2. گاهى شكاف ريز و كوچكى در
دل سنگ پديد مى آيد كه قرآن از آن به لفظ ((يشقق
)) تعبير مى كند، آنگاه آب كمى از آن بيرون آمده
كه در لغت عرب آن را ((عين ))
و يا به زبان فارسى ((چشمه ))
مى نامند.
3. برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق ، از نقطه بالا به زير مى
افتد هر چند دانش بشرى براى آن ، علت طبيعى معرفى مى كند ولى اين مانع
از آن است كه در طول آن ، عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است و موثر
باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر
مى پذيرد در حالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به
خاطر قساوت متاءثر نمى شوند زيرا يك نوع اءنانيت و خودخواهى و غير
خودنخواهى بر آنها حكومت مى كند.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و ((شقاق
)) معلول فشار آب و تاءثير آن است ، ممكن است در
اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا
شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس با فشار راه خود را باز كند، و
موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال ، سنگ با آن صلابت ، صخره با آن سختى در مقابل حادثه ،
تاءثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر
تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هر نوع پند و اندرزى ، و
دليل و برهان مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا
نمى كنند.
عكس العمل حكومت اسرائيل در برابر انتفاضه امروز، گواه روشن بر قساوت و
سنگدلى آنها است ، با اين كه جهان خشونت اسرائيل را محكوم مى كند، و
هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين
خود مانند كشتن نونهالان و شير خواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى
دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش هستند كه از اطراف
جهان به اين سرزمين فرا خوانده شده ، با اخراج ملت فلسطين از خانه و
كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت ، در جلد دوم
منشور جاويد به صورت گسترده سخن گفته ايم ، و ثابت نموده ايم كه از نظر
براهين عقلى و آيات قرآنى ، احساس و شعور بر سراسر موجودات جهان حاكم
است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت مرحوم
صدر المتاءلهين را مى آوريم :
بر عارف همه ذرات عالم |
|
ملك وارند در تسبيح هر دم |
كف خالى كه در روى زمين است |
|
بر عارف كتاب مستبين است |
بهر جا، دانه اى در باغ و راغى است |
|
درون مغز او، روشن چراغى است |
به فعل آيد ز قوه هر نهانى |
|
ز هر خاكى ، يكى عقلى و جامى |
بود نامحرمان را چشم دل كور |
|
وگرنه هيچ ذره نيست بى نور |
بخوان تو آيه نور السماوات |
|
كه چون خورشيد يابى ، جمله ذرات |
كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك |
|
يكى نورى است تابان گشت زان پاك |
گسترش شعور و دانشهاى
امروز
خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران ، وجود علم و
ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى
معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم
كشاورزى
((مسكو
)) فرياد و
گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد.
خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند،
فرياد مى كشند.
راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در
نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه
گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيوانانند. اين نتيجه آزمايش
يك دانشمند است كه در ساقه
((كدو
))
و به دستگاههاى
((اليافى
))
آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال
كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه ، با عكس العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش ، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه
((فيزيولوژى
نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى
)) نتيجه مشابهى
به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و
متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد البته فرياد گياه آنچنان نبود؟
به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاههاى دقيق
الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند.
(94)
مثل پنجم : بسان جاندارى كه جز داد و فرياد،
بهره اى نمى برد
1.
و
اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه
آبائنا اءو لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ). (بقره
/170)
((وقتى به آنان (مشركان ) گفته شود از آنچه خدا
فرو فرستاده است پيروى كنيد، مى گويند: از (آيينى كه ) پدران خود را بر
آن يافته ايم ، پيروى مى كنيم . هر چند پدران آنها نه چيزى مى فهميدند
و نه به (حقيقت ) راه مى بردند
)).
2.
و
مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم
عمى فهم لا يعقلون . (بقره /171)
((داستان دعوت كافران بسان كسى است كه بانگ مى
زند چيزى را (گوسفند) كه نمى شنود جز خواندن و فرياد، كافران كر و لال
و كورند چيزى نمى فهمند
)).
تفسير لغات
1.
((دعاء
)) و
((نداء
)) دو واژه عربى
است كه در معنى صدا زدن و فرا خواندن بكار مى روند، چيزى كه هست هرگاه
كسى را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه
((دعا
))
و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ
((ندا
))
به كار مى برند، مثلا: گاهى مى گويند:
((دعوت
زيدا
)) و گاهى مى گويند
((ناديت
زيدا
)).
و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو، سر و صدا
است .
2.
((ينعق
)) از ماده
((نعق
)) گرفته شده كه به
معنى زجر و بازدارى حيوان از انجام كار است ، مثلا آنجا كه حيوان مى
خواهد بيراهه رود چوپان داد و فرياد راه مى اندازد، در حالى كه حيوان
از آن جز سر و صدا چيزى نمى فهمد، و اگر با شنيدن صداى چوپان از راه
رفتن باز مى ايستد، نه اين است كه مقصود چوپان را مى فهمد، بلكه يك نوع
سرگردانى به آن دست مى دهد و متحيروار مى ايستد.
قرآن به اين حقيقت با اين جمله آغاز مى كند:
كمثل
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء.
((بسان كسى كه حيوان را بانگ مى زند و حالى كه
حيوان جز سر و صدا چيزى احساس نمى كند
)).
3.
((صم
)) جمع
((اءصم
)) به معنى كر و
((بكم
)) جمع
((اءبكم
)) به معنى لال ،
((عمى
)) جمع
((اءعمى
)) به معنى كور
است .
و هدف از توصيف افراد با اين صفات ، نفى شعور و آگاهى است مى گويند:
فلانى كر و لال و كور است يعنى چيزى درك نمى كند و لذا در آيه مباركه
پس از اين سه وصف مى گويد: (فهم لا يعقلون ):
((چيزى
نمى فهمند
)).
و جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجازى حس ، مايه مى گيرد و
هرگاه فردى اين سه حس را از دست داد يا از آنها بهره نگرفت طبعا دستگاه
تفكر او نيز تعطيل مى شود و در حقيقت آيه مباركه به اين كه در شناخت به
آن توجه كامل هست ، اشاره مى نمايد.
در آيه ديگر نيز حس را مجارى آگاهى معرفى مى كند چنان كه مى فرمايد:
و
الله اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و
الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون .(95)
((خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در
حالى كه چيزى نمى دانستيد براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد
شكرگزار باشيد
)).
خدا در اين آيه نخست از ناآگاهى انسان سخن مى گويد
اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا.
در جمله بعد از ابزار شناخت به نام
((سمع
)) و
((بصر
))
و
((فؤ اد
)) ياد مى كند
اشاره به اين كه آن ناآگاهى از طريق بكارگيرى ابزار شناخت از بين مى
رود، و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را بكار نگيرد،
در نادانى مطلق فرو مى رود.
تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه
پيرامون نكوهش تقليد است مى پردازيم .
نكوهش تقليد ناروا
پرورش انسان در نخستين روزهاى زندگى ، در پرتو تقليد و پيروى از
حركات پدر و مادر صورت مى پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود
او گامى به سوى تكامل بر نمى داشت . اين روح
((محاكات
)) است كه هر روز صفحه جديدى در زندگى كودك به
روى او مى گشايد، ولى بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول زندگى
انسان كاملا مفيد و سازنده است ولى پس از سپرى گرديدن چنين مرحله ،
بايد نيروى فكر و انديشه جاى تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر
و تعقل و با آگاهى كامل چيزى را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددى
انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروى هاى نسنجيده از پدر و مادر
و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيه اى چنين مى فرمايد:
و لا
تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفواد كل اءولئك كان عنه
مسوولا.(96)
از چيزى كه به آن يقين ندارى ، پيروى مكن زيرا هر يك از گوشها و چشمها
و دل مسئول مى باشد
)).
قرآن در بازدارى مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز آنان را به
كارگيرى نيروى خرد دعوت مى كند حتى دعوت به تفكر اساس دعوت تمام
پيامبران الهى را تشكيل مى دهد. از باب نمونه :
ابراهيم عليه السلام به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند چنين خطاب
مى كند:
قال
هل يسمعونكم اذ تدعون اءو ينفعونكم اءو يضرون .(97)
((آيا آنگاه كه شما بت ها را عبادت مى كنيد و از
آنها درخوست حاجت مى نماييد آنها سخنان شما را مى شنوند يا سود و زيانى
به شما مى رسانند
)).
پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم عليه السلام تا عصر بنى خاتم
صلى الله عليه و آله يكى بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را
مى شنوند و نه سود و زيانى به ما مى رسانند، اما علت گرايش ما پيروى از
روش نياكان است چنان كه مى فرمايد:
قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون .(98)
گفتند پدرانمان را ديديم چنين مى كنند (ما نيز چنين مى كنيم ).
و لذا مشركان همين منطق را در برابر دعوت پيامبر اسلام به توحيد تكرار
كردند و گفتند:
بل
نتبع ما اءلفينا عليه آبائنا.
از راه پدران خود پيروى مى كنيم .
در حقيقت جهان شرك در همه دورانها در مقابل رسالت پيامبران يك منطق
پوشالى بيش نداشت و هم اكنون نيز بر همين منطق تكيه مى كنند.
اين همان تقليد كوركورانه و تعصب هاى بى جا است كه انسان بدون دليل از
ديگران پيروى مى كند بدون اين كه در عواقب آن بينديشد.
شعراى نغز سرا درباره اين نوع تقليد سرودهايى دارند كه دو بيت را
يادآور مى شويم :
ناصر خسرو مى گويد:
بيان كن حال و جايش را، اگر دانى مرا ور نه
|
|
مپوى اندر ره حكمت ، ز تقليد اى پسر عميا
|
سعدى مى گويد:
عبادت به تقليد گمراهى است |
|
خنك رهروى را كه آگاهى است |
رجوع به متخصص حساب
جداگانه دارد
در اينجا از يادآورى نكته اى ناگزيريم و آن اين كه رجوع به
انسان متخصص ارتباطى به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص
انسان از دليل اجمالى كه او را بر پيروى از گفتار او دعوت مى كند پيروى
مى نمايد و آن دليل اجمالى اين است كه او فرد درس خوانده و آگاه است و
پاسى از عمر خود را در اين راه بكار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و
ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
و به ديگر سخن : زندگى اجتماعى بر اساس تقسيم مسئوليت ها استوار است و
هر انسانى مسئوليتى بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته
علمى او بهره گيرند، از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و
معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيمارى از دانش پزشك ، بهره مى
گيرند.
مساله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و
مهندس است زيرا آنان پاسى از عمر خود را در فراگيرى احكام الهى بكار
بده و در اين قسمت خبير و متخصص گشته اند از اين جهت مهندس و معمار و
طبيب و پزشكيار در احكام شرعى بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه
نيز در رفع نيازهاى زندگى به آنها مراجعه مى نمايد.
حاصل سخن اين كه بهره گيرى از دانش انسان هاى خبير پيروى نسنجيده و بى
دليل نيست بلكه با دليل اجمالى همراه است .
تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلى است مى پردازيم :
موقعيت پيامبر صلى الله
عليه و آله در برابر مشركان
قرآن براى ترسيم اثرپذيرى مشركان در مقابل دعوت پيامبران و
مصلحان از تمثيلى بهره مى گيرد، و اين تمثيل براى خود اركانى دارد كه
به تدريج روشن مى گردد. قرآن يادآور مى شود كه :
موقعيت مصلحان و صاحبان رسالت هاى آسمانى در برابر مشركان كوردل كه
درباره سخنان پيامبران نمى انديشند بسان چوپان دلسوزى است كه بر گله
داد و فرياد مى زند و آنها را از بيراهه رفتن باز مى دارد.
همانطور كه گوسفندان از سر و صداى چوپان جز داد و فرياد چيزى درك نمى
كنند، همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآنى و دعوت پيامبر جز الفاظ
چيزى نمى شنوند بى آنكه در معانى آنها بينديشند.
در حقيقت اين تشبيه بر دو پايه استوار است .
1. پيامبران صاحب رسالت ، بسان سرپرستان دلسوز گله اند.
2. بهره گيرى مشركان از اين دعوت ها بسان بهره گيرى گوسفندان از داد و
فرياد چوپان است .
وجه شبه در هر دو، اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستى خود
علاقمند است و در عين حال مورد سرپرستى در هر دو مورد از بهره گيرى
صحيح محروم است و جز يك مشت صداى ممتد چيزى به گوش او فرو نمى رود.
اكنون برگرديم آيه را تطبيق كنيم .
مثل
الذين كفروا كمثل الذى ينعق .
با توجه به تقريرى كه از مثل كرديم كلمه اى در آيه مقدر است و آن
((مثلك مع الذين كفروا
))
يعنى موقعيت تو اى رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر
است كه داد و فرياد مى كند ولى گله از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزى
نمى فهمد.
در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است .
الف : مثلك .
ب : كمثل الذى ينعق .
و به دو ركن ديگر با جمله هاى ديگر اشاره شده است يعنى :
الذين كفروا.
بما لا يسمع الا دعاء و نداء.
از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نمى گيرند قرآن آنها را
حكما كر و لال و كور مى خواند زيرا فرقى با فاقدان اين ابزار شناخت
ندارند، اگر فاقدان ابزار شناخت راهى به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر
عدم بهره گيرى از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
در پايان يادآور مى شويم تفسيرى كه ما انتخاب كرديم طبرسى
(99) آن را نخستين تفسير آيه قرار داده ، هر چند نظريات
ديگرى نيز نقل كرده است .
بار ديگر تكرار مى كنيم علت تقدير واژه
((مثلك
)) اين است كه منهاى آن ، آيه مفهوم صحيحى پيدا
نمى كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم نتيجه اين خواهد بود.
خدا كافران را به چوپان تشبيه مى كند و مى گويد:
مثل
الذين كفروا كمثل الذى ينعق در حالى كه واقع تشبيه غير از آن
است .
خدا رسول گرامى را از نظر دلسوزى به چوپان گله ، و نافهمى و بى شعورى
مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند.
و در حقيقت جمله (مثل الذين كفروا) اشاره به جامعه كافران و مشركان است
كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مى گويد:
((مثل اين جامعه با ويژگى كه (رسول خدا در ميان
آنها است ) دارد، مثل چوپانى است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مى
كشد...
مثل ششم : در كشاكش سختى ها و ناراحتى ها
ام
حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلو من قبلكم مستهم
الباءساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر
الله الا ان نصر الله قريب . (بقره /214)
آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث
گذشتگان به شما برسد، گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان
ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده بودند گفتند: پس
يارى خدا كى خواهد رسيد، آگاه باشيد يارى خدا نزديك است
)).
تفسير لغات آيه
در آيه ياد شده مفرداتى نياز به تبيين دارند و آنها عبارتند از:
1. الباءساء.
2. الضراء.
3. زلزلوا.
دو واژه نخست در مورد فشار بكار مى روند، فشارى كه انسان را از خارج و
داخل تهديد كند چيزى كه هست هرگاه عامل خارجى ، مايه فشار باشد در آنجا
((باءساء
)) بكار مى برند
مثل اين كه فردى ثروت خود را از دست بدهد، موقعيت اجتماعى او پايين
آيد، يا با مرگ فرزندان روبرو شود و غيره .
در حالى كه
((ضراء
)) در
موردى بكار مى رود كه عامل درونى وجود انسان را نشانه بگيرد مانند
بيمارى ، مجروح شدن و غيره .
گاهى مى گويند: فرق اين دو واژه به صورت ديگر است .
((باءساء
)) فقدان نعمت در
مقابل
((نعماء
)) است .
((ضراء
)) غمگينى در مقابل
((سراء
)) به معنى شادابى
است .
و در هر حال در دو لفظ حاكى از مصيبت هاى سنگين بارى كه بر انسان متوجه
مى شود.
ناصر خسرو مى گويد:
اگر ((سراء))
به ((ضراء))
درنديدنسى ، نكو بنگر |
|
ستاره زير ابر اندر، چو سراء زير ضرائى |
سعدى مى گويد:
گه اندر نعمتى مغرور و غافل |
|
گه اندر تنگدستى خسته و ريش |
چو در سراء و ضراء كارت اين است |
|
ندانم كى بحق پردازى و خويش |
و اما
((زلزلة
)) كه جمع
آن
((زلزال
)) است به
معنى تكان و حركت مى باشد و مقصود از آن در اينجا تكان روحى است كه به
انسان در مواردى دست مى دهد و كنترل خود را از دست مى دهد.
تا اينجا با تفسير سه واژه آشنا شديم .
اكنون بايد ببينيم مقصود از تمثيل در اينجا چيست ؟
همين طور كه در گذشته يادآور شديم مثل هاى قرآن به معنى تمثيل و تشبيه
است و در آيه مورد بحث : وضع مسلمانان صدر اسلام در پيكارهاى خود با
مشركان و كافران ، به وضع افراد با ايمان در امت هاى پيشين ، تشبيه شده
است بنابراين بايد دو گروه كه به عنوان مشبه به و مشبه مطرح مى شوند به
دست آوريم .
اينك بيان هر دو:
1
.
مشبه به
آيات قرآن حاكى است كه امت هاى پيشين به رهبرى پيامبران خود در پيكار
با مشركان دچار فشارهايى از داخل و خارج مى شدند. و يا با فقدان نعمت و
حكومت پريشانى روبرو مى گشتند و سرانجام در برابر اين مشكلات مقاومت و
پايمردى نشان مى دادند.
اصولا قرآن مجيد صابران را در سختى ها و پريشانى ها را چنين ستايش مى
كند:
و
الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس اءولئك الذين صدقوا و
اءولئك هم المتقون .(100)
((آنان كه در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در
ميدان جنگ استقامت به خرج مى دهند آنها كسانى هستند كه راست مى گويند،
و اينها هستند پرهيزكاران
)).
اين آيه هر چند در شان مومنان صدر رسالت و پس از آن نازل گرديده ولى
مضمون آن جنبه همگانى دارد، حتى مومنان پيش از عهد رسالت را نيز كه در
سختيها، استقامت از خود نشان داده اند در برمى گيرد.
و در هر حال آيه حاكى است كه در امت هاى پيشين ، مردان با ايمانى با
پايمردى هرچه تمامتر در ميدان نبرد استقامت به خرج مى دادند و گاهى
فشار به حدى مى رسيد كه نفسها به تنگ افتاده تا آنجا كه پيامبر و افراد
با ايمان به عنوان دعا و درخواست كمك غيبى مى گفتند (متى نصر الله ):
يارى خدا كى به ما مى رسد
)).
البته اين جمله همان طور كه گفتيم جنبه دعايى و درخواستى دارد، و در
حقيقت درخواست كمك است و هرگز به اين معنى نيست كه از نظر آنان در
رسيدن كمك هاى غيبى تاخير رخ داده بود و گوياى اين حقيقت هستند، زيرا
چنين سخنى نه در شان افراد با ايمان است و نه در شان پيامبران بزرگ .
تا اينجا با مشبه به آشنا شديم .
2
.
مشبه
مشبه در اين آيه گروه با ايمان است كه در نبرد خندق از هر طرف محاصره
شدند رسول خدا آنان را به صبر و بردبارى و رسيدن امدادهاى غيبى سفارش
مى كرد، ولى در عين حال رئيس ستون پنجم
((عبدالله
بن ابى
)) به اطرافيان خود مى گفت چرا خود را به
كشتن مى دهيد اگر محمد پيامبر بود نبايد ياران او اسير و كشته نمى
شدند.
قرآن براى ايجاد روح استقامت و بردبارى در ميدان مبارزه يادآور مى شود
كه مسلمانان بايد از گروه با ايمان در امت هاى گذشته ، درس بگيرند آنها
هم مثل شما تحت فشار قرار گرفته و جانها به لب مى آمد و فرياد
((متى نصر الله
)) بلند
مى شد، و چيزى نمى گذشت كه يارى خدا مى رسيد، شما نيز در مسلمانان از
آنان پيروى كنيد.
مسلما پيروزى در گرو صبر و شكيبايى است ، ميوه پيروزى را كسانى مى
چينند كه در طريق هدف ، صابر و بردبار باشند و به گفته شاعر سخن ساز،
سعدى شيرازى :
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند |
|
كه از اثر صبر نوبت ظفر آيد |
امروز مسلمانان براى شكستن حلقه محاصره غرب ، و برانداختن حكومت بيگانه
، بايد از نيروى صبر و بردبارى كمك گيرند.
و در حد گفتار اين شاعر:
بقدر الكد تكسب المعالى |
|
فمن طلب العلى سهر الليالى |
به اندازه كوشش ، مقامات بالا، به دست مى آيد، آن كس كه در انديشه
تسخير بلنداى دانش است بايد شب ها با مطالعه به سر ببرد.
هدف از مصايب و گرفتاريها
چيست ؟
شكى نيست كه خدا مى تواند مومنان را بدون اين كه دچار فشارهاى
داخلى و خارجى شوند، بر دشمن پيروز گرداند، اكنون سوال مى شود كه چرا
آنها را در گردونه فشار قرار داده تا از اين رهگذر به آرمان خود يعنى
پيروزى اسلام برسند.
و اگر گفته شود كه اين نوع فشارها، نوعى امتحان است بايد توجه نمود
امتحان از آن كسى است كه از وضع طرف آگاه نباشد در حالى كه خدا كه از
برون و درون افراد آگاه است پس چه نيازى دارد كه افراد در بوته سختى ها
و مصايب قرار دهد و از اين طريق آنها را امتحان نمايد.
پاسخ اين سوال در گرو، بيان انگيزه هاى امتحان است ، امتحان الهى به
ظاهر مى تواند براى تحصيل امور ياد شده در زير صورت پذيرد يعنى :
الف : شناسايى طرف و پايه اعتقاد و تسليم او.
ب : به فعليت رساندن كمالات بالقوه .
ج : شناسايى افراد صالح از نا صالح .
د: اتمام حجت بر عاصيان و كافران .
هدف نخست از آن امتحان كنندگان ناآگاه است كه طرف را نمى شناسد و مى
خواهد او را از طريق امتحان بشناسد. و در امتحان هاى الهى نمى توان
چنين انگيزه اى تصور كرد، طبعا سبب امتحان ، بايد انگيزه ديگر باشد.
2. هدف از امتحان الهى اين است كه كمالات بالقوه افراد، به مرحله فعليت
برسد و اگر در بوته امتحان قرار نگيرند اين كمالات به صورت دست نخورده
به حالت يك توان در زواياى روح و روان طرف پنهان مى ماند، مثلا ابراهيم
خليل از نظر تفانى و فداكارى در راه خدا در حد بالايى بود و اين كمال
را به صورت بالقوه حائز بوده ولى آنگاه كه ماءمور شد كه فرزند خود را
به امر الهى ذبح كند بالقوه به فعليت كامل رسيد.
3. هدف از امتحان شناساندن افراد است ، امتحان كننده هر چند آنها را به
خوبى مى شناسد، ولى هدف شناساندن آنها به جامعه است و اين نوع امتحان
مربوط به امتحان دسته جمعى است افراد صالح و فاسد، مومن و منافق و خوب
و بد باز شناخته شوند، قرآن مجيد به اين نكته به لفظ
((تمحيص
)) اشاره مى كند و مى فرمايد:
وليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين .(101)
((تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و
كافران به تدريج نابود سازد
)).
4. گاهى هدف از امتحان الهى ، اتمام حجت براى آن عده از مدعيان دروغگو
است كه در مواقع عادى هزارگونه ادعا دارند و در مقام عمل هيچ ، يعنى
مرد سخن هستند نه مرد عمل ، با امتحان و آزمايش وضع آنها روشن مى گردد.
اگر اين گونه افراد در بوته امتحان قرار نگيرند و درون تهى خود را، كه
بر خلاف ظاهر آراسته است ، آشكار نكنند، ممكن است هم خودشان در اشتباه
بمانند و هم ديگران و در نتيجه كيفرهاى خدا، يا عدم الطاف الهى را
ظالمانه فرض كنند، اما امتحان پرده از روى كار آنها برمى دارد.
آنها كه فلز وجودشان بى ارزش است اما پوششى از آب طلا به رويش كشيده
اند به مصداق شعر معروف :
سياه سيم زر اندود به كوره برند |
|
لاف آن به در آيد كه خلق پندارند |
پوشش ظاهرى كنار مى رود و حقيقت وجودشان به خودشان و ديگران آشكار مى
گردد، اين است فلسفه آزمايشهاى الهى .
سخنى از امام على عليه
السلام درباره امتحان
امير مومنان در تفسير اين آيه كه مى فرمايد:
و
اعلموا انما اموالكم و اءولادكم فتنة :
((بدانيد
كه اموال و ثروت و فرزندان شما مايه امتحان است
))
چنين مى گويد:
هيچكس از شما نگويد خداوندا من به تو پناه مى برم از امتحان شدن زيرا
هيچ كس نيست مگر اين كه در بوته امتحان قرار مى گيرد، كسى كه مى خواهد
به خدا پناه ببرد از امتحانات گمراه كننده به خدا پناه ببرد، خدا مى
فرمايد:
و
اعلموا انما اءموالكم و اءولادكم فتنة و معنى آن اين است كه
خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مى كند.
آنگاه امام به يكى از اهداف امتحان الهى اشاره مى كند كه همان انگيزه
دوم و سوم است در اين مورد چنين مى فرمايد:
ليتبين الساخط لرزقه ، و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اءعلم بهم من
اءنفسهم ولكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب .(102)
((هدف اين است كه آن صفات درونى مانند رضا و
خشنودى و يا غضب و خشم از بهره هاى خدا داد، آشكار گردد هر چند خدا به
آنان از خود آنها 0آگاه تر است و اين صفات باطنى به صورت فعل و عمل
خارجى تجلى كند تا استحقاق ثواب و عقاب و كيفر و پاداش صورت گيرد.
مثل هفتم : بسان دانه اى كه به هفتصد دانه تبديل
مى شود
مثل
الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل
سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم .
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى
كنند بسان بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يك صد دانه
باشد، و خداوند براى هر كسى بخواهد دو يا چند برابر مى كند، (رحمت )
خدا وسيع و او دانا است
)).
الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما اءنفقوا منا و لا
اءذى لهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى
كنند، و پس از انفاق نه منت مى گذارند، و نه آزارى مى رسانند براى آنان
پاداشى است نزد پروردگارشان نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند
)).
قول
معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اءذى و الله غنى حليم . (سوره
بقره /261 - 263).
(((در برابر سائلان ) گفتار خوش ، و عفو و گذشت
نيكوتر از انفاقى است كه به دنبال آن آزارى باشد، خدا بى نياز و بردبار
است
)).
مثل هاى پياپى
قرآن مجيد در سوره بقره در ضمن آيه هاى 261 - 266 چهار تمثيل
مطرح كرده كه هر يك براى خود پيام خاصى دارد.
در تشبيه نخست ، انفاق انسان را به بذرى تشبيه مى كند كه به هفتصد دانه
تبديل مى گردد (آيه 261).
در تشبيه سوم ، انفاق افراد با اخلاص را به باغى تشبيه مى كند كه در
نقطه بلندى قرار گيرد و باران درشت به آن برسد و ميوه خود را دو چندان
دهد. (آيه 265).
اين تشبيهات چهار گانه كه همگى بر محور انفاق دور مى زند، جنبه تربيتى
دارد و علاوه بر دعوت بر انفاق ، راه و رسم آن را مى آموزد، و در صورت
عدم تمكن از انفاق ، شيوه برخورد با فقير را تذكر مى دهد و بر اخلاص در
عمل و نيت و دورى از ريا و منت و آزار تاءكيد مى ورزد.
اينك ما يكايك اين تمثيل ها را مورد بررسى قرار مى دهيم :
تمثيل نخست : انفاق و
پاداش هفت صد برابر
جامعه انسانى بسان پيكر واحدى است كه اعضاى آن به كمك يكديگر مى
شتابند و اظهار همدردى مى كنند تا آنجا كه اگر دل انسان درد كند ديده
اشك مى ريزد.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در حديث معروف خود به اين نكته تذكر
داده و فرموده است :
مثل
المومنين فى توادهم و تعاطفهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكى
منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى .(103)
((جامعه با ايمان در دوستى و مهربانى و ترحم به
يكديگر بسان بدن واحد است كه هرگاه عضوى از آن بدرد آيد اعضاى ديگر نيز
با بيدارى و تب ابراز همدردى مى كنند
)).
در چنين جامعه اى نبايد اختلاف طبقاتى به پايه اى برسد كه يكى از
پرخورى دچار بيمارى هايى مزمن گردد، و ديگرى از گرسنگى جان بسپارد بلكه
بايد حس تعاون و همدردى بر جامعه حكومت كند و بخشى از ثروت افراد براى
بهبود وضع مستمندان اختصاص يابد.
طبيعت به ما درس آموزنده مى دهد، درخت شيره وجود خود را به صورت ميوه
در اختيار ما مى گذارد، آفتاب پيوسته نور مى پاشد و پيوسته مى سوزد تا
منظومه را روشن كند.
در آيين اسلام علاوه بر انفاقهاى واجب تحت عناوين زكات ، كفارات بر
انفاقهاى مستحب تاكيد شده و قرآن در آيه هاى مختلف ، جامعه اسلامى را
به آن دعوت كرده است . و آيات مربوط به انفاق به چند گروه تقسيم مى
شود:
گاهى اصل انفاق را مطرح مى كند و مى فرمايد:
و ما
تنفقوا من شى ء فان الله به عليهم .(104)
((آنچه كه از مال دنيا انفاق كنيد خدا از آن
آگاه است
)).
و گاهى ديگر به بيان كيفيت آن مى پردازد و يادآور مى شود كه در انفاق
بايد ميانه رو بود نه اسرافگر و نه امساك پيشه .
و
الذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا.(105)
((آنان كه انفاق مى كنند در حالى كه نه در انفاق
اسراف مى كنند و نه راه امساك را در پيش مى گيرند
)).
در مرحله سوم يادآور مى شود كه انفاق بايد براى رضاى خدا باشد نه كسب
مقام و نه نام و نشان چنان كه مى فرمايد:
و ما
تنفقون الا ابتغاء وجه .(106)
((انفاق نمى كنند مگر براى كسب رضاى خدا
)).
در مرحله چهارم يادآور مى شود كه فرد انفاقگر نبايد بر فقير منت بگذارد
و نه به او آزار برساند همچنان كه در آيات مورد بحث خواهد آمد آنجا كه
مى فرمايد:
لا
يتبعون ما اءنفقوا منا و لا اءذى .(107)
((انفاق خود را با منت و آزار همراه نمى سازند
)).
در مرحله پنجم يادآور مى شود كه انفاق به هر دو حالت خوب است آشكار و
پنهان ، چنان كه مى فرمايد:
و
اءنفقوا مما رزقناهم سرا و علانية .(108)
((از آنچه كه به آنان داديم به صورت پنهان و
آشكار انفاق مى كند
)).
بنابراين آيات انفاق به گروههاى مختلف تقسيم شده است و هر گروهى هدف
خاصى را تعقيب مى كند.
ولى در آيه مورد بحث هدف ديگرى تعقيب مى شود و آن اين كه انسان انفاقگر
در راه خدا به دانه اى تشبيه مى شود كه در دل زمين پنهان گرديده سپس پس
از يك رشته فعل و انفعالات و ريزش باران و تابش آفتاب به هفتصد دانه
تبديل مى گردد. چنانكه مى فرمايد:
مثل
الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل
سنبلة مائة حبة .(109)
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى
كنند بسان دانه اى است كه هفت سنبل مى روياند و در هر سنبل صد دانه هست
)).
ظاهر آيه انسان انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند ولى از نظر تحليل
حقيقت به شكل ديگر است .
الف : انسان انفاقگر بسان كشاورز است كه دانه مى كارد.
ب : انفاق اين انسان دانه است كه كشاورز آن را در دل زمين پنهان مى
سازد.
ج : همانطورى كه دانه به هفتصد دانه تبديل مى شود، انفاق انسان نيز
دهها برابر مى گردد.
ولى ممكن است سوال شود اگر واقعيت تمثيل همين است كه در سه بخش آمده
پس چرا قرآن خود شخص انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند در حالى كه شخص
بايد به زراع ، و انفاق به دانه تشبيه شود.
پاسخ اين سوال اين است كه عمل هر انسانى پرتوى از وجود او است مثلا
ايمان مومن و كفر كافر نمونه روحيات اوست و عمل هر چه توسعه پيدا كند
تو گويى ذات انسان گسترش يافته است .
بنابراين هر دو تشبيه صحيح مى باشد، خواه منفق را به دانه تشبيه كنيم ،
يا عمل او را، تو گويى ذات و عمل ، دو رو از يك سكه مى باشد كه گاهى به
آن ذات گفته مى شود و احيانا عمل .
ممكن است در اين مورد وجه ديگرى نيز داشته باشد و آن اين كه افراد
نيكوكار بر اثر فزونى اعمال نيك ، مجسمه انفاق مى باشند كه واقعيت جز
نيكى و احسان ندارند و لذا تشبيه شخص به دانه بسان تشبيه انفاق به دانه
است .
واقعيت است نه تخيل
قرآن در اين آيه از تبديل يك دانه به هفتصد دانه خبر مى دهد و
اين يك واقعيت است كه كشاورزان كاركشته از صحت آن خبر مى دهند زيرا:
در شرايطى كه زمين آماده كشت باشد و خورشيد همراه با باران كافى ، بر
آن بتابد چه بسا ممكن است يك دانه به فزونتر از آنچه كه در آيه آمده
تبديل شود. كشاورزى آگاه از اصول كشاورزى به خود اينجانب گفت من در
برخى از سالها از يك بوته نهصد دانه برداشت كردم و چه بسا ممكن است
فزونتر از آن نيز رخ دهد.
هدف آيه اين است كه يك مطلب عقلانى را به صورت محسوس درآورد زيرا قرآن
قبل از اين آيه به افرادى كه در راه خدا قرض مى دهند نويد مضاعف داده و
چنين مى فرمايد:
من
ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اءضعافا كثيرة و الله يقبض و
يبسط و اليه ترجعون .(110)
((كيست كه به خدا قرض الحسنه اى دهد و از اموالى
كه خدا به او بخشيده انفاق كند تا آن را براى او چندين برابر كند؟ و
خداوند است كه روزى بندگان را محدود يا گسترده مى سازد، و انفاق هرگز
باعث كمبود روزى آنها نمى شود و به سوى او باز مى گرديد
)).
اين آيه گزارش مى دهد كه خدا به وام دهندگان چند برابر مى دهد و در آيه
مورد بحث مى فرمايد:
(و الله يضاعف لمن يشاء).
((خدا درباره هر كس بخواهد پاداش بيشترى بدهد
)).
اكنون در ذهن انسان اين مطلب جلوه مى كند كه چگونه يك عمل كوچك ، به
چند برابر تبديل مى شود براى رفع هر نوع استبعاد، خدا مساءله معقول را
در لباس محسوس ريخته ، از تبديل دانه به هفتصد دانه خبر داده و از اين
طريق حيرت و ترديد ساده لوحان پايان بخشيده است .
شرايط انفاق
در حالى كه انفاق و كمك به افتادگان و بينوايان يك عمل نيكى است
اما اسلام انفاق را به هر صورت نمى پذيرد، تنها به انفاقى پاداش مى دهد
كه انگيزه آن خدا باشد و طبعا كارى كه براى خدا است بايد از هر نوع
پيرايه ، پيراسته باشد، مثلا هر گاه بينوايى را كمك كرد و منت بر او
نگذارد يا او را آزار و اذيت نكند؛ زيرا در اين دو صورت عمل قداست خود
را از دست داده و فاقد پاداش خواهد بود.
اصولا انفاق به افراد همراه با منت و آزار سبب شكست روحى و تحقير طرف
مى شود و در اين صورت اگر لقمه نانى به او داده در برابر سرمايه روحى
او را از دست وى گرفته است . زيرا اين فرد آنچنان احساس حقارت در خود
مى كند كه اين لقمه نان جبران آن را نمى كند و لذا در آيه بعدى مى
فرمايد:
الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما اءنفقوا منا و لا
اءذى لهم اءجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(111)
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا، انفاق مى
كنند، و پس از انفاق نه منت مى گذارند و نه آزارى مى رسانند براى آنان
پاداشى است نزد پروردگارشان نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند
)).
اين آيه ناظر به آداب انفاق توانگران است كه بايد عمل نيك آنان پيراسته
از منت و آزار باشد.
آيه بعدى ناظر به آداب گروهى است كه از آنها درخواست كمك مى شود ولى
توانايى كمك كردن ندارند، وظيفه اين گروه چيز ديگر است و آن اين كه با
زبان خوش سائلان را رد كنند و از آنها معذرت و پوزش طلبند، چنان كه مى
فرمايد: