جز كشتن عيسى عليه‏السلام ندارى.

حضرت عيسى عليه‏السلام از توطئه دشمن آگاه شد، مكان خود را با ياران مخصوصش عوض مى‏كرد و در مخفى‏گاه‏ها به سر مى‏برد تا از گزند دشمن محفوظ بماند.

سرانجام يكى از ياران نزديكش به نام يهودا اسخريوطى كه يكى از حواريون دوازده گانه آن حضرت بود، به خاطر سى پاره نقره كه دشمن به او رشوه داد، مكان عيسى عليه‏السلام را به دشمن نشان داد، تا آن حضرت را دستگير كرده و به دار زنند.(813)

ولى خود او كه شباهت زيادى به عيسى عليه‏السلام داشت، به جاى عيسى عليه‏السلام به دست يهود كشته شد و چاهى را كه كنده بود، خود در ميان آن سقوط كرد، توضيح اين كه:

عيسى عليه‏السلام با ياران مخصوصى به باغى وارد شد و در آن جا مخفى گرديد، ولى بر اثر گزارش يهودا وقتى كه شب فرا رسيد، و هوا تاريك گرديد، جاسوسان و جلادان دشمن از در و ديوار باغ، وارد شدند و حواريون را احاطه كردند. وقتى كه حواريون خود را در خطر شديد ديدند، عيسى عليه‏السلام را تنها گذاشته و گريختند. در چنين لحظه‏اى خطرناك، خداوند عيسى عليه‏السلام را تنها نگذاشت، او را يارى كرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانيد، در نتيجه آن‏ها مردى را كه شباهت كامل به عيسى عليه‏السلام داشت. (يعنى همان يهودا اسخريوطى) به جاى عيسى عليه‏السلام دستگير كردند، آن مرد بر اثر وحشت و ناراحتى شديد، خود را باخت، دهانش لال شد و نتوانست خود را معرفى كند. يهودا به دست جلادان به دار آويخته شد و اعدام گرديد و به مكافات عمل خود رسيد.

قيصر روم و وزيران و لشگريان پنداشتند، عيسى عليه‏السلام را كشته‏اند، ولى به فرموده قرآن‏

مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَكِن شُبِّهَ لَهُمْ؛

نه عيسى عليه‏السلام را كشتند، و نه به دار آويختند، ولى امر به آنها مشتبه شد.(814)

در جامعه منعكس شد كه عيسى عليه‏السلام اعدام گرديد، حتى مسيحيان همين عقيده را دارند و شعار صليب كه در تمام شؤون زندگى مسيحيان ديده مى‏شود، بر اساس اين اعتقاد است كه عيسى عليه‏السلام مصلوب شد يعنى به دار آويخته شد و به شهادت رسيد.

ولى طبق نص صريح قرآن؛ او كشته نشد و به دار آويخته نشد، بلكه خداوند او را زنده به سوى خود برد(815) و هم اكنون زنده است و در آسمان به سر مى‏برد و هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) به زمين فرود خواهد آمد و پشت سر آن حضرت نماز مى‏خواند.

ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با عيسى عليه‏السلام در شب معراج‏

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج، كه از مكه به بيت المقدس و از آن جا به آسمان‏ها عروج كرد، با پيامبران و فرشتگان بسيار ملاقات و گفتگو نمود.از جمله: وقتى كه همراه جبرئيل وارد بيت المقدس شد، ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام در پيشاپيش پيامبران به استقبال آن حضرت آمدند، در آن جا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جلو ايستاد و همه پيامبران از جمله ابراهيم، عيسى و موسى عليهم السلام به آن حضرت اقتدا كرده نماز جماعت خواندند.(816)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسير خود پس از آن كه از آسمان اول ديدن كرد، به آسمان دوم عروج نمود. در آن جا چهره دو مردى كه كاملاً شباهت به هم داشتند، نظرش را جلب نمود، از جمله پرسيد: اين‏ها كيستند؟ جبرئيل عرض كرد: اين‏ها دو پسر خاله همديگر، يحيى و عيسى عليهماالسلام هستند، بر آن‏ها سلام كن.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آن‏ها سلام كرد، آن‏ها نيز با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردند و براى همديگر از درگاه خدا طلب آمرزش نمودند.عيسى و يحيى عليهماالسلام گفتند:

مَرحَباً بِالاَخِ الصَّالحِ وَ النَّبِىِّ الصَّالِحِ؛

آفرين به برادر شايسته و پيامبر شايسته.(817)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت عيسى عليه‏السلام

پايان بخش اول

بخش دوم: داستان‏هاى زندگى پيامبر اسلام و ديگران در قرآن‏

1- پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم‏

اين بخش در دو فصل تنظيم شده است: در فصل اول نظر شما را به داستان‏هاى زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم جلب مى‏كنيم:

پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم برترين پيامبران و رسولان، و خاتم آن‏ها است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى واسطه به ابراهيم خليل عليه‏السلام مى‏رسد.

نام مبارك پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. اين نام چهار بار در قرآن آمده، و نام ديگر آن حضرت احمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه يك بار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت به عنوان نبى و رسول، بشير، نذير، خاتم النبيين، ده‏ها بار در قرآن خاطر نشان شده است.

مراحل زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در چهار بخش زير خلاصه مى‏گردد:

1 - پيامبر قبل از تولد، در كتاب‏هاى آسمانى و سخنان پيامبران گذشته در شأن او.

2 - پيامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوت (40 سال).

3 - پيامبر اسلام بعد از نبوت در مكه (13 سال).

4- پيامبر اسلام بعد از هجرت در مدينه (10 سال).

آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولين و برترين آن‏ها حضرت خديجه عليهاالسلام بود كه بنابر مشهور از او داراى شش فرزند گرديد، فرزندان پيامبر همه در عصر خودش از دنيا رفتند، جز حضرت زهرا عليهاالسلام كه يگانه يادگار پيامبر بود، و هنگام رحلت پيامبر هيجده سال داشت.پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم 63 سال عمر كرد، در سال آخر عمر در روز 18 ذيحجه، حضرت على عليه‏السلام را در صحراى غدير در برابر بيش از صد هزار نفر مسلمان به عنوان خليفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسيار ديگر، خلافت و وصايت على عليه‏السلام را تصريح نمود.

قرآن آخرين كتاب آسمانى معجزه جاويدان پيامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت مى‏فرمايد:

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ

قطعاً رسول خدا، پيامبر اسلام، اسوه و الگوى شايسته‏اى براى شما است.(818)

در تاريخ زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هزاران داستان و خاطره وجود دارد، ما در اين كتاب بيشتر به ذكر بخشى از آن داستان‏هايى كه در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، يا به آن اشاره شده مى‏پردازيم.

آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم‏

چهل سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشت. ماه رجب بود، پيامبر در فراز كوه حرا به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت، در روز 27 رجب، ناگاه جبرئيل امين و پيك وحى، نزد پيامبر نازل شد، و پنج آيه آغاز سوره علق را چنين خواند:

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان خدايى كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه بوسيله قلم تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى‏دانست آموخت.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با دريافت نخستين شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد خديجه آمد و فرمود: زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى؛ مرا بپوشانيد و جامه‏اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم.

آن حضرت در بستر آرميده بود كه آيات آغاز سوره مدثر (آيه 1 تا 7) توسط جبرئيل بر آن حضرت، نازل گرديد:

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنذِرْ - وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛

اى در بستر آرميده - برخيز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پليدى‏ها بپرهيز - و منّت مگذار و فزونى مطلب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.(819)

به اين ترتيب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قيام، هشدار، پاكى و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.

بعثت كه معنى رستاخيز معنوى، و انقلاب در همه امور است با انقلاب فرهنگى آغاز گرديد، چرا كه پايه و اساس انقلاب‏ها به خواندن و نوشتن و پاكسازى و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.

دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏

پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليه‏السلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود.

به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛

آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره‏كنندگان حفظ خواهيم كرد.

استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى‏نمودند. نام آن‏ها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود:

اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى‏همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى‏كنم، و شما را از شبيه‏سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى‏كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد.

مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند:

اى ابوطالب! برادرزاده‏ات، ما را بى‏خرد مى‏خواند، و از خدايان ما بدگويى مى‏كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى‏كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى‏كنيم.

ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد.

پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى‏توانم از فرمان خدا سرپيچى كنم.

ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن.

ابوطالب پيشنهاد آن‏ها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن اشعار، اين است:

وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ   وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ

و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش يارى مى‏كنيم، و در اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مى‏پوشيم.(820)

به اين ترتيب همانگونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود.