علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴۲ -


دشوارى تنفس با افزايش ارتفاع

و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء (1) .

در اين آيه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مى‏گويد و آنان را به كسى‏تشبيه مى‏كند كه در حال صعود به لايه‏هاى بالايى جو است و در اثر اين صعوددچار تنگى نفس و فشار سخت‏بر سينه خود مى‏گردد.

مفسران پيشين در وجه تشبيه،در آيه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر اين باوربوده‏اند كه مقصود تشبيه به كسى است كه بيهوده مى‏كوشد تا پرواز كند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آيد،چون اين كار برايش مقدور نيست ناراحت‏مى‏شود و از شدت ناراحتى نفس كشيدن بر او دشوار مى‏گردد.

برخى گفته‏اند كه اين تشبيه همانند حالتى است كه درختان نو نهال بخواهند درجنگل‏هاى انبوه رشد يابند،اما درختان كهن سر درهم كرده راه سر بر افراشتن رامسدود مى‏كنند و اين درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاى‏آزاد باز مى‏كنند.مطالبى از اين قبيل گفته شده كه هيچ كدام مفهوم آيه را به خوبى‏روشن نمى‏سازد.

ولى امروزه با پى بردن به پديده فشار هوا در سطح زمين و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،كه موجب تعادل فشار بيرونى و درونى است،وجه تشبيه‏در آيه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسير پيشين كاسته شده است.

اشتباه مفسران پيشين در اين بوده كه از تعبير«يصعد في السماء»با تشديد صاد وعين و به كار بردن‏«فى‏»-كوشش براى صعود به آسمان فهميده‏اند.در صورتى كه اگراين معنا مقصود بود، بايستى واژه‏«الى‏»را به جاى‏«فى‏»به كار مى‏برد.ديگر آن كه‏«يصعد»-از نظر لغت-مفهوم‏«صعود»و بالا رفتن را نمى‏دهد،بلكه كاربرد اين لفظ‏از باب تفعل‏«تصعد»-براى افاده معناى به دشوارى افتادن مى‏باشد به گونه‏اى كه ازشدت احساس سختى،نفس در سينه تنگ شود.در لغت‏«تصعد نفسه‏»به معناى به‏دشوارى نفس كشيدن و تنگى سينه و احساس درد و رنج است.واژه‏هاى‏«صعود»و«صعد»بر دامنه‏هاى صعب العبور اطلاق مى‏شود و براى هر امر دشوار بسيارسختى به كار مى‏رود.در سوره جن آمده: و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباصعدا (2) ،و هر كه از ياد پروردگار خود روى گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمى‏آورد».در سوره مدثر نيز آمده: سارهقه صعودا (3) ،او را به سخت‏ترين عقوبتى‏دچار مى‏سازم‏».

از اين رو معناى‏«كانما يصعد في السماء»چنين مى‏شود:او مانند كسى است كه درلايه‏هاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع كسى كه خدا را از ياد برده-در زندگى-مانند كسى است كه در لايه‏هاى بالايى‏جو قرار دارد و دست‏خوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از اين تعبير(اعجازگونه)به خوبى به دست مى‏آيد كه اگر كسى در لايه‏هاى فوقانى جو فاقد وسيله‏حفاظتى باشد،دچار چنين دشوارى و تنگى نفس مى‏گردد. اين جز با اكتشافات‏علمى روز قابل فهم نيست،كه در آن روزگار براى بشريت پوشيده بوده است.

پيشينيان بر اين عقيده بوده‏اند كه هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م كه وسيله‏هوا سنجى بر دست‏«توريچلى‏»(1608-1647)اختراع گرديد (4) و بدين وسيله پى‏بردند كه هوا داراى وزن است.هم چنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاى‏مخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مى‏توان وزن هوا را در هر كجا با مقدار فشارى كه وارد مى‏آورد،سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم از اين فشاركاسته مى‏شود.اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، معادل ثقل لوله‏عمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتى‏متر است.همين فشار در سطح دريا بر بدن انسان‏وارد مى‏شود.ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا،اين فشار به نصف كاهش‏مى‏يابد. پس هر چه بالاتر رود،اين فشار به طور معكوس پايين مى‏آيد،به ويژه درلايه‏هاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مى‏آيد و رقيق مى‏گردد.

در واقع نيمى از گازهاى هوايى،يعنى تراكم پوشش هوايى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه چهارم‏آن تا ارتفاع 12 كيلومتر مى‏باشد.ولى موقعهى كه به ارتفاع 80 كيلومتر برسيم،وزن‏هوا تقريبا به 20000/1 پايين مى‏آيد. به وسيله شهاب‏هاى آسمانى به دست آمده كه‏تراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است،زيرا از فاصله 350 كيلومترى‏سنگ‏هاى آسمانى بر اثر اصطكاك و بر خورد با ذرات هوا ملتهب و شعله‏ورمى‏گردند (5) .

هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى‏سازد،ولى مافشار و سنگينى آن را احساس نمى‏كنيم،زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مى‏باشند.ليكن موقعى كه انسان‏بر كوه‏هاى بلند بالا مى‏رود و فشار هوا كم مى‏شود،اين تعادل بر هم خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بيش‏تر مى‏شود.اگر رفته رفته فشار هوا كاهش يابد،گاه خون‏از منافذ بدن بيرون مى‏زند.اولين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مى‏دهد،سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحميل‏مى‏شود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مى‏گردد (6) .

آب منشا حيات

و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي (7) .پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده:«كل شي‏ء خلق من‏الماء» (8) .

طبق آيه فوق و فرموده پيامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از آب‏گرفته‏اند.مرحوم صدوق از جابر بن يزيد جعفى-كه از بزرگان تابعين (9) به شمارمى‏رود-از امام باقر عليه السلام پرسش‏هايى دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرينش جهان‏مى‏پرسد.امام در جواب مى‏فرمايد: «اول شي‏ء خلقه من خلقه،الشي‏ء الذي جميع‏الاشياء منه،و هو الماء (10) ،نخستين آفريده‏اى كه خدا خلق كرد،چيزى است كه‏تمامى اشيا از آن است و آن آب است‏».

مرحوم كلينى در روضه كافى روايتى از امام باقر عليه السلام آورده كه در جواب مرد شامى‏فرموده:«نخست آن چيزى را آفريد كه همه چيزها از آن است و آن چيز كه همه اشيااز آن آفريده شده،آب است.در نتيجه خدا نسب هر چيزى را به آب مى‏رساند،ولى‏براى آب نسبى كه بدان منسوب شود قرار نداد» (11) .

هم چنين محمد بن مسلم-كه شخصيتى عالى قدر به شمار مى‏رود-ازامام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است:«كان كل شي‏ء ماء،و كان عرشه على‏الماء» (12) .

آيه شريفه: و هو الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام و كان عرشه على الماء (13) ،و او است كه آسمان‏ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش[تدبير]او[پيش ازآن]بر آب بود»، دلالت دارد كه پيش از پيدايش جهان هستى،از آسمان‏ها گرفته تازمين،آب پديد آمده است، زيرا در تعبير«و كان عرشه على الماء»واژه‏«عرش‏»كنايه از عرش تدبير و منظور،علم خداى متعال است‏به همه مصالح و شايستگى‏ها وبايستگى‏هاى هستى،در برهه‏اى كه جز آب چيزى نبوده است.در نتيجه آيه كنايه ازآن است كه خداى تعالى بود و هيچ چيز با او نبود،و خداوند پيش از آفرينش جهان‏ابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفريد.

قرآن كريم در چند جا اشاره دارد كه ريشه زندگى،هم در منشا و پيدايش و هم درصحنه هستى و تداوم حيات،همه از آب است.مى‏فرمايد:

و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي (14) ،هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم‏».

و الله خلق كل دابة من ماء (15) ،خدا هر جنبنده‏اى را از آب آفريد».

درباره انسان مى‏گويد:

و هو الذي خلق من الماء بشرا (16) ،و او است كه از آب بشرى آفريد».

مقصود از اين آب همان آبى است كه سر منشا همه موجودات است چنان چه درآيات فوق آمده،يا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آيه خلق من ماء دافق (17) ،[آدمى]از آبى جهنده آفريده شد». الم نخلقكم من ماء مهين (18) ،مگر شما را از آبى‏پست نيافريديم؟».مقصود از«پست‏»بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولى‏بيش‏تر مفسرين بر اين عقيده‏اند كه منظور از«ماء»همان پديده نخستين است‏«اول‏ما خلق الله الماء (19) ،نخستين چيزى كه خدا آفريد آب بود»،كه تمامى پديده‏ها از آن‏ريشه گرفته‏اند،زيرا بذر نخستين موجود زنده تنها از آب پاشيده شد،همان بذراوليه‏اى كه به صورت حيوان ساده تك سلولى(آميپ)شكل گرفت و به سوى‏جان دارانى كه اعضاى پيچيده با بيش از يك ميليون سلول پيش رفت كرد.

اما چگونگى پيدايش حيات-در آب اقيانوس‏ها،درياها و باتلاق‏ها-از نكات‏مبهمى است كه هنوز علم تجربى بدان دست نيافته است.از اين رو است كه تئورى‏تكامل جان داران-به هر شكل و فرضيه‏اى كه تا كنون مطرح شده-به بررسى مرحله‏پس از پيدايش نخستين سلول زنده پرداخته است،اما برهه پيش از آن هنوز مجهول مانده است.همين اندازه معلوم گشته كه حيات به اراده الهى-كه بر تمامى مقدرات‏هستى چيره است-به وجود آمده است و اين امر مسلمى است كه از پذيرش آن‏گريزى نيست،زيرا كه هم تسلسل باطل است و هم خود آفرينى محال.دانش تجربى‏روز هم خود آفرينى را باطل مى‏شناسد (20) .

پوشش هوايى حافظ زمين

و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون (21) ،و آسمان را سقفى محفوظ[بر فراز زمين]قرار داديم،كه اينان از نشانه‏هاى آن روى گردانند».

گرد زمين را پوشش هوايى ضخيمى فرا گرفته،كه عمق آن به 350 كيلومترمى‏رسد.هوا از گازهاى‏«نيتروژن‏»-به نسبت 03/78 درصد و«اكسيژن‏»به نسبت‏99/20 درصد و اكسيد كربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى ديگر به‏نسبت 94/0 درصد تركيب يافته است.اين پوشش هوايى با اين حجم ضخيم و بااين نسبت‏هاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسيب ناپذير،زمين را دربر گرفته و آن را از گزند سنگ‏هاى آسمانى كه به حد وفور (22) به سوى زمين مى‏آيند و ازهمه اطراف،تهديدى هول ناك براى ساكنان زمين به شمار مى‏روند،حفظ كرده‏زندگى را بر ايشان امكان پذير مى‏سازد.

فضا انباشته از سنگ‏هاى پراكنده‏اى است كه بر اثر از هم پاشيدگى ستاره‏هاى‏متلاشى شده به وجود آمده‏اند.از اين سنگ‏ها به صورت مجموعه‏هاى بزرگ وفراوانى پيرامون خورشيد در گردشند و روزانه تعداد زيادى از اين سنگ‏ها موقع‏نزديك شدن به كره زمين به وسيله نيروى جاذبه به سمت زمين كشيده مى‏شوند.اين‏سنگ‏ها برخى بزرگ و برخى كوچك و با سرعتى حدود(60-50)كيلومتر در ثانيه‏به سوى زمين فرود مى‏آيند،كه سرعتى فوق العاده است.ولى هنگامى كه وارد لايه‏هوايى مى‏شوند در اثر سرعت زياد و اصطكاك فوق العاده با ذرات هوا، داغ شده شعله‏ور مى‏شوند و در حال سوختن يك خط نورى ممتد به دنبال خود ترسيم‏مى‏كنند و به سرعت محو و نابود مى‏شوند كه به نام شهاب سنگ شناخته شده‏اند.

برخى از اين سنگ پرتاب‏ها آن اندازه بزرگ‏اند،كه از لايه هوايى گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگ‏هاى سوخته با صداى هول ناكى به زمين اصابت مى‏كند.

اين خود از آثار رحمت الهى است كه ساكنان زمين را از آسيب پرتاب‏هاى‏آسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخيم آنان را از گزند آفات‏گرداگردشان محفوظ داشته است كه اگر چنين نبود،امكان حيات بر روى كره زمين‏ميسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمين وجود لايه ازن از اهميت‏بالايى‏برخوردار است.اين لايه كه در اثر رعد و برق به وجود مى‏آيد،زمين را در برابرپرتوهاى مضر كيهانى محافظت مى‏كند.اگر اين لايه نبود حيات روى زمين ممكن‏نمى‏شد.كه تفصيل آن در جاى خود آورده شده است.پس هم واره بايد گفت:

سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (23) .

3.اعجاز تشريعى

انسان هم واره پرسش‏هايى درباره هستى و راز آفرينش با خود داشته و پيوسته درتلاش بوده است تا پاسخ‏هاى قانع كننده‏اى براى آن بيابد،سؤال‏هايى از قبيل آن كه‏از كجا آمده چرا آمده و به كجا مى‏رود؟كوشش‏هاى او براى يافتن پاسخ‏هايى در اين‏زمينه،مجموعه مسايل فلسفى را تشكيل مى‏دهد كه هدف آن‏ها پى بردن به رازهستى است.ولى آيا اين كوشش‏ها به پاسخ قانع كننده‏اى رسيده است و تمامى‏جوانب اين پرسش‏ها روشن شده است،يا آن كه زواياى تاريك هم چنان در مسايل ومباحث انجام شده وجود دارد؟در اين باره قرآن مى‏فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الاقليلا (24) ،هر آن چه از دانش به دست آورده‏ايد اندكى بيش نيست‏».

دين،آن گونه كه قرآن عرضه كرده،پاسخ تمامى اين مسايل را به گونه كافى وشافى داده است. با تعمق در آن چه قرآن عرضه كرده،انحراف انديشه‏ها تعديل‏مى‏شود و راه‏هاى نيمه رفته تكميل مى‏گردد. يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين (25) ،اى مردم!پند و اندرزى از جانب‏خداوند به شما داده شده است كه مايه بهبودى و آرامش خاطرتان مى‏باشد ورحمت و هدايتى براى مؤمنان است.»

مقصود از بهبود بخشيدن سينه‏ها،رها ساختن انسان از رنجى است كه در راه‏يافتن گمشده خود،در درون خود احساس مى‏كند،زيرا بيانات و حيانى بهترين‏درمانى است كه اين درد و رنج‏ها را بهبودى مى‏بخشد.

و ربك الاكرم.الذي علم بالقلم.علم الانسان ما لم يعلم (26) .اين اولين آياتى است كه برپيامبر گرامى نازل گرديده و مساله تعليم انسان را مطرح ساخته است.البته تعليم‏آن چه را كه انسان در پى تعلم آن بوده است و فطرت و نهاد آدمى درخواست‏يافتن‏آن را داشته است.لذا مى‏فرمايد: و آتاكم من كل ما سالتموه (27) ،آن چه را كه[در نهادخود جوياى آن بوديد و] درخواست[دست‏يافتن به آن را]داشتيد،[خداوند]به‏شما ارزانى داشت‏».

لذا قرآن،چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته به‏خوبى و روشنى به آن راه يابد،اين خود دليل اعجاز قرآن است.اگر اين لطف وعنايت نبود،انسان هرگز به مقصود خويش دست نمى‏يافت و انديشه كوتاه بشرى‏به اين روشنى و گستردگى،به مطلوب خود نمى‏رسيد.در ذيل به برخى‏نو آورى‏هاى قرآن در جهت هدايت و تكامل انسان اشاره مى‏شود.

معارف و احكام

نو آورى‏هاى دين در دو بعد معارف و احكام است.معارف عرضه شده توسطقرآن در جاى‏گاه بلندى قرار دارد و از هر گونه آلودگى و وهم پاك و از خرافات به دوراست.از بعد احكام نيز علاوه بر جامع و كامل بودن،از گرايش‏هاى انحرافى مبرا وخالص است.

بشريت از دير باز در مساله شناخت دست‏خوش اوهام و خرافات بوده است،ازبدوى‏ترين قبايل تا متمدن‏ترين جوامع بشرى آن روز،باورهايى از جهان هستى ومبدا آفرينش و تقدير و تدبير داشتند،كه با حقيقت فاصله زيادى داشت و به‏تصوراتى خيال گونه مى‏مانست.با داشتن چنين شناختى،بشر آن روز هرگزنمى‏دانست از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مى‏رود.انبيا با آن كه جواب اين‏پرسش‏ها را داده بودند،ولى گفتار انبيا با گذشت زمان دست‏خوش تحول و تحريف‏گرديده بود،تا آن كه قرآن مجيد از نو پاسخ‏هاى روشن و قاطعى در تمامى اين‏زمينه‏ها ارائه نمود.

با مختصر مراجعه به گفته‏ها و نوشته‏هاى سلف،در رابطه با مبدا و معاد و رازآفرينش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شيوه‏هاى انبياى عظام و مقايسه‏آن با آن چه قرآن بيان داشته،اين تفاوت فاحش به خوبى آشكار مى‏گردد.شايدتبيين اين تفاوت،براى كسانى كه از عادات و رسوم و عقايد جاهليت‏با خبر باشندچندان مشكل نباشد.چه در يونان كه مركز دانش و بينش جهان آن روز به شمارمى‏رفت،چه در جزيرة العرب كه دور افتاده‏ترين جوامع بشرى به حساب مى‏آمد،حتى با مراجعه به كتب عهدين كه رايج‏ترين نوشته‏هاى دينى آن دوران شناخته‏مى‏شد،اين تفاوت آشكار مى‏گردد.بررسى‏ها در اين زمينه بسيار است و نيازى به‏تكرار نيست،نمونه‏هايى از آن را در ادامه مى‏آوريم.

درباره تشريع احكام و قوانين حاكم بر نظام حيات اجتماعى،مبانى تشريعات‏و حيانى داراى دو امتياز است كه در ديگر تشريعات وضعى(بشرى)وجود ندارد،ياكمتر رعايت‏شده است.

اول:مبرا بودن از هر گونه گرايش‏هاى منحرف كننده كه ممكن است در قوانين‏وضعيه تاثير گذار باشد.تجربه نشان داده كه اين امكان،در اكثريت قوانين وضع‏شده بر دست انسان‏ها، تحقق يافته است.حتى انسان‏هاى بزرگ،هر چند سعى درپرهيز از گرايش‏هاى قومى،نژادى، منطقه‏اى،گروهى و صنفى نموده‏اند،بازناخود آگاه لغزيده‏اند.امروزه،بشريت از ناهنجارى اين گونه قوانين وضعى،چه درسطح بين المللى و چه در محدوده‏هاى خاص،هنوز رنج مى‏برد.

دوم:رعايت‏سه بعد در حيات انسان،كه لازمه زندگى اجتماعى وى در اين‏جهان است:رابطه وى با شؤون فردى و شخصى خود،رابطه وى با جامعه‏اى كه درپوشش آن قرار گرفته،رابطه وى با خدا و آفريدگار وى.كه در همين راستا اخلاق،معنويت و كرامت انسانى مطرح مى‏شود.

قوانين وضعيه،تنها شؤون فردى و اجتماعى را جهت‏بخشيده و حتى در بعداول كمتر توجه نموده،بيش‏تر همت را در بعد دوم به كار انداخته است.ولى از بعدسوم،يعنى رابطه با پروردگار،به كلى غفلت ورزيده است.در حالى كه همين بعدسوم است كه به حيات انسان درخشش مى‏دهد و او را كاملا متعادل مى‏سازد و ازصورت‏«بهيميت‏»-انحصار در محدوده نيازهاى جسمانى-به در آورده،به انسان‏چهره ملكوتى مى‏بخشد.

اسلام،درباره شؤون خاص افراد وظايفى مقرر داشته كه آدمى را در پندار و گفتارو رفتار متعادل مى‏سازد،و نيز در تامين مصالح همگانى و تضمين گسترش عدالت‏اجتماعى مى‏كوشد تا جامعه‏اى سالم و سعادت بخش فراهم نمايد،تا هر فرد به‏حقوق طبيعى و مشروع خود به آسانى دست‏يابد.

علاوه بر اين دو جهت،انسان را به علو شرف و بلنداى كرامت‏خويش آشنامى‏كند،جاى گاه و اخلاق و معنويت را در زندگى به او نشان مى‏دهد،تا او را ازسقوط در«حضيض‏»ذلت نادانى‏ها و وابستگى‏هاى پست نگاه دارد و به‏«اوج‏»عزت و رفعت‏بالا برد.

اسلام،احكام و قوانين تشريعى خود را بر همين سه جهت‏بنيان نهاده،تا و لقدكرمنا بني آدم (28) را تحقق بخشد،ودايعى را كه در نهاد او قرار داده (29) ظاهر سازد و ازحالت استعداد به صورت فعليت در آورد و از اين راه منصب خلافت الهى را كه به اوعطا كرده،جامه عمل بپوشاند.لذا خداوند بر انسان منت نهاد كه او را اين چنين به‏شريعت‏خود مفتخر نمود و او را به اين زيور گران قدر آراست.

لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين (30) ،خداوند منت[بزرگى]بر مؤمنين نهاد كه پيامبرى از ميان خودشان برگزيد،تا آيات و نشانه‏هاى خود را بر آنان‏بنماياند،آنان را از درون پاكيزه سازد و كتاب[تعاليم شريعت]را به آنان بياموزد وبينشى در درون آنان بيافروزد[تا حقايق بر ايشان آشكار شود]گر چه پيش از اين‏سخت در گم راهى بودند».

اينك به اختصار،به نمونه‏هايى از اعجاز هدايتى قرآن در دو بعد معارف واحكام مى‏پردازيم:


پى‏نوشتها:

1.انعام 6:125.

2.جن 72:17.

3.مدثر 74:17.

4.ر.ك:تاريخ علوم‏«پى ير روسو»ترجمه حسن صفارى،ص 256.

5.ر.ك:بصائر جغرافية،نوشته استاد رشيد رشدى بغدادى،ص 208-205.

6.ر.ك:مبادى‏ء العلوم العامة.ص 57 و نيز كتاب‏«مع الطب في القرآن الكريم‏»،ص 21.

7.انبيا 21:30.

8.بحار الانوار،ج 54،ص 208،شماره 170.الدر المنثور،ج 4،ص 317.

9.تابعين به كسانى گفته مى‏شود كه پس از اصحاب آمده از ايشان كسب فيض نمودند و خود به ديدار مبارك‏پيامبر نايل نگرديده‏اند.

10.كتاب توحيد صدوق،ص 67،شماره 20،باب التوحيد.

11.كافى شريف،ج 8،ص 94،شماره 67.

12.همان،ص 95،شماره 68.

13.هود 11:7.

14.انبيا 21:30.

15.نور 24:45.

16.فرقان 25:54.

17.طارق 86:6.

18.مرسلات 77:20.

19.تفسير فخر رازى،ج 24،ص 16.

20.براى تفصيل بيش‏تر ر.ك:التمهيد،ج 6،ص 61-31.

21.انبيا 21:32.

22.روزانه ميليون‏ها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمين هدف گيرى مى‏شود.

23.زخرف 34:13.

24.اسراء 17:85.

25.يونس 10:57.

26.علق 96:5-3.

27.ابراهيم 14:34.

28.اسراء 17:70.

29.اشاره به آيه امانت است(احزاب 33:72).

30.آل عمران 3:164.