نظمآهنگ درونى قرآن
«موسيقى بيرونى»دست آورد صنايعى مانند قافيه،سجع و تجزيه يا تقسيمسخن
منظوم به مصراعهاى مساوى و اوزان و بحور قرار دادى است كه همگىقالبهاى
مجرد لفظى و پيوسته به شمار مىآيند.اما«نظماهنگ درونى»دست آوردجلالت
تعبير و ابهتبيان پديد آمده از مغز كلام و كنه آن است.فاصله نوع نخستبا
نوع دوم نيز بسيار است،زيرا در نوع دوم،زيبايى لفظ و شكوهمندى
معنا،پيوندىناگسستنى دارند و مؤانست ميان اين دو نوايى احساس انگيز پديد
مىآورد و نسيمىروح نواز را به وزيدن وا مىدارد و درون آدمى را به خلجان
مىنشاند.
استاد«مصطفى محمود»در بيان راز شگفت معمارى قرآن كه در سبك خود بىنظير
و در اسلوبش يگانه است،چنين مىگويد:«اين راز يكى از عميقترين
رازهاىساختار كلامى قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه كلامى
مسجع،بلكهقسمى معمارى سخن است كه موسيقى درونى را آشكار مىسازد.
بايد دانست كه ميان موسيقى درونى و موسيقى بيرونى فاصله بسيار
است.براىمثال بيتى از شعرهاى«عمر بن ابى ربيعه»را كه شعرهايش به داشتن
موسيقى وآهنگ مشهور است،از نظر مىگذارنيم:
قال لى صاحبى ليعلم مابي اتحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتى اين بيت را مىشنود،از موسيقى آن به وجد مىآيد،اما
موسيقىاين شعر از نوع بيرونى است و شاعر با آوردن كلامى موزون در دو مصراع
متساوى وبا نشاندن يك پايان بندى هم سان-ياء ممدود-در هر كدام از دو
مصراع،به آهنگينشدن سخن خود كمك كرده است. موسيقى در اين بيت از خارج به
گوش مىرسد ونه از داخل و به عبارتى،پايان بندى(قافيه)و وزن و بحر،موسيقى
را مىسازند.اماهنگامى كه اين آيه را تلاوت مىكنيم: و الضحى،و اليل اذا
سجى (1) با شطرى رو به روهستيم كه از قافيه،وزن و مصراع بندى
قرار دادى تهى است و با اين همه سرشار ازموسيقى است و از هر حرف آن نوايى
دل پذير مىتراود.اين نوا از كجا و چگونهپديد آمده است؟اين همان نظماهنگ
يا موسيقى درونى است.نظماهنگ درونى،رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هيچ
ساختار ادبى ياراى برابرى با آن را ندارد.
هم چنين وقتى مىخوانيم: الرحمان على العرش استوى (2) .يا
وقتى سخنان زكرياخطاب به خداوند را تلاوت مىكنيم: قال رب اني وهن العظم
مني و اشتعل الراس شيباو لم اكن بدعائك رب شقيا (3) .يا سخن
خداوند خطاب به موسى را مىشنويم كه: انالساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل
نفس بما تسعى (4) .
يا سخنانى را كه خداوند با آن مجرمين را وعده كيفر مىدهد تلاوت مىكنيم
كه:
انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى (5)
.هر كدام از اين عبارتهاداراى بنيان موسيقيايى قائم به ذاتى است كه
موسيقى آن را درون واژهها و ازلا به لاى آن به شكلى شگرف بيرون مىتراود.
وقتى قرآن حكايت موسى را بازگو مىكند،شيوهاى سمفونيك و حيرت انگيزپيش
مىگيرد: و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادي فاضرب لهم طريقا فى البحر
يبسا لاتخاف دركا و لا تخشى.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما
غشيهم.و اضل فرعونقومه و ما هدى (6) . واژگان در اوج
سلاستاند.كلماتى مانند«يبسا»يا«لا تخاف دركا»
-به معناى لا تخاف ادراكا-تجسمى از رقتاند،گويى كلمات در دستان
خالقشانذوب مىشوند،نظام مىگيرند و نظم و آهنگى بىمانند در آنان تجلى
مىيابد.ايننظماهنگ، ساختارى است كه در تمام كتب عرب مانندى نداشته و
ندارد.
ميان اين نظماهنگ و شعر جاهلى،يا شعر و نثر معاصر هيچ گونه شباهتى
فراهمنيست و على رغم تمام كينه توزىهاى دشمنان كه براى كاستن از شان قرآن
صورتپذيرفته،تمام تاريخ حتى يك نمونه از تلاشهاى تقليد گونه و كيدهاى
دشمنانه رامحفوظ نداشته است.در ميان اين همه هياهو،عبارتهاى قرآن
خصوصياتمنحصر به فرد خود را دارند و چون پديدهاى تفسير ناپذير جلوه
مىكنند.يگانهتوجيه باور مندانهاى كه مىتوان از آن داشت،اين است كه قرآن
سرچشمهاى دارددور از دست رس انسان.
اكنون،به ايقاع (7) زيباى نغمه آميز اين آيات گوش فرا دهيد:
رفيع الدرجات ذو العرش يلقي الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر
يومالتلاق (8) .
فالق الحب و النوى يخرج الحي من الميت و مخرج الميت من الحى (9)
.
فالق الاصباح و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا (10)
.
يعلم خائنة الاعين و ما تخفي الصدور (11) .
لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار (12) .
خواندن قرآن با آواز خوش
و رتل القرآن ترتيلا (13) .
حال كه با موسيقى درونى اجمالا آشنا شديم و ساختار نظماهنگ و
نغمههاىصوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختيم،به اين نكته مىرسيم كه در
دستور تلاوت قرآن،صداى خوش سفارش شده است و از قارى خواستهاند كه
نكاتظريف تلاوت-اعم از كشيدن صدا و يا زير و بم آن و ترجيع قراءت و
غيره-رارعايت كند.در اين جا به بازگويى چند روايت در اين زمينه مىپردازيم:
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:«هر چيزى زيورى دارد و زيور قرآن
آواز خوش است».
«زيباترين زيبايىها،يكى موى زيباست و ديگرى آواز و صداى دل كش».
«قرآن را با آواز و نواى[متين]عرب بخوانيد و از آواز[مبتذل]اهل فساد
وگنه كاران كبيره پرهيز كنيد» (14) .
«آواز خوش زيورى براى قرآن است».
«قرآن را با صداى خود خوش كنيد،زيرا صداى خوش زيبايى قرآن را
افزونمىكند».
«قرآن را با آوازتان زينتبخشيد».
امام صادق عليه السلام نيز در تفسير آيه: و رتل القرآن ترتيلا (15)
فرموده است:«به اينمعناست كه آن را با تانى بخوانيد و صدايتان را
خوش داريد» (16) .
امام باقر عليه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانيد،زيرا
خداوند-عز و جلدوست مىدارد كه با صداى خوش قرآن خوانده شود» (17)
.
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:«قرآن با آهنگى حزين نازل شده،پس
آن را با گريه[برخاسته از وجد]بخوانيد و اگر گريه نكرديد،لحن گريه به خود
بگيريد و آن را باآواز خوش بخوانيد،كه هر كس آن را با آواز خوش نخواند،از
ما نيست».
«از ما نيست هر كس قرآن را با آواز خوش نخواند» (18) .
امام صادق عليه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنى
حزينبخوانيد» (19) .
البته سخنانى كه معتمدان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل
كردهاند فراوان و دليل اثباتى براى اين گفتههاست.
ابن الاعرابى گفته است (20) :«عرب به هنگام سوار كارى يا
نشستن در حياط و خيلىمواقع ديگر،به آواز ركبانى (21) تغنى
مىكرد.وقتى قرآن نازل شد،پيامبر صلى الله عليه و آله و آوازشان با قرآن
باشد» (23) زمخشرى نيز گفته است:«عرب عادت داشت كه در همه
احوال-چه هنگامسواركارى و چه در حال لميدن و يا نشستن در حياط خانهها و
غيره-به آواز و زمزمهركبانى تغنى كند.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى
مبعوث شد،بر اين حال بر آمد تا آواز و زمزمهآنان با قرآن باشد. پس بدان
فرمان داد،يعنى فرمود:«هر كس قرآن را جاى گزينركبانى نكند و آن را زمزمه
زير لب و تغنى با آواز خوش قرار ندهد،از ما نيست» (24) .
فيروز آبادى گفته است:«غناه الشعر و غنى به تغنية:تغنى به».يعنى شعر را
بهآواز خواند و آن را تغنى كرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما كنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (25)
«زبيدى»ضمن آن كه نقل اين گفته را به پيامبر صلى الله عليه و آله منسوب
داشته گفته است:
«خداوند به هيچ كس چون پيامبر گرامى اجازه نداده است كه با قرآن آشكارا
تغنىكند».
«ازهرى»گفته است:«عبد الملك البغوى»به نقل از ربيع و او به نقل از
شافعى بهمن اطلاع داد كه معناى تغنى«خواندن قرآن با صداى محزون و رقيق
است» (26) .اوحديث ديگرى را نيز به شهادت مىگيرد كه
مىگويد:«زينوا القرآن باصواتكم».
بر همين اساس،امامان اهل بيت عليهم السلام كوشش داشتند كه قرآن با ترتيل
و صداىبلند و تجويد و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن على بن محبوب اشعرى در كتاب خود به نقل از معاوية بنعمار روايت
مىكند كه به ابى عبد الله عليه السلام گفتم:آيا هر كس،دعا يا قرآن
مىخواند،اگرصدايش را بلند نكند، گويى چيزى نخوانده است؟فرمود:«همين طور
است،على بن الحسين عليه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترين مردم بود و هنگام
تلاوتصدايش را چنان بالا مىبرد كه تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق عليه
السلام در خواندنقرآن خوش صداترين مردم بود.هرگاه شب براى تلاوت بيدار
مىشد،صدايش رابالا مىبرد و وقتى سقاها و ديگر عابران از آن مسير
مىگذشتند،مىايستادند و بهتلاوت او گوش مىدادند (27) .
هم چنين روايت است كه موسى بن جعفر عليه السلام نيز صدايى خوش داشت و
قرآننيكو تلاوت مىكرد.او روزى فرموده بود:«على بن الحسين عليه السلام با
صداى بلند قرآنمىخواند تا شايد ره گذرى از آن جا بگذرد و به خود آيد.وقتى
امام چنان كرد،ديگرمردم آن را تاب نمىآوردند».از او پرسيده شد:آيا رسول
الله صلى الله عليه و آله در نماز جماعتصدايش را به هنگام تلاوت قرآن بلند
نمىكرد؟فرمود:«رسول الله صلى الله عليه و آله فقط آن گونهكه در توان مردم
بود تلاوت مىفرمود» (28) .
هم چنين از امام على بن موسى الرضا و او از پدرش و نياكانش از رسول الله
صلى الله عليه و آله نقلاست كه فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانيد،زيرا
آواز خوش زيبايى قرآن را افزونمىكند»،سپس اين آيه را تلاوت كرد: يزيد في
الخلق ما يشاء (29) .
غنا و موسيقى از ديدگاه شرع
اكنون شايسته است كه به«غنا»از ديدگاه شرع بپردازيم.نخستين پرسشى
كهمطرح مىشود اين است كه آيا غنا ذاتا و با همين عنوان حرام شده است و
آياتلاوت قرآن با آواز استثناست و تخصيصى در عموم حكم است؟يا اين كه
آواز،زمانى حرام مىشود كه رنگى از محرمات به خود بگيرد؟به عبارتى اين
حرام،زمانى به وقوع مىپيوندد كه آواز هم راه با ياوه و باطل و قول زور يا
اشاعه فحشا و ازنوع سخنى باشد كه انسان را از راه خداوند باز مىدارد؟
در بسيارى از متون،«قول زور»در آيه كريمه قرآن به غنا تفسير شده
است.زيدالشحام نقل مىكند كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم:منظور خداوند
در آيه و اجتنبواقول الزور (30) ، چيست؟فرمود«منظور از قول
زور،غناست».اين گفته در بسيارىديگر از روايات نيز آمده است (31)
. به عبارتى«قول زور»كه آيه كريمه قرآن به اجتناباز آن فرمان
داده،بر آواز مطابقت مىكند و آواز يكى از مصداقهاى قول زور است،زيرا
زور-در لغت-ميل و عدول است (32) و هر عامل كه باعث تحريف و
موجبانصراف از جديت در زندگانى شود و هر امرى كه دست آويزى براى اشاعه
فحشا درميان مؤمنان گردد-حال مىخواهد به دليل محتواى فريبنده يا پيامدهاى
فريبانگيزش باشد-سرگرمى و ياوه و باطل و سرانجام«قول زور»شناخته مىشود
ومصداق آن مىگردد.
اما اگر گفته شود كه از نظر مفهومى،لغت و معنا،بر آن منطبق استبايد
پاسخداد كه ظاهر عبارت،اين را نشان نمىدهد و قطعا خلاف واقع است،زيرا نه
شرعاصطلاحى در اين زمينه دارد و نه با اوضاع لغت مطابقت مىكند.
در تفسير«الرجس من الاوثان»نيز به همين گونه عمل شده و آن را به
شطرنجتفسير كردهاند. عبد الاعلى نقل مىكند كه از امام صادق عليه السلام
درباره اين آيه كه خداوندعز و جل فرموده است: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و
اجتنبوا قول الزور (33) پرسيدم،فرمود:«الرجس من الاوثان:شطرنج
است و قول الزور:آواز».عبد الاعلى مىگويد:
باز پرسيدم:منظور خداوند عز و جل در اين آيه كه مىفرمايد: و من الناس
من يشتريلهو چيست؟فرمود:«از جمله آن،آواز است» (35) .آن چه
گفته آمد واضحترين شاهد براى اراده مصداق است،بدون وجود اشتراك در مفهوم.
نظير همين را در حديث«حماد»نيز مىبينيم.او مىگويد از امام صادق عليه
السلامپرسيدم كه«قول الزور»چيست؟فرمود:«از جمله آن،يكى اين است كه كسى
بهديگرى كه آواز مىخواند بگويد:احسنت» (36) .شكى نيست كه اگر
كسى آوازىفساد انگيز بخواند و به او احسنتبگوييد او را وسوسه كردهايد كه
به ارتكاب فحشاو ترويج فساد ادامه دهد.
تمام اين گفتهها دلاليلى هستند كه نشان مىدهند چنان چه آواز،عناوين
باطلىمانند:لهو، وسوسه انگيزى،ياوه فساد آور و قول زور به هم راه داشته
باشد حراماست،اما اگر از اين قماش نبود و وسيلهاى بود براى تاثير گذارى
در موعظهها وكشت فضيلت و خصلتهاى نيك در جانهاى مستعد،آن وقت نه تنها
باطلنيست،بلكه به حق نزديكتر است و راهى براى رستگارى و ارشاد است و
نهزمينهاى براى پرورش فساد.
در احاديث صحيح نيز روايتهايى هست كه بر دو گونگى آواز حرام و
حلال،فساد آور و اصلاح انگيز يا بر سبيل شر و سبيل خير دلالت دارد:
على بن جعفر از برادر خود موسى كاظم عليه السلام پرسيد:آيا آواز خواندن
در عيدهاىفطر و قربان يا در جشنها جايز است؟امام پاسخ داد:«اگر در آن
معصيتى نباشد،اشكالى ندارد» (37) . رسول اكرم صلى الله عليه و
آله فرمود:«هر كس آواز حرامى بخواند كه باعثمعصيتشود، درى از درهاى شر را
باز كرده است» (38) .
بنابر اين گونهاى غنا هست كه معصيت نيست و باعث معصيت نيز نمىشود ولذا
حرام نيست و شر به شمار نمىآيد.
نكته قابل توجه اين كه بيشتر رواياتى كه درباره حرام بودن غنا است نظر
بهمجالس غنا دارد و مجالس غنا در آن روزگار مركز فحشا و منكرات بوده و
انواعمحرمات فساد آور در آن صورت مىگرفته است.بر اين اساس،وقتى ابو بصير
ازامام صادق عليه السلام مىپرسد:مزدى كه زن آواز خوان بابتخواندن در
عروسى مىگيرد چه حكمى دارد؟امام پاسخ مىدهد:«اشكالى ندارد،به اين شرط كه
در آن مجلسمردى نباشد» (39) .پس اگر مزد آواز خوانى حلال
است،خود آواز نيز حلال خواهد بودو شرطش اين است كه حرامى در آن صورت نگيرد
مثلا آواز خوانى در مجلسىنباشد كه مردان بىگانه با زنان در يك جا گرد
آيند،زيرا چنين امرى به ارتكاب گناه وفحشا كمك مىكند.
در تاييد اين نظريه-كه روايات تحريم غنا ناظر به مجالس غنا
است-كلامامام صادق عليه السلام است در پاسخ شخصى كه درباره غنا سؤال كرده
بود.آن حضرتفرمود:«به خانههايى وارد نشويد كه خداوند از مردمانش روى
گردان است» (40) .
هم چنين نقل است كه فرمود:«مجلس غنا،جايى است كه خداوند به مردمانشنگاه
نمىكند، زيرا خداوند عز و جل فرموده است: و من الناس من يشتري لهو
الحديثليضل عن سبيل الله (41) . نيز فرموده است:«غنا،نفاق و
جدايى مىآورد و به فقر دچارمىكند» (42) .يا«غنا،لانه نفاق
است» (43) . يا«غنا،نردبان زناست» (44) .بديهى است
كهمنظور اين روايات همان غنايى است كه در آن روزگار معمول بوده كه مايه
تباهى وفساد مىگشته.
ناگفته نماند كه به مقتضاى قواعد علم اصول اگر حكم شرعى-در زبان
شريعتمقيد به عنوان خاصى شود ناگزير بايد بدان پايبند شد و نمىتوان آن را
مطلقدانست.بنابر اين آواز به صرف آواز بودن حرام نيست،مگر اين كه عناوينى
مانندلهو،عامل انحراف،باعث معصيت مانند نفاق، دروغ،زنا،فحشا و غيره به هم
راهداشته باشد و در غير اين صورت نمىتوان گفت مطلقا حرام است.
در حديث ابن ابى عباد كه مردى مىخواره بود و به آواز گوش فرا
مىدادآمده است كه از امام رضا عليه السلام درباره گوش دادن به آواز
پرسيد.امام عليه السلام آن را در زمرهكارهاى لهو و باطل به شمار آورد.سپس
اين آيه را تلاوت كرد: و اذا مروا باللغو مروا كراما (45) .شكى
نيست كه اين پاسخ در خور كارى بوده كه ابن ابى عباد بدانمىپرداخته است.
هم چنين در پرسشى كه هشام بن ابراهيم عباسى-كه از دولت مردان بود و
درشنيدن آواز راه افراط مىپيمود-درباره آواز از امام رضا عليه السلام
پرسيد،حضرت پاسخداد:«مردى نزد ابو جعفر عليه السلام آمد و درباره آواز
پرسيد.امام پاسخ داد:اى فلان،اگرخداوند حق و باطل را هر كدام در طرفى قرار
دهد، آواز در كدام طرف خواهد بود؟
مردم گفت:در طرف باطل.امام فرمود:به درستى حكم كردى» (46)
.البته ما به قرينهمقاميه در مىيابيم كه منظور،آواز آن زمان بوده است.
اما در ماجراى حسن بن هارون (47) كه مدتى طولانى در خلوت گاه
مىنشست و بهآواز زنان همسايه گوش مىداد،به اين دليل كار او حرام بود كه
به صداى زنان بىگانهگوش مىداد،به خصوص كه صدايشان گرم و بر انگيزاننده
بود.خداوند فرمودهاست: و لا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض
(48) .
امام رضا عليه السلام ابن هارون را توبيخ كرد و او را از اين كار كه به
مثابه خيانت در ناموسمردم بود باز داشت.امام،كلام خداوند را به ياد او
آورد كه فرموده است: ان السمع والبصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولا
(49) .امام افزود:«گوش و آن چه مىشنود،چشمو آن چه مىبيند و
قلب و آن چه حس مىكند،همه مسؤولند».
اما رواياتى كه در آن نام سازهاى رايج در آن زمان آمده بيشتر رواياتى
ضعيف وفاقد سندى محكم است و قابل استناد نيست.
برهانى كه مىگويد:«مسايلى كه داراى علل عقلى و فطرى است ما دامى كهعلت
آن موجود باشد هيچ گونه استثنائى را نمىپذيرد و از مسايل و قضاياىتخصيص
ناپذير است»بايد مورد توجه و دقت قرار گيرد،زيرا تعليل،حد وسط و بهمنزله
كبراى استدلال و علت است،علت همان گونه كه در مرحله ثبوت دخالت داشت در
مرحله اثبات نيز دخالت دارد،بر اين اساس، موضوع در حقيقت همانعنوانى است
كه به عنوان علتحكم ذكر شده است و هيچ حكمى از موضوعى كهخود علت ثبوت و
اثبات آن است تخلف نمىكند،زيرا تخلف معلول از علتناممكن است.
بنابر اين،حرمت آواز به اين علت كه لهو باطل است،مستلزم آن است كه
علتاصلى تحريم، يعنى«لهو باطل»در آن موجود باشد.لذا هر آوازى بايد لهو
باطلبه حساب آيد و به همين دليل حرام باشد،در اين صورت اگر ما آواز را در
تلاوتقرآن مجاز بشماريم،طبق اصل بالا بايد گفته شود كه ورود لهو باطل را
در قرآن مجازشمردهايم!اما اين مساله را نه عقل مىپذيرد و نه وجدان.
علاوه بر آن،زشتى باطل امرى فطرى است و استثناء بردار نيست و در قبيح
بودنآن نيز عقل به تنهايى حكم كرده است،به ويژه كه اين باطل موجب انحراف
از راهخدا نيز مىشود.بنا بر اين،اگر آواز به طور مطلق از لهو باطل به
شمار آيد،بايد درهمه جا اين طور باشد،چه در قرآن و چه در جاى ديگر.
بر اين اساس،ناگزير بايد گفت كه آواز مىتواند لهو و باطل باشد و
مىتواندنباشد،پس جواز آواز در تلاوت قرآن از نوع«تخصص»است،نه«تخصيص».
حال اين پرسش را مطرح مىكنيم كه اگر خداوند ميان سخنان نيكو و زشتمرزى
قابل شود، در اين صورت آواز در تلاوت قرآن كه به منظورى صحيح و براىتاثير
گذارى بيشتر بر دلها آمده در كدام طرف قرار خواهد گرفت؟
شكى نيست كه اين كار زيور و زينت و زيبايى است و از معدود طيباتى است
كهخداوند آن را براى بندگان خود جزء روزى حلال قرار داده است.خداوند
فرمودهاست: قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل
هي للذين آمنوا فيالحياة الدنيا خالصة يوم القيامة (50) .
آرى«خداوند فحشا را چه پنهان و چه آشكار و گناه و فساد را حرام
گردانيدهاست» (51) ،ولى آيا آواز در تلاوت قرآن جنبه گناه و
بغى و فحشا دارد يا زيور و زينت وزيبايى است و افزودن بر آن، حكمت و هدايت
و وسيلهاى براى ارشاد بندگاناست؟
1.ضحى 93:2 1.
2.طه 20:5.
3.مريم 19:4.
4.طه 20:15.
5.طه 20:74.
6.طه 20:79-77.-
7.ايقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
8.غافر 40:15.
9.انعام 6:95.
10.انعام 6:96.
11.غافر 40:19.
12.انعام 6:103.ر.ك:محاولة لفهم عصري للقرآن ص 19-12.
13.مزمل 73:4.
14.الكافى،ج 2،ص 616-614،شمارههاى 9-8-3.
15.مزمل 73:4.
16.بحار الانوار،ج 89،كتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
17.الكافى،ج 2،ص 616،شماره 13.
18.بحار الانوار،ج 89،ص 191.
19.الكافى،ج 2،ص 614،شماره 2.
20.«ابو عبد الله محمد بن زياد كوفى»يكى از زبان دانان مشهور عرب است
كه در محضر درس او مردمان بسيارحاضر مىشدند.او در سخندانى و شناخت لفظ
ناآشنا از همه سر بود،تا جايى كه مىگويند بر«ابو عبيده»و«اصمعى»برترى
داشته است.او در رجب سال 150 هجرى زاده شد و در شعبان 231 از دنيا
رفت(قمى،الكنى و الالقاب،ج 1،ص 215).
21.ركبانى:خواندن سرود باكش و قوس دادن و زير و بم صدا.
22.هجيراء:زمزمه و طنين آواز و ترانه.
23.نهايه ابن اثير،ج 3،ص 391.
24.الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
25.ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنى بوده و اسم را(غناء)به جاى مصدر
آورده است».
26.لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسين القراءة و ترقيقها»آمده است.
27.مستطرفات السرائر،ص 484.
28.كتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
29.فاطر 35:1،ر.ك:عيون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222.
30.حج 22:30.
31.وسايل،ط جديد،ج 17،ص 303،احاديثشماره 2 و 9 و 20 و 26.
32.مقابيس اللغة،ج 3،ص 36.
33.حج 22:30.
34.لقمان 31:6.
35.وسايل،ط جديد،ج 17،ص 309،شماره 20.
36.همان،شماره 21.
37.همان،ص 122،شماره 5.
38.بحار الانوار،ج 76،ص 262،شماره 8.
39.همان،ص 121،شماره 3.
40.همان،ص 306،شماره 12.
41.لقمان 31:6.ر.ك:وسايل،ج 17،ص 307،شماره 16.
42.وسايل،ج 17،ص 309،شماره 23.
43.همان،ص 305،شماره 10.
44.مستدرك،ط جديد،ج 13،ص 214،شماره 14.
45.فرقان 25:72.ر.ك:وسايل الشيعه،ط جديد،ج 17،ص 308،شماره 19.
46.وسايل ج 17،ص 306،شماره 13.بحار ج 76،ص 243،شماره 14.
47.وسايل،ج 17،ص 311،شماره 29.
48.احزاب 33:32.
49.اسراء 17:36.
50.اعراف 7:32.
51.اعراف 7:33.