معيار شرك در قرآن

آية الله سيد عزالدين حسينى زنجانى

- پى‏نوشت‏ها -


1- منظور از ((سائلين )) ناله و زارى كنندگانى هستند كه با خلوص نيت به درگاه الهى رو مى آورند و حاجت مى طلبند.
2- در طبقه بندى روايات ، روايت مستفيض در درجه دوم بعد از روايت متواتر قرار مى گيرد و آن روايتى است كه از سه طريق مختلف وارد شده باشد.
3- اين نامه ها زمانى رد و بدل شده كه رهبر انقلاب اسلامى ايران حضرت امام خمينى رحمة الله عليه در قيد حيات بودند.
4- در لغت ((غلاة )) جمع ((غالى )) به معناى زيان گر و كسى است كه از حد خود تجاوز كند. كلمه ((غلو)) در قرآن كريم آمده و از آن منع شده است . در زمان خود مولى على صلوات الله عليه و آله نيز تعدادى از اين گروه بوده اند كه خود امام آنها را نصيحت و راهنمايى مى فرمود و چون بعضى از آنها از عقيده خود؛ يعنى قائل شدن مقام الوهيت براى مولى دست بر نداشتند، خود حضرت مجازات سخت اسلامى را درباره آنها اجرا كرد.
5- وسائل الشيعه ، ج 12، ص 8 و 193؛ مستدرك الوسائل ، ج 8، ص 314 و بحارالانوار، ج 65، ص 151.
6- انفال (8) آيه 17.
7- انفال (8) آيه هاى 15 17.
8- سجده (32) آيه 11.
9- زمر (39) آيه 42، ((خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى ستاند)).
10- شعراء (26) آيه هاى 97 و 98.
11- زمر (29) آيه 30، ((تو اى پيامبر مى ميرى و آنها نيز خواهند مرد)).
12- فاطر (35) آيه 22، ((مردگان و زندگان يكسان نيستند)).
13- نساء (4) آيه 64.
14- شورى (42) آيه 46، ((آنها جز خدا ياورانى ندارند كه يارى شان كند)).
15- آل عمران (3) آيه 160، ((اگر دست از يارى شما بردارد كيست كه غير از او شما را يارى كند؟)).
16- هود (11) آيه 30، ((اى قوم ! چه كسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى دهد اگر آنها را طرد كنم ؟)).
17- هود (11) آيه 63، ((اگر من نافرمانى كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد)).
18- آل عمران (3) آيه 126، ((پيروزى نيست جز از جانب خداوند توانا و حكيم )).
19- كهف (18) آيه 43، ((و غير از خدا كسانى را نداشت كه او را يارى كند)).
20- زمر (39) آيه 36، ((آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟)).
21- نساء (4) آيه 6، ((خداوند براى محاسبه كافى است )).
22- زمر (39) آيه 45.
23- غاشيه (88) آيه 26، ((مسلما بازگشت آنها به سوى ماست ، سپس يقينا حساب آنها برماست )).
24- رعد (13) آيه 40، ((واگر پاره اى از مجازات ها را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم (پيش از فرا رسيدن اين مجازات ها) تو را بميرانيم ، در هر حال تو فقط ماءمور ابلاغ هستى و حساب (آنها) برماست )).
25- مؤ منون (23) آيه 17، ((و هر كس معبود ديگرى با خدا بخواند و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ، حساب او نزد پروردگار شما خواهد بود و مسلما كافران رستگار نخواهند شد)).
26- شعراء (26) آيه 113، ((حساب آنها تنها بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد؟)).
27- انعام (6) آيه 52، ((نه حساب آنها بر توست ، يا هيچ گونه دخالتى در تو، به حساب آن ها نيست )).
28- نساء (4) آيه 6، ((خداوند براى محاسبه كافى است )).
29- مائده (5) آيه 77.
30- نساء (4) آيه هاى 171 و 172.
31- اسراء (17) آيه 25، ((او نسبت به توبه كنندگان بخشنده است )).
32- اين پاورقى براى بيش تر روشن شدن و فهم كامل و تقويت اشكالات فاضل محترم نويسنده نامه است . بديهى است كه به زودى پاسخ ‌هاى كامل به تمام اشكالات معظم له خواهد آمد. با دقت در آيات شش گانه در صفحات مزبور به اين نتيجه مى توان رسيد كه قاعده ((تقديم ما حقه التاءخير يفيد الحصر))؛ مقدم داشتن آن چه بايد مؤ خر باشد، براى تفهيم حصر و انحصار مى باشد. اين قاعده در آيات فوق كاملا رعايت شده است . براى نمونه : در سوره غاشيه (ان إ لينا إ يابهم ثم إ ن علينا حسابهم ) كلمات ((الينا)) و ((علينا)) كه خبر هستند و بايد مؤ خر مى بودند مقدم آورده شده اند و اين خود دليل قاطع بر تاءكيد و حصر است . همان طور كلمه ((انما)) در آيه (انما عليك البلاغ و علينا الحساب ) سوره رعد، آيه 40 كه از ادوات حصر است و نيز ((ان )) به معناى ((لا)) مى باشد و نفى استثناء هم از ادوات و دليل نفى است در آيه 113 سوره شعراء كه مى فرمايد: (ان حسابهم الا على ربى ). مراد در اين آيات ، اشعار و فهماندن اين مطلب است كه همه امور در دست قدرت الهى مى باشد و هيچ گونه دخالتى در امر حساب با پيامبر نيست . و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است . هرگز مسيح از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين استنكاف داشتند) و آنها كه از عبوديت و بندگى استنكاف ورزند و تكبر كنند، به زودى همه آنها را به سوى خود محشور خواهد كرد (و در رستاخيز بر مى انگيزد).
33- مطففين (83) آيه 14.
34- احمد امين در آرا و نظريات خود به ويژه در كتاب فجرالاسلام به آرا و نظريات خاورشناسان ، آن چنان تمسك جسته و تسليم آنها شده است كه گويى آنها ماءخذ و مصادرى قابل اطمينانند و هرگز نمى توان درباره نظريات آنان نقد و بررسى كرد و ضعف و سستى اصولا در آنها راه ندارد و هم چنين دكتر ابراهيم حسن و مطالب او در كتاب تاريخ سياسى اسلام و شيخ محمود ابوزهره در كتاب الحديث و المحدثون و مصطفى اشكعه و امثال اينان . همه اين جماعت در مسير نادرست و پر پيچ و خم حركت كرده اند بدون اين كه به منابع و مآخذ مورد اعتماد و اطمينان رجوع كنند مآخذى كه تفكرات و پندارهاى آنان را تخطئه و باطل و نابودشان مى كند و اينك به نمونه هايى از سخنان اين خاورشناسان اشاره مى كنيم : گوبينو، خاورشناس فرانسوى# مى گويد: ((اين طرز تفكر، يعنى شيعه عقيده اى سياسى است كه نمى توان آن را از عقايد ايرانى ها جدا كرد؛< علويون سلطنت را به تنهايى در حيطه تصرف و ملك خود مى دانند و به اين دليل كه آنها اولاد و وراث سلطنت از جانب مادرى شان ؛ يعنى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى هستند استناد كرده و آن را به حق از آن ائمه ؛ يعنى پيشوايان خود مى دانند)). خاورشناس ديگرى مى گويد: ((من معتقدم كه گفتار گوبينو درست است )). و اضافه مى كند: ((نظريه موهبت الهى بودن سلطنت و محدود بودن آن در خاندان ساسانى در تاريخ ايرانى ها هم چنين در دوران هاى بعد هم تاءثير به سزايى داشته است ...)). آرى ، اين است طرز تفكر نادرست آنها كه شيعه را يك عقيده سياسى ايرانى خالص و شيعى گرى در ايران را تعصب و نه تدين مى پندارند و مى گويند: كه آنها خويشاوندان على عليه السلام هستند و آن چه آنها را موفق به يارى آل على كرده در نظر آنان پيوند خويشاوندى است . اما سخن احمد امين ((و ما ادراك من هو؛ و شما نتوانيد درك كرد كه او چگونه آدمى است !)) مى گويد: ((حق اين است بگوييم : هر كسى كه قصد از بين بردن اسلام را از روى دشمنى و كينه داشته و كسى كه اراده كرده تا تعاليم پدران و اجداد خود را چه در يهوديان و چه نصارى (مسيحى ها) و چه زرتشتى و هندى ها داخل اسلام نمايد، و آنان كه استقلال شهرشان را يا قيام عليه حكومت كشورشان را مى طلبيدند پناهگاه همه اينها مذهب شيعه بوده است . تا آن جا كه مى گويد: ((افكار و آرا يهوديان در طرز تفكر شيعه در موضوع رجعت ظهور پيدا كرده است . شيعه معتقد است : آتش دوزخ جز بر اندكى از شيعيان حرام است چنان كه يهود را نيز اعتقاد بر اين است كه : ((لن تمسنا النار الا اياما معدودات ؛ هرگز آتش ما را در نخواهد يافت ، مگر زمانى اندك )). (فجرالاسلام ، ص ‍ 276) و اين قبيل مطالب پوچ و بى فايده در كتاب او زياد است و سزاوار اين بود كه آدمى مثل او در موضوعاتى كه اهميت آن را ندارد وارد نشود، بلكه دورى گزيند و حداكثر آن چه درباره او مى توان گفت اين است كه ، احمد امين نويسنده و اديبى بيش نيست ، ولى در علم فقه ، حديث يا شناخت رجال حديث مطلقا اطلاعى در دست ندارد. عيب و نقص هم متوجه خود او مى باشد. كتاب او بهترين و بزرگ ترين دليل به ميزان درك و فهم و نيكوترين گواه بر ژرفاى دانش اوست .
كنت گوبينو ديپلمات فرانسوى است كه مدت 3 سال نمايندگى سياسى دولت فرانسه را در ايران عهده دار بوده است . او خاطرات خود را نوشته ، متاءسفانه عليرغم اقامت طولانى خود در ايران و سفرهاى متعدد نتوانسته شناخت درستى از مردم ايران و جامعه ايرانى پيدا كند و نوشته ها و اظهار نظرهايش بسيار سطحى و براساس برداشت و پندارهاى خودش مى باشد و نه فقط خاورشناس ‍ نيست بلكه او را جامعه شناس هم نمى توان ناميد ت چه رسد به اينكه عقايد او را درباره اسلام و مسلمانان بتوان ماءخذ قرار داد.
35- انعام (6) آيه 91؛ ((بگو خدا، سپس آن ها را در گفت وگوهاى لجاجت آميزشان رها كن تا بازى كنند)).
36- بقره (1) آيه 120.
37- حجر (15) آيه 3.
38- اشاره به ابوبكر و عمر و معاويه است .
39- اب و ابن و روح القدس .
40- نحل (16) آيه 51.
41- انبياء (21) آيه 22.
42- مائده (5) آيه 73.
43- در اصطلاح اعتقاد مسيحيان ، اقنوم سوم روحى است كه بر مريم عليها سلام تجلى كرد و بر او دميد و عيسى عليه السلام متولد شد.
44- مائده (5) آيه 75.
45- صافات (37) آيه هاى 95 و 96.
46- شعرا (26) آيه هاى 72 و 73.
47- نحل (16) آيه 21.
48- زمر (39) آيه 3، ((آگاه باشيد كه دين خالص مخصوص خدا و از آن اوست )).
49- در كتاب كامل ، ج 1، ص 67 و 68 آمده است : ((گفتار درستى كه در آن هيچ گونه ترديدى نيست اين است : آنان طايفه اى بودند كه بت ها را پرستش مى كردند همان گونه كه قرآن درباره آنان سخن گفته است (مقصود آيه 23، سوره نوح است كه مى فرمايد: (قالوا لاتذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و لا يعوق و نسرا)؛ و ((گفتند دست از خدايان و بت هاى خود برنداريد مخصوصا بت هاى ((ودّ)) و ((سواع )) و ((يغوث )) و ((يعوق )) و ((نسر)) را رها نكنيد)) و اين مذهب گروهى از ستاره پرستان است ؛ زيرا مذهب ستاره پرستان عبادت قديس ها مى باشد؛ يعنى فرشته ها به دليل نزديكى آنها از نظر مقام و مرتبت به خداوند مى باشد. اين گروه به آفريننده جهان و اين كه او خردمند و توانا و پاك است عقيده دارند و اعتراف و اقرار مى نمايند جز اين كه مى گويند: بر ما واجب است كه ناتوانى و عجز خود را درباره شناخت عظمت و جلال خداوند بدانيم و بشناسيم و به اين دليل ما به وسيله هايى كه در پيشگاه خداوند قرب و منزلتى دارند مانند قديس ها به او تقرب مى جوييم و چون موجودات روحانى را با چشم نمى توانيم ديد، از اين رو به آنها از طريق پيكرها نزديك مى شويم و آنها ستارگان و سيارات هفت گانه هستند كه تدبير امور اين جهان را نزد خداوند به عهده دارند و سپس گروهى از اين فكر برگشتند؛ زيرا ديدند كه ستارگان طلوع و غروب مى كنند، در شب آنها را مى توان ديد، ولى در روز امكان ديدن آنها وجود ندارد بنابراين ، بت ها را درست كردند تا در مقابل چشمشان باشد و به آنها متوسل شوند و بت ها به مقدسين توسل جويند و مقدسين به آفريدگار عالم و اين نخستين بت پرستى بود تا آن جا كه كفر و طغيان و سركشى قوم نوح به درازا كشيد و خداوند حضرت نوح عليه السلام را بر آن قوم برانگيخت تا از شدت و غضب الهى آنها را بترساند.) حال ببينيد كه قوم نوح از روزگاران قديم به آفريدگار جهان ايمان داشتند و به او معتقد بودند و وسايل را در طول بارى تعالى بدان منظور قرار دادند تا بتوانند به او دست يابند، نه آن كه بت ها را در عرض خداوند و در مقابل او قرار دهند)).
50- هود (11) آيه هاى 25 و 26.
51- اعراف (7) آيه هاى 70 و 71.
52- انعام (6) آيه 81.
53- يوسف (12) آيه 39 و 40.
54- عنكبوت (29) آيه 61.
55- عنكبوت (29) آيه هاى 61 و 63.
56- روم (30) آيه 35.
57- مثال براى تناقض : زمانى است كه دليلى بر واجب بودن چيزى دلالت مى كند و دليل ديگرى بر واجب نبودن آن حكم مى كند. مثال براى تضاد: وقتى است كه دليلى بر واجب بودن چيزى دلالت دارد و دليل ديگرى بر حرام بودن آن حكم مى كند. مثال سوم : مثلا دليلى بگويد: ((اكرم العلماء؛ دانشمندان را گرامى داريد)) و دليل ديگرى بگويد ((لا تكرم الفساق ؛ گناهكاران را عزيز و گرامى نشماريد.)) اين دو در بعضى موارد با هم تعارض خواهند داشت و آن در مورد دانشمند گنهكار است .
58- انعام (6) آيه 17، ((و اگر از خدا ضررى به تو رسد هيچ كس جز خدا نتواند تو را از آن برهاند)).
59- نمل (7) آيه 62، ((كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مى رساند و رنج و غم آنان را برطرف مى سازد ...؟)).
60- شورى (42) آيه 46، ((و آنها را غير خدا هيچ يار و ياورى نباشد كه يارى شان كند)).
61- آل عمران (3) آيه 160، ((و اگر شما را به خوارى واگذارد كيست كه بتواند از آن پس شما را يارى كند ...؟)).
62- آل عمران (3) آيه 126، ((نيست پيروزى مگر تنها از جانب خداوند تواناى حكيم )).
63- زمر (39) آيه 36، ((آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟)).
64- انفال (8) آيه 60.
65- حشر (59) آيه 7.
66- اعراف (7) آيه 134.
67- شعرا (26) آيه 80.
68- انعام (6) آيه 17.
69- قصص (28) آيه 15.
70- قصص (28) آيه 18.
71- رعد (13) آيه 43.
72- ((خداوند براى محاسبه كافى است )).
73- ((فقط شكايت غم و اندوهم را به پيشگاه خدا مى برم )).
74- ج 2، ص 339.
75- احمد بن فهد حلى ، عدة الداعى ، ص 359 به نقل از كافى ، ج 5، ص 556، ح 10 بحار الانوار، ج 14، ص 503، ح 30.
76- آل عمران (3) آيه 135، ((چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟)).
77- خطبه 192، ص 287 (صبحى صالح ).
78- ((اى محمد و اى على و اى على و اى محمد! شما كفايت كارم بكنيد؛ زيرا شما هر دو (براى مهم و حاجت من ) كافى هستيد)).
79- شورى (42) آيه 46، ((آنها جز خداوند اوليا و ياورانى ندارند كه يارى شان كند)).
80- ((از بين رفتن مشكلات و سختى ها را خواستن )).
81- ((كفايت كارها را طلب كردن )).
82- ((طلب يارى كردن )).
83- واقعه (56) آيه 64، ((آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟)).
84- نام بيمارى پوستى است كه با سفيد شدن قسمتى از پوست بدن و پر رنگ شدن اطراف آن مشخص مى شود و به آن پيسى يا لك و پيس مى گويند.
85- آل عمران (3) آيه 49.
86- عروة الوثقى ، باب نماز حاجت و گشايش مهمات كارها.
87- محدث قمى ، باقيات صالحات .
88- ((غير از خدا يا در عرض خدا)).
89- غاشيه (88) آيه 26، ((البته بازگشت آنها بسوى ما و آنگاه حساب (جزاى
اعمال نيك و بد)شان بر ما خواهد بود)).
90- رعد (13) آيه 40، ((و بر ما حساب خلق است )).
91- مؤ منون (23) آيه 117، ((حساب كار او نزد خداوند است )).
92- شعراء (26) آيه 113، ((البته كه حساب كار آنها بر كسى جز خدا نخواهد بود)).
93- انعام (6) آيه 52، ((و نه چيزى از حساب آنها بر تو مى باشد)).
94- احزاب (33) آيه 39، ((خداوند براى حساب به تنهايى كفايت مى كند)).
95- سجده (32) آيه 11، ((بگو فرشته مرگ كه بر شما ماءمور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)).
96- زمر (39) آيه 42، ((خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى ستاند)).
97- بحارالانوار، ج 22، ص 510.
98- نحل (16) آيه 75، ((برده مملوكى است كه توانايى و قدرت هيچ چيز را ندارد)).
99- همان طورى كه در دعاى ((مشلول )) آمده : ((يا هو يا من ليس هو إ لا هو)).
100- ص 263.
101- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 192.
102- نساء (4) آيه 64.
103- آل عمران (3) آيه 135، ((چه كسى جز خداوند گناهان را مى آمرزد)).
104- بقره (2) آيه 61، ((براى ما از پروردگارت بخواه )).
105- نساء (4) آيه هاى 171 و 172.
106- نساء (4) آيه هاى 171 و 172.
107- ((اقنوم )) ماءخوذ از سريانى به معناى شخص ، كالبد، اصل و سبب چيزى است اقانيم ثلاثه در اصطلاح مسيحيان ((اب ))، ((ابن )) و ((روح القدس )) است . (فرهنگ عميد).
108- آل عمران (3) آيه 49.
109- انفال (8) آيه 15.
110- انفال (8) آيه 17.
111- قصرالقلب : اختصاص متكلم امرى را به صفتى به جاى صفت ديگر، يا اختصاص صفتى به موضوعى به جاى موضوع ديگر بر خلاف اعتقاد مخاطب است . مثل : ((ما زيد قائم )) در مقابل كسى كه اعتقاد به قعود دارد و وجه ناميدن ((قصرالقلب )) به جهت عكس ‍ حكم مخاطب و اعتقاد او حكم جارى مى شود. قصر افراد: يعنى موصوف را به صفتى و يا صفتى را به موصوفى منحصر كردن بر خلاف اعتقاد مخاطب كه آن موصوف را به بيش تر از يك صفت متصف مى داند، مثل : ((ما زيد الا كاتب )) در قبال كسى كه معتقد است زيد هم شاعر و هم كاتب است و چون انحصار، مسئله شراكت را از بين مى برد، قصر (محصور كردن ) افراد ناميده شده است . (جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون ، ج 3، ص 71.)
112- وافى ، ج 2، ص 189.
113- اسراء (17) آيه 60، ((و ما آن خوابى كه به تو نشان داديم )).
114- اسراء (17) آيه 60، ((و ما آن خوابى كه به تو نشان داديم )).
115- تفويض : واگذار كردن كارى يا چيزى به كسى ، در اصطلاح عرفا و صوفيه آن است كه خدا تمام كارهاى خود را به بنده واگذار كند.
116- مرتضى مطهرى ، امامت و رهبرى ، ص 16 - 18. (براى توضيح بيش تر به همين كتاب مراجعه فرماييد).
117- ((او را بخوان به پيمانى كه نزد تو دارد كه همان نبوت و پيامبرى است ، يا به كسى كه با تو عهد و پيمان بسته است ...)).
118- ((حيثيت )) يعنى جهت و اعتبار، حيثيت تعليلى نقش واسطه در ثبوت (علت ) را دارد. و حيثيتى است كه اثبات محمول براى موضوع مستند به علت باشد. مانند ((الانسان من حيث انه متعجب ضاحك )). حيثيت تقييدى ، نقش واسطه در عروض (قيد موضوع ) را دارد. و مفادش مقيد كردن موضوع به جهتى از جهات است . مانند ((الجسم من حيث انه ابيض مرئى )) حيثيت اطلاقى حيثيتى است كه هيچ كدام از خصوصيات دو حيثيت فوق را ندارد؛ يعنى حيثيت علت و نه تقييد موضوع و به عبارت ديگر لابشرط است ، مانند: ((الانسان من حيث انه انسان ، حيوان ناطق )).
119- ((اگر تو زيان و بلا را از ما دور كنى )).
120- انتزاعى يا اعتبارى ، اصطلاح فلسفى مى باشد و مفاهيمى را مى گويند كه در خارج ما به ازائى نداشته باشد و به طور كلى آن چه در عالم خارج تقرر و تحققى ندارد، نام اعتبارى يا انتزاعى بر آن اطلاق مى شود و اعتباريات بر امورى گفته مى شود كه قائم به منشاء انتزاع يا اعتبار كننندگان باشد مانند كليت و جزئيت و شيئيت .
121- ((كمك و يارى جز از جانب خدا وجود ندارد)).
122- تفسير المنار، ج 1، ص 59.
123- ((مغالطه )): در لغت ، يعنى كسى را به غلط انداختن ، و در اصطلاح منطق ، قياس فاسد است . فساد يا از جهت ماده است و يا از جهت صورت ، يا از هر دو جهت ؛ افاده تصديق در طرف مى كند، ولى مطابق واقع نيست و اقسامى دارد و يكى از اقسام مغالطه مابالذات را به جاى مابالعرض قرار دادن است ؛ يعنى چيزى ذاتا جايز نباشد، ولى بالعرض جايز باشد. در مثال فوق ، توجه در شفاى مريض ها و يا ساير حوايج به غير از خدا، بالذات شرك است ؛ يعنى آنان را در مقابل خدا دانستن و به آنان در برابر خدا استقلال دادن ، ولى اگر بگوييم شفا دادن آنان بالذات نيست ، بلكه بالعرض است ؛ يعنى خدا اين قدرت را به آنان داده ، اين شرك نيست .
124- نحل (16) آيه 38.
125- نحل (16) آيه 37.
126- انعام (6) آيه هاى 148 150.
127- ((براى خدا دليل و حجت رسا و قاطع است )).
128- قضيه اول و كوچك را صغراى قياس مى گويند و اين اصطلاح برگرفته از علم منطق است .
129- حشر (59) آيه 5.
130- آل عمران (3) آيه هاى 124 و 125.
131- آل عمران (3) آيه 126.
132- در اذن دخول و ورود به حرم هاى پاك ائمه معصومين عليهم السلام در پاره اى از نوشته هاى اصحاب چنين آمده است : ((خدايا! اين بارگاه ممتازى است كه تو آن را پاكيزه كرده اى و مكانى است كه خود آن را شرافت بخشيده اى و نشانه هايى است كه آنها را پاك گردانده اى تا در آن جا دلايل يگانه پرستى و نيز دعاى دعا كنندگان عرش عظيم آشكار گردد)). مفاتيح الجنان ، ص 312. همچنين در زيارت جامعه آمده است : ((خداوند شماها را به صورت نورهايى آفريد و در خانه هايى قرار داد كه خود اجازه فرموده در آن خانه ها نام مبارك او برده شود و بلند آوازه گردد)). به نظر مى رسد كه اين مقدار كافى باشد.
133- وى با اين كه در مذهب تسنن است ولى آن چه مى گويد از روى غلو نيست .
134- ((خداوند به عنوان حسابگر كفايت مى كند)).
135- ((بگو كافى است كه خداوند و كسى كه علم كتاب (آگاهى بر قرآن ) نزد اوست گواه (من ) باشد)).
136- قياس استثنائى ، اصطلاح منطقى است ؛ يعنى استدلالى است كه نتيجه يا نقيض آن بالفعل در خود استدلال ذكر شود، مثل : اگر اين مايع الكل باشد، قابل احتراق است ، ليكن قابل احتراق نيست ، پس الكل نيست . نتيجه ((پس الكل نيست )) خود استدلالى است .
137- تالى ، مقدم ، هر دو اصطلاح منطقى است : تالى ؛ يعنى متاءخر در شى ء چرا كه تالى از ماده ((تِلو)) يعنى تاءخر و جمله جزائيه از شرطيه را تالى مى گويند به جهت تاءخر آن از جزء اول كه عبارت از شرط باشد كه به آن مقدم مى گويند.
138- ((آن گاه كه به فرشتگان گفتيم كه به آدم سجده كنيد ...)).
139- ((آفتاب و ماه را ديدم كه در برابرم سجده مى كنند)).
140- ((پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و سپس همگى بخاطر او به سجده افتادند)).
141- مصباح المنير، ص 266.
142- اصحاب اجماع ، افرادى هستند كه اجماع قائم شده در هر روايتى كه از آنان نقل شده صحيح است ؛ يعنى تا اين افراد بررسى مى شود، ولى بعد از آنان تا معصوم بررسى نمى گردد (فوائد وحيد، ص 29).
143- رعد (13) آيه 36، ((بگو (اى پيامبر) كه من به يقين فرمان يافته ام تا خدا را بپرستم و بر او انبازى نگيرم )).
144- يس (36) آيه 60، ((اى بنى آدم ! آيا ما از شما پيمان نگرفتيم كه شيطان را عبادت نكنيد؟))
145- مومنون (23) آيه 47، ((در حالى كه قوم آنها (بنى اسرائيل ) ما را عبادت مى كنند (و بردگان ما هستند))).
146- يوسف (12) آيه 40، ((كه جز او را عبادت نكنيد (نپرستيد))).
147- نساء (4) آيه 64.
148- آل عمران (3) آيه 130، ((چه كسى جز خداوند گناهان را مى بخشد)).
149- يوسف (12) آيه 97، ((اى پدر براى گناهان ما از خدا آمرزش بطلب )).
150- ((هماره به خداوند گمان نيك داشته باشيد)).
151- نحل (16) آيه 51؛ انبياء (21) آيه 22؛ مائده (5) آيه هاى 72 و 75.
152- صافات (37) آيه 95 و 96؛ شعراء (26) آيه هاى 72 و 73.
153- هود (11) آيه هاى 25، 26 و اعراف (7) آيه هاى 70 و 71 و انعام (6) آيه 81.
154- عنكبوت (29) آيه هاى 61 و 62.
155- روم (30) آيه 35.
156- اعراف (7) آيه 34.
157- رعد (13) آيه 2.
158- آل عمران (3) آيه 49.