24- حضرت خضر عليهالسلام
در قرآن مجيد به صراحت نامى از حضرت خضر عليهالسلام نيامده، ولى طبق روايات
متعدد، منظور از آيه 65 سوره كهف (كه مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلا
در زندگى موسى عليهالسلام ذكر شد) حضرت خضر عليهالسلام است، كه خداوند او را در
آيه مذكور، چنين توصيف كرده است:
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً
مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛
موسى و يوشع، در آن جا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه رحمت و موهبت عظيمى از
سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم.
بنابراين خضر مطابق اين آيه، از بندگان خاص خدا است كه مشمول رحمت مخصوص الهى بوده
از جانب خداوند علم لدنى داشت.
مطابق پارهاى از روايات، نام او تاليا بن ملكان بود،
و خضر لقب او است، زيرا خضر به معنى سبزى است و او هر كجا گام مىنهاد به بركت
قدومش زمين سرسبز مىشد.
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه او از پيامبران بود، چنان كه بعضى آيات سوره
كهف (مانند آيه 82 كهف: ما فَعَلتُهُ عَن اَمرِى و
مانند آيه 80 فَاَرَدنا اين مطلب را تاييد مىنمايد.)
و طبق روايات متعدد، حضرت خضر عليهالسلام از يك عمر طولانى تا قيامت برخوردار است
و هم اكنون زنده مىباشد.(682)
او از ياران ذوالقرنين بود كه شرح حال ذوالقرنين ذكر خواهد شد.
و از امام باقر عليهالسلام نقل شده فرمود: خضر عليهالسلام
پيامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آها را به توحيد و ايمان
به پيامبران و رسولان و كتابهاى آسمانى دعوت كرد و معجزه او اين بود كه در هر كجا
از چوب خشك و زمين خالى از گياه مىنشست، آن چوب و زمين، سرسبز و خرم مىشد.از اين
رو او با اسم خضر (كه به معنى سبز است) ناميده شد.
او از نوادگان حضرت نوح عليهالسلام بود، و سلسله نسب او را چنين نوشتهاند:
تاليان بن ملكان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.(683)
در رابطه با حضرت خضر عليهالسلام روايات و داستانهاى بسيارى در كتب حديث ما
آمده، كه اگر گردآورى شود، كتاب قطورى خواهد شد. به عنوان نمونه در اين جا نظر شما
را به چند ماجرا از زندگى آن حضرت جلب مىكنيم:
1 - بردگى خضر عليهالسلام از تاجر بازار
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا مىخواهيد
خاطرهاى از خضر عليهالسلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: روزى خضر عليهالسلام در يكى از بازارهاى
بنى اسرائيل عبور مىكرد، ناگهان فقيرى كه او را مىشناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك
كرد.
خضر عليهالسلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست
تا به تو بدهم.
فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو مىنگرم، و اميد خير
از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن.(684)
خضر عليهالسلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى
نمىتوانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام)
بگيرى و در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.
فقير گفت: آيا چنين كارى روا است؟
خضر گفت: به حق مىگويم كه تو مرا به امى عظيم سوگند دادى. من نمىتوانم اين نام
عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش.
فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و
رفت.
خضر عليهالسلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى ديد اربابش كارى را بر عهده او
نمىگذارند.
روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خريدهاى، دستور بده تا
كارى را براى تو انجام دهم.
تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به زحمت بيفكنم، تو پيرمرد سالخوردهاى هستى.
خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نيست.
تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانهاش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول يك
روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بيرون ببرند و گفت: اين سنگ را از خانه
خارج كن.
خضر عليهالسلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهايى آن را بيرون برد.
تاجر به او گفت: آفرين، كار را بسيار نيكو انجام دادى، با قدرتى كه هيچكس آن قدرت
را ندارد.
پس از مدتى تاجر تصميم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امين يافتم، تو
را در خانهام مىگذارم، نسبت به اهل خانهام جانشين خوبى باش تا باز گردم، و من
خوش ندارم تو را به زحمت افكنم.
خضر گفت: زحمت نيست، هر كارى مىخواهى بفرما انجام دهم.
تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا باز گردم.
تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت ديد خضر عليهالسلام ساختمان خانه او را
به طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه
(آبروى) خدا سوگند مىدهم بگو تو كيستى و كارت چيست؟
خضر گفت: تو مرا به امر عظيم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همين وجه خدا مرا به
بندگى او واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنيدهاى. فقيرى از من تقاضاى كمك
كرد. در نزدم چيزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزير خودم را
بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت.
اين را بدان كه اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام
دهد، و آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قيامت به
گونهاى محشور مىشود كه در صورتش گوشت و خون نيست، و تنها استخوانى كه بر اثر به
هم خوردنشان صدايش به گوش مىرسد، در چهره او دميده مىشود.
تاجر معذرت خواهى كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.
خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى.
تاجر گفت: پدر و مادرم به فدايت، در مورد خود و اهل خانهام هر گونه كه مىخواهى
رفتار كن .اختيار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا مىخواهى برو.
خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند پردازم. تاجر او را با كمال
معذرت خواهى آزاد نمود.
خضر عليهالسلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه توفيق بندگى
درگاهش را به من عنايت فرمود، و مرا در پرتو بندگيش، از انحرافات نجات داد.
(685)
2 - نصيحت خضر عليهالسلام به موسى عليهالسلام
هنگامى كه در ماجراى ملاقات موسى و خضر (كه داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست
از موسى عليهالسلام جدا شود، موسى عليهالسلام از خضر عليهالسلام تقاضاى اندرز و
نصيحت كرد. خضر عليهالسلام گفت:
1 - به آن كس (خداوند) بپيوند كه پيوستن به او براى تو زيانى
ندارد، و پيوستن به غير او سودى براى تو نخواهد داشت.
2 - از لجاجت پرهيز كن.
3 - از حركت بى هدف و بدون نياز، دورى كن.
4 - خنده بى جا و بدون تعجب نكن.
5 - خطاكار را به خاطر خطايش سرزنش نكن (با ملايمات او را از خطايش بازدار و گرنه
جرىتر مىشود).
6 - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گريه كن.
(686)
3 - وسعت علم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او
هنگامى كه موسى عليهالسلام از خضر عليهالسلام جدا شد، و به خانهاش بازگشت،
برادرش هارون عليهالسلام از موسى عليهالسلام پرسيد: چه
خاطرهاى از ملاقات با خضر عليهالسلام دارى برايم بيان كن.
موسى عليهالسلام فرمود: با خضر عليهالسلام كنار دريا نشسته بوديم. ناگاه پرنده
به پيش ما فرود آمد و قطره آبى را از دريا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افكند،
بار ديگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افكند، سپس قطره ديگرى آب به
منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افكند، بار چهارم قطره آبى از دريا به منقار گرفت
و به سوى زمين افكند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دريا انداخت.
ما از اين حادثه شگفت زده شديم، خضر از آن پرنده پرسيد: اين كارها چيست كه انجام
دادى؟ آن پرنده جواب نداد.
در اين هنگام شخصى به صورت صياد به نزديك ما آمد و به ما نگاه كرد و گفت:
براى چه شما را در مورد كارهاى آن پرنده متحير مىنگرم؟
موسى و خضر گفتند: آرى، حيرت ما در مورد راز اين حركاتى است كه آن پرنده انجام
داد.
صياد گفت: من مردى صياد هستم و راز آن را مىدانم، ولى شما هر دو پيامبر هستيد و
راز آن را نمىدانيد.
موسى و خضر گفتند: ما چيزى جز آن چه را كه خداوند به ما بياموزد نمىدانيم.
صياد گفت: اين پرنده دريايى است و نامش مسلم است، زيرا وقتى آواز مىخواند در آواز
خود مىگويد: مسلم.
اما اين كه: قطره آب دريا را به منقار گرفت و به آسمان و زمين و مشرق و مغرب و
بالا و پايين ريخت مىخواست بگويد: بعد از شما در آخر الزمان پيامبرى (پيامبر
اسلام) مبعوث مىشود كه امت او مشرق و مغرب را مىگيرند (در شب معراج) به آسمان
مىرود و سپس (پس از رحلت) در زمين دفن مىگردد.
و اما اين كه آب در منقارش را به دريا ريخت خواست بگويد: علم
اين عالِم (خضر) در نزد علم او (پيامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دريا است، سپس
وصى و پسرعمويش (حضرت على عليهالسلام) وارث علم او مىشود.
گفتار آن صياد ما را از حيرت بيرون آورد و آرام گرفتيم، سپس آن صياد پنهان شد،
فهميديم كه او فرشتهاى بود كه خداوند او را نزد ما كه ادعاى كمال مىكرديم فرستاده
بود [تا بفهميم دست بالاى دست بسيار است، و در نتيجه مغرور نشويم(687)
4 - تسليت خضر عليهالسلام به بازماندگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
امام باقر عليهالسلام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم
رحلت كرد، آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت
ناراحتى درازترين شبها را مىگذراندند (چشمشان به خواب نمىرفت) تا آن جا كه آسمان
بالاى سرشان، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود، و همه را حامى دين نموده
بود. در اين حال، شخصى بر آنها وارد شد كه خودش را نمىديدند ولى سخنش را
مىشنيدند (كه به عنوان تسليت) مىگفت:
درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى، هر
مصيبتى، قابل تحمل است، و هر از دسترفتهاى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را
مىچشد، و قطعا خداوند در روز قيامت، پاداش شما را به طور كامل خواهد داد،... بر
خدا توكل كنيد و به او اعتماد نماييد... شما را به خدا مىسپارم و سلام بر شما باد.
شخصى از امام باقر عليهالسلام پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آنها آمد؟
امام باقر عليهالسلام فرمود:
مِنَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى: از
جانب خداوند متعال.(688)
[و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤمنان عليهالسلام به حاضران فرمود:
صاحب صدا، برادرم خضر عليهالسلام است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم تسليت مىگويد.(689)
5 - پاسخ امام حسن عليهالسلام به پرسشهاى خضر عليهالسلام
عصر خلافت ابوبكر بود. حضرت على عليهالسلام همراه فرزندش حسن عليهالسلام و سلمان
در مكه در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوشقامت كه لباسهاى
زيبا پوشيده بود، به نزديك آمد و به حضرت على عليهالسلام سلام كرد: و در محضر
آنها نشست و چنين گفت:
اى اميرمؤمنان! از شما سه مسأله مىپرسم، اگر پاسخ آن را
دادى، مىفهمم آنها كه حق شما را غصب كردند دنيا و آخرت خود را تباه ساختهاند (و
تو به حق هستى) وگرنه آنها و شما در يك سطح، برابر هم هستيد.
على: آن چه خواهى بپرس.
ناشناس: 1 - به من خبر بده وقتى كه انسان مىخوابد، روحش به
كجا مىرود؟ 2 - چگونه انسان چيزى را به ياد مىآورد و چيزى را فراموش مىكند؟ 3 -
چگونه افراد به دايى يا عموى خود شباهت پيدا مىكنند؟
در اين هنگام على عليهالسلام به فرزندش حسن عليهالسلام متوجه شد و فرمود:
اى ابامحمد! پاسخ اين مرد را بده!
حسن مجتبى عليهالسلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ او را چنين بيان كرد:
1 - انسان هنگامى كه مىخوابد روح او(690)
به باد مىپيوندد و آن باد به هوا آويخته مىشود، تا هنگامى كه بدن انسان براى
بيدار شدن حركت مىكند، در اين هنگام خداوند به روح اجازه مىدهد تا به پيكر صاحبش
باز گردد، پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب كرده و روح به پيكر
صاحبش باز مىگردد، و در آن آرام مىگيرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد،
هوا باد را و باد روح را جذب كرده، و تا روز قيامت روح به پيكر صاحبش باز نمىگردد.
2 - در مورد يادآورى و فراموشى، پاسخ اين است كه قلب انسان بر اساس حق قرار دارد،
و روى حق طَبَقى افكنده شده، اگر انسان در اين هنگام صلوات كامل بر محمد و آلش صلى
الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مىشود و
انسان مطلب فراموش شده را به ياد مىآورد، و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روى
حق پرده مىافكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشى مىماند.
3 - در مورد شباهت نوزاد به دايى يا عموى خود، از اين رو است كه: هنگامى كه مرد با
آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به
پدر و مادرش شباهت مىيابد، و اگر او با پريشانى و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در
اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به دايى يا عمويش، شباهت مىيابد.
مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سؤال خود به طور كامل قانع شده بود، برخاست و مكرر
به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و وصايت على عليهالسلام و
ساير امامان عليهم السلام تا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) گواهى داد، و
از آن جا رفت.
حضرت على عليهالسلام به فرزندش حسن عليهالسلام فرمود: به
دنبال اين مرد ناشناس برو ببين كجا مىرود. حسن عليهالسلام به دنبال او
حركت كرد، ولى او را ديد وقتى كه از مسجد بيرون رفت، از نظرها غايب شد. حسن
عليهالسلام نزد پدر بازگشت و از غايب شدن او خبر داد.
على عليهالسلام از حسن عليهالسلام پرسيد: آيا دانستى كه او چه كسى بود؟
حسن عليهالسلام: خدا و رسول و اميرمؤمنان آگاهترند.
على عليهالسلام: او خضر عليهالسلام بود!(691)
6 - شركت خضر عليهالسلام همراه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در تاسيس
مسجدجمكران
شيخ عفيف و صالح، حسن بن مُثله جمكرانى ماجراى مسجد جمكران را چنين نقل مىكند: شب
سه شنبه هفدهم ماه رمضان 373 ه.ق در سراى خود خوابيده بودم. نيمه شب بود. ناگاه
عدهاى به خانهام آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند:
برخيز و امر حضرت مهدى صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را اجابت كن كه تو
را مىطلبد.
حسن بن مُثله مىگويد: برخاستم و آماده شدم و حركت كردم و چون به در خانهام رسيدم
جماعتى از بزرگان را ديدم، سلام كردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا
به آن جايگاه كه اكنون مسجد جمكران در آن جا واقع شده، بردند، نگاه كردم ديدم تختى
در آن جا نهاده شده، و فرشى نيكو بر روى آن تخت، گستردهاند، و بالشهاى نيكو بر آن
نهادهاند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالشها تكيه كرده، و پيرمردى در
پيش روى او نشسته و كتابى در دست گرفته و براى آن جوان مىخواند. ديدم بيش از شصت
مرد كه بعضى جامههاى سفيد و بعضى جامههاى سبز بر تن داشتند، در گرداگرد آن جوان،
بر روى زمين نماز مىخواندند.
آن پيرمرد كه حضرت خضر عليهالسلام بود مرا روى تخت نشانيد(692)
و حضرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و
فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است اين زمين را
آباد مىكنى و ما خراب مىكنيم، پنج سال زراعت كردى، بار ديگر امسال شروع به زراعت
كردى، بايد هر چه از اين سود بردهاى برگردانى، تا در همين محل، (از همان سود
زراعت) مسجد بنا كنند. به حسن بن مسلم بگو اينجا زمين شريفى است، خداوند متعال اين
زمين را از زمينهاى ديگر برگزيده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمين
خود ملحق نمودهاى، اگر از اين كار دورى نكنى، بلاى خداوند از ناحيهاى كه گمان
نمىبرى بر تو فرو مىريزد.
حسن بن مثله عرض كرد: اى سيد و مولاى من، لازم است علامتى و
نشانهاى در اختيارم بگذارى، زيرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمىپذيرند.
امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فرمود: نزد سيد ابوالحسن برو و به او بگو
برخيزد و بياييد و آن مرد (حسن بن مسلم) را بياورد، و منفعت چند ساله را از او
بگيرد، و به ديگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نيز از
رَهَق واقع در ناحيه اردهال كه ملك ما است بياورد، و ساختمان مسجد را تمام كند، و
نصف رهق را وقف اين مسجد كرديم كه هر ساله وجوه در آمد آن را بياورد و در ساختمان
اين مسجد به مصرف برسانند.
به مردم بگو به اين محل اشتياق داشته باشند و آن را عزيز بدارند، و در آن چهار
ركعت نماز بخوانند، دو ركعت نماز تحيت مسجد، در هر ركعتى يك بار
الحمد و هفت بار قل هُوَ اللهُ اَحَد، و در ركوع
و سجود، هفت بار ذكر ركوع و سجود را بخوانند.
سپس دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند: در ركعت اول، هنگامى كه در سوره حمد به آيه
اءِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اءِيَّاكَ نَستَعِين رسيدند آن را صد بار بگويند، ركعت
دوم را نيز به همين طريق انجام دهند. ذكر ركوع و سجود را در هر ركعت هفت بار بگويند
و بعد از نماز، يك بار تهليل لا اله الا الله بگويند،
سپس تسبيح فاطمه زهرا عليهاالسلام را بگويند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر
پيامبر و آلش، صلوات بفرستند، هر كس اين دو نماز را بخواند، گويى آن را در خانه
كعبه خوانده است... .(693)
7 - من خضر شيعه على عليهالسلام هستم
عمش روايت كرده و مىگويد: در مدينه بانويى سياه چهره و نابينا را ديدم به تشنگان
آب مىداد و مىگفت: به عشق و حب على عليهالسلام بنوشيد.
پس از مدتى به مكه رفتم او را بينا يافتم، به مردم آب مىداد و مىگفت:
به عشق على عليهالسلام بنوشيد، همان كسى كه چشمم را بينا كرد.
نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدينه نابينا بودى و
مىگفتى به عشق على عليهالسلام بنوشيد، ولى اكنون تو را بينا مىنگرم، ماجراى تو
چيست؟
او چنين پاسخ داد: مردى را ديدم نزد من آمد و گفت: اى بانو!
تو كنيزه آزاد شده على عليهالسلام و از دوستان آن حضرت هستى؟
گفتم: آرى.
گفت: خدايا! اگر اين بانو راست مىگويد، او را بينا كن!
سوگند به خدا به دعاى او بينا شدم، به سؤال كننده گفتم تو كيستى؟ گفت:
اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِيعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِيطالِب؛
من خضر هستم و من شيعه على عليهالسلام مىباشم.(694)
8 - نويد خضر به نيايشگر مأيوس
شخصى بود، نيمههاى شب برمىخاست و در تاريكى و تنهايى، به دعا و نيايش مىپرداخت
و با سوز و گداز خاصى، الله الله مىگفت.
مدتها او به چنان توفيقى دست يافته بود. تا اين كه شيطان از حال و قال آن مرد
خدا، بسيار غمگين و خشمگين شد، در كمين او قرار گرفت تا او را بفريبد، سرانجام در
قلب او القاء كرد كه: اى بينوا، چرا آن قدر الله الله مىگويى؟
دعاى تو به استجابت نمىرسد، به اين دليل كه مدتهاست كه خدا را صدا مىزنى، ولى خدا
حتى يك بار هم، به تو لبيك نگفته است!
همين القاء شيطانى (كه او نمىدانست از كجا آمد؟ قلب او را شكست، و مأيوسانه گفت:
به راستى چه فايده؟ هر چه دعا ميكنم، نتيجهبخش نيست...
شبى با همين حال و دل شكسته و روح افسرده، خوابيد. در عالم خواب خضر پيامبر
عليهالسلام را ديد، خضر عليهالسلام به او گفت: چرا اين گونه مأيوس و افسردهاى؟
چرا راز و نياز و نيايش با خداى خود را ترك نمودهاى، و چون پشيمانى نااميد، از
مناجات با خدا، كنار كشيدهاى؟
او در پاسخ گفت: زيرا از در خانه خدا رانده شدهام و چنين
فهميدهام كه اين در، به روى من بسته است، از اين رو نااميد شدهام:
گفت: لبيكى نمىآيد جواب
|
|
زان همى ترسم كه باشم رد باب
|
حضرت خضر عليهالسلام به او فرمود: اى نيايشگر بى نوا، خداوند
به من الهام كرد كه به تو بگويم: تو خيال مىكنى جواب خدا را بايد از در و ديوار
بشنوى؟ همين كه الله الله مىگويى، دليل آن است كه: جذبه الهى تو را به سوى خودش
مىكشاند، و دعايت را به استجابت رسانده است.(695)
9 - نصيحت جالب خضر عليهالسلام و على عليهالسلام
روزى حضرت خضر عليهالسلام به محضر اميرمؤمنان على عليهالسلام آمد. پس از
احوالپرسى، على عليهالسلام به او فرمود: سخن حكيمانهاى بگو
خضر گفت: ما احسَنَ تَواضُعُ الاغنِياءِ لِلفُقَراءِ
قُربَةً الى اللهِ؛
تواضع ثروتمندان نسبت به تهيدستان براى رضاى خدا، چقدر زيبا
است!
خضر عليهالسلام گفت: سزاوار است اين سخن را با طلا نوشت.(696)
تواضع زگردن فرازان نكوست
|
|
گدا گر تواضع كند خوى او است
|
بزرگان نكردند در خود نگاه
|
|
خدابينى از خويشتنبين مخواه
|
بلندى چو خواهى تواضع گزين
|
|
كه اين بام را نيست سُلَّم جز اين
|
شبى حضرت على عليهالسلام خضر عليهالسلام را در خواب ديد و از او درخواست نصيحت
كرد.
خضر عليهالسلام دست خود را به على عليهالسلام نشان داد.
على عليهالسلام مشاهده كرد كه در كف دست او با خط سبز چنين نوشته شده:
قد كُنتَ ميِّتاً فَصِرتَ حيّاً
|
|
وَعَن قليلٍ تَعُودُ ميِّتاً
|
فابنِ لِدارِ البَقاءِ بَيتاً
|
|
وَدَعْ لِدارِ الفَنَاءِ بَيتاً
|
يعنى: مرده بودى زنده شدى، و به زودى مرده مىشوى، بنابراين
براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها كن.(697)
10 - دعاى پُر پاداش
روزى حضرت على عليهالسلام مشغول طواف كعبه بود، ناگاه ديد مردى پرده كعبه را به
دست گرفته و چنين دعا مىكند:
يا مَن لا يَشغُلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ، يا مَن لا يُغَلِّطُهُ
السائِلُونَ، يا مَن لا يَتَبَرَّمُ اِلحاحُ المُلِحِّينَ اَذِقنِى بَردَ عَفوِكَ
وَ حَلاوَةَ مَغفِرَتِكَ؛
اى خدايى كه شنيدنت تو را از شنيدنىهاى ديگر غافل نكند، اى
خدايى كه در دريافت سؤال تقاضاكنندگان اشتباه نمىكنى، اى خدايى كه اصرار
اصراركنندگان تو را آزرده نمىكند، خنكى عفوت، و شيرينى آمرزشت را به من بچشان.
على عليهالسلام به او فرمود: دعايت را شنيدم. او كه خضر عليهالسلام بود گفت:
اين دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدايى كه جان خضر در دست اوست، اگر
گناهت به اندازه تعداد ستارگان، و ريگها و خاكهاى زمين باشد، خداوند سريعتر از يك
چشم به هم زدن، آنها را مىبخشد.(698)