3.
تمثيل طبيعى
مقصود از تمثيل طبيعى تشبيه غير محسوس به محسوس است مشروط بر
اين كه مشبه به از امور آفرينشى باشد، چنانكه مى فرمايد:
انما مثل الحياة الدنيا كماء اءنزلنا من السماء فاختلط به نبات الارض
مما ياءكل الناس و الانعام حتى اذا اءخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن
اهلها اءنهم قادرون عليها اءتاها اءمرنا ليلا اءو نهارا فجعلناها حصيدا
كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون .(26)
((در حقيقت ، مثل زندگى دنيا، بسان آبى است كه
آن را از آسمان فرو ريختيم پس گياه زمين از آنچه مردم و دامها مى خورند
با آن درآميخت ، تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد
و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان
(ويرانى ) ما آمد و آن را چنان درو شده كرديم كه گويى ديروز وجود
نداشته است . اين گونه نشانه هاى خود را براى مردمى كه انديشه مى كنند
به روشنى بيان مى كنيم ))
خلاصه سخن اينكه مثل هاى قرآنى يا از مقوله تمثيل قصصى است يا تمثيل
طبيعى است و هرگز در قرآن تمثيل رمزى كه تاءويل گران به آن گرايش دارند
وجود ندارد.
مثل هاى قرآنى در احاديث
ائمه اهل بيت عليه السلام به تدبر در مثل هاى قرآنى اهميت داده
و در سخنان و ادعيه خود به آن اشاره نموده اند كه نقل همگى براى ما
مقدور نيست و فقط نمونه هايى را متذكر مى شويم :
1. امير مومنان على عليه السلام مى فرمايد:
كتاب
ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه ، و فرائضه و فضائله ، و ناسخه و منسوخه
، و رخصه و عزائمه ، و خاصه و عامه ، و عبره و اءمثاله .(27
)
((كتاب پروردگارتان در ميان شماست ، بيانگر حلال
و حرام ، واجب و مستحب ، ناسخ و منسوخ ، جايز و واجب ، خاص و عام ،
عبرت ها و مثال هاى آن است )).
باز امير مومنان عليه السلام مى فرمايد:
نزل
القرآن اءربع اءرباعا، ربع فينا و ربع فى عدونا، و ربع سنن و اءمثال ،
و ربع فرائض و اءحكام .(28)
((قرآن در چهار بخش فرو فرستاده شده است . يك
چهارم آن در حق ما، و يك چهارم ديگر در مورد دشمنان ما، و يك چهارم آن
سنت هاى الهى و مثل هاى آن است و يك چهارم آن فرايض و احكام مى باشد)).
در اين مورد روايات بيش از آن است كه در اينجا نقل شود.
4: مثل صريح و كامن يا آشكار و پنهان
مثل هاى قرآنى به ((صريح
)) و ((كامن )) كه
معادل فارسى آن ((آشكار))
و ((پنهان )) است ، تقسيم
مى شود.
نخستين كسى كه اين تقسيم را يادآور شده بدرالدين زركشى (متوفاى 794)
مولف ((البرهان فى علوم القرآن
)) است ، وى پس از تقسيم مثل هاى قرآن به اين دو، مثل
((كامن )) را آن مى داند
كه با لفظ مثل همراه نباشد، اما به جاى مثل به كار رود.(29)
جلال الدين سيوطى (متوفاى 911) پس از نقل اين تقسيم از زركشى ، به
تفسير آن پرداخته مثل صريح را آن مى داند كه در آن لفظ مثل وارد شده
باشد، مثل :
مثلهم كمثل الذى اسوقد نارا...(30)
((حال منافقان بسان كسى است كه آتشى را
برافروخته و...)).
و مثل ((كامن )) را آن مى
داند كه در پاسخ حسين بن فضيل در جواب سوال مردى وارد شده است .
س : مردى از حسين بن فضيل پرسيد، تو مثل هاى عرب و عجم را از قرآن
استخراج مى كنى ، بفرماييد مضمون مثل معروف ((خير
الامور اءوسطها)) در كدام آيه وارد شده است .
ج : در چند آيه وارد شده است به عنوان نمونه :
و
الذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.(31)
((يكى از نشانه هاى بندگان خدا اين است كه وقت
انفاق اسراف و يا سخت گيرى نمى كنند، بلكه راه ميانه اى را ميان اين
دو، در پيش مى گيرند)).
س : مضمون مثل معروف ((من جهل شيئا عاداه
)): ((هر كس چيزى را
نداند آن را دشمن مى شمارد)) در كدام آيه وارد
شده است ؟
ج : در آيه
بل
كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ...(32)
((چيزى را كه بر آن آگاهى ندارند تكذيب كردند)).
سپس سوال كننده مثل هاى ديگرى نيز مطرح مى كند و حسين بن فضيل آياتى را
كه متضمن معانى اين مثل ها هست يادآور مى شود.
جلال الدين سيوطى معتقد است كه مقصود از مثل هاى كامن اين نوع از مثل
ها است كه لفظ آن در قرآن وارد نشده اما مضمون آن وارد شده است .
يك چنين تفسير از ((مثل كامن ))
كاملا بى پايه است ، و در گفت و گوى آن دو نفر اشاره اى بر چنين تسميه
اى نشده است . و نتيجه پرسش و پاسخ آن دو، جزء اين نيست كه برخى از مثل
ها به لفظ در قرآن وارد نشده بلكه مفاد آن وارد شده است ، و اما اين
نوع از آيات مثل كامن ناميده مى شوند در اين گفت و گو حتى به آن ،
اشاره نشده است .
تفسير ديگرى از مثل كامن
ممكن است مثل كامن را به نحوى ديگر تفسير كرد، و آن هر مثلى كه با حرف
تشبيه (مانند مثل - كاف تشبيه ) همراه نباشد ولى مفهوم آن تمثيل زيبا
مى باشد كه يك انديشه دور از حس را در قالب تمثيل مجسم سازد و براى اين
نوع از تمثيل نمونه هاى فراوانى از قرآن هست .
1.
والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك
نصرف الايات لقوم يشكرون .(33)
((سرزمين پاكيزه ، گياه آن به اذن پروردگار به
خوبى مى رويد ولى زمين ناپاك گياهش جز اندك و بى فايده رشد نمى كند،
آيات خود را براى گروهى شكرگزار اين چنين بيان مى كنيم
)).
اين تمثيل زيبا هر چند فاقد كلمه مثل يا ((كاف
)) تشبيه است اما يك تمثيل گويا است كه مى تواند
حال دو گروه مومن و كافر را بيان كند.
قرآن با اين تمثيل حال مومن و كافر را تشريح مى نمايد: مومن به خاطر
پاكى روح و دورى از آلودگى هاى عقيدتى و اخلاقى بسان سرزمين پاكى است
كه مواعظ در آن اثر گذارده و فضايل رشد مى كند، در حالى كه كافر به
خاطر آلودگى هاى فكرى و رفتارى بسان سرزمين هاى شوره زارى است كه هر
نوع تعليم و تربيت در او اثر چشمگيرى نمى گذارد.
2.
ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم اءبواب السماء و
لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين .(34)
((كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كنند و از
پذيرفتن آنها كبر مى ورزند درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمى شود. و وارد
بهشت نمى گردند مگر اينكه شتر وارد سوراخ سوزن شود آنچنان بزهكاران را
كيفر مى دهيم )).
در زبان عرب براى ابراز امتناع از انجام يك شى ء چنين مى گويند:
لا
اءفعل كذا حتى يشيب الغراب اءو يبيض القار.
((من اين كار را انجام نمى دهم تا لحظه اى ؟
كلاغ سفيد شود يا قير سفيد گردد.))
ولى قرآن در مقام بيان امتناع يك شى ء از مثل وارد در آيه بهره گرفته و
آن اين كه شتر از سوراخ سوزن وارد شود. يعنى همين طورى كه دومى محال
است اولى نيز حكم آن را دارد.
البته در قرآن اين نوع تمثيل هاى بديع و زيبا بدون علائم تشبيه حقايق
برتر را در قالب امور حسى مى ريزد، فراوان است و ما به همين دو آيه
اكتفا مى كنيم ، و شايد مقصود زركشى از تقسيم مثل به صريح و كامن همين
باشد كه در اينجا يادآور شديم .
تفسير ((ضرب
المثل ))
در محاورات مردم لفظ ((ضرب المثل
)) فراوان ديده مى شود، و قرآن نيز همين لفظ را
با مثل در جاهاى متعدد
ذكر كرده است ، مثلا مى فرمايد:
و
تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(35)
و نيز مى فرمايد:
(... ضرب الله مثلا...).(36)
و نيز مى فرمايد:
و
لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون .(37)
اكنون سوال مى شود كه مقصود از كلمه ((ضرب
)) در اين آيات چيست ؟
پاسخ
((ضرب )) به صورت مفرد به
آنجا كه با لفظ ((مثل ))
همراه نباشد معنى زدن است ، چنانكه مى فرمايد:
(...اءن اضرب بعصاك الحجر...).(38)
((اى موسى با عصا بر سنگ بزن ))
ولى بايد ديد مقصود از همين كلمه آنگاه كه لفظ مثل همراه مى باشد چيست
.
مفسران در اين مورد وجوهى را ذكر كرده اند كه برخى را متذكر مى شويم :
1. ضرب در اين موارد به معنى ((تمثيل
)) است ، چنانكه مى فرمايد:
و
اضرب لهم مثلا اءصحاب القرية اءذ جاءها المرسلون .(39)
((براى آنان ساكنان قريه اى را مثل بزن آنگاه كه
فرستادگان عيسى به آن نقطه آمده اند)).
در حقيقت لفظ (و اضرب ) به معنى ((مثل
)) است يعنى ((مثل لهم
مثلا)) و يا در آيه ديگر مى فرمايد: (...يضرب
الله الحق و الباطل ...).(40)
اءى
يمثل الله الحق و الباطل .(41)
2. ضرب در اين موارد به معنى توصيف و بيان است ، به گواه اينكه مى
فرمايد:
ضرب
الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء...(42)
((خدا مثل مى زند بنده زرخريد را كه هيچ كارى از
او برنمى آيد)).(43)
به عقديه صاحب اين قول ((ضرب ))
به معنى ((وصف )) و
((بين )) است يعنى خدا
حال بنده اى را بيان مى كند كه قادر بر انجام كارى نيست ولى اين وجه
قابل اعتماد نيست به گواه اينكه اگر فعل ((ضرب
)) را برداريم و به جاى آن فعل
((وصف )) يا ((بين
)) را بگذاريم آيه انسجام خود را از دست مى دهد،
مثلا چنين بگوييم : ((وصف الله مثلا عبدا مملوكا)).
مگر اينكه ((مثلا)) نيز
به معنى ((وصفا)) باشد، و
تقدير آيه چنين مى شود: ((وصف الله و صفا عبدا
مملوكا)).
در حالى كه اين تفسير در آيه ياد شده روا نيست ولى در موردى مى توان
اين تفسير را صحيح دانست آنجا كه قرآن از مشركان نقل مى كند كه آنان
پيامبر را ((رجل مسحور))
معرفى كردند و مى گفتند:
ان
تتبعون الا رجلا مسحورا.(44)
شما از مرد افسوس شده پيروى مى كنيد)).
قرآن در نقد اين پندار ناروا چنين مى فرمايد:
انظر
كيف ضربوا لك الامثال فظلوا فلا يستطيعون سبيلا.(45)
((بنگر چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند
و در نتيجه نمى توانند راهى بيابند)).
مسلما جمله (ضربوا لك الامثال ) به معنى ((انظر
كيف و صفوك ))، و مراد از وصف همان جمله (رجلا
مسحورا) است كه در آيه قبل گذشته است .
تو گويى خدا چنين مى فرمايد: بنگر اين بى خردان تو را چگونه انسان
والايى كه از نظر حكمت و خرد در درجه بالايى قرار گرفته است به عنوان
انسان مسحور توصيف مى كنند.
بنابراين آنچه در ترجمه رايج قرآن جمله (ضربوا لك الامثال ) به معنى
ضرب المثل تفسير شده است ، تفسير دور از حقيقت است .
3. ضرب در اين موارد به معنى طى مسافت و قطع مسير است ، و اين لفظ
كنايه از اين است كه اين تمثيل راه خود را در جامعه در پيش گرفته و
سينه به سينه و شهر به شهر منتشر گردد. در اين صورت معنى ضرب المثل
پيمودن مثل ، راههاى پر پيچ و خم در دل جامعه است تا در همه قلوب جا
گيرد.
ابن قيم جوزيه (متوفاى 751) از كسانى است كه اين احتمال را برگزيده مى
گويد:
خدا براى بندگانش مثل هايى زنده همچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و
آله براى امت مثل ها زده ، حكيمان و دانشمندان نيز مثل هايى زده اند،
اكنون بايد ديد مقصود از ضرب المثل چيست .
ضرب در اين جمله به معنى سير و گردش است چنان كه مى گويد:
((ضرب فى لارض )): اءى
سار فيها.
در اين صورت معنى ((ضرب المثل ))
بيان يك حقيقت است كه در بلاد در حل سير و گردش باشد.
در ميان اين احتمالات ، احتمال سوم به واقع نزديك تر است هر چند ممكن
است معنى ديگرى نيز داشته باشد.
كتابهايى پيرامون امثال
قرآن
مثل هاى قرآن از روزهاى نخست مورد عنايت و اهميت مفسران و
محققان قرار گرفته و درباره آن كتابهاى كوچك و بزرگ نوشته شده است كه
به برخى از آنان اشاره مى كنيم :
1. امثال القرآن نگارش جنيد بن محمد قواريرى (متوفاى 298).
2. امثال القرآن نگارش ابراهيم بن محمد بن عرفه (معروف بن نفطويه )
(متوفاى 323).
3. الدرة الفاخرة فى الامثال السائره نگارش حمزة بن حسن اصفهانى
(متوفاى 351).
4. امثال القرآن نگارش محقق شيعى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى (متوفاى
381).
5. امثال القرآن نگارش شيخ ابو عبدالرحمن محمد بن حسين سلمى نيشابورى
(متوفاى 412).
6. الامثال القرآنية نگارش ابوالحسن على بن محمد ماوردى شافعى (متوفاى
450).
7. امثال القرآن نگارش شيخ شمس الدين محمد بن قيم الجوزيه (متوفاى
751).
8. الامثال القرآنيه نگارش عبدالرحمن بن حسن حنبكة ميدايى .
9. روضة الامثال نگارش فقيه بزرگوار احمد بن عبدالله الكوزكنانى
(متوفاى 1327) كه در سال 1324 در قطع رحلى در تبريز چاپ شده است .
10. امثال القرآن نگارش دكتر محمود بن شريف .
11. الامثال فى القرآن الكريم نگارش دكتر محمد جابر الفياضى كه اخيرا
چاپ شده است .
12. الصورة الفنية فى المثل القرآنى نگارش دكتر محمد حسين على صغير كه
اخيرا نيز چاپ شده است .
13. امثال قرآن به زبان فارسى نگارش على اصغر حكمت كه به زيور چاپ
آراسته شده است .
14. تفسير امثال القرآن به زبان فارسى نگارش دكتر اسماعيل اسماعيلى .
15. الامثال فى القرآن الكريم به زبان عربى نگارش جعفر سبحانى كه در
سال 1420 چاپ شده است .
قرآن بحر عميقى است كه به ژرفاى آن هيچ كس نمى رسد و هرچه درباره آيات
و موضوعات آن بحث و بررسى به عمل آيد هنوز براى سخن گفتن جا فراوان است
، و آيندگان نيز بسان گذشتگان مثل هاى قرآنى را با نوك تحقيق تشريح
خواهند كرد.
5: ويژگى مثل هاى مكى و مدنى
قرآن در عين اين كه در بيان مثلها از فرهنگ محيط تاءثير نمى
پذيرد، ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن
را تعقيب مى كند.
انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته ، تاءثيرپذير مى باشد، و فرهنگ
محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مى زند و افراد آگاه از ويژگى هاى
ملت ها، زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مى دهند.
امروز دانشى به نام دانش ((سبك شناسى
)) در جهان ادبيات پى ريزى شده تا انسان بر اثر
آگاهى از كيفيت انديشه ها و سبك گفتارهاى هر عصرى ، زمان تقريبى نثر و
شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند، تا آنجا كه حافظ
و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين
دو شاعر دارند، اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مى
سازند، و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مى پردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مى سازد، زاييده
مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل تشكيل مى دهد، و دو ضلع ديگر آن
((عامل وراثت )) و
((تعليم و تربيت )) است .
اديبان والا مقام عرب ، شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هر چند در دو
عصر به هم نزديك زندگى كنند، به خوبى تشخيص مى دهند، همچنان كه سروده
هاى دوران اموى را از سروده هاى دوران عباسى باز مى شناسند.
اثر ناپذيرى قرآن از محيط
قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تاءثير بپذيرد، او سخن خدا است
كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى
دارد، مى باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متاءثر
گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى گردد
و برخى از افراد را فريب مى دهد.
مساءله اثر پذيرى قرآن از محيط كاملا بى اساس است ، بلكه اگر سخنى هست
مربوط به جاى ديگر است ، و آن اين كه هدف قرآن از مثل هاى ابداعى و
ابتكارى ، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت
نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى ، براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در محيط مكه گرفتار شرك مشركان ، و
نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در
مثل هاى هدايت گرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثل هايى
مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى باشد تا از اين طريق
مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل هاى آيات مكى بر محور نكوهش
از بت پرستى دور مى زند، بلكه مقصود اين است كه مثل هاى آيات مكى به
گونه اى است كه مى خواهد بيمارى هاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را
مداوا كند، خواه اين بيمارى بت پرستى باشد يا ربا خوارى ، كشتن اولاد
بى گناه باشد، يا خرافه گرايى .
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر صلى
الله عليه و آله در مدينه گرفتار نفاق و انسانهاى دو چهره ، و يهود
لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر
و پيروان او مشكلاتى پديد مى آوردند.
از اين جهت مثل هاى هدايت گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است ، بيمارى
هاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته ، و پيوسته كوشيده است تلاش هاى
منافقان را بى اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثل ها ديگر مساءله بت پرستى و تحقير بت ها يا نكوهش امثال
اينها مطرح نيست تا مثل ها به معالجه اين نوع از بيمارى ها بپردازد.
همچون لانه عنكبوت
براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونه اى از مثل هاى
مكى و نمونه اى ديگر از مثل هاى مدنى را ارائه مى كنيم كه هر يك بيمارى
محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده اند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى زند و آن اين است كه دل بستن
به اين خدايان دروغين ، بسان دل بستن عنكبوت ، به لانه سست خويش مى
باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنان كه مى
فرمايد:
مثل
الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اءوهن
البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .(46)
((كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيده اند،
بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت
است ، اگر مى دانستند)).
چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشن تر از اين ، لانه عنكبوت در نظر او از
دوام و استحكامى برخوردار است ، اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده
مى شود، و با افتادن قطره آبى پاره مى گردد، و با نزديك شدن شعله آتش
از هم مى پاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت ،
عشيره و اولاد، بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مى
ريزد و اثرى از آن باقى نمى گذارد.
در اين آيه مكى ، تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته در
حالى كه در مثل هاى مدنى ، بيمارى خاص آن محيط، مورد تعرض قرار گرفته
است .
چارپايى بر او كتابى چند
مثل هاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده ، گاهى نادانى يهودان را
نشانه مى گيرد. درباره عدم بهره گيرى آنان از توراتى كه در اختيار
دارند، مثل ياد شده در زير را مطرح مى كند:
مثل
الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا.(47)
((و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده اند، ولى حق
آن را ادا نمى كنند، بسان درازگوشى است كه كتابهايى بر او حمل مى كنند)).
يهود مدينه خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را در
تورات مى خوانده اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، ولى آنگاه
كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه ها ظاهر گرديد و بجاى اين كه در
ايمان به وى پيشگام باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را
مخفى و پنهان كردند چنان كه مى فرمايد:
و
لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على
الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين .(48)
((و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مويد
آنچه نزد آنان است ، بر ايشان آمد، و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه
كافر شده بودند، پيروزى مى جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش ) را مى
شناختند، بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد)).
با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تاءثير
نمى پذيرد، ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى
آن را تعقيب مى كند.
طرح موجودات پست
قرآن به خاطر هدف هدايت ، گاهى از موجوداتى نام مى برد كه در
انتظار مردم از حقارت خاصى برخوردارند مانند سگ و درازگوش ، مگس و پشه
. در شرايطى كه خدا ميخواهد خدايان دروغين مشركان را تحقير كند و آنها
را بى ارزش معرفى كند، لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند
كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند، و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد
لازمه بلاغت شمرد نه وسيله انتقاد.
قرآن در آيه اى درباره بى ارزش بودن معبودان دروغين چنين مى فرمايد:
يا
ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا
ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منهه ضعف
الطالب و المطلوب .(49)
((اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا
دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را
بيافرينند هر چند در اين كار دست به دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از
آنان بربايد نمى توانند آن را باز پس بگيرند هم عبادت گران ناتوانند و
هم معبودان آنها)).
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان تر از مگس
پست ، معرفى مى كند و مى فرمايد: آنها توان آفريدن مگس را ندارند، و
اگر مگس چيزى از آنها ربود، قدرت پس گيرى را فاقد مى باشند.
اين نوع مثل ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى گشت و لذا به پيامبر
اعتراض مى كردند كه هدف از اين مثل ها چيست ، و چنين مى گفتند:
ما
ذا اءراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا
الفاسقين .(50)
(((مى گفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست . مثل
هايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند البته تنها فاسقان از
آن گمراه مى گردند)).
البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيل ها در
اهداف هدايت گرانه خود كمك بگيرد، زيرا هدف ، تحقير معبودهاى دروغين
آنها بود، و اين هدف با اين تشبيه ها به خوبى تاءمين مى گردد.
قرآن در اين گونه تمثيل ها در مقام بيان عظمت خلقت و يا جلالت و قدرت
خدا نيست وگرنه در اين موارد آفرينش آسمانها و زمين و ستارگان و كهكشان
ها را مطرح مى كرد، بلكه هدف تحقير بت ها و خدايان باطل است ، و در اين
مورد حتما بايد از اين تمثيل ها كمك گرفته شود.
شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيل ها
سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است
.(51)
عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست ، ولى مقصود از تشبيه چيزى
ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است .
از اين رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت خواهد بود.
شمار مثل هاى قرآن
در گذشته يادآور شديم كه مقصود از ((مثل
)) در قرآن ((مثل هاى
)) اصطلاحى نيست ، بلكه مقصود ((تشبيه
)) و ((استعاره
)) است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش
دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى
كند، و ما متون اين آيات را در كتاب ((الامثال
فى القرآن الكريم )) آورده ايم ، ولى متاءسفانه
شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى
دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز
مثل به آن معنا نيست .
مثلا آيه
الذين ياءكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من
المس
(52) را جزء مثل ها نياورده چون لفظ
((مثل )) يا
((كاف تشبيه )) در آن
وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى از زيباترين تمثيل هاى قرآنى
است كه جايگاه انسانهاى ربا خوار را بيان مى كند. از اين جهت گفتيم
شمارش ايشان جامع افراد نيست .
اگر بنا شود در شمارش مثل هاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر
لفظ ((مثل )) مشتمل باشد،
در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نخواهد كرد.(53)
واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى زند، بلكه هرگاه محتواى آيه ،
جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.
6 : آياتى كه از آنها به عنوان مثل بهره مى
گيرند:
آمارى از امثال قرآنى
در گذشته يادآور شديم كه حقيقت مثل اين است كه سخنى در رابطه با
پديده اى گفته شود و به مرور زمان در موارد مشابه آن بهره گيرى گردد. و
اين نوع بهره گيرى به قدرى مستمر باشد كه سخن حالت ((ضرب
المثل )) به خود بگيرد.
آيات الهى كه حامل پيامهاى حكيمانه يا بيانگر سنت هاى الهى مى باشد، در
طول زمان از آنها در كلمات خطيبان و نويسندگان به عنوان شاهد مثال بهره
گيرى شده و به تدريج حالت مثل اصطلاحى به خود گرفته است . تا آنجا كه
جامعه اسلامى اين نوع آيات را به عنوان مثل در موارد مشابه به كار مى
برد.
جعفر بن محمد شمس معروف به ((افضلى
)) (متوفاى 622) در كتاب خود به نام
((الاداب )) براى اين نوع
از آيات بابى گشوده و آياتى را در اين زمينه يادآور شده است ، و
عبدالرحمن سيوطى (848 - 911) در كتاب ((الاتقان
))(54)
سه نمونه از اين كتاب نقل كرده هر چند در كتاب خود مولف شصت و نه آيه
مطرح شده است .
شهاب الدين محمد بن احمد (790 - 850) مولف كتاب ((المستطرف
فى كل فن مستظرف )) بيشترين آياتى را كه در كتاب
((الاداب )) وارد شده ،
آورده است .(55)
وى از آيات ياد شده در زير به عنوان مثل هاى جارى در لسان مردم يادآور
مى شود:
1.
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .(56)
2. (الان حصحص الحق ).(57)
3.
قضى الامر الذى فيه تستفتيان .(58)
على اصغر حكمت (1310 - 1396) مولف كتاب ((اءمثال
قرآن )) با تتبع شايان تقدير از 245 آيه ياد مى
كند كه به مرور زمان در ميان مردم حالت مثلى به خود گرفته است .(59)
دكتر محمد حسين صغير با تتبع فراوان توانسته است بر 495 آيه دست يابد
كه به مرور زمان در ميان مردم عنوان مثلى به خود گرفته و همگان از آن
بهره مى برند.(60)
امثال قرآنى بر محور
تشبيه و استعاره
همان طورى كه در گذشته يادآور شديم هدف ما در اين كتاب پى گيرى
اين نوع آيات نيست كه به خاطر اتقان مضموم و بلاغت فزون از حد، حالت
مثل به خود گرفته است و پيوسته گويندگان و نويسندگان بر اين آيات ،
مانند ديگر مثل ها تكيه مى كند، بلكه بحث ما در اين جا مثلهايى است بر
محور تشبيه و استعاره مى چرخد كه مسائل غير محسوس را در قالب محسوس
مى ريزد. و از اين طريق بر مقاصد خود از بهترين راه دست مى يابد، ولى
براى اينكه مقاله حاضر خالى از نمونه هاى قسم نخست نباشد به برخى از
آياتى كه در طول زمان به خاطر كثرت استعمال حالت مثلى به خود گرفته است
اشاره مى كنيم . و براى احاطه بر اين آيات به دو كتاب ياد شده مراجعه
فرماييد.
1.
...كلوا و اشربوا و لا تسرفوا...(61)
((بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد)).
2. (هذا فراق بينى و بينك ).(62)
3. (نور على نور...).(63)
((نورى است بر فراز نور)).
4. (و ما على الرسول الا البلاغ ).(64)
((بر پيامبر وظيفه اى جز ابلاغ پيام نيست
)).
5.
يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ...(65)
((زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى
آورد)).
6.
هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ...(66)
((ايا علمان و غير عالمان برابر مى باشند)).
7. (يد الله فوق اءيديهم ).(67)
((دست خدا بالاى دست آنها است )).
8.
هل جزاء الاحسان الا الاحسان .(68)
((پاداش نيكى جز نيكى نيست )).
9. (لم تقولون ما لا تفعلون ).(69)
((چرا آنچه را مى گوييد به آن عمل نمى كنيد)).
10. (لكم دينكم ولى دين ).(70)
اين آيات ده گانه نمودار آيات بى شمارى است به خاطر عمق و محتوا در
كلمات خطيبان و دانشمندان حالت مثل به خود گرفته و در مناسبت هاى مختلف
از اين آيات به عنوان ضرب المثل بهره مى گيرند.
مثلهاى معادل امثال قرآنى
شيخ بهاء الدين عاملى (953 - 1030) در كتاب ((مخلاة
)) در فصلى آياتى را آورده كه قبلا در زبان عرب
براى آنها معادل نيز بوده است ولى از تقابل آيه هاى قرآنى با آن كلمات
، عظمت قرآن از نظر بلاغت و لطافت مطلب روشن مى گردد ما در اين مورد به
دو نمونه بسنده مى كنيم :
1. عرب آنگاه كه حقيقت آشكار شود و پرده ابهام بالا مى رود به عنوان
مثل مى گويد:
((قد وضح الصبح لذى عينين )):
صبح براى انسان دو چشمى آشكار گشت .
ولى قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
(الان حصحص الحق ).
((اكنون حق آشكار گشت )).
2. عرب به هنگام بيان تاءثير قصاص چنين مى گويد:
((القتل اءنفى للقتل ))
قتل مانع از قتل هاى ديگر است .
ولى قرآن در اين مورد مى فرمايد:
و
لكم فى القصاص حياة يا اءولى الالباب ).
((براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان
خرد)).
مثل هاى برگرفته از قرآن
همچنين بهاء الدين عاملى نيز در همان كتاب خود از مثل هايى ياد
مى كند كه برگرفته از قرآن و در حقيقت قرآن الهام بخش اين نوع مثل ها
بوده است ، اينك در اين مورد نيز آياتى را يادآور مى شويم .
قرآن مى گويد:
1. (من يعمل سوء يجزبه ).(71)
((هر كس عمل بدى انجام دهد در برابر آن كيفر
داده مى شود)).
در زبان عرب مى گويد: ما تزرع تحصد: هرچه كشت كنيد آن را درو مى كنيد.
2. (و فيكم سماعون لهم ).(72)
((در ميان شما جاسوسان براى آنها است
)).
در زبان عرب مى گويد: للحيطان آذان : ديوارها گوش دارند.
3. و
ما نقموا الا اءن اءغناهم الله و رسوله من فضله .(73)
((عيبى نجسته اند جز اينكه خدا و پيامبرش از فضل
خود آنها را بى نياز كرده است )).
در زبان عرب مى گويند: احذر شر من اءحسنت اليه : از بدى كسى كه به او
نيكى كردى بپرهيز.
4. و
لا يلدوا الا فاجرا كفارا.(74)
((جز نسلى گنهكار و ناسپاس بوجود نمى آورند)).
در زبان عرب مى گويند: لا تلد الحية الا الحية ، مار جز مار نمى زايد.
آنچه كه اين محققان درباره اين آيات مى گويند جاى شگفت نيست زيرا قرآن
پيام الهى است كه براى خود ساحل ندارد، همچنان كه پيامبر آن را با اين
جمله توصيف مى كند:
لا
تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه .(75)
((شگفتيهاى قرآن پايان پذير نيست
)).
امثال نبوى
يادآور شديم تشبيه معقول به محسوس يكى از ابزار بلاغت و وسيله
تعليم و تربيت است و قرآن مجيد نيز در تعقيب همين هدف امثالى را به كار
گرفته ، و حقايقى را در لباس محسوسات بيان كرده است .
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله كه معلم و مبلغ قرآن مى باشد در
سخنان خود كه به عنوان تعليم و تربيت مطرح مى كند، از مثل هايى بهره
گرفته و تشبيهات بليغ و استعاره هاى زيبا در كلام او فراوان است .
ولى متاءسفانه در گذشته عالمان اسلامى عنايتى به گردآورى امثال نبوى از
خود نشان نداده جز محدث ترمذى در كتاب حديثى خود بابى تحت عنوان
((ابواب الامثال عن رسول الله ))
گشوده و در آن 14 مثل يعنى ((تشبيه
)) نقل كرده است . و در هر حال اگر راهى را كه
ترمذى گشوده ديگران تعقيب مى كردند گنجينه بزرگى در اختيار امت اسلامى
قرار مى دادند.
پس از ترمذى تنها كسى كه اين راه را تعقيب كرده جلال الدين سيوطى است
كه در حدود چهل و دو مثل از امثال نبوى را در كتاب خود
((جامع الصغير)) جاى داده است در حالى كه
پيامبر بليغى كه پيوسته در حال خطابه و هدايت است بايد پيش از اين در
سخنان او مثل وجود داشته باشد.
خوشبختانه اخيرا محقق معاصر جناب آقاى محمد غروى به اهميت موضوع پى
برده و با تتبع شايان تقدير امثال نبوى را در دو جزء طبق حروف ابجد گرد
آورده و به نام ((الامثال النبوية
)) منتشر ساخته است .
ما در اينجا نمونه اى از مثل هاى نبوى ياد آور مى شويم كه مى تواند
پايه بلاغت رسول خدا را روشن سازد.
1.
مثل الصلوات الخمس كمثل نهر جار عذب على باب اءحدكم ، يغتسل فيه كل يوم
خمس مرات ، فما يبقى ذلك من الدنس .
((نمازهاى پنج گانه بسان آب شيرين نهرى است كه
در خانه انسان مى گذرد و هر روز در آن پنج بار خود را شستشو مى دهد در
اين حالت آلودگى در آن باقى نمى ماند)).
2.
مثل العالم الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه ، كمثل السراج يضى ء
للناس و يحرق نفسه .
((مثل دانشمندى كه نيكى را به مردم مى آموزد اما
خود را فراموش مى كند، بسان چراغى است كه اطراف خود را روشن مى كند ولى
خود را مى سوزاند)).
3.
مثل اءهل بيتى كمثل سفينة نوح ، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق .
((مثل خاندان من بسان كشتى نوح است ، هر كه بر
آن سوار شد نجات يافت و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گشت
)).
4.
مثل المومن كمثل السنبلة ، تميل اءحيانا و تقوم اءحيانا.
((مثل مومن بسان سنبلى است كه در مقابل باد شديد
متمايل مى شود سپس برمى خيزد)).
امثال علوى
تاريخ بشر، سخنوران فصيح و بليغ فراوانى به خود ديده است ، اما
به تصديق همگان سخنان امير مومنان و كلمات او براى خود حساب جداگانه
دارد.
در عضمت زيبايى و حلاوت كلام او همين بس كه مى گويند:
دون
كلام الخالق و فوق كلام المخلوق . پايين تر از زيبايى قرآنت و
بالاتر از سخنان ديگران است .
به خاطر عظمتى كه در سخنان امام نهفته است گروهى از محققان به گرد آورى
سخنان او پرداخته حتى عبدالواحد آمدى (متوفاى 505) در كتاب
((غرر الحكم و دامير المؤ منين الكلم
)) قريب به دوازده هزار كلمات قصار براى آن حضرت
گرد آورده است .
در كلمات امير مومنان عليه السلام تمثيل و تشبيه به فراوانى ديده مى
شود و خوشبختانه محقق معاصر جناب آقاى شيخ محمد غروى در اين باره نيز
پيش قدم شده و اثر جاويدانه براى خود به يادگار گذاشته است ، و ما براى
اختصار حتى از آوردن نمونه پوزش مى طلبيم .
تا اينجا بحث هاى مقدماتى ما به پايان رسيد و به تفسير تمثيل هاى قرآنى
به ترتيب سور آن مى پردازيم .
و نخستين تمثيل آن مربوط به منافقان است كه در سوره بقره آيه هاى 1814
وارد شده است .
مثل يكم : خاموشى نور در بيابان تاريك و وحشت زا
مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اءضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و
تركهم فى ظلمات لا يبصرون (بقره /17).
آنان (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى بر افروخته (تا در سايه آن
راه پيدا كند وقتى اطراف او را روشن ساخت ناگهان آتش او خاموش گردد)
خدا نور آنان (منافقان ) را برد و آنان را در تاريكى ها رها ساخت كه
نمى بينند.
صم
بكم عمى فهم لا يرجعون (بقره /18).
((آنها كر، گنگ و كورند، از گمراهى باز نمى
گردند)).
قرآن در آغاز سوره بقره ، مردم را نسبت به پذيرش آيين اسلام به سه گروه
تقسيم مى كند. و مجموع بحث او درباره اين سه گروه در آيه بيستم از سوره
، پايان مى پذيرد. اين سه گروه عبارتند از:
1. متقيان و پرهيزگاران و گفت و گوى او درباره اين گروه در آيه پنجم به
پايان مى رسد.
2. كافران كه درست نقطه مقابل گروه متقيان مى باشند و بحث او درباره
اين گروه در آيه هفتم ، به پايان مى رسد.
3. منافقان و گروه دو چهره ، كه به ظاهر ايمان آورده و در باطن ، جزو
كافران مى باشند و حكم ستون پنجم در ميان مسلمانان را دارند، بررسى
قرآن درباره اين گروه ، از آيه هشتم آغاز شده و در آيه بيستم پايان مى
يابد.
بنابراين در آغاز سوره بقره ، درباره متقيان ، پنج آيه ، كافران دو آيه
، منافقان سيزده آيه وارد شده است و از اين كه گفتار خود را درباره
كافران در دو آيه ، ولى درباره دو چهره ها در سيزده آيه خلاصه مى كند،
خود گواه روشن بر اهميت شناخت منافقان است كه از نظر موضع گيرى ، به
مراتب خطرناك تر از كافران مى باشند.