شيخ مفيد، پرچم‏دار آزادى انديشه

سيد جعفر مرتضى عاملى
مترجم: محمد سپهرى

- ۶ -


فصل سوم: دوگانگى در برخورد

دوگانگى در برخورد

در اين فصل نه مىخواهيم از مشاجرات صحابه به طور مفصل سخن گوييم و نه مىخواهيم نظريّات آنان را درباره هم‏ديگر بيان داريم؛ زيرا مطلب بيش از آن است كه به شمارش درآيد. و اين در حالى است كه ما فرصت كافى براى اين كار را نيز نداريم.

هم چنان كه ميل نداريم به مخالفت‏هاى آنان با احكام شرعى اشاره كنيم. مخالفت‏هايى كه كتاب‏هاى گذشتگان بعضى را به رغم فراوانى و ـ به رغم سياست‏هايى كه در صدد بود چيزى از اين خلاف كارىها ثبت نشود، حفظ و براى ما به ارث گذاشته‏اند.

هم چنين نمىخواهيم از چيزى موسوم به جنگ‏هاى رده كه در بيش‏تر آن‏ها مسلمانان بىگناهى كشته شدند كه جرمى جز عدم اعتراف به مشروعيّت خلافت حاكم نداشتند، سخن به ميان آوريم.

در كتاب‏هاى تاريخ اعتراضاتى مىخوانيم كه از سوى برخى از صحابه و حتى از شخص عمر بن خطاب در اين باره شده است. در كتاب‏ها آمده عمر بن خطاب به خالد بن وليد به دليل برخوردى كه با مالك بن نويره كرد و او را كشت و سپس در همان شب قتل مالك با همسر او نزديكى كرد و سرش را در ديگ آبِ جوش بر روى آتش گذاشت، شديداً اعتراض كرد. كتاب‏هاى تاريخ و روايت به اين كار خالد بن وليد تصريح دارد.

ليكن در اين جا بر آنيم تا گوشه‏هاى بسيار اندكى از گفته‏ها و مواضع صحابه را يادآورى كنيم كه اگر ديگران مىگفتند، اينان خون و مال و آبرويش را حلال مىكردند و به خود اجازه مىدادند هر آن چه را كه با آن كوچك‏ترين تماسى يا بدان ـ هرچند از دورـ اشاره‏اى دارد، از ريشه بركنند!، اين مطلب را به شرح زير مىآوريم:

بخارى و ديگران به رغم تفنّن آشكار (2) روايت كرده‏اند: خليفه دوم درباره رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: اين مرد هذيان مىگويد و به تعبير كوتاه: درد بر وى غالب آمده است (شعورش را از دست داده است).

وى اين گفته را وقتى بر زبان آورد كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از آنان كتف و دواتى خواست تا چيزى بنويسد كه هرگز پس از وى گمراه نشوند. در آن لحظه خليفه دوم اين سخن خود را چنان گفت كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيد. بين مردم نزاع درگرفت. يكى مىگفت: آن چه رسول خدا مىخواهد برايش بياوريد، آن ديگرى چيزى مىگفت كه عمر گفته بود تا اين كه رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به آنان دستور داد كه از كنارش برخيزند.

اين خلاصه داستان بود. كسانى كه تفصيل آن را مىخواهند به منابع مراجعه كنند. (2) ما دليلى نيافتيم كه توجيه‏گر اين گفته گزنده و توهين‏آميز خليفه باشد و حال اين كه وى مردى هوشمند و به زيركى و فهم مسائل مشهور است. ما از سبب اين جسارت بزرگ آگاهى نيافتيم و راهى در تأويل آن پيدا نكرديم؛ زيرا روشن است كه درخواست دوات و استخوان براى نوشتن چيزى كه موجب هدايت امت است، هذيان و ياوه‏گويى نيست و در آن اشاره‏اى به از دست دادن آگاهى و شعور ديده نمىشود، بلكه همان طور كه روشن است، برعكس بر هوش سرشار و ذكاوت گوينده دلالت و صراحت بيش‏ترى دارد.

به نظر ما اين گفته، اشتباهى است كه هيچ گونه توجيهى ندارد و اگر قرار است چيزى از كتاب‏ها حذف شود، همانا اين سخن و امثال آن است.

ما كسى را كه چنين انديشه‏اى داشته باشد يا به ذهنش خطور كرده يا آن را براى خود يا ديگران حلال و جايز دانسته باشد، نيافتيم. على رغم اين كه از تنگناهاى بزرگى است كه هر كس مىخواهد از گوينده آن دفاع كند، به زحمت مىافتد و از سوى ديگران در اين باره مورد انتقاد قرار مىگيرد.

حتى بعضى ابا ندارند كه اين گفته عمر را فضيلتى بدانند كه به سبب آن ستايش و مدح و ثنا مىشود و امتيازى كه او را مستحق فخرو اعتزاز و قدردانى و تشكر مىگرداند. (1)

حقا كه شگفت است و به قول مردم عرب زبان: ما عشت أراك الدهر عجبا!

و به قول فارسى زبان‏ها: عمر كنى، چيزهاى عجيب بينى!

امثال اين شخص هيچ گناهى ندارند جز محبت ويرانگرى كه راهى جز اتخاذ چنين موضعى برايش باقى نگذاشته است، اگرچه اين موضع، طعن و اهانت به ساحت قدس رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشد. خداوند ما را از لغزش در گفتار و كردار در پناه خويش حفظ فرمايد و حمد و ثنا او را كه توفيق و هدايت به راه راست از اوست.

زميل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

حال كه مىبينيم بعضى مىخواهند گفته خليفه دوم را كه گفت: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هذيان مىگويد، فضيلتى از او بدانند، چه انتظارى از آنان داريم كه در قبال گفته همان نفر كه گفت: «أنا زميل محمد؛ (2) من رفيق محمد هستم»، موضع منفى بگيرند.

عمر هنگامى اين سخن را گفت كه به او خبر رسيد: مردم از وى ايراد مىگيرند كه احكام جديدى تشريع مىكند.

جز پادشاهى نبود

ابن شبّه روايت كرده كه: شخصى، نوشته‏اى از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى خليفه دوم آورد. عمر آن نوشته را گرفت و زير پايش گذاشت. آن گاه به آن مرد گفت: چيزى جز پادشاهى نبود، برو! (2)

بحث پيرامون اين گفته ناشايست و امثال آن را به كنارى نهاده، نمونه‏هاى ديگرى بيان مىكنيم.

شيوه‏هاى شگفت‏انگيز

ما نمىتوانيم شگفتى خويش را از روايت بخارى و صاحبان صحاح سته پنهان داريم كه از بسيارى از ناصبيان كه از على (عليه السلام) بدگويى مىكنند و حتى از كسى روايت نقل مىكنند كه عبدالرحمان بن ملجم را كه امير مؤمنان وسيد اوصيا (عليه السلام) را به شهادت رساند، مدح كرده، و نه تنها به فسق و يا كفر بدخواهان و كينه توزان على (عليه السلام) حكم نكردند، بلكه برعكس به وثاقت، ايمان، خلوص و تقواى آنان رأى دادند. درحالى كه از صحابه نبودند تا درباره آنان دچار شبهه شوند.

براى آگاهى بيش‏تر از بزرگ داشت و گرامى داشت، توثيق و مدح و ثناى ناصبيان به شرح حال افراد ذيل الذكر در كتاب‏هاى رجالى اهل سنّت مراجعه كنيد:

عروة بن زبير، اسحاق بن سويد، حزير بن عثمان، عمران بن حطان، ازهر بن عبداللّه‏، زياد بن ابيه، ميمون بن مهران، اسد بن وداعة، محمد بن هارون، نعيم بن ابى هند، دحيم، عبدالمغيث حنبلى، خالد بن مسلمه(1) على بن جهم (2)، محمد بن زياد، عبداللّه‏ بن شقيق، مغيرة بن عبداللّه‏ و ده‏ها و بلكه صدها تن از افرادى كه توثيق و از آنان روايت كرده و با الفاظ و اوصاف مدح و ثنا از آنان نام برده‏اند و حال اين كه به ناصبىگرى و بغض و كينه على و خاندان پاكيزه‏اش (عليهم السلام) معروفند. (3)

آن چه مطلب را روشن‏تر مىسازد اين كه در كنار قبول روايت و خشنودى و رضايت از آن‏ها، مىبينيم شبهاتى را درباره پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) مطرح مىكنند و حتى مطالبى در حق امامان از اينان شنيده مىشود كه شايسته ذكر نيست، در حالى كه بسيارى از دانشمندان اهل سنّت اقرار دارند كه اينان همان كسانى هستند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حديثى كه از وى ثابت شده، آنان را نام برده است:

امامان پس از من دوازده نفرند كه همگى آنان از قريش هستند.

و بر اين اساس كتاب‏هاى فراوانى درباره سيره و زندگانى آنان نوشته‏اند. به طور مثال به گفته آنان درباره امام صادق (عليه السلام) بنگريد كه: «لا يحتج به و يستضعف» (2)، ضعيف است و به روايات وى احتجاج نمىشود.

يحيى بن سعيد كه در مورد آن حضرت (عليه السلام) گفته:

در دلم چيزى (در قدح وي) است. مجالد نزد من از او محبوب‏تر است. (1)

ابو حاتم سبتى از وى درباره امام رضا (عليه السلام) نقل مىكند كه گفت:

روايات شگفتى از پدرش نقل مىكند. ابوالصلت و ديگران از وى روايت كرده‏اند. گويا توهّم مىكرد و دچار اشتباه مىشد. (2)

سمعانى اين گفته را رد كرده است. (3)

ابن جوزى نيز امام حسن عسكرى (عليه السلام) را ضعيف شمرده است. (4) ساير مطالب را نيز بر اين اساس قياس كنيد و آن گاه از شگفتى انگشت تعجب به دهان گيريد.

قاتل عمار ياسر، مجتهد مأجور!

شگفتا كه ابن حزم مىگويد:

ابو الغاديه (قاتل عمّار) اهل تأويل و مجتهدى است كه در اجتهاد خود دچار اشتباه شد و باغى بر اوست. بنابراين يك اجر مىبرد. در عين حال هم‏چون قاتلان عثمان نيست.... (5)

ابن ملجم، مجتهد

ابن حزم درباره ابن ملجم مىگويد:

احدى از پيشوايان در اين باره اختلاف ندارد كه عبدالرحمان بن‏ملجم، على رضىالله‏عنه را نكشت مگر در اثر تأويل و اجتهادى كه برايش ثابت كرد در اين كار مُصاب است. (6)

روايت صحاح سته از هجو كننده پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

در شرح حال خالد بن سلمه مخزومى معروف به الفافاء، آورده‏اند كه مرجئى مذهب بود و بغض و كينه على (عليه السلام) را در دل داشت. (1)

درباره ابن عايشه آورده‏اند كه براى بنى مروان اشعارى در هجو رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مىسرود. (2)

پنج نفر از صاحبان صحاح سته از ابن خالد روايت كرده‏اند. بخارى هم به تبعيّت، از وى روايت آورده است.

سلف و كميت!

شگفت‏تر مطلبى است كه كميت گفته است. وى مىگويد: هرگاه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را مدح مىكرد، گروهى از مردم او را به درشتى ملامت و سرزنش مىكردند، از وى بد مىگفتند و گفته‏اش را مورد انتقاد قرار مىدادند. وى مىگويد:

إلى السراج المنير أحمد لا *** يعدلنى عنه رغبة ولا رهب

عنه إلى غيره ولو رفع النا *** س إلى العيون وارتقبوا

وقيل: افرطت بل قصدت ولو *** عنفنى القائلون أو ثلبوا

اليك يا خير من تضمنت الأرض *** ولو عاب قولى العيب

لجَّ بتفضيلك اللسان ولو *** أكثر فيك اللجاج واللجب

معاويه و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)!

مطرّف بن مغيره از پدرش نقل مىكند كه معاويه پس از بيان حكومت ابوبكر، عمر و عثمان و اين كه با هلاك آنان، ذكرشان هم از ميان رفت، به او گفت: اى مادر مرده! همانا كه روزى پنج مرتبه به نام نواده هاشم [رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) [بر زبان‏ها فرياد برآورده مىشود: «أشهد أن محمّداً رسول اللّه‏» نه، به خداى سوگند! از پا ننشينم تا آن را دفن كنم (از زبان‏ها بيندازم).

مىگويند: دقيقاً همين مسئله موجب شد كه مأمون در سال 212 هجرى قمرى، دستور داد معاويه را بر منبرها، لعن كنند مگر اين كه به روىگرداندن از اين اقدام، قانع شود. (1)

افتخارات سلف!

در اين جا بخشى از كفريات و خلاف‏كارىهايى كه از سوى سلف و در ميان آنان انجام شده، بيان مىداريم و خواننده گرامى را به مقدمه كتاب خود، (2) الصحيح من سيرة النبى الاعظم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حواله مىدهيم كه در آن جا منابع آن را آورده‏ايم. از آن جمله است:

ـ كفريات فراوان و بسيار زياد حجاج بن يوسف ثقفي؛

ـ كفريات خالد قسري؛

ـ كفريات وليد بن عبدالملك خليفه اموى، و هدف قرار دادن قرآن با تير و كمان؛

ـ انكار وحى از سوى يزيد بن معاويه، آن گاه كه اشعار ابن الذبعرى را تمثيل آورد كه مىگويد:

لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء ولا وحى نزل

ـ گفتار ابو سفيان و سفارش وى به بنى اميّه، آن گاه كه خلافت به عثمان رسيد، گفت: اى بنى اميّه! خلافت را چون توپ در هوا بگيريد (و به هم پاس دهيد)؛ زيرا به آن كس كه ابوسفيان به او سوگند ياد مىكند نه بهشتى است نه جهنمى!

ـ تغيير قبله توسط بنى اميه از كعبه به بيت المقدس حج گزاردن در بيت‏المقدس و طواف به دور صخره بيت‏المقدس به جاى كعبه، حلق و تقصير و قربانى در كنار آن؛

ـ برترى دادن امويان خليفه اموى را بر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)؛

ـ ادّعاى حجاج مبنى بر اين كه بر او وحى نازل مىشود؛

ـ هم پيمانى بنى اميّه با اهل رده در نابودى اسلام؛

ـ نارضايتى عمرو بن عاص به تازيانه زدن نصرانى كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را ناسزا گفته بود؛

ـ دشنام و سب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نزد هشام بن عبدالملك و عدم اعتراض و سكوت وى.

عاشورا، عيد بدخواهان

نبايد روزى را فراموش كنيم كه براى سلف صالح امت ـ به تعبير برخى ـ عيد و روز جشن و سرور شده بود. آنان در اين روز به سرور و شادمانى در اشكال مختلف و در زمينه‏هاى گوناگون مىپرداختند. اين روز، روز عاشورا، روز شهادت گل خوش‏بو و نواده رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و يكى از امامان پس از او يعنى حسين (عليه السلام) است. درود و سلام خداوند بر او و ده‏ها تن از ياران پاكباز وى باد كه در كربلا همراه او شربت شهادت نوشيدند.

امويان و ايّوبيان، روز عاشورا را روز جشن و سرور كردند. در آن روز بر اهل و عيال خويش، توسعه مىدادند، خضاب مىكردند، بخور مىنمودند، به زيارت اهل قبور مىرفتند، سفره‏ها مىگستردند، لباس‏هاى نو مىپوشيدند، زينت مىبستند، سرمه مىكشيدند، وليمه‏ها و مهمانىها برپا مىكردند و شيرينى و آجيل مىدادند. اين رسم در زمان آنان، در ميان عامّه مردم مرسوم شد و پس از سقوط آنان هم ادامه داشت.

تمام اين كارها براى به خاك ماليدن بينى شيعيان على بن ابى طالب (عليه السلام) انجام مىشد كه در اين روز در غم حسين (عليه السلام) نوحه‏سرايى و عزادارى مىكردند. (1)

به گمان آنان هر كس در اين روز سرمه كشد، در طول سال از چشم درد آسوده باشد. (1) و غسل در اين روز از بيمارى در طول سال جلوگيرى مىكند و هركس در اين روز بر اهل و عيالش در مخارج توسعه دهد، خداوند او را در طول سال توانگر و بىنياز مىگرداند. (2) و ديگر پندارهايى از اين قبيل. (3) مقريزى گفته:

ما بقاياى جشن و سرور ايوبيان در روز عاشورا را درك كرديم. (4)

روز اوّل صفر، عيد بنى اميّه است؛ زيرا در اين روز سر حسين (عليه السلام) وارد دمشق شد. (5)

در تأييد اين اعمال خود روايات دروغى از زبان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده‏اند و اين كارها را از مستحبات روز عاشورا قرار داده‏اند. (6) كسانى مثل ابن تيميه كه به انحراف از على و فرزندانش مشهور است، به جعل اين احاديث اعتراف كرده‏اند تا چه رسد به ديگران كه به صراحت در آن شك كرده و بلكه بر ساختگى بودن آن در مقابله با رافضيان كه در اين روز سوگوارى مىكنند، تأكيد ورزيده‏اند. (7)

اين گذشته از تهاجمات و حمله‏هاى آنان به مجالس عزادارى شيعيان و قتل و جرح بىگناهان، و سوزاندن مساجد و كارهاى نارواى ديگر است كه با كمال تأسف هنوز هم در بعضى از كشورهاى اسلامى وجود دارد. (1) گفته‏اند ـ چنان‏كه از غزالى و ديگران منقول است ـ: روايت قتل حسين و حكايت آن بر واعظ و ديگران حرام است. (2)

در تحريم سبّ و لعن يزيد مبالغه كرده و گفته‏اند: يزيد از جمله مؤمنان است. (3) با اين كه خود آنان مىگويند: در سكوت از لعن ابليس ايرادى وجود ندارد. اين گفته از ابو شريف منقول است. حتى رملى گفته: شايسته است كه او را لعن نكنيم. (4)

اين ذره‏اى از فراوان بود و شايد در ترسيم سيمايى از تفكر اين مردمان و حقيقت آن چه كه در دل آنان مىگذرد، كافى باشد.

بنابراين، كسانى كه بعضى آنان را سلف صالح خود مىدانند، و مردم در قرن اوّل هجرى، بهترين قرن‏ها ـ چنان كه ادعا مىكنند ـ و سپس قرن دوم هجرى، با چشم خود ديدند و خودشان هم به صورت فعالى در طول ده‏ها سال در شادى و سرور مردم در روز قتل حسين بن على (عليه السلام)، نواده و گل خوش‏بوى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سرور جوانان اهل بهشت شركت كردند.

چگونه اين اعمال ناروا موجب قدح و خلل در وثاقت و عدالت اينان كه سلف صالح ناميده و در ميان آنان صحابى و تابعى و ديگران ديده مىشوند، نگردد؟ پس چرا به اينان كه به مراسم عزادارى عاشورا اعتراض مىكنند، اعتراض نمىشود؟! چرا آنان را فاسق نمىدانند، چنان كه برپا دارندگان اين مراسم را فاسق مىخوانند؟!

چرا آنان را به بدعت و ضلالت و ديگر اتهاماتى متهم نمىكنند كه برپاكنندگان مجالس عزا و سوگوارى روز عاشورا را بدان متهم مىنمايند؟!

چرا جنگ و كشتن آنان را حلال نكردند؟ چرا سوزاندن آنان را با كودكان، زنان و خردسالان، به صورت زنده زنده در آتش حلال نكردند؟! چرا؟! و چرا؟!

جرايم و جنايات ديگرى كه در مورد برپا كنندگان مراسم عزادارى مردى كه برترين اصحاب و محبوب‏ترين آنان نزد خدا و رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است، مرتكب شدند و هنوز هم با كمال وقاحت، مرتكب مىشوند.

لعن امير المؤمنين!

از سوى ديگر روشن است كه لعن احدى جايز نيست مگر لعن كسى كه خداوند بدان فرمان داده است مثل: كافران و ستم‏گران؛ امّا بنگريم به كسانى كه شيعيان را بدين جرم مىكشند كه مراسم عزادارى و سوگوارى روز عاشورا را برپا مىدارند! امّا همين آقايان نه احدى از كسانى را كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، داماد، پسرعمو و وصى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را كه هر جا باشد، حق با اوست، لعن مىكردند، متهم كردند، و نه مال و خونشان را حلال دانستند. اينان ده‏ها سال على (عليه السلام) را بر بالاى منبرهاى مسلمانان در شرق و غرب جهان اسلام، لعن كردند. (1)

حتى بعضى گفته‏اند:

بنى اميه، بنا بر سنت معاويه، بر بالاى هفتادهزار منبر، على را لعن مىكردند. (2)

اين مطلب را علاّمه شيخ احمد حفظى در ارجوزه خود آورده و علاّمه امينى رحمه‏الله آن را نقل كرده است. (3)

اين لعن از زبان ائمه جمعه و جماعات و حاكمانى صورت مىگرفت كه از مردم عادى نبودند و بلكه ـ به نظر مردم ـ نخبگان و اهل سياست و معرفت به شمار مىرفتند. مسلمانان را با اين فرهنگ بار آوردند و كودكان بر اساس آن تربيت و بزرگان برآن پير مىشدند.

اينان ـ به نظر بسيارى از مسلمانان ـ سلف صالح امت و بهترين نسل پس از صحابه‏اند. بايد هم اينان اسوه و الگوى مردم باشند. دانشمندان و حاكمان و حاملان دين و نيز بسيارى از صحابه هم حاضر شدند در ركاب حاكمان حركت كنند و با آن چه آنان مىكردند و مىخواستند موافق بودند و در ميان اينان.

پس چرا لعن وصى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و يار او كه در سفر و حضر از او جدا نمىشد، موجب تكفير اين نسل از مردم نگشت و به واسطه آن مستحقِ قتل يا اتهام به بدعت و ضلالت و... نگشتند؟!

فرض كنيم كه بعضى از صحابه ـ كه بيش‏تر آنان تا حد زيادى نسبت به دين و احكام آن جاهلند ـ مجتهد بودند، آيا همه افراد امت در طول ده‏ها سال مجتهد و معذور بودند!

آيا اجتهاد در مقابل نص پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درست است كه فرمود: على با حق است و حق با على، هرجا على بچرخد، حق با او مىچرخد، و نصوص فراوان ديگر؟!

آيا اين اجتهاد در مقابل نص كتاب خدا در تطهير على و ساير اصحاب كساء و در مقابل آيه مباركه «إنما وليكم اللّه و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» صحيح است؟!

و بسيارى ديگر از نصوص فراوان و متواترى كه احدى نسبت به آن بىخبر نيست.

بغض متوكل

بغض متوكل كه ملقب به «محى السنة» است، از على و خاندان آن حضرت (عليهم السلام) مشهور و معروف است. او قبر حسين (عليه السلام) را شخم زد، و آن را كشت كرد و مردم را از زيارت آن منع كرد. (1)

او دستور داد كه مردى را هزار تازيانه زدند. به اين اتهام كه يك روايت در فضيلت على (عليه السلام) نقل كرده بود. (1)

همو بود كه فرمان داد زبان ابن سكيت را از پشت درآوردند؛ زيرا حاضر نشد دو فرزند متوكل را بر حسن و حسين فضيلت دهد. (2)

متوكل مجلس شرابى داشت، يكى از نديمانش بالشى زير پيراهن مىگذاشت و سر كچلش را برهنه مىكرد و رقص‏كنان وارد مىشد و مىگفت: منم كچل شكم گنده، منم اميرالمؤمنين، بدين گونه تقليد على (عليه السلام) را درمىآورد و متوكل شراب مىنوشيد و مىخنديد و چون پسرش منتصر به او اعتراض كرد، به خوانندگان دستور داد كه بخوانند:

غار الفتى لابن عمّه *** رأس الفتى فى حر أمّه (2)

وقاحت ابن خلدون!

بدون شك ابن خلدون نزد دانشمندان بسيارى از موقعيّت و مقام بالايى برخوردار است. آنان هاله‏اى از بزرگ‏داشت، تجليل و احترام بدورش مىكشند كه كم‏تر كسى از آن برخوردار است، حتى كسانى هم كه در علم و انديشه بر وى تفوق و نوآورىهاى مهمى در زمينه انديشه و تمدن داشته‏اند، اين گونه مورد احترام قرار نگرفته‏اند.

در حالى كه ـ همگان در مقدمه وى كه مشهورترين كتاب‏هاى اوست ـ خوانده‏اند كه چگونه به طرز وقيحانه‏اى بر مقام اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) جسارت مىكند. وى آنان را بدعت‏گذار و منحرف معرفى مىكند. در حالى كه نص قرآن را به ياد دارد كه در تطهير آنان نازل شده و احاديثى را كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در بيان فضيلت و منزلت آنان فرموده مىداند. بنگريد چگونه بىشرمانه مىگويد:

اهل بيت با مذاهبى كه بدعت نهادند، و فقهى كه خود در آن تنهايند، راه انحراف در پيش گرفتند، فقهى كه آن را براساس مذهب خود كه بعضى از صحابه را قدح مىكند و عقيده خويش كه امامان را معصوم مىداند و خلاف را از اقوال آنان برمىدارد، بنا نهاده‏اند. در حالى كه تمام اين‏ها اصولى واهى است. خوارج هم چنين عقايد شاذى دارند. (1)

وى اهل بيت (عليهم السلام) را از لحاظ بدعت و انحراف در كنار خوارج قرار مىدهد و معتقد است كه: مذهب فقهى آنان بر اساس مذهب عقيدتى آنان است كه بعضى از صحابه را قدح مىكند. ما نمىدانيم چگونه به نظر وى چنين ارتباطى وجود دارد و مصاديق اين ارتباط كدام است؟!

ابن خلدون اين گونه به اهل بيت (عليهم السلام) توهين مىكند و احدى نيست كه به وى اعتراض كند يا از وى بپرسد تا چه رسد به اين كه با وى به مقابله به مثل بپردازد يا مال و خونش را چنان كه آنان در مورد شيعه و با استناد به اتهامات بىاساس و غيرمستند عمل مىكنند، حلال گرداند!

اهانت به اهل بيت (عليهم السلام)

از سوى ديگر، هنوز هم اهانت‏هايى از اين قبيل و حتى شديدتر از آن را مىشنويم كه بر امامان اهل بيت (عليهم السلام) و از جمله امام صادق (عليه السلام) و علىالخصوص از سوى فرقه معروف به وهابيت يا مردمانى كه خود را بدان منسوب مىسازند، صورت مىگيرد. در حالى كه اينان بر حسب اصول مذهبى خود مدّعىاند كه احترام، محبت و مودّت اهل بيت واجب است.

إنا للّه و إنا إليه راجعون ولا حول ولا قوة إلا باللّه العلى العظيم.

حفناوى و جرح امام حسين (عليه السلام)

محمّد سباعى حفناوى به اتهامات باطلى كه بر امام على (عليه السلام) وارد كرده و نغمه‏هاى باطل و ترهات نادرست خود، اكتفا نكرده تا آن جا كه درباره امام حسين (عليه السلام) گفته است:

فرزندش حسين، سزاوار قتل بود؛ زيرا آشوب‏گر و خيانت‏كار و مجرم است. او بر زاهد عابد، امير مؤمنان يزيد خروج كرد. آن چه يزيد در واقعه حرّه و سوزاندن كعبه كرد اعمالى شايسته و بلكه برترين اعمال است؛ چه امر واجب بر وى حتم مىگرداند كه بيش از آن چه انجام داد، انجام دهد، امّا وى به همين مقدار بسنده كرد؛ زيرا حكيم بردبارى بود. (1)

مقاله ابراهيم جبهان

مجله راية الاسلام كه در بعضى از كشورهاى اسلامى منتشر مىشود، اشكالى نمىبيند كه مقاله‏اى را منتشر كند كه در آن به امام صادق (عليه السلام) كه از اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است و خداوند در قرآن به طهارت آنان تصريح كرده و كشتى نوحند كه هر كس سوار شود نجات يابد و هر كس ترك كند، غرق شود و يكى از دو ثقلند كه هر كس بدان دو تمسك جويد، اصلاً گمراه نشود، توهين شده است. آرى، اين مجله مقاله‏اى از فردى به نام ابراهيم جبهان چاپ كرده كه از جمله در آن آمده است:

مانند صادق دروغ گوى آنان و هم‏كيشان و هيزم كشان وى، بلكه صادق دروغ‏گوى آنان ـ اگر تمام يا بعضى از افسانه‏هايى كه از وى روايت مىكنند ـ نزد ما صحيح باشد، ملحد زنديقى است كه لعن و دشمنى با وى واجب است. (2)

اگر چه ما جايز نمىدانيم كه آن چه اينان گفته‏اند به تمام پيروان مكتبشان نسبت دهيم، ليكن آن چه دهشت ما را برمىانگيزد، اين است كه: غير از شيعيان، از كسان ديگر، عكس العمل مناسب با ادّعاى بسيارى از آنان در مورد احترام و محبت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندان آن حضرت (عليهم السلام) نمىبينيم.

ممكن است بعضى از صداهاى اعتراض‏آميز به منظور رفع تكليف و در حد سرزنش و ملامت كه به حد مقابله سخت و شكننده طرف مقابل نبوده، بلند شده باشد، امّا احدى خون بدگو و جسارت كننده بر امام حسين، امام صادق و امام على (عليهم السلام) را در حد گفته گزنده و توهين‏آميز جايز ندانسته است؛ ولى چيزى كه شكى در آن نيست اين كه هرگاه مسئله به على (عليه السلام) و خاندان او مىرسد، نزد بسيارى از مردم آسان و بىاهميّت شده و تسامح و چشم‏پوشى از عالمان جاهل امرى مطلوب و محبوب مىشود.

اين در حالى است كه اگر اشاره‏اى تا چه رسد به تصريحى، در مورد عدم مشروعيّت خلافت حتى كسى چون معاوية بن ابى سفيان كه بر امام زمان خود خروج كرد و با او جنگيد، بر زبان آيد كفر صريح است كه گوينده آن مستحق هرگونه عقوبت ممكنى خواهد بود. كم‏ترين عقوبت وى حلال شدن خون اوست. اگرچه دلايل فراوانى بر تقويت ديدگاه وى و تصويب اجتهاد او وجود داشته باشد.

اين نظريّه علمى، سب و ناسزا شمرده شده و به موجب آن، ارتكاب كشتارهاى فجيع و محو و ريشه‏كن كردن سب كننده از صفحه وجود، درست و صحيح خوانده مىشود.

نمىدانيم به كسى كه مدّعى است خلافت از امورى نيست كه بايد در آن به خداوند و رسول مراجعه كرد و خلافت خلفاى پس از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از امور عقيدتى و دينى به شمار نمىرود، چه بگوييم؟!

از طرف ديگر، همين آقا، آن موضع خشن را در مقابل كسانى اتخاذ مىكند كه درباره خلفا و مشروعيّت خلافت آنان پس از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با وى اتفاق نظر ندارند!