ب- سبك و شيوه بيان
اسلوب و شيوه بيان قرآنى-در عين حال كه موجب جذب و كشش عرب گرديد-با هيچ
يك از اسلوب و شيوههاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآنسبكى نو و
روشى تازه در بيان ارائه داد كه براى عرب بىسابقه بود و بعدا همنتوانستند
در چنين سبكى سخنى بسرايند.
اين از شگفتىهاى سخنورى است كه سخنور سبكى بيافريند كه مورد پذيرشو
پسند شنوندگان قرار گيرد، با آن كه از شيوههاى سخن متعارف آنان بيرون است.
شگفت آورتر آن كه از تمامى محاسن شيوههاى كلامى متعارف بهره گرفته
باشد،بىآن كه از معايب آنها چيزى در آن يافتشود.
در گذشته اشارت رفت كه شيوههاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هريك
محاسنى دارند و معايبى.سبك قرآنى،جاذبيت و ظرافتشعر،آزادى مطلقنثر،حسن و
لطافتسجع را دارا است،بى آن كه در تنگناى قافيه و وزن دچار گردد،يا
پراكندهگويى كند يا تكلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همين امر مايهحيرت
سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخنى يافتند كه شگفت آفريناست و در
عين غرابت و تازگى،جاذبيت و ظرافتخاصى دارد كه در هيچ يك ازانواع كلام
متعارف آنان يافت نمىشود.
امام كاشف الغطاء-فقيه و دانش مند اديب معروف-در اين باره
مىگويد:«تلكصورة نظمه العجيب و اسلوبه الغريب،المخالف لاساليب كلام العرب
و مناهجنظمها و نثرها،و لم يوجد قبله و لا بعده نظير،و لا استطاع احد
مماثلة شيء منه،بلحارت فيه عقولهم،و تدلهت دونه احلامهم،و لم يهتدوا الى
مثله في جنس كلامهممن نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر... هكذا اعترف له
افذاذ العرب و فصحاؤهمالاولون (1) ،چنان است صورت نظم عجيب و
اسلوب غريب(شيوه و سبك تازه)
قرآن،كه بر خلاف سبك و شيوههاى كلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه
پيشاز آن و نه پس از آن نظيرى ندارد و كسى را ياراى هم آوردى با آن
نباشد.بلكه درحيرت شدند و انديشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او
مقابله كنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع يا رجز و شعر كه سخن متداول
آنان بود...اين چنينزبدگان عرب و فصحاى اولين آنان در مقابل قرآن به زانو
در آمدند».
بزرگ مرد عرب و يگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«يا عجبا لما
يقولابن ابى كبشة، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذي جنون.و ان قوله
لمن كلام الله (2) ،آن چه محمد صلى الله عليه و آله مىگويد
مايه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بيهوده
گويى بىخردان مىماند.همانا سخن او كلام خدا است».
سخنان شگفت انگيز ديگر فرهيختگان عرب آن روز را پيش از اين
آورديم.آرى،بيان رسا و دلپذير قرآن گرچه شعر نيست ولى ويژگى شعر را
دارد،حتى برشيواترين آهنگهاى وزين عرب تنظيم گرديده،بى آن كه در تنگناهاى
شعرى قرارگيرد.چنان كه در بخش«نظم آهنگ»قرآن خواهيم آورد.متانت نثر و
استوارى كلامآزاد را نيز دارد مىباشد،كه در چينش و گزينش كلمات و واژهها
راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنين از زيبايىهاى سجع و
كلام موزون-بىتكلف-بهخوبى بهرهمند مىباشد.بدين سبب جامع محاسن انواع
كلام و فاقد تمامى معايبآنها گرديده است.
ج- نظمآهنگ قرآن
يكى از مهمترين جنبههاى اعجاز بيانى قرآن-كه اخيرا بيشتر مورد
توجهدانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.اين جنبه،چنان زيبا
وشكوهمند است كه عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار كنند كه
كلامقرآن از توانايى بشر خارج است و تنها مىتواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمهاى دل كش و نوايى دل پذير پديد مىآورد،نوايى
كهاحساسات آدمى را بر مىانگيزد و دلها را شيفته خود مىكند.نواى زيباى
قرآنبراى هر شنوندهاى،هر چند غير عرب محسوس است،چه رسد به اين كه
شنوندهعرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستين حالتى كه اذهان
راجلب مىكند،نظام بديع و شيواى صوتى آن است.در اين نظام،حركات و
سكناتواژگان به شكلى آرايش شده است كه به هنگام شنيدن،آوايى دل نشين به
گوشمىرسد،آوايى كه شورى در دلها مىاندازد و نشاطى در جانها مىدمد.از
جهتى،حروف«مد»و«غنه»در كلمات آن به شكلى حساب شده نشستهاند،به طورى
كهمىتوانند به پژواك صدا آهنگى ببخشند و به نفس كشيدن قارى كمك كنند تا
بهسر حد فاصله و آن جايى كه استادان ترتيل به طور قرار دادى وضع كردهاند
برسد ونفسى تازه كند. هرگاه كسى براى چند بار به يك شعر گوش مىسپارد،لحن و
آهنگ آن براى اوتكرارى و ملال آور مىشود،اما به هنگام نيوشيدن آواى گونه
گون و هر دم تجديدشونده قرآن كه اسباب و اوتاد و فواصل (3) آن
پى در پى جاى خود را عوض مىكنند وهر كدام گوشهاى از قلب را به نوازش وا
مىدارند،نه تنها خسته و آزرده نمىشود،بلكه عطش او براى شنيدن،هم واره
فزونى مىگيرد.
عرب،پيش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از اين تنوع صوت بهره
مىبرد،امااغلب به دليل اسراف و تكرار،تنوع آنان به ملال مىانجاميد.در
نثر-چه مرسل وچه مسجع-نيز،چنين سلاست و روانى و حلاوتى كه در قرآن مشهود
است.سابقهنداشت و در بهترين نثرهاى عرب عيبهايى يافت مىشد كه از سلاست و
روانىتركيب آن مىكاست و امكان نداشت مثل قرآن قابل ترتيل باشد.اگر هم
براى ترتيلآن پافشارى مىشد،بوى تكلف از آن به مشام مىرسيد و از شان كلام
نيز مىكاست.
بر اين اساس،هيچ جاى شگفتى نيست كه عرب،در گمان خود كمترين لقبى كهبه
قرآن داده بود اين بود كه اين سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است
وافسون!و اين گفتار خود حيرت زدگى عرب در قبال سخن شكوهمند و بديع قرآن
رانشان مىدهد،سخنى كه از جلال و شكوه نثر چيزى فراتر دارد و از جمال و
حلاوتشعر مايهاى افزونتر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مىبيند كه از اين مخرجهاى سخت
جوش،چنين گوهرهاى تابناكى با اين ترتيب حروف و چنان آذين بندى بيرون
آمده،التذاذى بىحساب مىبرد و وجدى بىانتها به او دست مىدهد.در اين
حروفگويى يكى مىنوازد،ديگرى طنين انداز،سومين نجواگر است و چهارمين
بانگبر آورنده،پنجمين نفس را مىلغزاند و ششمين راه نفس را مىبندد و شما
زيبايىآهنگ را در دست رس خود مىيابيد،مجموعهاى گوناگون و همساز،نه
تكرار مكررو نه ياوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدين
سان كلامقرآن نه به دش خوارى سخن بدويان و نه به نرمى كلام شهريان
است،بلكه آميزهاىاست از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گويى
شيره جان دو زباناست و نتيجه آميختگى دو گويش.
آرى قرآن چنين جامه تازه و زيبايى به تن دارد و اين پيوسته نيز در حكم
صدفىاست كه در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواريدهاى ارزشمند
را درآغوش مىگيرد.پس اگر زيبايى پوسته تو را از گنجينه پنهان درونش باز
ندارد و تازگىو شادابى،پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حايل نشود و
تو پوسته را از مغزكنار بزنى و صدف را از مرواريد جدا بنهى و از نظم و
آرايش الفاظ به شكوه معانىبرسى،مايهاى شگفتتر و شكوهمندتر بر تو متجلى
مىشود و معنايى بديعترمىيابى.آن جا،روح و كنه قرآن است،شعلهاى است كه
موسى را به درخت آتشدر بقعه مباركه در كرانه وادى ايمن كشانيد و آن جاست
كه نسيم روح قدسىمىفرمايد: اني انا الله رب العالمين (4) .
سيد قطب درباره نظمآهنگ قرآن مىگويد:«چنين نوايى در نتيجه نظام
مندىويژه و هماهنگى حروف در يك كلمه و نيز هم سازى الفاظ در يك فاصله پديد
آمدهو از اين جهت قرآن،هم ويژگى نثر و هم خصوصيات شعر را تواما دارد،با
اينبرترى كه معانى و بيان در قرآن، آن را از قيد و بندهاى قافيه و افاعيل
بىنياز ساخته وآزادى كامل بيان را ميسر ساخته است. در همين حال از خصوصيات
شعر،موسيقىدرونى آن را گرفته و فاصلههايى كه نوعى وزن را پديد
مىآورند.اين خصوصيات،قرآن را از افاعيل و قوافى بىنياز ساخته و در عين
حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن كاملا حس مىشود.اين آهنگ درسورههاى
كوتاه،با فاصلههاى نزديكش و به طور كلى در تصويرها و ترسيمها
بيشترنمايان است و در سورههاى بلند كمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ
است.براىمثال در سوره نجم مىخوانيم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى.و ما ينطق عن الهوى.ان هو الا
وحييوحى.علمه شديد القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى
فكان قابقوسين او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما كذب الفؤاد ما
راى.افتمارونه على ما يرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة
الماوى.اذ يغشى السدرة ما يغشى.ما زاغالبصر و ما طغى.لقد راى من آيات ربه
الكبرى.افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثةالاخرى.الكم الذكر و له
الانثى.تلك اذن قسمة ضيزى (5) .
اين فاصلهها تقريبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض
عرب-وقافيه نيز در آن رعايتشده است و اين هر دو به علاوه ويژگى ديگرى است
كه مانندوزن و قافيه ظاهر نيست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى كلمات
در درونجملهها يك ريتم موسيقيايى پديد آورده است.ويژگى اخير به دليل حس
داخلى وادراك موسيقيايى باعث مىشود كه ميان يك ريتم و ريتم ديگرى-هر چند
كهفاصلهها و وزن يكى باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در اين جا به پيروزى از نظام موسيقيايى جمله نه كوتاه است و نه
بلند وطولى ميانه دارد و با تكيه بر حرف«روى» (6) فضايى سلسله
وار و داستان گونه يافتهاست.تمام اين ويژگىها لمس شدنى است و در برخى
فاصلهها بسيار نمايانتر،مانند:«افرايتم اللات و العزى و مناة الثالثة
الاخرى؟»پس اگر بگوييم:«افرايتم اللات والعزى و مناة الثالثة».قافيه از
دست مىرود و به آهنگ لطمه مىخورد و اگر بگوييم:
«افرايتم اللات و العزى و مناة الاخرى»وزن مختل مىشود.هم چنين در
فرمودهخداوند: ا لكم الذكر و له الانثى؟تلك اذن قسمة ضيزى»اگر گفته شود ا
لكم الذكر و له الانثى،تلك قسمة ضيزى آهنگ كلام كه با كلمه«اذن»قوام
يافته مختل مىشود.
البته،اين سخن بدان معنا نيست كه كلمه«الاخرى»يا«الثالثة»يا«اذن»حشو
و زايداست و فقط براى پر كردن وزن و قافيه آمده،نه،وظيفه مهمتر اين
كلمات،مساعدتبراى رساندن معانى است،و اين يكى ديگر از ويژگىهاى فنى قرآن
است كه كلمههم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مىبخشد و هر
دوى اينوظايف در يك سطح انجام مىگيرند و هيچ كدام بر ديگرى برترى
نمىيابند.
همان گونه كه گفتيم نظمآهنگ در آيهها و فاصلهها،(يا چيزى شبيه به
آن)درجاى جاى كلام قرآن آشكار است.دليل سخن ما هم اين است كه اگر كلمهاى
را كهبه شكلى خاص به كار رفته به صورت قياسى ديگر كلمه برگردانيم يا
واژهاى را حذفيا پس و پيش كنيم،در اين نظم آهنگ اختلال به وجود مىآيد.
نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهيم عليه السلام است:
قال:افرايتم ما كنتم تعبدون،انتم و آباؤكم الاقدمون،فانهم عدو لي الا رب
العالمين،الذي خلقني فهو يهدين،و الذي هو يطعمني و يسقين،و اذا مرضت فهو
يشفين،و الذييميتني ثم يحيين،و الذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي يوم الدين...
(7) .
«ياء متكلم»در كلمات يهدين،يسقين،يشفين و يحيين،به خاطر حفظ قافيه
باكلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدين...»بر گرفته شده است.
مثال ديگر در اين آيههاست: و الفجر و ليال عشر،و الشفع و الوتر،و الليل
اذا يسر،هل في ذلك قسم لذي حجر؟ (8) در اين جا ياء اصلى
كلمه«يسر»به خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر...حذف شده است.
مثال ديگر: يوم يدع الداع الى شيء نكر،خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث
كانهمجراد منتشر،مهطعين الى الداع يقول الكافرون هذا يوم عسر (9)
كه اگر ياء«الداع»حذفنشده بود به نظر مىرسيد وزن شكسته است.
مثال ديگر: ذلك ما كنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (10) كه
اگر ياء«نبغى»را طبققياس امتداد دهيم،وزن به نوعى مختل مىشود.همين
اتفاق،به هنگام افزودن هاءساكن بر ياء كلمه يا ياء متكلم در اين مثالها
خواهد افتاد: و اما من خفت موازينه فامههاوية،و ما ادراك ماهيه،نار حامية
(11) يا: فاما من اوتي كتابه بيمينه،فيقول هاؤم
اقراواكتابيه،اني ظننت اني ملاق حسابيه، فهو في عيشة راضية... (12)
.
نمونه براى حالت دوم:در اين نوع هيچ گونه تغييرى در صورت قياسى كلمهبه
وجود نمىآيد، اما اگر نظام تركيب كلمات تغيير كند،اختلالى در موسيقى
نهفتهدر اين تركيب به وجود مىآيد،مثلا:
ذكر رحمة ربك عبده زكريا،اذ نادى ربه نداء خفيا،قال:رب اني وهن العظم
مني واشتعل الراس شيبا،و لم اكن بدعائك رب شقيا (13) .كه
اگر-مثلا-كلمه«مني»پيش از«العظم»آورده شود و عبارت به اين شكل در بيايد:
«قال ربي انى وهن مني العظم»
احساس مىشود وزن شكسته است و«اني»فقط بايد پيش از«العظم»بيايد تا
آهنگحفظ شود: قال:رب اني وهن العظم مني .
پس همان گونه كه گفته شد،يك نوع موسيقى درونى در كلام قرآن وجود دارد
كهاحساس شدنى است،اما تن به تشريح نمىدهد.اين موسيقى در تار و پود الفاظ
ودر تركيب درون جملهها نهفته است و فقط با احساس ناپيدا و با قدرت متعال
ادراكمىشود.
بدين ترتيب،موسيقى درونى،بيان قرآن را هم راهى مىكند و از آن
كلماتىموزون و با حساسيتى والا مىسازد كه با كوچكترين حركات دچار
اختلالمىشود،هر چند كه اين كلمات شعر نيستند و قيد و بندهاى بسيار شعر را
همندارند،قيد و بندهايى كه هم آزادى بيان را محدود مىكنند و هم از مقصود
دورمىسازند» (14) .
رافعى نيز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت
مىكردندو بر يك ديگر فخر مىفروختند،اما سبك كلام آنان هميشه بر يك منوال
بود.آنان درمنطق و بيان آزاد بودند و فن سخن ورى مىدانستند.البته فصاحت
عرب از يكطرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبيعتبود.اما وقتى قرآن نازل
شد،آنانديدند كه طرح ديگرى در انداخته است. الفاظ همان بود كه
مىشناختند،پى در پى،بدون تكلف و روان آمده و تركيب و هماهنگى و هم سازى در
اوج است،از شكوه وفخامت آن در شگفتشدند و ضعف نهاد و ناچيزى ملكه ذهن خود
را دريافتند.
بليغان عرب نيز نوعى از سخن ديدند كه تا آن زمان نمىشناختند.آنان،در
حروف وكلمات و جملههاى اين سخن تازه،آهنگى با شكوه مىديدند.تمام اين
سخنانچنان متناسب در كنار هم نشسته بود كه به نظر مىرسيد قطعهاى واحد
است.عرببه خوبى مىديد كه نظمآهنگى در جان اين سخنان جريان دارد و اين خود
ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مىرساند.
تمام كسانى كه راز موسيقى و فلسفه روانى قرآن را درك مىكنند،معتقدند كه
درنزد هيچ هنرى نمىتواند با تناسب طبيعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى
يارقابت كند و هيچ كس نمىتواند حتى بر يك حرف آن ايراد بگيرد.ديگر اين كه
قرآناز موسيقى بسيار برتر است و اين خصوصيت را داراست كه اصولا موسيقى
نيست.
در نغمههاى موسيقى،گوناگونى صدا،مد و طنين و نرمى و شدت و
حركتهاىمختلفى كه هم راهش مىشود،به اضافه زير و بم و لرزش كه در زبان
موسيقى،بلاغت صدا مىنامند، اعثخلجانات روحى مىشود.چنان چه اين جنبه از
قرآنرا در تلاوت مد نظر بگيريم،در مىيابيم كه هيچ زبانى از زبان قرآن
بليغتر نيست وهمين جنبه بر انگيزاننده احساسات آدمى-چه عرب و يا غير
عرب-است.با توجهبه اين دست آورد،تشويق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نيز
روشن مىشود.
اين فاصلهها كه آيات قرآن بدان ختم مىشوند،تصويرهايى كامل از
ابعادىاست كه جملههاى موسيقيايى بدان ختم مىيابند.اين فاصله در درون خود
باصداها تناسب بسيار دارد و با نوع صوت و شيوهاى كه صوت ادا مىشود
يگانگىبىمانندى دارد و از جهتى،اغلب اين فاصلهها با دو حرف نون و ميم كه
هر دو درموسيقى معمول هستند يا با حرف مد پايان مىگيرند كه آن هم در قرآن
طبيعىاست» (15) .
برخى از اهل فن گفتهاند:در قرآن كريم بسيارى از فاصلهها با
حروف«مد»و«لين»و افزودن حرف نون ختم مىشوند و حكمت آوردن چنين
حروفى،ايجادنوعى آهنگ است.سيبويه نيز گفته است:«آنان-يعنى عرب-چنان چه
مىخواستندبه سخن خود آهنگ بدهند،حروف الف و ياء و نون را اضافه مىكردند و
با اين كارصدا را كشيده مىخواندند.اما اگر مقصودشان ايجاد آهنگ نبود،از
آوردن اينحروف خوددارى مىكردند.در قرآن نيز اين شيوه بسيار غنىتر و
شايستهتر به كارگرفته شده است.اما چنان چه با يكى از اين حروف خاتمه نيابد
و مثلا با يك حرفساكن پايان پذيرد،يقينا اين حرف به پيروى از آواى جمله و
تقطيع واژگانى آن آمدهو متناسب با لحن گفتار،به شايستهترين نحو در موضع
خود نشسته است.البته،چنين حروفى اغلب در جملات كوتاه آمده و از«حروف
قلقله»يا بانگدار و يا طنينانداز و يا حروف ديگرى است كه در نظام
موسيقى،لحنى براى آن قايل شدهاند.
تاثير شيوه بر انگيختن با صدا در زبان بر دل همه آدميان طبيعى است.در
قرآن كريمنظمآهنگ اعجاز گون صوتها همگان را مخاطب قرار مىدهد،چه آنان كه
زبان رامىفهمند و چه آنان كه نمىفهمند.
بنابر اين،كلمات قرآن كريم از حروفى تشكيل شده كه اگر يكى از آن بيفتد
ياعوض شود يا حرف ديگرى به آن افزوده شود،اختلالى پديد مىآيد و در روند
وزنو طنين و آهنگ ضعفى آشكار مىشود و حس گوش و زبان را با اشكال روبه
روخواهد كرد و سرانجام،انسجام عبارتها و زبدگى مخرجها و مسندهاى حروف
وپيوستگى آن را به يك ديگر با اشكال روبهرو خواهد كرد و به هنگام
شنيدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت».
گفتهاند:اين جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخستبه احساسات مبهمىبر
مىگردد كه در قلب خواننده يا شنونده بر مىانگيزد.به عبارتى ديگر،حروف
بهشكل بىنظيرى در كنار هم قرار مىگيرند كه به هنگام شنيدن،بدون
وجوددستگاههاى موسيقى و بدون وجود قافيه يا وزن و بحر،چنين آهنگ با شكوهى
ازآن به سمع مىرسد.
در جايى از قرآن،زكريا خطاب به خداوند مىگويد: رب اني وهن العظم مني
واشتعل الراس شيبا،و لم اكن بدعائك رب شقيا (16) .يا هنگامى كه
به كلام حضرت مسيحدر گهواره گوش فرا مىدهيم: اني عبد الله آتاني الكتاب و
جعلني نبيا،و جعلني مباركااينما كنت،و اوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمتحيا
(17) .يا آن جمله آهنگين كه دربارهفرمان بردارى پيامبران سخن
مىگويد: اذا تتلى عليهم آيات الرحمان خروا سجدا و بكيا (18)
.يا آن لحن و آهنگ وحشتناك كه ديدار با خداوند را در روز قيامت
توصيفمىكند، و عنت الوجوه للحي القيوم،و قد خاب من حمل ظلما (19)
.
يا آهنگ دل نشين و شيرينى كه خداوند رحمان با آن پيامبر گرامى صلى الله
عليه و آله را موردخطاب قرار مىدهد.آهنگى كه دلها را مسخر مىكند: طه.ما
انزلنا عليك القرآنلتشقى. الا تذكرة لمن يخشى،تنزيلا ممن خلق الارض و
السماوات العلى.الرحمان علىالعرش استوى. له ما في السماوات و ما في الارض
و ما بينهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه يعلم السر و اخفى، الله
لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (20) .
اما هنگامى كه قرآن به سخن از جانيان و عذابى كه براى آنان در نظر گرفته
شدهمىپردازد، لحن آن به آهنگى مسين مبدل مىشود و در گوشها طنين
مىاندازد.
واژگان،گويى سنگهاى سختىاند كه پرتاب مىشوند: انا ارسلنا عليهم ريحا
صرصرافي يوم نحس مستمر،تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر (21)
.ولى زمانى كه ملائكه تسبيحگويان از خداوند براى مؤمنين طلب مغفرت
مىكنند،واژگان،مانند شمشهاى طلاروان مىشوند: ربنا وسعت كل شيء رحمة و
علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك . (22)
اما هنگامى كه از روز قيامتسخن به ميان مىآيد،از كلمات نا آرام و عصبى
وعبارات مقطع، هول و هشدار مىبارد: و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى
الحناجركاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (23) .سپس
نوبتبه گلايه مىرسد و چهگلايهاى كه سودى ندارد: يا ايها الانسان ما غرك
بربك الكريم.الذي خلقك فسواكفعدلك.في اي صورة ما شاء ركبك (24)
.و زمانى هم مژدگانى داده مىشود...ملائكه بهمريم مژده مىدهند كه حضرت
مسيح متولد خواهد شد: يا مريم ان الله يبشرك بكلمةمنه اسمه المسيح عيسى
ابن مريم وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين (25) .
و يا فريادى باكلمهاى عجيب مانند دشنه: فاذا جاءت الصاخة.يوم يقر المرء
من اخيه.و امه و ابيه.وصاحبته و بنيه.لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه
(26) .
ديگر اين كه اين تنوع در سبك و لحن حروف و عبارات در معمارى
قرآن،بافتبىنظيرى است كه نه پيش و نه پس از آن بوده و يا خواهد بود.تمام
اين امور دركمال سادگى به وقوع پيوستهاند،و اثرى از ساختگى و يا تكلف در
آن مشهودنيست.واژهها بسيار روان جريان مىيابند،وارد قلب مىشوند و پيش از
دستبه كارشدن عقل و تحليل و تفكر و تامل آن احساس مبهمى را كه آدمى را به
خشوع وامىدارد،بر مىانگيزد.به عبارتى،با رسيدن سخن قرآن به گوش و تماس با
قلب،احساساتى را بر مىانگيزد كه ما تفسيرى براى آن نداريم.اين صفتبه
علاوه تمامصفات ديگر،روى هم رفته از قرآن پديدهاى مىسازد كه تفسير پذير
نيست و مانندهم ندارد (27) .