معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۳ -


4

بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم‏(42)

رحمت رحمانى تكوينى و رحمت رحيمى كسبى است

روز گذشته كلام درباره الرحمن الرحيم بود. الرحمن صفت عامه رحمت كامل الهى در عالم دنياست مورد رحمت رحمانيه هم تمام موجودات است. آنچه لباس هستى پوشيده است از كرم خاكى تا كرات دور دست، از عرش تا فرش رحمت همه را فرا گرفته است، يعنى آنچه اين موجود نياز داشته به او عنايت كرده است براى جلب منفعت و دفع مضرات آنچه لازم داشته به او عطا فرموده است، خواه بخواهد خواه نخواهد.

ما عدم بوديم تقاضامان نبود   لطف حق ناگفته ما مى‏شنود

بدون اينكه مخلوق بگويد چنين و چنان مى‏خواهم، خدا به او داده است. آيا حيوان بدون چشم مى‏تواند زندگى كند؟ نه، پس به او چشم مى‏دهد. حالا كه مى‏خواهد چشمش بدهد كجا بايد قرار بدهد - بايد جلو باشد آن هم در قسمت عضو بالا كه سر باشد و آن هم بايد در پيشانى، اين رحمت است و همچنين در باب رزق رساندن به مخلوق هر جنبنده‏اى به رحمت رحمانيه‏اش رزقش را به او داده و خواهد داد(43) خواه شكر بكند يا نكند.
اما رحمت رحيميه يعنى رحمت در آخرت و پس از مرگ مختصر است به هر كس كه با ايمان از دنيا برود. كسى كه ايمان به خدا و رسولش داشته باشد، رحمت الهى شامل حال او مى‏گردد(44) بنابراين رحمت دنيوى و رحمانى خدا اكتسابى نيست رحمت تكوينيه است و عطا - اما رحمت آخرتى رحيمى اكتساب مى‏خواهد كه آدمى كارى بكند كه مورد رحم خدا بشود و آن ايمان و عمل صالح است. اگر كسى ايمان ندارد كافر و قلدر است مورد رحم نيست خداوند ارحم الرحمين است اما فى موضع العفو و الرحمة اشدالمعاقبين است فى موضع النكال و النقمة(45) فرعونى كه آنقدر قلدر است كه مى‏گويد غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم‏(46) چگونه او را به بهشت ببرند؟ بهشت جاى لطيفها است، بهشت براى اين قلدرها خلاف عدل است، عدل يعنى هر كسى را جاى مناسبش جاى دادن.
همه بايد از صراط رد شوند، هر كس جهنمى است جاذبه جهنم او را پائين مى‏كشد، هر كس كه بهشتى است، به سلامت رد مى‏شود منادى بين بهشت و جهنم ندائى مى‏دهد كه تمام بشر مى‏شنوند. مى‏گويد سپاس سزاوار خداست كه هر كسى را جاى خودش نشاند(47) آن كسى كه قلدر و كافر است مريض است بهشت دارالسلام است مريض‏1 را بايد به بيمارستان ببرند اين كسى كه سرطان دارد چكارش به باغ گلزار - كافر كور است جلوى روى كور، چه بگذارند(48) رحيم براى الدين يتقون است هر كس اهل تقوا شد رحم خدا آنجاست هر كس اينجا اهل رقت و تاثر شد (كتاب قلب سليم باب قساوت قلبش را بخوانيد تا معنى رقت قلب دانسته شود) مورد رحم خداست.
ديروز هم اشاره‏اى كردم آن نفس غليظى كه به زير دستش، به زنش رحم نمى‏كند، رحم به او معنى ندارد، خدا به چه چيزش رحم كند دلى كه قساوت دارد اصلاً جاى رحم نيست.
پس رحمت رحيميه مختص به مؤمن است - هر كس در دنيا ايمان را كسب كند، رحمت الهيه شامل حالش مى‏گردد.

همه موجودات گواهى به پاكى خدا مى‏دهند

آيه بعد سبح ، يكى از موضوعات مهم قرآن مجيد تسبيح و حمد عالم وجود است. چندين جاى از قرآن از اين حكمت عالى براى طالبين معرفت خبر مى‏دهد خيال نكن تو مى‏گوئى سبحان الله سبح لله ما فى السموات والارض‏(49) - يسبح لله ما فى السموات و ما فى ألارض‏(50) - و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏(51) ماضى، مستقبل، حال براى چه است؟ براى استمرار است يعنى متصل، تمام عالم وجود تمام ذرات عالم هستى، همه تسبيح مى‏كنند ذات بيزوال رب العالمين را - نيست چيزى مگر اينكه تسبيح و ستايش مى‏كنند رب العالمين را يسبح لله ما فى السموات و ما فى ألارض فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد اى مؤمن اگر در ركوعت سه مرتبه مى‏گوئى سبحان ربى العظيم و بحمده سراسر عالم وجود متصل مى‏گويند سبحان الله تمام دستگاه هستى همه در تحميد حقند.

سه قسم تسبيح

و اما معنى تسبيح و حمد خدا يعنى چه، خلاصه آنچه گفته شد و هر سه قسم صحيح و مانعى ندارد هر سه قسم باشد، سه قسم تسبيح پروردگار تصور گرديده است و درست است. اول تسبيح تكوينى به لسان حال جميع عالم وجود.

هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لاشريك له گويد

حالا من فهرستش را بگويم، شرحش ان شاء الله بعد گفته مى‏شود اول تسبيح لسان حال، تسبيح تكوينى - دوم تسبيح ملكوتى، قولى ملكوتى سوم تسبيح قولى ملكى كه مختص به افرادى از بشر است كه مؤمنينند.
مرتبه اول از تسبيح، كه تمام عالم هستى به لسان حال مى‏گويند سبحان الله - سبحان يعنى پاك و منزه از هر عيب و نقص است. خداى تعالى هيچ نقصى در دستگاه خلقتش نيست و نبوده و نخواهد بود الحمدلله اثبات هر كمالى است هر چه قدرت و حكمت است از خداست مثال بزنم: اگر خط خوبى به دست شما برسد مانند خط مير و خط درويش كه خط نسخهايش قيمتى است، همينطور كه نگاهش مى‏كنى از اول صفحه تا آخر به لسان جلى مى‏گويد نويسنده من استاد خط بوده واقعاً هر چه نگاه مى‏كنم مى‏بينم اين دايره‏هاى نونى كه نوشته شده قوس دال يا نقطه نون كه نوشته شده اين جناب مير، استاد خط روزگار بوده هر چه مى‏خواهم توى صفحه نگاه كنم يك نقصى، يك نقطه‏اى كه ذره‏اى انحراف در آن باشد نمى‏بينم، اين صفحه به لسان فصيح مى‏گويد احسنت، مرحبا اى مرحوم مير.

قلم قدرت در يك وجب صورت

صفحه صورتت يك وجب هست دست قدرت چند نقش كرده يكى چشمت، اين چشم بادامى به اين قشنگى چقدر فصيح مى‏گويد سازنده من بدون پرگار بدون اينكه مال يكى غير از ديگرى باشد ميليونها، ميلياردها توى يك وجب در يك وجب چشم درست كرده است. چون اگر چشمهايتان چهارگوشه بود چطورى بوديد، خيلى آدم هيولا مى‏شود خدا چشم را بادامى قرار داده كه از دو گوشه‏اش چركها و رطوبات زائده بيرون بيايد.
اما راجع به بينى: دو سوراخ براى بينى قرار داده و به يك تير چندين نشان زده است، اولاً سوراخ قرار داد براى اينكه فضولات مغزت از اين دو راه پائين بيايد، لذا سوراخ را پائين قرار داد نه بالا ثانيا نفع اهمش اتصال و ارتباط اين سوراخ بينى با قصبة الريه است يعنى از گلو دو راه دارد يكى راه دستگاه خوراك است كه مى‏رود پائين و متصل به معده است و ديگر راهى است كه اتصال به ريه و دستگاه تنفس دارد دو سوراخ است. در گلو يك راه نفس كشيدن، يك راه خوراك پائين رفتن. راه نفس كشيدن اتصالى به داخل دهان داده اتصالى هم به دماغ داده است براى اينكه آدمى هر لحظه بايد نفس بكشد اتصالش داد به يك سوراخ ديگر، كه وقتى با دهان خوراك مى‏خورد از سوراخ بينى نفس بكشد، چرا دوتايش كرد؟ گاهى سوراخ بينى مى‏گيرد خدا يدكى برايش درست كرد تا بتوانى نفس بكشى اگر اين سوراخ دماغ نباشد آدمى چيزى كه در دهنش است بايد بيرونش بياورد و نفس بكشد آن وقت دوباره به دهان بگذارد، آن دماغش آن دندانهايش آن زيبائى ابروهايش.
مى‏خواهم معنى سبحان الله را بگويم يعنى هر صورتى را كه مى‏بينى به لسان حال مى‏گويد: سبحان الله، نقاش قدرت چه نقش‏بندى كه كرده است! ابرو مى‏گويد: سبحان الله، دماغت مى‏گويد: سبحان الله، چشمانت مى‏گويد: سبحان الله، زبان و گوشت مى‏گويد: سبحان الله، صورت آدمى يك وجب در يك وجب است تمام بشر يكنواخت هستند مى‏گويند چهار ميليارد بشر هستند تا آيا دو تا بشر شما سراغ داريد كه به هم مشتبه بشوند. دو نفر را در دنيا پيدا بكن كه به هم مشتبه بشوند با اينكه صورتها به اندازه يكديگر حتى‏3 پدر و پسر با هم و برادر با برادر مشتبه نمى‏شوند اين تمايز را چرا قرار داد به علت اينكه اين بشر زندگيش اجتماعى است اگر با هم مشتبه بشوند وضع بهم مى‏خورد.
مثلا كسى پولى را برداشت و در رفت شما مى‏خواهيد پيدايش بكنيد، بيچاره‏اى كه شكل اوست بگيريد هر چه بگويد من نيستم، اگر شكلها با هم مشتبه مى‏شد، زندگى ميسر نمى‏شد. فتبارك الله احسن الخالقين‏(52) .

صدا و بند انگشت، ظهور قدرت

عجيب‏تر از صورت بگويم كه به زبان حال مى‏گويد: سبحان الله گلو و صوت است از جهت صدا و حنجره، دو نفر نيستند كه مثل هم باشند هر كسى يك لهجه‏اى دارد. در تلفن از لهجه مى‏فهمى كيست؟ زنست يا مرد حتى دانشمندان مى‏گويند كه عقدهاى بند انگشتان مثل هم نيست هر انگشتى عقدها و دائره هائى دارد، دو نفر نيستند كه دائره انگشتشان مثل هم باشد اين هم كه در سالهاى اخير زدن انگشت اعتبار دولتى پيدا كرده اگر كسى سواد ندارد امضاء كند بايد انگشت بزند، روى ميزان صحيح عقلى است چون اثر انگشت اين شخص غير از اثر انگشت ديگرى است حالا جا دارد كه بگوئى تبارك الله احسن الخالقين آيا گلوى تو، انگشت تو، زبان تو، صورت تو، چشم تو، دندان و مژگان تو همه‏اش مى‏گويد: سبحان الله يا نه؟
تمام اجزاى صورت مى‏گويد: سبحان الله، الحمدلله چيزهاى ديگرت هم همين است.

قدرتنمائى در عالم گياهان

هر گياهى كه نگاه مى‏كنى مى‏بينى مى‏گويد سبحان الله، حيرت‏آور است، يك دلو آب پاى درختى بريز كه خشك شده آن وقت نگاهش بكن اين چه قدرت و جاذبه و نفوذ حكم است، حكم الهى چيست كه تخلف‏پذير نيست. يك حلب آب اگر پاى درختى ريخته شد، به حكم تكوينى الهى جاذبه اين درخت به تمام شاخه‏ها آب مى‏رساند، به تمام برگها تمام فرعها آب برسد. والله عجيب است، آيا مى‏شود كه به يك برگ آب نرسد؟
امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد نگاه بكن بوته هندوانه و خربزه در تابستان، چون هوا گرم است، بدن به مايعات زياد علاقه دارد.
ميوه‏اى مثل هندوانه در تابستان به كار مى‏خورد، در زمستان چه فايده؟ امام مى‏فرمايد نگاه بكن خدا چه كرده است، خود اين خربزه مى‏گويد سبحان الله.
ديگر مسأله شاخه و ساقه است نمى‏شود كه خربزه ساقه داشته باشد يعنى مثل درخت نارنج باشد تمامش خراب مى‏شود و شاخه را مى‏شكند بعضى هندوانه‏ها 9 كيلو است چون سنگين است سطح زمين بايد دايه‏اش باشد لذا روى زمين پهن مى‏شود.

تسبيح ملكوتى را افراد ملكوتى مى‏شنوند

مرتبه دوم از تسبيح اشيا تسبيح ملكوتى است و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم‏(53) آدم در ملك است در ظاهر و حس است محسوس را مى‏بيند و درك مى‏كند بدن آدمى، باطنش دائما سبحان الله گويان است اگر بعضى از افراد بشر در برخى از اوقات حالى پيدا بكنند صداها مى‏شنوند، مى‏بينند كه در و ديوار همه سبحان الله مى‏گويد به لسان فصيح، اما ملكوتى نه ملكى، آن تسبيحى كه اشيا مى‏كنند ملكى نيست تسبيح ملكوتى است تا كسى در ملكوت راهى پيدا نكند به آن اطلاع پيدا نمى‏كند.
بشر امروزه كه كمى صنعت مى‏داند، غرور عجيبى پيدا كرده كه غير از خودش را بى خبر مى‏داند اولاً علم را اختصاص مى‏دهد به طايفه‏اى از بشر كه خودشان هستند و غير از بشر كه هيچ، اين حرف اختصاص به اين دوره ندارد. سابق هم زياد علم را اختصاص به بشر مى‏دادند در حالتى كه قرآن و روايات اهل بيت اثبات شعور براى تمام حيوانات و نباتات بلكه جمادات نموده است مثلاً شعور نبات بيش از جماد است شعور حيوانات بيش از نباتات است.
روايتى دارد كه هر حيوانى سه علم دارد: علم به خدا منتها علم به علم ندارد.

آهوهاى تشنه و قطعه ابر

نوشته‏اند وقتى چند آهو تشنه بودند در صحرا، در اين گودال و آن گودال جاهائى كه احتمال آب مى‏دادند مى‏گشتند تا آخرين دامنه‏اى كه احتمال آب مى‏دادند ديدند نيست يك دفعه سر را بالا كردند طولى نكشيد قطعه ابرى پيدا شد و باران باريد. امام فخر رازى از قول آنكه ديده است اين قضيه را نقل مى‏نمايد. حيوان است ولى مى‏داند خالق دارد.
دوم نر و ماده‏شناسى، سوم تغذيه سالم‏شناسى، هر حيوانى اين سه مرتبه از علم را داراست.
بالاتر بگويم چيزهائى از شناخت اين حيوانات طلوع كرده است واقعاً آدمى را حيران مى‏كند داستانى بگويم.

داستانى عجيب از شعور حيوانات

مرحوم ثقةالاسلام نورى در كتاب كلمه طيبه داستان عجيبى نقل كرده است در زمان خود ايشان مى‏فرمايد: در زمان والد علامه‏ام (پدرش از علماى بزرگ زمان و ساكن قريه نور بوده است) در آن وقت سيد جليلى از سادات طالقان به رشت مى‏آمده و بابت سهم سادات تجار رشت به او كمك مى‏كردند. در اين سال وضع تجار خوب شده بود. اين سيد بزرگوار هم دويست اشرفى (در آن زمان خيلى بوده است) طلا جمع و آماده كرد خواست از رشت حركت كند اول بيايد قريه نور پيش پدرم. موقعى كه حركت كرد در اثناى راه يك نفر دزد سوار بر اسب بود به اين سيد ساده رسيد تعارفى كرد از سيد احوال پرسيد. اين سيد هم كاملاً سفره دلش را باز كرد. دزد ديد عجب طعمه خوبى است در فكر اين است كه سيد را بيندازد در راه و بالاخره جاى خلوتى بشود پولها را از او بزند، سيد بيچاره هم گفت تا قريه نور دزد گفت من هم تصادفاً مى‏خواهم بروم آنجا دوتايمان همسفر هستيم در اثناى راه رسيدند به لب دريا، چند ماهى گير چادر زده بودند براى ماهى گرفتن اين دو نفر براى رفع خستگى نشستند پهلوى اين چند ماهيگير كه چاى بخورند، رفع خستگيشان بشود،5 ماهيگيرها هم دزد را مى‏شناختند باج از آنها مى‏گرفت، سيد بيچاره را هم مى‏شناختند مقدارى كه نشستند دزد بلند شد رفت براى تطهير تا دور شد ماهيگيرها به سيد گفتند آيا او را مى‏شناسى، گفت آدم خوبى است. گفتند اين دزد است.
سيد بيچاره ترسيد گفت: از كجا مى‏گوئيد گفتند از ما باج مى‏گيرد گفت به دادم برسيد براى خاطر جدم گفتند ما هيچ كارى نمى‏توانيم بكنيم مگر اينكه وقتى آمد تو به يك بهانه‏اى برو ما او را مشغول مى‏كنيم تو خودت را به جنگل برسان، اجمالاً دزد برگشت نشست، مقدارى گذشت سيد هم به بهانه تطهير كردن رفت مقدارى گذشت و ماهيگيرها هم دزد را مشغول كردند، پس از چند ساعت دزد خبر شد فهميد كه اينها كلاه سرش گذاشته‏اند طعمه را فرار داده‏اند تهديدشان كرد گفت من خودم را به سيد مى‏رسانم، لختش مى‏كنم سپس مى‏كشمش بعد هم مى‏آيم به حساب شما مى‏رسم سوار اسب شد به جنگل رفت، سيد بيچاره خودش را به جنگل رسانده بود تا هوا تاريك شد صداى جانورها وحشتناك بود. از ترس جانورها از درختى بالا رفت، دزد هم به همان راهى كه سيد بيچاره رفته بود آمد تا در جنگل نزديك درخت اينجا كه رسيد ديگر نفهميد سيد كجا رفته بالاخره پاى درخت چيزى خورد و خوابيد كه صبح سيد را دنبال كند، سيد بيچاره هم كه معلوم است آن بالا مى‏بيند. اجمالاً ساعتى از خواب اين دزد گذشت شغالى صدائى داد يك دفعه به صداى يك شغال بيست تا يا بيشتر شغال از اطراف جنگل جمع شدند ولى آهسته آهسته، كه از صداى پايشان دزد بيدار نشود همه دور اين يكى جمع شدند ديد همان استاد كل كه صدا زده بود رفت جلو، اينها همه آهسته آهسته عقبش مى‏رفتند.
اول تفنگش را با دندانش گرفت آورد اين طرف پوستى كه رويش كشيده بود كندند و خوردند، تفنگ را در گودالى انداختند با چنگالشان رويش خاك ريختند بعد شمشير اين دزد را هم برداشتند و جائى خاك كردند، بعد زين اسبش را هم بردند بدون اينكه دزد بيدار بشود.
بعد تمام اين شغالها كم كم آمدند تا نزديكش شدند همه با هم به او حمله كردند مهلتش ندادند ريختند از سر تا پايش هر چه مى‏شد خوردند، چيزى باقى نگذاشتند غير از استخوان‏هايش همه را خوردند سيد هم از بالا كيف مى‏كرد، صبح كه شد سيد از درخت پائين آمد شمشير و تفنگ دزد را برداشت چون ديده بود شغالها كجا گذاشته بودند زين اسب را هم روى اسب گذاشت سوار اسب دزد شده به قريه نور پيش پدر حاجى نورى مى‏آيد و نفس راحتى مى‏كشد(54) .
در حيوة الحيوان دميرى نقل مى‏كند از على بن حاتم، مى‏گويد: در كوفه عادت ديرينه من بود هميشه نان خشك خرد مى‏كردم، اول روز در لانه مورچه‏هائى كه در منزل بودند مى‏ريختم مورچه‏ها مى‏آمدند به تدريج اين ذرات را مى‏بردند، يك روز طبق معمول خرده نان‏ها را ريختم بعد از ظهر و عصر رد شدم نگاه همان محل كردم ديدم يك ذره دست نخورده، پس از تحقيق ديدم امروز روز عاشوراى حسين (عليه السلام) است.

جن و ملك بر آدميان گريه مى‏كنند   گويا عزاى سيد اولاد آدم است

5

بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هو العزيز الحكيم‏(55)

ملك محسوس و ملكوت غير محسوس مى‏باشد

آنچه كه هست شده و محسوس به حواس است يعنى آدمى آن را به حواس خمسه ادراك مى‏كند ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش را عالم ملك مى‏گويند باطنش را ملكوت مى‏نامند، هر چيزى از ذره، كرم خاكى - باطنى دارد آنچه كه ديدنى نيست مكرر گفته شده است هر چه آدمى به اين چشم نمى‏بيند حق ندارد منكرش شود مثلاً شعور، به كسى بگويند بى شعور، بر مى‏گردد دشنام مى‏دهد. بگو تو را به خدا شعورت كجاست؟ كف دست، كف پا، دماغ در چه چيزت است. جواب مى‏گويد شعور دارم اما جايش را نمى‏دانم كجاست، حالا هر چيزى را كه آدمى نمى‏بيند نمى‏تواند بگويد نيست و همچنين عقل، به كسى بگو بى عقل دادش بالا مى‏رود اى عاقل روزگار، عقلت كجاست؟ مى‏گويد جايش را نپرس كه نمى‏دانم ولى يقيناً من عاقلم.
خواستم بگويم ايها الناس آنچه را كه به چشمتان نمى‏بينيد، هر چه را كه به گوشتان نمى‏شنويد نگوئيد كه نيست، اين گوش حيوانى نمى‏تواند همه اصوات را ادراك بكند ارتعاشات صدا در هوا در حد مقررى اگر واقع شد ممكن است اين گوش بشنود و اگر كمتر از حد مقرر شد گوش نمى‏تواند بشنود. اين مقدمه بود براى بحث ملك و ملكوت.
ملك يعنى ظاهر، ملكوت يعنى آنچه ديده نمى‏شود باطن و حقيقت اشيا، تمام مراتب هستى داراى مرتبه‏اى از شعور است منتهى در بعضى شعور ملكى و در برخى ملكوتى، شعور ملكى در عالم ملك و ماده است با كم و زياد حتى درخت، مى‏گويند شعور دارد درخت كدو وقتى لاله مى‏كشد نزديك ديوار كه مى‏رسد كج مى‏كند يا شاخه‏هاى درخت، اگر حس كند آفتاب سمت ديگر است رو به سمت آفتاب شاخه كج مى‏كند. عجيب‏تر نخل است كه مى‏گويند نر و ماده دارد، دو درخت نخل يكى نر و ديگرى ماده حالت معاشقه بينشان پيدا مى‏شود در حيوان بيشتر از نبات شعور ظاهر مى‏شود، البته در خود حيوانات نيز شعور مراتب دارد.

زنبور عسل نمونه‏اى از حيوان با شعور

قرآن مجيد بهترين شاهد است راجع به شعورى كه خدا به زنبور عسل داده است‏(56) خدا وحى تكوينى كرد به زنبور عسل كه چگونه خانه بسازد، تمام جثه زنبور7 بقدر يك بند انگشت است، مهندسين روزگار حتى در زمان حال محال است خانه‏اى مثل زنبور عسل بسازند يعنى بدون آلت، ماده اين خانه شل و سنگ و گل آن از گياهان است مواد موميائى مى‏آورد خانه مى‏سازد حالا بايد چه شكلى بسازد؟ شش گوشه بدون پرگار، بدون اينكه زاويه‏ها فرقى بكند با تساوى تمام زوايا، آيا مى‏توانى با انگشت بكشى؟ هيچ مهندسى نمى‏تواند بزرگان افتخار مى‏كنند كه ما فهميده‏ايم چرا زنبور عسل شكل مسدس مى‏كشد چون شكلهاى ديگر زاويه‏هاى حاده زياد شده، مقدارى از فضا را مى‏گرفت و نيز زنبور عسل مستدير و گرد است، اگر خانه‏اى كه مى‏سازد گوشه‏هاى حاده داشته باشد، رفتنش در چنين حجره‏اى سخت است.
نسبت به عسل دادنش مى‏داند بايد روى گياههاى معطر بنشيند و آن وقت بخورد و برگردد به خانه‏اش مسافتى را طى كرده، خانه‏اش را گم نمى‏كند. حالا كه برگشته صدهزار خانه است هر زنبورى خانه خودش را مى‏داند، آنگاه موقعى كه مى‏خواهد عسل بگذارد هنوز بشر سر از كار اينها در نياورده كه عسل را چطور مى‏گذارد دو قولست يك قول گفته‏اند كه روى گياه كه مى‏نشيند به مقدارى كه سير شود مى‏خورد بعد مقدارى هم در دهنش نگه مى‏دارد در لانه‏اش مى‏ريزد و به تدريج عسل مى‏شود. بعضى گفته‏اند مى‏خورد كه سير مى‏شود آن وقت به لانه‏اش مى‏آيد مقدارى از آن را قى مى‏كند.
گويند ارسطو گفت: بايد ما بفهميم اين زنبور عسل چطور عسل مى‏دهد وقتى در حجره تنگ و تاريكش مى‏رود هيچكس نمى‏تواند ببيند به اسكندر گفت كه آينه بزرگى جلو خانه‏هاى زنبور نصب بكنيد عكسشان مى‏افتد در آينه آن وقت تماشا مى‏كنيم. به چه زحمتى آينه و وسايل را تدارك كردند، جلوى لانه‏شان نصب كردند فردا آمدند براى تماشا ديدند عجيب است از زرنگى زنبورهاى عسل، دست و پايشان را گلى كرده و آينه را كثيف كرده‏اند كه عكسشان نيفتد كه ديگرى سر در آورد. بشر نبايد سر از كار او در آورد.
برخى از حيوانات مانند همين زنبور عسل، تشكيلات حكومتى دارند براى سلطانشان، كاملا مطيع و منقاد هستند، مير غضب باشى دارند. هر زنبورى در مراجعت، متعفن و بدبو باشد نمى‏گذارد وارد لانه شود، در لانه نصفش مى‏كند تا عبرت شود.
جنگشان با دشمن هم تماشائى است اگر چنانچه دشمنى بيايد تعاون مى‏كنند تا دشمن را بكشند رهايش نمى‏كنند، آن وقت كشته‏اش را اگر زورشان رسيد از لانه بيرون مى‏برند اگر زورشان نرسيد (خدا خواسته كه اينها عسل پاكيزه به بشر بدهند) بدنش را موميائى مى‏كنند كه ديگر بو ندهد.
گويند مصريها و يونانيها كه از چند هزار سال قبل بدنهاى سلاطينشان را موميائى مى‏كردند، از زنبور عسل ياد گرفته بودند، اين حد از شعور و ادراك معلوم است از بشر خيلى كمى ندارد اگر چه فرقى دارد. بشر فرقش با حيوانات ديگر آن است كه اگر چيزى را بداند علم تركيبى است اما آنها علم بسيط دارند. زنبور عسل اين كمال را دارد اما نمى‏داند كه كمال دارد. آدمى اگر كمالى داشته باشد، علم به كمال هم دارد دوم آنكه بشر در مسير ترقى و زيادتى است.
شعور ملكوتى يعنى باطنى، ملكوت تمام موجودات نطق دارد و ذكر و حمد و ثنا دارد يعنى هر درخت و هر حيوانى همه مى‏گويند سبحان الله نه صداى ملكى سر و صداهائى كه در ملكوت است. هر جا روكنى ذكر خدا مى‏بينى، حمد خداست اگر كسى سر از ملكوت در آورد، آن وقت آن سر و صداها را مى‏تواند ادراك بنمايد ولى تا در ملك است نمى‏شود.

نطق حيوانات - هدهد و مورچه در قرآن

نطق، اظهار مافى الضمير است، چيز نهان را كشف كردن است خواه به آنكه گوشت باشد يا با سر باشد با اشاره باشد لازم نيست حتماً به زبان باشد در آدمى به زبان، ليكن در حيوانات به اشارات است طبق تحقيقات دانشمندان با ايجاد حركات و در نتيجه امواج مخصوص صوتى مطالب خود را به همنوع مى‏فهمانند.
راجع به نطق هدهد و نطق مورچه با سليمان در قرآن مجيد در سوره نمل تذكر فرموده است و از عطاهاى خداوند به سليمان فهميدن اين قسم نطق حيوانات كه مربوط به عالم ملك است نه ملكوت، مى‏باشد(57) داستانش را مجمل بگويم: هدهد در بين طيور كه مسخر جناب سليمان بودند، امتيازاتى داشت. جناب سليمان در سلطنتش يك عده از جن، يك عده از انس، يك عده از وحش، يك عده از پرنده اينها هميشه لشكريان سليمان بودند، هدهد مزيتى كه داشته، آب را زير زمين خوب مى‏شناخته است لذا سليمان علاقه داشته همراهش باشد. نكته ديگر، حيوان باوفا و با مهر و عاطفه است. از وفايش اين است اگر همسرى پيدا كرد، خودش و همسرش به قدرى با محبت، وفا و صفا هستند ماده هيچ نظر به هدهد نرى نمى‏كند و نر هم نظر به هيچ ماده‏اى نمى‏كند. از خصوصياتش اگر ماده رفت و نيامد هميشه ناله مى‏كند و دنبالش مى‏گردد و اگر پيدايش نشد چيزى نمى‏خورد اصلاً نگاه زن ديگرى هم نمى‏كند اگر چنانچه زنش مرد يا از پيدا شدنش مأيوس شد مى‏گويند كه خوراكى و آب نمى‏خورد مگر به قدر سد جوع تا مرگش برسد.
تفريحى هم براى سليمان كرده است، نوشته‏اند: وقتى اين پرنده به فكر افتاد تفريحى براى سليمان بكند براى خوشحالى سليمان آمد و گفت جناب سليمان ممكن است فردا شما مهمان ما بشويد، سليمان فرمود خودم يا با لشكرم؟ گفت شما با لشكرتان. پرسيد مكان پذيرائى كجاست؟ گفت لب دريا آنجا محل پذيرائى. هنگام پذيرائى شد چرخى زد در هوا ملخى گرفت آن وقت آمد مقابل همه تا همه ببينند. در دريا افكند و گفت ان فاتكم اللحم لا يفوتكم المرق گفت آى سليمان اگر گوشت كم است، آب گوشت زياد است.
روزى جناب سليمان هدهد را نديد و تعجب كرد كه بدون اذن كجا رفته است گفت لاعذبنه عذابا شديداً اولاً ذبحنه شكنجه شديدش مى‏دهم يا او را مى‏كشم‏(58) پس از اينكه پيدايش شد فرمود كجا بودى گفت رفته بودم برايتان جاسوسى اطراف كشورها، كشورى پيدا كرده‏ام به نام سبا (اين گفتگو راجع به ملكوت است هدهد دارد به جهت ملكوتى مى‏گويد) ديدم اهل اين شهر را كه سلطانشان زنى است به قدرى اينها پست شده‏اند كه زنى بر اينها مالك شده است. ديگر آنكه شيطان گمراهشان كرده براى آفتاب سجده مى‏كنند نه براى خدا.
هدهد شروع كرد پستيهاى قوم سبا را ذكر كردن. جناب سليمان هم گفت اگر چنين است، بايد خودت قاصد بشوى. نامه‏اى نوشت براى ملكه شهر سبا كه اسمش بلقيس بود. هدهد هم صاف نامه را آورد بالاى سر كاخ بلقيس انداخت در دامنش، شد واسطه، تا آخر(59) نخواستم قصه بلقيس را بگويم.

زبان گويا در حال خواب

نكته‏اى از شعور و نطق ملكوتى بگويم: هدهد وقتى با سليمان سخن مى‏گفت نه اينكه خيال كنيد با تكه گوشت لاى منقارش مى‏گفت ملكوتش دارد مى‏گويد وقتى آشكارتر گفته‏ام اگر كسى باورش نمى‏شود كه غير از زبان مى‏شود حرف زد، حرف زدن در خواب را دقت كند. خودت در خواب مكرر برخورد كرده‏اى، دهنت روى هم است ولى سخن مى‏گوئى اگر سخن گفتن مخصوص زبان است، پس دهنت كه روى هم است معلوم مى‏شود روحت هم نطق دارد، روحت هم گوش شنوا دارد، نطق منحصر به اين تكه گوشت نيست، نفس هم نطق دارد، ملكوت آدمى و هر حيوانى نطق دارد.
درباره مورچه و سليمان نيز قرآن گواه مطلب است. جناب سليمان با آن قشون جن و انس تا از دور پيدا شدند در صحرائى كه پر بود از اين مورچه‏ها، سلطانشان فرياد كرد اى مورچگان خطر! زود به لانه‏هايتان برويد كه اگر بمانيد، لشكر سليمان شما را پامال مى‏كند باد اين صدا را به گوش سليمان رسانيد. سليمان گفت برويم پهلويش، آمد پهلوى جناب رئيس، فرمود: رئيس مورچه‏ها (اين روايت را كه مى‏گويم از امام صادق (عليه السلام) نقل شده) مرا مى‏شناسى؟ گفت تو نبى خدا هستى. فرمود: آيا مى‏دانى من ظلم نمى‏كنم؟ گفت بلى مى‏دانم، فرمود چطور اعلان كردى به مورچه‏ها، گفت نه اينكه گفتم مورچه‏ها بروند لانه هايشان كه به آنها ستم نشود بلكه اگر مورچگان دستگاه سلطنتى تو لشكريان ترا ببينند، ديگر از شكر مى‏افتند هميشه بايد نگاه پائين‏تر كرد. نرو آنجائى كه قصر و مبل و پارك است، وقتى رفتى آنها را نگاه كرد خودت را كم كم فاقد همه چيز مى‏دانى، گفت آى سليمان مى‏دانى چرا خدا باد را مسخر تو كرد كه بساط سلطنتى تو را ببرد(60) از صبح باد قوى بساط سليمان را بلند مى‏كرد تا شام حركت مى‏كرد نهار را بابل مى‏خورد از بابل حركتش مى‏داد، عصرانه را استخر فارس مى‏خورد يك ماه راه را صبح تا شام مى‏رفت. مورچه گفت: سليمان، مى‏دانى خدا چرا باد را مسخر كرد بساطت را حركت بدهد سليمان فكرى كرد فرمود نمى‏دانم. گفت براى آنكه مغرور نشوى، بدانى سلطنت تو روى باد است. دنبال سلطنتى بگرد كه تكيه‏ات قوى باشد، زوال و فنا نداشته باشد سلطنتى بخواه كه عزلى نداشته باشد آنهم در بهشت است.
مورچه‏اى كه كلمه حكمت به سليمان مى‏گويد از جنبه ملكوت اوست نه ملكش، ملك ظاهرى يك مورچه‏اى بيش نيست، ملكوتش هستيش، غيبش، جهت الهيه‏اش است. آنچه را كه ملكوت اشيا است ذكر خدا، حمد خدا، ليكن آنكه مهم است ملك آدمى است، يعنى آدمى به اين زبان گوشتيش آنچه ملكوت مى‏گويد آن را آشكار بكند اين سعادت است.
خدا در قرآن مى‏فرمايد: با اين زبانتان بگوئيد سبحان الله، الحمدلله وگرنه باطنتان و باطن جميع اشيا همه مى‏گويند: سبحان الله الحمدلله در عدة الداعى‏(61) است كه وقتى جناب سيمان روى همين بساط كذائى در هوا حركت مى‏كرد دهقانى بيل دستش بود آبيارى مى‏كرد صداى كبكبه بساط سليمان را شنيد نگاه بالاى سرش كرد گفت سبحان الله خدا چه ملك عظيمى به سليمان داده، باد سخنش را به گوش سليمان رساند سليمان به باد امر كرد او را پايين بياورد همانجا بساط پائين آمد خودش رو به دهقان آمد دهقان سليمان را ديد ادب و احترام كرد فرمود: چه گفتى؟ گفت، گفتم: خدا به پسر داود چه ملك عظيمى داده است (حاصل روايت شريفه) فرمود به تو بگويم: اگر مؤمن از روى ايمان يك دفعه بگويد سبحان الله، بهتر است از تمام ملك پسر داود.

6

بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هو العزيز الحكيم‏(62)

خلاصه بحث اين دو سه روزه سبح لله ما فى السموات والارض آنچه در آسمانها و زمين است آنچه به چشم مى‏خورد هر چه كه لباس هستى پوشيده از كرم خاكى تا برسد به افلاك دائما سبحان الله و الحمدلله گويانند، عرض شد كه اين تسبيح و حمد علاوه بر لسان حال و تكوين، لسان قال است اما ملكوتى نه ملكى، يعنى جهت باطن، چون اشيا ظاهرى دارد و باطنى در ظاهر اشيا شعورى نيست، ليكن در باطنش شعور و نطق است. ديروز داستان هدهد و مورچه را از قرآن ذكر كردم علاوه بر حيوانات، نباتات نيز همين است.

ناله حنانه از هجر رسول صلى الله عليه و آله

داستان ستون حنانه، نمونه آن است در مسجد النبى هنوز جايش هست ستون دومى است در رديف دوم، خوب است نزد آن دو ركعت نماز بخوانند وجه تسميه‏اش به حنانه از حنين به معناى ناله است و علتش اين بوده كه رسول خدا تا مدتى در مسجد بعد از نماز مى‏ايستاد و اينجا كه الان ستون است چوب نخل خشكيده‏اى بوده رسول خدا به اين درخت نخل خشكيده تكيه مى‏داد و صحبت مى‏فرمود. زن مؤمنه‏اى كه از حاضرين مسجد بود به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد كرد شما ديگر ضعيف شده‏ايد روى پا كه مى‏ايستيد خسته مى‏شويد پسر من نجار است اجازه مى‏دهيد چيزى درست بكند كه شما روى آن بنشينيد؟ پيغمبر قبول فرمود. مادر به پسر سفارش كرد پسر هم منبر سه‏1 پله كوچكى درست كرد آورد در مسجد گذاشت روزى كه آماده شد و در مسجد گذارده گرديد پيغمبر سلام نماز را داد، برخاست منبر برود از پهلوى اين درخت كه رد شد يك دفعه صداى ناله جانگدازى ناله فراق از اين چوب خشك بلند شد كه تمام اهل مجلس را متاثر نمود، خود پيغمبر هم متأثر شد، رسول خدا برگشت چوب را در بغل گرفت، فرمود: ناراحت نباش من از خدا خواستم كه تو را از درختان بهشت قرار دهد قدرى كه آرام گرفت روى منبر نشست، اين ناله ستون، جهت ملكوتى او است‏(63) (64) .

سه ناله زمين در سه وقت

همين زمين كه رويش راه مى‏رويد در ظاهرش شعور و نطقى نيست ليكن باطنش مؤمن و كافر را مى‏شناسد نشنيده‏ايد كه زمين در سه وقت از دست سه طايفه ناله مى‏كند؟ 1. وقتى كه خون مظلومى روى آن ريخته شود، 2. وقتى كه آب زنا ريخته شود، 3. وقتى كه كسى از طلوع فجر تا طلوع آفتاب بخوابد و بلند نشود دو ركعت نماز صبح را بخواند(65) .
در روايت دارد وقتى كه جنازه مؤمن را در قبر مى‏گذارند و مى‏روند قبر (خود زمين) سخن مى‏گويد ملكوت قبر به مؤمن مى‏گويد: آى مؤمن! تو روى من راه مى‏رفتى من افتخار مى‏كردم كه روى من بندگى خدا مى‏كردى و من را شاد مى‏كردى مى‏گفتم چه وقت مى‏آئى در شكم من كه تلافى كنم؟ الان موقع تلافى من است ملكوت قبر تا چشم كار مى‏كند وسعت پيدا مى‏كند مدالبصر و اگر به عكسش تارك الصلوة باشد ملكوت قبرش مى‏گويد: روى من راه مى‏رفتى، از دست تو ناله‏ها داشتم حالا موقع تلافى كردن است چنان ملكوت قبر تنگ مى‏شود مثل ميخى كه در ديوار مى‏كوبند چقدر در فشار است اين بدبخت هم در فشار است‏(66) .

نور و فرش براى ملكوت قبر

خيال نكنيد اشياء بى شعورند، در و ديوار عالم شعور و ادراك و نطق همه جا را گرفته است ليكن در ملك نيست تا آنهائى كه در ملكند بفهمند كسانى كه در برزخ رفتند آنجا سر و2 صداهاى موجودات و نطق زمين را مى‏فهمند، زمانى مى‏آيد كه نطق زمين را هم خودت بشنوى. آن وقتى كه قبرت به تو بگويد: نم نومة العروس اگر مؤمن است مى‏گويد به خواب مثل دامادها، اگر زن است مى‏گويد بخواب مثل خانم عروسها - بيخود نيست كه اين شبها امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏گويد لم افرشه بالعمل الصالح با كار نيك فرشى نفرستادم، ابكى لظلمة قبرى‏(67) گريه كنم براى تاريكى گورم، براى قبرم نه نور ايمانى نه نور تقوائى فرستادم براى گورم ملكوت گور هم بايد فرش شود خواستم بگويم: ملكوت گورتان را حجله ببنديد نه ظاهرش را، ظاهرش مى‏خواهد خرابه باشد، لجن باشد يا فرش كرمانى و اين هم درست نمى‏شود مگر به عمل صالح هر كارى كه براى خدا كردى حجله گورت را بسته‏اى.

عزيز و حكيم بالذات، تنها خداست

و هو العزيز الحكيم دو اسم از اسماء كماليه خود را ذكر مى‏فرمايد كه: اهل قرآن طالبين معرفت بايد خداشناس شوند كه هوالعزيز عزيز خداست و بس، عزيز مطلق - هو، مبتدا - عزيز، خبر جمله اسميه الف و لام بر سر مسند در آمده كه دلالت بر حصر مى‏كند يعنى منحصراً(68) عزت مال خداست. مؤمن واجب است معتقد شود عزيز خداست و هر كس كه قربى به او پيدا كند، از عزت خداوند بهره‏مند مى‏شود و او هم عزيز مى‏شود به واسطه عزت خدا.
حكيم حكمت دانائى به طور كلى از خدا است خدا حكيم است و بس، بعد هر مخلوقى آنچه از حكمت خدا به او داده باشد، بالعرض است، پس بالذات عزيز و حكيم خداست و بس. از عرش تا فرش از ارواح و نفوس، عقول و ماده همه محتاج و از خود هيچ ندارند. عزيز است از اينكه به وهم و خيال كسى در آيد و حدودى داشته باشد پس عزيز، منحصر به ذات اقدس احديت است. دانا شدن اين مطلب واجب است، در قرآن مجيد مى‏فرمايد: هر كس عزت مى‏خواهد به درگاه خدا رو بياورد زيرا تمام عزت، مال خداست‏(69) .

عزت را در مال و جاه مى‏دانند

بعضى از نادانان منافقين مى‏گفتند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان را از مدينه خوار بيرون مى‏كنيم ديگر نمى‏دانستند كه عزت براى خداست و پيغمبرش و كسانى كه ايمان‏3 آورده‏اند(70) . منافق شعورش چه مى‏رسد تا مى‏گويند عزيز، به خيالش يعنى فلان كس كه چند ميليون مال دارد، ماشين دارد، مستخدم دارد - يا عزيز كسى است كه كلانتر و رئيس بشود. خيال كردند عزت، در اين امور ظاهرى اعتبارى است در حالتى كه بلاشك چيزهائى كه تو ملاك عزت گرفتى، عين ذلت است و تو خبر ندارى. وارونه مى‏بينى، مال هر چه زيادتر شود صاحبش ذليل‏تر است، حرصش بيشتر مى‏شود صدها خيال و ناراحتى فكرى دارد. هر كس مالش بيشتر، دشمنش بيشتر است، اين مالى كه تو ميزان عزت قرار مى‏دهى، پيش عاقل ذلت است، صاحبش ذليل اوست، يك مثال بسيار ساده‏اى كه همه بفهمند، يكى از علماى نجف لطيفه‏اى جالب مى‏فرمود، من تجربه كرده‏ام - عبايم وقتى كهنه است خادم من است هر وقت عباى نو در بر مى‏كنم به عكس مى‏شود، من مى‏شوم خادم عبايم.
مروى است كه رسول خدا زياد اين دعا را مى‏كرد اللهم ارنى الاشياء كماهى خدايا حقايق اشيا را آن طورى كه هست به من نشان ده، آدمى بفهمد مال زياد، زياد شدن ذلت است، فقط كارى بكن كه حالا بفهمى نه در گور آن وقت ديگر فايده ندارد.
چنانچه مقام و جاهش نيز تمام دردسر است. اگر كسى از دل اين رئيسها باخبر بشود هر چه برود بالاتر بلايش بيشتر، ذلتش بيشتر است چنان ذليل مقامش است كه گاه مى‏شود خواب راحت از او سلب مى‏شود.

خليفه و آرزوى گاز ربودن

درباره عبدالملك بن مروان مى‏گويند: در قصرش وقتى تماشا مى‏كرد، از دور ديد يك نفر قصارى مى‏كند يعنى لباس مى‏شويد. آهى كشيد گفت ايكاش از اول عمرم شغل اين شخص را داشتم و اين خلافت به دست من نيامده بود. باور كنيد راست مى‏گفت، رياست چيزى است كه از دور به نظرت خوب مى‏آيد.

ظاهرش چون گور كافر پر حلل   باطنش قهر خدا عزوجل

خيال مى‏كنيد كه رئيس جائى شد راحت است؟ چقدر حسود و مزاحم دارد اين طور نيست كه راحت باشد اصلاً رياست، جز وهم و اعتبارى بيش نيست، ذاتش با يك گدا فرقى ندارد، امر خارج از ذات هم اگر حسابش كنيد چيزى نيست، حالا كه رئيس شد آيا خوراكش چند برابر شده؟ خلاصه رياست را عزت مى‏نامى وگرنه موهوم و زودگذر است ناگهان بانگى بر آمد خواجه رفت .

سگى به جاى اسبان، حمال خوراك

امير صالح بعد از آنكه مقابل با امير تيمور لنگ مى‏شود و مى‏جنگد و بالاخره غالب مى‏شود، امير تيمور لنگ را مى‏گيرند حبس مى‏كنند، موقعى كه مأمور خوراكى آورد خواست جلو امير تيمور بگذارد ظرف نبود سطلى در آنجا بود خوراك را در سطل ريخت و جلوى امير گذاشت در اين اثنا سگى رد شد سر كرد در سطل، امير تيمور نهيبش كرد سگ سر بلند كرد بند سطل گردن سگ افتاد و پا به فرار گذاشت. آشپزخانه امير را همراه برد امير خنده‏اش گرفت. مأمور به امير صالح خبر داد، امير هم برايش رقت كرد گفت او را در حرم بياوريد. قدرى از او دلجوئى كرد گفت شنيدم خنده كردى گفت بله روز قبل سيصد مركب از قاطر و شتر و الاغ طباخ خانه لشكر مرا حمل مى‏كرد امروز يك سگى آشپزخانه ما را حمل كرد. امير صالح هم گفت بنده خدا اصل اين امارتهاى من و تو تمامش بازيچه است بس است در پستى اين عالم كه يك شلى مثل تو و كورى هم مثل من امير شود. غرضم تمامش وهم و خيال است.

پى‏نوشتها:‌


43) و ما من دابة فى الأرض الا على الله رزقها.
سوره هود، آيه 6.
44) فسا كتبها للذين يتقون و يوتون الزكوة والذين هم باياتنا يومنون.
سوره اعراف، آيه 156.
45) دعاى افتتاح در اعمال شبهاى ماه رمضان.
46) ما علمت لكم من اله غيرى.
سوره قصص، آيه 38.
47) و قضى بينهم بالحق و قيل الحمد لله رب العالمين.
سوره زمر، آيه 75.
48) و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلاً.
سوره اسراء، آيه 72.
49) سوره حديد، آيه 1.
50) سوره جمعه، آيه 1.
51) سوره اسراء، آيه 44.
52) سوره مؤمنون، آيه 14.
53) سوره اسراء، آيه 44.
54) كلمه طيبه، ص 219، حكايت 4.
55) سوره حديد، آيه 1.
56) و اوحى ربك الى النحل ان التخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون
سوره نحل، آيه 68.
57) علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى‏ء.
سوره نمل، آيه 16.
58) سوره نحل، آيه 21.
59) نطق به معنى اظهار مافى الضمير است و در انسان به وسيله زبان است و در حيوانات به وسيله صداهاى مخصوص و گفته شده كه بسيارى از حيوانات مقاصد خود را به يكديگر به وسيله صداهاى خفيفى كه بشر عاجز از شنيدن آن است به يكديگر مى‏فهماند و بعضى مانند مورچگان به وسيله حركت شاخكهاى خود مقاصدشان را مى‏رسانند و اينها همه نطق ملكى و عالم ظاهر است.
نطق ملكوتى عبارت است از آشكار نمودن حقايق و مطالب به وسيله اشيا، جماد، نبات، حيوان در همان عالم ملكوت كه غيب عالم ماده است كه بشر عادى از ادراك آنها عاجز است و از اين قسم است خبر دادن هدهد به سليمان حالات شهر سبا و شرك و كفر آنها و غفلت آنها از توحيد خداوند و قدرت و علم خداوند و نيز خبر از اينكه آنها در دام شيطان و جلوه گريهايش در اعمال زشت هستند و نيز از هدايت و ضلالت ذكرى نموده و بديهى است درك اين مطالب براى هدهد به جهت ملكى او محال است تا چه رسد به اظهار آن پس به جهت ملكوتى است و شايد جمله سليمان كه خداوند به ما منطق طير داد همان جهت ملكوتى است وگرنه جهت ملكى را افرادى از بشر هستند كه مى‏تواند منطق حيوانات را بفهمند.
براى شرح بيشتر به كتابهاى مورچگان و موريانه و زنبور عسل تأليف موريس مترلينگ مراجعه شود.
60) و لسليمان الريح عدوها شهر و رواحها شهر.
سوره سبا، آيه 11.
61) ص 246. 62) سوره حديد، آيه 1.
63) فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء و اليه ترجعون.
سوره يس، آيه 83.
64) كتابهاى مناقب و معاجز - منتهى الامال جلد يك، ص 21، حالات پيغمبر صلى الله عليه و آله.
65) ما شكت الارض الى الله بمثل شكايتها من صب الدم الحرام و من ماء غسل الزنا و من النوم بين الطلوعين عليها.
لئالى الاخبار، جلد 5، ص 194، س 14.
66) بحارالانوار، جلد 6، ص 218، حديث 13.
67) مفاتيح، دعاى ابوحمزه ثمالى.
68) والله العزة و لرسوله و للمؤمنين.
سوره منافقون، آيه 8.
69) من كان يريد العزد فلله العزة جميعاً.
سوره فاطر، آيه 11.
70) يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها ألاذل و لله العزة و لرسوله و للمومنين.
سوره منافقون، آيه 8.