4
- مقام شهادت
انسان از ابتداى زندگى شوق
ديدار دارد، او مى خواهد هم با چشم سر ببيند و هم با چشم
سر. اين دو چشم آدمى ، همانند گرسنه اى و تشنه اى همواره
دهان باز كرده اند تا ديدنيها را ببلعند و مشهودات را
بنوشند. او ايمان به عالم غيب دارد، اما اين را براى خود
عيب مى شمارد، كه در عالم حضور نيابد و ناديده ها را شهود
ننمايد. او مى خواهد همان گونه كه زيباييهاى عالم طبيعت را
با چشم ظاهر مى بيند. و اگر اين چشمان از ديدن غيب باز
بمانند، ابزار خسرانند. انسان نمى خواهد فقط از عالم غيب
بشنود، او مى خواهد بر درد فرق بشورد، و شراب شهود بنوشد.
و زندگى آن گاه زندگى است كه از لحظه لحظه آن ، از پگاه تا
شامگاه ، نگاه باطنى موج
بزند. و اگر چنين نگاهى نيست ، نور و شاهد و مشهود هم نيست
، پس انسان ديگر انسان نيست ، بلكه حيوان است ، و شايد پست
تر از آن ؛ زيرا چشم دارد اما نمى بيند.
(124) اما اويس چشم دارد و مى بيند، او از
راه دور دلدار را ديدار كرده ، در مدينه حضور يافته و سيد
المرسلين عليه السلام را شهود كرده و با
زبان اعلام مى دارد :
اشهد ان محمد رسول الله . اين شهادت بر رسالت نبى مكرم صلى
الله عليه و آله از شهادت بر وحدانيت و حقانيت حضرت حق
سرچشمه گرفته كه اويس گوينده اشهد
ان لا اله الله است . او اين
شهادت زبانى را با شهادت
قلبى دوام و قوام مى بخشد، و هر دو را با
شهادت عملى . او شوق شهود
دارد، هم گوينده لا اله الا الله و محمد رسول الله است و
هم بيننده آن حقايق ، و هم پوينده راه خدا و سنت رسول خدا
صلى الله عليه و آله .
البته صعود به مقام شهود آن چنان دشوار نيست كه نگهدارى
مقام و موقعيت از خطرات سقوط. مهمترين اصل در اين راه ،
اصالت باطن است و پرهيز از
ظاهر پرستى . اويس قرنى اين درس را به همگان آموخته كه اگر
كسى مى خواهد در هر كجاى دنيا حقيقت محمديه را معترف و
رسالت احمديه را معتقد باشد، بايد در تقوا تداوم و در نگاه
باطنى تكامل داشته ، و هرگز شوق شهود و اشتياق شهادت را از
دست ندهد. چه بسا اشخاصى كه آن روز در مجلسى پيامبر صلى
الله عليه و آله حضور داشتند و امروز به مرقد رسول خدا صلى
الله عليه و آله نزديكند، اما باطن ايشان ميليونها سال
نورى از نور محمدى صلى الله عليه و آله دور بوده است ، و
چه بسا انسانهايى كه هرگز با مدينه و در نهفته در آن ديدار
ظاهرى نكردند، ولى با چشم باطن ، آن واسطه غيبت و شهود را
همواره شهود كرده و با تمام وجود گفتند : اشهد ان محمد
رسول الله .
اويس قرنى نيز اين گونه بود، او به زيارت ظاهرى حبيب خويش
نايل نشد، اما همواره حبيب خدا صلى الله عليه و آله را
طبيب دردهاى متعالى خود دانست ، وا ين اعتقاد تا پايان
زندگيش زايل نشد. او بصيرتى كامل و قلبى اهل راز و نياز،
به مقام شهود رسيده بود، لذا از آغاز تا سرانجام ، جام
شهادت و ولايت سر مى كشيد، او غدير
خم را شهود كرده بود، و از
خم غدير سر مست و سر حال بود.
اويس قرنى ولايت امير المومنين عليه السلام را شهود كرده
بود همان گونه كه ام سلمه
همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بود. زيرا هنگامى
كه على عليه السلام مى خواست به طرف بصره براى جنگ جمل
برود، بر ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد
شد، تا با او خداحافظى كند. ام سلمه گفت :
برو در پناه خدا و در كنف حمايت او،
به خدا سوگند تو بر حقى با تو است ، و اگر نبود كه من مى
خواهم از نافرمانى خدا و رسول پرهيز كنم و دستور او را
بايد در خانه هاى خود بنشينيم اطاعت كنم ، حتما با تو مى
آمدم ، لكن به خدا سوگند كسى را با تو مى فرستم كه از جان
خودم عزيزتر، و او فرزند من است .(125)
آرى ام سلمه ، اسماعيل خويش را همراه اميرالمومنين عليه
السلام مى فرستد، ولى اويس جان خويش را در طبق اخلاص
گذارده و در ركاب جان جانان مى جنگد و جوانمردانه در همه
دوران على عليه السلام حضور مى يابد و شك و شهبه اى را به
ذهنش خطور نداده و آخرين جرعه شهود را از خم غدير سر مى
كشد و تير خصم به قلب عارفش مى خورد. او حضور خويش در صفين
و خون دل خود، شهادت مى دهد؟ اشهد
ان علينا ولى الله .
(126)
و اويس قرنى اين گونه حصار دنيا را شكست ، و بر قله شهود
نشست ، و در همه فراز و نشيبها، صبور و شكيب بود و به مقام
شهود پر كشيد، و او هرگز نمرده است و ما به پيروى از قرآن
او را بر سفره عند ربهم يرزقون
مى بينيم و او را مرده نمى دانيم ، چرا كه او عارفى شهيد
است و مصداق آيه و لا تحسبن الذين
قتلوا فى سبيل الله امواتا
(127) . و به قول مولوى :
نيم جان بستاند و صد
جان دهد
|
آنچه در و همت نيايد آن
دهد
(128)
|
5 - مقام
شفاعت
پيامبر صلى الله عليه و آله بى نظير، بشير و نذير،
سيد انبيا و محمد مصطفى صلى الله عليه و آله روزى به اصحاب
اين گونه بشارت داد : ابشروا برجل
من امتى يقال اويس القرنى فانه يشفع لمثل ربيعه و مضر؛
(129) بشارت مى دهم به شخصى از امتم كه به
اويس قرنى گفته مى شود و او همانند ربيعه و مضر شفاعت مى
كند.
اين حديث نبوى و دسته گل محمدى از گلواژه هايى تشكيل شده
كه تشريح آنها مقام عرفانى اويس قرنى را تبيين ، و هر
سالكى را به پيمودن راه وى تشويق مى كند، چرا كه اويس راهى
نرفت جز راه قرآن و عترت عليه السلا. گلواژه هاى حديث نبوى
در بشارت به شفاعت اويس عبارتند از :
گلواژه اول (بشارت ) : مژده رحمانى هر دل مرده فريب خورده
شيطان را روح مى بخشد، همان گونه كه باران ، زمين خشك و
مرده را زندگى مى بخشد، خبر خوش ، انسان بى خبر را از زيان
و ضرر دور مى كند و شرر آتش عشق و اميد را در دل او مى
افكند، همان گونه كه آتش به مشعل نور مى دهد. خوش خبر جهان
آفرينش حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى خواهد دل مرده را
زنده كند، و مشعل افسرده را شراره بخشد، از اين رو مژده اى
مى دهد حيات بخش . اين بشارت ، حتما و قطعا خبر مهمى را به
دنبال مى آورد، و او مى خواهد نهال اميد در دل شنونده
بكارد، و حرارت مژده ، حكايت از حلاوت آن دارد. پس بايد
گوش دل باز كرد و همنوا با حافظ اين گونه راز و نياز كرد :
اى صبا نكهتى از خاك ره
يار بيار
|
ببر اندوه دل و مژده
دلدار بيار
|
نكته روح فزا از دهن
دوست بگو
|
نامه خوش خبر از عالم
اسرار بيار
|
شكر آن را كه تو در
عشرتى اى مرغ چمن
|
به اسيران قفس مژده
گلزار بيار
(130) |
گلواژه دوم (اويس قرنى ) : مژده محمدى بهوجود اويس قرنى
حاكى از آن است كه او با شيطان نبرد كرده و هماورد شده ،
سختيها كشيده ، عبادتها چشيده ، تا در جمع امت رسول الله
صلى الله عليه و آله آرام گرفته است .
گلواژه سوم (شفاعت ) : حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و
آله بشارت به شفاعت اويس مى دهد. اگر بخواهيم
اويس را بشناسيم ، بايد
شفاعت را بفهميم ، و براى
فهم شفاعت ، بايد
قيامت را
رد نظر آوريم :
- آن گاه كه خورشيد بى فروغ شود، و ستارگان فرو ريزند،
كوهها از جاى خود كنده شوند، و شتران آبستن به حال خود رها
گردند، و هنگامى كه وحوش گرد آورده شوند، درياها آتش
گيرند، و روحها با تنها قرنى گردند، و آن گاه كه از دختر
زنده به گور شده پرسيده شود كه به چه گناهى كشته شده است ؟
و هنگامى كه نامه اعمال خلق گشوده شود، و آسمان از جاى خود
كنده شود، و جنهم افروخته گردد، و بهشت را به اهلش نزديك
سازند، و هر كس بداند كه چه حاضر آورده است .
(131)
- قسم مى خورم به روز قيامت ، و قسم مى خورم به نفس
ملامتگر، آيا آدمى مى پندارد كه ما استخوانهايش را كرد
نخواهيم آورد؟ آرى ، ما قادر هستيم كه سر انگشتهايش را
برابر كنيم ، بلكه آدمى مى خواهد كه در آينده نيز به
كارهاى ناشايست بپردازد، لذا مى پرسد : روز قيامت چه وقت
خواهد بود؟ روزى كه چشمها خيره شود، و ماه تيره گردد، و
آفتاب و ماه در يك جاى آيند، انسان در آن روز مى گويد :
راه گريز كجاست ؟ هرگز،
پناهگاهى نيست ، قرار گاه همه در اين روز نزد پروردگار
توست ، در اين روز آدمى را زا هر چه پيشاپيش خويش را نيك
مى شناسد، هر چند بر بيان عذرها آورد.
(132)
- روزى كه كوهها را به حركت در آوريم و زمين را ببينى كه
هر چه در اندرون دارد بيرون افكنده است و همه را براى حساب
گرد مى آوريم و يك تن از ايشان را هم رها نمى كنيم . همه
در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند، اكنون نزد ما آمديد
همچنان كه نخستين بار شما را بيافريديم ، آيا مى پنداشتيد
كه هرگز برايتان وعده گاهى قرار نخواهيم داد؟ آن گاه كه
دفتر اعمال گشوده شود، مجرمان را بينى كه از آنچه در آن :
آمده است بيمناك و مى گويند : واى بر ما! اين چه دفترى است
كه هيچ گناه كوچك و بزرگى بدون محاسبه رها نكرده است ، آن
گاه اعمال خود را در مقابل خود بيابند و پروردگار تو، به
كسى ستم نمى كند.
(133)
- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيش از آن كه آن روز فرا
رسد، كه نه در آن خريد و فروش باشد و نه دوستى و شفاعتى ،
از آنچه به شما روزى داده ايم ، انفاق كنيد، و كافران خود
ستمكارانند. الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست ،
زنده و پاينده است ، نه خواب سبك او را فرا مى گيرد و نه
خواب سنگين ، از آن اوست هر چه در آسمانها و زمين است ،
كيست آن كس كه جز به اذن او، در نزدش شفاعت كند؟
(134)
قرآن كريم درباره قيامت آيات بسيار تكان دهنده دارد، البته
انسان نبايد از رحمت خداوند ماءيوس شود؛ چرا كه رحمت
خداوند مهربان كاملا محسوس است ؛ براى نمونه امام صادق
عليه السلام مى فرمايد :
خداى عزوجل
يكى از پيغمبرانش را به سوى قوم خويش فرستاد و به او وحى
فرمود كه به آنان بگو :... ان رحمتى سبقت غضبنى فلا تقطوا
من رحمتى ...؛
(135) همانا رحمت من بر خشم و غضبم پيشى
دارد، پس از رحمتم نااميد مباشيد.
شفاعت يكى از جلوه هاى رحمت الهى است ، كه البته هم شفاعت
كنندگان داراى شرايطى هستند و هم شفاعت شوندگان ، و صد
البته در برابر خواست و اراده حضرت حق نيست ، بلكه شفاعت
به اذان و اجازه خداوند رحمان است :
يومئذ لاتنفع الشفاعة الا من اذن له
الرحمن و رضى له قولا؛
(136)
در آن روز
قيامت شفاعت سود
ندهد، مگر آن كه خداى رحمان بدو اجازه دهد و سخنش را
بپسندد.
امام صادق عليه السلام مؤ منان را دو گروه دانسته و مى
فرمايند :
مؤ من دو گونه است :
1 - مؤ منى كه به عهد خدا عمل كرده و به شرطش وفا نموده ،
و اين است كه خداى عزوجل فرمايد : مردانى كه به معاهده خود
با خدا عمل كردند.(137)
اين است مؤ منى كه هراسهاى دنيا و آخرت به او نرسد، و او
كسانى كه شفاعت كند و نيازى به شفاعت ديگران ندارد.
2 - مؤ منى كه مانند ساقه نازك گياه است كه گاهى كج شود
(به باطل و شهوات و متاع دنيا گرايد) و گاهى راست ايستد،
اين مؤ من از كسانى است كه هراسهاى دنيا و آخرت بيند و از
اشخاصى است كه برايش شفاعت شود، و او شفاعت نكند.
(138)
اويس قرنى ، ساقه گياه نازكى نيست كه در برابر بادهاى شهوت
سر خم كند و شكست بخورد، او از رجالى است كه در عهد و
پيمان ، صداقت ، اخلاص و صراحت دارند، اين است كه هراسها
و هوسها او را به زمين مى زنند، بلكه اويس كه يك عمر با
عزت زيسته و در پايان زندگى دنيوى به
مقامت شهادت رسيده اينك و در
كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله به افتخار
مقام شهادت نايل شده است ، و
كسى به اين جايگاه مى رسد كه به آن پايگاه رسيده باشد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با بشارت به شفاعت اويس ،
آينده او را پيش گويى و ضمانت كرده است ، و از مطالعه اين
آيه قرآنى ، مقام عرفانى و شهود حق ، و علم و معرفت نورانى
اويس را مى فهميم :
و لا يملك يدعون من دونه الشفاعه
الا من شهد بالحق و هم يعلمون ؛
(139) كسانى سواى او را به خدايى مى
خوانند، قادر به شفاعت كسى نيستند، مگر كسانى كه از روى
علم ، به حق شهادت داده باشند.
گلواژه چهارم (كثرت شفاعت ) : اويس قرنى عده كثيرى را
شفاعت مى كند، زيرا ربيعه و مضر، از قوى ترين قبايل عهد
جاهليت محسوب مى شدند، جد اعلاى قبيله ربيعه ،
ربيعه الفرس نام داشت كه
اسبان بسيارى را به ارث گذاشت .
(140) ربيعه و مضر ضرب المثل كثرت و
فراوانى اند؛ زيرا گوسفندان بسيار داشتند.
بنابراين ، اويس قرنى در قيامت گروه فراوانى را شفاعت مى
كند.
(141)اساسا كسانى كه در دنيا به هدايت
انسانها پرداخته اند، در قيامت نيز به اجازه حضرت حق ، به
شفاعت خلق مى پردازند.
در ديدارى كه عمر با اويس دارد، سلام پيامبر صلى الله عليه
و آله را به او مى رساند، و خبر مربوط به شفاعت اويس به
اندازه دو قبيله ربيعه و مضر را نقل مى كند.
سپس عمر نيز از اويس مى خواهد كه او را در زمره شفاعت خويش
قرار دهد.
(142)
6 - رايحه
هاى بهشتى
خوشبوترين گل آفرينش ، حضرت مصطفى صلى الله عليه و
آله فرمود :
تفوح روائح الجنه من قبل القرن ، و
اشوقاه اليك يا اويس القرن ؛
(143)
بوى خوش و رايحه هاى بهشت از سوى قرن منتشر مى شود، اى
اويس قرنى ! چقدر به ديدار تو مشتاقم .
پيرامون اين حديث عطرآميز و عبرت آموز، چند سوال مطرح است
:
1 - انتشار رايحه هاى بهشتى در اين دنيا به چه معناست ؟
2 - چگونه رايحه هاى بهشتى حصارهاى مكان را در هم مى
شكنند؟
3 - اشتياق رسول خدا صلى الله عليه و آله به ديدار اويس ،
چه معنايى دارد؟
پاسخ پرسش اول : اساسا آدمى دنيايى و اين جايى نيست ، او
آن جايى است و به آن جا نيز بازگشت مى كند. انسان معطر به
عطر
و نفخت فيه من روحى
(144) است و خوشبو به بوى خوش توحيدى . هر
كس همانند اويس قدر اين رايحه را بداند، بر مشام اهل دل
مى نشيند. حافظ حتى گامى فراتر مى نهد و مى گويد :
نام من رفتنست روزى بر
لب جانان به سهو
|
اهل دل را بوى جان مى
آيد از نامم هنوز
(145)
|
پس آدمى فطرتا خوشبوست ، و اگر در زندگانى خوشبو باشد، در
همين دنيا بوى بهشت را در همه جا مى پاشد.
از طرف ديگر دنيا و آخرت از يكديگر جدا نيستند، بلكه آخرت
هر شخصى وابسته و پيوسته به دنياى اوست ، و اگر كسى
شايستگى بهشت را دارد، جاى تعجب نيست كه در اين از بوى
بهشت استشمام شود.
پس انسانهاى وارسته و به حق پيوسته هم بوى خوش
انا لله را دارند و هم رايحه
انا الله اليه راجعون
(146) را. مولوى حتى
بوى لطف او را به انسان اختصاص نمى دهد و عارفانه
مى گويد :
بوى لطف او بيابانها
گرفت
|
ذره هاى ريگ هم جانها
گرفت
(147)
|
و اگر بوى لطف او بيابانها را هم فرا گرفته است ، چگونه
ارواح پاكان و نيكان ، عطر يكديگر را استشمام نكنند؟!
هرم بن حيان با اويس قرنى ملاقات مى
كند. اويس در اولين برخورد هرم بن حيان مى گويد : سلام بر
تو اى هرم بن حيان ! ابن حيان مى گويد : من تو را از نشانه
ها شناختم ، تو چگونه مرا نشناختى ؟! اويس مى گويد : ارواح
مؤ منان يكديگر را مى بويند و همديگر را مى شناسند، همان
گونه كه گروه اسبان اين چنينند.
(148)
اويس به اين مقام رسيده بود كه هم عطر ايمان ديگران را
استشمام مى كرد و هم اهل دل ، بوى خوش او را احساس مس
نمودند. پس در همين دنياى دون ، بوى خوش عشق و ايمان افراد
به مشام پاكان مى رسد، و بوى بهشت وجود دارد.
پاسخ پرسش دوم : اما چگونه رايحه هاى بهشتى در عالم منتشر
شده و به
مشام آدم مى رسد؟
جواب اين سؤ ال را مى توان در داستان حضرت يوسف عليه
السلام به عيان ديد، آن گاه كه كاروان برادران يوسف از مصر
به سوى شام و كنعان حركت مى كند و با خود، پيراهن يوسف
عليه السلام را براى حضرت يعقوب عليه السلام مى برد؛ اين
پدرى كه در فراق پسر حتى چشمانش را نيز هديه كرده است ، در
كنعان مى گويد :
من بوى يوسف را استشمام مى كنم .
و لما فصلت العير قال ابوهم انى
لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون ؛
(149) هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر)
جدا شد، پدر شان (يعقوب ) گفت : من بوى يوسف را احساس مى
كنم ، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد!.
پس اگر يعقوب عليه السلام از كنعان بوى يوسف عليه السلام
را در مصر استشمام مى كند - البته به اذن الله - ديگر جاى
شگفتى نيست كه سيد انبيا صلى الله عليه و آله در مدينه بوى
اويس را زا يمن استشمام كند. رايحه عشق و ايمان ، آن قدر
قوى هست كه حصار مكان شكسته و به مشام اهل دل مى رسد و در
اين حس بويايى درون ، دورى و نزديكى مكانى مطرح نيست ،
بلكه عطر ناب مى خواهد و شامه قوى . مولوى مى گويد : بوى
پيراهن يوسف عليه السلام را يعقوب عليه السلام در كنعان حس
كرد ولى حافظ و حامل پيراهن ، هرگز!
آنكه حافظ بود و يعقوبش
شنيد
(150)
|
پاسخ پرسش سوم : و اما اين كه چرا رسول خدا صلى الله عليه
و آله مشتاق ديدار اويس بود؟ اين اشتياق از روى نياز، بلكه
شامه اى چون شامه رحمه للعالمين صلى الله عليه و آله ، بوى
خوشى چون بوى اويس را مى طلبد. بدون ترديد گل آفرينش است ،
پس آن حضرت از اويس بوى خويش را استشمام مى كند، چرا كه در
دل و جان و گفتار و رفتار اويس ، بوى بهشت و عطر محمدى
نهفته است .
جاى شگفتى نيست كه حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله ،
استشمام بوى خوش اويس قرنى را اشتياق دارد، چرا كه اويس
بوهاى متعفن را زا خويش دور ساخته و با جد تهجد، بوى بهشت
را در خويش پاسدار گشته است . البته اويس نيز با تمام
وجود، مشتاق سيد ابرار و احمد مختار بود كه به قول مولوى :
ناريان مر ناريان را
جاذيند
|
نوريان مر نوريان را
طالبند
(151)
|
مشام دل در عرفان جايگاه
مهمى دارد كه اهل دل از آن با خبرند و بهره مند؛ حافظ مى
گويد :
عمريست تا زلف تو بويى
شنيده ام
|
زان بوى در مشام دل من
هنوز بوست
(152)
|
و هر قدر كه مشام دل قويتر باشد، رايحه غنى تر مى طلبد؛
حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره پاره تن خويش ،
حضرت زهرا بتول مى فرمود :
هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم ، آن
بوى را زا فاطمه استشمام مى كنم .
(153)
فصل سوم : حكمت يمانى
دل بايد
سالم و
سپيد باشد و گرنه شيطان آن
را مى ربايد. و پس گرفتن دل از شيطان دشوارتر از پاسدارى
آن است . اگر گوهر درون از سياهى و تباهى محافظت شود،
حاكميت نور استقرار مى يابد و حكمت نورى از آن ، به جهان
برون مى تابد. اگر آدمى دل را سالم و سپيد نگهدارد و در آن
از شجره طيبه عشق را بكارد، گفتارش حكمت آميز و رفتارش
حكمت آموز مى شود و داراى يك نظام فكرى قوى و غنى مى گردد
و از لرزش و لغزش به دور مى ماند و حتى مى تواند ديگران را
در راهيابى و رسيدن به كاميابى كمك نمايد. كسى كه به حكمت
نرسيده است ، زندگى سراسر محنت آلود خواهد داشت ، و در
كوير كوردلى ، غافل و بى حاصل ، سرمايه عمر را به هدر مى
دهد.
در اين جا دو سوال مطرح مى شود كه
سر چشمه حكمت كجاست ؟ و روش
به دست آوردن آن كدام است ؟ پاسخ هر پرسش را در سخن
حكيمانه نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى يابيم :
ما اخلص عبدلله عزوجل اربعين صاحبا الاجرت بنابيع الحكمه
من قلبه على لسانه
(154)؛
هيچ بنده اى خويشتن را براى خداوند، به مدت چهل روز خالص
نمى كند، مگر آن چشمه هاى حكمت از قلبش به سوى زبانش جارى
مى شود.
آرى ، سر چشمه حكمت ، دل آدمى است و آن گاه چمشه هاى حكمت
بر آن جارى مى شود كه انسان راه اخلاص را بپويد، آن هم نه
يك روز و دو روز و چند روز، بلكه دست كم چهل روز متوالى ؛
اگر چهل در راه بندگى ، خود را از آلودگى نگهداشت ، چشمه
هاى زلال بر حكمت زبانش جارى شده و سخنانش حكمت آميز مى
شود و بسيار بعيد است كه پس از اين همه تمرين ، گرفتار
شيطان پليد شود، لذا اين پاكى و صفا استمرار مى يابد.
خداوند حكيم درباره ارزش و اهميت حكمت مى فرمايد :
يوتى الحكمه من يشاء و من يوت
الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب ؛
به هر كه خواهد حكمت عطا كند و به هر كه حكمت عطا شده است
، نيكى فراوان داده شده است و جز خردمندان پند نپذيرند.
پس حكمت خير كثير و منشاء آن قلب آدمى ، و اين به دست نمى
آيد مگر با استمرار در اخلاص . پيامبر رحمت صلى الله عليه
و آله در يكى از ديدارهاى خويش يا گروهى از اهالى يمن
فرمودند :
اتاكم اهل اليمن هم الين قلوبا، و ارق افئدة ، الايمان
يمان ، و الحكمه يمانيه ؛
(155) اهل يمن بر شما وارد شده اند، آنان
قلبهايى بسيار نرم و دلهايى سرشار از مهربانى دارند، ايمان
يمنى و
حكمت يمانى است .
حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در اين روايت ،
اهالى يمن را مورد تكريم و تعريف خويش قرار داده اند.
ايمان را يمنى و حكمت را يمانى دانسته اند ، نكته بسيار
مهم اين است كه ابتدا مردم يمن را مهربان و رقيق القلب
معرفى كرده اند. پس محور حكمت يمانى ، داشتن قلب رووف است
.
حال اين سؤ ال مطرح مى شود كه آيا اهالى يمن به طور كامل و
صد در صد داراى چنين ويژگى بوده اند؟ به طور قطع جواب منفى
است . اين چنين نيست كه وقتى قومى و يا اهالى شهرى و
روستايى را به صفتى نسبت مى دهند همه ايشان متصف به آن صفت
باشند و همه هم در يك مرتبه باشند. چرا كه وقتى مى گوييم
اهالى مكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را اذيت
نمودند، به اين معنى نيست كه كسانى از پيامبر صلى الله
عليه و آله حمايت نكردند، بلكه برخى چون سميه و ياسر تا
پاى جان ، بر عهد و پيمان خويش با رسول اكرم صلى الله عليه
و آله ، صبر و مقاومت ورزيدند . همچنين وقتى مى گوييم مردم
مدينه از پيامبر صلى الله عليه و آله استقبال و حمايت
نمودند ، بايد توجه داشت كه از اهالى مدينه منافقينى هم
بودند كه قلب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و دلهاى
مسلمين را آزردند. پس اگر گروه و يا اهالى منطقه اى را با
صفتى زشت و يا زيبا توصيف مى كنيم ، فضاى حاكم و يا جو
غالب بر آن اجتماع مورد نظر است .
بنابراين ، روح ايمان و حكمت ، بر اهالى يمن حاكميت و غلبه
دارد. البته مؤ منان و حكماى يمنى ، داراى مراتب بوده و
خواص اين سرزمين ، از ايمان و حكمت بيشترى برخوردار بوده
اند. حال اگر سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در
مورد اويس قرنى در نظر بگيريم ،
(156) به خوبى مى توانيم نتيجه بگيريم كه
يكى از مصاديق بارز روايت پيامبر صلى الله عليه و آله
درباره اهالى يمن ،
اويس قرن
است .
اويس قرنى يك عمر همت كرده و
حكمت
يمانى را تبيين نموده است . رفتار و گفتار او، حكمت
يمانى را به ما آموزش مى دهد. نسيم حكمت از جانب يمن در
وزش است و اگر خود را در مسير آن قرار دهيم ، روش و منش ما
دگرگون خواهد شد.
حال ببينيم اويس قرنى
حكيم يمانى
شده است ؟ او چه راهى رفته كه به روشن بينى رسيده است ؟ و
آيا ما نيز مى توانيم راه او را پيموده و به درجه و مرتبه
او برسيم ؟
پاسخ اين است كه اويس شخصى تقوا پيشه است و انديشه پاك و
تابناك او، ميوه درخت تقواست . كما اين كه قرآن مى گويد :
اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند به شما فرقان مى بخشد :
يا ايها الذين آمنوا ان تنقوا الله لكم فرقانا و يكفر عنكم
سيئاتكم و يغفرلكم ، و الله ذوالفضل العظيم ؛
(157) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر
تقواى الهى پيشه كنيد خداوند به شما
روشن بينى و قوه تشخيص حق از باطل مى دهد، و گناهانتان را
مى پوشاند، و شما را مى آمرزد، كه خداوند صاحب فضل و كرمى
بزرگ است . پس اگر انسان در تمامى اقوال ، احوال و اعمال
خويش ، خدا در نظر بگيرد، صاحب نظر خواهد شد. حافظ چه زيبا
مى سرايد كه :
وجه خدا اگر شودت منظر
نظر
|
زين پس شكى نماند كه
صاحب نظر شوى
(158)
|
البته اگر تقوا را تنها
پرهيزكارى
بدانيم ، اشتباه كرده ايم ؛ زيرا تقوا به معناى حفاظت ،
صيانت و مصونيت و پرهيزكارى است و اگر به معناى ترس آمده
به اين دليل است كه براى حفاظت در برابر گناه ، بايد خائف
و فكور بود، نه بى باك و جسور. لازمه متقى شدن هم انجام
واجبات است و هم محرمات و هم ترك محرمات . تقوا در يك كلام
اين است كه متقى ، در برابر دستورات خداوند، با تمام وجود
منقاد و مطيع گردد. متقى ، در تمام حالات ، از نفس خويش
پاسدارى كرده و احترام خالق خود را نگه مى دارد.
(159) فرقان ميوه شيرين و دلنشين درخت
تقواست . علامه طباطبائى (رحمه الله ) در تبيين واژه فرقان
چنين مى نويسد :
فرقان تشخيص دادن بين دو چيز است ، فرقان جدا نمودن حق از
باطل است كه گاهى در مسايل اعتقادى است و بين ايمان و كفر
و يا به بطور كلى بين هدايت و ضلالت مرز بندى مى كند، و
گاهى فرقان در ميدان عمل ، بين طاعت و معصيت و همه كارهايى
كه خداوند رضايت دارد و يا زشت مى شمرد، تمايز ايجاد مى
كند، و گاهى فرقان در راى و نظر است كه فاصله درست و
نادرست را مشخص مى نمايد، و همه اينها ميوه هاى درخت
تقواست . و در آيه ياد شده ، فرقان به طور مطلق به كار
رفته و مقيد و محدود نشده است ، و تمامى خير و شرى را كه
در آيات پيشين متذكر شده بود، به حساب آورده است ، و تشخيص
همه اينها محتاج به
فرقان
(160) مى باشد.
حال اگر يك بار ديگر
از شهادت تا
ولادت اويس قرنى را از نظر بگذارنيم ، به راحتى و
به درستى مى توانيم نتيجه بگيريم كه اويس در گلستان ضمير
خويش ، درخت تقوا كاشته و ميوه فرقان از آن برداشته است .
اويس تا آن جا كه مى توانسته به دستور خداوندى - كه
اتقوا الله است - عمل نموده
و از جانب حضرت حق به پاداش
يعلكم
الله
(161) نايل گشته است و گوارا باد او را كه
در كلاس وحى و الهام حضور يافت ، و خداوند معلم او شد.
خوشا به حال اويس كه رب العالمين و معلم المعلين او را
تعليم داد.
اويس راه تقوا را رفت و به فرقان و حكمت يمانى رسيد. هر كس
قدم بر جاى پاى او گذاشته و تقوا پيشه كند، به حكمت يمانى
مى رسد. اگر كسى مى خواهد به حقيقت كرامت برسد و در نزد
خداوند بزرگ ، گرامى و ارزشمند باشد، بايد به مدرسه فرقان
در آيد و تنها راه اين مدرسه ، طريق تقواست . البته هر
شاگردى در مرتبه اى خواهد بود كه نيروى تقوايش او را بالا
مى برد. جايگاه و پايگاه هر كس با ميزان تقواى او سنجيده
مى شود كه :ان اكرمكم عندالله اتقيكم
(162) و اويس اين گونه حكيم يمانى شد. در
حالى كه نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله بارها او را
ستود، اما او راه غرور نپيمود. تقوا و تواضع او در تاريخ
ثبت است و كسى از او فسق و فجور و كفر و نفاق نكرد. اگر
توفيق شهادت در ركاب على عليه السلام را يافت شگفتى نيست .
آن چنان كه شگفت انگيز نيست كه حضرت مصطفى صلى الله عليه و
آله فرمود :
انى لانشق روح الرحمن
من قبل اليمن ؛ من روح رحمانى را از جانب يمن مى
بويم!
سلمان از اين شخص سوال مى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله
مى فرمايد :
ان اليمن شخصا يقال له اويس قرنى
؛ يحشر يوم القيامه امه وحده ، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و
مضر الا من راه ، فليقراه عنى السلام ؛
(163) در يمن شخصى است كه به او اويس قرنى
گفته مى شود، روز قيامت به عنوان يك امت حضور مى يابد، به
اندازه دو قبيله ربيعه و مضر شفاعت مى كند، آگاه باشيد كه
هر كس از شما او را ببيند، از جانب من به او سلام برساند.
از عبارات
يحشر يوم القيامه امه
وحده مى توان استفاده كرد كه اويس قرنى از حد يك
فرد بالا رفته و وارد مرز امت شده است . و اگر شخصى فرديت
خويش را پشت سر بگذارد و امت شود، مى تواند به عنوان الگو
و اسوه مطرح باشد. و
حكمت يمانى
كه عنوانى است براى گفتار و كردار اويس ، يكى از گنجينه
هاى اسلامى است . و اينك ، شايسته است كه به جاى
حكمت يونانى به
حكمت يمانى روى آوريم . به
زندگانى سراسر بندگى و به دور از آلودگى او بينديشيم ، و
به كلمات خالصانه او دقيق و عميق نگاه كنيم .
شايستگى اويس مورد اتفاق بسيارى از مورخان شيعه و سنى است
. اويس در نقل خبر، مورد اطمينان و ثقه است
(164) او از اولياء الله و از صادقين مى
باشد
(165) اكثر نويسندگانى كه پيرامون زندگانى
اويس مطلب نوشته اند، او را زا
زهاد
اتقياء و
زهاد ثمانيه
(166)دانسته اند، كه در مباحث ديگر، بدان
اشاراتى شده است .
اويس
خير التابعين و از
اصحاب اميرالمومنين على عليه السلام است ، و همه اين نكات
به ما بشارت مى دهد كه
حكمت يمانى
بر گرفته از تعاليم تعالى بخش اسلام و قلب نورانى و صفا
بخش اويس قرنى است ، چرا كه اويس شيفته پيامبر صلى الله
عليه و آله است و شيعه حيدر عليه السلام . حكمت يمانى
آموزش مى دهد كه در برابر شياطين درون و برون بايد تيز هوش
و زره پوش بود.
حكمت يمانى به راستى و بدون
كاستى ، راه و روش
چگونه نگريستن
،
چگونه زيستن و
چگونه مردن را روشن كرده و
نشان مى دهد. البته حكمت يمانى بر دو پايه استوار شده و از
دو سر چشمه ، مايه مى گيرد : يكى زندگانى با بركت اويس
است كه در فصل
از ولادت تا شهادت
به آن توجه و اشارت شد.
ديگرى سخنان كوتاه و گويا، شيرين و شيواى اويس است ، كه در
اين فصل به آن گلواژه ها مى پردازيم و با
شيخ روزبهان بقلى شيرازى
همصدا و همنوا مى شويم كه :
يا كعبه ، يا حكمت يمانى ، يا اويس
قرنى ، يا آن نور كه در ميان چشم جبرئيل است .
(167)
و از آن جا كه روح آدمى همانند جسم او، دچار خستگى و
كوفتگى مى گردد، براى رهايى از كسالت و رسيدن سراسر لطافت
، بايد به حكمت پرداخت ، كه امير علم و حكمت ، على عليه
السلام وصيت مى كند :
روحوا انفسكم ببديع الحكمه ، فانها
تكل كما تكل الابدان
(168)؛ جانهاى خويش را به حكمتهاى بديع ،
روح ببخشيد؛ زيرا آنها نيز همانند بدنها خسته مى شوند.
و اينك ، به سخنان حكمت آميز و عبرت آموز اويس قرنى مى
پردازيم ، اميد است كه به سان او خود را بسازيم .
چلچراغ حكمت
يمانى
چراغ اول : پند پذيرى
اويس قرنى مى گويد : قد خالط
الشك هذه القلوب فما تنفع معها موعظه
(169) اين دلها با شك آميخته اند، بنابراين
در آنها پند و اندرز، سودمند نيست .
اگر انسان را مساوى دل بدانيم راه به خطا نرفته ايم ، و
اگر حقيقت آدمى را قلب معرفى كنيم ، سخن به گزاف نگفته ايم
، و اگر انسان در ارتباط با حضرت حق معنا مى كند، بدون شك
از طريق دل ، اين ارتباط ممكن مى شود.
از طرفى قلب بشر همانند صفحه اى سفيد و لوحى پاك است كه مى
توان با آن دو گونه بر خورد كرد : گروهى اين لوح سفيد را
با گناه سياه مى كنند و مبتلا به بدترين بيمارى ، يعنى
سيه دلى مى شوند و قساوت ،
همه هستى و قلبشان را متعفن مى كند و دل را به ويرانه و
خرابه اى مبدال مى سازد؛ چنين كسانى بزرگترين سرمايه خويش
را در پيش پاى شيطان قربانى مى نمايند.
گروه ديگرى هستند كه به اين لوح سفيد، نگاه عميق مى افكنند
و نگهبانى دقيق پاسدارى از دل وظيفه اصلى خويش مى شمارند.
اينان پاكدلانى خستند كه دلهايشان را مبهط وحى قرار مى
دهند، پذيراى سخن حقند و از علم و يقين خويش بهره مى
جويند، اينان ، هيچ گاه از آبادانى دل و عمارت قلب ، غفلت
نمى ورزند، دلهايشان سرچمشه حكمت مى شود، و از كوثر علم و
معرفت سيراب مى گردند.
پاكدلان ، يقين را سان شجره
طيبه اى در گلستان دل مى كارند، و معدن علم و كمال را مى
كاوند، اين است كه موعظه بر دلهايشان اثر مى گذارند، و عشق
حق ، قلبشان را مى گدازد، و با پند و اندرز به دفع آفات
سير و سلوكشان مى پردازند. سيه دلان ، بر عكس پاكدلانند،
شك دلهاى آنها را به كوير شوره زارى بدل ساخته كه
حتى باران موعظه ، تعفن درونى آنها را افزون مى كند و بوى
مشمئز كننده آن ، همگان را آزار مى دهد.
اويس معتقد است كه انسان بايد پندپذير باشد. بايد موعظه و
حكمت در او تاءثير داشته باشد و اين ميسر نيست ، مگر با
قلبى كه از شك پاكسازى و به يقين بازسازى شده باشد و آدمى
به يقين نمى رسد، مگر با عبادت
، چرا كه در سخن وحى آمده است :
و اعبد ربك حتى يايك اليقين
(170) و همواره پروردگارت را بپرست ، تا
هنگام يقين فرا رسد.
اين كه اويس قرنى از شك
ابراز انزجار مى كند، بى جهت نيست ؛ زيرا مولايش امير
المومنين على عليه السلام ، آن گاه كه فردى از خوارج را مى
بيند كه به نماز و تهجد ايستاده و قرآن مى خواند، مى
فرمايد : نوم على يقين خير من صلاة
فى شك
(171) خوابيدن در حال يقين ، بهتر از نماز
خواندن با شك و ترديد است
چراغ دوم :
دلپرورى
اويس مى گويد : عليك بقلبك
(172)؛ پاسدار قلب خويش با-
انسان از ابعاد گوناگون آفريده شده است و مفاسد مختلف او
را تهديد مى كند. آدمى از دو بعد جسم و جان تشكيل يافته و
بدن او داراى دستگاههاى متفاوت و هماهنگى است . انسان ،
اعضا و جوارح بسيارى دارد. اگر دست و پاى او قطع شود، از
انسان بودن نمى افتد. به ويژه آن گاه كه عضوى را در راه
خدا، ايثار مى كند و راه جانبازى مى پيمايد، كاهش در جسم ،
عامل افزايش در جان او مى شود. اما اگر قلب و يا مغز او از
كار بيفتد، ادامه حيات جسمانى ، برايش غير ممكن مى شود.
در روح آدمى نيز دستگاهها و ابعاد گوناگونى مشاهده مى شود
: قوه عاقله ، قوه استدالال و استنباط، نيروى كسب علم و
دانش و بايگانى و حافظه معلومات و اطلاعات ، عواطف ، حب و
بغض و... اينها، ابعاد گوناگونى روح انسان را تشكيل مى
دهند. اين جلوه هاى روح و ابعاد جان نيز بايد سالم و
هماهنگ باشند.
مهم اين است كه دريابيم كه كداميك از ابعاد روح ، اصلى و
اساسى است ؟ اين جا اويس به كمك ما آمده و توصيه مى كند :
عيلك بقلبك ؛ مراقب قلب خويش باش .
فرماندهى روح انسان به دل و قلب اوست . كسى كه دل ندارد،
هيچ ندارد! و آن كس كه دلى آباد دارد، چه ندارد؟!
قلب و دل ، بزرگترين سرمايه انسان است . اگر كسى را با
چيزى مبادله كند، حتما زيان مى بيند. شخصى كه ينمك عمر به
مراقبت از بعد جسمانى و حيوانيت خويش پرداخته ،
دامپرورى كرده است ، نه
دلپرورى . و اگر به پرورش هماهنگ جسم و جان بپردازد،
دلپرورى كرده است نه
دامپرورى . دل به كعبه شباهت دارد. همان طور كه خانه خدا
بايد از بت پاك باشد، خانه دل نيز بايد از اغيار بيزار، و
از محبت يار سرشار شود.
نكته مهم در دلپرورى اين است
كه هيچ گاه نبايد دست از مراقبت دل كشيد بلكه بايد حلاوت
هر مرحله را به اميد مرحله بعدى چشيد. بايد تلاش كرد و
هرگز توقف ننمود؛ زيرا اگر كسى
ابوذر زمان هم كه باشد، باز بايد جهد و كوشش كند كه
سلمان زمان شود، و امام سجاد
عليه السلام مى فرمايد :
و الله لو علم ابوذر ما فى قلب
سلمان لقتله و لقد آخار رسول الله صلى الله عليه و آله
بينهما
(173) به خداوند سوكند اگر ابوذر آنچه را
كه در دل سلمان بود، مى دانست ، او را مى كشت ، در صورتى
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان آن دو پيمان برادرى
برقرار كرد.
ان من امتى من لايستطيع ان ياتى مسجده او مطلاه من العرى ،
يخحزه ايمانه ان يسال الناس . منهم اويس القرنى و فرات بن
جيان ؛
(174) هست كه به دليل برهنگى نمى تواند به
مسجد و نماز گاه خويش بيايد، و ايمانش او را از درخواست از
مردم باز مى دارد، از ايشانند : اويس قرنى و فرات بن حيان
.
اويس قرنى زاهد وارسته و عارفى برجسته بود، او نمى توانست
نيازمندى را ببيند و چشم خويش ببندد، او ديگران را بر خود
ترجيح مى داد و ايثار مى داد را انتخاب مى كرد و گاهى
اتفاق مى افتاد كه لباسش را مى بخشيد و به واسطه برهنگى
نمى توانست در نماز جمعه حاضر شود :
ان كان اويس القرنى ليتصدق بثيابه
حتى يجلس عريانا لايجد ما يروح فيه الى الجمعه .
(175)
انسان با دنياطلبى و ثروت اندوزى به جايى نمى رسد، بلكه
كسى كه اهل سير و سلوك است و مى خواهد حكمت اندوزى كند،
بايد راهى را برود كه زاهد قرنى رفت و شايسته عنوان حكيم
يمانى شد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمه
فى قلبه ؛
(176) كسى كه به دنيا زاهد و بى رغبت باشد،
خداوند حكمت را در قلبش قرار دهد.
اويس قرنى توانسته بود از اغراض دنيوى اعراض كند، زهد
بورزد، از دنياپرستى بپرهيزد، دلش نور حكمت بر افروزد، اين
است كه
اسير بن جابر مى گويد
:
در كوفه محدثى بود كه ما حديث مى
گفت ، و آن گاه كه سخنانش تمام مى شد، از ما مى خواست كه
متفرق شويد و سخنانى را كه از او مى شنيدم ، از فرد ديگرى
نمى شنيدم و او را دوست مى داشتم ، تا اين كه ديگر او را
نديدم ، از دوستانم پرسيدم كه آيا كسى او را مى شناسد؟
شخصى گفت : آرى ، من او را مى شناسم ، او اويس قرنى است .
گفتم : خانه اش را نيز مى شناسى ؟ گفت : بله . همراه او به
خانه اويس رفتم ، و از او پرسيدم : چرا از ما دورى مى
گزينى ؟ اويس گفت : به خاطر اين كه لباس ندارم . آرى
دوستان اويس او را مسخره و اذيت مى كردند. به او گفتم :
اين برد را بگير و بپوش گفت : اين كار را نكن ، آنان مرا
اذيت و آزار مى كنند آن گاه كه ببينند آن لباس فاخر را
پوشيده ام . آن قدر اصرار كردم تا پوشيد. هنگامى كه بيرون
رفتيم ، عده اى گفتند : به چه كسى نيرنگ زده اى و برد او
را پوشيده اى ؟! اويس گفت : مى بينى ؟! پس من اويس را به
جلسه بردم و به مردم گفتم : از جان اين مرد چه مى خواهيد؟
او را آزرده خاطر كرده ايد، شخص گاهى برهنه لباس مى
پوشد. و با كلام خويش آنان را شديدا سرزنش كرد.
(177)
اويس قرنى هرگز از سخنان حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله
درباره خودش سوء استفاده نكرد، و از اين رو نيز مى توانيم
او را
زاهدى وارسته بخوانيم
؛ احمد بن جلاء، عارف قرن سوم مى گويد :
من استوى عنده المدح و الذم فهو
زاهد .
(178)
اويس زاهد است و آزاده ، او با ستايش و يا سرزنش شخصى
متاثر نمى شود، او در كلاس زهد درس آزادگى آموخته است و
برايش فرق نمى كند كه او را ديوانه بدانند و يا فرزانه .
اويس سرو آزادى است كه به هيچ چيز تعلق ندارد، تمامى مصايب
و مشكلات براى او با يك تكبيره الاحرام عارفانه ، پست و
كوچك و حقير مى شود؛ سيد الوصيين و اميرالمومنين عليه
السلام مى فرمايد :
و من زهد فى
الدنيا هانت عليه المصيبات ؛
(179)
هر كس در دنيا زهد ورزد، رنجها، بلاها و سختيها برايش آسان
شوند. آزادگى ميوه اى است كه بر درخت زهد اويس مى درخشد؛
حافظ مى گويد :
زير بارند درختان كه
تعلق دارند
|
اى خوشا سرو كه از بار
غم آزاد آمد
(180)
|
قانون زهد، اويس را رهنمون مى كند كه به كانون قدرت نزديك
نشود و گدايى پست و مقام را ننمايد، او رياضت طلب است و نه
رياست طلب . آن گاه كه عمر به او مى گويد :
اى اويس ! مرا دعا كن . اويس
صادقانه و زاهدانه پاسخ مى دهد :
در ايمان نبود ميل نبود، دعا كره ام ، در هر نماز، در تشهد
مى گويم : اللهم اغفر للمومينن و المومنات . اگر شما ايمان
به سلامت به گور بريد، خود دعا شما را دريابد، و اگر نه ،
من دعا ضايع نكنم .
(181)
اويس از زهد ريايى دورى مى گزيند و بر سفره حقيقت مى
نشيند، به قول حافظ :
فردا كه پيشگاه حقيقت
شود پديد
|
شرمنده رهروى كه عمل بر
مجاز كرد
|
حافظ مكن ملامت رندان ،
كه در ازل
|
ما را خدا ز زهد ريا بى
نياز كرد
(182)
|
زهد اويس قطع وابستگى است و به آتش كشيدن قصر پوشالى
دلبستگى و رسيدن به وارستگى ، و كشيدن خاك كوى يار به چشم
بندگى ، و رها كردن دنيا و عقبى و درك فلسفه زندگى :
زهى همت كه حافظ راست
از دنيا و از عقبى
|
نيايد هيچ در چشمش به
جز خاك سر كويت
(183)
|
قلب اويس - كه از شهوات و مشكلات دنيوى پاك و پاگيزه شده
است - به اين نشان ممهور است .
عشق
به دنيا مردود است . اويس در زهد به مقامى رسيده
است كه در جمع زاهدان هشتگانه (زهاد ثمانيه )،
(184) از همه بهتر و برتر بوده و درخشندگى
ويژه اى دارد.
در كتاب الزهد احمد بن حنبل فصلى به اويس اختصاص داده شده
است .
(185) و بان اثير مطالب خود را درباره اويس
اين گونه آغاز مى كند :
اويس بن عامر بن جزء بم مالك بن عمرو بن مسعدة بن عمرو بن
سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناجيه بن مراد المرادى ثم
القرنى الزهد المشهور.
(186)
اويس قرنى ، اين زاهد مشهور، به همگان آموخت كه : دل يا
جاى دنياست و مكنت و يا جاى خدا و حكمت .