جنازه اسكندر و دستهاى باز و خالى
گويند اسكندر ذوالقرنين در بين سلاطين مشهور است، حكيم بوده است موقعى كه خواست
بميرد، وصيت كرد گفت: جنازه من را نپوشانيد يعنى در تابوت پوشش نمىخواهد آشكار
بگذاريد و دو دستم را هم آشكار بگذاريد كسى هم نفهميد منظورش چيست. بعد از اينكه
جنازه را حركت دادند علماء و دانشمندان جملاتى گفتند. مادرش رو كرد به جنازه اسكندر
گفت: پسر جانم در حال حياتت خيلى خلق را موعظه كردى لكن موعظه امروزت از تمامش
بالاتر است اينكه گفتى دست خاليم را نشان مردم بدهيد تا خلق ببينند با دست خالى
مىخواهم زير خاك بروم. آدمى بايد شعور پيدا كند، شعور هم ساعت مرگ پيدا مىشود
مىفهمد تمام اشتباه بود(353) .
حكمتى از بهلول در گورستان
روزى وزير هارون الرشيد كنار قبرستان رد شد ديد جناب بهلول تنها در قبرستان
استخوانها را جابجا مىكند، عقب چيزى مىگردد، گفت بهلول اينجا چكار مىكنى؟ گفت
امروز آمدهام ميان اينها از هم جدايشان كنم فرق بگذارم بين وزير، دبير، سرهنگ،
سرتيپ، تاجر، حمال، من مىخواهم ببينم داخل اينها كدامشان وزير هستند هرچه نگاه
مىكنم مىبينم تمام مثل هم هستند اينها بىخود در دنيا توى سر هم مىزدند (مرد آخر
بين مبارك بندهاى است) گفت خوب، بهلول تو چرا شهر را رها كردى آمدهاى اينجا
ماندنى شدى گفت حقيقتش اين است كه در شهر اذيتم مىكنند، اينجا كسى كارم ندارد گفت
آيا گفتگو با مردهها هم دارى؟ گفت بلى! گفت آيا جوابت مىدهند گفت: همه يك جواب
مىدهند، من به آنها مىگويم اى قافله بار انداخته متى ترحلون
چه وقت از اينجا حركت مىكنيد: آنها هم مىگويند حتى تجيئون
ما اينجا بار انداختهايم منتظر شما زندهها هستيم كه با هم وارد صحراى محشر شويم(354)
.
از اثر پى به مؤثر مىبريم
كلام در بيان خودشناسى و خداشناسى بود و براى حديث مشهور از رسول اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) من عرف نفسه فقد عرف ربه(355)
تطبيقهائى ذكر گرديد چشم آدمى خداى را نمىبيند و چون نمىتواند ببيند نبايد گفت
خداى ناديده را چگونه باور كنم اين خلاف عقل است چشم حيوانى مىتواند جسم سايه
اندازى را ببيند، پس اگر جسم لطيفى باشد مثل هوا، چشم آن را نمىبيند تا چه رسد كه
اصلاً مادى نباشد خلاصه اگر چيزى لطيف شد چشم آدمى نمىتواند آن را ببيند نه اينكه
آن جسم نيست.
رجوع به نفس خودت كن آيا كسى مىتواند منكر هستى خودش بشود؟ آيا خودت را هم
مىتوانى ببينى، اينكه مىبينى خودت نيستى اين آلت و مركب است، روح تو، مجرد است
جسم نيست، به چشم ديده نمىشود، خداى عالم هم به چشم ديده نمىشود چنانكه از آثار
روح مىفهميم موجود است از آثار و مراتب آفرينش خداوند يقين به هستى او پيدا
مىگردد.
روح آدمى جائى ندارد
ديگر از وجوهى كه براى اين روايت است بعضى گفتهاند اشاره به اين است كه خدا مكان
ندارد جائى كه جسم در آن باشد به حكم عقل نمىشود گفت خدا كجا هست آيا مىشود گفت؟
در آسمان، زمين، عرش زير زمين است، اين حرفها غلط است زيرا جسم مكان مىخواهد، نه
خالق جسم.
امام (عليه السلام) مىفرمايد: اين الاين خداى ما مكان
خلق كن است(356) آسمان آفرين است نه اينكه
جايش در آسمان است، اجمالاً خداى عالم مكان ندارد، شاهدش نفس خودت است، روح من و تو
هست، پس كجا هست؟
اگر كسى بپرسد جان تو كجاست اصل سؤال غلط است.
از مغز سر تا انگشت پا، هر كجا دست بگذارى بگوئى اينجا روح است غلط است، اينجا روح
نيست، جان موجود مجرد منورى است كه محيط به بدن است، ظاهر و باطن بدن را گرفته است
نه اينكه حال و محل است، نه اينكه جان چيزى باشد كه داخل سرت رفته باشد روح انسان
سايه انداز نيست كه مكان بخواهد، مىشود در بدن زندهاى كه جان نباشد!
يا من لا يحويه مكان ولا يخلوا عنه مكان اى خدائى كه جا ندارى جائى هم نيست
كه نباشى الا انه بكل شىء محيط خداى عالم محيط به تمام
عوالم است، اما جائى ندارد جا خلق كن است، مثل روحت از سر تا پايت جائى نيست كه جان
نباشد، اگر جان نداشته باشد فلج يا مرده است، تمام اجزاء عالم هستى نه جاى خداست و
نه از خدا خالى است، هر كجا برويد خدا حاضر است، هو معكم اينما
كنتم هر كجا باشى خدا با توست در عين حالى كه مكان هم ندارد مثل جانت.
حقيقت خداى را چون حقيقت روح ندانيم
ديگر از وجوهى كه ذكر كردهاند چنانكه روح فقط از آثار و نشانههايش آدمى يقين به
آن دارد اما فهميدن حقيقتش محال هيچ بشرى كنه روح را ندانسته است(357)
با اينكه شكى در بودن آن و آثارش نيست بلكه شرف بدن، روح است.
تن آدمى شريف به جان آدميت
|
|
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
|
ولى حقيقت جان آدمى را هيچ كس نمىداند، كسى هنوز از جان خودش سر در نياورده كه
حقيقتش چيست فقط كارهايش را مىبيند چنانكه پى به ذات خدا نمىتواند ببرد. اى بشر،
تو كه جان خودت را نمىدانى چطور مىتوانى ذات خدا را بشناسى.
كار عزرائيل حيرت آور است
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد(358)
مخلوقى از مخلوقهاى خدا جناب عزرائيل است تو در كار عزرائيل حيرانى، توى اطاق در
بسته كه سر سوزنى وزنهاى نيست آيا حس مىكنى وقتى عزرائيل از در بسته جانش را
گرفت، وقتى ملك جان كسى را مىگيرد آيا تو مىبينى از اين بالاتر بچه در شكم مادر،
ملك الموت جانش را مىگيرد آيا ملك الموت در شكم مادر مىرود و جان بچه را مىگيرد
يا اينكه تا اشاره كرد قوه جاذبه الهيه كه به ملك الموت داده است جان بچه را حذب
مىكند. اجمالاً اى انسان تو در كار يك ملك حيرانى، كارش را مىبينى خودش را
نمىبينى.
در ليلة المعراج رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به ملك الموت فرمود در آن
واحد اگر بشرى مشرق و ديگرى مغرب باشد و عمرش تمام شده باشد چه مىكنى؟ گفت يا رسول
الله خداى عالم تمام دنيا را براى من مثل سفرهاى قرار داده كه در اختيار من است در
آن واحد هر نقطهاى از زمين تحت قدرت من است.
روح هزار كار مىكند و يكى است
تو كه در اين ملك حيرانى آيا مىتوانى در خدا فكر كنى؟ حرام است كسى در ذات خدا
فكر كند كه خدا چگونه است، غير از اينكه از آثارش يقين كنى كه خدا همه جا حاضر و
ناظر است هر كجا رو مىكنى مىبينى صنع خداست، هر گياهى كه از زمين رويد وحده
لاشريك له گويد از وحدت فعل پى مىبرى به وحدت فاعل، يعنى تمام دستگاه يكى است يك
مدبر دارد، صدها، هزارها، ميليونها، ميلياردها مراتب خلقت است تمام برگشتش به يكى
است لا اله الا الله.
روح تو صدها كار مىكند ولى يكى است وحدت روح در بدن گواه است بر وحدت ذات بىزوال
احديت در بن عالم وجود جزئى و كلى كارها به دست خداست مثل بدنت از سر تا پايت زير
نظر روح توست كه يك مرتبه احساس مىكند دندانش درد مىكند، خارى به پايش خليده زود
آن را بيرون مىآورد. غرضم تدبير است چنان كه مدبر بدن با صدها كار يكى است. مدبر
عالم وجود ميلياردها مراتب هستى، يكى است لا اله الا الله. اين بحث مهمى است از
معرفه النفس كه در آن معرفت رب است. خدا را نمىبينى كارهايش را كه مىبينى گواهى
مىدهى اشهد ان لا اله الا الله مثل جانت آن را نمىبينى
ولى كارهايش را مىبينى پس من جان دارم چون كارهايش را مىبينم.
كارهاى روح به وسيله بدن
يك قسمت كارهاى روح در بدن و با اين آلت است يك قسمت كارهاى روح دارد كه آن جداى
از بدن است بالاستقلال بدون آلت كارهايى انجام داده مىشود آنچه به توسط اين بدن
است بينائى، شنوائى، بويائى، غذا خوردن، تغذيه، تنيمه، دستگاه هاضمه، دستگاه جهاز
تنفس اين كارهاى جان است در بدن.
ساعتى كه جان از بدن فاصله گرفت تمام دستگاهها از كار مىافتد، يك لحظه پيش از مرگ
چشم مىديد، گوش مىشنيد، زبان حرف مىزد يك دفعه خاموش شد اين چه نورى بود؟ معلوم
مىشود اين چشم نبود كه مىديد ساعت مرگ با لحظه قبلش گواه است بر وجود روح گوش پيش
از مرگ خيلى تيز بود كه اگر كسى كوچكترين صدائى مىكرد مىشنويد، جان كه رفت هيچ
نمىشنود. پس معلوم مىشود شنوائى مال اين گوش نبود، اين زبانى كه حالا مىجنبد پيش
از مرگ و بعد از مرگ يكى است، هيچ تفاوتى نكرده چطور شد تا مرگ آمد زبان گنگ شد، پس
معلوم شد گويائى مال اين تكه گوشت نبود و هكذا تمام اين افعالى كه در اين بدن ظهور
دارد گواه است بر اينكه جانى هست هر چند حقيقتش را نمىشناسند.
خواب نشانهاى از تجرد روح
دليل ديگرى براى وجود روح كارهائى است كه به غير اين آلت بدن انجام مىدهد مستفاد
از كلمات درربار كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) در حديث مشهورى كه
براى آن مرد هندى مىخواست تجرد روح را ثابت كند ما دين به خيالشان همين گوشت و
پوست است، مليين برايشان روشن است كه اين گوشت يك آلت بيش نيست، اصل ادراك مال روح
است چند مثال امام مىزند از جمله مىفرمايد: گاهى در خواب متوجه شدهاى كه مىخندى
يا گريه مىكنى گفت: فراوان. فرمود: آيا در خواب ديدهاى صورتهاى لذت بخش را و
صورتهاى وحشتانگيز را گفت: فراوان فرمود: آيا در خواب ديدهاى خوراك مىخورى و
مىآشامى لذت مىبرى گفت بله، فرمود: اين كيست كه مىخورد دهان روى هم است امام
مىبينى مىخورى پس جان تو غير از اين پوست و گوشت است، معلوم مىشود ذات تو غير از
پوست و گوشت است كه بعد از اينكه بيدار شدى براى رفقايت نقل مىكنى بعد سؤال
كودكانهاى مىكند حضرت هم جواب خوبى به او مىدهد، مىگويد: خوابهائى كه آدم
مىبيند تمام سراب است وقتى بيدار مىشود خبرى نيست حضرت مىفرمايد:
گاهى در خواب ديدهاى كه عروسى كردهاى گفت: بله فرمود هرگاه بلند شدى خبرى بود يا
نه؟! معلوم مىشود حقيقتى در كار است و هم ادراك كنندهاى موجود است، ماده شعور
ندارد صد هزارها بلكه ميليادرها اتم متصل كنند يك ذره شعور پيدا نمىشود، روح آدمى
چيزهائى درك مىكند كه هيچ ربطى به ماده ندارد مجلس را به داستانى ختم كنم.
آب دريا را اگر نتوان كشيد
|
|
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
|
ترا تيشه دادند هيزم كنى
نوشتهاند وقتى كه نادرشاه شب آخر عمرش بود خوابش نمىبرد و وحشت داشت، آخر عمرش
خيلى كثافتكارى داشته، يك نفر حسن على معين الممالك نسبت به او خيلى خصوصى بود،
هميشه اسرارش را به او مىگفته آن شب معين الممالك پرسيد كه چه خبر است و نادر هم
گفت به شرطى كه به هيچ كس نگوئى حقيقتش اين است كه قبل از سلطنت يك شب در خواب ديدم
دو نفر مأمور با احترام من را آوردند در محلى كه در آن امامان هستند، آقائى كه بزرگ
آنها بود تا نزديك شدم فرمود: شمشير را آوردند به كمر من بست فرمود: تو را فرستادم
براى اصلاح ايران، به شرط آنكه با بندگان خدا خوش سلوكى كنى، اين را فرمود من هم از
خواب بيدار شدم از فردا زمينه پيشرفت من پيش آمد تا حالا كه مىبينى كه هند را هم
فتح كردم و ايران را از شر افغان نجات دادم (ولى وااسفا در آخر چه اشخاصى كه چشمشان
را بيرون آورد و چه بيگناهى را كه كشت).
گفت: شب گذشته تا خوابم برد در خواب ديدم آن دو مأمورى كه آن سال مرا احضار كردند
همانها هستند در مرتبه اول با لطف و مهر من را بردند حالا با تو سرى مرا بردند حضور
همان آقائى كه شمشير به كمر من بسته بود، تا حضور رسيدم به من نهيب كرد فرمود: آيا
بايد چنين سلوك كنى؟ شمشيرش را باز كردند و با تو سرى بيرونش كردند.
شبى كه اين خواب را ديد فهميد آنكه او را بالا برده بود پائينش آورد، سحر تا خواب
رفت يك دفعه كودتا شد(359) و نادرشاه را خلاص
كردند شاعر هم شعرى مىگويد:
سر شب سر قتل و تاراج داشت
|
|
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
|
ضمناً اين را بدانيد اگر سلطنت و مال به كسى داده مىشود نه اينكه آن شخص آدم خوبى
است و اهليت دارد اصلاً مال و جاه براى امتحان است به هر فردى كه داده شود بعداً
كشف مىشود خير بوده يا شر. اگر از سلطنتش عدل و حسن سلوك و فرياد رسى ديده شد
معلوم مىشود به خيرش تمام شده اگر به سلطنت و مالش ملت را پايمال كرد نقش بر آبى
بيشتر نبوده است. غرضم خواب ديده نادرشاه است كه مربوط به روح و ادراك آن است نه
ماده.
پس روح خودت را مواظبت كن
حالا كه چنين است جان شما گوهر ديگرى است كه بدن را اداره مىكند و آن همه ادراكات
و عوالم را سير مىكند به خودت برسى از امروز ذاتت را خوشگل كن تا فردا نزد
خوشگلهاى عالم وجود راه پيدا كنى.
نوعاً خانمها رودرواسى دارند افسوس كه پيش خانمهائى مثل خودشان رودرواسى دارند
كدام زن است كه پيش فاطمه زهرا سلام الله عليها رودرواسى داشته باشد، فاطمه زهرا
سلام الله عليها نگاه اعمالت مىكند نه ظاهرت، شكلت شكل حيوانى است، طاووس هم قشنگ
است، نمىخواهد كه تو به خودت بنازى، حقيقت تو شكل روح تو است، گاه مىشود حيوان
موحشى مىباشد كه اهل عقل بعضى كشف كردهاند عفنترين بوها در تو پيدا مىگردد هزار
مثقال عطر هم به گورت بزنى فايده ندارد مىفرمايد گاه مىشود كسى دروغى مىگويد بوى
گندى از او بالا مىرود كه تا عرش ملائكه را اذيت مىكند، ملائكه لعنتش مىكنند هر
چند ظاهر بدنش قشنگ باشد، پس هر چه زودتر ذاتت را صفا بده، نگاه خوشگلى بدنت نكن
بيا جمال حقيقى را به دست آور، جمال محمدى و هر كس محمدى (صلى الله عليه و آله و
سلم) شد آنجا جمال روح به كارت مىخورد، روح تو لباس مىخواهد اگر لباس تو(360)
آتش باشد، اگر چنانچه باطن ستمكاران را بينى پارچه آتش آنها را پوشانده است،
خوراكش، لباسش، خوابش، بالا، پائين، فرش، مكان، تمام آتش است، جميع شؤونش اين قسم
است پس آدمى بايد به خودش برسد پيش از اينكه جانش از بدن جدا شود و زن و حسابى روى
خودش بگذارد.
دنيا شما را از ياد خدا باز ندارد
قرآن مىفرمايد(361) دنيا سرگرمتان نكند، اى
پولدارها دنيا سرگرمتان نكند(362) كه از خود
غافل بشوى، سرگرم زياد كردن ثروت باشى تا مرگ برسد(363)
دنيا فريبتان ندهد، به ايمانتان برسيد.
شما كه روزه هستيد و آنها كه روزه نيستند چه فرقى كرديد شما مردهايد يا آنها؟
مىترسد روزه بگيرد كه شعيف بشود گول و فريب شيطانى است.
بدانيد در قيامت سرگرمى هيچ نيست اين اوضاع مال دنياست پس از مرگ، خودت هستى و
عملت.
امام زين العابدين (عليه السلام) مىفرمايد: هر چه نامه عملم را زير و رو مىكنم
عملى از خودم سراغ ندارم غير از يك راه مانده و آن فضل و كرم تو است، غير از آنكه
دست گدائى بلند كنم و بگويم يا كريم العفو *.
32
بسم الله الرحمن الرحيم
توحيد اسلامى، در صفات و افعال خدا(364)
اساس دين، كمال و سعادت آدمى، تأمين حيات دنيوى و اخرويش، توحيد است
قولوا لا اله الا الله تفلحوا اگر چنانچه همه بشر اين قول را مىپذيرفتند،
همه مىشدند اهل لا اله الا الله دنيا و آخرتشان تضمين مىشد از هر رذيلهاى لا اله
الا الله پاك مىكند، كسى كه اهل توحيد شد حيات طيبه اخرويهاش را تضمين كرده است.
لكن مراد از توحيد، در مقام ذات نيست، توحيد در مقام مبدأ قولى است كه جملگى بر
آنند جميع مليين آدم مبدأ عالم را يكى مىدانند حتى بتپرستها هم عقيدهشان بر آن
است كه اين بتها خداى كوچك است ولكن خداى بزرگ الله است(365)
يا مثلاً مظاهرى كه براى بتپرستى است تعبير به خداهاى كوچك مىكنند و اما خداى
بزرگ يعنى مبدأ آفرينش يكى است. مگر طايفه ثنويه كه خدا را قبول ندارند آنچه كه
اسلام زيادتى دارد و به آن مىخواند و توضيح زياد در قرآن مجيد براى آن ذكر فرموده،
توحيد در الوهيت و ربوبيت است. اهل لا اله الا الله شدن يعنى اى انسان، عاقل و
هوشيار باش چنانچه اصل ايجادت و پيدا شدنت از خداست، پرورشت هم از پروردگار عالم
است. جميع شوون زندگيت چه در دنيا و چه در آخرت از خداست، از يك نفس كشيدنت تا
گفتار و كارهايت، از موقعى كه در شكم مادر متولدت كرد همه چيز به تو عنايت كرد، روز
به روز يك آن به خودت واگذارت نكرد اگر يك لحظه به خودت واگذارت مىكرد، هلاك
مىشدى، دستگاههاى بدنت را آفريد.
رازقيت خدا نسبت به جنين
در شكم مادر بودى كه خدا رزقت را آماده كرد، رزقى كه غير از آن نمىشد، بچه وقتى
كه متولد مىشود لطيف است، معده بچه كوچك، طاقت خوراك و مركبات ندارد، معده لطيف
خوراكى هم لطيفتر از شير تصور نمىگردد.
ثقلى در معده ندارد، آن هم مبدأش از خون است، خون رنگش سرخ است بدل به سفيدى شد،
طعمش را چگونه گوارا كرد و آن وقت از چه مجرائى، پستان تا بچه در دهنش بگذارد، به
اختيار خودش بخورد؟ سر پستان سوراخ است اما از آن نمىچكد تبارك
الله احسن الخالقين و اگر به اختيار خودش نبود، بچه خفه مىشد، غرضم رزق
تو، اى انسان! از خدا است.
اين شيرى كه در بدن بچه مىرود، بدل به مايتحلل مىشود، مبدل مىشود به خون و پخش
مىشود به تمام اجزاء به هر جرئى اضافه بر آن جزء مىگردد تا مىرسد به جائى كه
زياديش به صورت موى بدن و ناخن و به وسيله مدفوع خارج مىگردد. دستكاه عظيم بدن در
هر آنى مشغول كار است اين رزق از كيست؟ آن وقت هر گاه بزرگ شدى خوراكهاى مركبه، چه
كسى جزء بدن تو مىكند و هكذا. همه چيزت از خدا است، بايد اين معنى را يقين كرد.
همه نعمتها از خدا است
قرآن تمامش توحيد است، توحيد در ربوبيت است آبا پرونده تو غير از آن است كه تو را
خلق كرده؟ لباس تنت هم از خدا است، در سابق از پنبه و پشم بوده حالا كه مىگويند از
ماده نفتى است. آيا نفت از كيست؟ چه كسى اين خاصيتها را در نفت قرار داد؟ چه كسى
هوش به اين بشر داد كه نفت را استخراج و تصفيه كند و به اين صورت درآورد؟ رسيدنش به
دست من و تو هم، از خدا است هر چه حسابش كنى از خدا است از هر طرف رو كنى آيا غير
از خدا چه كسى به تو چيزى رسانده است؟ هر كسى مىبينى، آفريده شده اوست؟ اين
هندوانهاى كه اول افطار مىخورى و شكر خدا مىكنى، ساخته كيست و كى به دست تو
رسانده است؟ كى شيرينى را در ميوهها قرار داده؟ توحيد در ربوبيت يعنى، بر تو واجب
است يقين كنى لا اله الا الله پرورش دهنده خدا است و بس. روزى دهنده خدا است و بس،
تا جائى كه جان دادن از خدا و گرفتنش هم از خدا است يحيى و يميت
تعقيبى كه بعد از هر نمازى مىخوانيد با التفات بخوانيد لا اله
الا الله سه مرتبه وحده وحده وحده براى تكرار
است سه تا توحيد يعنى توحيد ذات و صفات و افعال. هر صفات كماليهاى از خداست، نعمت
دهنده، نجات دهنده، فريادرس، آورنده، برنده، حيات ده، جان گيرنده، تمام از خدا است(366)
.
كتاب قلب سليم قسمت اولش كه باب توحيد است، اين مطالب مشروحاً نوشته شده است. واجب
است بر هر مسلمانى كه توحيدش را درست كند، اصل كار توحيد است، دين يعنى توحيد به
اين معنى كه بدانى كارت به دست يكى بوده و هست و خواهد بود، خلاصه
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله رئيس جمهور تا رفتگر.
واجب است بر هر مسلمانى كه بداند لا اله الا الله وحده وحده
وحده ملك مالك مطلق، حاكم مطلق و به حق، همه خدا، خدا. تمام شؤون به
پروردگار بر مىگردد، واجب است بر هر مسلمانى كه به خودش گوشزد كند كه يك مرتبه
مبتلا به شرك نگردد. اگر خداى نكرده روزيت را از پول در بانك دانستى، آن را كه پول
به تو مىدهد، رازقت گرفتى او را خدا قرار دادى مشرك مىشوى، گاه مىشود اين بشر
نفهم خودش را مسلمان مىداند آنگاه براى حقوقى كه مىگيرد به او فرمان مىدهند برو
فلانجا را كشتار يا غارت كن، فلان ملت را بكش، مىگويد چشم، چرا؟ چون ربش است، ربش
را اين شخص دانسته است، اى مشرك! براى حقوقى كه مىگيرى اطاعت ظالم مىكنى؟ ظالم را
عدل خدا قرار دادى، تو هم ظالمى، همين كه آدمى غير خدا را، كار كن داست بالاستقلال،
غير خداى را مؤثر شناخت، اين مشرك است حتى اگر دكتر را مؤثر دانستى مشرك مىشوى،
اگر طبيب را بر خوب شدن مستقل دانستى مشركى. شفى خداست نمىگويم دوا اثر ندارد اما
اگر خدا بخواهد، اگر خدا نخواهد حاذقترين دكترها تشخيص نمىدهد بهترين دواها را
وقتى خدا نخواست اثر نمىكند، تا شخص به مرتبه توحيد نرسد از اسلام خيلى كم بهره
است مگر وقتى كه برسد به جائى كه يقين كند تمام شؤون عالم هستى از خدا است و بس.
خدا سيرى مىدهد نه نان.
شكم معاويه و هاويه جهنم
درباره چند نفر نوشتهاند كه سير نمىشدند يكى از آنها معاويه است بدبخت معاويه در
اثر نفرينى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او كرد براى نوشتن نامه
دنبالش فرستاد گفت: خوراك مىخورم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
خدا شكمش را سير نكند(367) . به اين كلمه
پيغمبر، تا آخر عمر معاويه در سفرهاش فراوان خوراك مىگذاشتند، خود مردك آن قدر
مىخورد كه آه مىكشيد و مىگفت: خسته شدم و سير نشدم، هيچ وقت سير نمىشد هميشه
گرسنه بود، عرض مىكنم اگر خداى نخواهد خوراك مؤثر نيست.
بدتر از او سليمان بن عبدالملك است مىگويند كه به مكه آمده بود براى نهار خاص
خليفه چندين مرغ بريان مىكردند، زهر مار مىكرد آخرش هم مىگفت آه سير نشدم، روزى
هنگام صبح از حمام آمده بود ناشتا كرده بود، گرسنگى به او فشار مىآورد به آشپز گفت
خوراكى چه داريد؟ گفت براى ظهرتان سه گوسفند آماده است! گفت: تا ظهر اگر نخورم
مىميرم، فكرى براى حالا بكن، آشپز رفت و دل و قلوه و روده گوسفندها را به سيخ
كشيد، روى آتش گذاشت، خودش بلند شد و داد كشيد بياوريد كه مردم، نپخته و داغ،
نوشتهاند كه اين بدبخت يكجا فشار گرسنگى و يك جا هم داغ بودن خوراك تا دست
مىگذاشت دستش مىسوخت آستين جبه سلطنتى را پائين مىكشيد با آستين گوشت را مىكند
كه دستش نسوزد، مىگويند بعد از آنكه بنى اميه نابود شدند در زمان هارون روزى براى
تماشا به خزينه اموى آمد جبهاى ديد كه آستين چرب است به اين نشانه فهميد كه جبه
سلطنتى سليمان بن عبدالملك مروان است، نظائر اينها در تاريخ بى شمار است.
بايد يقين كنى سيرى و سيرآبى هم از خداست، يعنى تشنهاى آب كه مىخورى يقين بدان
اگر خدا خواست آب رفع عطش مىكند اگر خدا نخواست نه يك ليوان، صدها ليوان هم بخورى
رفع عطش نمىشود، همچنين گرسنگى، خيال نكن خوراك سير كننده است اگر خدا بخواهد از
گلو پائين برود، در شكم هضم بشود بدل ما يتحلل بشود، رفع گرسنگى خواهد شد والا اگر
خدا نخواهد نمىشود چنانكه مثالهائى زده شد(368)
.
تا مىتوانيد با دقت قرآن بخوانيد كه در آن تمام توحيد است شناساندن خدا به خلق
ست، تا بشر خداشناس گردد، مشرك نشود كه اگر مشرك شد نكبت دنيا و آخرت براى او است
هر كس مشرك شد بداند هم در دنيا و هم در آخرت محروم است، مشرك ابواب رحمت به روى او
باز نمىگردد(369) همين كه مشرك نباشد چيزهاى
ديگر قابل مغفرت است(370) خداوند
غافر الذنب است، شرك اگر در كار آمد بطور كلى اصل كار خراب مىشود
ان الشرك لظلم عظيم.
توحيد توبه از شرك است
هيچ چيز شرك را پاك نمىكند مگر توحيد، يعنى هر گناهى آدمى مىكند اگر استغفار كند
آمرزيده مىشود ولى شرك گناهى است كه هيچ چيز پاكش نمىكند مگر توحيد، ظلماتى است
كه نور توحيد آن را پاك مىنمايد، تا كارش برسد به جائى كه فهميده همه شؤونش از خدا
است آنگاه خوف و رجائش هم يكى مىشود اميد در خوف و رجاء لازمه توحيد افعالى خدا
است وقتى كه اهل توحيد يقين كرد تمام كارها به دست خدا است، ديگر اميد به غير خدا
پيدا نخواهد كرد، هر كس به غير خدا اميد دارد براى اين است كه كار را از خدا
نمىبيند. در مورد خوف هم اگر كسى يقين كرد هر چيزى به اذن خدا است مىترسد نكند
خدا به خودم من را واگذار كند. نكند خدا جلوى فلان بلا را نگيرد. تمام از خدا
مىترسد، از غير خدا از هيچچيز نمىترسد.
تنها اميد به رحمت خدا و ترس از گناه
على (عليه السلام) مىفرمايد: شش كلمه است كه اگر شما سفرها برويد كه مركب زير
پايتان از بين برود، براى دانستن اين حكمتها سزاوار است: تنها اول و دومش را بگويم
لا يرجون احد منكم الا ربه و لا يخافن الا ذنبه(371)
موحد، اهل توحيد، كسى است كه غير از خدا از كسى نترسد(372)
نه از فقر و نه از بلا، نه از صاحب قدرت نه از صاحب مقامى ... خوفى نداشته باشند
كارش برسد به جائى كه عوض شود، اميدش ز غير خدا بريده شود كسى كه مدح ظالم كند مشرك
است، اهل توحيد نيست، كسى كه طمع به مخلوق دارد از خدا بريده براى اينكه ظالم پولش
بدهد، مدحش كند، مشرك شده است. بايد طمع و تملق فقط از خدا باشد كه نشانه توحيد است
اگر كسى اهل توحيد شد، خوف و ترسش فقط مختص به خدا مىگردد، نمىترسد و باك ندارد
مگر از گناه، لرزان نمىشود مگر از گناهش اميد و طمعى ندارد مگر به پروردگارش، به
غير خدا به احدى اميد ندارد و از غير خدا هم هيچ توقعى ندارد. اين نشانه توحيد است.
موحد جان را فداى دوست مىكند
ضمناً بدانيد توحيد هم به آسانى نصيب شخص نمىگردد مثل دستگاه رنگرزى نيست كه
پارچه در خم رنگى بزنند و بيرون بياورند زحمتها و مشقتها دارد با بى بند و بارى به
دست نمىآيد.
موحد خوف و رجائش به جائى مىرسد كه از بذل جان هم براى خدا مضايقه ندارد و از مرگ
هم نمىترسد مگر مرگى كه براى خدا نباشد. در رشته رجائش آن قدر طمع به خدا دارد كه
مىخواهد همه چيزش را با خدا معامله كند حتى جانش را(373)
.
مثلى بزنم، اگر كسى گوهرى دارد، مشتريهائى هم دارد، دستگاه سلطنتى هم مشتريش هست.
آيا سلطان را رها مىكند با فلان تاجر يا كاسب معامله كند. هيهات چون هر كس هر چه
بدهد در حد خودش مىدهد، سلطانى كه رحيم و كريم است خواستار گوهر رعيتش شده بدبخت
باشد كسى كه با غير او معامله كند.
خداى عالم مشترى جان مؤمن است لذا مؤمن هم با اميد به او معامله با او مىكند:
حاضر نيست با غير خدا معامله كند هر چند به نفس كشيدنى باشد. دريغ ندارد از معامله
با خدا حتى به بذل نفس باشد، جانش را مىدهد شاد است التماس هم مىكند.
كسى كه به صدائى مىترسد، حاضر نيست زخمى به بدنش بخورد در راه خدا، مثل كاه است
ارزشى ندارد، خوف و رجائش روى هوا و هوس خودش است، طرف معامله رجاء و اميدش خدا
نيست خصوصاً امروزه خيلى اسلام نياز به ياور دارد، حداقل معامله امروز براى مسلمين
حضور در جماعت است.
بالاترين برها شهادت است(374) هر برى، هر
خيرى بالاترى دارد تا كشته شدن در راه دين خدا. مسلمان آرزو دارد تا كشته در راه
خدا گردد تا بهشتى گردد.
چگونه سر ز خجالت برآوردم بر دوست
|
|
كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم
|
33
بسم الله الرحمن الرحيم
من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبة و
لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون(375)
.
يقين به تربيت كردن از طرف خداوند
بحث راجع به توحيد است، راجع به شرافت توحيد، روز گذشته بياناتى شد امروز هم در
تأييد عرائض گذشته از توحيد بگويم. توحيد در الوهيت و ربوبيت با مراتبش - الله
اسم جامع جميع اوصاف كماليه است يعنى وقتى مىگوئى الله ربى، خدا پروردگار
من است به اين معنى است كه هستى من و پرورش من از اوست به تفصيلى كه ديروز گفتم جان
من در قبضه قدرت اوست. حيات من و مرگ من هم از اوست مرض و شفاء من از اوست، سيرى و
گرسنگى من از اوست، هر شأنى از وجود من، تمام اجزاء بدنم از اوست، لباس و زن و
اولاد(376) ايمان به خدا يعنى خداى منعم،
خدائى كه قيوم است الحى القيوم يعنى قوام همه به خداست،
هستى همه بستگى به خدا دارد(377) .
اى همه هستى ز تو پيدا شده
زير نشين علمت كائنات
|
|
خاك ضعيف از تو توانا شده
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
|
هر عاقلى رجوع به هستى خودش كه مىكند، مىفهمد كه هست، هستى خودش را كه نمىتواند
منكر شود. اين هستى يك قرن قبل كه نبود چطور شد كه پيدا شد؟ آيا آنكه به تو هستى
داد، مستقلت كرد؟ اگر مستقلى! پس نگذار كه مرگت بيايد، معلوم مىشود از خودت نيست.
لقمه نانى كه در دهنت گذاشتى پائين رفت، آيا خودت اين كارخانههاى عظيم را به كار
مىاندازى، از قبيل معده، روده، كبد، قلب. خودت اين خون را در 360 رگ به حركت
مىآورى، و به هر عضوى مىرسد؟ يا ديگرى اين كارها را مىكند؟ ديگرى روح و بدنت را
پرورش مىدهد خلاصه هر عاقلى مىفهمد مه هستيش مال خودش نيست.
يقين به همراهى خداوند
ديگر آنكه واجب است انسان يقين كند كه پروردگارش هميشه و همه جا با اوست، اينكه
مىفرمايد قرآن بخوانيد برنامه اسلام تلاوت مقدارى از قرآن در شبانه روز است دو جاى
از قرآن مىفرمايد(378) مسلمانان! شبانه روزى
قدرى قرآن بخوانيد منتهى براى اينكه عسر و حرج پيش نيايد نفرمود يك جزو يا بيشتر
بلكه هر چه مىتوانى، هر مقدار توانائى داشته باشى چرا. براى اينكه توحيدش، ايمانش
را يادآورى كند شبانه روز قرآن بخواند، اقلاً اين آيه را و هو
معك اينما كنتم اينها يادآورى قرآن مجيد است، اس مسلمان بايد بدانى هر كجا
بروى خدا با تو است، در آيه ديگر مىفرمايد: اگر سه نفر در يك اطاق دربستهاى هستند
خدا، چهارمين آنها است(379) اگر يك جا پنج
نفرند خدا ششمى آنها است نه كمتر از اين و نه بيشتر از اين خدا با آنها است علم او
اشياء را فرا گرفته(380) و نزد هر چيزى حاضر
است(381) اين معناى توحيد است، معناى مسلمان
تنها اين نيست كه بگويد خدا يكى است.
مسلمان كسى است كه خدا را همه جا حاضر و پاسدار خود ببيند قيوم، قيم، رب، رازق،
مربى خود بداند و لمن خاف مقام ربه جنتان اگر مسلمان شدى
و خدا را همه جا حاضر و ناظر ديدى در مواردى كه پيش آمد ملاحظه حضور خدا كردى و
گناه نكردى خدا دو بوستان در بهشت به تو مىدهد، يكى در برابر عقائدت ديگرى در
برابر اعمالت اگر كسى مسلمان شد، حيات ديگرى پيدا مىكند.
لنحيينه حيوة طيبة در چند جاى قرآن اين حيات را ذكر كرده است. بشر بىايمان
در همان حد حيوانى است اگر نور ايمان حيات ديگرى و آثار ديگرى دارد كه در قرآن
مىفرمايد: به ريسمان محكم چنگ زده است(382)
قدرت ديگرى پيدا مىكند، آنكه ايمان ندارد در برابر كوچكترين شهوتى ذليل مىشود در
برابر پول و خصوصاً رياست ذليل مىشود زير بار هر خيانتى هم مىرود(383)
مؤمن است كه به عزت خدائى عزيز است ايمان باشد و آنگاه با برنامههاى اسلامى آن را
تقويت نمايد يعنى شبانه روزى ترگ نگردد، تلاوت قرآن مجيد ترك نگردد تا خوب ايمان در
قلب جا كند.
ايمان يك ساعته از فحشاء باز مىدارد
برايتان شاهد بياورم در اوائل بعثت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يك نفر
به نام فضيل بن عمير مردى دانا بود ولكن كثافتكارى داشت از ابتداء نسبت به رسول خدا
هم خيلى بدبين بود تا جائى كه تصميم گرفت به ناگهانى رسول خدا را در مسجد الحرام
بكشد تا با پيغمبر در مسجد برخورد كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود
انت فضاله، فان، نعم فرمود: ماذا قصدت در چه
خيالى هستى؟ چه تصميمى دارى خواست به او بفهماند كه خيال كشتن من را دارى آنچه را
داشت وارونهاش كرد گفت: بله آمدهام طواف بكنم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) تبسمى كرد فرمود: استغفرالله، توبه كن، چه خيال شيطانى است، كشتن، كار وحشى
است، اين را كه فرمود دلش لرزيد، خود رسول خدا دست مباركش را روى قلبش گذاشت از تپش
افتاد فوراً گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله
ايمان حقيقى آورد.
اين است حقيقت ايمان و مؤمن، نه آنهائى كه مىگويند ما مسلمانيم آنگاه مسلمان
مىكشند... اگر كسى گفت لا اله الا الله يعنى از حال ديگرى بى بند و باز نيستم
انا لله و انا عليه راجعون من مسئولم من اگر گناهى بكنم پيش خداى خودم
شرمسارم، تو خيال كردى با گفتن يك كلمه لا اله الا الله كار تمام است؟ همه چيز در
لا اله الا الله است بسيارى از ظاهر مسلمانها خودش را به بندگى نشناخته است،
مسؤوليتى براى خودش قائل نيست كه يك مقام بالاترى هم هست، خدا.
غرضم اين مرد شريف از روى صدق ايمان آورد بعد از اسلامش در كوچههاى مكه كه مىرفت
رفيقهاى داشت يكى از فاحشههاى مكه كه با اين فضاله سابقه رفاقت داشت يك دفعه در
راه به آن معشوقه رسيد فضاله رويش را برگرداند، نظر را تكرار نكرد، زن صدايش زد، اى
فضاله چه بر سرت آمده؟ مگر تو رفيق قبلى نيستى؟ گفت حالا ديگر نه به راهى رفتم كه
ملاقات من با تو، با آن راه منافات دارد.
گفت چكار كردهاى؟ گفت من تابع محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) شدهام اگر
كسى پيرو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شد ديگر با فاحشه سر و كار ندارد(384)
اگر ايمان آمد قدرت فوق را باور مىكند(385) .
رفتار مهاجرين در برابر نجاشى
اول اسلام، مسلمان گرفتار مشركين بودند ناچار شدند هجرت كردند، به حبشه پناهنده
شدند و نجاشى كه پادشاه مهربانى بود مسلمين را پناه داد، اهل مكه هم عمروعاص و
عماره را پيش نجاشى فرستادند كه مسلمانها را تحويل آنها بدهد اين دو نفر به
نمايندگى از طرف مشركين آمدند حبشه پيش نجاشى، عمروعاص راست نشست و عماره هم طرف چپ
از جمله آداب سلطنتى حبشه اين بود كه هر كس كه وارد مجلس مىشد بايد سجده بكند،
عمروعاص و عماره مقابل سلطان سجده كردند و نشستند.
جناب جعفر بن ابى طالب برادر اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اتفاق مسلمانها وارد
شدند فقط گفتند السلام على من انبع الهدى(386)
بدون اينكه ذرهاى خم شوند رفتند گوشهاى كه جا بود نشستند.
عمروعاص شيطان گفت: جناب نجاشى به شما عرض نكردم كه مسلمانها با شما بد هستند،
ديديد سجده نكردند اينها را يا بكشيد يا تحويل ما بدهيد تا بكشيم، نجاشى هم گفت از
اين چند مسلمان بپرسيد شما چرا رعايت ادب ملوكانه را نكرديد؟ از جعفر پرسيدند چرا
رعايت ادب ملوكانه نكردى؟
گفت ما مسلمانيم، مسلمان حق ندارد براى غير خدايش سجده كند(387)
سلطان كوچكتر از آن است كه ما براى او سجده كنيم چكاره است آن هم بشر عاجزى است مثل
ما، هر دو از خاكيم، هر دو محكوم احكام هستى هستيم و هر دو آخرش در محكمه عدل الهى
حاضر خواهيم شد، حرام است بر مسلمان كه سجده كند در برابر غير خدا، هر كس ملاحظه
خدا كرد هم ملاحظه او را مىكند، نجاشى را مرعوب كرد، فى المجلس منقلب گرديد،
اسلامى كه اينها مىگويند دين راستين است حقيقت از اينجا آشكار است بعد هم اظهار
اسلام كرد، هر چه آن دو ملعون كوشيدند مسلمانان را ببرند نگذاشت بلكه علاوه بر
نگهدارى برايشان خانه تدارك كرد معيشتشان را تأمين نمود(388)
.
حبات طيبه ايمان، قدرت است مؤمن در برابر هيچ چيزى نمىلرزد نه در برابر خوشى
تعظيم مىكند و نه براى فرار از زحمت، از زير بار حق بيرون مىرود هر چه به او فشار
بيايد حق را رها نمىكند از زن و پول و رياست، شهرت، خوشگذرانى از همه مىگذرد براى
خدا، كتك مىخورد تا پاى جانش هم حاضر است.
سحره فرعون و قدرت ايمان
سحره فرعون هفتاد نفر بودند شغلشان سحر بود فرعون هم به آنها قول داده بود اگر بر
موسى غلبه پيدا كردند، شما را منصبها مىدهم، تا روز موعد كه شد، موسى كه عصايش را
انداخت و تمام سحرها را بلعيد، فهميدند حق با موسى است(389)
فرعون بدبختى كه منتظر است موسى را مغلوب كنند و از بين ببرند، يك دفعه به عكس شد،
عزت موسى ظاهر شد فرعون هم ذليل و بدبخت گرديد و همه ساحران ايمان آوردند. آنها را
احضار كرد و گفت: چرا بدون اذن من ايمان به خداى موسى آورديد؟ من غير از خودم خدائى
براى شما سراغ ندارم(390) گفتند حق بر ايمان
آشكار شد كارى هم به تو نداريم ديد وعده هائى كه داده بود در آنها اثر نگذاشته از
راه تهديد وارد شد گفت(391) اگر گفتيد خدا،
اگر غير از من اسم خدائى آوريد، شما را به دار مىزنم تا متلاشى شويد آنها هم گفتند(392)
تو چه مىگوئى؟ ما را از كشتن مىترسانى؟ كشتن در راه خدا زهى سعادت، هر كارى
مىخواهى بكن كه ما آمادهايم. استقامت در برابر امر الهى، به اصطلاح نه به لذت و
نه به نقمت، زير بار تو نمىرويم، نه وعده و نه وعيد در ما اثر ندارد.
پىنوشتها:
353) و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور . سوره آل عمران، آيه 1/font>
354) قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم . سوره واقعه، آيات 49
و 50
355) غررالحكم، ج 2، ص 625.
356) اصول كافى، ج 2، ص 88، باب الكون و المكان.
357) يسئلونك عن الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً . سوره اسراء،
آيه 87
358) هل تحس به اذا دخل منزلاًام هل تراه اذا توفى احداً بل كيف يتوفى الجنين فى
بطن امه ايلج عليه من بعض جوارهاام الروح اجابته باذن ربهاام هو ساكن معه فى
احشائها كيف يصف الهه من يعجز عن صفه مخلوق مثله .
نهج البلاغه، خلطبه 112، صبحى صالح، ص 167
359) آيات بينات.
360) سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار سوره ابراهيم، آيه 51 .
361) لا تلهكم امولكم و لا اولادكم عن ذكر الله سوره منافقون، آيه 9 .
362) الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر سوره تكاثر، آيات 2 و 3 .
363) فلا تغرنكم الحيوه الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور سوره لقمان، آيه 33 .
364) بارى مزيد اطلاع خوانندگان و ثبت در تاريخ - اين سخنرانى پس از دو هفته تعطيل
و بستن درب مسجد جامع عتيق شيراز و كشتار خونين پنجم رمضان 98 توسط رژيم سفاك
پهلوى بوده و حضرت آيت الله دستغيب بيانات وافى درباره مسأله شهادت و تهييج
مردم به مقاومت نمودند كه چون بحث از بحث تفسير خارج بود مقدارى بطور خلاصه ذكر
شد و بقيه حذف گرديد.
365) ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى سوره زمر، آيه 4 .
366) الا الى الله تصير الامور سوره شورى، آيه 53 .
367) لئالى الاخبار، ج 5، ص 472.
368) هو يطعمنى و يسقين سوره شعراء، آيه 79.
369) لا تفتح لهم ابواب السماء سوره اعراف، آيه 38 .
370) ان الله لا يغفر ان يشرك به (((سوره نساء، آيه 51))). 371) و لمن خاف مقامذ
ربه جنتان سوره الرحمن، آيه 46.
372) نهجالبلاغه، كلمات الحكمه، رقم 82، ص 482، دكتر صحبى.
373) ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه سوره توبه، آيه
112 .
374) فوق كل ذى برير حتى يقتل فى سبيل الله وسايل الشيعه كتاب جهاد، ج 11، ص 10،
حديث 21 .
375) سوره نحل، آيه 99.
376) اللهم ما بنا من نعمه فمنك مفاتيح، تعقيب نماز عصر، ص 7 . و ما بكم من نعمه
فمن الله سوره نحل، آيه 53 .
377) يا من كل شىء قائم به دعاى جوشن كبير، رقم 38 .
378) فاقروا ما تيسر من القرآن سوره مزمل، آيه 20 .
379) ما يكون من نجوى ثلثه الا هورابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك
و لا اكثر الا هو معهم سوره مجادله، آيه 8 .
380) احاط بكل شىء علماً سوره طلاق، آيه 12 .
381) الا انه بكل شىء محيط. انه على كل شىء شهيد سوره فصلت، آيه 53 و 54 .
382) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقى لقمان، آيه 21
.
383) ولله العزه و لروسله و للمؤمنين سوره منافقون ، آيه 8 .
384) دنيا در خطر سقوط، نوشته ابوالعلا مردودى.
385) و لهو القاهر فوق عباده .
سوره انعام، آيه 18
386) دنيا در خطر سقوط، نوشته ابوالعلا مودودى.
387) انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض .
سوره انعام، آيه 79
قل صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين.
سوره انعام، آيه 163
388) من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبة
سوره نحل، آيه 99
389) قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون .
سوره اعراف، آيه 122
390) ما علمت لكم من اله غيرى .
سوره قصص، آيه 38
391) لا صلبنكم فى جدوع النحل.
سوره طه، آيه 74
392) قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون .
سوره شعراء، آيه 50