مأموريت موسى و هارون براى دعوت فرعون
حضرت موسى عليهالسلام به مصر نزديك شد، خداوند به هارون برادر موسى كه در مصر
زندگى مىكرد، الهام نمود كه برخيز و به برادرت موسى عليهالسلام بپيوند.
هارون به استقبال برادر شتافت و كنار دروازه مصر، با موسى ملاقات كرد، همديگر را
در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.
يوكابد مادر موسى از آمدن فرزندش آگاه شد، دويد و موسى عليهالسلام را در بر كشيد
و بوسيد و بوييد.
حضرت موسى عليهالسلام برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه
مادر ماند و در آن جا با بنى اسرائيل ديدار كرد و مقام پيامبرى خود را به آنها
ابلاغ نمود و به آنها گفت: من از طرف خدا به سوى شما آمدهام
تا شما را به پرستش خداوند يكتا دعوت كنم.
آنها دعوت موسى را پذيرفتند و بسيار شاد شدند.
از جانب خداوند به موسى عليهالسلام خطاب شد كه همراه هارون نزد فرعون برويد، و او
را با نرمى و اخلاق نيك به سوى خدا دعوت كنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد.
موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! از اين مىترسيم كه او بر
ما پيشى گيرد يا طغيان كند.
خداوند فرمود: نترسيد من با شما هستم، همه چيز را مىشنوم و
مىبينم.(471)
موسى و هارون با زحمات بسيار توانستند با شخص فرعون روبرو شوند، آن دو، دعوت خود
را در پنج جمله كوتاه اما پرمحتوا و قاطع بيان كردند:
1 - ما فرستادگان پروردگار توايم.
2 - بنىاسرائيل را همراه ما بفرست و به آنها آزار نرسان.
3 - ما بيهوده و بى دليل سخن نمىگوييم، بلكه از طرف پروردگارت نشانه (و معجزهاى)
براى تو آوردهايم.
4 - سلام و درود بر آنها كه از راه هدايت پيروى مىكنند.
5 - به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه آياتش را تكذيب كنند، و
سركشى نمايند خواهد گرفت.
فرعون: اى موسى! پروردگار شما كيست؟
موسى: پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آن چه را لازمه آفرينش او بود داده،
سپس راهنماييش كرده است.
فرعون: پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد كه به خدا ايمان نياوردند؟
موسى: آگاهى مربوط به آنها نزد پروردگارم در كتابى ثبت است، پروردگار من هرگز
گمراه نمىشود و فراموش نمىكند.
همان خدايى كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد، و راههايى را در آن پديد
آورد، و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك
تيره) بر آورديم....(472)
فرعون خيره سر در برابر گفتار منطقى و نرم موسى عليهالسلام و هارون نه تنها
هيچگونه تمايلى نشان نداد، بلكه به رجال و شخصيتهاى اطراف خود رو كرد و گفت:
يا اَيُّها المَلَأُ ما عَمِلتُ مِن الهٍ؛
اى جمعيت (درباريان) من معبودى جز خودم براى شما سراغ ندارم.(473)
سپس فرعون با كمال غرور و گستاخى به وزيرش هامان گفت: قصر و
برجى بسيار بلند، براى من بساز، تا بر بالاى آن روم و خبر از خداى موسى بگيرم، به
گمانم موسى از دروغگويان است.
هامان دستور داد در زمين بسيار وسيعى، به ساختن كاخ و برجى بلند مشغول شدند، پنجاه
هزار بنّا و معمار مشغول كار گشتند و دهها هزار كارگر، شبانه روز به كار خود ادامه
دادند، و در همه جا سر و صداى آن پيچيد. به گفته بعضى، معماران آن را چنان ساختند
كه از پلههاى مارپيچ آن، مرد اسب سوارى مىتوانست بر فراز برج قرار گيرد.
پس از پايان كار ساختمان، فرعون شخصاً بر فراز برج رفت، نگاهى به آسمان كرد، منظره
آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مىديد، تيرى به كمان گذاشت و به
آسمان پرتاب كرد، تير بر اثر اصابت به پرنده (يا طبق توطئه قبلى خودش) خون آلود
بازگشت، فرعون از فراز برج پايين آمد و به مردم گفت: برويد
فكرتان راحت باشد، خداى موسى را كشتم.
فرعون با اين گونه تزوير و نيرنگ و نمايش قدرت، به عوام فريبى پرداخت و مدتى با
اين حركات بيهوده، مردم را به امور پوچ و توخالى، سرگرم كرد و با اين سرگرمىهاى
خندهآور، مىخواست مردم را از موسى و خداى موسى عليهالسلام غافل و بى خبر سازد و
با ايجاد مسائل انحرافى، آنها را از مسائل اصلى دور نگهدارد، ولى به قدرت الهى برج
آسمانخراش او به لرزه افتاد و فرو ريخت و جمعى در ميان آن كشته شدند.(474)
طبق بعضى از روايات، جبرئيل از سوى خدا به سوى آن برج آمد و با پر خود به آن زد،
برج سه قسمت شد و هر قسمتى به جايى سقوط كرد.(475)
پيروزى عصاى موسى عليهالسلام و ايمان ساحران
موسى عليهالسلام در ملاقات با فرعون، نخست با استدلال و منطق، او را به سوى خداى
يكتا دعوت كرد و به همه حاضران نشان داد كه دعوت او بر اساس استدلال محكم و منطق
نيرومند است.(476)
ولى فرعون، موسى عليهالسلام را تهديد به زندان كرد و او را مجنون خواند.(477)
اينجا بود كه موسى عليهالسلام صحنه مبارزه با فرعون را عوض كرد و با تكيه بر قدرت
الهى، از طريق معجزه وارد شد و به فرعون گفت: حتى اگر نشانه
آشكارى براى رسالتم برايت بياورم، نمىپذيرى؟
فرعون گفت: اگر راست مىگويى آن را بياور.
در اين هنگام، موسى عليهالسلام عصاى خود را به زمين انداخت. ناگاه ديدند كه آن
عصا به صورت مارى بزرگ آشكار شد. سپس موسى عليهالسلام دستش را در گريبان خود فرود
برد و بيرون آورد. همه حاضران ديدند كه دست او سفيد و درخشنده گرديد (به گونهاى كه
نور خيرهكننده آن به سوى آسمان كشيده شد.
فرعون به اطرافيان گفت: اين (موسى) ساحر آگاه و ماهرى
مىباشد!! مىخواهد با سحر خود شما را از سرزمينتان بيرون كند، شما چه نظر مىدهيد؟
اطرافيان گفتند: موسى و برادرش (هارون) را مهلت بده و
مأمورانى را در تمام شهرها بسيج كن تا به جستجوى ساحران بپردازند و هر ساحر آگاه و
زبردستى ديدند نزد تو بياورند.
فرعون، همين كار را كرد و همه ساحران براى روز معينى جمعآورى شده(478)و
به مصر آمدند.
از محمد بن اسكندر نقل شده كه از ميان آنها هفت هزار ساحر(479)
را برگزيدند و از ميان هفت هزار ساحر، هفتصد ساحر و از هفتصد ساحر هفتاد ساحر را كه
از همه استادتر و زبردستتر بودند انتخاب نمودند.(480)
روز موعود فرا رسيد. دهها هزار - بلكه صدها هزار - نفر براى تماشا اجتماع كردند.
فرعون و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، در اين هنگام ساحران با غرور مخصوصى
به موسى عليهالسلام گفتند: يا تو آغاز به كار كن و عصا را
بيفكن و يا ما آغاز مىكنيم و وسايل خود را مىافكنيم.
موسى عليهالسلام با خونسردى مخصوصى پاسخ داد: شما كار خود را
آغاز كنيد.
ساحران طنابها و ريسمانها و عصاهاى خود را به ميدان افكندند و با چشمبندى
مخصوص، سحر عظيمى را نشان دادند.
صحنهاى كه ساحران به وجود آوردند بسيار وسيع و هولناك بود(481)
و به قدرى به پيروزى خود مغرور بودند كه گفتند:
بَعزَّة فرعونَ اءِنَّا لَنَحنُ الغالِبُونَ؛(482)
به عزت فرعون، قطعا ما پيروز هستيم.
وسايلى كه ساحران به ميدان افكندند به صورت مارهاى بسيار بزرگ و گوناگونى در آمدند
و بعضى سوار بر بعضى ديگر مىشدند و خلاصه غوغا و محشرى بر پا شد.(483)
ساحران كه هم تعدادشان بسيار بود هم در فن چشمبندى و شعبدهبازى و استفاده از خواص
مرموز فيزيكى و شيميايى آگاهى زيادى داشتند، با اعمال عجيب خود توانستند همه
تماشاچيان را مجذوب و شيفته خود كرده و در آنها نفوذ كنند.
غريو شادى از فرعونيان برخاست و از هر سو نعره مستانه سر دادند. در اين غوغا و
هياهوى عجيب و گسترده، موسى عليهالسلام كه تك و تنها همراه برادرش هارون بود، ترس
خفيفى در دلش به وجود آمد.(484)
در اين هنگام خداوند به موسى عليهالسلام وحى كرد:
نترس! قطعا برترى و پيروزى با تو است.
وَ القِ عَصاكَ يَمينِكَ تَلقَف ما صَنَعُوا؛(485)
عصايى را كه در دست راست دارى بيفكن كه تمام آن چه را ساحران
ساختهاند مىبلعد.
موسى عليهالسلام عصاى خود را افكند. آن عصا به اژدهاى عظيمى تبديل شد و به جان
مارها و اژدهاهاى مصنوعى ساحران افتاد و همه را بلعيد. حتى يك عدد از آنها را به
عنوان نمونه باقى نگذاشت.
تماشاچيان آن چنان هولناك و وحشتزده شده بودند كه پا به فرار گذاشتند.
جمعيت بسيارى در زير دست و پاى فراركنندگان ماندند و كشته شدند. فرعون به گونهاى
مرعوب و منكوب شد كه اختيار از او سلب شد و اسهال عجيبى گرفت و عقل از سرش پريد.
به اين ترتيب موسى عليهالسلام پيروز و ساحران در مانده و مغلوب شدند.
ساحران با خود گفتند: قطعا تبديل عصاى موسى به اژدها، از نوع
سحر نيست، اگر سحر مىبود، وسايل ما را نمىبلعيد و نابود نمىكرد. رؤساى ساحران كه
چهار نفر بودند به همراه 72 نفر از ريش سفيدان معروف آنها به حقانيت موسى
عليهالسلام پى برده و ايمان آوردند و به دنبال آنها همه ساحران به خداى موسى
عليهالسلام معتقد شدند.
فرعون آنها را تهديد به اعدام همراه شكنجه كرد، ولى ايمان به موسى عليهالسلام آن
چنان در قلوب آنها جاى گرفت كه از تهديدهاى فرعون ترسى نداشتند و در راه ايمان خود
استوار و محكم باقى ماندند. قرآن در اين باره چنين مىگويد:
همه ساحران در برابر خداى موسى عليهالسلام به سجده افتادند و گفتند: ما به
پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.
فرعون گفت: آيا قبل از آنكه به شما اجازه دهم ايمان آورديد؟ قطعاً او (موسى ) بزرگ
شماست كه به شما سحر آموخته، به يقين دست و پاى شما را به طور مخالف قطع مىكنم و
بر فراز شاخههاى نخل به دار مىآويزم و خواهيد دانست كدام يك از ما مجازاتش
دردناكتر و پايدارتر است.
ساحران ايمان آورنده به فرعون گفتند: به خدايى كه ما را آفريده، هرگز تو را بر
دلايل روشنى كه به ما رسيده، مقدّم نخواهيم داشت، هر حكمى مىخواهى صادر كن كه تنها
ميتوانى در زندگى دنيا داورى كنى.
ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى
ببخشد و خدا بهتر و باقىتر است... هر مجرمى كه در محضر پروردگارش حاضر شود، آتش
دوزخ براى اوست كه نه در آن مىميرد و نه زنده مىشود...(486)
شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم
قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار
ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمىكردند در اين راستا نظر شما را به دو
ماجراى زير جلب مىكنيم:
1 - فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل
فرعون) بود(487)
كه ايمان خود را مخفى مىداشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت
دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت:
بسمالله (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه
پدرم فرعون بود؟
آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد.
آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد.
فرعون: آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو
كيست؟
آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش
را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه
استخوانهاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد.
فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم!
فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را
يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند،
سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر
كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت:
اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛
مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى.
آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب
معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از
چيست؟
جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(488)
2 - آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى
را مىپرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر
داد.
آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى
و گستاخى كنى؟
فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شدهاى؟!
آسيه: ديوانه نشدهام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار
تو و پروردگار جهانيان.
فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده،
سوگند ياد كردهام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.
مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و
با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت:
هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد.
فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند
بستند.(489)
و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينهاش
گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مىكشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت.
موسى عليهالسلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليهالسلام
استمداد نمود، موسى عليهالسلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليهالسلام
او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا!
خانهاى در بهشت براى من فراهم ساز.
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنىهاى بهشت مىخورد و
مىنوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را
در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به
حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه
سختى مىخندد!!
به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليهالسلام داشت و
او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد.
(490)
نمونهاى از قلدرى و خونخوارى فرعون
عدهاى از قوم فرعون كه از دوستان او بودند به او گزارش دادند كه حزقيل مردم را بر
ضد تو دعوت مىكند و از طرفداران موسى عليهالسلام است.
فرعون گفت: او پسر عمو و وليعهد من است، من تحقيق مىكنم اگر
شما راست گفته باشيد، او سزاوار سختترين عذاب است، زيرا كفران نعمت مرا كرده است و
اگر دروغ گفتهايد، شما سزاوار سختترين عذاب مىباشيد، زيرا جرأت كردهايد تا مرا
بر ضد پسر عمويم تحريك كنيد.
حزقيل در حقيقت از طرفداران موسى عليهالسلام بود و چنان كه گفتيم در ظاهر تقيه
مىكرد، فرعون حزقيل را احضار كرد و گزارش دهندگان نيز احضار شدند، جلسه محاكمه
برگزار شد، گزارش دهندگان گواهى خود را در مورد مخالفت حزقيل با فرعون، ابراز
نمودند.
حزقيل به فرعون گفت: اى پادشاه! آيا تاكنون هرگز دروغى از من
شنيدهاى؟
فرعون گفت: نه.
حزقيل گفت: از اين گزارشدهندگان بپرس پروردگار و رزاق و برطرف كننده بلا از آنها
كيست؟
فرعون از آنها پرسيد: پروردگار شما، خالق شما، رزق دهنده شما و برطرف كننده بلا
از شما كيست؟
همه در پاسخ گفتند: فرعون است.
حزقيل گفت: همه حاضران گواهى دهند كه پروردگار خالق و رازق و برطرف كننده بلا از
آنها همان پروردگار و رازق من و برطرف كننده بلا از من است.
(منظور حزقيل خداى حقيقى بود، ولى در ظاهر همه خيال كردند منظور او فرعون است.)
به اين ترتيب چنين وانمود شد كه آنها به دروغ نسبت ضديت حزقيل با فرعون را گزارش
دادهاند.
فرعون بر گزارشدهندگان غضب كرد (كه چرا شما با اين تهمت خود مىخواستيد بين من و
پسر عمو و بازويم حزقيل، جدايى بيفكنيد) و حكم اعدام همه را صادر نمود، همه آنها
را چهار ميخ نقش بر زمين نمودند، و گوشتهاى آنها را با شانههاى آهنين، از بدنشان
جدا نموده و اينگونه آنها را كشتند.(491)
گرفتارى فرعونيان به نُه بلا و غرور آنها
پس از ماجراى پيروزى موسى عليهالسلام بر ساحران، گروههاى بسيارى از بنى اسرائيل
و... به موسى عليهالسلام ايمان آوردند. موسى عليهالسلام طرفداران بسيارى پيدا كرد
و از آن پس بين بنى اسرائيل (پيروان موسى) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيرى و
كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بنى اسرائيل مىپرداختند، و موسى
عليهالسلام همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مىكرد، و امدادهاى غيبى
الهى را به ياد آنها مىآورد، و به آنها مژده مىداد كه به زودى وارث زمين
مىشوند و دشمنان دستخوش بلاهاى گوناگون و سخت خواهند گرديد.(492)
بلاهاى گوناگونى كه پياپى (در فاصله سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد
شد عبارت از بلاهاى نُه گانه زير بود.
1 - عصاى موسى 2 - يد بيضاء 3 - قحطى و خشكسالى 4 - كمبود ميوه 5 - طوفان 6 - ملخ
7 - آفتهاى گياهى (مانند كنه، شپش و مورچههاى ريز) 8 - افزايش قورباغه 9 - خون
شدن آب رود نيل، يا ابتلاى عموم مردم به خون دماغ.(493)
ولى فرعون و طرفداران مغرور و خيرهسر او، با اين كه بر اثر اين بلاها، تلفات و
خسارات زياد ديدند، در عين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن
نشانهها را سحر خواندند و با صراحت به موسى عليهالسلام گفتند:
هر زمان نشانه (و معجزه)اى براى ما بياورى، كه سحرمان كنى، ما به تو ايمان
نمىآوريم.
(494)
در اين جا به عنوان نمونه، نظر شما را به گوشهاى از بلاى خون (يكى از بلاهاى نُه
گانه) جلب مىكنيم:
فرعونيان ديدند آب رود نيل به خون مبدل شد كه نه براى آشاميدن قابل استفاده بود و
نه براى كشاورزى. اين آب به طور معجزهآسايى فقط براى فرعونيان چنين بود، ولى براى
موسى و پيروانش آب سالم و گوارا بود.
روزى يكى از قبطيان از شدت تشنگى نزد يكى از سبطىها (پيروان موسى) آمد و گفت:
من از دوستان و خويشان توأم، امروز از روى نياز به تو رو آوردهام، موسى
عليهالسلام جادويى كرده و آب نيل را به خون تبديل نموده است، ولى آن آب براى
سبطىها صاف و گوارا است. من يار ديرين تو هستم، اين كاسه را بگير و پر از آب كن و
به من بده، بلكه به طفيل تو، آب صاف بياشامم و از خطر تشنگى نجات يابم.
سبطى جواب مثبت به او داد. كاسه را گرفت و از آب رود نيل پر كرد و نيمى از آب آن
را خود نوشيد، و نيم ديگر را به قبطى داد و گفت: اين آب صاف
است، آن را بياشام، ولى همان لحظه، آب آن كاسه به خون مبدل شد، قبطى خشمگين
شد. ساعتى بعد كه خشمش فرو نشست، به سبطى گفت: چاره چيست؟
چگونه از اين بدبختى نجات يابم؟
سبطى گفت: از پيروى فرعون خارج شو، و در صف پيرامون موسى در
آى.
قبطى گفت: من لياقت آن را ندارم، تو برايم دعا كن تا به اين
توفيق دست يابم.
سبطى براى او بسيار دعا كرد، سرانجام دعايش مستجاب شد، و قبطى به موسى عليهالسلام
ايمان آورد، آنگاه آب براى او صاف و گوارا گرديد، از آن آب آشاميد و گفت:
چون من شربتى از عطاياى خداوند خريدار انسانها نوشيدم، ديگر تا قيامت، تشنه نخواهم
شد! چشمه معنويت از طرف خداى چشمه آفرين در درونم جوشيد، در اين صورت آب مادى نزدم
خوار گشت.
شربتى خوردم ز الله اشترى
|
|
تا به محشر تشنگى نايد مرا
|
آن كه جوى و چشمهها را آب داد
|
|
چشمهاى اندر درون من گشاد
|
اين جگر كه بود گرم و آبخور
|
|
گشت پيش همت او آب، خوار(495)
|
غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان
هر بار كه بلا مىآمد، فرعونيان دست به دامن موسى عليهالسلام مىشدند، تا از خدا
بخواهد بلا بر طرف گردد و قول مىدادند كه در صورت رفع بلا، ايمان بياورند، چندين
بار بر اثر دعاى موسى عليهالسلام، بلا بر طرف شد، ولى آنها پيمانشكنى كردند و به
كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى
اسرائيل پيش آمد.(496)
موسى عليهالسلام و پيروانش از ظلم و فرعونيان به ستوه آمده بودند، و همچنان در
فشار و سختى به سر مىبردند، سرانجام موسى عليهالسلام تصميم گرفت كه با پيروانش،
به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند.
خداوند به موسى عليهالسلام وحى كرد: پيروان خود را شبانه از
مصر خارج كن.
موسى عليهالسلام و پيروانش، شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند، در مسير راه
به درياى سرخ رسيدند، و از آن جا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا بن دندان مسلح و بى
كران فرعون همچنان به پيش مىآمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك
بود از شدت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند.
در آن ميان يوشع بن نون (وصى موسى) فرياد مىزد:
اى موسى! تدبيرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمىنگرى، اينك پيش روى ما و پشت سرمان
سپاه دشمن است، و چاره و راه فرارى نداريم.
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل
|
|
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
|
در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليهالسلام وحى كرد:
عصاى خود را به دريا بزن(497)
و نيز فرمود:
فَاضرِب لَهُم طَريقاً فِى البَحرِ يَبَساً لا تَخافُ
دَرَكاً و لا تَخفى؛
براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه از تعقيب
(فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.(498)
موسى عليهالسلام به فرمان خدا عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين
درون دريا آشكار گشت، موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به
سلامت خارج شدند.
فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا پيدا شده بود، بنى
اسرائيل را تعقيب كردند، غرور آن چنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود رو كرد
و گفت: تماشا كنيد چگونه به فرمان من دريا شكافته شد و راه داد
تا بردگان فرارى خود (بنى اسرائيل) را تعقيب كنم.
وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دريا شدند، ناگهان به فرمان
خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند.
(499)
در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مىديد، غرورهايش فرو ريخت و
درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه
شد و گفت:
آمَنتُ اَنَّهُ لا اءِلهَ اءِلَّا الَّذى آمَنَت بِهِ
بَنُوا اسرائيلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمينَ؛
ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او
ايمان آوردهاند وجود ندارد، و من از تسليم شدگان هستم.(500)
ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود، و لحظهاى براى توبه نمانده بود، امواج سهمگين
دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جان او را به بيرون دريا پرتاب نمود تا مايه
عبرت براى آيندگان گردد.(501)
روايت شده: هنگامى كه فرعون در لحظه مرگ گفت: به خداى موسى
ايمان آوردم. جبرئيل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت:
اى خاك بر دهانت! تا در ناز و نعمت بودى، دم از خدايى زدى، و
مكرر با موسى مخالفت كردى و پيمانشكنى نمودى و به بنى اسرائيل ستم كردى و آنها
رنج دادى، اينك كه در بن بست قرار گرفتهاى، همان دروغهاى قبل را تكرار مىكنى؟!(502)
از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليهالسلام و هارون عليهالسلام به حركت
خود به سوى بيت المقدس ادامه دادند، و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات
يافتند و فصل جديدى در زندگى آنها پديدار شد.
تمايل بنى اسرائيل به بت پرستى و سرزنش موسى از آنها
با واژگونى رژيم طاغوتى فرعون، گرفتارىهاى داخلى سنگينى براى موسى عليهالسلام
پديدار شد، از جمله اين كه: بنى اسرائيل كه تازه از دريا به ساحل رسيده بودند و به
سوى فلسطين حركت مىكردند، در مسير راه، قومى را ديدند كه با خضوع خاصى اطراف
بتهاى خود را گرفته و آنها را مىپرستند.
افراد جاهل و بى خرد از بنى اسرائيل، تحت تأثير آن منظره بتپرستى قرار گرفته و به
موسى گفتند: براى ما نيز معبودى قرار بده، همانگونه كه آنها
(بتپرستان) معبودانى دارند.
(موسى عليهالسلام كه چهل سال فرعونيان را به سوى توحيد دعوت كرده و از بتپرستى و
شخصپرستى بر حذر داشته بود، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى
بتپرستى مىكردند، به راستى اين پيشنهاد احمقانه چقدر دل موسى عليهالسلام را آزرد
و اعصابش را خُرد كرد.)
موسى به سرزنش آنها پرداخت و فرمود:
شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد - اين بتپرستان را بنگريد ،
سرانجام كارشان هلاكت است، و آنچه انجام مىدهند، باطل و بيهوده مىباشد - آيا جز
خداى يكتا معبودى براى شما بطلبم، خدايى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از
ظلم و ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشيد.
اينك مراقب گفتار و كردارتان باشيد كه در آزمايشى بزرگ قرار گرفتهايد.(503)
روزى يكى از يهوديان از روى شماتت به يكى از مسلمانان گفت:
شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد بين خود اختلاف نموديد. حضرت على
عليهالسلام به او فرمود:
ما درباره دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف
نمودهايم، نه درباره اصل نبوتش (تا چه رسد به يكتايى خدا) ولى شما هنوز پايتان از
آب دريا خشك نشده بود، به پيامبرتان پيشنهاد بتپرستى كرديد و پيامبرتان موسى
عليهالسلام، شما را سرزنش كرد و فرمود: شما قومى جاهل و نادان
هستيد.(504)