4
بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم(42)
رحمت رحمانى تكوينى و رحمت رحيمى كسبى است
روز گذشته كلام درباره الرحمن الرحيم بود. الرحمن صفت عامه رحمت كامل الهى در عالم
دنياست مورد رحمت رحمانيه هم تمام موجودات است. آنچه لباس هستى پوشيده است از كرم
خاكى تا كرات دور دست، از عرش تا فرش رحمت همه را فرا گرفته است، يعنى آنچه اين
موجود نياز داشته به او عنايت كرده است براى جلب منفعت و دفع مضرات آنچه لازم داشته
به او عطا فرموده است، خواه بخواهد خواه نخواهد.
ما عدم بوديم تقاضامان نبود
|
|
لطف حق ناگفته ما مىشنود
|
بدون اينكه مخلوق بگويد چنين و چنان مىخواهم، خدا به او داده است. آيا حيوان بدون
چشم مىتواند زندگى كند؟ نه، پس به او چشم مىدهد. حالا كه مىخواهد چشمش بدهد كجا
بايد قرار بدهد - بايد جلو باشد آن هم در قسمت عضو بالا كه سر باشد و آن هم بايد در
پيشانى، اين رحمت است و همچنين در باب رزق رساندن به مخلوق هر جنبندهاى به رحمت
رحمانيهاش رزقش را به او داده و خواهد داد(43)
خواه شكر بكند يا نكند.
اما رحمت رحيميه يعنى رحمت در آخرت و پس از مرگ مختصر است به هر كس كه با ايمان از
دنيا برود. كسى كه ايمان به خدا و رسولش داشته باشد، رحمت الهى شامل حال او مىگردد(44)
بنابراين رحمت دنيوى و رحمانى خدا اكتسابى نيست رحمت تكوينيه است و عطا - اما رحمت
آخرتى رحيمى اكتساب مىخواهد كه آدمى كارى بكند كه مورد رحم خدا بشود و آن ايمان و
عمل صالح است. اگر كسى ايمان ندارد كافر و قلدر است مورد رحم نيست خداوند
ارحم الرحمين است اما فى موضع العفو و الرحمة
اشدالمعاقبين است فى موضع النكال و النقمة(45)
فرعونى كه آنقدر قلدر است كه مىگويد غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم(46)
چگونه او را به بهشت ببرند؟ بهشت جاى لطيفها است، بهشت براى اين قلدرها خلاف عدل
است، عدل يعنى هر كسى را جاى مناسبش جاى دادن.
همه بايد از صراط رد شوند، هر كس جهنمى است جاذبه جهنم او را پائين مىكشد، هر كس
كه بهشتى است، به سلامت رد مىشود منادى بين بهشت و جهنم ندائى مىدهد كه تمام بشر
مىشنوند. مىگويد سپاس سزاوار خداست كه هر كسى را جاى خودش نشاند(47)
آن كسى كه قلدر و كافر است مريض است بهشت دارالسلام است مريض1 را بايد به
بيمارستان ببرند اين كسى كه سرطان دارد چكارش به باغ گلزار - كافر كور است جلوى روى
كور، چه بگذارند(48) رحيم براى
الدين يتقون است هر كس اهل تقوا شد رحم خدا آنجاست هر كس اينجا اهل رقت
و تاثر شد (كتاب قلب سليم باب قساوت قلبش را بخوانيد تا معنى رقت قلب دانسته شود)
مورد رحم خداست.
ديروز هم اشارهاى كردم آن نفس غليظى كه به زير دستش، به زنش رحم نمىكند، رحم به
او معنى ندارد، خدا به چه چيزش رحم كند دلى كه قساوت دارد اصلاً جاى رحم نيست.
پس رحمت رحيميه مختص به مؤمن است - هر كس در دنيا ايمان را كسب كند، رحمت الهيه
شامل حالش مىگردد.
همه موجودات گواهى به پاكى خدا مىدهند
آيه بعد سبح ، يكى از موضوعات مهم قرآن مجيد تسبيح و
حمد عالم وجود است. چندين جاى از قرآن از اين حكمت عالى براى طالبين معرفت خبر
مىدهد خيال نكن تو مىگوئى سبحان الله سبح لله ما فى السموات
والارض(49) - يسبح لله ما فى السموات و ما
فى ألارض(50) - و ان من شىء الا يسبح
بحمده(51) ماضى، مستقبل، حال
براى چه است؟ براى استمرار است يعنى متصل، تمام عالم وجود تمام ذرات عالم هستى، همه
تسبيح مىكنند ذات بيزوال رب العالمين را - نيست چيزى مگر اينكه تسبيح و ستايش
مىكنند رب العالمين را يسبح لله ما فى السموات و ما فى ألارض
فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد اى مؤمن اگر در ركوعت سه مرتبه مىگوئى
سبحان ربى العظيم و بحمده سراسر عالم وجود متصل مىگويند
سبحان الله تمام دستگاه هستى همه در تحميد حقند.
سه قسم تسبيح
و اما معنى تسبيح و حمد خدا يعنى چه، خلاصه آنچه گفته شد و هر سه قسم صحيح و مانعى
ندارد هر سه قسم باشد، سه قسم تسبيح پروردگار تصور گرديده است و درست است. اول
تسبيح تكوينى به لسان حال جميع عالم وجود.
هر گياهى كه از زمين رويد
|
|
وحده لاشريك له گويد
|
حالا من فهرستش را بگويم، شرحش ان شاء الله بعد گفته مىشود اول تسبيح لسان حال،
تسبيح تكوينى - دوم تسبيح ملكوتى، قولى ملكوتى سوم تسبيح قولى ملكى كه مختص به
افرادى از بشر است كه مؤمنينند.
مرتبه اول از تسبيح، كه تمام عالم هستى به لسان حال مىگويند سبحان الله - سبحان
يعنى پاك و منزه از هر عيب و نقص است. خداى تعالى هيچ نقصى در دستگاه خلقتش نيست و
نبوده و نخواهد بود الحمدلله اثبات هر كمالى است هر چه قدرت و حكمت است از خداست
مثال بزنم: اگر خط خوبى به دست شما برسد مانند خط مير و خط درويش كه خط نسخهايش
قيمتى است، همينطور كه نگاهش مىكنى از اول صفحه تا آخر به لسان جلى مىگويد
نويسنده من استاد خط بوده واقعاً هر چه نگاه مىكنم مىبينم اين دايرههاى نونى كه
نوشته شده قوس دال يا نقطه نون كه نوشته شده اين جناب مير، استاد خط روزگار بوده هر
چه مىخواهم توى صفحه نگاه كنم يك نقصى، يك نقطهاى كه ذرهاى انحراف در آن باشد
نمىبينم، اين صفحه به لسان فصيح مىگويد احسنت، مرحبا اى مرحوم مير.
قلم قدرت در يك وجب صورت
صفحه صورتت يك وجب هست دست قدرت چند نقش كرده يكى چشمت، اين چشم بادامى به اين
قشنگى چقدر فصيح مىگويد سازنده من بدون پرگار بدون اينكه مال يكى غير از ديگرى
باشد ميليونها، ميلياردها توى يك وجب در يك وجب چشم درست كرده است. چون اگر
چشمهايتان چهارگوشه بود چطورى بوديد، خيلى آدم هيولا مىشود خدا چشم را بادامى قرار
داده كه از دو گوشهاش چركها و رطوبات زائده بيرون بيايد.
اما راجع به بينى: دو سوراخ براى بينى قرار داده و به يك تير چندين نشان زده است،
اولاً سوراخ قرار داد براى اينكه فضولات مغزت از اين دو راه پائين بيايد، لذا سوراخ
را پائين قرار داد نه بالا ثانيا نفع اهمش اتصال و ارتباط اين سوراخ بينى با قصبة
الريه است يعنى از گلو دو راه دارد يكى راه دستگاه خوراك است كه مىرود پائين و
متصل به معده است و ديگر راهى است كه اتصال به ريه و دستگاه تنفس دارد دو سوراخ
است. در گلو يك راه نفس كشيدن، يك راه خوراك پائين رفتن. راه نفس كشيدن اتصالى به
داخل دهان داده اتصالى هم به دماغ داده است براى اينكه آدمى هر لحظه بايد نفس بكشد
اتصالش داد به يك سوراخ ديگر، كه وقتى با دهان خوراك مىخورد از سوراخ بينى نفس
بكشد، چرا دوتايش كرد؟ گاهى سوراخ بينى مىگيرد خدا يدكى برايش درست كرد تا بتوانى
نفس بكشى اگر اين سوراخ دماغ نباشد آدمى چيزى كه در دهنش است بايد بيرونش بياورد و
نفس بكشد آن وقت دوباره به دهان بگذارد، آن دماغش آن دندانهايش آن زيبائى ابروهايش.
مىخواهم معنى سبحان الله را بگويم يعنى هر صورتى را كه مىبينى به لسان حال
مىگويد: سبحان الله، نقاش قدرت چه نقشبندى كه كرده است! ابرو مىگويد: سبحان
الله، دماغت مىگويد: سبحان الله، چشمانت مىگويد: سبحان الله، زبان و گوشت
مىگويد: سبحان الله، صورت آدمى يك وجب در يك وجب است تمام بشر يكنواخت هستند
مىگويند چهار ميليارد بشر هستند تا آيا دو تا بشر شما سراغ داريد كه به هم مشتبه
بشوند. دو نفر را در دنيا پيدا بكن كه به هم مشتبه بشوند با اينكه صورتها به اندازه
يكديگر حتى3 پدر و پسر با هم و برادر با برادر مشتبه نمىشوند اين تمايز را چرا
قرار داد به علت اينكه اين بشر زندگيش اجتماعى است اگر با هم مشتبه بشوند وضع بهم
مىخورد.
مثلا كسى پولى را برداشت و در رفت شما مىخواهيد پيدايش بكنيد، بيچارهاى كه شكل
اوست بگيريد هر چه بگويد من نيستم، اگر شكلها با هم مشتبه مىشد، زندگى ميسر
نمىشد. فتبارك الله احسن الخالقين(52)
.
صدا و بند انگشت، ظهور قدرت
عجيبتر از صورت بگويم كه به زبان حال مىگويد: سبحان الله گلو و صوت است از جهت
صدا و حنجره، دو نفر نيستند كه مثل هم باشند هر كسى يك لهجهاى دارد. در تلفن از
لهجه مىفهمى كيست؟ زنست يا مرد حتى دانشمندان مىگويند كه عقدهاى بند انگشتان مثل
هم نيست هر انگشتى عقدها و دائره هائى دارد، دو نفر نيستند كه دائره انگشتشان مثل
هم باشد اين هم كه در سالهاى اخير زدن انگشت اعتبار دولتى پيدا كرده اگر كسى سواد
ندارد امضاء كند بايد انگشت بزند، روى ميزان صحيح عقلى است چون اثر انگشت اين شخص
غير از اثر انگشت ديگرى است حالا جا دارد كه بگوئى تبارك الله
احسن الخالقين آيا گلوى تو، انگشت تو، زبان تو، صورت تو، چشم تو، دندان و
مژگان تو همهاش مىگويد: سبحان الله يا نه؟
تمام اجزاى صورت مىگويد: سبحان الله، الحمدلله چيزهاى ديگرت هم همين است.
قدرتنمائى در عالم گياهان
هر گياهى كه نگاه مىكنى مىبينى مىگويد سبحان الله، حيرتآور است، يك دلو آب پاى
درختى بريز كه خشك شده آن وقت نگاهش بكن اين چه قدرت و جاذبه و نفوذ حكم است، حكم
الهى چيست كه تخلفپذير نيست. يك حلب آب اگر پاى درختى ريخته شد، به حكم تكوينى
الهى جاذبه اين درخت به تمام شاخهها آب مىرساند، به تمام برگها تمام فرعها آب
برسد. والله عجيب است، آيا مىشود كه به يك برگ آب نرسد؟
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد نگاه بكن بوته هندوانه و خربزه در تابستان، چون
هوا گرم است، بدن به مايعات زياد علاقه دارد.
ميوهاى مثل هندوانه در تابستان به كار مىخورد، در زمستان چه فايده؟ امام
مىفرمايد نگاه بكن خدا چه كرده است، خود اين خربزه مىگويد سبحان الله.
ديگر مسأله شاخه و ساقه است نمىشود كه خربزه ساقه داشته باشد يعنى مثل درخت نارنج
باشد تمامش خراب مىشود و شاخه را مىشكند بعضى هندوانهها 9 كيلو است چون سنگين
است سطح زمين بايد دايهاش باشد لذا روى زمين پهن مىشود.
تسبيح ملكوتى را افراد ملكوتى مىشنوند
مرتبه دوم از تسبيح اشيا تسبيح ملكوتى است و ان من شىء الا
يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم(53)
آدم در ملك است در ظاهر و حس است محسوس را مىبيند و درك مىكند بدن آدمى، باطنش
دائما سبحان الله گويان است اگر بعضى از افراد بشر در برخى از اوقات حالى پيدا
بكنند صداها مىشنوند، مىبينند كه در و ديوار همه سبحان الله مىگويد به لسان
فصيح، اما ملكوتى نه ملكى، آن تسبيحى كه اشيا مىكنند ملكى نيست تسبيح ملكوتى است
تا كسى در ملكوت راهى پيدا نكند به آن اطلاع پيدا نمىكند.
بشر امروزه كه كمى صنعت مىداند، غرور عجيبى پيدا كرده كه غير از خودش را بى خبر
مىداند اولاً علم را اختصاص مىدهد به طايفهاى از بشر كه خودشان هستند و غير از
بشر كه هيچ، اين حرف اختصاص به اين دوره ندارد. سابق هم زياد علم را اختصاص به بشر
مىدادند در حالتى كه قرآن و روايات اهل بيت اثبات شعور براى تمام حيوانات و نباتات
بلكه جمادات نموده است مثلاً شعور نبات بيش از جماد است شعور حيوانات بيش از نباتات
است.
روايتى دارد كه هر حيوانى سه علم دارد: علم به خدا منتها علم به علم ندارد.
آهوهاى تشنه و قطعه ابر
نوشتهاند وقتى چند آهو تشنه بودند در صحرا، در اين گودال و آن گودال جاهائى كه
احتمال آب مىدادند مىگشتند تا آخرين دامنهاى كه احتمال آب مىدادند ديدند نيست
يك دفعه سر را بالا كردند طولى نكشيد قطعه ابرى پيدا شد و باران باريد. امام فخر
رازى از قول آنكه ديده است اين قضيه را نقل مىنمايد. حيوان است ولى مىداند خالق
دارد.
دوم نر و مادهشناسى، سوم تغذيه سالمشناسى، هر حيوانى اين سه مرتبه از علم را
داراست.
بالاتر بگويم چيزهائى از شناخت اين حيوانات طلوع كرده است واقعاً آدمى را حيران
مىكند داستانى بگويم.
داستانى عجيب از شعور حيوانات
مرحوم ثقةالاسلام نورى در كتاب كلمه طيبه داستان عجيبى نقل كرده است در زمان خود
ايشان مىفرمايد: در زمان والد علامهام (پدرش از علماى بزرگ زمان و ساكن قريه نور
بوده است) در آن وقت سيد جليلى از سادات طالقان به رشت مىآمده و بابت سهم سادات
تجار رشت به او كمك مىكردند. در اين سال وضع تجار خوب شده بود. اين سيد بزرگوار هم
دويست اشرفى (در آن زمان خيلى بوده است) طلا جمع و آماده كرد خواست از رشت حركت كند
اول بيايد قريه نور پيش پدرم. موقعى كه حركت كرد در اثناى راه يك نفر دزد سوار بر
اسب بود به اين سيد ساده رسيد تعارفى كرد از سيد احوال پرسيد. اين سيد هم كاملاً
سفره دلش را باز كرد. دزد ديد عجب طعمه خوبى است در فكر اين است كه سيد را بيندازد
در راه و بالاخره جاى خلوتى بشود پولها را از او بزند، سيد بيچاره هم گفت تا قريه
نور دزد گفت من هم تصادفاً مىخواهم بروم آنجا دوتايمان همسفر هستيم در اثناى راه
رسيدند به لب دريا، چند ماهى گير چادر زده بودند براى ماهى گرفتن اين دو نفر براى
رفع خستگى نشستند پهلوى اين چند ماهيگير كه چاى بخورند، رفع خستگيشان بشود،5
ماهيگيرها هم دزد را مىشناختند باج از آنها مىگرفت، سيد بيچاره را هم مىشناختند
مقدارى كه نشستند دزد بلند شد رفت براى تطهير تا دور شد ماهيگيرها به سيد گفتند آيا
او را مىشناسى، گفت آدم خوبى است. گفتند اين دزد است.
سيد بيچاره ترسيد گفت: از كجا مىگوئيد گفتند از ما باج مىگيرد گفت به دادم برسيد
براى خاطر جدم گفتند ما هيچ كارى نمىتوانيم بكنيم مگر اينكه وقتى آمد تو به يك
بهانهاى برو ما او را مشغول مىكنيم تو خودت را به جنگل برسان، اجمالاً دزد برگشت
نشست، مقدارى گذشت سيد هم به بهانه تطهير كردن رفت مقدارى گذشت و ماهيگيرها هم دزد
را مشغول كردند، پس از چند ساعت دزد خبر شد فهميد كه اينها كلاه سرش گذاشتهاند
طعمه را فرار دادهاند تهديدشان كرد گفت من خودم را به سيد مىرسانم، لختش مىكنم
سپس مىكشمش بعد هم مىآيم به حساب شما مىرسم سوار اسب شد به جنگل رفت، سيد بيچاره
خودش را به جنگل رسانده بود تا هوا تاريك شد صداى جانورها وحشتناك بود. از ترس
جانورها از درختى بالا رفت، دزد هم به همان راهى كه سيد بيچاره رفته بود آمد تا در
جنگل نزديك درخت اينجا كه رسيد ديگر نفهميد سيد كجا رفته بالاخره پاى درخت چيزى
خورد و خوابيد كه صبح سيد را دنبال كند، سيد بيچاره هم كه معلوم است آن بالا
مىبيند. اجمالاً ساعتى از خواب اين دزد گذشت شغالى صدائى داد يك دفعه به صداى يك
شغال بيست تا يا بيشتر شغال از اطراف جنگل جمع شدند ولى آهسته آهسته، كه از صداى
پايشان دزد بيدار نشود همه دور اين يكى جمع شدند ديد همان استاد كل كه صدا زده بود
رفت جلو، اينها همه آهسته آهسته عقبش مىرفتند.
اول تفنگش را با دندانش گرفت آورد اين طرف پوستى كه رويش كشيده بود كندند و
خوردند، تفنگ را در گودالى انداختند با چنگالشان رويش خاك ريختند بعد شمشير اين دزد
را هم برداشتند و جائى خاك كردند، بعد زين اسبش را هم بردند بدون اينكه دزد بيدار
بشود.
بعد تمام اين شغالها كم كم آمدند تا نزديكش شدند همه با هم به او حمله كردند مهلتش
ندادند ريختند از سر تا پايش هر چه مىشد خوردند، چيزى باقى نگذاشتند غير از
استخوانهايش همه را خوردند سيد هم از بالا كيف مىكرد، صبح كه شد سيد از درخت
پائين آمد شمشير و تفنگ دزد را برداشت چون ديده بود شغالها كجا گذاشته بودند زين
اسب را هم روى اسب گذاشت سوار اسب دزد شده به قريه نور پيش پدر حاجى نورى مىآيد و
نفس راحتى مىكشد(54) .
در حيوة الحيوان دميرى نقل مىكند از على بن حاتم، مىگويد: در كوفه عادت ديرينه
من بود هميشه نان خشك خرد مىكردم، اول روز در لانه مورچههائى كه در منزل بودند
مىريختم مورچهها مىآمدند به تدريج اين ذرات را مىبردند، يك روز طبق معمول خرده
نانها را ريختم بعد از ظهر و عصر رد شدم نگاه همان محل كردم ديدم يك ذره دست
نخورده، پس از تحقيق ديدم امروز روز عاشوراى حسين (عليه السلام) است.
جن و ملك بر آدميان گريه مىكنند
|
|
گويا عزاى سيد اولاد آدم است
|
5
بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هو العزيز الحكيم(55)
ملك محسوس و ملكوت غير محسوس مىباشد
آنچه كه هست شده و محسوس به حواس است يعنى آدمى آن را به حواس خمسه ادراك مىكند
ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش را عالم ملك مىگويند باطنش را ملكوت مىنامند، هر چيزى
از ذره، كرم خاكى - باطنى دارد آنچه كه ديدنى نيست مكرر گفته شده است هر چه آدمى به
اين چشم نمىبيند حق ندارد منكرش شود مثلاً شعور، به كسى بگويند بى شعور، بر
مىگردد دشنام مىدهد. بگو تو را به خدا شعورت كجاست؟ كف دست، كف پا، دماغ در چه
چيزت است. جواب مىگويد شعور دارم اما جايش را نمىدانم كجاست، حالا هر چيزى را كه
آدمى نمىبيند نمىتواند بگويد نيست و همچنين عقل، به كسى بگو بى عقل دادش بالا
مىرود اى عاقل روزگار، عقلت كجاست؟ مىگويد جايش را نپرس كه نمىدانم ولى يقيناً
من عاقلم.
خواستم بگويم ايها الناس آنچه را كه به چشمتان نمىبينيد، هر چه را كه به گوشتان
نمىشنويد نگوئيد كه نيست، اين گوش حيوانى نمىتواند همه اصوات را ادراك بكند
ارتعاشات صدا در هوا در حد مقررى اگر واقع شد ممكن است اين گوش بشنود و اگر كمتر از
حد مقرر شد گوش نمىتواند بشنود. اين مقدمه بود براى بحث ملك و ملكوت.
ملك يعنى ظاهر، ملكوت يعنى آنچه ديده نمىشود باطن و حقيقت اشيا، تمام مراتب هستى
داراى مرتبهاى از شعور است منتهى در بعضى شعور ملكى و در برخى ملكوتى، شعور ملكى
در عالم ملك و ماده است با كم و زياد حتى درخت، مىگويند شعور دارد درخت كدو وقتى
لاله مىكشد نزديك ديوار كه مىرسد كج مىكند يا شاخههاى درخت، اگر حس كند آفتاب
سمت ديگر است رو به سمت آفتاب شاخه كج مىكند. عجيبتر نخل است كه مىگويند نر و
ماده دارد، دو درخت نخل يكى نر و ديگرى ماده حالت معاشقه بينشان پيدا مىشود در
حيوان بيشتر از نبات شعور ظاهر مىشود، البته در خود حيوانات نيز شعور مراتب دارد.
زنبور عسل نمونهاى از حيوان با شعور
قرآن مجيد بهترين شاهد است راجع به شعورى كه خدا به زنبور عسل داده است(56)
خدا وحى تكوينى كرد به زنبور عسل كه چگونه خانه بسازد، تمام جثه زنبور7 بقدر يك بند
انگشت است، مهندسين روزگار حتى در زمان حال محال است خانهاى مثل زنبور عسل بسازند
يعنى بدون آلت، ماده اين خانه شل و سنگ و گل آن از گياهان است مواد موميائى مىآورد
خانه مىسازد حالا بايد چه شكلى بسازد؟ شش گوشه بدون پرگار، بدون اينكه زاويهها
فرقى بكند با تساوى تمام زوايا، آيا مىتوانى با انگشت بكشى؟ هيچ مهندسى نمىتواند
بزرگان افتخار مىكنند كه ما فهميدهايم چرا زنبور عسل شكل مسدس مىكشد چون شكلهاى
ديگر زاويههاى حاده زياد شده، مقدارى از فضا را مىگرفت و نيز زنبور عسل مستدير و
گرد است، اگر خانهاى كه مىسازد گوشههاى حاده داشته باشد، رفتنش در چنين حجرهاى
سخت است.
نسبت به عسل دادنش مىداند بايد روى گياههاى معطر بنشيند و آن وقت بخورد و برگردد
به خانهاش مسافتى را طى كرده، خانهاش را گم نمىكند. حالا كه برگشته صدهزار خانه
است هر زنبورى خانه خودش را مىداند، آنگاه موقعى كه مىخواهد عسل بگذارد هنوز بشر
سر از كار اينها در نياورده كه عسل را چطور مىگذارد دو قولست يك قول گفتهاند كه
روى گياه كه مىنشيند به مقدارى كه سير شود مىخورد بعد مقدارى هم در دهنش نگه
مىدارد در لانهاش مىريزد و به تدريج عسل مىشود. بعضى گفتهاند مىخورد كه سير
مىشود آن وقت به لانهاش مىآيد مقدارى از آن را قى مىكند.
گويند ارسطو گفت: بايد ما بفهميم اين زنبور عسل چطور عسل مىدهد وقتى در حجره تنگ
و تاريكش مىرود هيچكس نمىتواند ببيند به اسكندر گفت كه آينه بزرگى جلو خانههاى
زنبور نصب بكنيد عكسشان مىافتد در آينه آن وقت تماشا مىكنيم. به چه زحمتى آينه و
وسايل را تدارك كردند، جلوى لانهشان نصب كردند فردا آمدند براى تماشا ديدند عجيب
است از زرنگى زنبورهاى عسل، دست و پايشان را گلى كرده و آينه را كثيف كردهاند كه
عكسشان نيفتد كه ديگرى سر در آورد. بشر نبايد سر از كار او در آورد.
برخى از حيوانات مانند همين زنبور عسل، تشكيلات حكومتى دارند براى سلطانشان، كاملا
مطيع و منقاد هستند، مير غضب باشى دارند. هر زنبورى در مراجعت، متعفن و بدبو باشد
نمىگذارد وارد لانه شود، در لانه نصفش مىكند تا عبرت شود.
جنگشان با دشمن هم تماشائى است اگر چنانچه دشمنى بيايد تعاون مىكنند تا دشمن را
بكشند رهايش نمىكنند، آن وقت كشتهاش را اگر زورشان رسيد از لانه بيرون مىبرند
اگر زورشان نرسيد (خدا خواسته كه اينها عسل پاكيزه به بشر بدهند) بدنش را موميائى
مىكنند كه ديگر بو ندهد.
گويند مصريها و يونانيها كه از چند هزار سال قبل بدنهاى سلاطينشان را موميائى
مىكردند، از زنبور عسل ياد گرفته بودند، اين حد از شعور و ادراك معلوم است از بشر
خيلى كمى ندارد اگر چه فرقى دارد. بشر فرقش با حيوانات ديگر آن است كه اگر چيزى را
بداند علم تركيبى است اما آنها علم بسيط دارند. زنبور عسل اين كمال را دارد اما
نمىداند كه كمال دارد. آدمى اگر كمالى داشته باشد، علم به كمال هم دارد دوم آنكه
بشر در مسير ترقى و زيادتى است.
شعور ملكوتى يعنى باطنى، ملكوت تمام موجودات نطق دارد و ذكر و حمد و ثنا دارد يعنى
هر درخت و هر حيوانى همه مىگويند سبحان الله نه صداى ملكى سر و صداهائى كه در
ملكوت است. هر جا روكنى ذكر خدا مىبينى، حمد خداست اگر كسى سر از ملكوت در آورد،
آن وقت آن سر و صداها را مىتواند ادراك بنمايد ولى تا در ملك است نمىشود.
نطق حيوانات - هدهد و مورچه در قرآن
نطق، اظهار مافى الضمير است، چيز نهان را كشف كردن است خواه به آنكه گوشت باشد يا
با سر باشد با اشاره باشد لازم نيست حتماً به زبان باشد در آدمى به زبان، ليكن در
حيوانات به اشارات است طبق تحقيقات دانشمندان با ايجاد حركات و در نتيجه امواج
مخصوص صوتى مطالب خود را به همنوع مىفهمانند.
راجع به نطق هدهد و نطق مورچه با سليمان در قرآن مجيد در سوره نمل تذكر فرموده است
و از عطاهاى خداوند به سليمان فهميدن اين قسم نطق حيوانات كه مربوط به عالم ملك است
نه ملكوت، مىباشد(57) داستانش را مجمل
بگويم: هدهد در بين طيور كه مسخر جناب سليمان بودند، امتيازاتى داشت. جناب سليمان
در سلطنتش يك عده از جن، يك عده از انس، يك عده از وحش، يك عده از پرنده اينها
هميشه لشكريان سليمان بودند، هدهد مزيتى كه داشته، آب را زير زمين خوب مىشناخته
است لذا سليمان علاقه داشته همراهش باشد. نكته ديگر، حيوان باوفا و با مهر و عاطفه
است. از وفايش اين است اگر همسرى پيدا كرد، خودش و همسرش به قدرى با محبت، وفا و
صفا هستند ماده هيچ نظر به هدهد نرى نمىكند و نر هم نظر به هيچ مادهاى نمىكند.
از خصوصياتش اگر ماده رفت و نيامد هميشه ناله مىكند و دنبالش مىگردد و اگر پيدايش
نشد چيزى نمىخورد اصلاً نگاه زن ديگرى هم نمىكند اگر چنانچه زنش مرد يا از پيدا
شدنش مأيوس شد مىگويند كه خوراكى و آب نمىخورد مگر به قدر سد جوع تا مرگش برسد.
تفريحى هم براى سليمان كرده است، نوشتهاند: وقتى اين پرنده به فكر افتاد تفريحى
براى سليمان بكند براى خوشحالى سليمان آمد و گفت جناب سليمان ممكن است فردا شما
مهمان ما بشويد، سليمان فرمود خودم يا با لشكرم؟ گفت شما با لشكرتان. پرسيد مكان
پذيرائى كجاست؟ گفت لب دريا آنجا محل پذيرائى. هنگام پذيرائى شد چرخى زد در هوا
ملخى گرفت آن وقت آمد مقابل همه تا همه ببينند. در دريا افكند و گفت
ان فاتكم اللحم لا يفوتكم المرق گفت آى سليمان اگر گوشت كم است، آب گوشت
زياد است.
روزى جناب سليمان هدهد را نديد و تعجب كرد كه بدون اذن كجا رفته است گفت
لاعذبنه عذابا شديداً اولاً ذبحنه شكنجه شديدش مىدهم يا او را مىكشم(58)
پس از اينكه پيدايش شد فرمود كجا بودى گفت رفته بودم برايتان جاسوسى اطراف كشورها،
كشورى پيدا كردهام به نام سبا (اين گفتگو راجع به
ملكوت است هدهد دارد به جهت ملكوتى مىگويد) ديدم اهل اين شهر را كه سلطانشان زنى
است به قدرى اينها پست شدهاند كه زنى بر اينها مالك شده است. ديگر آنكه شيطان
گمراهشان كرده براى آفتاب سجده مىكنند نه براى خدا.
هدهد شروع كرد پستيهاى قوم سبا را ذكر كردن. جناب سليمان هم گفت اگر چنين است،
بايد خودت قاصد بشوى. نامهاى نوشت براى ملكه شهر سبا كه اسمش بلقيس بود. هدهد هم
صاف نامه را آورد بالاى سر كاخ بلقيس انداخت در دامنش، شد واسطه، تا آخر(59)
نخواستم قصه بلقيس را بگويم.
زبان گويا در حال خواب
نكتهاى از شعور و نطق ملكوتى بگويم: هدهد وقتى با سليمان سخن مىگفت نه اينكه
خيال كنيد با تكه گوشت لاى منقارش مىگفت ملكوتش دارد مىگويد وقتى آشكارتر گفتهام
اگر كسى باورش نمىشود كه غير از زبان مىشود حرف زد، حرف زدن در خواب را دقت كند.
خودت در خواب مكرر برخورد كردهاى، دهنت روى هم است ولى سخن مىگوئى اگر سخن گفتن
مخصوص زبان است، پس دهنت كه روى هم است معلوم مىشود روحت هم نطق دارد، روحت هم گوش
شنوا دارد، نطق منحصر به اين تكه گوشت نيست، نفس هم نطق دارد، ملكوت آدمى و هر
حيوانى نطق دارد.
درباره مورچه و سليمان نيز قرآن گواه مطلب است. جناب سليمان با آن قشون جن و انس
تا از دور پيدا شدند در صحرائى كه پر بود از اين مورچهها، سلطانشان فرياد كرد اى
مورچگان خطر! زود به لانههايتان برويد كه اگر بمانيد، لشكر سليمان شما را پامال
مىكند باد اين صدا را به گوش سليمان رسانيد. سليمان گفت برويم پهلويش، آمد پهلوى
جناب رئيس، فرمود: رئيس مورچهها (اين روايت را كه مىگويم از امام صادق (عليه
السلام) نقل شده) مرا مىشناسى؟ گفت تو نبى خدا هستى. فرمود: آيا مىدانى من ظلم
نمىكنم؟ گفت بلى مىدانم، فرمود چطور اعلان كردى به مورچهها، گفت نه اينكه گفتم
مورچهها بروند لانه هايشان كه به آنها ستم نشود بلكه اگر مورچگان دستگاه سلطنتى تو
لشكريان ترا ببينند، ديگر از شكر مىافتند هميشه بايد نگاه پائينتر كرد. نرو
آنجائى كه قصر و مبل و پارك است، وقتى رفتى آنها را نگاه كرد خودت را كم كم فاقد
همه چيز مىدانى، گفت آى سليمان مىدانى چرا خدا باد را مسخر تو كرد كه بساط سلطنتى
تو را ببرد(60) از صبح باد قوى بساط سليمان
را بلند مىكرد تا شام حركت مىكرد نهار را بابل مىخورد از بابل حركتش مىداد،
عصرانه را استخر فارس مىخورد يك ماه راه را صبح تا شام مىرفت. مورچه گفت: سليمان،
مىدانى خدا چرا باد را مسخر كرد بساطت را حركت بدهد سليمان فكرى كرد فرمود
نمىدانم. گفت براى آنكه مغرور نشوى، بدانى سلطنت تو روى باد است. دنبال سلطنتى
بگرد كه تكيهات قوى باشد، زوال و فنا نداشته باشد سلطنتى بخواه كه عزلى نداشته
باشد آنهم در بهشت است.
مورچهاى كه كلمه حكمت به سليمان مىگويد از جنبه ملكوت اوست نه ملكش، ملك ظاهرى
يك مورچهاى بيش نيست، ملكوتش هستيش، غيبش، جهت الهيهاش است. آنچه را كه ملكوت
اشيا است ذكر خدا، حمد خدا، ليكن آنكه مهم است ملك آدمى است، يعنى آدمى به اين زبان
گوشتيش آنچه ملكوت مىگويد آن را آشكار بكند اين سعادت است.
خدا در قرآن مىفرمايد: با اين زبانتان بگوئيد سبحان الله،
الحمدلله وگرنه باطنتان و باطن جميع اشيا همه مىگويند:
سبحان الله الحمدلله در عدة الداعى(61)
است كه وقتى جناب سيمان روى همين بساط كذائى در هوا حركت مىكرد دهقانى بيل دستش
بود آبيارى مىكرد صداى كبكبه بساط سليمان را شنيد نگاه بالاى سرش كرد گفت سبحان
الله خدا چه ملك عظيمى به سليمان داده، باد سخنش را به گوش سليمان رساند سليمان به
باد امر كرد او را پايين بياورد همانجا بساط پائين آمد خودش رو به دهقان آمد دهقان
سليمان را ديد ادب و احترام كرد فرمود: چه گفتى؟ گفت، گفتم: خدا به پسر داود چه ملك
عظيمى داده است (حاصل روايت شريفه) فرمود به تو بگويم: اگر مؤمن از روى ايمان يك
دفعه بگويد سبحان الله، بهتر است از تمام ملك پسر داود.
6
بسم الله الرحمن الرحيم
سبح لله ما فى السموات والارض و هو العزيز الحكيم(62)
خلاصه بحث اين دو سه روزه سبح لله ما فى السموات والارض
آنچه در آسمانها و زمين است آنچه به چشم مىخورد هر چه كه لباس هستى پوشيده از كرم
خاكى تا برسد به افلاك دائما سبحان الله و الحمدلله
گويانند، عرض شد كه اين تسبيح و حمد علاوه بر لسان حال و تكوين، لسان قال است اما
ملكوتى نه ملكى، يعنى جهت باطن، چون اشيا ظاهرى دارد و باطنى در ظاهر اشيا شعورى
نيست، ليكن در باطنش شعور و نطق است. ديروز داستان هدهد و مورچه را از قرآن ذكر
كردم علاوه بر حيوانات، نباتات نيز همين است.
ناله حنانه از هجر رسول صلى الله عليه و آله
داستان ستون حنانه، نمونه آن است در مسجد النبى هنوز جايش هست ستون دومى است در
رديف دوم، خوب است نزد آن دو ركعت نماز بخوانند وجه تسميهاش به حنانه از حنين به
معناى ناله است و علتش اين بوده كه رسول خدا تا مدتى در مسجد بعد از نماز مىايستاد
و اينجا كه الان ستون است چوب نخل خشكيدهاى بوده رسول خدا به اين درخت نخل خشكيده
تكيه مىداد و صحبت مىفرمود. زن مؤمنهاى كه از حاضرين مسجد بود به رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد كرد شما ديگر ضعيف شدهايد روى پا كه مىايستيد
خسته مىشويد پسر من نجار است اجازه مىدهيد چيزى درست بكند كه شما روى آن بنشينيد؟
پيغمبر قبول فرمود. مادر به پسر سفارش كرد پسر هم منبر سه1 پله كوچكى درست كرد
آورد در مسجد گذاشت روزى كه آماده شد و در مسجد گذارده گرديد پيغمبر سلام نماز را
داد، برخاست منبر برود از پهلوى اين درخت كه رد شد يك دفعه صداى ناله جانگدازى
ناله فراق از اين چوب خشك بلند شد كه تمام اهل مجلس را متاثر نمود، خود
پيغمبر هم متأثر شد، رسول خدا برگشت چوب را در بغل گرفت، فرمود: ناراحت نباش من از
خدا خواستم كه تو را از درختان بهشت قرار دهد قدرى كه آرام گرفت روى منبر نشست، اين
ناله ستون، جهت ملكوتى او است(63)
(64) .
سه ناله زمين در سه وقت
همين زمين كه رويش راه مىرويد در ظاهرش شعور و نطقى نيست ليكن باطنش مؤمن و كافر
را مىشناسد نشنيدهايد كه زمين در سه وقت از دست سه طايفه ناله مىكند؟ 1. وقتى كه
خون مظلومى روى آن ريخته شود، 2. وقتى كه آب زنا ريخته شود، 3. وقتى كه كسى از طلوع
فجر تا طلوع آفتاب بخوابد و بلند نشود دو ركعت نماز صبح را بخواند(65)
.
در روايت دارد وقتى كه جنازه مؤمن را در قبر مىگذارند و مىروند قبر (خود زمين)
سخن مىگويد ملكوت قبر به مؤمن مىگويد: آى مؤمن! تو روى من راه مىرفتى من افتخار
مىكردم كه روى من بندگى خدا مىكردى و من را شاد مىكردى مىگفتم چه وقت مىآئى در
شكم من كه تلافى كنم؟ الان موقع تلافى من است ملكوت قبر تا چشم كار مىكند وسعت
پيدا مىكند مدالبصر و اگر به عكسش تارك الصلوة باشد
ملكوت قبرش مىگويد: روى من راه مىرفتى، از دست تو نالهها داشتم حالا موقع تلافى
كردن است چنان ملكوت قبر تنگ مىشود مثل ميخى كه در ديوار مىكوبند چقدر در فشار
است اين بدبخت هم در فشار است(66) .
نور و فرش براى ملكوت قبر
خيال نكنيد اشياء بى شعورند، در و ديوار عالم شعور و ادراك و نطق همه جا را گرفته
است ليكن در ملك نيست تا آنهائى كه در ملكند بفهمند كسانى كه در برزخ رفتند آنجا سر
و2 صداهاى موجودات و نطق زمين را مىفهمند، زمانى مىآيد كه نطق زمين را هم خودت
بشنوى. آن وقتى كه قبرت به تو بگويد: نم نومة العروس
اگر مؤمن است مىگويد به خواب مثل دامادها، اگر زن است مىگويد بخواب مثل خانم
عروسها - بيخود نيست كه اين شبها امام زين العابدين (عليه السلام) مىگويد
لم افرشه بالعمل الصالح با كار نيك فرشى نفرستادم،
ابكى لظلمة قبرى(67) گريه كنم
براى تاريكى گورم، براى قبرم نه نور ايمانى نه نور تقوائى فرستادم براى گورم ملكوت
گور هم بايد فرش شود خواستم بگويم: ملكوت گورتان را حجله ببنديد نه ظاهرش را، ظاهرش
مىخواهد خرابه باشد، لجن باشد يا فرش كرمانى و اين هم درست نمىشود مگر به عمل
صالح هر كارى كه براى خدا كردى حجله گورت را بستهاى.
عزيز و حكيم بالذات، تنها خداست
و هو العزيز الحكيم دو اسم از اسماء كماليه خود را
ذكر مىفرمايد كه: اهل قرآن طالبين معرفت بايد خداشناس شوند كه
هوالعزيز عزيز خداست و بس، عزيز مطلق - هو، مبتدا - عزيز، خبر جمله
اسميه الف و لام بر سر مسند در آمده كه دلالت بر حصر مىكند يعنى منحصراً(68)
عزت مال خداست. مؤمن واجب است معتقد شود عزيز خداست و هر كس كه قربى به او پيدا
كند، از عزت خداوند بهرهمند مىشود و او هم عزيز مىشود به واسطه عزت خدا.
حكيم حكمت دانائى به طور كلى از خدا است خدا حكيم
است و بس، بعد هر مخلوقى آنچه از حكمت خدا به او داده باشد، بالعرض است، پس بالذات
عزيز و حكيم خداست و بس. از عرش تا فرش از ارواح و نفوس، عقول و ماده همه محتاج و
از خود هيچ ندارند. عزيز است از اينكه به وهم و خيال كسى در آيد و حدودى داشته باشد
پس عزيز، منحصر به ذات اقدس احديت است. دانا شدن اين مطلب واجب است، در قرآن مجيد
مىفرمايد: هر كس عزت مىخواهد به درگاه خدا رو بياورد زيرا تمام عزت، مال خداست(69)
.
عزت را در مال و جاه مىدانند
بعضى از نادانان منافقين مىگفتند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان را از مدينه
خوار بيرون مىكنيم ديگر نمىدانستند كه عزت براى خداست و پيغمبرش و كسانى كه
ايمان3 آوردهاند(70) . منافق شعورش چه
مىرسد تا مىگويند عزيز، به خيالش يعنى فلان كس كه چند ميليون مال دارد، ماشين
دارد، مستخدم دارد - يا عزيز كسى است كه كلانتر و رئيس بشود. خيال كردند عزت، در
اين امور ظاهرى اعتبارى است در حالتى كه بلاشك چيزهائى كه تو ملاك عزت گرفتى، عين
ذلت است و تو خبر ندارى. وارونه مىبينى، مال هر چه زيادتر شود صاحبش ذليلتر است،
حرصش بيشتر مىشود صدها خيال و ناراحتى فكرى دارد. هر كس مالش بيشتر، دشمنش بيشتر
است، اين مالى كه تو ميزان عزت قرار مىدهى، پيش عاقل ذلت است، صاحبش ذليل اوست، يك
مثال بسيار سادهاى كه همه بفهمند، يكى از علماى نجف لطيفهاى جالب مىفرمود، من
تجربه كردهام - عبايم وقتى كهنه است خادم من است هر وقت عباى نو در بر مىكنم به
عكس مىشود، من مىشوم خادم عبايم.
مروى است كه رسول خدا زياد اين دعا را مىكرد اللهم ارنى
الاشياء كماهى خدايا حقايق اشيا را آن طورى كه هست به من نشان ده، آدمى
بفهمد مال زياد، زياد شدن ذلت است، فقط كارى بكن كه حالا بفهمى نه در گور آن وقت
ديگر فايده ندارد.
چنانچه مقام و جاهش نيز تمام دردسر است. اگر كسى از دل اين رئيسها باخبر بشود هر
چه برود بالاتر بلايش بيشتر، ذلتش بيشتر است چنان ذليل مقامش است كه گاه مىشود
خواب راحت از او سلب مىشود.
خليفه و آرزوى گاز ربودن
درباره عبدالملك بن مروان مىگويند: در قصرش وقتى تماشا مىكرد، از دور ديد يك نفر
قصارى مىكند يعنى لباس مىشويد. آهى كشيد گفت ايكاش از اول عمرم شغل اين شخص را
داشتم و اين خلافت به دست من نيامده بود. باور كنيد راست مىگفت، رياست چيزى است كه
از دور به نظرت خوب مىآيد.
ظاهرش چون گور كافر پر حلل
|
|
باطنش قهر خدا عزوجل
|
خيال مىكنيد كه رئيس جائى شد راحت است؟ چقدر حسود و مزاحم دارد اين طور نيست كه
راحت باشد اصلاً رياست، جز وهم و اعتبارى بيش نيست، ذاتش با يك گدا فرقى ندارد، امر
خارج از ذات هم اگر حسابش كنيد چيزى نيست، حالا كه رئيس شد آيا خوراكش چند برابر
شده؟ خلاصه رياست را عزت مىنامى وگرنه موهوم و زودگذر است
ناگهان بانگى بر آمد خواجه رفت .
سگى به جاى اسبان، حمال خوراك
امير صالح بعد از آنكه مقابل با امير تيمور لنگ مىشود و مىجنگد و بالاخره غالب
مىشود، امير تيمور لنگ را مىگيرند حبس مىكنند، موقعى كه مأمور خوراكى آورد خواست
جلو امير تيمور بگذارد ظرف نبود سطلى در آنجا بود خوراك را در سطل ريخت و جلوى امير
گذاشت در اين اثنا سگى رد شد سر كرد در سطل، امير تيمور نهيبش كرد سگ سر بلند كرد
بند سطل گردن سگ افتاد و پا به فرار گذاشت. آشپزخانه امير را همراه برد امير
خندهاش گرفت. مأمور به امير صالح خبر داد، امير هم برايش رقت كرد گفت او را در حرم
بياوريد. قدرى از او دلجوئى كرد گفت شنيدم خنده كردى گفت بله روز قبل سيصد مركب از
قاطر و شتر و الاغ طباخ خانه لشكر مرا حمل مىكرد امروز يك سگى آشپزخانه ما را حمل
كرد. امير صالح هم گفت بنده خدا اصل اين امارتهاى من و تو تمامش بازيچه است بس است
در پستى اين عالم كه يك شلى مثل تو و كورى هم مثل من امير شود. غرضم تمامش وهم و
خيال است.
پىنوشتها:
43) و ما من دابة فى الأرض الا على الله رزقها.
سوره هود، آيه 6.
44) فسا كتبها للذين يتقون و يوتون الزكوة والذين هم باياتنا يومنون.
سوره اعراف، آيه 156.
45) دعاى افتتاح در اعمال شبهاى ماه رمضان.
46) ما علمت لكم من اله غيرى.
سوره قصص، آيه 38.
47) و قضى بينهم بالحق و قيل الحمد لله رب العالمين.
سوره زمر، آيه 75.
48) و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلاً.
سوره اسراء، آيه 72.
49) سوره حديد، آيه 1.
50) سوره جمعه، آيه 1.
51) سوره اسراء، آيه 44.
52) سوره مؤمنون، آيه 14.
53) سوره اسراء، آيه 44.
54) كلمه طيبه، ص 219، حكايت 4.
55) سوره حديد، آيه 1.
56) و اوحى ربك الى النحل ان التخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون
سوره نحل، آيه 68.
57) علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شىء.
سوره نمل، آيه 16.
58) سوره نحل، آيه 21.
59) نطق به معنى اظهار مافى الضمير است و در انسان به وسيله زبان است و در حيوانات
به وسيله صداهاى مخصوص و گفته شده كه بسيارى از حيوانات مقاصد خود را به يكديگر
به وسيله صداهاى خفيفى كه بشر عاجز از شنيدن آن است به يكديگر مىفهماند و بعضى
مانند مورچگان به وسيله حركت شاخكهاى خود مقاصدشان را مىرسانند و اينها همه
نطق ملكى و عالم ظاهر است.
نطق ملكوتى عبارت است از آشكار نمودن حقايق و مطالب به وسيله اشيا، جماد، نبات،
حيوان در همان عالم ملكوت كه غيب عالم ماده است كه بشر عادى از ادراك آنها عاجز
است و از اين قسم است خبر دادن هدهد به سليمان حالات شهر سبا و شرك و كفر آنها
و غفلت آنها از توحيد خداوند و قدرت و علم خداوند و نيز خبر از اينكه آنها در
دام شيطان و جلوه گريهايش در اعمال زشت هستند و نيز از هدايت و ضلالت ذكرى
نموده و بديهى است درك اين مطالب براى هدهد به جهت ملكى او محال است تا چه رسد
به اظهار آن پس به جهت ملكوتى است و شايد جمله سليمان كه خداوند به ما منطق طير
داد همان جهت ملكوتى است وگرنه جهت ملكى را افرادى از بشر هستند كه مىتواند
منطق حيوانات را بفهمند.
براى شرح بيشتر به كتابهاى مورچگان و موريانه و زنبور عسل تأليف موريس مترلينگ
مراجعه شود.
60) و لسليمان الريح عدوها شهر و رواحها شهر.
سوره سبا، آيه 11.
61) ص 246. 62) سوره حديد، آيه 1.
63) فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون.
سوره يس، آيه 83.
64) كتابهاى مناقب و معاجز - منتهى الامال جلد يك، ص 21، حالات پيغمبر صلى الله
عليه و آله.
65) ما شكت الارض الى الله بمثل شكايتها من صب الدم الحرام و من ماء غسل الزنا و
من النوم بين الطلوعين عليها.
لئالى الاخبار، جلد 5، ص 194، س 14.
66) بحارالانوار، جلد 6، ص 218، حديث 13.
67) مفاتيح، دعاى ابوحمزه ثمالى.
68) والله العزة و لرسوله و للمؤمنين.
سوره منافقون، آيه 8.
69) من كان يريد العزد فلله العزة جميعاً.
سوره فاطر، آيه 11.
70) يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها ألاذل و لله العزة و لرسوله و
للمومنين.
سوره منافقون، آيه 8.