عيسى عليهالسلام و حواريون در برابر حادثه عجيب در كربلا
روزى حضرت عيسى عليهالسلام همراه حواريون در بيابان مشغول سير و سياحت بودند. تا
گذرشان به سرزمين كربلا افتاد. ناگاه در مسير راه شيرى نيرومند ديدند كه در وسط
جاده قرار گرفته و جاده را بسته است.
عيسى عليهالسلام نزد او آمد و فرمود: چرا راه را بستهاى؟
آيا به ما راه مىدهى كه از آن جا عبور كنيم؟!
شير با زبان گويا گفت: من راه را براى شما باز نكنم، مگر اين
كه يزيد، قاتل حسين عليهالسلام را لعنت كنيد.
عيسى عليهالسلام گفت: حسين عليهالسلام كيست؟
شير گفت: حسين عليهالسلام سبط حضرت محمد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و
پسر على ولىّ خدا عليهالسلام است.
عيسى عليهالسلام گفت: قاتل او كيست؟
شير گفت: ملعون شده حيوانات وحشى و مگس و همه درندگان به خصوص
در ايام عاشورا است.
عيسى عليهالسلام دستهايش را بلند كرد و پس از لعن يزيد، او را نفرين كرد و
حواريون آمين گفتند. آن گاه شير از كنار جاده كنار رفت و عيسى عليهالسلام و
همراهان از آن جا عبور كردند.(798)
بيست سال زندگى پس از مرگ
روزى شخصى از امام صادق عليهالسلام پرسيد: آيا عيسى
عليهالسلام كسى را زنده كرد كه او بعد از زنده شدن، مدتى عمر كند و از خوراكىها
بخورد و داراى فرزند شود؟
امام صادق عليهالسلام فرمود: آرى، حضرت عيسى عليهالسلام برادر دينى و دوست مخلص
و درستكردارى داشت و هر وقت عيسى عليهالسلام از كنار منزل او عبروش مىافتاد، به
خانه او وارد مىشد و از او احوالپرسى مىكرد.
تا اين كه عيسى عليهالسلام مدتى مسافرت كرد و در بازگشت به ياد اين برادر دينى
خود افتاد، به در خانه او رفت تا با او ملاقات كند و احوال او را بپرسد.
مادر او از منزل بيرون آمد، عيسى عليهالسلام از او پرسيد: فلانى كجاست؟
مادر گفت: اى فرستاده خدا، فرزندم از دنيا رفت.
عيسى عليهالسلام به مادر فرمود: آيا دوست دارى پسرت را زنده
ببينى؟
مادر عرض كرد: آرى.
عيسى عليهالسلام فرمود: وقتى فردا شد، نزد تو مىآيم و
فرزندت را به اذن خدا زنده مىكنم.
فردا فرا رسيد. عيسى عليهالسلام نزد مادر دوستش آمد و به او فرمود: بيا با هم
كنار قبر پسرت برويم. مادر همراه عيسى عليهالسلام كنار قبر آمدند، عيسى
عليهالسلام كنار قبر ايستاد و دعا كرد. قبر شكافته شد و پسر آن زن، زنده از قبر
بيرون آمد، وقتى مادر او را ديد و او مادرش را ديد، با هم گريه كردند. عيسى
عليهالسلام دلش به حال اين مادر و فرزند سوخت و به آن پسر فرمود:
آيا دوست دارى با مادرت در دنيا باقى بمانى؟
او عرض كرد: يعنى غذا بخورم و كسب روزى كنم و مدتى زنده
بمانم؟!
عيسى عليهالسلام فرمود: آرى، آيا مىخواهى بيست سال غذا
بخورى و روزى كسب كنى و ازدواج نمايى و داراى فرزند شوى؟
او عرض كرد: آرى، راضى هستم.
عيسى عليهالسلام او را به مادرش سپرد و او بيست سال زندگى كرد و داراى زن و فرزند
شد.(799)
يازده نصيحت جالب از اندرزهاى عيسى عليهالسلام
براى پندگيرى بيشتر از اندرزهاى دلنشين و حكمتآميز حضرت عيسى عليهالسلام نظر شما
را به نصيحت زير جلب مىكنم:
1 - مجلس درس و وعظ بود، حواريون با عشق و شور مخصوص در گرداگرد استادشان عيسى
عليهالسلام نشسته بودند و گفتار او را با جان و دل مىپذيرفتند. در آن جلسه درس،
همه دوازده نفر از حواريون به عيسى عليهالسلام عرض كردند: اى
آموزگار راه هدايت! ما را از نصايح و پندهايت بهرهمند ساز.
عيسى عليهالسلام پيامبر خدا موسى عليهالسلام به اصحابش فرمود:
سوگند دروغ نخوريد، ولى من مىگويم سوگند - خواه دروغ و خواه راست - نخوريد.
آنها عرض كردند: ما را بيشتر موعظه كن.
عيسى عليهالسلام: موسى عليهالسلام به اصحاب خود فرمود: زنا نكنيد، من به شما
مىگويم حتى فكر زنا نكنيد. (سپس چنين مثال زد) اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زيبا،
آتشى روشن كند، دود، آن اطاق نقاشى شده را دود آلود و سياه خواهد كرد. گرچه اطاق را
نسوزاند، فكر زنا نيز همچون آن دودى است كه زيبايى چهره معنوى انسان را تيره و تار
مىسازد، گر چه آن چهره را از بين نبرد.(800)
2 - يك روز حواريون (ياران خاص عيسى عليهالسلام) از آن حضرت پرسيدند:
سختترين امور و دشوارترين چيزها چيست؟
عيسى عليهالسلام فرمود: غضب و خشم خدا.
آنها پرسيدند: چگونه از غضب الهى خود را دور سازيم؟
عيسى عليهالسلام فرمود: نسبت به همديگر غضب نكنيد.
آنها پرسيدند: علت و منشأ غضب چيست؟
عيسى عليهالسلام فرمود: علت غضب، تكبر و خودمحورى و كوچك
شمردن مردم است.(801)
3 - يكى از نصايح عيسى عليهالسلام را شاعر معروف، ناصر خسرو با اشعار خود چنين
سروده است:
چون تيغ به دست آرى مردم نتوان كشت
|
|
نزديك خداوند بدى نيست فرامشت
|
عيسى به رهى ديد يكى كشته فتاده
|
|
حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
|
گفتا تو كرا كشتى تا كشته شدى زار؟
|
|
يا باز كجا كشته شود آنكه تو را كشت؟
|
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس
|
|
تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت
|
4 - روز ديگرى عيسى عليهالسلام در بيابان و صحرا، تنها عبور مىكرد. از دور سر
وصدايى شنيد، به سوى آن سر و صدا رفت و ديد دو نفر كشاورز بر سر زمينى با هم دعوا
مىكنند. هر كدام ادعا دارد كه زمين مال من است. عيسى عليهالسلام تصميم گرفت آنها
را صلح دهد. براى اين كه آنها را آماده صلح سازد و غرور آنها را كه موجب كينه و
دعوا شده بشكند، آنها را چنين موعظه كرد:
شما هر كدام مىگوييد اين زمين مال من است، ولى حقيقت اين است
كه شما مال اين زمين هستيد. بعد از مدتى نه چندان دور، همين زمين قبر مىگردد و شما
را در كام خود فرو برده و پس از پوسيدگى، شما را جزء خود مىنمايد. پس زمين مال شما
نيست، بلكه شما مال زمين هستيد. بنابراين براى امور مادى چند روزه دنيا، كشمكش
نكنيد. از مركب غرور پياده شويد و صلح كنيد.
5 - يك روز عيسى عليهالسلام همراه حواريون در بيابانى عبور مىكرد، لاشه سگ
مردهاى در آنجا افتاده بود. حواريون گفتند: بوى اين سگ چقدر
زشت و تنفرآميز است!
عيسى عليهالسلام فرمود: چه دندانهاى سفيدى دارد.(802)
به اين ترتيب عيسى عليهالسلام به آنها و ديگران آموخت كه تنها بدىها را ننگريد،
خوبىها را نيز بنگريد و مگس صفت نباشيد.
6 - روزى عيسى عليهالسلام در شهرى عبور مىكرد ديد زن و شوهرى با هم بگو و مگو و
نزاع مىكنند. نزد آنها رفت و فرمود: علت درگيرى شما چيست؟
شوهر گفت: اى پيامبر خدا! اين زن همسر من است و بانويى شايسته
مىباشد و كار بدى نكرده، ولى دوست دارم از او جدا گردم.
عيسى عليهالسلام فرمود: چرا، براى چه؟
شوهر: اين زن با اين كه هنوز پير نشده، صورتش چروك برداشته و فرسوده شده است.
عيسى عليهالسلام به زن رو كرد و فرمود: اى زن! آيا دوست دارى
كه چهرهات صاف و شاداب گردد؟
زن: آرى، البته.
عيسى عليهالسلام: هرگاه غذا مىخورى تا سير نشدهاى دست از غذا بردار، زيرا وقتى
كه غذا روى غذا در معده انباشته شد، موجب دگرگونى صورت و آن را نازيبا مىكند.
آن زن به دستور عيسى عليهالسلام عمل كرد و نتيجه گرفت و زيبايى خود را بازيافت و
محبوب شوهرش گرديد.(803)
7 - روزى حواريون به عيسى عليهالسلام عرض كردند: اى روح خدا!
مَنِ المَخلِصُ لِلّهِ؟ مخلص درگاه خدا كيست؟
عيسى عليهالسلام فرمود:
الَّذِى يعمَلُ لِلهُ لا يُحبُّ اَن يَحمَدَهُ اَحَد عَلى
شَىءٌ مِن عَمَلِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛
آن كسى است كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، دوست ندارد احدى
او را به خاطر اعمالش تعريف و تمجيد نمايد.(804)
8 - حضرت عيسى عليهالسلام از كنار خانهاى عبور مىكرد، از آن جا صداى ساز و آواز
و كف زدن مىآمد، پرسيد: اين جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است،
و امشب به اين خانه عروس مىآورند.
عيسى عليهالسلام به نزديكان خود فرمود: امشب عروس مىميرد (و شادى ينها به عزا
مبدل مىشود.)
آن شب فرا رسيد و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عيسى عليهالسلام گفتند: آن
عروس زنده است.
عيسى عليهالسلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بيرون آمد،
عيسى عليهالسلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خيرى
انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همين سؤال را پرسيد، همسر گفت: فقيرى هر
شب جمعه به خانه ما مىآمد و غذا مىطلبيد. ديشب آمد و غذا طلبيد، كسى جواب او را
نداد، فقير گفت: برايم سخت است كه سخنم را نمىشنويد، اهل
وعيالم امشب گرسنه ماندهاند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهايى كه در
خانه وجود داشت به او دادم.
عيسى عليهالسلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن
جا كه نشستهاى برخيز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران ديدند يك مار
بزرگ در زير فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد.
عيسى عليهالسلام به عروس گفت: به خاطر صدقهاى كه دادى، از
گزند اين مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود اين مار تو را نيش بزند و بكشد.)(805)
9 - عيسى عليهالسلام براى حواريون (ياران نزديكش) غذايى آماده كرد، آنها آن غذا
را خوردند، پس از غذا، خود حضرت عيسى عليهالسلام برخاست و دستهاى آنها را شست.
حواريون عرض كردند: اى روح خدا! سزاوارتر اين است كه ما اين
كار را انجام دهيم. حضرت عيسى عليهالسلام فرمود: من با
شما چنين رفتار كردم تا شما نيز نسبت به شاگردان خود، چنين رفتار كنيد و آداب تواضع
را رعايت نماييد.(806)
10 - روزى عيسى عليهالسلام در بيابان در معرض باران و طوفان شديد قرار گرفت و در
جستجوى پناهگاه بود. ناگاه از دور خيمهاى را ديد، خود را به آن جا رسانيد، ديد در
آن جا زنى زندگى مىكند، از آن جا منصرف شد و به كنار كوهى رفت و به جستجو پرداخت.
غارى را ديد، به داخل غار رفت، ديد شيرى به آن جا پناه برده است. دست مرحمت بر پشت
شير نهاد. سپس به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! هر چيزى
پناهگاهى دارد، براى من نيز پناهگاهى قرار بده.
خداوند به او وحى كرد: پناهگاه تو در قرارگاه رحمت من است،
سوگند به عزتم در روز قيامت حوريان بسيارى را همسر تو قرار مىدهم و در عروسى تو
چهارهزار سال اطعام مىكنم و فرمان مىدهم كه منادى من صدا بزند كه كجايند پارسايان
دنيا تا بيايند و در عروسى عيسى بن مريم عليهالسلام شركت نمايند.(807)
11 - روزى حضرت عيسى عليهالسلام ديد پيرمردى بيل به دست گرفته و زمين را بيل
مىزند و براى كشاورزى آماده مىسازد، گفت: خدايا! آرزو را از
دل اين پيرمرد بيرون كن.
پس از لحظهاى ديد آن پيرمرد، بيل را كنار انداخت، در همان جا بر زمين دراز كشيد و
خوابيد. عيسى عليهالسلام عرض كرد: خدايا! آرزو را به اين
پيرمرد باز گردان. ناگه ديد پيرمرد برخاست و بيل خود را به دست گرفت و مشغول
بيل زدن و كار كردن شد.
عيسى عليهالسلام نزد آن پيرمرد آمد و پرسيد: چرا در آغاز كار مىكردى، سپس بيل را
كنار انداختى و خوابيدى، پس از لحظهاى برخاستى و مشغول كار شدى؟
پيرمرد گفت: وقتى مشغول كار بودم، ناگاه فكرى به ذهنم خطور كرد، به خود گفتم: تا
كى مىخواهى كار كنى؟ با اين كه پير هستى و عمرت به لب ديوار رسيده است؟ از اين رو
بيل را كنار افكندم و خوابيدم، در اين هنگام با خود گفتم: تو تا زنده هستى نياز به
كار كردن دارى تا هزينه زندگيت را تأمين كنى، از اين رو برخاستم و مشغول كار شدم.
(808)
آرى اميد و آرزو در حد خود، خوب است و موجب حركت مىشود و اگر نباشد موجب تنبلى
خواهد شد.
عيسى عليهالسلام در فراق جانسوز مادر
عيسى عليهالسلام در عصر و زمانى بود كه در راه هدايت مردم، رنجها برد و از مردم،
زخم زبانها و ناسزاها شنيد. ولى وقتى نزد مادرش مريم عليهاالسلام مىآمد، دلش آرام
مىشد و حالات و بيانات مادر، مرهمى شفابخش براى دل غمبار عيسى عليهالسلام بود.
مادرى كه سراپا نور بود و محضرش انسان را به ياد خدا و ملكوت مىانداخت و هرگونه غم
را از دل مىزدود.
حضرت مريم عليهاالسلام روزها به صحرا و كوهستان مىرفت و در آن جا به عبادت و
نيايش خدا مىپرداخت. روزى در وادى دمشق در دامنه كوهى مشغول عبادت بود، خسته شد و
همانجا خوابيد تا رفع خستگى كند. همان دم از دنيا رفت. حوريان بهشت نزد او آمدند و
او را غسل داده، و تجهيز نمودند و پارچه سفيدى را بر روى او كشيدند.
عيسى عليهالسلام به سراغ مادر آمد، ديد خوابيده است و پارچه سفيدى بر روى او
كشيده شده است؛ او را بيدار نكرد. مدتى در اطراف او قدم زد، ديد بيدار نشد. هنگام
نماز و افطار مادرش فرا رسيد، باز ديد بيدار نشد. آهسته كنارش آمد و مادر را صدا
زد، جوابى نشنيد. بلندتر صدا كرد باز جواب نشنيد، فهميد كه مادرش جان سپرده است.
عيسى عليهالسلام بسيار ناراحت شد، داغ فراق مادر، جگرش را كباب كرد. با دلى
خونبار جنازه مادر را برداشت و به نزديك در بيت المقدس آورد و در آن جا به خاك
سپرد.(809)
عيسى عليهالسلام از فكر مادر بيرون نمىرفت، در اين حال روح مادرش را ديد، شاد
شد، پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟
مريم عليهاالسلام پاسخ داد: آرى، آرزوى من اين است كه در دنيا
بودم و شبهاى سرد زمستانى را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مىرسانم و
روزهاى گرم تابستان را روزه مىگرفتم.(810)
از عمر همان بود كه در ياد تو بودم
|
|
باقى همه سهو است و فسون است و فسانه
|
بشارت عيسى عليهالسلام به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و مهدى
عليهالسلام
روزى حضرت عيسى عليهالسلام از سرزمين اردن به طرف بيت المقدس مىرفت، در مسير راه
به همراهان فرمود: در فلان جا الاغى همراه كرهاش مىچرخد، آن را به اين جا
بياوريد. همراهان رفتند و الاغ را آوردند. عيسى عليهالسلام بر آن سوار شد و به شهر
اورشليم وارد گرديد و در آن جا از چند نفر كه بيمارى سختى داشتند عيادت كرد و به
اذن خدا به آنها شفا داد. سپس وارد بيت المقدس گرديد، در آن جا بعضى از آن حضرت
پرسيدند: اى رسول خدا! به ما خبر بده كه پايان دنيا چگونه است
و كى خواهد بود؟
عيسى عليهالسلام: به شما خبر مىدهم كه بعد از من پيامبرى
خواهد آمد كه نام او احمد صلى الله عليه و آله و سلم(811)
است. يكى از فرزندان او (حضرت مهدى عليهالسلام) حجت خدا بر انسانها خواهد بود. او
قيام مىكند و جهان را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مىنمايد
و من در زمان او از آسمان فرود مىآيم و ظهور من، نشانه ظهور قيامت خواهد بود.(812)
عروج عيسى عليهالسلام به آسمان
تبليغات عيسى عليهالسلام و افزايش پيروان او موجب شد كه يهوديان و روحانى نمايان
يهود كينه آن حضرت عليهالسلام را به دل گرفتند و به فكر افتادند تا توطئه قتل آن
بزرگ مرد را فراهم سازند. آنها براى اجراى اهداف شوم خود قيصر روم را تحريك كردند
و به او گفتند: اگر اين وضع ادامه يابد، سلطنت تو واژگون خواهد شد. براى حفظ سلطنت
خود چارهاى جز كشتن عيسى عليهالسلام ندارى.
حضرت عيسى عليهالسلام از توطئه دشمن آگاه شد، مكان خود را با ياران مخصوصش عوض
مىكرد و در مخفىگاهها به سر مىبرد تا از گزند دشمن محفوظ بماند.
سرانجام يكى از ياران نزديكش به نام يهودا اسخريوطى كه
يكى از حواريون دوازده گانه آن حضرت بود، به خاطر سى پاره نقره كه دشمن به او رشوه
داد، مكان عيسى عليهالسلام را به دشمن نشان داد، تا آن حضرت را دستگير كرده و به
دار زنند.(813)
ولى خود او كه شباهت زيادى به عيسى عليهالسلام داشت، به جاى عيسى عليهالسلام به
دست يهود كشته شد و چاهى را كه كنده بود، خود در ميان آن سقوط كرد، توضيح اين كه:
عيسى عليهالسلام با ياران مخصوصى به باغى وارد شد و در آن جا مخفى گرديد، ولى بر
اثر گزارش يهودا وقتى كه شب فرا رسيد، و هوا تاريك
گرديد، جاسوسان و جلادان دشمن از در و ديوار باغ، وارد شدند و حواريون را احاطه
كردند. وقتى كه حواريون خود را در خطر شديد ديدند، عيسى عليهالسلام را تنها گذاشته
و گريختند. در چنين لحظهاى خطرناك، خداوند عيسى عليهالسلام را تنها نگذاشت، او را
يارى كرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانيد، در نتيجه آنها مردى را كه شباهت كامل
به عيسى عليهالسلام داشت. (يعنى همان يهودا اسخريوطى) به جاى عيسى عليهالسلام
دستگير كردند، آن مرد بر اثر وحشت و ناراحتى شديد، خود را باخت، دهانش لال شد و
نتوانست خود را معرفى كند. يهودا به دست جلادان به دار آويخته شد و اعدام گرديد و
به مكافات عمل خود رسيد.
قيصر روم و وزيران و لشگريان پنداشتند، عيسى عليهالسلام را كشتهاند، ولى به
فرموده قرآن
مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَكِن شُبِّهَ لَهُمْ؛
نه عيسى عليهالسلام را كشتند، و نه به دار آويختند، ولى امر به آنها مشتبه شد.(814)
در جامعه منعكس شد كه عيسى عليهالسلام اعدام گرديد، حتى مسيحيان همين عقيده را
دارند و شعار صليب كه در تمام شؤون زندگى مسيحيان ديده مىشود، بر اساس اين اعتقاد
است كه عيسى عليهالسلام مصلوب شد يعنى به دار آويخته شد و به شهادت رسيد.
ولى طبق نص صريح قرآن؛ او كشته نشد و به دار آويخته نشد، بلكه
خداوند او را زنده به سوى خود برد(815)
و هم اكنون زنده است و در آسمان به سر مىبرد و هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) به زمين
فرود خواهد آمد و پشت سر آن حضرت نماز مىخواند.
ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با عيسى عليهالسلام در شب معراج
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج، كه از مكه به بيت المقدس و
از آن جا به آسمانها عروج كرد، با پيامبران و فرشتگان بسيار ملاقات و گفتگو
نمود.از جمله: وقتى كه همراه جبرئيل وارد بيت المقدس شد، ابراهيم و موسى و عيسى
عليهم السلام در پيشاپيش پيامبران به استقبال آن حضرت آمدند، در آن جا پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم جلو ايستاد و همه پيامبران از جمله ابراهيم، عيسى و موسى
عليهم السلام به آن حضرت اقتدا كرده نماز جماعت خواندند.(816)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسير خود پس از آن كه از آسمان اول ديدن كرد،
به آسمان دوم عروج نمود. در آن جا چهره دو مردى كه كاملاً شباهت به هم داشتند، نظرش
را جلب نمود، از جمله پرسيد: اينها كيستند؟ جبرئيل عرض
كرد: اينها دو پسر خاله همديگر، يحيى و عيسى عليهماالسلام
هستند، بر آنها سلام كن.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آنها سلام كرد، آنها نيز با پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم سلام كردند و براى همديگر از درگاه خدا طلب آمرزش
نمودند.عيسى و يحيى عليهماالسلام گفتند:
مَرحَباً بِالاَخِ الصَّالحِ وَ النَّبِىِّ الصَّالِحِ؛
آفرين به برادر شايسته و پيامبر شايسته.(817)
پايان داستانهاى زندگى حضرت عيسى عليهالسلام
پايان بخش اول
بخش دوم: داستانهاى زندگى پيامبر اسلام و ديگران در قرآن
1- پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم
اين بخش در دو فصل تنظيم شده است: در فصل اول نظر شما را به داستانهاى زندگى
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم جلب مىكنيم:
پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم برترين پيامبران و
رسولان، و خاتم آنها است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى
واسطه به ابراهيم خليل عليهالسلام مىرسد.
نام مبارك پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. اين نام چهار
بار در قرآن آمده، و نام ديگر آن حضرت احمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه يك
بار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت به عنوان نبى و رسول، بشير، نذير، خاتم
النبيين، دهها بار در قرآن خاطر نشان شده است.
مراحل زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در چهار بخش زير خلاصه مىگردد:
1 - پيامبر قبل از تولد، در كتابهاى آسمانى و سخنان پيامبران گذشته در شأن او.
2 - پيامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوت (40 سال).
3 - پيامبر اسلام بعد از نبوت در مكه (13 سال).
4- پيامبر اسلام بعد از هجرت در مدينه (10 سال).
آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولين و برترين آنها حضرت خديجه عليهاالسلام بود
كه بنابر مشهور از او داراى شش فرزند گرديد، فرزندان پيامبر همه در عصر خودش از
دنيا رفتند، جز حضرت زهرا عليهاالسلام كه يگانه يادگار پيامبر بود، و هنگام رحلت
پيامبر هيجده سال داشت.پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم 63 سال عمر كرد، در
سال آخر عمر در روز 18 ذيحجه، حضرت على عليهالسلام را در صحراى غدير در برابر بيش
از صد هزار نفر مسلمان به عنوان خليفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسيار
ديگر، خلافت و وصايت على عليهالسلام را تصريح نمود.
قرآن آخرين كتاب آسمانى معجزه جاويدان پيامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت
است. خداوند در قرآن با صراحت مىفرمايد:
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ
قطعاً رسول خدا، پيامبر اسلام، اسوه و الگوى شايستهاى براى
شما است.(818)
در تاريخ زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هزاران داستان و خاطره
وجود دارد، ما در اين كتاب بيشتر به ذكر بخشى از آن داستانهايى كه در رابطه با آن
حضرت، در قرآن آمده، يا به آن اشاره شده مىپردازيم.
آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
چهل سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشت. ماه رجب بود، پيامبر در
فراز كوه حرا به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت، در
روز 27 رجب، ناگاه جبرئيل امين و پيك وحى، نزد پيامبر نازل شد، و پنج آيه آغاز سوره
علق را چنين خواند:
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ
رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛
بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان خدايى كه
انسان را از خون بستهاى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان
كسى كه بوسيله قلم تعليم داد، و به انسان آنچه را نمىدانست آموخت.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با دريافت نخستين شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد
خديجه آمد و فرمود: زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى؛
مرا بپوشانيد و جامهاى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم.
آن حضرت در بستر آرميده بود كه آيات آغاز سوره مدثر (آيه 1 تا 7) توسط جبرئيل بر
آن حضرت، نازل گرديد:
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنذِرْ - وَ رَبَّكَ
فَكَبِّرْ - وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لَا تَمْنُن
تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛
اى در بستر آرميده - برخيز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت
را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پليدىها بپرهيز - و منّت مگذار و فزونى
مطلب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.(819)
به اين ترتيب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قيام، هشدار، پاكى و اخلاص و
بزرگداشت خدا شروع شد.
بعثت كه معنى رستاخيز معنوى، و انقلاب در همه امور است با
انقلاب فرهنگى آغاز گرديد، چرا كه پايه و اساس انقلابها به خواندن و نوشتن
و پاكسازى و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.
دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را
به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام
ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليهالسلام بود، و نخستين
زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود.
به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ -
إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛
آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن -
ما تو را از گزند مسخرهكنندگان حفظ خواهيم كرد.
استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت
مخالفت مىنمودند. نام آنها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص
بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به
بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود.
كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود:
اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بىهمتايى خدا، و
رسالت خودم دعوت مىكنم، و شما را از شبيهسازى براى خدا و پرستش تنها نهى مىكنم،
دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور
مردم گرديد.
مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع
كرده و به او گفتند:
اى ابوطالب! برادرزادهات، ما را بىخرد مىخواند، و از
خدايان ما بدگويى مىكند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده
است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مىكنيم
تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مىكنيم.
ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد.
پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمىتوانم از
فرمان خدا سرپيچى كنم.
ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند:
تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر
ما حكومت كن.
ابوطالب پيشنهاد آنها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن
اشعار، اين است:
وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ
|
|
وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ
|
و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش يارى مىكنيم، و در
اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مىپوشيم.(820)
به اين ترتيب همانگونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با
امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند
بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود.