علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴۰ -


نگاهى به آراى فقيهان

شيخ ابو جعفر طوسى در باب جواز آواز خوانى زن مى‏گويد:«زنان آواز خوان‏وقتى اجازه تغنى دارند كه مردى به مجلسشان وارد نيايد و زبان به باطل نگشايندو از سرگرمى‏هايى مانند تركه چوب و نى و غيره پرهيز كنند.زن آواز خوان كه عروس‏را به حجله مى‏فرستد مى‏تواند شعر بخواند و از گفتار باطل دورى جويد،درصورتى كه اين امور را رعايت نكند چه در عروسى و چه در غير آن حق خواندن‏ندارد» (1) .

مرحوم‏«فيض‏»در دنبال اين سخن گويد:«از سخنان بالا نتيجه مى‏گيريم كه‏تحريم آواز به جهت كارهاى حرامى است كه ممكن است در آن صورت بگيرد وچنان چه اين گونه افعال در آن نباشد،اشكالى پيدا نمى‏كند در غير اين صورت جوازآواز خوانى به جشن‏هاى عروسى هم اختصاص نمى‏يابد،به ويژه كه در غير اين‏مورد هم رخصت داده شده است،اما مى‏توان گفت كه برخى رفتارها شايسته‏مقامات عاليه و صاحبان شان نيست،هر چند كه مباح باشد».

مرحوم فيض مى‏افزايد:«پس در اين باره معيار،همان حديث وارد است كه هركس به گوينده‏اى گوش فرا دهد،او را پرستيده است‏».او مى‏گويد:«بر اين اساس،شنيدن آوازى كه در آن يادى از بهشت و دوزخ يا قيامت است‏يا وصف نعمت‏هاى‏بى‏شمار خداوند متعال و عبادات است و در آن به خير خواهى و پارسايى در دنياى‏زود گذر و غيره دعوت مى‏شود،-همان گونه كه در حديث‏«فذكرتك الجنة‏»-آمده‏اشكالى ندارد».او ادامه مى‏دهد«...از اين جهت‏شايان توجه است كه در آن،يادخداوند است و شايد با اين ياد آورى،دلشان به ياد خدا نرم گردد.كوتاه سخن اين كه‏بر اهل منطق-پس از شنيدن اين اخبار-پوشيده نيست كه ميان آواز حق و باطل‏فاصله هست و ديگر اين كه اغلب آوازهايى كه متصوفه در مجالس خود مى‏خواننداز نوع باطل مى‏باشد» (2) .

او در كتاب بزرگ فقهى خود موسوم به‏«مفاتيح الشرايع‏»مى‏گويد:«از مجموع‏اخبارى كه درباره آواز به ما رسيده مى‏توان استنباط كرد كه حرام بودن آن به دليل‏رفتار رايج در آن زمان بوده است،به اين گونه كه مردان با زنان بى‏گانه مى‏نشستند و به‏آواز آنان و سخنان ياوه‏شان گوش فرا مى‏دادند كه جملگى از افعال محرم‏بوده است‏» (3) .

علامه شعرانى-در حاشيه كتاب وافى-مى‏گويد:«از بررسى كلام عرب و اهل‏ادب چنين بر مى‏آيد كه غنا،مطلقا به صدايى گفته مى‏شود كه در آن مد و ترجيع‏باشد،حال مى‏خواهد طرب انگيز باشد يا نباشد.شاعر در وصف كبوترى‏گفته است:

«اذا هي غنت ابهت الناس حسنها و اطرق اجلالا لها كل حاذق،

اگر آن كبوتر آواز بخواند،زيبايى صدايش مردم را مبهوت خواهد كرد و هر استادماهرى به احترامش سر فرود مى‏آورد».

بنابر اين،نمى‏توان گفت كه هر صدايى كه تاثير گذار باشد،حرام است‏يا اين كه هرصدايى كه بتواند كلام را به زيبايى،تركيب و ادا كند به طورى كه آدمى را جذب‏نمايد،حرام به شمار آيد. همان گونه كه پيشتر گفته آمد،صداى امام سجاد عليه السلام به‏هنگام خواندن قرآن بسيار دل نشين و جذاب بوده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرمان داده‏كه قرآن با آواز خوش خوانده شود.هم چنين سرود ساربانان-با اين كه از نغمه‏هاى‏تاثير بر انگيز تركيب يافته-رخصت داده شده است و شكى نيست كه تغنى بر تمام‏اين‏ها صدق مى‏كند».

او مى‏افزايد:«ما ناگزير بايد يا موافق شيخ در استبصار باشيم كه اخبار حرمت رابه دليل پيامدهاى آن مى‏داند،نه خود عمل،يا اين كه حرمت آواز را مختص به‏نوعى كه باعث ارتكاب فحشا و حرام مى‏شود بدانيم و در اين صورت،حرام‏بودنش به دليل حرامى است كه هم راه با آن رخ مى‏دهد».هم چنين مى‏گويد:«و اين‏همان امرى است كه روايت‏ها و عبارت‏هاى فقهاى گذشته ناظر به آن است‏» (4) .

محقق ارجمند ملاى سبزوارى در زمينه حرام بودن نوعى آواز كه در آن زمان‏رايج‏بوده و اين كه آواز بالكل حرام نيست،استدلال لطيفى دارد.او مى‏گويد:«غنا درروايات منع،مفرد است و معرف به الف و لام.اين امر خود به خود در زبان برشمول دلالت ندارد،زيرا عموميت،زمانى به اثبات مى‏رسد كه براى نوع خاص يابرخى از انواع عام قرينه يا نشانه‏اى در دست نباشد،زيرا در آن صورت مختص‏كردن امر به مورد خاص،با مقصود و نيز سياق بيان و حكمت منافات خواهدداشت،پس به ناگزير آن را به استغراق و شمول نسبت مى‏دهيم،اما در اين جا مساله‏اين گونه نيست،زيرا آواز رايج در آن زمان به شيوه‏اى بود كه براى لهو وسرگرمى‏هاى باطل به كار مى‏رفت و اغلب،كنيزكان آواز خوان و غيره در مجالس‏فساد و مى خوارگى و غيره بدان مبادرت مى‏كردند.لذا نظر داشتن به شيوه‏هاى رايج‏در آن زمان بعيد نيست (5) در بسيارى از احاديث،«غنا»لهو باطل به شمار آمده است وگونه حق آن،در قرآن و دعاها و ذكرهاى خوانده شده با صداى خوش است كه درآن يادى از آخرت آمده و به عالم قدسى ترغيب و تشويق مى‏كند.بنا بر اين،اين‏حكم حتى در مواردى غير از غنا كه در آن راه لهو باشد،جارى است و در غير اين‏صورت،حكم آن مباح و راه احتياط در آن واضح است‏» (6) .

مرحوم نراقى را سخنى است كه مى‏گويد:«براى حرام بودن آواز به اجماع وكتاب و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده‏اند...،درباره اجماع بايد دانست كه دلالتش برحرمت غنا به صورت اجمال و«فى الجمله‏»است و بر بيش از آن دلالتى ندارد.دركتاب(قرآن)،نيز جز حرام بودن لهو و لعب كه وسيله‏اى براى دور شدن از سبيل الله‏است هيچ نشانه ديگرى وجود ندارد».او مى‏افزايد:«...شكى در اين نداريم و هيچ‏نشانه‏اى از حرام بودن گونه ديگر وجود ندارد، مانند آوازى كه براى نرم كردن دل‏هاو ياد آورى بهشت و بر انگيختن اشتياق به جهان ديگر و براى تاثير گذارى قرآن و دعاباشد.حتى مى‏توان گفت‏خداوند با آوردن‏«لهو الحديث‏»نوع آواز حرام را مشخص‏كرده است.

اما سنت،على رغم فراوانى‏اش اصولا خالى از هر گونه دلالتى بر حرمت است،زيرا اين تعبيرها: (ايمن نبودن از وقوع در معصيت،پذيرفته نشدن دعا،داخل نشدن‏فرشته در خانه،لانه نفاق بودن و...)هيچ يك دلالتى بر اثبات حرمت غنا ندارد،چون امثال اين عبارت‏ها در اغلب مكروهات نيز وارد شده است.علاوه بر اين،بيش‏تر اين روايات سندهاى ضعيفى دارند».

وى ادامه مى‏دهد:«بنابر اين براى حرمت آن جز كلام خداوند كه مى‏فرمايد:

و اجتنبوا قول الزور (7) و ضميمه آن،يعنى رواياتى كه اين آيه را به تغنى و آواز خوانى‏تفسير مى‏كنند،هيچ دليل ديگرى وجود ندارد.البته دليل فوق نيز تمام نيست،زيرابا تفسيرى كه درباره‏«احسنت‏»است تضاد دارد و معلوم مى‏شود كه آن تفسير مبتنى‏بر يكى از مصداق‏هاست. لذا منظور از«قول الزور»شمولى‏تر است و معناى لغوى وعرفى خود را مى‏گيرد كه عبارت از باطل و دروغ و تهمت و غيره است.ناگفته‏پيداست كه اين معانى شامل تلاوت قرآن و خواندن دعا و موعظه و مرثيه‏نمى‏شود،هر چند كه مد و ترجيع داشته باشد.

افزون بر اين رواياتى هست كه غنا را به دو گونه،يكى حلال و ديگرى حرام‏تقسيم مى‏كند، مانند«اگر معصيتى در آن نباشد،اشكال ندارد».و«هر كسى غناى‏حرامى بخواند كه باعث معصيت‏شود...»كه غنا را مقيد به حرام كرده است و«آوازخوانى زن اشكالى ندارد،به شرطى كه مردى در آن مجلس وارد نشود»و غيره‏».وى‏مى‏افزايد:«كلام طبرسى نشان مى‏دهد كه گويا اين تقسيم بندى از صدر اسلام وجودداشته است‏».او سپس حرمت گونه خاصى از آواز،و نه تمام گونه‏ها را به طور مطلق‏تاييد مى‏كند و موارد استثنا را آن گونه كه فقها به تفصيل گفته‏اند بيان مى‏دارد (8) .

اين دانسته‏هاى ما از كلام شيخ الطائفه و فقهاى بعد از اوست كه در باب اين‏مساله به تفصيل سخن گفته و ميان گونه حلال و حرام غنا تميز قايل شده‏اند.حرام‏دانستن غنا در نزد بيش‏تر فقها ناظر به قسم حرام آن است كه در روايات آمده.

بنابر اين،هيچ گونه دليلى براى اتفاق نظر اصحاب بر حرمت غنا به طور مطلق وجودندارد و چنين دليلى در قرآن و سنت نيز نيست.

از جهتى،برخى از متاخرين سعى كرده‏اند كه بر عكس اين جهت‏حركت كنند.

براى نمونه به كلام سيد محمد جواد عاملى در اين باره توجه كنيم كه مى‏گويد:«درحرام بودن آواز اختلاف نظرى نيست،حال مى‏خواهد به هنگام تلاوت قرآن باشديا دعا و شعر و غيره،اما محدث كاشانى و فاضل خراسانى حرام بودن غنا را به دليل‏حرمت امر خارجى كه بر آن عارض شده دانسته‏اند،مانند ورود مردان به مجلس ياآوردن كلام باطل و غيره.آنان براى اثبات كلام خود به حدود دوازده حديث استنادكرده‏اند.ولى اين نظر مخالف كتاب است و موافق عامه و با بيست و پنج‏خبر كه به‏صراحت‏يا ظهور بر تحريم مطلق دلالت دارند در تعارض است‏» (9) .

صاحب جواهر نيز در پيروى از او مى‏گويد:«من هيچ كس را مخالف سخن اونيافتم و اجماع نيز با هر دو قسمش بر آن قائم است و سنت در آن متواتر است وحتى مى‏توان گفت كه از ضروريات مذهب است‏» (10) .

بر كسى پوشيده نيست كه اين استدلال چند اشكال دارد:

اول:در ادعاى‏«نبودن اختلاف نظر درباره حرمت مطلق‏»هيچ گونه سندى ارائه‏نشده است و از سوى ديگر خلاف اين ادعا را در كلام شيخ الطائفه مى‏بينيم،اوگونه‏هايى از غنا را استثنا مى‏كند و«فيض‏»و«نراقى‏»و ديگران بدان استشهادمى‏كنند.

دوم:ترجيح دادن يا انتخاب يكى از دو خبر متعارض،زمانى صحيح است كه‏نتوان ميانشان جمع كرد.مثلا درباره غنا اخبار متعارض قابل جمع است،به اين‏صورت كه اخبار نهى،حمل بر كراهت مى‏شود،زيرا نهى،ظهور در حرمت دارد،ولى ترخيص(اجازه دادن)تصريح در جواز دارد و هم واره تصريح(نص)بر ظهورمقدم است.

سوم:تعارض در اين جا بدوى و ظاهرى است نه واقعى و حقيقى،زيرا اخبار منع‏يا مطلق‏اند يا عام و اخبار جواز يا مقيدند و يا اين كه تخصيص خورده‏اند و ميان عام‏و خاص و هم چنين مطلق و مقيد تعارضى نيست.مخفى نماند كه با وجود قيد،هيچ گونه مطلقى وجود نخواهد داشت،زيرا آن گونه كه محقق سبزوارى مى‏گويدمقدمات اطلاق،تمام نيستند.

چهارم:بر فرض آن كه اين اخبار متعارض،قابل جمع نباشند ترجيح يكى از دوطرف صرفا به دليل اين كه تعداد رواياتش بيش‏تر است-با اين كه تعداد روايات‏طرف ديگر هم كم نيست-بر خلاف مقررات معهود و ضوابط اصولى است.

پنجم:بحث مخالفت‏با كتاب در اين جا وارد نيست،زيرا قرآن تصريحى دراين باره ندارد و استدلال به عمومات غير ناظر در اين امر بخصوص كفايت نمى‏كند.

ششم:موافقت‏با عامه نيز در اين جا موضوعيت ندارد،زيرا آن چه از مذهب آنان‏مشهور است، حرام بودن غنا است.براى مثال،ابن منذر و ديگر اعلام سنت‏به‏اتفاق،تغنى را حرام مى‏دانند و اجير نمودن زن آواز خوان را باطل مى‏دانند. (11)

هفتم:ادعاى صاحب جواهر كه مى‏گويد:«روايات منع،متواتر است و حتى ازضروريات مذهب است‏»وارد نيست،زيرا اعلام طائفه،خلاف آن را به تفصيل‏گفته‏اند و رواياتى كه در اين باب آمده نيز همگى عكس آن را ثابت مى‏كنند.

د- وحدت موضوعى يا تناسب معنوى آيات

يكى ديگر از ويژگى‏هاى قرآن،وجود تناسب معنوى ميان آيات هر سوره است،گرچه يك جا نازل نگشته و به صورت پراكنده با فاصله‏هاى زياد يا كم نازل شده‏باشند.زيرا پراكندگى در نزول آيات كه به جهت مناسبت‏هاى گوناگون بوده-طبيعتا-اقتضا مى‏كند ميان هر دسته آياتى كه به مناسبتى نازل گشته با دسته ديگر كه‏به مناسبت ديگرى نازل گشته است،رابطه و تناسبى وجود نداشته باشد،و اين‏پراكندگى در نزول بايستى در چهره مجموع آيات هر سوره به خوبى هويدا باشد.درصورتى كه با دقتى كه دانش مندان-به ويژه در عصر اخير-در محتواى سر تا سر هرسوره انجام داده‏اند به اين نتيجه رسيده‏اند كه هر سوره هدف يا هدف‏هاى خاصى‏را دنبال مى‏كند كه جامع ميان آيات هر سوره است و امروزه به نام‏«وحدت‏موضوعى‏»در هر سوره خوانده مى‏شود،همين وحدت موضوعى است كه وحدت‏سياق سوره را تشكيل مى‏دهد و مساله اعجاز در همين نكته است كه پراكندگى درنزول،عدم تناسب را اقتضا مى‏كند،با آن كه تناسب و وحدت سياق در هر سوره به خوبى مشهود است و بر خلاف مقتضاى طبع پراكندگى در نزول مى‏باشد!

دانش مندان بر اين مدعا دلايلى دارند از جمله تفاوت در عدد و كميت آيات‏سوره‏ها است.اين تفاوت در عدد آيات هر سوره نمى‏تواند اتفاقى باشد،زيرا اتفاقى‏بودن يعنى نسنجيده و عارى از حكمت و بدون سبب بودن است و صدور هر گونه‏عمل حساب نشده از فاعل حكيم ممتنع است.سوره‏هاى قرآن بيش‏تر به طور كامل‏نازل گشته،به ويژه سوره‏هاى كوتاه،سوره‏هاى ديگر كه آيات آن‏ها در طول مدت وپراكنده نازل گشته است،با نزول بسم الله الرحمان الرحيم آغاز مى‏گرديد،و هر آيه ياآياتى كه پس از آن نازل مى‏گشت،با دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنبال آيات پيشين ثبت‏مى‏گرديد،تا بسم الله ديگرى نازل گردد كه پايان سوره قبل و آغاز سوره بعد را اعلام‏نمايد.لذا مقدار عدد آيات هر سوره و ترتيبى كه ميان آيه‏هاى هر سوره وجود دارد،تماما توقيفى است و با دست وحى و دستور پيامبر انجام گرفته است.

اكنون اين سؤال مطرح است كه اين اختلاف عدد در آيات سوره‏ها براى‏چيست؟پاسخ درست همان است كه يادآور شديم:هر سوره هدفى را دنبال‏مى‏كند كه با پايان يافتن بيان هدف، سوره پايان مى‏يابد و اختلاف در عدد آيات هرسوره معلول همين علت است.اين اختلاف هرگز به صورت اتفاقى و بدون سبب‏معقول انجام نگرفته است و همين جهت است كه وحدت موضوعى يا وحدت‏سياق هر سوره را تشكيل مى‏دهد،يعنى ميان آيات هر سوره يك رابطه معنوى وتناسب نزديك وجود دارد.

مفسرين متاخر به اين حقيقت پى برده‏اند و در پى آنند تا به اهداف ويژه هرسوره دست‏يابند و تا حدودى نيز پيش رفت كرده‏اند،از جمله،علامه طباطبايى ونيز سيد قطب كه در مقدمه تفسير هر سوره طبق برداشت‏خود،هدف آن را مختصراتوضيح مى‏دهد.يكى از شاگردان وى به نام‏«عبد الله محمود شحاته‏»كتابى به نام‏«اهداف كل سورة و مقاصدها»تاليف نموده و سعى بر آن داشته كه اهداف هر سوره‏را مشخص نمايد كه تا اندازه‏اى هم موفق گرديده است.او از سوره بقره شروع كرده‏و تا سوره جاثيه ادامه داده و مجموعا در 45 سوره اين هدف را دنبال كرده است.

وى در مقدمه كتاب خود مى‏گويد:«پيشينيان به اين امر اهميت فراوان داده و مقاصد هر سوره در قرآن را تبيين كرده‏اند، از جمله فيروز آبادى(متوفاى 817)

كتابى به نام‏«بصائر ذوي التمييز في لطائف الكتاب العزيز»تاليف نموده،كه مجلس‏اعلاى شؤون اسلامى در قاهره با تحقيقى كه استاد«محمد على نجار»بر آن انجام‏داده آن را به چاپ رسانيد.

در آغاز قرن اخير شيخ محمد عبده صاحب تفسير المنار،همين نظريه را دنبال ومساله‏«الوحدة الموضوعية للسوره‏»را مطرح كرده و اصرار دارد كه فهم هدف هرسوره كمك شايانى است‏به مفسر تا به طور دقيق به مقاصد سوره پى ببرد و به‏معانى آيه آيه‏هاى هر سوره نزديك شود.شاگرد وى سيد رشيد رضا در تفسيرالمنار،اين نظر استاد را به خوبى توضيح داده است.ديگر مفسران عصر حاضر ازهمين روش الهام گرفته‏اند،مانند استاد مصطفى مراغى.استاد محمودشلتوت تفسيرى دارد كه 10 جزء قرآن را فرا گرفته و همت گماشته تا اهداف هرسوره و اغراض و مقاصد آن‏ها را بيان نمايد.

استاد شحاته مى‏گويد:مرحوم استاد سيد قطب در اين راستا سعى فراوان‏مبذول داشته و نظرى نافذ در اين راه به خرج داده كه احاطه كامل خود را در فهم‏اهداف سوره‏ها نشان داده است،و نيز استاد ديگرش دكتر محمد عبد الله دراز دردانش گاه پيش از تفسير هر سوره در اين باره تاكيد داشته و اين ذهنيت را كه قرآن‏مجموعه‏اى از گفته‏ها و انديشه‏هاى پراكنده است،به شدت رد مى‏نمود و مى‏گفت:

با دقتى كه دانش مندان اسلامى امروزه انجام داده‏اند،به خوبى روشن گرديده كه هرسوره داراى تنظيم خاص و از نظم و ترتيب ويژه‏اى برخوردار است،كه با يك‏مقدمه شيوا شروع مى‏گردد،سپس به مقاصد عاليه خود مى‏پردازد و با يك‏جمع بندى كوتاه خاتمه مى‏يابد (12) .

لذا استاد محمد عبد الله دراز مى‏گويد:«از همين جا نتيجه مى‏گيريم كه قرآن باآن كه به مقتضاى مناسبت‏هاى خاص و در زمان‏هاى متفاوت نازل گرديده،در عين‏حال وحدت منطقى و ادبى خود را حفظ كرده و اين بزرگ‏ترين شاهد بر اعجاز قرآن‏است‏» (13) .

استاد محمد محمد مدنى-رياست دانشكده الهيات در ازهر-نيز بر اين مساله‏تاكيد دارد و دقت در فهم مقاصد هر سوره را بهترين راه براى فهم معانى آيات‏دانسته است.او مى‏گويد:«تا منظر عام سوره را با ديد باز ننگرى،هرگز نتوانى به‏درك جزئيات ترسيم شده در پهناى سوره دست‏يابى‏».اين مطلب با ارزش را درمقدمه تفسير سوره نساء بيان داشته و آن را با نام‏«المجتمع الاسلامى كما تنظمه‏سورة النساء،جامعه اسلامى آن گونه كه سوره نساء ترسيم كرده‏»ياد كرده است (14) .

دكتر محمد محمود حجازى در اين زمينه كتابى دارد به نام‏«الوحدة الموضوعية‏في القرآن الكريم‏»كه به سال 1390 ه و 1970 م به چاپ رسيده و به تفصيل سخن‏گفته است.

خلاصه،متاخرين در اين باره تاكيد دارند كه هر سوره داراى يك جامعيت‏واحدى است كه در انسجام و به هم پيوستگى آيات نقش دارد و اولين وظيفه‏مفسر،پيش از ورود به تفسير آيات، به دست آوردن آن وحدت جامع حاكم بر سوره‏است تا به خوبى بتواند به مقاصد سوره ست‏يابد.

به علاوه،علماى بلاغت از دير زمان،«حسن مطلع‏»و«حسن ختام‏»در هر سوره‏را از جمله محسنات بديعى قرآن دانسته‏اند،بدين ترتيب كه هر سوره با مقدمه‏اى‏ظريف آغاز مى‏گردد و با خاتمه‏اى لطيف پايان مى‏يابد.گويند:ضرورت بلاغت‏اقتضا مى‏كند كه سخن‏ور سخن خود را با ظرافت تمام به گونه‏اى آغاز كند كه هم‏آمادگى در شنونده ايجاد كند و هم اشارتى باشد به آن چه مقصود اصلى كلام است.

اين نحو شروع در سخن با نام‏«براعت استهلال‏»خوانده مى‏شود،يعنى ورزيدگى وهنرمندى در جلب نظر شنونده در آغاز سخن.ابن معصوم-اديب تواناى معروف‏گويد:«و قد اتت جميع فواتح السور من القرآن المجيد على احسن الوجوه و ابلغهاو اكملها (15) ،تمامى آغاز سوره‏هاى قرآن به بهترين وجهى اين نكته بنيادين بلاغت رارعايت كرده است‏».ابن اثير نيز در اين باره، ابتداى سوره‏هاى قرآنى را به عنوان‏بهترين شاهد مثال ياد مى‏كند (16) .

درباره‏«حسن ختام‏»ابن ابى الاصبع گويد:«لازم است كه متكلم سخن خود را بالطافت كامل پايان بخشد،زيرا اين آخرين جملاتى است كه اثر آن در ذهن شنونده‏باقى مى‏ماند.لذا بايد سعى كند تا با شيواترين و پخته‏ترين عبارت‏ها،سخن خود راخاتمه دهد».آن گاه به تفصيل،به تك تك سوره‏ها پرداخته و شيوايى خاتمه هر يك‏را از ديدگاه‏«علم بديع‏»روشن مى‏سازد (17) . علماى بلاغت اتفاق نظر دارند،كه خاتمه‏سوره‏ها هم چون افتتاح آن‏ها،در نهايت لطافت و ظرافت انجام يافته است.ابن‏معصوم گويد:«خواتيم السور كفواتحها واردة على احسن وجوه البلاغة و اكملها ممايناسب الاختتام‏».آن گاه خاتمه برخى سوره‏ها را بر مى‏شمرد و حسن آن را ارائه‏مى‏دهد،سپس مى‏گويد:«و تامل سائر خواتيم السور تجدها كذلك في غاية الجودة‏و نهاية اللطافة‏» (18) .

جلال الدين سيوطى در زمينه حسن افتتاح و حسن ختام سوره‏ها-در كتاب‏بزرگ قدرش‏«معترك الاقران‏»-به درازا سخن گفته و از استادان سخن دان،گوهرهاى‏تابناكى در اين باره ارائه داده است (19) .در جلد 5 كتاب‏«التمهيد»فشرده مطالب يادشده را با ذكر شواهد و مثال آورده‏ايم (20) .

اكنون اين پرسش پيش مى‏آيد:آيا مى‏شود،كلامى با مقدمه‏اى شيوا و خاتمه‏اى‏زيبا،مقصودى بس والا در ميان نداشته باشد؟اين همان نكته‏اى است كه متاخرين‏بدان پى برده‏اند.استاد بزرگ‏وار علامه طباطبايى بر اين نكته اصرار دارد كه هر سوره‏صرفا مجموعه‏اى از آيات پراكنده و بدون جامع واحدى نمى‏باشد،بلكه يك‏وحدت فراگير بر هر سوره حاكم است كه پيوستگى آيات را مى‏رساند.مساله‏«وحدت موضوعى‏»يا«وحدت سياق‏»در هر سوره-كه از قرائن كلاميه به شمارمى‏رود-از همين جا نشات گرفته است.علامه مى‏فرمايد:«ان لكل طائفة من هذه‏الطوائف من كلامه تعالى-التى فصلها قطعا قطعا و سمى كل قطعة سورة-نوعا من‏وحدة التاليف و الالتئام لا يوجد بين ابعاض من سورة،و لا بين سورة و سورة.و من‏هنا نعلم ان الاغراض و المقاصد المحصلة من السور مختلفة،و ان كل واحدة منهامسوقة لبيان معنا خاص و لغرض محصل لا تتم السورة الا بتمامه (21) ،اين كه خداوندهر دسته از آياتى را جدا از دسته ديگر قرار داده و نام سوره بر هر يك نهاده،شاهد براين است كه يك گونه انسجام و پيوستگى در هر مجموعه وجود دارد،كه در قسمتى‏از يك مجموعه و يا ميان هر سوره و سوره ديگر،آن پيوستگى خاص وجود ندارد.

از اين‏رو در مى‏يابيم كه اهداف و مقاصد مورد نظر در هر سوره با سوره‏هاى ديگرتفاوت دارد، هر سوره براى بيان هدف و مقصد خاصى عرضه شده كه پايان‏نمى‏يابد مگر با پايان يافتن آن هدف و رسيدن به آن مقصد».

وى پيشاپيش هر سوره،فشرده‏اى از مطالب گسترده آن را بيان داشته و با اين‏اقدام شايسته، از راز بزرگى كه در متن سوره‏ها نهفته است پرده برداشته و جهشى‏ارزنده به جهان تفسير بخشيده است.جزاه الله عن القرآن خير الجزاء.

ما به عنوان نمونه،از انسجام و به هم پيوستگى آيات سوره حمد و نظم طبيعى‏هفت آيه آن و نيز از مقدمه و اهداف و خاتمه سوره بقره كه حاكى از نظام طبيعى‏خاصى است،در حد توانايى بحث كرده‏ايم (22) .با تامل و دقت در هر سوره،اين‏انسجام و جامعيت‏حاكم به خوبى مشهود است.

امام فخر رازى درباره آيات پايانى سوره بقره و پيوند آن‏ها با مطالب مطرح شده‏در متن سوره گويد:«و من تامل في لطائف نظم هذه السورة و في بدائع ترتيبها،علم‏ان القرآن كما انه معجز بحسب فصاحة الفاظه و شرف معانيه،فهو ايضا معجزبحسب ترتيبه و نظم آياته.و لعل الذين قالوا انه معجز بحسب اسلوبه ارادوا ذلك.الااني رايت جمهور المفسرين معرضين عن هذه اللطائف،غير متنبهين لهذه الامور (23) ،هر كه در ظرافت نظم اين سوره-بقره-تامل كند و بدايعى-هنر جالب-كه در ترتيب‏آيات آن رعايت‏شده مورد توجه قرار دهد،خواهد يافت كه قرآن همان گونه كه ازلحاظ فصاحت الفاظ و شرف و بلنداى معانى معجز است،بر حسب ترتيب و نظم‏آيات آن نيز معجز است.و شايد كسانى كه اعجاز قرآن را بر حسب اسلوب گفته‏اندهمين را خواسته‏اند.ولى-متاسفانه-مى‏بينم كه بيش‏تر مفسرين از اين نكته غفلت‏ورزيده‏اند و بدان توجهى ننموده‏اند».

آن گاه گفته شاعر را ياد آور مى‏شود:

«و النجم تستصغر الابصار رؤيته و الذنب للطرف لا للنجم في الصغر،

ستارگان را گر چه ديدگان ما كوچك مى‏بيند،گناه از ديدگان است نه در ستارگان‏كه كوچك مى‏نمايند».

تذكر لازم:برخى علاوه بر تناسب آيات،مساله تناسب سوره‏ها را نيز مطرح‏ساخته و خواسته‏اند ترتيب موجود ميان سوره‏ها را توقيفى بدانند.بلكه برخى ازاين فراتر رفته آن را حكمت‏بالغه الهى گرفته،شاهدى بر اعجاز قرآن در ترتيب‏سوره‏ها دانسته‏اند (24) .برهان الدين بقاعى(متوفاى 885)تفسير گسترده‏اى دارد به نام‏«نظم الدرر في تناسب الآيات و السور»كه به افراط در اين زمينه سخن گفته و از حداعتدال بيرون رفته است. مطلب را از آن جا شروع مى‏كند كه تناسب ميان‏«استعاذه‏»

و«بسمله‏»در آن است كه‏«استعاذه‏»با حرف‏«الف‏»شروع مى‏شود و اشاره به‏ابتداى آفرينش است، ولى‏«بسمله‏»با حرف‏«باء»كه حرف‏«شفوى‏»است‏شروع وبا حرف‏«ميم‏»ختم مى‏شود كه اشاره به‏«معاد»است.پس استعاذه و بسمله مبدا ومعاد را فرا گرفته‏اند.به علاوه،يك تناسب دورانى ميان آخر قرآن(كه به دو سوره‏معوذتين ختم مى‏شود)و ابتداى قرآن كه با«استعاذه‏»شروع مى‏شود،قايل شده،كه‏هرگاه كسى بخواهد در تلاوت قرآن،آخر آن را به اول آن وصل كند،اين تناسب‏رعايت‏شده است (25) .آن گاه در بيان پيوستگى سوره‏ها به يك ديگر سخنان بسيارى‏گفته كه عموما فاقد دليل و تعجب بر انگيز است.

شگفت آورتر،معاصر وى جلال الدين سيوطى،با آن ذكاوت و تيز نظرى-با آن كه كار بقاعى را ناپسند خوانده-خود رساله‏اى به نام‏«تناسق الدرر في تناسب‏السور»نگاشته و در عرضه اين گونه مطالب بدون پشتوانه اسراف ورزيده است،از جمله مناسبت‏سوره‏«مسد»با سوره‏«توحيد»كه پس از آن واقع گرديده را در وزن‏و قافيه(حرف دال)گرفته،گويد: «سوره‏«مسد»به آيه في جيدها حبل من مسد (26) ختم‏مى‏شود و سوره‏«توحيد»به آيه قل هو الله احد (27) آغاز مى‏گردد،كه حرف آخر هر دوآيه"دال"است‏» (28) و از اين گونه تكلفات كه آدمى از شنيدن آن رنج مى‏برد.به گفته سيد قطب:«قرآن آن اندازه شكوه‏مند و بزرگ قدر است و عظمت آن فراگير،كه‏نيازى به اين گونه تكلفات بى‏رنگ و بى مايه ندارد».جاى شگفتى است كه برخى ازمفسرين عالى قدر ما،اين گونه گفته‏ها را پى گيرى كرده در كنار مطالب ارزش‏مند ووالاى تفسير خود درج كرده‏اند (29) .

لذا متذكر مى‏شويم،كه هيچ تناسب معنوى ميان سوره‏ها با يك ديگر وجودندارد و هرگز ترتيب موجود بين سوره‏ها توقيفى نيست،بلكه پس از رحلت پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله بر دست صحابه،از روى برخى مناسبت‏هاى اعتبارى-مثلا بزرگى وكوچكى سوره‏ها و از اين قبيل- انجام گرفته است،كه شرح آن در فصل‏هاى قبلى آمد.


پى‏نوشتها:

1.استبصار،ج 3،ص 62،شماره 7-207.

2.وافى،ج 3،م 10،ص 35.

3.مفاتيح الشرائع،مفتاح 465،ج 2،ص 21،(با تلخيص).

4.وافى،ج 3،م 10،ص 38-36.

5.در آن صورت مقدمات حكمت كه شرط تحقق مطلق است،فراهم نمى‏آيد.

6.كفاية الاحكام،ص 86.

7.حج 22:30.

8.مستند الشيعة،كتاب المكاسب.

9.مفتاح الكرامة،ج 4،ص 52.

10.جواهر الكلام،ج 22،ص 44.

11.در اين باره رجوع شود به:حاشيه المحاضرات نوشته عبد الرزاق المقرم.

12.شحاته،اهداف كل سورة،ص 5-4.

13.استاد دراز،المدخل الى دراسة القرآن الكريم،مقدمه.(همان ص 6-5).

14.مدنى،المجتمع الاسلامي،ص 7-5.

15.ابن معصوم،انوار الربيع،ج 1،ص 34.

16.ابن اثير،المثل السائر،ج 3،ص 98.

17.ابن ابى الاصبع،بديع القرآن،ص 343 و ص 353-346.

18.انوار الربيع،ج 6،ص 325.

19.ر.ك:جلال الدين سيوطى،معترك الاقران،ج 1،ص 79-75 و نيز كتاب‏«الاتقان‏»،ج 3،ص 319-316.البرهان زركشى،ج 1،181 164.

20.التمهيد،ج 5،ص 304-290.

21.تفسير الميزان،ط تهران،ج 1،ص 14،و ط بيروت،ص 16.

22.ر.ك:التمهيد،ج 5،ص 251-248.

23.فخر رازى،تفسير كبير،ج 7،ص 127.

24.محمد تقى شريعتى،تفسير نوين،ص 20-19.

25.بقاعى،نظم الدرر،ج 1،ص 22 و ص 15.

26.مسد 111:5.

27.اخلاص 112:1.

28.سيوطى،تناسق الدرر،ص 71،اين رساله با نام‏«اسرار ترتيب القرآن‏»به تحقيق عبد القادر احمد عطا به چاپ‏رسيده است.

29.هم چون مفسر گران قدر طبرسى عظيم،در تفسير پر ارج و گران قيمت‏خود«مجمع البيان‏».