دشوارى تنفس با افزايش ارتفاع
و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء (1)
.
در اين آيه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مىگويد و آنان را به
كسىتشبيه مىكند كه در حال صعود به لايههاى بالايى جو است و در اثر اين
صعوددچار تنگى نفس و فشار سختبر سينه خود مىگردد.
مفسران پيشين در وجه تشبيه،در آيه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر اين
باوربودهاند كه مقصود تشبيه به كسى است كه بيهوده مىكوشد تا پرواز كند و
مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آيد،چون اين كار برايش مقدور نيست
ناراحتمىشود و از شدت ناراحتى نفس كشيدن بر او دشوار مىگردد.
برخى گفتهاند كه اين تشبيه همانند حالتى است كه درختان نو نهال بخواهند
درجنگلهاى انبوه رشد يابند،اما درختان كهن سر درهم كرده راه سر بر افراشتن
رامسدود مىكنند و اين درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به
فضاىآزاد باز مىكنند.مطالبى از اين قبيل گفته شده كه هيچ كدام مفهوم آيه
را به خوبىروشن نمىسازد.
ولى امروزه با پى بردن به پديده فشار هوا در سطح زمين و تناسب آن با
فشاردرجه خون از داخل بدن،كه موجب تعادل فشار بيرونى و درونى است،وجه
تشبيهدر آيه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسير پيشين كاسته شده
است.
اشتباه مفسران پيشين در اين بوده كه از تعبير«يصعد في السماء»با تشديد
صاد وعين و به كار بردن«فى»-كوشش براى صعود به آسمان فهميدهاند.در صورتى
كه اگراين معنا مقصود بود، بايستى واژه«الى»را به جاى«فى»به كار
مىبرد.ديگر آن كه«يصعد»-از نظر لغت-مفهوم«صعود»و بالا رفتن را
نمىدهد،بلكه كاربرد اين لفظاز باب تفعل«تصعد»-براى افاده معناى به
دشوارى افتادن مىباشد به گونهاى كه ازشدت احساس سختى،نفس در سينه تنگ
شود.در لغت«تصعد نفسه»به معناى بهدشوارى نفس كشيدن و تنگى سينه و احساس
درد و رنج است.واژههاى«صعود»و«صعد»بر دامنههاى صعب العبور اطلاق مىشود
و براى هر امر دشوار بسيارسختى به كار مىرود.در سوره جن آمده: و من يعرض
عن ذكر ربه يسلكه عذاباصعدا (2) ،و هر كه از ياد پروردگار خود
روى گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمىآورد».در سوره مدثر نيز آمده:
سارهقه صعودا (3) ،او را به سختترين عقوبتىدچار مىسازم».
از اين رو معناى«كانما يصعد في السماء»چنين مىشود:او مانند كسى است كه
درلايههاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع
كسى كه خدا را از ياد برده-در زندگى-مانند كسى است كه در لايههاى
بالايىجو قرار دارد و دستخوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از اين
تعبير(اعجازگونه)به خوبى به دست مىآيد كه اگر كسى در لايههاى فوقانى جو
فاقد وسيلهحفاظتى باشد،دچار چنين دشوارى و تنگى نفس مىگردد. اين جز با
اكتشافاتعلمى روز قابل فهم نيست،كه در آن روزگار براى بشريت پوشيده بوده
است.
پيشينيان بر اين عقيده بودهاند كه هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م كه
وسيلههوا سنجى بر دست«توريچلى»(1608-1647)اختراع گرديد (4) و
بدين وسيله پىبردند كه هوا داراى وزن است.هم چنين پى بردند كه هوا تركيبى
از گازهاىمخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مىتوان وزن هوا را در هر
كجا با مقدار فشارى كه وارد مىآورد،سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم
از اين فشاركاسته مىشود.اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، معادل
ثقل لولهعمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتىمتر است.همين فشار در سطح دريا بر
بدن انسانوارد مىشود.ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا،اين فشار به
نصف كاهشمىيابد. پس هر چه بالاتر رود،اين فشار به طور معكوس پايين
مىآيد،به ويژه درلايههاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين
مىآيد و رقيق مىگردد.
در واقع نيمى از گازهاى هوايى،يعنى تراكم پوشش هوايى چه از لحاظ وزن وچه
از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه
چهارمآن تا ارتفاع 12 كيلومتر مىباشد.ولى موقعهى كه به ارتفاع 80 كيلومتر
برسيم،وزنهوا تقريبا به 20000/1 پايين مىآيد. به وسيله شهابهاى آسمانى
به دست آمده كهتراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است،زيرا از
فاصله 350 كيلومترىسنگهاى آسمانى بر اثر اصطكاك و بر خورد با ذرات هوا
ملتهب و شعلهورمىگردند (5) .
هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مىسازد،ولى
مافشار و سنگينى آن را احساس نمىكنيم،زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل
فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مىباشند.ليكن موقعى كه
انسانبر كوههاى بلند بالا مىرود و فشار هوا كم مىشود،اين تعادل بر هم
خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بيشتر مىشود.اگر رفته رفته فشار هوا كاهش
يابد،گاه خوناز منافذ بدن بيرون مىزند.اولين احساسى كه به انسان در آن
هنگام رخ مىدهد،سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق
تنفسى تحميلمىشود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مىگردد
(6) .
آب منشا حيات
و جعلنا من الماء كل شيء حي (7) .پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله فرموده:«كل شيء خلق منالماء» (8) .
طبق آيه فوق و فرموده پيامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از
آبگرفتهاند.مرحوم صدوق از جابر بن يزيد جعفى-كه از بزرگان تابعين
(9) به شمارمىرود-از امام باقر عليه السلام پرسشهايى دارد،از جمله
در رابطه با آغاز آفرينش جهانمىپرسد.امام در جواب مىفرمايد: «اول شيء
خلقه من خلقه،الشيء الذي جميعالاشياء منه،و هو الماء (10)
،نخستين آفريدهاى كه خدا خلق كرد،چيزى است كهتمامى اشيا از آن است و آن
آب است».
مرحوم كلينى در روضه كافى روايتى از امام باقر عليه السلام آورده كه در
جواب مرد شامىفرموده:«نخست آن چيزى را آفريد كه همه چيزها از آن است و آن
چيز كه همه اشيااز آن آفريده شده،آب است.در نتيجه خدا نسب هر چيزى را به آب
مىرساند،ولىبراى آب نسبى كه بدان منسوب شود قرار نداد» (11) .
هم چنين محمد بن مسلم-كه شخصيتى عالى قدر به شمار مىرود-ازامام صادق
عليه السلام چنين روايت كرده است:«كان كل شيء ماء،و كان عرشه علىالماء»
(12) .
آيه شريفه: و هو الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام و كان عرشه على
الماء (13) ،و او است كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد
و عرش[تدبير]او[پيش ازآن]بر آب بود»، دلالت دارد كه پيش از پيدايش جهان
هستى،از آسمانها گرفته تازمين،آب پديد آمده است، زيرا در تعبير«و كان عرشه
على الماء»واژه«عرش»كنايه از عرش تدبير و منظور،علم خداى متعال استبه
همه مصالح و شايستگىها وبايستگىهاى هستى،در برههاى كه جز آب چيزى نبوده
است.در نتيجه آيه كنايه ازآن است كه خداى تعالى بود و هيچ چيز با او نبود،و
خداوند پيش از آفرينش جهانابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفريد.
قرآن كريم در چند جا اشاره دارد كه ريشه زندگى،هم در منشا و پيدايش و هم
درصحنه هستى و تداوم حيات،همه از آب است.مىفرمايد:
و جعلنا من الماء كل شيء حي (14) ،هر چيز زندهاى را از آب
پديد آورديم».
و الله خلق كل دابة من ماء (15) ،خدا هر جنبندهاى را از آب
آفريد».
درباره انسان مىگويد:
و هو الذي خلق من الماء بشرا (16) ،و او است كه از آب بشرى
آفريد».
مقصود از اين آب همان آبى است كه سر منشا همه موجودات است چنان چه
درآيات فوق آمده،يا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آيه خلق من ماء دافق
(17) ،[آدمى]از آبى جهنده آفريده شد». الم نخلقكم من ماء مهين
(18) ،مگر شما را از آبىپست نيافريديم؟».مقصود از«پست»بد بو و
نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولىبيشتر مفسرين بر اين عقيدهاند كه منظور
از«ماء»همان پديده نخستين است«اولما خلق الله الماء (19)
،نخستين چيزى كه خدا آفريد آب بود»،كه تمامى پديدهها از آنريشه
گرفتهاند،زيرا بذر نخستين موجود زنده تنها از آب پاشيده شد،همان
بذراوليهاى كه به صورت حيوان ساده تك سلولى(آميپ)شكل گرفت و به سوىجان
دارانى كه اعضاى پيچيده با بيش از يك ميليون سلول پيش رفت كرد.
اما چگونگى پيدايش حيات-در آب اقيانوسها،درياها و باتلاقها-از
نكاتمبهمى است كه هنوز علم تجربى بدان دست نيافته است.از اين رو است كه
تئورىتكامل جان داران-به هر شكل و فرضيهاى كه تا كنون مطرح شده-به بررسى
مرحلهپس از پيدايش نخستين سلول زنده پرداخته است،اما برهه پيش از آن هنوز
مجهول مانده است.همين اندازه معلوم گشته كه حيات به اراده الهى-كه بر تمامى
مقدراتهستى چيره است-به وجود آمده است و اين امر مسلمى است كه از پذيرش
آنگريزى نيست،زيرا كه هم تسلسل باطل است و هم خود آفرينى محال.دانش
تجربىروز هم خود آفرينى را باطل مىشناسد (20) .
پوشش هوايى حافظ زمين
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون (21) ،و
آسمان را سقفى محفوظ[بر فراز زمين]قرار داديم،كه اينان از نشانههاى آن روى
گردانند».
گرد زمين را پوشش هوايى ضخيمى فرا گرفته،كه عمق آن به 350
كيلومترمىرسد.هوا از گازهاى«نيتروژن»-به نسبت 03/78 درصد و«اكسيژن»به
نسبت99/20 درصد و اكسيد كربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى ديگر
بهنسبت 94/0 درصد تركيب يافته است.اين پوشش هوايى با اين حجم ضخيم و بااين
نسبتهاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسيب ناپذير،زمين را دربر گرفته
و آن را از گزند سنگهاى آسمانى كه به حد وفور (22) به سوى زمين
مىآيند و ازهمه اطراف،تهديدى هول ناك براى ساكنان زمين به شمار
مىروند،حفظ كردهزندگى را بر ايشان امكان پذير مىسازد.
فضا انباشته از سنگهاى پراكندهاى است كه بر اثر از هم پاشيدگى
ستارههاىمتلاشى شده به وجود آمدهاند.از اين سنگها به صورت مجموعههاى
بزرگ وفراوانى پيرامون خورشيد در گردشند و روزانه تعداد زيادى از اين
سنگها موقعنزديك شدن به كره زمين به وسيله نيروى جاذبه به سمت زمين كشيده
مىشوند.اينسنگها برخى بزرگ و برخى كوچك و با سرعتى حدود(60-50)كيلومتر
در ثانيهبه سوى زمين فرود مىآيند،كه سرعتى فوق العاده است.ولى هنگامى كه
وارد لايههوايى مىشوند در اثر سرعت زياد و اصطكاك فوق العاده با ذرات
هوا، داغ شده شعلهور مىشوند و در حال سوختن يك خط نورى ممتد به دنبال خود
ترسيممىكنند و به سرعت محو و نابود مىشوند كه به نام شهاب سنگ شناخته
شدهاند.
برخى از اين سنگ پرتابها آن اندازه بزرگاند،كه از لايه هوايى
گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگهاى سوخته با صداى هول ناكى به زمين اصابت
مىكند.
اين خود از آثار رحمت الهى است كه ساكنان زمين را از آسيب
پرتابهاىآسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخيم آنان را از گزند
آفاتگرداگردشان محفوظ داشته است كه اگر چنين نبود،امكان حيات بر روى كره
زمينميسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمين وجود لايه ازن از
اهميتبالايىبرخوردار است.اين لايه كه در اثر رعد و برق به وجود
مىآيد،زمين را در برابرپرتوهاى مضر كيهانى محافظت مىكند.اگر اين لايه
نبود حيات روى زمين ممكننمىشد.كه تفصيل آن در جاى خود آورده شده است.پس
هم واره بايد گفت:
سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (23) .
3.اعجاز تشريعى
انسان هم واره پرسشهايى درباره هستى و راز آفرينش با خود داشته و
پيوسته درتلاش بوده است تا پاسخهاى قانع كنندهاى براى آن بيابد،سؤالهايى
از قبيل آن كهاز كجا آمده چرا آمده و به كجا مىرود؟كوششهاى او براى
يافتن پاسخهايى در اينزمينه،مجموعه مسايل فلسفى را تشكيل مىدهد كه هدف
آنها پى بردن به رازهستى است.ولى آيا اين كوششها به پاسخ قانع كنندهاى
رسيده است و تمامىجوانب اين پرسشها روشن شده است،يا آن كه زواياى تاريك
هم چنان در مسايل ومباحث انجام شده وجود دارد؟در اين باره قرآن مىفرمايد:
و ما اوتيتم من العلم الاقليلا (24) ،هر آن چه از دانش به دست
آوردهايد اندكى بيش نيست».
دين،آن گونه كه قرآن عرضه كرده،پاسخ تمامى اين مسايل را به گونه كافى
وشافى داده است. با تعمق در آن چه قرآن عرضه كرده،انحراف انديشهها
تعديلمىشود و راههاى نيمه رفته تكميل مىگردد. يا ايها الناس قد جاءتكم
موعظة من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين (25)
،اى مردم!پند و اندرزى از جانبخداوند به شما داده شده است كه مايه بهبودى
و آرامش خاطرتان مىباشد ورحمت و هدايتى براى مؤمنان است.»
مقصود از بهبود بخشيدن سينهها،رها ساختن انسان از رنجى است كه در
راهيافتن گمشده خود،در درون خود احساس مىكند،زيرا بيانات و حيانى
بهتريندرمانى است كه اين درد و رنجها را بهبودى مىبخشد.
و ربك الاكرم.الذي علم بالقلم.علم الانسان ما لم يعلم (26)
.اين اولين آياتى است كه برپيامبر گرامى نازل گرديده و مساله تعليم انسان
را مطرح ساخته است.البته تعليمآن چه را كه انسان در پى تعلم آن بوده است و
فطرت و نهاد آدمى درخواستيافتنآن را داشته است.لذا مىفرمايد: و آتاكم من
كل ما سالتموه (27) ،آن چه را كه[در نهادخود جوياى آن بوديد و]
درخواست[دستيافتن به آن را]داشتيد،[خداوند]بهشما ارزانى داشت».
لذا قرآن،چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته
بهخوبى و روشنى به آن راه يابد،اين خود دليل اعجاز قرآن است.اگر اين لطف
وعنايت نبود،انسان هرگز به مقصود خويش دست نمىيافت و انديشه كوتاه بشرىبه
اين روشنى و گستردگى،به مطلوب خود نمىرسيد.در ذيل به برخىنو آورىهاى
قرآن در جهت هدايت و تكامل انسان اشاره مىشود.
معارف و احكام
نو آورىهاى دين در دو بعد معارف و احكام است.معارف عرضه شده توسطقرآن
در جاىگاه بلندى قرار دارد و از هر گونه آلودگى و وهم پاك و از خرافات به
دوراست.از بعد احكام نيز علاوه بر جامع و كامل بودن،از گرايشهاى انحرافى
مبرا وخالص است.
بشريت از دير باز در مساله شناخت دستخوش اوهام و خرافات بوده
است،ازبدوىترين قبايل تا متمدنترين جوامع بشرى آن روز،باورهايى از جهان
هستى ومبدا آفرينش و تقدير و تدبير داشتند،كه با حقيقت فاصله زيادى داشت و
بهتصوراتى خيال گونه مىمانست.با داشتن چنين شناختى،بشر آن روز
هرگزنمىدانست از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مىرود.انبيا با آن كه جواب
اينپرسشها را داده بودند،ولى گفتار انبيا با گذشت زمان دستخوش تحول و
تحريفگرديده بود،تا آن كه قرآن مجيد از نو پاسخهاى روشن و قاطعى در تمامى
اينزمينهها ارائه نمود.
با مختصر مراجعه به گفتهها و نوشتههاى سلف،در رابطه با مبدا و معاد و
رازآفرينش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شيوههاى انبياى عظام و
مقايسهآن با آن چه قرآن بيان داشته،اين تفاوت فاحش به خوبى آشكار
مىگردد.شايدتبيين اين تفاوت،براى كسانى كه از عادات و رسوم و عقايد
جاهليتبا خبر باشندچندان مشكل نباشد.چه در يونان كه مركز دانش و بينش جهان
آن روز به شمارمىرفت،چه در جزيرة العرب كه دور افتادهترين جوامع بشرى به
حساب مىآمد،حتى با مراجعه به كتب عهدين كه رايجترين نوشتههاى دينى آن
دوران شناختهمىشد،اين تفاوت آشكار مىگردد.بررسىها در اين زمينه بسيار
است و نيازى بهتكرار نيست،نمونههايى از آن را در ادامه مىآوريم.
درباره تشريع احكام و قوانين حاكم بر نظام حيات اجتماعى،مبانى تشريعاتو
حيانى داراى دو امتياز است كه در ديگر تشريعات وضعى(بشرى)وجود ندارد،ياكمتر
رعايتشده است.
اول:مبرا بودن از هر گونه گرايشهاى منحرف كننده كه ممكن است در
قوانينوضعيه تاثير گذار باشد.تجربه نشان داده كه اين امكان،در اكثريت
قوانين وضعشده بر دست انسانها، تحقق يافته است.حتى انسانهاى بزرگ،هر چند
سعى درپرهيز از گرايشهاى قومى،نژادى، منطقهاى،گروهى و صنفى
نمودهاند،بازناخود آگاه لغزيدهاند.امروزه،بشريت از ناهنجارى اين گونه
قوانين وضعى،چه درسطح بين المللى و چه در محدودههاى خاص،هنوز رنج مىبرد.
دوم:رعايتسه بعد در حيات انسان،كه لازمه زندگى اجتماعى وى در اينجهان
است:رابطه وى با شؤون فردى و شخصى خود،رابطه وى با جامعهاى كه درپوشش آن
قرار گرفته،رابطه وى با خدا و آفريدگار وى.كه در همين راستا اخلاق،معنويت و
كرامت انسانى مطرح مىشود.
قوانين وضعيه،تنها شؤون فردى و اجتماعى را جهتبخشيده و حتى در بعداول
كمتر توجه نموده،بيشتر همت را در بعد دوم به كار انداخته است.ولى از
بعدسوم،يعنى رابطه با پروردگار،به كلى غفلت ورزيده است.در حالى كه همين
بعدسوم است كه به حيات انسان درخشش مىدهد و او را كاملا متعادل مىسازد و
ازصورت«بهيميت»-انحصار در محدوده نيازهاى جسمانى-به در آورده،به
انسانچهره ملكوتى مىبخشد.
اسلام،درباره شؤون خاص افراد وظايفى مقرر داشته كه آدمى را در پندار و
گفتارو رفتار متعادل مىسازد،و نيز در تامين مصالح همگانى و تضمين گسترش
عدالتاجتماعى مىكوشد تا جامعهاى سالم و سعادت بخش فراهم نمايد،تا هر فرد
بهحقوق طبيعى و مشروع خود به آسانى دستيابد.
علاوه بر اين دو جهت،انسان را به علو شرف و بلنداى كرامتخويش
آشنامىكند،جاى گاه و اخلاق و معنويت را در زندگى به او نشان مىدهد،تا او
را ازسقوط در«حضيض»ذلت نادانىها و وابستگىهاى پست نگاه دارد و
به«اوج»عزت و رفعتبالا برد.
اسلام،احكام و قوانين تشريعى خود را بر همين سه جهتبنيان نهاده،تا و
لقدكرمنا بني آدم (28) را تحقق بخشد،ودايعى را كه در نهاد او
قرار داده (29) ظاهر سازد و ازحالت استعداد به صورت فعليت در
آورد و از اين راه منصب خلافت الهى را كه به اوعطا كرده،جامه عمل
بپوشاند.لذا خداوند بر انسان منت نهاد كه او را اين چنين بهشريعتخود
مفتخر نمود و او را به اين زيور گران قدر آراست.
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم آياته
و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين
(30) ،خداوند منت[بزرگى]بر مؤمنين نهاد كه پيامبرى از ميان خودشان
برگزيد،تا آيات و نشانههاى خود را بر آنانبنماياند،آنان را از درون
پاكيزه سازد و كتاب[تعاليم شريعت]را به آنان بياموزد وبينشى در درون آنان
بيافروزد[تا حقايق بر ايشان آشكار شود]گر چه پيش از اينسخت در گم راهى
بودند».
اينك به اختصار،به نمونههايى از اعجاز هدايتى قرآن در دو بعد معارف
واحكام مىپردازيم: