و- نكتهها و ظرافتها
از ويژگىهاى ديگر قرآن-كه مايه شگفتى عرب گرديد:دقت در به كار
بردننكات بديعى و ظرافتهاى سخن ورى است.در قرآن انواع استعارهها و تشبيه
وكنايه و مجاز و نكتههاى بديعى به حد وفور به كار رفته است.با وجود آن كه
در تمامىموارد چار چوب شيوههاى متعارف عرب رعايتشده،ولى مورد كاربرد با
چنانظرافت و دقت انجام شده كه موجب حيرت ارباب سخن و نكته سنجان
عربگرديده است.سخن دانان پذيرفتهاند كه تشبيهات قرآنى متينترين تشبيهاتى
است كه در كلام عرب يافت مىشود،اين تشبيهات جامع محاسن نكات بديعى بوده
ورساترين بيان در ارائه فن ترسيم معانى شناخته شده است.
اديب بزرگ قدر جهان عرب،ابن اثير درباره تشبيه مفرد به مفرد سخن گفته و
ازقرآن آيه و جعلنا الليل لباسا (1) را مثال مىآورد.به گفته وى
قرآن شب هنگام را بهپوششى هم چون لباس-كه پوشش تن است-تشبيه نموده،زيرا
تاريكى شب افرادرا از ديد يك ديگر پنهان مىدارد تا اگر از دشمنى بخواهد
بگريزد،يا در كمين اوبنشيند،يا چيزى را از ديد ديگران پنهان دارد،از تاريكى
فراگير شب مىتواندبهترين بهره را ببرد.ابن اثير گويد:«اين از تشبيهاتى است
كه جز در قرآن،در جاىديگر نتوان يافت،زيرا تشبيه تاريكى فراگير شب به پوشش
تن،از جملهظرافتهايى است كه قرآن به آن آراسته است و در ديگر كلام منثور
و منظوم عربيافت نمىشود.هم چنين آيه: هن لباس لكم و انتم لباس لهن
(2) كه هم سران را هم چونپوششى براى يك ديگر ترسيم نموده است.اين از
ظريفترين تشبيهات به شمارمىرود،همان گونه كه لباس زينتى براى انسان است و
عورت و ناديدنىهاى اندام اورا مىپوشاند و از گزند سرما و گرما او را نگاه
مىدارد،همين گونه هم سر زينتبخشحيات و پوشش زشتىها است و از لغزشها و
فرو افتادن در چركىها او را نگاهمىدارد،پس چه زيبا تشبيه و شيوا تعبيرى
است».
او مىگويد:«از تشبيهات زيبا و جالب قرآن نيز آيه: نساؤكم حرث لكم
(3) مىباشدو آن اندازه اين تشبيه گويا و دقيق است كه به حقيقتبيش
از مجاز مىماند،زيرا«حرث»زمين آماده كشت است،كه«رحم»بدان تشبيه شده و
زمينه آمادهاى براىكشت فرزندان است».ابن اثير در اين زمينه به درازا سخن
مىگويد و اين گونهترسيمهاى فنى چشم گير قرآن را با برخى از تشبيهات
موجود در كلام عرب مقايسهمىكند و برترى قرآن را در فن تصوير به خوبى
ارائه مىدهد (4) .
امير يحيى بن حمزه علوى نيز به تفصيل سخن گفته و به خوبى در ارائه
امتيازات قرآن در فن ترسيم معانى،از عهده بر آمده است (5) .هم
چنين سيد قطب-نويسندهتوانا و با ذوق سرشار مصرى-كتابى با عنوان«التصوير
الفني في القرآن»دارد علاوهبر آن چه در تفسير ادبى پر ارج خود«في ظلال
القرآن»آورده است و در اين باره بهخوبى از عهده مطلب بر آمده است.
گوشههايى از اين گفتارهاى ذى قيمت در جلد5«التمهيد»ارائه شده و در مورد
انواع استعاره و كنايه و مجاز و نكات بديعى بهتفصيل سخن گفته شده است
(6) ،كه اين مختصر را گنجايش آن نيست و به هميناندازه بسنده
مىكنيم.
2.اعجاز علمى
همان گونه كه ياد آور شديم،«اعجاز علمى قرآن»مربوط به اشاراتى است كه
ازگوشههاى سخن حق تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زيرا قرآن
كتابهدايت است و هدف اصلى آن جهتبخشيدن به زندگى انسان و آموختن
راهسعادت به او است.از اينرو اگر گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر
مىخوريم،از آن جهت است كه اين سخن از منبع سرشار علم و حكمت الهى نشات
گرفته و ازسرچشمه علم بىپايان حكايت دارد. قل انزله الذي يعلم السر في
السماوات والارض (7) ،بگو:آن را كسى نازل ساخته است كه راز
نهانها را در آسمانها و زمينمىداند»و اين يك امر طبيعى است كه هر
دانشمندى هر چند در غير رشتهتخصصى خود سخن گويد،از لا به لاى گفتههايش
گاه تعابيرى ادا مىشود كه حاكىاز دانش و رشته تخصص وى مىباشد.همانند آن
كه فقيهى درباره يك موضوعمعمولى سخن گويد،كسانى كه با فقاهت آشنايى دارند
از تعابير وى در مىيابند كهصاحب سخن،فقيه مىباشد،گرچه آن فقيه نخواسته
تا فقاهتخود را در سخنانخود بنماياند.هم چنين است اشارات علمى قرآن كه
تراوش گونه است و هدفاصلى كلام را تشكيل نمىدهد.
چند تذكر:پيش از آن كه نمونههايى از اين اشارات علمى ارائه
گردد،ضرورتاست كه چند نكته تذكر داده شود:
1.برخى را گمان بر آن است كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى
علومطبيعى و رياضى و فلكى و حتى رشتههاى صنعتى و اكتشافات علمى و
غيرهمىباشد و چيزى از علوم و دانستنىها را فرو گذار نكرده است.خلاصه
قرآن علاوهبر يك كتاب تشريعى كتاب علمى نيز به شمار مىرود.براى اثبات اين
پندارافسانهوار،خواستهاند دلايلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آيه و
نزلنا عليكالكتاب تبيانا لكل شيء (8) ،قرآن را بر تو فرستاديم
تا بيانگر همه چيز باشد». ما فرطنا فيالكتاب من شيء (9) ،در
كتاب-قرآن-چيزى فرو گذار نكرديم». و لا رطب و لا يابس الافي كتاب مبين
(10) ،هيچ خشك و ترى نيست مگر آن كه در كتابى آشكار[ثبت] است».
در حديثى از عبد الله بن مسعود آمده:«من اراد علم الاولين و الآخرين
فليتدبرالقرآن (11) ،هر كه علوم گذشتگان و آيندگان را خواهان
باشد،همانا در قرآن تعمقنمايد».
اگر اين گمان از جانب برخى سرشناسان (12) مطرح نگرديده يا به
آنان نسبت دادهنشده بود، متعرض آن نگرديده در صدد نقد آن بر
نمىآمديم،زيرا سستى دلايل آنآشكار است.
اولين سؤال كه متوجه صاحبان اين پندار مىشود آن است كه از كجا و
چگونهاين همه علوم و صنايع و اكتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا
پيشينيان بهآن پى نبرده و متاخرين نيز به آن توجهى ندارند؟!
ديگر آن كه آيات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زيرا آيه
سورهنحل در رابطه با بيان فراگير احكام شريعت است.آيه در صدد اتمام
حجتبركافران است كه روز رستاخيز هر پيامبرى با عنوان شاهد بر رفتار
امتهاى خودبر انگيخته مىشود و پيامبر اسلام نيز شاهد بر اين امت
مىباشد،زيرا كتاب وشريعتى كه بر دست او فرستاده شده كامل بوده و همه چيز
در آن بيان شده است وجئنا بك شهيدا على هؤلاء.و نزلنا عليك الكتاب تبيانا
لكل شيء و هدى و رحمة و بشرىللمسلمين (13) .يعنى جاى نقص و
كاستى در بيان وظايف و تكاليف شرعى باقىنگذارديم،تا هدايت و رحمت و بشارتى
باشد براى مسلمانان.لذا با ملاحظه شاننزول و مخاطبين مورد نظر آيه و نيز
صدر و ذيل آيه،به خوبى روشن است كهمقصود از«تبيانا لكل شىء»همان فراگيرى
و جامعيت احكام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر كلام،با ملاحظه جاى گاهى كه گوينده در آن
قرارگرفته، مشخص مىگردد.مثلا محمد بن زكريا كه كتاب«من لا يحضره
الطبيب»رانگاشت و ياد آور شد كه تمامى آن چه مورد نياز است در اين كتاب
فراهم ساختهاست،از جاى گاه يك پزشك عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى
از تمامىنيازها،در چار چوب نيازهاى پزشكى است.بر همين شيوه مرحوم صدوق
كتاب«من لا يحضره الفقيه»را تاليف نمود،تا مجموع نيازهاى در محدوده فقاهت
راعرضه كند.هم چنين است آن گاه كه خداوند بر كرسى تشريع نشسته،در رابطه
باكتب و شرايع نازل شده بر پيامبران،چنين تعبيرى ايفا كند كه صرفا به
جامعيتجنبههاى تشريعى نظر دارد!
همين گونه است آيه ما فرطنا في الكتاب من شيء (14) اگر
مقصود از«كتاب»قرآنباشد.در صورتى كه ظاهر آيه چيز ديگر است و مقصود از
كتاب،كتاب تكوين و دررابطه با علم ازلى الهى است.آيه چنين است: و ما من
دابة في الارض و لا طائر يطيربجناحيه الا امم امثالكم.ما فرطنا في الكتاب
من شيء ثم الى ربهم يحشرون (15) .
يعنى ماهمه موجودات و آفريدهها را زير نظر داريم و هيچ چيز بيرون از
علم ازلى ما نيستو سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آيه و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و
ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس
الا في كتاب مبين (16) ،در اينجهت روشنتر است،كه همه موجودات
و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبتو ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و اما حديث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن
آشنايىداشته و آن،علوم و معارف دينى است و مقصود از اولين و آخرين،سابقين
ولا حقين انبيا و شرايع آنان مىباشد، كه تمام آن چه در آنها آمده در قرآن
فراهماست.
2.دومين نكته آن كه به كارگيرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،كارى
بسدشوار و ظريف است،زيرا علم حالت ثبات ندارد و با پيش رفت زمان گسترش
ودگرگونى پيدا مىكند و چه بسا يك نظريه علمى-چه رسد به فرضيه-كه
روزگارىحالت قطعيتبه خود گرفته باشد، روز ديگر هم چون سرابى نقش بر
آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهيم قرآنى را با ابزار ناپايدار علمى تفسير
و توجيه كنيم،بهمعانى قرآن كه حالت ثبات و واقعيتى استوار دارند، تزلزل
بخشيده و آن را نااستوارمىسازيم.خلاصه،گره زدن فرآوردههاى دانش با
قرآن،كار صحيحى به نظرنمىرسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى كه در اختيار دارد و قطعيت آن برايش
روشناست، توانست از برخى ابهامات قرآنى-كه در همين اشارهها نمودار
است-پردهبردارد،كارى پسنديده است.مشروط بر آن كه با كلمه«شايد»نظر خود را
آغاز كند وبگويد:شايد-يا به احتمال قوى-مقصود آيه چنين باشد،تا اگر در آن
نظريه علمىتحولى ايجاد گردد،به قرآن صدمهاى وارد نشود،صرفا گفته شود كه
تفسير او اشتباهبوده است.
ما در اين بخش از اعجاز قرآنى،با استفاده از برخى نظريههاى قطعى علم
منقولاز دانشمندان مورد اعتماد،سعى در تفسير برخى اشارات علمى قرآن
نمودهايم.
اما به اين نكته بايد توجه داشت كه هرگز نبايد ميان ديدگاههاى استوار
دين وفراوردههاى ناپايدار علم،پيوند ناگسستنى ايجاد نمود.
3.نكته سوم،آيا تحدى-كه نمايانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را
نيزشامل مىشود؟ بدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدى نموده و هم آورد
طلبيده،آيا بهاين گونه اشارات علمى نيز نظر داشته است؟يا آن كه بر اثر پيش
رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها اشارتى
دارد،گوشهاى از اعجاز اين كتابآسمانى روشن شده است.به عبارتى ديگر پس از
آن كه دانش مندان با ابزار علمى كهدر اختيار داشتند توانستند از اين گونه
اشارات علمى كه تا كنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتيجه به
گوشهاى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودريابند كه چنين سخنى يا
اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امكان صدورنداشته و بدين جهت
مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است!
برخى بر همين عقيدهاند،كه اين گونه اشارات علمى دليل اعجاز مىتواند
باشد.
ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آيات تحدى با كسانىاست
كه هرگز با اين گونه علوم آشنايى نداشتهاند.بر اين مبنا قرآن در جهت
علمىهمانند ديگر كتب آسمانى است،كه صورت تحدى به خود
نگرفتهاند،گرچهاشارات علمى دليل اعجاز مىتوانند باشند (17) .
ولى اين طرز تفكر از آن جا نشات گرفته كه گمان بردهاند روى سخن در
آياتتحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى كه قرآن مرحله به
مرحلهاز محدوده زمانى عصر خويش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده
است،نهتنها عرب بلكه تمامى بشريت را براى ابديتبه هم آوردى فرا خوانده
است.
يكى از آيات تحدى كه در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام
درمدينه نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب يا
ايهاالناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون -با فاصله
يك آيهمىفرمايد: و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من
مثله و ادعوا شهداءكممن دون الله ان كنتم صادقين.فان لم تفعلوا و لن
تفعلوا... (18) همه مردم مخاطب قرارگرفتهاند،تا چنان چه ترديدى
در رابطه با صحت وحى قرآنى در دلهاى شان راهيافته،آزمايش كنند آيا
مىتوانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آيه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون
بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا (19) آب پاكى را بر دست همه
ريخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-كه عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل
مىشود (20) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام كرده كه اگر همه
انسانها و پريان پشت در پشت هم بكوشند تاهم چون قرآنى بياورند نخواهند
توانست.
اكنون مىپرسيم كه اين گونه گسترش در دامنه تحدى-كه همه انسانها را در
همهسطوح و در طول زمان شامل گرديده است-آيا نمىتواند دليل آن باشد كه
همهجوانب اعجاز قرآنى،هر كدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدىقرار
گرفته باشند؟به سادگى نمىتوان از كنار اين احتمال گذشتيا آن راناديده
گرفت!
نمونههايى از اشارات علمى
در قرآن از اين گونه اشارات علمى و گذرا بسيار است.برخى از اين اشارات
از ديرزمان و برخى در ساليان اخير با ابزار علم روشن شده و شايد بسيارى
ديگر را گذشتزمان آشكار سازد. دانش مندان-به ويژه در عصر حاضر-در اين باره
بسياركوشيدهاند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسيارى نيز موفق
گرديدهاند.نمونههايىاز اين گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در
كتاب«التمهيد»ج 6 آمده است،در اين جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده
مىكنيم:
رتق و فتق آسمانها و زمين
او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما
(21) «رتق»به معناى«بههم پيوسته»و«فتق»به معناى«از هم
گسسته»است.در اين آيه آمده است كهآسمانها و زمين به هم پيوسته بودهاند
و سپس از هم گسسته شدند.
مفسران در اين پيوسته بودن و گسسته شدن زمين و آسمانها اختلاف
نظرداشتهاند.بيشتر بر اين نظر بودهاند كه مقصود از به هم پيوستگى و
گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ريزش باران است، ففتحنا ابواب
السماء بماءمنهمر (22) ،پس درهاى آسمان را با آبى ريزان
گشوديم».و نيز شكافتن زمين و روييدنگياه،چنان چه مىفرمايد: ثم شققنا
الارض شقا فانبتنا فيها حبا (23) ،زمين را شكافتيم وپس در
آن،دانه رويانيديم».علامه طبرسى گويد:«و اين معنا از دو امام(ابو جعفرباقر
و ابو عبد الله صادق عليهما السلام روايتشده است (24) ،در«روضه
كافى»روايتى ضعيفالسند از امام باقر عليه السلام است (25) و
در تفسير قمى روايتى كه اتصال سندى ندارد ازامام صادق عليه السلام
روايتشده است (26) .
تفسير ديگرى در اين باره شده كه آسمانها و زمين ابتدا به هم پيوسته
بودندسپس از هم جدا گشته و به اين صورت در آمدهاند.چنان چه در
سوره«فصلت»
مىخوانيم: ثم استوى الى السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا
او كرها قالتااتينا طائعين.فقضاهن سبع سماوات (27)
،[خداوند]هنگامى كه به آفرينش آسمان روىآورد، آسمانها به صورت دودى-توده
گازى-بودند.آن گاه به زمين و آسمان فرمانداد كه به صورت جدا از هم حضور
يابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(يعنى يكفرمان تكوينى بود)،آنها[به زبان
حال]گفتند:فرمان پذير آمديم.سپس هفتآسمان را اين چنين استوار ساخت».
مطلب مذكور در آيه فوق مبين يك حقيقت علمى است كه دانش روز،كم و بيشبه
آن پى برده است و آن اين است كه منشا جهان مادى به صورت يك توده گازىبوده
است.بدين ترتيب واژه«دخان»در كلمات عرب،دقيقترين تعبير از مادهنخستين
ساختار جهان است.
مولا امير مؤمنان-مكررا-در نهج البلاغه به همين حقيقت علمى كه آيه كريمه
بهآن اشارت دارد،تصريح فرموده است.در اولين خطبه نهج البلاغه-كه
دربارهآفرينش جهان است-مىخوانيم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق
الارجاء وسكائك الهواء...ثم فتق ما بين السماوات العلى فملاهن اطوارا من
ملائكته،سپسخداوند فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواى به آسمان و
زمين راه يافته راپديد آورد...آن گاه ميان آسمانهاى زبرين را بگشود و از
گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مىفرمايد:«ففتقها سبع سماوات بعد
ارتتاقها،آنها را از همشكافت پس از آن كه به هم پيوسته بودند».
علامه مجلسى-در شرح روضه كافى-پس از نقل دو روايتسابق
الذكرمىفرمايد:«اين دو روايت،بر خلاف آن چيزى است كه از مولا امير مؤمنان
عليه السلامرسيده است» (28) .در اين باره تفصيلا سخن گفتهايم
(29) .
نقش كوهها در استوارى زمين
در نه جاى قرآن از كوهها با تعبير«رواسى»ياد شده است (30)
و جعلنا في الارضرواسي ان تميد بهم (31) ،و كوهها را در زمين
پا بر جا و استوار نهاديم تا مبادا[زمين]آنان[مردم]را تكان دهد و بلرزاند».
اساسا تعبير از كوهها به«رواسى»بدان جهت است كه«ثابتهايى»هستند كه
برريشههاى مستحكم استوار مىباشند و از ماده«رست السفينة»گرفته شده،به
معناىلنگر انداختن كشتى است كه به وسيله اين لنگرها در تلاطم آبهاى دريا
استوار وپا بر جا مىماند.از اين رو، كوهها هم چون لنگرهايى هستند كه زمين
را در گردشها وچرخشهاى خود،از لرزش و تكان باز مىدارد.
هم چنين از كوهها به«اوتاد»تعبير شده،به معناى ميخها،كه زمين را از
هم پاشىو فرو ريزى نگاه مىدارد و الجبال اوتادا (32) .
مولا امير مؤمنان در اين زمينه گفتارى دارد،كه به خوبى تعابير اعجاز
گونه قرآن راروشن مىسازد.مىفرمايد:
«و جبل جلا ميدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها في مراسيها،و
الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها في الهواء،و رست اصولها في الماء.فانهد جبالها
عنسهولها،و اساخ قواعدها في متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و
اطالانشازها،و جعلها للارض عمادا،و ارزها فيها اوتادا. فسكنت على حركتها
من انتميد باهلها،او تسيخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان من امسكها
بعدموجان مياهها (33) ،هم راه با سرشتن صخرههاى بزرگ زمين و بر
آمدن دل اين صخرههاو قلههاى بلند سر به فلك كشيده،در جاى گاههاى خود
استواريشان بخشيد. پسقلهها را در هوا به بلندا برد و ريشههاى شان را در
آب فرو كشيد.بدين سان خداوندكوهها را با بلنداشان از دشتها جدا ساخت و
پايههاى شان را چونان ريشه درختاندر زمينهاى پيرامون و مواضع نصبشان،در
اعماق زمين نفوذشان داد.كوهها را باقلههايى بس بلند و سلسلههايى به هم
پيوسته و دراز،تكيهگاه زمين ساخت وچونان ميخها بر آن بكوفت.چنين است كه
زمين به رغم حركات گوناگونى كه دارد،براى ساكنانش از لرزش و تكان نگاه
داشته شد و از فرو در كشيدن بار خود،بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه خود
در امان ماند.پس بزرگ استخداوندى كهزمين را به رغم تلاطم امواج خروشان
آبهاى آن،چنين استوار نگاه داشت».
در بخشى از اين گفتار درربار آمده:«زمين به رغم حركتهاى خود از لغزش
ولرزش و فرو پاشيدگى نگاه داشته شد.»از اين گفتار سه نكته به دست مىآيد:
1.زمين داراى حركتهاى گوناگون است،ولى به رغم اين حركتها آرامش وتعادل
خود را حفظ كرده است.
2.پوسته زمين مستحكم است و از هم نمىگسلد و لايههايش گسسته نمىشود،تا
ساكنان و بارهايش را در درون خود فرو نكشد.
3.زمين در حركت وضعى و انتقالى و برخى حركتهاى ديگر،آرام و استواراست و
از مدارهايى كه به طور منظم در آن مىگردد،بيرون نمىافتد.
اين گونه نكتهها امروزه مورد تاييد اكتشافات و پژوهشهاى علمى
قرارگرفته است.اين اثر بزرگ كوهها-كه حيات را بر پهناى زمين ميسر ساخته
استبه دليل آن است كه سلسله كوههاى پراكنده در پوسته سخت زمين،همانند
كمربندزنجيرهاى اطراف زمين را در بر گرفتهاند.
اكنون بهتر مىتوانيم به ظرافت و دقت فرموده امام عليه السلام در خطبه
يكم نهج البلاغهپى ببريم،كه به جاى كلمه جبال(كوهها)واژه صخور(صخرهها)را
به كار برده«و وتدبالصخور ميدان ارضه،و به كوههاى گران،زمين را ميخ كوب
نموده به آن استوارىبخشيده است».اين گفتار،تفسير آيه فوق الذكر است و
جعلنا في الارض رواسى انتميد بهم (34) .امام عليه السلام
جنبه«صخرهاى»بودن كوهها را در جهت استحكام و استوارىمرتبط مىداند.
سلسله كوههاى سنگى-با پستى و بلندىهايى كه دارند-نقش بزرگى در
تعادلزمين و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا اين كوهها با وجود
شعلهور بودندرون و التهاب گداختههاى آن،درهم شكسته و لرزان نشوند.
آشنايان با علوم طبيعى مىدانند كه زمين با حلقههايى از سلسله
كوهها،محاصرهشده است و اين امر عامل حفظ بيشتر ثبات زمين مىباشد.حكمت و
چگونگىارتباط اين سلسله كوهها با يك ديگر و جهت امتداد آنها نيز بر
طبيعى دانان پوشيدهنيست.اين سلسله كوهها بر اساس نظمى بديع و محكم و توجه
بر انگيز،زمين را بهشكل حلقههايى كوهستانى در آورده است كه از چهار طرف
آن را در بر گرفتهاند.
وقتى به نقشه طبيعى زمين نظر مىافكنيم،ناهم وارىهاى زمين را به
روشنىمشاهده مىكنيم و مىبينيم سلسله كوهها به طور عموم در طول هر قاره
امتدادمىيابد.گويا اين كوهها ستون فقرات قارهها هستند.
هنگامى كه به شبه جزيرههاى هر قاره مىنگريم سلسله كوهها را در
طولانىترينشكل ممكن امتداد يافته مىيابيم.در طول جزاير كوهستانى-بزرگ يا
كوچك-نيزسلسله كوههايى يافت مىشود.
امروزه با سير و مطالعه در بستر درياها و اقيانوسها به طور يقين
ثابتشده استكه بيشتر جزيرهها و ارتفاعات آنها در حقيقت دامنه و امتداد
سلسله كوهها وجزئى از آنها هستند،به اين صورت كه قسمتى از آن كوهها در
آب درياها فرو رفته وپوشيده شده و بخشى ديگر همانند جزيرهها،بر سطح آب
آشكار است.
بنابر اين تمام قارهها به وسيله سلسله كوهها و از طريق خشكى يا دريا
به يك ديگرمتصلاند. جالب توجه استبدانيم،حلقهاى از سلسله كوهها در زير
دريا و درنزديكى ساحل شمالى قارههاى سه گانه شمالى قرار دارد كه كاملا
اقيانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسيارى از جزيرههاى حاشيه اين
ساحلبرجستگىهاى آن سلسله كوهها هستند.
يعنى در قطب جنوب نيز حلقه ديگرى از سلسله كوهها قرار دارد كه
قطبمنجمد جنوب را در بر گرفته است.بين دو حلقه ياد شده حلقههاى ديگر
سلسلهكوهها كه در طول قارهها و اقيانوسها از شمال تا جنوب امتداد دارد
پيوندى محكمايجاد كرده است.گويى اين سلسله كوهها،چار چوبهايى مشبك هستند
كه پنجهدر دست آويز زمين زدهاند و از متلاشى شدن و تجزيه و پراكندگى ذرات
زمين درفضا جلوگيرى مىكنند.
از جهت ديگر،درون زمين شعلهور است.آتش بر افروخته و زبانهدار وخشمگينى
در درون زمين شعلهور است،گويى نزديك است از خشم به جوش وخروش آيد و اگر
ضخامت و سختى پوسته زمين نبود،اين آتش بر افروخته زمين رادرهم مىريخت.زمين
لرزهها و آتش فشانهايى كه گه گاه مشاهده مىشود بخشىناچيز از التهاب و
فوران آتش درونى زمين است.
سختى و ضخامت پوسته روى زمين-كه از دير باز سرد مانده است-از فوراندرون
بر افروخته زمين مانع مىشود و اگر سختى و صلابت پوسته زمين نبود،لرزشهاى
شديد و مستمر تمام زمين را فرا مىگرفت.اگر خداوند زمين را نگهنمىداشت و
آرامش نمىبخشيد،زمين ساكنانش را در خود فرو مىكشيد واطرافش شكافته مىشد
و همه چيز در هم فرو مىريخت. اما خداوند آسمان وزمين را نگاه مىدارد تا
از استوارى كه دارند نلغزند ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا
(35) .
ملاحظه مىشود كه كوهها صخرههاى كوهستانى سلسله وارى هستند كه زمين
رااحاطه كرده اثر مستقيمى بر توازن زمين دارد و جلوى لرزش آن را مىگيرد،به
علاوهسختى اين پوسته در بر گيرنده زمين جلوى اشتعال درونى زمين را نيز
مىگيرد،كه دركلام مولا امير مؤمنان عليه السلام به اين حقايق آشكار(از
ديدگاه علم روز)اشارت فرمودهاست (36) .