18
بسم الله الرحمن الرحيم
من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاً عفه له و له اجر كريم يومترى المؤمنين و
المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها
الانهار خالدين3 فيها ابدا ذلك هو الفوز العظيم(201)
غرض از آفرينش امر باقى است
از آنچه آدمى اطلاع يافته از اين عوالم بى نهايت و اين دستگاه عظيم خلقت به عقل
خودش مىفهمد و يقين مىكند كه هدف و غرض امر باقى است نه اين اوضاع زود گذر و
فانى، يعنى آفتاب با اين عظمتش با تفصيلى كه روز گذشته ذكر گرديد نمىشود براى امر
مادى باشد. رب العالمين اعز و اعلى است كه به هدف فانى چنين دستگاهى درست كند
واقعاً محال است به حكم عقل از خدائى كه اين همه حكمت و علم در دستگاه خلقتش آشكار
است. خداوند يك عضو بى خاصيت نيافريده است آيا خاصيت كل هدف و نتيجه كل، مىشود هيچ
باشد(202) آيا گمان كرديد ما شما را عبث،
بيهوده، بيفايده آفريديم؟ غرض عالم باقى است تمام اشياء براى آدمى و آدمى براى امر
باقى. چند سالى در كره خاك باب تجارت و معامله را باز كند، با خداى ابدى سر و كار
داشته باشد تا ابدى بشود. تا آدمى با بزرگ سر و كار نداشته باشد بزرگى نصيبش
نمىشود. معامله با خدا كه ديروز گفتم، قرض با خداست كه در قرآن چند جا ذكر شده
است(203) سعادتى كه هيچوقت نحوست ندارد
سلطان حقيقى مىشوى اگر با ملك الملوك معاملهات باشد ديروز مختصرش گفتم باز تكرار
نكنم خواستم رشته مطلب به دست بيايد.
در دلت حب خدا، آل محمد، آخرت باشد اعضائى كه به تو داده همه را در بازار خدا به
كار بينداز. به زبانت ذكر و ياد خدا، به چشمت آنچه رضاى خداست، به گوشت معامله با
خدا، دست و پا و اعضاى ديگر بدنت همه در راه او. اگر پول و چيزى هم دارى آن هم در
راه خدا از نفقهاى كه به خانوادهات مىدهى تا برود بالا همه در حساب خدا و بعدش
هم در وجوه خيريه، هر راه خيرى كه پيش آمد همهاش قرض به خداست(204)
همين الان نور انفاق نصيبش مىگردد وقت مردن هم همين نورهائى كه قرض خدا داده است
خدا به او پس مىدهد و اجمالاً به بدنش و مالش با خدا معامله كند.
مخترع برق و كاشف ميكروب...
مهم در اينجا كلمه حسناً است اگر كسى مىخواهد معامله با خدا بكند، غيرت الهيه
مانع است از اينكه شريك بپذيرد اگر به ما قرض مىخواهى بدهى رياء نكن هر قرضى
مىخواهد باشد خواه بيمارستان باشد خواه مدرسه علميه، اگر منظورش اين باشد مثلاً
اسمش را در روزنامه بنويسند، باطل است مزدش گيرش آمد به قصد اينكه اسمش را بياورند
انجام داد، اسمش را هم آوردند ديگر از خداطلبى ندارد.
بعضى از جوانها مىپرسند چگونه مخترع برق و كاشف ميكروب جهنم بروند ولى آن شخصى كه
هيچ خيرى كسى از او نديده برود بهشت؟
پاسخ: آن كسى كه اين اختراع را كرده به چه غرضى كرده؟ هر غرضى كه داشته به همان
غرض مىرسد. تو نگاه كارش نكن نگاه نيتش بكن. گفتند كسى دوائى اختراع كرده براى
دردى. آنچه التماسش كردند بگو دوا از چيست نگفت تا آخر هم نگفته بود، مثلا براى
اينكه شايد كسى ديگر بفهمد دكان او تخته بشود به اسم ديگرى تمام شود. عمل تابع نيت
است آيا در حساب خلق است يا در حساب خالق؟ بهترين كارهاى خير هم كرد بسيار خوب اما
ببين در حساب كيست؟ مىخواهد مردم ببينند يا مىخواهد خدا ببيند والا اگر در حساب
خدا باشد اگر خارى سر راهى بردارى براى تو كافى است ايمان به خدا و آخرت. كارها هم
براى خدا و آخرت بايد باشد وگرنه قرض به خدا محسوب نمىشود.
بخشش بدون منت و اذيت
شرط دوم و سوم براى صحت قرض الحسنه براى خدا آن است كه با منت و اذيت نباشد واى به
آن بدبختى كه قرض مىدهد خرج مىكند منتى هم مىگذارد. تا منت گذاشت باطل شد(205)
مؤمنين كارهاى خيرتان را به منت گذاشتن باطل نكنيد. مبادا منت بگذاريد مبادا اذيت
زبانى بكنيد(206) هيچ چيز نده اما با زبان
خوش بگو خدا ان شاء الله فرج كند نه اينكه بده و نيش هم بزن بگو مثلاً دعا مىكنيم
تا خدا فرج كند خلاصه طورى كه آن فقير از تو رنجيده نشود. نده اذيت هم نكن، نده منت
هم نگذار، تو خرج مىكنى ديگر مگر مرض دارى كه مىروى و همه جا بازگو مىكنى كه بله
من امروز مثلاً يك منزلى براى فلانى خريدم اينكه دادى و حالا مىگوئى خرابش مىكنى(207)
.
خاك بر سنگ و صاعقه در بوستان
خداوند مثلى شيرين و لطيف مىزند(208) سنگ
صاف كمى خاك رويش بريزند يك دفعه باران هم بيايد از خاكها چيزى نمىماند مثلاً آقاى
حاجى يك ميليون پول مىدهد اما با زبانش يا منت مىگذارد يا اذيت مىكند خرابش
مىكند هيچ چيز برايش نمىماند.
مثال ديگرى خداوند متعال ذكر مىفرمايد كسى كه بوستانى دارد، درختها، ميوهها(209)
يك دفعه نيمه شبى صاعقهاى بيايد و همهاش را آتش بزند.
براى منت گذاشتن يا اذيت كردن داستان لطيفى در داستانهاى شگفت، بنده نقل كردهام
كه آن مرد شريف فرمود در عالم رويا قصر مجلل و باشكوهى را ديدم گفتم: از كيست؟ گفت:
مال فلان شخص نجار است بعد در همان حال يك وقت ديدم صاعقهاى آمد تمام قصر و باغ و
درخت، آتش گرفت و خاكستر مطلق شد. از خواب بيدار شدم فردا رفتم در مغازهاش گفتم
رفيق راستش بگو ديشب چكار كردى او را قسمش دادم خلاصه آخرش گفت نصف شب بين زنم و
مادرم گفتگو شد من هم كمك زنم كردم مادرم را زدم. گفتم برو بدبخت كه همه چيزت را
آتش زدى، هستيت را سوزاندى، يك عمر زحمت كشيدى به سبب زدن يك چوب به مادرت، همهاش
را به آتش كشيدى.
راستى سخت است آدمى قرضى كه به خدا مىدهد نگهش بدارد باطلش نكند به رياء، اذيت،
منت، آزار رسانى، ايكاش از همان اول نداده بودى، واى به كسى كه زحمت بكشد بعد هم به
دست خودش خراب بكند. خدايا تو خودت آنچه را كه به ما عطا مىفرمائى حفظش فرما.
خدايا از رياء به تو پناه مىبريم در دعاى ابوحمزه مىخوانيد:
اعوذبك من الشك والشرك والرياء نمايش به خلق، جلوه به مخلوق.
صدقه پنهانى بهتر است
لذا از كمالات صدقه خفاء است هر چه كار خير مىكنى، كسى نفهمد براى خودت بهتر است(210)
صدقه نهانى كه هيچكس نداند آتش قهر خدا را خاموش مىكند اگر بزرگترين گناه از تو سر
زده كه قهر خداى را به هيجان آورده تا صدقه سر دادى، خاموشش مىكند خاموش كردن آتش
جهنم دست خودت است.
مثال بزنيم براى صدقة السر فرض كنيد كسى ده هزار
تومان قرض دارد موعدش هم رسيده ندارد. شما تا شنيديد چكى مىنويسيد به اسم حامل كه
اسم خودت را هم6 ننويسى بدون اينكه كسى بفهمد يا اينكه اگر چنانچه مىخواهى از اين
پنهانتر باشد پول نقد برمىدارى سر و صورتت را هم مىپيچى كه حتى همان شخص هم
نفهمد، مىروى به او مىدهى و تا آخر عمر هم به احدى نمىگوئى، چون اگر گفتى از
حساب خدا بيرونش آوردى.
چند روز قبل گفتم كه زهرى گفت: امام سجاد را ديد پشتهاى بدوش داشت در خانهها كه
مىرفت نقابى به صورت مىانداخت تا شناخته نشود در عين حالى كه شب بود تا صاحب خانه
نفهمد كيست، بعضى از بستگان امام، هر وقت اسم زين العابدين (عليه السلام) برده
مىشد جسارت مىكردند مىگفتند: آقا خودش مىخورد و هيچ به ياد ما نيست. چه وقت
فهميدند؟ بيست و پنجم ماه محرم ديدند خبرى از اطعام نشد. چون آقا دار فانى را وداع
گفته بود.
از على (عليه السلام)آموز اخلاص عمل
صدقه سرى كه على (عليه السلام) داشته است همه شما سابقه داريد كه وقتى حسنين
عليهما السلام از تشييع جنازه بر مىگردند مىرسند به خرابهاى سرى مىبينند بيمارى
افتاده. سرش را در دامن مىگيرند احوالش را مىپرسند مىگويد كسى به داد ما
نمىرسيد مگر يك نفر كه اينجا مىآمد و خوراك در دهن من مىگذاشت. آقايان پرسيدند
از او پرسيدى كيست؟ گفت من چشمم نمىديد از او پرسيدم آقا اسم شما چيست؟ فرمود بنده
خدا هستم. امامين فرمودند: آيا نشانهاى از او دارى؟ گفت: در اين خرابه كه بود ذكر
كه مىخواند تمام سنگ و كلوخ و ديوار اينجا همه تسبيح خدا مىكردند. صداى گريه حسن
مجتبى بلند شد فرمود: پدر ما على (عليه السلام) بود كه حالا ما از تشييع جنازهاش
بر مىگرديم. اين بيچاره مريض هم گريان شد التماس كرد گفت: آقازادهها ممكن است مرا
سر قبر پدرتان ببريد منت بر من بگذاريد چنين گويند كه او را آوردند به امر امام او
را به سر قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) آنقدر ناليد و گريه كرد تا مرد.
از بهترين مالتان صدقه بدهيد
اگر مىخواهى با خدا معامله بكنى اول بايد سر باشد تا علوى در تو پيدا گردد از
بزرگى حق، تراوشى در تو پيدا گردد ديگر آنكه چيزى كه مىخواهى بدهى از بهترين
دارائيت باشد. واى از آن بى حياهائى كه آيه قرآن در مذمتشان نازل شد. خرماى خراب
شده مىدهد در راه خدا حالا كه آورده كاش مىگذاشت گوشهاى جداگانه، آمده خرماى ترش
كرده را به داخل خرماهاى پاكيزه ديگران مىريزد كه آيه شريفه مىفرمايد خودتان از
اين خرما نمىگيريد(211) نه فقط خوب بلكه
بهترين را بايد براى خدا بدهى(212) .
انگور تازهاى براى امام زين العابدين (عليه السلام) هديه آوردند حضرت خوشه انگور
را گرفت تا ميل كند سائلى رسيد مقابل امام اظهار فقر كرد. حضرت هم همين انگورى كه
بود به او داد. راوى عرض كرد آقا اين انگور نوبر را براى شما آوردهاند به سائل پول
بدهيد انگور را خودتان ميل كنيد. فرمود نخواندى آيه قرآن را لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون من انگور را دوست مىدارم اين بهتر از
پول است.
بهترين نخلستانها براى فقراء
باز روايت در اين مقام بسيار است در وقت نزول آيه شريفه لن
تنالوا البر... (مسلمانها اينجور قرآن بر آنها اثر مىگذاشت) ابو طلحه
نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد گفت من چند نخلستان دارم بهترينش كه
هم چشمه آب در آن است و هم نخلهايش چنين و چنان است اين را در راه خدا مىدهم. رسول
خدا هم دعا دربارهاش كرد فرمود: وقفش كن بر ارحامت. قبول كرد وقف بر ارحامش كرد
طبق دستور رسول خدا.
در تفسير آيه شريفه دارد كه حارثة بن اسامه اسب قيمتيش را داد ديد از اسبش عزيزتر
چيزى ندارد اسبش را آورد در منزل رسول الله كه يا رسول الله من اين اسب را خيلى
دوست مىدارم اين را دادم در راه خدا كه رسول خدا هم دعايش كرد.
اجمالاً هر كس هر چيزى را دوست مىداشت همان را مىداد.
زبيده و قرآن زرين
بعضى از زنها هستند كه روى مردها را سفيد مىكنند مثل زبيده كه گويند در باطن خدمت
موسى بن جعفر (عليه السلام) ارادت داشته همسرش هارون، آن وقت ببين چنين خانمى از
امتحان بيرون مىآيد اولاً تمكن و دارئيش عجيب بوده اموال نفيسه هم زياد داشته است
نفيستر از همه سى جزء قرآن بود يعنى تمام سى جزء قرآن را در نود پاره داده بود
نوشته بودند همه با طلا و زر در جلد و ورقش طلا كارى و زر باقى كرده بودند. اجمالاً
وقتى اين آيه شريفه را خواند خودش گفت: هر چه فكر مىكنم در دارائيم از همه بيشتر
نزدم همين قرآنها است خيلى برايم عزيز است من همين را در راه خدا مىدهم. فرستاد
استاد زرگر آمد زرهائى كه در اين قرآن مجيد عمل شده است همه را بيرون آوردند و در
راه خدا انفاق نمود. به اين ترتيب دستور داد آب چشمهاى كه در طائف بود به مكه
معظمه آوردند كه هنوز مردم بعد از هزار سال از آن بهره مىبرند. اين زن نفيسترين
دارائيش كه همان طلا كاريها و زربافيهائى كه كرده بود همه را داد تا اين چشمه آب را
جارى كردند.
صدقه در حال تندرستى و اميد به زندگى
يكى ديگر از چيزهائى كه موثر است در كمال صدقه آن كه آدمى در حالى كه سالم است و
به زندگى اميدوار است صدقه دهد چنانچه از حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله
و سلم) مروى است كه از ايشان پرسيدند آقا بهترين صدقهها چيست؟ فرمود(213)
بهترين مواردش آن است كه در حالى بدهى كه سالم باشى و اميد داشته باشى زنده8
مىمانى و به كارت مىخورد.
و بهترين بيانش روايتى است كه در لئالى الاخبار نقل كرده كه در زمان خاتم انبياء
محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) مرد جوانى بوده ظاهراً از اين روايت هم
معلوم مىشود وارثى نداشته است. اين مرد جوان در مدينه زحمت كشيده مال فراوانى
تحصيل كرده بود بيمار شد به حال مرگ افتاد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به
عيادتش تشريف آوردند به پيغمبر التماس كرد يا رسول الله! من زحمت كشيدهام مالى جمع
كردهام حالا كه مردم شما تمام دارائى مرا در راه خدا انفاق بفرمائيد. در يك روايت
دارد كه رسول خدا پذيرفت پس از مرگش رسول خدا هم اموالش را انفاق فرمود.
راوى گويد در دلم چنين گذشت خوشا به حال بپولدارها كه به مالشان بهشت را مىخرند.
تا در دلم اين معنى گذشت كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خم شد يك دانه
خرما كه روى زمين افتاده بود برداشت آن را بلند كرد به طورى كه زير بغلش پيدا شد كه
همه ببينند آنگاه رو كرد به من فرمود اين چيست؟ من گفتم دانه خرماست فرمود(214)
قسم به آن خدائى كه جانم به دست او است، اين شخصى كه مرده اگر در حال حياتش يك دانه
خرما داده بود بهتر از اين انبارهاى مال است كه من پس از مرگش دادم.
صدقه براى تهذيب نفس
غرض از انفاق نه اين است كه شكمى سير بشود اصل غرض اين است كه تو آدم بشوى، تو
بزرگ بشوى، پاك بشوى اينكه مىگويند انفاق بكن براى خودت است، ظاهراً براى مدرسه
علميه و... مىدهى ولى باطناً خانه خودت را درست مىكنى حقيقتش به ذات خودت مىدهى
در خودت عطيهاى موجود مىگردد، خودت اصلاح مىگردى قرآن مىفرمايد
فهو لكم اين وقتى است كه به دست خودت بدهى اما وقتى بعد از تو بدهند،
چيزى از دل تو كه كنده نمىشود، بدبخت آن كسى كه منتظر باشد بعد از خودش كار خيرى
برايش بكنند(215) خودت وصى خودت باش، خدا
همه را موفق بدارد تا زندهايد به دست خودتان بار سفرتان را ببنديد.
شب قدر را براى شب قبر، قدر بدان
امشب شب نوزدهم ماه رمضان است چقدر خوب مىگويد شيخ شوشترى
عليكم باحياء ليلة القدر لحياة ليلة القبر مىگويد اى مسلمانان شب قدر را
قدر بدانيد براى9 شب اول قبرتان مقدارى از آسايشتان را بدهيد ناراحتى بكشيد براى
راحتى ليلة القبر تا آنجا هم اذكرونى اذكركم.
اذكرونى فى الدنيا اذكركم فى الاخرة . شما در دنيا ياد ما باشيد تا ما هم
آنجا ياد شما باشيم مبادا به غفلت بگذرد اگر كسى گمان كند بدون معامله با خدا بزرگى
برايش پيدا مىشود اشتباه كرده است(216)
يهود و نصارا از اين حرفها خيلى مىزنند شما مسلمانها هم خيلى از اين حرفها مىزنيد
ولى تا ايمان نباشد كار درست نمىشود(217)
هر چند به سر خودت بزنى، على على هم بگوئى، من شيعه على هستم زبان مىگويد، اما در
عمل شيعه معاويه است. اى شرابخوار تو پيرو معاويه هستى، هر كسى رئيسى دارد كه امامش
مىباشد و يا به تعبير ديگر هر كس بزرگترى دارد بزرگتر شهداء كيست؟ بگو حسين (عليه
السلام) بزرگتر مظلومها كيست بگو على (عليه السلام).
ليلة القدر خير من الف شهر ايام ليلة القدر روزهاى
اجابت دعا است بيائيد، امروز از خدا بخواهيم كه به حرمت ماه رمضان فضيلت ليلة القدر
را نصيب همه ما بگرداند. به مناسبت اين شبها عرض كنم: احياء به معناى نخوابيدن
نيست، احياء دل به ذكر خداست خواه نيم ساعت يا يك ساعت باشد خوشا به حالت! اى صد
آفرين به تو كه تا اذان صبح دلت بيدار باشد غفلتها كنار برود دل بيدار گردد يعنى
متوجه به خدا و آخرت گردد متوجه پستى و كوچكى خود بشود.
19
بسم الله الرحمن الرحيم
يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات
تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم يوم يقول المنافقون و
المنافقات للذين آمنوا انظروناً نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً
فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ينادونهم الم نكن
معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر
الله و غركم بالله الغرور فاليوم لا يؤخذ منكم فدية ولا من الذين كفروا ماويكم
النار هى مولاكم و بئس المصير(218)
.
اخبار قرآن از سراى جاودان
به راستى احسن الحديث قرآن است الله الذى انزل احسن الحديث
حديث يعنى سخن، هر مطلبى كه گفته شود بدانيد حسن، سزاوار گوش دادن مثل كلام خدا
نيست چرا؟ زيرا هر حرفى، هر خبرى، حديثى از راديو، روزنامه، مجله، سخنرانى، بشنوى
هر حرفى راجع به دنياست، بر فرض اگر خبر خوشى هم باشد چون زودگذر است ارزشى ندارد
چون نه خبر خوشش خيلى خوشى دارد و نه خبر ناخوشش خيلى ناراحتى دارد. همهاش خيال
خام است در دنيا خبر خوشش سزاوار نيست كه آدمى خوشحال شود تا چه رسد به خبرهاى
ديگرش. اما قرآن از عالم ثابت حق خبر مىدهد الحاقة ما الحاقة
دنيا تمامش از زودگذر خبر مىدهد. عالم اعلى كه خدا خبر از آن مىدهد عالمى است كه
فناناپذير است محض خير و خير محض، مختلط نيست بهجتى مستمر آن هم نه بطور تكرار كه
ملال آورد در عالم طبيعت هر نوع زندگى به هر خوبى كه باشد تكرارش ملال مىآورد اما
بهشت تكرار ندارد(219) هر لحظه هر چه اختيار
كند و هر چه اراده كند آناً موجود مىگردد.
بگذرم احسن الحديث خبر قيامت است كه سزاوار است
آدمى گوش بگيرد، شادى كند، فرحناك شود خبر از وطن است ايها المؤمنون وطن يعنى
ايستگاه، آرامگاه وطن همه دارالرحمة است سر قبرهاى همه مىنويسند
آرامگاه ابدى يعنى وطن اينجاست پس قرآن دارد از وطنت مىگويد. چقدر احسن
الحديث است كه آدمى از وطنش بشنود چه خبر است. در دعاى ابو حمزه بخوانيد:
ارحم فى هذا الدنيا عربتى من در دنيا غريبم يعنى وطنم اينجا نيست مىرويم
آسايشگاه ابدى ان شاء الله سر حوض كوثر در جوار اسدالله الغالب على بن ابى طالب
(عليه السلام).
چرا از قرآن لذت نمىبرند؟
اگر خبر قيامت و آخرت احسن الحديث است لذيذترين و شيرينترين سخنان است،
دلنشينترين كلمات است پس چرا مسلمانها از قرآن لذت نمىبرند! كسى شوقى ندارد كه
ببيند خدا از آرامگاه ابدى چه مىفرمايد؟
جواب! مسلمانها كارشان به جائى رسيده است كه در آخرت به شك افتادهاند، از بس حب
دنيا دارند از هنگام بيدارى تا موقعى كه مىخوابند همهاش در فكر است زندگى
دنيايشان مرفه گردد تمام هم و غمشان همين است. نمىگويند عقب كسب نرو، نمىگويند
زندگى نكن مىگويند تمام همت همين نباشد الدنيا مزرعة الاخرة
آيا در دارالرحمه بيشتر مىمانى يا در خانهاى كه دارى؟ اينكه آشكار است پس فكر هر
جا كه بيشتر مىمانى بيشتر باش. هر كس به خودش بگويد مثلاً اينجا نود سال مىخواهى
بمانى خوب! آنجا نود هزار سال... بلكه حساب ندارد بايد بمانى پس بدون ترديد فكر
آنجا بايد بيشتر باشى. چقدر بايد شبانه روز از عمرت استفاده ببرى اى بيچاره مال دار
كه در دنيا نه روز آرام دارد و نه شب خواب و در آخرت هم وضعش چنين است، واقعاً
خسرالدنيا والاخرة تا پهلوى هم مىنشينيد حرف دنيا مىزنيد. گاهى شده
پهلوى هم كه مىنشينيد از پس از مرگ صحبت كنيد از هم بپرسيد در قبر از چه سوال
مىكنند يا برويد پيش عالمى كارهايتان را درست كنيد؟ يا مثلاً فشار قبر كه هست آيا
همين قبر جسمانى1 است يا محل روح در برزخ است؟ غرض، آدمى بايد در فكر سفرش باشد
ببيند چه بسرش مىآيد. بيست و چهار ساعت مىگذرد تمام هم و غم بر سر زندگى دنياست
اگر مثلاً كمى بدهكارى پيدا كرد چه بر سرش مىآيد؟ آيا فرداى قيامت نمازهايت
پذيرفته مىشود، روزه هايت لايق اين درگاه است؟
قبولى روزه با پرهيز از گناه
نشنيدهايد اين روايت را: يك نفر آمد خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
عرض كرد دختر من روزه بر او سخت گذشته است اذن بدهيد امروز را افطار كند در اثر
اينكه طاقت ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: او كه روزه نيست،
به او بگو قى كند. البته به اعجاز رسول خدا صورت ملكوتى صورت ملكى پيدا كرد قى كرد
تكه مردارى (عبارت روايت علقه يعنى قطره خون بسته شده) از دهان دختر روزه دار بيرون
آمد رسول خدا فرمود: به او بگوئيد ساعت قبل نشسته بودى پيش كسى آن وقت غيبت
مىكرديد(220) .
روزهاش را خراب مىكند فردا كه مىبيند اين روزهاى كه اين قدر، به آن دلخوش بود
واخورد جزء اعمال مقبوله نشد چه به سرش مىآيد. در تعقيب نماز مىخوانيم
اللهم انى اعوذ بك من نفس لا تشبع و من قلب لا يخشع و من علم لا ينفع و من صلوة لا
ترفع و من دعاء لا يسمع(221)
واى، اگر نمازم پذيرفته نشود، روزهام مقبول نشود واى اگر دعايم اجابت نشود.
چنين نفوسى كه جز خود خواهى و دنيا دوستى چيزى ندارد هيچ وقت از قرآن خوشش
نمىآيد، هيچ وقت راضى نيست از قيامت اطلاعى پيدا كند، هيچ وقت نمىخواهد از وطنش
خبردار گردد.
تا اينجا مقدمه بود. امروز مىخواستم كلمه احسن الحديث را قدرى تشريح كنم، شما را
آماده كنم، گزارش عجيبى از گزارشات دلربا، شوق دهنده و هم ترساننده. آياتى كه اول
منبر بيان شد ترجمه مىكنم:
نور افشانى هر كس به قدر دارائيش
يوم ترى المومنين و المؤمنات يسعى نورهم .
آرامگاه ابدى چه اوضاعى است آن روز، روزى است كه مىبينى تمام مومنين و زنهاى
مومنه هر كس با ايمان مرده باشد از خودش نور افشانى مىكند
نورهم در آن دلى كه حب خدا و محمد و آل محمد بوده است نور افشانيشان از
پيش رو و سمت راست است بين ايديهم جلويشان
و بايمانهم از طرف راستهايشان. در اينجا بعضى2 از مفسرين گفتهاند:
ايمان نه اينكه نفى شمال است، از جهت اينكه مومن شمال ندارد، و تمام جهاتش يمين است
بايمانهم به معنى بجهاتهم هر طرفش نور بخش است يعنى مؤمن در اثر اعمال
صالحهاى كه كرده است تمام جهاتش نور شده، ديروز گفتم تا چه اندازه كسب نور كرده
باشد مراتب دارد تا ايمان چه باشد، يا مدالبصر است تا چشم كار مىكند يا اقلاً جلوى
پايش را مىبيند.
نور ولايت برتر از عبادت
اين آيه كه يوم ترى المومنين ... در قيامت است در
برزخ و محشر آن هم در روايات ذكر شده است، آنهائى كه حسابشان تصفيه شده با توبه
مردهاند. آنها از همان اول قبر و برزخشان نورافشانى مىكنند.
حديث مباركى از خصال صدوق قده برايتان ذكر كنم: مىفرمايد مومن مىبيند نورى از
بالا، نورى طرف راست، طرف چپ، از پائين در قبرش نور افشانى مىكند نورى هم جلويش
است مثل كوكب درى. آنها مثل ستاره عادى است اما اين يكى مثل كوكب درى مىدرخشد. طرف
بالا نور نماز است، طرف راست نور روزههاى ماه رمضان است. از طرف چپ نور حج است.
پائين پا نور زكات. بعد مىگويد: اين چه نورى است كه جلوى من است و بر ديگر نورها
غالب است؟ گويند نور ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد است(222)
.
نورى كه مىگويم غير از نور آفتاب و برق است، طور ديگرى است، ديدنى و درك كردنى
است نه شنيدنى و گفتنى. علاوه بر بركاتى كه به توسط نور مىآيد، خودش لذت بخش است،
بهجتآور است.
مژده بوستانها و جويهاى روان به بهشتيان
بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار ملك مقابل
مومن مىآيد مىگويد اى مومنين امروز روز مژده است البشاره، بوستانهاى الهى - كه
فناپذير نيست تجرى من تحتها الانهار از زير اين
بوستانها جويها روان است، نهرها البته اسم نهر كه آورده مىشود نهرهاى دنيوى را در
نظر نياوريد وضع جور ديگر است اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است.
خداوند در سوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: در بهشت چهار نهر از
زير ساختمانهاى مومنين جريان دارد نهرى از غسل و نهرى از شير و نهرى از شراب بهشتى
و نهرى از آب گوارا است(223) .
احسن الحديث همين است كه دارم گزارشان وطنتان را مىدهم. چقدر بايد خوشحال شويد
شراب بهشتى ضد شراب دنيوى است، هوش زياد مىگردد شراباً طهورا
طهور مبالغه در طاهر است نهرى از آب خالص است كه هيچ مخلوطى ندارد. اينجا پاكترين
آبها باز خالص نيست اين چهار نهر را خدا در بهشت قرار داده است.
ذلك هوالفوز العظيم رستگارى بزرگ اين است، دست و پا
بزن، زحمت بكش، خون دل بخور خودت را به بهشت برسان كه اگر خودت را رساندى زهى
سعادت.
بىنورى بىايمانان در صراط
يوم يقول المنافقون والمنافقات للذين آمنوا واى از
آنهائى كه نور ايمان ندارند، هنگامى كه دستشان را بيرون مىآورند نمىتوانند ببينند(224)
نه از قلب كه جاى ايمان و كمالات و دوستى خدا باشد و نه از جوارح كه نور عمل باشد
نه عقائد حقهاى، نه محبت صادقه الهيهاى، نه نماز و روزه و عبادت و كارهاى خيرى
هيچ چيز نيست پس تاريك محض است حالا مىخواهد رد هم بشود صراط هم سه هزار سال راه
است، هزار سال سر بالائى، هزار سال سرازيرى، هزار سال سنگلاخ كه در تاريكى بدون نور
از چنين راهى بايد بگذرد وقتى مىبيند فلانى را كه در دنيا مسخره مىكرد با چه
سرعتى مىرود اهل ايمان به سرعت رد مىشوند اين بدبختها صدا مىزنند
انظرونا نگاهى هم به ما بكنيد نقتبس من نوركم
تا ما از نور شما جلوى پايمان را ببينيم اقتباسى از نور ولايت و عمل شما بكنيم.
قبل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً به آنها مىگويند
اى بدبختها نورى كه ما داريم عاريه نمىشود داد البته اين آيه آخرى خطاب تعجيزى است
به آنها مىگويند از دوباره برگرديد به دنيا از آنجا كسب نور كنيد ماه رمضانى
بيايد، نور روزهاى كسب كنيد يعنى گذشته است نمىشود.
تفسير ديگر شده است ارجعوا فى اوائل الموقف (اينجا
معلوم مىشود كه از اول حشر كه سر از قبرها در مىآورند، نورها تقسيم مىگردد هر كس
به اندازه عملش) اول صراط آن بيچارههاى منافقين، بىدينها داد مىزنند چكار كنيم؟
مؤمنين به آنها مىگويند برگرديد به اول موقف نورى پيدا كنيد وقتى مىآيند مىبينند
هيچ خبرى نيست نه نورى است و نه كسى چيزى به كسى مىدهد مىگويند برگرديم از دوباره
دست به دامن مؤمنين بزنيم وقتى بر مىگردند:
ديوارى از نور براى مؤمنين و آتش براى كفار
فضرب بينهم بسورله باب بين مؤمنين و آنان ديوارى
كشيده مىشود و اين ديوار هم شنيدنى است باطنه فيه الرحمة و
ظاهره من قبله العذاب خداوند اينطور وصفش كرده ديوارى كه بين مؤمنين و
منافقين زده مىگردد باطنش كه مؤمنين هستند روح و ريحان و نسيم خوش، اين طرف ديوار
كه منافقين هستند، آتش، عذاب، حرارت و سختى، يك ديوار و دو وضع مختلف
ينادونهم الم نكن معكم منافقين از پشت ديوار صدا مىزند
الم نكن معكم مگر ما با شما نبوديم؟ در دنيا همه با هم بوديم4 چطور شد
اين قسم شد قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم بله همه
مان در يك جا بوديم، با هم نشست و برخاست مىكرديم اما فرقى داشت و آن:
آرزوهاى واهى شما را فريفت
شما در دنيا تا اسم آخرت مىآمد منكر مىشديد و مسخره مىكرديد. شما در شك بوديد
اما ما وعده خدا را راست مىدانستيم و غرتكم الامانى
شما رفتيد عقب هوسرانى، ما هم رفتيم عقب خداشناسى، شما رفتيد دنبال رقص و
خوشگذرانى، ما هم رفتيم عقب گريه و استغفار. بله فرق دارد، شما خوشيها را اختيار
كرديد ما هم اين طرف را اختيار كرديم آيا مثل هم هستند(225)
آيا كسى كه همهاش دنبال شهوات است با كسى كه تمامش عقب رضاى خدا است(226)
با كسى كه تمامش ذكر خدا، ياد خدا با آن بدبختى كه تمامش ذكر دنيا و شهوات باشد مثل
هم هستند(227) غرور شما را فريفت هر كس به
سببى، عدهاى دنبال شهوات، عدهاى هم در مسجد آيا هر دو مثل هم هستند؟ كجا به كجا.
اوقات فراغت در مسجد به ياد خدا
اميرالمؤمنين (عليه السلام) شايد ديروز يا پريروز بوده در بازار ابن ملجم مرادى را
ديد حضرت به او فرمود كجا مىروى؟
با اينكه مىدانست اين بدبخت تمام همتش در رضايت آن زن ملعونه بوده، اميرالمؤمنين
فرمود: در بيكارى در مسجد برو، اى مسلمانها ساعتهاى بىكاريتان را در مساجد به سر
ببريد نه در بازار خصوصاً بازارهاى اين روزها، برويد در مساجد به ياد آخرت باشيد
هميشه بگو خدايا خانه آخرتم چه مىشود، خدايا آنجا بى سرو سامان نباشم. ديشب چقدر
مناجات كرديد ديگران هم براى چيز ديگر گريه مىكنند ما هم براى چيزى بالاخره اينجا
مىگذرد شب سمور گذشت و لب تنور گذشت با آن احسانهاى
على (عليه السلام) مع الوصف چقدر او نمك به حرامى كرد، اميرالمؤمنين خيلى به او لطف
كرد... تا آخر الامر عاشق زن زانيهاى شد و زن هم خواست سوارش بشود گفت مهر من
سنگين است اول سه هزار درهم نقد، يك غلام و يك كنيز و مهر ديگر من خون على است
اجمالاً حاضر شد، احسانهاى على (عليه السلام) را فراموش نمود، تو هم هرگاه گناه
مىكنى، در همين موقع احسانهاى خدا را فراموش كردهاى.
مأموريت عقرب در گزيدن مار
ذوالنون مصرى اين مرد شريف روزى كنار رود نيل مىرفت ديد عقربى به سرعت به طرف رود
نيل مىرود گفت: معلوم مىشود اين عقرب مأموريت فوق العادهاى دارد. عقب سر عقرب
آمد تا اول رود رسيد ديد قورباغهاى از آب بالا آمد خودش را به ديوار ساحل چسبانيد
و عقرب سوار بر قورباغه شد و عرض رود نيل را طى كرد. ذوالنون هم فوراً قايقى گرفت
سوار شد به عرض رود رفت آن طرف وقتى او رسيد، قورباغه هم رسيد آن طرف رود خودش را
چسباند به ديوار. جناب عقرب مأمور الهى پياده شد آمد بالا آن طرف رود نيل به راه
افتاد ذوالنون هم عقب سرش آمد تا رسيد به زير درختى. جوانى مست كرده افتاده و مار
عظيمى نزديك او شده سرش را نزديك سينه جوان آورده و اين بدبخت دهانش باز بود آن
لحظهاى كه نزديك بود افعى سرش را در دهان جوان كند، اين عقرب مأمور، از پشت مار
آمد بالا روى سر مار نيشى به او زد و مار را از كار انداخت و برگشت. ذوالنون از لطف
خدا در حفظ جوان مست حيران شد لگدى به او زد و رهايش نكرد تا كمى به هوش آمد گفت
بلند شو ببين چه خبر است آيا چطور تو با چنين خدائى طرف مىشوى؟
نوشتهاند كه اين جوان گريان شد و ذوالنون را رها نكرد گفت تو را به خدا سوگند مرا
با خدايم آشتى بده، كارى بكن كه خدا من را بيامرزد او را همراه خود به شهر مصر
آورد، بالاخره مدتها ماند و سرگرم توبه و انابه و تدارك گذشتهها شد تا از صلحاء و
اخيار گرديد(228) .
20
فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله
العذاب ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و
غرتكم الامانى حتى جاء امرالله و غركم بالله الغرور فاليوم لا يوخذ منكم فدية ولا
من الدين كفروا ماؤيكم النار هى مولاكم و بئس المصير(229)
آشكار شدن باطنها در آخرت
تفسير آيات شريفه روز گذشته به اينجا رسيد: بعد از آنكه مؤمنين نور افشانى مىكنند
و رو به بهشت مىروند، منافقين در تاريكى هستند يعنى كسانى كه در دنيا ظاهراً
مسلمان اما در دلشان ايمانى نيست، مؤمنين را مسخره مىكردند آخرت غلبه معنى بر صورت
است. در دنيا هر بشرى ظاهرى دارد و باطنى، مثلاً به حسب ظاهر گويند سلمان زمان است
ولى در معنى كافر است اما در آخرت دو روئى نيست يعنى ظاهر و باطن يكى مىشود
يوم تبلى السرائر سريرهها و باطنها فرداى قيامت آشكار مىگردد اينجا
مىشود ريا بكنى ظاهرش اخلاص ولى مخلوق در نظر است آنجا اين حرفها نيست، سرائر روز
قيامت آشكار مىگردد.
سه نعمت روحانى بالاتر از نعمتهاى بهشت
بنابر خبرى كه در بحارالانوار است امام (عليه السلام) مىفرمايد: در بهشت سه نعمت
از نعم بهشتى است مال، حجت روح است كه از همه نعمتهاى بهشت بالاتر است اولين نعمت
از نعمتهاى روحانى كه به مؤمن داده مىگردد آن است كه هر كس در بهشت است از خانه
او اتصالى به خانههاى محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است تا جائى كه
اصل درخت طوبا در خانه على (عليه السلام) است در خانههاى مؤمنين شاخههائى از آن
درخت است.
نعمت دوم رضوان من الله اكبر كه ندا بلند مىشود:
رضى الله عنكم اى مؤمنين خدا از شما راضى است به قدرى دلهايشان شاد
مىشود كه از همه نعمتهاى بهشتى بالاتر است كار برسد به جائى كه بنده از خدا راضى،
خدا هم از تو راضى(230) تا كسى به مقام رضا
نرسد نمىفهمد كه چه مقامى است، چه بهجتى است كه فوق آن تصور نمىشود.
سوم از نعم بهشتى مىفرمايد: بعد از آنكه بهشتيان را در بهشت و جهنميان را در جهنم
قرار دادند آنگاه مأمورين الهى مرگ را به صورت گوسفند ابلقى ممثل مىكنند. البته
مرگ امر معنوى است مصورش مىكنند به اين صورت بين بهشت و جهنم كه همه ببينند همانجا
ذبحش مىكنند يعنى اى بهشتيها ديگر اين نعمتها را از شما نمىگيرند، ديگر لذت بهتر
از اين مىشود؟ چرا عقلاء به دنيا بىاعتنائى مىكنند؟ چون همهاش دلهره مرگ دارند
بزرگترين بشارت براى بهشتيان و سختترين و موحشترين خبرها براى جهنميان نبود مرگ
است ذلك هو الفوز العظيم رستگارى بزرگ اين است.
والله هر چه دارى اگر بدهى در راه خدا و بهشت چيزى نيست(231)
مال و مقام دنيوى تمامش رها مىشود خوشا به حال كسى كه آنجا مقامى دارا شود فوز
عظيم براى كسى است كه به باقى برسد يعنى چيزى كه فنا ندارد آن هم بهشت است. حالا كه
رشته سخن به اينجا رسيد حديثى كه امروز مناسب است عرض كنم.
فضائل على و كفاره گناهان
در روايت است كه اگر كسى گوش بدهد فضيلتى از فضائل على را، كفاره گناهان گوش اوست،
كسى كه بنويسد فضيلتى از فضائل على را تا اين نوشته هست برايش حسنه دارد. آيا
معامله سودمندى از اين بالاتر هست(232) ؟
ذلك هو الفوز العظيم .
در شب قدر تا اذان صبح، ملائكه پيوسته از آسمان به زمين(233)
و از زمين به آسمان مىروند اينها حقائقى هست كه داراى اسرارى است يكى از حكمتهائى
كه اذن داده مىشود ملائكه عالم اعلى شب قدر به زمين بيايند اين است كه چيزهائى كه
در هيچ عالم ديگرى نيست و آن صداى ناله توبه كنندگان است مشاهده كنند زارى به درگاه
خدا هيچ جا نيست مگر روى كره خاك آن هم مادامى كه زنده است اگر قدر عمرت را بدانى:
هر نفس ز انفاس عمرت گوهريست
|
|
آن نفس سوى خدايت رهبريست
|
اسباب غفلت بسيار است
ديروز گفتم بين مؤمنين و منافقين ديوارى حائل مىشود فوراً بين دو دسته، مؤمن يك
جا منافق هم يك طرف تا ديوار حائل شد آن طرفش باطنه فيه الرحمة
طرف مؤمن، رحمت، لذت، بهجت ظاهره من قبله العذاب طرف
منافق، سختى و ناراحتى، يك دفعه منافقين فرياد مىزنند الم نكن
معكم از پشت ديوار داد مىزنند آخر مگر ما با شما نبوديم مثلاً همشهرى
نبوديم، هم مجلس و هم خوراك، هم معامله نبوديم قالوا بلى
گويند آرى اما كجا به كجا ولكنكم فتنتم انفسكم
مىگفتيد اين چيزها از بين مىرود دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از بين
مىرود و ارتبتم در شك و شبهه و وسوسه خودتان را
انداختيد و غرتكم الامانى آرزوها و هوسرانيها و غيره
شما را سرگرم نمود حتى جاء امرالله تا وقتى كه امر
خدا آمد يعنى همينطور سرگرم شديد تا وقتى كه مرگتان آمد و غركم
بالله الغرور شيطان هم شما را فريب داد فريب دادنى.
امر خدا موت است ناگهان بانگى بر آمد خواجه رفت گاه
مىشود امر خدا كه مىآيد شخص در گناه است، در طغيان است(234)
يك لحظه پس و پيش نخواهد گرديد.
مرگ تعويض لباس و قالب است
به مناسبت حتى جاء امرالله كلمه حكمتى راجع به مرگ
بگويم و اين بحث را تمام كنم موت را بشر بىخبر و بىخرد امر عدمى خيال كرده است.
معناى نيستى براى موت8 خلاف عقل و شرع است مرگ براى انسان لباس نو بر تن كردن است،
بدن مركب روح است مرگ آن است كه مركب جسمى كه خيلى برايش زحمت داشت، عوضش مىكند
بدنى به تو مىدهند كه مثل بلور است، صاف و پاك، تركيب مادى هيچ ندارد، به قدرى
لطيف است كه به يك چشم زدنى يك مرتبه نجف، كربلا، خراسان مىرود آن بدن لطيف به
اراده بشر است آناً هر جاى از آسمان باشد حاضر مىگردد البته تا قدرتى كه خدا به او
داده است چه اندازه باشد. همينقدر بدانيد مرگ براى مؤمن بزرگترين سعادت است اول روح
و راحت اوست، اول برداشت خرمن و نتيجه اعمال يك عمر زحمت كشيدن اوست. آيا به مرگ
مىشود گفت امر عدمى؟! لذا آيه شريفه مىفرمايد كه جاء امر الله
مرگ آمد نه يك چيز عدمى است.
ابراهيم و چگونگى جان گرفتن مؤمن و كافر
در روايت دارد يك روز جناب عزرائيل ملاقات ابراهيم آمد (حاصل روايت منقوله در حيوة
القلوب) جناب ابراهيم فرمود آمدهاى جانم را بگيرى يا آمدهاى براى ديدنم؟ گفت
آمدهام براى ديدارتان فرمود: من ميل دارم ببينم چطور بالين محتضر مؤمن حاضر
مىگردى گفت: چشمت را ببند و باز كن همين كار را كرد يك وقت در شگفت شد از جمال
عزرائيل و مبهوت شد آن وقت فرمود: اى عزرائيل اگر مؤمن نتيجه اعمالش هيچ نباشد مگر
ديدن جمال تو همين اندازه برايش بس است دلم مىخواهد موقعى كه بالين كفار هم مىآئى
تو را ببينم گفت طاقت ندارى. ابراهيم گفت ميل دارم ببينم قبول كرد چشمش را روى هم
گذاشت و باز كرد ديد هيولاى زشتى كه تاب ديدنش را ندارد، جناب ابراهيم غش كرد كه
بعد هم فرمود اگر كافر هيچ عذابى نداشته باشد مگر ديدن اين منظره هولناك، بس است
براى عقوبت بديهايش در دنيا. غرضم هر چه هست از خود آدمى است والا مرگ ذاتاً براى
تبديل آدمى است. مثلاً يك عمر گفت على على، ساعت مرگ، بايد على (عليه السلام) را
ببيند. هر كس ساعت مرگ به هر كس علاقه دارد او را مىبيند نتيجه يك عمر محبت ورزى،
وصال با اوست.
روايت براى اين موضوع زياد است كه خصوص ساعت مرگ خود على (عليه السلام) به حارث
همدانى فرمود (مضمون روايت) وقتى جناب حارث پير و فرتوت و ضعيف شده بود نزد
اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد و اظهار عجز خود كرد.
حضرت از او پرسيد چه چيز تو را به اينجا كشانيد (و از راه دور به ملاقات من آمد؟!)
گفت دوستى تو.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) به او بشارت داد فرمود: من يمت
يرنى بشارتت بدهم هر كس ساعت مرگ، على را مىبيند(235)
منتهى هر كس به اندازه معرفتش، به مقدار پاكيش.
پىنوشتها:
201) سوره حديد، آيه 12.
202) افحسبتم انما خلقناكم عبثا.
سوره مومنون، آيه 115.
203) ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم.
سوره توبه، آيه 112.
204) ما عندكم ينفد و ما عندالله باق .
سوره نحل، آيه 96.
205) يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى .
سوره بقره، آيه 266.
206) قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى .
سوره بقره، آيه 265.
207) كالذى ينفق ماله رئاء الناس .
سوره بقره، آيه 16.
208) كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا .
سوره بقره، آيه 6.
209) فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت .
سوره بقره، آيه 8.
210) صدقة السر تطفىء غضب الرب.
بحار، جلد 96، ص 137، ح 70، و ص 179 و 180 و 181.
211) ولا تيمموا الخبيث منه تنفقون .
سوره بقره، آيه 269.
212) -لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .
سوره آل عمران، آيه 86.
213) سئل الصادق (عليه السلام) اى الصدقة افضل قال ان تتصدق و انت صحيح شحيح تامل
البقاء و تخاف الفقر.
سفينة البحار، جلد 2، صفحه 25، سطر 11.
214) والذى ارسلنى بالحق نبيا صدقا لو تصدق هذا الرجل بيده تمرة واحدة لكان خيرا له
مما تصدقته عنه.
لئالى الاخبار، جلد 3، صفحه 101، س 4.
215) قال الصادق (عليه السلام) اعد جهازك و قدم زادك و كن وصى نفسك ولا تقل لغيرك
يبعث اليك بما يصلحك.
لئالى الاخبار، ج 3، ص 101، س 2.
216) ليس بامانيكم ولا امانى اهل الكتاب من يعمل سوء يجزبه .
سورهساء، آيه 123.
217) ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارى و الصابئين .
سوره بقره، آيه 62.
218) سوره حديد، آيات 11 تا 15.
219) لهم فيها ما يشاؤون .
سوره فرقان، آيه 16.
220) لئالى الاخبار، صفحه 226، جلد 5.
221) مفاتيح الجنان، تعقيبات نماز عصر.
222) المؤمن مدخله نور و مخرجه نور و علمه نور و كلامه نور و منظره نور يوم القيمة
الى النور .
خصال، ص251، ج 1، باب الخمسة.
223) مثل الجنة التى و عد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لئن لم
يتغير طعمه و انهار من خمر لدة للشاربين وانهار من عسل مصفى .
سوره محمد، آيه 16 و 17.
224) اذا اخرج يده لم يكديراها
سوره نور، آيه 40.
225) و ما يستوى الاعمى والبصير ولا الظلمات ولا النور ولا الضل ولا الحرور .
سوره فاطر، آيه 20.
226) فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غياً .
سوره مريم، آيه 60.
227) افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا يستوون
سوره سجده، آيه 18.
228) تفسير منهج الصادقين - گلزار اكبرى.
229) سوره حديد، آيات 13 - 15.
230) رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه .
سوره بينه، آيه 8.
231) كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام .سوره الرحمن، آيه 26 و
27.
232) ج الكرامة علامه حلى.
233) تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر .
سوره قدر، آيه 4.
234) فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة ولا يستقدمون .
سوره اعراف، آيه 32.
235) بحارالانوار، جلد 6 - باب مايعاين المومن، ص 178، ص 181.