معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۶ -


معيت حق، قيام هر موجودى به او است

و هو معكم اينما كنتم يعنى خدا با شماست هر كجا كه باشيد در مسجد، در بازار يا در خانه‏(121) اگر سه نفر هستيد چهارمى شما خداست پنج نفر باشيد، خدا ششمى شماست خلاصه همه جا حاضر و ناظر است و از بندگانش جدا نيست، با آفريده‏اش هست يا من كل شى‏ء قائم به هستى هر مخلوقى وابسته به يد قدرت اوست يا من بيده ناصيتى جان من در قبضه قدرت خدا است نه قدرت خودم يك خواب و بيدارى دست آدمى نيست گاه مى‏شود دلش مى‏خواهد زود خوابش ببرد نمى‏برد، گاهى دلش مى‏خواهد خوابش نبرد يك مرتبه قهراً سرش پائين مى‏آيد خوابش مى‏برد.
بيخود آدمى را غرور گرفته است چه چيزت دست خودت است همه‏اش خدا، خدا، خداست كه همه چيزت را او مى‏داند، هر كارى را او مى‏تواند بكند قيام هر موجودى به اوست كل شى‏ء قائم به هيچ موجودى روى پاى خودش نايستاده يعنى هستيش مال خودش نيست.

التفات به دو اسم يا حاضر يا ناظر

سهل شوشترى كه خيلى در تذكره‏ها در جلالت قدرش نوشته شده است، كرامات بسيارى از او نقل شده از آن بزرگوار پرسيدند ابتداء سلوك و انقلاب تو چه بوده؟ گفت من در سن هفت سالگى نزد دائيم بودم شبى خوابيده بودم وقت سحر بولم گرفت، از رختخواب بلند شدم رفتم بول كردم خواستم بخوابم ديدم دائيم رو به قبله نشسته عبائى به دوش كشيده عمامه‏اى پيچيده و نشسته من خوشم آمد پهلويش نشستم تا ايشان نمازش تمام شد گفت: پسر چرا نشسته‏اى؟ گفتم: خوشم آمده مى‏خواهم پهلوى تو بنشينم گفت نه برو بخواب، رفتم خوابيدم تا شب دوم باز همان موقع بلند شدم رفتم بول كردم ديدم دائيم دارد نماز مى‏خواند باز رفتم پهلويش نشستم گفت برو بخواب گفتم دوست دارم هر چه تو مى‏گوئى من هم بگويم مرا نشاند رو به قبله گفت يك مرتبه بگو يا حاضر يا ناظر من گفتم، گفت برو بخواب. شب سوم بلند شدم باز رفتم پهلويش نشستم گفت: امشب دو مرتبه بگو3 يا حاضر يا ناظر بالاخره هر شبى سه تا، يا چهار تا به آن اضافه مى‏كرد من هم خيلى خوشم مى‏آمد تا كم كم مرا واداشت به وضوء گرفتن (خوشا به حال كسانى كه در خانه هايشان پيرى است كه جوانها را به ياد آخرت بيندازد) شب ديگر هم وضوء گرفتم گفت امشب هفت بار بگو يا حاضر يا ناظر اين مرد بزرگ چه دعائى به اين بچه ياد داده يا حاضر يا ناظر اى خدائى كه همه جا هستى، اى خدائى كه همه را مى‏بينى، واجب است عقيده داشته باشى يقين كنى هر جا بروى خدا با توست.

هر آن كو غافل از حق يك زمان است   در آندم كافر است اما نهان است

نه كفر به معناى حقيقى كه انكار حق است كفر به معناى ستر و پوشش است همين كه آدمى حق را پوشيد كافر شده كسى كه خداى را نديد خودش و مخلوق را مى‏بيند.

اگر آن كافرى پيوسته بودى   در اسلام بروى بسته بودى

شكر خداى را كه در نعمت را بر ما نسبت، اين همه كفر و دروغ... يك وقت بگوشت مى‏رسد حى على الصلوة مى‏دوى، مى‏آئى براى نماز، استغفار، باز مى‏روى بيرون در خانه كفر، در كوچه و بازار كفر، باز مى‏آئى مسجد، ظهر كه شد خدا را مى‏شناسى، مى‏فرمايد: نماز به منزله نهر آبى است كه از در خانه رد مى‏شود، شبانه روزى پنج مرتبه اگر كسى برود در آب و بيرون بيايد هر چه كثافت هست پاك مى‏شود غفلتها ان شاء الله پاك مى‏شود اگر مثلاً نماز نمى‏آمد كفر شخص استمرار پيدا مى‏كرد.
اگر آن كافرى پيوسته بودى يعنى اگر به ياد خدا به بركت نماز نمى‏افتادى در اسلام بروى بسته بودى اگر به بركت نماز غفلتهاى از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب پاك نمى‏شد كجا مسلمانى باقى مى‏ماند.
خلاصه، گفت دائيم شبى دو تا يا سه تا اضافه مى‏كرد تا كار رسيد به اينجا كه ديگر من خودم بدون اينكه بروم پهلوى دائيم مقدارى كه پيش از اذان باقى مانده است بلند مى‏شدم، از همان بچگى كيف مى‏كردم تسبيح دست مى‏گرفتم و مى‏شمردم يا حاضر يا ناظر.
كلمه يا حاضر را خواستم برايتان عرض كنم براى فرزندانتان هم اين معنى را روشن كنيد بگو پسر جان هر جا بروى خدا با تو است برهان نمى‏خواهد فطرتش كافى است‏(122) فقط تذكر مى‏خواهد.
اكتفا مى‏كنم به ذكر داستانى كه در آن عبرتى باشد براى تشويق هر كس كه ملاحظه حضور حق كند.

آثار يك لحظه ملاحظه حضور خداوند

ابن جوزى نقل كرده است و ديگران - و در كتاب فضائل السادات آنجا كه نقل مى‏كند از كتابهاى متعدده از يكى از اخيار كه گفت: در بازار مصر رد مى‏شدم رسيدم به آهنگرى (البته آهنگريهاى سابق كه كوره داشتند) مى‏گويد ديدم اين جناب آهنگر موقعى كه مى‏خواهد آهن تفتيده را از كوره در آورد دستش را مى‏كند در كوره و آهن را بيرون مى‏آورد مى‏گذارد روى سندان آن وقت مى‏كوبدش. تا اين منظره را ديدم حيران و متحير همانجا استادم تا استاد فارغ شد. از من سوال كرد چه مى‏خواهى كه اينجا مدتى است ايستاده‏اى؟ گفتم معذرت مى‏خواهم چيز عجيبى از تو ديده‏ام. پس از اصرار زياد گفت: حقيقتش اين است در جوانيم قحطى شده بود يك زن علويه‏اى همسايه‏ام بود و آن زن عائله هم داشت، در اثر قحطى و بيچارگى پيش من آمد و مطالبه طعام كرد ديدم خيلى زيباست مطالبه عمل حرام را از آن زن بيچاره كردم آن زن نپذيرفت رفت، مرتبه ديگر گرسنگى طورى بيچاره‏اش كرد كه تسليم شد و گفت حاضرم ولى به يك شرط گفتم چه؟ گفت: به شرط اينكه چون من آبرو دارم، مرا جائى ببرى كه هيچكس خبردار نگردد من هم قبول كردم گفتم برايت جائى معين مى‏كنم كه هيچكس نباشد، وقت را معين كردم همه را بيرون كردم خانه خلوت شد هيچكس غير از من وزن محترمه (علويه صالحه) نبود زن آمد: او را به اطاق بردم تا دست به سويش دراز كردم ديدم لرزيد، وحشت كرد گفتم چيست؟ گفت: مگر قول ندادى جائى مرا ببرى كه كسى نباشد؟ گفتم نگاه بكن هيچكس نيست. زن گريه كرد گفت خدا هم نيست؟ تا زن گفت خدا هم نيست، من هم لرزيدم گفتم اى زن والله من بايد بلرزم من بايد بترسم من گنهكارم، من مقصرم تو زن پاكدامن را خواستم آلوده سازم تو چرا بترسى؟ خيلى گذشته است ملاحظه حضور رب العالمين را كردم او را با كمال احترام آوردم آنچه كه رفع احتياجش مى‏شد مجانا به او دادم گفتم برو به امان خدا - اين زن علويه صالحه دعا كرد گفت الهى چنانى كه مرا به آتش نسوزاندى خدا آتش دنيا و آخرت را بر تو حرام كند. از آن روز تا به حال آتش دنيا مرا نمى‏سوزاند ديگر نمى‏دانم آتش جهنم و آخرتم چه مى‏شود؟ ولى اميدوارم به حق جده‏اش كه آتش آخرت هم مرا نسوزاند.
غرضم ملاحظه حضور است تا گفت خدا حاضر است زود تسليم شد و قبول كرد قسمت عمده عذابهاى جهنم مال قلدرها است. لكن خدا خودش مى‏داند من و شما ملاحظه‏اى داريم و عذابهاى او را سبك نمى‏شماريم لكن زورمان به نفسمان نمى‏رسد. غم دلت را باز كن و بگو.

دمى با حق سخن باراز مى‏گويى الهى رحمتت درياى عام است اگر آلايش خلق گنهكار نگردد تيره آن دريا زمانى   غم ديرينه دل باز مى‏گويى وز آن جا قطره‏اى ما را تمام است فرو شوئى در آن دريا به يك بار ولى روشن شود كار جهانى

لا يمكن الفرار من حكومتك‏(123) از هر كس فرار كنيم از قدرت و حكومت تو فرار نمى‏توانيم بكنيم فقط خوشحالى ما اين است كه وقت مرگ تو با ما هستى، سرازيرى قبر، محشر، فريادرس ما تو هستى.
وقتى از شكم مادر متولد شدى چطور خدا مهر تو را در دل بستگانت قرار داد حالا مى‏خواهى در دل خاك فرو بروى مهربانها با تو هستند، بستگانت با تو هستند، تا كار مى‏رسد به جائى كه تو را مى‏برند به عرش، آنجا كه حسين (عليه السلام) است. امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: الان حسين نزد عرش است قرآن هم مى‏فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى (يعنى فى آل محمد) و ادخلى جنتى‏(124) اى كسى كه يك عمر راه بندگى را طى كردى، راه تقوا را از كف ندادى فادخلى فى عبادى يعنى اميرالمؤمنين سيدالمتقين (عليه السلام) حسن (عليه السلام) حسين (عليه السلام) ايشان بندگان شايسته خدا هستند تو هم به آنها ملحق شو.
ساعت مرگ آدمى اگر با هوش باشد اين معنى را حس كند كه خدا با او است تنها نيست، به مرگ نيست نمى‏شود، خوشا به حالش.

12

بسم الله الرحمن الرحيم
و هو معكم اينما كنتم والله بما تعملون بصير له ملك السموات والارض والى الله ترجع الامور يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور(125)
.

ديدن، تنها از راه چشم نيست

والله بما تعملون بصير باز هم تأكيد مى‏فرمايد به اينكه خدا مى‏بيند علاوه بر اينكه در محضر خدا هستيد خدا هم به كارهايتان بيناست اين كلمه بصير يعنى بينا، دانا، و دانستن همه امور را شامل مى‏گردد كه از آن جمله انسان است.
آدمى مانند ساير حيوانات براى ديدن محتاج به وسيله‏اى است كه چشم باشد، از مور ضعيف تا فيل كذائى برايشان چشم خلق كرده و اين چشم براى ادراك ماديات است كه سفيدى، سياهى، قرمزى، فرق بين زن و مرد پير و جوان را از اين روزنه بفهمد لكن خيال نكنيد ديدن منحصر به اين آلت است خداى عالم مى‏بيند اما نه تنها ظاهر را بلكه زير پرده‏6 را، ته دلت را مى‏داند گذشته و آتيه را مى‏داند و مراد به ديدن خدا، دانائى است نه به اين چشم، خدا چشم ندارد چون ماده نيست، خدا چشم خلق كن است بدون اينكه چشم داشته باشد به خودى خود مى‏بيند، مى‏داند يعنى علم دارد، مخلوق بايد برايش چشمى خلق بشود تا از اين دستگاه عكاسى ادراك بعضى از جزئيات را بنمايد ولى خدا احتياجى به چشم ندارد خودش دستگاه آفرين است چشم درست كن است اگر احتياج به چشم داشت ديگر چشم آفرين نمى‏گرديد و ادراك هم اختصاص به اين چشم ندارد منتهى در عالم ملك (ماده) جريان قانون الهى بر اين شده است كه آدمى و حيوانات اگر بخواهند رنگ و شكل و صورت را ببينند از اين دستگاه عكاسى چشم ببينند و اما وقتى جان از اين بدن جدا شد ديگر بينائيش احتياج به اين چشم ندارد زيرا مجردات در ادراك قوى‏ترند، آدمى وقتى كه مى‏ميرد اين چشم ظاهرى بسته است اما جمال اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) را مى‏بيند روحش مى‏بيند، ملكوت اعمال را مى‏بيند، گوش ساعت مرگ ضايع شد اما سامعه‏اى كه در ذات آدمى است كه علم و ادراك باشد صداها را مى‏شنود، مى‏فهمد زبان به مرگ برطرف مى‏شود اما خود روح نطق دارد.

نتيجه استهزا به حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

در كافى سبب اين روايت را چنين نقل مى‏كند: جمعى به منزل حضرت سجاد (عليه السلام) آمده بودند براى استماع حديث به امام اصرار كردند كه آقا حديثى از قول جدتان برايمان بگوئيد. امام سجاد (عليه السلام) اين حديث را عنوان كرد:
رسول خدا فرمود: محتضر روحش بالاى بدنش است وقتى جنازه‏اش را از خانه بيرون مى‏آورند روح كه بالاى بدن است متوجه مى‏شود، به بستگانش مى‏گويد اى بستگان من يا اهلى و يا ولدى لا تلعبن بكم الدنيا كما لعبت لى مال جمعته من حله و غير حله لكم فالمهنا لكم و التبعة على اين جناب ميت روى نعشش فرياد مى‏زند اى باقى ماندگان من، شما مثل من بدبخت، گول دنيا را نخوريد، ديديد كه چقدر من زحمت كشيدم، از حلال و حرام و مخلوط همه را جمع كردم، حقوق واجبه را ندادم حالا كه مى‏خواهم بروم، خوش گذرانى‏ها با ديگران است ولكن حسابش به گردن من بدبخت است. گوارائى و خوش گذرانى براى وارثهاست، حساب و كتاب هم به دوش آقاى حاجى بدبخت.
تتمه حديث را بگويم: امام وقتى اين حديث را نقل كرد در مجلس، ضمره مردكى بوده كه ايمان درستى نداشت. اين بدبخت در مجلس مسخره كرد گفت آيا مرده حرف مى‏زند؟ فرمود: بله گفت: اگر حرف مى‏زند پس فرار بكند، كارى بكند كه نگذارد او را در قبر ببرند. امام سجاد (عليه السلام) را خيلى ناراحت كرد. فرمود چه بكنيم اگر ساكت بنشينيم كه مى‏گويند بخل كرد چرا حديث را برايمان نمى‏گويد اگر هم بگويم چنين استهزاء مى‏كند.
مجلس گذشت، راوى ابو حمزه است. گويد: چند روز بعدش از خانه بيرون آمدم، شخصى به من رسيد گفت البشاره ضمره مرد. آن شخصى كه راجع به گفتگوى روح فوق جسد استهزاء كرد ابو حمزه گفت تا شنيدم گفتم بروم ببينم چه مى‏شود؟ وضع چطور است. رفتم تشييعش بعد از اينكه غسل و كفنش كردند در گور كه خواستند او را ببرند من رفتم جلو شايد در گورش چيزى بفهمم صورتش را روى خاك گذاشتم خواستم بالا بيايم ديدم لبش مى‏جنبد گوش كردم ديدم مى‏گويد: ويل لك يا ضمرة واى بر تو اى ضمره، ديدى صدق كلام رسول خدا را؟ خودش داشت به خودش مى‏گفت، بالاخره ابو حمزه مى‏گويد: لرزيدم بيرون آمدم مستقيماً آمدم خدمت امام سجاد (عليه السلام) عرض كردم آقا از تشييع جنازه اين منافق مى‏آيم و خودم شنيدم ناله‏اش را در قبر كه مى‏گفت واى بر تو اى كسى كه استهزاء مى‏كردى حالا رسيدى به آنچه كه پيغمبر خدا فرموده‏7 بود(126).
خواستم بگويم بينائى، شنوائى و گويايى اختصاص به چشم و گوش و زبان ندارد خود روح آدمى بدون چشم ممكن است ببيند بدون گوش، يا زبان ممكن است بشنود يا بگويد در خواب كه خوب آشكار است چقدر حرف مى‏زنى ولى زبانت ساكت است غرضم وقتى مى‏گويند خدا مى‏بيند، به بينائى چشم خودت قياس نكن، خدا علم دارد در محضرش همه چيز حاضر است.
والله بما تعملون بصير معنى بصير كه معلوم شد يعنى خدا علم به مبصرات دارد مى‏بيند نه به چشم تمام كارهاى بشر، رفتارهايش و بالاترش آنچه به دلش مى‏گذرد يعلم السر و اخفى تمام امور را مى‏داند.

حياء در محضر پروردگار نتيجه ايمان

خدايا خودت ايمانى بده كه دائما تو را همه جا حاضر و ناظر ببينيم و آنگاه به واسطه اين علم و ايمان، حيائى در ما پيدا شود. حياء لازمه ايمان است هر كس يقين كرد كه خدا او را مى‏بيند تو را به خدا آيا ديگر خيانت مى‏كند؟ در خانه‏اش هم باشد تنها كه باشد پيش خدايش حياء مى‏كند: حياء صفت كمالى است كه خدا در ضمير آدمى قرار داده كه به بركت آن جلوى فسادها گرفته مى‏شود، به بركت شرم حضور خالق حياء مى‏كند خدائى كه محيط برماست، زمين و آسمان لشكر او هستند اراده كند شخص به زمين فرو مى‏رود مى‏ترسد و مى‏لرزد اگر در تنهائى باشد يا غير تنهائى هيچ فرقى نمى‏كند اين صفت چه وقت پيدا مى‏شود؟ وقتى كه آدمى يقين كند هو معكم هر جا هستى خدا با توست مثل داستانى كه ديروز گفتم قضيه آهنگر در پنهانى بود ولى حيا كرد.
والله بما تعملون بصير اين آيه شريفه بشارت است براى اهل ايمان و تهديد است براى اهل فسق. اى مؤمن البشاره كه خدا همه كارهاى خوبت را مى‏بيند، اى روزه خور و بى نماز به تو بگويم خدا همه چيزت را مى‏داند هم بشارت است و هم انذار است.

معاد همان مبدأ است

له ملك السموات والارض و الى الله ترجع الامور از براى خداست ملك آسمانها و زمين و تنها به سوى خدا بر مى‏گردد تمام كارها و در سوره الشورى مى‏فرمايد: الا الى الله تصيرالامور بدانيد تمام كارها به خدا بر مى‏گردد. در آيه قبل هم فرمود: له ملك السموات والارض اينجا هم مى‏فرمايد: له ملك السموات والارض آيه اول راجع به ابتداى هستى است و آيه‏اى كه حالا مى‏خواهيم شروع كنيم راجع به نهايت هستى است آن آغاز است اين رسيدن به غايت است، آن مبدأ و اين معاد است. اول فرمود خداى عالم ملك آسمان و زمين دست اوست حيات و موت هم دست اوست اين از ابتدا است اين ابتداى آفرينش است بعدش چطور؟ بعدش هم ملكش است بعد از خلق هم ملك، ملك خداست، حكومت، حكومت خداست كارها هم بر مى‏گردد به خدا، ابتدا از خدا انتها هم از خدا انا لله و انا اليه راجعون چنانى كه ملكش بود از اول، بعد8 هم تا قيامت ملكش است خصوص وقتى كه قيامت را برپا مى‏كند كارها را بررسى مى‏فرمايد. ميزانهاى عدل را بر پا مى‏دارد(127) تمام كارها رجوعش به خداست صدوراً و بقائاً و نتيجتاً همه‏اش به خدا بر مى‏گردد فرض كنيد اين آپولو واقعاً اگر كسى دقيق شود اين هم الى الله ترجع الامور اين چيست؟ قطعات آهن، فلزات، معادن اينها را چه كسى آفريده؟ خدا. برق و بخار و قوه‏اى كه آن را بالا ببرد مى‏خواهد، برق كجاست؟ خدا در اجسام قرار داده چيز ديگرى لازم دارد و مغزهاى حسابگرى كامپيوترى لازم دارد كه حساب كند اين آپولو در ساعت، چقدر مى‏تواند بالا برود از زمين تا ماه سيصدهزار كيلومتر است كامپيوتر ساز را چه كسى بايد بيافريند؟ خدا.
هر كارى را كه حساب كنيد صدوراً به خدا بر مى‏گردد خودتان بنشينيد حسابش بكنيد چنانچه غايت و نتيجتاً نيز همه به خدا بر مى‏گردد ناچارم مطلب را روشن‏تر كنم خاك و هوا و آب مى‏شود ميوه و گياه آنها هم مى‏شود خوراك حيوان، آنگاه حيوان مى‏شود خوراك انسان، انسان را هم خدا مى‏بردش‏(128) در عالم قرب خودش كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده اينها همه فداى آدم، اينها همه فانى در آدم و آدم باقى به بقاء الله، برگشتش به خدا شد.
قوس صعود و نزول كه بالاخره مبدأ، خدا و مرجع، خدا اول خدا، آخر خدا اليه ترجع الامور اليه براى حصر است منحصراً همه كارها به خدا بر مى‏گردد و بس - هر نفسى، هر چه كرده، پاداش داده مى‏شود به تمام كارهاى هر فرد فردى رسيدگى مى‏شود(129) از قلم نمى‏افتد اگر ظلمى به كسى كرده محاكمه‏اش مى‏كنند به قول حضرت زينب سلام الله عليها به يزيد فرمود: به همين زودى محكمه‏اى به پا مى‏شود كه در آن محكمه دشمن تو، به پا كننده اين محكمه، جدم خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) است خون حسين (عليه السلام) خون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است بايد روز قيامت حق هر ذيحقى از ظالم گرفته گردد به صاحب حق داده شود(130) .
خدا سوگند ياد فرموده از ستم ستمگرى در نمى‏گذرم. در ملك خدا كسى را بكشند چه كسى بايد تلافى بكند؟ خدا، چون در ملك او شده است بلكه در بعضى از امور در همين‏9 دنيا هم مكافاتهائى داده مى‏شود باز آن هم، از خداست.

فرق ميان مكافات و مجازات

گاهى براى آدمى مشتبه مى‏شود مكافات و مجازات اگر كسى به مادرش اذيت كرد، مجازاتى دارد و مكافاتى، مجازاتش بعد از مرگ است، همان عذابهائى كه در قرآن و اخبار خبر داده شده براى عاق والدين مكافاتى جداگانه در دنيا دارد، اولين اثرش اين است كه عمرش كوتاه مى‏شود هر كس پدر و مادر را دل شكسته كرد تا برسد به كشتن، عمرش كوتاه مى‏شود ديگر آنكه عاقبت به شر مى‏گردد.

كشته شدن متوكل به دست پسرش

مى‏گويند متوكل عباسى خيلى بى حيا بود و از دشمنان سخت فاطمه عليهاالسلام و على (عليه السلام) در مجلسش از بس بدزبان و رذل بود بيشتر وزراء هم با او دشمن بودند از جمله كسانى كه دشمن او شد پسرش بود بالاخره به پسرش فحش مى‏دهد، پسرش تصميم به كشتنش مى‏گيرد به قاضى وقت گفت: اگر كسى به فاطمه زهرا سلام الله عليها جسارت كند حكمش چيست؟ گفت: فاطمه زهرا سلام الله عليها كسى است كه خدا در قرآن گواهى به عصمت او داده اگر كسى جسارت به ساحت قدس فاطمه كند مثل اين است كه قرآن را منكر شده كافر است و كشتنش جايز است. گفت به فتواى خود شما من امشب مى‏خواهم پدرم را بكشم زيرا كه خودم بگوش خودم شنيدم كه اين ملعون به صديقه طاهره سلام الله عليها جسارت كرده است.
غرضم جواب قاضى است، قاضى گفت: بلاشك درست است كشتنش حلال است اگر هم بكشى در كشتنش ثواب است اما با همه اينهائى كه گفتم اگر پدرت را كشتى عمرت كوتاه مى‏شود بالاخره پدر ملعونش را تكه تكه كرد خودش هم نشست به تخت سلطنت، شش ماه هم بيشتر طول نكشيد كه خودش هم كشته شد اجمالاً خواستم بگويم هر چند قتلش به جا بود اين اثر وضعى است مكافات است معنى مكافات غير از مجازات است جزاى عمل آن آخرت است ولكن بعضى اعمال است آثارى هم خواهى نخواهى در دنيا دارد هر چند به حق باشد اين اثر وضعى را دارد يا مثلاً فرض كنيد كسى قسم دروغ بخورد قطعاً يكى از آثارش كوتاهى عمر است مگر كارهاى نيكى بكند كه اثر وضعى آن برداشته شود اينها مكافات است پس اين هم از خداست.

سر بريدن به جاى سيلى خوردن

داستان عجيبى است واقعاً شيرين، نسبت به ابن مسعود و ابوجهل، در مكه معظمه كه عدد مسلمين كم بودند سوره الرحمن نازل شد پيغمبر اكرم رو كرد به آن چند نفر مسلمان فرمود: كدامتان حاضريد برويد اين سوره را بر مشركين بخوانيد اميرالمؤمنين نبود. ابن مسعود گفت: من حاضرم و عبدالله بن مسعود از مسلمانهاى پاكدامن بلكه قبول ولايت كننده و شيعه على است. بنده خدا كوچك و ضعيف الجثه بود مسخره‏اش مى‏كردند. رسول خدا مى‏دانست كه بالاخره ابن مسعود طاقت ندارد فرمود بنشين. كدامتان هستيد اين سوره الرحمن را ببريد و بر مشركين بخوانيد؟ باز ابن مسعود گفت من. مرتبه سوم رسول خدا قبول كرد. ابن مسعود آمد در مسجد، ابوجهل و ديگران هم‏0 نشسته‏اند. با رشادت شروع به خواندن كرد(131) ابوجهل معطلش نكرد فقط يك سيلى به اين بيچاره زد صورت و گوشش زخم شد و خون جارى گرديد و به سختى به زمين افتاد بعد از ساعتى كه به حال آمد بلندش كردند و با اين منظره رقت بار پيش رسول خدا آوردند. فرمود: چطور شده گفت: ابوجهل يك سيلى زد اينطور سرم آمد. رسول خدا فرمود من گفتم تو نرو چون طاقت ندارى ولى بالاخره اينجا جبرئيل تبسمى كرد و سرش را نفرمود تا آخر كار الى الله تصيرالامور و الى الله عاقبة الامور آخرش چه وقت بود؟ ظاهراً در سنه دو هجرى يا كمتر، در مدينه منوره در وقتى كه لشكر ابوسفيان و ابوجهل حمله كردند و در بدر با مسلمين جنگيدند و فتح با مسلمين شد، مسلمين عده‏اى از آنها را كشتند و هفتاد نفر را اسير كردند در اين جبهه جنگ از كسانى هم كه كشته شد ابوجهل بود. پيغمبر خدا ديد ابن مسعود نشسته نمى‏تواند برود جبهه جنگ چون كوچك و ضعيف بود، فرمود ابن مسعود كارى مى‏گويم بكن، خيلى كار شيرينى، رسول خدا يادش داد فرمود: شمشيرى بردار برو در ميدان جنگ هر كافرى را كه ديدى افتاده زخم كارى خورده مردنى است سرش را ببر. ابن مسعود هم اطاعت كرد شمشير را برداشت آمد در جبهه جنگ همينطور تماشا مى‏كرد ببيند كجا كافرى افتاده برود سرش را ببرد كه زحمتى هم نداشته باشد يك دفعه چشمش به ابوجهل افتاد ديد همان ابوجهل كذائى افتاده، زخم كارى هم خورده لكن له خوار خر و پفى مى‏كند. ابن مسعود از صدايش ترسيد كه اگر برود سرش را ببرد شايد حركتى بكند و ابن مسعود را از بين ببرد از همان دورها نيزه‏اى كه دستش بود دراز كرد سرنيزه را گذاشت در گلويش فشار داد ديد نمى‏تواند تكان بخورد كاملاً مناسب سر بريدنش است نزديك آمد ديد كارش خلاص است فقط منتظر است كه ابن مسعود با كمال آسانى سرش را ببرد ابن مسعود چقدر كوچك بوده و چقدر ابوجهل بزرگ بوده كه مى‏گويند: به سختى رفت بالاى روى سينه‏اش نشست مردك يك مرتبه چشمش را باز كرد زبانش را بيرون آورد گفت: اى بچه چوپان (اين مردك نفس آخرش هم دارد چه كبرى به خرج مى‏دهد) از جاى سختى بالا رفتى. جناب ابن مسعود هم فرمود آمده‏ام براى اينكه خلاصت كنم گفت حالا كه مرا كشتى و رفتى به صاحبت بگو، اى محمد! من حالا كه مى‏خواهم بميرم از تو كسى نزد من بدتر نيست من دشمن‏ترين خلق با تو هستم بعد وقتى كه به رسول ا گفت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: او بدتر از فرعون است. فرعون وقتى خواست غرق بشود گفت ايمان آوردم‏(132) ولى اين بدبخت مرگ را مى‏بيند كفرش بيشتر مى‏شود بعد ابوجهل نگاه كرد ديد اين كارد گاوكشى كه دست ابن مسعود است هم كاردش كند است و زورى هم ندارد كله گنده اين مردك را ببرد. فهميد كه با شكنجه سرش بريده مى‏شود گفت ابن مسعود كاردت مناسب سر من نيست بينداز دور با شمشير خودم سر من را بايد ببرى، ابن مسعود هم شمشير خودش را برداشت كه هم تيز و هم زود اين سر را خلاص مى‏كند اجمالاً سر را بريد از سينه‏اش پائين آمد. حالا فتح كرده مى‏خواهد سر ابوجهل را ببرد زورش نمى‏رسد ناچار شد رفت كارد گاوكشى خودش را آورد و گوشش را سوراخ كرد بندى پيدا كرد در گوشش كشيد آن وقت طناب را گرفته و كشيد تا آورد جلوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وقتى آورد رسول خدا تبسمى كرد فرمود(133) :
يادت مى‏آيد آن روزى كه همين ابوجهل سيلى به تو زد گوشت را خون آلود كرد، حالا تو هم امروز خوب گوشش را زخم كردى اينها نه اينكه جزاى ابوجهل است گفتم مكافات است لذا كليت هم ندارد بلى گاهگاهى براى ناظرين عبرت شود و تقويت ايمانها گردد تا بشر بداند كره خاك صاحب دارد، مثل كره‏هاى ديگر مالك دارد اگر انتقام نكشد خودش ظالم است چنان كه در روايت دارد(134) . در محضر خود او اين جنايتها مى‏شود در ملكش واى بر تو اى آدم ظالم، هر كه باشى و هر نوع ظلمى باشد و هر چند پر كاهى نسبت به حيوانى باشد كه به ظلم از او بگيرى.
زين العابدين (عليه السلام) در سفر حج بر شتر سوار است شتر را آزاد رها كرده از جاده كمى كج شد سر كرد در خارها و سرگرم خوردن شد، مقدارى معطل كرد امام ديد از قافله باز مى‏ماند تازيانه را بلند كرد كه بزند يك دفعه خودش را گرفت فرمود: لولا القصاص اگر نبود ترس از تلافى! بالاخره نزد(135) .
لعنت خدا بر تو اى ظالمى كه مظلومى را سيلى بزنى، به قدرى سيلى اثرش زياد است كه ديه‏اش نسبت به اعضاء ديگر دو برابر است يعنى اگر كسى پاى كسى را زخم كند مجروح كند ديه‏اش يك مثقال و نيم طلاست يا اگر بزند كه جايش سياه شود واجب است سه مثقال طلا ديه بدهد اين حكم نسبت به صورت دو برابر مى‏باشد سيلى به طور كلى حرام است هر چند طرف، خائن هم باشد هيچ كس حق سيلى زدن ندارد.
وقتى كه به امر پروردگار حاكم عادل امامان و پيغمبران ميزانهاى عدل را برپا مى‏دارند(136) .
نمى‏دانيم وقتى كه ما را در آن محكمه حاضر مى‏كنند چه كنيم؟
واى از زبان هر كدام از ما كه چقدر تهمت زده‏ايم و يادمان هم نيست اينها همه حساب دارد تو يادت رفته خدا كه يادش است، تو بى خبرى، اما در نامه عملت كه ضبط و ثبت است.
چاره‏اى نيست جز آنكه به خودش پناهنده شويم در اين شبها با زين العابدين (عليه السلام) هم ناله كرديم و من ايدى الخصماء غداً من يخلصنى چه كسى از دست صاحبان حقوق و مدعيان مرا مى‏رهاند؟ (جز تو پروردگارا.)

13

بسم الله الرحمن الرحيم
له ملك السموات والارض و الى الله ترجع الامور يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير(137)
.

علل و معلول محكوم اراده خدا

آسمان و زمين منحصراً ملك رب العالمين است و بس. شريك ندارد براى هيچ مرتبه‏اى از مراتب خلقت، ملك نيست يك اراده در تمام اين عالم هستى حكومت مى‏نمايد با حفظ سلسله علل و معلول نه اينكه ما منكر علت و معلوليم يعنى آتش بلاشك آلت سوزاندن است، برق علت روشنائى است لكن چه كسى اين را چنين قرار داده است حرف ما اين است علل و معلول در تحت يك قدرت است خداست كه آتش را سوزان قرار داده است و آب را تر و سيراب كننده قرار داده است و الى الله ترجع الامور و به سوى خدا همه چيز بر مى‏گردد به شرحى كه روز گذشته ذكر گرديد.

اختلاف روز و شب آيه عظيم خدا

رشته ديگر از ملك داريش كه گواه صدق است بر نفوذ مشيت و كمال قدرت و حكمتش كه در چند جاى قرآن ذكر فرموده موضوع اختلاف شب و روز است اينجا مى‏فرمايد: يولج الليل فى النهار ايلاج به معناى ادخال است داخل مى‏كند روز را در شب و داخل مى‏كند شب را در روز اين معنى كه عبارت باشد از اختلاف شب و روز و درهم شدن آن دو، روز برود در شكم شب و شب برود در شكم روز، در دستگاه خلقت اگر كسى اين معنى را دقت كند اختلاف روز و شب در دو جهت خوب آشكار مى‏گردد جهت اول در حركت وضعيه است يعنى حركت شبانه روزى كه كره زمين يك دور به دور خودش مى‏گردد كه هر ثانيه‏اى چهار فرسخ طى مى‏كند اين حركت وضعيه كه به مدت بيست و چهار ساعت است دائماً در اين كره زمين شب و روز است - اول آفتاب، پيش از ظهر، عصر، مغرب، عشا، نصف شب، اذان صبح دائماً روى كره زمين است - باز صريحتر بگويم و مثال بزنم، شيراز وقتى كه آفتاب مى‏زند در آن هنگام جاهائى است كه يك ساعت از آفتاب گذشته، دو ساعت، پنج ساعت جاهائى است كه ظهر است روى همين كره زمين جاهائى است كه وقتى شيراز اول آفتاب است آنجا اول غروب است جاهائى است كه تازه آنجا نصف شب است اينجا اول روز است هم اكنون تقريباً يك و نيم يا دو ساعت بعد از ظهر است كه در مسجد جامع نشسته‏ايد روى كره زمين جاهائى است كه عصر است بعضى جاها الان غروب مى‏شود بعضى جاها الان عشاء است، الان در سمت آمريكا جاهائى است‏3 كه نزديك به نصف شب است آن طرف كره زمين الان شب است حدود چين و ژاپن مى‏باشد كه الان آفتاب مى‏خواهد غروب كند. مصر با ما دو ساعت تفاوت دارد هر جائى يك طورى است. غرضم مسأله دخول روز در شب است آفتاب طالع مى‏شود و تاريكى شب را از بين مى‏برد تا وقتى كه خواست غروب بكند آفتاب كه غروب كرد تاريكى پيش مى‏آيد يولج الليل فى النهار ظلمت شب پيش مى‏آيد تا ده ساعت يا بيشتر از دوباره شروع مى‏شود دائماً روز و شب تداخل مى‏كنند ظلمت شب و نور روز در هم مى‏روند و يولج النهار فى الليل .
و اما نسبت به حركت شمالى به جنوبى و جنوبى به شمالى، كره زمين كه از آن حاصل مى‏گردد فصول اربعه، بهار و پائيز و زمستان و تابستان اين چهار فصل پيدا مى‏گردد. در اين چهار فصل ميزان روز و شب عجيب و دقيق است از اول پائيز (اعتدال خريفى) شبها شروع مى‏شود به بلند شدن، روزها به كوتاه شدن، تا سه ماه اينطور است شبها بلند روزها كوتاه مى‏گردد شبها مى‏شود دوازده ساعت و ربع تا آفتاب بزند قريب چهارده ساعت شب طول مى‏كشد روز به عكس مى‏شود ده ساعت، سه ماه هم به تدريج كوتاه مى‏گردد از روز كم مى‏گردد تا اول بهار (اعتدال ربيعى) شبها كوتاه و روزها بلند آنهم باز تا سه ماه و از اول تابستان روزها كوتاه و شبها بلند مى‏شود تا اول پائيز، اى كسى كه چهل، پنجاه سال از عمرت مى‏گذرد، آيا هيچ وقت شد اين نظم تغيير بكند، نامنظم بشود دائماً اين نظم و اختلاف بين روز و شب، بلندى روز، كوتاهى شب و برعكس از اول خلقت تا حالا بوده و خواهد بود لذا مى‏توانند تقويم و ساعات سالهاى آتيه را به خوبى معين نمايند.

خدا به صفاتتان آگاه است

والله عليم بذات الصدور ختم مى‏فرمايد آياتى كه دلالت بر اسما و صفاتش دارد، به صفت علم، باز تكرار مى‏كند بدانيد خدا عالم است، خدائى كه اين دستگاه منظم را مرتب كرده مى‏داند، قبلاً فرمود كه: بما تعملون بصير به كارهايتان خدا داناست اينك مى‏فرمايد: بذات الصدور ذات صفت براى موصوف محفوظ است يعنى بخصلة ذات الصدور خصلتى كه در سينه‏ها نهان است خدا آن را هم مى‏داند.
روايت جالبى است قسمتى از آن را به مناسبت بگويم راجع به سه نفر مشرك كه تصميم گرفته بودند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ناگهانى بكشند اميرالمؤمنين (عليه السلام) به امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى را كشت و دو نفر ديگر را گرفت و آورد نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) محل شاهد اينجاست هر چه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اصرار فرمود اسلام بياورند نپذيرفتند، لذا بت پرست كه تصميم كشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دارد بايد او را بكشند، ماده فساد است.
فرمود: ببريد او را بكشيد، دومى هم گفت: پس از رفيقم نمى‏خواهم زنده بمانم، مرا هم به او ملحق كنيد تا بردند او را بكشند جبرئيل نازل شد عرض كرد يا محمد او را نكشيد چون سخى است مهمان دوست است، خصلتى دارد كه خدا آن را دوست دارد، ديگر آنكه حسن خلق دارد رفتند و آزادش كردند گفت: چطور شد مرا نكشتيد فرمود وحى خدا بود عين واقع را فرمود، خداى من به من خبر داد كه تو اين خصلتها را دارى. گفت: به خداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قسم، هيچ كس اين خصلتهاى مرا خبر نداشت و همان موقع‏4 مسلمان شد شهادتين را به زبان جارى كرد(138) اگر بگويم خصلتهاى خوبش او را به اسلام هدايت كرد دور نگفته‏ام چنانكه خصلتهاى زشت آخرش به كفر مى‏كشاند و بى ايمان از دنيا مى‏برد.

پس به چنين خدائى ايمان آوريد

آمنوا بالله و رسوله در اين شش آيه خداى عالم مقدارى از اسماء و صفاتش را ذكر فرمود خصوصاً در مسأله علم و حكمت چند بار تكرار كرد، پس نتيجه اين مى‏شود: حالا كه دانستى از روى نظم و برقرارى هر چيز، عالم مربوط به يكى است كه آن خدا باشد، بيائيد به چنين خدائى ايمان بياوريد آمنوا خطاب به مسلمانها است اقرار و شهادت دادن به زبان كافى نيست، حتى با كمى اقرار به قلب باز هم اين ايمان نيست ايمان به معناى گروش است، ايمان يعنى آدمى دلش با خداى عالم راهى پيدا بكند در هر حالى خودش را محتاج به او بداند. در قرآن مى‏فرمايد: اى مومنين، بيائيد حالا ديگر ايمان بياوريد(139) اى كسانى كه به زبانتان مى‏گوئيد لا اله الا الله بيائيد و به قلبتان ايمان بياوريد به آنكه همه چيزتان از اوست بايد توجه و علاقه داشته باشيد تو كه علاقه‏ات به صدها چيز است، اميدت به صدها سبب است، به همه اميد دارى مگر به خدا، از همه مى‏ترسى مگر از خدا، خضوع و خشوع براى همه مى‏كنى مگر براى خدا، دعوى ايمانت كدام است؟!

پى‏نوشتها:‌


121) ما يكون من نحوى ثلاثة الا هو رابعهم .
سوره مجادله، آيه 7.
122) فطرة الله التى فطر الناس عليها.
سوره روم، آيه 30.
123) مفاتيح، دعاى كميل، ص 63.
124) سوره فجر، آيه 30.
125) سوره حديد، آيه 6.
126) كافى، ج 3، ص 223، و لئالى الاخبار، ج 5، ص 17.
127) و نضع الموازين القسط ليوم القيمة.
سوره انبياء، آيه 47.
128) فى مقعد صدق عند مليك مقتدر .
سوره قمر، آيه 55.
129) و لتجزى كل نفس بما كسبت
سوره جاثيه، آيه 22.
130) لا يحوزنى ظلم ظالم .
حديث قدسى.
131) السيرة النبوية، ج 1، ص 275، و تفسير ابوالفتوح، ج 10، ص 380.
132) آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل .
سوره يونس، آيه 90.
133) السيرة النبوية، ج 2، ص 201 و كانمل ابن اثير، ج 2، ص 127، به اختلاف فى الجملة.
134) ان لم انتقم من الظالم فانا الظالم .
حديث قدسى.
135) كشف الغمه، ج 2، ص 86.
136) ان الينا اياتهم ثم ان علينا حسابهم .
سوره غاشيه، آيه 25 و 26.
137) سوره حديد، آيه 7.
138) بحارالانوار، جلد 41، ص 75، حديث 5.
139) يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله.
سوره نساء، آيه 136.