ابحاث عرفاني
بسم الله الرّحمن الرّحيم
تلميذ: راجع به
كيفيّت نزول وحي به رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم است.
آيا در هنگام وحي
آيات قرآنيّه بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و نزول آيات و
اوامر و نواهي الهيّه، هميشه حال پيغمبر تغيير ميكرده، و از حال عادي خارج
ميشدهاند، و يا آنكه در بعضي از اوقات حال رسول خدا تغيير ميكرده است؟
چون در اثر وارد است كه در حال وحي، رنگ پيغمبر زرد و يا سفيد ميشد، و بدن
آنحضرت سنگين ميشد، و مانند شخص بيهوش و بيحال در ميآمدند.
و آيات الهيّهاي
را كه نازل ميشده است؛ آيا در حال افاقه براي مردم و براي كُتّاب وحي
ميخواندهاند يا در همان حالت غير عادي؟ و آيا كتّاب وحي پيوسته ملازم آن
حضرت بودهاند و فوراً وحي را مينوشتهاند يا بعداً؟
و آيا نزول وحي
بتوسّط جبرائيل بوده، و يا خود حضرت حقّ بدون واسطه و حجاب بر آنحضرت
تجلّي مينموده است؟
علاّمه: نميتوان
گفت كه پيوسته حال رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در وقت نزول
وحي تغيير ميكرده است، يعني دليل نداريم؛ از كجا ميتوان گفت؟ در مورد
رسول الله گاهي اتّفاق ميافتاد در وقت نزول وحي، حال ايشان بهم ميخورد
و مثل آدم مَقْضيٌّ عَلَيْه (مثل شخص متوفّي) همينطور ميافتادند و بعداً
افاقه حاصل ميشد.
امّا اينكه آيات
را در همان حال غيرعادي ميخواندهاند يا پس از افاقه، خيلي روشن نيست.
مثل اينكه از
بعضي از روايات استفاده ميشود كه قبل از حال افاقه هم خوانده ميشد؛ كه
چون حضرتش از عالم فَناء، بقاء حاصل ميكرد سؤال ميفرمود كه: چطور خوانديد؟
اين دليلي است بر آنكه در حال فنا و گرفتگي هم ميخواندهاند؛ و بعد كه
حال عوض ميشد و حال عادي دست ميداد نيز خوانده ميشده است.
يك روايت داريم
كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال ميكنند: يَابْنَ رَسولِ اللَهِ! رسول
اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تاب مقاومت ملاقات و ديدار جبرئيل را
نداشت و از آنجهت از خود بيخود ميشد و غشّ ميكرد؟
حضرت صادق عليه
السّلام فرمود: اين در حالي بود كه خداوند متعال تجلّي ميكرد برسولش و با
او تكلّم ميكرد، و رسولش طرف خطاب خدا بود، و خود حقّ تبارك و تعالي بدون
واسطه با او سخن ميگفت.
و امّا در غير
اينصورت جبرائيل مانند يك عبد مملوك و يك بنده و بردهاي ميايستاد، و
اجازه ميگرفت، و حرفهايش را ميزد. و هر وقت جبرائيل تكلّم ميكرد اينچنين
بود.
و امّا آنكه در
موقع خطاب، حال رسولش تغيير ميكرد حقيقةً خود خداوند عزّ و جلّ بوده است.
مثلاً در شأن
نزول سورۀ مائده، و در روايات نزول آن داريم كه: سورۀ مائده وقتي نازل شد
كه پيغمبر اكرم به مدينه وارد ميشدند؛ و به اندازهاي اين سوره سنگيني
داشت، و آنقدر سخت و سنگين بود كه ناقهايكه حضرت بر آن سوار بودند نزديك
بود بزمين برسد، و بروي زمين بخوابد.
آيات و روايات در
كيفيّت نزول سورههاي قرآن مختلف است؛ بعضي دلالت دارد بر
اينكه خداوند متعال تجلّي مينموده و وحي ميفرموده است، و اين وحي
بلاواسطه بوده؛ و از بعضي استفاده ميشود كه بتوسّط جبرائيل بوده است.
و اصولاً در آيۀ وارده در آخر سورۀ شُوري (حمٓ * عٓسٓقٓ) كه ميفرمايد:
در آيۀ كريمۀ: إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآيءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
وَ مَا كَانَ
لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآيءِ حِجَابٍ أَوْ
يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ و عَلِيٌّ حَكِيمٌ.
[199]
وحي خدا قسيم با
ارسال رُسُل قرار گرفته است؛ يعني وَحْيًا مقابل افتاده با فرستادن مأمور و
رسول و با تكلّم از وراء حجاب؛ پس هر جا كه وحي بوده است ديگر جبرائيل
نبوده است.
و اين آيه بخوبي
دلالت دارد بر آنكه در جائيكه قرآن بصورت وحي بوده است، توسّط خود حضرت
حقّ متعال بلاواسطه بوده و برسول اكرم نازل ميشده است؛ و بالاخره
جبرائيل نبوده است.
و آنجاهائي كه
بتوسّط جبرائيل نازل ميشده است، ديگر جلوۀ خدا بدون واسطه نبوده است.
اين مسأله خيلي
روشن است؛ چون بطور حصر مطلق دائر بين نفي و اثبات (إِلَّا
وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآيءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً) هر چه
بتوسّط جبرائيل و يا اعوان او نازل شود غير از مسألۀ وحي ميباشد.
كيفيّت نزول وحي به رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم
آيات واردۀ در اوّل نزول قرآن:
بِسْمِ اللَهِ
الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَـٰنَ
مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ *
عَلَّمَ الْإِنسَـٰنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ.
[200]
بحسب ظاهر بنظر
ميرسد به اينكه توسّط خود حضرت حقّ متعال بعنوان وحي بوده باشد؛ و
جبرائيل معلوم ميشود كه بعدها آورده است.
و نيز در قرآن سه
آيه داريم كه دلالت دارد بر اينكه قرآن توسّط جبرائيل و روح القُدس و
روح الامين نازل شده است:
قُلْ مَن
كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنـَّهُ و نَزَّلَهُ و عَلَي' قَلْبِكَ بِإِذْنِ
اللَهِ.[201]
قُلْ نَزَّلَهُ و رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ ءَامَنُوا.
[202]
نَزَلَ بِهِ
الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي' قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ
عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ.[203]
باري، ظاهر اين
آيات اينست كه تمام قرآن را جبرئيل نازل كرده است. ما براي بدست آوردن
حقيقت مطلب و جمع بين آيات قرآن يك طوري فكر كردهايم،
نميدانم رساست يا رسا نيست؟
و آن اينكه
بگوئيم: كيفيّت نزول وحي سه مرحله دارد:
مرحلۀ اوّل: مرحلۀ
نزول وحي است مِنَ اللَه، از جانب خدا بلاواسطه.
مرحلۀ دوّم: مرحلۀ
پائينتر از آن، و آن اينكه از جانب خدا بلاواسطه نباشد بلكه از ناحيۀ
جبرئيل است؛ يعني در جائيكه خدا وحي ميكرده جبرائيل هم بوده، و خداوند
بتوسّط جبرائيل وحي مينموده است.
مرحلۀ سوّم: مرحلۀ
پائينتر از آن، و آن اينكه از جانب جبرائيل هم بلاواسطه نبوده باشد بلكه
بتوسّط اعوان و ياران او وحي ميشده است. و در اينصورت، از خداوند بتوسّط
جبرائيل، و از جبرائيل بتوسّط اعوان او وحي ميشده است؛ و در اين قسم، هم
خداي متعال حاضر بوده است و هم جبرائيل و هم اعوان جبرائيل.
دربارۀ اين قسم
سوّم كه بتوسّط اعوان جبرائيل وحي ميشده است، آيهاي در قرآن كريم
داريم كه ميرساند اين آيات الهي در الواحي و يا مثلاً نظير الواحي كه در
دست سَفَرة كرامٍ بَرَره بوده است نازل ميشده و رسول الله ميخوانده
است:
كَلآ إِنَّهَا
تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُ و
* فِي صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ *
كِرَامِ بَرَرَةٍ.
[204]
اختلاف درجات و مراتب وحي بحسب حالات و
وضعيّات مختلف بوده است
و در تمام اين
سه مرحله، اهل سه مرحله، يعني حضرت حقّ و جبرائيل و
سَفَرة كرامٍ بَرَرة حاضر بودهاند و نزول وحي هم در هر يك از
مراحل توسّط همۀ اينها يعني توسّط سَفَرة كرامٍ
بَرَرة توسّط جبرائيل، توسّط حضرت حقّ صورت ميگرفته است؛
غايةالامر در بعضي از موارد، نظر اصلي بخود ذات حقّ بوده است، بطوريكه به
جبرائيل و سفره نظر نميشده است؛ و اين در آن مواردي است كه حال رسول
الله تغيير ميكرده است؛ و طبق آيۀ واقع در سورۀ شوري
وَحْيًا بوده است.
و در بعضي از
موارد نظر اصلي به جبرائيل بوده است، بطوريكه به سفره نظر نميشده است، و
نظر بذات حقّ از آئينه و مرآت جبرائيل بوده است.
و در بعضي از
موارد نظر اصلي به همان فرشتگان زيردست و اعوان جبرائيل يعني سفَره بوده
است، و از دريچۀ وجود و تعيّن آنها به جبرائيل و حضرت حقّ نظر ميشده است. و
دربارۀ اين قسم اخير طبق همان آيۀ، أَوْ يُرْسِلَ
رَسُولاً بوده است؛ منتهي بعضي از اوقات توسّط رسول جبرئيل و
بعضي از اوقات توسّط سَفَرة كرامٍ بَرَرة
كه ياران و اعوان او هستند.
چون طبق همين
آيۀ وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَهُ
إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآيءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
خداوند متعال وقتي وحي كند خودش تكلّم ميكند، و در تكليمش واسطه اتّخاذ
نميكند. خودش مستقيماً تجلّي ميكند، و تكلّم ميكند؛ و رسول خدا ادراك
ميكند آن تكلّم را.
و نظير اين معني
را دربارۀ قبض روح داريم؛ در آنجا نيز اين سه مرحله در قرآن كريم وارد شده
است.
در يك جا داريم:
اللَهُ يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا.
[205]
و در يك جا داريم:
قُلْ يَتَوَفَّیـٰكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ.
[206]
و در يك جا داريم:
حَتَّي'ٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَايُفَرِّطُونَ.
[207]
و نظير اين آيه
باز هم در قرآن كريم هست. و به هرحال از اين آيات استفاده ميشود كه در
مسألۀ قبض روح در يك مرتبه خداوند متعال مستقيماً قبض روح ميكند، و يك
مرتبه پائينتر، نسبت به ملك الموت داده شده است، و در مرتبۀ پائينتر
نسبت به فرشتگان و رسولان قبض ارواح داده شده است.
و در تمام اين
سه مرحله نيز خداوند متعال و ملك الموت و ملائكۀ قبض ارواح دست اندركارند.
فقط تفاوت در
اينست كه در بعضي موارد چون شخص محتضَر بغير خدا بهيچوجه متوجّه نيست،
حضرت حقّ متعال خود بدون واسطه قبض روح مينمايد؛ يعني شخص محتضر، عزرائيل
يا فرشته ديگري را نميبيند؛ گرچه آنها دست اندركار باشند.
و در بعضي از
موارد، محتضر مقامش آنطور نيست كه بتواند صرفاً غرق در انوار حضرت احديّت
باشد؛ و چون داراي مراتبي از خلوص ميباشد، لذا جان دادن او توسّط خود
عزرائيل انجام ميگيرد.
و در بعضي از
موارد توسّط ملائكۀ جزئيّه و اعوان عزرائيل صورت ميگيرد. و در صورت دوّم
ديگر ذات حقّ مشاهده نميشود، و در صورت سوّم ذات حقّ و عزرائيل هيچكدام
مشاهده نميگردند. و به هر حال اختلاف اين مراتب بحسب اختلاف ادراكات و
درجات و مقامات محتضر است. و همانطور كه ذكر شد، بحسب ظاهر، اختلاف درجات و
مراتب وحي آيات قرآنيّه در اين سه مرحله نيز بحسب اختلاف حالات و مقامات
و وضعيّاتي بوده است كه خداوند تبارك و تعالي وحي را به يكي از اين سه
طريق نازل ميفرموده است.
* * *
تفسير آيۀ: وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي'ٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي'
تلميذ:
در آيۀ كريمۀ: وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي'ٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا
وَحْيٌ يُوحَي'* عَلَّمَهُ و
شَدِيدُ الْقُوَي'.[208]
آيا مفادش اينست
كه تمام كلمات رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم وحي بوده است؟
يا ظاهرش اينست كه آياتي را كه رسول الله بعنوان قرآن تلاوت ميفرموده
است وحي بوده است؟
چون ديده شده
است كه بعضيها استدلال ميكنند، با تمسّك به اين آيات، بر اينكه حرفهاي
عادي رسول خدا هم وحي مُنزل بوده است. مثلاً در قضيّۀ امر فرمودن آنحضرت
بحركت جَيْش اُسامَه و يا قضيّۀ كاغذ و دوات خواستن رسول
الله در وقت رحلت بر اينكه چيزي بنويسند كه امّت ديگر هرگز گمراه نشوند،
استدلال ميكنند به اين آيۀ شريفه: وَ مَا يَنطِقُ
عَنِ الْهَوَي'ٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي'.
اين كلمات رسول
خدا و اوامر و نواهي آنحضرت در امور فردي و خانوادگي و يا در امور اجتماعي آيا
وحي نبوده است؟ گرچه كلمات عادي رسول خدا هم صحيح بود و طبق حقّ بود؛
امّا استدلال به آيۀ وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي'ٓ درست است؟
علاّمه: آيۀ
وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي'ٓ اطلاق دارد، و شامل وحي آيات
قرآن و غيره ميشود؛ و ميتوان گفت: رسول الله در امور عادي هم از روي
ميل و هواي نفساني سخن نميگفته است.
ولي آيۀ
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي' * عَلَّمَهُ و
شَدِيدُ الْقُوَي' راجع به قرآن كريم و آيات نازله ميباشد و ربطي
بسخنان عادي و اوامر آنحضرت در امور شخصي ندارد.
* * *
تلميذ: بعضيها در
سخنان خود هنگام تكلّم، ضمير أنا استعمال نميكنند، و نميگويند: من چنين
كردم، و يا من رفتم و گفتم و امثال ذلك، بلكه پيوسته ضمير غائب: هُوَ
استعمال ميكنند و ميگويند: چنين كرد، و رفت، و او غذا خورد؛ آيا منظورشان از
اين قسم تكلّم، تأدّب است؛ كه ميخواهند خود را عادت به مَنْ گفتن ندهند،
و از منيّت و نسبت افعال مختلف به خود، خودداري كنند؟ و يا منظورشان استناد
افعال بحقّ است و نميخواهند پاي خود را در ميان آورند، و خود را در مقابل
حضرت حقّ، ذي وجودي پندارند؟
گرچه اين مقام،
مقام توحيد صرف نيست؛ و در آن مقام غير از حضرت حقّ چيزي ديده نميشود؛ و
نسبت افعال بخود هم در حقيقت نسبت بحقّ است تبارك و
تعالي.
علاّمه: در
بعضيها شايد بحسب ظاهر همان جنبۀ تأدّب باشد كه نميخواهند خود را عادت به
مَن مَن گفتن بدهند؛ و براي مقام توحيدي يكنحو زمينه فراهم كردن باشد.
در مسألۀ توحيد
چنين بخاطر دارم كه حضرت صادق عليه السّلام بسيار توجّه و تمايل دارند به
اينكه لفظ هُوَ را به خدا برگردانند، كه بمقام ذات اشاره كند؛ اگر اينجور
باشد هُوَئي جز خدا نداريم، و ديگر مسأله تمام است. قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ.
[209]
لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْءَانَ عَلَي'
جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ و خَـٰشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَهِ وَ تِلْكَ
الامْثَـٰلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.
هُوَ اللَهُ الَّذِي لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ
(غير از هُوَ، اله نيست.) عَـٰلِمُ الْغَيْبِ
وَالشَّهَـٰدَةِ هُوَ الرَّحْمَـٰنُ الرَّحِيمُ.
هُوَ اللَهُ الَّذِي لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ
الْقُدُّوسُ(صحبت از هُوَ است، پاي هُوَ بميان ميآيد.)
السَّلَـٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ
الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ.
[210]
رؤياي أميرالمؤمنين حضرت خضر را و تعليم اسم اعظم
راجع به
أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه آنحضرت در شب قبل از غزوۀ بدر،
حضرت خضر عليه السّلام را در خواب ديدند و گفتند به او: بمن ذكري بده كه
آنرا بگويم و بر دشمنان غالب شوم! حضرت خضر به او گفت: بگو:
يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ.
چون صبح شد، خواب را براي
رسول الله بيان كرد، و حضرت رسول فرمودند: اي عليّ! بتو اسم اعظم تعليم داده شده است.
[211]
چقدر اين ذكر پر معنائيست: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ؛
اي هو! جز تو هو نداريم. و اين ديگر در مسألۀ توحيد وجود خيلي روشن است؛
يَا هُوَ، يَا مَنْ هُوَ، يَا مَنْ هُوَ هُوَ،
يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ. حضرت أمير عليه السّلام فرمودهاند:
من در جنگ بدر به اين ذكر مشغول بودم.
أميرالمؤمنين عليه السّلام جنگ ميكرد و اين ذكر را ميگفت.
بله، هُوَ از ظهورات خودش يك چيزهائي نشان ميداد.
آري، اينها همه
ظهورات است. مردم با چشمهاي كوركورانه ميبينند؛ أميرالمؤمنين عليه
السّلام با چشم ديگري مينگرد. اينها همه اطوار و اشكال ظهورات حقّ است
جَلَّ و عَلا.
* * *
در احوال مرحوم قاضي رضوان الله عليه
تلميذ: آيا مرحوم
قاضي رضوان الله عليه در مجالس خود با شاگردان و رفقاي خصوصي، هيچ از اين
مقولههاي توحيدي تكلّم ميكردند، و مذاكرهاي داشتهاند؟!
مرحوم قاضي بسيار
مرد عجيبي بودهاند؛ چون يك كوه استوار، جاندار، و پر ظرفيّت و پراستعداد.
بعضي از شاگردهايشان مثلاً پس از ده دوازهسال كه نزد ايشان رفت و آمد
مينمودهاند، از توحيد سر در نياوردهاند، و چيزي از توحيد حقّ تعالي دستگيرشان
نشده است، و نميدانم آيا ايشان با آنها مماشاة ميكردهاند و پابپاي آنها
قدم مينهادند؟ تا بالاخره آنها بهمين عوالم كثرات مشغول بوده، تا آن آيت
حقّ رحلت كردهاند.
ولي بعضي از
شاگردها بعكس، خيلي زود از معارف الهيّه و از اسماء و صفات و توحيد ذات حقّ،
علم و معرفت پيدا ميكردهاند.
علاّمه: آري،
مرحوم قاضي با بعضي از شاگردهاي خود كه نسبةً قابل اعتماد بودند از اين رقم
سخنها ميگفتهاند. مرحوم قاضي راستي عجيب مردي بود، و با هر
يك از شاگردها بمقتضاي استعداد و حالات او رفتار ميكرد.
اشخاص هم مختلف
بودند؛ بعضيها از حيث رشد، زودتر رشد پيدا ميكردند؛ و بعضيها اينطور نبودند و
رشدشان بتأخير ميافتاد.
معمولاً ايشان در
حال عادي يك ده بيست روزي در دسترس بودند، و مثلاً رفقا ميآمدند و
ميرفتند، و مذاكراتي داشتند، و صحبتهائي ميشد؛ و آنوقت دفعتاً ايشان نيست
ميشدند، و يك چند روزي اصلاً نبودند و پيدا نميشدند؛ نه در خانه، و نه در
مدرسه، و نه در مسجد، و نه در كوفه، و نه در سهله؛ ابداً از ايشان خبري
نبود، و عيالاتشان هم نميدانستند كجا ميرفتند، چه ميكردند؛ هيچكس خبر
نداشت!
رفقا در اين روزها
در هرجا كه احتمال ميدادند، مرحوم قاضي را نميجستند، و اصلاً هيچ نبودند،
بعد از چند روزي باز پيدا ميشدند و درس و جلسههاي خصوصي را در منزل و مدرسه
دائر داشتند. و همينجور از غرائب و عجائب بسيار داشتند؛ حالات غريب و عجيب
داشتند.
حالات توحيدي مرحوم قاضي رضوان الله عليه
قضيّهاي را از
ايشان آقايان نجف نقل ميكردند، نه يك نفر و دو نفر بلكه بيشتر، و بعداً من
خودم از ايشان پرسيدم، تصديق نمودند كه همين طور است:
مرحوم قاضي مريض
بوده است، و در منزلي كه داشتند در ايوان منزل نشسته بودند. و كسالت ايشان
پادرد بوده است، بحدّيكه ديگر پا جمع نميشد و حركت نميكرد.
در اين حال بين
دو طائفۀ ذِكُرْتْ و شِمِرْتْ در نجف اشرف جنگ بود؛ و بامها را سنگر كرده
بودند و پيوسته بيكديگر از روي بامها تيراندازي ميكردند، و از اينطرف شهر با
طرف ديگر شهر با همديگر ميجنگيدند.
ذِكُرْتْها غلبه
نموده و طائفۀ شِمِرْتْها را عقب ميزدند، و همينجور خانه بخانه، پشت بام به
پشت بام ميگرفتند وجلو ميآمدند.
در پشت بام
ايشان نيز طائفۀ شِمِرْتْها سنگر گرفته بودند و از روي بام به ذِكُرْتْها
ميزدند. چون ذِكُرْتيها غلبه كردند، بر اين پشت بام آمدند و دو نفر از
شِمِرْتيها را در روي بام كشتند؛ و مرحوم قاضي هم در ايوان نشسته و تماشا
ميكنند؛ و چون ذِكُرْتيها بام را تصرّف كردند و شمرتيها عقب نشستند، آمدند
در حياط خانه، و خانه را تصرّف كردند، و دو نفر از شِمِرتيها را در ايوان
كشتند، و دو نفر ديگر را در صحن خانه كشتند كه مجموعاً در خانه شش نفر كشته
شدند.
و مرحوم قاضي
ميفرموده است: وقتيكه آن دو نفر را در پشت بام كشتند، از ناودان مثل
باران همينطور داشت خون پائين ميآمد.
و من همينطور
نشستهام بر جاي خود و هيچ حركتي هم نكردم. و بعد از اين بسيار، ذِكُرْتيها
ريخته بودند در داخل اطاقها، و هر چه بدردخور آنان بود جمع كرده و برده
بودند.
بلي لطفش اين
بود كه مرحوم قاضي ميگفت: من حركت نكردم؛ همينجور كه نشسته بودم، نشسته
بودم تماشا ميكردم. ميگفت: از ناودان خون ميريخت، و در ايوان دو كشته
افتاده بود، و در صحن حياط نيز دو كشته افتاده بود؛ و من تماشا ميكردم.
اين حالات را
فَناي در توحيد گويند؛ كه در آنحال شخص سالك غير از خدا چيزي را نمينگرد، و
تمام حركات و افعال را جلوۀ حقّ مشاهده ميكند.
قضيّۀ ديگري در
نزد مرحوم قاضي پيشآمد كرد كه ما خود حاضر و ناظر بر آن بوديم، و آن اينست
كه:
يكي از دوستان
مرحوم قاضي حجرهاي در مدرسه هندي بخارائي معروف در نجف داشت، و چون
ايشان به مسافرت رفته بود حجره را به مرحوم قاضي واگذار نموده بود كه
ايشان براي نشستن و خوابيدن و سائر احتياجاتي كه دارند از آن
استفاده كنند.
مرحوم قاضي هم
روزها نزديك مغرب ميآمدند در آن حجره، و رفقاي ايشان ميآمدند و نماز
جماعتي بر پا ميكردند؛ و مجموع شاگردان هفت هشت ده نفر بودند. و بعداً
مرحوم قاضي تا دو ساعت از شب گذشته مينشستند و مذاكراتي ميشد، و سؤالاتي
شاگردان مينمودند، و استفاده ميكردند.
يك روز در داخل
حجره نشسته بوديم، مرحوم قاضي هم نشسته و شروع كردند بصحبت كردن دربارۀ
توحيد افعالي. ايشان گرم سخن گفتن دربارۀتوحيد افعالي و توجيه كردن آن
بودند كه در اين اثناء مثل اينكه سقف آمد پائين؛ يك طرف اطاق راه بخاري
بود، از آنجا مثل صداي هارّ هارّي شروع كرد به ريختن، و سر و صدا و گرد و
غبار فضاي حجره را گرفت.
جماعت شاگردان و
آقايان همه برخاستند و من هم برخاستم، و رفتيم تا دم حجره كه رسيديم
ديدم شاگردان دم در ازدحام كرده و براي بيرون رفتن همديگر را عقب ميزدند.
در اينحال معلوم
شد كه اينجورها نيست، و سقف خراب نشده است؛ برگشتيم و نشستيم؛ همه در سر
جاهاي خود نشستيم؛ و مرحوم آقا هم (قاضي) هيچ حركتي نكرده و بر سر جاي خود
نشسته بودند، و اتّفاقاً آن خرابي از بالا سر ايشان شروع شد.
ما آمديم دوباره
نشستيم. آقا فرمود: بيائيد اي مُوحدّين توحيد افعالي! بله بله، همۀ شاگردان
منفعل شدند، و معطّل ماندند كه چه جواب گويند؟
مدّتي نشستيم، و
ايشان نيز دنبال فرمايشاتشان را دربارۀ همان توحيد افعالي بپايان رساندند.
آري! آنروز چنين
امتحاني داده شد. چون مرحوم آقا در اين باره مذاكره داشتند، و اين امتحان
دربارۀ همين موضوع پيش آمد، و ايشان فرمودند: بيائيد اي مُوحِّدين
توحيد افعالي!
بعداً چون تحقيق
بعمل آمد معلوم شد كه اين مدرسه متّصل است بمدرسۀ ديگر، بطوريكه اطاقهاي
اين مدرسه تقريباً متّصل و جفت اطاقهاي آن مدرسه بود، و بين اطاق اين
مدرسه و آن مدرسه فقط يك ديواري در بين فاصله بود.
قرينۀ اطاقي كه
ما در آن نشسته بوديم، در آن مدرسه، سقف بخاريش ريخته بود و خراب شده
بود. و چون اطاق اين مدرسه از راه بخاري به بخاري اطاق آن مدرسه راه
داشت لذا اين سر و صدا پيدا شد، و اين گرد و غبار از محلّ بخاري وارد اطاق شد.
بله، اينجور بود،
يك امتحاني داديم.
* * *
در توحيد أفعالي حضرت حقّ متعال
تلميذ: اگر كسي
بعنوان هديّه براي انسان تحفهاي بياورد، و هديّهاي بدهد، بعضي ميگويند:
بر اساس مسألۀ توحيد افعالي انسان بايد قبول كند، چون دهنده خداست؛ و ردّ
احسان و هديّهاي از خدا شايسته نيست. و ديگر در اينجا مقام عزّت نفس و حفظ
آبرو و غيرها مطرح نيست؛ شخص سالك بايد در اين مقامات عزّت نفس و آبروي
خود را در مقابل اين احسان ناديده بگيرد، و با قبول آن بعنوان قبول از طرف
خدا، راهي را بسوي توحيد افعالي براي خود باز كند.
و بعضي عنوان
عزّت نفس را عنوان ميكنند، و از هر كس هر چيز را قبول نميكنند و بعضي از
ملاحظات ديگري هم دارند. انسان سالك بسوي راه خدا براي وصول بمقصد توحيد
در اينحال چكار كند؟ آيا مقام عزّت نفس مقدّم است، يا معاملۀ توحيد افعالي
حضرت حقّ؟
و چه بسا شخص
هديّه دهنده، اين هديّهاش توأم با عنوان مُساعدت و صدقهاي هست، و
در نيّت خود يك نوع استرحامي را در نظر دارد. و يا مثلاً عنوان شبهِ رشوهاي
دارد، براي آنكه زمينه را براي پذيرش تقاضاي مشروع و يا غير مشروع بعدي
خود فراهم سازد. و در بسياري از اوقات اين قبول هدايا مستلزم حقّي براي
طرف خواهد شد، و بالملازمه توقّع استمالت و حقّي نسبت بخود دارد كه انجام
آن استمالت براي سالك ضرر دارد.
و يا لاأقلّ
مستلزم منّتي است كه از طرفي زير بار منّت رفتن براي سالك صحيح نيست، و
از طرف ديگر خود را جمع كردن، و نسبت بخلق خدا بياعتنا بودن و تقاضاي
آنانرا ردّ كردن نيز براي سلوك ضرر دارد.
علاّمه: قبول هديّه و تحفه
في حدّ نفسه، اگر مستلزم عواقب غير مشروع و ذلّت نباشد لازم است؛ و ردّ
هديّه كار پسنديده نيست. ظاهراً روايتي هم از أميرالمؤمنين عليه السّلام
روايت شده است كه:لَا يَرُدُّ الْإِحْسَانَ
إلَّا الْحِمَارُ.[212]
و ديگر آنكه
احسان را ردّ نميكند مگر سنگ سخت، و يا مگر يك شخص ناجور و ناهموار.
بلي، اگر در بعضي
از اوقات هم يك مقاصد اخلاقي منفيّ بدنبال داشته باشد، مثل ذلّت و منّت و
امثال ذلك بحسب ظاهر قبول آن مطلوب نيست.
و سالك راه خدا
بايد ملاحظۀ اين جهات را نيز داشته باشد. و بطور كلّي بايد گفت كه: قبول
هديّه و تحفه لازم است، وَ لَا يَرُدُّ الْإِحْسَانَ
إلَّا الْحِمَارُ؛ اين حكم كلّي، في الجمله مسجّل است.
امّا وقتيكه
مستلزم ذلّت و يا منّت و يا جنبههاي غير صحيح ديگر بود، در اين موارد حالات
اخلاقي مانع از پذيرش آنست. زيرا نفس همان قبول ذلّت و منّت، سدّ طريق
براي سالك ميكند.
* * *
تلميذ: مرحوم
آخوند ملاّ فتحعلي سلطان آبادي با تمام رياضات و مكاشفات و مقاماتي
كه از ايشان نقل ميشود، گويا در مراحل و منازل توحيد ذات حقّ متعال
نبودهاند.
علاّمه: مثل
اينكه ايشان در مسائل مجاهدتهاي نفساني بوده، و در رشتۀ توحيد نبودهاند.
و چون با مرحوم
آخوند ملاّ حسينقلي همدانيّ، هم عصر و هم زمان بوده، و مرحوم آخوند در رشتۀ
توحيد حقّ تبارك و تعالي بينظير بودهاند؛ لذا با هم مناسباتي و مراوداتي
نداشتهاند و قدري هم روابط آنها تيره بود.
مرحوم آخوند
ملاّ حسينقلي همدانيّ انصافاً خيلي واقعيّت عجيبي داشتند، و در حدود سيصد
نفر شاگرد تربيت كردند؛ البتّه شاگرد و شاگردِ شاگرد.
آنوقت در ميان
اين شاگردان جماعتي هستند كه آدمهاي نسبةً كاملاند، مثل مرحوم آقا سيّد
أحمد كربلائيّ، و مرحوم حاج شيخ محمّد بهاري، و آقا سيّد محمّد سعيد حبّوبي، و
حاج ميرزا جواد آقاي تبريزيّ رضوان الله عليهم.
گفتند: جماعتي،
دسته جمعي توطئه نموده بودند، و دربارۀ روش عرفاني و الهي و توحيدي مرحوم
آخوند ملاّ حسينقلي انتقاد كرده، و يك عريضهاي به مرحوم آية الله
شَرَبْيانيّ نوشته بودند. (در اوقاتي كه مرحوم شربياني رياست مسلمين را
داشته، و بعنوان رئيس مطلق وقت شمرده ميشده است.) و در آن نوشته بودند
كه آخوند ملاّ حسينقلي روش صوفيانه را پيش گرفته است.
مرحوم شربياني
نامه را مطالعه فرمود، و قلم را برداشت و در زير نامه نوشت:
«كاش خداوند مرا
مثل آخوند، صوفي قرار بدهد.»
ديگر با اين جملۀ شربياني كار
تمام شد؛ و دسيسههاي آنان همه بر باد رفت.
[213]
در احوال مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائي طهراني رضوان الله عليه
استاد ما مرحوم
حاج ميرزا علي آقاي قاضي ميفرمودند: استاد ما مرحوم حاج سيّد أحمد كربلائي
رحمة الله عليه ميفرمود: ما پيوسته در خدمت مرحوم آية الحقّ آخوند ملاّ
حسينقلي همدانيّ رضوان الله عليه بوديم، و آخوند صددرصد براي ما بود؛ ولي
همينكه آقا حاج شيخ محمّد بهاري با آخوند روابط آشنائي و ارادت را پيدا نمود
و دائماً در خدمت او رفت و آمد داشت، آخوند را از ما دزديد.
مرحوم قاضي
ميفرمود: مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائي ميگفت: در سفري بيك درويش روشن ضمير
برخورد كردم، او به من گفت: من مأموريّت دارم شما را از دو چيز مطّلع كنم:
اوّل كيميا، دوّم آنكه من فردا ميميرم؛ شما مرا تجهيز نموده و دفن نمائيد!
مرحوم آقا سيّد
أحمد در جواب فرموده بود: امّا من به كيميا نيازي ندارم؛ و امّا تجهيزات شما
را حاضرم. فردا آن درويش فوت ميكند، و مرحوم آقا سيّد أحمد متكفّل تجهيزات
و كفن و دفن او ميشوند.
مرحوم قاضي
ساليان دراز، ادراك صحبت و ملازمت مرحوم خُلد مقام آقا حاج سيّد
مرتضي كشميريّ را نموده است، و در سفر و حضر ملازم ايشان بودهاند.
مرحوم حاج سيّد
مرتضي از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و داراي حالات و مقامات و مكاشفات
بوده، بسيار اهل ادب و اخلاق و جليل القدر؛ و امّا رشتۀ ايشان رشتۀ مرحوم
آخوند ملاّ حسينقلي يعني رشتۀ توحيد و عرفان نبوده است، وليكن در همان حال
و موقعيّت نفساني خود، بسيار ارزشمند و بزرگوار بودهاند.
مرحوم قاضي نقل
ميفرمود كه: روزي در محضر آقا حاج سيّد مرتضي كشميري براي زيارت مرقد حضرت
أبا عبدالله الحسين عليه السّلام از نجف اشرف به كربلاي معلّي آمديم، و
بدواً در حجرهاي كه در مدرسه بازار بين الحرمين بود وارد شديم.
اين حجره منتهَي
إليه پلّههائي بود كه بايد طيّ شود. مرحوم حاج سيّد مرتضي در جلو و من از
عقب سر ايشان حركت ميكردم، چون پلّهها بپايان رسيد و نظر بر در حجره
نموديم، ديديم: مقفّل است.
مرحوم كشميريّ
نظري بمن نموده و گفتند: ميگويند هر كس نام مادر حضرت موسي را بقفل بسته
ببرد، باز ميشود؛ مادر من از مادر حضرت موسي كمتر نيست، و دست بقفل برده و
گفتند: يا فاطمه و قفل باز را در مقابل ما گذاردند، و ما وارد حجره شديم.
* * *
داستان مرد جوان و مرحوم آية الله زنجاني
تلميذ: شما
داستاني را براي ما نقل فرمودهايد، و بنده در رسالۀ «لبّ اللُباب در سير و
سلوك اُولي الالباب» آوردهام كه جواني كه اهل فسق و فجور بوده، ببركت
راهنمائيهاي سيّدي كه از احوال باطني او خبر داده است، ارشاد يافته و
داراي مكاشفاتي شده است، و در سفر بكربلاي معلّي حضرت سيّد الشّهداء
عليه السّلام به او خير مقدم گفتهاند.
بنده بعداً كه از
نجف اشرف بطهران مراجعت كردم آن جوان كه يكي از مهندسين راه و ساختمان
است با ما آشنائي پيدا كرد، و شرح حالات خود را مفصّلاً ميگفت. و در مجالس
عديده با هم گفتگو داشتيم، و شرح مسافرت خود را به عتبات عاليات و ادراك
محضر مرحوم آية الله آقا سيّد جمال الدّين گلپايگاني تغمّده الله برحمته
را بيان ميكرد. و فعلاً نيز از دوستان ماست، مردي است بحمد الله شايسته و
مؤدّب به آداب.
ميگويد: آن سيّدي
كه به سراغ من آمد، و من نزد او رفتم و از من دستگيري نمود، مرحوم رضوان
مقام آية الله حاج سيّد محمود زنجاني امام جمعۀ زنجان بوده است. و از
حالات و اخلاق آن مرحوم چيزها بيان ميكند؛ آيا شما با مرحوم امام جمعۀ
زنجان آشنائي داشتهايد! و با او از نجف اشرف سابقه داشتهايد؟
علاّمه: مرحوم
امام جمعۀ زنجان رضوان الله عليه مردي جليل القدر، عظيم الشّأن، مؤدّب
به آداب و خليق و نيكو سيرت بوده است و ما كراراً و مراراً محضر ايشان را
دريافتهايم، وليكن سابقۀ آشنائي از نجف اشرف را با ايشان نداريم؛ بَدوِ
برخورد و اوّلين ملاقات ما با ايشان در قم بود.
بطوريكه ايشان
براي زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها و ملاقات آقازادۀ خود حاج آقا
عزّالدّين مشرّف شده بودند، و گويا ميل ديدار بنده را نيز داشتند. و بنده
اشتياق زيارت ايشان را به محاسني كه در غيبت از ايشان شنيده بودم داشتم،
و اتّفاقاً روزي كه به حمّام رفته بودم، در سربينۀ حمّام در حاليكه ايشان
مشغول خشك كردن بدن خود با حوله بودند ملاقات دست داد، و بدون سابقۀ قبلي
همديگر را شناختيم، و از آن ببعد در مجالس عديده ملاقاتهاي گرم و خوبي
داشتهايم.
مردي بود بسيار بزرگوار و كريم
النّفس، و متعبِّد و اهل مراقبه بود، و جمعي از اهل فهم و فضل و سلوك در
بلدۀ زنجان به يمن و بركت تربيت ايشان به كمالاتي رسيدهاند. رَحمةُ اللهِ عَليه.
[214]
واجديّت رسول الله مقام بقاء بعد از فناء را
تلميذ: در رسول خدا صلّي الله
عليه وآله و سلّم حالاتي ديده ميشود كه حقيقةً موجب حيرت و بهت انسان
ميگردد. از طرفي ميدانيم كه علم باطني آنحضرت بر مخفيّات و بر ضمائر و
دسيسههائي كه عليه ايشان ميشده، و از جريانات داخلي و خارجي: يعني داخل
منزل آنحضرت و خارج از منزل، تا چه سرحدّ بوده است؛ و علم و اطّلاع
آنحضرت از وقايع بعد از رحلت، و مصيبتهاي وارده بر بضعۀ خود فاطمۀ زهراء
سَلام اللهِ عَليْها، و از وقايع جنگ جمل و صفّين و نهروان، بطوريكه خود
آنحضرت روزي بزنان خود ميگويند:
لَيْتَ
شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الادْبَبِ تَنْبَحُهَا كِلَابُ
الْحَوْأَبِ.
[215]
و خبر دادن
آنحضرت از متخلّفين از جيش اُسامه، و مظالمي كه بر أميرالمؤمنين عليه
السّلام وارد شده است، و حتّي در آستانۀ رحلت كه آنحضرت تقاضاي آوردن كاغذ
و دوات كردند كه چيزي بنويسند كه امّت هرگز گمراه نشوند، از آوردن قلم و
دوات جلوگيري بعمل آوردند و گفتار رسول الله را به هَذيان و پريشان گوئي
نسبت دادند.
و از طرف ديگر تا
اين اندازه رسول الله با آنها مماشات ميكرد، و به آرامش رفتار مينمود، و
تغيير اخلاق و روش نميداد و تندي و خشونت نميفرمود، بلكه سراسر، يك پارچه
تحمّل و صبر و استقامت و شكيبائي بود.
آيا همانطور كه
راجع بمرحوم قاضي ميفرموديد: در قضيّۀ ذِكُرْتْ و شِمِرْتْ و يا در قضيّۀ خراب
شدن سقف بخاري مجاور اطاق؛ اين تماشاي رسولالله در اثر توحيد افعالي بوده
است كه تمام اين وقايع را چون از حقّ متعال ميديد لذا تحمّل و صبر
مينمود؟
علاّمه: نه! حال
رسول الله از آن حالات مرحوم قاضي عاليتر و بهتر بوده است، چون رسول خدا
بمقام بقاء بعد از فناء رسيده بودند؛ و در اين مقام آثار و خصوصيّات عالم
كثرت از احساس دردها، مرضها، تألّمات و غصّههاي روحي همه بجاي خود محفوظ
است؛ و در عين حالِ وحدت و آثار و علائم توحيدي، تمام جهات عالم كثرت
بجميع خصوصيّاتها در آن حضرت مشهود بود.
و لذا در فوت
فرزندشان إبراهيم، اشك از ديدگان آنحضرت جاري بود، و آنرا از آثار
رحمت خدا ميدانستند؛ ولي در عين حال چون اين قضيّه از جانب خدا بود جز حقّ
چيزي نميگفتند و برضاي خدا راضي و تسليم بودند.
و در آنحال فرمودند:
الْعَيْنُ تَدْمَعُ وَ الْقَلْبُ يَحْزَنُ وَ لَا نَقُولُ إلَّا حَقًّا وَ إنَّا
بِكَ يَا إبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُون.
[216]
و بنابراين ايشان با اطّلاع از
اين جريانات بيشتر ناراحت ميشدند، و بهتر و پراثرتر آثار و خصوصيّات اين
جهات را ادراك ميكردند؛ وليكن چون از طرفي داريم: وَ
إِنَّكَ لَعَلَي' خُلُقٍ عَظِيم
[217]
تحمّل و صبر ميفرمودند؛ و جام شكيبائي و استقامت هيچگاه لبريز نميشد.
و من چنين
ميدانم كه همان كلمۀ رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم:
مَا أُوذِيَ نَبيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ قَطُّ
راجع بمسألۀ منافقين داخلي است؛ نه نسبت بكفّار خارجي و مشركين.
آنقدر رسول خدا از
منافقين داخل منزل و خارج از منزل ـ از افرادي كه بظاهر اسلام آورده بودند
ولي در باطن گرايش به اسلام و رسول خدا نداشتند ـ آزار و اذيّت ديد كه
قابل توصيف نيست.
اگر ابتلاي به
قضيّۀ منافقين را كنار بگذاريم، گرفتاريهاي رسول اكرم نسبت به گرفتاريهاي
انبياي سَلَف خيلي چشم گير نبوده است؛ بحسب ظاهر گرفتاريهاي آنها از رسول
اكرم قويتر و شديدتر بوده است.
در بعضي از آنها
اتّفاق افتاد كه انداختند توي ديگ و پختند؛ اصلاً دربارۀ
رسول الله اينچنين اذيّتها اتّفاق نيفتاده است، ليكن ميفرمايد: هيچ پيغمبري هرگز به
اندازهاي كه من اذيّت شدهام آزار نديده است.
علي الظّاهر راجع
بهمان مسألۀ منافقين است؛ در اين باره راستي آزارهاي منافقين نسبت به
رسول الله براي ما قابل فهم و توصيف نيست.
* * *
«إرهاص» در مورد معصومين سلام الله عليهم
تلميذ: دربارۀ
ائمّۀ اطهار عليهم السّلام از همان مقام طفوليّت، انكشاف توحيد بوده است،
يا بحسب مجاهدات و سير تكاملي و رشد و بالاخره به فعليّت رسيدن استعدادها
صورت گرفته است؟
حضرت امام محمّد
تقي عليه السّلام جواد الائمّه در حال طفوليّت بمنصب امامت نائل شدند.
علاّمه: بعنوان إرهَاص
ميتوان گفت. إرهاص يك حالت خرق عادتي است كه قبل از موقع و سررسيد، و
قبل از بلوغ بوجود ميآيد؛ مثل اينكه دربارۀ حضرت أميرالمؤمنين سلام الله
عليه وارد شده است كه وقتيكه مادرشان حضرت فاطمه ايشان را وضع حمل كرد و
از بيت الله الحرام بيرون آورد، رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم
پيش آمد و طفل را گرفت؛ و حضرت أميرالمؤمنين سلام الله عليه شروع كردند
بخواندن سورۀ مؤمنون، از اوّل تا به آخر براي رسول الله خواندند؛ در حاليكه
طفل بود و چند ساعتي بيشتر عمر نداشت؛ ارهاص به اين معني ميگويند (با هاء
هوّز و صاد).
[218]
ارهاص اينست و
بقيّۀ اقسام خارق عادات را يا كرامت و يا معجزه نامند.
امّا اگر از موقعش
جلو بيفتد، ارهاص گويند. اين معاني را دربارۀ ائمّۀ هُدي بعنوان ارهاص
ميتوان يافت؛ مثل حضرت فاطمۀ زهراء سلام الله عليها كه در شكم مادر حرف
ميزد، اين كه معجزه نيست؛ ارهاص است. و همچنين در حضرت جواد الائمّه
عليه السّلام و بسياري از امامان ديگر، بلكه در همۀ امامان في الجمله
متحقّق بوده است.
بازي كردن ائمّه عليهم السّلام در سنّ طفوليّت
تلميذ: آيا ائمّۀ
هُدي سلام الله عليهم أجمعين در سنّ كودكي بازي ميكردهاند؟ و مانند سائر
اطفال بوده، و از همان بازيهامينمودهاند؟ و آيا مسألۀ بازي آنان در سِيَر و
تواريخ صحيح و روايات صحيحه وارد شده است؟
علاّمه: بازي
كردن آنها اشكال ندارد. دربارۀ حضرت جواد الائمّه سلامالله عليه دو قضيّه
نقل شده است.
اوّل آنكه: آنحضرت در كوچه با
بچهها مشغول بازي كردن بودهاند كه مأمون گذشت، و از آنحضرت سؤالاتي نمود
و آنحضرت پاسخهائي دادند.
[219]
دوّم از صوفيّه
است، و چنين نقل ميكنند كه: آنحضرت با بايزيد بسطامي مشغول بازي كردن
بودند، بازي مخصوصي كه يكي مخفي شود و ديگري بايد او را جستجو كند و پيدا كند
(بازي قايم موشك).
بنا شد حضرت جواد
پنهان شوند و بايزيد آنحضرت را پيدا كند.
حضرت پنهان شدند؛
و بايزيد هر چه كرد، و هر جاي عالم را گشت آنحضرت را پيدا نكرد.
يك همچنين چيزي
بعنوان كرامت براي حضرت جواد نقل ميكنند.
آنوقت گويا حضرت
جواد از تهِ قلبِ بايزيد صدا زدند به اينكه: من اينجا هستم! شما كجا را
ميگرديد؟
اين قضيّه را
الآن درست بخاطرم نيست كه كجا ديدهام؛ مردّد است پيش بنده بين كتاب
«طرآئق الحقآئق» و كتاب «نفحات الاُنس» جامي. اينطور نقل كردهاند؛ البتّه
جا هم دارد كه بايزيد نتواند حضرت جواد را پيدا كند.
جامي، دو نفر
بودهاند: يكي عبدالرّحمن و ديگري أحمد. كتاب «نفحات» از عبدالرّحمن است،
عبدالرّحمن از أحمد پختهتر بوده است؛ اشعار خوبي دارد، بيانات خوب، بعضاً
كتابهاي خوب دارد.
«لوآئح» و
«لمعات» دارد؛ بنده «لوآئح» را نديدهام، ولي «لمعات» را مطالعه كردهام.
* * *
راجع به كيفيّت قيام حضرت مَهدي أرواحنا
فداه
تلميذ: راجع
بحضرت قائم آل محمّد حضرت حجّة بن الحسن العَسكري أرواحُنا فِداه و
كيفيّت ظهورش، از مرحوم قاضي رحمة الله عليه چيزي بخاطر داريد؟!
علاّمه: در روايت
است كه چون حضرت قائم ظهور كنند، اوّل دعوت خود را از مكّه آغاز ميكنند.
بدينطريق كه بين ركن و مقام پشت به كعبه نموده و اعلان ميفرمايند، و از
خواصّ آنحضرت سيصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع ميگردند.
مرحوم استاد ما
قاضي رحمة الله عليه ميفرمود كه: در اينحال حضرت به آنها مطلبي ميگويند
كه همۀ آنها در اقطار عالم متفرّق و منتشر ميگردند، و چون همۀ آنها داراي طيّ
الارض هستند، تمام عالم را تفحّص ميكنند، و ميفهمند كه غير از آنحضرت كسي
داراي مقام ولايت مطلقۀ الهيّه و مأمور به ظهور و قيام، و حاوي همۀ
گنجينههاي اسرار الهي، و صاحب الامر نيست.
در اينحال همه
به مكّه مراجعت ميكنند، و به آن حضرت تسليم ميشوند، و بيعت مينمايند.
مرحوم قاضي
رضوان الله عليه ميفرمود: من ميدانم آن كلمهاي را كه حضرت به آنها
ميفرمايد و همه از دور آنحضرت متفرّق ميشوند چيست.
و من در روايت
ديدهام كه حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايند: من آن كلمه را ميدانم.
مرحوم قاضي
ميفرمود: بعضي از افراد زمان ما مسلّماً ادراك محضر مبارك آنحضرت را
كردهاند، و بخدمتش شرفياب شدهاند.
يكي از آنها در
مسجد سهله در مقام آنحضرت كه به مقام صاحب الزّمان معروفست، مشغول دعا و
ذكر بود كه ناگهان ميبيند آنحضرت را در ميانۀ نوري بسيار قويّ، كه به او
نزديك ميشدند؛ و چنان ابّهت و عظمت آن نور او را ميگيرد كه نزديك بود قبض
روح شود؛ و نفسهاي او قطع و به شمارش افتاده بود، و تقريباً يكي دو نفس
به آخر مانده بود كه جان دهد آنحضرت را به اسماء جلاليّۀ خدا قسم ميدهد كه
ديگر به او نزديك نگردند.
بعد از دو هفته
كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند، و مراد خود را
مييابد و بشرف ملاقات ميرسد
. مرحوم قاضي ميفرمود: اين شخص آقا شيخ محمّد تقيّ آملي بوده است.
[220]