11 - سلام خضر عليهالسلام به على عليهالسلام به عنوان چهارمين خليفه
اميرمؤمنان حضرت على عليهالسلام كه همواره همراه و همراز پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم بود و از هر گونه فداكارى در راه پيشبُرد اهداف عاليه اسلام و بزرگداشت
صداى وحى كه از زبان محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر مىخاست، دريغ نداشت،
مىگويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راههاى مدينه در حركت
بوديم، ناگاه با پيرمرد بلندقامت چهارشانهاى كه محاسن و ريش پرى داشت، ملاقات
نموديم. او با كمال احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و
احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: السَّلامُ عَلَيكَ
يا رابعَ الخَليفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛
سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمين خليفه!
در اين هنگام متوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و گفت: آيا چنين نيست؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد.
آن گاه پيرمرد، از نزد ما به سويى رفت (عجبا! اين چه منظرهاى بود، او كه از چهره
تابناكش، شكوه و شخصيتش آشكار بود، به راستى چرا مرا چهارمين خليفه خواند؟ و چرا
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد؟ چه خوب است معماى اين رازها
برايم آشكار گردد.)
- اى رسول خدا! اين گفتارى كه آن پيرمرد گفت، چه بود؟ به راستى تو همان هستى كه او
بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.)
پيامبر: او حرف درستى زد و سخن حكيمانهاى گفت: به راستى تو همان هستى كه او بازگو
نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.)
خداوند در قرآن (به فرشتگان) مىفرمايد: من در زمين پديد
آورنده خليفه هستم.(699)اولين
خليفه و جانشينى كه خداوند در زمين براى خود قرار داد، حضرت آدم عليهالسلام است.
در مورد ديگر مىفرمايد: اى داوود! ما تو را در زمين خليفه
نموديم، طبقميزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.(700)
از اين رو داوود خليفه دوم است.
در جاى ديگر مىفرمايد: موسى عليهالسلام به برادرش هارون
عليهالسلام گفت: در ميان قوم من جانشين من باش! و امور آنان را اصلاح كن!(701)
بنابراين هارون خليفه سوم است.
بالاخره در اين آيه مىفرمايد: اعلانى است از طرف خداوند، و
رسول او به مردم، در مجمع عظيم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بيزارند.
(702)
اعلان كننده و مبلغ از ناحيه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزير و اداكننده
وام من هستى! تو همانگونه مىباشى كه هارون براى موسى عليهالسلام بود - گرچه بعد
از من پيامبرى نخواهد آمد - روى اين اساس همان گونه كه آن پيرمرد بلندقامت تو را
خليفه چهارم خواند، چهارمين خليفه هستى!
آيا مىخواهى بدانى او چه كسى بود؟
على عليهالسلام: آرى، مىخواهم.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: او برادر تو خر عليهالسلام بود.(703)
پايان داستانهاى زندگى حضر عليهالسلام
25- حضرت زكريا عليهالسلام
يكى از پيامبران حضرت زكريا عليهالسلام است، كه نام مباركش در قرآن هفت بار در سه
سوره آمده است، زكريا بن برخيا عليهالسلام از پيامبران بنى اسرائيل بود، كه سلسله
نسبش به حضرت داوود عليهالسلام مىرسد، او رييس راهبان و خدّام بيت المقدس بود و
مردم را به شريعت حضرت موسى عليهالسلام دعوت مىكرد.
ازدواج زكريا عليهالسلام
در ميان بنى اسرائيل دو خواهر برجسته و بزرگزاده وجود داشتند، يكى به نام
حنّه و ديگرى به نام اشياع،(704)
زكريا عليهالسلام از اشياع خواستگارى كرد، و عمران كه يكى از راهبان و بزرگ بنى
اسرائيل بود (و طبق نقلى از پيامبران بنى اسرائيل بود) از حنّه
خواستگارى نمود، سرانجام اشياع همسر زكريا عليهالسلام گرديد، و حنّه همسر عمران(705)شد.
به اين ترتيب زكريا و عمران، دو شخصيت بزرگ بنى اسرائيل، باجناق همديگر شدند، و
علاوه بر رابطه مكتبى، رابطه خويشاوندى نيز پيدا كردند. چندسال از اين ماجرا گذشت،
عمران صاحب دخترى به نام مريم شد، ولى زكريا عليهالسلام داراى فرزند نشد، زيرا
همسرش نازا بود.
سرپرستى زكريا عليهالسلام از مريم عليها السلام
سالها از زندگى عمران و همسرش حنه گذشت آنها داراى فرزند نشدند، حنه همچون زنان
ديگر آرزو داشت كه داراى فرزند شود، و با ديدن كودكى احساساتش براى داشتن فرزند به
جوش مىآمد. تا اين كه روزى در زير درختى نشسته بود، پرندهاى را ديد كه به
جوجههاى خود غذا مىدهد، مشاهده اين محبت مادرانه آتش عشق به فرزند را در دل او
شعله ور ساخت، و از صميم دل از خدا تقاضاى فرزند كرد، چيزى نگذشت كه دعاى خالصانه
او اجابت شد و او باردار گرديد.
طبق بعضى از روايات، از سوى خدا به عمران وحى شد كه به زودى خداوند پسر پربركتى كه
مىتواند بيماران غير قابل درمان را درمان دهد و مردگان را به فرمان خدا زنده نمايد
به تو عنايت خواهد كرد، عمران اين مطلب را به همسرش حنه خبر داد.
حنه وقتى كه باردار شد، تصور مىكرد كه فرزند مذكور، همان است كه در رحم دارد
(غافل از آن كه منظور از آن پسرى كه خداوند به عمران وحى نمود، نوه عمران به نام
عيسى عليهالسلام است كه حنه براى مادر او (مريم) باردار مىباشد.)
به همين دليل حنه نذر كرد كه كودك پسر خود را وقتى كه بزرگ شد خدمتگزار مسجد
بيتالمقدس قرار دهد.
ولى وقتى كه فرزندش متولد شد ديد دختر است، نگران شد كه چه كند، زيرا خدمتگزاران
مسجد را از ميان پسران انتخاب مىكردند، از اين رو گفت: پسر
همانند دختر نيست.
سپس افزود: خدايا من نام اين دختر را مريم ميگذارم، و او و فرزندش را از وسوسههاى
شيطان رجيم، در پناه درگاه تو قرار مىدهم.(706)
مريم عليهاالسلام به معنى زن عبادت كننده و خدمتگزار است. از آن جا كه حنه
مىخواست او را خدمتگزار مسجد و عبادتكننده در مسجد بيت المقدس قرار دهد، نام او
را مريم نهاد.
كم كم مريم عليهاالسلام بزرگ شد و با اين كه دختر بود، خداوند او را به عنوان
خدمتگزار مسجد بيت المقدس پذيرفت.
مطابق تواريخ، عمران پدر مريم عليهالسلام، قبل از تولد مريم عليهاالسلام از دنيا
رفت، از اين رو وقتى كه مريم عليهاالسلام خدمتگزار مسجد شد، نياز به سرپرست داشت،
حنه مريم را كه كودك بود به بيت المقدس نزد علما و دانشمندان يهود آورد و گفت:
اين كودك هديه به بيت المقدس است، سرپرستى او را يك نفر از شما بر عهده بگيرد.
چون آثار عظمت از چهره مريم عليهاالسلام ديده مىشد، گفتگو در ميان دانشمندان بنى
اسرائيل در گرفت، هر كدام از آنها مىخواست اين افتخار نصيب او شود.
سرانجام تصميم گرفتند قرعهكشى كنند، به كنار نهرى آمدند. حضرت زكريا عليهالسلام
نيز جزء آنها بود. قلمها و چوبهايى را كه به وسيله آنها قرعه مىزدند حاضر
كردند، نام هر يك از داوطلبان سرپرستى مريم عليهاالسلام را روى آن چوبها نوشتند و
آن قلمها را در ميان آب انداختند، هر قلمى كه در ميان آب فرو مىرفت، بازنده بود و
تنها قلمى كه روى آب ماند، قلمى بود كه نام زكريا روى آن نوشته شده بود. به اين
ترتيب سرپرستى زكريا عليهالسلام نسبت به مريم عليهالسلام قطعى شد، و در واقع حضرت
زكريا عليهالسلام از همه شايستهتر به سرپرستى مريم عليهالسلام بود، زيرا علاوه
بر مقام نبوت، شوهر خاله مريم عليهالسلام نيز بود.(707)
حضرت زكريا عليهالسلام همچنان سرپرستى حضرت مريم عليهالسلام را بر عهده گرفت تا
مريم عليها السلام بزرگ شد.
ديدار زكريا عليهالسلام از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم عليهاالسلام
حضرت مريم عليهاالسلام به خدمتگزارى مسجد بيت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى
اين مقام پذيرفت. به گفته بعضى نشانه پذيرش خداوند اين بود كه مريم عليهاالسلام بعد
از بلوغ و دوران خدمتگزارى بيت المقدس، هرگز عادت ماهانه نديد تا به دور شدن از آن
مركز روحانى مجبور نگردد.
مريم عليهاالسلام آن چنان به عبادت خدا مشغول بود كه روزها روزه مىگرفت و شبها
به عبادت مىپرداخت، او آن چنان در پرهيزكارى و معرفت و شناسايى پروردگار پيش رفت
كه از اخبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت.(708)
هنگامى كه زكريا عليهالسلام كنار محراب او قرار مىگرفت و براى ديدار او مىآمد،
غذاهاى مخصوصى در كنار محراب او مشاهده مىكرد، كه شگفتزده مىشد، روزى به او گفت:
يا مَريمُ اَنِّى لَكِ هذَا؛
اى مريم! اين غذاها (و ميوههاى غير فصل) را از كجا آوردى؟
مريم عليهاالسالم در جواب گفت:
هُوَ مِن عندِ اللهِ اءنّ اللهَ يَرزُقُ مِن يشاءُ بِغيرِ
حِسابٍ؛
اين از طرف خدا است، و او است كه هر كس را بخواهد، بى حساب
روزى مىدهد.(709)
آرى به اين ترتيب خداوند غذاهاى بهشتى غير فصل را به مريم مىرسانيد.
دعاى گيراى زكريا عليهالسلام و اجابت آن، و ولادت يحيى عليهالسلام
حضرت زكريا عليهالسلام هميشه اهل دعا و راز و نياز بود، ولى ديدن منظره غذاهاى
بهشتى كنار محراب حضرت مريم عليهاالسلام، و استجابت دعاهاى مريم عليهالسلام، گويى
جرقهاى بود كه چاشنى قلب او را منفجر كرد و سخت تحت تأثير قرار گرفت. سالها بود
تقاضاى فرزندى از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولى نتيجه نگرفته بود.
شايد زكريا عليهالسلام ديگر اميد نداشت تا داراى فرزند شود، زيرا هم خودش به
نهايت پيرى رسيده بود و هم همسرش پير شده بود، چنان كه از ابن عباس نقل شده:
زكريا صد و بيست سال داشت، و همسرش داراى نود و هشت سال بود.(710)
اما ديدار منظره ميوههاى بهشتى تابستانى در فصل زمستان و بر عكس، روح و جان او را
سرشار از اميد كرد، و دريافت كه مىتواند در فصل پيرى داراى ميوه فرزند شود، چنان
كه مريم عليهاالسلام در غير فصل ميوه، داراى ميوههاى گوناگون شده است. در همين جا
بود كه به خدا عرض كرد:
رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ
سَمِيعُ الدُّعَاء؛
خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزهاى (نيز) به من عطا فرما،
كه تو دعا را مىشنوى.(711)
طولى نكشيد كه فرشتگان در آن موقع كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، صدا
زدند: كه هان اى زكريا! خداوند تو را به يحيى بشارت مىدهد، در
حالى كه كلمه خدا (حضرت عيسى عليهالسلام) را تصديق مىكند و آقا و رهبر خواهد بود،
و از هوى و هوس بركنار، و پيامبرى از صالحان است.(712)
زكريا عليهالسلام (كه به چگونگى داشتن فرزند در سنين پيرى مىانديشيد) گفت:
پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه
پيرى به من رسيده، و همسرم نازا است.
خداوند به او فرمود: اين گونه خداوند هر كاريرا كه بخواهد
انجام مىدهد.
زكريا عليهالسلام مىخواست قلبش سرشار از يقين گردد و ايمانش به مرحله شهود برسد
(چنان كه ابراهيم خليل عليهالسلام براى آرامش قلبش، تقاضاى مشاهده صحنه معاد كرد
از اين رو به خدا عرض كرد: پروردگارا! نشانهاى براى من قرار
بده!
خداوند فرمود:
آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ
إِلاَّ رَمْزًا وَاذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكَارِ؛
نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن
نخواهى گفت. (و زبانت، بدون علّت ظاهرى، از كار مىافتد.) پروردگار خود را (به
شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن، و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو.(713)
زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام (به
شكرانه اين نعمت) خدا را تسبيح گوييد.(714)
آرى، اين علامت آشكار شد، زكريا عليهالسلام ديد بدون علت زبانش بسته شد وى هنگام
ذكر خدا زبانش گشوده مىشد، او از همين راه دريافت و يقين كرد همان خدايى كه زبان
بسته را براى ذكرش مىگشايد، قادر است كه رَحِم بسته (بر اثر نازايى) را بگشايد و
از آن، فرزندى به وجود آورد.
او در اين سه روز، با اشاره لبها و تكان دادن سر، با مردم سخن مىگفت، و بقيه را
به ذكر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.
طولى نكشيد كه همسر زكريا عليهالسلام احساس باردارى كرد، و پس از مدتى يحيى
عليهالسلام چشم به جهان گشود و حضرت زكريا و همسرش، پس از سالها اميد و آرزو
داراى فرزندى مبارك شدند.
شايد اين حادثه مقدمهاى بود تا اذهان مردم براى تولد حضرت عيسى عليهالسلام بدون
پدر آماده گردد، و بدانند همان خدايى كه قادر است از زن و شوهر پير فرزندى به وجود
آورد، قدرت آن را دارد كه به بانويى بدون شوهر، فرزندى بدهد.
به هر حال بايد به خدا توكل كرده و قدرت بى كران او را باور نمود و نسبت به الطاف
ذات اقدس او اميد سرشار داشت.
گريه حضرت زكريا عليهالسلام براى مصائب امام حسين عليهالسلام
حضرت زكريا عليهالسلام از درگاه خداوند خواست تا نامهاى پنج تن آل عبا را به او
بياموزد. خداوند نام آنها را به او آموخت.
زكريا عليهالسلام هرگاه نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم، على عليهالسلام،
فاطمه عليهاالسلام، و حسن عليهالسلام را به زبان مىآورد غم و اندوه از او برطرف
مىشد. ولى وقتى كه نام حسين عليهالسلام را به زبان مىآورد، بى اختيار منقلب شده
و اشكهايش جارى مىگشت و نفسهايش به شماره مىافتاد.
روزى به خدا عرض كرد: خداوندا! چه شده كه وقتى نام محمد صلى
الله عليه و آله و سلم، على عليهالسلام، فاطمه عليهاالسلام و حسن عليهالسلام را
به زبان مىآورم، اندوهم بر طرف مىگردد، ولى همين كه نام حسين عليهالسلام را به
زبان مىآورم منقلب مىشوم، و اشكهايم سرازير مىشود؟
خداوند ماجراى جانسوز شهادت حسين عليهالسلام را به او خبر داد و فرمود:
كَهيعص كاف اشاره به كربلا است، هاء اشاره به هلاكت
عترت حسين عليهالسلام است، ياه اشاره به يزيد ستمگر است كه موجب ظلم به حسين
عليهالسلام مىشود، عين اشاره به عطش حسين عليهالسلام است، و صاد اشاره به صبر او
است.
وقتى زكريا قضيه حسين عليهالسلام را شنيد، سه روز از مسجد بيت المقدس بيرون نيامد
و براى مصائب حسين عليهالسلام گريه و ناله كرد و گفت: خدايا!
آيا على و فاطمه عليهماالسلام را به چنين مصيبت جانسوزى مبتلا مىكنى؟!...
آن گاه عرض كرد: خدايا! به من فرزندى بده كه در اين سنين پيرى
چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بيفكن، آن گاه همانگونه كه
محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيبت را، به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا كردى،
مرا نيز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نيز همدرد پيامبر اسلام گرديم.
خداوند حضرت يحيى عليهالسلام را به زكريا داد و همين حضرت يحيى عليهالسلام به
خاطر نهى از منكر، به فرمان طاغوت زمان، كشته شد و سرش را در ميان طشت طلا نهادند و
جريان شهادتش شبيه شهادت حسين عليهالسلام، جانسوز بود.(715)
نجات زكريا از تنهايى
سالها بود كه حضرت زكريا عليهالسلام از تنهايى و نداشتن فرزند كه يار و ياور او
باشد، رنج مىبرد، و با اميدى سرشار به خدا دل مىبست و از خدا مىخواست كه او را
تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهايى بيرون آورد، و يحيى عليهالسلام را به
او داد، و زندگى او و همسرش را با داشتن چنين فرزندى نورانى، سامان بخشيد.
خداوند از اين رو آنها را مورد الطاف سرشارش قرارداد كه در انجام نيكىها سرعت
مىنمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را مىخواندند،
و خضوع و اخلاص خاصى در درِ خانه خدا داشتند.(716)
يحيى عليهالسلام همدم و مونس خوبى براى پدر و مادرش بود، و عصاى پيرى آنها در
جهت ظاهر و باطن به شمار مىرفت، و به راستى كه آنها را از تنهايى بيرون آورد، و
يا و فرزند صالحى براى آنها شد.
آرى كسانى كه با قلبى صاف و پاك، واخلاصى بى شائبه به درگاه خداوند بروند اين گونه
به نتيجه درخشان مىرسند، و زندگى با صفا و درخشنده پيدا مىنمايند.
شهادت جانسوز حضرت زكريا عليهالسلام
هنگامى كه حضرت مريم عليهاالسلام به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد (چنان كه شرح
حالش در زندگى عيسى عليهالسلام ذكر مىشود) شيطان وسوسهگر به ميان بنى اسرائيل
رفت و اين تهمت ناجوانمردانه و بسيار زشت را به مردم القاء كرد كه اگر مريم
عليهالسلام باردار شده، كار زكريا عليهالسلام است.
همين تهمت ناجوانمردانه باعث شد كه عدهاى از اشرار تصميم گرفتند حضرت زكريا
عليهالسلام را به قتل برسانند.(717)
به همين منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آنها گريخت. در بيابان به نزديكى
درختى رسيد. آن درخت به زبان آمد و گفت: اى پيامبر خدا نزد من
بيا. زكريا كنار آن درخت رفت، درخت شكافته شد، زكريا به داخل تنه درخت رفت،
سپس تنه درهم به هم پيوست و به اين ترتيب آن درخت به زكريا عليهالسلام پناه داد.
ابليس به آن جا رسيد و گوشهاى از عباى زكريا عليهالسلام را گرفت و در بيرون درخت
نگه داشت، سپس ديد گروهى در جستجوى كسى هستند، از آنها پرسيد در جستجوى چه كسى
هستيد؟ گفتند: در جستجوى زكريا عليهالسلام هستيم.
ابليس گفت: او كنار اين درخت آمد و جادو كرد، بر اثر سحر و جادو او تنه اين درخت
شكافته شده او به درون اين درخت رفت. نشانهاش همين قسمت عباى او است كه در بيرون
درخت مانده است.
آنها تبر تهيه كردند و همچنين ارّه آوردند و آن درخت را قطع كرده سپس با اره قطعه
قطعه كردند. به اين ترتيب زكريا عليهالسلام مظلومانه در ميان آن درخت به شهادت
رسيد.
خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب كرد، بدترين خلق خود را بر آنها مسلط نمود بكه
انتقام خون حضرت زكريا عليهالسلام را از آنها گرفت.(718)
پس از شهادت زكريا عليهالسلام خداوند فرشتگان را كنار پيكر مطهر او فرستاد. آنها
آمدند و بدن زكريا عليهالسلام را غسل دادند و كفن كردند، و سه روز پشت سر هم آمدند
و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاك سپردند.
پايان داستانهاى زندگى حضرت زكريا عليهالسلام
26- حضرت يحيى عليهالسلام
حضرت يحيى بن زكريا عليهماالسلام يكى از پيامبران بنى اسرائيل است كه نام مباركش
پنج بار در قرآن آمده است.
چنان چه قبلا ذكر شد، حضرت زكريا عليهالسلام با بانويى به نام ايشاع (يا حنانه)
خاله حضرت مريم عليهاالسلام ازدواج كرد. سالها گذشت و هر و به سن پيرى رسيدند ولى
داراى فرزند نشدند. سرانجام زكريا عليهالسلام در كنار محراب مريم عليهاالسلام
غذاها و ميوههاى بهشتى ديد. دريافت كه بايد اميدوار به خدا بود، با اين كه 120 سال
از عمرش گذشته بود و همسرش 98 سال داشت(719)
از درگاه خداوند تقاضاى داشتن فرزند كرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند كه
خداوند پسرى به نام يحيى عليهالسلام، به تو عطا خواهد كرد، و چنين نامى تاكنون كسى
نداشته است.(720)
حضرت يحيى عليهالسلام در كودكى به مقام نبوت رسيد، و خداوند در همين سن آن چنان
او را از عقل و درايت و هوش، برخوردار نمود كه شايستگى مقام نبوت را پيدا كرد.
مقام يحيى عليهالسلام در پيشگاه خداوند آن چنان در سطح بالايى است كه خداوند
مىفرمايد:
وَ سلامٌ علَيهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَومَ
يُبعَثُ حَيّاً؛
و سلام بر او آن روز كه تولد يافت، و آن روز كه مىميرد، و آن
روز كه زنده و برانگيخته مىشود.(721)
از امتيازات حضرت يحيى عليهالسلام اين كه: خداوند او را به عنوان تصديق كننده
نبوت حضرت مسيح عليهالسلام و به عنوان رهبر، و بسيار عفيف و پرهيزگار و پيامبرى از
صالحان، معرفى مىكند.(722)
گرچه از ظاهر آيه 12 سوره مريم استفاده مىشود كه او داراى كتاب مستقل بوده، ولى
منظور از كتاب در اين آيه، همان تورات است. او مروج آيين موسى عليهالسلام بود،
وقتى كه عيسى عليهالسلام به مقام نبوت رسيد، به او ايمان آورد، و مروج آيين حضرت
مسيح عليهالسلام گرديد.
حضرت يحيى عليهالسلام سه سال يا شش ماه از حضرت عيسى عليهالسلام بزرگتر بود.(723)
شباهت عيسى عليهالسلام و يحيى عليهالسلام و همدلى آنها با هم ديگر
حضرت يحيى عليهالسلام و حضرت مسيح عليهالسلام نسبت به هم شباهتهايى در امور زير
داشتند:
زهد و پارسايى فوق العاده.
ترك ازدواج، كه آنها بر اثر شرايط خاص زندگى براى تبليغ احكام الهى مجبور به
سفرهايى بودند و ناچار مجرد زندگى مىكردند.
تولد اعجازآميز، كه يحيى در سنين پيرى پدر و مادر، از آنها به دنيا آمد و عيسى
عليهالسلام بدون پدر متولد شد.
يحيى و عيسى، با همديگر خويشاوندى نزديك داشتند (يحيى پسرخاله حضرت مريم
عليهاالسلام مادر عيسى عليهالسلام بود.)
شباهت ديگر اين كه هر دو در كودكى به مقام نبوت رسيدند.
يحيى و عيسى عليهماالسلام با همديگر الفت و انس خاصى داشتند، و همچون دو برادر
عرفانى، ارتباط تنگاتنگى در ميانشان بود. تا آن جا كه در روايت آمده:
مدتى پس از فوت حضرت يحيى عليهالسلام، حضرت عيسى عليهالسلام كه از فراق او دلتنگ
شده بود، كنار قبر يحيى عليهالسلام آمد و از درگاه خداوند خواست تا يحيى
عليهالسلام را زنده كند.
دعايش به اجابت رسيد، يحيى عليهالسلام زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به عيسى
عليهالسلام گفت: از من چه مىخواهى؟
عيسى عليهالسلام گفت: اُريدُ أَن تؤنِسَنِى كَما كُنتُ فِى
الدُّنيا؛
مىخواهم با من انس و الفت بگيرى همانگونه كه در دنيا با هم
مأنوس بوديم.
يحيى عليهالسلام گفت: اى عيسى! هنوز از مرارت و سختى مرگ،
نيافتهام، مىخواهى مرا به دنيا برگردانى! تا بار ديگر به سختى مرگ مبتلا شوم.
اين را گفت و سپس به قبر خود بازگشت.(724)
در روايات معراج آمده، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج
هنگام سير در آسمانها، وقتى كه به آسمان دوم رسيدم، ناگاه دو مرد شبيه هم را ديدم،
به جبرئيل گفتم: اينها كيستند؟ گفت: دو پسرخاله همديگر، يحيى
و عيسى عليهالسلام هستند. بر آنها سلام كردم، و آنها بر من سلام كردند،
براى آنها از درگاه خدا طلب آمرزش كردم، آنها نيز براى من طلب آمرزش نمودند، و به
من گفتند: مَرحَباً بِالاَخِ الصّالِحِ وَ النَّبِىِّ
الصَّالِحِ؛ آفرين به برادر شايسته و پيغمبر شايسته.
(725)
از شباهتهاى يحيى عليهالسلام با عيسى عليهالسلام اين كه يحيى عليهالسلام را
طاغوت زمانش كشت و سرش را از بدنش جدا كرد.
در مورد حضرت مسيح عليهالسلام نيز طاغوتيان زمان مىخواستند او را به دار آويزان
كنند، كه اشتباهى رخ داد و شخص ديگرى را به جاى عيسى عليهالسلام كشتند، و عيسى
عليهالسلام به سوى آسمانها صعود كرد.
پيامبرى حضرت يحيى عليهالسلام در خردسالى
در آيه 12 سوره مريم ميخوانيم؛ خداوند مىفرمايد:
يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَيناهُ الحُكمَ
صَبياً؛
اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در
كودكى به او داديم.
حضرت زكريا عليهالسلام وقتى كه به شهادت رسيد، حضرت يحيى عليهالسلام خردسال بود،
مقام نبوت به او رسيد.(726)
و اين از امتيازات حضرت يحيى عليهالسلام است كه نخستين پيامبرى بود كه در كودكى
به پيامبرى رسيد.
درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد، ولى مىدانيم كه
هميشه در ميان انسانها افراد استثنايى وجود دارند. چه مانعى دارد كه خداوند در
شرايط خاصى، بعضى از پيامبران يا امامان عليهم السلام را در همان خردسالى، شايسته
مقامات عالى كند.
تحليل و بررسى
كوتاه سخن آن كه در مورد پاسخ به اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام نبوت و
امامت مىرسد، ما دو پاسخ پيش رو داريم:
1 - به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مىگوييم: چه مانعى دارد خداوند با
آن قدرت و حكمت مطلقهاى كه دارد، بر اساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت
يا امامت برساند. چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عيسى و يحيى عليهالسلام را در
دوران كودكى به مقام نبوت رسانيد؛ و به استناد قرآن، عيسى عليهالسلام در گهواره
سخن گفت و فرمود: من بنده خدايم، خداوند به من كتاب آسمانى داد
و مرا پيامبر نمود.(727)
و در مورد يحيى عليهالسلام فرمود: يا يَحيى خُذِ الكِتابَ
بِقوَّةٍ وَ آتَيناهُ الحُكمَ صَبياً؛
اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در
كودكى به او داديم.(728)
امام جواد عليهالسلام براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط، به همين آيه
استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: كارى را كه خداوند در
مسأله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسأله نبوت كرده است. همان گونه كه ممكن
است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به
انسانى ديگر عطا فرمايد.(729)
2 - در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العادهاى
داشتهاند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درك
ممتاز و استثنايى برخوردار بودهاند، اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقامهاى
ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد،
در اين زمينه نمونههاى فراوان وجود دارد، كه براى تقريب اذهان به ذكر سه نمونه زير
مىپردازيم:
نمونههايى استثنايى از خردسالان نابغه
1 - در حالات حسين بن عبدالله بن سينا معروف به شيخ الرئيس ابوعلى سينا، (373 -
427 ه.ق) نقل كردهاند كه خود در شرح حال خود گفت: در ده
سالگيان قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من،
شگفتزده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب
قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصوررئيس دولت سامانى را كه همه اطباء
از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در
اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار
سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنين مىانديشيدم كه علم و دانشى وجود
ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.(730)
2 - نمونه ديگر يكى از دانشمندان غرب به نام توماس يونگ
است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهايى به
آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجابانگيزى دست يافت.(731)
3 - نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به
طور عينى و گويا تبيين مىكند، مربوط به كودكيبه نام سيدمحمدحسين طباطبايى، فرزند
حجة الاسلام آقاى سيدمحمدمهدى طباطبايى، ساكن قم است. آقاى سيد محمد حسين طباطبايى
استعداد و حافظه فوق العاده و استثنايى دارد، و مصاحبه با اين كودك چندين بار از
تلويزيون جمهورى اسلامى ايران پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديدهاند.
اين كودك كه اكنون حدود هشت سال دارد، و در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى
حوزوى مشغول است، در پنج و نيم سالگى حافظ همه قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ
قرآن، آن چنان بر آيات قرآنى و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيهاى براى او
خوانده شود، او متن آيه را تلاوت مىكند و ترجمه هر آيه قرآن را مىداند، از همه
مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونهاى است كه پرسش هايى كه از او
مىشود، با آيات قرآن، به آنها پاسخ مىدهد. امسال در فروردين سال 1376 (ذيحجه
1417 ه.ق) در سفر حج، وزير كشور عربستان سعودى با همراهانش به ديدار او آمدند و به
مناسبت اين كه كودك است، اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند، و از
او پرسشهايى كردند كه او با آيات قرآن به همه آن پرسشها پاسخ داد، پرسشهاى آنها
چنين بود:
1 - آيا از وسايل اسباببازى كه براى تو آوردهايم خشنود شدى؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: فَما آتانِى اللهُ خَير ممّا
آتاكُم بَل اَنتُم بِهَديَّتِكُم تَفرَحُونَ؛
آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است، بلكه
شما هستيد كه به هديههاتان خشنود مىشويد.(732)
2 - آيا پيراهن عربى بهتر است يا پيراهن ايرانى؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ لِباسُ التَّقوى ذلِكَ
خَيرٌ؛
لباس پرهيزكارى براى شما بهتر است.(733)
3 - آيا خشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: حتّى يَأذَنَ لِى أَبِى؛
تا پدرم به من اجازه دهد.(734)
و در موردى ديگر، از ايشان پرسيده شد:
4 - مىخواهيم از اين خانه فعلى كه در آن سكونت دارى، به جاى ديگرى برويم، و براى
پدرت خانه بخريم، نظر شما چيست؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: اءنّا هيهُنا قاعِدُونَ؛
ما همين جا نشستهايم.(735)
5 - شخصى از او سؤال كرد: آيا مىخواهى پسر من شوى؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ؛
سوگند به پدر و فرزندش.(736)
6 - از او سؤال شد، آيا بازى را دوست دارى؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ لا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ
الدُّنيا؛
بهرهات را از دنيا فراموش نكن.(737)
7 - آيا كودكان همسال تو، به تو آزار نمىرسانند؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: فَبِئسَ القَرينُ؛
پس چه بد همنشينى بودى؟(738)
اشاره به اين كه همنشين بد موجب آزار است، و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.
8 - آيا هيچگاه از پدرت كتك خوردهاى؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: قالُوا بَلى؛
گفتند: آرى. اشاره به اين كه آرى كتك خوردهام.(739)
9 - آيا هيچگاه پدرت با تو دعوا كرده است و سپس تو را بخشيده است؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ اءِذا ما غَضَبُوا هُم
يَغفِرُونَ؛
مومنان هنگامى كه خشمگين شوند، عفو مىكنند. اشاره به
اين كه آرى، پدرم به من خشم كرده و مرا بخشيده است.(740)
10 - تو اين همه فضل و كمال، استعداد و حافظه را در اين سن و سال از كجا آوردهاى؟
او در پاسخ، اين آيه را خواند: يُوتِى الحِكمَةَ مَن يَشآءُ
وَ مَن يُؤتِى الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثِيراً؛
خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند)
مىدهد، و به هر كس دانش داده شود، به او خير فراوانى داده شده است.(741)
اشاره به اين كه، اين فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.
نتيجه اين كه: وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لف خدا داراى چنين موهبت و امتياز
فوق العادهاى شد،(742)
نبايد تعجب كرد كه چگونه حضرت يحيى و عيسى عليهماالسلام در كودكى به مقام نبوت
رسيدهاند و يا امام جواد عليهالسلام و امام هادى و حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه
الشريف) در دوران كودكى به مقام امامت رسيدهاند كه چنين موضوعى محال نيست، و به
اذن الهى به علت مصالحى به بعضى از افراد داده مىشود.