قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۱۱ -


پايان عمر اسماعيل عليه‏السلام در مكه‏

حضرت اسماعيل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى مى‏كرد، و به عنوان پيامبر و راهنماى مردم مى‏زيست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقيقت كليد دارى و مقام توليت حج بر عهده او بود.

ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و اسماعيل در كنار كعبه داراى خانه‏اى بود و همانجا زندگى مى‏كرد. تا اين كه روزى همسرش پيشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعيل عليه‏السلام پيشنهاد او را پذيرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آويزان نمود، سپس همسرش پيشنهاد كرد كه شايسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعيل اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، از اين رو آويختن پرده بر كعبه از آن عصر تا كنون سنت است كه هر سال در روز عيد قربان تعويض مى‏شود.

هزينه زندگى اسماعيل، از صيد و دامدارى تأمين مى‏شد، و پرده‏اى كه نخستين بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.

سال‏ها گذشت از ابراهيم عليه‏السلام خبرى نشد، اسماعيل نگران پدر بود، در انتظار او به سر مى‏برد، از فراق پدر اندوهگين و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئيل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطين به او خبر داد و به او تسليت گفت و به اسماعيل عرض كرد: بايد صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگويى كه موجب خشم خدا گردد.

در ضمن جبرئيل به اسماعيل گفت: تو نيز از دنيا رحلت خواهى كرد، اسماعيل 137 و به قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنيا رفت و پيكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعيل (كنار كعبه) به خاك سپردند.

اسماعيل مى‏خواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئيل اين بشارت را به اسماعيل داد، از اين رو اسماعيل در روزهاى آخر عمر يكى از فرزندان خود را طلبيد، و دايع نبوت را به او سپرد، وصيت‏هاى خود را به او نمود.(266) با توجه به اين كه اسماعيل عليه‏السلام زودتر از اسحاق عليه‏السلام از دنيا رفت.

خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعيل ياد كرده و او را به عنوان پيامبر صالح، متعهد، صادق الوعد، نيك سرشت و نيك روش، و شريك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر ياد كرده است و در آيه 86 سوره انعام پس از شمارش جمعى از پيامبران از نسل ابراهيم عليه‏السلام مى‏فرمايد:

وَ اسماعِيلَ وَاليَسَعَ و يُونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِينَ؛

و اسماعيل، يسع، يونس و لوط، و همه را بر جهانيان برترى داديم.

پايان عمر اسحاق پيامبر عليه‏السلام‏

بخشى از فراز و نشيب‏هاى زندگى حضرت اسحاق عليه‏السلام در ضمن داستان‏هاى زندگى ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام ذكر شد، كوتاه سخن اين كه: اسحاق دومين فرزند ابراهيم عليه‏السلام بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهيم و ساره هر دو پير شده بودند، و اميد داشتن فرزند نداشتند، ابراهيم عليه‏السلام همواره دعا مى‏كرد كه خداوند فرزند صالحى به او بدهد، سرانجام خداوند لطف كرد و فرشتگان الهى تولد اسحاق عليه‏السلام را به ابراهيم عليه‏السلام بشارت دادند. سرانجام با تولد اين نوگل زيبا، فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه‏السلام و ساره به وجود آمد.

در قرآن هفده بار سخن از اسحاق عليه‏السلام به ميان آمده، و او به عنوان عبد صالح خدا، پيامبر شايسته، داراى روش ارجمند ياد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهيم عليه‏السلام بود، حضرت يوسف عليه‏السلام در زندان، برنامه خود را بر اساس پيروى از آيين پدرانش دانسته و مى‏گويد:

وَ اتَّبَعتُ ملَّةَ آبائِى ابراهيمَ وَ اسحَاقَ وَ يَعقُوبَ؛

من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم.(267)

حضرت اسحاق عليه‏السلام هنگام بلوغ با دخترى در سرزمين بابل به نام بقا خواهر يكى از شخصيت‏هاى آن ديار به نام لابان ازدواج كرد، پس از رحلت اسماعيل عليه‏السلام به مقام نوبت رسيد، و در چهل سالگى از طرف پدرش ابراهيم به عنوان تبليغ و ارشاد مردم كنعان و فلسطين مأمور شد، آن‏ها را به سوى خداى يكتا فرا خواند، سرانجام در شام سكونت نمود، و همچنان در مسؤوليت مهم ارشاد اشتغال داشت و سرانجام در 180 سالگى رحلت نمود، مرقد مطهرش در شهر قدس حليل در نزديكى مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهيم عليه‏السلام قرار گرفته است‏(268) او داراى فرزندانى بود كه برجسته‏ترين آن‏ها حضرت يعقوب عليه‏السلام پدر حضرت يوسف عليه‏السلام است كه داستانش بعداً خاطرنشان مى‏شود.

پايان داستان‏هاى زندگى اسماعيل و اسحاق عليهماالسلام

9- حضرت لوط عليه‏السلام‏

در قرآن 27 بار سخن از حضرت لوط عليه‏السلام به ميان آمده، و او را به عنوان يكى از پيامبران مرسل و صالح خوانده كه در برابر قوم سركش و شهوت‏پرستى قرار داشت و آن‏ها

را به آيين حضرت ابراهيم عليه‏السلام فرا مى‏خواند، ولى آن‏ها از اطاعت دستورهاى او سرپيچى مى‏كردند.

واژه لوط در اصل از لاط يلوط گرفته شده و به معنى ارتباط قلبى است، بنابراين اين پيامبر خدا كه پيوند محكم قلبى با خدا داشت، با نام لوط خوانده مى‏شد، و به عكس او، قومش به لواط و ارتباطهاى نامشروع آلوده بودند.

حضرت لوط عليه‏السلام از خويشان حضرت ابراهيم عليه‏السلام بود، مطابق پاره‏اى از روايات، برادرزاده يا پسرخاله ابراهيم عليه‏السلام بود، و طبق بعضى از روايات، برادر حضرت ساره همسر ابراهيم عليه‏السلام بود. هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه‏السلام در سرزمين بابل (عراق كنونى) مردم را به يكتاپرستى دعوت مى‏نمود، لوط نخستين مردى بود كه در آن شرايط سخت به ابراهيم عليه‏السلام ايمان آورد، و همواره در كنار ابراهيم عليه‏السلام بود، و يگانه يار و ياور ابراهيم عليه‏السلام در دوران مبارزات او با نمرود به شمار مى‏آمد، چنان كه ساره نخستين زنى بود كه به ابراهيم عليه‏السلام ايمان آورد.(269)

لوط - چنان كه ظاهر امر نشان مى‏دهد - در همان بابل به دنيا آمد، و پس از اعتقاد به حقانيت آيين ابراهيم عليه‏السلام از مبلغين و مدافعين اين آيين بود، و در اين مسير به مقام ارجمندى از نبوت و رسالت رسيد كه خداوند (در آيه 133 صافات) مى‏فرمايد:

وَ اءنّ لوُطاً لَمِنَ المُرسَلينَ؛ همانا لوط از رسولان بود.

از امام باقر عليه‏السلام نقل شده فرمود: حضرت لوط در ميان قوم خود سى سال سكونت كرد و آن‏ها را به سوى خدا دعوت نمود و از عذاب الهى برحذر داشت. لوط پسرخاله ابراهيم عليه‏السلام و برادر ساره همسر ابراهيم بود. ابراهيم و لوط عليه‏السلام هر دو پيامبر مرسل و هشداردهنده بودند.

لوط مردى سخى، بزرگوار و مهمان‏دوست بود، و مقدم مهمان را گرامى مى‏داشت.(270)

زندگى لوط عليه‏السلام با قومش - چنان كه خاطرنشان مى‏شود - از دردناكترين و تلخترين زندگى‏ها بود، كه آن مرد خدا با كمال مقاومت تحمل كرد و به مسؤوليت ارشادى خود ادامه داد.

هجرت لوط عليه‏السلام همراه ابراهيم از سرزمين بابل به فلسطين‏

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه‏السلام از سرزمين بابل، به سوى فلسطين، هجرت كرد (يا تبعيد شد) حضرت لوط عليه‏السلام و خواهرش ساره همراه حضرت ابراهيم عليه‏السلام هجرت نمودند، و پس از ورود به مصر، در آن جا (چنان كه قبلاً ذكر شد) يك نفر كنيز به نام هاجر بر تعدادشان افزوده شد، و گروه چهارنفرى به طرف فلسطين حركت نمودند.

ابراهيم و ساره و هاجر در بيابانى كنار راه عمومى يمن و شام و... سكنى گزيدند، هر كسى كه از آن جا مى‏گذشت، ابراهيم او را به توحيد و آيين حق دعوت مى‏كرد و خبر در آتش افكندن او و نسوختنش، در دنيا شايع شده بود، بعضى به او مى‏گفتند: با آيين شاه (نمرود) مخالفت مكن، زيرا او مخالفتش را مى‏كشد، اما ابراهيم به راه خود ادامه مى‏داد.

يكى از كارهاى ابراهيم اين بود كه هر كس از كنار خيمه‏اش رد مى‏شد، او را مهمان مى‏كرد، و در محل سكونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت و ميوه وجود داشت، و وفور نعمت در همه جا به چشم مى‏خورد و هر كس از مسافرين از اين شهرها مى‏گذشت، بدون جلوگيرى، از ميوه‏هاى درختان مى‏خورد.

ابليس كه در كمين انسان‏ها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مى‏تواند آن‏ها را فريب داده و غافل سازد، از عيش و نوش مردم استفاده كرد و به آن‏ها لواط را ياد داد، نخست خودش به صورت انسانى آماده شد كه با او لواط كنند و كم كم اين كار زشت شايع و عادى گرديد، به طورى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى‏كردند.

عده‏اى از مردم از اين وضع بسيار پست ناراحت شده و به حضور ابراهيم عليه‏السلام آمدند و به او شكايت كردند، ابراهيم حضرت لوط را به عنوان مبلّغ به سوى آنها فرستاد تا آن‏ها را نصيحت كند و از عواقب شوم اين اعمال زشت برحذر دارد.

لوط به سوى اين قوم (كه در شهرهاى سدوم و عمورا و دادما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد.(271) و چنان كه قبلاً گفتيم، ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين به فاصله هشت فرسخ قرار گرفتند آن‏ها وقتى كه لوط را ديدند، گفتند: تو كيستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهيم هستم، همان ابراهيم كه شاه (نمرود) او را به آتش افكند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلكه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى، نزديك شما است.

از خدا بترسيد، راه پاكى را بپيماييد، اين كارهاى زشت را نكنيد، خدا شما را هلاك خواهد كرد، گستاخى به خدا نكنيد از او بترسيد و خوددار باشيد و خدا را از ياد نبريد... .

گاه مى‏شد كه مردى كه از آن ديار عبور مى‏كرد، مردم زشتكار آن ديار به سوى او مى‏رفتند تا با او عمل زشت لواط انجام دهند، لوط عليه‏السلام او را از دست آن‏ها نجات مى‏داد... .(272)

ازدواج لوط عليه‏السلام‏

يكى از سنت‏هاى صحيح آيين‏هاى حق، ازدواج است كه راه طبيعى براى ارضاى غريزه جنسى، و بقاياى نسل مى‏باشد، لوط در همان محل مأموريت ازدواج كرد تا بلكه آن‏ها نيز از اين روش پيروى كنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمره اين ازدواج اين شد كه لوط پس از مدتى داراى چند دختر گرديد.

لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ادامه مى‏داد، اما بيانات مستدل لوط در آن‏ها اثر نمى‏كرد، و اين جريان‏ها سال‏ها طول كشيد، تا اين كه به لوط گفتند: اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعيد خواهم كرد، در اين وقت بود كه ديگر اميدى به اصلاح آن‏ها نبود و آن‏ها مستحق هيچ چيز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از اين رو دل حضرت لوط كه سال‏ها نسبت به آن‏ها مهربان بود تا بلكه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آن‏ها نفرين كرد.(273)

نگاهى به بعضى از كارهاى زشت قوم لوط عليه‏السلام‏

از كارهاى زشت قوم لوط گلوله‏پرانى با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مى‏كردند كه هسته به هر كسى بخورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جويدن در معابر عمومى (براى جذب افراد به خاطر شهوترانى).

همچنين لباسهاى فاخر بلند مى‏پوشيدند (كه امروز رقاصه‏هاى دنيا در جهان غرب مى‏پوشند) و دكمه‏هاى كت و پيراهنشان را مى‏گشودند(274) و قلم از بيان بعضى از زشتكارى‏هاى آن‏ها شرم دارد، از جمله از كارهاى آن‏ها اين بود كه راه‏ها را براى زشتكارى مى‏بستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را انجام مى‏دادند و تفسير آيه 29 عنكبوت‏

وَ تَأتُونَ فِى ناديكُمَ المُنكَر آمده: با يكديگر در ملاء عام كارهاى ركيك و زشت انجام مى‏دادند.(275)

و در بعضى از تفاسير، كلمه منكر به هسته انداختن آن‏ها تفسير شده كه آن هم به خاطر هوسهايشان بود.(276)

از آيات قرآن از جمله آيه 28 سوره عنكبوت استفاده مى‏شود، كه زشتكارى قوم لوط به گونه‏اى زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشت. چنانكه لوط به آن‏ها گفت:

اءِنَّكُم لَتأتونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقكُم بِها مِن اَحدٍ مِنَ العالَمينَ؛

شما كار بسيار زشتى انجام مى‏دهيد كه احدى از مردم جهان، قبل از شما را انجام نداده است.

به اين ترتيب آن‏ها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آينده از آن‏ها پيروى مى‏كنند نيز به دوش خواهند كشيد، بى آن كه از گناه آنان چيزى كم شود.

از زشتكارى قوم لوط اين كه: كف دست بر پشت يكديگر مى‏زدند، دشنام‏هاى ركيك و زننده به همديگر مى‏گفتند، بازيهاى بچه گانه داشتند، قماربازى مى‏كردند، با انواع آلات موسيقى سر و كار داشتند، سنگ پرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آن‏ها بود، و در حضور جمع، خود را برهنه مى‏كردند و... .

حضرت لوط هر چه آن‏ها را نصيحت مى‏كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده، پاسخ آن‏ها به حضرت لوط اين بود كه:

اِئتِنا بِعذابِ اللهِ اءنْ كنتَ مِنَ الصادِقينَ؛

اگر راست مى‏گويى عذاب خدا را براى ما بياور.(277)

لجاجت و هوسبازى آن‏ها تا اين حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آكنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر اين قوم فاسد، پيروز گردان.(278)

نكته قابل توجه اين كه در حالات قوم لوط نوشته‏اند: يكى از عوامل اصلى آلودگى آن‏ها به گناه زشت لوط اين بود كه آن‏ها مردم بخيلى بودند و چون شهرهاى آن‏ها بر سر راه كاروان‏هاى شام قرار داشت، آن‏ها با انجام اين عمل، نسبت به بعضى از عابرين و مهمانانش، مى‏خواستند آن‏ها را از شهرهاى خود دور سازند، ولى كم كم اين عمل زشت در ميان خودشان نيز رايج گرديد.(279)

به هر حال، چنان كه خاطرنشان خواهد شد به سخت‏ترين عذاب الهى گرفتار شدند، به اميد آن كه در جامعه ما هيچگونه از كارهاى قوم لوط نباشد، كه كيفر آن بسيار سخت است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مردى را ديد به طرف كسى هسته انداخت، فرمود: او مشمول لعنت است تا آهسته به زمين بيفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شيوه‏هاى قوم لوط است آن گاه آيه فوق (29 - عنكبوت) را خواند(280) و از كارهاى زشت آن‏ها اين بود كه محل مدفوع خود را نمى‏شستند، و خود را از جنابت تطهير نمى‏نمودند و بسيار بخيل و دست بسته بودند، هرگز كسى را به غذا دعوت نمى‏كردند. (281)

آرى وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درخت‏هاى ميوه دار بود و آن چنان درخت‏ها در ميان هم رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمين نمى‏رسيد، به جاى اين كه آن‏ها را شاكر خدا كند و به راه خداوند روند، اين چنين غرق در آلودگى شده بودند تا آن جا كه كسى جرأت نداشت كه از شهرهايشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت مى‏كردند، و او را به آلودگى جنسى مى‏كشاندند.

حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتى نزديكترين فرد نسبت به او كه مى‏بايست رازدار و حافظ اسرار و همكارى صديق و صميمى براى او باشد، و او را در هدفش كمك كند، نه تنها او را يارى نمى‏كرد بلكه به مخالفت به او اقدام مى‏كرد و با نشانه‏هايى به مخالفان يارى مى‏نمود.(282)

موضعگيرى زشت و مغرورانه قوم لوط در برابر حضرت لوط عليه‏السلام‏

لوط سى سال در ميان قوم خود همچون كوه ايستاد و در برابر آن‏ها قيام كرد و مكرر و هر روز آن‏ها را با نصيحت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق راهنمايى مى‏نمود و حجت را بر آن‏ها تمام مى‏كرد. لوط عليه‏السلام همچون استادش ابراهيم عليه‏السلام مردى سخى و بزرگوار و مهمان‏نواز بود، هر كس بر او وارد مى‏شد با كمال احترام از او پذيرايى مى‏كرد.

ولى قوم او، وقتى كه مسافران و واردين غريب را مى‏ديدند، سنگ به سوى آن‏ها انداخته، و هر كس كه سنگش به كسى اصابت مى‏كرد، اموالش را مى‏گرفت و با او عمل زشت انجام مى‏داد و سه درهم به عنوان غرامت مى‏پرداخت، و قاضى آن‏ها به دادن اين سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مى‏كرد.

و به طور كلى آنها غرق در انحرافات و آلودگى‏ها بودند، در مجالس عمومى با ساز و آواز و رقص و عريان، درهم مخلوط مى‏شدند (همچون مواردى كه هم اكنون در كشورهاى غربى وجود دارد) و زشتكارى و كثافتكارى را به جايى رساندند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: زمين گريه كرد تا حدى كه اشكش به آسمان رسيد و آسمان گريه كرد تا حدى كه اشكش به عرش رسيد، آن گاه خداوند به آسمان فرمان داد كه آن‏ها را سنگباران كند (كه شرحش خواهد آمد).(283)

دعوت پياپى لوط عليه‏السلام و لجاجت قوم‏

حضرت لوط عليه‏السلام براى هدايت قوم خود، بسيار زحمت كشيد و رنج برد واز هر راهى وارد شد، ولى آن قوم همچنان بر سركشى و لجاجت خود مى‏افزودند، براى روشن شدن اين مطلب، نظر شما را به ترجمه آيه 160 تا 175 سوره شعراء جلب مى‏كنيم:

هنگامى كه برادرشان لوط عليه‏السلام به آنها گفت: آيا پرهيزگارى را پيشه خود نمى‏سازيد؟ من براى شما رسول امينى هستم. تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد من از شما پاداشى نمى‏خواهم، پاداش من نزد پروردگار عالميان است.

آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ همجنس مى‏رويد (چه كار زشتى؟!) و همسرانى را كه خدا براى شما آفريده است رها مى‏كنيد راستى شما قوم تجاوزگرى هستيد.

قوم لوط در پاسخ گفتند:

اى لوط! اگر از اين گفتار دورى نكنى، از اخراج شدگان خواهى بود (تو را از اين سرزمين تبعيد مى‏كنيم)

لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.

پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى‏دهند رهايى بخش.

ما او و تمامى خانواده مؤمنش را نجات داديم، جز پيرزنى كه در ميان آن گروه باقى ماند (اين پيرزن همسر لوط بود كه از نظر عقيده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ايمان نياورد) سپس ديگران را هلاك كرديم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستاديم، چه باران بدى بود باران انذارشدگان.

در اين ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آيتى است امّا اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

گفتگوى ابراهيم عليه‏السلام با فرشتگان، در مورد عذاب قوم لوط عليه‏السلام‏

چنان كه قبلاً در زندگى ابراهيم عليه‏السلام ذكر شد: به فرمان خدا نُه نفر يا يازده نفر از فرشتگان مقرب خداوند كه جبرئيل در ميانشان بود، از سوى خدا براى انجام دو مأموريت به زمين آمدند: نخست براى مژده دادن به ابراهيم عليه‏السلام كه به زودى از ساره داراى پسرى به نام اسحاق خواهد شد 2 - عذاب رسانى به قوم لوط.

وقتى كه اين فرشتگان نزد ابراهيم عليه‏السلام آمدند و بشارت خود را دادند، مأموريت دوم خود را به ابراهيم عليه‏السلام گفتند، ابراهيم عليه‏السلام در اين مورد با آن فرشتگان به گفتگو نشست، زيرا دل مهربان ابراهيم عليه‏السلام مى‏تپيد و با خود مى‏گفت: شايد روزنه اميد براى اصلاح قوم لوط باشد. از اين رو - طبق بعضى از روايات - ابراهيم به فرشتگان گفت: اگر در ميان قوم لوط صد نفر از مؤمنان باشند، آيا باز بر آن‏ها عذاب مى‏رسانيد؟

فرشتگان: نه.

ابراهيم: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟

فرشتگان: نه .

ابراهيم: اگر يك نفر مؤمن باشد چطور؟

فرشتگان: قطعا لوط عليه‏السلام در ميان آن‏ها نيست، ما به او و خاندانش آگاه‏تر هستيم، لوط و خاندان با ايمانش - جز همسرش - را نجات خواهيم داد.(284)

وقتى كه براى ابراهيم، عذاب قوم لوط قطعى شد، ديگر هيچ نگفت، و تسليم فرمان خداى بزرگ بود، و گفتگوى فوق نيز براى توضيح بود كه از دل مهربان ابراهيم عليه‏السلام نشأت مى‏گرفت.

و در بعضى از روايات آمده: ابراهيم به جبرئيل گفت: در اين باره به خدا مراجعه كن (و توضيح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهيم وحى كرد:

اَعرِض عَن هذَا اءِنَّه قَد جاءَ اَمرُ ربِّكَ وَ اءِنَّهُم آتِيهُم عَذابٌ غَيرُ مَردُودٍ؛

اى ابراهيم! از اين گفتگوها دورى كن، فرمان خدا صادر شده و اين فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند كه در آن، هيچ شفاعتى مقبول نيست. (285)

گفتگوى مأموران عذاب با حضرت لوط عليه‏السلام‏

سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهيم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زيبايى را ديد و در اين موقع مشغول آبيارى زراعتش بود، به آن‏ها گفت: شما كيستيد؟

آن‏ها گفتند: ما مسافر راه هستيم امشب مايليم مهمان تو باشيم.

لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از يك سو، و ورود جوانان زيبا از سوى ديگر، در فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر اين جوانان را مهمان كند ترس آبروريزى است، اين فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت:

هذا يَومٌ عَصيبٌ؛ امروز روز سخت و وحشتناكى است.(286)

اما لوط مهمان نواز چاره‏اى جز اين نداشت كه مهمانان را به خانه خود ببرد، آن‏ها را به سوى خانه‏اش راهنمايى كرد ولى براى اين كه آن‏ها را از ماجرا با خبر كرده باشد، در وسط راه چند بار به آن‏ها گفت: اين شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر ميهمان‏ها توانايى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند.

در بعضى از روايات آمده: لوط آن قدر مهمان‏هاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد، شايد در تاريكى دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذيرايى كند.(287)

به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد، قوم شرور فهميدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمده‏اند و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوط عليه‏السلام هجوم آوردند.(288)

گفتگوى لوط عليه‏السلام با قوم تبهكار

وقتى كه قوم شرور، به درِ خانه لوط عليه‏السلام رسيدند، به لوط گفتند: آيا ما تو را از جا دادن مردم نقاط ديگر منع نكرده‏ايم؟

لوط عليه‏السلام كه هوى و هوس آن‏ها را ميدانست، سخن از ازدواج (كه امرى طبيعى براى ارضاى غريزه جنسى و بقاى نسل است) به ميان آورد و فرمود: اينها دختران منند، براى شما پاكيزه‏ترند (با آن‏ها ازدواج كنيد و از عمل شنيع لواط دورى كنيد) از خدا بترسيد و مرا در ميان مهمانهايم، رسوا نكنيد.

اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ؛

آيا در ميان شما يك نفر داراى رشد و غيرت نيست؟(289)

آن‏ها در پاسخ گفتند: تو كه مى‏دانى ما حق (و ميلى) در دختران تو نداريم و خوب مى‏دانى ما چه مى‏خواهيم.

وقتى كه حضرت لوط از آن قوم اصلاح‏ناپذير، مأيوس شد، گفت: كاش داراى نيرو يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى بودم(290) (آنگاه مى‏دانستم با شما پست‏فطرتان چه كنم؟!)

آرى لوط در اين هنگام از غربت و بى كسى خود ياد كرد و گفت: اگر نيرويى مى‏داشتيم چنين خوار و گرفتار شما نمى‏شدم و در برابر تعدى و گزند شما دفاع مى‏كردم و در مقابل فشار شما مقاومت مى‏نمودم.

عجبا حتى يك مرد سالم و غيرتمند نبود كه به پشتيبانى از لوط بر خيزد، و تعبير به‏

اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ؛

آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست؟

حاكى است كه اگر يك انسان عاقل و فهميده، و متعهد در ميان شما بود، كار شما به افتضاح و رسوايى نمى‏كشيد.

خبر دختر لوط عليه‏السلام به پدر!

بعضى چنين مى‏نويسند:

فرشتگان مأمور عذاب وقتى كه از ابراهيم عليه‏السلام جدا شدند، و به صورت جوانان زيبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسيدند، دخترى را ديدند كه از چاه آب مى‏كشد، از او خواستند كه آن‏ها را پذيرايى كند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نيرويى - براى حمايت ايشان نديد و خواست تا در يارى آن‏ها از پدرش استمداد كند، او دختر لوط بود، از اين رو مهلت خواست و نزد پدر رفت و ماجرا را گفت.

حضرت لوط از شنيدن اين خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصيات آن جوانان از دخترش توضيح خواست، و براى يافتن بهترين راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شايد از پذيرفتن و استقبال از واردين، مردد بود، و فكر مى‏كرد از پذيرفتنشان، معذرت بخواهد، يا حقيقت حال را براى آن‏ها بگويد، تا به زحمت نيفتد، ولى مهر و محبت و مهمان‏نوازى لوط عليه‏السلام او را بر آن داشت كه مخفيانه، دور از ديد مردم، به استقبال واردين برود آنها را با كمال احترام به منزل بياورد (با توجه به اين كه قوم لوط، لوط را از مهمان كردن غريبان منع كرده بودند) سرانجام لوط به تصميم خود عمل كرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت و با كمال احتياط، دور از ديد مردم آن‏ها را به خانه آورد و در خانه را به روى آن‏ها بست تا كسى مطلع نشود.(291)

به اين ترتيب حضرت لوط عليه‏السلام در شرايط بسيار سخت، خصلت مهمان‏نوازى خود را به خوبى انجام داد، كه بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.

به ياد حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

جالب اين كه در پاره‏اى از روايات در تفسير آيه:

قالَ لَو أَنَّ لِى بِكُم قُوَّة اَو آوى اِلى رُكنٍ شَديدٍ؛

كاش در برابر شما قدرتى داشتم و يا تكيه‏گاه و پشتيبان محكمى در اختيارم بود.

آمده: امام صادق عليه‏السلام فرمود: منظور از قوة همان قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است و منظور از ركن شديد 313 نفر ياران (مخصوص) آن حضرتند.(292)

به اين ترتيب نقش نيرو و سپاه قدرتمند در پيشبرد اهداف انسانى، روشن مى‏شود، و در ضمن حضرت لوط آرزو مى‏كند كه چنين نيرويى داشته باشد، و حكومت جهانى در پرتو وجود حضرت قائم عليه‏السلام با ارتش متعهد و نيرومند در همه جهان تشكيل گردد تا از مفاسد و زشتى‏ها به شدت جلوگيرى شود (اميد آن كه هر چه زودتر خداوند لطف كند، تا با ظهور حضرت قائم عليه‏السلام و تشكيل حكومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمين برچيده گردد، و دنيا پر از عدل و داد شود).

چگونگى عذاب وحشتبار قوم لوط عليه‏السلام‏

از آن جا كه قوم سركش لوط، فساد را از حد گذراندند، و به جاى پذيرش راهنمايى‏ها و نصيحت‏هاى حضرت لوط، او را تهديد به تبعيد كردند، و سال‏ها بر اين وضع نكبت بار ادامه دادند و درست به عكس فرمان خدا همه چيز را وارونه نمودند، خداوند نيز مجازات آن‏ها را به تناسب كارهاى وارونه آن‏ها، وارونه كردن زمين قرار داد و به جاى آب باران، آن‏ها را سنگباران كرد، اينك اصل ماجرا را بشنويد:

وقتى كه مهمانان (فرشتگان به صورت جوانان زيبا) در خانه لوط عليه‏السلام بودند، لوط عليه‏السلام از يكى از آن جوانان پرسيد: كيستى؟ او گفت: من جبرئيل هستم، لوط گفت: چه مأموريتى دارى؟ جبرئيل گفت: مأموريت هلاكت قوم را دارم، لوط گفت: همين الان؟

جبرئيل گفت:

اَلَيسَ الصُّبحُ بِقَريبٍ؛

آيا صبح نزديك نيست؟(293)

در اين هنگام قوم شرور و زشتكار سر رسيدند، و در خانه لوط را شكستند و وارد خانه شدند، جبرئيل با پر خود محكم بر صورتشان زد، به طورى كه چشمشان محو و نابينا شد.(294)

وقتى آن‏ها چنين ديدند دريافتند كه عذاب (همان عذابى كه مكرر لوط به آنها وعده داده بود) فر رسيده است.

جبرئيل به لوط گفت: تو با افراد خانواده‏ات شبانه (دور از ديد مردم) از شهر بيرون برو جز همسرت كه او بايد در شهر بماند و جزء عذاب‏شدگان است.(295)

دانشمندى در ميان قوم لوط بود، به آن‏ها گفت: عذاب فرا رسيده، نگذاريد لوط و خانواده‏اش از شهر بيرون روند، چرا كه او در ميان شما است، عذاب نخواهد آمد، آن‏ها خانه لوط را محاصره كردند تا نگذارند لوط از خانه بيرون رود، ولى جبرئيل ستونى از نور را در جلو لوط قرار داد و به او گفت: در ميان نور بيا، كسى متوجه نخواهد شد، لوط و خانواده‏اش به ترتيب از درون نور، از شهر بيرون رفتند، همسر گناهكار لوط از جريان مطلع شد، خداوند سنگى به سوى او فرستاد، و او همان دم به هلاكت رسيد، وقتى كه طلوع فجر شد، چهار فرشته هر يك در يك ناحيه شهر قرار گرفتند، و آن سرزمين را تا هفت طبقه‏اش جدا كردند و به سوى آسمان بردند. به طورى كه آن سرزمين نزديك آسمان شد كه اهل آسمان صداى سگها و خروس‏هاى شهر آن‏ها را مى‏شنيدند.

سپس آن سرزمين را بر سر قوم شرور لوط وارونه كردند، و پس از آن سنگهايى از سجيل (گلهاى متحجر متراكم) كه نزد پروردگار نشانه دار بود، آن‏ها را نشانه گرفت و بر آن‏ها باريد، و به اين ترتيب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترين وضعى تار و مار و متلاشى گشتند.(296)

يك آيه عبرت در قرآن‏

در قرآن در آيه 70 سوره توبه مى‏خوانيم:

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وِ أَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛

آيا خبر كسانى كه پيش از منافقان دورو بودند، به آنان نرسيده، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سوى آنها آمدند، (ولى به دعوت پيامبران اعتنا نكردند) خداوند به آنها ستم نكرد، امّا خودشان بر خويش ستم مى‏كردند (همه آنان با اختيار خود به هلاكت رسيدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم هود) با طوفان‏هاى تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهيم با نابودى نعمت و هلاكت نمروديان، و قوم مدين (قوم شعيب) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با واژگونى شهرها و سنگباران نابود شدند.)(297)

منظور از مؤتفكات (شهرهاى زير و رو شده) شهرهاى قوم لوط عليه‏السلام است كه به گفته بعضى چهار شهر بودند، به نام‏هاى: سدوم، عامورا، دوما و صبوايم، و بزرگتر از همه، سدوم بود كه حضرت لوط عليه‏السلام در آن سكونت داشت.(298)

و از محدث معروف، مسعودى نقل شده: خداوند حضرت لوط عليه‏السلام را به پنج شهر اعزام نمود كه عبارتند از: سدوم، عموراء، ادوما، صاعورا و صابورا. (299)

درس عبرت‏

قرآن در آيه 83 سوره هود، پس از بيان عذاب سخت قوم لوط مى‏فرمايد:

وَ ما مِن الظّالمينَ مِن اُمَّتِكَ بِبَعيدٍ؛

اى محمد اينگونه عذاب‏ها بر ظالمان از امت تو دور نيست.(300)

و در سوره قمر (كه از آيه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آيه 40 مى‏خوانيم:

وَ لَقَد سَيَّرنا القُرآنز للذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرِ؛

ما قرآن را با بيان آسان و روشن براى يادآورى و تذكر (غافلان) قرار داديم، آيا پندگيرنده‏اى هست؟

از دو آيه فوق و از آيات ديگر به روشنى در مى‏يابيم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط، درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و انديشيدن درباره عواقب گناه و عذاب الهى در دنيا و آخرت است.

آيه نخست (83 - هود) صريحاً اعلام مى‏دارد اين گونه عذاب‏ها براى ستمگران در هر امتى دور نيست، يعنى اگر ما در هر بُدى ستم كنيم، و راه طغيان و ظلم را بپيماييم سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود.

پس بايد عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقيقى آلودگى‏هاى گناهان سابق را شست.