چگونه مؤمنين را مىسوزاندند؟
در سوره بروج(393) داستان اصحاب اخدود را ذكر
مىفرمايد در حبشه بودند، پيغمبرى بر آنها مبعوث مىشود عدهاى به او ايمان
مىآورند، سلطان وقت با عدهاى كه مسلمان شدهاند مىجنگد. كيفيت مبارزه اين بود كه
اولاً پيغمبر را مىگيرند و مىكشند پس از كشتن پيغمبر امر مىكند عده مأمورين
(اخدود، خدد يعنى گودالها) گودالهائى درست كردند آتش زياد در آن روشن نمودند كه خدا
مىفرمايد: النار ذات الوقود
آنگاه اطراف آن آتش برافروخته نشستند مؤمنين بيچاره را مىآوردند نه اينكه آنها را
يك دفعه مىانداختند در گودال آتشين بلكه به يكى يكى مىگفت سلطان خدا است يا خداى
عالم؟ اگر مىگفت خداى عالم خداست كه بايد در گودال بيفتد و اگر مىگفت سلطان خدا
است، او را آزاد مىگذاشتند به خانهاش برود. آنهائى كه مسلمان بودند با كمال قوت
ايمان و قدرت توحيد با پاى خودشان به آتش مىرفتند. در روايتى ديدم بيست هزار نفر
مسلمان را به آتش انداختند.
در تفسير دارد كه زنى پسر دو سالهاى داشت، اين زن بيچاره را هم مخير كردند گفتند:
يا شاه پرست باش و آزاد شو - و يا خداپرست و در گودال آتش بسوز. اول تصميم گرفت به
آتش برود اما نگاه بچهاش كرد تا صورت بچه شير خوارش را ديد قدرى ايستاد (چند طفلند
كه در گهواره سخن گفتند يكى حضرت مسيح (عليه السلام) كه ويكلم
الناس فى المهد(394) ديگرى همين بچه از
اصحاب اخدود است) تا مادر خواست سستى كند يك دفعه بچه به سخن آمد گفت(395):
مادر برو در آتش و من را هم ببر، در راه خدا چيزى نيست. جان چه باشد. كاش انسان از
جان چيز عزيزترى داشت، به قول بعضى از شهداى كربلا گفتند اى حسين عزيز، كاش كشته
مىشدم زنده مىشدم تا هفتاد دفعه ولى چه حيف كه يك جان بيشتر نيست.
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
|
|
كه خدمتى به سزا بر نيامد از دستم(396)
|
34
بسم الله الرحمن الرحيم
اعملوا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و
تكاثر فى الاموال كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يكون حطاماً
و فى الاخره عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور(397)
مظاهر تمدن در راه توحش
حيات دنيا يعنى زندگى روى خاك از ساعت ولادت تا ساعت مرگ منهاى دين، منهاى كارهاى
الهى كه از بشر سر بزند، كارهاى دنيائى را در تحت پنج عنوان ذكر فرموده لعب يعنى
بازى، لهو يعنى بيهوده، و زينت و تفاخر يعنى فخريه نسبها، جسمها، كارها است. پنجمين
تكاثر در اموال و اولاد است يعنى بشر احمق مىخواهد پول جمع كند مىخواهد اولادش
زياد گردد، سر و سامانش مفصلتر گردد دامنه زندگى مادى و دنيويش وسيعتر گردد.
جوانى ديروز سؤال كرد شايد در ذهن بعضى هم باشد جوابش بالاى منبر داده شود.
مىپرسيد لهو و لعب را مثال زديد مانند توپ بازى، ورزش، بوكس، سينما، تلويزيون،
بنابراين تمام مظاهر تمدن را رد كرديد.
جوان است نمىداند مطلب چيست ظاهرش تمدن است ولى در حقيقت در راه توحش است خيال
مىكنى سينماهاى مهيج شهوات، مظاهر تمدن است، توحش از اين بدتر، مكرر اين تعبير را
كردهام كه آدم مىرود، يك حيوان وحشى بيرون مىآيد كه كارش دنبال شهوات رفتن است،
زن مردم، دختر مردم ووو، و هر كثافتكارى و علاوه چيزى است كه در مجلهها نوشتهاند
نه چيزى است كه من بخواهم تهمت بزنم، خودتان هم مكرر شنيدهايد بسيارى از جنايتهائى
كه مردم امروز مىكنند، برنامه سينماها و تلويزيون يادشان داده است كه حتى در
محاكمه در كلانترى در دادگاه آن جنايتكار را كه خواستند بازجوئى كنند كه از كجا
تحريك شده است براى چه برادرت، مادرت، زنت را كشتى اصل منشأش معلوم شد كه آقا ديشب
تحت تأثير نمايش تلويزيون واقع شده و اين جنايتها را كرده است(398)
آنچه را كه ديگر نمىنويسند جزئى از هزارهائى است - يا مثلاً بازى بوكس، وحشى گرى
است، اين تمدن نيست بلكه توحش است از آدميت دور است اولاً تعبير از اينها به مظاهر
تمدن غلط است، كلمهاى است بر خلاف واقع و حقيقت و اما مسأله حكم شرعى، بنده نگفتم
تمام اينها حرام است من مثال براى لهو و لعب زدم و اما حكم فقيهش فرق مىكند اگر
عنوان خاصى پيدا كرد از عناوين محرمه حرام مىگردد.
حكم لعب بسته به عنوان ثانوى است
مثلاً لعبها گاهى با قمار است اگر به آلات قمار است بلاشك حرام است هر نوع قمارى
باشد اگر برد و باخت هم نباشد حرام است و اما غير از آلات قمار را گر برد و باخت بر
سر مال باشد آن هم حرام است مثلاً اگر دوچرخه سوارى مىكنند و مىگويند سر فلان
دقيقه هر كس زودتر به آنجا رسيد اينقدر، از طرفى كه ديرتر رسيده بگيرد مسابقه
مىگذارند، با عوض لا سبق الا فى خف او نصل او حافر(399)
گروبنديها تمام حرام است چندى قبل شرط بسته بودند كه هر كس يك من بستنى بخورد صد
تومان بگيرد، يك نفر خورد صد تومان را گرفت و فى المجلس هم مرد، عيبى ندارد
مىارزد!!
ديگر از عناوين محرمه، هرگاه چنانچه آن بازى كه مىكند نه آلات قمار است و نه برد
و باخت است لكن عنوان ديگرى براى حرمتش پيدا مىشود مثلاً ايذاء به غير، اذيت به
ديگرى شد، اين بازى حرام است، اذيت به خود يا غير، فرقى نمىكند روى آن عنوان، باز،
حرام مىگردد، مثل كشتى گرفتن يا بوكس، بالاخره يا دست تو مىشكند يا دست او، يا
اعضاى بدن تو عيب دار مىشود يا او، بالاخره بلائى به سرتان مىآيد همديگر را زدن
حيوانى است عرضم بازيهائى كه در آن اضرار است براى خودش يا براى طرف يا ديگرى آن هم
حرام مىگردد، اما توپ بازى كردن اگر چنانچه ضررى نداشته باشد مانعى ندارد ولى اگر
زيان و ضررى به خودش يا به ديگرى برساند باز هم عنوان حرمت دارد من عرض مىكنم اگر
موجب زيان و ضرر شد براى خود يا ديگرى حرام است و اگر زيان و ضررى نداشت عيبى ندارد
اگر چنانچه به غرض عقلائى باشد كه خوب است مثلاً براى صحت مزاجش ورزش مىكند.
و اما سينما: خودش يعنى توى ساختمان حرمت ذاتى ندارد يعنى اگر كسى آنجا كار دارد
عيبى ندارد اما هنگامى كه برنامههاى حرام در آن رفتنش بلاشك حرام است، نشستن حرام،
تماشا كردنش حرام، اگر داخلش چنين است كه ما بيرونش رد مىشويم تبليغش كرده است كه
لعنت خدا به مؤسسش، عكس زن لخت كه آدمى شمرش مىشود كه تكرار نظر به عكسش كند، وقتى
كه چنين فحشا گريهائى باشد. لعنت خدا به كسى كه برود برنامه هايش را تماشا كند، يك
مرتبه كسى نگويد پس كسانى كه به سينماى ركس آبادان رفته بودند چون كارشان حرام است
پس كشتنشان عيبى نداشته، كجا را به كجا مىزنى اولاً بايد ديد فيلمى كه نشان
مىدادند چگونه فيلمى بوده اگر مسلم شد از آن قبيل لعبهاى حرام بوده، رفتنش حرام
است ولى هر كس هر حرامى به جا آورد كه خونش حلال نمىشود، اين عمل كه خونشان را
حلال نمىكند، بايد آنها را به توبه واداشت، لعنت خدا به دستگاههائى كه اين
بيچارهها را آتش زد.
مؤمن از كار خدا به شگفت مىآيد
اين پنج عنوان حيات دنيويه آدمى است و آن وقت اين حيات دنيويه آدمى كه به اين پنج
چيز مىگذرد يعنى بدون دين، بشرى كه اعتقاد به دين ندارد، حياتش اين پنج عنوان است
آن وقت چه مىشود؟
كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم ييهج فتراه مصفراً غيث
يعنى باران بهارى كه وقتى مىآيد دانه بزرگ، زرع را چگونه رشد مىدهد؟ هنوز سه روز
نشده تمام سبزيها رشد كرده كه وقتى صحرا مىروى چشم خيره مىشود.
اعجب الكفار در اينجا، كفار دو معنى دارد احتمال اول اين است كه معناى زراع
باشد، علت اين است كه به زارع كافر مىگويند چون كفر به معنى بستر است، زارعها بذر
را زير زمين نهان مىكنند لكن وجه ديگر بهتر است، مراد به كفار همان كافران خارجى
است، يعنى آنكه منكر خدا است، وقتى كافر زارع مىآيد سر زراعتش خود زراعت به شگفتش
مىآورد. مؤمن زارع وقتى مىبيند زراعتش خوب شده خداى را به نظر مىآورد، زراعتكار
كافر نشانهاش اين است كه وقتى زراعتش را مىبيند به خودش مىبالد. ولى اگر مؤمن به
خدا باشد تا چشمش به زراعتش افتاد مىگويد الله اكبر، خدا پيشش بزرگ مىآيد: چه
خدائى اعجب الكفار نباته كفارند كه متعجبند ولى
اعجب المؤمنين خالقه و رازقه نسبت به مؤمنين نفس زرع به شگفتش نمىآورد قدرت
بى نهايت پروردگارش، كرامت حق آنها را بشگفت مىآرود ثم يهيج
سپس خشك مىشود فتراه مصفراً پس آن را زرد مىبينى پس از
زرد شدن ثم يكون حطاماً سپس خرد مىگردد مثل اينكه نبود
بعد از خشكى چطور ريزه ريزه گرديد از بين رفت آدمى بدبخت هم همين است. زندگى دنيايش
چند صباحى: سن جوانى و زينت - آرايش زندگى مرفه.
نشاط عمر باشد تا چهل سال
پس از پنجه نباشد تندرستى
چو شصت آمد نشست آمد پديدار
|
|
چهل رفته فرو ريزد پر و بال
بصر كندى پذيرد پاى سستى
چه هفتاد آمد آلت افتد از كار
|
ثم يكون حطاماً - خشك مىشوى، نگاه به
پيرها بكن چطور شدهاند تو هم همينطور خواهى شد! زينت كجا؟ هر گاه سر قبر من و تو
را بردارند، مىبينند جز مشتى استخوان پوسيده چيز ديگرى نيست. اين بود زندگى دنيا
اول تا آخرش همه لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر بود آخرش هم حطام است. اولش مصفر
بود بعد حطام گرديد.
اگر كسى بگويد بنابراين خداى تعالى چرا آدمى را خلق كرد؟ پس اين خوشيها را براى چه
كسى خلق كرده؟
خدا تو را آفريد كه حيات آدمى داشته باشى نه حيات مادى گفتم منهاى اين، حيات توحش
است و فى الاخره عذاب شديد ولى اگر حيات تو، اى انسان،
حيات عقلائى شد، روحانى، دينى، آسمانى شد، هم اينجا خوب و هم آنجا
و مغفره من الله و رضوان دست خودت است حركت حيوان از روى خيال و هوس مادى
است تمام دنبال نتيجه زود گذر است. صبح كه از طويله بيرون مىآيد تا غروب دنبال
چيزى مىگردد كه داخل شكمش بكند. تو اى آدم، اگر چنين شدى كه دنبال پيدا كردن پول و
خوراك رفتى و بعد هم از آن طرف خالى كنى، چه فرقى با حيوان كردى؟ حركت عقلائى آن
است كه امر باقى تو را بجنباند و آن هم خداست آقاى كاسب حياتى نصيب شود كه صبح از
خانه كه بيرون مىآئى براى اين باشد كه خداى من امر فرموده است
فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل الله برويد عقب كسب، خدا امر كرده است. زن
بگويد خدا بچه را به من سپرده است، امر خداست، قدم به قدم چنين اشخاصى باقى است،
بهترين عبادتها است. كى كه مشقت بكشد براى معيشت عيالش، مانند مجاهد در راه خدا
است(400) در حالات خاتم الانبياء (صلى الله
عليه و آله و سلم) نوشتهاند هنگامى كه در خانه وارد مىشد تا وقتى كه در خانه بود،
در امر خانه دارى با زنها كمك مىفرمود، خانه را جاروب مىكرد و از گوسفند به دست
خودش شير مىدوشيد(401).
اگر لهو و لعب و زينت، جنبه الهى پيدا كند، مثلاً لعب، با همسر شرعى هر نوع ملاعيه
مطلوب است. با اولادش خصوص دختر كه مستحب است كه هر گاه انسان وارد خانه مىشود،
اولاً دست خالى نرود و بعد دخترش را ترجيح بر پرسش دهد اولادش را ببوسد چون اينها
همه امانت خدا است.
تكاثر، پول روى هم انباشتن
و اما تكاثرش، پول جمع كردن دو قسم است، يك وقت كسى مىخواهد پول بيايد روى پول
بماند، خود پول را دوست مىدارد، خاك بر سر چنين افرادى، يك وقت كسى پول دوست
مىدارد براى اينكه تا اعلام كردند براى مدرسه علميه چند مىدهى؟ فوراً چك بكشد.
پول جمع كردن اگر چنانچه به فرض رحمانى شد بسيار خوب است كه آدمى پول به دست
بياورد كه خرج كند نه روى هم بگذارد. معناى تكاثر، پول جمع كردن و خرج نكردن است،
بخل كردن است. بلاشك بعضى از تكاثر، حرام است مثال بزنم: اول - كسى كه پول جمع بكند
خمس واجبش را ندهد، دوم - كسى كه پول جمع بكند و دراثناى سال در بين بستگانش يك نفر
پيدا شود كه احتياج به قرض و كمك داشته باشد و اين شخص قطع رحم كند و ندهد، حرام
است، سوم - در جائى كه انفاق واجب مىگردد قطع نظر از حقوق واجبه آن وقت تكاثر،
حرام مىگردد. اگر غير از رحم، آدمى احتياج به پول داشت مثلاً آدمى چشم لازم دارد
كه هيچ پول ندارد و بى پول هم نمىشود ولى تو ميليونها مال دارى، بر تو واجب است
كه كمكش كنى.
در لئالى الاخبار مروى است كه وقتى خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و
سلم) در مسافرت با اصحاب بودند رسيدند به گله گوسفندى كه زياد بود فرستادند نزد
صاحب گله كه مقدارى شير بخرند براى خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و چند
نفر اصحاب كه تشنه و گرسنه بودند رفتند به آن بدبخت گفتند. صاحب گله نداد عذر آورد.
به رسول خدا گفتند، رسول خدا نفرينش كرد گفت خدايا مالش را زياد كن. رفتند بعد
رسيدند به خيمهاى، زنى بود و گوسفندى در خيمهاش بود. تا گفتند رسول خدا هست شير
مىخواهد، زد توى سرش و رفت: گوسفندى كه شير زياد داشت آورد رسول خدا هم شاد شد آن
وقت گفت خدايا به مقدار كفاف به او عنايت كن (بقدرى كه محتاج به مخلوق نشود) گفتند:
يا رسول الله آنكه نداد گفتى زيادش كن آنكه داد گفتى خدايا به قدر كفايت. فرمود:
(مضمون روايت) مال زياد، بلا هم مىشود كسانى كه مال را، ذخيره مىكنند، روى هم
مىگذارند و انفاق هم نمىكنند بشارتشان بده به عذاب دردناك(402)
مال را در آتش جهنم سرخ مىكنند و پيشانى، پشت و پهلوهايشان را مىسوزانند(403).
ديدى كه چه كرد اشرف خر
|
|
او مظلمه برد و ديگرى زر
|
در كتاب زينه المجالس نقل شده است: سلطان محمود غزنوى مرد فاتحى بوده است چند
مرتبه به هند لشكر كشيد و فتح نمود، عاشق جواهر بود، نوشتهاند از كشورى كه فتح
كرده بود چيزى برنمىداشت مگر خزينه جواهراتيش را.
هر كس به هر چه دلبسته باشد ساعت مرگش جلويش ظاهر مىشود اين بدبختى كه يك عمر
جواهر دوست بود، جواهر جمع كن بود الان مىخواهد بميرد گفت: برويد جعبه جواهراتم را
بياوريد، جعبههاى جواهر را مىآوردند باز مىكردند جلوى چشمش، نگاه مىكرد اشك
مىريخت كه صاحب كتاب مىگويد: من در تعجبم واقعاً از عاقبت به شرى اين مردك،
مىبيند مىخواهد بميرد و اين جواهرات هم ديگر به دردش نمىخورد، اما دستور انفاق
آن را به فقراء نمىدهد.
احتضار مأمون و رژه لشكر
وقتى كه مأمون از خراسان تجديد جايش كرد لشكر كشيد به سمت يرموك، به حدود طراسوس
رسيد هوا گرم بود. به او خبر مىدهند چشمه آبى هست مأمون آمد ديد عجب جائى است
دستور داد روى همان چشمه خيمه بزنند بالاخره بعد موقع طعام خوردن شد مأمون نگاهى به
آب كرد ديد آب در نهايت صفاست و يك ماهى در نهايت جلا و دلربائى در اين چشمه است
گفت: كسى هست كه اين ماهى را بگيرد و آب هم خيلى سرد بود، يك نفر داوطلب پيدا شد و
جايزه هم معين كرد كه اگر اين ماهى را بگيرى چنين جايزهاى به تو خواهم داد،
بالاخره برهنه شد و غوص كرد و ماهى را گرفت و آورد جلوى مأمون يك دفعه ماهى از دستش
پريد و رفت در آب تا افتاد آب جنبيد و لباسهاى مأمون را خيس كرد فى المجلس تب كرد
ندانم همان روز يا فردايش طبيب مخصوص همراهش بود و گفت علاج ندارد نزديك است قلب از
كار بيفتد تا فهميد مىخواهد برود گفت: آرزو دارم قشونم را ببينم، پنج هزار لشكر
داشت، بالاخره گويند امر به لشكر كرد كه همه مسلح سوار شدند و رژه بروند همانطور كه
رژه مىرفتند اين بدبخت آه مىكشيد.
چشم باز و گوش باز و اين عمى
|
|
حيرتم از چشم بندى خدا
|
از على (عليه السلام) آموز اخلاص عمل
آدمى هر كارى مىكند بايد براى خدا باشد، مثل على (عليه السلام) كه پانصد دانه
خرما جمع كرده به دوشش كشيده مىرود دانه دانه مىكارد براى خدا بعدها كه درخت خرما
شد وقفش مىكند، در هواى گرم حضرت على (عليه السلام) در ينبوع با دست خودش چاه حفر
كرد تا به آب رسيد دو ركعت نماز خواند و گفت خدايا تو شاهد باش اين آب را وقف كردم
بر تمام عبور كنندگان و تشنگان كه سبب شود تو هم فرداى قيامت مرا از حميم جهنم نجات
دهى. اين تكاثر، روحانى است، حتى نان خوردن هم بايد براى خدا باشد مستحب است سحرى
خوردن هر چند يك دانه خرما باشد، چون امر است سحرى مىخورد.
زفاف و سپاس خدا در حجله
و همچنين پهلوى زنت كه مىروى براى خدا باشد، در فقه نوشته شده است هنگام جماع اول
بگو بسم الله الرحمن الرحيم، جوانها ديگر از ما گذشته است، نوبت شما است، هر
كدامتان زن نگرفتيد، شب عروسيتان خيلى كار مىشود كرد، عروس مستحب است با وضو باشد،
داماد بايد با وضو برود در حجله، نه به عنوان دو حيوان نر و ماده به هم بچسبند، پيش
از مواقعه مستحب است سجاده بگذارند كه داماد او دو ركعت نماز بخواند، نماز شكر
نعمت، اين زن نعمت است كه خدا به تو داده است جعل بينكم مودة و
رحمة خداى تعالى قرار داده است براى انس تو، براى بقاى نسل تو، حفظ دين تو،
اگر زن حلال نبود چكار مىكردى؟
نماز ليله زفاف را بخوان كه يكى از مواقف اجابت دعا است دعا مستجاب است.
خلاصه بحث امروز ما: حيات دو قسم است حيات دنيوى و حيات اخروى.
حيات دنيائى همين پنج چيز بود كه فرمود و اين دو روز مفصل صحبت شد.
حيات رحمانى به غرض عقلائى
اما حيات رحمانى: لعب يعنى اصلاً بيهوده كارى ندارد هر كارى مىكند به غرض عقلائى
مىكند، آدم عاقل سرگرمى غافل كننده ندارد، آدم عاقل زينت ندارد، دنبال زينت حقيقى
مىگردد كه عبارت از تقوا مىباشد.
آدم عاقل تفاخر ندارد، تفاخر از جهل است، مؤمن به عكسش تذلل دارد هر چه ايمان
بيشتر شود ذلت آدمى در خودش بيشتر است، هر چه عزت ظاهريش بيشتر شود ايمانش كمتر
مىگردد.
در عيون اخبار الرضا دارد كه يك نفر به حضرت رضا (عليه السلام) عرض كرد يابن رسول
الله روى كره زمين اشرف از تو و اعلاى از تو يافت نمىگردد حضرت فرمود:
من يكون اتقى منى افضل منى هر كس روى كره زمين تقوايش از من بيشتر باشد از
من افضل است يعنى ميزان فضيلت، تقوا است، ميزان فضيلت نسبت نيست
ان اكرمكم عندالله اتقيكم .
تكاثر - اهل جهل مىخواهد مادياتش زياد شود، اهل عقل مىخواهد خيراتش زياد شود،
اهل عقل تكاثر فى الاعمال مىخواهد اما اهل جهل تكاثر فى الاموال واولا ولاد
مىخواهد اهل دنيا مىرود عقب پول، اهل عقل و حقيقت كارى مىكند كه رضاى خدايش در
آن باشد. على (عليه السلام) فرمود: تا درهم آخر، در بيت المال است و من نمىروم و
براى فردا نمىگذارمش، شايد فردا على زنده نباشد بايد عجله در كار خير كرد
سابقوا سبقت بگيريد پيش از آنكه وقت بگذرد، عمر اعتبار ندارد به عكس اهل
دنيا. و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما
الحيوة الدنيا الا متاع الغرور اين است سرانجام زندگى دنيا منهاى عقبى در
آخرت مثل دنيا نيست كه اسبابهاى سرگرمى باشد در آنجا يا ثواب است يا عقاب.
بدانيد زندگى دنيا براى اهل دنيا جز غرور چيزى نيست، غرور يعنى خلاف واقع.
دل به جهان مبند كه اين بىوفا عروس
|
|
با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد
|
ثلث آخر ماه مبارك رمضان است، دعا كنيد كه حياتتان حيات روحانى شود.
شبهاى ماه رمضان روى پا بايست. آنقدر پيغمبر ما، روى پاهايش رو به درگاه خدا
ايستاد كه پاهايش ورم كرد. گفتند: يا رسول الله چرا خودت را در مشقت مىاندازى
فرمود: افلا اكون عبداً شكوراً(404)
آيا من بنده سپاسگزار پروردگارم نباشم؟!
35
بسم الله الرحمن الرحيم
سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض اعدت
للدين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم(405)
كلام در اين آيات مباركه دو حياتى است كه براى آدمى است. حيوان يك حيات بيشتر
ندارد و آن هم حيات مادى است آدمى حيات ديگرى هم دارد و آن حيات ابدى و روحانى است
خلقتم للبقاء لا للفناء حيوان براى روى خاك آفريده شده ولى آدمى بدنش از خاك
است بعد هم زير خاك مىرود اما حانش از عالم اعلى است(406)
روح آدمى(407) شريف است و از عالم امر خداست،
به شرطى كه كثيفش نكند، اگر شر ورزيد به ملكوت سفلى مىپيوندد كه در باطن اين عالم
است، ظهور قهر الهيه است.
شأن آدمى موقعى است كه به هيچ مخلوقى توجهى نداشته باشد همه را كنار بگذارد نبيند
غير از خدا را(408) خودش را بنگرد به بندگى و
حقارت تمام عالمى هستى را به فنا و خداى را به دوام و بقاء بشناسد.
هواى سلطنتم بود بندگى تو كردم
|
|
خيال خواجگيم بود خدمت تو گزيدم
|
سلطان حقيقى كسى است كه خود را بنده خدا شناخته، حقيقت شناس شده است، هر كس از خدا
غافل است، مرده است، حيات آدمى ندارد، حيات حيوانى دارد.
خور و خواب و خشم و شهوت
|
|
شغب است و جهل و ظلمت
|
خشم، مال گرگ است، سگ خشم مىكند، كسى كه اسير خشم است آدم نمىشود، شايد پس از
مرگش آدم شود و يا آدمش كنند، مرگ كه آمد دفتر بسته مىشود هر چه التماس كند برگردم
به دنيا بلكه آدم شوم پاسخش منفى است(409).
امروز راجع به حيات آدمى بگويم: ايهاالناس به قرآن گوش فرا دهيد.
سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة بشتابيد به سوى آمرزش از
طرف پروردگارتان و بهشت. سارعوا سرعت كنيد برويد، اول
وقت نماز كه مىشود معامله را رها كنيد، صفوف جماعت را پر كنيد دنبال چيزى بدويد كه
در گور با خود مىبريد تا آدم نشوى كه نمىشود به جوار اولياء برسى، تو براى رسيدن
به خانه هزار مترى قصرالدشت چقدر زحمت مىكشى آن وقت با اين همه زحمت چقدر مىخواهى
در آن بمانى؟!
فرق است بين بهشت و خانههاى اينجا اگر تمام دنيا را به تو بدهند فايدهاى ندارد
زيرا فانى است ولى در بهشت جاى يك تازيانه هم ارزش دارد زيرا الى الابد است اصلش
فنا ندارد.
سبب آمرزش در اطاعت و توبه
سابقوا بشتابيد مسامحه نكنيد الى
مغفره يعنى سبب المغفرة آمرزش خدا، رحمت خدا، پاك كردن، اسباب دارد، سرعت
كنيد در اسباب مغفرت، تمام واجبات و مستحبات اسباب مغفرت خداست تمام كارهاى خير كه
براى خدا شد سببى است از اسباب مغفرت، هر چند خارى سر راهى براى خدا بردارى، اگر
آدمى كار خير كند و براى خدا كند. در تعقيبات مىخوانيد: اللهم
انى اسلك موجبات رحمتك و عزائم مغفرتك عزائم يعنى حتميات، يعنى خدايا موفقم
بدار به اعمالى كه حتماً بيامرزم، كارهائى كه نتيجهاش آمرزش قطعى تو باشد، بعضى از
اعمال مظنون است لكن بعضى از آن عزيمت است و آن توبه است اگر از در توبه كسى وارد
شود قطعاً آمرزيده مىشود ولى توبه هر گناهى مناسب همان گناه است، اگر مظلومى را
زدى توبه آن كه بخواهى آمرزيده شوى، اول بايد بروى جنبه خلقش را درست كنى، البته
طرف هم اگر عفو كند براى خودش بهتر است قرآن مجيد در باب قصاص مىفرمايد:
و ان تعفوا اقرب للتقوى براى خدا عفوش كن چون خدا عفو را دوست دارد.
گفتگوى حضرت سجاد (عليه السلام) با زهرى
امام چهارم زين العابدين (عليه السلام) در وقتى كه مىخواست مكه برود در اثناى راه
در دامنه كوهى ماندند خيمه زدند يك نفر گفت: در اين كوه زهرى هست، زهرى قاضى مدينه
بود و نسبته به زين العابدين (عليه السلام) ارادتمند بود مكرر مشرف مىشد خدمت امام
وقتى خواست مقصرى را تنبيه كند طرف مرد، اين قتل او را بيچاره كرد به طورى كه به
كوههاى مدينه رفت، اهل و عيال را رها كرد، به زين العابدين خبر دادند آقا، زهرى را
يأس گرفته، ديوانه وار در كوهها نالهها دارد، ميل داريد از او ملاقاتى بفرمائيد
چون جلوتر با امام آشنا و ارادتمند بود حضرت فرمود: بله، براى هدايتش از كوه بالا
آمد زهرى را ديد موهاى سر و صورتش ريخته بدنش برهنه و از بس گريه كرده رمقى برايش
نمانده (حاصل روايت شريفه) فرمود يأس تو از رحمت خدا بدتر از گناهت هست پس چرا علاج
نمىكنى؟ گفت آقا آيا علاج هم دارد، آدمكشى هم علاج دارد؟! تا اين را گفت آقا
فرمود: ديه قتل را به بستگان مقتول بپرداز به كار دين و دنيا برس(410)
مگر درد بى درمان در اين دنيا هست؟
غرض از غزائم مغفرت الهيه كه بلاشك موجب مغفرت است سرعت به توبه هست، پس الان
تصميم بگيريم از هر گناهى توبه بكنيم خدا مىفرمايد شتاب بكن چون اطمينانى به عمر
نيست، شتاب كنيد به مغفرت، خصوصاً عزائم مغفرت كه اهمش توبه هست.
وسعت بهشت به اندازه همه آسمانها و زمين
وجنة - سرعت كنيد به سوى بهشت عرضها كعرض السماء اولاً،
عرض هر چند اكثراً در برابر طول استعمال مىگردد لكن در اين آيه شريفه چنانكه بعضى
از محققين گفتهاند به مناسبت موضوع و مقام عرض به معنى وسعت است، بهشت مىدانيد
چقدر بزرگ است، كعرض السماء و الارض مثل وسعت آسمان و
زمين است اخيراً توسط آلات عجيبى كه درست كردهاند گويند چندين متر قطر آينه و شيشه
اين تلسكوپها هست توسط اين آلات كوكبى در فضا كشف كردهاند فاصلهاش از زمين هزار
ميليون سال نورى است، سرعت نور هر ثانيهاى سيصد هزار كيلومتر مىباشد، شصت ثانيه
يك دقيقه است و شصت دقيقه يك ساعت است بيست و چهار ساعت يك شبانه روز است، سى شبانه
روز يك ماه است، دوازده ماه يك سال است، خدا مىفرمايد: وسعت بهشت به اندازه
آسمانها و زمين است.
مسابقه در خيرات نتيجه ايمان
سابقوا، براى كار خير روى دست هم برويد، تو زودتر چك بكش، تا اسم كار خيرى بوده شد
بيا جلو، اما اين مسلمانها براى هر كارى خودشان را جلو مىاندازند مگر براى كار خير
كه خودشان را عقب مىكشند احتياطاً ماه رمضان توى مسجد هم نمىآيد چون اهل قرآن
نيستند، قرآن مىفرمايد: سبقت بگيريد مثل مسابقه در توپ بازى، اسب دوانى، در
تيراندازى در كار خير هم خودتان را جلو بيندازيد بشوى درجه يك در كار خير.
نماز جماعت هم يكى از مراتب جهاد است، سبقت بگيريد براى نماز، چطور اهل دنيا در
معاملاتشان سبقت مىگيرند شما در كارهاى خيرتان براى بهشت رفتنتان سبقت بگيريد،
و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للدين آمنوا بالله، ورسله براى بهشتى
كه آماده شده است براى اهل ايمان، هر كس دور دنيا مىگردد رذل است، شأنش هم همان
است كسى كه اهل آخرت شد گروشش به خدا است او هم آنجا حاضر است
ورسله گروشش به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت است چون
مىخواهم مطلب ديگرى هم بگويم تتمه آيه شريفه براى فردا(411).
36
بسم الله الرحمن الرحيم
سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت
للذين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم ما اصاب
من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله
يسير لكيلا تاسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم والله يحب كل مختال فخور(412)
شتاب در كار آخرت خوب است
روز گذشته كلام درباره اين آيه مباركه سابقوا الى مغفرة من ربكم
بود ذكر فرق بين سابقوا با سارعوا كه در جاى ديگر است سرعت كنيد، شتاب كنيد،
العجلة من الشيطان اين براى امر دنيا است اما شتابزدگى در امر آخرت، رحمانى
است. قرآن مىفرمايد: كار خير را زود انجام دهيد نه اينكه اگر كسى بگويد جاى
لازمترى هست زود بايستد و انجام ندهيد سابقوا سبقت به
معنى اين است كه چند نفرى شتاب مىكنند تا از ديگران جلو بيفتند. مىبينى مؤمنينى
را چطور به طور شتابزدگى به هر خيرى دست مىاندازد تو كارى بكن از آنها پيش بيفتى
سابقوا يعنى شتاب كنيد تنبلها را رها كنيد، آنهائى كه تنبل هستند در امر آخرت
محرومند، آنهائى كه زرنگ و سرعت مىكنند، تو هم در بين آنها زرنگتر بشو.
بهشت هم اكنون موجود است
جمله دوم كه در اين آيه شريفه است مىفرمايد: اعدت كلمه اعدت يعنى بهشت آماده شده
است اشاره به اين است كه بهشت، موجود فعلى است (لا سيوجد) نه اينكه بهشت و جنهم بعد
موجود مىگردد. بنابر قول تحقيق الان بهشت در ملكوت عالم كه در غيب اين عالم است
موجود است، هيچ كس مكان بهشت و جهنم را نتواند پيدا كند چون ملك نيست، ملكوت است،
بلاشك هر وقت در برزخ رفتى، تو هم مىبينى عالم، عالم ديگرى است ولى اين را بدان كه
هست اعدت بهشت زينت كرده شده، مهيا براى اهل ايمان شده
است در ليلة المعراج هم خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) مشاهده
فرمود بسيارى از بزرگان از اهل ايمان و عمل بهشت برزخى را در عالم خواب يا مكاشفه
يا بين النوم و اليقظه ديدهاند و از بهشت برزخى هم بهره هائى بردهاند.
مجلسى و شفاء به بركت طعام بهشتى
از آن جمله مرحوم مجلسى اول است، در اول شرح من لايحضره الفقيه مىنويسد كه مريض
شده بود به مرض موت بطورى كه همه مأيوس شدند. در آن ساعات آخرش خمسه طيبه، پنج نور
پاك اصحاب كساء تشريف مىآورند. رسول خدا سيخ كبابى كه از طلا بوده است به او
مىدهند مىفرمايند: ميل كن او هم مىخورد. خود مجلسى عرض مىكند يا رسول الله! اين
همان طعام بهشتى است كه فرمودى يك صد هزار مزه در آن واحد مىدهد؟ فرمود همان است و
بعد هم بشارت شفا به ايشان دادند به بركت خوردن خوراك بهشتى و بعد هم سفارش فرمود
كه شرح كلمات اهل بيتش را بنويسد كه همان كتاب من لايحضره الفقيه باشد كه به قلم
مبارك خودش نوشته است.
منظورم كلمه اعدت است كه بهشت موجود است نقد و آماده است، هيچ فاصلهاى بين مؤمن و
بهشت نيست مگر اينكه نفس برود و برنگردد چنان كه جهنم هم براى كافران آماده است،
افروخته شده است هيچ فاصلهاى نيست مگر نفسش قطع شود.
ثواب باقى، تنها از فضل خداست
جمله سوم ذلك فضل الله اشاره به اين است كه اين بهشت و
ثوابها و مغفرتهاى الهى است كه به هر مؤمنى داده مىشود استحقاق نيست، صرف فضل
خداست استحقاق يعنى مزد. خدا بهشت را نه به عنوان مزد مىدهد چون اولاً مزد بايد
مقابل با جنس آن كار باشد مثل خياط لباسى بدوزد مزدى بگيرد. عبادتهاى بشر خودش مزدش
چيست؟ فرض كنيد اين بشر پنجاه سال عبادت كرد حال بخواهند مزدش بدهند بايد پنجاه سال
در خوشى و ثواب باشد. مزد عبادت پنجاه سال چقدر است؟ بگو پنجاه سال در خوشى نه
پنجاه سال، يك روزش باشد اصلش بىنهايت است، بىنهايت دادن مزد كار محدود نيست
ذلك فضل الله ، اينكه به اهل تقوا بهشت مىدهم از روى فضلمان است نه مزدشان.
مثلاً سى روز يك عده خوراك نخورده مزدش سى روز عوضش مرغهاى بهشتى به او بدهند كه
هزار مزه بدهد اگر مزد بخواهند بدهند مزد يك ماه گرسنگى يك ماه هم پذيرايى عالى به
تمام معنى نه الى الابد. اما پاداش الهى كه حساب ندارد بىنهايت است چه در برزخ و
چه در قيامت و چه بهشت هيچ كدام نهايت ندارد.
پىنوشتها:
393) قل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود ادهم عليها فعود و مهم على ما يفعلون
بالمومنين شهود و ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد الذى له ملك
السموات و الارض والله على كل شىء شهيد .
سوره بروج، آيات 4 تا 10
394) سوره آل عمران، آيه 46.
395) يا اماه اقتحمى النار فان هذا قليل فى جنب الله .
تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 189 تا 200
396) سپس حدود نيم ساعت در اعتراض به كشتار پنجم رمضان 98 در شيراز و ساير -
شهرستانها صحبت گرديد و به قواى انتظامى هشدار داده شد و مخصوصاً در آن خفقان و
حكومت شبه نظامى در شيراز آنانرا صريحاً از شاه پرستى بر حذر داشتند كه چون از
بحث خارج بود حذف گرديد.
397) سوره حديد، آيه 20 .
398) البته خوانندگان عزيز متوجهند كه اين مطلب در زمان رژيم سابق ايراد شده است و
مربوط به برنامههاى تلويزيون با سينماها در زمان جمهورى اسلامى و پيروزى
انقلاب اسلامى ايران نيست.
399) سفينه البحار، ج 1، ص 596.
400) الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله .
بحار، ج 104، ص 73 و كافى جلد 5، ص 88، حديث 1
401) اذا دخل فى بيته كان فى محنه اهله
بحار
402) والذين يكنزون الذهب و الفضه ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم .
سوره توبه، آيه 34
403) يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم .
سوره توبه، آيه 35
404) بحارالانوار، جلد 46، ص 57 و 79.
405) سوره حديد، آيه 21 .
406) و نفخت فيه من روحى .
سوره حجر، آيه 29
407) يسلونك عن الروح قل الروح من آمر ربى . (((سوره اسراء، آيه 85))) 408) و جهت
وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفاً و ما آنا من المشركين .
سوره انعام، آيه 79
409) كلا انها كلمه هو قائلها .
سوره مؤمنون، آيه 100
410) كشف الغمه، ج 2، ص 105، س 21 (روايت نقل به مضمون است).
411) حدود سه ربع ساعت درباره اوضاع روز كشور و حكومت اختناق طاغوت و بيدار كردن
مردم صحبت گرديد.
412) سوره حديد، آيات 21 - 23 .