جنگ حنين
هر چند كه با فتح مكه بسيارى از قبايل عرب مسلمان شدند، و
يا دست از مخالفت با پيامبر اسلام(ص) برداشتند، ولى دو قبيله مهم هوازن در وادى
حنين و ثقيف در طائف خود را آماده جنگ با مسلمانان كرده بودند و پيامبر بلافاصله پس
از فتح مكه سركوبى آنان را هدف خود قرار داد.
نخست با دوازده هزار نفر سپاهيان خود به سراغ هوازن رفت.
بعضى از مسلمانان از كثرت و انبوهى سپاه ذوق زده شدند و آنها گمان مىكردند كه هيچ
قدرتى نمىتواند اين سپاه را شكست بدهد. از سوى ديگر سپاه هوازن به فرماندهى مالك
بن عوف در وادى حنين كه تقريبا سى كيلومتر با مكه فاصله داشت، مستقر شده بود، در
اين منطقه درهها و تنگههاى بسيارى وجود داشت، آنان درون تنگهها كمين كرده بودند(166)
و با رسيدن سپاه اسلام، از هر سوى بر مسلمانان تاختند و بسيارى از مسلمانان پا به
فرار گذاشتند و پيامبر را تنها گذاشتند و تعداد اندكى همراه آنحضرت باقى ماندند كه
از جمله آنها على(ع) و عباس و فضل و ربيعه و چند تن ديگر بودند. سپاه اسلام در همان
آغاز در حال شكست بود. حارثة بن نعمان مىگويد: پيامبر به من فرمود بنگر چند نفر از
مسلمانان در حال جنگيدن هستند؟ من نگاه كردم و گفتم: فقط صد نفر!
پيامبر خدا(ص) از يكسو روى به جانب خدا كرد و از او طلب
يارى نمود و از سوى ديگر به عباس عموى خود كه در آنجا بود و صداى بلندى داشت،
فرمود: مسلمانان را ندا بده و او ندا داد و ا ز همه خواست كه برگردند، مسلمانان فرارى
گروه گروه برگشتند و مشغول نبرد شدند و پبامبر مشتى سنگريزه به سوى دشمن پرتاب كرد
و فرمود: به خداى كعبه كه شكست خوردند.(167)
اين بار ورق برگشت و مسلمانان با قدرت تمام جنگيدند و
كمكهاى غيبى هم به يارى آنان آمد و آنان پيروز ميدان نبرد شدند و دشمن را به سختى
شكست دادند و اسيران و غنائم بسيارى به دست آوردند. به گفته ابو الفدا، نام مركب
پيامبر در جنگ حنين «دلدل» بود.(168)
قرآن كريم درباره جنگ حنين و غرورى كه مسلمانان به جهت
انبوهى تعداد سپاه داشتند و جرياناتى كه پيش آمد و فرستادن نيروهاى غيبى به يارى
مسلمانان چنين مىفرمايد:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنَ
كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ
عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاْءَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ
مُدْبِرينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ
وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزآءُ
الْكافِرينَ (توبه/25-26)
«به راستى خداوند شما را در جاهاى بسيارى و در روز حنين
يارى كرد به هنگامى كه افزونى شما، شما را به شگفتى واداشت ولى بر شما چيزى سودى
نكرد و زمين با همه فراخى كه دارد بر شما تنگ آمد، سپس پشت كنان برگشتيد، آنگاه
خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و لشكرهايى فرستاد كه شما آنها
را نمىديديد و كسانى را كه كافر بودند، عذاب كرد و اين سزاى كافران است.»
در اين آيه، نخست از غرور مسلمانان به جهت
بسيارى جمعيتشان سخن مىگويد واظهار مىدارد كه اين فزونى جمعيت شما را سودى نكرد و
آنچنان شكست خورديد كه زمين با تمام فراخى بر شما تنگ آمد و شما فرار كرديد، سپس از
فرود آمدن آرامش و اطمينان خاطر به پيامبر و مؤمنان و نيز از آمدن فرشتگان به يارى
آنان خبر مىدهد.
توجه كنيم كه مسلمانان در مرحله اول جنگ كه با غرور و
خودخواهى و سستى همراه بود، و در برابر دشمن پا به فرار گذاشتند، از يارى خدا و كمك
فرشتگان بهرهمند نشدند، امّا وقتى برگشتند و با ارادهاى محكم و مجدّانه با دشمن
جنگيدند، خداوند هم امدادهاى غيبى را به سوى آنان فرستاد. بنابراين، خداوند تنها به
كسانى يارى مىكند كه در راه او كوشش كنند و از هيچ چيز دريغ نورزند، در چنين حالتى
است كه از امدادهاى غيبى بهرهمند خواهند شد:
يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآا إِنْ
تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (محمد/7)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد اگر خدا را يارى كنيد خدا
هم شما را يارى مىكند و گامهايتان را استوار مىدارد.»
پس از شكست قبيله هوازن پيامبر خدا(ص) براى سركوبى قبيله
ثقيف به طائف رفت، سپاه اسلام پانزده روز طائف را محاصره كرد. گفته شده كه پيامبر
براى كوبيدن حصار طائف منجنيق نصب كرده بود، ولى پس از درگيريهاى متعددى، پيامبر
طائف را رها كرد و به مدينه برگشت.(169)
جنگ تبوك
در سال نهم هجرت سراسر حجاز تقريبا تحت حاكميت اسلام بود
و قبايل گوناگون خواه و ناخواه اظهار اسلام مىكردند، اما اين بار حكومت اسلامى از
بيرون حجاز و از سوى حكومت روم تهديد مىشد. در بعضى از مناطق تحت سيطره روم در
شمال حجاز كه شامات ناميده مىشد تحركاتى براى حمله به قلمرو مسلمانان به وقوع
پيوست و بازرگانانى كه ميان مدينه و شام رفت و آمد مىكردند به پيامبر اسلام گزارش
دادند كه روميان سپاه بسيارى را در شام آماده كردهاند و هر قل قبايل عربى ساكن در
شام را هم با خود همراه كرده و خودش در شهر حمص است و آنها دشمنيترسناكتر از
مسلمانان براى خود نمىدانند.(170)
پيامبر خدا(ص) اصحاب خود را براى جنگ با روميان فراخواند
و اين در يك زمان نامناسبى بود، هوا بسيار گرم و وقت چيدن خرما بود و مسلمانان بايد
محصول خود را رها مىكردند و در آن هواى گرم مسافتى طولانى را مىپيمودند، اين بود
كه منافقان و بعضى از مسلمانان سست ايمان از پيامبر اجازه خواستند كه در جهاد شركت
نكنند و بهانههاى گوناگونى آوردند، ولى پيامبر براى امر جهاد بسيار جدى بود و
نيروهاى خود را جمع كرد و از قبايل اطراف هم كمك خواست و سپاهى متشكل از سى هزار
نفر فراهم آورد.(171) و فرمان حركت داد و گروههايى از منافقان و مسلمانان
سست ايمان از شركت در جهاد تخلف كردند و در مدينه ماندند.
در اين سفر، پيامبر خدا(ص) براى حساس بودن
اوضاع مدينه و مراقبت از رفتار منافقان دستور داد على(ع) در مدينه بماند، منافقان
شايع كردند كه پيامبر از روى بىمهرى على را با خود نبرده است. على(ع) ناراحت شد و
به سوى سپاه اسلام حركت كرد و در جرف در سهميلى مدينه خدمت پيامبر(ص) رسيد و
حرفهاى مردم را بازگو كرد، پيامبر فرمود: دروغ گفتهاند، همانا من تو را در آنچه
پشت سرگذاشتهام جانشين خود قرار دادهام، آيا راضى نمىشوى كه نسبت به من مانند
هارون نسبت به موسى باشى، مگر اينكه پس از من پيامبرى نيست؟ على(ع) به مدينه برگشت
و پيامبر به راه خود ادامه داد.(172)
اين سخن پيامبر(ص) نشان دهنده شدت علاقه او به على(ع) است
و اينكه پيامبر، خود و على(ع) را به موسى و هارون تشبيه مىكند بيانگر مقام بلند
على(ع) است كه هيچ كس از اين امت به آن مقام و مرتبه نرسيد.
سپاه اسلام با دشواريهاى فراوان و رنج و زحمت بسيار
بالاخره به تبوك(173) رسيد، پيامبر بيست شب در آنجا بود و هرقل همچنان در
حمص اقامت داشت.(174) و معلوم
گرديد كه روميان از قصد جنگ منصرف شدهاند و لذا پيامبر به مدينه بازگشت. هرچند
مسلمانان در اين سفر رنجهاى بسيار بردند، ولى اين آزمونى بزرگ بود و نشان داد كه
مسلمانان در دشوارترين شرائط هم از اسلام حمايت مىكنند و در عين حال چهرههاى
منافقان به خوبى نمايان شد و جامعه اسلامى آنان را شناختند. همچنين پيامبر در طول
مسير، پيمانهايى با بعضى از قبايل مرز نشين بست كه در تأمين امنيت منطقه نقشى مهم
داشت.
تحليلى از جنگ تبوك از نظر آيات قرآنى
در قرآن كريم در سوره توبه، آيات متعددى درباره جنگ تبوك
نازل شده كه به بيان سختيها و دشواريهاى اين جنگ و علت سستى برخى از مسلمانان و
تخلف منافقان از آن مىپردازد و با روانشانسى خاصى حالات و ويژگيهاى منافقان را
بررسى مىكند و پرده از چهره منافقان برمىدارد، ما اكنون آن بخش از آيات سوره توبه
را كه مربوط به جنگ تبوك است در زير مىآوريم و به تدبر در مضامين اين آيات شريفه
مىنشينيم:
بسيج همگانى:
يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا ما لَكُمْ
إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الاْءَرْضِ
أَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا
فِى الاْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا وَ
يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَ اللّهُ عَلى كُلِّ
شَىْءٍ قَديرٌ (توبه/39-38)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شما را چه شده است كه وقتى
به شما گفته مىشود كه در راه خدا بيرون رويد، شما بر زمين سنگينى
مىكنيد؟ آيا شما به جاى آخرت به زندگى
دنيا راضى شدهايد؟ كالاى دنيا در آخرت جز چيز اندكى نيست اگر شما بيرون نرويد خدا
شما را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و گروهى جز شما را جايگزين خواهد كرد و چيزى
را به او زيان نخواهيد رساند و خدا بر هر چيزى تواناست.»
اين آيه در مقام توبيخ آن گروه از مسلمانان است كه در
جريان جنگ تبوك سستى مىكردند و براى تحريك و تشويق آنها به جهاد است، با اشاره به
اينكه آنها به چيدن ميوه هايشان اهميتى بيشتر از جهاد كه ثواب اخروى دارد مىدادند.
در آيه بعد، اين گروه از مسلمانان را به سه چيز تهديد
مىكند: يكى اينكه اگر كوچ نكنيد خداوند شما را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و
منظور از آن يا عذاب آخرت و يا خوارى در اين دنيا و يا عذاب آسمانى است. دوم اينكه
اگر شما به جهاد نرويد، خداوند شما را از بين مىبرد، و گروه ديگرى را جايگزين شما
مىسازد و به وسيله آنها دين خود را حمايت مىكند. سوم اينكه شما نمىتوانيد به خدا
زيان برسانيد. يعنى سرباز زدن شما از جهاد، خدا و دين او را آسيبى نمىرساند و خدا
به شما نياز ندارد، اين شما هستيد كه زيان مىبينيد و خدا بر همه چيز توانايى دارد.
اِنْفِرُوا خِفافًا وَ ثِقالاً وَ
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فى سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ
إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (توبه/41)
«سبكباران و گرانباران بيرون رويد و با مالها و جانهاى
خود در راه خدا جهادكنيد. اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.»
پس از انتقاد سختى كه در آيات پيش، از گروهى از مسلمانان
به عمل آمد و آنان به خاطر سستى در جهاد مورد عتاب قرار گرفتند،
اينك به آنان فرمان مىدهد كه سبكباران و
گرانباران براى جهاد بيرون رويد و در راه خدا با مالها و جانهاى خود جهاد كنيد.
طبق اين آيه، هم آنهايى كه تعلقات و وابستگيهاى زيادى
ندارند و به آسانى مىتوانند در جهاد شركت كنند و هم آنان كه به خاطر داشتن
وابستگيها و مشغوليات شركت در جهاد براى آنها دشوار است، همگى بايد در جهاد شركت
كنند و كسى حق ندارد به سبب كار زياد و يا گرفتاريهاى خانوادگى و مالى از شركت در
جهاد سرباز زند.
البته در آيات ديگر، كسانى كه واقعا عذر دارند و رفتن به
جهاد براى آنها ميسر نيست مانند كوران و بيماران سخت، استثنا شدهاند و به آنها
اجازه داده شده كه در جهاد شركت نكنند:
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفآءِ وَ لا عَلَى
الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ (توبه/91)
«نه بر ضعيفان و نه بر بيماران و نه بر كسانى كه توانايى
ماى ندارند، باكى نيست (كه در جهاد شركت نكنند.)»
بنابراين، آنها كه عذر واقعى و موجّه دارند مىتوانند در
جهاد شركت نكنند و در روايتى آمده ابنامّمكتوم كه نابينا بود، خدمت پيامبر(ص)
رسيد و از او كسب تكليف كرد و پيامبر در باره او سكوت كرد و او خود را آماده شركت
در جهاد مىكرد كه آيه فوق نازل شد و كوران از رفتن به جهاد معاف شدند.(175)
در ادامه آيه مىفرمايد: اين كار براى شما بهتر است اگر
بدانيد. يعنى اگر درست بينديشيد، خواهيد ديد كه شركت در جهاد در اين وضع دشوار، هر
چند زحمت دارد ولى استقلال و موجوديت شمار را در برابر دشمنان حفظ مىكند؛ در نتيجه
صلاح شما در همين است.
به اضافه اينكه پاداشهاى اخروى در انتظار
شماست و اگر مبارزه كنيد خواهيد ديد كه آنها در برابر سود مادى اين دنيا به مراتب
بهتر هستند.
بهانهجوييهاى منافقان:
لَوْ كانَ عَرَضًا قَريبًا وَ سَفَرًا
قاصِدًا لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ
بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ
يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (توبه/42)
«اگر سودى نزديك و سفرى كوتاه بود آنها از تو پيروى
مىكردند، ولى دورى سفر بر آنها گران آمد و به زودى به خدا سوگند مىخورند كه اگر
مىتوانستيم با شما بيرون مىآمديم. آنها خود را هلاك مىكنند و خدا مىداند كه
آنها دروغگويانند.»
اين آيه درباره منافقان است كه در جنگ تبوك با بهانههاى
واهى از شركت در جهاد سرباز زدند. مىفرمايد: اگر سود نزديكى و سفر آسان و كوتاهى
بود تورا همراهى مىكردند. يعنى اگر مىديدند غنيمتى به دست مىآورند و به آسانى
اين سفر را تمام مىكنند و زحمتى براى آنها ندارد، با تو مىآمدند، امّا ديدند كه
سفر مشقت بارى است و دشوارى هايى در پيش است، شركت در اين سفر براى آنها گران آمد و
در آن شركت نكردند.
منافقان براى اينكه عذر و بهانهاى بياورند، پيش پيامبر
سوگند دروغ مىخوردند، قرآن كريم بارها از دروغگويى منافقان پرده برداشته و پيامبر
را از توطئههاى آنان آگاه كرده است:
وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ
لَكاذِبُونَ (منافقون/1)
«و خدا گواهى مىدهد كه منافقان دروغگويانند.»
در جريان جنگ تبوك بعضى از منافقان خدمت پيامبر آمدند و
بهانه هايى آوردند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان در اين جنگ
شركت نكنند و پيامبر به آنها اجازه داد.
البته پيامبر از جانب خدا مأمور بود براى كسانى كه واقعا عذر موجهى دارند و از آن
حضرت اجازه مىخواهند، اجازه دهد كه در جهاد شركت نكند:
فَاِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ
شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (نور
/ 61)
«پس چون از تو براى بعضى از كارهايشان اجازه خواستند به
هر كسى كه بخواهى اجازه بده.»
ولى اين منافقان هيچ عذر موجّهى نداشتند و فقط براى سختى
جنگ از شركت در آن خوددارى مىكردند. بهتر اين بود كه پيامبر به آنها اجازه نمىداد
تا راست و دروغ سخن آنها آشكار شود و پيامبر دروغگويان را بشناسد و اين كه به آنها
اجازه داد هر چند گناه نبود ولى ترك اولى بود چون اگر اجازه نمىداد دروغگويى آنها
آشكار مىشد و گرنه نفس عمل يعنى اجازه دادن به آنها كه در جهاد شرك نكنند به نفع
مسلمانان بود؛ چون اگر شركت مىكردند فتنه انگيزى مىكردند و ميان مسلمانان تفرقه
مىانداختند.
عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ
حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (توبه/43)
«خدا از تو درگذرد چرا پيش از آنكه كسانى كه راست
مىگويند بر تو آشكار شود و دروغگويان را بشناسى به آنها اجازه دادى؟»
در اين آيه به پيامبر تذكر مىدهد كه نبايد به آنان با
مجرد ادعايىكه كردهاند اجازه مىداد و اظهار مىدارد كه خدا از تو درگذرد چرا به
آنها اجازه دادى؟ بايد صبر مىكردى تا راستگويان از دروغگويان شناخته شوند. در
حقيقت اين آيه در عين حال كه به پيامبر هشدار مىدهد كه در كار آنها تحقيق كند، اين
مطلب را هم مىگويد كه خدا از اين ترك اولى كه از پيامبر سر زده، در گذشت.
اجازه خواستن از پيامبر براى عدم شركت در جنگ:
لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ
بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ
اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ
يَتَرَدَّدُونَ (توبه/44-45)
«كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند در اينكه با
مال و جانشان جهاد كنند از تو اجازه نمىخواهند و خدا به حال پرهيزگاران داناست.
همانا كسانى از تو اجازه مىخواهند كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و دلهايشان
به شك افتاده است و آنها در شك خود سرگشتهاند.»
كسانى كه در جريان جنگ تبوك، پيش پيامبر مىآمدند و از او
اذن و اجازه براى ماندن مىخواستند همان منافقان و مسلمانان سست ايمان بودند وگرنه
آنها كه ايمان درست و حسابى داشتند و خدا و روز قيامت را باور مىكردند آنها هرگز
در موضوع جهاد از پيامبر اجازه تخلف نمىخواستند.
از اين آيه استفاده مىشود كه اين مؤمنان آنچنان مطيع
فرمان پيامبر بودند كه در امر جهاد هيچ سخنى به زبان نمىآوردند و بى چون و چرا با
مالها و جانهاى خود در جهاد شركت مىكردند و خدا به حال اين پرهيز گاران آگاه بود.
فقط كسانى در امر جهاد بگو مگو مىكردند كه سست ايمان و
منافق بودند و به خدا و روز قيامت ايمان درستى نداشتند؛ اينها براى فرار از جهاد
پيش پيامبر مىآمدند و با آوردن عذرها و بهانههاى واهى از او اجازه مىخواستند كه
در جهاد شركت نكنند. قرآن در باره اين افراد چنين اظهار نظر مىكند كه دلهاى آنان
در شك و ترديد است و ايمان قطعى پيدا نكردهاند و در شك و ترديد خود سرگشته و
حيرانند.
فتنهگرى منافقان:
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لاَءَعَدُّوا
لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ
اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ
لاَءَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ
وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (توبه/46-47)
«و اگر مىخواستند بيرون روند، البته براى آن ساز و برگى
تهيه مىكردند، ولى خداوند رفتن آنها را خوش نداشت پس آنان را باز داشت و گفته شد
با نشستگان بنشينيد. اگر در ميان شما بيرون مىشدند شما را جز فساد نمىافزودند و
خود را در ميان شما با هدف فتنهگرى جاى مىدادند و در ميان شما كسانى هستند كه به
حرفهاى آنها گوش فرا مىدهند و خدا به ستمگران داناست.»
همين منافقان كه پيش پيامبر مىآمدند و از او اجازه
مىخواستند كه در جهاد شركت نكنند، پيش از آن تصميم خود را گرفته بودند كه به جهاد
نروند و اين اجازه خواستن يك كار صورى و ظاهرى بود و پيامبر اجازه مىداد يا
نمىداد آنها به جهاد نمىرفتند. در اين آيه همين مطلب را از وضع آنها استنباط
مىكند و مىفرمايد: اگر آنها مىخواستند بيرون روند خود را آماده مىكردند و ساز و
برگ جنگى تهيّه مىديدند. اين كه آنها هرگز مقدمات سفر را آماده نكردهاند معلوم
مىشود كه قصد رفتن ندارند.
سپس به مطلب مهمى اشاره مىكند كه اساسا خدا نمىخواست كه
آنها در جهاد شركت كنند و لذا به دلهاى آنها انداخت كه بمانند و آنها را از رفتن
باز داشت و به آنها گفته شد كه شما با كسانى كه در جهاد شركت نكردهاند مانند
كودكان و زنان و بيماران در مدينه بنشينيد. اين كه مىفرمايد: (به آنها گفته شد) و گوينده
را مشخص نمىكند براى آن است كه گوينده اين سخن از نظر تكوينى خدا بود و خدا به
دلهاى آنها انداخت كه بمانند ولى از نظر تشريعى و تكليفى، آنها مأمور به رفتن بودند
و لذا گوينده را مشخص نمىكند. بعضىها گفتهاند كه گوينده اين سخن شيطان بود ولى
اين احتمال درست نيست زيرا پيش از آن، بازداشتنِ آنها از جهاد را به خدا نسبت
مىدهد و بايد اين سخن از خدا باشد ولى چون مطابق با امر تشريعى نيست، از روى
احترام، گوينده را مشخص نمىكند و اين يك امر توبيخى است و در مقام نكوهش آنها است.
البته اين كه خدا آنها را از نظر تكوينى از رفتن به جهاد
باز داشت دليل بر جبر نمىشود زيرا آنها با اراده خود و با آزادى عملى كه داشتند در
خود اين حالت را به وجود آوردند و چون شركت آنها در جهاد به نفع مسلمانان نبود، خدا
براى رعايت مصلحت اسلام در دل آنها انداخت كه در جهاد شركت نكنند.
در آيه بعد توضيح مىدهد كه اگر آنها با شما بيرون
مىآمدند و در جهاد شركت مىكردند، براى شما مايه زحمت مىشدند و جز فساد و فتنه،
كارى نمىكردند. آنها به سرعت در ميان صفوف شما رخنه مىكردند و خودشان را در ميان
شما جا مىزدند و به فتنه انگيزى مشغول مىشدند و در ميان شما هم كسانى هستند كه از
آنها حرف شنوى دارند و به سخنان فتنهانگيز آنها گوش مىدهند. بنابراين اگر
مىآمدند باعث ايجاد فتنه و آشوب در ميان صفوف مسلمانان مىشدند.
آنها با تبليغات خود مسلمانان ضعيف را از راه بيرون
مىكردند و در سپاه اسلام تفرقه مىانداختند و روحيه سپاه را تضعيف مىكردند.
لَقَدِ ابْتَغَوُا
الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الاْءُمُورَ حَتّى جآءَ الْحَقُّ وَ
ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (توبه/48)
«همانا آنهاپيش از اين فتنه انگيزى كردند و كارها را براى
تو وارونه ساختند تا اينكه حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنها ناخوشنود
بودند.»
اين منافقان پيش از اين امتحان خود را دادهاند و ميان
مسلمان فتنه انگيزى كردهاند. آيه به جريان جنگ احد اشاره مىكند كه در آن جنگ
منافقان به سركردگى عبداللّه ابن اُبّى ضربه سختى به مسلمانان زدند و گروه بسيارى
را از شركت در جهاد باز داشتند و نه تنها خودشان به جنگ نرفتند، بلكه حتى بعضى از
قبايل مسلمان رانيز به شكّ و ترديد انداختند؛ مانند دو قبيله بنو سلمه و بنو حارثه
كه در اثر تبليغات منافقان در رفتن به جهاد به ترديد افتادند ولى سپس به ترديد خود
غلبه كردند و در جهاد شركت نمودند.
بنابراين، منافقان اين سابقه را با خود داشتند كه وقتى در
جنگى شركت مىكردند نه تنها خود كارى از پيش نمىبردند بلكه ديگران را از راه بيرون
مىكردند و باعث سستى سپاه اسلام مىشدند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ
لا تَفْتِنّىآ أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ
بِالْكافِرينَ إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ
يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنآ أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (توبه/49-50)
«و از آنان كسى است كه مىگويد: به من اجازه بده و مرا به
فتنه نيانداز، آگاه باشيد كه آنان در فتنه سقوط كردهاند و همانا جهنم احاطه كننده
كافران است. اگر تو را نيكى رسد، آنان را ناراحت مىكند و اگر تو را مصيبتى رسد،
مىگويند: ما از پيش، كارمان را ساختيم و روى گردان مىشوند در حالى كه خوشحالند.»
بعضى از همين منافقان كه ذكرشان در آيات
پيش گذشت، پيش پيامبر مىآمدند و از او اجازه مىخواستند كه در جهاد شركت نكنند و
شركت در جهاد را يك نوع بلا و مصيبت و فتنه و عذاب مىدانستند. اين آيه روشن
مىسازد آنها كه از فتنه مىترسند در وسط فتنه قرار دارند، چه بدبختى و فتنهاى از
اين بالاتر كه آنها به خدا و پيامبر او ايمان نياوردهاند و به دروغ ادعاى ايمان
مىكنند. نفاق و دورويى يك بيمارى مهلكى است كه انسان را بيچاره مىكند و منافق
خواب و راحتى ندارد و مواظب است كه كارى از او سرنزند كه باطن او آشكار شود او
هميشه در اضطراب است و نگران آينده خود مىباشد.
همين حالت نگرانى و اضطراب و ترس از كشف حقيقت، بزرگترين
فتنه و بلا براى منافقان است به اضافه اينكه آنان از ثواب الهى هم محروم هستند و در
آخرت به جهنم خواهند رفت و جهنم آنها را احاطه خواهد كرد.
در آيه بعد يكى ديگر از حالتهاى خاص منافقان را بيان
مىكند و آن اينكه اگر به پيامبر و مسلمانان خوبى و نيكى برسد، آنان را ناراحت
مىكند و آنان از اينكه پيامبر در جنگ پيروز شود و يا غنايمى بدست آورد ناراحت
مىشوند و خوبى و خوشى مسلمانان را نمىخواهند ولى اگر به مسلمانان مصيبتى برسد
مثلاً شكست بخورند و كشته شوند آنان خوشحال مىشوند و مىگويند ما از پيش احتياطهاى
لازم را به عمل آورديم و به اين بلا دچار نشديم. و بدين سان بر مسلمانان طعنه
مىزنند.
وعده رسيدن به يكى از دو هدف والا،
پيروزى يا شهادت:
قُلْ لَنْ يُصيبَنآ إِلاّ ما كَتَبَ
اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ قُلْ
هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ إِلاّآ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ
بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهآ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوآا إِنّا مَعَكُمْ
مُتَرَبِّصُونَ (توبه/51-52)
«بگو: ما را نمىرسد جز آنچه خداوند بر ما نوشته است او
سرور ماست و مؤمنان بر خدا توكل مىكنند. بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را
انتظار داريد و ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما عذابى از پيش خود يا
به دست ما برساند؛ پس انتظار بكشيد كه ما نيز با شما انتظار مىكشيم.»
در برابر اظهار خوشحالى منافقان از شكست مسلمانان، دو
مطلب را عنوان مىكند: نخست اينكه جز آنچه خدا نوشته است چيزى بر ما نمىرسد او
مولا و سرور ماست و مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند. چنين اعتقادى باعث پيدايش روحيه
بسيار بالايى مىشود و با چنين روحيهاى بود كه مسلمانان همواره در جنگها پيروز
مىشدند زيرا آنها جز به پيروزى نمىانديشيدند و به اين وعده الهى عقيده راسخ
داشتند كه جبهه توحيد بالاخره پيروز خواهد بود و اين يك سنت خدا در تاريخ است و آن
را مقرر داشته و نوشته است:
كَتَبَ اللّهُ لاَءَغْلِبَنَّ أَنَا وَ
رُسُلىآ (مجادله/21)
«خداوند نوشته است كه البته من و پيامبرانم پيروز خواهيم شد.»
بنابراين منظور از «آنچه خدا نوشته است» در آيه مورد بحث
همان وعده پيروزى است كه خدا داده و آن را براى جبهه توحيد مقرر داشته است؛ در عين
حال مىتوان گفت كه منظور از آن، سرنوشت خوب و يا بدى است كه هر كسى دارد و خدا
براى هر كسى سرنوشتى قرار داده است و مؤمن تلاش خود را مىكند و از هيچ چيز
نمىهراسد، چون مىداند كه جز آنچه خدا براى او رقم زده است، چيزى به او نمىرسد و
او توكل به خدا مىكند و تمام كارها را به او وامى گذارد و او را صاحب اختيار خود
مىداند كه اگر بخواهد به او عافيت مىدهد و اگر بخواهد او را دچار بلا مىكند و در
هر دو حال او راضى به رضاى خداست.
در آيه بعدى پاسخ ديگرى به منافقان مىدهد و مطلب ديگرى
را عنوان مىكند و به پيامبر دستور مىدهد كه به آنان بگويد: آيا شما جز يكى از دو
كار خوب چيز ديگرى را براى ما انتظار داريد؟
منظور از دو كار خوب و نيكو، يكى پيروزى و ديگرى شهادت
است كه از ديدگاه مؤمن هر دو زيباست و هر دو دوست داشتنى است. مؤمن اگر پيروز شود
خوشحال است كه مرام خود را پيش برده است و اگر در راه عقيده خود بميرد براى او يك
سعادت است كه در راه خدا كشته مىشود و در حالى كه از همه چيز بريده است به ملاقات
خداى خود مىرود. او مىداند كه اگر شهيد شود به زندگى ابدى مىرسد و نزد خدا روزى
خواهد خورد و اين سعادت و رستگارى بزرگى است. بنابراين، يكى از دو كار خوب در
انتظار مؤمن مجاهد است: پيروزى يا شهادت.
البته اين دو كار از ديد مؤمن خوب و دوست داشتنى است
وگرنه منافقان هر دو را بد مىدانند. پيروزى مسلمانان آنها را ناراحت مىكند و مرگ
را هم نابودى مىدانند.
در ادامه آيه به پيامبر دستور مىدهد كه به منافقان
بگويد: ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما يا از جانب خود و يا به دست ما
عذابى برساند. عذابى كه خدا از جانب خود به منافقان مىرساند گرفتارى آنان در اين
دنيا و به آتش افتادنشان در آخرت است و عذابى كه بهدست مسلمانان به آنها مىرساند
اين است كه خدا دست آنها را رو كند و به مسلمانان فرمان دهد كه آنها را بكشند و تار
و مار كنند.
در پايان آيه اظهار مىدارد كه شما درباره
ما انتظارى داريد و ما درباره شما انتظارى داريم حال هر دو طرف در انتظار مىمانيم
تا چه پيش آيد.
در ادامه سوره، برخى ديگر از حالات عمومى منافقان را كه
اختصاص به جنگ تبوك ندارد، بيان مىكند كه ما آن آيات را نياورديم، پس از چند آيه
مجددا به موضوعات مربوط به جنگ تبوك مىپردازد:
خوشحالى منافقان از تخلف از جهاد:
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ
خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوآا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ
أَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نارُ
جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ
لْيَبْكُوا كَثيرًا جَزآءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (توبه/81-82)
«واپس ماندگان (از جهاد) به خانه نشينى خود پس از رفتن
پيامبرخدا شادمان گشتند و كراهت داشتند از اينكه با مالها و جانهاى خود در راه خدا
جهاد كنند و گفتند در گرما بيرون نرويد، بگو: آتش جهنم از لحاظ گرما شديدتر است اگر
بفهمند. پس بايد كمتر بخندند و بيشتر گريه كنند به سزاى آنچه كه انجام دادهاند.»
منافقان از اينكه در جهاد شركت نكردهاند خوشحال بودند
چون آنها خوش نداشتند كه با مالها و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند. آنها نه تنها
خودشان در جهاد شركت نكردند بلكه ديگران را هم از شركت در جهاد منع مىكردند. جنگ
تبوك در زمانى بود كه هوا بسيار گرم و سوزان بود و منافقان مردم را از رفتن در اين
هواى گرم نهى مىكردند و مىگفتند: در اين گرما حركت نكنيد. خداوند به آنها پاسخ
مىدهد كه آتش جهنم گرمتر است اگر بفهمند. يعنى شما از گرماى
هوا مىترسيد در حالى كه آتش سوزان جهنم
در انتظار شماست.
در آيه بعد مىفرمايد: آنها بايد كمتر بخندند و بيشتر
گريه كنند. منظور اين است كه نتيجه كار آنها اين خواهد بود كه كمتر بخندند و بيشتر
بگريند. اين جمله هر چند كه به صورت امر است ولى در واقع از آينده آنها خبر مىدهند
و امر تشريعى نيست يعنى منظور اين نيست كه پس از اين چنين و چنان كنيد، بلكه منظور
اين است كه پس از اين چنين و چنان خواهد شد. و آنها به سزاى اعمال خود كمتر روى خوش
خواهند ديد و بيشتر ناراحت و پشيمان خواهند شد. خندهها و شاديهايشان زودگذر و
گريهها و اندوهشان هميشگى خواهد بود و بخصوص در آخرت سخت پشيمان مىشوند و گريه
مىكنند ولى ديگر سودى ندارد.
شركت ندادن منافقان در جنگها:
فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طآئِفَةٍ
مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِىَ أَبَدًا وَ
لَنْ تُقاتِلُوا مَعِىَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ
فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ (توبه/83)
«پس اگر خداوند تو را پيش گروهى از آنان برگردانيد و آنها
از تو اجازه بيرون رفتن (براى جهاد ديگرى) خواستند، بگو هرگز با من بيرون نخواهيد
شد و همراه من با دشمنى جنگ نخواهيد كرد كه شما نخستين بار خانهنشينى را پسنديديد
پس با واماندگان بنشينيد.»
منافقانى كه از شركت در جنگ تبوك سرباز زدند و در خانه
نشستند شايستگى آن را نداشتند كه در هيچ جنگى شركت كنند. و لذا در اين آيه خطاب به
پيامبر اظهار مىدارد كه اگر خدا تو را پس از جنگ تبوك به مدينه و نزد اين منافقان
برگردانيد و آنها از تو اجازه خواستند كه در جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو شما
هرگز با من براى جهاد بيرون نخواهيد شد و همراه من با
دشمن جنگ نخواهيد كرد. اين سخن هم به معناى اين است كه به شما اجازه شركت در
جهادهاى بعدى داده نخواهد شد و هم به معناى اين است كه شما موفق نخواهيد شد كه در
جهاد شركت كنيد.
اينكه پيامبر در جريان جنگ تبوك به منافقان اجازه شركت
نكردن در جهاد داد و اينك به آنها مىگويد كه شما خانهنشينى كنيد و شما در جنگهاى
ديگر هم همراه من نباشيد، براى آن است كه حضور آنها در ميان سپاه اسلام مايه فتنه و
آشوب و فساد بود و آنها باعث تضعيف روحيّه سپاهيان اسلام مىشدند و لذا صلاح در اين
بود كه اصلاً آنها شركت نكنند.
باز پس از چند آيه، بار ديگر راجع به تخلف كنندگان از جنگ
تبوك مىگويد:
پذيرفته نشدن عذر منافقان:
يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ
إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَلَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ
أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى
عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (توبه/94)
«وقتى به سوى آنان برگشتيد نزد شما عذر مىآورند. بگو:
عذر نياوريد كه شما را باور نمىكنيم همانا خداوند از اخبار شما ما را آگاه كرد، و
بزودى خدا و پيامبرش عمل شما را خواهند ديد، آنگاه به سوى داننده پنهان و آشكار
بازخواهيد گشت و آنچه را كه انجام دادهايد به شما خبر خواهد داد.»
منافقانى كه در جنگ تبوك شركت نكرده بودند، پس از مراجعت
پيامبر همواره پيش پيامبر عذر و بهانه مىآوردند. در اين آيه با ردّ بهانهجوييهاى
آنان اظهار مىدارد كه خداوند به وسيله آيات قرآنى و از طريق وحى، از توطئهها و اسرار منافقان
پرده برداشته و پيامبر خود را در جريان كارها و اقدامات آنها قرار داده است و
پيامبر به خوبى مىداند كه اين بهانهها فقط براى ردگمكردن است و گرنه آنها ايمان
درستى به خدا و دين ندارند و شركت نكردن آنها در جهاد براى همين است.
در ادامه آيه اظهار مىدارد كه بزودى خدا و پيامبر او،
عملكرد آنها را خواهند ديد آنگاه به سوى خداوندى كه داناى نهان و آشكار است
برگردانيده مىشويد و از كارهايتان شما را خبر مىدهد و آن هنگام مرگ است كه
پردهها به كلى برداشته مىشود و انسان حقايق را مىفهمد.
در واپسين آيات مربوط به جنگ تبوك، از پيامبر(ص) و
مهاجرين و انصار كه در آن روز سخت آماده جهاد در راه خدا شدند، ستايش مىكند و از
پذبرفته شدن توبه سه نفر از مؤمنان كه نه از روى نفاق بلكه به جهت سستى تخلف كردند
و خود پشيمان شدند، خبر مىدهد:
ستايش از شركت كنندگان در جنگ تبوك:
لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ
الْمُهاجِرينَ وَالاْءَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ
بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ
بِهِمْ رَءُوفٌ رَحيمٌ (توبه/117)
«همانا خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام
سختى از او پيروى كردند، توجه نمود پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنان
بلغزد، سپس توبه آنان را پذيرفت همانا او مهربانِ بخشايشگر است.»
در اين آيه از لطف و رحمت و توجه و عنايت خداوند بر
مسلمانان كه در آن شرايط مشكل به جهاد مىرفتند سخن
گفته شده است. مىفرمايد: خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام سختى از
او پيروى مىكردند، توجه نمود ورحمت آورد.
موقعيت، آن چنان دشوار بود كه بعضى ازمسلمانان بريدند و
طاقتشان تمام شد و خواستند برگردند ولى خداوند روحيّه آنها را بالابرد و توانستند
دوام بياورند و لذا مىفرمايد: اين كار بعد از آن بود كه دلهاى بعضى از آنان لغزيد
ولى خدا آنان را موفق به توبه كرد و توبه آنان را پذيرفت كه او مهربان و رحيم است.
اين مؤمنان كه در اين شرايط سخت ايمان خود را حفظ كردند و
در راه خدا جهاد نمودند، شايسته هر نوع لطف و عنايت خداوند هستند و بر كسانى كه
بعدها مسلمان شدند و اين سختىها را نديدند برترى دارند همانگونه كه مسلمانان
پيشاهنگ و سابقون در اسلام كه در دروان غربت اسلام در مكه مسلمان شدند بر همه اينها
برترى دارند و همين طور مسلمانانى كه در جنگ بدر شركت كردند بر مسلمانان بعدى برترى
دارند و مسلمانانى كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند بر ديگران برترى دارند.
داستان سه نفر از واماندگان از جنگ:
وَ عَلَى الثَّلثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا
حَتّىآ إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاْءَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ
أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوآا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّآ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ
عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوآا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (توبه/118)
«و نيز بر آن سه تن كه (از جهاد) واپس نهاده شدند. تا
زمانى كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ آمد و جانهايشان نيز بر آنها تنگ آمد و
دانستند كه پناهى از خدا جز به او نيست آنگاه توبه آنان را پذيرفت تا برگردند؛
همانا او بسيار توبهپذيرِ بخشايشگر است.»
در جريان جنگ تبوك سه نفر از مسلمانان به
نامهاى كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميّه، از رفتن به جهاد تخلف كردند.
آنها مىخواستند در جهاد شركت كنند ولى امروز و فردا مىكردند و سستى نشان مىدادند
تا اينكه بالاخره جنگ تبوك تمام شد و پيامبر خدا با مسلمانان به مدينه بازگشت.
اين سه نفر فورا خدمت پيامبر رسيدند و به او سلام دادند و
حال او را پرسيدند ولى پيامبر از آنان روى گردان شد و با آنان سخن نگفت. وقتى
پيامبر چنين كرد همه مسلمانان از آنان قطع رابطه كردند و سخن آنها را پاسخ نداند و
آنها خود را كاملاً غريب و تنها حس مىكردند تا جايى كه همسران آنان نيز به دستور
پيامبر از آنان دورى مىكردند، اين اعتصاب عمومى بر ضد آن سه نفر باعث شد كه آنان
در تنگناى سختى قرار بگيرند آنها حتى براى اجراى دستور پيامبر، خودشان نيز با
يكديگر سخن نگفتند.
گفته شده است كه اين خبر به گوش رومىها رسيد و آنان
مخفيانه كسى را پيش اين سه نفر فرستادند و از آنها خواستند كه به روم بروند و در
پناه حكومت روم زندگى كنند ولى آنها كه واقعا مسلمان بودند اين پيشنهاد را ردّ
كردند و از اينكه چنين موقعيتى پيش آمده كه كفّار چشم داشتى به آنان داشته باشند
سخت ناراحت شدند. آنها شهر را رها كردند و روى به سوى بيابانها و كوهها گذاشتند و
در بيابانها و كوهها گريه و زارى مىكردند و از درگاه خداوند مىخواستند كه توبه
آنها را بپذيرد.
پنجاه روز به اين حال گذشت و بالاخره توبه آنها پذيرفته
شد و خداوند اعلام نمود كه آن سه تن را كه تخلف كردند بخشيده است و
داستان عبرتآموز آنها در اين آيه جاودانه
شد.(176)