فصل دوم: شيوه شيخ مفيد
شيوه شيخ مفيد
از آن چه گذشت، اندكى از اوضاع وحشتناك و پر از خشونت و سختگيرى را در مقابل آزادى
انديشه و انديشمندان و آزادگان و آزادى عقيده و عمل شناختيم.
همچنين دانستيم كه: اتهاماتى كه در آن برهه از زمان وجود داشت حول سب و لعن صحابه دور
مىزد و در گوشه و كنار مملكت پراكنده بود تا توجيهگر تحركات منفى و خشونتبار
در قبال ضرب و جرح و محكوميّت فرقهاى معيّن باشد و بر پايه آن بتوانند اين
فرقه را ريشه كن و تا آن جا كه ممكن است از صفحه وجود بردارند! همين امر موجب
گرديد تا فجايع و مصايب بسيار خطرناكى در جامعه اسلامى به وجود آيد.
از سوى ديگر مىدانيم كه موضوعات و بحثهايى هست كه شيخ مفيد در كتابها، مناظرات و
مجادلات خود برانگيخته است يا برانگيخته شده است، موضوعاتى كه بعضى آن را امورى
حساس و خطرناك مىدانند كه مىبايست قلم شيخ مفيد از آن پيراسته مىشد و عقل و
انديشه وى از چنين مسائلى به دور مىبود مسائلى كه موجب خروج از خط سياسىيى مىشد
كه ـ به نظر اينان ـ مىبايست فكر و آگاهى در آن حركت كند.
آرى، بدين منظور، مناسب ديديم كه در اين جا اين مطلب را تقديم داريم تا ميزان درستى
و نادرستى آن روشن شود و از توجيهات و دلايلى آگاهى يابيم كه شيخ مفيد
رحمهالله و ديگر كسانى كه در همين راه گام نهادند آن را در طرح و معالجه اين
موضوعات به شيوهاى كه در پيش گرفتند، كافى دانستند.
انديشه خشونتطلب و انديشه آزاد
مردمان دو گروهند:
1. گروهى كه ميل دارند آن گونه متديّن باشند كه هواى
درونى آنان مىخواهد و خود دوست دارند. اين گروه تا زمانى با دليل و برهان
همراهند كه دليل، نظر و مدّعاى آنان را تأييد و تقويت كند. در غير اين صورت، نه
دليل مىشناسند و نه بدان توجه مىكنند، نه بدان ايمان دارند و نه بدان اعتماد
مىورزند.
بنابراين، دليل ـ از ديدگاه اين گروه - اگر بتوانند بر آن دست يابند، چيزى نيست
مگر وسيله چيرگى و ابزارى كه به آنان فرصت مىدهد و اين امكان را فراهم مىآورد
كه به آن چه مىخواهند، نايل آيند و به مراد خويش برسند. اينان اگر به چنين
دليلى دست نيابند، در تحميل آرا و نظريّات خويش و اجبار ديگران، از هرگونه
خشونت و نيرنگ، و زورگويى و شدّت عمل دورى نمىكنند. از اين رو، هر انديشه ديگرى
را كه موافق انديشه آنان نباشد، مردود مىشمارند و مىكوشند آن را با استفاده از
هرگونه شيوه و ابزار نامشروع، غير انسانى و ضدّ اخلاقى از ميدان بدر كنند.
حال اگر ببينيم كه ديگران را گمراه و انگل و خارج از دين و كافر و زنديق مىنامند، هيچ
گونه تعجبى نخواهد داشت. اين گروه، هرگونه حرامى را حلال مىشمارند و در مورد
كسانى كه با اينان اختلاف نظر دارند، هيچ گونه ملامت و مذمتى را مراعات
نمىكنند!
نمونههاى بارزى از اين گروه را حتى در زمان حاضر، يعنى قرن بيستم هم مىبينيم.
2. گروهى كه عقيده دارند شيوه تحميل رأى بر ديگران ـ
خصوصاً در مسائل مربوط به انديشه، ايمان و زندگى ـ شيوه وحشيانه، زشت و به دور
از منطق، انصاف و انسانيّت است.
اينان معتقدند كه: اين شيوه، نتيجه مطلوب ندارد و نه به سعادت نايل مىشود و نه در
سازندگى حيات ارزشمند و پر فضيلت سهيم است، بلكه به آشوب و هرج و مرج و حاكميّت
هواهاى نفسانى و عقايد باطل منجر شده، انحراف، قدرت و تمركز مىيابد.
براى همين است كه اين گروه از مردمان با هر آن چه كه مىخواهند آن را به ديگران تقديم
دارند و تمام آن چه كه ديگران به اينان عرضه مىكنند، بر اين اساس و از اين مبنا
و نيز بر حسب دلايلى برخورد مىكنند كه آن را قانع كننده و در اين باره درست و
براى عذر آوردن در خوددارى از انجام كار، كافى مىدانند، حتى آن گاه كه
بىصلاحيّتى و عدم كفايت آن را ملاحظه مىكنند، با يافتن دلايلى آشكارتر، روشنتر
و كاملتر، آن را تدارك مىكنند و اگر نظر ديگر، از برهان و دليل قوى و درستى
برخوردار باشد، هيچ اشكالى نمىبينند كه تسليم آن نظر شوند و از رأى خود دست
بردارند.
شيخ مفيد رحمهالله، دقيقاً از اين گروه افراد بود. وى تا زمانى كه همراه دليل و در زير
پرچم برهان حركت مىكند، احساس امنيّت، صلح و قدرت مىكند و از چيزى بيم به خود
راه نمىدهد. بر مبناى اين احساس امنيّت، صلح و قدرت است كه آثارش بر شيوه علمى
متين و بلكه بر روح، عقل و انديشه و ويژگىهاى شخصى خود وى استوار است.
بنابراين جاى هيچ گونه تعجبى نيست كه اگر مىبينيم شيخ مفيد رحمهالله مردى قوى، شجاع و
صريحاللهجهاى است كه باكى ندارد كه چيزى او را در تنگنا قرار دهد و از
طمأنينه و آرامش بيرون كند يا توازنش را برهم زند.
شيخ مفيد رحمهالله كه مىخواست در همه آرا و عقايد و نظريّات خويش از برهان و دليل كمك
بگيرد و با تمامى مسائلى كه با آن مواجه مىشود، بر اين اساس برخورد كند، طبيعى
بود كه در جهت مجهز ساختن خويش به انواع معارف اسلامى تلاش كند و علوم مختلف
اسلامى را مورد غور و بررسى قرار دهد و آنها را با
فروع مختلف زيرورو كند تا آن جا كه گفتهاند: او دايماً در حال مطالعه و تعليم
بود؛ از حافظترين مردمان به شمار مىرفت. گفته شده: كتابى از كتابهاى مخالفان
را نگذاشت مگر اين كه آن را حفظ كرد. به همين سبب قادر شد تا شبهات آنان را حل
كند و پاسخ دهد. (1)
آرى، تمام همت وى آن بود كه خويشتن را تا آن جا كه مىتواند به علوم متداول عصر مجهز
سازد و آنها را مورد تتبع، پژوهش قرار دهد. در اثر اين كوشش علمى به
دستآوردهاى گستردهاى نايل آمد كه به دقّت، ژرفنگرى، شموليّت و از اين گذشته
در نهايت درجه خلوص و صفا متمايز بود؛ زيرا او را حساسيّت مسائل و قضايايى صيقل
داده بود كه در زمينه آن حركت مىكرد؛ چيزى كه برخورد ديگران را با خود به همراه
داشت و به گونهاى كه هيچ فرصتى را در ايراد و طعنه بر وى از دست نداده به
دنبال آن نيز كوشيدند تا اين نتيجه علمى را مورد نقد و انتقاد قرار دهند و در
واكنش خود از اظهار كوچكترين نقطه ضعفى كه بدان دست يافتند، به صورتى زشت و
عدوانى فروگذاردند و تا توانستند از كاهى، كوهى ساختند.
همچنان كه اين حساسيّت و آن برخورد، در ژرفايى و عمق بخشيدن به فرهنگ اين مرد و گسترش
افقهاى ديد او سهيم شد؛ چه دقيقاً متوجه شد كه به طور طبيعى مىتواند انديشه و
تفكر ديگران و فرهنگ و عقليات آنان را فراگيرد، بدون اين كه دچار تنگنا شود يا
احساس ضعف كند و يا اندك ترس يا ترديدى در خويش بيابد. «با اهل هر عقيدهاى با
جلالت و عظمت در دولت آلبويه مناظره مىكرد». (2)
بنابراين هيچ جاى شگفتى نيست كه او را يك فقيه مدقّق، مورخ محقّق و كلامى سترگ مىيابيم.
او در مناظره ماهر و ورزيده و اهل انصاف و داد و در كنار آن، دانشمندى رجالى،
محدّث، مفسر و آگاه به علوم قرآن، اصول فقه و ديگر علوم
اسلامى متداول عصر خود بود. در تمامى اين علوم و معارف ورزيده و از چشمهسار
صاف و زلال آن نوشيده بود و دانشمندى بود يگانه كه همه آفاق گسترده و فراخ
ديدگاهش ژرف و عميق و ملاحظاتش دقيق گرديده بود؛ حتى اگر بگوييم: وى چندين گام
و مرحله از زمان خويش جلوتر بود، سخن به گزاف نگفتهايم.
حتى بعضى دربارهاش گفتهاند:
در تمامى فنون علم: اصول، عقايد، اصول فقه، فقه، اخبار، رجال، تفسير، نحو و شعر يگانه
بود. (1)
بعضى شيخ مفيد را چنين توصيف كردهاند:
او رئيس كلام، فقه و جدل بود. (2) او در كلام، جدل و فقه ماهر و ورزيده بود. (3)
مشكل مفيد يا مشكل ديگران!
امّا مشكل مفيد با ديگران يا بهتر بگويم مشكل ديگران با مفيد اين بود كه: وى بر
مواضع حساس و بلكه در نهايت حساسيّت، انگشت گذاشت و همچون طبيبى حاذق و ماهر
آن را درمان كرد و صحيح را از سقيم و غث را از سمين و حقيقى را از تقلّبى آشكار
ساخت.
صراحت، صدق لهجه، قوّت حجت و برهان درخشان وى در برانگيختن آن گروه از مردمان كه در
آغازِ اين فصل از آنان سخن گفتيم، برضدّ وى اثر آشكار و عميق داشت. او را هدف
تيرهاى كينه و بغض و ملامت و سرزنش و ناتوانى خويش ساختند، زيرا جز ناسزا و
بدگويى و بهتان و اراجيف باطل، ضعف بصيرت، تعصب كور و كينهتوز و جهل كشنده و
كمى ورع و دين و دورى از سادهترين قواعد ادب و اخلاق اسلامى و انسانى، چيزى در
چنته نداشتند. اين مطلب براى كسى كه
به گفتههاى آنان در مورد شيخ مفيد بنگرد، كاملاً روشن مىشود. بنابراين مفيد
بالا مىرود، امّا آنان به زير مىروند، مفيد نوآورى و ابداع مىكند، امّا اينان
استبداد رأى به خرج مىدهند، مفيد كاوش مىكند، دقيق مىنگرد، مىانديشد و عمق مطلب
را تحقيق مىكند، امّا آنان مست شهوات نفسانى و در آن غوطهورند و در جهل و
گمراهى خويش حيران و سرگردان.
با اين حال تمامى اراجيفى كه شيخ مفيد رحمهالله با آن رو به رو بود، نتوانست وى را از
حدود خود خارج كند و او را از راهى كه براى خود ترسيم كرده بود بگرداند، بلكه
همچنان كلمات بىآلايش و صريح را وسيله تعبير، و اسلوب علمى متقن و هدايتگر را
راه بحث خويش ساخت.
روش شيخ مفيد
شديدترين چيزى كه روح شيخ مفيد رحمهالله را آزار مىداد، اين بود كه مىديد پيروى از
هواهاى درونى و خواهشهاى نفسانى در خيال مردمان رواج يافته و رو به گسترش است؛
هر روز مذاهب جديدى بدعت نهاده، بلاى جهالت و چادر ضلالت در همه جا پهن مىشود؛
تعصباتى پا به عرصه وجود مىگذارد كه سدّ راه پيروى از حق و حقيقت شده، مردمان
را به مهلكههاى مرگ و نابودى مىكشاند و مصايب، بلايا و سختىهايى را در پى
دارد.
روشن است كه ضرورت بحث ايجاب مىكند كه به محيط و افقهاى ديد شيخ مفيد، آن استوانه فكر و
دانش نزديكتر شويم و راه و روش او را مورد تتبع قرار دهيم. با نگاهى گذرا به
كتابهاى وى درمىيابيم كه با تمام بىتكلفى كه در بيان مقاصد خويش به كار مىبرد،
چيزى نمىگذرد كه خواننده درمىيابد كه آن چه را وى براى بيان افكار خويش استخدام
مىكند، كاملاً فهميده و احساس مىكند كه بر آن مسلط و حاكم است و به سادگى و
آسانى هرچه تمام آن را در دست دارد بدون اين كه هيچ گونه برخوردى با طبيعت و
ريشه اصلى آن ماده داشته باشد؛ بلكه با آگاهى كامل و ژرفنگرى تمام حقايق ونكات
دقيق آن را بيرون
مىكشد و اشارات و مقاصد آن را با توانمندى آشكار مىسازد.
با اين حال از سخنان ناخوشايند دورى مىكند، از دون مايگى و پستى اوج مىگيرد و از اسراف
ناروا روى مىگرداند و در عوض به منطق چنگ زده، در موارد اختلافى جانب انصاف و
داد را پيش مىگيرد.
در كنار اين، همواره وجدان انسان را تحريك مىكند و ضمير بيدار او را به فرياد مىآورد و
از فكر و عقلش كمك مىگيرد تا او خود به عدالت حكم كند و سخن قطعى و نهايى را كه
جداكننده حق از باطل است، بر زبان آورد.
موضع متعادل
به منظور رعايت حق و حقيقت و دورى از افراط و گزافهگويى در مورد اين مرد يگانه و بزرگ
مطلبى را در اين جا بيان مىداريم:
ما عقيده داريم كه: معصومين از گناه، اشتباه و سهو تنها سلة من الأوّلين، يعنى پيامبران
و رسولان خداوند و قليل من الآخرين، يعنى پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم)، فاطمه (عليها السلام) و امامان دوازدهگانه (عليهم السلام) هستند و نه مفيد يكى از آنان است و
نه غير مفيد. همين راز اين مطلب است كه مىبينيم اينان در بعضى از موارد دچار
اشتباه مىشوند؛ زيرا گاهى اوقات، آن گونه كه بايد به تحقيق حوادث اهتمام
نمىورزند و حق مطلب را چنان كه بايد و شايد ادا نمىكنند و آن را مورد كنكاش و
پژوهش كامل و جامع قرار نمىدهند.
مفيد رحمهالله هم در يكى از كتابهايش، (2) در بحث از عللى كه موجب شد عايشه، على
امير المؤمنين (عليه السلام) را دوست نداشته باشد، يكى از اين
اسباب و عوامل را مشورتى برمىشمارد كه به نفع عايشه نبود و على (عليه السلام) در داستان افك به پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) عرضه داشت. اين بدان معناست كه مفيد رحمهالله به روايتى اعتماد ورزيده كه افك را متوجه عايشه
مىداند. در حالى كه ما در كتاب حديث الافك با دلايل قانع كننده و براهين درخشان
ثابت كردهايم كه افك، اصلاً متوجه عايشه نبود، بلكه متوجه يكى ديگر از زنان پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) يعنى ماريه ـ رحمةاللّه عليها ـ است. براى آگاهى بيشتر از اين موضوع به كتاب فوق الذكر
مراجعه كنيد.
شايد مفيد رحمهالله، سخن خود را بر اساس گفته خود عايشه تقرير كرده باشد كه اقرار
داشت با على (عليه السلام) بغض و كينه دارد، بدون اين كه بخواهد
نظر خويش را در درستى يا نادرستى اصل اين مسئله بيان دارد.
شيخ مفيد رحمهالله در جايى ديگر نيز مطلبى بيان داشته كه به دست مىدهد وى معتقد بوده كه
رقيه و امكلثوم دو همسر عثمان بن عفان، دختران حقيقى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بودهاند. (1) در
حالى كه در باره درستى اين مسئله نيز شبهات قوىيى را مطرح كرده و در آن جا بيان
داشتهايم كه ظاهراً آن دو تن، پرورده رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) بودند و اطلاق لفظ
دختر (بنت) بر پرورده (ربيبه) درست بوده، استعمال شايع و معروفى است. (2)
به عقيده ما اگر شيخ مفيد رحمهالله درباره اين دو مسئله تحقيق مىكرد، حتماً موضع ديگرى
داشت و چه بسا كه در رسيدن به نتيجهاى قطعىتر، محكمتر و آشكارتر در اين باره،
از ما توان بيشترى داشت و مىتوانست بعضى از متون مهمى را براى ما ثبت كند كه
سياستهاى حاكم و تعصبات قومى و مذهبى نمىخواست حفظ شود و در تاريخ بماند. لذا
در ميان بسيارى از متونى كه نابود شده و يا خواستند كه آن را بنا بر هر دليلى
از بين ببرند، آن هم از بين رفت.
امّا روشن است كه اين مسئله از عظمت شخصيّت مفيد رحمهالله نمىكاهد و بر اهميّت
دستآوردهاى علمى وى رحمهالله تأثير منفى ندارد؛ زيرا تحقيق تمام يا اكثر
موضوعاتى كه نيازمند كنكاش و پژوهش است، از توان صدها و هزاران تن از دانشمندان
در دورههاى متوالى تاريخ بيرون است تا چه رسد به يك مرد كه در چند زمينه و در
عصرى مبارزه مىكند كه پر است از مشكلات و حوادث سرنوشتساز و در جامعهاى به سر
مىبرد كه شرايط، اوضاع و روابط وى با افراد و اشيايى
كه در اطرافش هستند، در نهايت محدوديت و در كنترل شديد قرار دارد.
ما خود را ملزم نمىدانيم كه در مسائلى كه اين مرد يگانه و سرآمد دوران مورد تحقيق و
پژوهش قرار داده، كاملاً و بدون هرگونه تأمل و تدبّر با وى موافق باشيم، بلكه
در جزئيات مسائل با وى اختلاف نظر داريم، البته در جهتگيرى و مسير كلى بحث با
وى موافق بوده، كاملاً او را تأييد مىكنيم.
احتياط!
دوباره به يادآورى مطلبى برمىگرديم كه پيش از اين آورديم و آن اين كه: بعضى تمايل
دارند كه در مورد شيخ مفيد رحمهالله احتياط پيشه كنند؛ امّا اين احتياطى است
كه نه با اسلوب مفيد رحمهالله سازگار است و نه با شيوه علمى وى، كما اين كه با
دستآوردهاى علمى كه در زمينه فكرى بدان رسيده، هم جور درنمىآيد؛ زيرا اين
نتايج، يافته و انديشههايى است كه دلايل قانع كننده و براهين درخشان وى كه
هرگونه عذرى را از بين مىبرد، بدان منجر شده است و خود اوست كه مسئوليّت اين
افكار و انديشهها و آثار ناشى از آن را بر عهده دارد، چرا كه قطع و يقين دارد
كه از راه شيوه علمى و واقعيّتگرايى خود، به لب حقيقت و اصل مطلب رسيده و در
زمينه نفى و اثبات از درك عناصر ضرورى آن كوتاهى نكرده است.
احتياط اينان درباره اهتمام شيخ مفيد رحمهالله به بعضى از موضوعاتى است كه مىشد از
بحث در مورد آن دست برداشت؛ زيرا اين موضوعات حساسيّتهايى را برمىانگيزد كه نه
تنها هيچ دليلى در برانگيختن آن وجود ندارد، بلكه هيچ نتيجهاى از آن به دست
نمىآيد. مانند موضوع ايمان يا بىايمانى بعضى از شخصيّتهاى اسلامى كه موقعيّت
مهمى در اداره سياست حكومت اسلامى در دوران پس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) داشتهاند.
مگر چه توجيهى در برانگيختن چنين مسئلهاى وجود دارد؟ چرا و به چه دليل شيخ مفيد
رحمهالله به بررسى و معالجه اين موضوع با اين شيوه و اسلوب قوى و صريح
مىپردازد؟!
اين پرسشى است كه مطرح مىشود، و بعضى از دانشمندان هم آن را مطرح كردهاند و پاسخى
روشن، صريح و صحيح از ما مىطلبد. اين پاسخ، دقيقاً همان چيزى است كه خواهيم
كوشيد در مباحث بعدى بدان بپردازيم.
نسبت دادن نظريّه فرد به گروه
نيازى به يادآورى نيست كه اگر يكى از دانشمندان يك فرقه معيّن، براساس نگرش و اجتهاد
خويش، نظريّه خاصّى دارد، همان گونه كه وى را از جرگه آن فرقه خارج نمىسازد،
دليل اين هم نمىشود كه آن نظريّه را به تمام آن فرقه نسبت دهند، خصوصاً اگر آن
فرقه معتقد باشد كه: هر كس كه واجد شايستگىهاى كافى براى اجتهاد است، حق دارد
به اجتهاد بپردازد و همين امر ويژگى متمايز خط فكرى، مبانى، اصول و قواعدى باشد
كه آن گروه بدان ملتزم است.
در خصوص شيعه اماميه، كاملاً وضع چنين است و حتى اگر چنين نسبتى به ساير گروهها و
فرقهها كه باب اجتهاد را بر روى خود بسته و ملتزم به تقليد شدهاند، درست
باشد، در خصوص شيعه اماميه جايز نيست؛ زيرا مبانى و اصول فكرى شيعه، اجتهاد را
به عنوان راهى براى رسيدن به حق و حقيقت خصوصاً در امور فكرى و عقيدتى پذيرفته
و براى آن معيارهاى عقلى و عقلايى و شرعى مقرر كرده است كه بايستى در طريق
اجتهاد به كار بسته شود تا نتايج صحيح به دست آيد.
ممكن است مجتهدان در برخى از تفاصيل با هم اختلاف نظر داشته باشند و يكىخود را به چيزى
ملزم سازد كه ديگران با آن موافق نيستند. در اين جا فقط خود اوست كه مسئوليّت
آن رأى را كه بر اساس دلايل و شواهد بدان دست يافته، بر عهده مىگيرد و احدى خود
را ملزم نمىداند كه از رأى وى كه خود را بدان ملزم و ملتزم ساخته، دفاع كند؛
امّا اين رأى مانع از آن نمىشود كه اين مرد،
موقعيّت خاص و متمايزى براى خود داشته باشد، همچنان كه ديگران را از
بزرگداشت، تجليل، وارج نهادن بر مقام، آثار و نتايج بزرگ علمى و خدمات ارزشمند
وى بازنمىدارد؛ زيرا عدم موافقت ما با وى در يكى از آرايى كه اجتهادش بدان
رسيده، توجيهگر آن نيست كه او را تحقير و خوار شماريم و ساير جوانب مثبت
درخشان تاريخ علمى و انسانى او را ناديده انگاريم.
هيچ خوفى نداريم كه تعظيم و گرامى داشت ما از وى به موافقت با تمامى عقايد، سخنان،
نظريّات و آرايش كه در فقه، اصول، رجال، كلام و ديگر علوم بيان داشته، تفسير
شود؛ زيرا معناى آن اين است كه: ما تنها از وى پيروى كردهايم و مجتهدانى آزاد
نيستيم و در اثر آن محدوديّتهاى زياد ديگرى گريبانگير ما خواهد شد كه بر كسى
پوشيده نيست.
حتى از برخى از دانشمندان بعضى از مذاهب، آراى نادر، شاذ و بىارزشى ديدهايم كه براى
دوستداران و پيروان آنان بسيار خجالتآور است، اما اين نظريّات باعث نشده كه
از آنان بيزارى جسته و يا مقام علمى آنان را در ميان خود انكار كنند.
مىدانيم كه هر كس كتابهاى ملل و نحل و فرق و مذاهب را مطالعه كند درمىيابد كه در
بسيارى از موارد اختلاف نظر، در يك يا چند مسئله فرعى و كوچك موجب گرديده تا
فرقههاى جديدى انشعاب كنند و پا به عرصه وجود گذارند. سپس اين جدايىها كنار
گذاشته شده و يك مذهب گسترش يافته تا ديگران را هم كه چهبسا در بعضى از اقوال
و حتى در مسائل بزرگ با او تناقض دارند، دربرگيرد.
جدايى بين سه مطلب
در اين جا بر آنيم تا به بيان مسائل مربوط به سب و لعن كه به عنوان حربه اصلى براى
نابودى و ريشه كن كردن شيعه به كار گرفته مىشد و امور حاد و حساسى كه توسط مفيد
و يا ديگران طرح شده تا او را سبك شمارند و اقدام مفيد
براى درمان آن به صورت صريح و آشكار، بپردازيم؛ اما پيش از آن كه به تبيين حق و
حقيقت در اين باره بپردازيم، لازم ديديم كه به جدايى بين سه امر اشاره كنيم كه
چهبسا مردم به طور عمدى و يا غير عمدى آن را يكى كردهاند؛ آن سه مطلب عبارتند
از:
1. دشنام و ناسزا گويى از اشخاص؛
2. لعن افراد؛
3. ارائه نظر صحيح در مسائل و اشخاص به يك ميزان.
جدايى بين اين سه مطلب كمك خواهد كرد تا بتوانيم هر يك از امور را در جاى خود قرار
دهيم و با ما در دور ساختن فهم اشتباه بعضى از امور سهيم خواهد شد.
1. دشنام و ناسزاگويى از اشخاص
اين عمل در شريعت اسلام منفور است. اسلام در موارد فراوانى از مؤمنان خواسته كه از آن
پيراسته باشند و حكمت و فلسفه آن را بيان كرده است. از آن جمله فرموده خداوند
سبحان است:
ولا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم كذلك زينا
لكل أمة عملهم ثم إلى ربهم مرجعهم فينبّئُهُم بما كانوا يعملون؛ (2)
و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را مىخوانند دشنام مدهيد، مبادا آنها هم از روى
دشمنى خدا را دشنام دهند و همچنين ما عمل هر قومى را در نظرشان زينت دادهايم
پس بازگشت آنها به سوى خداست و خدا آنها را به كردارشان آگاه مىسازد.
هنگامى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) شنيد عمرو بن حمق و حجر بن عدى اهل
شام را كه در صفين با آن حضرت مىجنگيدند دشنام و ناسزا مىگويند، آن دو را منع
كرد و فرمود:
من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد؛ امّا اگر كردارشان را يادآور مىشديد و
گمراهىها و كارهاى ناشايست آنان را برمىشمرديد به راست نزديكتر و معذورتر بود.
شما بايد به جاى دشنام به آنها مىگفتيد:
بار پروردگارا! خون ما و خون آنها را حفظ كن، بين ما و آنها را اصلاح نما و آنان
را از گمراهى به راه راست هدايت فرما! تا آنان كه جاهلند حق را بشناسند و آنان
كه با حق ستيزگى و دشمنى دارند، از آن دست بردارند و به حق برگردند. (1)
اين است ادب على بن ابى طالب، امير مؤمنان (عليه السلام) كه از قرآن و اسلام آموخته و شيوه
شيعيان و اصحاب و ياران پاك نهاد آن حضرت.
2. لعن
لعن چيزها يا كسانى كه لعنت كننده در آنها يكى از مظاهر انحراف و نمونههايى از
گمراهى و گمراهكنندگى مىبيند چنان كه نه مجالى براى سكوت وجود دارد و نه راهى
براى متاركه و مصالحه، بلكه چارهاى جز اعلان برائت، بيزارى و نابودى آن نيست،
در چنين مواردى لعن به عنوان وسيلهاى براى بيان برائت، بيزارى و نابودى مطرح
مىشود. اسلام هم اين شيوه را پذيرفته و آن را در قبال كسانى كه خط كفر، گمراهى،
ستم و انحراف هستند، و بر اساس برائت و بيزارى جستن از انحراف، ستم، كفر و
گمراهى به كار برده است. اين مسئلهاى است كه تمامى پيروان مذاهب و اديان به
طور طبيعى و عادى به كار مىبرند واز مقتضيات عقيده و آثار آن است كه مجالى براى
انكار آن از سوى هيچ كدام از مردم وجود ندارد مگر جماعت اندكى كه بر خلاف همه
آن را تكذيب و انكار كرده باشند.
ابن ابى الحديد شافعى در توضيح سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه در نهى از دشنام مخالفان و دشمنان
فرموده و ما آن را آورديم مىگويد:
آن چه كه او (عليه السلام) خوش نداشت اين بود كه اهل شام را
دشنام مىدادند؛ امّا از اين كه آنان را لعن و بدگويى كنند، كراهت نداشت و آن
گونه كه گروهى از حشويه پنداشتهاند نبود كه: لعن احدى از كسانى كه اسم اسلام
بر آنان است، جايز نمىباشد. اينان از لعنت كنندگان انتقاد مىكنند و بعضى از
آنان در اين باره افراط كرده، گفتهاند: نه كافران را لعن مىكنيم و نه ابليس
را، چه خداوند متعال در روز قيامت به احدى نمىگويد كه چرا لعن نكردى؟ بلكه
مىگويد: چرا لعن كردى؟
بدان كه اين خلاف نص قرآن است. خداوند مىفرمايد:
إن اللّه لعن الكافرين و أعد لهم سعير. (1)
أولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون. (2)
در باره ابليس فرموده:
وإن عليك لعنتى إلى يوم الدين. (3)
ملعونين أينما ثقفو. (4)
در قرآن از اين موارد فراوان آمده است.
چگونه جايز است كه فرد مسلمان بيزارى جستن از كسى را انكار كند كه بيزارى جستن از او
واجب است؟! آيا اين فرموده خداوند متعال را نشنيدهاند كه مىگويد:
قد كانت لكم أسوة حسنة فى إبراهيم والّذين معه إذ قالوا لقومهم إنا بُرَآؤُا منكم و مما
تعبدون.... (5)
وى در ادامه مىگويد:
آن چه كه دلالت دارد بر اين كه اگر يكى از مسلمانان مرتكب گناه كبيره شود، لعن او جايز و
بلكه واجب است، فرموده خداوند در داستان لعان است:
... فشهادة أحدهم أربع شهادات باللّه إنه لمن الصادقين
و الخامسة أن لعنت اللّه عليه إن كان من الكاذبين. (1)
خداوند در مورد كسى كه به افراد مسلمان نسبت نارواى زنا مىدهد (قذف كننده) مىفرمايد:
إن الّذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب
عظيم. (2)
اين دو آيه مباركه در مورد لعن افراد مسلمانى است كه به سن تكليف رسيدهاند و آيات
پيشين در مورد كافران و منافقان است. (3)
تذكر:
ابن ابى الحديد اشاره كرده كه بعضى از حشويه مىگويند: «نه كافر را لعن مىكنيم و نه
ابليس را». در اين جا مناسب ديديم كه متذكر شويم: بعضى از آنان مىگويند: در
سكوت از لعن ابليس اشكالى وجود ندارد. اين سخن از ابوشريف نقل شده است. (4) رملى
گفته است: شايسته است كه او را لعن نكنيم. (5) اينان كه از لعنِ كافر و ابليس
دورى مىكنند، از ريختن خون شيعيان و رافضيان پرهيز نمىكنند، فقط به اين سبب كه
در مورد خلافت پس از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) با آنان اتفاق نظر
ندارند؟!
در اين جا مىخواهيم از اين موضوع بحث كنيم كه آيا ميان نظريّات عقيدتى و فكرى در خصوص
بعضى از شخصيّتها يا مسائل و قضايا با علم به اين نكته كه چهبسا
ممكن است ـ بلكه حتمى است ـ گروه يا طايفهاى از مردم را ناراحت كند و احساسات
آنان را جريحهدار نمايد، زيرا خود اين موضوع از حساسيّت خاصّى برخوردار است؛
چه آنان خود را در قبال آن شخصيّت يا مسئله معيّن چنان ملتزم كردهاند كه
ديگران درست نمىدانند و در شيوهاى كه برگزيدهاند، با آنان توافق ندارند،
چگونه است؟!
ما معتقديم كه در چنين حالتى، آن طرف كه خود را به انديشهاى ملتزم كرده كه ديگران
با وى موافق نيستند، حق ندارد كه ديگران را از بيان نظريّات و طرح دلايل خود
فقط به اين حجت كه اين موضوع او را ناراحت مىكند و احساساتش را جريحهدار
مىسازد، بازدارد؛ زيرا هر انسانى داراى يافتهها، آرا و افكار خاص خويش است و
تا زمانى كه به شيوه علمى و صحيح و واقعيّتگرايى و گفتار آراسته و پيراسته
ملتزم بوده و از ديگران نيز مىخواهد كه بدان ملتزم باشند، آزادى كامل دارد كه
آن را مطرح كند تا ديگران در آن بنگرند و در دلايل و توجيهات آن بينديشند و
صحيح را از سقيم و غث را از سمين تميز دهند؛ امّا آن كسانى كه خويش را به
تعهدات معيّنى ملزم ساختهاند، نهايت چيزى كه براى آنان فراهم مىشود، اين است
كه افكار، انديشهها و دلايل خويش را عرضه كنند و آن را براى بحث و سنجش به
شيوه علمى مقبول و معقول و با رعايت جانب انصاف و داد و با واقعيّتگرايى مطرح
سازند.
اين كار دقيقاً همان چيزى است كه شيخ مفيد رضىاللهعنه انجام داد. او فقط آرا و دلايل
خويش را در مسائل معيّنى با ادب و واقع گرايى، با سخنانى صريح و آراسته و
پيراسته، بدون جنايت يا دشمنى يا نيرنگ و افترا يا دشنام و ناسزا و... عرضه
كرد. بنابراين احدى حق ندارد او را از اين كار منع يا متهم كند يا در صحت نيت و
سلامت و صفاى وى تشكيك نمايد تا چه رسد به اين كه او را به باد ناسزا و دشنام
گيرد يا به وى اهانت كند، فقط بدين سبب كه نتوانسته دليل را با دليل و حجت را
با حجت پاسخ دهد.
البته هر كس حق دارد آراى مفيد را اگر مىتواند با استناد به دليل قانع كننده و
برهان آشكار رد كند. اين شيوه هر عاقل با انصاف و داد است كه به خويشتن، دانش و
ادب خود احترام مىگذارد و احساس مسئوليّت شرعى وانسانى كرده، ديگران را محترم
مىداند و علم، معرفت و اخلاص آنان را قدر و ارج مىنهد.
از اين جاست كه مىگوييم: پيشنهاد بعضى از افراد قابل شنيدن نيست كه مىگويند: بايد
كتابهاى شيخ مفيد رحمهالله و كسانى كه راه او را پيموده، بر پايه روش او حركت
كردهاند، تهذيب كرد و آن بخش از نوشتههاى وى را كه موجب تحريك احساسات شده و
حساسيّتهايى را برمىانگيزد، سترد.
به نظر ما اين پيشنهاد، پيشنهاد خطرناكى است كه مىتواند عاقبت بسيار بدى داشته باشد،
اگرچه از سوى پاكترين و بااخلاصترين مردمان مطرح شود.
ما اميدواريم كسانى كه اين درخواست را بر زبان مىآوردند، از پىآمدهاى منفى آن در
مورد فكر و انديشه و عقيده و ميراث بىاطلاع باشند. چه حداقل اطمينانى را هم كه
به اين ميراث باارزش به جامانده از گذشتگان وجود دارد، سلب مىكند، اطمينانى كه
بايستى در مورد دانش و دانشمندان در امانتدارى و حفظ و سپس تسليم آن به طور
سالم به نسلهاى بعدى كه حق آنان از اين ميراث، از ما كمتر نيست، وجود داشته
باشد؛ چه امكان ندارد كه اين دو، هيچ گونه اختلاف و تفاوتى داشته باشند.
كمترين پىآمدهاى منفى اين پيشنهاد آن است كه درها را در برابر بعيد دانستن بخش بزرگى
از متون و بازى با بسيارى از كتابها باز مىكند، كتابهايى كه ميراث ارزشمند به
جا مانده از گذشتگان است و تقريباً در تمامى كتابها، چيزى آمده كه گروهى آن را
نمىپسندند و بدان رضايت نمىدهند. اين كتابهاى
فقه، حديث، رجال، تفسير، عقايد و علوم قرآنى است كه از امثال اين قضايا پر است
و در دسترس همگان قرار دارد.
به علاوه كتابهاى برادران اهل سنّت، در بسيارى از موارد از حدود بحث علمى خارج شده و به
ناسزاگويى و اتهام شيعه پناه برده، چنان شيعه را به بدعت و ضلالت متهم
ساختهاند كه مانند ندارد. آيا اين درخواست شامل اين كتابها هم مىشود؟!
با اين حال شيعه حق دارد چنين پيشنهادى را مطرح نمايد؛ زيرا نوشتههاى آنان از حدود
بحث و پژوهش علمى و بررسى واقعگرايانه خارج و به ناسزاگويى، دشنام و اتهام
رسيده است.
ما معتقديم كه توجيهات اين پيشنهاد در هراسها و تخيّلات غيرواقعى نهفته است كه
بيشتر از واقع نشأت گرفته تا از آنچه كه بالفعل وجود دارد و از پىآمدهاى منفى
ناشى از عمل به اين طرح شديداً غفلت شده است. ضمن اين كه دقت نشده كه مىتوان
آثار منفى مورد نظر اينان را با حكمت و موعظه حسنه درمان كرد.
از اين گذشته، داعيان اين نظريّه شجاعت كافى براى مواجهه آشكار، صريح و واقعگرايانه
با موضعگيرىهايى كه در زمينه فكرى و علمى صورت مىگيرد، ندارند؛ زيرا آثار آنى
بر خود اين اشخاص گذاشته و از پاسخ بدان درماندهاند!!
ممكن است اسباب ديگرى نيز باشد كه ما از آن اطلاع نيافته و يا بيان و طرح آن را حتى به
عنوان فرض واحتمال ضرورى نمىدانيم.
به رغم فشارهايى كه به شيعه وارد شد و جنايات و جرايمى كه در حق آنان مرتكب شدند و با
ستمگرى و كينهتوزى به رويارويى با آنان پرداختند، شيعه توانست در طرح قضاياى
فكر و عقيده شجاعانه و بدون هراس و يا واهمهاى گام بردارد.
آن چه در رعب مخالفان، ستمگران و متجاوزان بر شيعه افزوده، اين است كه مىبينند
در آن برهه كوتاه كوچكترين نسيم آزادى موجب مىشد كه آيين تشيع همانند بوى خوش
در سراسر جهان اسلام چنان منتشر شود تا آن جا كه نزديك بود بر بسيارى از شهرها
و مردمان حاكم شود و چنان در عقل و وجدان مردم رسوخ كرد و ريشه دوانيد كه
ديگران شديداً احساس خطر كردند و سخت به دست و پا افتادند.
در اين روزها مذهب رافضىگرى در عراق برپا و آشكار بود، اما اهل سنت پراكنده و گمنام
ليكن در خراسان و اصفهان آشكار بود.... (1)
در اين سالها و پس از آن رافضىگرى در مصر، شام، مغرب و مشرق به وفور و فراوان وجود
داشت.... (2)
در اين زمان بدعتها و اهواء رافضىگرى، اعتزال و ضلالت در شهرهايى مثل بغداد و مصر
انتشار داشت. إنا للّه و إنا إليه راجعون.... (3)
شهرها از رافضىگرى و سب صحابه از سوى آل بويه، حمدانيان و فاطميان پر شد. ملوك شهرهاى
مصر، شام، عراق، خراسان و ساير شهرها، رافضى بودند. همين طور حجاز و شهرهاى
ديگر و اغلب شهرهاى مغرب. (5)
به زودى مطالبى پيرامون اتهام وارده بر شيعه مبنى بر سب و دشنام صحابه خواهيم آورد.
وى نزد شاهان اطراف از وجاهت برخوردار بود؛ زيرا بسيارى از مردم آن زمان به تشيع گرايش
داشتند. (1)