(195) -
ـ اين اشعار را صدر المتألّهين در ج 2 «أسفار» از طبع حروفي شاهد آورده
است:
(1) شيشۀ خمر چنان لطيف است، و خود خمر هم چنان لطيف، كه امر مشتبه شد؛ و
مسأله از اينجهت مشكل آمد.
(2) پس گويا مثل اينكه خمر است و شيشهاي نيست؛ و يا اينكه گويا شيشه است
و خمري نيست.
(196) -
ـ «مفاتيح الإعجاز» در شرح «گلشن راز» ص 61، و معني شعر اوّل اينست:
«آيا ظرفهاي بلورين است كه با میمُتلالي و روشن شده است؟ و يا آيا
خورشيدهائيست كه به ابرها مُتلالي و درخشان شده است؟»
(197) -
مراد حضرت علاّمه، بقاء أعيان ثابته در حال فناء قبل از موت است
در معني: ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادي بِشَيْءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا
افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ
آنچه بنظر اين ناچيز در هنگام تحرير اين مصاحبات رسيد اينست كه بگوئيم:
فناي افراد انسان در ذات اقدس حضرت حقّ بدو گونه صورت ميگيرد:
اوّل آنكه: زندگاني طبيعي و حيات مادّي آنها باقي بوده، و در اين حال
موفّق به مقام فنا ميشوند، و اين فنا قبل از موت پيدا ميشود. و در اينصورت
افراد مومن و مخلِص كه راهي را بسوي خدا پيمودهاند با وجود حيات دنيوي
فاني ميشوند، و بنابراين مقام فنا براي آنان مانند حالات مختلفي است كه
پيدا ميشود.
ميتوانيم بگوئيم كه: زيد در حال فناست؛ همينطور كه ميگوئيم: زيد در حال
فنا نيست. و در اينصورت حال فنا و عدم فنا دو حال مختلفي است كه براي زيد
پيدا ميشود. و البتّه چون ميگوئيم: براي زيد پيدا ميشود معلوم است كه
براي زيد و تعيّن او، يعني زيد متعيّن و موجود پيدا ميشود؛ و البتّه در
اينصورت عين ثابت باقي است.
و اين حال فنا همانست كه در روايات وارد شده است كه:
ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادي بِشَيْءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا
افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ؛ وَ إنـَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّي
اُحِبَّهُ، فَإذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ
الَّذي يَبْصُرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتي
يَبْطِشُ بِها؛ إنْ دَعاني أجَبْتُهُ وَ إنْ سَأَلَني أعْطَيْتُهُ.
«هيچگاه بندهاي از بندگان من بمن تقرّب نميجويد به چيزيكه در نزد من
بهتر باشد از آن عملي كه بر او واجب كردهام و بر عهدۀ او قرار دادهام؛ و
بندۀ من دائماً بمن تقرّب ميجويد بواسطۀ كارهاي شايسته و پسنديدهاي كه
بعنوان مستحبّ و نافله مورد رضا و محبّت من بوده است؛ تا بحدّيكه من او را
دوست ميدارم. و پس از آنكه من او را دوست داشتم، من گوش او ميشوم كه
با او ميشنود، و چشم او ميشوم كه با او ميبيند، و زبان او ميشوم كه با او
تكلّم ميكند، و دست او ميشوم كه با او ميگيرد؛ اگر مرا بخواند اجابت
ميكنم، و اگر از من چيزي بخواهد به او ميدهم.» اين حديث را در كتب معتبرۀ
شيعه چون «مَحاسن» برقي و كتاب «كافي» بسندهاي مختلف آوردهاند. و غزالي
در «إحيآء العلوم» در كتاب محبّت و شوق بخدا آورده است. و مرحوم آية الحقّ
و العرفان حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي در كتاب «لقآء الله» فرمودهاند:
اين حديث، متّفقٌ عَليه بين همۀ اهل اسلام است.
باري، اين حديث شريف همين حال فناي مؤمن را در ذات حقّ در حال حيات
بيان ميكند. و در اين صورت حقّ با چشم مؤمن ميبيند و با گوش او ميشنود و
با زبان او بسخن در ميآيد و با دست او اخذ ميكند. و همين است مراد از اشعار
ملاّي رومي؛ آنجا كه ميفرمايد:
گفت نوح اي سَركشان مَن مَن نيم من ز جان مُردم به جانان ميزيم
چون ز جان مُردم به جانان زندهام نيست مرگم تا ابد پايندهام
چون بمردم از حواسات بشر حقّ مرا شد سَمع و ادراك و بَصر
چونكه من من نيستم اين دَم ز هوست پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست
هست اندر نقش اين روباه شير سوي اين روبَه نشايد شد دلير
و در اين قسم از فنا مسلّماً تعيّن زيد از نقطۀ نظر اصل خلقت باقيست، زيرا
حقّ از چشم همين زيد ميبيند و از گوش همين ميشنود. پس فنا حالتي است براي
او، و معلوم است كه صاحب اين حال زيد است كه در حال فنا وجود خود را رها
كرده است ولي اصل زيديّت او بجاي خود باقي است.
و ظاهراً راجع بهمين فنا باشد آنچه را كه محيي الدّين دربارۀ اشخاص فاني،
قائل به بقاء عين ثابت شده است.
و فناي جميع موجودات از جمادات و نباتات چون درختها و كوهها و آسمانها و
زمين و ستارگان در ذات حقّ تعالي از همين قبيل است، زيرا با بقاء اعيان
ثابته و هويّات خود فنا دارند؛ و همه در مقام تذلّل و خشوعاند. و آيۀ شريفۀ:
إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ إِلآ ءَاتِي الرَّحْمَـٰنِ
عَبْدًا * لَّقَدْ أَحْصَیـٰهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا نيز راجع به همين قسم از
فناست، زيرا اين درجه از عبوديّت كه فناي تكويني است با تحقّق انّيّاتو
تعيّنات صورت ميگيرد و لذا ميفرمايد: همه بسوي خداي رحمن رونده هستند، و
خدا آنها را احصاء ميكند و ميشمرد؛ و معلوم است كه آمدن و احصاء كردن و
شمردن نسبت به موجودات متعيّنه صورت ميگيرد.
دوّم: فنا براي كسانيكه زندگي طبيعي و حيات مادّي و دنيوي خود را از دست
دادهاند، و عقبات برزخ و قيامت را بعد از اين دنيا طيّ كرده، و از مقرّبين و
مخلَصين بوده، و در ذات حقّ بمقام فنا باقيماندهاند. اينان كه بدن خود را
رها كرده و جسمي ندارند، و برزخ و قيامت را نيز رها كرده، صورت و نفسي
ندارند و در حرم حقّ وارد شده و از همۀ تعيّنات گذشتهاند، ديگر براي آنها عين
ثابتي نيست؛ انّيّت و تعيّن و اسم و رسمي نيست. و شايد اشاره به اين فنا
باشد آنچه را كه شيخ وليّ الله دهلوي در كتاب «هَمَعات» ميگويد كه:
حصول فنا پس از پانصد سال از مردن براي انسان حاصل ميشود.
و در اين صورت از فنا ديگر عين ثابتي نيست. و تبديل و تبدّل زيد به مقام
فنا، مثل تبديل و تبدّل پروانه به آتش است و مثل تبديل حبّۀ قند به آب و
قطره به دريا و كرم آب به پرنده، و امثال ذلك كه تبدّل ماهوي و وجودي
شده است. پس در اين قسم تبدّل حال به حال با بقاي عين ثابت و انّيَّت
نيست مانند قسم اوّل كه چنين بود.
در اين قسم تبديل و تبدّل ذاتي صورت ميگيرد، و چون سگي كه در نمكزار
نمك گردد و اصلاً عين و اثري از او باقي نباشد، عين و اثري از سالك راه خدا
بعد از موت نخواهد بود.
هَنيـًا لاربابِ النَّعيمِ نعيمُهم و لِلعاشقِ المِسكينِ ما يَتجرّعُ
و ظاهراً آنچه استاد ما آية الله و سَنَد الحقّ و العرفان مرحوم علاّمۀ
طباطبائي رضوانُالله عليه در اين مصاحبات با اين ناچيز كه خوشهچين درياي
بيكران علوم ايشان بودهام، بر آن اصرار دارند و به هيچ وجه من الوجوه،
همانطور كه ملاحظه ميشود، از آن تنازل نميكنند؛ و بعنوان عين ثابت و بقاء
مرجع ضمير در هر حال (براي بقاء نسبت) بدان ملزم هستند، همان فناي از قسم
اوّل است كه با وجود حيات سالك در دنيا براي او پيدا ميشود، كه بعنوان
حالات يا ملكات براي او محسوب ميگردد. جَزاه اللهُ عَن العلمِ أفضلَ جزآءِ
المُعلّمينَ و رحمةُ اللهِ عَليْهِ رَحمةً واسعةً؛ گر چه از بعضي از عباراتشان
استفادۀ توسعه نسبت بدو قسم از فنا ميتوان نمود.
(198) -
ـ آيات 40 تا 43، از سورۀ 37: الصّآفّات
(199) -
ـ آيۀ 51، از سورۀ 42: الشّوري: «و از براي هيچ فردي از افراد بشر نيست
كه خداوند با او سخن گويد مگر از راه وحي، و يا از پشت پرده و حجاب، و يا
اينكه فرستادهاي را بفرستد، پس وحي كند به اذن خود هر چه را كه بخواهد؛ و
او بلند مرتبه و حكيم است.»
(200) -
ـ آيات 1 تا 5، از سورۀ 96: العلق: «بخوان به اسم پروردگارت، آنكه
خلق كرد! انسان را از عَلَق خلق كرد. بخوان! و پروردگار تو از همۀ موجودات
مكرّمتر و بزرگوارتر است. آن كسي است كه با قلم تعليم كرد. و به انسان
تعليم كرد چيزهائي را كه نميدانست.»
(201) -
ـ صدر آيۀ 97، از سورۀ 2: البقرة: «بگو كيست كه دشمن جبرائيل باشد؟
جبرائيل است كه بر قلب تو فرو فرستاد قرآن را به اذن خدا.»
(202) -
ـ صدر آيۀ 102، از سورۀ 16: النّحل: «بگو قرآن را روح القدس از جانب
پروردگارت بحقّ فرو فرستاد تا اينكه كسانيكه ايمان آوردهاند، استوار و پا
برجاي بوده باشند.»
(203) -
ـ آيات 193 تا 195، از سورۀ 26: الشّعرآء: «قرآن را روح الامين بر قلب
تو فروفرستاد براي اينكه از ترسانندگان بوده باشي، بزبان عربي آشكارا.»
(204) -
ـ آيات 11 تا 16، از سورۀ 80: عبس: «نه! اينچنين نيست بلكه آيات قرآن
براي تذكّر و پند است، تا هر كه بخواهد متذكّر گردد. در صحيفههاي بلند مرتبه
و بزرگ مقام است. آن صحيفهها، بلند رتبه و پاك و پاكيزه است، كه بدست
سفيران حقّ و فرشتگان وحي كه ملائكۀ بزرگوار و با اخلاق نيكو هستند فرستاده
ميشود.»
(205) -
ـ صدر آيۀ 42، از سورۀ 39: الزّمر: «خداوند جانها را در وقت مردن و در
وقت خوابيدن ميگيرد.»
(206) -
ـ صدر آيۀ 11، از سورۀ 32: السّجدة: «بگو شما را قبض روح ميكند آن فرشتۀ
مرگي كه بشما گماشته شده است.»
(207) -
ـ ذيل آيۀ 61، از سورۀ 6: الانعام: «حتّي تا زمانيكه موت بسراغ يكي از
شما بيايد، در آن هنگام رسولان و فرستادگان ما از فرشتگان، او را قبض روح
ميكنند؛ و آنها در انجام اين امر كوتاهي ندارند.»
(208) -
ـ آيات 3 تا 5، از سورۀ 53: النّجم: «و رسول خدا از روي ميل و هواي
نفساني خود سخن نميگويد. نيست سخن او مگر وحي خداوندي كه به او وحي شده
است. و او را شَديد الْقُوَي (كه منظور جبرائيل امين است) تعليم كرده
است.»
(209) -
ـ آيۀ 1، از سورۀ 112: الإخلاص
(210) -
ـ آيات 21 تا 23، از سورۀ 59: الحشر: «اگر ما اين قرآن را بر كوهي
فروميفرستاديم، هر آينه ميديدي كه آن كوه از عظمت خدا و ترس از خدا خاشع
ميشد و متلاشي ميگشت! و ما اين مثالها را براي مردم ميزنيم به اميد
آنكه تفكّر كنند.»
«اوست خداوند يگانهايكه غير از او خدائي نيست، كه به نهان و آشكار اطّلاع
دارد، و بخشنده و مهربان است.»
«اوست خداوند يگانهاي كه غير از او خدائي نيست. و سلطان مقتدر، و پاك و
منزّه از هر عيب، و ايمني بخش، و حافظ و نگهدارندۀ عالَم، و قاهر و مسلّط بر
جميع مخلوقات،و با عزّت، و با جبروت و عظمت، و متكبّر است. و منزّه است
اين خدا از هرچه را كه مشركان براي او شريك و انبازي قرار ميدهند.»
(211) -
ـ اين روايت را در تفسير «مجمع البيان» در تفسير سورۀ إخلاص آورده است
كه: وَحَدَّثَني (أيْ قالَ أبو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلامُ) وَ حَدَّثَني أبي
عَنْ أبيهِ عَنْ أميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أنَّهُ قالَ: رَأَيْتُ
الْخِضْرَ في الْمَنامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ، فَقُلْتُ لَهُ: عَلِّمْني
شَيْئًا أنْتَصِرُ بِهِ عَلَي الاعْدآءِ! فَقالَ: قُلْ: يا هُوَ يا مَنْ لا هُوَ
إلاّ هُوَ! فَلَمّا أصْبَحْتُ قَصَصْتُ عَلَي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ
عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ.
فَقالَ يا عَليُّ! عُلِّمْتَ الاِسْمَ الاعْظَمَ؛ فَكانَ عَلَي لِساني يَوْمَ
بَدْرٍ.
قالَ: وَ قَرَأَ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ بَدْرٍ: قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ،
فَلَمّا فَرَغَ قالَ: يا هُوَ يا مَنْ لا هُوَ إلاّ هُوَ اغْفِرْلي وَ انْصُرْني
عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ. وَ كانَ يَقولُ ذَلِكَ يَوْمَ صِفِّينَ وَ هُوَ
يُطارِدُ، فَقالَ لَهُ عَمّارُ ابْنُ ياسِرٍ: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ ما هَذِهِ
الكِناياتُ؟! قالَ: اسْمُ اللَهِ الاعْظَمُ وَ عِمادُ التَّوْحيدِ لِلَّهِ؛ لا
إلَهَ إلاّ هُوَ، ثُمَّ قَرَأ: شَهِدَ اللَهُ أَنـَّهُو لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ وَ
الْمَلَائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَآئمَـا بالْقِسْطِ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، وَ ءَاخِرَ الْحَشْرِ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّي أرْبَعَ
رَكَعاتٍ قَبْلَ الزَّوالِ.
و اصل اين روايت را در «توحيد» صدوق در باب تفسير قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ، ص
89، با سند متّصل خود روايت ميكند از أبي البَخْتَري وَهَب بن وَهَب از
حضرت صادق عليهالسّلام، از حضرت باقر عليه السّلام، و در ضمن تفسير، حضرت
باقر استشهاد به اين روايت مينمايند، كه از پدرشان، و آنحضرت از پدرش حضرت
سيّد الشّهداء عليه السّلام، و او از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده
است.
(212) -
ـ «ردّ احسانِ كسي را نميكند مگر درازگوش.»
(213) -
ـ شرح احوال مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني را مرحوم علاّمه آية
الله حاج شيخ آقا بزرگ طهراني در جلد دوّم «نقبآء البشر» از «أعلام
الشّيعة» از ص 674 تا ص 678 آوردهاند؛ و دربارۀ ايشان چنين ميفرمايد: و
هُوَ في خُصوصِ هَذا العِلمِ (يعني علم اخلاق) أمرٌ عَظيمٌ لايحدُّه وَصفٌ؛
فَقد مَضَت حُقبةٌ طَويلةٌ لَم يجدْ خِلالها الزّمنُ بِمن ماثلَهُ في علمِ
الاخلاقِ و تهذيبِ النُّفوسِ؛ وَ قد خُتمَ به هَذا الفنُّ فَلم ينبَغِ بعدهُ مَن
يكونُ لهُ ما كانَ لِلمُترجَم لَهُ بِحيثُ يُعدُّ نَظيرًا له. ـ تا آخر آنچه
بيان ميكند.
(214) -
ـ آقازادۀ مرحوم امام جمعۀ زنجان رحمةُ اللهِ عَليه، رفيق شفيق و صديق
ارجمند: حضرت آية الله حاج سيّد عزّالدّين زنجاني دامت بركاته هستند كه
بعد از پدر، امامت جمعۀ شهر زنجان و زعامت حوزۀ علميّۀ آن شهر با ايشان بوده
و اكنون در شهر مقدّس مشهد رضوي علي ثاويه آلافُ التَّحيّةِ و الثَّناء اقامت
دارند.
ايشان از مبرّزين از قدماء شاگردان علاّمۀ طباطبائي رحمةُ اللهِ عَليه
ميباشند كه سالياني به دروس أسفار و شفاي آن مرحوم حضور يافته، و سابقۀ
آشنائي و ارادت اين ناچيز با ايشان از همان دوران طلبگي ما در بلدۀ طيّبۀ
قم بوده است. مردي است جامع بين علم و عمل و بين معقول و منقول: مفسّر
قرآن كريم، وارد در ابحاث علميّه و فلسفيّه؛ و متعبّد بعبوديّت الهيّه و
متخلّق به اخلاق حسنه ميباشند.
و حقّاً ميتوان ايشان را يكي از نمونههاي بارز مفاخر اسلام شمرد. جمعي از
طلاّب از بركات محضر ايشان استفاده ميكنند، خداوند نعمت وجود ايشان را براي
عالم علم و فضيلت مستدام بدارد. اللَهُمَّ طوِّلْ عُمره وَ أيِّدْه وَ
سَدِّدْه.
(215) -
ـ «ايكاش ميدانستم كه كدام يك از شما سوار بر شتر پر پشم هستيد، در
حاليكه سگهاي حوْأب به او هجوم آورده و صدا ميكنند؟!»
(216) -
ـ «چشم ميگريد، و دل غصّهدار است، و غير از سخن حقّ چيزي نميگوئيم؛
و ما دربارۀ مرگ تو اي إبراهيم اندوهناك هستيم.»
(217) -
ـ آيۀ 4، از سورۀ 68: نٓ وَ الْقلَم: «و بدرستيكه حقّاً تو اي پيغمبر،
داراي اخلاق بزرگي هستي!»
(218) -
ـ داستان خواندن أميرالمؤمنين سورۀ مؤمنون را، ابن شهرآشوب در «مناقب»
ج 1، ص 359، طبع سنگي نقل ميكند. و مجلسي در «بحار» طبع كمپاني، ج 9، ص
5 از «مناقب» و از «أمالي شيخ طوسي» نقل ميكند، و در طبع «بحار» حروفي در
ج 35، ص 35 ميباشد.
(219) -
ـ اين داستان را مفصّلاً شيخ بهائي در «مفتاح الفلاح» ص 171، از طبع
سنۀ 1324، در ضمن بيان بعضي از دعاهاي حضرت جواد آورده است و گويد كه:
خاصّه و عامّه روايت كردهاند. و حرّ عاملي در «اثبات الهُداة» ج 6، ص 202،
از «مِفتاح الفلاح» آورده و گويد: اين را نيز محمّد بن طلحة شافعي در كتاب
«مطالب السَّـُول» آورده است.
(220) -
ـ مرحوم آقا شيخ محمّد تقيّ آملي از علماي برجستۀ طهران و از طراز اوّل
بودند، چه از نقطۀ نظر فقاهت و چه از نقطۀ نظر اخلاق و معارف. تدريس فقه و
فلسفه مينمودند، «منظومۀ سبزواري» و «أسفار» را تدريس ميكردند؛ و صاحب حاشيۀ
«مِصْباح الهدي في شَرح العُروَةِ الوُثقَي» و حاشيه و شرح «منظومۀ
سبزواري»هستند، و با پدر حقير سوابق علمي و آشنائي از زمان طلبگي را
داشتهاند.
حقير محضر ايشان را مكرّراً ادراك كردهام؛ بسيار خليق و مؤدّب و سليم
النّفس و دور از هوي بود؛ و تا آخر عمر متصدّي فتوي نشد و رساله بطبع
نرسانيد. آن مرحوم در ايّام جواني و تحصيل در نجف اشرف از محضر درس استاد
قاضي رَحمة الله عليه در امور عرفاني استفاده مينموده، وداراي كمالاتي
بوده است.
(221) -
ـ اقتباس از آيۀ 14، از سورۀ 89: الفجر: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.
(222) -
ـ آيۀ 17 و 22 و 32 و 40، از سورۀ 54: القمر: «و بتحقيق كه ما قرآن را
براي فهميدن آسان كرديم؛ آيا فهم كنندهاي هست؟»
(223) -
ـ آيۀ 5، از سورۀ 32: السّجدة: «خداوند تدبير امر را از آسمان بسوي زمين
ميكند، و سپس آن امر بسوي خدا بالا ميرود در روزي كه مقدار آن هزار سال
است، از همين سالهائي كه شما ميشمريد!»
(224) -
ـ آيات 1 تا 5، از سورۀ 79: النّازعات: «سوگند به كسانيكه بسختي بيرون
ميكشند. و سوگند به كسانيكه با نشاط و وسعت و گشايش انجام ميدهند. و سوگند
به كسانيكه كار را به سرعت انجام ميدهند. پس سوگند به كسانيكه سبقت
ميگيرند. پس سوگند بكسانيكه تدبير امور را ميكنند.»
(225) -
ـ آيۀ اوّل، از سورۀ 113: الفلق
(226) -
ـ اين روايات را مرحوم فيض كاشاني در مقدّمۀ چهارم از دوازده مقدّمۀ
خود در كتاب تفسير «صافي» آورده و بحث كافي نموده است.
(227) -
ـ آيۀ 4، از سورۀ 97: القدر: «در شب قَدر ملائكه و روح پائين ميآيند، با
اذن پروردگارشان با هر امر و فرماني.»
(228) -
ـ صدر آيۀ 102، از سورۀ 16: النّحل: «بگو روح القُدُس قرآن را بر تو از
جانب پروردگارت فرو فرستاد.»
(229) -
ـ آيۀ 193 و صدر آيۀ 194، از سورۀ 26: الشّعرآء: «روح الامين قرآن را بر
قلب تو فرو فرستاد.»
(230) -
ـ آيۀ 38، از سورۀ 78: النّبأ: «روز قيامت روزي است كه روح در محضر خدا
قيام ميكند، و فرشتگان نيز بطور صفّ بسته قيام دارند، و كسي سخن نميگويد
مگر آنكه خداوند رحمن به او اذن داده باشد و راست گويد.»
(231) -
ـ آيۀ 2، از سورۀ 16: النّحل: «خداوند فرشتگان را با روح از عالم أمر خود
فروميفرستد بر هر يك از بندگان خود كه بخواهد، براي اينكه انذار كنند كه
هيچ معبودي جز خدا نيست، و بايد شما از خدا بپرهيزيد!»
(232) -
ـ ذيل آيۀ 15، از سورۀ 40: غافر: «إلقاء ميكند روح را از امر خود بر هر
يك از بندگان خود كه بخواهد، براي آنكه از روز تلاقي بترساند.»
(233) -
ـ صدر آيۀ 85، از سورۀ 17: الإسرآء: «و از تو دربارۀ روح سؤال ميكنند؛
بگو: روح از امر پروردگار من است.»
(234) -
ـ «اوّلين چيزيكه خداوند آفريد، نور پيغمبر تست اي جابر!»
(235) -
ـ آيۀ 52، از سورۀ 42: الشّوري: «و اينچنين ما وحي كرديم بسوي تو روح
را كه از امر ماست، و قبل از آن نميدانستي تو كه كتاب و ايمان چيست،
وليكن ما آنرا نوري قرار داديم تا بواسطۀ آن هر يك از بندگان خود را كه
بخواهيم، هدايت كنيم؛ و بدرستيكه تو به راه راست هدايت ميكني!»
(236) -
ـ آيهاي كه در سورۀ عمّ است اينست: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ
الملائِكه صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ
قَالَ صَوَابًا؛ شايد منظور حضرت علاّمه رحمةُ اللهِ عليه يك نحوه سيطرۀ روح
بر ملائكه بوده است.
(237) -
ـ شايد آيۀ مورد نظر علاّمه رحمةُ اللهِ عليه اين آيه باشد (آيۀ 11، از
سورۀ 13: الرّعد): لَهُو مُعَقِّبَـٰتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ
يَحْفَظُونَهُو مِنْ أَمْرِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ
حَتَّي' يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَآ أَرَادَ اللَهُ بِقَوْمٍ سُوٓءًا
فَلَا مَرَدَّ لَهُو وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ كه لفظ معقّبات و
حفظ آنها از امر خدا، دلالت بر اين معني دارد.
(238) -
ـ آيۀ 169، از سورۀ 3: ءَال عمران: «و البتّه چنين گمان مبر كه كساني
كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند! بلكه آنها زندگانند، و در پيشگاه
پروردگارشان روزي ميخورند!»
(239) -
ـ آيۀ 170، از سورۀ 3: ءَال عمران: «خوشحالند بسبب آنچه خدا از فضل خود
به آنها داده است، و مسرورند دربارۀ كسانيكه در دنيا بوده و هنوز به آنها
ملحق نشدهاند از مؤمنين، به اينكه براي آنها ترس و اندوهي نيست.»
(240) -
ـ آيۀ 20، از سورۀ 36: يسٓ: «و از دورترين نقطۀ شهر مردي شتابان ميآمد و
گفت: اي قوم من! از اين رسولان پيروي كنيد!»
(241) -
ـ آيۀ 25، از سورۀ 36: يسٓ: «بدرستيكه حقّاً من به پروردگار شما ايمان
آوردم، پس شما بگفتار من گوش فرا دهيد!»
(242) -
ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 36: يسٓ: «به او گفته شد كه: داخل در بهشت شو؛
او گفت: اي كاش قوم من ميدانستند كه پروردگار من، مرا در مغفرت و كرامت
خود قرار داد.»
(243) -
ـ صدر آيۀ 25، از سورۀ 71: نوح: «از جهت گناهان و معصيتهايشان غرق
شدند، پس داخل آتش گشتند.»
(244) -
ـ در اينجا چهار روايت وارد است، و چون مضمونشان بهم نزديك است ما به
ذكر مضمون همانكه استاد بيان كردند اكتفا ميكنيم، و آن روايت در «فروع
كافي» طبع سنگي، ج 1، ص 64 است و ترجمهاش اينست: «در قبر پرسش نميشود
مگر از كسيكه ايمان خود را كاملاً خالص نموده باشد، يا آنكه كفر خود را خالص
نموده باشد؛ و امّا نسبت به بقيّۀ افراد از سؤال قبر آنها اغماض ميشود.»
(245) -
ـ آيۀ 133، از سورۀ 3: ءَالِ عمران، و نظير اين آيه در سورۀ 57: الحديد،
آيۀ 21 است: سَابقُوٓا إِلَي' مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا
كَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الارْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَهِ وَ
رُسُلِهِ ذَ'لِكَ فَضْلُ اللَهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَهُ ذُوالْفَضْلِ
الْعَظِيمِ.
(246) -
ـ آيۀ 22، از سورۀ 50: قٓ: «هر آينه حقّاً كه تو از اين امر در غفلت
بودي، پس ما پرده را از تو برداشتيم و بنابراين، چشم تو امروز تيزبين است.»
(247) -
ـ حديث رويبضه در أشراط السّاعة است، و آن، حديث مفصّلي است كه
سلمان در كنار خانۀ خدا مطالبي را راجع به علامات قيامت از رسول الله
ميپرسيده است. و اصل اين حديث در «تفسير عليّ بن إبراهيم» ص 627 تا 629
ميباشد، و در تفسير «الميزان» ج 5، از ص 432 تا 435 از «تفسير عليّ بن
إبراهيم» نقل كردهاند.
(248) -
ـ آيۀ 96، از سورۀ 21: الانبيآء: «تا زمانيكه يأجوج و مأجوج مانعشان بر
طرف شود، و آنها از هر تپه و بلندي سرازير شده و به راه خواهند افتاد.»
(249) -
ـ آيۀ 9، از سورۀ 6: الانعام: «و اگر ما پيغمبر را فرشته قرار ميداديم،
هر آينه او را مَرد قرار ميداديم؛ و هر آينه بر اين مردم مشتبه ميساختيم
آنچه را كه آنها بر خودشان مشتبه ميسازند.»
(250) -
ـ «بگو اي پيغمبر كه: بمن وحي شده است كه جماعتي از طائفۀ جنّ بسخن
من گوش فرا دادند پس گفتند: ما شنيديم قرآن شگفتانگيزي را كه بسوي رشد و
كمال رهبري ميكند، پس ما به آن ايمان آورديم؛ و هيچگاه ما بپروردگارمان
احدي را شريك نميآوريم.»
(251) -
ـ «و بدرستيكه ما چنين هستيم كه چون هدايت را بشنويم به آن ايمان
ميآوريم، پس كسيكه به پروردگارش ايمان آورد، نميترسد از هيچگونه ضرر و از
هيچگونه هلاكتي.»
(252) -
ـ «و زماني كه ما جماعتي از طائفۀ جنّ را بسوي تو گسيل داشتيم كه
قرآن را بشنوند، پس چون حاضر شدند گفتند: ساكت باشيد! پس چون قرآن را گوش
كردند بسوي قوم خود بجهت انذار و اعلام بازگشتند. گفتند: اي قوم ما! ما
شنيديم كتابي را كه بعد از موسي نازل شده است كه تصديق ميكند آنچه در
مقابل اوست، و بسوي حقّ و بسوي صراط مستقيم رهبري ميكند. اي قوم ما!
داعي بسوي خدا را اجابت كنيد و ايمان به او بياوريد! تا گناهان شما را
بيامرزد، و شما را از عذاب دردناك پناه دهد. و كسيكه دعوت داعي خدا را اجابت
نكند پس قدرت ندارد كه در روي زمين چيزي را از پاي در آورد و عاجز كند، و
غير از پروردگار براي او اولياء و ياراني و سرپرستاني نميباشد؛ و ايشان در
گمراهي آشكاري هستند.»
(253) -
ـ «اي جماعت و گروه جنّ و انس! اگر شما چنين قدرتي داريد كه از اقطار
آسمانها و زمين بگذريد پس بگذريد! شما قدرت برگذشتن از آنها را نداريد مگر به
اعطاء قدرت و سلطان خدادادي!»
(254) -
ـ صدر آيۀ 130، از سورۀ 6: الانعام: «اي گروه و جماعت جنّ و انس! آيا
بسوي شما نيامده است پيامبراني از خود شما كه آيات مرا بر شما بخوانند و
حكايت كنند، و از لقاي چنين روزي شما را بيم دهند؟»
(255) -
ـ اين آيات هشت آيه است از سورۀ 20: طه: «اي پيغمبر ـ ما قرآن را بر
تو فرونفرستاديم تا تو بزحمت و رنج بيفتي! ـ مگر براي يادآوري براي كسيكه
از خدا ميترسدـ قرآن، پائين فرستادني است از كسيكه زمين و آسمانهاي بالا را
آفريده است ـ خداوند رحمن بر عرش خود قرار گرفت ـ از براي خداست آنچه در
آسمانهاست و آنچه در زمين است و آنچه در مابين آسمان و زمين و آنچه در
زير خاك است ـ و اگر صداي خود را در گفتار بلند كني، پس خدا ميداند سخن
مخفيّ و پنهانتر از آن را ـ الله است كه هيچ معبودي جز او نيست، از براي
اوست اسماء حُسني.»
(256) -
ـ اين داستان را سابقاً براي بنده، دوست معظّم حقير، جناب حجّة
الإسلام آقاي حاج سيّد محمّد رضا خلخالي دامت بركاته كه فعلاً از علماي
نجف اشرف هستند نقل كردهاند. (آقاي خلخالي آقا زادۀ مرحوم مغفور حجّة
الإسلام آقا حاج سيّد آقا خلخالي و ايشان آقازادۀ مرحوم مغفور حجّة الإسلام
آقاي حاج سيّد محمّد خلخالي است كه از مقيمين نجف اشرف و از زهّاد و عبّاد
و معاريف آن زمان بودهاند.) و نقل آقاي خلخالي اين تتمّه را داشت كه:
چون آن مرد كاسب از مشهد مقدّس بنجف اشرف مراجعت كرد به رفقاي خود گفت:
گذرنامۀ من دچار اشكال بود و در شهرباني درست نميشد، و من براي مراجعت، به
آقاي قاضي متوسّل شدم و گذرنامه را به ايشان دادم و ايشان گفتند: فردا برو
شهرباني و گذرنامهات را بگير!
من فرداي آن روز به شهرباني مراجعه كردم، شهرباني گذرنامۀ مرا اصلاح كرده
و حاضر نموده بود؛ گرفتم و به نجف برگشتم.
دوستان آن مرد گفتند: آقاي قاضي در نجف بودند و مسافرت نكردهاند. آن مرد
خودش نزد مرحوم قاضي آمد و داستان خود را مفصّلاً براي آقاي قاضي گفت، و
مرحوم قاضي انكار كرده و گفت: همۀ مردم نجف ميدانند كه من مسافرت
نكردهام. آن مرد نزد فضلاي آن عصر نجف اشرف چون آقاي حاج شيخ محمّد تقيّ
آملي و آقاي حاج شيخ عليمحمّد بروجردي و آقاي حاج سيّد عليّ خلخالي و
نظائرهم آمد و داستان را گفت.
آنها به نزد مرحوم قاضي آمده و قضيّه را بازگو كردند، و مرحوم قاضي انكار
كرد. و آنها با اصرار و ابرام بسيار، مرحوم قاضي را وادار كردند كه براي آنها
يك جلسۀ اخلاقي ترتيب داده و درس اخلاق براي آنها بگويد.
در آن زمان، مرحوم قاضي بسيار گمنام بود، و از حالات او احَدي خبر نداشت؛ و
بالاخره قول داد براي آنها يك جلسۀ درس اخلاق معيّن كند، و جلسه ترتيب
داده شد؛ و در رديف اوّل، همين افراد به اضافۀ آقاي حاج سيّد حسن مسقطي و
غيرهم در آن شركت داشتند.
و بعداً در رديف دوّم در زمان بعد، سري دوّم حضرت علاّمۀ طباطبائي و آقا
حاج سيّد أحمد كشميري و آقا ميرزا إبراهيم سيستاني و اخوي علاّمه آقاي إلهي
و غيرهم شركت ميكردند.
و در رديف سوّم در زمان بعد، سري سوّم حضرت آقاي حاج شيخ عبّاس قوچاني و
آقاي حاج شيخ محمّد تقيّ بهجت فومني رشتي و غيرهم از فضلاي نجف اشرف در
آن حضور و شركت داشتند.
حضرت آية الله آقاي حاج شيخ عبّاس قوچاني، وصيّ مرحوم قاضي در معارف و
اخلاق هستند؛ و فعلاً در نجف اشرف مقيم و از محضر ايشان جماعتي از طلاّب و
ساكنين و غيرهم بهرمند ميگردند.
راجع به دارا بودن طيّ الارض نسبت به مرحوم قاضي، دو شاهد ديگر موجود است:
اوّل آنكه: حضرت علاّمۀ طباطبائي و حضرت آقاي قوچاني هر دو نقل فرمودند
كه: عادت مرحوم قاضي اين بود كه در ماههاي مبارك رمضان ساعت چهار از شب
گذشته در منزل، رفقاي خود را ميپذيرفتند؛ و مجلس اخلاق و موعظۀ ايشان تا
ساعت شش از شب گذشته طول ميكشيد. در دهۀ اوّل و دوّم چنين بود؛ ولي در
دهۀ سوّم ايشان مجلس را تعطيل ميكرد و تا آخر ماه رمضان هيچكس ايشان را
نميديد؛ و معلوم نبود كجا هستند. چهار عيال داشت؛ در منزل هيچيك از آنها
نبود، در مسجد كوفه و مسجد سهله كه بسياري از شبها در آنجا بيتوته ميكرد
نبود. اين قضيّۀ نبودن را علاوه بر ماههاي رمضان، حضرت علاّمۀ طباطبائي در
اوقات ديگر نيز نقل ميكردند.
دوّم آنكه: آقاي قوچاني فرمودند: يك سفر زيارتي ايشان به كربلا آمده
بودند؛ در موقع مراجعت با هم تا محلّ توقّف سيّارات آمديم. ازدحام جمعيّت
براي سوار شدن بنجف بسيار بود، بطوريكه مردم در موقع سوار شدن از سر و دوش
هم بالا ميرفتند. مرحوم قاضي ديد كه چنين است با كمال خونسردي بكنار گاراژ
رفته، و پشت بديوار روي زمين نشست و مشغول جيگاره كشيدن شد.
ما مدّتي در كنار ماشينهائي كه ميآمدند و مسافرين را سوار ميكردند صبر
كرديم و بالاخره با هر كوششي بود خود را بداخل سيّارهاي وارد كرديم، و
آمديم نجف و از مرحوم قاضي خبري نداشتيم. البتّه تمام اين مسائل
احتمالاتي است براي طيّ الارض داشتن مرحوم قاضي؛ ولي نه از خود ايشان و
نه از غير ايشان بصراحت نقل نشده است.
(257) -
ـ «و كسيكه در نزد او علمي از كتاب بود گفت: من تخت بلقيس را در اينجا
ميآورم قبل از آنكه نگاهت برگردد؛ و چون سليمان تخت را در نزد خود مستقرّ
ديد گفت: اين از فضل خداي من است.»
(258) -
ـ ممكنست ـ همانطور كه خود علاّمه فرمودهاند ـ طيّ الارض افراد غير
كامل در اثر تبعيّت از افراد كامل باشد. بدين طريق كه هر وقت بخواهند طيّ
الارض كنند، بر حسب اذن و اجازه از شخص صاحب كمالي كه به آنها داده شده
است، در همان لحظه آن شخص بزرگ حضور يابد و آنانرا با خود ببرد، يا بدون
حضور او بلكه بمجرّد اراده، او آنانرا بمحلّ مقصود برساند.
(259) -
ـ صدر آيۀ 39، از سورۀ 27: النّمل: «گفت عفريتي از جنّ بسليمان كه: من
تخت بلقيس را در همين جلسهاي كه اينجا نشستهاي قبل از آنكه برخيزي براي
تو ميآورم!»
(260) -
ـ «اين اسم بايد براي شما موجب خير و مباركي گردد! عرض كردم: كدام
اسم فدايت شوم؟ فرمود: گفتار خدا: و بدرستيكه از شيعيان نوح، حضرت إبراهيم
است، و نيز گفتار خدا: پس به فرياد خواهي برخاست آن كسي كه از شيعيان
موسي بود، بر آن كسيكه از دشمنان او بود؛ پس اين اسم بايد موجب سعادت و
بركت شما گردد.»
(261) -
ـ «اي پيغمبر! بپرس از رسولاني كه ما آنها را قبل از تو فرستاديم كه
آيا ما غير از پروردگار رحمن، خداياني را معيّن كردهايم كه آن خدايان مورد
پرستش واقع شوند؟»
(262) -
ـ آيۀ 28، از سورۀ 34: سَبأ: «و اي پيغمبر، ما نفرستاديم تو را مگر براي
تمام افراد مردم براي آنكه بشارت دهنده و ترساننده باشي، وليكن اكثر مردم
نميدانند.»
(263) -
ـ آيۀ 107، از سورۀ 21: الانبيآء: «و مانفرستاديم تو را مگر بجهت رحمت
براي تمام جهانها.»
(264) -
ـ آيۀ 158، از سورۀ 7: الاعراف: «اي مردم! بدرستيكه من رسول خدا هستم
بسوي همگي شما، آن خدائي كه پادشاهي آسمانها و زمين از اوست. معبودي جز او
نيست، زنده ميكند و ميميراند، پس ايمان بياوريد بخدا و فرستادهاش كه
پيغمبر اُمّيّ است؛ آن پيامبريكه بخدا و كلمات خدا ايمان ميآورد! و از او
پيروي كنيد، اميد است كه هدايت يابيد!»
(265) -
ـ آيۀ 41، از سورۀ 4: النّسآء: «پس چگونه است در وقتيكه ما از هر امّتي
گواهي ميآوريم، و اي پيغمبر! تو را گواه بر آن گواهان قرار ميدهيم.»
(266) -
ـ صدر آيۀ 2، از سورۀ 62: الجمعة: «اوست خدائي كه در ميان امّيها،
فرستادهاي از خود آنها فرستاد تا آيات خدا را بر آنها تلاوت كند.»
(267) -
ـ آيۀ 47، از سورۀ 10: يونس: «و از براي هر طائفهاي رسولي است، چون
رسول آنها بيايد، در بين آنها به عدل حكم ميشود و آنها مورد ظلم و ستم
واقع نخواهند شد.»
(268) -
ـ آيۀ 4، از سورۀ 14: إبراهيم: «و هيچ پيغمبري را نفرستاديم مگر با زبان
قوم خودش، براي آنكه روشن كند براي آنها، پس خدا گمراه ميكند كسي را كه
بخواهد و هدايت ميكند كسي را كه بخواهد؛ و اوست عزيز و حكيم.»
(269) -
ـ «و هر آينه بتحقيق كه ما موسي را با آيات خود فرستاديم كه قوم خود
را از تاريكيها به نور بيرون بياور! و آنان را به ايّام خدا متذكّر ساز؛
بدرستيكه در اينباره، آياتيست براي هر شخص شكيبا و شكرگزار.»
(270) -
ـ «و زمانيكه موسي به قوم خود گفت: اي قوم من! چرا شما مرا آزار
ميكنيد در حاليكه ميدانيد من فرستادۀ خدا بسوي شما هستم؟! پس چون آن قوم
انحراف پيدا كردند، خدا دلهايشان را منحرف نمود؛ و خدا گروه فاسق را هدايت
نميكند. و زمانيكه عيسي بن مريم گفت: اي بني اسرائيل! حقّاً كه من
فرستادۀ خدا به سوي شما هستم ـ تا آخر آيه.»
(271) -
ـ «مريم گفت: بار پروردگار من! چگونه من پسري ميآورم در حاليكه
بَشَري مرا لمس نكرده است؟ جبرائيل گفت: اينچنين است كارهاي خدا كه هر
چه را كه بخواهد ميآفريند! زمانيكه نسبت به امري بخواهد وجود دهد، به او
ميگويد: بشو؛ ميشود. و خدا به آن پسر، كتاب و حكمت و تورات و إنجيل
ميآموزد. و او را بعنوان رسالت بسوي بني إسرائيل روانه ميسازد.»
(272) -
ـ آيۀ 43، از سورۀ 20: طه: «اي موسي و هرون! برويد بسوي فرعون؛ چون او
طغيان كرده است!»
(273) -
ـ «و كسيكه با رسول خدا شقاق و جدائي كند ـ پس از آنكه راه هدايت بر
او روشن شد ـ و پيروي از غير راه مؤمنين نمايد، ما بازگشت ميدهيم او را
بهمان چيزي كه خود او بازگشت نموده است، و در جهنّم ميسوزانيم؛ و بد
بازگشتي است.»
(274) -
ـ «اي كسانيكه ايمان آوردهايد! كافران را سرپرست و قيّم خود مگيريد؛
كه مؤمنين را رها كنيد! آيا شما ميخواهيد كه از براي خدا عليه خود، قدرت و
سلطنت آشكاري قرار دهيد؟!»
(275) -
ـ «و سپس ما اصحاب كهف را برانگيختيم تا بدانيم كدام يك از دو گروه،
زمان درنگ آنها را بهتر بشمارش شمردهاند.»
(276) -
ـ قسمتي از آيۀ 25، از سورۀ 57: الحديد: «براي آنكه خدا بداند كسي را كه
او را و رسولان او را بغيب ياري ميكند.»
(277) -
ـ صدر آيۀ 28، از سورۀ 72: الجنّ: «براي آنكه خدا بداند كه آن رسولان،
رسالات پروردگارشان را ابلاغ كردند.»
(278) -
ـ «براي آنكه آنچه را كه بما تعليم كرده است ظهور دهد.»
(279) -
ـ آيۀ 23، و صدر آيۀ 24، از سورۀ 18: الكهف: «و البتّه اي پيغمبر! نگو
كه: من حتماً كاري را فردا انجام ميدهم؛ مگر آنكه خداوند بخواهد.»
(280) -
ـ آيۀ 9، از سورۀ 6: الانعام: «و اگر ارادۀ ما بر آن قرار گيرد كه
فرشتهاي را پيغمبر كنيم، هر آينه او را مردي قرار ميدهيم و هر آينه بر اين
مردم مشتبه ميسازيم آنچه را كه خود آنها بر خودشان مشتبه ميسازند.»
(281) -
ـ راجع به وجوب امتثال امر خدا به جهت خدا و امر خدا، نه به جهت چيز
ديگر؛ در تفسير «الميزان» ج 8، ص 34 چند جملۀ كوتاه و مستدلّ فرمودهاند كه
حاوي يك كتاب حكمت است؛ ميفرمايد:
فقَولُه الحقُّ؛ و الواجبُ في امتثالِ أمرِه أنْ يُمتثلَ لانّهُ أمرُه، لا
لانّهُ مشتمِلٌ علَي مصلحَةٍ أو جَهةٍ مِن جهاتِ الخَيرِ و النّفعِ حتَّي
يُعزَل عَن رُبوبيّته و مَولَويّته، و يعودَ زِمامُ الامرِ و التّأثيرِ إلَي
المصالحِ و الجهاتِ، و هي الَّتي تَنتهي إلَي خَلقِه و جعلِه كَسآئِرِ
الاشيآءِ مِن غيرِ فرقٍ.
«گفتار او حقّ است؛ و لازم است در امتثال و اطاعت امرش اينكه: بجا آورده
شود چون امر اوست، نه به جهت آنكه آن كار مشتمل است بر مصلحتي يا بر
جهتي از جهات خير و منفعت، تا بالنّتيجه خداوند را از ربوبيّت و مولويّتش
معزول كرده و زمام امر و تأثير را بدست مصالح و جهات سپُرَد؛ مصالح و جهاتي
كه بالاخره منتهي به خلق خدا ميشود و خدا را مانند بقيّۀ اشياء بدون هيچ
تفاوت قرار ميدهد.»
(282) -
ـ صدر آيۀ 11، از سورۀ 64: التّغابن: «هيچ چيزي بشما اصابه نميكند و
نميرسد مگر به اذن خدا.»
(283) -
ـ صدر آيۀ 58، از سورۀ 7: الاعراف: «و شهر پاك و پاكيزه، گياهش به اذن
خدا ميرويد.»
(284) -
ـ صدر آيۀ 145، از سورۀ 3: ءَال عمران: «و چنين حقّي براي هيچ نفسي
نيست كه بتواند بميرد مگر با اذن خدا.»
(285) -
ـ صدر آيۀ 5، از سورۀ 59: الحشر: «هر درخت نهال خرمائي را كه بريديد يا
همانطور بر ريشۀ آن گذارديد كه بوده باشد پس به اذن خدا بود.»
(286) -
ـ صدر آيۀ 64، از سورۀ 4: النّسآء: «و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر
آنكه با اذن خدا مورد اطاعت مردم قرار گيرد.»
(287) -
ـ قسمتي از آيۀ 165، از سورۀ 2: البقرة: «و تمام مراتب و درجات قوّت
انحصار بخدا دارد.»
(288) -
ـ قسمتي از آيۀ 159، از سورۀ 3: ءَال عمران: «پس اي پيغمبر! زماني كه
ارادۀ انجام كاري را داشتي، بر خدا توكّل كن!»
(289) -
ـ قسمتي از آيۀ 41، از سورۀ 10: يونس: «پس اي پيغمبر! بگو: براي من
است كردار من؛ و براي شماست كردار شما.»
(290) -
ـ قسمتي از آيۀ 15، از سورۀ 42: الشّوري: «از براي ماست اعمال ما؛ و
براي شماست اعمال شما.»
(291) -
ـ آيۀ 12، از سورۀ 58: المجادلة: «اي كسانيكه ايمان آوردهايد، چون
بخواهيد با رسول خدا بطور پنهاني سخن گوئيد، بايد قبل از نجواي خود صدقهاي
بياوريد؛ اين براي شما بهتر و پاك كنندهتر است! و اگر تمكّن نداشتيد، خداوند
آمرزنده و مهربان است.»
(292) -
ـ آيۀ 75، از سورۀ 8: الانفال: «و كسانيكه ايمان آوردند بعد از فتح و
مهاجرت كردند و مجاهدت نمودند با شما، پس آنان از شما هستند. و صاحبان رحم،
بعضي از آنان به بعضي ديگر اولويّت دارند در كتاب خدا؛ بدرستيكه خداوند به
هر چيزي داناست.»
(293) -
ـ آيۀ 106، از سورۀ 2: البقرة: «ما هر آيهاي را كه نسخ كنيم و برداريم
و يا به فراموشي اندازيم، مثل آنرا يا بهتر از آنرا ميآوريم؛ آيا اي پيامبر!
نميداني تو كه خداوند بر هر چيز تواناست؟»
(294) -
ـ آيۀ 101 و 102، از سورۀ 16: النّحل: «و چون ما آيهاي را بجاي آيۀ ديگر
تبديل كنيم ـ و خدا داناتر است به آنچه نازل ميكند ـ ميگويند: اي پيغمبر!
تو افترا بستهاي و چنين دروغي را بخدا نسبت دادهاي! بلكه اكثر آنها
نميدانند. بگو روح القدس قرآن را بحقّ از جانب پروردگارت فرستاده است، تا
موجب ثبات دلهاي مؤمنان گردد و هدايت و بشارت براي مسلمين شود.»
(295) -
ـ آيۀ 13، از سورۀ 42: الشّوري: «خداوند بعنوان تشريع ديني براي شما
تشريع فرمود آنچه را كه به نوح وصيّت كرده بود، و آنچه را كه بتو وحي
فرستاديم، و آنچه را كه بهإبراهيم و موسي و عيسي وصيّت كرده بوديم، و آن
اين بود كه دين را برپاي داريد! و متفرّق و متشتّت در امور ديني نگرديد!
آنچه را كه مشركين را بر آن دعوت ميكني، پذيرش آن بر آنان بزرگ است؛
خداوند بر ميگزيند از رسولانش هر كه را كه بخواهد و رهبري ميكند بسوي خود هر
كه را كه بسوي او انابه و بازگشت كند.»
(296) -
ـ آيۀ 106 و 107، از سورۀ 2: البقرة: «ما هر آيهاي را كه نسخ كنيم يا
به فراموشي اندازيم، بهتر از آن يا مثل آنرا ميآوريم؛ آيا نميداني كه
خداوند بر هر چيزي تواناست؟ آيا نميداني كه قدرت و سلطنت آسمان و زمين
اختصاص بخدا دارد؛ و از براي شما غير از خدا هيچ سرپرستي و هيچ يار و ياوري
نيست؟»
(297) -
ـ صدر آيۀ 64، از سورۀ 5: المآئدة: «يهود ميگويند: دستهاي خدا در غلّ و
دربند كشيده شده است؛ دستهاي آنان در غلّ كشيده شود و مورد لعنت و دورباش
خدا قرار گيرند بدين سخني كه ميگويند، بلكه دو دست خدا باز است و در عالم
خلقت به هرگونه كه بخواهد عمل ميكند و افاضۀ وجود و رحمت مينمايد.»
[298] ـ مرحوم شيخ طَبْرِسيّ در تفسير «مجمع البيان» ضمن تفسير سورۀ دهر (هَلْ
أَتَي' عَلَي الإنسَـٰنِ) چند حديث در كيفيّت ترتيب نزول سُوَر قرآن روايت
ميكند، از جمله از أبوالقاسم حَسْكانيّ؛ و يكايك سورههاي قرآن را به ترتيب
نزول ميشمرد. (تفسير «مجمع البيان» جلد 5، ص 405، از طبع صيدا)
[299] ـ آيۀ 173، از سورۀ 2: البقرة: «اينست و جز اين نيست كه خداوند بر شما
مردار و خون و گوشت خوك و هر حيواني را كه براي غير خدا سربريده شود، حرام
كرده است. پس كسيكه اضطرار پيدا كند، در صورتيكه بدان تمايل نداشته باشد و
از حدّ رفع ضرورت تجاوز نكند، در خوردن آن گناهي ندارد؛ و خداوند آمرزنده و
مهربان است.»
[300] ـ آيۀ 145، از سورۀ 6: الانعام: «بگو اي پيغمبر: من پيدا نميكنم در
آنچه بسوي من وحي شده است چيز حرامي را بر هر خورنده كه بوده باشد، مگر
آنكه مردار باشد يا خون ريخته شده و يا گوشت خوك بوده باشد ـ چون گوشت
خوك پليد است ـ و يا اينكه ذبيحهاي باشد كه براي غير خدا كشته و نام غير
خدا بر آن برده باشند. پس كسيكه در ضرورت افتد، در صورتيكه تمايل به خوردن
آن نداشته باشد و از حدّ تجاوز نكند، پس پروردگار تو آمرزنده و مهربان است.»
[301] ـ آيۀ 115، از سورۀ 16: النّحل: «اينست و جز اين نيست كه خداوند بر شما
حرام كرده است مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه در حال كشتن و ذبح
كردن نام غير خدابر آن برده شود؛ پس كسيكه در ضرورت افتد واز روي تمايلِ
بدان نخورد، و از حدّ ضرورت تجاوز نكند؛ پس خداوند آمرزنده و مهربان است.»
[302] ـ آيۀ 3، از سورۀ 5: المآئدة: «بر شما حرام شد مردار و خون و گوشت خوك و
آن ذبيحهاي را كه بنام غير خدا بكشند. و همچنين حرام شد هر حيواني كه
بسبب خفه كردن و يا چوب زدن و يا از بلندي انداختن و يا بواسطۀ شاخ زدن با
يكديگر بميرد. و همچنين بازماندۀ خوراك درندگان حرام شد مگر آنكه قبل از
مردن، شما آن بازمانده را تذكيه كنيد و ذبح نمائيد. و ديگر حرام شد آنچه كه
براي بتها كشته ميشود و آن حيواني كه به أزلام، كه نوعي از قمار است،
قسمت ميكنيد، كه آن فسق است ـ امروز مأيوس شدند كافران از دستبرد به دين
شما، پس از آنها نترسيد و از من بترسيد! امروز من دين شما را براي شما كامل
كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد ـ
پس كسيكه در ضرورت افتد و در مجاعه و گرسنگي، نه بجهت نزديكي به ارتكاب
گناه، از آن محرّمات بخورد پس خداوند آمرزنده و مهربان است.»
[303] ـ آيات 32 تا 34، از سورۀ 33: الاحزاب: «اي زنان پيغمبر! شما اگر تقوي
پيشه گيريد مانند هيچيك از زنهاي ديگر نيستيد! پس صداي خود را نرم و نازك
نكنيد تا كسيكه در دل او مرض است به طمع افتد! و پيوسته گفتار شما نيكو و
پسنديده باشد، و در خانههاي خود قرار بگيريد، و مانند تبرّج و زينت نمودن
زمان جاهليّت قبلي، خود را زينت مكنيد! و نماز را اقامه كنيد و زكوة را بدهيد
و از خدا و رسول خدا اطاعت كنيد ـ اينست و جز اين نيست كه خداوند اراده
كرده است از شما اهل بيت هر گونه رجس و پليدي را بزدايد و آنطور كه بايد و
شايد تطهير كند ـ و ياد بياوريد آنچه را كه در خانههاي شما از آيات خدا و
حكمت تلاوت ميشود! بدرستيكه خداوند هميشه لطيف و خبير است (به دقائق امور
مطّلع و در تمام چيزها نافذ و آگاه است).»
[304] ـ آية الله سيّد شرف الدّين عاملي در كتاب «الكلمةُ الغرّآء في
تَفضيلِ الزّهرآء» كه با طبع دوّم «الفُصولُ المُهمّة» در يك جا تجليد شده
است، در ص 213 و 214 يكي از جوابهاي خود را اين قرار دادهاند كه: آيۀ تطهير،
استطرادي است كه در ميان آيتين وارد شده است.
ايشان ميگويند: در كلام بلغاء جملههاي استطرادي كه به عنوان اعتراض
داخل در گفتار ميشود وجود دارد؛ و آن عبارت است از تخلّل جملۀ اجنبيّه از
جهت معني، در ميان كلام متناسق؛ مثل قولِه تعالَي در حكايت خطاب عزيز مصر
به زوجهاش در وقتيكه به او ميگويد: إِنَّهُو مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ
كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ * يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ؛
چون گفتار «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا» جملۀ استطرادي است بطوريكه روشن
است. و مثل قولِه تعالَي: إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً
أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوٓا أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ'لِكَ يَفْعَلُونَ
* وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ
الْمُرْسَلُونَ ؛ در اينجا گفتار خدا كه ميگويد: «وَ كَذَ'لِكَ يَفْعَلُونَ»
استطراد است از جهت خداوند متعال كه در ميان كلام بلقيس آمده است. و مثل
قولِه عزّ مِن قآئل: فَلآ أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُ و
لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ؛ كه تقديرش
اينست: «فَلآ أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ إِنـَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ»؛
كه در ميان اين دو جمله، استطراد در استطراد آمده است. و از اين قبيل در
قرآن كريم و سنّت و كلام عربِ قحّ و غيرشان از بلغاء، بسيار است.
و آيۀ تطهير از اين قرار است كه در ميان آيات نِساءُ النَّبيّ بطور استطراد
آمده است. و فائدۀ استطراد در اينجا آنست كه: خطاب خداوند به آن زنان، با
آن اوامر و نواهي و نصائح و آداب جهتي ندارد مگر عنايت خداوند تعالي به
اهل بيت (يعني خمسۀ طيّبه) براي آنكه سرزنش و ملامتي ـ گرچه از ناحيۀ
زنان پيغمبر باشد ـ بر آنان نرسد؛ يا آنكه به اهل بيت ـگرچه بواسطۀ زنان
پيغمبر باشد ـ عار و ننگي نسبت داده نشود؛ و يا از ناحيۀ منافقين عليه آنان ـ
گر چه به سبب زنان پيغمبر باشد ـ ايرادي و حجّتي قائم نشود. واگر اين
استطراد نبود، اين نكتۀ شريفهاي كه بواسطۀ آن، بلاغت قرآن حكيم، و كمال
اعجاز ذكرِ باهر و گفتار حضرت حقّ مشهود است، حاصل نبود كما لا يخفي. (تلميذ)
[305] ـ آيۀ 93، از سورۀ 2: البقرة: «و زمانيكه ما از شما عهد و پيمان گرفتيم و
كوه طور را بر فراز شما نگاهداشتيم، كه آنچه ما بشما دادهايم بقوّت بگيريد و
گوش كنيد! گفتند شنيديم و مخالفت كرديم! و چون كافر شدند محبّت گوساله در
دلهايشان اشراب شد. بگو اي پيغمبر: بد چيزي است اين چيزي كه ايمان شما،
شما را بدان امر كرده است؛ اگر شما مؤمن باشيد!»
[306] ـ آيۀ 48، از سورۀ 38: صٓ: «و ياد بياور إسمعيل و الْيَسَعْ و ذوالكفل را؛
و تمام آنان از اخيار بودهاند.»
[307] ـ صدر آيۀ 14، از سورۀ 61: الصّفّ: «اي كسانيكه ايمان آوردهايد! از
ياران خدا بوده باشيد همانطور كه عيسي بن مريم به حواريّون گفت: ياران
من در راه خدا چه كساني هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياران خدا هستيم.»
[308] ـ آيۀ 52 و 53، از سورۀ 3: ءَال عمران: «چون عيسي از آنها احساس كفر
نمود گفت: ياران من در راه خدا چه كساني هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياران
خدا هستيم، بخدا ايمان آورديم و گواه باش كه ما از مسلمانانيم. بار پروردگار
ما! ما به آنچه تو فرستادهاي ايمان آورديم و از پيامبرت پيروي نموديم پس
نام ما را در گروه شهداء و حضّار ثبت فرما.»
[309] ـ آيۀ 111 و 112، از سورۀ 5: المآئدة: «و زماني كه من به سوي حواريّون
وحي فرستادم كه بمن و به رسول من ايمان آوريد! گفتند: ما ايمان آورديم و
گواه باش كه ما از مسلمانانيم! زماني كه حواريّون گفتند: اي عيسي بن
مريم! آيا پروردگار تو چنين قدرتي دارد كه براي ما از آسمان مائده بفرستد؟
گفت: بپرهيزيد از خدا اگر شما از ايمان آورندگانيد.»
[310] ـ آيۀ 27، از سورۀ 57: الحديد: «پس بدنبال آثار آنان، رسولان خود را
فرستاديم. و عيسي بن مريم را بدنبال آنان فرستاديم و به او انجيل را
داديم، و در دلهاي پيروان او رأفت و رحمت قرار داديم؛ و ديگر: رهبانيّتي
كه آنرا ابداع كردند؛ و ما آن رهبانيّت را بر آنان ننوشتيم مگر براي بدست
آوردن رضاي خداوند، ليكن آنطور كه بايد و شايد حقّ آنرا رعايت نكردند؛ و ما
بكساني از آنان كه ايمان آورده بودند أجر و مزدشان را داديم و بسياري از
آنان نيز از فاسقين هستند.»
[311] ـ آيۀ 21، از سورۀ 30: الرّوم: «و از آيات خدا اينست كه از خود شما براي
شما جفتهائي آفريده است تا در پناه آنان آرامش بگيريد و خداوند بين شما
مودّت و رحمت قرار داد، بدرستيكه در اين جهت نشانههائي است براي گروهي
كه تفكّر كنند.»
[312] ـ حضرت علاّمه قُدّس سرُّه در كتاب «قرآن در إسلام» در ص 89
فرمودهاند: قرآن فقط نام بيست و چند نفر را از پيامبران ميبرد: آدم،
نوح، إدريس، هود، صالح، إبراهيم، لوط، إسمعيل، الْيَسَع، ذوالكِفْل:
إلْياس، يونُس، إسحق، يعقوب، يوسف، شُعَيْب، موسي، هرون، داود، سلَيمان،
أيّوب، زكريّا، يَحْيي، إسمعيل صادق الوَعْد، عيسي، محمّد؛ صلّي الله عليهم
أجمعين.
اينان پيغمبراني هستند كه به اسم ذكر شدهاند، و كساني نيز با اشاره ياد
شدهاند؛ مانند: أسْباط در سورۀ نساء، آيۀ 163؛ و مانند پيغمبري كه طالوت به
اشارۀ او پادشاه بنيإسرائيل شد (سورۀ بقره، آيۀ 246) و پيغمبري كه در سورۀ
بقره، آيۀ 258 به وي اشاره شده؛ و پيغمبراني كه در سورۀ يسٓ، آيۀ 14 به
آنان اشاره شده است.
[313] ـ آيۀ 24، از سورۀ 12: يوسف: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لآ
أَن رَّءَا بُرْهَـٰنَ رَبِّهِ كَذَ'لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوٓءَ وَ
الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ.
[314] ـ شيخ طنطاويّ در تفسير «جواهر» طبع دوّم: 1350 هجريّۀ قمريّه، مطبعۀ
مصطفي البابي، ج 23، ص 254 و 255، در تفسير آيۀ 50 از سورۀ 54: القمر: « وَ مَآ
أَمْرُنَآ إِلَّا وَ'حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ» مطلبي را به مناسبت بيان
ميكند كه ما در اينجا ذكر مينمائيم:
اين آيه، مفادش تكميل ما تقدّم است كه در آيۀ «فَاعْلَمْ أَنـَّهُو لآ
إِلَـٰهَ إِلَّا اللَهُ» آمد، و در آنجا گفته شد: بناء اين قاعده بر مُثُل
أفلاطونيّه است. امّا تصوير مثل را پس از أفلاطون، شاگردش ارسطاطاليس ردّ
كرد و گفت: علم فقط اعتماد بر امور ثابته و محقّقه ميكند، و در عالم غير از
مادّه و صورت مادّه چيز ثابتي وجود ندارد. رِواقيّون كه رئيسشان زيتون
است، در قرن سوّم قبل از ميلاد آمدند و نظريّۀ او را ردّ كردند، همچنانكه او
هم نظريّۀ استادش را ردّ كرده بود، و گفتند: تو براي ما ارتباط اين مادّه را
به صانع عالم كه خودت هم بدان ايمان داري، بيان نكردهاي كه وجه
تناسب ميان آن دو كدامست؟! از اين گذشته، تو ميگوئي: مادّه اشتياق به
صورت دارد! و اين سخني است بدون دليل؛ چرا كه اگر مادّه، مجرّد امكان
باشد، پس عشقش به صورتي كه تو مدّعي آن ميباشي از كجاست؟ مگر ميشود كه
در اين فرض، مادّه داراي عقل و شعور باشد؟
بنابراين، چون رواقيّون و همچنين علمائي كه بعد از آنها پس از ميلاد مسيح
آمدند ـ و آنها به سه شاخه: فرع اسكندري، و فرع شامي، و فرع لاتيني منقسم
ميشدند ـ اين مسأله را بررسي نمودند ودر آراء و افكار اين دو حكيم (أفلاطون
و أرسطو) نظر كردند؛ دستهاي از آنها بر علوم طبيعي مانند طبّ رويآور شدند، و
دستهاي بر رياضت نفس روي آوردند، و اكثريّت اين دسته از رواقيّون هستند. و
سپس اين فروع سه گانه موفّق آمدند تا ميان اين آراء را جمع كنند و از آنها
خلاصه و نتيجهاي بدست آرند. و آنچه به علماي اسلام مانند ابن سينا و
فارابي و صوفيّه رسيده است، به اين جماعت نسبت داده ميشود. و علّت
تحيّري كه دانشمندان پس از اين دو حكيم در آن افتادند اين بود كه: آن دو
حكيم نتوانستند طريقه و منهجي را نشان دهند كه با آن، كيفيّت ربط و اتّصال
عوالم با خداوند ـ بدون هيچ فاصله و درزي ميان عالم و ميان خداوند ـ
شناخته و مشخّص گردد؛ نه افلاطون توانست روشن سازد و نه ارسطو. و علَيهذا
سبب اختلاف آراء و مكاتب و احزابي كه پس از آنها بوجود آمد، فقط اين دو
حكيم بودهاند.
استاد «سنتلانه» در كتاب «تاريخُ الفَلسفةِ العَربيّة» با خطّ خود مرقوم داشته
است: «حكماي اروپا، در فلسفه استاد نشدند و از دانش بهرهاي نيافتند مگر بقدر
وصولشان به علوم جزئيّه مانند طبيعيّات و رياضيّات؛ فلهذا اختراع كردند، و
زمين را كِشتند، و به آسمان پريدند و جنگ راه انداختند؛ امّا عالم أعلا و
عجائب نفس و اصل عالم كون و وجود كه بر اساس آن، علم فلسفه تدوين
گرديده است ـ آن علمي كه مقصود اصلي براي نوع انسان است كه آنرا بحث
كنند و دريابند ـ ارزش اينها در اين علوم نسبت به سقراط و افلاطون، نيست
مگر به نسبت ارزش پشّه در برابر فيل. و اگر اينها بمانند آنچه را كه اين دو
حكيم فهميدهاند ميفهميدند، نبودند مگر فرشتگان.» اري، تا اينجا ماگفتار شيخ
طنطاوي را آورديم، و در ذيل آن ميگوئيم: استاد ما حضرت علاّمه، طبق منهاج
و ممشاي صدر المتألّهين، همانطور كه در بخش نخست ص 122 و 123، از همين كتاب
«مهرتابان» آمده است، با استفاده از طريق شهود و وجدان، و طريق عقل و
برهان، و طريق شرع و ايمان، اين راه را پيمودهاند.
[315] ـ از «كلّيّات سعدي» است، قسمت غزليّات، ص 211 و 212، طبع فروغي.
[316] ـ بسياري از اوقات در حال مذاكره، بدين آيه مترنّم ميشدند: وَ أَنَّ
إِلَي' رَبِّكَ الْمُنتَهَي' (آيۀ 42، از سورۀ 53: النّجم) و در گرفتاريها و
شدائد ميفرمودند: وَ اللَهُ الْمُسْتَعَانُ (قسمتي از آيۀ 18، از سورۀ 12: يوسف)
يعني: «ذات اقدس خدا، يگانه محلّ اعتماد و اتّكاء و ياري جستن از اوست.»
هر كس به ايشان ناسزا ميگفت و نسبتهاي ناروا ميداد و براي انداختن رسم و
روش عرفاني و اسلوب حِكَمي، تهمتهاي بيحدّ و بدون مرز ميزد و بگوش ايشان
ميرسيد، أبداً تلافي نمينمودند و در صدد معارضه و پاداش هم نبودند. و معلوم
است كه: از اينگونه تهمتها در حوزههاي علميّۀ خشك كه با قرآن و تفسير و
روايات و اخلاق عرفاني و حكمت عقلاني سر و كار ندارند، و جمعي بر سر سفرۀ
سياه نشسته، خود را به تكالب حطام و تكاثر صيت و آوازه سرگرم نمودهاند،
بسيار است.
ايشان بواسطۀ برانداختن همين معاني و روشن كردن طلاّب جوان به اسرار الهي
و حقائق و معنويّات ديني، از تبريز كوچ كرده و بار خود را در آستانۀ مباركۀ
بيبي حضرت معصومه اُخت الرّضا عَليهما صلواتُ المَلِك المتعال فرود آوردند.
و معلوم است كه اين راه و روش و اين منهج و منهاج را بعضي نميپسندند،
فلهذا به نسبتهاي مموّهه و عوامفريبانه با تردستي و زيركيهاي خاصِّ بخود،
كه عمري را در آن بسر برده و تمرين و ممارست داشتهاند، ميخواستهاند نور
ايشان را خاموش نمايند و بساط تفسير و حكمت و عرفان را از حوزۀ مقدّسۀ علميّه
برچينند. چون اين مطالب و دسائس به ايشان ميرسيد، ميفرمودند: وَ لَا
يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّيُ إِلَّا بِأَهْلِهِ (قسمتي از آيۀ 43، از سورۀ 35:
فاطر): «خدعه و مكر زشت نميرسد مگر به صاحبش.» و اين درست معني و مفاد
كريمۀ قرآن است: يُرِيدُونَ لِيُطْفِـُوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَ'هِهِمْ وَ اللَهُ
مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـٰفِرُونَ (آيۀ 8، از سورۀ 61: الصّفّ):
«مشركيناراده دارند كه با دهانهاي خودشان نور خدا را خاموش نمايند؛ و خداوند
تمام كنندۀ نور خود است، اگر چه آنرا كافرين نميپسندند و ناگوار دارند.»
براي حضرت علاّمه بقدري نامههاي ناسزا و ناروا مملوّ از سبّ وشتم و تهمت و
مجعولات كاذبه و سخنان پوچ و واهي بدون امضاء ميرسيد كه ما شنيديم و در نزد
خود پنداشتيم: ايشان ديگر نامههاي بيامضاء را مطالعه نميكنند. بر همين
اساس روزي به محضرشان عرض كردم: كار بجائي رسيده است كه حضرتعالي پاكتها
را كه باز ميفرمائيد، شنيده شده است كه اوّل نگاه به محلّ امضاء ميكنيد و
كاغذهاي بدون امضاء را مطلقاً كنار ميگذاريد و مطالعه نميفرمائيد! با تبسّم
مليحي فرمودند: همۀ نامهها را مطالعه ميكنم؛ معالاسف نامههاي بيامضاء را
هم مطالعه ميكنم!
[317] ـ «كلّيّات سعدي» طبع محمّد عليّ فروغي، كتاب «بوستان» ص 113 و 114
[318] ـ «الإنسان الكامل» جزء دوّم، ص 26:
(1) آگاه باشيد كه لامحاله و ناگزير، اين عالم وجود خيالي در خيالي در
خيالي است!
(2) و بيدار نيستند مگر اهل حقّ؛ كه آنها در تمام احوال با خداي رحمن هستند.
(3) و اهل حقّ، بدون هيچگونه ترديدي داراي مراتب مختلفي هستند؛ و بيداري
آنان بر حسب مقدار كمال ايشانست.
(4) آنان مردمي هستند كه پيوسته بمقامات عاليۀ آنها اشاره ميشود؛ و از براي
آنان غير از همۀ موجودات، تمام درجات تعالي وجود دارد.
(5) بواسطۀ استغراق در ذات و تمام صفات الهي، حظّ وافري بردهاند؛ و شأن و
مقام آنان دربارۀ ذوالجلال، بزرگي گرفت.
(6) پس گاهي با صفات جلاليّۀ خدا در التذاذ هستند، و گاهي با التذاذ به جمال
بسر ميبرند.
(7) لذّات وجوديّۀ استغراق در ذات خدا در وجود آنان ساري شده، و از براي
آنان در ذات خدا، لذّتهاي بلند مرتبه است.