معيار شرك در قرآن

آية الله سيد عزالدين حسينى زنجانى

- ۵ -


به درستى كه عادت و معمول خداوند بر اين قرار گرفته كه كارها را با سبب سازى انجام دهد و از آن به سبب و اسباب تعبير مى شود و اينان غافل اند كه لازمه مذهب و نتيجه تفكرشان ستمى بزرگ مى باشد كه در حق دادگرى خردمند روا مى دارند. چنان كه معتزله كه قائل به تفويض (115) هستند چنين پنداشته اند كه استناد و واگذارى كارها كاملا به بندگان ، به گونه اى كه در انجام آن استقلال كامل دارند، نوعى پاك شمردن خداوند تبارك و تعالى از كارهاى زشت و نسبت ندادن آنها به ذات اقدس الهى است . آنان نيز با وجود هوشيارى ، به نتيجه و التزام مذهب شان پى نبردند كه عقيده شان شرك خالص است زيرا ايجاد و وجود متحد حقيقى هستند و اختلاف اعتبارى دارند. بنابراين ، اگر يكى از آنها در ايجاد (به وجود آوردن ) استقلال داشته باشد، لازمه آن استقلال ديگرى (استقلال وجود) مى باشد. پس ‍ شرك اين گروه از عقيده شرك دوگانه پرستان بزرگ تر است ؛ زيرا آنها براى خداوند تبارك و تعالى يك شريك قائل هستند و تمام زشتى ها و شر را به او نسبت مى دهند و اينان به شركاى بسيار (به تعداد كنندگان كارها) شريك قائل اند. خداوند سبحان از آن چه ستمگران مى گويند بالاتر و والاتر و منزه است . پس به طور خلاصه ، لازمه مذهب چيزى است و التزام به آن چيز ديگر؛ دومى كفر است نه اولى .
آن چه درباره صدمه به وحدت گفته شده ، در توضيح مطلب ، آن چه يار ديرينه من علامه شهيد و فيلسوف فقيه شيخ مرتضى مطهرى رضوان الله تعالى عليه در كتاب فارسى خود امامت و رهبرى آورده است نقل مى كنم :
بدون شك نياز مسلمين به اتحاد و اتفاق از مبرم ترين نيازهاست و درد اساسى جهان اسلام همين كينه هاى كهنه ميان مردم مسلمان است . دشمن هم همواره از همين ها استفاده مى كند. اما به نظر مى رسد كه اعتراض كننده در مفهوم اتحاد اسلامى دچار اشتباه شده است .
مفهوم اتحاد اسلامى كه در صد سال اخير ميان علما و فضلاى مؤ من و روشن فكر اسلامى مطرح است اين نيست كه فرقه هاى اسلامى به خاطر اتحاد اسلامى از اصول اعتقادى خود و يا غير اعتقادى خود صرف نظر كنند و به اصطلاح مشتركات همه فرق را بگيرند و مختصات همه را كنار بگذارند، چه اين كار نه منطقى است و نه عملى ... .
تا جايى كه آن مرحوم مى افزايد:
به هر حال طرفدارى از نظريه اتحاد اسلامى ايجاب نمى كند كه در گفتن حقايق كوتاهى شود. آن چه نبايد صورت گيرد كارهايى است كه احساسات و تعصبات و كينه هاى مخالف را بر مى انگيزد، اما بحث علمى سر و كارش با عقل است و منطق نه احساسات و عواطف .(116)
نقد 4. [به جمله : (ادع بعهده عندك و هو النبوة اءو بالذى عهد إ ليك ...)(117) اعتراض شده كه از آن چه به طور روشن و آشكار از فرموده خداوند: (ادع لنا ربك ) مى توان دريافت ، عهد و پيمانى كه در نزد پروردگار است همان استجابت و قبول خواسته و دعاى او (موسى عليه السلام ) مى باشد. و معناى (كشفت عنا الرجز) اين است كه ، تو خدا را خواندى دعايت مستجاب شد و او (خدا) بلا را از ما دور كرد، و معناى جمله آن نيست كه بگوييم به حضرت موسى على نبينا و اله و عليه السلام از جانب خدا قدرت و سلطه اى داده شده بود و او به وسيله آن ، زبان و بلا را از آنان رفع مى ساخت . بنابراين ، آيات بعدى نيز بايد اين گونه معنا شود و به اين معنا به وضوح آيه زير دلالت دارد:
(امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء)؛
آرى ، چه كسى است كه دعاى درماندگان را قبول فرمايد چون دعا كنند؟ و بلا را برگرداند؟
پاسخ : ناگزير براى روشن شدن موضوع و توضيح مسئله ، عين آن چه را علامه طبرسى در تفسير جوامع الجامع مى گويد نقل مى كنيم :
(بما عهد عندك ) ((ما)) مصدريه است ؛ يعنى به عهد و پيمانى كه در نزد تو دارد و آن عهد همان نبوت (پيامبرى ) است . و ((با)) در جمله (بما عهد عندك ) يا متعلق است به (ادع لنا ربك ) كه اين نيز دو صورت دارد:
اول : براى برآوردن نياز و آن چه ما از تو با دعا مى خواهيم به حق آن چه در پيش تو وجود دارد مى باشد، به اين معنا كه خدا را مى خوانيم و به او متوسل مى شويم به عهد و پيمانى كه با تو دارد.
دوم : ((با)) ممكن است باء سوگند باشد؛ تو را به پيمان خدا در نزد تو قسم مى دهيم اگر بلا را از ما برگردانى ، قطعا به تو ايمان مى آوريم .
پس در معناى آيه مى توان به چند صورت نگريست . به هر حال ، آن چه مطلوب و خواسته آن قوم از موسى عليه السلام بود، برگرداندن بلا از آنان مى باشد و احتمالات ديگر تعليلى بود كه گفتيم و توضيح آن چنين است :
((حيثيت ))(118) اولا، يا اطلاقيه است و آن حيثيتى است كه به ذات موضوع چيزى را اضافه نمى كند، بلكه كار تاءكيد را انجام مى دهد. به عنوان مثال : انسان به دليل انسان بودنش حيوانى ناطق است . در اين مثال مى بينيم كه قيد ((به دليل انسان بودن )) فقط براى تاءكيد و اين كه خود موضوع بدون قيدى موضوع است آمده و فايده ديگرى ندارد.
ثانيا، حيثية تقييدية است و آن حيثيتى است كه قيدى به موضوع اضافه مى كند و موضوع را از جهت موضوع بودن مقيد مى نمايد. مثال : جسم به دليل سفيد بودن قابل رؤ يت است ، پس جسم به دليل جسم بودن قابليت ديده شدن را ندارد و مرئى بالذات رنگ جسم است و جسم رنگين مرئى بالعرض مى باشد.
پس حكم به مرئى بودن موضوع براى خود جسم نيست ، بلكه در حقيقت با قيد رنگين بودن قابل رؤ يت است . رنگ مرئى بالذات و جسم مرئى بالعرض مى باشد، زيرا وحدت مختصرى با رنگ وجود دارد.
ثالثا؛ حيثيت تعليلى ، حيثيتى است كه علت براى عروض محمول بر موضوع مى آيد بدون اين كه در ذات موضوع دخالتى داشته باشد و آن را مضيق و محدود نمايد، بلكه ذات موضوع ، خود موضوعى حقيقى است و واسطه براى ثبوت همين قيد مى باشد. به عنوان مثال : انسان به دليل اين كه تعجب مى كند، خندان است ، پس خندان بودن به ذات موضوع عارض ‍ مى شود؛ يعنى ، تعجب كه علت خارجى از ذات انسان است سبب مى شود كه خنده بر او عارض گردد و روشن است كه استناد در نوع اول مجازى است و در نوع دوم چنين نيست ، زيرا معروض حكم همان ذات و نفس ‍ انسان است .
چون اين موضوع روشن شد، پس با استفاده از اين قاعده و روش شريف مى گوييم : به همين ترتيب موسى عليه السلام ، موضوع را براى كشف ضرر يا از بين بردن ضرر و بلا مى باشد و دليل بر اين قول خداوند متعال است كه : (لئن كشفت عنا الضر).(119) دقت شود كه چگونه خدا كشف ضُر را به ذات موسى با ((تاء)) خطاب نسبت داده است ، ليكن بديهى است كه موسى عليه السلام خود به خود موضوع براى كشف ضرّ نمى باشد، بلكه در اين جا قيدى است كه به دليل ضرورت داشتن عهد و پيمان نزد خدا آورده شده است ؛ فرق نمى كند كه ((باء)) باى الصاق و پيوستن باشد، يا سوگند يا براى توسل پذيرفته شده باشد، پس آيا اين قيد از قيود تقييدى است ؟ يعنى آيا پيمان و عهد نزد خداوند يا توسل ، موضوع براى از بين بردن يا كشف كردن گرفتارى و بلاست هم چنان كه رنگ موضوعى براى ديده شدن بود، يا قيد تعليلى است كه كاشفيت را براى ذات موضوع چون تعجب ثابت نمايد؟
من گمان نمى كنم شما در اين كه خود پيمان موسى عليه السلام نزد خدا، توسل و قبول دعا از ديدگاه آن چه وقوع آن دو را از نظر موضوع اصلاح نمى كند ترديد داشته باشيد، چرا كه آن امر اضافى است ، بلكه موسى عليه السلام چون صاحب عهدى با خداوند است ، خود كاشف الضر؛ يعنى از بين برنده ناراحتى و گرفتارى است و استجابت دعا و توسل چنين نيستند؛ زيرا هر دو اعتبارى يا انتزاعى (120) هستند و بلكه نفس ذات موسى عليه السلام به دليل آن كه دعايش مستجاب مى شود و به اصطلاح مستجاب الدعوه است ، كاشف ضر و برطرف كننده بلايا و گرفتارى هاست و او (موسى عليه السلام ) را با خدا عهد و پيمانى است و اين همان مطلوب ما از استدلال است .
پس شكر خدا تباهى و خللى در استدلال وجود ندارد و نيز تنافى با آن چه در آيه : (امن يجيب المضطر اذا دعاه ...) آمده ندارد، بلكه مؤ يد و مؤ كد هم ديگرند. عدم دقت كج فهمى است همان گونه كه متنبى شاعر معروف مى گويد:

و كم من عائب قولا صحيحا   و آفته من الفهم السقيم
چه قدر افرادى هستند كه به كلام صحيح خرده مى گيرند كه اين ناشى از فهم نادرست و بيمار است .
نقد 5. ناقد با استناد به گفته ما مى فرمايد: ((او ذا مقدرة روحية ... ؛ يا صاحب قدرت روحى باشد ...)) كسى منكر توان جسمى براى انسان و نيز جايز بودن كمك طلبيدن را نفى و انكار نمى كند و آن چه مورد بحث است قدرت روحى و استمداد از اوست و آيه اين را ثابت نمى كند و منحصرا دلالت بر جايز بودن توسل به وسائط معمولى در عالم هستى دارد كه در جايز بودن آن اختلافى وجود ندارد.
پاسخ : غرض و منظور، وادار كردن استدلال كننده به آن چه امكان التزام به چيزى كه در ظاهر آيه نمى باشد است ؛ زيرا ظاهر آيات شرك قبل از توجه كافى به ظاهر مطلق ، توجه به غير خدا را نفى مى كند چنان كه ظاهر اين آيه در قرآن چنين است : (و ما النصر الا من عند الله )(121 ) و آيات ديگر. اگر به مدلول ظاهر آيه توجه كنيم مفاد و معنا همين خواهد بود، اما نمى توان به اين ظاهر تنها ملتزم بود چنان كه طرف مقابل نيز در آن ملتزم نمى شود، از اين جا دانسته مى شود كه ظاهر آيه قطعا مراد و مقصود نيست ، بلكه ناگزير بايد بر اساس دلايل عقلى در آن ظاهر تصرف و تفسير كنيم ؛ زيرا اگر مطلق توجه به غير خدا مراد باشد، بايد كمك خواستن از صاحب توان و قدرت بدنى نيز شرك محسوب شود در حالى كه يقينا چنين نيست .
توضيح آن كه : براى درك و فهم موضوع سخن ناگزير سخنان تعدادى از بزرگان قوم كه انديشه و آراى آنان مشهور است را بياوريم :
در تفسير المنار درباره فرموده خداوند كه (اياك نستعين ) مى گويد: يعنى به جز تو از كسى يارى نمى جوييم و همين گفتار نيازمند توضيح است ؛ زيرا خداوند در آيه ديگر كه ما را امر به تعاون و كمك كردن مى فرمايد دستور مى دهد: (و تعاونوا على البر و التقوى )؛ در نيكى كردن و پرهيزكارى ، به هم ديگر كمك كنيد. پس معناى محدود كردن و انحصار كمك طلبيدن در اين آيه چه خواهد بود؟
جواب : رمز پيروزى در همه اعمالى كه انسان انجام مى دهد، منوط به حاصل شدن اسباب و وسايلى است كه بر اساس حكمت الهى ، كننده آن اعمال ، به آن وسايل دست مى يابد و انجام مى دهد و نيز منوط به از بين رفتن موانعى است كه باز حكمت خداوند اقتضاى از بين بردن آن را مى نمايد. حال خداوند متعال به دليل اين كه علم و دانش و نيز قوه و قدرت را به انسان عطا فرموده ، دفع پاره اى از موانع و نيز به دست آوردن بعضى از وسايل و اسباب را در اختيار او قرار داده و بعضى را به او ارزانى نداشته است . پس بر ما واجب است ،آن چه در توان داريم ، به اندازه استطاعت و توان در استوار كردن اعمالمان بكوشيم و هم ديگر را يارى و مساعدت نماييم و آن چه در توان ما نيست و ماوراى قدرت ماست ، به قادر مطلق (خداوند متعال ) واگذاريم و تنها به او پناه ببريم و براى اتمام كار و نيل به نتيجه فقط از او و نه از غير او كمك و يارى بخواهيم ؛ زيرا در حيطه اسباب و وسايل نيست و در توان و قدرت هيچ يك از آدميان جز ذات مقدس ‍ خداوند كه مسبب الاسباب و رب الارباب است نمى باشد. پس سخن خداوند متعال كه مى فرمايد: (و اياك نستعين ) در حقيقت متمم و كامل كننده معناى (اياك نعبد) مى باشد؛ زيرا كمك خواستن بدين معنا و به اين طريق ، پناه بردن دل آدمى به سوى خداوند متعال است و وابستگى نفس انسانى به سوى او مى باشد و معناى پرستش خالص نيز همين است و بس .
و چون بنده فقط به آنها (وسايل ) به غير خداوند تبارك و تعالى رو آورد، كار او نوعى از انواع پرستش دوگانه پرستان خواهد بود كه در دوران نزول قرآن و پيش از آن شايع بود. اين تذكر مخصوصا داده مى شود تا نادانان گمان نبرند كه مدد خواستن از آنهايى كه آنان آنها را يار و مددكار غير خداوند براى خود برگزيده بودند و از آنان در مواردى كه ماوراء اسباب و وسايل عادى است كمك مى طلبيدند مانند يارى جستن از ساير مردم در وسايل و اسباب عمومى در اختيار مردم است مى باشد. از اين رو خداوند چنين اراده فرموده كه اين توهم را از بندگان دور كند با اين كه كمك خواستن از مردم در آن چه كه در قدرت و استطاعت آنها مى باشد در حقيقت نوعى از به كار بردن اسباب و وسايل عادى است و جايگاه آنها چون جايگاه آلات و ابزار است ، بر عكس يارى خواستن در مواردى است كه فوق توان و قدرتى مى باشد كه خداوند به آنان داده است و فوق اسباب جارى در بين مردم است . زيرا كمك خواستن در شفا و بهبود بيمار در آن چه ماوراى دارو و درمان ، يا پيروزى بر دشمن به بالاتر از ساز و برگ نظامى و نفرات مواردى نيستند كه بتوان در انجام آنها به غير خداوندى كه داراى سلطنت عظيمى است كه هيچ پادشاهى را در جهان به آن دسترس نيست پناه برد يا به سوى او رو آورد.
استاد در اين باره مثالى زده است : كشاورز حداكثر سعى خود را در كشت و آماده كردن زمين و كود و آبيارى آن مبذول مى دارد و از خداوند در اتمام كار و نيل مطلوب به نتيجه كار كمك و يارى مى طلبد تا آفتى نخورد و حوادث آسمانى و زمينى نرسد و يا بازرگانى كه در گزينش نوع تجارت و ترويج و صنعت بازاريابى ، آگاهى و مهارت لازم را به خرج مى دهد و در بقيه كار به خداوند توكل مى كند و حوادث بعد را به خدا مى سپارد.
سپس گفته است : از اين جا مى دانيد كسانى كه در گشايش كارها و مداواى بيماران و رشد كشت و زرع و نابودى دشمنانشان و امثال اينها از سود و زيان شان از صاحبان ضريح ها كمك و يارى مى جويند از طريق توحيد و اعتقاد به يگانگى خداوند دور افتاده اند و از ياد خدا روگردان هستند.
سپس گفته اند: اين جمله مختصر (اياك نستعين ) ما را به دو شاءن و مطلب مهم راهنمايى مى كند:
اول : ما كارهاى سودمند انجام مى دهيم و در محكم كارى و استوارى آن در حد توان مى كوشيم ؛ زيرا يارى و كمك طلبيدن صورت نمى پذيرد، مگر در كارى كه انسان توان خود را در به دست آوردن به كار برده ، ولى حق آن را به تمام و كمال ادا نكرده ، يا مى ترسد كه در آن كار پيروز نشود، از اين رو براى به اتمام رساندن و كامل شدن آن يارى مى جويد و كسى كه دانش انجام كار را دارد، در هيچ كارى از هيچ كسى كمك نمى خواهد و كسى على رغم بار سنگين و زحمت زياد، به تنهايى خود را عاجز و ناتوان از انجام و اقدام مى بيند، براى رفع مشكلات كار از ديگرى كمك مى طلبد و اين زمانى است كه تمام توان خود را به تنهايى به كار برده است و اين كار خود نردبان نيك بختى اين سرا و پايه اى از پايه هاى سعادت آخرت و عالم ديگر است .
دوم ، آن چيزى است كه از وجوب انحصار طلب كمك از خداوند به تنهايى متحقق و ثابت مى شود و اين اصل ، جان دين و اوج يگانه پرستى نابى است كه جان هاى گروندگان به آن را رفعت مى بخشد و از بندگى غير خدا رها مى كند و از تكبر و خودخواهى آن دسته از بزرگان و پيشوايان مذهبى كه فريب مى دهند آزاد مى سازد و نيز نيات آنان را از قيد و بند بزرگ نمايان دروغ گو؛ چه زندگان و چه آنهايى كه در قيد حيات نيستند، آزاد مى كند. پس ‍ شخص مؤ من در برابر مردم ، انسانى آزاد، پاك و سرورى بزرگوار و براى خدا بنده اى متواضع و افتاده مى گردد:
و كسى كه خدا و رسول خدا را پيروى كند و امر او را فرمان برد قطعا به رستگارى بزرگى دست يافته است .(122)
خلاصه آنچه استاد يادآورى كرده موارد زير است :
مقدمات عمل در كارهاى آدمى دو نوع اند:
الف ) وسايل و لوازم اداكننده ها (اسباب ).
ب ) بازدارنده ها (موانع ).
اسباب و موانع نيز بر دو قسم است :
الف )به انسان توان و قدرت انجام و برطرف كردن پاره اى از آنها و ايجاد بعضى از وسايل را داده اند.
ب ) آن چه آدمى از انجام آنها ناتوان است .
در قسمت اول (آن چه در توان و اختيار ماست ) واجب است به طور تمام قدرتى و قوتى كه بر انجام آن داريم به كار بگيريم ، همان طور كه واجب است در آن جاهايى كه توان ما يارايى انجام آن را ندارد، به خداوند سبحان واگذاريم و اين مسئله با فطرت و سرشت آدمى مطابق است . پس زمانى كه انجام كار تحت قدرت ما و در توان ما قرار مى گيرد، براى انجام ، يا دفع موانع آن ، از هيچ كسى كمك و يارى نمى طلبيم بر خلاف زمانى كه انجام كار براى ما سخت و سنگين و مشكل مى گردد.
در مورد چيزهايى كه از انجام آن عاجز و ناتوانيم واجب است كه تنها به دژ استوار و قلعه محكم الله و نه غير او پناه ببريم ؛ زيرا تنها اوست كه توان انجام و رفع مشكلات و موانع آنها را دارد؛ موانعى كه خارج از حيطه قدرت ماست .
اين گونه پناهندگى ، يا به عبارت ديگر، تنها از خداوند يارى جستن و نه از غير او (در مواردى كه انجام كار خارج از قدرت ما مى باشد) در حقيقت ، پرستش خالص است ؛ چرا كه پناه بردن به سوى خداوند است .
و در همين جا (در مواردى كه انسان از وسايل عادى گسسته شد) اگر بنده اى به غير خداوند متعال رو آورد، همان بت پرستى خواهد بود كه در زمان نزول قرآن در ميان مردم مرسوم بود.
اين كه خداوند تبارك و تعالى طلب يارى و استعانت را مخصوص به او و به ياد او كرده براى اين است كه ، مبادا نادانان اين گونه پناه آوردن را به حساب و تفكر خودشان از نوع پناه و يارى جستن از قدرت هاى عطا شده به ما كه در سطح پايين و با اراده ما انجام مى گيرد بدانند.
پس كمك طلبيدن ، در مداواى بيمارى يا راندن دشمن در آن چه از توان آدمى خارج است ، از صاحبان ضريح ها و قبور در شفاى بيماران و به ثمر نشستن كشت و زرع ، بر خلاف يكتاپرستى است .
جان و روان دين اسلام و تمام يكتاپرستى همين است .
موارد فوق مطالبى است كه بايد درباره آنها گفت وگو و بحث كنيم . گفتيم ايشان در آن چه گفته اند: ((قوم عرب در مواردى كه قدرت بشرى از انجام آن درمانده مى شد، به ساخته دست خود و بت ها كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند روى مى آورد و اين كار پرستش دوگانه پرستان است )).
به زودى در اين باره تحقيق مى كنيم تا انشاالله پاسخ آن چه انتقاد كننده آورده است بدهيم .
در آن چه گفته اند: كه خداوند در قرآن چنين عبادت (مدد خواستن از بت ها) را عبادت ناميده كه بين آنها مرسوم و شايع بود كه اين گونه بت ها را محل و ملجاءى براى كمك جستن و شفا خواستن مى شمردند، دقيقا همين را خداوند در قرآن عبادت و پرستش ناميده است .
اما آن جا كه گفته اند: ((به جز در مواردى كه اسباب و وسايل به انسان داده شده ، واجب است ، تنها به خداوند مسبب الا سباب رو آورد؛ زيرا جز ذات پاك او هر كه باشد از انجام آن ناتوان است ... .)) اين مغالطه اى (123) از نوع مغالطه بالذات است به جاى مغالطه بالعرض . در اين مورد فرموده خداوند سبحان در جواب كفايت مى كند؛ آن گاه كه از سليمان بن داود عليهما السلام حكايت مى كند كه به هم نشينان خود گفت :
(يا ايها الملاء ايكم ياءتينى بعرشها قبل ان ياءتونى مسلمين ، قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين ، قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك )؛(124)
اى بزرگان ! كدام يك از شما تخت او را براى من مى آورد پيش از آن كه به حال تسليم پيش من آيند؟ عفريتى از جن گفت : من آن را نزد تو مى آورم پيش از آن كه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر توانا هستم ، اما كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت : پيش از آنكه چشم بر هم زنى آن را نزد تو خواهم آورد.
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
سليمان بن داود از يكى از هم نشينان خود درباره اين تقاضا كه ، آوردن تخت سلطنت عظيم از يك مسافت بسيار دور سؤ ال كرد. انجام تقاضاى سليمان عليه السلام قطعا از قدرت بشر مخلوق خارج بود در حالى كه سليمان پادشاهى بود كه تجهيزات و نفرات قدرتمند در اختيار داشت همان گونه كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
(ارجع اليهم فلناءتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون )؛(125)
به سوى آنان باز گرد (و اعلام كن ) با لشكريانى به سراغ آنان مى آييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آنان را از آن (سرزمين آباد) با ذلت و خوارى بيرون مى رانيم .
و سليمان عليه السلام در آن روز در شهر بيت المقدس در حالى كه تخت ملكه سبا در يمن قرار داشت كه فاصله اى حدود پانصد فرسنگ رفت و همين مقدار برگشت راه بود.
حال اگر كمك طلبيدن و استمداد در جايى كه از قدرت و توان بشر خارج است شرك محسوب شود العياذ بالله بايد گفت سليمان پيامبر عليه السلام مشرك بوده ؟! زيرا در كارى كه از توان بشرى خارج بوده ، به مخلوقى از آفريده هاى خداوند متوسل شده كه يكى از افراد حاضر در جلسه حضرت سليمان عليه السلام بوده است . پس آيا مى توان حكم كرد كه سليمان نبى با اين كار به شرك خداوند برگشته است ؟! سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد چنين نيست زيرا خداوند متعال اگر بخواهد به كسى قدرتى فوق قدرت بشر عادى بدهد دقيقا مثل اين است كه بخواهد قدرت معمول و متداول را به كسى عطا فرمايد و براى خدا هر دو يكسان است . پس همان گونه كه كمك خواستن در قدرت عادى ، شرك و از اقسام دوگانه پرستى نيست ، در قدرت غير عادى و الهى نيز شرك نخواهد بود همان گونه كه در قدرت عادى معترف است كه شرك نيست .
خلاصه آن كه ، قدرت عادى و غير عادى و الهى همه از فيض خدا بر بنده است و صاحب قدرت خارق العاده ، خود بنده ناتوان و بى چاره و نيازمند است و به ذهن حاجت مندان خطور نمى كند كه اين قدرت ها خودجوش ‍ بوده ، بلكه اين قدرت نيز مانند قدرت عادى از ناحيه خدا به آنان عطا شده و از ناحيه خود فقير محض اند پس توسل به آنان در مقابل خدا؛ خدايى ديگر قرار دادن نيست و روح شرك عبارت از: بدون اذن الهى به در خانه كسى رفتن است .
بنابراين ، از آن چه گفتيم روشن شد كه ؛ رو آوردن و توجه به آن چه كه در زمان نزول وحى شايع بود، نوعى از دوگانه پرستى بود و منع استمداد از اين جهت نبود كه فوق توان و طاقت بشرى است ، بلكه به اين دليل است كه خداوند چنين اذن و اجازه اى به آنان نداده بود كه به آنها پناه ببرند و از آنها كمك بطلبند و آن چه در جزيرة العرب در زمان نزول وحى كافى شمردن ، طلب شفاعت كردن و كمك طلبيدن و حتى پرستش بتها مشهور و متداول بود نه به اين دليل بود كه آنان به دو خداوند معتقد بودند كه چون عبادت خداوند سبحان يكى را در عرض خداوند قرار داده عبادت كنند، بلكه آنها را واسطه ها و وسيله ها قرار مى دادند همان گونه كه در قرآن به صراحت فرموده است :
(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ) آنها (بت ها) را عبادت نمى كنيم مگر اين كه ما را به سوى خداوند نزديك سازند.
پس ، خداوند آنها را در پرستش بت هايى كه براى واسطه گرى نزد خداوند مى تراشيدند به خاطر اين عمل شان توبيخ كرد، چرا كه عمل آنها دخالت در چيزى بود كه حق خداوند و در سلطه و قدرت اوست .
به عبارت ديگر، ديانت و عبادت موجود در ميان آنها، در اصل و فرع با آن چه خداوند به آنها اذن نداده بود در آميخته بود و آنان منكر خداوند بزرگ و هم چنين منكران يگانگى ذات مقدس او نبودند؛ بدين معنا كه ، معتقد بودند خدا را در آفرينش شريكى نيست ، بلكه به دليل گذشت زمان و قرون و اعصار دين شان شبيه چيزى بود كه از دين و ديندارى خارج بود زيرا دين تركيب شده از خارج و داخل همان گونه كه گفته شد خارج از دين است و در دين واسطه قرار دادن تنها نياز به اذن الهى دارد و اگر بدون اذن او باشد، ديگر آن دين هم ساخته و پرداخته خيال باطل خود مى شود. در اين مورد نيز آنها دو گروه بودند: گروه اول ، آنانى كه بت ها را به طور مستقل پرستش و در برابر آنها تضرع و زارى مى كردند و از آنها استمداد مى جستند بدون اين كه آنها را واسطه قرار دهند. دوم ، مشركانى كه از پيش خود حلال ها را حرام مى نمودند بدون اين كه از ناحيه خدا اذنى داشته باشند و خداوند در آيه شريفه مى فرمايد:
(سيقول الذين اشركوا لوشاءالله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باءسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهداكم اجمعين قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فان شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤ منون بالا خرة و هم بربهم يعدلون )(126)
به زودى مشركان (براى تبرئه خويش ) مى گويند: اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مى كرديم . كسانى كه پيش از اينها بودند نيز همين گونه دورغ مى گفتند و سرانجام (طعم ) كيفر ما را چشيدند. بگو آيا دليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد. شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد و تخمين هاى نابه جا مى زنيد.
بگو براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (به طورى كه بهانه اى براى هيچ كس باقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مى كند (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند).
بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است بياوريد، اگر آنها (به دروغ ) گواهى بدهند تو با آنها (هم صدا نشو) گواهى مده و از هوا و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن .
از اين آيه شريفه چنين استفاده مى شود كه مشركان به خداوند تبارك و تعالى و اين كه مشيت و اراده نافذ او، برتر و بالاتر از هر اراده اى است ، معترف بودند و اقرار مى كردند و چنين استدلال مى كردند: دليل اين كه ما بت ها را شريك هاى خداوند قرار داديم اين است كه خداوند سبحان خود چنين خواسته و مشيت الهى بر اين قرار گرفته است . بدين ترتيب ، بت پرستى خود را معلول و نتيجه مشيت الهى و ماءذون و مجاز از سوى او قرار مى دادند. پس نياز به اجازه در رو آوردن و پرستش بارى تعالى در درون افكار و اذهان مشركان وجود داشت جز اين كه در يك نكته راه خطا و غلط مى پيمودند و آن اين كه بت پرستى آنها نتيجه و معلول اراده و خواست خودشان بود. خواست و اراده خداوند سبحان بر حسب اختيار و گزينش ‍ خود آنها (بت پرستان ) قرار مى گرفت ، نه بر اساس خواست و مشيت خداوند و به هر حال به وجود خداوند سبحان اعتراف مى كردند و معتقد بودند كه مشيت و جريان كار بر اساس مشيت خداوند است و خواست آنها و شرك ورزيدن به خدا و شرك در آمال و آرزوهايشان جزء مشيت الهى است گويى آنها چنين مى گفتند: ((اگر خواست و اراده الهى نبود، ما بت ها را پرستش نمى كرديم و خداوند در مشيت و اراده تكوينى (آفرينش ) در پرستش بت ها چنين اجازه اى به ما داده است )).
هم چنين از آيات مذكور، تحريم بعضى از حيوانات و اشيا كه آن را نيز بر اساس مشيت و اراده الهى مى دانستند استفاده مى كردند. اينك شما متوجه مى شويد كه بت پرستان ، در نياز دين ، چه در اصول و چه در فروع ، به اذن و اجازه صريح و آشكار خدا راه درست پيموده اند و نيز در اين كه اذن صحيح و درست آن اذنى است كه مستند و برگرفته از وحى الهى باشد چنان كه اين مطلب از ظاهر گفتار الهى آشكار است آن جا كه مى فرمايد:
(قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا)؛ بگو آيا دليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد.
حال اگر براى آنها اجازه صريح و آشكارى برگرفته از مبداء وحى الهى بود، خداوند متعال آنها را مؤ اخذه نمى فرمود. ليكن آنها دليل قابل استناد در اين باره نداشتند، مگر استناد و استدلال به آن چه كه صحيح نبود و كار پدران شان بود، سپس خداى متعال مى فرمايد: (فلله الحجة البالغة )(127) و مواردى كه اذن الهى صادر شده و مواردى كه اجازه داده نشده همه به وسيله فرستاده خداوند ابلاغ شده است .
بنابراين ، اگر خداوند كسى را مجازات كند؛ مجازاتى بدون بيان و حجتى بدون برهان نخواهد بود؛ سپس در كل اعتقادات خود براى پرستش بت ها و تحريم پاره اى از چيزهاى پاك خواستار شاهد مى باشد و مى فرمايد: اگر شهادت دهند و بگويند خداوند سبحان چنين خواسته و اجازه فرموده ، تو اى رسول ! با آنها هم صدا مشو و شهادت نده ؛ زيرا گفته ها و ادعاهاى آنها مستند به علم برگرفته از وحى نيست كه بتوان از آن بهره عمده اى برد.
اصل مطلب درباره منع اين است كه ، اذن از جانب خدا نرسيده است ؛ اگر آنها (بت پرستان ) اجازه اى مستند و از جانب وحى الهى داشتند و عنوان مى كردند، مشمول مجازات و توبيخ خداوند سبحان نمى گرديدند و اصل موضوع بين دو طرف پذيرفته شده است و منازعه و گفت وگو در صغراى موضوع (128) مى باشد. آنها گمان مى كردند نبودن اجازه در زمان آفرينش ‍ (تكوينى ) و اصل و ريشه آن از جانب خداوند است و خداوند در اين مورد آنها را خطاكار شمرده ؛ زيرا اذن صحيح اذنى است كه از طريق شرع و تشريعى است ، نه اذن تكوينى كه در اختيار آنها باشد. آنها آن را اذن نادرست نمى پنداشتند، از اين رو اگر چنين بود كه آنها گمان مى كردند، مستوجب هيچ گونه سرزنشى نبودند و اگر چه كار آنها شرك طولى بود جز اين كه بت پرستان بت ها را برابر و در عرض خداوند قرار مى دادند و اين دخالت در حوزه قدرت و و سلطه خداوند مى باشد و هر دو كار (عبادت بت ها و تحريم آن چه حلال و روا بود) دست زدن به كارى بود كه از جانب الهى اجازه اى در آن باره صادر نشده بود و برگشت همه آنها دست يازيدن در سلطنت و قدرت خداوند و تسليم نشدن به ذات مقدس او بود.
همه سخن باز داشتن از كارى است كه اذن و رخصت از جانب خداوند در آن داده نشده است .
اما آن چه در اختصاص كمك خواستن از خدا يادآور شده ، براى رد پندار آنهاست كه اين گونه پناه جستن را مانند كمك خواستن از نيروهاى عطا شده تحت اراده ما جايز و روا مى شمارند و اين تفسير براى (اياك نستعين ) دليلى براى آن نيست ، بلكه در مقام منحصر كردن كمك طلبيدن بى قيد و شرط از خداوند سبحان و نه جز او حتى زمانى كه به اسباب و واسطه اى كه خود او، داناى بزرگ ، بنابر توحيد افعالى بخشيده متوسل مى شويم مى باشد و اين كه همه كارها حتى هنگامى كه تمام اسباب عادى و ظاهرى هم فراهم باشد، در دست قدرت الهى است و اين كه نمازگزار به هنگام نماز و دعا به خداوند متعال پناه مى برد و چنين مى گويد: ما در عين اين كه به اسباب عادى و واسطه هاى ظاهرى متوسل مى شويم جز اين نيست كه از تو كمك و استعانت مى جوييم ، نه غير تو؛ زيرا همه دگرگونى ها و نيروها در دست خداوند عظيم است . پس ما از اين كه به اسباب و وسايل ركون كنيم ، دورى مى جوييم و در عين حال كه به اسباب و وسايل دست مى يازيم ، ولى فقط به آنها تكيه نمى كنيم ، بلكه از جهت اين كه خدا اين اسباب را فراهم آورده ، به اين اسباب دلبستگى داريم .
به اين آيه دقت كنيد:
(ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباءذن الله )؛(129) هر درخت باارزش نخل را قطع كرديد يا نكرديد همه به فرمان خدا بود.
و نيز در اين آيه ، هنگامى كه جنگ احد پيش آمد:
(اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم اءن يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملئكة منزلين بلى ان تصبروا و تتقوا و ياءتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين )؛(130)
در آن هنگام كه تو به مؤ منان مى گفتى : آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان ) فرود آيند يارى كند؟ آرى (امروز هم ) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد و دشمن به همين زودى به سراغ شما آيد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى دارند مدد خواهد كرد.
سپس خداوند متعال به عنوان يادآورى ، به مسلمانان مى فرمايد: به نيروى انسانى و تجهيزات مادى و نفرات غيبى فريفته نشويد:
(و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم )؛(131)
ولى اينها (همه ) فقط براى بشارت و اطمينان خاطر شماست وگرنه پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است . بدين معنا كه او (خداوند) خدايى است توانا كه كسى بر او غلبه نتواند كرد و او را شكست نتواند داد و او دانايى است كه در پيروزى و در درماندگى بر اساس مصلحت عمل مى كند. خود چنين مى كند نه نفرات و تجهيزات و نه فرشتگان و فقط اوست كه آنها را مدد و يارى مى رساند و نويد و وعده مى دهد و نيرو به دل هاى آنان مى رساند.
نتيجه : تعليم قرآن عظيم در چارچوب پناه بردن به سوى خداوند سبحان فقط در كارهايى خارج از فهم و قدرت بشرى محدود نمى شود، بلكه حتى در مواردى كه همه وسايل و اسباب هاى مادى نيز آماده باشد باز براى يك مسلمان جايز نمى داند كه به آن وسيله ها بدون در نظر گرفتن سبب ساز و به وجود آورنده اكتفا كند و آرام گيرد. آرى ، بر اوست كه آن چه از اسباب و وسايلى كه در اختيار او به وديعت نهاده شده فراهم آورد و هرگز هيچ يك از آنها را بيهوده و استفاده نشده رها نكند و با وجود اين ، واجب و لازم است كه تاءمل و ديد خود را به سوى فراهم آورنده سبب ها و آسان كننده كارهاى دشوار بيفكند.
اينك به گفتار سرور عابدان در صحيفه مبارك سجاديه صلوات الله عليه نظر كنيم كه مى فرمايد:
اللهم إ نك كلفتنى من نفسى ما اءنت املك به منى ؛
بار خدايا! تو به آن چه كه مرا تكليف فرموده اى از نفس من بيش تر به آن تسلط دارى .
و اما طلب و كمك خواستن از صاحبان ضريح ها و قبور در مداواى بيماران و به عمل آمدن محصول ، خالى و دور از اسائه ادب (132) نيست . از ايشان پرسيده مى شود: آيا مراد در اين موارد بيمارى هاى عادى است كه پزشكان توانايى مداوا و شفاى آنها را دارند؟ ما كسى از مسلمانان را نمى شناسيم كه به ضريح و بارگاهى براى مداوا و شفاى امراض عادى مراجعه كرده باشد، بلكه مراجعه او به پزشكان و دوا و درمان آنهاست و در مواردى كه بيمارى درمان ناپذير و غير قابل معالجه باشد چه چيزى مانع روى آوردن به سوى صاحب ضريح و شفا طلبيدن از او در مداوا و معالجه بيمارى اش كه در ظاهر قابل درمان نيست باز مى دارد؟ و چه بسيار صاحبان ضريح هاى مبارك از پيشوايان معصوم صلوات الله عليهم اجمعين هستند كه در شفاى بيمارى ها، كرامات آشكارى از آنان ظاهر شده است .
ابن بطوطه كه در دوست داشتن مورد اتهام نمى باشد(133) در سفرنامه خود مى نويسد: ((در شب مبعث به نجف اشرف وارد مى شود و ناتوانانى را مشاهده مى كند كه بيمارى هاى كهنه و ديرينه دارند و در اثر آفت ها و بلاها زمين گير شده اند. شب را در كنار تربت امام به صبح مى رسانند و با آمدن صبح صادق از تمام بيمارى ها و رنج هاى خود شفا يافته اند)).
اين چيزى است كه ابن بطوطه خود شاهد آن بوده و آن را در سفرنامه اش ‍ ضبط كرده است . علاوه بر اين ، تعداد زيادى از اصحاب ما در تاءليفات خود آورده اند كه خداى بزرگ از همه آنها خشنود باد:
شيخ حر عاملى كه بهشت برين جايگاهش باد درباره مشهد على بن موسى الرضا عليه السلام گفته است :
ما بدا من بركات مشهده   فى كل يوم اءمسه مثل غده
و كشفاء العمى و المرضى به   اجابة الدعا فى اءعتابه
يعنى : هر آن چه از بركات و نيك بختى ها در محل شهادت او ظاهر مى شود، هر روز چون روزهاى ديگر است و نابينايان و بيماران شفا مى يابند، قبولى دعا در آستان او صورت مى پذيرد.
به گفته من انتقاد كرده اند كه : اگر صورت ظاهر گفتار او (خدا) را كه مى فرمايد: (كفى بالله حسيبا)(134) و امثال آن را در نظر بگيريم ضد و نقيض بودن لازم مى آيد... و در صفحه 53 چنين گفته اند:
آيه دليل گواه بودن خداوند و كسى كه دانش الهى نزد اوست را ثابت مى كند و سياق جمله انحصار در خدا را نمى رساند و شهادت عبارت از اداى حق است و هر كس كه عالم به حق است مى تواند اداى شهادت كند، اداى شهادت كجا و نجات از گرفتارى ها و قضاى حوايج و شكايت بردن از امورى كه حضرت يعقوب آنها را به خدا اختصاص داده كجا؟