معيت حق، قيام هر موجودى به او است
و هو معكم اينما كنتم يعنى خدا با شماست هر كجا
كه باشيد در مسجد، در بازار يا در خانه(121)
اگر سه نفر هستيد چهارمى شما خداست پنج نفر باشيد، خدا ششمى شماست خلاصه همه جا
حاضر و ناظر است و از بندگانش جدا نيست، با آفريدهاش هست يا
من كل شىء قائم به هستى هر مخلوقى وابسته به يد قدرت اوست
يا من بيده ناصيتى جان من در قبضه قدرت خدا است نه قدرت خودم يك خواب و
بيدارى دست آدمى نيست گاه مىشود دلش مىخواهد زود خوابش ببرد نمىبرد، گاهى دلش
مىخواهد خوابش نبرد يك مرتبه قهراً سرش پائين مىآيد خوابش مىبرد.
بيخود آدمى را غرور گرفته است چه چيزت دست خودت است همهاش خدا، خدا، خداست كه همه
چيزت را او مىداند، هر كارى را او مىتواند بكند قيام هر موجودى به اوست
كل شىء قائم به هيچ موجودى روى پاى خودش نايستاده يعنى هستيش مال خودش
نيست.
التفات به دو اسم يا حاضر يا ناظر
سهل شوشترى كه خيلى در تذكرهها در جلالت قدرش نوشته شده است، كرامات بسيارى از او
نقل شده از آن بزرگوار پرسيدند ابتداء سلوك و انقلاب تو چه بوده؟ گفت من در سن هفت
سالگى نزد دائيم بودم شبى خوابيده بودم وقت سحر بولم گرفت، از رختخواب بلند شدم
رفتم بول كردم خواستم بخوابم ديدم دائيم رو به قبله نشسته عبائى به دوش كشيده
عمامهاى پيچيده و نشسته من خوشم آمد پهلويش نشستم تا ايشان نمازش تمام شد گفت: پسر
چرا نشستهاى؟ گفتم: خوشم آمده مىخواهم پهلوى تو بنشينم گفت نه برو بخواب، رفتم
خوابيدم تا شب دوم باز همان موقع بلند شدم رفتم بول كردم ديدم دائيم دارد نماز
مىخواند باز رفتم پهلويش نشستم گفت برو بخواب گفتم دوست دارم هر چه تو مىگوئى من
هم بگويم مرا نشاند رو به قبله گفت يك مرتبه بگو يا حاضر يا
ناظر من گفتم، گفت برو بخواب. شب سوم بلند شدم باز رفتم پهلويش نشستم
گفت: امشب دو مرتبه بگو3
يا حاضر يا ناظر بالاخره هر شبى سه تا، يا چهار تا
به آن اضافه مىكرد من هم خيلى خوشم مىآمد تا كم كم مرا واداشت به وضوء گرفتن
(خوشا به حال كسانى كه در خانه هايشان پيرى است كه جوانها را به ياد آخرت بيندازد)
شب ديگر هم وضوء گرفتم گفت امشب هفت بار بگو يا حاضر يا ناظر اين مرد بزرگ چه دعائى
به اين بچه ياد داده يا حاضر يا ناظر اى خدائى كه همه جا هستى، اى خدائى كه همه را
مىبينى، واجب است عقيده داشته باشى يقين كنى هر جا بروى خدا با توست.
هر آن كو غافل از حق يك زمان است
|
|
در آندم كافر است اما نهان است
|
نه كفر به معناى حقيقى كه انكار حق است كفر به معناى ستر و پوشش است همين كه آدمى
حق را پوشيد كافر شده كسى كه خداى را نديد خودش و مخلوق را مىبيند.
اگر آن كافرى پيوسته بودى
|
|
در اسلام بروى بسته بودى
|
شكر خداى را كه در نعمت را بر ما نسبت، اين همه كفر و دروغ... يك وقت بگوشت مىرسد
حى على الصلوة مىدوى، مىآئى براى نماز، استغفار، باز مىروى بيرون در
خانه كفر، در كوچه و بازار كفر، باز مىآئى مسجد، ظهر كه شد خدا را مىشناسى،
مىفرمايد: نماز به منزله نهر آبى است كه از در خانه رد مىشود، شبانه روزى پنج
مرتبه اگر كسى برود در آب و بيرون بيايد هر چه كثافت هست پاك مىشود غفلتها ان شاء
الله پاك مىشود اگر مثلاً نماز نمىآمد كفر شخص استمرار پيدا مىكرد.
اگر آن كافرى پيوسته بودى يعنى اگر به ياد خدا به
بركت نماز نمىافتادى در اسلام بروى بسته بودى اگر
به بركت نماز غفلتهاى از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب پاك نمىشد كجا مسلمانى باقى
مىماند.
خلاصه، گفت دائيم شبى دو تا يا سه تا اضافه مىكرد تا كار رسيد به اينجا كه ديگر
من خودم بدون اينكه بروم پهلوى دائيم مقدارى كه پيش از اذان باقى مانده است بلند
مىشدم، از همان بچگى كيف مىكردم تسبيح دست مىگرفتم و مىشمردم يا حاضر يا ناظر.
كلمه يا حاضر را خواستم برايتان عرض كنم براى فرزندانتان هم اين معنى را روشن كنيد
بگو پسر جان هر جا بروى خدا با تو است برهان نمىخواهد فطرتش كافى است(122)
فقط تذكر مىخواهد.
اكتفا مىكنم به ذكر داستانى كه در آن عبرتى باشد براى تشويق هر كس كه ملاحظه حضور
حق كند.
آثار يك لحظه ملاحظه حضور خداوند
ابن جوزى نقل كرده است و ديگران - و در كتاب فضائل السادات آنجا كه نقل مىكند از
كتابهاى متعدده از يكى از اخيار كه گفت: در بازار مصر رد مىشدم رسيدم به آهنگرى
(البته آهنگريهاى سابق كه كوره داشتند) مىگويد ديدم اين جناب آهنگر موقعى كه
مىخواهد آهن تفتيده را از كوره در آورد دستش را مىكند در كوره و آهن را بيرون
مىآورد مىگذارد روى سندان آن وقت مىكوبدش. تا اين منظره را ديدم حيران و متحير
همانجا استادم تا استاد فارغ شد. از من سوال كرد چه مىخواهى كه اينجا مدتى است
ايستادهاى؟ گفتم معذرت مىخواهم چيز عجيبى از تو ديدهام. پس از اصرار زياد گفت:
حقيقتش اين است در جوانيم قحطى شده بود يك زن علويهاى همسايهام بود و آن زن عائله
هم داشت، در اثر قحطى و بيچارگى پيش من آمد و مطالبه طعام كرد ديدم خيلى زيباست
مطالبه عمل حرام را از آن زن بيچاره كردم آن زن نپذيرفت رفت، مرتبه ديگر گرسنگى
طورى بيچارهاش كرد كه تسليم شد و گفت حاضرم ولى به يك شرط گفتم چه؟ گفت: به شرط
اينكه چون من آبرو دارم، مرا جائى ببرى كه هيچكس خبردار نگردد من هم قبول كردم گفتم
برايت جائى معين مىكنم كه هيچكس نباشد، وقت را معين كردم همه را بيرون كردم خانه
خلوت شد هيچكس غير از من وزن محترمه (علويه صالحه) نبود زن آمد: او را به اطاق بردم
تا دست به سويش دراز كردم ديدم لرزيد، وحشت كرد گفتم چيست؟ گفت: مگر قول ندادى جائى
مرا ببرى كه كسى نباشد؟ گفتم نگاه بكن هيچكس نيست. زن گريه كرد گفت خدا هم نيست؟ تا
زن گفت خدا هم نيست، من هم لرزيدم گفتم اى زن والله من بايد بلرزم من بايد بترسم من
گنهكارم، من مقصرم تو زن پاكدامن را خواستم آلوده سازم تو چرا بترسى؟ خيلى گذشته
است ملاحظه حضور رب العالمين را كردم او را با كمال احترام آوردم آنچه كه رفع
احتياجش مىشد مجانا به او دادم گفتم برو به امان خدا - اين زن علويه صالحه دعا كرد
گفت الهى چنانى كه مرا به آتش نسوزاندى خدا آتش دنيا و آخرت را بر تو حرام كند. از
آن روز تا به حال آتش دنيا مرا نمىسوزاند ديگر نمىدانم آتش جهنم و آخرتم چه
مىشود؟ ولى اميدوارم به حق جدهاش كه آتش آخرت هم مرا نسوزاند.
غرضم ملاحظه حضور است تا گفت خدا حاضر است زود تسليم شد و قبول كرد قسمت عمده
عذابهاى جهنم مال قلدرها است. لكن خدا خودش مىداند من و شما ملاحظهاى داريم و
عذابهاى او را سبك نمىشماريم لكن زورمان به نفسمان نمىرسد. غم دلت را باز كن و
بگو.
دمى با حق سخن باراز مىگويى
الهى رحمتت درياى عام است
اگر آلايش خلق گنهكار
نگردد تيره آن دريا زمانى
|
|
غم ديرينه دل باز مىگويى
وز آن جا قطرهاى ما را تمام است
فرو شوئى در آن دريا به يك بار
ولى روشن شود كار جهانى
|
لا يمكن الفرار من حكومتك(123)
از هر كس فرار كنيم از قدرت و حكومت تو فرار نمىتوانيم بكنيم فقط خوشحالى ما اين
است كه وقت مرگ تو با ما هستى، سرازيرى قبر، محشر، فريادرس ما تو هستى.
وقتى از شكم مادر متولد شدى چطور خدا مهر تو را در دل بستگانت قرار داد حالا
مىخواهى در دل خاك فرو بروى مهربانها با تو هستند، بستگانت با تو هستند، تا كار
مىرسد به جائى كه تو را مىبرند به عرش، آنجا كه حسين (عليه السلام) است. امام
صادق (عليه السلام) مىفرمايد: الان حسين نزد عرش است قرآن هم مىفرمايد:
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى (يعنى فى آل
محمد) و ادخلى جنتى(124) اى
كسى كه يك عمر راه بندگى را طى كردى، راه تقوا را از كف ندادى
فادخلى فى عبادى يعنى اميرالمؤمنين سيدالمتقين (عليه السلام) حسن (عليه
السلام) حسين (عليه السلام) ايشان بندگان شايسته خدا هستند تو هم به آنها ملحق شو.
ساعت مرگ آدمى اگر با هوش باشد اين معنى را حس كند كه خدا با او است تنها نيست، به
مرگ نيست نمىشود، خوشا به حالش.
12
بسم الله الرحمن الرحيم
و هو معكم اينما كنتم والله بما تعملون بصير له ملك السموات والارض والى الله ترجع
الامور يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور(125)
.
ديدن، تنها از راه چشم نيست
والله بما تعملون بصير باز هم تأكيد مىفرمايد به اينكه
خدا مىبيند علاوه بر اينكه در محضر خدا هستيد خدا هم به كارهايتان بيناست اين كلمه
بصير يعنى بينا، دانا، و دانستن همه امور را شامل مىگردد كه از آن
جمله انسان است.
آدمى مانند ساير حيوانات براى ديدن محتاج به وسيلهاى است كه چشم باشد، از مور
ضعيف تا فيل كذائى برايشان چشم خلق كرده و اين چشم براى ادراك ماديات است كه سفيدى،
سياهى، قرمزى، فرق بين زن و مرد پير و جوان را از اين روزنه بفهمد لكن خيال نكنيد
ديدن منحصر به اين آلت است خداى عالم مىبيند اما نه تنها ظاهر را بلكه زير پرده6
را، ته دلت را مىداند گذشته و آتيه را مىداند و مراد به ديدن خدا، دانائى است نه
به اين چشم، خدا چشم ندارد چون ماده نيست، خدا چشم خلق كن است بدون اينكه چشم داشته
باشد به خودى خود مىبيند، مىداند يعنى علم دارد، مخلوق بايد برايش چشمى خلق بشود
تا از اين دستگاه عكاسى ادراك بعضى از جزئيات را بنمايد ولى خدا احتياجى به چشم
ندارد خودش دستگاه آفرين است چشم درست كن است اگر احتياج به چشم داشت ديگر چشم
آفرين نمىگرديد و ادراك هم اختصاص به اين چشم ندارد منتهى در عالم ملك (ماده)
جريان قانون الهى بر اين شده است كه آدمى و حيوانات اگر بخواهند رنگ و شكل و صورت
را ببينند از اين دستگاه عكاسى چشم ببينند و اما وقتى جان از اين بدن جدا شد ديگر
بينائيش احتياج به اين چشم ندارد زيرا مجردات در ادراك قوىترند، آدمى وقتى كه
مىميرد اين چشم ظاهرى بسته است اما جمال اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه
السلام) را مىبيند روحش مىبيند، ملكوت اعمال را مىبيند، گوش ساعت مرگ ضايع شد
اما سامعهاى كه در ذات آدمى است كه علم و ادراك باشد صداها را مىشنود، مىفهمد
زبان به مرگ برطرف مىشود اما خود روح نطق دارد.
نتيجه استهزا به حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله و
سلم
در كافى سبب اين روايت را چنين نقل مىكند: جمعى به منزل حضرت سجاد (عليه السلام)
آمده بودند براى استماع حديث به امام اصرار كردند كه آقا حديثى از قول جدتان
برايمان بگوئيد. امام سجاد (عليه السلام) اين حديث را عنوان كرد:
رسول خدا فرمود: محتضر روحش بالاى بدنش است وقتى جنازهاش را از خانه بيرون
مىآورند روح كه بالاى بدن است متوجه مىشود، به بستگانش مىگويد اى بستگان من
يا اهلى و يا ولدى لا تلعبن بكم الدنيا كما لعبت لى مال جمعته من حله و غير حله لكم
فالمهنا لكم و التبعة على اين جناب ميت روى نعشش فرياد مىزند اى باقى
ماندگان من، شما مثل من بدبخت، گول دنيا را نخوريد، ديديد كه چقدر من زحمت كشيدم،
از حلال و حرام و مخلوط همه را جمع كردم، حقوق واجبه را ندادم حالا كه مىخواهم
بروم، خوش گذرانىها با ديگران است ولكن حسابش به گردن من بدبخت است. گوارائى و خوش
گذرانى براى وارثهاست، حساب و كتاب هم به دوش آقاى حاجى بدبخت.
تتمه حديث را بگويم: امام وقتى اين حديث را نقل كرد در مجلس، ضمره مردكى بوده كه
ايمان درستى نداشت. اين بدبخت در مجلس مسخره كرد گفت آيا مرده حرف مىزند؟ فرمود:
بله گفت: اگر حرف مىزند پس فرار بكند، كارى بكند كه نگذارد او را در قبر ببرند.
امام سجاد (عليه السلام) را خيلى ناراحت كرد. فرمود چه بكنيم اگر ساكت بنشينيم كه
مىگويند بخل كرد چرا حديث را برايمان نمىگويد اگر هم بگويم چنين استهزاء مىكند.
مجلس گذشت، راوى ابو حمزه است. گويد: چند روز بعدش از خانه بيرون آمدم، شخصى به من
رسيد گفت البشاره ضمره مرد. آن شخصى كه راجع به گفتگوى روح فوق جسد استهزاء كرد ابو
حمزه گفت تا شنيدم گفتم بروم ببينم چه مىشود؟ وضع چطور است. رفتم تشييعش بعد از
اينكه غسل و كفنش كردند در گور كه خواستند او را ببرند من رفتم جلو شايد در گورش
چيزى بفهمم صورتش را روى خاك گذاشتم خواستم بالا بيايم ديدم لبش مىجنبد گوش كردم
ديدم مىگويد: ويل لك يا ضمرة واى بر تو اى ضمره،
ديدى صدق كلام رسول خدا را؟ خودش داشت به خودش مىگفت، بالاخره ابو حمزه مىگويد:
لرزيدم بيرون آمدم مستقيماً آمدم خدمت امام سجاد (عليه السلام) عرض كردم آقا از
تشييع جنازه اين منافق مىآيم و خودم شنيدم نالهاش را در قبر كه مىگفت واى بر تو
اى كسى كه استهزاء مىكردى حالا رسيدى به آنچه كه پيغمبر خدا فرموده7 بود(126).
خواستم بگويم بينائى، شنوائى و گويايى اختصاص به چشم و گوش و زبان ندارد خود روح
آدمى بدون چشم ممكن است ببيند بدون گوش، يا زبان ممكن است بشنود يا بگويد در خواب
كه خوب آشكار است چقدر حرف مىزنى ولى زبانت ساكت است غرضم وقتى مىگويند خدا
مىبيند، به بينائى چشم خودت قياس نكن، خدا علم دارد در محضرش همه چيز حاضر است.
والله بما تعملون بصير معنى بصير كه معلوم شد يعنى
خدا علم به مبصرات دارد مىبيند نه به چشم تمام كارهاى بشر، رفتارهايش و بالاترش
آنچه به دلش مىگذرد يعلم السر و اخفى تمام امور را
مىداند.
حياء در محضر پروردگار نتيجه ايمان
خدايا خودت ايمانى بده كه دائما تو را همه جا حاضر و ناظر ببينيم و آنگاه به واسطه
اين علم و ايمان، حيائى در ما پيدا شود. حياء لازمه ايمان است هر كس يقين كرد كه
خدا او را مىبيند تو را به خدا آيا ديگر خيانت مىكند؟ در خانهاش هم باشد تنها كه
باشد پيش خدايش حياء مىكند: حياء صفت كمالى است كه خدا در ضمير آدمى قرار داده كه
به بركت آن جلوى فسادها گرفته مىشود، به بركت شرم حضور خالق حياء مىكند خدائى كه
محيط برماست، زمين و آسمان لشكر او هستند اراده كند شخص به زمين فرو مىرود مىترسد
و مىلرزد اگر در تنهائى باشد يا غير تنهائى هيچ فرقى نمىكند اين صفت چه وقت پيدا
مىشود؟ وقتى كه آدمى يقين كند هو معكم هر جا هستى
خدا با توست مثل داستانى كه ديروز گفتم قضيه آهنگر در پنهانى بود ولى حيا كرد.
والله بما تعملون بصير اين آيه شريفه بشارت است براى
اهل ايمان و تهديد است براى اهل فسق. اى مؤمن البشاره كه خدا همه كارهاى خوبت را
مىبيند، اى روزه خور و بى نماز به تو بگويم خدا همه چيزت را مىداند هم بشارت است
و هم انذار است.
معاد همان مبدأ است
له ملك السموات والارض و الى الله ترجع الامور از
براى خداست ملك آسمانها و زمين و تنها به سوى خدا بر مىگردد تمام كارها و در سوره
الشورى مىفرمايد: الا الى الله تصيرالامور بدانيد
تمام كارها به خدا بر مىگردد. در آيه قبل هم فرمود: له ملك
السموات والارض اينجا هم مىفرمايد: له ملك السموات
والارض آيه اول راجع به ابتداى هستى است و آيهاى كه حالا مىخواهيم
شروع كنيم راجع به نهايت هستى است آن آغاز است اين رسيدن به غايت است، آن مبدأ و
اين معاد است. اول فرمود خداى عالم ملك آسمان و زمين دست اوست حيات و موت هم دست
اوست اين از ابتدا است اين ابتداى آفرينش است بعدش چطور؟ بعدش هم ملكش است بعد از
خلق هم ملك، ملك خداست، حكومت، حكومت خداست كارها هم بر مىگردد به خدا، ابتدا از
خدا انتها هم از خدا انا لله و انا اليه راجعون
چنانى كه ملكش بود از اول، بعد8 هم تا قيامت ملكش است خصوص وقتى كه قيامت را برپا
مىكند كارها را بررسى مىفرمايد. ميزانهاى عدل را بر پا مىدارد(127)
تمام كارها رجوعش به خداست صدوراً و بقائاً و نتيجتاً همهاش به خدا بر مىگردد فرض
كنيد اين آپولو واقعاً اگر كسى دقيق شود اين هم الى الله ترجع
الامور اين چيست؟ قطعات آهن، فلزات، معادن اينها را چه كسى آفريده؟ خدا.
برق و بخار و قوهاى كه آن را بالا ببرد مىخواهد، برق كجاست؟ خدا در اجسام قرار
داده چيز ديگرى لازم دارد و مغزهاى حسابگرى كامپيوترى
لازم دارد كه حساب كند اين آپولو در ساعت، چقدر مىتواند بالا برود از زمين تا ماه
سيصدهزار كيلومتر است كامپيوتر ساز را چه كسى بايد بيافريند؟ خدا.
هر كارى را كه حساب كنيد صدوراً به خدا بر مىگردد خودتان بنشينيد حسابش بكنيد
چنانچه غايت و نتيجتاً نيز همه به خدا بر مىگردد ناچارم مطلب را روشنتر كنم خاك و
هوا و آب مىشود ميوه و گياه آنها هم مىشود خوراك حيوان، آنگاه حيوان مىشود خوراك
انسان، انسان را هم خدا مىبردش(128) در
عالم قرب خودش كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده اينها همه فداى آدم، اينها همه
فانى در آدم و آدم باقى به بقاء الله، برگشتش به خدا شد.
قوس صعود و نزول كه بالاخره مبدأ، خدا و مرجع، خدا اول خدا، آخر خدا
اليه ترجع الامور اليه براى حصر است منحصراً همه كارها به خدا بر
مىگردد و بس - هر نفسى، هر چه كرده، پاداش داده مىشود به تمام كارهاى هر فرد فردى
رسيدگى مىشود(129) از قلم نمىافتد اگر
ظلمى به كسى كرده محاكمهاش مىكنند به قول حضرت زينب سلام الله عليها به يزيد
فرمود: به همين زودى محكمهاى به پا مىشود كه در آن محكمه دشمن تو، به پا كننده
اين محكمه، جدم خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) است خون حسين
(عليه السلام) خون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است بايد روز قيامت حق هر
ذيحقى از ظالم گرفته گردد به صاحب حق داده شود(130)
.
خدا سوگند ياد فرموده از ستم ستمگرى در نمىگذرم. در ملك خدا كسى را بكشند چه كسى
بايد تلافى بكند؟ خدا، چون در ملك او شده است بلكه در بعضى از امور در همين9 دنيا
هم مكافاتهائى داده مىشود باز آن هم، از خداست.
فرق ميان مكافات و مجازات
گاهى براى آدمى مشتبه مىشود مكافات و مجازات اگر كسى به مادرش اذيت كرد، مجازاتى
دارد و مكافاتى، مجازاتش بعد از مرگ است، همان عذابهائى كه در قرآن و اخبار خبر
داده شده براى عاق والدين مكافاتى جداگانه در دنيا دارد، اولين اثرش اين است كه
عمرش كوتاه مىشود هر كس پدر و مادر را دل شكسته كرد تا برسد به كشتن، عمرش كوتاه
مىشود ديگر آنكه عاقبت به شر مىگردد.
كشته شدن متوكل به دست پسرش
مىگويند متوكل عباسى خيلى بى حيا بود و از دشمنان سخت فاطمه عليهاالسلام و على
(عليه السلام) در مجلسش از بس بدزبان و رذل بود بيشتر وزراء هم با او دشمن بودند از
جمله كسانى كه دشمن او شد پسرش بود بالاخره به پسرش فحش مىدهد، پسرش تصميم به
كشتنش مىگيرد به قاضى وقت گفت: اگر كسى به فاطمه زهرا سلام الله عليها جسارت كند
حكمش چيست؟ گفت: فاطمه زهرا سلام الله عليها كسى است كه خدا در قرآن گواهى به عصمت
او داده اگر كسى جسارت به ساحت قدس فاطمه كند مثل اين است كه قرآن را منكر شده كافر
است و كشتنش جايز است. گفت به فتواى خود شما من امشب مىخواهم پدرم را بكشم زيرا كه
خودم بگوش خودم شنيدم كه اين ملعون به صديقه طاهره سلام الله عليها جسارت كرده است.
غرضم جواب قاضى است، قاضى گفت: بلاشك درست است كشتنش حلال است اگر هم بكشى در
كشتنش ثواب است اما با همه اينهائى كه گفتم اگر پدرت را كشتى عمرت كوتاه مىشود
بالاخره پدر ملعونش را تكه تكه كرد خودش هم نشست به تخت سلطنت، شش ماه هم بيشتر طول
نكشيد كه خودش هم كشته شد اجمالاً خواستم بگويم هر چند قتلش به جا بود اين اثر وضعى
است مكافات است معنى مكافات غير از مجازات است جزاى عمل آن آخرت است ولكن بعضى
اعمال است آثارى هم خواهى نخواهى در دنيا دارد هر چند به حق باشد اين اثر وضعى را
دارد يا مثلاً فرض كنيد كسى قسم دروغ بخورد قطعاً يكى از آثارش كوتاهى عمر است مگر
كارهاى نيكى بكند كه اثر وضعى آن برداشته شود اينها مكافات است پس اين هم از خداست.
سر بريدن به جاى سيلى خوردن
داستان عجيبى است واقعاً شيرين، نسبت به ابن مسعود و ابوجهل، در مكه معظمه كه عدد
مسلمين كم بودند سوره الرحمن نازل شد پيغمبر اكرم رو
كرد به آن چند نفر مسلمان فرمود: كدامتان حاضريد برويد اين سوره را بر مشركين
بخوانيد اميرالمؤمنين نبود. ابن مسعود گفت: من حاضرم و عبدالله بن مسعود از
مسلمانهاى پاكدامن بلكه قبول ولايت كننده و شيعه على است. بنده خدا كوچك و ضعيف
الجثه بود مسخرهاش مىكردند. رسول خدا مىدانست كه بالاخره ابن مسعود طاقت ندارد
فرمود بنشين. كدامتان هستيد اين سوره الرحمن را
ببريد و بر مشركين بخوانيد؟ باز ابن مسعود گفت من. مرتبه سوم رسول خدا قبول كرد.
ابن مسعود آمد در مسجد، ابوجهل و ديگران هم0 نشستهاند. با رشادت شروع به خواندن
كرد(131) ابوجهل معطلش نكرد فقط يك سيلى به
اين بيچاره زد صورت و گوشش زخم شد و خون جارى گرديد و به سختى به زمين افتاد بعد از
ساعتى كه به حال آمد بلندش كردند و با اين منظره رقت بار پيش رسول خدا آوردند.
فرمود: چطور شده گفت: ابوجهل يك سيلى زد اينطور سرم آمد. رسول خدا فرمود من گفتم تو
نرو چون طاقت ندارى ولى بالاخره اينجا جبرئيل تبسمى كرد و سرش را نفرمود تا آخر كار
الى الله تصيرالامور و الى الله عاقبة الامور آخرش چه وقت بود؟ ظاهراً
در سنه دو هجرى يا كمتر، در مدينه منوره در وقتى كه لشكر ابوسفيان و ابوجهل حمله
كردند و در بدر با مسلمين جنگيدند و فتح با مسلمين شد، مسلمين عدهاى از آنها را
كشتند و هفتاد نفر را اسير كردند در اين جبهه جنگ از كسانى هم كه كشته شد ابوجهل
بود. پيغمبر خدا ديد ابن مسعود نشسته نمىتواند برود جبهه جنگ چون كوچك و ضعيف بود،
فرمود ابن مسعود كارى مىگويم بكن، خيلى كار شيرينى، رسول خدا يادش داد فرمود:
شمشيرى بردار برو در ميدان جنگ هر كافرى را كه ديدى افتاده زخم كارى خورده مردنى
است سرش را ببر. ابن مسعود هم اطاعت كرد شمشير را برداشت آمد در جبهه جنگ همينطور
تماشا مىكرد ببيند كجا كافرى افتاده برود سرش را ببرد كه زحمتى هم نداشته باشد يك
دفعه چشمش به ابوجهل افتاد ديد همان ابوجهل كذائى افتاده، زخم كارى هم خورده لكن
له خوار خر و پفى مىكند. ابن مسعود از صدايش ترسيد كه اگر برود سرش را
ببرد شايد حركتى بكند و ابن مسعود را از بين ببرد از همان دورها نيزهاى كه دستش
بود دراز كرد سرنيزه را گذاشت در گلويش فشار داد ديد نمىتواند تكان بخورد كاملاً
مناسب سر بريدنش است نزديك آمد ديد كارش خلاص است فقط منتظر است كه ابن مسعود با
كمال آسانى سرش را ببرد ابن مسعود چقدر كوچك بوده و چقدر ابوجهل بزرگ بوده كه
مىگويند: به سختى رفت بالاى روى سينهاش نشست مردك يك مرتبه چشمش را باز كرد زبانش
را بيرون آورد گفت: اى بچه چوپان (اين مردك نفس آخرش هم دارد چه كبرى به خرج
مىدهد) از جاى سختى بالا رفتى. جناب ابن مسعود هم فرمود آمدهام براى اينكه خلاصت
كنم گفت حالا كه مرا كشتى و رفتى به صاحبت بگو، اى محمد! من حالا كه مىخواهم بميرم
از تو كسى نزد من بدتر نيست من دشمنترين خلق با تو هستم بعد وقتى كه به رسول ا
گفت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: او بدتر از فرعون است. فرعون
وقتى خواست غرق بشود گفت ايمان آوردم(132)
ولى اين بدبخت مرگ را مىبيند كفرش بيشتر مىشود بعد ابوجهل نگاه كرد ديد اين كارد
گاوكشى كه دست ابن مسعود است هم كاردش كند است و زورى هم ندارد كله گنده اين مردك
را ببرد. فهميد كه با شكنجه سرش بريده مىشود گفت ابن مسعود كاردت مناسب سر من نيست
بينداز دور با شمشير خودم سر من را بايد ببرى، ابن مسعود هم شمشير خودش را برداشت
كه هم تيز و هم زود اين سر را خلاص مىكند اجمالاً سر را بريد از سينهاش پائين
آمد. حالا فتح كرده مىخواهد سر ابوجهل را ببرد زورش نمىرسد ناچار شد رفت كارد
گاوكشى خودش را آورد و گوشش را سوراخ كرد بندى پيدا كرد در گوشش كشيد آن وقت طناب
را گرفته و كشيد تا آورد جلوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وقتى آورد رسول
خدا تبسمى كرد فرمود(133) :
يادت مىآيد آن روزى كه همين ابوجهل سيلى به تو زد گوشت را خون آلود كرد، حالا تو
هم امروز خوب گوشش را زخم كردى اينها نه اينكه جزاى ابوجهل است گفتم مكافات است لذا
كليت هم ندارد بلى گاهگاهى براى ناظرين عبرت شود و تقويت ايمانها گردد تا بشر بداند
كره خاك صاحب دارد، مثل كرههاى ديگر مالك دارد اگر انتقام نكشد خودش ظالم است چنان
كه در روايت دارد(134) . در محضر خود او اين
جنايتها مىشود در ملكش واى بر تو اى آدم ظالم، هر كه باشى و هر نوع ظلمى باشد و هر
چند پر كاهى نسبت به حيوانى باشد كه به ظلم از او بگيرى.
زين العابدين (عليه السلام) در سفر حج بر شتر سوار است شتر را آزاد رها كرده از
جاده كمى كج شد سر كرد در خارها و سرگرم خوردن شد، مقدارى معطل كرد امام ديد از
قافله باز مىماند تازيانه را بلند كرد كه بزند يك دفعه خودش را گرفت فرمود:
لولا القصاص اگر نبود ترس از تلافى! بالاخره نزد(135)
.
لعنت خدا بر تو اى ظالمى كه مظلومى را سيلى بزنى، به قدرى سيلى اثرش زياد است كه
ديهاش نسبت به اعضاء ديگر دو برابر است يعنى اگر كسى پاى كسى را زخم كند مجروح كند
ديهاش يك مثقال و نيم طلاست يا اگر بزند كه جايش سياه شود واجب است سه مثقال طلا
ديه بدهد اين حكم نسبت به صورت دو برابر مىباشد سيلى به طور كلى حرام است هر چند
طرف، خائن هم باشد هيچ كس حق سيلى زدن ندارد.
وقتى كه به امر پروردگار حاكم عادل امامان و پيغمبران ميزانهاى عدل را برپا
مىدارند(136) .
نمىدانيم وقتى كه ما را در آن محكمه حاضر مىكنند چه كنيم؟
واى از زبان هر كدام از ما كه چقدر تهمت زدهايم و يادمان هم نيست اينها همه حساب
دارد تو يادت رفته خدا كه يادش است، تو بى خبرى، اما در نامه عملت كه ضبط و ثبت
است.
چارهاى نيست جز آنكه به خودش پناهنده شويم در اين شبها با زين العابدين (عليه
السلام) هم ناله كرديم و من ايدى الخصماء غداً من يخلصنى
چه كسى از دست صاحبان حقوق و مدعيان مرا مىرهاند؟ (جز تو پروردگارا.)
13
بسم الله الرحمن الرحيم
له ملك السموات والارض و الى الله ترجع الامور يولج الليل فى النهار و يولج النهار
فى الليل و هو عليم بذات الصدور آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين
فيه فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير(137)
.
علل و معلول محكوم اراده خدا
آسمان و زمين منحصراً ملك رب العالمين است و بس. شريك ندارد براى هيچ مرتبهاى از
مراتب خلقت، ملك نيست يك اراده در تمام اين عالم هستى حكومت مىنمايد با حفظ سلسله
علل و معلول نه اينكه ما منكر علت و معلوليم يعنى آتش بلاشك آلت سوزاندن است، برق
علت روشنائى است لكن چه كسى اين را چنين قرار داده است حرف ما اين است علل و معلول
در تحت يك قدرت است خداست كه آتش را سوزان قرار داده است و آب را تر و سيراب كننده
قرار داده است و الى الله ترجع الامور و به سوى خدا
همه چيز بر مىگردد به شرحى كه روز گذشته ذكر گرديد.
اختلاف روز و شب آيه عظيم خدا
رشته ديگر از ملك داريش كه گواه صدق است بر نفوذ مشيت و كمال قدرت و حكمتش كه در
چند جاى قرآن ذكر فرموده موضوع اختلاف شب و روز است اينجا مىفرمايد:
يولج الليل فى النهار ايلاج به معناى ادخال است داخل مىكند روز را در
شب و داخل مىكند شب را در روز اين معنى كه عبارت باشد از اختلاف شب و روز و درهم
شدن آن دو، روز برود در شكم شب و شب برود در شكم روز، در دستگاه خلقت اگر كسى اين
معنى را دقت كند اختلاف روز و شب در دو جهت خوب آشكار مىگردد جهت اول در حركت
وضعيه است يعنى حركت شبانه روزى كه كره زمين يك دور به دور خودش مىگردد كه هر
ثانيهاى چهار فرسخ طى مىكند اين حركت وضعيه كه به مدت بيست و چهار ساعت است
دائماً در اين كره زمين شب و روز است - اول آفتاب، پيش از ظهر، عصر، مغرب، عشا، نصف
شب، اذان صبح دائماً روى كره زمين است - باز صريحتر بگويم و مثال بزنم، شيراز وقتى
كه آفتاب مىزند در آن هنگام جاهائى است كه يك ساعت از آفتاب گذشته، دو ساعت، پنج
ساعت جاهائى است كه ظهر است روى همين كره زمين جاهائى است كه وقتى شيراز اول آفتاب
است آنجا اول غروب است جاهائى است كه تازه آنجا نصف شب است اينجا اول روز است هم
اكنون تقريباً يك و نيم يا دو ساعت بعد از ظهر است كه در مسجد جامع نشستهايد روى
كره زمين جاهائى است كه عصر است بعضى جاها الان غروب مىشود بعضى جاها الان عشاء
است، الان در سمت آمريكا جاهائى است3 كه نزديك به نصف شب است آن طرف كره زمين الان
شب است حدود چين و ژاپن مىباشد كه الان آفتاب مىخواهد غروب كند. مصر با ما دو
ساعت تفاوت دارد هر جائى يك طورى است. غرضم مسأله دخول روز در شب است آفتاب طالع
مىشود و تاريكى شب را از بين مىبرد تا وقتى كه خواست غروب بكند آفتاب كه غروب كرد
تاريكى پيش مىآيد يولج الليل فى النهار ظلمت شب
پيش مىآيد تا ده ساعت يا بيشتر از دوباره شروع مىشود دائماً روز و شب تداخل
مىكنند ظلمت شب و نور روز در هم مىروند و يولج النهار فى
الليل .
و اما نسبت به حركت شمالى به جنوبى و جنوبى به شمالى، كره زمين كه از آن حاصل
مىگردد فصول اربعه، بهار و پائيز و زمستان و تابستان اين چهار فصل پيدا مىگردد.
در اين چهار فصل ميزان روز و شب عجيب و دقيق است از اول پائيز (اعتدال خريفى) شبها
شروع مىشود به بلند شدن، روزها به كوتاه شدن، تا سه ماه اينطور است شبها بلند
روزها كوتاه مىگردد شبها مىشود دوازده ساعت و ربع تا آفتاب بزند قريب چهارده ساعت
شب طول مىكشد روز به عكس مىشود ده ساعت، سه ماه هم به تدريج كوتاه مىگردد از روز
كم مىگردد تا اول بهار (اعتدال ربيعى) شبها كوتاه و روزها بلند آنهم باز تا سه ماه
و از اول تابستان روزها كوتاه و شبها بلند مىشود تا اول پائيز، اى كسى كه چهل،
پنجاه سال از عمرت مىگذرد، آيا هيچ وقت شد اين نظم تغيير بكند، نامنظم بشود دائماً
اين نظم و اختلاف بين روز و شب، بلندى روز، كوتاهى شب و برعكس از اول خلقت تا حالا
بوده و خواهد بود لذا مىتوانند تقويم و ساعات سالهاى آتيه را به خوبى معين نمايند.
خدا به صفاتتان آگاه است
والله عليم بذات الصدور ختم مىفرمايد آياتى كه
دلالت بر اسما و صفاتش دارد، به صفت علم، باز تكرار مىكند بدانيد خدا عالم است،
خدائى كه اين دستگاه منظم را مرتب كرده مىداند، قبلاً فرمود كه:
بما تعملون بصير به كارهايتان خدا داناست اينك مىفرمايد:
بذات الصدور ذات صفت براى موصوف محفوظ است يعنى
بخصلة ذات الصدور خصلتى كه در سينهها نهان است خدا آن را هم مىداند.
روايت جالبى است قسمتى از آن را به مناسبت بگويم راجع به سه نفر مشرك كه تصميم
گرفته بودند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ناگهانى بكشند اميرالمؤمنين
(عليه السلام) به امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى را كشت و دو نفر
ديگر را گرفت و آورد نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) محل شاهد اينجاست هر
چه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اصرار فرمود اسلام بياورند نپذيرفتند، لذا
بت پرست كه تصميم كشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دارد بايد او را
بكشند، ماده فساد است.
فرمود: ببريد او را بكشيد، دومى هم گفت: پس از رفيقم نمىخواهم زنده بمانم، مرا هم
به او ملحق كنيد تا بردند او را بكشند جبرئيل نازل شد عرض كرد يا محمد او را نكشيد
چون سخى است مهمان دوست است، خصلتى دارد كه خدا آن را دوست دارد، ديگر آنكه حسن خلق
دارد رفتند و آزادش كردند گفت: چطور شد مرا نكشتيد فرمود وحى خدا بود عين واقع را
فرمود، خداى من به من خبر داد كه تو اين خصلتها را دارى. گفت: به خداى محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) قسم، هيچ كس اين خصلتهاى مرا خبر نداشت و همان موقع4
مسلمان شد شهادتين را به زبان جارى كرد(138)
اگر بگويم خصلتهاى خوبش او را به اسلام هدايت كرد دور نگفتهام چنانكه خصلتهاى زشت
آخرش به كفر مىكشاند و بى ايمان از دنيا مىبرد.
پس به چنين خدائى ايمان آوريد
آمنوا بالله و رسوله در اين شش آيه خداى عالم مقدارى
از اسماء و صفاتش را ذكر فرمود خصوصاً در مسأله علم و حكمت چند بار تكرار كرد، پس
نتيجه اين مىشود: حالا كه دانستى از روى نظم و برقرارى هر چيز، عالم مربوط به يكى
است كه آن خدا باشد، بيائيد به چنين خدائى ايمان بياوريد آمنوا
خطاب به مسلمانها است اقرار و شهادت دادن به زبان كافى نيست، حتى با كمى اقرار به
قلب باز هم اين ايمان نيست ايمان به معناى گروش است، ايمان يعنى آدمى دلش با خداى
عالم راهى پيدا بكند در هر حالى خودش را محتاج به او بداند. در قرآن مىفرمايد: اى
مومنين، بيائيد حالا ديگر ايمان بياوريد(139)
اى كسانى كه به زبانتان مىگوئيد لا اله الا الله
بيائيد و به قلبتان ايمان بياوريد به آنكه همه چيزتان از اوست بايد توجه و علاقه
داشته باشيد تو كه علاقهات به صدها چيز است، اميدت به صدها سبب است، به همه اميد
دارى مگر به خدا، از همه مىترسى مگر از خدا، خضوع و خشوع براى همه مىكنى مگر براى
خدا، دعوى ايمانت كدام است؟!
پىنوشتها:
121) ما يكون من نحوى ثلاثة الا هو رابعهم .
سوره مجادله، آيه 7.
122) فطرة الله التى فطر الناس عليها.
سوره روم، آيه 30.
123) مفاتيح، دعاى كميل، ص 63.
124) سوره فجر، آيه 30.
125) سوره حديد، آيه 6.
126) كافى، ج 3، ص 223، و لئالى الاخبار، ج 5، ص 17.
127) و نضع الموازين القسط ليوم القيمة.
سوره انبياء، آيه 47.
128) فى مقعد صدق عند مليك مقتدر .
سوره قمر، آيه 55.
129) و لتجزى كل نفس بما كسبت
سوره جاثيه، آيه 22.
130) لا يحوزنى ظلم ظالم .
حديث قدسى.
131) السيرة النبوية، ج 1، ص 275، و تفسير ابوالفتوح، ج 10، ص 380.
132) آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل .
سوره يونس، آيه 90.
133) السيرة النبوية، ج 2، ص 201 و كانمل ابن اثير، ج 2، ص 127، به اختلاف فى
الجملة.
134) ان لم انتقم من الظالم فانا الظالم .
حديث قدسى.
135) كشف الغمه، ج 2، ص 86.
136) ان الينا اياتهم ثم ان علينا حسابهم .
سوره غاشيه، آيه 25 و 26.
137) سوره حديد، آيه 7.
138) بحارالانوار، جلد 41، ص 75، حديث 5.
139) يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله.
سوره نساء، آيه 136.