شيخ مفيد، شعله فروزان
كسى كه به نوشتههاى مورخان عصر شيخ مفيد رحمهالله مراجعه كند، درمىيابد كه اين مرد
با صراحت، انصاف و شيوه محكم علمى و اخلاص خويش، تأثير فراوانى بر جذب افراد
زيادى به سوى خود داشت. بسيارى از مردمان به وى روى آوردند، از او استفاده
كردند، از چشمهسار علم و دانش گسترده وى نوشيدند و آن چه را گفت، يافتند و
بدان معتقد و ملتزم شدند؛ زيرا با حجت ودليل پيش مىآمد نه به شيوه خشونت و
تروريستى و جريحهدار كردن عواطف و احساسات.
اين دقيقاً همان چيزى است كه ديگران را در تنگنا انداخت و خشم آنان را برانگيخت تا
به مخالفت با وى برخيزند و با زشتى، دليل و منطق كه دشنام و ناسزاگويى و
برانگيختن آشوب و فتنهها يكى از اين وسايل بود، با وى مقابله كنند، بارها نيز
او را تبعيد كردند.
پس از آن مورخانى كه از گروه مقابل بودند، پا به عرصه وجود گذاشتند، مورخانى كه از او
كراهت داشتند و كينهاش را به دل، لذا كاسههاى خشم و كينه خود را با الفاظ
برنده و توهينآميز بر او ريختند.
ناخشنودى و غضب شديد و ناسزاگويى و عيبجويى اكيد خويش را در قبال اثر شيخ مفيد در نشر
معارف اسلامى در ميان مردم و ارشاد و هدايت و دستگيرى از آنان به سوى راه
راستى و درستى، پنهان نداشتند حتى آن جا كه از تشييع جنازه وى سخن مىگويند،
بيان اين دشمنى و خشم خويش را از دست نمىدهند؛ چه احساس
مىشود كه مرگ وى رحمهالله براى آنان به منزله رهايى از كابوسى بود كه بر سينه
آنان بار انداخته و چنان نفس آنان را گرفته بود كه احساس خفگى و حتى موت و يا
چيزى نزديك به آن مىكردند. يافعى و ابن عمار گفتهاند:
تشييع جنازه وى (مفيد) مشهور است. در آن روز هشتاد هزار نفر از رافضيان و شيعيان او
را تشييع كردند. خداوند مردم را از دست او راحت كرد. (1)
ذهبى گفته:
مفيد، حريصترين مردمان در تعليم و آموزش بود. در مكتبخانهها و دكانها مىگشت.
كودكان باهوش را شناسايى و آنان را از پدر و مادرشان اجير مىكرد. ـ يعنى آنان
را گمراه مىكرد ـ گفته: بدين ترتيب بود كه شاگردانش زياد شد. (2)
ابن تغرى بردى گفته: گمراه گمراه كننده بود. (3)
از اينها صريحتر گفته خطيب است:
او يكى از پيشوايان ضلالت و گمراهى بود. بسيارى از مردم به واسطه او هلاك شدند تا اين
كه خداوند مسلمانان را از دست او راحت كرد. (4)
ابن نديم گفته:
او را ديدم، ماهر و توانمند يافتم. (5)
ديگران گفتهاند:
او را بر هر پيشوايى در علم و دانش، منّتى است. (6)
ابن كثير گفته:
بسيارى از دانشمندان ساير طوايف در مجلس درس او حاضر مىشدند. (7)
در شناخت ميزان تأثير شيخ مفيد رحمهالله همين بس بدانيم كه مىگويند: عبيد اللّه بن
عبداللّه بن الحسين خفايى معروف به ابن النقيب، سجده شكر به جا مىآورد و چون
ابن المعلم شيخ رافضيان مرد، براى تبريك و تهنيت نشست و گفت:
حال كه مرگ ابن المعلم را ديدم، برايم مهم نيست كه چه وقت مىميرم. (1)
روزى از روز مرگ وى، بزرگتر ديده نشد، چه جمعيّت زيادى از مردم موافق و مخالف بر او
نماز گزاردند و در غم مرگ او گريستند. (2)
فراگيرى رافضىگرى و دشنام!
هر كس گفته ابن كثير و ديگران را بخواند، تصور مىكند كه: سب و ناسزاگويى از صحابه،
شغل دايمى و ورد هميشگى رافضيان در نشست و برخاست و همه حالات و حركات است. در
حالى كه مسئله كاملاً برعكس است. اين كشورهاى شيعه است كه شيعيان در آن حاكميّت
و آزادى مطلق دارند، از نعمت استقلال حقيقى برخوردارند و چنان قدرت و شوكت و
عزت و كرامت دارند كه در هيچ برههاى از تاريخ نظير ندارد. از سوى ديگر،
كوچكترين اثرى از ترس در احدى وجود ندارد و نيازى به نزديكى به گروه معينى
نيست. آرى، اين كشورهاى شيعه و رافضيان است كه دروازههاى آن بر روى همگان باز
است. گذشته از اين، شيعيان در سراسر جهان پراكندهاند و با تمامى گروهها
معاشرت و برخورد دارند، تعداد آنان اندك نيست بلكه آن قدر زياد است كه به دهها
و صدها ميليون نفر مىرسد. پس چرا پديده سب و ناسزاگويى ـ كه امثال ابن كثير از
آن سخن مىگويند ـ در ميان آنان ديده نمىشود؟! چرا آن را نه احساس مىكنيم و نه
چيزى از آن به گوش مىرسد؟! شما چه مىگوييد؟!
آيا بايد شيعيان و رافضيان مذهب خويش را عوض كنند و از آراى خود برگردند يا اين كه قضيه
از اساس چيزى جز شيوه معروف دشمنان شيعه به منظور دور گرداندن مردم و متنفر
ساختن آنان از شيعه، نبود؟!
شايد هم كسى، فرد نادانى را كه به نور علم روشن نشده و با آداب اسلامى، آراسته نگشته و
از حدود، شرايع و احكام الهى وقوف و آگاهى ندارد، ديده كه مطلبى ناسزا و زشت را
كه نمىبايست بر زبان آورد، بر زبان آورده است!
در حقيقت چنين چيزى حاصل آمده است؛ زيرا اين گونه اشخاص در تمام اديان و مذاهب وجود
دارند و هيچ گروهى نمىتواند از دست آنان رهايى يابد يا آنان را در يك حد معيّن
متوقف سازد. ديده مىشود كه افرادى كه خود را به اهل سنّت منتسب مىسازند، به
خداوند و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) و تمامى مقدسات
جسارت مىكنند تا چه رسد به بندگان مخلص و اولياى مقرب درگاه ايزد متعال و ساير
بندگان خداوند! آيا درست است كه در اين حالت بگوييم: اهل سنّت چنان مىگويند يا
چنين مىكنند؟!
تقريباً يقين دارم كه حقيقت مطلب چنان نيست، بلكه مسئله ايمان و تسليم و اقرار به خلافت
مردمانى است كه شيعه بر اساس دلايل و شواهدى كه دارند، مشروع نمىدانند و بدان
اقرار نكردهاند، امّا گروه ديگر آن را مشروع مىدانند و معتقدند كه دين متّبع
است!
اين مسئله سبب شد تا گروه طرفدار آن افراد بر گروهى كه خلافت آنان را مشروع
نمىداند و ولايت آنان را نمىپذيرد، يورش برند.
اين مطلب، بسيارى از مسائل را بر اين مبنا تفسير مىكند. لذا هرگاه مجالس سوگوارى و
عزادارى حضرت زهرا (عليها السلام) برگزار شده، به منزله اعتراض بر
كسانى شمرده شده كه به آن حضرت توهين كردند و او را به خشم آوردند ودر حالى از
دنيا رفت كه آنان را ترك گفته بود. اين مسئله به تضعيف كسانى تعبير مىشود كه بر
آن بانوى گرامى، ظلم و ستم روا داشتند. هرگاه مجالس سوگوارى على و فرزندانش حسن
و حسين (عليهم السلام) بر پا شده، به حساب رد حاكميّت
حاكمانى گذاشته
شده كه از آن فجايع خشنود بوده يا خود مرتكب آن شدند. از اين جاست كه خشم
دوستداران اين حاكمان به جوش آمده، آنان را متهم به سب و ناسزاگويى مىكنند.
منشأ اتهام
در اينجا مىخواهيم به اين مطلب تصريح كنيم كه آن گونه كه به دست مىآيد، اتهام
شيعه به سب و ناسزاگويى صحابه از آنجا ناشى شد كه بعضى از مردمان به هنگام طرح
قضاياى حساس به صورت صريح و آزادانه، خويش را در تنگنا يافتند و توان مقابله
حجت با حجت ودليل با دليل را در خود نديدند، به موج تحريك عامّه و برانگيختن
عواطف آنان پناه بردند و به شيوه زور و قهر به عنوان بهترين ابزار براى رهايى
از ناتوانى خود كه به سبب فقد شجاعت رويارويى با واقعيّت و اقرار و تسليم در
مقابل حق از آن در رنج بودند، متوسل شدند.
اين مسئله حتى در شيوه تعبير بسيارى از كتابهاى اين مردم هم منعكس است تا آنجا كه
اين كتابها را از جرح، دشنام، ناسزا، فحش، اتهام به ضلالت، بدعت، تكفير و
زنديق و ملحد دانستن مسلمانان مؤمن پر مىيابيد.
بدين ترتيب معلوم مىشود كه آنان شيوه علمى مستند به دليل را سب صحابه و جرح سلف
مىدانند! شما خود ملاحظه مىكنيد كه چه قدر فرق است بين ناسزاگويى، دشنام و
فحاشى از يك سو و بيان نظريّه علمى مستند به دليل و حجت از سوى ديگر! ما گمان
نمىكنيم كه آنان هم فرق بين اين دو را نمىدانند، امّا هدف چيز ديگرى است.
اساس فكرى عدالت صحابه
گفتيم كه بحث در عدالت صحابه سبب شد تا شيعه را به اتهامات خطرناكى متهم سازند. احتمالاً
براى كسانى كه مىخواهند عدالت صحابه را ثابت كنند، ثبوت عدالت براى گروه خاصى
از اصحاب مهم است. بنابراين اثبات عدالت براى همه
صحابه، مقدمه اين مطلب است.
بعيد نمىدانيم كه اگر اين امر به گروه ديگر يعنى آن دسته از صحابه
كه در كنار على (عليه السلام) بودند، مربوط مىشد، اين برادران تا اين اندازه بدان
اهتمام نمىدادند و بلكه ترجيح مىدادند كه ـ در اين حالت ـ عدم عدالت صحابه را
برگزينند.
اساس
علمى اعتقاد به عدالت صحابه به دو مسئله برمىگردد:
1. احاديثى منسوب به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه مىخواهد اين صفت
را براى صحابه اثبات كند؛
2. آيات قرآنى كه بعضى معتقدند در ثبوت اين صفت ظهور دارد.
گروه ديگر در اين احاديث ترديد كردهاند؛ زيرا آن را مخالف اصول اسلام و بسيارى
ديگر از احاديثى يافتهاند كه صدور آن از رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
ثابت شده است على الخصوص با حديث ثابت شدهاى كه تأكيد دارد صحابه مرتد شده و جز به
اندازه انگشتان دست، باقى نمانده و بلكه در روز قيامت بسيارى از آنان را اصلاً
نمىبيند و به آن حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته مىشود: تو نمىدانى كه آنان
پس از تو چه كردند؟ (2)
آياتى كه بدان استدلال كرده و قوىترين دلايل آنان به شمار مىرود، عبارتند از:
1. محمد رسول اللّه و الّذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعاً
سجداً يبتغون فضلاً من اللّه و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السجود ذلك مثلهم
فى التوارة و مثلهم فى الإنجيل كزرع أخرج شطأه فأزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب
الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و
أجراً عظيما؛ (2)
محمد فرستاده خداست و كسانى كه با اويند (ياران و همراهانش) بر كافران بسيار
سخت و شديدند و با يكديگر بسيار مشفق و مهربان، آنان را در حال ركوع و سجود
نماز بسيار بنگرى كه فضل و رحمت خدا و خشنودى او را به دعا مىطلبند، بر
رخسارشان از اثر سجده نشانها (ى نورانيت) پديدار است. اين وصف حال آنها در
كتاب تورات و انجيل است كه مَثَل حالشان به دانهيى ماند كه چون نخست سر از خاك
بر آرد شاخهيى نازك و ضعيف باشد پس از آن قوت يابد تا آن كه ستبر و قوى گردد و
بر ساق خود راست و محكم بايستد كه دهقانان در تماشاى آن حيران مانند. همچنين
اصحاب محمد (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) از ضعف به قوت رسند
تا كافران را از قدرت خود به خشم آرند. خدا وعده فرموده كه هر كس از آنها ثابت
ايمان و نيكوكار شود گناهانش ببخشد و اجر عظيم عطا كند.
2. لقد رضى اللّه عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فأنزل
السكينة عليهم و أثابهم فتحاً قريباً و مغانم كثيرة يأخذونها و كان اللّه عزيزاً
حكيماً وعدكم اللّه مغانم كثيرة تأخذونها فعجل لكم هذه وكف ايدى الناس عنكم و لتكون
آية للمؤمنين و يهديكم صراطاً مستقيماً وأخرى لم تقدروا عليها...؛ (2)
خداوند از مؤمنانى كه زير درخت با تو بيعت كردند به حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص
قلبى آنها آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل بر ايشان نازل فرمود و آنان را به
فتحى نزديك پاداش داد و به غنيمت فراوان (كه از خيبريان خواهند گرفت) موفق داشت
و خدا بر همه امور در عالم مقتدر و داناست. خدا به شما وعده گرفتن غنايم بسيار
داده كه اين را براى شما تعجيل در انجام آن فرمود و دست شر مردم را از سر شما
كوتاه كرد تا آيت و دليل اهل ايمان باشد و خدا شما را به راه راست هدايت فرمايد
و خدا باز به شما وعده غنيمتهاى ديگرى فرمود كه هنوز بر آن قادر نيستند....
3. والسابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و الّذين اتبعوهم بإحسان رضى
اللّه عنهم و رضوا عنه وأعدلهم جنات تجرى تحتها الأنهار خالدين فيها أبداً ذلك
الفوز العظيم؛ (2)
آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجران و انصار و آنان كه به طاعت خدا
پيروى ايشان كردند از ساير امت، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا، و خدا
براى آنها بهشتى كه از زير درختانش نهرها جارى است مهيا ساخته كه در آن تا ابد
متنعم باشند و اين به حقيقت، سعادت بزرگ است.
امّا گروه مقابل معتقد است كه: اصلاً اين آيات دلالتى بر عدالت صحابه ندارد، بلكه در
دلالت بر عدم عدالت آنان قوىتر است. آيه اوّل، از اين جهت كه در آخرش بيان
فرموده كه مقصود خداوند متعال بعضى از صحابه است و نه همگى آنان؛ زيرا خداوند
فرمود:
«وعد اللّه الّذين آمنوا وعملوا الصالحات منهم
مغفرة...» كلمه «منهم» مىرساند كه تمامى كسانى كه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بودند، اين صفت را
ندارند. واقعيّت نيز همين مطلب را تصديق و ثابت مىكند؛ زيرا همه صحابه «ركعاً
سجداً... سيماهم فى وجوههم من اثر السجود» نبودند، بلكه در ميان آنان كسانى
بودند كه بارها و بارها به دليل شرب خمر تازيانه خوردند و يا جرايم و گناهان
بزرگ ديگرى مرتكب شدند. براى آگاهى كامل از اين مطلب به تاريخ زندگانى آنان
مراجعه كنيد و با رعايت انصاف و داد در آن بنگريد.
آيه دوم نيز كه آيه بيعت است، به چند دليل بر عدالت صحابه دلالت ندارد:
1. آيه مباركه بيان مىدارد كه خشنودى خداوند از خصوص
مؤمنانى است كه در زير درخت با رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بيعت كردند. روشن
است كه مؤمن و غير مؤمن به بيعت مبادرت مىكند. خشنودى از كسانى كه بيعت
كردهاند، نيست؛ بلكه خداوند خشنودى را فقط براى بيعت كنندگان مؤمن عنايت
فرموده است؛ زيرا فرموده «عن المؤمنين اذ يبايعونك» امّا نفرموده: «عن
المبايعين لك»!!
2. ملاحظه مىكنيم كه خداوند، خشنودى خود را مقارن صدور
بيعت آنان قرار داده است. لذا «اذ» آورد كه مفيد زمان است. با اين حال خشنودى
را به طور مطلق به آنان عنايت نفرموده است. اين مطلب مىرساند كه خشنودى خداوند به سبب همراهى با
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و صحابى بودن آنان
نبود تا پيش از بيعت، هنگام بيعت و پس از بيعت را دربر گيرد، بلكه به دليل بيعت
با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است و دقيقاً پاداش عمل آنان.
بنابراين، آيه به بيعت كنندگان اختصاص دارد و هر كس را كه صحابى بوده در بر
نمىگيرد.
3. ممكن است گفته شود: خداوند فقط به سبب تشريف و
گرامى داشت كسانى كه از آنان خشنود شده، وصف مؤمنين را آورده است. بنابراين قيد
توضيحى است نه قيد احترازى.
پاسخ اين است كه: تكريم و گرامى داشت مانع احترازى بودن قيد نمىشود. آيه بعدى بر احترازى
بودن قيد دلالت دارد و مىرساند كه: وصف ايمان، علّت رضا و خشنودى است و بعضى از
صحابه واجد اين وصفند و آنان گروهى خاص هستند و بعضى فاقد آنند و اينان ساير
اصحاب هستند.
توضيح مطلب اين كه عنايات خداوند متعال بر مؤمنانى كه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) بيعت كردند عبارتند
از: خشنودى از آنان، فرو فرستادن وقار و اطمينان برآنان، وعده به فتح نزديك و
غنيمت فراوان، آن گاه تمامى مؤمنان را وعده مىدهد كه غنيمتهاى فراوانى به دست
خواهند آورد.
سپس در آيه بعدى خداوند تمامى همراهان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) را مخاطب ساخته و به
آنان خبر مىدهد كه خداوند اين غنيمتها را براى مردم مورد تعجيل قرار داده و
دست شر مردم را از سر آنان كوتاه كرده است.
سپس بيان فرموده كه وفاى به وعده خداوند متعال براى اين است كه آيتى براى مؤمنان باشد كه
خداوند از آنان با لفظ آيت سخن مىگويد: «لتكون آية للمؤمنين» آن گاه برمىگردد
تا خطاب خود را براى مردم به طور مستقيم و با صيغه حاضر (مخاطب) تكميل فرمايد.
بنابر اين، صيغه كلام مىرساند كه تمامى مردم (حتى مؤلفة قلوبهم) در
غنيمتهاى فراوان شريكند؛ امّا كسانى كه ايمانشان بدان تقويت مىشود و از آن در
تربيت خويش و افزودن بر تصديق آن چه كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) آورده، استفاده
مىكنند، فقط مؤمنان هستند و بس.
بنابراين مخاطب خداوند، اعم از مؤمنان وديگران است، امّا در وفاى به وعده براى تمامى
مخاطبان آيتى نيست، بلكه همان گونه كه توضيح داديم، فقط براى مؤمنان آيت است.
دلالت آيه سوم بر عدالت جميع صحابه متوقف بر اين است كه كلمه «من» در «من المهاجرين و
الأنصار» بيانى باشد نه تبعيضى. و نيز متوقف است بر اين كه منظور از «والسابقون
الأوّلون... والّذين اتبعوهم بإحسان» جميع صحابه باشد.
امّا هر دوى اين مطلب از آيه به دست نمىآيد، بلكه آن چه ظاهر آيه مىرساند خلاف آن دو
است؛ زيرا «السابقون الأوّلون» بعضى از صحابهاند خصوصاً با توجه به وصف
«الأوّلون» كما اين كه منظور همگى تابعان هم نيست، بلكه بعضى از آنان منظورند.
چه مقصود خصوص تابعانى است كه تبعيّت آنان همراه با احسان بوده است.
بنابراين، هر كس از آنان تبعيت كند، مورد رضاى خداوند نيست؛ بلكه با آنان كه
خداوند از آنان خشنود است، گروه معيّنى هستند.
از همين جهت است كه مىبينيم خداوند به فسق بعضى از تابعين حكم فرموده، آن جا كه در مورد
وليد بن عقبه مىفرمايد:
إن جاءكم فاسق بنبإ فتبينوا (2)
در جاى ديگر مىفرمايد:
فإن اللّه لا يرضى عن القوم الفاسقين (2)
نتيجهگيرى
با توجه
به مطالبى كه در مسئله عدالت صحابه گذشت، خواه حق با معتقدان به عدالت صحابه
باشد و خواه با آن گروه ديگر، به دست مىآيد كه عدالت صحابه مسئلهاى است قابل
بحث اجتهادى كه نه از اصول دين است و نه از امور بديهى. بنابراين تكفير، حلال
كردن خون، مال و آبروى مردم به دليل مسئلهاى كه محل بحث و جدل است و آرا و
نظريّات صاحبنظران و اجتهاد آنان در مورد آن با هم اختلاف دارد، معنايى ندارد
جز تحميل رأى خويش با زور و قدرت بر ديگران كه مجمل و مفصل آن مردود است.
از سوى
ديگر، عدم اعتقاد به عدالت همه صحابه به معناى سب و ناسزاگويى آنان نيست، بلكه
ادب اهل بيت (عليهم السلام) كه همان ادب اسلام است. حكم مىكند كه
شيعيان معترض سب و ناسزا نشوند. پس نسبت دادن كسى كه به عدم عدالت شخصى معتقد
است يا به عدالت او عقيده ندارد، به اين مطلب كه او را سب و ناسزا مىگويد، سپس
مترتّب كردن آثارى بر اين تصور باطل، توجيه قابل قبولى ندارد، نه توجيه عقلى،
نه توجيه عرفى و نه توجيه شرعي؛ اين مطلب روشن است و به توضيح و تبيين و اقامه
برهان نيازى ندارد.
مقابله به مثل
حال كه
روشن شد همه اين اتهامات، نيرنگها، آتش زدنها، و حرص شديد بر توصيف شيعه
خاندان رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با الفاظ نارواى
مختلف و زشت، و نيز ارتكاب انواع جنايات در حق آنان، همگى به يك چيز برمىگردد و
آن اين كه شيعيان، حكومت خلفايى را كه پس از رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حكمرانى كردند،
مشروع نمىداند.
در
پايينترين حد، عدم اعتقاد به عدالتِ بعضى از صحابه مطرح مىشود كه با امام
زمان خود، يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام)، جنگيدند.
در اين
جا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا اين جنايات و بد دهانى و بدرفتارى با شيعه، به
سبب اعتقاد شيعيان مىتواند توجيهگر اين مطلب باشد كه شيعه هم با آنان مقابله
به مثل كند و سب و ناسزا را با سب و ناسزا و تجاوز بر محرّمات را با تجاوز بر
محرّمات، پاسخ دهد؟!
پاسخ:
طبعاً چنين چيزى جايز نيست؛ زيرا بر انسان متعادل و كسى كه احساس مسئوليّت شرعى
و انسانى مىكند، واجب است كه در زندگى در مواضع و حركات خود بر اساس اصول و
مبانى اخلاقى، معيارهاو مفاهيم عقيدتى و دينى خويش حركت كند نه بر اساس معيارها
و مفاهيم و اصول اخلاقى ديگران و نه از مقام عكسالعمل و همراهى با عواطف و
احساسات.
اين شيوه
پيامبران و اولياى الهى و نص صريح قرآن است و تعليم پيامبران و رسولان خداوند.
پيامبران در حالات مشابه مؤمنان را توجيه مىكنند كه از جهل جاهل چشمپوشى كنند
و بدى را با نيكى پاسخ دهند و از گناهكاران درگذرند و توجيهات صريحى كه
مىرساند: معيار عكسالعمل معيارهاى اسلامى، انسانى و اخلاقى است نه مقابله بدى
با بدى. اين مطلب روشن است و نيازى به توضيح و اقامه برهان ندارد.
خلاصه سخن
از آن چه گذشت استفاده مىشود كه شيخ مفيد رحمهالله كه بعضى از مسائل حساس را برانگيخته،
آن را به شيوه علمى و واقعيّتگرايى مطرح كرده است. همچنان كه با مسائلى كه
مطرح نموده، آن گونه برخورد كرده كه ديگران از خود واكنش نشان دهند و خود به
ناتوانى خويش اقرار كنند.
با اين حال از وقار، سنگينى و متانت خود خارج نشده و چيزى از وى سرنزده كه خروج از
شيوهاش شمرده شود، شيوهاى كه براى خود برگزيد و در طول زندگى علمى و در
برخورد با مسائل فكرى بدان ملتزم بود؛ زيرا وى دلايل و
برهانهاى خود را كه در توجيه مواضع خويش در قبال آن مسائل كافى مىدانست و
نتايجى كه از آن به دست مىآمده بر اساس ضوابط عمومىيى كه بدان تأكيد داشت، عرضه
مىكرد؛ چه معتقد بود كه بر اساس اين دلايل به لُبّ مطلب و حقيقت آن رسيده و به
متن واقع نايل گرديده است.
امّا
كسانى كه به كتابهاى ديگرانى كه از لحاظ خط، شيوه و طرز تفكر در جبهه مقابل
شيخ مفيد قرار داشتند، مراجعه كنند، به وحشت افتاده خواهند ديد كه چگونه مسائل
حساس به شكل واكنشى ناراحت كننده، به شيوهيى قبيح، زشت و هولناك توأم با
استكبار و برترىجويى مطرح شده است و آنان اين كتابها را پر از سخنان ناروا و
گفتههاى پست خواهند يافت.
اين مطالب هيچ توجيهى جز التيام دردهاى درونى، انتقام و اظهار كينهيى پنهان، تحقق
خواستههاى شخصى يا سياسى كه به اهداف شخصى يا قبيلهيى يا گروهى مىانجامد
ندارد.
بنابراين
مجالى براى اين جنايت زشت در حق شيخ مفيد وجود ندارد و نه تنها مقايسه اين مرد
عظيم با ديگران بىمعناست، بلكه غير ممكن است:
چه نسبتى است خاك را
با عالم پاك؟! *** معاويه كجا و على (عليه السلام) كجا؟!
آرى،
ميان ماه من تا ماه
گردون *** تفاوت از زمين تا آسمان است
پيش از آن كه اين فصل را به پايان بريم، بر خود لازم مىدانيم كه تقدير و گرامى داشت
خود را درباره شخصيّت شيخ مفيد رحمهالله به دليل ويژگىهاى انسانى و علمى وى
خصوصاً جرأت بىنظيرش در طرح افكار و نظريّاتش با صراحت و آشكارى هر چه تمام با
چشمپوشى از اين كه با وى در نظريّاتش موافق هستيم يا در بعضى از جزئيات و
خصوصيات با وى اختلاف نظر داشته باشيم، بيان داريم. با اين اقرار كه افراد
ديگرى نيز هستند كه از شيخ مفيد رحمهالله خيلى شجاعتر بودهاند.
آنان كسانى هستند كه بر كارهاى صحابه حتى جسارت بعضى از آنان بر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) اصرار مىورزيدند تا چه رسد به كفريات و اهانتهايى كه از ديگران
در قبال اسلام، رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و رموز دينى و
مقدسات آن سر زد.
جسورتر از اينان، مردمانى هستند كه بردرستى كرده كسانى اصرار ورزيدهاند كه اين اعمال
و اقوال از آنان سر زد و آنان را سلف صالح ناميدهاند كه بايستى به آنها اقتدا
كرد و در امور دينى و شرعى بدانها اعتماد ورزيد. حتى ديدهايم كه مطالب و
مسائل متضاد و متناقض را جمع كرده و بر لزوم ايمان به تمام آنها اصرار
مىورزند.
هم چنان كه براى ما ثبت كردهاند كه بعضى از صحابه يكديگر را تكفير و تكذيب كرده،
همديگر را گمراه مىدانستند؛ جنگهاى خُرد كنندهاى آنها را كه دهها هزار تن
در جريان آن كشته شدند، براى نسلهاى بعد تدوين كردهاند.
گذشته از همه اينها، بسيارى از كارهاى خلاف شرع ديگرى را كه از سلف سر زده حتى زنا و
شرب خمر و بدعت و ديگر چيزهايى كه در اين جا مجال تتبع و بررسى كامل آن را
نداريم، نيز تدوين و براى ما به ارث گذاشتهاند.