خشوع براى منعم حقيقى و منحصر
بايد تنها براى خداى خودت خاضع باشى، در دعاى ابو حمزه مىخوانيد:
سيدى انا القليل الدى كثرته انا الضعيف الذى قويته خداى من، من همان بچه
در قنداقهاى هستم، ضعيفى بودم كه يك پشه را نمىتوانستم از خودم دور كنم. آدمى تا
نعمت از او نگيرند قدرش را نمىفهمد، دست و زبان و پا، چه نعمتى است؟ حالا نمىفهمى
اگر مىخواهى قدرش را بفهمى به كسى كه كور است بپرس چشم چيز خوبى است يا نه؟ آن وقت
قدرش را بفهم، آقايان، خانمها نعمت خدا را منكر نشويد گناه خدا نكنيد به زبانى كه
خدا داده گناه خدا نكنيد نعمتهاى خدا را يادآور شويد انا
القليل الدى كثرته وقتى من آمدم بچهاى بيش نبودم، حالا چند اولاد پديد
آمده خدايا تو زيادم كردى انا العارى الدى كسوته(140)
خدايا من برهنه آمدم چطور خدا لباس براى تو تدارك كرد از پشم حيوانات از نباتات و
اخيراً از نفت، تمامش از خداست. او به بشر الهام مىكند بشر هم درست مىكند
مىگويند نوعاً لباسهاى امروز را از نفت درست مىكنند نفت از كيست؟ از خدا، چه كسى
به بشر الهام كرد و يادش داد كه از نفت پارچه يا غيره501< درست بكند؟ من همان
برهنه اولى هستم كه تو مرا پوشاندى آنگاه كه آدمى خداى را بشناسد به اينكه جميع ملك
از اوست اصولاً و فروعاً خودت و ديگران همه و همه ملك السموات
والارض پس براى چنين خدائى چقدر بايد خاضع و خاشع باشى.
بشر كفور و نمك نشناس
بايد ترس و لرز از خلاف بندگى كسى داشته باشى كه جانت هم از اوست.
آدمى اگر شعورى داشته باشد بايد پيشانيش از خجلت عرق كند و جان بدهد من آن قدر بى
حيا باشم؟ در دعاى ابو حمزه مىخوانيد آه چقدر من بى حيا هستم(141)
چقدر من جاهل هستم ملاحظه حضور ربى كه له ملك السموات والارض
ربى كه الى الله ترجع الامور ربى كه
عليم بذات الصدور ربى كه هو الاول والاخر والظاهر
والباطن است نكرده و نمىكنم. اين شش آيه كه همهاش در صفات و علم خدا و
احاطه او است چقدر بايد آدمى ايمانش، خضوعش، خشوعش بستگيش به پروردگارش شديد و قوى
بشود صدهزار درجه بالاتر از بستگى بچه به مادر، بچه قدر به مادر بستگى دارد چرا
اينطور است؟ بچه است به خيالش اگر مادر قهر كرد ديگر همه چيزش رها شده واى از وقتى
كه مادر با بچه قهر بكند، تا قهر كرد و از بچه فاصله گرفت چه بر سر اين بچه مىآيد؟
بزرگترين بلا براى بچه است فقط دلش مىخواهد مادر به رويش بخندد بداند مادرش از او
راضى است چون همه چيزش را از مادر مىبيند.
اى عاقل صدهزار درجه بايد با خداى خودت چنين باشى، چون همه چيزت واقعاً از خداى
عالم است، پس سر خجلت به زيرانداز، ملاحظه حضور بنما، لذا پس از اين چند آيه،
مىفرمايد: آمنوا بيائيد ايمان به خداى خودتان
بياوريد يعنى خاشع بشويد چسبيده به او بشويد، گروش به خداى خود داشته باشيد همهاش
از خدا بگو از خدا بخواه، گاه مىشود آدمى نمك به حرام، از صبح تا شب يك لحظه به
فكر نمىافتد كه خدا دارد با او چه مىكند كفور است.
تازهاى بگويم تا بفهميد مسلمانى يعنى چه؟ در صدر اسلام غزالى مىنويسد عادت
داشتند مسلمانان (البته از بركت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)) به هم كه
مىرسيدند احوالپرسى كه مىكردند مىگفتند (كيف حالك) احوال شما چطور است براى چه؟
به قصد اينكه طرف را بيندازند در شكر و بگويد الحمدلله
آن وقت پرسش كننده شريك باشد در ثوابش.
ولى حالا جرأت دارى با مسلمانهاى امروزه بگو احوالت چطور است مىگويد بابا دست به
دلم نزن چه مىگوئى وضعم خراب است اگر جنست به فروش نمىرسد زبانت كه گنگ نيست، اگر
گنگ مىشدى چكار مىكردى.
از مالى كه عاريه داريد انفاق كنيد
آمنوا بالله ايمان به خداى خودتان بياوريد با خداى
خود سازش كنيد و رسوله و به رسول خدا ايمان بياوريد
رسولى كه شما را با خالق خود آشنايتان كرد بايد طورى شوى كه محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) را از اولادت هم بيشتر دوست بدارى بلكه از خودت هم بيشتر دوستش بدارى
چون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه تو را با محبوبت آشنائى داده محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه پيغامآور از نزد الله جل جلاله است.
و انفقوا به خيالتان تا گفتيد
لا اله الا الله محمد رسول الله اين اسلام و ايمان و دين تمام است؟
ايمانى پيدا كن كه از آن ايمان پى ببرى به رب الارباب كه خودت را و هر چه دارى ملك
خدا بدانى مالى كه در دستت است آن را عاريه بدانى مستخلفين فيه
خانه، باغ فرش همه را از خدا بدانى نگو اينقدر زحمت كشيدم تا يك خانه درست كردم پس
پولهاى در بانك از كيست؟ مىگويد پدرمان مرد يك مشت پولى گيرمان آمد آنهم از پدرم
است پس همهاش خودت! خودت از كجا؟ الان پدرت خجالت مىكشد كه مىگفت يك عمر پول من
چطور شد؟ من رفتم يك طرف، پولها هم رفت يك طرف، پس معلوم مىشود چند روزى به عاريت
با ماست.
اين سرائى است كه البته خلل خواهد يافت
|
|
خنك آن قوم كه در بند سراى دگرند
|
اگر مالى كه در دستت است عاريه و مال خدا ديدى خرج كردنش در راه خدا برايت آسان
مىشود آن وقت بدان ايمانى پيدا كردهاى. و انفقوا مما جعلكم
مستخلفين فيه ولى مادامى كه پول خرج كردن در راه خدا برايت سخت است،
بدان هنوز ايمان به پول است نه خدا. چطور اگر پاى هواى نفس باشد مىگويند اگر آقاى
فلان، يك پاساژى فلان جا بسازى روزى ده هزار تومان مثلاً مال الاجاره دارى زير سنگ
پول باشد پيدا مىكنى چرا؟ چون اگر اين پاساژ را ساخت روزى فلان قدر مال الاجاره
دارد اما به او بگو آقاى ميليونر اگر اين مدرسه علميه را درست بكنى، اميد است خدا
چند برابر به تو عوض بدهد چون اسم خدا رويش است مسامحه مىكند پس خوب معلوم مىشود
كه ايمان ضعيف است.
فقرائى كه خدا مدحشان مىفرمايد
در شأن نزول همين آيات شريفه گويند براى غزوه تبوك بوده است رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) اعلان بسيج داد تا قشون همه جمع گردد آيه شريفه هم نازل شد كه
انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه(142)
اى پول دارهاى مدينه بايد شما جور قشون را بكشيد. مسلمانان صدر اسلام اين طور بودند
هر كس هر چه داشت آورد تا عثمان كه چند وقيه نقره، هر چه داشت آورد چون جهاد راه
خداست. امروز جهاد راه خدا رشتهها دارد، عالم درست كردن، كتابهاى دينى را نشر
دادن، دعوت كردن خلق رو به خدا، جهاد است.
سه نفر يا هفت نفر آمدند در حالى كه گريه مىكردند كه خدا در قرآن تعريفشان مىكند
گفتند: يا رسول الله ما هم آرزو داريم بيائيم در ركاب تو كشته شويم ولى - وااسفا -
نه نفقه داريم نه مركب هيچ چيز نداريم. رسول خدا هم فرمود من هم ندارم كه نفقه راه
شما را بدهم. اينها دل شكسته گريه كردند و رفتند كه آيه شريفه نازل شد(143)
مومن به خدا بايد وضعش چنين باشد فقيرش اينجور، آن جور غنى هر چه دارد مىآورد،
فقيرش آه مىكشد مىگويد آه كه نفقه ندارم تا بيايم جانم را فدا كنم. چون
مىخواستند بروند غزوه تبوك صد و چند فرسخ راه، هوا در نهايت گرمى خرما هم رسيده
كارها هم زياد بايد مشغول خرما چيدن بشوند؟ خرما و زندگانيت را رها كن بلند شو بيا
جانت را فداى دينت كن در اين گرما اين چه امتحانى است؟ اگر من و تو بوديم چكار
مىكرديم؟!
من نمىدانم اگر امام زمان (عليه السلام) بيايد چه بر سرمان مىآيد دستورى بدهد
اين شيعهها چه خواهند كرد!!
ابوذر با شتر لاغر خودش را مىرساند
در همين جنگ تبوك يك تكه تاريخى بگويم از كسانى كه بسختى خودش را رساند بعضىها
بودند مركب گيرشان نمىآمد از اين نمونه ابوذر است يك شتر لاغر به دستش رسيد اولاً
چيزى برايش پيدا نشد تا سه روز عقب ماند و به زحمت فوق العاده خودش را به لشكر رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد.
در اثناى راه، شتر ابوذر از رفتن باز ماند، ابوذر هر چه كوشيد نتوانست شتر را به
راه بيندازد ناچار پياده بارها را به دوش گرفته به راه افتاد. آفتاب گرم به شدت بر
سر ابوذر مىتابيد از تشنگى به زحمت افتاده بود ولى هدفى جز رسيدن به پيغمبر نداشت.
همان طورى كه مىرفت در گوشهاى از آسمان ابرى مشاهده كرد چنين پنداشت كه در آن سمت
باران آمده است راهش را كج نمود به سنگى برخورد كه مقدار كمى آب در آنجا جمع شده
بود. اندكى از آن چشيد به خاطرش گذشت بهتر است آب را با خود ببرد شايد پيغمبر و
يارانش تشنه باشند و آبشان تمام شده باشد. آبها را در مشكى كه همراه داشت ريخت و با
ساير بارهائى كه داشت به دوش كشيد و با جگرى سوزان طى راه مىنمود تا به هر زحمتى
بود خودش را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد. مردى فرياد كرد به
خدا ابوذر است كه مىآيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند
ابوذر را بيامرزد. تنها زندگى مىكند تنها مىميرد تنها محشور مىشود(144)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به استقبالش شتافت، بارها را از پشتش به زمين
نهاد و ابوذر از خستگى و تشنگى بى حال به زمين افتاد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله
و سلم) فرمود: آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد. ابوذر گفت آب با من است از او
پرسيدند آب همراه داشتى و نياشاميدى؟ گفت پدر و مادرم به قربانت به سنگى برخوردم
ديدم آب سرد و گوارائى است اندكى چشيدم با خود گفتم از آن نمىآشامم تا حبيبم
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن بياشامد.
14
بسم الله الرحمن الرحيم
آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالذين آمنوا منكم و انفقوا
لهم اجر كبير و مالكم لا تومنون بالله والرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ
ميثاقكم ان كنتم مومنين(145) .
لازمه ايمان، آسانى انفاق است
آمنوا بالله و رسوله پس از آنكه از اول سوره
مباركه الحدود شش آيه راجع به قدرت، علم و حكمت خدا را ذكر فرمود خودش را معرفى كرد
اول خدا، آخر خدا، ظاهر و باطن، خالق آسمان و زمين خدا، آن كسى كه روز و شب را درهم
مىكند خدا، آن كسى كه مىميراند و زنده مىكند خدا، عالم خدا، حالا كه چنين است
آمنوا ايمان به خدا بياوريد يعنى دل متوجه بشود به خدائى كه همه چيزت
از اوست، ايمان به خدائى كه همه كارهايت از اوست، ايمان به آن خدائى كه الان اوصافش
ذكر شد كه از آن جمله است مالكيت مطلقه، خودت را بنده بدانى، زنده شدن و مردن و نفس
كشيدن و اولاد و مال و تمام چيزها را از خدا بدانى.
ايمانها معمولاً سطحى است مرتبه نازله از ايمان است. آدمى بايد در هر حدى است يك
قدم جلوتر برود در آيات بعد مراتب ايمان را ذكر مىفرمايد.
آمنوا بالله ايمان به خدا بياوريد،
و رسوله محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شناس شويد، محمد دوست شويد،
ببينيد او چه كسى بوده؟ آن كسى است كه خداى تعالى با وحى خود او را برگزيد و اختيار
كرد او را معلم و هادى بشر قرار داد تا قيام قيامت، محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) كسى است كه نه استاد ديده و نه مكتب رفته، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
كسى است كه علوم اولين و آخرين از اوست، آمنوا برسوله
حرفش را بشنويد بدانيد قرآن از خداست.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
|
|
به غمزه مسألهآموز صد مدرس شد
|
قرآن مجيدى كه علوم اولين و آخرين در آن است بر زبان پيغمبر امى نازل شده است بايد
شما ايمان بياوريد يعنى تا فرمان محمد صادر شد از جان و دل بپذيريد.
از لوازم قطعى شناخت خدا، خود را به بنده بودن، خداى را به مولائى شناختن، سهولت
انفاق است وقتى كه بشر فهميده خودش بنده و ملك خداست همه چيزش هم از خداست اگر بنا
شود خودش را و همه چيزش را ملك خدا بداند ديگر چرا انفاق كرده برايش سخت باشد. خودت
مىگوئى مال ديگرى است انفاق كردن به مال ديگرى به دستور خودش آيا سخت است؟!
901<
خليفه درمان خدا
انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه مستخلف از خليفه است
انفاق كنيد از آنچه كه شما را خليفه قرار داد. اينجا دو احتمال در مستخلفين داده
شده است. احتمال اول: اينكه مراد خليفه از طرف رب العالمين باشد از جمله آيه شريفه
انى جاعل فى الارض خليفه از همان اول خدا آدم ابوالبشر را خليفه قرار
داد يعنى كره خاك و هر چه در او پيدا شود عاريه و به عنوان امانت از طرف خداست كه
آدم و اولادش در آن تصرف كنند خلافة عن الله ملك از
خداست، اين معدنها، زراعتها، حاصلها و ميوهها مال خداست. آدم خليفه است يعنى از
طرف خدا مامور است در زمين تخم بريزد، آب بدهد بقيهاش با خداست مثلاً زمين را شخم
كند تخمى كه خدا آفريده بريزد، آبى هم كه خدا آفريده به آن برساند همين مقدار خلافت
و نيابت از طرف حق دارد يعنى آقاى مالك، زمين زراعتى نه ملك تو است و نه ملك ديگرى
است، ملك خداست و هكذا هر چه كه تصور كنيد، احتمال دوم: مستخلف از نسل پيش است،
مستخلف از مورث مثلاً خانهاى كه تو در آن نشستهاى پيش از پدرت بوده پس شما خليفه
از طرف پدرت هستى، شما كه مرديد سر جاى شما هم اولادت، قومى سر جاى قوم ديگر.
اى كه بر روى زمينى همه وقت آن تو نيست
|
|
ديگران در رحم مادر و پشت پدرند
|
هر نسلى وارث نسل جلو مىگردد كره زمين و آنچه در زمين است همه جاى خودش هست،
همهاش عاريه، عدهاى استفاده مىكنند، مىميرند عده ديگر مىآيند و و و... جمع و
تفريق - بدبختى مىآيد زحمت مىكشد و روى هم مىگذارد مىافتد و مىميرد زحمت
كشيدنهايش قسمت مىشود در بين وارثهايش پخش مىگردد و هكذا و ارث كل هم خداست، غرضم
درباره مستخلفين است انفقوا اى مسلمانها خرج كنيد
از اين مالى كه شما جانشين ديگران هستيد اين كنايه است يعنى مال خودت نيست چقدر مهم
است تذكر اين نكته انفاق را آسان مىكند از بس آدمى انفاق كردن برايش سخت است
مىگويند انما سمى المال مالا لانه نميل اليه القلوب
مال را كه مال گفتهاند چون به دل چسبيده طبع آدمى اين است هر جا پول است، دل هم
آنجاست.
دل، آنجاست كه مال است
يك نفر خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد عرض كرد آقا چطور است كه ما
از مرگ بدمان مىآيد؟ در حالتى كه مرگ بلاشك براى آدمى بزرگترين سعادت است و بعدش
هم رسيدن به سعادتهاست مرگ به اين خوبى چرا ما از آن منزجر هستيم.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پاسخ داد بگو ببينم الك
مال مالى هم دارى؟ گفت آقا پول و مال فراوان دارم. فرمود هر جا مالت
است، دلت هم آنجا0 است(146) شكى نيست اگر
مال تو در دنيا و در بانكها است غير ممكن است كه دل كنده شود و برود به عالم اعلى و
اگر مالت را جلوتر فرستادى دلت هم از دنيا كنده مىشود و مىرود به عالم اعلى در
حساب خدا.
جوابى ديگر شيخ در كشكول از آقا نقل كرده: حضرت نسبت به كسى كه مىگفت من از مرگ
وحشت دارم فرمود: حق دارى وحشت داشته باشى چرا؟ لانكم عمرتم
الدنيا شما يك عمر است چسبيدهايد اينجا را آباد كنيد نه آخرت هيچ عاقلى
نمىخواهد از آبادى به خرابى برود آن وقت اينجا آباد و آنجا خراب. قربان كسى كه به
عكس شد آخرتش را درست و آباد كرد تمام ميل و علاقهاش آنجا است يقيناً دلش مىخواهد
از اين وحشتكده دنيا زودتر خلاص شود و برود به عالم اعلى(147)
خواهى نخواهى بايد آدمى از اينجا برود چه بهتر كه خودش به دست خودش مالش را جلوتر
بفرستد طولى هم نمىكشد كه به آن ملحق مىشود.
يك نفر در شيراز در پنجاه سال قبل از اعيانهاى مشهور فارس بود علاوه بر اينكه
ملكهاى زياد داشته مثل اينكه گنجى هم پيدا كرده بود مكرر مىگفته من تا هفت پشتم كه
بخورند دارم، تا هفت نسلم حساب كردهام دارائى من تمام شدنى نيست. باور كنيد پشت
اولش خود بنده مشاهده كردم بيچاره فقير شد خانه و زندگى و وسايل رفت، سيد هم بود
بنده ماهى شصت تومان براى خوراكش به او مىدادم اينطور سرش آمده بود همان كسى كه
پدرش ادعا داشت تا هفت پشت مال دارم پشت اولى گدا شد.
عجائبى كه در تاريخ ذكر كردهاند بسيار است.
مادر جعفر برمكى در طلب پوست گوسفند
محمد بن حنان گفت: روز عيد قربان در خانه ما يك زن محترمهاى به ديدن مادرم آمد.
از مادرم پرسيدم اين خانم كيست؟ گفت اين مادر جعفر برمكى است مىگويد تا فهميدم
مادر جعفر است محترمه است سلام و احوالپرسى كردم بعد گفتم: بى بى شما سرد و گرم
روزگار را زياد چشيدهايد عبرتى براى ما بگوئيد گفت چه بگويم؟ بهترين عبرتها حال
خود من است يك روز عيد قربان شماره غلامان و كنيزان من چهارصد بود آنگاه جعفر امر
كرد به عدد هر غلام و كنيزى يك قربانى بكنيد البته غلام و كنيز مادرش - مال خودش هم
جداگانه بود و من در همان سال و همان روز از جعفر گله داشتم كه تشريفات مرا كم كرده
است بالاخره اين گذشت. امروز روز عيد قربان است بلند شدهام آمدهام منزل شما ببينم
يك پوست گوسفند قربانى به دست مىآيد زير پايم بيندازم يا نه.
فهميدم امروز كه روز عيد قربان است شما قربانى مىكنيد پوستش را بدهيد به من. اين
شد دنيا؟! واقعاً عبرت است(148) .
قصيده مولوديه برمكى در حمام
چون راجع به برامكه پيش آمد، باز عرض كنم فضل بن يحيى برمكى(149)
رئيس الوزراء هارون بود. برامكه هر چه مىخواستند برمى داشتند و داد و دهششان عجيب
بوده البته براى حفظ وزارتشان بوده نه براى خدا تا بالاخره خيانتشان بر هارون كشف
شد و از بينشان برد در آن اوقات طمطراق، شبى پسرى برايش متولد شد فرستاد عقب شاعر
وقت (اسمش در نظر نيست) شاعر وقت را آوردند گفت پسرى خدا به من داده مولوديهاى
مىخواهم برايم بگوئى. سه تا شعر گفت: و يفرح بالمولود من آل
برمك ... از بس فضل خوشش آمد يك صد هزار درهم به شاعر داد، يك قباله ملك
هم به نامش كرد. خلاصه همان شب آن شاعر را غنى و مالدار كرد. شاعر اموال كذائى در
تصرفش بود از دارائيش استفاده مىكرد تا چند سال بعد روزى حمام رفته بود كارگرى
كيسهاش مىكشيد اين آقاى شاعر در حمام خوشش آمد كه شعر بخواند همان سه شعرى كه
براى پسر برمكى گفته بود شروع كرد خواندن. يك وقت كيسه كش صيحه زد افتاد، بالاخره
بعد از دقائق و لحظاتى به خود آمد آنگاه از او پرسيد چطور شد يك دفعه حالت به هم
خورد؟ گريه كرد گفت اين شعرها براى چه كسى گفته شده؟ گفت پسر فضل بن يحيى برمكى
وقتى به دنيا آمده بود مال آن شب اين چند شعر را گفتيم صله فراوان هم گرفتيم حالا
يادم آمد خواندم گفت من بدبخت همان پسر هستم همان بچهاى كه آن شب براى ولادتش
ميليونها مىدهند و اين شاعر را صاحب ملك مىكنند براى سه بند شعر، من همان هستم كه
روزگار رسيده به جايى كه بايد كيسه كشى (آن شاعر را) كنم اين است دنيا ايها
العقلاء.
بنابر اين كسى كه مال در دستت مىآيد به اين مال تكيه نكن خيال نكن اين رازق و
خداى توست اين كاشف الكروب است بعضى از عوامها مىگويند بعد از
خدا پول حلال مشكلات است استغفرالله نه چنين است اگر خدا نخواهد
ميليونها باشد حلال هيچ مشكلى نخواهد گرديد و ضمناً هم بدان به خرج كردن تمام
نمىشود و اگر خدا خواست تمام بشود به امساك نمىماند. امام حسين (عليه السلام)
فرمود انفاق، مال را تمام نمىگرداند و امساك مال هم آن را نگه نمىدارد(150)
.
فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير هر
كدامتان اهل ايمان و انفاق شديد (از آنچه كه خدا به شما عاريه داده در راه خدا خرج
كرديد) براى آنها است پاداش بزرگ، خدا مىفرمايد بزرگ است تمام كره خاك و عالم دنيا
را تعبير كرده به لهو و لعب، تعبير به قليل(151)
فرموده هفت اقليم كم است تمام خوشيهاى روى كره خاك كم است اما اگر براى خدا كردى،
پاداش خدا بزرگ است لهم اجر كبير بزرگى همين بس كه
نهايت ندارد يعنى اگر با خدا معامله كردى، خدا جزاء باقى به تو مىدهد. هر چه در
دنياست فانى است، هر چه در دنيا خدا به تو مىدهد اين پاداش خدائى نيست چون دنيا
دار جزاء نيست ممكن است مكافات باشد چنانچه گذشت چون مال و جاه و اسم و رسم و رياست
و شهرت تمامش از بين رفتنى است اما عطاء خدائى باقى و در آخرت است.
تسبيحات زهراء عليها السلام بهتر از كنيز
خداوند چند اولاد به فاطمه زهرا عليها السلام داده تمام كارهاى خانه به عهده ايشان
است از جاروب تا آرد كردن جو و پختن. بالاخره اميرالمؤمنين پيشنهاد فرمود از پدرت
رسول الله كنيزى بخواه تا به تو كمك نمايد فاطمه زهرا عليها السلام (حاصل روايت
شريفه) چادر سر كرد پيش پدر آمد و جريان را عرض كرد. فرمود برو خودم مىآيم. فاطمه
رفت منزل بعد رسول خدا تشريف آورد فرمود: فاطمه جان بچش تلخى زندگى دنيا را تا
ببينى شيرينى زندگى آخرت را، فاطمه جان بهتر و بالاتر از كنيز مىخواهم چيزى يادت
بدهم بعد از هر نماز فريضه صد مرتبه ذكر، كه سى و چهار مرتبه الله اكبر، سى و سه
مرتبه الحمدلله، سى و سه مرتبه سبحان الله باشد - اين تسبيح فاطمه زهراست. فرمود
اين را بخوان تا عطاى باقى نصيب تو گردد(152)
غرضم مسأله باقى است خدا بخواهد عطا بدهد بايد عطاى باقى بدهد.
بعضى هستند مىگويند خدا چرا يزيد را مهلت داد؟ اگر خدا بخواهد مجازات كند در دنيا
نمىشود فوقش خدا او را بكشد. بايد مجازات در عالمى بشود كه هر لحظه كه بميرد باز
زنده بشود كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها(153)
مىسوزد و خاكستر مىشود دوباره درست مىشود و همچنين و مالكم
لا تؤمنون بالله و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ ميثاقكم(154)
.
ايمان هم مراتب دارد
مفسرين فرمودهاند اين خطاب به مومنين است نه به كفار آمنوا
يعنى اى مومن، بيا ايمان بياور و ما لكم لا تومنوا
چه مىشود شما را اى مسلمانها كه ايمان نمىآوريد ما لكم لا
تومنون در حالتى كه پيغمبر ما يدعوكم لتومنوا بربكم
شما را مىخواند مىفرمايد: بيائيد ايمان بياوريد و قد اخذ
ميثاقكم همان روزى كه ايمان آوردى مگر عهد نكردى بنده خدا بشوى؟ لازمهاش
اين است كه خدا بشود معبود و محبوب و تو بشوى بنده و مطيع و فرمانبردار او، خاضع و
خاشع براى او. آن روزى كه گفتم اشهد ان محمداً رسول الله
يعنى حاضر شدم حرف محمد را بشنوم، پيغمبرى كه شما را به توحيد دعوت كرد چرا دعوت
پيغمبرتان را نمىپذيريد؟
اينجا جاى سوالى است چگونه به مسلمان بگويند بيا مسلمان بشو، به مومن بگويند بيا
مؤمن بشو (تحصيل حاصل است) جوابش آن است كه ايمان مراتب دارد. اى كسى كه درجه ضعيف
از ايمان را دارى، بر تو واجب است جلو بروى ايمان بيشترى پيدا كنى. ايمانى كه الان
تو دارى ضعيف است معلوم نيست در گور با تو باشد ايمانى كه عمل خيز نباشد، ترس خيز
نباشد اين چه ايمانى است!! مىگوئى معاد حق است، و ان الساعة
آتية لا ريب فيها حساب، قيامت، ميزان، صراط، حق است اين تنها ايمان به
آخرت نيست، ايمان به آخرت اينست كه الجنة حق
مىگويد بترسد و شبانه روز ضجه زند كه نكند من بدبخت از بهشت محروم باشم
و النار حق كه مىگوئى بلرزى، نكند پايم بلغزد بيفتم در آتش
سوال منكر و نكير فى القبر حق(155)
به زبان گفتن كه ايمان نشد، ايمان آن است كه تا مىگوئى لرزشى در تو پيدا بشود.
نشانههاى مؤمن از قرآن
از كوزه برون همان تراود كه در اوست ، بهتر اين است
كه من يك آيه از قرآن برايتان بخوانم از سوره مباركه انفال(156)
مؤمن كسى است كه اسم خدا كه برده شود دلش تپش پيدا مىكند بلاشك بايد اينطور شود
كسى كه خداى را به عظمت شناخت خدائى كه اين همه مخلوق همه به اراده او مىچرخد(157)
آيه قرآن كه برايش مىخوانند ايمانش زياد مىشود و ديگر آنكه توكل به خدا لازمه
ايمان است(158) . اگر خدا را شناختى، رازق،
مدير و مدبر خداست پس تكيهات هم بايد خدا4 باشد. دلهره از هيچ چيز نبايد باشد.
از آن جمله الذين يقيمون الصلوة نماز را اهميت
مىدهد ايمان آن است كه در دل است و اعمال گواهش است(159)
مثلاً اگر كسى را ببينى لبهايش خشكيده است، خسته و كوفته است، حالش مىگويد عطش
پيدا كرده است الظاهر عنوان الباطن قرآن مجيد
مىفرمايد الذين يقيمون الصلوة مؤمن كسى است كه
نماز مىخواند اگر كسى نماز نخواند مومن نيست! آيا مىشود بگويد بنده هستم، اما
بندگى نمىكنم اينكه تناقض است، مومن به خدايم، از خدا ترسناكم ولى گناه هم مىكنم
مما رزقناهم ينفقون من مسلمان و مؤمن هستم اما دست بجيبم نمىزنم، هر
عبادتى كه بدنى است به هر زحمتى باشد حاضرم نماز، روزه و قرآن حاضرم اما پول خرج
كردن را قبول ندارم پس اسم ايمان را هم نياور، در دل جنابعالى از ايمان خبرى نيست.
اگر تو خودت را بنده بدانى آيا كسى مىآيد از حواله مولايش نسبت به خزينه مولايش
خيانت بكند و ندهد؟ مولا كه خزينه به دست علام داد اگر حواله كرد از خزينهام فلان
مبلغ بده آيا مىتواند امتناع بورزد؟ لذا مىگويند سخى به خدا و به بهشت و به مردم
نزديك است و بخيل از هر سه دور(160) نماز
مىخواند و روزه مىگيرد و حج مىرود اما ناقص است چه بسا نماز خواندن از روى عادت
و تخيلات باشد اگر از روى ايمان شد هيچ فرق نمىكند بين نماز و روزه و پول خرج كردن
و انفاق كردن اگر كسى واجبى را بجا مىآورد واجب ديگر را ترك مىكند، مال اين است
كه ايمانش ناقص است بالاخره(161) مومن
حقيقى كسى است كه اهل نماز است اهل زكات و انفاق است پول خرج كن است تا مىرسد به
جائى كه اگر يك دانه خرما دارد نصفش را مىدهد در راه خدا.
مومنين، اگر ميثاق و عهد را قبول داريد چرا ايمان به خدا نمىآوريد؟ هر فردى اين
آيه را بخواند و به خودش سرزنش كند چرا به خدا ايمان نمىآورى اى نفس چرا خدا را
حاضر و ناظر نمىدانى؟ چرا خدا را رازق و كافى المهمات نمىدانى كه توكل به او
داشته باشى؟ به نفس خودت بگو چرا حياء نمىكنى؟ به آن خدائى كه تا اينجا تو را
آورده بعد هم رزقت را مىرساند؟ چرا از داده خدا بخل مىكنى؟ چرا تسليم خداى خودت
نمىگردى؟ چرا به قضاء و قدر او راضى نمىشوى؟ چهل سال است مثلا سر سفرهاش
نشستهاى و او را نشناختهاى؟! همه چيز به تو داده است چهل سال است بطور عاريه به
تو داده حالا به تو مىگويد از اينها يك پنجمش را بده، به خودت بگو واى بر تو چرا
مسامحه مىكنى اى5 بخيل لئيم، در دعاى ندبه زين العابدين (عليه السلام) عرض
مىكند: آه آه هر چه عمرم بيشتر مىشود حالم خرابتر مىشود.
عزاى خودت را بر پا كن هر چه عمرم بيشتر مىشود، قساوتم بيشتر مىشود، دلم تاريكتر
مىشود نفس آدمى تا لوامه نشود، به نفس ملهمه نمىرسد. لوم يعنى به خودش ملامت و
سرزنش كند به عكس مسلمانهاى امروزه كه ملامت و سرزنش مىكنند، تو سرى مىزنند اما
به ديگران. عاقل كسى است كه نسبت به خودش اين قسم باشد.
ديده ز عيب دگران كن فراز
همه عيب خلق ديدن نه مروت و مردى
|
|
صورت خود بين و در او عيب ساز
نظرى به خويشتن كن كه همه گناه دارى
|
انفاق كامل را از اهل بيت (عليه السلام) بجوئيم
شنيدهايد درشان نزول سوره هل اتى، وقتى كه حسن (عليه السلام) و حسين (عليه
السلام) تب كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد به على (عليه
السلام) فرمود نذرى بكن تا خدا حسن و حسين را شفا دهد. نذر كرد كه اگر خدا شفا بدهد
به شكرانه اين نعمت سه روز روزه بگيرد. زهرا عليها السلام هم نذر كرد خدا هم شفا
داد حالا مىخواهند وفاى به نذر كنند و روزه بگيرند براى افطار خوراك مىخواهند
(حاصل روايت منقوله) اميرالمؤمنين (عليه السلام) سه صاع جو يا به عنوان قرض يا مزد
ريسيدن پشم توسط زهرا تدارك فرمود فاطمه زهرا هم تصميم گرفت كه هر صاعى براى روزى
باشد يك صاع جوع را پنج قرص نان كرد چون پنج نفر بودند على (عليه السلام) فاطمه
عليها السلام حسن (عليه السلام)، حسين (عليه السلام) فضه. هنگام افطار كه شد تا
خواستند كه ميل كنند صدا بلند شد اى اهل بيت پيغمبر مسكين و فقيرى هستم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فوراً سهم خودش را داد و همه سهم خودشان را به مسكين
دادند. آن شب با آب افطار كردند روز دوم هم فاطمه زهرا يك صاع ديگر آرد كرد و پنج
قرص نان پخت هنگام افطار تا خواستند ميل كنند نالهاى بلند شد اى اهل بيت پيغمبر
يتيمى هستم، على (عليه السلام) سهمش را داد آن شب هم بالاخره تمامشان سهم خودشان را
بخشيدند روز سوم خيلى سخت است همچنين مثل روزهاى قبل تا خواستند افطار كنند صدا
بلند شد اى اهل بيت پيغمبر، اسيرى هستم، به داد من برسيد على (عليه السلام) سهمش را
داد فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام و فضه هم سهم خودشان را انفاق
كردند آن شب هم با آب افطار كردند(162) در
روايت شيعه و سنى هم چنين دارد (صاحب تفسير روح البيان نيز نقل مىنمايد.
)اين است نمونه انفاق كامل كه نشانه ايمان كامل است. خداوند هم قدردانى فرمود و با
فرستادن سوره هل اتى تا قيام قيامت، اين انفاق را زبانزد خاص و عام گردانيد.
15
بسم الله الرحمن الرحيم
آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالذين آمنوا منكم و انفقوا
لهم اجر كبير و ما لكم لا تومنون بالله و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ
ميثاقكم ان كنتم مومنين(163)
خشوع ايمان پيش از ذلت در آتش
روز گذشته كلام در اين آيه شريفه بود و ما لكم لا تومنون
بالله اى مسلمانان چند سال است كه پيغمبر اكرم شما را مىخواند، شما را
با خدا آشنا مىكند آيا نرسيده كه ايمان بياوريد؟ اين نسبت به صدر اسلام، الان هم
همين است آيات قرآن مجيد، شواهد ربوبيت الهيه، امر به ايمان به توسط پيغمبر مكرم،
آيات قرآن اين همه بر شما مردم خوانده شده است آيا نرسيده وقتى كه ايمانى در شما
پيدا بشود اسلام به زبان تنها قيمتى ندارد فقط نتيجهاش طهارت بدن و صحت نكاح و
توارث است اما بعد از مرگ خبرى نيست.
اگر ايمان به دل رسيد نشانهاش خشوع است تذلل نزد پروردگار است ترس از مخالفت
پروردگار است. اگر كسى ايمان پيدا كرد كه خدا او را مىبيند (سوره حديد كه موضوع
بحث ما است يك جملهاش كافى است.) و هو معكم اينما كنتم
اى مسلمانان! تو بايد بدانى هر جا بروى، خدا با تو است در هر حالى خدا ناظر بر تو
است، اگر اينطور شد هميشه حالت خضوع و خشوعى دارد چه تنها باشد و چه با كسى باشد
هيچ فرق نمىكند مىگويد خدا حاضر است البته مراتب دارد تا برسد به مقدس اردبيلى
اعلى الله مقامه كه گويند اين بزرگوار چهل سال آخر عمرش در خانه هم پايش
را دراز نمىكرده است ملاحظه حضور نسبت به ملك الملوك، رب الارباب مىكرده كه پايش
را دراز نمىكرده حتى در خانهاش.
اينكه مىگويد ما لكم لا تؤمنون خطاب به من و تو
است نه به كفار. اى آنهائى كه مدتى است دم از دين مىزنيد، دم از اسلام مىزنيد چرا
ايمان كلى به خدا پيدا نمىكنيد يعنى ايمانى كه تو را وادار به ادب كردن در حضور رب
العالمين كند ايمانى كه تو را وادار به خضوع و خشوع و تذلل خودت را در برابر رب
العالمين كند، خود را عبد ذليل در محضر رب جليل بدانى، هيچ وقت عبد ذليل در محضر
مولا صداى بلند هم نمىدهد. در دعاى سحر مىخوانى اللهم انى
اسئلك خشوع الايمان قبل خشوع الذل فى النار(164)
. هر كس اينجا خاشع شد خوشا به حالش. هر كس خاشع نشد فردا با تو سرى خاشعش مىكنند.
بشر بالاخره بايد براى خداى خودش خاشع بشود. اگر اينجا ايمان و خشوع و خضوعى پيدا
كرد خوشا به حالش اگر نشد فردا در جهنم ذلت مىكشد از همان اولين مونف ذلت بر
جهنميان ريخته مىگردد كه در قرآن مجيد ذكر7 مىفرمايد(165)
متكبرها، بى ايمانها، بى خشوعها سر از قبر كه در مىآورند هست الهيه از اوضاع قيامت
آنها را مىگيرد و در برزخ هم همين است. ذليل، غبار آلود، سياه چهره، مهيب، تا چهل
سال سرهايشان به زير است خاشعة ابصارهم قربان آن
كسى كه در نمازش خاشع شد(166) ديگر در
قيامت نمىخواهد با تو سرى خاشعش كنند، خشوعش در دنيا پيدا شد اما اگر اينجا خشوعى
نداشت (اى تارك الصلوة) منتظر باش خشوع قيامت را كه چهل سال
خاشعة ابصارهم چشمت تكان نمىخورد بالاخره ذلتى است كه يك روز و يك سال
نيست چهل سال، آن هم موقف اول هر كس اينجا خاشع نشد آنجا خاشعش مىكنند
اللهم انى اسئلك خشوع الايمان خدايا طورى بشود اينجا خاشع بشوم
قبل خشوع الذل فى النار نه در آتش جهنم نه در گور نه در برزخ - صد هزار
فرياد از زندانخانه الهى. گاهى ديدهايد زندانيهاى انفرادى دنيا را، كسى كه مثلاً
صاحب زور او را خائن خيال كرده در اين سلولهاى انفرادى چه خشوعى دارد خصوصاً وقتى
كه در را هم برويش مىبندند غرضم تذلل است خشوع اگر در دنيا براى خدا شد، فردا اول
سرفرازى و اول خوشى است.
ترس از روزى كه بچه را پير مىكند
در زمان خليفه عباسى رسم بود فراش باشى بايد از سحر جاروب بكند و تا هنوز هوا
تاريك است بيرون برود. روزى اين فراش باشى جوان كه يك موى سفيد در سر و صورتش نبوده
است مشغول جاروب كردن مىشود مقدارى طول مىكشد بدون التفاتش از مطبخ خواست بيرون
بيايد براى جاروب كشيدن ديد هوا روشن شده جرأت نكرد پايش را از مطبخ بيرون بگذارد،
از ترس خليفه بالاخره در مطبخ همانجا ماند. نوشتهاند كه اين بيچاره فراش باشى هر
چه كرد راهى براى فرار پيدا نكرد رفت در دود كش مطبخ تا شب بشود دوباره جاروب بكند
و بيرون برود كه تقريباً بيست و چهار ساعت كمتر شد هر چه دود و آتش آمد ساخت. اذان
صبح فردا پائين آمد تا هوا تاريك بود فرار كرد رفت خانهاش در زد. زن در را به رويش
باز نكرد تا برايش قسم خورد كه والله اين خانه من است. من ديشب نتوانستم بيايم
بالاخره راهش داد آينه آوردنشانش داد ديد يك موى سياه در سر و صورتش نمانده از ترس
خليفه(167) اين را مىگويند خشوع.
اين است كه در قرآن مجيد مىفرمايد: بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مىكند(168)
چقدر ترسها و هولها دارد كه اينطور قرآن مجيد حقيقت را بيان مىفرمايد: قرآن8
مبالغه گوئى ندارد عين واقع است.
اگر آدم هستى، مومن هستى، پس كجاست ترست؟ گناهى كه از تو سر مىزند مگر غير از
تجاوز از قانون الهى است؟ با زبانت كه فحش مىدهى جز خيانت در حضور خدا و در ملك
خداست؟ تو چقدر بايد بترسى از گناهت، دين خدا حريم خداست و اى از آن بى حيائى كه در
حريم الهى جسارت كند.
بچه دل پاك و اثر آيه قرآن
زمخشرى و نيشابورى نقل كردهاند كه يكى از اخيار بچهاش را به مكتب فرستاده بود
پسر غير مكلف يك روز برگشت وقتى به منزل آمد پدر ديد اين پسر غير بالغ مريض شده
شكستگى و انكسارى برايش پيدا شده صبح سالم بود، و حالا كه برگشته است با تب و
انكسار روبرو شده است بالاخره از پسر پرسيد آيا پيش آمدى شده؟ گريان گفت: امروز در
مكتب خانه اين آيه را به ما ياد دادهاند، فكيف تتقون ان كفرتم
يوماً يجعل الولدان شيباً(169)
بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مىكند اين ترس مرا گرفته است واى اين چه روزى
است؟!
براى من و تو اين حرفها قصه و حكايت است (مىخواهم عرض كنم و
ما لكم لا تومنون براى من و تو است.)
مىگويد بالاخره بچه تب كرد طاقت نياورد، عاقبت هم از هول و دلهره از دنيا رفت.
پدرش گريه مىكرد مىگفت بچه جان بايد پدر پيرت از غصه بميرد كه سرتاپايش گناه است.
خوش به سعادتت اى بچه پيش از اينكه مثل پدر بدبختت آلوده شوى و قساوت دل پيدا كنى
از اينجا رفتى.
و ما لكم لا تؤمنون بالله چرا گيج هستيد، چرا
ايمان به خدا نمىآوريد و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شما را مىخواند به ايمان دعوتتان مىكند،
و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين اخذ ميثاق هم ديروز عرض كردم بهترين
وجهش آن است كه از اول انسان با خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عهد كرد
شما از اول تكليف مگر نگفتى؟ اشهد ان لا اله الا الله
اين عهد شد مگر از همان اول نگفتى؟ اشهد ان محمداً رسول الله.
اگر گواهى مىدهى به وحدانيت حق، پس ايمان هم بايد بيايد، گواهى به رسالت محمد
اطاعت هم مىخواهد.
پىنوشتها:
140) دعاى ابوحمزه ثمالى، مفاتيح، ص 189 و 190.
141) انا يا رب الذى لم استحيك فى الخلاء و لم اراقبك فى الملاء
دعاى ابو حمزه
مفاتيح، ص 190.
142) سوره حديد، آيه 7.
143) تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون.
سوره توبه، آيه 92.
144) سفينة البحار، جلد اول، ص 482.
145) سوره حديد، آيه 8.
146) انى النبى صلى الله عليه و اله رجل فقال ما لى لا احب الموت فقال له الك مال
قال نعم...
بحارالانوار، جلد 6، باب حب لقاء الله، ص 127، حديث 9.
147) فى مقعد صدق عند ملك مقتدر.
سوره قمر، آيه 55.
148) منتخب التواريخ خراسانى، ص 732.
149) نتخب التواريخ خراسانى، ص 727.
150)
اذا جادت الدنيا عليك فجد بها
فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت
|
|
على الناس طرا قبل ان تتقلت
ولا البخل يبقيها اذا ما تولت
|
سفينة البحار، جلد 1، صفحه 609.
151) فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل.
سوره توبه، آيه 38.
152) رياحين الشريعه، جلد 1، ص 193.
153) سوره نساء، آيه 56.
154) سوره حديد، آيه 8.
155) مفاتيح الجنان، حاشيه 570.
156) انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم.
سوره انفال، آيه 2.
157) اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا.
سوره انفال، آيه 2.
158) و على ربهم يتوكلون.
سوره انفال، آيه 2.
159) الايمان ما وقرته القلوب و صدقتها الاعمال.
منتهى الامال - ضمن شرح كلمات قصار حضرت هادى (عليه السلام).
160) السخى قريب من الله قريب من الجنة قريب من الناس والبخيل بعيد من الله بعيد
من الجنة بعيد من الناس.
سفينة البحار، جلد 1، صفحه 607.
161) اولئك هم المومنون حقا.
سوره انفال، آيه 4.
162) و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا
نريد منكم جزاء ولا شكورا.
سوره دهر، آيات 8 و 9.
163) سوره حديد، آيه 8.
164) مفاتيح الجنان، ص 198، دعاء ابوحمزه ثمالى.
165) و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة.
سوره عبس، آيه 41.
166) قد افلح المومنون الذينهم فى صلايهم خاشعون.
سوره مومنون، آيه 1.
167) گلزار اكبرى.
168) فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا.
سوره مزمل، آيه 17.
169) سوره مزمل، آيه 17.