دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

صالح احمد العلى
مترجم : هادى انصارى

- ۱۳ -


زبان و شيوه قرآن  
قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است . در تعدادى از آيات به اين مطلب اشاره شده و زبان آن صحيح ، آشكار و خالى از عيب تعريف شده است : قرآنا عربيا غير ذى عوج ؛ يعنى : قرآنى است عربى فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى زمر 28. و در جاى ديگر بلسان عربى مبين ؛ يعنى : آن را به زبانى عربى آشكار نازل كرد نحل 103؛ شعرا 195.
زبان عربى آشكار و خالى از عيب قرآن ، گواه به اصالت و عدم اقتباس آن از ديگران است : لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ؛ يعنى : در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ، ولى اين قرآن ، زبان عربى آشكار است يوسف 3، زخرف 4 و....
هدف اساسى نزول قرآن به زبان عربى ، اين است كه عرب آن را فهميده و درك نمايد: انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ؛ يعنى : ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم ، شايد شما درك كنيد و بينديشيد مائده 110؛ انعام 7 و....
در چهارده جاى قرآن جاى قرآن اشاره شده است كه كتاب مبين ، يعنى كتابى آشكار است و در هفت آيه ، البلاغ المبين يعنى ابلاغ آشكار معرفى شده است .
جايگاه فصاحت و سخنورى قرآن ، بر روشنى و تعبيرهاى زيبا و بليغانه آن ، كه با روشهاى آگاهى دهنده نوين و تاثير گذار همراه است ، استوار است ؛ بطورى كه مشركين را به حيرت افكنده و آنان قرآن را جادويى آشكار شمردند.
مشركين بلاغت زيباى قرآن را شعر مى دانستند انبياء 5، صافات 36، طور 3 و قرآن كريم ، گفته آنان را اين چنين پاسخ داد: ما هو بقول شاعر حاقه 41 (945) يعنى : وگفته شاعرى نيست . و يا در جاى ديگر مى فرمايد: و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر وقرآن مبين ؛ يعنى : ما هرگز شعر به او پيامبر نياموختيم ، و شايسته او نيست شاعر باشد؛ اين كتاب آسمانى فقط ذكر و قرآن مبين است يس 69.
روش جدى و مصمم به همراه زيبايى جاودانه قرآن ، چنان بود كه خداوند مشركين را به رقابت با آن فرا خواند و فرمود: فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ؛ يعنى : اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند طور 34. و يا: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا؛ يعنى : بگو اگر انسانها و پريان جن و انس اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را در اين كار كمك كنند اسراء 88.
اين ويژگيهاى قرآن ، عموميت داشته و شامل جزئيات و كليات آن نيز مى شود: قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم ؛ يعنى : بگو اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد، و تمام كسانى را كه مى توانيد- غير از خدا- براى اين كار دعوت كنيد! هود 13.
يا: قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ؛ يعنى : بگو: اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد، و غير از خدا، هر كس را مى توانيد به يارى طلبيد! يونس 38.
و يا: و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله ؛ يعنى و اگر درباره آن چه به بنده خود پيامبر نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، دست كم يك سوره همانند آن بياوريد بقره 23.
اين روشهاى بليغ و بى نظير در قرآن كريم ، عامل يكتايى ، جاودانگى و اعجاز آن شده و تاثير عميقى در ادبيات و سخن بر جاى گذاشته است .
تاريخ نزول  
قرآن يكباره بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشد، بلكه به صورت تدريجى نازل گرديد. به عبارت ديگر، قرآن در فاصله بيست سال به صورت پراكنده نازل شد. فاصله ميان دو نزول ، متفاوت بوده است . گاه كوتاه مدت بود و گاه يك سال هب درازا مى كشيد. زمان فرود آمدن قرآن نيز به وقت معينى ارتباط نداشت . قرآن در هر فصل و ماه يا در شب و روز نازل مى شد. و مقدار نزول هم يكديگر متفاوت بود، گاه آيه كوتاهى نازل مى شد و گاه چند آيه طولانى مانند آيات پايانى از سوره برائت و آيات دهگانه نخستين از سوره مومنين و نيز آياتى كه درباره حديث افك فرود مى آمد. جايگاه قرار گرفتن آيه به دلخواه پيامبر نبود، بلكه آنها نيز در اختيار وحى بود. هنگامى كه آيه و يا آياتى نازل مى شد، به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى مى شد كه آنها را در جايى معين ميان آيات ديگر كه از پيش نازل شده قرار دهد. بنابراين ، آيات قرآن كريم بر اساس زمان نزول مرتب نشده است . مفرسين گذشته و حاضر، همگى به بررسى و تحقيق درباره زمان نزول آيات پرداخته اند و توانسته اند ميان آيات دوره مكه و دوره مدينه تفاوت هايى بيابند.
آنان سعى داشته اند زمان نزول آيات را با دقت بيشترى تعيين نمايند. در اين راستا، مثل مفسرين از رخدادهاى معروفى كه تاريخ وقوع آن مشخص بوده ، پيكارهاى بزرگ و برخى رويدادها همچون حديث افك ، ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب دختر جحش ، مسجد ضرار، بيعت رضوان ، فتح مكه و گروه كناره گيران از جهاد كمك گرفته و زمان نزول برخى آيات را معين نموده اند. در اين زمينه مى توان زمان نزول بعضى از آيات متعلق به ناسخ و منسوخ را پيگيرى نمود؛ زيرا با اين كه زمان هر يك از آنها را نمى توان به آسانى تعيين كرد، مى توان گفت اولى پيش از دومى نازل شده است .
مفسرين در اين زمينه به روايات فراوانى كه درباره زمان نزول بسيارى از آيات به ما رسيده است اعتماد كرده اند، اما اين روايات تمامى آيات قرآن را شامل نمى شود.
بسيارى از مفسرين معاصر، به ويژه تعدادى از مستشرقين ، سعين داشته اند كه زمان نزول آيات را از راه بررسى موضوع هاى پرداخته شده به آن و يا روشهاى سخن پردازى آيات ، تعيين نمايند. در اين راستا، برخى از آنان قوانين و قواعدى را براى خويش به وجود آورده و اين گونه قلمداد كرده اند كه آنچه در دوران مكه نازل شده ، موضوعا به داستان حضرت آدم عليه السلام ، آگاهى هايى از پيامبران و سخن گفتن با مردمان مكه و عرب مربوط است . در اين آيه ها، از روز قيامت ياد شده و مردم از آن ترسانده شده اند و يا با سخنى موثر و قاطع ، توصيف بهشت و جهنم آمده و به قدرت نماييهاى
پروردگار در طبيعت كه معمولا همراه با سوگند و آياتى با صفيرهاى تعجب و سوال و ياد بتها است ، در آياتى كوتاه و داراى سجع و قافيه و آهنگ يكنواخت - بويژه در كلمات پايانى - اشاره شده است .
اما در آيات مدنى ، به جهاد، منافقين ، مناظره با اهل كتاب و يهوديان و مسيحيان ، احكام ، حدود و قوانين اشاره شده است و اشاره مستقيم و ضمنى به رويدادها و حوادثى اسلام و نيز زندگى زناشويى رسول خدا صلى الله عليه و آله شده است . در اين آيات ، بيشتر روش گزارش گونه با صفت هاى انشايى استفاده شده و بيشتر آيات نازل شده در اين دوره ، طولانى است و هر آيه به بيش از يك جمله مى رسد.
تكيه بر اين انديشه ها و روش ها، به عنوان پايه اى براى تعيين زمان نزول آيات ، قاعده اى قطعى و استوار به نظر نمى رسد، زيرا بسيارى از انديشه هايى كه در آيات مكى وارد شده است ، در آيات مدنى نيز تكرار شده است . از سوى ديگر، سبك و سياق آيات ، ويژگى هاى برجسته و عمومى يكسانى دارد؛ همان طور كه خود اسلام ، اصول اساسى و ديدگاه كلى ثابت و يكسانى دارد.
در مورد برخى از رويدادها، چندين آيه نازل شده است . بنابراين در اين موارد، تعدد نزول در علت واحد را مشاهده مى كنيم . از سوى ديگر، در بسيارى از آيات قرآن ، مضمون و محتواى عام را ملاحظه مى كنيم . به ويژه آن كه اين آيات ، ناظر به ذات بارى تعالى و قدرت و اعمال او، رفتار بشر و كارهاى او، آگاهى ها و اخبار امت هاى گذشته و انبياء پيشين و احكام عمومى در دين است .
تمامى آنچه گفته شد، نشان دهنده اين حقيقت است كه به دشوارى مى توان آيات قرآن كريم را بر طبق تاريخ نزول آن طبقه بندى نمود. با وجود آن كه كشف زمان نزول آيات ، به آشنايى با اسباب نزول آن مربوط است . اين حقيقتى است كه برخى از مفسرين براى رسيدن به درك دقيق تر قرآن كريم و معانى آن ، به آن اشاره كرده اند. (946)
رسول خدا صلى الله عليه و آله آيات را خود دريافت مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله وحى را هنگام نزول قرآن كريم ، هم چون نواى زنگ مى شنيد(947) صلصلة الجرس و سپس آن را از راه زبان و نه از راه نوشته ، به مسلمانان منتقل مى ساخت . به تواتر روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله توانايى نوشتن نداشت . در قرآن كريم نيز آمده است كه ايشان وحى را براى ديگران تلاوت كرده و مى خواند و يا آن را به گونه ترتيل به اصحاب منتقل مى نمود. در اين باره ، بيشتر اشاره به خواند پيامبر صلى الله عليه و آله شده است (948) و اين خواندن در تعدادى از آيات به همراه كتاب آمده است . (949) از جمله : انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ؛ يعنى : كه آن ، قرآن كريمى است ، كه در كتاب محفوظى جاى دارد واقعه 7- 77
در كتاب ها اشاره هاى فراوانى به اين مطلب شده است كه قرآن كريم در آن هنگام از سوى افرادى نوشته مى شد. برخى از منابع نام تعدادى از نويسندگان وحى را آورده اند و برخى به نام چهل نفر از آنان اشاره كرده اند. به نظر مى رسد هر يك از آنان آيات قرآن را براى خود مى نوشته اند، بدون آن كه همه در يك مجموعه واحدى جمع آورى گرنهج البلاغه . در اين مورد به وجود قرآن كاملى پيش از مصحف عثمان ، اشاره نمى شود. (950) پيش از آن ، اين آيات بر مواد گوناگونى نوشته شده بود. گفته مى شود كه ابن مسعود و ابن عباس هر يك داراى مصحف كاملى براى خود بوده اند. قرآن كريم به هنگام خلافت ابوبكر در مصحف يگانه اى جمع آورى شد.
نشر قرآن در آن هنگام ، همواره بر پايه گوش فرا دادن بود و مسلمانان همه روزه در نمازهاى روزانه خود، مقدارى از آن را مى خواندند. در ميان آنان ، تعداد بسيارى بودند كه با نوشتن آشنايى نداشتند و بنابراين ضرورى بود آياتى از آن را حفظ نمايند. برخى در زمينه حفظ قرآن ، معروف شدند.
گفته مى شود كه هفتاد نفر از حافظان در جنگ يمامه به قتل رسيدند. برجسته ترين حافظان قرآن در آن هنگام ، چهار نفر از ميان انصار بودند كه عبارتند از: ابى بن كعب ، معاذبن جبل ، زيد بن ثابت ، و ابوزيد. انتشار قرآن به وسيله حفظ و شنيدن ، آن را در معرض اختلاف تلفظ به ويژه در بيان بعضى از حروف عله و كشيدن آن و گاه تغيير بعضى از كلمات كه موجب تغيير در مقصود آن مى شد، قرار مى داد. اين مطلب ، از دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق مى افتاد. روايت مى شود كه ايشان فرمودند: نزل القرآن على سبعة احرف كلها كاف شاف ؛ يعنى : قرآن بر هفت حرف نازل شده است كه همگى آنها ارزشمند و كافى است . اين تفاوت و اختلاف ، پس از كشورگشايى اسلام و انتشار عرب و پراكنده شدن مسلمانان افزايش يافت . عرب و لهجه هاى خاص بدوى آن ، در اين رهگذر مصون از لغزش و خطا نبود. عثمان بن عفان براى درمان اين مهم ، چهار نفر را كه معروف به دقت و توجه و ثبت دقيق قرآن بودند، انتخاب نمود. آنان عبارت بودند از زيد بن ثابت ، سعيد بن عاص ، عبد الرحمن بن حارث و عبد الله بن زبير. زيد بن ثابت از افرادى بود كه قرآن را در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع آورى كرده بود.
چهار نفر انتخاب شده ، از هيچ گونه سعى و كوشش در جمع آورى آيات نوشته شده و تطبيق آن يا آنچه كه از حفظ داشتند، دريغ نكردند. به اين ترتيب ، آنان قرآن كاملى را به وجود آوردند كه بر اساس قرائت عامه مسلمانان بود. از اين مصحف ، چهار نسخه تهيه شد و مورد تاييد عثمان قرار گرفته ، به بصره و كوفه و شام و مصر ارسال شد تا مرجعى اساسى براى نوشتن قرآن باشد.
جمع آورى قرآن از سوى عثمان ، مورد استقبال عموم قرار گرفت ؛ به گونه اى كه معترضينى كه عملكرد عثمان را نقد مى كردند، نسبت به جمع آورى قرآن از سوى او اعتراضى نداشتند (951) و از آن پس ، مصحف عثمان مورد استفاده همه مسلمانان قرا گرفت و تا روزى كه خداوند بخواهد، هم چنان مسلمانان روى زمين آن را مورد استفاده خويش ‍ قرارخواهند داد. (952)
مصحف عثمان بر روى پوست ، به خط كوفى و با حروف بدون نقطه نوشته شد. در اين آن هنگام ، نسخه اصلى آن ، به عنوان نسخه مادر به شمار مى آمد. به علت تعداد كم نسخه ها، تكيه گاه اصلى در خواندن قرآن ، بيشتر بر حفظ و شنيدن بود و اين موجب تفاوت هايى در خواندن قرآن مى شد؛ تفاوت هايى مانند: كش دادن حروف و يا ساكن كردن آنها و نيز ثبت حروف و موقعيت كلمات آن . اين تفاوت ها با اين كه اندك و ساده بود، با قرائت بزرگان قابل اعتماد راسخ ‌تر مى شد. از همين رهگذر، كتاب هاى زيادى درباره چگونگى قرائت قرآن به رشته تحرير در آمد. در اين ميان مصحف عثمان ، مهم ترين تكيه گاه در ترتيب قرآن و قرائت اساسى آن بود.
پس از مدتى ، مسلمانان به خطر خواندن قرآن با حروف بدون نقطه آگاهى يافته و روش نقطه گذارى براى حروف را ابداع نمودند. (953) آنان با اين تغيير، توانستند حروف شبيه به هم را از يكديگر تشخيص داده و حركات را براى اداى تلفظ صحيح كلمات ، به كاربرند. (954)
قرآن كريم با همان ترتيبى كه عثمان به وجود آورد و تا كنون در دست ماست ، به سى جزء تقسيم شده و موقعيت قرار گرفتن سوره ها و عنوان آنها همگى بر گرفته از مصحف عثمان است . برخى از منابع گفته اند كه عبد الله بن مسعود (955) خود داراى مصحف جداگانه اى بوده است كه در ترتيب قرار گرفتن سوره ها با مصحف عثمان تفاوت داشته است . (956)
در قرآن كريم ، آيات محكم و متشابه و كلماتى وجود دارد كه بعضى معنايى آشكار و واضح و برخى معانى متعدد دارند و براى درك آنها به آگاهى هاى وسيع تر و سطح فكر بالاترى نياز است . بعضى از آيات نيز داراى تفسيرهاى گوناگون و چند جانبه اى است كه بر اساس گفته هاى متعدد، تاويل و تفسير مى شود.
تمامى اين ويژگى ها، ضرورت شرح آيات قرآن و بيان انديشه هاى آن را فزون تر مى كرد. از اين رو، كتاب هاى فراوانى در زمينه توضيح معانى قرآن و شرح و تفسير محتويات آن تدوين شد كه از لحاظ محتويات ، متنوع و متفاوت بود. برخى محدود به بعضى از قسمت هاى قرآن بود، همچون شرح و توضيح كلمات آيات ، ضبط و تعيين چگونگى خواندن و تلفظ كردن لفظ، و نكات دستورى متعلق به هر لفظ. برخى ديگر از نوشته ها نيز به بحث هاى موضوعى ، هم چون تاريخ ملت هاى پيشين ، تاريخ پيامبران و رخدادهاى گذشته مى پرداخت . برخى از نوشته ها به شرح معانى آيات و زمينه هاى آن پرداخته و در آن ها بسيارى از نويسندگان ، انديشه ها و افكار و عقايد سياسى خود را در معانى آيات شركت داده اند. علاوه بر تمام اينها، گروه بسيارى نيز در تاليفات خود، به تمام جوانب قرآن پرداخته و آن را تفسير كرده اند.
فصل بيست و پنجم : دين و امت  
دين  
دين در اصل ، پايه و اساس ارزشى دعوت اسلامى به شمار مى آيد. پس به معناى آيين خدا (957)، آيين حق (958)، آيين پابر جا (959) ور روز قيامت يا همان روز جزا (960) نيز هست . بنابراين ، بر مردم است كه به پروردگار ايمان آوردند: مخلصين له الدين ؛ (961) يعنى : خدا را از روى اخلاص بخوانند. پايه و اساس دين ، توحيد مطلق و ايمان به پروردگار يگانه است كه اين ايمان چگونگى تفكر در مورد جهان هستى را نيز در بر مى گيرد؛ هم چنان كه بر چگونگى رفتار و سنت هاى مردم و نيز روش هاى زندگى دنيايى آنها تاثير مى گذارد. فضيلت جهانى اسلام ، بر ساير اديان ، به گونه اى است كه تمامى اديان گوناگون را در بر مى گيرد و ميان ثروتمند و مستمند يا قوى و ضعيف تفاوتى نمى گذارد. دين ، آيينى است كه پيروى از آن ضرورى است : ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها؛ يعنى : سپس تو را بر شريعت آيين حقى قرارداديم ، از آن پيروى كن جاثيه 18.
پروردگار اين آيين را پيش از پيامبر بر مسلمانان و پيامبران ، تشريع نموده و واجب گردانده بود: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك ؛ يعنى : آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود شورى 13.
اسلام و ايمان  
آيينى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن بشارت مى داد و مى داد و مردم را به آن دعوت مى نمود، همان اسلام است : فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ؛ يعنى : آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى پذيرش اسلام ، گشاده مى سازد انعام 125.

هم چنين مى فرمايد: افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ؛ يعنى : آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته همچون كوردلان گمراه است ؟! زمر 22.
و نيز در جاى ديگر: و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ؛ يعنى : دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد نساء 125. هم چنين : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه ؛ يعنى : و هر كس جز اسلام و تسليم در برابر فرمان حق آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد آل عمران 85.
در روزهاى پايانى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه نازل گرديد(962).
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ يعنى : امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم مائده 3.
قرآن كريم از كلمه مسلم ، 529 بار، از اسلم 24 بار و از اسلام بار ياد كرده است .
هم چنين از سلام در 43 مورد و والسلم در 4 جا از قرآن ياد شده است . در واقع در آغوش گيرندگان دين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها بشارت داده شد، همان مسلمانان مى باشند.
ايمان ، پايه و اساس اسلام به شمار مى آيد. در حقيقت كلمه ايمان و مشتقات آن ، بيش از كلمه اسلام و پيوسته هاى آن در قرآن كريم مورد اشاره قرار گرفته است . فعل آمن در صيغه جمع در 502 آيه ، و در صيغه مفرد در 50 آيه ، و كلمه مومن در 218 آيه آمده است .
تفاوت ايمان از اسلام ، در خاستگاه قبيله گى ايمان و ارتباط و انضمام به گروه مسلمانان با ويژگى هاى روابط سياسى و اجتماعى - كه نشان دهنده اعتقاد و نظام نامه است - مى باشد. قرآن در اشاره به اين حقيقت مى فرمايد: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ؛ يعنى : عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ! بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است حجرات 14.
فكرگرايى  
جوهره و شالوده اسلام بر ايمان پايه گذارى گرديده و تجلى گاه آن ، شخص با ايمان است . از اين رو فرد مومن ، زير بناى اعتقادات اين امت را تشكيل مى دهد.
قرآن كريم در اين باره توجه بسيارى داشته كه با وجود تعبيرهاى گوناگون آن تنها به يك مقصود اشاره كرده است . قرآن به الانسان در هشتاد و شش آيه ، به الانس و الجن در هجده آيه ، به الرجل در شصت و يك آيه ، به البشر در سى و هشت آيه و به المرء در يازده آيه اشاره كرده است .
بيشتر آياتى كه در آن اشاراتى به فرد گرديده همگى تاكيد بر مسئوليت هاى ويژه هر فرد در وظايف و رفتارهاى اخلاقى و قانونى و دينى دارد. مى فرمايد و ان ليس للانسان الا ما سعى ؛ يعنى : و اين كه براى انسان بهره اى جزء سعى و كوشش او نيست نجم 39. و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: قيامت 14. هر شخص على نفسه بصيرة ؛ يعنى خودش از وضع خود آگاه است قيامت 14.
در روز قيامت لا يجزى والد عن ولده ؛ يعنى پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل نمى كند لقمان 33 و لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده ؛ يعنى : نه مادر به خاطر اختلاف با پدر حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر بقره 233.
قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا؛ يعنى : ثروت ها وفرزندان كسانى كه كافر شدند، نمى تواند آنان را از عذاب خداوند باز دارد، و از كيفر، رهايى بخشد آل عمران 10، 16؛ مجادله 17 و نيز: لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة ؛ يعنى : هرگز بستگان و فرزندانتان روزقيامت سودى به حالتان نخواهند داشت ممتحنه 3.
در اين باره ، باز آمده است : و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ؛ يعنى : اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرب نمى سازد سبا. و در روز قيامت كل نفس بما كسبت رهينة ؛ يعنى : آرى هر كس در گرو اعمال خويش است مدثر 38 و در آيه ديگرى آمده است : لا تجزى نفس عن نفس شيئا؛ يعنى : كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد.
مجموعه انديشه ها و باورهاى انسان ، همان جان اوست 316 مورد و دل او 118 مورد و قلب او 16 مورد و خرد او 15 مورد و در بسيارى از آيات قرآن ، قلب با گوش و چشم او همراه است .
احكام اسلام قوانينى خيال پردازانه نيست ، بلكه از يك واقعيت ممكن و عملى در خارج برخوردار است : لا يكلف الله نفسا الا وسعها يعنى : خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش ، تكليف نمى كند. (963)
اختيار فرد  
آزادى يكى از اصول اساسى اسلام است ، كه بر آن تاكيد فراوان شده است . اين آزادى ، متعلق به اشخاص و رفتارهاى آنان است . از اين رو، مسئوليت پذيرى افراد برگرفته از آزادى اى است كه هر فرد در رفتارهاى شخصى خود از آن برخوردار است و با پشتوانه اين آزادى فردى است كه دعوت به شريعت اسلام پايه ريزى شده و افراد از راه خواسته قلبى ناشى از بحث و منطق عقلى - كه نشات گرفته از احترام به شخصيت انسانى افراد و آزادى آنان است ، به اسلام دعوت مى شوند: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ؛ يعنى : در قبول دين ، اكراهى نيست . زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است .
آزادى در ديدگاه اسلام ، از گستره وسيعى برخوردار است و تنها با ضرر رساندن به منافع ديگران يا تهديد جامعه و سلامت آن و يا تلاش در راه سست نمودن عقايد آن محدود مى شود. اين آزادى ، گستره وسيعى هم چون آزادى نقل وانتقال ، كسب در آمد از راه هاى مشروع ، بحث و بررسى انديشه ها و اعتقادات و پذيرش آنچه را كه موافق عقل و منطق و وجدان بدور از فشار خارجى و يا جبر و الزام قهرى ، را شامل مى شود. اسلام بر خلاف ديگر اديان ، فاقد طبقه روحانيون يا كاهن و نظاير اينان است كه آگاهى هاى دينى و مذهبى را در انحصار خود گرفته و به اين وسيله فهم خود از دين را بر مردم تحميل نمايند. البته بايد توجه داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله از جايگاه ويژه اى برخوردار بود، زيرا او پيامبرى بود كه وحى بر او نازل مى شد و او آن را به مردم ابلاغ مى نمود. از اين رو، او آگاه ترين مردم به شريعت اسلام و خواست خداوند بود. اما صحابه ، گرچه از جايگاه والايى برخوردارند و از احترام خاصى بهره دارند، همگى در حكم شارحان يا فتوا دهندگان و يا مجتهدين بوده و نظريات آنان هرگز جنبه الزام و وجوب ندارد.
جايگاه انديشه و باور قلبى  
رسالت اسلام ، تكيه بر باور و اعتقاد قلبى فرد و تصديق او دارد. در قرآن كريم همواره بر استفاده از عقل و تفكر تاكيد شده و پيروى از آن مورد ستايش قرار گرفته است .
در آيات بسيارى از قرآن ، تعابير گوناگون از مظاهر معرفت و مراحل آن آمده است كه از آن ميان به : فقه در 20 آيه و فهم 1 آيه و درس 16 آيه و معرفت 47 آيه و نظر 124 آيه و بينش 149 آيه و احساس 33 آيه و ترديد 15 آيه و پندار 72 آيه مى توان اشاره كرد.
در قرآن كريم به كلمه عقل در 48 آيه ، و انديشه در 19 آيه و خرد به معناى عقل در 6 آيه اشاره شده است . از روش هاى گفتگو و مناقشه ، به مجادله در 39 آيه ، احتجاج در 19 آيه ، استدلال در 8 آيه ، يقين كردن در 29 آيه و دروغ و گمان نادرست زدن در 5 آيه اشاره شده است .
هم چنين كلمه علم و مشتقات آن در هشتصد آيه وارد شده كه آنها در 586 آيه اشاره به ذات پروردگار داشته و در 184 آيه در ارتباط با بشر و مردم است . قرآن كريم در نه آيه اشاره به الذين اوتوا العلم يعنى : كسانى كه به آنان علم داده شده است 27 نحل و دو بار به الراسخون فى العلم يعنى : آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى هستند 7 آل عمران اشاره كرده است . هم چنين قرآن كريم دانشمندان را مورد ستايش قرار داده و فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلماء؛ يعنى : از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند فاطر 28 و در جاى ديگر مى فرمايد: يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ؛ يعنى : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد مجادله .
قرآن كريم از حكمت در شانزده آيه ياد كرده است كه از ميان آنها، در ده آيه آن را به همراه كتاب و در يك آيه آن را به همراه دارايى و ثروت آورده است .
هم چنينى قرآن در آيه اى ، اين گونه اشاره كرده است كه به لقمان دانش و حكمت داديم و نيز به سليمان هم دانش داديم و هم داورى كردن عادلانه را نصيب او گردانيديم . (964) خداوند مى فرمايد: يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا يعنى : خدا دانش و حكمت را به هر كس بخواهد و شايسته بداند مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است بقره 269.
نيز در آيه ديگرى مى فرمايد كه حكمت ها و دانش هايى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى كرديم اسراء 39 و در آيه اى پيامبر را دعوت كرده است كه : ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة ؛ يعنى : با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما نحل 125. پروردگار ذات خويش را به توانا و حكيم در 45 آيه ، و دانا و حكيم در 34 آيه ، و حكيم آگاه در 4 آيه ، و بلند مقام و حكيم در 45 آيه ، و داناو حكيم در 34 آيه ، و حكيم آگاه در 4 آيه ، و بلند مقام و حكيم در 2 آيه توصيف نموده است . در آيه اى نيز ذات خود را به توبه پذير و حكيم و دارنده فضل و كرم و حكيم توصيف كرده است .
تاثير قرآن كريم تنها محدود به افق هاى گسترده و ديدگاه اصلاح گرانه آن در اجتماع و اخلاق و نيز تاكيد بر آزادى فرد و استفاده از عقل و انديشه نيست ؛ زيرا حركت قدرتمند به وجود آمده ، ميان مسلمانان محصور نگرديد و در ميان مشركين نيز گسترش يافته و ظهور اسلام ، آنان را از ركود و جمود خارج گردانده و حركت و تفكر را در ميان آنان آشكار ساخت .
ديدگاه جهانى قرآن  
ظهور اسلام و نزول آيات قرآن ، توجه به مسايل دينى و تفكر در آنها را پس از دوره اى ركود افزايش داد. استدلال مشركين اين بود كه آنان اسلام را به اين خاطر نمى پذيرند كه پدران خود را اين گونه نديده و پيرو رفتار پدران خود هستند. نمود آشكار اين طرز تفكر، رفتار مشركين مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلمانان بود كه با فحش و ناسزاگويى و آزار و اذيت و يا مطرح كردن تشكيكات سبكسرانه و سطحى و دور از استدلالات عميق - كه نشانگر اعتقادات ارزشمند باشد- به مقابله با اسلام برخاستند. قرآن كريم تصورات و انديشه هاى نوينى را درباره ذات خداوند و رفتار او و رابطه خالق و بشر و وضع جهان ارايه نمود و به اصول و قواعدى كه تنظيم كننده اين رفتارها بود امر كرد كه اين انديشه ها، شامل تمامى فعاليت هاى جهان اعم از فلكى و مادى است .
قرآن كريم اهميت ويژه اى به حقيقت انسانيت در زمان هاى حال ، گذشته و آينده داده است . از اين رو، به تعدادى از ملت ها و امت ها، پيامبران و پادشاهان ، تمدن ها و جامعه هاى كهن بشرى ، مراحل رشد و توسعه و عوامل شكوفايى و سپس شكست آنها اشاره دارد، و بر لزوم و ضرورت تحقيقت و تفحص و نتيجه گيرى و به دست آوردن اصول كلى - كه تنظيم كننده سير بشريت بوده و در فراز و نشيب آن نقش دارد- اصرار ورزيده است .
اسلام الگوهاى والاى نوينى براى زندگى اجتماعى از جنبه هاى گوناگون سياسى ، اجتماعى و اقتصادى قرار داد كه اين الگوها، شامل انديشه و رفتار به صورت توام است . اسلام به امت ، به عنوان حقيقتى كه نمايانگر انديشه يك مجموعه از مردم در پيوند با يكديگر كه منبع نيرو و سلامت جامعه است ، اهميت فراوان داده و به خصوصيات و ويژگيها و شرايط آن پرداخته است .
قرآن كريم به برخى از مسايل زندگى روز مره نيز پرداخته ، آن ها را بررسى كرده و براى حل آنها، يا برخى از آنها را لغو و تعديل كرده و يا متناسب با زندگانى جديد بازسازى نموده و سپس و مردم را به پيروى از آنان دعوت كرده است . اين مسايل و راه حل ها، موضوعاتى است مربوط به آنچه كه امروزه از آن با نام احوال شخصى ، كه شامل شير خوارگى ، ارث ، ازدواج ، طلاق ، معاملات خريد و فروش و اجاره و جز اين موضوعات مى شود، به تفصيل در كتاب هاى فقهى سخن رفته است .
رابطه دينى  
چگونگى ارتباط ميان انسان و خالق ، با آگاهى از اين كه خداوند تبارك و تعالى داراى آنچه در آسمان ها و زمين وجود دارد است و به آورنده هر شى ء، مالك هر شى ء توانا به هر شى ء، دانا به هر شى ء و پروردگار جهانيان و همه بندگان است ، اهميت دارد و بر هر شخص است كه از پروردگار بترسد و از عذاب روز جزا بيم داشته باشد
قرآن از مومن اين گونه ياد كرده است : او از پروردگار بيم داشته و در برابر خداوند سر تعظيم فرود مى آورد. در اين باره مى فرمايد: انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ؛ يعنى : مومنان ، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد.
برجسته ترين صفات مومن ، همانا ترس او از خداست ، و مومنان ، پرهيزكاران هستند، بر آنان است كه پرهيزكار باشند، و داشتن تقوا، ترس و پرهيزكارى و دورى از آن چه كه مورد رضايت پروردگار نيست را طلب مى كنند. عدالت ، و گذشت ، بزرگ داشتن شعائر الهى و تزكيه مال و دارايى از نشانه هاى تقوا به شمار مى آيد. افراد پرهيزگار و متقى ، همان اولياء الله بوده و گرامى ترين مردم نزد پروردگار با تقواترين آنهاست .
امت  
قرآن كريم از گروهى كه به وسيله ارتباط دينى با هم همبستگى پيدا كرده اند، به دو تعبير ياد كرده است . اين دو تعبير ملت و امت است . نسبت هر فرد با يكى از اين دو، گاه فردى و گاه گروهى است . اين دو تعبير دو كلمه عربى است . اما در معناى ريشه اى آن مورد استفاده نيست ؛ از اين رو ارتباطى ميان ملت و ريشه هاى آن ، و يا امت و ريشه آن ام وجود ندارد.
درباره ملت ، قرآن كريم اشاره به كافرين ، و يهود و نصارا و قوم شعيب كرده است ؛ اما در اين باره ، بيشتر ملت را به همراه حضرت ابراهيم (ع ) آورده ؛ چنانكه مى فرمايد ملت ابراهيم ، و ملت ابراهيم حنيف ، درباره ارتباط دين اسلام به ادين ابراهيم حنيف كه به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم بشارت داده شده ، پيش از اين بحث كرديم .
از كلمه امت فراوان در قرآن كريم ياد شده است . اين تعبير، كلمه عربى اصيلى است و در قرآن در شصت و سه آيه به آن اشاره شده است . در پنجاه آيه از آن ، به صورت صيغه مفرد كه از ميان آنها در آيه اى به پرنده اشاره كرده و مى فرمايد پرندگان نيز امت هايى همانند شما هستند و نيز در آيه اى ديگر اشاره به آن دارد كه ابراهيم خود امتى بود. و در ساير آيات اشاره گروهى از مردم دارد كه به وسيله عقيده اى واحد با يكديگر مربوط مى شوند.
قرآن كريم مى فرمايد همه مردم امت واحدى بودند، سپس اختلاف كردند، و اختلاف آنان به خواسته پروردگار است : و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة يعنى : و اگر خدا مى خواست ، همه شما را امت واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده بيازمايد و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد.
در جاى ديگر مى فرمايد: براى هر امتى ، رسولى است و پيامبران از سوى امت خويش به مقاومت و آزار برخورد نمودند و همت كل امة برسولهم يعنى هر امتى در پى آن بود كه توطئه كند
هم چنين در جاى ديگر مى فرمايد: و لكل امة جعلنا منسكا؛ يعنى : براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم و نيز مى فرمايد: و لكل امة اجل ؛ يعنى : براى هر قوم و جماعتى ، زمان و سر آمد معينى است
قرآن مى گويد: كه در روز قيامت ، افراد بر اساس وابستگى هايشان به امت هاى خود محشور مى گردند و از هر امتى ، گواهى از خود آنها بر ايشان قرار داده مى شود و نيز امت هايى پيش از امت اسلام وجود داشته اند، كه رفتار هر يك از آنان ، مربوط به خودشان است و از امت ها، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند. مسلمانان ، امتى داراى جايگاه ويژه هستند: و كذلك جعلنا كم امة و سطا؛ يعنى شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم و كنتم خير امة اخر جت للناس ؛ يعنى : شما بهترين امتى بوديد كه به سوى انسانها آفريده شده ايد بنابراين ممكن است كه از امت اسلام ، گروهى پديد آيند كه امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر يعنى امت و گروه هاى انسانى آن : امتى كه به نيكى دعوت مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند
البته به وجود آمدن المت پيوستگى هاى انسانى ديگر را در ميان آن انكحار نمى كند.
قرآن كريم در اين باره به تقسيم ها و طبقه بندى به وجود آمده در ميان بشر اشاره كرده و مى فرمايد: يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثى وجعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا؛ يعنى : اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد.
به كلمه شعوب يا مردم ، تنها در اين آيه از قرآن اشاره شده است . درباره قبيله ، در دو آيه ، كه هيچ گونه ارتباطى با انسان ندارد، اشاره شده است . يكى از اين دو آيه ، درباره شيطان است و مى فرمايد: انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ؛ يعنى : و او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد
ديگرى درباره پروردگار تعالى است : او تاتى بالله و الملائكة قبيلا؛ يعنى : يا خداوند و فرشتگان را در برابر مابياورى .
قرآن كريم با تعدادى از تعابير، به گروه هاى انسانى اشاره كرده است كه در بيشتر آنها، از كلمه قوم استفاده نموده است ؛ طورى كه از آن ، به همراه مشتقات آن در 385 آيه ياد كرده است . از ميان آنها، در حدود يكصد آيه ، به قوم پيامبرى از پيامبران ، به ويژه حضرت نوح و حضرت موسى (ع ) اختصاص داده شده است . در اغلب آنها، به مجموعه هاى بشرى كه از نظر سياسى و اجتماعى به هم پيوند داده شده اند، اشاره شده است .قرآن كريم ، درباره پيكار با كفار و واجب بودن آن فرموده است :
مگر آنها كه با هم پيمانان شما، پيمان بسته اند، يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند، نه سر نگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود ناتوان شده اند، و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند. پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد. به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان كه مشركند. لذا نزد شما ادعاى ايمان مى كنند. ولى هر زمان آنان را به سوى فتنه و بت پرستى بازگردانند، با سر در آن فرو مى روند اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند، آنها را هر جا يافتيد اسير كنيد و يا به قتل برسانيد آنها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .
آياتى كه نام قوم در آنها آمده است ، بيشتر در اشاره به موضع گيرى دينى آن اقوام بوده است و از آنان اين گونه ياد شده است : كسانى كه از ستمكاران ، كافران ، تبهكاران و گمراهان هستند و يا گروهى از آنان كه از ايمان آورندگان ، فاسقان ، آگاهان ، عاقلان ، فهميدگان ، يادآوران ، تفكر كنندگان ، شكرگزاران هستند.
از آنچه گذشت ، آشكار مى شود كه كلمه قوم بر افرادى كه در يك منطقه زندگى كرده و روابط فكرى و عقيدتى ويژه اى آنها را به يكديگر پيوند داده ، اطلاق مى گرديده است .
بنابراين ، آنان جداى از قبيله يا تيره بوده و افرادشان از راه ارتباط نسبى و خونى با يكديگر مربوط مى شده اند. البته اين به آن معنا نيست كه احتمال به وجود آمدن يك قوم از يك قبيله واحد را نفى نمايد. بدون شك ، اشاره بسيار به كلمه قوم و در مقابل اشاره اندك به كلمه قبيله ، گواه آن است كه اين تعبير را در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار به كار مى برده اند. كلمه قوم شامل افرادى بوده است كه داراى افكار و عقايد مشابهى باشند؛ چه از يك عشيره به وجود آمده باشند و چه از تعدادى عشيره .
تفاوت ميان مفهوم قوم و مفهوم قبيله يا عشيره آن است كه افراد يك قوم ، همگى در يك جا با يكديگر زندگى مى كنند؛ اگر چه شايد با يكديگر اختلاف داشته باشند. منطقه مسكونى افراد قبيله و عشيره ، در چندين نقطه تقسيم شده است ، طورى كه مجبور به اقامت دسته جمعى در يك مكان نيستند.
در ميان افراد قبيله و عشيره ، برابرى آشكارتر است ، زيرا آنان از نياى مشتركى سرچشمه مى گيرند. همبستگى و يگانگى افراد يك قوم ، تفاوت هاى ميان آنان را چه از نظر نسب و يا در كارهاى ديگر نفى نمى نمايد. قرآن كريم در اشاره به عدم برابرى در اجتماع مى فرمايد: و رفع بعضكم فوق بعض درجات ؛ يعنى : و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد انعام 165. در جاى ديگر مى فرمايد: والله فضل بعضكم على بعض فى الرزق ؛ يعنى : خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد چرا كه استعداد و تلاشهايتان متفاوت است نحل 71.
هم چنين در اين باره آمده است : يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ؛ يعنى : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد مجادله 11.
و نيز: فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة ؛ يعنى : خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان ترك كنندگان جهاد برترى مهمى بخشيده است نساء 95.
قرآن هم چنين مى فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض ؛ يعنى : مردان ، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند از نظر نظام اجتماع براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است نساء 34. شايد اين برترى در اسلام ، جداى برترى در ميان افراد يك قوم نبوده باشد. قرآن كريم به لاهل ، به معناى ساكنين مناطق معين در آيات گوناگون اشاره كرده است : اهل القرى را در پانزده آيه ، اهل المدينه را در پنج آيه ، اهل يثرب را در يك آيه ، اهل مكه را در سه آيه ، اهل المدينه را در پنج آيه ، اهل يثرب را در يك آيه ، اهل مكه را در سه آيه ، اهل بيت را در دو آيه و اهل مدين را در دو آيه آورده است . هم چنين از كلمه لاهل كه نشان دهنده گروهى از مردم داراى ارتباط دينى با هم است ياد كرده و به اهل الكتاب در بيست و نه آيه ، اهل الانجيل در يك آيه ، اهل الذكر در يك آيه ، اهل التقوا در يك آيه ، اهل المغفرة در يك آيه و اهل النار در يك آيه ، اشاره كرده است . هم چنان كه كلمه اهلك در پنجاه و دو آيه آمده است . كلمه اهل اشاره به گروهى بوده كه در يك منطقه معين يا با عقيده اى مشخص ، صرف نظر از نسبت آنان به يكديگر، با هم در ارتباط بوده اند.
هم چنين قرآن در آيات مختلفى از تعبير ذو استفاده كرده است كه اشاره به صفاتى است كه پروردگار داراى آن صفات و قدرت هاست . نيز از اين تعبير به همراه خويشاوندى ياد شده و فرمان داده است كه به خويشاوندان نيكى كرده ، و حق آنان پرداخت شود (965) مگر آن كه اين نيكى با اصل عدالت در تعارض باشد. (966) آشكار است كه خويشاوندى بر پايه هم خونى استوار است و اين خود دعوت به هم بستگى دارد. اما حدود آن معين و مشخص نيست ؛ اگر چه مى توان گفت كه خويشاوندى ، مجموعه اى كوچك تر از قوم و قبيله و عشيره به شمار مى آيد.
قرآن كريم ، هيچ گونه اشاره اى به كلمه الاسره به معناى خانواده و كلمه العائله به معناى افراد خانواده ندارد و تنها در يك آيه به فعل تعولوا (967) كه به معناى عائله مندى و تنگ دستى است اشاره دارد.
قرآن در سى و شش آيه كلمه البيت را به كاربرده است كه به معناى پناهگاهى است كه انسان به آن روى مى آورد. هم چنين در يكصد و هفتاد و يك آيه ، اشاره به بيت الله در مكه كرده و نيز در يك آيه اشاره به اهل بيت دارد.
فصل بيست و ششم : اخلاق و روابط اجتماعى  
اخلاق اسلامى  
قرآن كريم به اخلاق اهميت فراوانى داده است . اخلاق رفتار فرد ناشى از اراده او و تعبير كننده حالات درونى و آنچه كه در قلب اوست مى باشد كه در محدوده افراد و مصلحت آنان است .
رفتار و اخلاق داراى جايگاه ويژه اى در اسلام است . از اين رو، اخلاق جزيى از عقيده اسلامى است كه پايه و اساس آن ، ايمان به خداى يكتا و مالك هستى و به نظم آورنده آن به شمار مى آيد. خدايى كه مردم را پس از مرگ ، دوباره زنده مى كند و آنان را به خاطر رفتارشان در دنيا حساب رسى نموده و مجازات مى نمايد. از اين رو، رفتار اخلاقى جزيى از نظام يكسان خلقت است كه داراى قديسيتى بر گرفته از خداوند است كه نظام جهان را بر اين مسير قرار داده است .
رفتارهاى اخلاقى ، بر اصول عقلى قابل دفاع پايه ريزى شده است و دنباله روى و تقليد كور يا پيروى از سنت هاى موروثى ، بدون توجه به ارزش و اهميت آنها نيست ؛ بلكه بر اساس ‍ توجه و تفكر و تدبر در پديده هاى عام طبيعى و سير رفتارهاى بشر در گذشته ، و اعتقاد و ايمان به انديشه جاودانگى زندگانى كه محصور به اين دنيا نبوده و تا جهان ديگر ادامه مى يابد، پايه ريزى شده است . از اين رو، اصول رفتارهاى اخلاقى ، ديدگاهى جهانى با افق هاى گسترده به گستردگى آفاق جهانى دارد و اين است كه آرزوها را در انسان زنده نموده و اميدى را گسترش مى دهد كه به نفع منافع تمام انسانيت است ؛ نه محدود به حدود فرد يا قبيله و منافع پست و تنگ دنيايى آنان .
نيكوكارى و خيرانديشى  
قرآن كريم رفتار مورد پسند اسلام را صالح يا نيكو ناميده است . اين كلمه در جاى جاى قرآن آمده است : العمل الصالح يا كار شايسته در 36 آيه ، و عملوا الصالحات يعنى كارهاى شايسته انجام داده اند، در 59 آيه و الصالحون يعنى بندگان شايسته در 26 آيه .
هم چنين در قرآن كريم ، كار شايسته به همراه ايمان در 69 آيه ياد شده و نيز به ان الذين يومنون و يعملون الصالحات لهم الجنة ؛ يعنى : كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته انجام مى دهند، بهشت از آن آنان است در 22 آيه ولهم اجرهم يعنى پاداش آن براى آنان است در 19 آيه اشاره شده است .
نيز در اين باره قرآن مى فرمايد: فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا؛ يعنى : پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد كهف 110 و نيز: من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها؛ يعنى : كسى كه عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست ، و هر كس بدى كند، به خويشتن بدى كرده است فصلت 46. در جاى ديگر مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية ؛ يعنى : اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند بينه 7.
قرآن هم چنين در مورد كسانى كه اعمال شايسته انجام مى دهند فرموده است : لهم الدرجات العلا؛ يعنى چنين كسانى درجات عالى دارند طه 75.
قرآن به همراه كار شايسته ، توجه و اصلاح را در 12 آيه همراه ساخته و از اصلاح و بهبودى بر روى زمين ، در 6 آيه ياد كرده است .
در قرآن كريم خير انديشى و نيكوكارى - كه مورد تقدير اسلام است - البر تعبير شده و در چنين آمده است : ان الابرار لفى نعيم ؛ يعنى : به يقين نيكان در باغهاى بهشت قرار دارند انسان 5. هم چنين در آيه اى ديگر، كمك در كار نيك و تقوا را درخواست كرده است . (968) قرآن فرموده است كه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورد (969) و در اين باره فرموده : لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ؛ يعنى : هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد، در راه خدا انفاق كنيد
آل عمران 92.
قرآن به اخلاق اسلامى نيز اشاره مى كند و در مقابل ، در خلاف آن را كه از ويژگى هاى اخلاق كافران است نيز ياد كرده و در وصف صاحبان آن مى فرمايد: نافرمان است ، و ناپاك و اسراف كننده است . هم چنين او مفسد، دروغ گو و ستمگر، مغرور، گردنكش ، زورگو، جفاكار تجاوزگر و متكى به خود است . قرآن از كافران به عنوان افرادى كه در دل هاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، ياد كرده است .
فروتنى  
رفتار مسلمان تكيه بر درك عظمت پروردگار و بيم از او و حساب روز جزا دارد. اين ترس ، موجب سعى و كوشش در زندگى و توسعه آن شده و انسان را به مهم شمردن مسئوليت اخلاقى - كه تحقق كامل آن بدون ايمان به روز پاداش ممكن نيست - سوق مى دهد. از اين رو، اين ترس داراى زمينه اى دينى و اخلاقى بر پايه وحدانيت و يگانگى است .
پس ، ترس ، مسلمان را به فروتنى و دورى از پستى ها و پاكى قلب رهنمون مى سازد. قرآن مى فرمايد: و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ يعنى بندگان خاص خداوند رحمان ، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند، و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند و سخنان نابخردانه گويند، به آنها سلام مى گويند و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند
فرقان .
در آيه ديگرى مى فرمايد: واذا مروا باللغو مروا كراما؛ يعنى : و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند
فرقان 72.
هم چنين قرآن در آيه اى خطاب لقمان به فرزندش را اين گونه ياد آورى مى كند: ولا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور؛ يعنى : فرزندم با بى اعتنايى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد لقمان 18.
پروردگار متعال در خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه نمونه و سرمشق مسلمانان است مى فرمايد: و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ يعنى : و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند آل عمران 159.
پس ، اسلام همان تسليم در برابر پروردگار است كه لازمه آن پرهيزگارى و ترس از خدا و دست به دامن او زدن و بيم داشتن از اوست و مسلمانان در نهان از پروردگار رحمان بيم دارند: اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ؛ يعنى : مومنان تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد انفال 2.
به همراه فروتنى ، بردبارى ، همكارى ، مهربانى ، شادابى و تلاش و صفاى نفس جايگزين غرور جاهلى و دورى گزيدن از خشونت و بدرفتارى ولذت هاى رذيلانه و بى پروايى و تهور عاطفى مى شود.
قرآن كريم جهل را كه در اصل به معناى از ميان بردن علم و دانش است ، مورد نكوهش قرار داده و از اين ديدگاه در آيات متعددى آمده است : يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف ؛ يعنى : و از شدت خويشتن دارى ، افراد نا آگاه آنها را بى نياز مى پندارند بقره 273. انما التوبه على الله للذين يعملون السوء بجهالة ؛ يعنى : پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند نساء 17؛ انعام 54؛ نحل 79. و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين ؛ يعنى : و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ، به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود! يوسف 33.
قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ انتم جاهلون ؛ يعنى : گفت آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد؟ يوسف 89.
قرآن به هنگام ياد از جهل ، همواره آن را به معناى عدم آگاهى از دين و پروردگار و آنچه كه به آن دعوت مى نمايد، در نظر گرفته است .
در آياتى از قرآن ، به كلمه الجاهليه اشاره شده است كه مقصود از آن ، مخالفت با دستور پروردگار اسلام است . همانند يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ؛ يعنى : آنها گمان هاى نادرستى - همچون گمان هاى دوران جاهليت - درباره خدا داشتند آل عمران 154 و نيز در آيه ديگر مى فرمايد: افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون ؛ يعنى : آيا آنها حكم جاهليت را ازتو مى خواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟! مائده 50.
هم چنين مى فرمايد: اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية ؛ يعنى : به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دل هاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند فتح 26.
اين خشم و نخوت ، جاى خود را به آرامش و وقارى كه خداوند بر قلب هاى آنان نازل مى كند مى دهد. در اين باره مى فرمايد: فانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين ؛ (970) يعنى : سپس خداوند سكينه خود را بر پيامبرش و بر مومنان نازل كرد.
آشكار است كه سكينه به معناى آرامش ناشى از تسلط بر درون ، برخاسته از تعادل رفتارى است كه از به كارگيرى عقل ناشى شده و فرد در برخورد با حوادث و اتفاقات به مقتضاى آن حركت مى نمايد.
خانواده  
آرامش و استقرار، عامل به وجود آمدن روابط شخصى دور و نزديكى است ؛ اما روابط شخصى نزديك ، معمولا به صورت همراهى ، دوستى ، مصاحبت يا برادرى شكل مى گيرد و خود را مى نماياند. درباره مصاحبت و همراه بودن ، آيات بسيارى در قرآن است كه به معناى تسلط و آقايى است . در اين مورد، به همراهان بهشتى و دوزخى ، همراهان در معناى تسلط و آقايى است . در اين مورد، به همراهان بهشتى و دوزخى ، همراهان در اعراف ، (971) همراهان در راه و صراط مستقيم الصراط السوى (972) و سعادتمندان و خجستگان اصحاب الميمنه (973) و شقاوتمندان اصحاب المشئمه (974) و اصحاب برخى از جايگاه ها از جمله : اصحاب مدين ، اصحاب ايكه ، اصحاب حجر، اصحاب كهف ، اصحاب اخدود، اصحاب قريه اصحاب سبت و اصحاب فيل در آيات اشاره شده است .
در تعدادى از آيات از رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان همراه و دوست حق ياد شده است . قرآن كريم اين تعبير را در پاسخ ادعاى آنان كه نسبت گمراهى ضل ، و يا انحراف غوى يا ديوانگى انه مجنون ، به حضرتش مى دادند، به كار رفته است . هم چنين در آيه اى از همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غار ياد شده است (975) كه ابوبكر است و با پيامبر صلى الله عليه و آله در هجرت از مكه به مدينه همراه بود.
قرآن كريم در آيه اى به گنهكار اشاره كرده و همسر او را صاحبته پس از فرزند و پيش از برادر قرار داده و مى فرمايد: يوم المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ، و صاحبته و اخيه ؛ يعنى : چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند و همسر و برادرش را معارج 12- 11.
قرآن كريم به هنگام استفاده از كلمه برادر الاخ آن را براى گروهى كه به گونه اى با يكديگر همبستگى دارند، به كار برده و به همين تعبير، از پيروان عاد، ثمود و مدين با پيشوند اخ ياد كرده است .
هم چنين در آيه هايى اشاره به برادرى مسلمانان كرده و مى فرمايد:
فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا؛ يعنى : و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او، برادر شديد آل عمران 103.
ونزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين يعنى : هر گونه غل حسد و كينه و دشمنى را از سينه آنها بر مى كنيم و روحشان را پاك مى سازيم . در حالى كه همه برادرند، بر تخت ها رو به روى يكديگر قرار دارند حجر 47.
فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فاخوانكم فى الدين ؛ يعنى : ولى اگر توبه كنند، و نماز را بر پا دارند، و زكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند توبه 11.
پدران  
قرآن كريم كلمه اب يا پدر را به صيغه مفرد و جمع در 123 آيه آورده است كه در 28 آيه از يوسف ياد شده كه در برخى از آيات ، اين كلمه به معناى شخصى است كه ديگران از او سرچشمه مى گيرند. اما دائما در رديف پدر قرار نداشته است و هيچ گاه به كلمه جد يا پدربزرگ اشاره اى نشده است .
قرآن به كلمه والد يا پدر در سه آيه و والده يا مادر در چهار آيه و والدان يا پدران و مادران در بيست آيه و الولد يا فرزند در پنجاه و شش آيه ، و الولدان يا كودكان در بيست آيه اشاره نموده است . هم چنين به كلمه الذريه و مشتقات آن ، كه به معناى نسل و دودمان است در سى و سه آيه اشاره نموده است . قرآن با استفاده از اين تعبير، اشاره به وارثت خونى و توالى نسل ها نموده است .
آياتى كه در آن فرزندان ياد شده است ، جايگاه اساسى آنان در اجتماع را آشكار مى سازد. قرآن كريم ، سرچشمه قدرت افراد را فرزندان و ثروت آنان به شمار آورده است . (976) هم چنين نيكى و احسان به پدر و مادر (977) را سفارش نموده و مى فرمايد: ما انفقتم من خير فلوا الدين و الاقربين ؛ يعنى : هر خير و نيكى و سرمايه سودمند مادى و معنوى كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان باشد بقره 215.
قرآن اطاعت از پدر و مادر را واجب كرده و فرموده است : فلا تقل لهما اف ولا تنهر هما و قل لهما قولا كريما؛ يعنى : كمترين اهانتى به آنها روا مدارا و بر آنها فرياد مزن ! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو اسراء 23.
اما اطاعت فرزند از پدرى كه به گمراهى و انحراف در عقيده كشانيده شده ، مورد قبول نيست در اين باره قرآن مى فرمايد: و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛ يعنى : واگر آن دو مشرك باشند و تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنها پيروى مكن عنكبوت 8، لقمان 15.
در حقيقت ، پيروى فرزندان از عقايد و سنت هاى پدرانشان ، يكى از دلايل ادامه شركت به شمار مى آيد و دوستى و محبت تنها براى اسلام است : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء، او لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه اباوكم ...؛ (978) يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پدران و مادران را ولى يار و ياور و تكيه گاه خود قرار ندهيد. آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم باز هم انكار مى كنيد
.
قرآن كريم در اشاره به دشمنى همسران و فرزندان در راه عقيده مى فرمايد ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذورهم ؛ يعنى : بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد تغابن 14. در روز قيامت هر شخصى مسئوليت كارهاى خويش را بر عهده دارد، و نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل مى كند، نه فرزند چيزى از كيفر و اعمال پدرش را به عهده مى گيرد. (979)
زن و خانواده  
پايه و اساس خانواده بر مرد و زن تكيه دارد كه با آن دو، خانه اى تشكيل شده و فرزندان به وجود مى آيند.
قرآن مى فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم ؛ يعنى : مردان ، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند از نظر اجتماع براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است ، و بخاطر انفاق هايى كه از اموالشان در مورد زنان مى كنند نساء 34.
بر مرد است با همسر خويش رفتار نيكو و اخلاق پسنديده داشته و در جدايى از او شتاب به خرج ندهد: و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان الله كان عليا كبيرا، و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا ؛ يعنى : و اما آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و اگر موثر واقع نشد، در بستر از آنها دورى كنيد و اگر هيچ راهى جز شدت عمل ، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود، آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدى بر آنها نجوييد بدانيد خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است . قدرت او، بالاترين قدرتهاست ، و اگر از جدايى اختلاف ميان آن دو همسر بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد، تا به كار آنان رسيدگى كنند. اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها كمك مى كند، زيرا خداوند، دانا و آگاه است و از نيات همه ، با خبر است ، نساء 35- 34.
ازدواج ، پيمانى بر اساس رضايت است و بر زن است كه با موافقت ولى خويش ازدواج نمايد. زن به هنگام درگذشت همسر خود در صورت نداشتن فرزند، نيمى از دارايى او را به ارث مى برد و در صورتى كه فرزند داشته باشد، يك هشتم ميراث او را به ارث مى برد (980) و در صورتى كه مرد همسر خويش را طلاق دهد، حق ندارد، مهريه او را پس بگيرد. (981)
زنى كه همسرش فوت كرده باشد، تنها پس از گذشتن چهار ماه و ده روز از مرگ شوهر مى تواند، ازدواج نمايد. (982) زن داراى حق مالكيت و ارث است و حتى در آغازاسلام ، زنان خود و از طرف خود بر اسلام بيعت مى كردند.
بر زن است كه پاكدامنى اختيار كرده و از آلودگى زنا پرهيز نمايد. (983) او نبايد به زنا نزديك شود و خود را به آن آلوده نمايد؛ زيرا زنا كان فاحشة وساء سبيلا؛ (984) يعنى كار بسيار زشت ، و بد راهى است .
در آيه ديگرى آمده است : الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ؛ (985) يعنى : مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند، وزن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك ، به ازدواج خود در نمى آورد. هم چنين يكى از شروط بيعت النساء اين بود كه زنان دامن خويش را به زنا آلوده نسازند. (986)
داشتن چهار همسر در اسلام براى مردان به شرط رعايت عدالت جايز است . (987)
هنگامى كه مرد از زن خويش دورى مى نمايد، حرام است كه با خوددارى از طلاق ، مانع ازدواج او، با ديگرى شود؛ همان گونه كه طلاق بيش از دو بار نيز حرام است . (988)
اسلام ظهار را نيز كه مرد به همسر خود بگويد: تو نسبت به من به منزله مادرم هستى سخنى زشت و باطل به شمار آورده و آن را منع كرده است . (989) ازدواج با همسر پدر را نيز حرام كرده است ؛ (990) ارتباط با هر تعداد از كنيزان آزاد شمرده شده است . (991) اسلام به زن اجازه نداده است كه زينت خود را جز براى محرم خويش ، ظاهر نمايد. (992) ازدواج با مادر و خواهر و عمه ها و خاله ها نيز در اسلام حرام شمرده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله نظام پيوسته و گسترده اى را براى خانواده و ارتباط ميان افراد آن به وجود آورد كه امروزه به آن قانون احوال شخصى گفته مى شود. و ازدواج و طلاق و شير دادن و ارث را شامل مى شود. به اين ترتيب ، روش هاى منحرف و بى قاعده بسيارى كه از قبل بر اجتماع جاهلى حاكم بود، از ميان برداشته شده است .
اين نظام ، با اهداف همبستگى اجتماعى در زمان خود و زمان هاى بعدى هماهنگ بود. از اين رو مسلمانان بدون هيچ گونه اغماض و گذشتى بر اساس آن عمل كرده و سرپيچى از آن را انحراف غير قابل گذشتى به شمار مى آوردند. آيات متعددى نيز آشكارا به تفصيل و تثبيت اين نظام پرداخته و بر قدرت اجرايى آن افزوده است . از سوى ديگر، استقرار و پايدارى اين نظام ، علاوه بر آثار مفيد آن در تنظيم خانواده و اجتماع ، به اعتبار الهى بودن آن و اساس وجود آن بر اساس معيارها و ارزش هاى اخلاقى مربوط بود.
در حقيقت بخش هاى زيادى از قسمت هاى زندگى مسلمانان به اين نظام پيوسته ، كه با وجود تحريكات و مخالفت ها، هم چنان ثابت وپابرجا باقى مانده است و اين يكى از برجسته ترين ويژگى هاى جامعه اسلامى به شمار مى آيد. ادامه آن نيز با گذشت قرن هاى متوالى و به وجود آمدن پيشرفت هايى در آن ، نشانه و گواه واقعى بودن آن از سويى و همبستگى اجتماع و استقرار و جايگزينى آن از سوى ديگر است .
قرآن كريم در آيات فراوانى ، همبستگى خانواده را ارج نهاده و محافظت از آن را واجبى دينى به شمار آورده است . قرآن آن را نمونه كامل و برجسته اخلاقى كه اسلام به آن فراخوانده ، تعبير كرده است . آيات بسيارى تاكيد بر اطاعت از پدر و مادر و خوش رفتارى با آنان و نيز رعايت نزديكان و برترى آنان در كارهاى نيك نموده است . خداوند مى فرمايد: الاقربون اولى بالمعروف ؛ يعنى : نزديكان شايسته تر به شمار مى آيند و بر واجب بودن سرپرستى يتيمان و نگهدارى از دارايى هاى آنان و بذل محبت به آنها تاكيد كرده و دسترسى و توجه به نيازمندان و ضعيفان را سفارش نموده است .
اين همبستگى در خانواده و اجتماع ، پيرو قوانين عمومى حاكم بر امت است كه بر اصول عقيدتى و اخلاقى اسلام مبتنى است . اين اصول عبارت اند از: اولويت داشتن روابط خانوادگى بر هر گونه قوانين ديگر، كه در هنگام تعارض ، اولويت و تقدم با روابط خواهد بود. در زمينه عقايد، اطاعت از والدين محدود به عقيده است ؛ يعنى فرزند ملزم به رعايت حرمت والدين و اطاعت از آنهاست تا جايى كه به عقيده است ؛ يعنى فرزند ملزم به رعايت حرمت والدين و اطاعت از آنهاست تا جايى كه به عقيده او آسيبى نرسانند و از اين رو، اگر والدين او را به شرك خوانند نبايد از آنان اطاعت نمايد. در اين باره خداوند مى فرمايد:
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا... ؛ يعنى : و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى ، كه از آن آگاهى ندارى بلكه مى دانى باطل است ، از ايشان اطاعت مكن ، ولى با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن لقمان 15.
در زمينه روابط زناشويى نيز اسلام حدودى را تعيين نموده است ؛ به اين صورت كه زن مسلمان حق ندارد شوهر كافرى اختيار كند، اما مرد مسلمان مى تواند با زن كافر ازدواج كند (993) و فرزندان تابع پدر خواهند بود.
روابط اجتماعى  
روابط و دوستى ميان مردم ، داراى مراتب متفاوتى است كه از آشنايى با يكديگر آغاز مى شود و پس از الفت ، به دوستى مى انجامد. آشنايى ، نخستين مرحله از مراحل تفاهم به شمار مى آيد و در دو آيه از آن به همراه الفت ياد شده است و در دو آيه نيز به آن اشاره شده است . درباره دوستى ، آيات بسيارى ، آيات بسيارى ، جايگاه پروردگار را به عنوان دوست احسان كنندگان ، توبه كنندگان ، عادلان ، خيرخواهان ، پاكان ، و جنگجويان در راه خدا آشكار ساخته است و در برابر آن ، اين كه خداوند كافران ، ظالمان ، مفسدان ، راحت طلبان ، و متكبران را دوست ندارد.
محبت به زندگى زود گذر دنيا و امور مادى از زنان و فرزندان ، در نظر مردم جلوه داده شده است تا در پرتو آن ، آزمايش و تربيت شوند. قرآن از والاترين درجه مهربانى با كلمه حميم يا پر محبت ياد كرده است و در آيه هايى از آن به صديق حميم (994) يعنى دوست گرم و پر محبت و يا ولى حميم (995) يعنى دوستى گرم و صميمى ياد كرده است .
در مقابل بالاترين درجه دشمنى را به دشمن ستيزه جو عدو لدود، و دشمن آشكار عدو مبين تعبير كرده است .
اسلام همه را به كمك و هميارى و دستگيرى از ناتوانان فرا خوانده و بر مهربانى و خوش رفتارى با يتيمان و تهيدستان و بينوايان تاكيد كرده است . اسلام اين برخورد را يكى از ويژگى هاى مسلمانان قرار داده و به اين وسيله آنان را از كفار متمايز گردانده است .
خداوند در اين باره مى فرمايد: فاما اليتيم فلا تقهر، و اما السائل فلا تنهر؛ يعنى : حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن ، و سوال كننده را از خود مردان ضحى 9.
در آيه اى ديگرى مى فرمايد: ارايت الذى يكذب بالدين ، فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين ؛ يعنى : آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى ؟ او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند، و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمى كند ماعون 2.
هم چنين مى فرمايد: كلا بل لا تكرمون اليتيم ، و لا تحاضون على طعام المسكين ؛ يعنى : چنان نيست كه شما مى پنداريد. شما يتيمان را گرامى نمى داريد، و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد فجر 17. (996)
اسلام بر گشاده دستى و نيكويى به يتيمان تاكيد كرده ، (997) پرداختن خمس به آنها را واجب گردانيده (998) و فرموده است كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند در حقيقت : انما ياكلون فى بطونهم نارا؛ يعنى : آنان تنها آتش مى خورند نساء 10. اسلام بر نيكى به تهيدستان تاكيد نموده و صدقات ويژه براى آن قرار داده است : للفقراء و المساكين و العالمين عليها و المولفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله ؛ يعنى : فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مى كشند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى آزادى بردگان ، و اداى دين بدهكاران ، و در راه تقويت آيين خدا، و واماندگان در راه ، اين ، يك فريضه مهم الهى است توبه 60. هم چنين بر مهربانى و خوش رفتارى با خويشاوندان تاكيد نموده است .
اسلام ، مسلمانان را به صداقت در معامله و وفاى به عهد نيز فراخوانده و در اين باره مى فرمايد: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا؛ يعنى : به عهد خود وفا كنيد، كه از عهد سوال مى شود اسراء 34.
هم چنين در آيه اى ديگر مى فرمايد: والموفون بعهدهم اذا عاهدوا؛ يعنى : و هم چنين كسانيكه به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مى كنند.
قرآن كريم كلمه عهد را در هشت آيه و والذين يعاهدون الله يا آنانيكه با خدا عهد مى بندند را در بيست و يك آيه آورده است .
قرآن ، مردم را به استفاده و بهره ورى از دنيا و زينت هاى آن فراخوانده و مى فرمايد: و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا؛ يعنى : و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است ، بخوريد! مائده 88. (999)
در آيه ديگرى نيز مى فرمايد: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ؛ يعنى : بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده ، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟ اعراف 32.
هم چنين : المال و البنون زينة الحياة الدنيا؛ يعنى : مال و فرزند، زينت زندگى دنياست كهف 36؛ نحل 8.