كارشكنى شديد ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب
سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود. مردم در
بازارچه ذى المجاز، سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد را ديدند كه روپوش سرخى بر
دوش افكنده و با صداى بلند مىگويد:
اَيُّها النَّاس قُولُوا لا اءِلهَ اءِلَّا الّله
تُفلِحُوا؛
اى مردم! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.
در همان لحظه ديدند، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم حركت مىكند، و به سوى آن حضرت سنگ مىپراند، به طورى كه بر اثر سنگاندازى او،
پاى مبارك پيامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنيدند ابولهب فرياد مىزد:
يَا اَيُّها النَّاس لا تُطِيعُوُ فانَّهُ كُذابُ؛
اى مردم! از سخن محمد پيروى نكنيد، زيرا او بسيار دروغگو است.(821)
روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش شدند، ناگاه ديدند محمد صلى الله
عليه و آله و سلم ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مىكند و از بتپرستى،
بر حذر مىدارد.
در اين هنگام ديدند عباس (يكى از عموهاى آن حضرت) نزد محمد صلى الله عليه و آله و
سلم آمد و گفت: گواهى مىدهم كه تو دروغگو هستى.
سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پيامبر را به او گزارش داد، در اين وقت،
عباس و ابولهب هر دو نزديك پيامبر آمدند، و فرياد زدند:
اى مردم! اين شخص - برادرزاده ما - دروغگو است، مبادا فريفته
گفتار او شويد و از دين خود دست برداريد.(822)
در اين وقت ابوطالب (پدر على عليهالسلام) نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت:
شما از جان پيامبر چه مىخواهيد، سوگند به خدا او راستگو است. آن گاه اين دو
شعر را در تاييد و حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، خطاب به آن حضرت خواند:
انت الامينُ اللهِ لا كَذِبُ
|
|
و الصادِقُ القَولِ لا لَهو و لا لَعِب
|
انت الرسُول رّسول اللهِ تَعلَمُهُ
|
|
عليكَ تنزِلُ مِن ذِى العزَّةِ الكُتُبُ
|
تو امين هستى، و به راستى امين خدا مىباشى، و تو راستگو
هستى، و در گفتارت، سخن بى اساس و بيهوده نيست.
تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مىشناسيم، و معتقديم كه از
جانب خداوند، آيات قرآن بر تو نازل مىگردد.
(823)
دعوت خويشان نزديك، به اسلام
از آن جا كه اگر خويشان و نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعوت او را
مىپذيرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته مىشد (مثلاً نمىگفتند اول برو اهل و
عيال و عموهاى خود را اصلاح كن بعد به سراغ ما بيا) و هم آنها پشتوانه داخلى و
نزديك خوبى براى پيامبر مىشدند، از طرف خداوند به پيامبر فرمان داده شد كه:
وَ اَنذِر عَشِيرَتِكَ الاَقرَبِينَ؛
خويشان نزديك خود را انذار و دعوت كن.(824)
در اين كه آيا اين فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومى بوده، يا بعد از سه
سال اول، از قرائن تاريخى استفاده مىشود، كه اين دعوت مربوط به آن سه سال اول است.
بعضى گويند اين دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است.
چگونگى تشكيل جلسه و چگونگى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خويشان،
مختلف نقل شده، در اين جا به ذكر يك نمونه آن كه بيشتر همين را ذكر كردهاند
مىپردازيم:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام دستور داد مقدارى غذا و
مقدارى شير تهيه كند(825)
آن گاه چهل نفر (به نقل بعضى چهل و پنج نفر) از سران بنىهاشم را دعوت نمود، وقتى
كه آنها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (يكى از عموهاى پيامبر) فهميد كه مجلس
براى دعوت به رسالت پيامبر تشكيل شده (طبق نقل بعضى از مورخين) دو بار مجلس را به
هم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس به هم نخورده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
به آنها رو كرد و فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! من از جانب خدا به سوى شما، مژده دهنده
و ترساننده، فرستاده شدهام. به من ايمان بياوريد و مرا يارى كنيد تا هدايت شويد.
سپس فرمود: هيچكس مانند من براى خويشان خود چنين ارمغانى
نياورده، من خير و سعادت دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. آيا كسى هست كه با من
برادرى كند و از دين من پشتيبانى نمايد تا خليفه و وصى من گردد و در بهشت نيز با من
باشد؟
سكوت مجلس را فرا گرفت، دعوتشدگان در فكر فرو رفتند، ناگهان على عليهالسلام (كه
حدود سيزده سال داشت) برخاست و گفت:
اى رسول خدا! من تو را يارى مىكنم. رسول خدا به او
فرمود: بنشين.
بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز على عليهالسلام برخاست و گفت: من تو را يارى
مىكنم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشين. براى بار سوم حاضران را
دعوت كرد، هيچيك از حاضران به دعوت پيامبر پاسخ ندادند، جز على عليهالسلام كه براى
بار سوم نيز برخاست و گفت: من تو را يارى مىكنم. در
اين هنگام پيامبر فرمود:
اءنّ هذَا اَخِى وَ وصيى وَ خَلِيفَتى عَلَيكُم فاسمَعُوا
لَهُ و اَطِيعُوهُ؛
اين - اشاره به على عليهالسلام - برادر و وصى و جانشين من بر
شما است، سخنان او را گوش دهيد، و از او اطاعت كنيد.
حاضران از مجلس برخاستند، در حالى كه هر كسى سخنى در رد پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم مىگفت، ابولهب در ميان جمع تحريك شده به طور استهزاءآميز به ابوطالب رو
كرد و گفت:
محمد، پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پيروى
كنى.(826)
معراج پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
يكى از حوادثى كه قرآن در آغاز سوره اسراء و سوره نجم از آن سخن به ميان آورده،
معراج پيامبر است.
معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دو قسمت تشكيل مىشد: 1 - از مكه به
بيت المقدس. 2 - از بيت المقدس به سوى آسمانها و ملأ اعلى.
در اين كه عروج پيامبر از كجاى مكه شروع شد، اختلاف است. بعضى گفتهاند: از خانه
خديجه عليهاالسلام، بعضى روايت كردهاند از خانه امهانى خواهر على عليهالسلام، و
بعضى گويند: از شِعب ابى طالب در كنار كعبه، (دامنه و پشت كوه ابوقبيس)، و به ذگفته
ذبعضى ديگر كه با ظاهر آيه يك سوره اسراء تطبيق مىكند، آن حضرت از خود مسجد الحرام
در كنار كعبه به معراج رفت.
نيز در اين كه در چه زمان اين سفر عظيم آسمانى انجام شد، در روايات به اختلاف نقل
شده است مطابق بعضى از روايات در سال سوم بود، و در بعضى از روايات آمده، معراج در
شب شنبه 17 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روايت ديگر در
شب 21 ماه رمضان رخ داد. و يا در شب 26 ماه رجب، و يا يكى از شبهاى ماه ربيع الاول
سال دهم بعثت به وقوع پيوست.(827)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن قدر به مقام قرب خدا نزديك شد كه قرآن در آيه
9 سوره نجم مىفرمايد:
فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدنى؛
فاصله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مقام مخصوص قرب
خدا، به اندازه دو كمان (يا به اندازه نصف كمان، يا به اندازه دو ذراع كه هر ذراع
از آرنج تا سر انگشتان است، يعنى به اندازه تقريبا يك متر) يا كمتر بود.
آرى، اگر بشر بر اثر پيشرفتهاى عجيب صنعتى و تكنيكى هر چه بالا رود، حتى اگر روزى
بيايد كه از منظومه شمسى بگذرد، باز يك ميليونم طول سفر پيامبر را نپيموده است،
بنابراين نمىتواند به دليل ترقيات كوچك در برابر معراج پيامبر، ادعاى بى نيازى از
اسلام چهارده قرن قبل نمايد.
و اين افتخار بزرگى است كه هيچ پيغمبر و فرشته به آن دست نيافت، جز پيامبر اسلام
صلى الله عليه و آله و سلم كه امام سجاد عليهالسلام در فرازى از خطبه خود، در مجلس
يزيد، به اين امتياز عظيم افتخار كرده و فرمود:
انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى انا ابن من بلغ به
الى سدرة المنتهى انا ابن من دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى؛
من فرزند آن پيامبرى هستم كه در شب معراج تا سدرة المنتهى
بالا رفت، من پسر آن پيامبرى هستم كه آن قدر به مقام قرب الهى نزديك شد، كه فاصله
او با آن مقام قرب، به اندازه طول دو كمان يا كمتر بود.(828)
ديدنىهاى پيامبر در شب معراج، بسيار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برين و عرش
الهى ديدن كرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود:
در شب معراج، در بهشت قصرى آراسته به جواهرات را ديدم كه بر روى پرده درگاه آن
نوشته بود:
لا اءِلهَاءِلَّاالّله مُحمَّد رَسُولُ اللهِ، علىّ وَلِىُّ
القَومِ؛
معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست، محمد رسول خدا است، و على ولى و رهبر مردم
است.(829)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از انجام نماز مغرب و به روايتى بعد از نماز
عشاء، در مسجد الحرام (كنار كعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را
در مسجدالحرام خواند.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر معراج بازگشت، ماجراى معراج
خود را در مكه به قريشيان خبر داد، نادانان آنها گفتند: چقدر
اين خبر، دروغ است؟!
افراد فهميده آنها گفتند: اى ابوالقاسم به چه دليل ما بدانيم
كه راست مىگويى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به شترى از شما در
فلان محل (بين بيت المقدس و مكه) برخوردم، كه شما آن را گم كرده بوديد، جاى او را
به آنان كه به دنبالش مىگشتند، نشان دادم، نزد آنها رفتم و مشكى از آب همراهشان
بود، مقدارى از آب آن مشك را ريختم (و آشاميدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشيد
كاروان خود را ملاقات خواهيد كرد. در حالى كه در پيشاپيش كاروان شما، شتر سرخى حركت
مىكند كه شتر فلان كس است.
قريشيان روز سوم قبل از طلوع خورشيد از مكه خارج شدند تا ببينند آيا كاروان مىآيد
و در پيشاپيش آن، شتر سرخ حركت مىكند؟ و از اين راه بدانند كه آيا محمد راست
مىگويد يا نه؟
آنها همه آن چه را پيامبر خبر داده بود، راست يافتند. هنگام طلوع خورشيد، كاروان
فرا رسيد. در پيشاپيش كاروان شتر سرخ ديدند و كاروانيان صحبت كردند، آنچه آنها
مىگفتند، با گفتار قبل پيامبر تطبيق مىكرد، در عين حال ايمان به صداقت پيامبر
نياوردند و گفتند: اين پيشگويىها از سحر محمد است.(830)
در بعضى از روايات، ماجراى گفتگوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قريش، چنين
بيان شده:
پيامبر وقتى كه از سفر معراج بازگشت، و آن را به مردم مكه خبر داد، قريش به عادت
ديرينه خود، سخن پيامبر را تكذيب كردند و گفتند: در مكه كسانى كه بيت المقدس را
ديدهاند هستند، اگر راست مىگويى چگونگى ساختمان بيت المقدس را براى ما بيان كن.
پيامبر تمام خصوصيات ساختمان بيت المقدس و حوادثى را كه در راه بين مكه و بيت
المقدس رخ داده بود، براى آنها گم شده بود، در ميان اثاثيه آنها ظرفى پر از آب
بود، و من از آن نوشيدم، سپس سر آن ظرف را پوشاندم، در نقطه ديگر به گروهى برخوردم
كه شترشان رميده بود، و دست آن شكسته بود، قريش گفتند: از كاروان خبر ده، اكنون در
كجاست؟ پيامبر فرمود: كاروان را در تنعيم (ابتداى) حرم ديدى، شتر خاكسترى رنگى در
پيشاپيش آنها حركت مىكرد كه كجاوهاى را بر پشت آن گذارده بودند.
قريشيان كه از خبرهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخت عصبانى شده بودند،
گفتند: اكنون راستى يا دروغ بودن سخن محمد آشكار مىگردد، ولى طولى نكشيد كه همگان
دريافتند آن چه آن حضرت فرموده بود راست است و با واقعيت تطبيق مىكند، و چندين
نشانه بيانگر صداقت پيامبر است.(831)
هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه
يكى از داستانهاى مهم زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ماجراى عظيم
هجرت او و يارانش از مكه به مدينه است، چنانكه قرآن در سوره انفال آيه 30، و سوره
بقره آيه 207 به اين مطلب اشاره كرده است، كه خلاصهاش چنين است:
هنگامى كه مسلمانان در مكه در فشار و آزار شديد مشركان قرار گرفتند، پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم، مسلمانان را به هجرت به مدينه دستور داد، مشركان احساس خطر
شديد كردند و با خود گفتند: هجرت مسلمانان به مدينه موجب تشكل آنها در مدينه شده،
و در آينده نزديك، كار را بر ما سخت خواهد كرد. سران آنها در
دارالندوه مجلس شوراى خود اجتماع كردند، و هر كدام در مورد جلوگيرى از اسلام
و دعوت پيامبر، پيشنهادى نمودند، چنان كه در آيه 30 سوره انفال به اين توطئه، اشاره
شده است.
سرانجام پيشنهاد ابوجهل تصويب شد، پيشنهاد او اين بود كه: از
هر قبيلهاى، يك جوان شجاع به عنوان نماينده انتخاب شود، و همه آن نمايندگان در يك
شب، خانه پيامبر را محاصره كنند، و به سوى او حمله كرده و او را در رختخوابش بكشند.
آن شب فرا رسيد، جبرئيل ماجراى توطئه كودتاچيان را به پيامبر خبر داد. پيامبر
ماجرا را به على عليهالسلام خبر داد، و به او فرمود: امشب در
رختخواب من بخواب، تا كافران گمان كنند كه من در رختخواب خود خوابيدهام، به انتظار
من در بيرون خانه بمانند و من پنهانى از خانه خارج شوم.
با اين كه خوابيدن در رختخواب پيامبر و افكندن روپوش سبز پيامبر بر روى خود، صد در
صد خطرناك بود، حضرت على عليهالسلام با جان و دل، اين پيشنهاد را پذيرفت، و در
رختخواب آن حضرت خوابيد. آن شب نمايندگان مشركان، با شمشيرهاى برهنه، خانه پيامبر
را محاصره كردند، پيامبر شبانه، بى آن كه مشركان متوجه شوند، در تاريكى شب از خانه
بيرون آمد و به سوى غار ثور كه در هفت كيلومترى جنوب مكه قرار گرفته، رفت و در آن
جا مخفى شد، در اين هنگام ابوبكر نيز همراه پيامبر بود.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از غار ثور به سوى مدينه هجرت نمود، آن حضرت
در روز پنجشنبه اول ربيع الاول سال 13 بعثت از مكه خارج شد و در روز 12 همين ماه به
مدينه وارد گرديد.(832)
مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابيدن على عليهالسلام
جبرئيل و ميكائيل از سوى خداوند، كنار رختخواب حضرت على عليهالسلام آمدند، جبرئيل
به آن حضرت گفت:
به به! كيست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو
(و فداكارى تو) مباهات مىكنند. آن گاه اين آيه را از طرف خداوند، در شأن
على عليهالسلام، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ
اللهِ وَ الّلهَ رَؤُوف بِالعِبادِ؛
بعضى از مردم (فداار و با ايمان، همچون على عليهالسلام به
هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را در برابر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند
نسبت به بندگانش مهربان است.(833)
نگاهى به جنگ بدر
يكى از حادثههايى كه در آيات متعدد قرآن به فرازهايى از آن حادثه اشاره شده،(834)ماجراى
جنگ بدر است كه نخستين جنگ براى مسلمانان، با كفار قريش بود كه شخص پيامبر در آن
شركت نمود و فرماندهى جنگ را در دست داشت. مسلمانان در اين جنگ ضربه سختى بر دشمن
وارد كردند. در آيات 45 تا 46 سوره انفال شش دستور نظامى ذكر شده كه در جنگ بدر
موجب پيروزى مسلمانان گرديد، كه اگر مسلمانان در ساير جنگها رعايت كنند، پيروزى از
آن آنها است، كه در ذيل ذكر خواهد شد.
اين پيروزى، بسيار عجيب بود، چرا كه تعداد مسلمانان كمتر از يك سوم تعداد دشمن
بود، تجهيزات آنها، قابل مقايسه با تجهيزات جنگى دشمن نبود، لطف سرشار الهى نصيب
مسلمانان شد، چنان كه در آيه 26 انفال مىخوانيم:
وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِى
الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم
بِنَصْرِهِ...؛
و به خاطر بياوريد هنگامى كه شما در روى زمين، گروهى كوچك و
اندك و ضعيف بوديد، آن چنان كه مىترسيديد مردم شما را بربايند، ولى خدا شما را
پناه داد و يارى كرد...
جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داد، و موجب شكست مفتضحانه دشمن گرديد. در اين جا نظر
شما را به خلاصهاى از اين نبرد قهرمانانه جلب مىكنيم:
بدر منطقه وسيعى است كه داراى چاههاى آب بوده و
همواره كاروانها در آن جا توقف مىكردند و از آبهاى آن بهرهمند مىشدند.
بدر در جنوب غربى مدينه بين مدينه و مكه قرار گرفته و از اين رو آن را بدر
مىگويند كه نام صاحب آبهاى آن بدر بوده است.
علت اين جنگ اين بود كه: در ماه جمادى الاولى سال دوم هجرت به پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم خبر رسيد كه كرز بن جابر با گروهى از
قريش تا سه منزلى شهر مدينه آمده و شتران پيامبر را با چهارپايان افراد ديگر به
غارت برده و به محصولات مدينه آسيب زدهاند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ پرچم جنگ را به على عليهالسلام
سپرد، آن حضرت با جمعى از مهاجران بع تعقيب آنها رفتند تا به چاه بدر رسيدند و سه
روز هم در آن جا توقف كردند، هر چه جستجو كردند، كسى را نيافتند سپس به مدينه
برگشتند (اين غزوه را غزوه بدر اولى يا بدر صغرى مىگويند.)
از طرفى كفار، اموال مهاجران را در مكه، مصادره كرده بودند، و به طور كلى
مىخواستند، مسلمانان را در مدينه در فشار محاصره اقتصادى قرار دهند، و روشن است كه
اگر اين فشار ادامه مىيافت، دست كم جلو توسعه و گسترش اسلام گرفته مىشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى شكستن اين محاصره، تدابيرى انديشيد،
بزرگترين تدبيرش اين بود كه عبور كاروانهاى تجارتى مشركان مكه را قدغن كند.
چهل نفر از مسلمانان را تحت فرماندهى حضرت حمزه كه قهرمان رزم آورى بود، براى
كنترل مسير كاروانها فرستاد، پيامبر بيست شتر در دسترس آنها قرار داد.
اين چهل نفر تحت فرماندهى حمزه، به منطقهاى بين مدينه و درياى سرخ كه راه عبور
كاروانهاى مكه بودند، رفتند و از آن جا نگهبانى نمودند، منطقهاى كه 130 كيلومتر
عرض داشت و كاروانهاى مكه چارهاى نداشتند جز اين كه از آن عبور كنند، چند روز
گذشت ديدند كاروانى نمايان شد، وقتى كاروان نزديك آمد معلوم شد كه كاروان قريش است
كه سيصد نفر همراه كاروان مىباشد، حمزه اعلام جنگ كرد، ولى كفار كه از دلاوىها و
شجاعت حمزه اطلاع داشتند، پيشنهاد صلح كردند، حمزه نيز مصلحت امر را بر صلح دانسته،
و جنگ واقع نشد. (اين ماجرا را سريه حمزه گويند.)
چند هفته از اين ماجرا گذشت. از گزارش گزارشگران اسلام كه با دقت و هوشيارى مراقب
عمليات دشمن بودند، معلوم بود كه دشمن دستبردار نيست، و در فكر تدارك جنگ و ادامه
محاصره اقتصادى و... است و پى فرصت مىگردد.
در اين شرايط به پيامبر چنين گزارش رسيد: كاروان بزرگى همراه
دو هزار شتر (و به نقلى هزار شتر) كه پنجاه هزار دينار كالا حمل مىكند به سرزمين
مدينه نزديك شده و به طرف مكه مىرود و رئيس اين كاروان، ابوسفيان است، و چهل نفر
از آن نگبهانى مىكنند، و اكثر مردم مكه در آن كالاهاى تجارتى شركت دارند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب رو كرد و فرمود:
اين كاروان قريش است به سوى آن برويد. شايد خدا به اين وسيله در كار شما گشايشى
بدهد.
طولى نكشيد 313 نفر از مسلمانان در رمضان سال دوم هجرت همراه پيامبر از مدينه به
سوى بدر حركت كردند كه 72 نفرشان از مهاجران بودند و بقيه از انصار، و جمعا هفتاد
شتر و سه اسب بيشتر نداشتند.
ابوسفيان توسط جاسوسهايش از تصميم پيامبر و مسلمانان آگاه شد. دو كار به نظرش سيد
يكى اين كه فردى را از بيراهه به طور سريع به مكه بفرستد و مردم مكه را از در خطر
قرار گرفتن كاروان خبر دهد، دوم كاروان را از بيراهه به طرف مكه ببرد.
ضمضم پيامرسان ابوسفيان به مكه شتافت و مشركان مكه را
از ماجرا مطلع كرد، طولى نشيد كه حدود هزار نفر با ساز و برگ كامل نظامى براى نجات
كاروان از مكه خارج شدند.
ابوسفيان مىدانست تا رسيدن قوا از مكه، قطعاً مورد هجوم مسلمانان قرار خواهد
گرفت، مسير راه را عوض نمود و از بيراهه فرار كرد و كاروان را به مكه رساند.
خبر فرار كاروان به سپاه مكه رسيد. سران سپاه در مورد جنگ نظريات مختلف داشتند،
نظر عدهاى اين بود كه چون كاروان نجات يافته برگرديم، ولى عدهاى اصرار داشتند كه
به حركت ادامه بدهند.
ابوجهل طرفدار جنگ بود و افراد را تحريك مىكرد. سرانجام تصميم به جنگ گرفتند.
پيامبر با 313 نفر از مسلمانان در بدر بودند كه خبر فرار ابوسفيان و كاروانش به
حضرت رسيد، از طرفى گزارشگران گزارش دادند كه لشكر دشمن تا پشت تپه بدر آمده است.
شبى كه فردايش جنگ بدر واقع شد مسلمانان تمام شب را بيدار بودند و در پاى درختى تا
صبح به نماز و دعا اشتغال داشتند.
صبح روز جمعه هفده رمضان بود كه سپاه قريش با تجهيزات كامل جنگى از پشت تپه به دشت
بدر سرازير شدند، هنوز در ميان قريش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما يك
موضوع جنگ را حتمى كرد و آن اين كه:
يكى از سپاهيان قريش به نام اسود مخزومى كه مردى خشن
بود، چشمش به حوضى كه مسلمانان درست كرده بودند افتاد، تصميم گرفت يكى از اين سه
كار را انجام دهند: يا از آب حوض بنوشد يا آن را ويران كند و يا كشته شود، به دنبال
اين تصميم از صف مشركان بيرون تاخت و تا نزديك حوض رسيد، در آن جا با حضرت حمزه
افسر رشيد اسلام روبرو شد، حمزه يك ضربت به پاى او زد كه پايش از ساق جدا شد، در
عين حال مىخواست با حركت سينه خيز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه
با زدن ضربت ديگر او را در آب كشت.
به دنبال اين حادثه، به رسم ديرينه عرب، جنگ تن به تن شروع شد.
سه نفر از شجاعان دشمن به نامهاى: عُتبِه و برادرش
شَيبَه (از فرزندان ربيعه) و سومى وليد (فرزند عُتبه) به ميدان آمدند و
مبارز طلبيدند.
سه نفر از انصار در صف مسلمانان به ميدان تاختند، وليد آنها را شناخت، گفت:
شما اهل مدينه هستيد، به شما كارى نداريم، كسانى كه از اقوام
ما هستند، بايد به جنگ ما آيند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پسرعموهايش عُبَيده و على عليهالسلام و
عمويش حمزه را به ميدان فرستاد. به مناسبت سن، على عليهالسلام با وليد، حمزه با
شيبه و عبيده با عتبه به جنگ پرداختند.
طولى نكشيد كه على و حمزه رقيبان خود را از پاى در آوردند، ولى عبيده كارى از پيش
نبرد. هر دو ضربتى به هم زدند. على عليهالسلام پيش دستى كرد و عتبه را كشت، به اين
ترتيب در حمله اول، مشركان به سوگ سه نامور شجاعشان نشستند.
پس از آن عاص بن سعيد براى مبارزه با على عليهالسلام
به ميدان تاخت. على عليهالسلام او را نيز كشت، سپس حنظله پسر ابوسفيان و طعيمه و
نوفل به ميدان تاختند، على عليهالسلام آنها را نيز يكى پس از ديگرى كشت، و پيوسته
مبارزانى به ميدان مىآمدند و كشته مىشدند.
سرانجام جنگ با پيروزى اسلام و شكست دشمن پايان يافت و از مسلمانان چهارده يا بيست
و دو نفر به افتخار شهادت رسيدند.
از كفار، هفتاد نفر كشته شدند و هفتاد نفر اسير گشتند، 35 يا 36 نفر از
كشتهشدگان، بر اثر ضربات پرچمدار اسلام، در اين جنگ يعنى على عليهالسلام به هلاكت
رسيدند، بسيارى از كشته شدگان از سران شرك مانند ابوجهل، وليد بن عتبه، حنظلد بن
ابوسفيان، عتبة و شيبه و... بودند.(835)
آرى ابوجهل محرك اصلى جنگ و فرمانده دشمن كه با غرور و تكبر سوگند ياد كرد تا با
سپاهيانش به سرزمين بدر آيد و سه روز در آن جا بماند و به سلامتى نجات كاروان، شراب
بنوشد و خوانندگان بنوازند و شترانى ذبح كنند و غذاى گستردهاى به راه اندازد، و
صداى عربده پيروزى و غرورش را به گوش جهانيان برساند، مفتضحانه در اين جنگ شكست
خورد. چوپان پير و ضعيفى به نام عبدالله بن مسعود، سر او را از بدن جدا كرد و به
نخى بست و آن را كشان كشان نزد پيامبر آورد.
به جاى جامهاى شراب، جامهاى مرگ نوشيدند و در عوض خوانندگان، نوحه گرانشان به
نوحه پرداختند.
شش دستور پيروزى
آياتى از طرف خدا در اين زمينه نازل شد و شش دستور مهم به مسلمانان داد.
مسلمانان با به كار بردن آن شش دستور، اين چنين دشمن را مفتضحانه تار و مار كردند،
و اگر ما نيز امروز آن شش دستور را اجرا كنيم، حتماً به پيروزى نائل مىشويم.
آن آيات عبارتند از آيه 45 و 46 و 47 سوره انفال كه مىفرمايد:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه با گروهى در ميدان
نبرد روبرو مىشويد (اين شش دستور را رعايت كنيد):
1 - ثابت قدم باشيد.
2 - خدا را فراوان ياد كنيد تا پيروز گرديد.
3 - از فرمان خدا و پيامبرش اطاعت كنيد.
4 - نزاع و كشمكش نكنيد (اتحاد را حفظ كنيد) تا سست نشويد و شوكتتان بر باد نرود.
5 - استقامت كنيد چرا كه خداوند با استقامتكنندگان است.
6 - و مانند آنها نباشيد كه از روى غرور و هواپرستى و خودنمايى (يعنى ابوجهل و
همراهان او) به ميدان (بدر) آمدند تا مردم را از راه خدا باز دارند، خداوند به آن
چه عمل مىكند آگاه است.
جنگ احد در قرآن
در قرآن، آيه 121 سوره آل عمران تا تقريبا آخر اين سوره در رابطه با جنگ احد است،
اختصاص بالغ بر صد آيه به ماجراى احد بيانگر آن است كه ماجراى نبرد احد داراى
درسهاى بسيار آموزنده براى مسلمانان هر عصر است كه فراگرفتن آن درسها موجب عزت آنان
خواهد بود.
دورنمايى از جنگ احد
بتپرستان در جنگ بدر، دستخوش ضربات شديد از جانب مسلمانان شده بودند، و بسيارى از
سرانشان كشته شده بودند. آنها تصميم گرفتند با نيروى مجهزى براى انتقام و سركوبى
مسلمانان به سوى مدينه حركت كنند، آنها با پنج هزار نفر به اضافه زنان و غلامان و
ساز و برگ نظامى و استمداد از قبايل مختلف حركت نمودند در حالى كه شعار مىدادند:
انتقام! انتقام.
اين لشگر مجهز روز پنجشنبه 5 شوال سال سوم هجرت در دامنه كوه احد (يك فرسخى مدينه)
مستقر شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز جمعه را در مدينه ماند و نماز جمعه را خواند
و در خطبههاى نماز، مردم را به دفاع و جهاد دعوت كرد وسپس با سپاهى كه افراد آن
حدود هزار نفر بودند، از مدينه به سوى احد حركت كردند. در بين راه
عبدالله بن ابى سلول منافق كه معتقد به ماندن در مدينه بود با طرفداران خود
كه حدود سيصد نفر از سپاه را تشكيل مىدادند به مدينه بازگشتند، و در نتيجه پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه 700 نفرى به سرزمين احد وارد شد، و در نقطهاى
در كنار كوه مستقر گرديد، در آنجا در پشت سر، دهانه شكاف كوهى را ديد،
عبدالله بن جُبير را با پنجاه تيرانداز، نگهبان آن دهانه كرد، و به آنها
تأكيد كرد كه تا پايان جنگ در آن جا بماند و حركت نكنند.
در روز هفتم، پس از نماز صبح، چند نفر از دلاوران دشمن پياپى به ميدان تاختند و
طلب مبارزه كردند، اميرمؤمنان على عليهالسلام به ميدان آنها رفت و آنها را به
هلاكت رسانيد، در اين هنگام جنگ دسته جمعى آغاز گرديد، پيامبر و على و حمزه در
پيشاپيش سپاه اسلام با دشمن مىجنگيدند، ولى عواملى موجب شكست مسلمانان شد، افراد
برجستهاى مانند: حضرت حمزه عليهالسلام عموى پيامبر، مصعب بن عمير، عبدالله بن
جحش، منظله و... به شهادت رسيدند.