مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۳ -


دشمنان نقاب دار، و ناشناخته ، دوست نمايانى هستند كه از گرگ بيابانى ، درنده ترند، آنان در سنگر دوستى از پشت خنجر مى زنند، به ظاهر دوستند و غم خوار، اما در باطن دشمنى خوشحال ، اصرار مى ورزند كه امين و رازدارند ولى در واقع خائن و جاسوسند، و از اسرار زندگى و نقاط ضعف و قوت انسان ، كاملا باخبرند پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته بسيار مشكل و احيانا محال است .
چنين دشمنى ، همان منافق دو رويى است كه قرآن در مورد آن در سوره هاى مختلفى بحث و گفت و گو نموده است حتى سوره اى مستقل درباره منافقان فرو فرستاده است امير مومنان از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله درباره اين گروه چنين نقل مى كند:
من از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نمى ترسم ، بلكه فقط از يك گروه مى ترسم و آن كافران مسلمان نما و گروه منافق و دوچهره گانند كه شيرين زبان و خوش گفتارند ولى در واقع از دشمنان اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند، ولى يك گام با شما بر نمى دارند.(76)
بنابراين نبايد تعجب كنيم كه قرآن كريم درباره منافقان در سوره بقره ، آل عمران ، نساء، انفال ، توبه ، عنكبوت ، احزاب ، فتح ، منافقون ، حديد، و تحريم ، بحث و گفتگو نموده است ، و سيماى اين گروه به ظاهر شيرين و در باطن تلخ را نشان داده است .
دو آيه مذكور در آغاز بحث از طريق تمثيل وضع آنان را روشن مى سازد.
فرض كنيد در شب تاريك كه سياهى همه جا را فرا گرفته و احتمال هجوم گزنده ها و درنده ها روح و روان انسان را رنج مى دهد براى پيدا كردن راه گريز و مسير صحيح آتشى را روشن مى كنيم تا اطراف خود را ببينيم و راه را از كوره راه تشخيص دهيم .
در اين حالت كه با نيم اميدى بسر مى بريم طوفانى برمى خيزد و آتش را خاموش مى كند و اميد انسان به نااميدى ، و نشاط را به غم و دلهره تبديل مى سازد.
قرآن وصف چنين شخصى را كه در اين گيرودار در اثر برافروختن آتش روح جديد در كالبدش دميده مى شود و مى خواهد از آن بهره بگيرد آنگاه طوفان تمام سرمايه را از او مى گيرد، چنين بيان مى كند:
كمثل الذى استوقد نارا فلما اءضاءت ما حوله .
بسان كسى كه آتش را برافروخته آنگاه كه اطراف او را روشن كرد، ناگهان خاموش مى شود.
بنابراين جمله (فلما اءضاءت ) نياز به جواب دارد و جواب آن محذوف است يعنى (طفئت نازه ) اءو (اءطفا الله نوره ) و جواب ((لما)) به خاطر جمله بعدى حذف شده است .
قرآن يادآور مى شود كه حال منافقان در اين جهان نيز بسان همين گروه است ، زيرا گروه منافق روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد به او ايمان آوردند، آنگاه به او كفر ورزيدند، چنانكه مى فرمايد:
ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا.(77)
((آنان در تاريكى شرك و جهالت بودند، ايمان آنان بسان نورى بود كه در دل ظلمت و كفر درخشيد، و راه و چاه را به آنان نشان داد. و تا مدتى نيز از نور ايما بهره گرفتند، ولى آنگاه كه راه كفر را زير نقاب نفاق در پيش گرفتند، خدا نور را از آنان برگرفت و آنها به صورت انسانهاى گمراهى درآمدند كه نمى توانند راهى براى نجات بيابند)).
بنابراين تشبيه ياد شده وضع زندگى آنان را در همين جهان تبيين مى كند، اميد و نااميدى ، ايمان و كفر همگى در اين جهان صورت پذيرفته ، و ارتباطى به جهان ديگر ندارد ولى برخى از مفسران بخش نخست از مثل را مربوط به اين جهان دانسته و بخش ديگر را به پس از مرگ ، يعنى منافقان در سايه تظاهر به اسلام در اين جهان بهره مى گيرند ولى به خاطر كفر و خاموش ‍ شدن چراغ ايمان در جهان ديگر معذب مى گردند.
اين گروه به خاطر از دست دادن تفكر صحيح ، از ابزار شناخت بهره نمى گيرند گوش دارند اما با آن نمى شنوند، زبان دارند ولى در واقع گنگند، چشم دارند ولى با آن نمى بينند، چنان كه مى فرمايد:
صم بكم عمى فهم لا يرجعون .
در پايان دو نكته را ياد آور مى شويم :
1. در اين تمثيل مشبهى است و مشبه به .
مشبه كلمه (مثلهم ) كه مقصود منافقان است .
مشبه به جمله (كمثل الذى استوقد نارا) مى باشد.
اكنون سوال مى شود كه چرا ((مشبه )) به صورت جمع (مثلهم ) ولى مشبه به ، به صورت مفرد (كمثل الذى ) وارد شده است .
پاسخ آن اين است كه هدف تشبيه جمع به فرد نيست ، بلكه غرض تشبيه حال و احوال اين دو به هم مى باشد، مثلا مى گويند:
اين گروه به ظاهر متمدن ، بسان گرگ درنده است .
2. از آنجا كه اين افراد از ابزار شناخت بهره نمى گيرند، اميد به اصلاح آنان نيست ، زيرا دستگاه تفكر از طريق ابزار شناخت كمك مى گيرد و به قول گوينده :
 

چشم باز گوش باز، اين عما   حيرتم در چشم بندى خدا
مثل دوم : گروه سرگردان در بيابان تاريك و وحشت زا
اءو كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون اءصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محيط بالكافرين (بقره /19).
((يا همچون بارانى كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر گرفتاران در بيابان ببارد) آنها از ترس مرگ ، انگشت در گوش خود مى گذارند، تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد)).
2. يكاد البرق يخطف اءبصارهم كلما اءضاء لهم مشوا فيه و اذا اءظلم عليهم قاموا ولو شاء الله لذهب بسمعهم و اءبصارهم ان الله على كل شى ء قدير (بقره /20).
((نزديك است برق (روشنايى خيره كننده اى ) چشم آنها را بربايد، لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) روشن مى سازد، چند قدمى در پرتو روشنايى بر مى دارند، آنگاه كه خاموش مى شود، توقف مى كنند اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيزى توانا است )).
پيش از آنكه به تفسير ((تمثيل )) بپردازيم ، برخى از مفردات آيه را توضيح مى دهيم :
1. ((صيب )): باران سنگين و پرپشت .
2. ((رعد)): صداى غرش وحشتزا و مهيب كه از ناحيه ابر به گوش ‍ مى رسد.
3. ((برق )): نور قوى كه به هنگام نزول باران ، محيط را روشن مى سازد.
4. ((صاعقه )): آتشى كه به هنگام غرش رعد و درخشيدن برق ، از بالا متوجه زمين مى گردد.
5. ((خطف )): گرفتن و ربودن است .
در اين تمثيل بايد با سه ركن اساسى آشنا شويم :
1. مشبه : گروهى كه آيه مباركه در صدد بيان وضع آنهاست و در واقع در آيه مورد بحث ، ((مشبه )) انسانهاى منافق و دو چهره است كه به ظاهر اسلام آورده ولى در باطن كفر مى ورزند.
2. مشبه به : رهگذرانى كه شبانگاه در يك بيابان مسطح و هموار كه نه راه مشخصى در آن پيدا است ، و نه پناهگاهى مانند گوه و غار وجود دارد در اين هنگام گرفتار باران پرپشتى مى شوند كه با عوامل بسيار مهيبى از قبيل رعد و برق و صاعقه همراه مى باشند، از ترس صاعقه ، دستها را در گوش ‍ مى گذارند شايد از خطر آن محفوظ بمانند، قدرت برق به اندازه اى است كه مى خواهد چشم ها را بربايد، لحظه اى كه افق در سايه آن روشن مى شود، براى نجات از اين سرزمين چند گامى برمى دارند، آنگاه كه خاموش گشت ، روى پا ايستاده در حيرت و سرگردانى فرو مى روند نمى دانند چه كنند.
مشبه به : گروه سرگردان در بيابان با جمله (اءو كصيب من السماء) آغاز گرديده و با جمله (و اذا اءظلم عليهم قاموا) پايان پذيرفته است و جمله (لو شاء الله ) ارتباطى به مشبه به ندارد بلكه نوع تحديدى است درباره منافقان و مى رساند كه خدا مى تواند هر نوع ابزار معرفت و شناخت را از آنان بگيرد.
3. وجه شبه : سومين چيزى كه بايد به آن توجه نمود، وجه شبه است يعنى تشابه و وجه اشتراك گروه نخست (منافقان ) با اين گروه سرگردان در بيابان كه دچار حادثه اى مهيب شده اند و هدف در اين مقاله بيان همين قسمت است .
اين نوع اركان سه گانه ، در هر تمثيلى بايد مورد نظر قرار گيرد آنگاه انسان بتواند به تبيين تمثيل بپردازد.
يادآور مى شويم مفسران در بيان وجه شبه اين گروه دو راه مختلف برگزيده اند.
1. تطبيق مفرق
مقصود از تطبيق مفرق اين است كه كليه مفردات وارد در ((مشبه به )) به گونه اى بر احوال منافقان تطبيق شود. مثلا: در مورد مشبه به به مفرداتى از قبيل :
1. باران پرپشت .
2. برق .
3. رعد.
4. صاعقه .
5. ظلمات .
بايد تلاش كنيم مشابه اين امور پنجگانه را در زندگى منافقان به دست آيد مثلا بگوييم مشابه باران يا رعد و برق و يا ظلمات در زندگى منافقان مى باشد. و همچنين است ديگر امورى كه در درون مشبه به نهفته است كه به نوعى بيان گرديد.
تحليل تمثيل از اين طريق با مشكلات زيادى روبرو است هرچند دو مفسر بزرگ اين راه را برگزيده اند مانند طبرسى (471 - 548 هجرى ) در مجمع البيان (78) و محقق بلاغى (1284 - 1352 هجرى ) در آلاء الرحمن .(79)
تطبيق مركب
در حالات منافقان و زندگى رهگذران گرفتار باران و همراه با پديده هاى مهيب ، نوعى تشابه كلى وجود دارد كه اين دو را مشابه و همرنگ يكديگر قرار داده است و در حقيقت دو حالت به هم تشبيه شده اند، نه مفردات موجود در هر طرف به مفردات موجود در طرف ديگر، و به اصطلاح از قبيل تشبيه مركب به مركب است ، نه مفردات به مفردات ، و اين راهى است كه زمخشرى در كشاف پيموده است و آن را قول فصل و مذهب استوار ناميده است .
در اين ميان هرگز براى مفرداتى كه در مشبه به هست معادلى در مشبه وجود نخواهد داشت بلكه دو نوع حالت كلى وجود دارد كه كاملا شبيه هم خواهند بود(80) و شايد اين راه نسب به راه نخست واضح تر و روشن تر باشد. در تشبيه مركب هر چند با مفردات سر و كار نداريم ، بلكه يك حالت كلى و يكسان و مشترك در دو طرف موجود است و از اين جهت يكى به ديگرى تشبيه شده است ، ولى عناصرى كه تشكيل دهنده آن هيئت انتزاعى مى باشند عبارتند از:
1. احاطه ترس و وحشت بر رهگذرانى كه در چنين فضايى گير كرده اند، قلب آنان مالامال از خوف و ترس مى باشد، و پيوسته باران پرپشت و رعد و برق و صاعقه مايه افزايش ترس و رعب مى باشد چنانكه مى فرمايد:
اءو كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق .
2. تلاشهاى احمقانه و ابلهانه آنان ، آنجا كه انگشت در گوشها مى كنند كه صداى مهيب را نشنوند و سرانجام از مرگ نجات پيدا كنند، در حالى كه انگشت در گوش كردن مانع از گرفتارى در سيل و صاعقه نمى گردد، چنانكه مى فرمايد:
يجعلون اءصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت .
3. بهره گيرى هاى جزئى از روشنايى برق كه شايد چند لحظه پيش طول نمى كشيد چنانكه مى فرمايد:
(كلما اءضاء لهم مشوافيه ).
از اين عناصر سه گانه حالتى را انتزاع مى كنيم كه درست با حالت منافقان يكسان است ، زيرا اين عناصر سه گانه كه پديد آورندگان هيئت انتزاعى در رهگذران هستند درباره منافقان نيز به نوعى وجود دارد اينك بيان اين قسمت :
از يك طرف ترس و رعب آنان را فرا گرفته و انتشار اسلام در شبه جزيره پيوسته آنان را مرعوب قدرت مسلمانان ساخته است .
از طرف ديگر قرآن از بدبختى كافران گزارش مى دهد بالاخص بدبختى كه پس از مرگ دامنگير آنها مى شود، آنان براى صيانت خود از چنين آينده تاريك كوشش مى كردند كه آيات الهى را نشنوند بسان همان رهگذرانى كه انگشت در گوشهاى خود مى نمودند كه از شر صاعقه و رعد مصون بمانند.
از طرف ديگر منافقان بسان همين رهگذران با يك حالت تذبذب زندگى مى كردند، گاهى آيات الهى را شنيده ، گامى به سوى اسلام برمى داشتند ولى چيزى نمى گذشت كه گام به عقب نهاده و به كافران ملحق مى شدند، درست مانند رهگذرانى كه تا لحظه اى كه برق در افق باشد به سوى هدف گام بر مى دارند و در غير اين صورت از حركت باز مى ايستند.
با نگرش به اين عناصر سه گانه در هر دو طرف ، مى توان گفت حالات اين دو گروه از نظر رعب و وحشت و از نظر تلاشهاى بى ثمر، و تذبذب در زندگى يكسان مى باشند.
قرآن مجيد در برخى از آيات از استيلاء رعب و وحشت بر منافقان چنين گزارش مى دهد:
يحذر المنافقون اءن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزء و ان الله مخرج ما تحذرون .(81)
((منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضد آنان نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد بگو استهزا كنيد خداوند آنچه از او بيم داريد آشكار مى سازد)).
و در آيه ديگر از سرانجام بد زندگانى آنان پس از مرگ گزارش مى دهد و مى فرمايد:
لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اءينما ثقفوا اءخذوا و قتلوا تقتيلا.(82)
((اگر منافقان و بيمار دلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند و از همه جا طرد مى شوند و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد)).
مثل سوم : معبودانى پست تر از پشه
ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما(83) بعوضة فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اءراد الله به ذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين . (بقره /26).
((خداوند از اين كه (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن (در پستى ) مثل بزند، شرم نمى كند (در اين ميان ) آنها كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن ((نوع مثل ها) حقيقتى است كه از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه كفر ورزيده اند (اين موضوع را بهانه كرده ) و مى گويند، منظور خداوند از مثل چه بوده است ، با اين مثل جمع كثيرى را گمراه و گروه زيادى را هدايت مى كند، در حالى كه فقط فاسقان با آن گمراه مى شوند)).
بحث مثل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم :
1. حيا و شرم در مورد خدا
آيه مباركه خدا را با جمله (لا يستحيى ) توصيف مى كند، و يادآور مى شود كه خدا از زدن برخى از مثل ها كه جنبه هاى هدايتى دارند، شرم نمى كند.
اكنون سوال مى شود: ((شرم كردن و يا نكردن )) از صفات موجود امكانى است كه پذيراى تاءثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است كه پذيراى تاءثير باشد.
و به ديگر سخن : ((شرم )) و يا ((حيا)) يك حالت روانى است كه با گرفتگى روح ، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تاءثيرگذار و يا تاءثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور روانى باشد.
اين پرسش به ((حيا)) اختصاص ندارد، بلكه در تمام پديده هاى روانى كه از فعل و انفعال ذات خبر مى دهد نيز مطرح مى باشد، مانند خشنودى و خشمگينى خدا كه در برخى از آيات وارد شده است ، از باب نمونه :
1. لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك .(84)
((خدا آنگاه كه مومنان با تو بيعت مى كردند، خشنود گرديد)).
2. (غضب الله عليهم ).
((خدا بر آنان (يهود) غضب كرد)).
در حالى كه خشنودى و خشمگينى كه در زبان عربى به آن ((رضا)) و ((غضب )) مى گويند، دو حالت روانى است كه شرايط مساعد، و نامساعد، پديد آرنده آن دو مى باشد و در نتيجه ذات تحت تاءثير عوامل برون از خود قرار مى گيرد.
پاسخ در اين موارد، يك كلمه بيش نيست و آن اين كه : نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت .(85)
توضيح اينكه : حقايق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعيت اسماء و صفات خدا) وقتى در قال الفاظى - كه بشر براى رفع نيازهاى روزمره خود، آنها را وضع كرده است - درآمد براى خود چنين حالتى پيدا مى كند و اين قصور و كوتاهى لسان بشرى است كه آن را يارى بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براى بشر امكان آشنايى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به كارگيرى اين الفاظ نيازى نبود.
و از طرفى چون سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه با زبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده اند(86) براى تفهيم يك رشته معارف از به كارگيرى اين الفاظ - كه معنى ظاهرى آنها، با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد - چاره اى نيست ولى در عين حال افراد كنجكاو و آشنا به زبان قرآن ، مى توانند با ضميمه كردن ديگر آيات ، به اهداف اين آيات پى برند و بدانند كه مقصود از وصف الهى با اين اوصاف ، اين نيست كه ذات اقدس الهى ، كانون اين پديدهاى روانى است ، بلكه هدف ، گزارش از واكنش هاى متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها، توضيح اينكه : به هنگام خشنودى از فردى دو چيز احساس مى شود.
1. نوعى انبساط در روح و روان پديد مى آيد.
2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان مى دهيم .
اين سخن در خشم نيز حاكم است ، در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است . در مورد رضا و خشم الهى ، به خاطر پيراستگى ذات ، مرحله نخست محكوم به بطلان است ، اما مرحله دوم كه از آن به عكس العمل و واكنش ‍ تعبير مى كنيم كاملا حاكم است هرگاه خدا از خشنودى خود نسبت به فردى يا گروهى خبر داد، مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است ((خشم )).
از اين بيان ، هدف از به كارگيرى واژه ((حيا)) درباره خدا، و سلب آن را وى روشن گرديد، مقصود نفى واكنش هاى اين پديده روانى است ، زيرا انسان خجول در سايه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مى گردد، در حالى كه خدا از اين واكنش پيراسته مى باشد و لذا مقصود خود را پوست كنده مى گويد، وا مى فرمايد: (ان الله لا يستحيى ) يعنى او از گفتن حقايق پروايى ندارد، همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين مى باشند، و لذا در برخى از آيات مى فرمايد:
ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق .(87)
((جلوس طولانى شما در خانه پيامبر مايه ناراحتى او مى گردد و از بازگويى اين حقيقت شرم مى كند، ولى خدا از بيان حق ، شرم نمى كند)).
2. بعوضه چيست ؟
(بعوضه ) در زبان عرب به معنى ((پشه هاى ريز)) است و به نوع بزرگ ((بق )) مى گويند، و در ادبيات فارسى بيشتر مورد تحقير به كار مى رود.
عنصرى مى گويد:
 
نايد زور هژبر و پيل ، ز پشه   نيايد بوى عبير و گل ، ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقير و بى ارزش نمايى چيزى بهره مى گيرد، چنانكه مى گويد:
 
بدانگه كه قيصر نباشد به روم   نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم
سر پشه و مور تا شير و گرگ   رها نيست از چنگ و منقار مرگ
بيابان چنان شد ز هر دو سياه   كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه
معزى مى گويد:
 
خصم مسكين پيش خسرو كى تواند ايستاد   پشه كى جولان كند جايى كه باد صرصر است
سعدى با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى گويد و آن را پيروز بر پيل مى داند، مع الوصف آن را نيز نوعى تحقير مى كند چنان كه مى فرمايد:
 
پشه چو پر شد بزند پيل را   با همه تندى و صلابت كه در او است
پشه نه تنها موجودى ناتوانى است بلكه از عمر بسيار كوتاهى برخوردار است چنانكه مولوى مى گويد:
 
پشه كى داند كه اين باغ از كى است   در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف كه گوينده آن براى نگارنده معلوم نيست ، پشه كاملا تحقير شده است .
 
جايى كه عقاب پر بريزد   از پشه لاغرى چه خيزد
بنابراين هرجا كه سخن از ((پشه )) است تحقير و بى ارزشى با او همراه مى باشد.
3. شاءن نزول آيه
قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان ، دو مثل كوبنده اى زنده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است .
گاهى براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند، و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنان كه مى فرمايد:
ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه .(88)
((آنان كه جز خدا را مى پرستند نمى توانند مگسى را بيافرينند هر چند دست به دست هم بدهند، هرگاه مگسى چيزى از آنان سلب كرد، نمى توانند پس بگيرند)).
در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .(89)
آنان كه اوليايى جز خدا، براى خود انتخاب كرده اند، بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (بر آن اعتماد مى كند) در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است )).
اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض ‍ گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست ، تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت ، و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است .
با توجه به اين امور:
يادآور مى شويم : جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها، كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد، و به مغزها حركت و بينش مى بخشد، تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند، و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است ، هر چند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است ، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت .
ولى هرگاه هدف ، بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد، هيچ تشبيهى بليغ ‌تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست - لذا - خدا مى فرمايد:
ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها.
((خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى ) شرم نمى كند زيرا اين مثلها تاءمين كننده غرض متكلم است )).
4. واكنش هاى گوناگون مثل هاى قرآن
مردم در برابر اين مثل ها به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف : گروه معتقد به نبوت پيامبر و حقانيت قرآن .
ب . گروهى كافر و غير معتقد.
گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان سائر آيات قرآن حق و پابرجا است :
فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم .
گروه دوم به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند:
و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا.(90)
خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مى گويد و مى فرمايد: خدا به وسيله اين مثل ها گروهى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن ، از اين مثل ها گمراه نمى شوند.
هدايت از آن مومنان و گمراهى از آن فاسقان مى باشد، و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مى كند:
(يضل به كثيرا).
((گروه زيادى گمراه مى كنند (كافران ).
(و يهدى به كثيرا).
((خدا گروه زيادى را نيز هدايت مى كند)).
سرانجام يادآور مى شود علت گمراهى را بايد از درون كافران جست و جو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه هايى فراهم ساخته اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند، و عدم بهره مندى آنها از اين آيات همان گمراه شدن است .
گروهى از اين نوع آيات انديشه جبر مى سازند و مى گويند: اين كه خدا گروهى را هدايت ، و گروه ديگرى را گمراه مى كند، به اين معنى است كه : هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشى از خود ندارند.
ولى استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملا محكوم است و قرآن با جمله (و ما يضل به الا الفاسقين ) يادآور مى شود گمراه كردن خدا بى سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرد سبب گمراهى خود را فراهم ساخته اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
تعجب ندارد كه كتابى براى گروهى مايه هدايت و براى گروه ديگر مايه ضلالت باشد، زيرا اين دوگانگى در تاثير از خود قرآن سرچشمه نمى گيرد، قرآن براى همه كتاب هدايت است بلكه از ذات انسانها سرچشمه مى گيرد.
انسانى كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد از نسيم صبحى بهره مند مى شود ولى آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود از اين باد بهارى جان پرور، محروم مى گردد، مثل مومن مثل انسانى است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مى دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مى سازد و به قول گوينده :
 
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست   در باغ لاله رويد، و در شوره زار خس
سالمترين و پاكترين غذا براى جوان ، نيروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال كه معده او براى هضم چنين غذايى آمادگى ندارد، معصيت بار بلكه مرگ آفرين است .
تا اينجا از تفسير آيه فارغ شديم .
5. ساختمان پشه
در حالى كه پشه در آيه مورد بحث ما از نظر جامعه ما نشانه حقارت و پستى است ولى از نظر ديگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب انگيز است .
پشه داراى خرطومى بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسى مى مكد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى كند، او داراى دو بال است كه با آن به پرواز در مى آيد تا غذاى خود را تامين كند.
او جانور بسيار حساسى است كه با كوچكترين احساس خطر، جايگاه خود را ترك مى كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت در آورد او جايگاه خود را ترك كرده و از تيررس بيرون مى رود.
پشه ماده ، هر بار قريب 150 تخم مى ريزد، بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبى كه در يك چاله جمع شود و حتى آب يك قوطى حلبى تخم مى گذارد، تخم ها به هم چسبيده اند و توده يك پارچه ، تشكيل مى دهند، نوزاد به زودى از تخم بيرون مى آيد، هر نوزاد لوله تنفسى دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقى مى مانند، چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مى شود. شفيره كه ظاهرا بى حركت است ، درون پوسته اى كه به دور خود دارد، تغيير فراوان مى كند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى شود و پرواز مى كند.
پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگى مى كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهى و عصاره ميوه ها تغذيه مى كند ولى پشه ماده بيشتر خون مى مكد. وقتى كه پشه اى به كسى نيش مى زند در جست و جوى خوراك است .
همه پشه ها حشراتى كوچكند كه تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسيارى از پشه ها بسيار شبيه يكديگر است .
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسيار به انسان نمى رساند، بعضى از خويشاوندان آن ناقل بيمارى خطرناكند، يكى از آنها ناقل مالاريا است ، پشه ديگرى ناقل تب زرد است .(91)
امير مومنان عليه السلام در آفرينش پشه بيانى دارد كه متن آن را در پاورقى و ترجمه آن را در متن مى آوريم :(92)
اگر همه موجودات زنده جهان ، اعم از پرندگان ، چهارپايان ، و آن گروه از آنها كه شبانگاه خود برمى گردند، و همانها كه در بيابان مشغول چرا هستند، و تمام انواع گوناگون آنها، هم آنها كه كم هوشند و هم آنها كه زيركند، اگر همه آنها گرد آيند، هرگز در ايجاد پشه اى در عدم توانايى ندارند، و هيچگاه طريق ايجاد آن را نتوانند شناخت ، خردهاى آنها در آگاهى به اسرار آفرينش ‍ متحير مى ماند، و نيروهاى آنها ناتوان و خسته مى شود، و پايان مى پذيرد و سرانجام پس از تلاش شكست خورده و ناتوان بازگردند و اعتراف نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده شده اند و به عجز از ايجاد آن اقرار نمايند و حتى به ناتوانى خويش از نابود ساختن آن اذعان كنند.
مثل چهارم : دلهاى سخت تر از سنگ
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون . (بقره /74).
((سپس دلهاى شما پس از اين جريان (ذبح بقره براى شناخت قاتل ) سخت شد، آنها مانند سنگ اند يا سخت تر از آن زيرا برخى از سنگها است كه از آن آب فوران مى كند، برخى از آنها از ترس خدا، فرو مى افتد خداوند از آنچه كه انجام مى دهيد بى خبر نيست )).
پيش از تفسير اين ((مثل )) نكاتى را يادآور مى شويم :
1. داستان بقره بنى اسرائيل
از آنجا كه قرآن اين ((تمثيل )) را پس از داستان بقره ((بنى اسرائيل )) مطرح كرده است لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
يك نفر از ((بنى اسرائيل )) به دست كسى كشته مى گردد، ولى قاتل آن شناسايى نمى شود، تمام قبايل خود را تبرئه كرده ، و مى رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه ، درگيرى بزرگى در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى عليه السلام بده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادى ، قابل حل نبوده ، بايد از غيب استمدادى برسد.
وحى الهى فرود آمد، و دستور داد كه گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مى گردد، و قاتل خود را معرفى مى نمايد.
آنان سخن موسى عليه السلام را شوخى و يا استهزاء تلقى كردند و با تحاشى حضرت موسى كه فرمود: اعوذ بالله ان اءكون من الجاهلين (به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم ) روبرو شدند و فهميدند كه كار جدى است و شوخى در كار نيست .
ولى چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند در صدد برآمدند كه به گونه اى از آن شانه خالى كنند.
از اين رو يك رشته سوال ها كه همگى نوعى بهانه جويى براى فرار از تكليف بود مطرح كردند.
نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميان سال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد كه زرد رنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوى كه براى شخم زدن رام نشده ، و كار آن آب كشى براى زراعت ها نبوده و رنگ آن يكپارچه ، و در سراسر بدن او رنگ ديگرى نباشد.
آنگاه كه درهاى بهانه جويى را بسته ديدند راهى جز تسليم نداشتند و خواه ناخواه به موسى گفتند: (الان جئت بالحق ): ((حالا حق مطلب را ادا كردى )).
ولى چنين تصديقى ، جز ظاهر سازى ، چيز ديگرى نبود، از لحظات نخست صدور فرمان ، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهى را با كمال كراهت و بى ميلى اجرا كردند كه مى فرمايد:
فذبحوا و ما كادوا يفعلون .(93) (بقره /71)
((گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام دهند)).
موسى عليه السلام براى پيدا كردن قاتل ، دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از زنده شدن ، قاتل خود را معرفى كرد.
شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسى ، و نمونه اى از معاد بود، نرمى بيشتر نشان بدهند، و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند، ولى برعكس با مشاهده اين آيت الهى ، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جاده حق ، منحرف مى شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله ثم قست قلوبكم من بعد ذلك اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده ، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت ، سخت تر گرديد.
2- قلب صنوبرى مظهر حيات
قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب عضوى از كل بدن است ، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن ، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن ، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود. قلب انسان هنگام فرح و شادى ، غضب و خشم ، خوف و ترس ، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
به خاطر چنين ويژگى ، بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب مظهرى بيش براى اين موضوعات نيست ، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى ، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است ، در آيه مورد بحث به ((قلوب )) نسبت داده شده و فرموده است : (ثم قست قلوبكم ) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است .
3. دلهاى سخت تر از سنگ
در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده ها راءفت خيز و واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
در ادبيات فارسى واژه هاى ((سنگدل )) و ((سنگدلى )) كه اولى وصف ، و دومى حاصل مصدر است در اين مورد به كار مى رود.
حافظ مى گويد:
 
بر خود چو شمع خنده زنان ، گريه مى كنم   تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
سعدى مى گويد:
 
در انديشه ام تا كدامين كريم   از آن سنگدل دست گيرد بسيم
فردوسى مى گويد:
 
سياه اندرون باشد و سنگدل   كه خواهد كه مورى شود سنگدل
و نيز مى گويد:
 
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل   كه آن مرد بى دانش و سنگدل
اگر ((سنگدل )) صفت مركبى است و به معنى بى رحم ، ((سنگدلى )) حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
 
اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان   تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
تفسير تمثيل
از آنجا كه در جهان ((سنگ )) به صلابت و مقاومت معروف است ، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد، به سنگ تشبيه مى كند، قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة .
((پس از مشاهده جريان گاو، دلهاى شما به جاى ((نرم دلى )) قى و بى رحم و بسان سنگ گرديد)).
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند، نه تنها آنان سنگ دلانند بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
براى روشن شدن اين تمثيل قرآن به سه نوع تاءثير پذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد.
1. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را ((انفجار)) مى نامند، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب ، و قرآن براى اختصار آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده ، چنان كه مى فرمايد:
و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار.
((برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند)).