روزى يك انار و هفتاد سال عبادت
در روايت دارد عابدى بوده است هفتاد سال در گوشهاى مشغول عبادت بود درختى نزد
صومعهاش بود آن درخت روزى يك ميوه مىداده است و آن عابد افطار مىكرده است تا
فردايش. بعد از هفتاد سال حاجتى برايش پيش آمد هر چه گفت ديد خبرى نشد، قدرى ناراحت
شد كه ما هفتاد سال عبادت كرديم ولى يك حاجت خواستيم اعتنائى به ما نشد. شب به
حسابش رسيدند در عالم واقعه ديد دو ملك آمدند و گفتند آمدهايم به حسابت برسيم،
تمام اين نمازها و روزهها و ذكرهايش در برابر روزى يك انار مفتى كه به او مىدادند
نشد(413).
اى انسان! اگر بخواهند مزدت بدهند ببين در برابرش چه چيزها دادهاند اگر تو يك
وعده نخوردى، عوضش اول افطار خدا هندوانه و انواع ميوهها برايت آماده كرده است. در
اين صحراهاى خشك تخمى كاشته شود، نصفش ريشه شود نصف ديگرش لاله بيندازد آن وقت
هندوانه پوست ضخيمى داشته باشد كه ضايع نگردد وسطش مايعى به صورت منجمد روزههاى تو
در برابر حق، يك هنداونه نمىشود همچنين ميوههاى ديگرش.
يك عمر عبادت در برابر نعمت چشم
عابد ديگرى است كه پانصد سال عمر كرده بود در عبادت، تقريباً هزار يا دو هزار سال
قبل عمر بشر غير از حالا بوده است بلكه لقمان حكيم سه هزار سال عمر كرده است، عمر
بشر در آن زمانها زياد بوده است آن عابد كه پانصد سال عمر كرده بود جريانش همين
بوده است، از دامه كوه آب شيرين و گوارائى داشت و خواركش هم از درختى بود كه از
ميوه آن استفاده مىكرد، بعد از پانصد سال در هنگام موازنه بين عملش و نعمتهائى كه
خدا به او داده بود اول آمدند روى بدنش (موازنه آخرتى طورى است كه خود شخص هم يقين
مىكند همينطور است) موازنه بعد از مرگ كه برايش كردند تمام پانصد سال عباداتش در
برابر چشمى كه خدا به او داده بود نشد(414) واى
اگر چشم درد بگيرى و خداى نكرده چشمت آب سياه بياورد و چشمت را از دست بدهى آن وقت
مىفهمى چه نعمتى بوده است اين چشم حافظ تو از دشمن است، چشم اگر نبيند عصا را به
دست مىگيرى، توى چاه مىافتى بشر سر تا پا غرق نعمت است، اى خدائى كه چشم به من
دادى الله اكبر در عوض اين نعمت بايستى چند ركعت نماز بخوانى؟ باز هم نمىشود و كم
مىآورى براى يك نعمت چشمى از عهده برنمىآئى، الله اكبر از نعمتهاى ديگر.
از دست و زبان كه برآيد
بنده همان به كه ز تقصير خويش
ورنه سزاوار خداونديش
|
|
كز عهده شكرش به درآيد
عذر به درگاه خدا آورد
كس نتواند كه به جا آورد
|
اگر بنا به مزد شد با نعمت موازنه بيندازند نعمتى كه خدا به تو داده است و عبادتى
كه تو كردى مثلاً اين خمسى كه شما مىدهيد در برابر آنچه كه خدا تنها از حيث پول
عطا فرمود آيا شكرش را كردهاى؟ يك سال خدا به تو داد خوردى و پوشيدى ووو آخر سال
مىگويند هر چه زيادآوردى يك پنجمش را بده تمام اعضاى بدنت چنين است
يا من يقبل اليسيرويعفو عن الكثير .
پس هر كه بهشت مىرود به فضل خداست، عمل بشر محدود است متناهى است با ثواب
لايتناهى برابر نخواهد شد فضل است، بشر به عمر كوتاهش بندگى مىكند، خداى عالم هم
به مقدار عظمتش و بىنهايتش پذيرائى مىفرمايد: والله ذوالفضل
العظيم - الهى عاملنا بفضلك پروردگارا به حق محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) به فضلت با ما معامله فرما.
در كتاب الهى، همه حوادث ثبت است
آيه بعد - ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى
كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير ليكيلا تاسوا(415)
بحث اعتقادى كه دانستن و اثرش بسيار مهم است آسايش حقيقى براى كسى است كه اين بحث
اعتقادى را بفهمد و همين قسم هم بشود.
هر حادثهاى كه در عالم واقع مىگردد چه در آفاق و چه در انفس در كره زمين حادثه
آفاتى از قبيل حادثهاى كه در زمين واقع مىشود مثل زلزله، سيل، قحط و غلاها يا
بلاهاى انفس، آنچه در نفوس بشرى پيدا مىگردد مانند انواع مرضها، بيماريها، سختيها
تا برسد به مرگ. هر روز حادثهاى است تمام اين حوادث با كثرت و بيشمارى كه دارد
تمامش در لوح، كتاب، مرتبهاى از عالم وجود، علم الهى ثبت قبل از حدوث موجود است.
عقيده ما مسلمانان آن است كه تمام حوادث پيش از حدوث و وقوعش در علم خدا گذشته،
مثلاً كسى شصت سال عمر كرده حوادث هر روزش حتماً در كتاب پروردگار نوشته شده، مثلاً
فردا كجا مىرود و چه معاملهاى مىكند، تمام اينها قبلاً نوشته شده است ولى نوشتنش
نه به وسيله قلم و مركب جسمى است نه روى كاغذ و لوح جسمى است بلكه ملكوتى است، پس
نگو اين همه مطالب را اگر مىخواستند روى اين كاغذها بنويسد چطور مىشد؟ لوحى است
از عالم ملكوت، مسلمانى كه مىگويد محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغمبر
است. ما ينطق عن الهوى(416)
است پيش خود حرف نمىزند. حسين (عليه السلام) خبرى داد ما يقين داريم درست است خدا
در قرآن مىفرمايد: ما اصاب من مصيبه فى الارض هيچ مصيبتى
در زمين واقع نمىشود ولا فى انفسكم يعنى سختى در نفوس
شما تا برسد به مرگ و مير الا فى كتاب من قبل ان نبرأها پيش از اينكه
ما به مرحله ظهور بياوريم جلوتر در لوح ثبت شده است.
تقديرات الهى با حفظ اختيار
نگو اين جبر است، جبر نيست بلكه با اختيار يعنى مقدر چنين شده است كه مثلاً فلان
كس در فلان تاريخ بلند مىشود و ماشين خودش را آماده مىكند در فلان جا مىرود،
سرعت مىگيرد و واژگون شده و مىميرد. جبر نيست تقدير با حفظ اخيتار است هر چه پيش
مىآيد همينطور تقدير شده است يعنى خودش براى شكمش مىخورد و اين بلاها بر سرش
خواهد آمد. انواع مرضهائى كه پيش مىآيد الا فى كتاب من قبل ان
نبرأها ان ذلك على الله يسير مقدرات هر فردى قبلاً در لوح نقش باشد چيز سهلى
است.
تا بر گذشته اندوه نخوريد
چرا مقدرات قبلاً معين شد؟ لكيلا تاسوا على مافاتكم ولا تفرحوا
بما آتاكم اينكه شما اهل عقل و ايمانيد. اين مطلب امروز را از خدا و رسول
شنيديد يعنى يقين كرديد درست است ديگر از امروز كه از مسجد جامع بيرون رفتيد، هيچ
وقت غصه به خودتان راه ندهيد لكيلا تاسوا على مافاتكم اگر
چنانچه عزيزترين مالتان گم شد، هيچ باكى نداريد زيرا مىگوئيد مقدرم بود عزيزترين
افرادت مرد، خدا مقدر كرده است. آيه قرآن باورت بشود مثلاً اشخاصى هستند كه
مىگويند مسلمانيم و اما قضا و قدر خدا اعتراض دارند. اگر كسى از افرادش بميرد چه
اوضاعى در مىآورد، مىگويد كاش نرفته بود اين كاشكيهاى شما كفر است، در سوره آل
عمران مىفرمايد(417): شما كافرهاى بى خبر
نباشيد. مىگويد: اگر پيش ما مانده بود كشته نمىشد، اگر در ميدان نبرد نرفته بود
كشته نمىشد، تقدريش چنين كرده است، تقدير با حفظ اختيار است فراموش نكنيد، تقدير
پسر من اين بود كه در سن 24 سالگى برود ديگر من چكاره هستم، عالم صاحب دارد، مدبر
دارد. مدير دارد، رب دارد، خودت هم مربوبى، خودت هم مقدر دارى، بالاخره اين قلدريها
مال استقلال است، تو چه استقلالى دارى كه قلدرى مىكنى، مگر چيزى دست تو هست
لو كانوا عندنا ماماتوا اگر پهلوى ما بودند نمىمردند، تو اگر پهلوى كسى
باشى نمىميرى؟! در هر آنى در خطر هستى نفس برود پائين و برنگردد.
شادى بر امر مادى نيز غلط است
لكيلا تاسوا على مافاتكم - اسى(418)
يعنى حسرت كش شدن، خودتان را حسرت كش نكنيد، از اينكه ماتى پيش آمد مالك عالم خودش
مىداند و آنچه را كه تقدير فرموده است. لكيلا تاسوا
مسلمان نبايد غصه بخورد، از آنچه از او فوت شود، خواه امر عالى باشد يا جسمى يا
روحى فرقى نمىكند، چنانچه هرگاه به ناز و نعمتى رسيدى ولا
تفرحوا بما آتاكم يك دفعه غرور نكنى، رئيس جمهورى با رفتگرى چه فرقى
مىكند؟! غرضم فرح، غلط است چه اشخاصى كه مال و ثروت به دستشان آمد ولى بهرهاى از
آن نبردند، پسرى گيرشان مىآيد شادى مىكنند مغرور نشو، چه اشخاصى كه پسرشان
برايشان بلا شد، اگر مىخواهى شادى كنى به نعمت و امانت خدا(419)
خيلى خوب است نه به خودت و به نفس نعمت معجب گردى.
ما اصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب هر
چه مىبينيد اينجا پيدا مىشود زير پرده جلو جلو نقش بوده.
رؤياى صادقانه دليل مقدرات
يكى از شواهد اين قاعده كه قرآن فرموده است خوابهاى صادقه است. شايد خود شماها هم
در عمرتان برايتان پيش آمده باشد، مكرر اشخاص نقل كردهاند مثلاً يك سال جلوتر در
خواب مىبينند كه به مكه معظمه مشرف شده، چنين و چنان يك سال بعدش به مكه مىرود
اين حوادثى است كه تمامش ثبت است در عالم رؤيا ممكن است آدمى اتصال پيدا كند به آن
لوح و حوادث آتيه رافى الجمله درك نمايد گاهى خواب به همان ظرافتش در ذهن مىماند و
بيدار مىگردد و گاهى به مثلش و گاهى به سندش و گاهى هم سخنش در خيال مىماند،
مثلاً گاهى خواب مىبيند رفته است در مسجدى و آن عالم به او شير مىدهد، شير كه
همان علم باشد يادش مىدهد، چنانكه شير كثير النفع است ماده طبيعى غذائى آدمى است،
علم هم، غذاى روح است.
داماد مرده و زيارت قبر حسين (عليه السلام)
كسى آمد پيش امام صادق (عليه السلام) گريه كرد عرض كرد آقا خواب وحشتناكى ديدم،
دامادى داشتم مرده است ديشب در خواب ديدم ميت آمده عقب من، مىخواهد من را ببرد بعد
من هم او را در بغل گرفتم حضرت تبسم كرد فرمود ليس حيث تذهب
اينطورى كه تو خيال مىكنى نيست بلكه تعبيرش اين است كه امسال تو زيارت قبر حسين
(عليه السلام) نصيبت مىشود روى ميزان اسم يعنى حقيقت آنچه بوده است در لوح كه قبر
حسين در بغل گرفتن بوده قوه خياله اين شخص به مناسبت اسم دامادش كه حسين بوده صورت
دامادش در نظر مىآيد و بيدار مىگردد(420) تا
چه كسى رمز آن را بفهمد كه صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى.
مىگويند كسى آمد پيش ابن سيرين گفت: من ديشب در خواب ديدم كه مهر مىزنم بر
دهنهاى خلق، فكرى كرد گفت: جنابعالى مؤذن هستى؟
گفت بله پرسيد از كجا مىگوئى؟ گفت مؤذن در فجر مه رمضان تا گفت الله اكبر دهنهاى
مردم را مىبندد چطور به مناسبت چيزى كه زير پرده است بايد به رمز پيدايش كند.
ملكوت مال يتيم و ربا خوارى
خواستم بگويم حقايق را اگر كسى بخواهد مىتواند پيدا كند ولى مشكل است ظاهرى دارد،
باطنش چيز ديگرى است مثل خوابهائى كه مثال زديم، هر كارى كه آدمى مىكند يك صورت
ديگرى دارد بعد از مرگ آن صورت كشف مىشود اگر كسى مال يتيم بخورد اين صورتش است
ملكوتى داردكه آتش مطلق است(421).
مثال ديگرى بزنم، اينهائى كه ربا خورند صورتش دستههاى اسكناس است اما ملكوتش خودش
را سنگينتر كردن است به قدرى شكمش مىآيد بالا كه از سنگينى نمىتواند راه برود(422)
ديدهايد بعضى جن زدهها وقتى بلند مىشود دوقدم كه مىرود يك دفعه مىافتد اين
بدبخت رباخوارچين طورى به سرش مىآيد.
روزه ماه رمضان صورتش امساك است ولى حقيقتش از طعامهاى روحانى خوردن است الان شما
در حال افطاريد، افطار در معنى چيز ديگر است.
در حال روزه هزار ملك، صورت روزه دار را مس مىكنند به او مرحبا مىگويند.
از تعبير خواب گفتم، عاشورا بود حسين (عليه السلام) سر به زانو گذاشت، خوابى عارضش
شد و برخاست، خبر شهادت خودش را داد.
زينب گفت: برادر چه ديدى؟ فرمود: ديدم سگهائى به من حمله مىكنند ولى يك سگ ابلقى
در بين آنها بيشتر به من حمله مىكند.
گفت: برادر تعبيرش چيست؟ فرمود تعبيرش اين است كه قاتل من پيس است (شمر صورتش آدم
بود، باطنش سگ بلكه كمتر از سگ بود)
صورتش چون گور كافر پر حلل
|
|
باطنش قهر خدا عزوجل
|
37
بسم الله الرحمن الرحيم
ما اصاب من مصيبه فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على
الله يسير لكيلا تاسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال
فخور الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و من يتول فان الله هو الغنى الحميد(423)
ديروز عرض شد كه در اين آيه مباركه پروردگار عالم خبر مىدهد از حقيقتى از حقائق
عالم وجود آنچه به چشمت مىخورد نسبت به آنچه چشمت نمىبيند، قطره و درياست، آنچه
به چشم ديده مىشود عالم ملك است آنچه را كه ماوراء حس است، عالم ملكوت است، مجردات
ماوراء حس و جسم و طبيعت خداى تعالى مرتبهاى از مراتب هستى قرار داده كه گاهى به
مرتبه علم تعبير مىگردد گاهى لوح گفته مىشود و گاهى هم كتاب و در اين مرتبه از
هستى، تمام حوادثى كه در عالم ما واقع مىگردد، قبلاً در آن لوح نقش است جزئى و
كلى. مثلاً الان چهار ميليارد بشر است تمام آتيه اين افراد پيش آمدشان تا مرگشان بر
لوحى نقش است مسلمانان! بدانيد اين حقيقت است تعجب نكنيد تو خيال مىكنى جسم است كه
محدود باشد، مىگويد: چطور مىشود اين همه حوادث را در آن بنويسند اينكه مىفرمايد:
الا فى كتاب ثبت است نه مثل ثبت در كتاب كاغذى و جسمى هست بلكه ماوراء جسم
و عالم ملكوت است چطور است؟ الان از ادراك من و تو دور است، آنها پس از مرگ معلوم
خواهد شد ان كتاب الابرار لفى عليين فقط بدان قرآن درست
مىفرمايد، قرآن كلام خدا است و خدا هم حق مىفرمايد ما اصاب من
مصيبه نمىرسد، مصيبتى به شما در زمين فى الارض
يعنى زلزله، طوفان، بلاها، سختيها، قحط و غلاها... ولا فى انفسكم
و نه در خودتان انواع مرضها، هول و هراسها، تا مرگ و ميرها تمام اين مصيبتها
الا فى كتاب من قبل ان نبراها پيش از آنكه اين مصيبتها را در عالم طبيعت
آشكارش سازيد، قبلاً در كتابى كه در عالم ملكوت و مجردات است تمام ثبت و ضبط است.
تعليم قرآن، راحتى دنيا و آخرت
نتيجه اين خبر، لكيلا تاسوا تا تأسف نخوريد بر آنچه از دست داديد، دين به نفع دنيا
و آخرت هر فردى است هم دنيايت و هم آخرتت تأمين خواهد شد، خبرت داديم و فهميدى كه
مقدراتى دارى و مقدرات واقع مىگردد نسبت به آنچه ناراحت كننده است غصه كش نمىشوى
حسرت نمىخورى زيرا مىگوئى: خدا فرموده قبلاً مقدر شده بود لابد خير است. ديروز
مثالش را گفتم معنى تأسوا كه از اسى است اين نيست كه اصلاً غصه نمىخورى ممكن است
غصه بخورد ولى غصه كش نمىشود اعتراض پيدا نمىكند، ديگر آنكه اگر به عكسش نعمتى به
تو رسيد معاملهاى كردى يك ميليون استفاده كردى يا پسرى خدا به تو داد طغيان
نمىكنى زيرا طغيان و غرور از كفر است فرح شديد به نعمت كفر به منعم است، فعاليت
خودت را مىبينى زرنگى خودت، اقبال خودت، بخت خودت، تمام نقل شخص خود است، اين كفر
مىشود. اما اگر چنانچه مسلمان شدى از اين معاملهاى كه استفاده بردهاى
فى كتاب خدا در كتابش برايت مقدر فرموده بود اين پولى كه به دست آمد مقدر
خدا خواهد بود آن وقت مىگوئى الهى شكر. نمىگوئى من، غرور پيدا نمىكنى اگر فرح
شديد آمد فخر مىكند و مبغوض خدا مىگردد و تمام اينها كفر و نكبت و حسرت و بدبختى
است.
چه اشخاصى كه مال زياد نصيبشان شد و بعد كه از كفشان رفت غصه كش شدند و مردند،
سراغ هم دارم، مال آمدنش چه بود كه رفتنش چه باشد، آمدنش با فخر هلاكت است و رفتنش
هم هلاكت است شهيد راه پول و مال دنيا گشته، اگر از اول مىدانست پول مال خداست،
عطاى خدا است، خيلى دلبندش نمىشد حياتش رابسته به او نمىديد. مال را رب خودش قرار
نمىداد و لذا اگر وقتى صبح كرد و گفتند تمام مالت از بين رفت مىگويد رفت كه رفت.
بيابانى، ولى دل روشن
در تفسير مقتنيات گويد: در مسافرتم در وادى نجل به صحراى وسيعى رسيدم از اول صحرا
كه وارد شدم مرده شترها را ديدم، در آن نزديكى عربى روى تلى نشسته، به دستش پشم
مىريسيد نزديك رفتم سلام كرده احوال پرسيدم گفتم: اين شترها مال چه كسى بوده؟ گفت
مال بنده بوده و تمامش از بين رفته گفتم عجب! مثل اينكه ناراحت نيستى گفت من آن
وقتى كه داشتم دل به آن نبسته بودم حالا كه ندارم هم غم از آن ندارم.
اگر آدمى خدا را فراموش كرد، به مال و نعمت و ملك مغرور شد، فخر كرد، تكبر كرد
وقتى كه از كفش مىرود سخت ناراحت و آخرش غصه كش مىشود لكيلا
تأسوا على مافاتكم .
مرده پسرش را مىپيچد ولى خودش...
از خيرات حسان زنان نمونه عالم اسلام ام طلحه است اين
مجلله پسرى داشت يگانه و پدر هم كمال علاقه را به پسر يگانه داشت پس از چندى اين
پسر مريض شد پدر خيلى ناراحت بود مرتب احوالش را مىپرسيد، در غياب پدر، پسر مرد.
اين مجلله مؤمنه تا ديد پسرش مرد بدون هول و هراس پسرش را پيچيد و لحافى رويش كشيد
به عنوانى كه خوابيده است و رفت خودش را زينت كرد و آنچه دلربائى اثر داشت انجام
داد، منتظر است كه پدر طلحه بيايد تا از در وارد شد و در همان دروازه در رهايش نكرد
و با او انس گرفت پيش از آنكه اسم طلحه را بياورد، ايمان مادر داغديده چه مىكند؟
بالاخره مرد را به بستر كشانيد پرسيد طلحه چطور است؟ گفت طلحه خواب است بعد گفت
چطور است كه طلحه بيدار نمىشود؟ كم كم مشكل است كه بگويد خواب است بايد حقيقت را
بگويد يك دفعه هم نگفت چقدر لطيف گفت صدا زد: ابوطلحه يك نفر امانتى داده است به
دست همسايه ما چندى هم نزدش بوده و از آن بهره مىبرده حالا صاحبش آمده است امانتش
را برده است صاحبخانه مىگويد چرا امانتت را بردى؟ ابوطلحه گفت غلط مىكند مال خودش
بود و برد حق اعتراض ندارد، زن مجلله گفت نكند نقل من و تو باشد، در دو سال قبل خدا
به ما پسرى امانت داد پيش از تشريف آوردنتان در خانه جناب عزرائيل را فرستاد،
امانتش را برد جرأت دارى اعتراض بكنى؟
تتمه حديث چنين است كه فردا صبح ابوطلحه پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
بشارتش مىدهد كه شب گذشته خدا به بركت اين زن تو را هم آمرزيد و به بركت صبر اين
زن خدا همان ديشب بركتى داد در نسل تو كه الان در نظرم نيست، همان پسر كه همان شب
نطفهاش بسته گرديد يكى از بزرگان عالم اسلام گرديد تمام به بركت صبرى كه ام طلحه
كرد صبرش هم به بركت ايمان بود، ايمان به اينكه تمام كارها به دست خدا است(424).
مرورى است از مولى الموالى اسد الله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام)
مىفرمايد كه خداى تعالى زهد را روزگار است ليكلا تا سوا على ما
فاتكم صحبت امروز من سرمشقى براى يك عمر است اى جوانان عزيز اين آيه امروز
را فراموش نكنيد.
مرگ براى مرده و بازماندگان خير است
در غسال خانه گاهى رفتهايد بعضى از زنها چقدر وحشيگرى مىكنند كسى از آنها كه
مرده مثل اينكه تمام چيزها از كفش رفته اصلاً نه يادخدائى نه تقديراتى گويا
بزرگترين بلا بر سرش آمده در حالى كه طورى نشده است كسى كه الآن مرد، مرگ نه براى
او بلا هست نه براى تو بلا هست. اى بازماندگان، براى خودش بلا نيست زيرا جوانى كه
مرده يا اهل تقوا بوده يا اهل معصيت، اگر اهل تقوا بوده زودتر به سعادت رسيد اين
جوان صالح حيف است كه در ميان جانوران دو پا در مشقت باشد زودتر به وصال مرد تو
نمىدانى كه خدا از تو و پدرش به او مهربانتر است. جوان صالح اگر مىماند، صلاحش در
خطر بود، محيط فاسد است و اگر نعوذ بالله كسى كه مرده جوان بى بند و بار و گناهكارى
بود تبهتر كه زودتر مرد گناهش كمتر، آتش گورش كمتر. پس بالأخره آنكه مرده براى خودش
خيلى خوب شد كه مرد. اگر براى او گريه مىكنى خيلى غلط مىكنى، اگر براى خودت بوده
آيا براى چه گريه مىكنى؟
مىگوئى اميد داشتم عصا كشم باشد. اين كفر است و... و... و...
والله يرزق من يشاء بغير حساب آيا فرزند، نان به تو
مىدهى؟ چه فرزندهائى كه والدينشان را كشند اين شدت حزن با اعتراض است، چون و چرا
كردن است، اين قسم شدت حزن كه اعتراض به قضا و قدر است، كفر به خدا است، فرح شديد
هم غلط ولا تفرحوا بما آتاكم اى ميليونر اگر به مالت
فرحناك شدى، به فرح شديد متكبر شدى اين كفراست.
خدا دوست نمىدارد هر متكبرى را(425) آى متكبر
تو مبغوض خدائى، اى فخور، خدا بندهاى را كه فخر مىكند بد مىداند. مال من، پيشرفت
من، مكنت من، بچه من، لشكر من، رعيت من، فاميل من ووو تمام كفر و خلاف قرآن است -
اسم فاميل را كه آوردم به اين مناسبت روايت را بخوانم.
روى منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شريفترين قبائل عرب كه قريش است و
شريفترين طبقات قريش بنى هاشمى است كه يكى از آنها دختر عمه رسول الله هست، روى
منبر او را عقد كرد براى مقداد كه غلام سياهى بيش نبود كه فردا كسى نگويد فاميل من،
ما سفيد پوستيم او سياه پوست است، حرف خرافاتى آقايان آمريكائيها است آنها جاهلند،
مسلمان اهل علم است، مىفهمد.
الناس من جهه التمثال اكفاه
آنكه را خوابگه آخر زد و مشتى خاك است
|
|
ابوهم آدم والام حواء
گوچه حاجت كه بر افلاك كشى ايوان را
|
از خاك آفريدتان و آخرش هم توى خاكتان مىكند(426).
الذين بيخلون و يامرون الناس بالبخل(427)
واى از بخل آدم فخور متكبرى كه بخيل هم باشد يعنى نمىتواند از آنچه دارد به ديگرى
بدهد ربطى به دارائى هم ندارد ممكن است يك نان بيشتر ندارد، ولى باز بخيل است، اگر
گربهاى جلويش بيايد راضى نيست لقمهاى به آن بدهد از آنچه دارد بخيل است نمىتواند
نفعى به ديگرى برساند اگر چنانچه كسى به صفت بخل مبتلا شد بدانيد بهشت برايش حرام
است كه نمىتواند ببيند، كسى از او نفعى ببرد چطور به بهشت راهش مىدهند؟
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: البخيل من برى ما
انفقه تالفاً و ما امسكه مشرفاً(428)
بخيل كسى است كه چيزى را كه در راه خدا مىدهد به نظرش دور ريخته است لذا مىبيند
از هر خيرى فرار مىكند چون خير را تلف مىبيند ولى اگر به سود و ربا داد زياد
مىشود اين كفر است، آنچه را كه در بانك گذاشته شرف مىپندارد و آنچه مىدهد تلف
مىپندارد.
الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل كسانى كه بخيلند و
از آن بدتر مردم را به بخل وا مىدارند.
يكى هست كه نمىتواند مالش را به كسى بدهد، ديگرى هست كه نمىتواند ببيند كسى مالش
را به ديگرى مىدهد. الهى مسلمان بخيل گم شود و كم شود، مسلمان بخيل كه نمىتواند
خيرى از كسى ببيند نه از ناحيه خودش و نه از ناحيه ديگرى به كلى بهشت برايش حرام
است.
به عكسش فرمود اگر جوانى گنهكار باشد اما سخى است پيش خدا عزيزتر است از پير عابد
روزگار ولى بخيل. خدايا ما هم از هر چه پيغمبر، از آن به تو پناه مىبرد، به تو
پناه مىبريم555(429).
مىفرمايد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر روز از چند چيز پناه به خدا
مىبرد: اللهم انى اعوذ بك من الشك و الشرك والحسد و البخل
بخل چيزى است كه رسول خدا از آن پناه به خدا مىبرد.
اى كسى كه مىخواهى خدا به تو ببخشد، تا خودت جودى نداشته باشى خدا چطور به تو
ببخشد؟ تو مىخواهى خدا به تو سخاوت كند تا در خودت سخائى نباشد، خدا به چه چيز تو
سخاوت كند؟ منتهى تو در حد خودت، خدا هم در حد خودش.
يا ذا الجود و السخاء يا ذا العفو و الرضاء، يا ذا العز و
البقاء يا ذا الفضل و القضاء يا ذاالالاء و النعماء تا با خداى خودت از در
سخا پيش نيائى - سخا يعنى هر چه دارى مضايقه نكنى از مال و بدن توقع سخاوت از خدا
را نداشته باش.
روايتى دارد كه مىفرمايد: بخيل كسى است كه اسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
را بشنود و صلوات را نفرستد(430) اين مصداقش
است. يكى ديگر از مراتب بخل اين است كه به مسلمانى برسد و ابتدا سلام نكند(431)
آن هم بخل به زبان است.
38
بسم الله الرحمن الرحيم
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان
ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من
ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز(432)
.
عدل در كرات آسمانى
پس از توحيد، دومين اصل از اصول عقايد كه اعتقاد به آن واجب است عدل است، عدل،
يعنى خداى عالم تمام دستگاه هستى را روى ميزان قرار داده، هر چيزى را جاى خودش قرار
داده است تمام كارهاى خدا روى عدل است چه كارهائى كه در تكوين انجام مىدهد، چه
كارهائى كه در افعال بشرى انجام مىگردد. قرآن مجيد چند جا اين معنى را ذكر فرموده
والسماء رفعها و وضع الميزان اى خردمندان! عدل را مىخواهى ببينى، بالاى سرت
را نگاه بكن بين چه نظمى دارد؟ گفتند ممكن است بيش از اين باشد. هزارها هزار ميليون
ستاره كشف كردهاند باز هم مىگويند تمامش كشف نشده ميليونها كهكشان، هر كهكشانى
ميليونها كره و ستاره و آفتاب در آن موجود است دو عدد از كرههاى به اين بزرگى تا
به حال به هم نخورده است ميزان، در مدار و در حركت آنها الان همين كره زمين ما نسبت
به كره آفتاب نود ميليون را دور است كه اگر يك ميليونش كمتر باشد يعنى هشتاد و نه
ميليون ميل فاصله باشد كره زمين را كثرت حرارت قابل حيات نيست يا اگر يك ميليون ميل
دورتر بود نود و ميليون بود برودت و سردى به قدرى زياد بود كه باز نمىشد در آن
زندگى كرد. زندگى روى كره زمين متوقف است بر همين نظمى كه خدا قرار داده است.
كمربند زمين، مظهر عدل خدا
نگاه بالاى سرتان بكنيد كه اهل هيئت گفتهاند در هر ساعتى ميليونها سنگهاى آسمانى
رو به كره زمين مىآيد تا به كمربند زمين كه صد، كيلومترى است مىرسد اين جائى است
كه خداى تعالى به قدرت قاهرهاش مخزن قرار داده براى نور آفتاب كه تعديل و تقسيم
گردد نه يك دفعه نور آفتاب بتابد و كره زمين را بسوزاند، بلكه در اين قسمت تعديل
مىگردد و چون حرارت اينجا شديد است هر يك از سنگهاى آسمانى كه بخواهد به كره زمين
برسد در اينجا ذوب مىشود. بزرگترين بمبهاى اتمى اين قسم مخرب نخواهد بود، خداوند
اين چنين نظم عالم را برقرار كرده است كه مبادا از اين سنگهائى كه مىآيد به كره
زمين برسد زمين را متلاشى كند، بلكه همانجا حل مىشود، اين بالاى سرت.
به هر حيوانى آنچه لازم دارد داده است
پائين: اى خردمندان از كرم خاكى تا فيل، مىبينى عدل، آنها را فرا گرفته است روى
نظم است، تمام وحوش، پرندهها، انواع حيوانات، هر حيوانى هر چه لازم داشته باشد به
آن داده است آنكه علفخوار است دندان علف خوارى، آنگه گوشتخوار است، دندان
گوشتخوارى، آنكه استخوان خوار است، دندان استخوان نرم كنى، و معدهاش بايد طورى
باشد كه استخوان حل كن باشد و علف خوار بايد طورى باشد كه حرارت علف را تحمل كند.
اما نسبت به اعضاء بدن، همين بدن خودت را اى انسان! متوجه باش ميزان عدل، در همه
اعضاء بدن نفوذ دارد، بعضى از اعضائى كه بسيار مؤثر و مهم است در زندگى آدمى، خدا
جفت قرار داد كه اگر يكى از آن دو خراب شود يكى ديگر باشد، مثل كليه، چشم، دست و پا
اينها بايد يدكى داشته باشد.
نظم در جاهاى اعضاء: چشم همين جائى كه هست اگر برود بالاتر يا پائينتر درست نيست،
علاوه براى چشم چهار حركت توسط چهار عصب قرار داده كه خود تخم چشم حركت كند بدون
اينكه سر حركت كند. بالا، پائين مىآيد نه خود سر، يا مثلاً دماغ راهش رو به پائين
است اگر بالا بود چطور مىشد؟! دوتا باشد كه اگر يكى گرفت ديگرش باز باشد - گوش
همچنين، ميزان خدا را در ابرو بنگر، علاوه بر زينتش كه قوسى مانند قرارش داد، سر يا
پيشانى كه عرق مىكند توى چشم نيايد مثل ناودان از گوشه صورت عرق پايين برود نه
اينكه در چشم بيايد از اينكه موى آن را سياه قرار داد، چون نور چشم را تقويت مىكند
زيرا رنگ سياه قابض نور و براى چشم مفيد است، موى سياه نمىگذارد نور چشم پخش شود.
مژگان چشم و فوائد بسيار
اما پلك و مژگان چشم، ببين ميزان عدل چه مىكند، اگر اين مژه نباشد اولاً بينائى
ناقص است روى همان ميزانى كه گفتم - علاوه بر آن اگر مژه نباشد وقتى كه پلك چشم،
روى هم مىآيد نمىشود روزنه نداشته باشد كثافت توى چشمت مىرود، هر چند چشمت را
روى هم بگذارى اگر مژگان چشم نباشد خواهى نخواهى روزنه هائى است كه خاك داخل
مىشود، بنابراين بايد مژه هائى باشد آن هم چطور؟ اولاً داخل. مبادا يك وقتى مو توى
تخم چشم بخورد، چون اگر موى مژه به تخم چشم بخورد ناراحت مىكند نمىتواند زندگى
كند.
موقع جفت شدنش كه از سر سوزن كمتر هم روزنه پيدا نگردد در جفت كردنش يك وسط
دوتاست. اجمالاً من بخواهم بساط عدل خداى را ذكر كنم نمىرسيم. امروز حرفها داريم
مقدمتاً خواستم بگويم اصل اعقتادى ما، موحدين، مسلمانان، مؤمنين، شيعيان اهل بيت،
اول توحيد، دوم عدل است، خداى عالم عادل است كارهايش روى ميزان است هر چيزى به جاى
خويش قرار دادن است و از شؤون عدل اوست، بشر را مجبور نكرده است، بشر را بخود
وانگذاشته است.
براى اين معنى كه بشر را به خود وانگذاشته ناچارم شرح بيشترى دهم.
قوانين الهى براى عدل بشر
خداى عالم كه همه چيز را در اين منظومه براى بشر آفريده، بشر را هم براى يك هدف
كلى و حيات طيبهاى آفريده آيا نبايد براى زندگيش نظمى هم قرار بدهد؟ خدائى كه در
دستگاه خلقت تمام چيزهايش منظم است بايد براى بشر قوانين تنظيم جعل كند كه زندگى
بشر هم منظم باشد، زندگى اختياريش منظم باشد چنانى كه زندگى تكوينى منظم است افعال
اختيارى بشر هم منظم باشد، زندگى هرج و مرج اگر باشد نه دنيا و نه آخرت تأمين
نمىشود - واجب است بر پروردگار عالم به حكم عقل كه براى اين بشر مقرراتى تنظيم
كند، براى نظم امورش عدل در تمام شؤونش چه امور انفرادى چه امور اجتماعى، بر خدا
است قانونگذارى، چنانكه در دستگاه تكوينش كوچكترين بى نظمى نيست، تمام روى نظم و
عدل است، افعال بشر هم بايد كاملاً تحت مراقبت عدل الهى باشد.
قانون گذارى شأن خدا است
زيرا قانون بشرى كه واجب الاطاعه است در وقتى است كه قانون گذارش علم ازلى و ابدى
داشته باشد كسى كه مىخواهد قانون براى بشر درست كند كسى باشد كه مصلحتهاى نسل آخر
بشر را هم بداند تا قانون كلى اختصاص به دورهاى نداشته باشد يك قانون كلى كه براى
تمام دورهها به كار بخورد يعنى الان كشورها، قانونهائى كه درست مىكنند هيچ كدام
فايده كامل ندارد، قابل اطاعت نيست، زيرا علمشان كم هست مصالح و مفاسد را
نمىفهمند، مگر جلوى پايش را مىفهمد؟ قانونگذار بايد شرايطى را دارا باشد، اول
اينكه بايد به تمام مصالح و مفاسد آگاه باشد تا قيام قيامت. دوم اينكه مهربان باشد.
سوم آنكه قانونگذار بايد كسى باشد كه به حكم عقل اطاعتش واجب باشد و به حكم عقل
اطاعت هيچ بشرى واجب نيست زيرا همه مثل هم هستند در عرض هم هستند به چه مناسبت
كودتائى بكند و بگويد شاه مملكتم، مىگويم چنين بكنيد شاه مملكت يار ريئس جمهور يا
نمايندگان مجلس بشر حق قانون گذاريى ندارد فرمان دهنده نبايد باشد چون بشرها همه در
عرض هم هستم، هر بشرى به هر قدر كه مهم باشد حق قانونگذارى براى بشرى ديگر ندارد
چون با ديگران فرقى نمىكند.
قانونگذار بايد كسى باشد كه اطاعتش واجب باشد و آن هم ذات اقدس احديت است.
لا اله الا الله ولا نعبد الا اياه ما غير از اطاعت رب
العالمين اطاعت هيچ مقام و بشرى كائناً من كان را نمىكنيم. اطاعت پيغمبر و امام و
نايب امام در اين دوره كه امام خمينى باشد چون امر خدا است والا اطاعت آنها را هم
نمىكنيم. خودش فرمود: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى
الامرمنكم(433) امام اولى الامر است چون
خداى ما فرموده. تا بنگردد به خدا هيچ قانونى، قانونيت ندارد، هيچ حكمى نفوذ ندارد،
هيچ حكمى قابل اجرا نيست؟
بگذرم - ميزان خداى حكيم، عادل، بشر را مهمل نگذاشت به حكمت بالغهاش به عدلش،
قانونهائى براى بشر در دسترس او قرار داد، در تمام شؤون زندگى اين بشر چه معاملهاش
با خدايش چه با خانواده و بستگانش و چه با ساير مردم قانونها معين فرموده نه اينكه
مهمل باشد.
پىنوشتها:
413) مصابيح القلوب - سبزوارى.
414) مصابيح القلوب - سبزوارى.
415) سوره حديد، آيات 22 - 23 .
416) سوره نجم، آيه 3 .
417) لا تكونوا كالذين كفروا و قالوالاخوانهم اذا ضربوا فى الارض اوكانوا عزى لو
كانوا عندنا ماماتوا و ما قتلوا .
سوره آل عمران، آيه 156
418) لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض اوكانوا غزى لو
كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا.
419) قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا .
سوره يونس، آيه 58
420) دارالسلام حاجى نورى.
421) ان الذين يا كلون اموال اليتامى ظلماً انما يا كلون فى بطونهم ناراً .
سوره نساء آيه 11
422) لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس .
سوره بقره، آيه 276
423) سوره حديد، آيه 24.
424) داستانام طلحه نقل به مضمون از لئالى الاخبار، ج 1، ص 302.
425) ان الله لا يحب كل مختال فخور .
سوره لقمان، آيه 17
426) منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى .
سوره طه، آيه 57
427) سوره نساء، آيه 37.
428) سفيه البحار.
429) واعود بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون .
دعاء قنوت نماز عيدين
430) سفيه البحار، ج 1، ص 60.
431) عده الداعى، ص 24، ص 14.
432) سوره حديد، آيه 25.
433) سوره نساء، آيه 59.