پايان عمر اسماعيل عليهالسلام در مكه
حضرت اسماعيل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى مىكرد، و به عنوان پيامبر و
راهنماى مردم مىزيست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در
حقيقت كليد دارى و مقام توليت حج بر عهده او بود.
ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و
اسماعيل در كنار كعبه داراى خانهاى بود و همانجا زندگى مىكرد. تا اين كه روزى
همسرش پيشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعيل عليهالسلام
پيشنهاد او را پذيرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آويزان
نمود، سپس همسرش پيشنهاد كرد كه شايسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم،
اسماعيل اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، از اين رو آويختن پرده بر كعبه از آن عصر تا
كنون سنت است كه هر سال در روز عيد قربان تعويض مىشود.
هزينه زندگى اسماعيل، از صيد و دامدارى تأمين مىشد، و پردهاى كه نخستين بار براى
كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.
سالها گذشت از ابراهيم عليهالسلام خبرى نشد، اسماعيل نگران پدر بود، در انتظار
او به سر مىبرد، از فراق پدر اندوهگين و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئيل نزد او
آمد، رحلت پدرش را در فلسطين به او خبر داد و به او تسليت گفت و به اسماعيل عرض
كرد: بايد صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب
نگويى كه موجب خشم خدا گردد.
در ضمن جبرئيل به اسماعيل گفت: تو نيز از دنيا رحلت خواهى كرد، اسماعيل 137 و به
قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنيا رفت و پيكرش را در كنار قبر مادرش در حجر
اسماعيل (كنار كعبه) به خاك سپردند.
اسماعيل مىخواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت
كرد و جبرئيل اين بشارت را به اسماعيل داد، از اين رو اسماعيل در روزهاى آخر عمر
يكى از فرزندان خود را طلبيد، و دايع نبوت را به او سپرد، وصيتهاى خود را به او
نمود.(266)
با توجه به اين كه اسماعيل عليهالسلام زودتر از اسحاق عليهالسلام از دنيا رفت.
خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعيل ياد كرده و او را به عنوان پيامبر صالح،
متعهد، صادق الوعد، نيك سرشت و نيك روش، و شريك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و
پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر ياد كرده است و در آيه 86 سوره انعام پس از
شمارش جمعى از پيامبران از نسل ابراهيم عليهالسلام مىفرمايد:
وَ اسماعِيلَ وَاليَسَعَ و يُونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً
فَضَّلنا عَلَى العالَمِينَ؛
و اسماعيل، يسع، يونس و لوط، و همه را بر جهانيان برترى
داديم.
پايان عمر اسحاق پيامبر عليهالسلام
بخشى از فراز و نشيبهاى زندگى حضرت اسحاق عليهالسلام در ضمن داستانهاى زندگى
ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام ذكر شد، كوتاه سخن اين كه: اسحاق دومين فرزند
ابراهيم عليهالسلام بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهيم و ساره هر دو پير شده
بودند، و اميد داشتن فرزند نداشتند، ابراهيم عليهالسلام همواره دعا مىكرد كه
خداوند فرزند صالحى به او بدهد، سرانجام خداوند لطف كرد و فرشتگان الهى تولد اسحاق
عليهالسلام را به ابراهيم عليهالسلام بشارت دادند. سرانجام با تولد اين نوگل
زيبا، فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليهالسلام و ساره به وجود آمد.
در قرآن هفده بار سخن از اسحاق عليهالسلام به ميان آمده، و او به عنوان عبد صالح
خدا، پيامبر شايسته، داراى روش ارجمند ياد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش
ابراهيم عليهالسلام بود، حضرت يوسف عليهالسلام در زندان، برنامه خود را بر اساس
پيروى از آيين پدرانش دانسته و مىگويد:
وَ اتَّبَعتُ ملَّةَ آبائِى ابراهيمَ وَ اسحَاقَ وَ
يَعقُوبَ؛
من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم.(267)
حضرت اسحاق عليهالسلام هنگام بلوغ با دخترى در سرزمين بابل به نام بقا خواهر يكى
از شخصيتهاى آن ديار به نام لابان ازدواج كرد، پس از رحلت اسماعيل عليهالسلام به
مقام نوبت رسيد، و در چهل سالگى از طرف پدرش ابراهيم به عنوان تبليغ و ارشاد مردم
كنعان و فلسطين مأمور شد، آنها را به سوى خداى يكتا فرا خواند، سرانجام در شام
سكونت نمود، و همچنان در مسؤوليت مهم ارشاد اشتغال داشت و سرانجام در 180 سالگى
رحلت نمود، مرقد مطهرش در شهر قدس حليل در نزديكى مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهيم
عليهالسلام قرار گرفته است(268)
او داراى فرزندانى بود كه برجستهترين آنها حضرت يعقوب عليهالسلام پدر حضرت يوسف
عليهالسلام است كه داستانش بعداً خاطرنشان مىشود.
پايان داستانهاى زندگى اسماعيل و اسحاق عليهماالسلام
9- حضرت لوط عليهالسلام
در قرآن 27 بار سخن از حضرت لوط عليهالسلام به ميان آمده، و او را به عنوان يكى
از پيامبران مرسل و صالح خوانده كه در برابر قوم سركش و شهوتپرستى قرار داشت و
آنها
را به آيين حضرت ابراهيم عليهالسلام فرا مىخواند، ولى آنها از اطاعت دستورهاى
او سرپيچى مىكردند.
واژه لوط در اصل از لاط يلوط گرفته شده و به معنى
ارتباط قلبى است، بنابراين اين پيامبر خدا كه پيوند محكم قلبى با خدا داشت، با نام
لوط خوانده مىشد، و به عكس او، قومش به لواط و ارتباطهاى نامشروع آلوده بودند.
حضرت لوط عليهالسلام از خويشان حضرت ابراهيم عليهالسلام بود، مطابق پارهاى از
روايات، برادرزاده يا پسرخاله ابراهيم عليهالسلام بود، و طبق بعضى از روايات،
برادر حضرت ساره همسر ابراهيم عليهالسلام بود. هنگامى كه حضرت ابراهيم عليهالسلام
در سرزمين بابل (عراق كنونى) مردم را به يكتاپرستى دعوت مىنمود، لوط نخستين مردى
بود كه در آن شرايط سخت به ابراهيم عليهالسلام ايمان آورد، و همواره در كنار
ابراهيم عليهالسلام بود، و يگانه يار و ياور ابراهيم عليهالسلام در دوران مبارزات
او با نمرود به شمار مىآمد، چنان كه ساره نخستين زنى بود كه به ابراهيم
عليهالسلام ايمان آورد.(269)
لوط - چنان كه ظاهر امر نشان مىدهد - در همان بابل به دنيا آمد، و پس از اعتقاد
به حقانيت آيين ابراهيم عليهالسلام از مبلغين و مدافعين اين آيين بود، و در اين
مسير به مقام ارجمندى از نبوت و رسالت رسيد كه خداوند (در آيه 133 صافات)
مىفرمايد:
وَ اءنّ لوُطاً لَمِنَ المُرسَلينَ؛
همانا لوط از رسولان بود.
از امام باقر عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت لوط در ميان قوم خود سى سال سكونت
كرد و آنها را به سوى خدا دعوت نمود و از عذاب الهى برحذر داشت. لوط پسرخاله
ابراهيم عليهالسلام و برادر ساره همسر ابراهيم بود. ابراهيم و لوط عليهالسلام هر
دو پيامبر مرسل و هشداردهنده بودند.
لوط مردى سخى، بزرگوار و مهماندوست بود، و مقدم مهمان را گرامى مىداشت.(270)
زندگى لوط عليهالسلام با قومش - چنان كه خاطرنشان مىشود - از دردناكترين و
تلخترين زندگىها بود، كه آن مرد خدا با كمال مقاومت تحمل كرد و به مسؤوليت ارشادى
خود ادامه داد.
هجرت لوط عليهالسلام همراه ابراهيم از سرزمين بابل به فلسطين
هنگامى كه حضرت ابراهيم عليهالسلام از سرزمين بابل، به سوى فلسطين، هجرت كرد (يا
تبعيد شد) حضرت لوط عليهالسلام و خواهرش ساره همراه حضرت ابراهيم عليهالسلام هجرت
نمودند، و پس از ورود به مصر، در آن جا (چنان كه قبلاً ذكر شد) يك نفر كنيز به نام
هاجر بر تعدادشان افزوده شد، و گروه چهارنفرى به طرف فلسطين حركت نمودند.
ابراهيم و ساره و هاجر در بيابانى كنار راه عمومى يمن و شام و... سكنى گزيدند، هر
كسى كه از آن جا مىگذشت، ابراهيم او را به توحيد و آيين حق دعوت مىكرد و خبر در
آتش افكندن او و نسوختنش، در دنيا شايع شده بود، بعضى به او مىگفتند: با آيين شاه
(نمرود) مخالفت مكن، زيرا او مخالفتش را مىكشد، اما ابراهيم به راه خود ادامه
مىداد.
يكى از كارهاى ابراهيم اين بود كه هر كس از كنار خيمهاش رد مىشد، او را مهمان
مىكرد، و در محل سكونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت و ميوه
وجود داشت، و وفور نعمت در همه جا به چشم مىخورد و هر كس از مسافرين از اين شهرها
مىگذشت، بدون جلوگيرى، از ميوههاى درختان مىخورد.
ابليس كه در كمين انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مىتواند
آنها را فريب داده و غافل سازد، از عيش و نوش مردم استفاده كرد و به آنها لواط را
ياد داد، نخست خودش به صورت انسانى آماده شد كه با او لواط كنند و كم كم اين كار
زشت شايع و عادى گرديد، به طورى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مىكردند.
عدهاى از مردم از اين وضع بسيار پست ناراحت شده و به حضور ابراهيم عليهالسلام
آمدند و به او شكايت كردند، ابراهيم حضرت لوط را به عنوان مبلّغ به سوى آنها فرستاد
تا آنها را نصيحت كند و از عواقب شوم اين اعمال زشت برحذر دارد.
لوط به سوى اين قوم (كه در شهرهاى سدوم و عمورا و دادما و صاعورا و صابورا) بودند
روانه شد.(271)
و چنان كه قبلاً گفتيم، ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين به فاصله
هشت فرسخ قرار گرفتند آنها وقتى كه لوط را ديدند، گفتند: تو كيستى؟ فرمود: من پسر
خاله ابراهيم هستم، همان ابراهيم كه شاه (نمرود) او را به آتش افكند، آتش نه تنها
او را نسوزاند بلكه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى، نزديك شما است.
از خدا بترسيد، راه پاكى را بپيماييد، اين كارهاى زشت را نكنيد، خدا شما را هلاك
خواهد كرد، گستاخى به خدا نكنيد از او بترسيد و خوددار باشيد و خدا را از ياد
نبريد... .
گاه مىشد كه مردى كه از آن ديار عبور مىكرد، مردم زشتكار آن ديار به سوى او
مىرفتند تا با او عمل زشت لواط انجام دهند، لوط عليهالسلام او را از دست آنها
نجات مىداد... .(272)
ازدواج لوط عليهالسلام
يكى از سنتهاى صحيح آيينهاى حق، ازدواج است كه راه طبيعى براى ارضاى غريزه جنسى،
و بقاياى نسل مىباشد، لوط در همان محل مأموريت ازدواج كرد تا بلكه آنها نيز از
اين روش پيروى كنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمره اين ازدواج اين شد كه لوط
پس از مدتى داراى چند دختر گرديد.
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ادامه مىداد، اما
بيانات مستدل لوط در آنها اثر نمىكرد، و اين جريانها سالها طول كشيد، تا اين كه
به لوط گفتند: اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعيد خواهم كرد، در اين وقت بود
كه ديگر اميدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هيچ چيز، جز عذاب سخت الهى
نبودند، از اين رو دل حضرت لوط كه سالها نسبت به آنها مهربان بود تا بلكه به سوى
حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرين كرد.(273)
نگاهى به بعضى از كارهاى زشت قوم لوط عليهالسلام
از كارهاى زشت قوم لوط گلولهپرانى با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتى در
بعضى موارد شرطبندى مىكردند كه هسته به هر كسى بخورد با او عمل زشت انجام دهند) و
آدامس جويدن در معابر عمومى (براى جذب افراد به خاطر شهوترانى).
همچنين لباسهاى فاخر بلند مىپوشيدند (كه امروز رقاصههاى دنيا در جهان غرب
مىپوشند) و دكمههاى كت و پيراهنشان را مىگشودند(274)
و قلم از بيان بعضى از زشتكارىهاى آنها شرم دارد، از جمله از كارهاى آنها اين
بود كه راهها را براى زشتكارى مىبستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را
انجام مىدادند و تفسير آيه 29 عنكبوت
وَ تَأتُونَ فِى ناديكُمَ المُنكَر آمده: با يكديگر
در ملاء عام كارهاى ركيك و زشت انجام مىدادند.(275)
و در بعضى از تفاسير، كلمه منكر به هسته انداختن آنها
تفسير شده كه آن هم به خاطر هوسهايشان بود.(276)
از آيات قرآن از جمله آيه 28 سوره عنكبوت استفاده مىشود، كه زشتكارى قوم لوط به
گونهاى زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشت. چنانكه لوط به آنها
گفت:
اءِنَّكُم لَتأتونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقكُم بِها مِن اَحدٍ
مِنَ العالَمينَ؛
شما كار بسيار زشتى انجام مىدهيد كه احدى از مردم جهان، قبل
از شما را انجام نداده است.
به اين ترتيب آنها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آينده
از آنها پيروى مىكنند نيز به دوش خواهند كشيد، بى آن كه از گناه آنان چيزى كم
شود.
از زشتكارى قوم لوط اين كه: كف دست بر پشت يكديگر مىزدند، دشنامهاى ركيك و زننده
به همديگر مىگفتند، بازيهاى بچه گانه داشتند، قماربازى مىكردند، با انواع آلات
موسيقى سر و كار داشتند، سنگ پرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آنها بود، و در
حضور جمع، خود را برهنه مىكردند و... .
حضرت لوط هر چه آنها را نصيحت مىكرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده،
پاسخ آنها به حضرت لوط اين بود كه:
اِئتِنا بِعذابِ اللهِ اءنْ كنتَ مِنَ الصادِقينَ؛
اگر راست مىگويى عذاب خدا را براى ما بياور.(277)
لجاجت و هوسبازى آنها تا اين حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آكنده از اندوه
گفت: پروردگارا مرا بر اين قوم فاسد، پيروز گردان.(278)
نكته قابل توجه اين كه در حالات قوم لوط نوشتهاند: يكى از عوامل اصلى آلودگى
آنها به گناه زشت لوط اين بود كه آنها مردم بخيلى بودند و چون شهرهاى آنها بر سر
راه كاروانهاى شام قرار داشت، آنها با انجام اين عمل، نسبت به بعضى از عابرين و
مهمانانش، مىخواستند آنها را از شهرهاى خود دور سازند، ولى كم كم اين عمل زشت در
ميان خودشان نيز رايج گرديد.(279)
به هر حال، چنان كه خاطرنشان خواهد شد به سختترين عذاب الهى گرفتار شدند، به اميد
آن كه در جامعه ما هيچگونه از كارهاى قوم لوط نباشد، كه كيفر آن بسيار سخت است.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مردى را ديد به طرف كسى هسته انداخت،
فرمود: او مشمول لعنت است تا آهسته به زمين بيفتد سپس
فرمود: هسته انداختن از شيوههاى قوم لوط است آن گاه آيه فوق (29 - عنكبوت) را
خواند(280)
و از كارهاى زشت آنها اين بود كه محل مدفوع خود را نمىشستند، و خود را از جنابت
تطهير نمىنمودند و بسيار بخيل و دست بسته بودند، هرگز كسى را به غذا دعوت
نمىكردند.
(281)
آرى وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درختهاى ميوه دار بود و آن چنان
درختها در ميان هم رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمين نمىرسيد، به جاى اين كه
آنها را شاكر خدا كند و به راه خداوند روند، اين چنين غرق در آلودگى شده بودند تا
آن جا كه كسى جرأت نداشت كه از شهرهايشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت
مىكردند، و او را به آلودگى جنسى مىكشاندند.
حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتى نزديكترين فرد نسبت به او كه مىبايست
رازدار و حافظ اسرار و همكارى صديق و صميمى براى او باشد، و او را در هدفش كمك كند،
نه تنها او را يارى نمىكرد بلكه به مخالفت به او اقدام مىكرد و با نشانههايى به
مخالفان يارى مىنمود.(282)
موضعگيرى زشت و مغرورانه قوم لوط در برابر حضرت لوط عليهالسلام
لوط سى سال در ميان قوم خود همچون كوه ايستاد و در برابر آنها قيام كرد و مكرر و
هر روز آنها را با نصيحت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق
راهنمايى مىنمود و حجت را بر آنها تمام مىكرد. لوط عليهالسلام همچون استادش
ابراهيم عليهالسلام مردى سخى و بزرگوار و مهماننواز بود، هر كس بر او وارد مىشد
با كمال احترام از او پذيرايى مىكرد.
ولى قوم او، وقتى كه مسافران و واردين غريب را مىديدند، سنگ به سوى آنها
انداخته، و هر كس كه سنگش به كسى اصابت مىكرد، اموالش را مىگرفت و با او عمل زشت
انجام مىداد و سه درهم به عنوان غرامت مىپرداخت، و قاضى آنها به دادن اين سه
درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مىكرد.
و به طور كلى آنها غرق در انحرافات و آلودگىها بودند، در مجالس عمومى با ساز و
آواز و رقص و عريان، درهم مخلوط مىشدند (همچون مواردى كه هم اكنون در كشورهاى غربى
وجود دارد) و زشتكارى و كثافتكارى را به جايى رساندند كه پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: زمين گريه كرد تا حدى كه اشكش به
آسمان رسيد و آسمان گريه كرد تا حدى كه اشكش به عرش رسيد، آن گاه خداوند به آسمان
فرمان داد كه آنها را سنگباران كند (كه شرحش خواهد آمد).(283)
دعوت پياپى لوط عليهالسلام و لجاجت قوم
حضرت لوط عليهالسلام براى هدايت قوم خود، بسيار زحمت كشيد و رنج برد واز هر راهى
وارد شد، ولى آن قوم همچنان بر سركشى و لجاجت خود مىافزودند، براى روشن شدن اين
مطلب، نظر شما را به ترجمه آيه 160 تا 175 سوره شعراء جلب مىكنيم:
هنگامى كه برادرشان لوط عليهالسلام به آنها گفت: آيا
پرهيزگارى را پيشه خود نمىسازيد؟ من براى شما رسول امينى هستم. تقواى الهى پيشه
كنيد و از من پيروى نماييد من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من نزد پروردگار
عالميان است.
آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ همجنس مىرويد (چه كار زشتى؟!) و همسرانى را كه
خدا براى شما آفريده است رها مىكنيد راستى شما قوم تجاوزگرى هستيد.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اى لوط! اگر از اين گفتار دورى نكنى، از اخراج شدگان خواهى بود (تو را از اين
سرزمين تبعيد مىكنيم)
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مىدهند رهايى بخش.
ما او و تمامى خانواده مؤمنش را نجات داديم، جز پيرزنى كه در ميان آن گروه باقى
ماند (اين پيرزن همسر لوط بود كه از نظر عقيده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به
لوط ايمان نياورد) سپس ديگران را هلاك كرديم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو
فرستاديم، چه باران بدى بود باران انذارشدگان.
در اين ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آيتى است امّا اكثر آنها ايمان
نياوردند و پروردگار تو عزيز و رحيم است.
گفتگوى ابراهيم عليهالسلام با فرشتگان، در مورد عذاب قوم لوط عليهالسلام
چنان كه قبلاً در زندگى ابراهيم عليهالسلام ذكر شد: به فرمان خدا نُه نفر يا
يازده نفر از فرشتگان مقرب خداوند كه جبرئيل در ميانشان بود، از سوى خدا براى انجام
دو مأموريت به زمين آمدند: نخست براى مژده دادن به ابراهيم عليهالسلام كه به زودى
از ساره داراى پسرى به نام اسحاق خواهد شد 2 - عذاب رسانى به قوم لوط.
وقتى كه اين فرشتگان نزد ابراهيم عليهالسلام آمدند و بشارت خود را دادند، مأموريت
دوم خود را به ابراهيم عليهالسلام گفتند، ابراهيم عليهالسلام در اين مورد با آن
فرشتگان به گفتگو نشست، زيرا دل مهربان ابراهيم عليهالسلام مىتپيد و با خود
مىگفت: شايد روزنه اميد براى اصلاح قوم لوط باشد. از اين رو - طبق بعضى از روايات
- ابراهيم به فرشتگان گفت: اگر در ميان قوم لوط صد نفر از مؤمنان باشند، آيا باز بر
آنها عذاب مىرسانيد؟
فرشتگان: نه.
ابراهيم: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟
فرشتگان: نه .
ابراهيم: اگر يك نفر مؤمن باشد چطور؟
فرشتگان: قطعا لوط عليهالسلام در ميان آنها نيست، ما به او و خاندانش آگاهتر
هستيم، لوط و خاندان با ايمانش - جز همسرش - را نجات خواهيم داد.(284)
وقتى كه براى ابراهيم، عذاب قوم لوط قطعى شد، ديگر هيچ نگفت، و تسليم فرمان خداى
بزرگ بود، و گفتگوى فوق نيز براى توضيح بود كه از دل مهربان ابراهيم عليهالسلام
نشأت مىگرفت.
و در بعضى از روايات آمده: ابراهيم به جبرئيل گفت: در اين باره به خدا مراجعه كن
(و توضيح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهيم وحى كرد:
اَعرِض عَن هذَا اءِنَّه قَد جاءَ اَمرُ ربِّكَ وَ
اءِنَّهُم آتِيهُم عَذابٌ غَيرُ مَردُودٍ؛
اى ابراهيم! از اين گفتگوها دورى كن، فرمان خدا صادر شده و
اين فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند كه در آن، هيچ شفاعتى مقبول نيست.
(285)
گفتگوى مأموران عذاب با حضرت لوط عليهالسلام
سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهيم خارج شده و به حضور لوط وارد
شدند، لوط جوانان زيبايى را ديد و در اين موقع مشغول آبيارى زراعتش بود، به آنها
گفت: شما كيستيد؟
آنها گفتند: ما مسافر راه هستيم امشب مايليم مهمان تو باشيم.
لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از يك سو، و ورود جوانان زيبا از سوى ديگر،
در فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر اين جوانان را مهمان كند ترس آبروريزى است،
اين فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت:
هذا يَومٌ عَصيبٌ؛ امروز روز
سخت و وحشتناكى است.(286)
اما لوط مهمان نواز چارهاى جز اين نداشت كه مهمانان را به خانه خود ببرد، آنها
را به سوى خانهاش راهنمايى كرد ولى براى اين كه آنها را از ماجرا با خبر كرده
باشد، در وسط راه چند بار به آنها گفت: اين شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر
ميهمانها توانايى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند.
در بعضى از روايات آمده: لوط آن قدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد،
شايد در تاريكى دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذيرايى
كند.(287)
به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد،
قوم شرور فهميدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمدهاند و از هر سو به
سرعت به سوى خانه لوط عليهالسلام هجوم آوردند.(288)
گفتگوى لوط عليهالسلام با قوم تبهكار
وقتى كه قوم شرور، به درِ خانه لوط عليهالسلام رسيدند، به لوط گفتند: آيا ما تو
را از جا دادن مردم نقاط ديگر منع نكردهايم؟
لوط عليهالسلام كه هوى و هوس آنها را ميدانست، سخن از ازدواج (كه امرى طبيعى
براى ارضاى غريزه جنسى و بقاى نسل است) به ميان آورد و فرمود:
اينها دختران منند، براى شما پاكيزهترند (با آنها ازدواج كنيد و از عمل
شنيع لواط دورى كنيد) از خدا بترسيد و مرا در ميان مهمانهايم، رسوا نكنيد.
اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ؛
آيا در ميان شما يك نفر داراى رشد و غيرت نيست؟(289)
آنها در پاسخ گفتند: تو كه مىدانى ما حق (و ميلى) در دختران تو نداريم و خوب
مىدانى ما چه مىخواهيم.
وقتى كه حضرت لوط از آن قوم اصلاحناپذير، مأيوس شد، گفت: كاش
داراى نيرو يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى بودم(290)
(آنگاه مىدانستم با شما پستفطرتان چه كنم؟!)
آرى لوط در اين هنگام از غربت و بى كسى خود ياد كرد و گفت: اگر نيرويى مىداشتيم
چنين خوار و گرفتار شما نمىشدم و در برابر تعدى و گزند شما دفاع مىكردم و در
مقابل فشار شما مقاومت مىنمودم.
عجبا حتى يك مرد سالم و غيرتمند نبود كه به پشتيبانى از لوط بر خيزد، و تعبير به
اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ؛
آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست؟
حاكى است كه اگر يك انسان عاقل و فهميده، و متعهد در ميان شما بود، كار شما به
افتضاح و رسوايى نمىكشيد.
خبر دختر لوط عليهالسلام به پدر!
بعضى چنين مىنويسند:
فرشتگان مأمور عذاب وقتى كه از ابراهيم عليهالسلام جدا شدند، و به صورت جوانان
زيبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر
رسيدند، دخترى را ديدند كه از چاه آب مىكشد، از او خواستند كه آنها را پذيرايى
كند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود
نيرويى - براى حمايت ايشان نديد و خواست تا در يارى آنها از پدرش استمداد كند، او
دختر لوط بود، از اين رو مهلت خواست و نزد پدر رفت و ماجرا را گفت.
حضرت لوط از شنيدن اين خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصيات آن جوانان از دخترش
توضيح خواست، و براى يافتن بهترين راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شايد از
پذيرفتن و استقبال از واردين، مردد بود، و فكر مىكرد از پذيرفتنشان، معذرت بخواهد،
يا حقيقت حال را براى آنها بگويد، تا به زحمت نيفتد، ولى مهر و محبت و مهماننوازى
لوط عليهالسلام او را بر آن داشت كه مخفيانه، دور از ديد مردم، به استقبال واردين
برود آنها را با كمال احترام به منزل بياورد (با توجه به اين كه قوم لوط، لوط را از
مهمان كردن غريبان منع كرده بودند) سرانجام لوط به تصميم خود عمل كرد، و به استقبال
جوانان تازه وارد رفت و با كمال احتياط، دور از ديد مردم آنها را به خانه آورد و
در خانه را به روى آنها بست تا كسى مطلع نشود.(291)
به اين ترتيب حضرت لوط عليهالسلام در شرايط بسيار سخت، خصلت مهماننوازى خود را
به خوبى انجام داد، كه بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.
به ياد حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف)
جالب اين كه در پارهاى از روايات در تفسير آيه:
قالَ لَو أَنَّ لِى بِكُم قُوَّة اَو آوى اِلى رُكنٍ
شَديدٍ؛
كاش در برابر شما قدرتى داشتم و يا تكيهگاه و پشتيبان محكمى
در اختيارم بود.
آمده: امام صادق عليهالسلام فرمود: منظور از قوة همان
قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است و منظور از ركن
شديد 313 نفر ياران (مخصوص) آن حضرتند.(292)
به اين ترتيب نقش نيرو و سپاه قدرتمند در پيشبرد اهداف انسانى، روشن مىشود، و در
ضمن حضرت لوط آرزو مىكند كه چنين نيرويى داشته باشد، و حكومت جهانى در پرتو وجود
حضرت قائم عليهالسلام با ارتش متعهد و نيرومند در همه جهان تشكيل گردد تا از مفاسد
و زشتىها به شدت جلوگيرى شود (اميد آن كه هر چه زودتر خداوند لطف كند، تا با ظهور
حضرت قائم عليهالسلام و تشكيل حكومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمين برچيده
گردد، و دنيا پر از عدل و داد شود).
چگونگى عذاب وحشتبار قوم لوط عليهالسلام
از آن جا كه قوم سركش لوط، فساد را از حد گذراندند، و به جاى پذيرش راهنمايىها و
نصيحتهاى حضرت لوط، او را تهديد به تبعيد كردند، و سالها بر اين وضع نكبت بار
ادامه دادند و درست به عكس فرمان خدا همه چيز را وارونه نمودند، خداوند نيز مجازات
آنها را به تناسب كارهاى وارونه آنها، وارونه كردن زمين قرار داد و به جاى آب
باران، آنها را سنگباران كرد، اينك اصل ماجرا را بشنويد:
وقتى كه مهمانان (فرشتگان به صورت جوانان زيبا) در خانه لوط عليهالسلام بودند،
لوط عليهالسلام از يكى از آن جوانان پرسيد: كيستى؟ او گفت: من جبرئيل هستم، لوط
گفت: چه مأموريتى دارى؟ جبرئيل گفت: مأموريت هلاكت قوم را دارم، لوط گفت: همين
الان؟
جبرئيل گفت:
اَلَيسَ الصُّبحُ بِقَريبٍ؛
آيا صبح نزديك نيست؟(293)
در اين هنگام قوم شرور و زشتكار سر رسيدند، و در خانه لوط را شكستند و وارد خانه
شدند، جبرئيل با پر خود محكم بر صورتشان زد، به طورى كه چشمشان محو و نابينا شد.(294)
وقتى آنها چنين ديدند دريافتند كه عذاب (همان عذابى كه مكرر لوط به آنها وعده
داده بود) فر رسيده است.
جبرئيل به لوط گفت: تو با افراد خانوادهات شبانه (دور از ديد مردم) از شهر بيرون
برو جز همسرت كه او بايد در شهر بماند و جزء عذابشدگان است.(295)
دانشمندى در ميان قوم لوط بود، به آنها گفت: عذاب فرا رسيده، نگذاريد لوط و
خانوادهاش از شهر بيرون روند، چرا كه او در ميان شما است، عذاب نخواهد آمد، آنها
خانه لوط را محاصره كردند تا نگذارند لوط از خانه بيرون رود، ولى جبرئيل ستونى از
نور را در جلو لوط قرار داد و به او گفت: در ميان نور بيا، كسى متوجه نخواهد شد،
لوط و خانوادهاش به ترتيب از درون نور، از شهر بيرون رفتند، همسر گناهكار لوط از
جريان مطلع شد، خداوند سنگى به سوى او فرستاد، و او همان دم به هلاكت رسيد، وقتى كه
طلوع فجر شد، چهار فرشته هر يك در يك ناحيه شهر قرار گرفتند، و آن سرزمين را تا هفت
طبقهاش جدا كردند و به سوى آسمان بردند. به طورى كه آن سرزمين نزديك آسمان شد كه
اهل آسمان صداى سگها و خروسهاى شهر آنها را مىشنيدند.
سپس آن سرزمين را بر سر قوم شرور لوط وارونه كردند، و پس از آن سنگهايى از سجيل
(گلهاى متحجر متراكم) كه نزد پروردگار نشانه دار بود، آنها را نشانه گرفت و بر
آنها باريد، و به اين ترتيب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترين وضعى تار و مار و
متلاشى گشتند.(296)
يك آيه عبرت در قرآن
در قرآن در آيه 70 سوره توبه مىخوانيم:
أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ
نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وِ أَصْحَابِ مَدْيَنَ
وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ
لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛
آيا خبر كسانى كه پيش از منافقان دورو بودند، به آنان نرسيده،
قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى زير و رو شده
(قوم لوط) كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سوى آنها آمدند، (ولى به دعوت پيامبران
اعتنا نكردند) خداوند به آنها ستم نكرد، امّا خودشان بر خويش ستم مىكردند (همه
آنان با اختيار خود به هلاكت رسيدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم
هود) با طوفانهاى تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهيم با
نابودى نعمت و هلاكت نمروديان، و قوم مدين (قوم شعيب) به وسيله ابر آتشبار، و قوم
لوط با واژگونى شهرها و سنگباران نابود شدند.)(297)
منظور از مؤتفكات (شهرهاى زير و رو شده) شهرهاى قوم
لوط عليهالسلام است كه به گفته بعضى چهار شهر بودند، به نامهاى: سدوم، عامورا،
دوما و صبوايم، و بزرگتر از همه، سدوم بود كه حضرت لوط عليهالسلام در آن سكونت
داشت.(298)
و از محدث معروف، مسعودى نقل شده: خداوند حضرت لوط عليهالسلام را به پنج شهر
اعزام نمود كه عبارتند از: سدوم، عموراء، ادوما، صاعورا و صابورا.
(299)
درس عبرت
قرآن در آيه 83 سوره هود، پس از بيان عذاب سخت قوم لوط مىفرمايد:
وَ ما مِن الظّالمينَ مِن اُمَّتِكَ بِبَعيدٍ؛
اى محمد اينگونه عذابها بر ظالمان از امت تو دور نيست.(300)
و در سوره قمر (كه از آيه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آيه 40
مىخوانيم:
وَ لَقَد سَيَّرنا القُرآنز للذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرِ؛
ما قرآن را با بيان آسان و روشن براى يادآورى و تذكر (غافلان)
قرار داديم، آيا پندگيرندهاى هست؟
از دو آيه فوق و از آيات ديگر به روشنى در مىيابيم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط،
درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و انديشيدن درباره عواقب گناه و عذاب
الهى در دنيا و آخرت است.
آيه نخست (83 - هود) صريحاً اعلام مىدارد اين گونه عذابها براى ستمگران در هر
امتى دور نيست، يعنى اگر ما در هر بُدى ستم كنيم، و راه طغيان و ظلم را بپيماييم
سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود.
پس بايد عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقيقى
آلودگىهاى گناهان سابق را شست.