د) حقوق اقتصادى مردم
1. عدالت اقتصادى
2. امنيت اقتصادى
3.مديريت اقتصادى
ه) حقوق قضايى مردم
1.لزوم اجراى قوانين وحدود الهى
2. عدالت قضايى
3. آزادى كامل در طرح دعاوى ودفاع از خود
4. نفى آزار وشكنجه
5. جبران خسارت هاى قضايى
6. به روز بودن كار قاضى
و) حقوق دشمنان
1.مذاكره
2. رعايت دقيق مقاوله نامه ها وتعهدات
3. رعايت حقوق جنگى
ز) حقوق اقليت ها
1. بهره مندى از حقوق عمومى
2. احترام به پيمان نامه ها
3. رعايت حقوق قضايى متناسب با اقليت ها.
ثمرات وويژگى هاى رعايت اين حقوق ، در كلام حضرت عليه السّلام عبارتند از:
1ـ حقوق بين حكومت ومردم ، از بزرگ ترين حقوق الهى است كه واجب شده است :
واءعـظـم مـا افـتـرض سـبـحانه من تلك الحقوق حقّ الوالى
على الرّعيّة ، وحقّ الرّعيّة على الوالى فريضة فرضها اللّه سبحانه لكلّ على كلّ(514).
2. رعـايـت دو طـرفـى حقوق ، موجب پيوند مستحكم اجتماعى مى شود كه از نمادهاى
مشروعيت سياسى است :
فجعلها نظاما لالفتهم
(515).
3. رعايت طرفينى اين حقوق ، مايه عزت وسربلندى دين وحق مى شود:
فجعلها... عزّا لدينهم ... عزّ الحقّ بينهم وقامت مناهج
الدّين
(516).
4. برقراى عدالت :
واعتدلت معالم العدل .(517)
5. تقويت جريان درست وپايدار سنت ها در جامعه :
وجرت على اءذلالها السنن .(518)
6. اصلاح زمانه
فصلح بذلك الزمان .(519)
7. امـيـدوارى مـردم ، در تـداوم حـكـومـت ويـاءس دشـمـن در نيل به آرزوها:
وطمع فى بقاء الدّولة ، ويئست مطامع الاعداء.(520)
راه هاى جلب مشروعيت وخوش بينى
نظام سياسى اى مى تواند ادعاى برخوردارى از مشروعيت سياسى كند كه :
اولا، مردم در ايجاد آن نظام وقبول ابتدايى آن همراهى ومشاركت جدى داشته باشند.
ثانيا، استمرار اين همراهى را با انگيزه قوى به مرحله ظهور برسانند.
ثالثا، در اصلاح نظامى كه از خود مى دانند، كوشا باشند.
ايـن هـمـان سـه نـقـش ايـجادى ، ابقايى واصلاحى مردم ، در يك نظام سياسى بود كه
قبلا بيان شده بود.
بـديـهـى اسـت اسـتـمـرار هـمـراهـى مـردم وحركت ايشان در جهت اصلاح نظام سياسى (كه
از نـمـادهاى بارز مشروعيت است ) عوامل وموجباتى را مى طلبد كه به بعضى از آن ها در
نهج البلاغه اشاره مى كنيم :
1. بـكـارگـيـرى درسـت سياست تشويق وتنبيه : حضرت عليه السّلام اين امر را به مالك
اشتر نخعى گوشزد فرموده وثمره آن را رشد كاربرى نظام مى شمارد:
ولا يـكـونـنّ المـحـسـن والمـسـى ء عـنـدك بـمـنـزلة
سـواء، فـانّ فـى ذلك تـزهـيـدا لاهل الاحسان فى الاحسان ، وتدريبا لاهل الاساءة
على الاساءة .(521)
2. كـاسـتـن هـزيـنـه هـاى عمومى زندگى وتخفيف ماليات وعدم اجبار در كارها: در
ادامه كلام فوق ، به مالك مى فرمايد:
واعـلم اءنـّه ليـس شـى ء بـاءدعـى الى حـسـن ظـنـّ وال
بـرعـيّته من احسانه اليهم ، وتخفيفه المؤ ونات عليهم ، وترك استكراهة ايّاهم على
ما ليس له قبلهم .
بدان هيچ وسيله اى براى جلب اعتماد والى به رعيت ، بهتر از نيكوكارى به مردم ،
تخفيف ماليات وعدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نيست .(522)
3. اعـتـمـاد به مردم وارفاق به آنان : در فصل دوم با توضيح نامه 25 وبخشى از نامه
53، به اين اصل اشاره شد.
4. عشق به مردم ، در اوج قدرت : حضرت عليه السّلام در نامه اى به فرماندهان سپاه مى
فرمايد:
هنگامى كه به پيروزى دست يافتيد ودر نبرد، به قله قدرت رسيديد، نبايد از آن چه به
آن رسـيـديـد ودر واقع ، به همراهى سربازان ، به آن دست يافتيد، مغرور شويد، بلكه
واجـب اسـت كـه بـا آن امـوال ونعمت ها، بيش تر به بندگان خدا نزديك شده ومهربان
بيش ترى با برادران دينى خود كنيد.(523)
وبه مالك اشتر فرمود:
بايد تار وپود پوشش قلب تو (به عنوان يك زمامدار) مهر ومحبت مردم ودوستى ولطف به
ايشان باشد.(524)
5. شـرح صـدر در برابر رفتارهاى مختلف (مانند پرخاشگرى ها): حضرت عليه السّلام بر
زمامدار منتخب خود براى ولايت مصر، لازم مى كند كه براى مراجعه نيازمندان ، بخشى از
وقت خود را قرار بدهد ودر اين نشست ها بدون پاسداران حضور يابد تا طبقات مختلف مردم
، به راحتى بتوانند حرفشان را بگويند وتاءكيد مى كند كه بايد رفتارهاى تند ايشان را
تحمل كنى :
ثمّ احتمل الخرق منهم والعىّ، ونحّ عنهم الضّيق والانف .(525)
6. تـفـقـد عـمـومـى ، بـه ويژه از همكاران رنجيده وفرماندهان نظامى : در اين كه
امام عليه السـّلام در اقـتـدا بـه پـيـامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه وآله اسوه
اخلاق ومهربانى بـود(526)،
جـاى هـيـچ ترديدى براى دوست ودشمن نيست ؛ اما آن چه در جلب مشروعيت مؤ ثـر اسـت ،
ايـن كه حضرت عليه السّلام در مورد رنجيدگى اطرافيان ، بى تفاوت نبود. لذا بـه
مـحـمـد بـن ابـى بـكـر نـامـه مـى نـويـسـد ودليـل خـود را بـراى عـزل وى
وجـايگزينى مالك ، بيان مى كند(527)
ويا در فرمان حكومتى به مالك اشتر، تـفـقـد از فـرمـانـدهـان نـظـامـى را، كـه
نـشـان از جـايـگـاه ويـژه ايشان دارد، گوشزد مى كند.(528)
7. قـانـون گـرايـى ومـسـاوات در اجـراى قـانـون : امـام عـليـه السـّلام در
خـطـبـه اى عـلل پـذيـرش حـكـومـت خود وفلسفه حكومت اسلامى را برقرار امنيت واجراى
قانون ومساوى بـودن هـمان در برابر اين قانون مطرح مى كند(529)
وهم چنين در نامه اى به ماءموران وصـول خـراج (مـاليـات اسـلامـى ) آنـان را بـه
انصاف ، مراعات وعدم تجاوز سفارش مى كـنـد(530)
ودر شـگـفـت تـريـن بـيـان تـربـيـتـى خـود، دربـاره قـاتـل خـود، فـرزنـدان را
تـوصـيه مى كند كه اگر با اين ضربت ، جان دادم در برابر ضـربـت او، تـنـهـا يـك
ضـربـت بـزنـيـد، مبادا آن مرد (به علت اين كه امير مؤ منان را به شـهـادت رسـانـده
) مـثـله شـود...(531)
مراد حضرت عليه السّلام اين است كه در قانون قـصـاص ، بـه عـنوان قانون مجازات
اسلامى ، قاتل على عليه السّلام به عنوان امام ، با قاتل انسان معمولى ، هيچ تفاوتى
ندارد.
8. روشنگرى به ويژه در مواقعى كه مردم بر اساس قضاوت ظاهرى ، بدبين مى شوند: حضرت
عليه السّلام در اين باره مى فرمايد:
وان ظـنـّت الرّعـيـة بـك حـيـفـا فـاءصـحـر لهـم بـعـذرك
واعدل عنهم ظنونهم باصحارك .
اگـر مردم بر تو گمان بد پيدا كردند، عذر خويش را آشكار با آنان در ميان بگذار وبا
اين كار، از بدگمانى نجاتشان ده (با توضيح خود، سمت گيرى گمانشان را با حق ، هم سو
ساز).(532)
سـفـارش هـاى حـضـرت عـليه السّلام درباره توجيه واحترام به افكار عمومى نيز، كه در
نامه 53 وخطبه 127 به آن اشاره شده است ، از همين مقوله است .
راه هاى تضعيف مشروعيت
مـشـروعـيـت سـيـاسـى پـديـده اى اسـت كـه هـم چـنـان كـه قـابـل تـقـويـت اسـت ،
قـابـل تضعيف نيز هست واگر نظام سياسى ، به آن توجه نداشته بـاشـد، به تدريج ، دچار
بحران مى شود كه در برخورد با بحران ، يا بايد با زور بـه مـقـابـله بـپردازد، يا
دست به اصلاحاتى براى بازگرداندن مشروعيت بزند ويا در برابر شدت بحران ، افول خود
را بپذيرد.
در نهج البلاغه در اين باره چنين آمده است :
1. فـقـدان ايـمـان وعـقايد درست : هم چنان كه ايمان وعقايد صحيح ، مايه انسجام
جامعه مى شـود، فـقـدان آن نـيـز مـوجب تغيير بنيان هاى فكرى ومايه تشتت وانحطاط
جامعه مى شود. حـضـرت در بـخـشـى از خـطـبـه طـولانى قاصعه ، جامعه جاهلى عرب را
(كه از نعمت ايمان وعـقايد صحيح برخوردار نبود) جامعه اى مشكل دار معرفى كرده وره
آورد بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله (به علت وجود ايمان وعقايد صحيح ) نعمت
هاى مادى ومعنوى ، از جمله ، آرامش اجتماعى مى داند.(533)
ودر جـاى ديـگـر، ضـمـن تـشـريـح ريـشـه بـحـران خـلافـت ، بـعـد از رحـلت رسـول
گـرامـى اسـلام صـلّى اللّه عـليـه وآله تـغـيـيـر بـنـيـان هـاى فـكـرى اصيل از
مجراى اصلى خود را، از عوامل شكاف وبحران معرفى مى كند:
... حـتـّى اذا قـبـض اللّه رسـوله صـلّى اللّه عـليـه وآله
رجع قوم على الاعقاب ... ونقلوا البـنـاء عـن رصّ اءسـاسـه فبنوه فى غير موضعه ،
معادن كلّ خطيئة ، واءبواب كلّ ضارب فى غمره .
تا وقتى كه خداوند، پيامبرش را نزد خود برد (افسوس ) كه گروهى به گذشته جاهلى خود
بازگشتند... وبنيان هاى فكرى اسلامى را تغيير داده ودر جاى ديگر بنا نهادند. آنان
كانون هر خطا وگناه ، وپناهگاه هر فتنه جو شدند.(534)
2. اخـتـلاف ، تفرقه ونقض عهد وپيمان : سخنان حضرت عليه السّلام درباره ناكثين ، كه
اولين گروه پيمان شكن ، بودند گواه بر اين مدعا است كه پيمان شكنى ، اولين مرحله در
ايجاد اختلاف وتفرقه وبه تبع آن ، شكاف وبحران اجتماعى است .(535)
3. ظلم وستم وتبعيض وفساد (ديكتاتورى ): حضرت عليه السّلام اساس حكومت خود را بر
عـدالت ، حـق مـحـورى ومـردم دارى قرار داده بود ودر اين راه ، تا شهادت نيز گام
برداشت وبـه هـمـيـن عـلت ، ايـشـان را كـشـته عدالتش مى خواندند. بديهى است كه ستم
، تبعيض وفـسـاد را، كـه شـاخـصـه هـاى نـظـام ديـكـتـاتـورى انـد، عوامل بحران ،
شكاف واخلال در مشروعيت معرفى كند.(536)
4.اخـتـنـاق ، زمـيـنـه رشـد فـسـاد: اخـتـنـاق از عـوامـل درونـى افـول يـك نـظـام
سـيـاسـى اسـت كـه امـام عـلى عـليـه السـّلام در خـطـبـه شـقـشـقـيه ، آن را
عـامـل اصـلى افول خلافت عثمان شمرده وتبعيض ، فساد وظلم را از آثار آن معرفى مى
كند ودر نامه 53 پرهيز از اختناق را به مالك اشتر گوشزد مى فرمايد.
5. افـول ارزش هـاى اخـلاقـى : از جـمـله عـوامـلى كـه در تـحـول جـامـعه ، بدان
توجه شده ومهم تلقى گرديده ، خصلت هاى اخلاقى اعضاى جامعه اسـت . حـضـرت عـليـه
السـّلام در خـطـبـه اى خـصلت هاى اخلاقى جامعه مطلوب را بيان مى فـرمـايـد
(گـفـتنى است كه انسان هاى مورد نظر حضرت عليه السّلام انسان هايى والايى هستند كه
در ركاب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله به شهادت رسيده اند):
... ولوددت اءنّ اللّه فـرّق بـيـنى وبينكم ، واءلحقنى بمن
هو اءحقّ بى منكم : قوم واللّه مـيـامـيـن الرّاءى ، مـراجـيح الحلم ، مقاويل بالحق
، متاريك للبغى ، مضوا قدما على الطّريقة واءوجفوا على المحجّة ، فظفروا بالعقبى
الدائمة والكرامة الباردة .
(وقتى خود را در جامعه فارق از ارزش هاى اخلاقى مى بيند) به خدا سوگند! دوست داشتم
كه خدا ميان من وشما جدايى اندازد ومرا به كسى كه به من سزاوارتر است ، ملحق
فرمايد. به خدا سوگند! آنان مردمى بودند نيك انديش ! ترجيح دهنده بردبارى ،
گويندگان حق وترك كنندگان ستم . پيش از ما به راه راست قدم گذاشتند وشتابان رفتند
ودر به دست آوردن زندگى جاويد آخرت وكرامت گوارا، پيروز شدند.(537)
حـضـرت در نـامه 53 نيز به مالك اشتر سفارش پيوند با پارسايان وراست گويان را مى
كند واو را از صفات ناپسند خودپسندى وتكبر بر حذر مى دارد.
6. تـرك جهاد: خطبه جهاديه حضرت عليه السّلام شكوايه اى است از اين كه مردم از
جهاد، اين سپر ودژ مستحكم جامعه اسلامى ، كناره گرفتند. حضرت عليه السّلام مى
فرمايد:
هـر كـه جـهـاد را واگـذارد وآن را نـاخـوشـايـنـد دارد، خـدا جـامـه خـوارى بـر
تـن او پوشاند.(538)
ودر جاى ديگر تصريح مى كند:
تـرك جـهـاد، نـه تـنـهـا عـامـل ذلت فـردى مـى شـود، كـه عامل ذلت جامعه نيز مى
شود.(539)
فصل پنجم : توزيع قدرت در نهج البلاغه
مفهوم قدرت
قـدرت ، مـعـادل (/b>Power)
در زبان انگليسى است
(540) كه با مفهوم اقتدار، قرابت بـسيارى دارد تا حدى كه برخى ، اقتدار
را قدرت نهادينه شده معرفى مى كنند.(541)
هم چنين اين واژه ، گاهى با نفوذ، زور، اجبار وترغيب ، مترادف دانسته مى شود.
بـا وجـودى كـه مـفـهـوم قـدرت ، مـفـهـوم اسـاسى نظريه جديد سياسى است (تا جايى كه
بـرخـى از محققان سياسى ، علم سياست را علم كسب وحفظ قدرت سياسى مى دانند) ولى در
تـعـريـف ، بـا تـوجـه بـه ايـدئولوژى وجـهـان بـيـنـى خود، مفهوم قدرت را تعريف
كرده اند:(542)
ماكس وبر: قدرت ، امكان خاص يك عامل (فرد يا گروه )، به علت
داشتن موقعيتى در روابـط اجـتماعى است كه بتواند گذشته از پايه اتكاى اين امكان خاص
، اراده خود را با وجود مقاومت ، به كار بندد.
گـريـن : قـدرت بـه طـور سـاده ، حـد تـوانـايـى كنترل
ديگران است ، به طورى كه عملى را كه از آنان خواسته شده ، انجام دهند.
دال : قدرت ، رابطه ميان بازيگرانى است كه در آن ، بازيگرى
ديگر را به عملى وا مى دارد كه در غير اين صورت ، آن عمل را انجام نمى داد.
لاسول : قدرت ، مشاركت در تصميم گيرى ورابطه اى ميان افراد
است .
مـورگـنـتـا: مـنـظـور از قـدرت سـيـاسـى ، اشـاره بـه وجـود
كـنـتـرل در روابـط مـتـقـابـل دارنـدگـان اقـتـدار عمومى وميان اقتدار عمومى وعامه
مردم است . ونـيـز: قـدرت ، تـوانـايـى انـسـان بـر
ذهـن هـا واعمال ديگران است .
هـربـرت گـلدهـامـر وادوارد شـيـلد: قـدرت ، تـوانـايى
تاءثير گذاردن بر رفتار ديگران بنا به هدف هاى يك شخص است .
شـورازنـبـرگـر: قـدرت ، تـوانـايى تحميل اراده خود بر
ديگران است ، به اتكاى ضمانت اجراى مؤ ثر، در صورت عدم قبول .
مـك آيور: منظور از داشتن قدرت ، توانايى تمركز، تنظيم يا
هدايت رفتار اشخاص يا كارها است .
از تعريف هاى مذكور، سه انديشه را در مفهوم قدرت مى يابيم :
1. قدرت ، توانايى تحميل اراده است ، به رغم مقاومت ديگران .
2. قدرت ، رابطه دارندگان اقتدار وتابعان آن است .
3. قدرت ، مشاركت در تصميم گيرى است .
تـعريفى كه بتواند هر سه انديشه را پوشش دهد، عبارت است از:
توانايى فكرى وعملى براى ايجاد شرايط ونتايج مطلوب .(543)
قـدرت سـيـاسـى نـيـز كه از اساسى ترين شرايط موجوديت حكومت است ، با تلفيق مفهوم
قـدرت بـا مـفـهوم سياست وحكومت ، قابل تعريف وتبيين است ؛ بدين بيان كه اگر قدرت ،
اسـتـعـداد وتـوانـايـى وقـابـليـت ايـجـاد نـتـايـج خـواسـتـه شـده وتـحـمـيـل
اراده بـر ديـگـران ورقـابـت بـراى نـفـوذ يـا كـنـتـرل بـر انـديـشـه وعـمـلكـرد
ديـگـران ، مـعـنـا شـود، قـدرت سـيـاسـى ، تلاش براى تـحـصـيـل ايـن تـوانـايـى
وازديـاد آن وجـلوگـيـرى از افول آن ، يعنى مقاومت در برابر تلاش ونفوذ ديگران
خواهد بود؛ يعنى قدرت سياسى ، داراى دو جـنـبـه اسـت : يـك جـنـبـه تـهـاجـمـى
بـراى تـحـصـيـل وازديـاد قـدرت ، ويـك جـنـبـه تـدافـعـى بـراى مـقـاومـت در مقابل
تلاش ديگران وخنثى سازى نفوذ ديگران . لذا گفته مى شود:
قـدرت سـيـاسـى ، از حـيـث بـرتـرى عـمـلى وسـايـل مـادى ـ مـعـنـوى ، از قـبيل
امكانات اقتصادى وتسليحاتى ، وهم چنين برخوردارى از اطاعت مردم يا در مواردى ، از
پـشـتـيـبـانـى مـشـروعـيت آفرين افكار عمومى ، نسبت به ساير قدرت هاى بلامعارض است
.(544)
منابع قدرت
قدرت فردى واجتماعى ممكن است داراى هر يك از منابع زير باشد:(545)
1. دانـش : دانـش بـه رشـد ذهـن وجان ، كمك مى كند. رهبرى از اين رشد برمى آيد. در
جامعه آگـاه ، هـيـچ رهـبـرى نـمـى تـوانـد بـه قـدرت دسـت يـابـد يـا آن را اعمال
كند مگر آن كه مجهز به دانشى درست ومناسب باشد.
2. سـازمان : سازمان ، فى نفسه قدرت است . در نظام سياسى دمكراتيك ، احزاب سياسى
براى به دست آوردن قدرت ، سازمان مى يابند.
3. موقعيت ها: موقعيت هاى اقتصادى ، اجتماعى ودينى ، سرچشمه قدرتند.
4. اقـتـدار: اقتدار به معناى قدرت مشروع است . دست يافتن به مقامى سياسى يا حقوقى
، طـبـق قانون وبه طور مشروع ، قدرت فرد را افزايش مى دهد واو را تاءثير گذارتر مى
گرداند.
5. مهارت : مهارت ، قدرت فرد را مى افزايد. كسى كه داراى مهارت وتخصص در زمينه اى
است ، در مبارزه قدرت ، بر ديگرانى كه مهارت وتخصصى ندارند، چيره مى شود.
6. ايمان : ايمان صاحب قدرت به اهداف خود، وايمان پيروان به رهبر، موجب تقويت قدرت
مى شود.
7. رسـانـه هـاى جمعى : صاحبان امتياز وسر دبيران مجله ها وروزنامه ها از منبع مهم
قدرت برخوردارند.
از نـگـاهـى ديگر، منابع مهم قدرت دولت را به منابع محسوس (جغرافيا، وسعت سرزمين ،
منابع ملى ، توان اقتصادى ، توان نظامى وجمعيت ) ومنابع نامحسوس (كيفيت رهبرى
وحكومت مـلى ، اراده تـخـصـيـص مـنـابع به دست يافتن بر هدف هاى ملى ، روحيه ،
انضباط، لياقت وكـيـفـيـت نيروهاى مسلح ، توان بالقوه اتحاد دولت وسطح آگاهى سياسى
در ميان مردم ) تقسيم مى كنند.(546)
نظريات توزيع قدرت
اول ايـن كـه تـوزيـع قـدرت ودر مـقـابـل
تـمـركز قدرت ، دو مفهوم نسبى هستند؛ زيرا هيچ نظام سياسى ، به شكل مطلق ،
از نظام متمركز يا مبتنى بر توزيع قدرت ، برخوردار نخواهد بود.
دوم ايـن كـه ، تـوزيـع قـدرت ، ممكن است اقتدارآميز يا غير اقتدارآميز باشد، كه
براى هر كدام مى توان شاخصه هايى بيان كرد. قانون گرايى ، انتخاب حكمرانان ، راءى
گيرى ، تـفـكيك قوا، آزادى ، قوّت جامعه مدنى ، محاسبه پذيرى وشمار هياءت حاكمه را
شاخصه هاى توزيع قدرت غير اقتدارآميز (دمكراتيك ) معرفى مى كنند.(547)
در نـظريات توزيع قدرت ، دسته بندى هاى مختلفى مطرح است كه در اين مختصر، تنها بـه
يـك دسـتـه بـنـدى ، كـه در آن بـه چـهـار نـظـريـه نـخـبـگـان ، كـثـرت گـرايـى ،
توتاليتاريسم ودمكراسى پرداخته ، اشاره مى شود.(548)
1. نظريه نخبگان : وجه مشترك صاحبان اين نظريه ،(549)
عبارت است از:
الف ) سياست ، تلاش ومبارزه براى كسب قدرت است واخلاق در آن ، جايى ندارد.
ب ) سياست ، حكومت گروه اقليت است .
ج ) نقش مردم ابزارى است ونخبگان همواره جاى ديگر را مى گيرند.
د) دمكراسى يعنى بهره مند شدن آزاد نخبگان از قدرت .
2. نـظـريـه كـثـرت گـرايـى : ايـن نـظـريـه را، كـه هـمـان نـظـام گـروه هاى نخبه
رقيب (بـرجـسـتـگـان اجـتـمـاعـى ، برجستگان اقتصادى وصاحب منصبان سياسى ) است ،
نظام چند سـالارى نـيـز مـى نـامـند. در اين نظام ، گروه هاى ذى نفع گوناگون مى
توانند بر سر پيشنهادهاى سياسى ، چانه بزنند ورقابت كنند.
3. نـظـريـه تـوتـاليـتـاريـسـم : نـوعـى حـكـومـت اسـتبدادى است كه وجود يك
ايدئولوژى كـل گـرا يـا هـمـه گـير، يك حزب واحد، قدرت پليسى بر پايه ترور ووحشت ،
انحصار وسـايـل ارتـبـاطـى ، انـحـصـار تـسـليـحـات ، اقـتـصـاد مـتـمـركـز
وكـنـتـرل سـازمـان ها، از ويژگى هاى آن است ؛ به بيان ديگر، توتاليتاريسم يك نظام
اجـتـمـاعـى اسـت كـه شامل كنترل سياسى ومداخله همه جانبه در جنبه هاى عمومى وخصوصى
زندگى مى شود.
4. نـظـريـه دمـكـراسـى : در دمـكـراسـى كـه هـمـان حـكـومت
عوام ، در ديدگاه افـلاطـون وارسـطـو، وحـكـومت مردم
به وسيله مردم وبراى مردم ، در ديدگاه جديد باشد، چهار قرض اساسى مطرح است :
ـ همه افراد، مشاركت سياسى دارند، هر چند برخى افراد قوى ترند.
ـ همه افراد، طبع سياسى دارند، هر چند در عمل ، قدرت هاى سياسى برابر نباشند.
ـ همه افراد، داراى عقل وآگاهى اند، هر چند برابر نباشند.
ـ مردم در اتخاذ تصميمات سياسى نقش برابرى دارند.
بر اساس اين نظريات ، توزيع قدرت در نظام سياسى ، حالت هاى متفاوتى به خود مى
گـيـرد. در نـظريه نخبگان ، قدرت بين نخبگان حاكم ، ودر نظريه كثرت گرايى ، بين بر
جستگان اجتماعى واقتصادى وصاحب منصبان سياسى ، در نظريه توتاليتاريسم ، بين سـران
حزب وايدئولوژى حاكم ، ودر دمكراسى بين منتخبان اكثريت مردم ، تقسيم وتوزيع مى شود.
مبانى قدرت
(550)
تـقـسـم بـنـدى هـاى مـخـتلفى درباره مبانى قدرت ، ارائه شده است كه مشهورترين آن
ها، مبانى پنج گانه قدرت است :
1. قدرت تنبيه وزور، كه وابسته به ترس است .
2. قـدرت پـاداش ، كه مربوط به در اختيار داشتن امكان توزيع وتقسيم يك چيز باارزش
است .
3. قدرت تخصص وخبرگى ، كه از داشتن دانش ومهارت خاصى سرچشمه مى گيرد.
4. قـدرت قـانـونى ، كه در اثر داشتن حقوق رسمى وقانونى ناشى از يك پست وجايگاه
سازمانى ، نشاءت مى گيرد.
5. قـدرت مـنـتـسـب يـا مـرجـعـيـت (كـاريـزمـا) كـه از تـحـسـيـن ديـگـران از يـك
فـرد وتمايل آنان براى الگو قرار دادن رفتار وكردار او سرچشمه مى گيرد.
بـرخـى قـدرت اطـلاعـات (بـه معناى دست رسى به اطلاعات وداده ها) وقدرت رابطه (به
معناى امكان ارتباط حمايتى فرد) را نيز به دسته بندى فوق اضافه مى كنند.
پـى آمـدهـاى رفـتـارى قـدرت وبـه بـيـان ديـگـر، عـكـس العمل هاى ممكن در برخورد
با قدرت را مى توان در سه گزاره زير بيان كرد:
1. تعهد: هنگامى كه قدرت منتسب با تخصص مطرح است .
2. همراهى واطاعت : هنگامى كه قدرت قانونى ، قدرت دانش وقدرت تشويق مطرح است .
3. مقاومت : وقتى كه قدرت قهريه وزور واجبار در كار است .
اسـتـراتـژى هـاى ذيـل نـيـز نـتـيـجـه يـك جـمـع بـنـدى دربـاره شـيـوه هـاى اعمال
قدرت است :
1. اسـتـدلال : بـهـره جـسـتـن از واقـعيات وداده ها براى نشان دادن اين كه ايده
هاى ما منطقى وعقلانى اند.
2. رفاقت : متواضعانه رفتار كردن ، نشان دادن حسن نيت ورفاقت ودوستى وبهره جستن از
تملق وچاپلوسى ، پيش از مطرح كردن درخواست وتقاضاى خود.
3. ائتلاف : جلب حمايت افراد ديگر، براى پشتيبانى كردن از تقاضاى مورد نظر.
4. مـعـامـله كـردن وچـانـه زدن : اسـتـفـاده از مـذاكـره ، از طـريـق تبادل منافع
ومساعدت وهم كارى .
5. قـاطـعـيـت : بهره جويى از راه مستقيم وبى پرده ؛ نظير اطاعت كردن از دستورها،
تذكر واخطارهاى مكرر، دستور دادن به افراد، براى انجام كارى واين كه به افراد خاطر
نشان كنيم كه قوانين براى اطاعت وضع شده اند.
6. توسل به مقاومت بالاتر: به دست آوردن حمايت افرادى كه در رده هاى بالا هستند.
7. مصوبات وتجويزهاى سازمانى : استفاده از پاداش ها، ومجازات ها وتنبيه ها در فرهنگ
اسلامى .
قدرت سياسى در نهج البلاغه
در فرهنگ اسلامى ، حكم ، حاكميت ، ولايت واعمال قدرت وسلطه ، اولا وبالذات از آن
خدا است :
(ان الحكم الاّ للّه )(551).
حكمرانى فقط از آن خداست .
(اللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور)(552).
خـداونـد ولى (اخـتـيـار دار) كـسـانـى اسـت كـه ايـمـان آوردنـد، آنـان را از
ظـلمـت (كـفـر وجهل ) به نور (ايمان ومعرفت ) هدايت مى كند.
(فاللّه هوالولىّ)(553).
خداوند ولى وسرپرست (على الاطلاق ) است .
(وكفى باللّه وليّا)(554).
(در ولايت وسرپرستى ) ولايت الهى كفايت مى كند.
در مراتب بعد، اين ولايت ، به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله ، اولوالامر ومؤ منان
سپرده شده است :
(النّبىّ اءولى بالمؤ منين من اءنفسهم )(555).
پـيـامـبـر اولى وسزاوارتر به مؤ منان است از خود آنان (بايد مؤ منان حكم واراده او
را بر اراده خود مقدم بدارند).
(انّما وليّكم اللّه ورسوله والمؤ منون ...)(556)
ولى امر وسرپرست شما تنها خدا ورسول ومؤ منانى هستند كه ...
(اءطيعوا اللّه واءطيعوا الرّسول واءولى الامر منكم )(557)
(اى اهـل ايـمـان !) فـرمـان خـدا ورسـول وفـرمـان روايـان (از سـوى خـدا ورسول )
را اطاعت كنيد.
(والمؤ منون والمؤ منات بعضهم اءولياء بعض )(558)
بعضى مردان وزنان مؤ من ، بر بعضى ديگر ولايت دارند.
(والّذين آووا ونصروا اولئك بعضهم اءولياء بعض )(559)
بعضى از مهاجران وانصار، بر بعضى ديگر ولايت دارند.
در اين بين ، ولايت شيطانى ، از ولايت الهى وسلسله مراتب آن ، متمايز شده است :
(والّذين كفروا بعضهم اءولياء بعض )(560)
آنان كه كافر شدند نيز بعضى بر بعضى ديگر ولايت دارند.
(انهم اتّخذوا الشياطين اولياء من دون اللّه )(561)
كفار ولايت الهى را رها كرده ، شياطين را اولياى خود اتخاذ كردند.
(انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون )(562)
همانا ما شياطين را اولياى غير مؤ منان قرار داديم .
اين ولايت شيطانى ، زمينه ساز نظامى مى شود كه به تعبير آن ، سست بنيان است .
(مثل الّذين اتّخذوا من دون اللّه اءولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتا وانّ اءوهن
البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون )(563)
مـثل آنان كه خدا را فراموش كرده وغير خدا را به سرپرستى انتخاب كردند، حكايت خانه
عنكبوت است كه سست ترين خانه ها است ، اگر بدانند.
قرآن ، مؤ منان را، هم از سلطه شيطان وهم از ولايت شيطانى كافران ، خارج مى داند:
(لا يتّخذ المؤ منون الكافرين اءولياء من دون المؤ منين )(564).
نبايد اهل ايمان ، مؤ منان را واگذاشته وكافران را ولى خود قرار دهند.
(انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان الاّ من اتّبعك من الغاوين )(565).
هـرگـز تـو را (اى شيطان !) بر بندگان با اخلاص من سلطه وغلبه نخواهد بود، ليكن
اقتدار وسلطه تو بر پيروان گمراه تو است .
قـدرت سـياسى ، كه در نهج البلاغه مورد توجه است ، حاكميت با واسطه ونهادينه شده اى
است مبتنى بر حاكميت اللّه ، شريعت وارزش هاى اسلامى .
حضرت عليه السّلام تملك خصوصى قدرت را مورد توجه قرار نمى دهد، بلكه هدفش از داشتن
امامت مسلمين ، اصلاح امت واجراى عدالت است :
واللّه لان اءبـيـت عـلى حـسـك السـّعـدان مـسـهـّدا واجـرّ
فـى الاغـلال مـصـفـّدا، اءحـبّ الىّ مـن اءن اءلقـى اللّه ورسوله يوم القيامة
ظالما لبعض العباد، وغـاصـبـا لشـى ء مـن الحـطـام ، وكـيـف اءظـلم احـدا لنـفـس
يـشـرع الى البـلى قـفـولهـا، ويطول فى الثرى حلولها؟(566)
بـه خـدا سوگند! اگر شب ها را بر بستر خارهاى سعدان
(567) به سر ببرم ويا با غـُل وزنـجـيـر، بـه ايـن سو يا آن سو كشيده شوم
، خوش تر دارم تا خدا وپيامبرش را در روز قـيـامـت ، در حـالى مـلاقـات كـنـم كـه
بـه بعضى از بندگان ، ستم كرده يا چيزى از امـوال عـمـومـى را غـصـب كـرده بـاشـم .
آخـر بـراى ايـن تـن خـاكـى ـ كـه بـنـدبـند آن به پـوسـيـدگـى مـى شـتابد ودورانى
بس دراز، در زير توده هاى خاك مى ماند ـ چگونه به كسى ستم روا دارم ؟
حـضـرت عـليه السّلام به اندازه اى بر احقاق حق مظلوم واجراى عدالت پافشارى دارد
واز قـدرت سـيـاسـى حـكـومـت ، در ايـن مـسـير بهره مى گيرد كه در ابتداى حكومت
خود، درباره بـرگـردانـدن امـوالى كـه در زمـان خـليـفـه سـوم ، غـاصـبانه واگذار
شده بود، چنين مى فرمايد:
بـه خـدا سـوگـند! بيت المال تاراج شده را هر جا بيابم ، به صاحبان اصلى آن باز مى
گـردانـم ، گـر چـه با آن ازدواج كرده (به عنوان مهريه استفاده شده باشد) يا
كنيزانى خـريـده بـاشـنـد؛ زيـرا در عـدالت ، گـشـايش براى عموم است ، وآن كس كه
عدالت بر او گران آيد، تحمل ستم ،براى او سخت تر است .(568)
براى درك چگونگى به كارگيرى قدرت سياسى ، در حكومت امام على عليه السّلام توجه به
نكات ذيل ، كه در نهج البلاغه بر آن ها تاءكيد شده ، اهميت بسيار دارد:
1. هم چنان كه گفته شد، حكومت وقدرت مطلق ، در منطق اسلام ، از آنِ خداى تبارك
وتعالى اسـت ، لذا امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در مـقـام حـكـومـت واعمال
قدرت ، در همه جا بر بندگى خويش در برابر خداوند تبارك وتعالى تكيه دارد وسمت بندگى
خود را بر همه مقام ها مقدم مى دارد. بر اين اساس ، در آغاز نامه هاى خود، از بندگى
خداوند سخن مى گويد(569)
واحساس عبوديت را بهترين مهار قدرت معرفى مى كند.
2. اداره كـشـور، نـيـاز بـه تـدبـيـر وحـكـومـت ، وحـكـومت ، نياز به قدرت وتفويض
اختيار دارد.(570)
3. از آن جـا كـه قـدرت سـيـاسـى ، فـى نـفـسـه عامل طغيان وسرمستى است ، حضرت عليه
السـّلام تاءكيد مى كند كه هدف از در دست گرفتن قدرت سياسى ، رغبت در قدرت وزياده
خـواهـى از دنـيـاى نـاچـيـز نـيـسـت ،(571)
بـلكـه هـدف ، اجـراى عـدالت ، احـقـاق حـق وابطال باطل است .(572)
4. وقـتـى در حـكـومـتـى ، هـدف از تـحـصـيـل وكـسـب قـدرت سـيـاسـى ، اقـامـه حـق
وازاله بـاطـل نـبـاشد، در نگاه على عليه السّلام ارزش يك كفش وصله دار، از آن
حكومت ، بيش تر است .(573)
5. بـه كـارگـيرى قدرت سياسى ، براى مقابله با شكم بارگى ستمگران وگرسنگى مظلومان ،
عهد وپيمانى است كه خداوند از عالمان دين گرفته است .(574)
6. قـدرت سياسى ، با توصيفاتى كه ذكر شد، يك امانت الهى تلقى مى شود كه بايد در دست
قوى ترين وعالم ترين افراد باشد.(575)
7. اگـر مـردم بـر اعـطـاى ايـن قدرت سياسى ، به چنين فردى (عالم ترين بر امر الهى
وقـوى تـريـن در اجرا) اجتماع كنند، اسباب خشنودى خداوند تبارك وتعالى را فراهم
كرده اند؛ چون زمينه را براى اجراى عدالت مهيا ساخته اند.(576)
8. صـاحـبـان قـدرت (حـكمرانان ) براى ممانعت از آثار سوء قدرت ، بايد سطح زندگى
خـود را بـا ضـعـفـا يـك سان نگاه دارند واز هر گونه سوء استفاده از قدرت ، براى
جمع آورى مال ودارايى شخصى بپرهيزند.(577)
كار ويژه هاى قدرت سياسى در نهج البلاغه
طـبـيـعـى اسـت كـه اين نوع نگاه به قدرت سياسى ، نه تنها موجب فساد وظلم واستبداد
در جـامـعـه نـمى شود، بلكه عدالت ، امنيت ، خدمت به دين ودين داران ، تاءمين رفاه
مردم وحفظ وحـدت را بـه دنبال خواهد داشت . امام المتقين عليه السّلام در جاى جاى
سخنان خود، بر اين امـور، بـه عـنـوان كـار ويـژه هـاى قـدرت سـيـاسـى ، در
حـكـومـت عدل اسلامى تاءكيد مى فرمايد:
اجـراى عـدالت : اجـراى عـدالت ، كه بالاترين ثمره به كارگيرى درست قدرت سياسى اسـت
، بـيـش تـريـن ثـقـل كـلام حـضـرت عليه السّلام را به خود اختصاص داده است ؛ چون
حـضـرت عـليـه السّلام در روزگارى به سر مى برد كه به نام دين وحكومت دينى ، وبا
اسـتفاده از قدرت سياسى منبعث از حكومت دينى ، ظلم بسيارى بر مردم روا داشته شده
بود. لذا هـم در بـيـانـات حـضرت عليه السّلام در دوران خلافت ابوبكر وعمر وعثمان ،
تاءكيد بـر عـدالت وپـرهـيـز از فـسـاد در قـدرت مـشـهـود اسـت
(578) وهـم در دسـتـور العمل ها وتوصيه هاى دوران حكومت حضرت عليه
السّلام اين تاءكيد به چشم مى خورد، كه نمونه جامع وكامل آن در فرمان حكومتى حضرت ،
خطاب به مالك اشتر نخعى آمده است :
وليـكـن اءحـبّ الامـور اليـك اءوسـطـهـا فـى الحـقّ
واءعـمـّهـا فـى العدل واءجمعها لرضى الرّعيّة .(579)
مـحـبـوبـت تـريـن امـور نـزد تـو (بـه عـنـوان زمـامـدار اسـلامـى ) بـايـد
مـعـتـدل تـريـن آن هـا در حـق وفـراگـيـرتـريـن آن هـا در عدل وجامع ترين آن ها
براى رضايت مردم جامعه باشد.
در جـاى ديـگـر از هـمـين فرمان ، مى فرمايد كه بهترين چشم روشنى زمامدار، برپا شدن
دادگرى در شهرها وبروز محبت رعيت است :
وانّ اءفضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد، وظهور
مودّة الرعيّة .(580)
ودر ادامه مى افزايد:
مـودت ومـحـبت رعيت ، بروز وظهور نمى كند مگر اين كه سينه هاى آنان از هر عقده
وناراحتى (ناشى از فساد قدرت در زندگى اجتماعى وسياسى ) سالم مانده باشد.(581)
ارزش عدالت
(582)
اسـتاد مطهرى قدس سرّه بر اين باور است كه : از عمده ترين تاءثيرات تعليمات مقدس
اسـلام ، جـابـه جـايى ارزش ها وبه عبارتى تغيير طرز تفكر در نگاه به ارزش ها بود.
بـدين معنا كه بعضى ارزش ها، مثل عدالت وتقوا را به بالاترين حد مى برد وارزش هاى
بالاى جامعه جاهلى ، مثل خون ونژاد را پايين مى آورد.
عدالت از مسائلى است كه به وسيله اسلام ، حيات وزندگى را از سرگرفت وارزش فوق
العـاده اى يـافـت . اسلام به عدالت تنها توصيه نكرد ياتنها به اجراى آن قناعت
ننمود، بلكه عمده اين است كه ارزش آن را بالا برد.
فـرد بـاهـوش ونـكـتـه سـنـجـى از امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام سـؤ ال مى
كند: ايّما اءفضل : العدل ام الجود؟.(583)
مورد سؤ ال ، دو ويژگى انسانى است . بشر همواره از ستم ، گريزان بوده است وهمواره
احـسـان ونيكى ديگرى را، كه بدون چشم داشت پاداشى انجام مى داده ، تحسين وستايش مى
كرده است ؛ ولى درباره افضل بودن عدل يا جود، به نظر، مسلّم است كه جود وبخشندگى ،
از عـدالت بـالاتـر اسـت ؛ زيـرا عـدالت رعـايـت حـقـوق ديگران وتجاوز نكردن به
حدود وحقوق آنان است ؛ اما جود اين است كه آدمى با دست خود، حقوق مسلّم خود را نثار
غير كند كه در حقيقت ، نوعى فداكارى است .
ولى عـلى عـليـه السـّلام بـر عـكـس ايـن نـظـر مـى دهـد وبـه دو دليل مى فرمايد:
عدل از جود بالاتر است .
اول : العدل يضع الامور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها.
دوم : والعدل سائس عام ، والجود عارض خاصّ.
فالعدل اشرفهما وافضلهما.
اول ايـن كـه عـدل جـريـان هـا را در مـجـراى طبيعى خود قرار مى دهد؛ اما جود جريان
ها را از مجراى طبيعى خود خارج مى سازد.
دوم ايـن كـه عـدالت ، قـانـونـى اسـت عـام ومـديـر ومـدبـرى اسـت كـلى وشـامـل ،
كه همه اجتماع را در برمى گيرد وبزرگ راهى است كه همه بايد از آن بروند؛ امـا جـود
وبـخشش ، حالتى استثنايى وغير كلى است كه نمى شود روى آن حساب كرد. پس عدل نسبت به
جود، اشرف وافضل است .
ايـن كـلام حـضـرت عـليـه السـّلام بدين معنا نيست كه ارزش جود پايين است ، بلكه
جود از نـظـر شـخـص جـود كـنـنـده ، بـسيار با ارزش است ؛ اما براى وضعيت عمومى
جامعه ، هميشه قـانـونـى كـه قـابـليـت فراگيرى داشته باشد، ارزش بيش ترى دارد،
وعدالت قابليت فـراگـيـرى بـيـش تـرى نـسـبـت بـه جـود وسـخـاوت دارد. عـدالت اسـت
كـه مـى تـوانـد تـعـادل اجـتـمـاع را حـفظ كند وهمه را راضى نگه دارد وبه پيكر
اجتماع ، سلامت وبه روح اجتماع ، آرامش دهد.
2. برقرارى امنيت : فراهم كردن امنيت در همه وجوه آن ، از اهداف مهم حكومت اسلامى
است . امام عـليـه السـّلام در راه فـراهم كردن امنيت اجتماعى وسياسى ، هر نوع خود
كامگى در عرصه حـكـومـت را زير پا گذاشت
(584) وفضايى آكنده از امنيت را در مناسبات حكومتى عرضه داشـت . بـه
كـارگـيـرى درست قدرت سياسى ، امنيت فردى ، اجتماعى ، سياسى ، فكرى ، معنوى ،
فرهنگى ، اقتصادى ، شغلى ، قضايى ومرزى را فراهم مى سازد.(585)
3. خـدمـت بـه ديـن : از آن جا كه هدف حكومت هاى الهى ، رشد وتعالى انسان است واين
رشد وتـعـالى ، بـا اجـراى درسـت احـكـام الهـى مـيسر خواهد شد، قدرت وحكومت ،
ابزارى براى عـمـل بـه كـتاب الهى وسيره نبوى است . حضرت عليه السّلام نيز از اين
مهم به عنوان حق مردم بر حكومت ياد مى كند.(586)
4. حفظ وحدت وهمدلى : از مهم ترين علل شكست حكومت ملت ها، وجود تفرقه وفقدان همدلى
در جـامـعـه اسـت كـه از آثـار سـوء اسـتـفـاده از قـدرت اسـت . لذا حـضرت عليه
السّلام با تـوصـيه به مطالعه علل پيروزى وشكست ملت ها در تاريخ ، حفظ وحدت وهم
بستگى را، كه ثمره استفاده بهينه از قدرت سياسى است ، مورد تاءكيد قرار مى دهد.(587)
5. تـاءمـيـن رفـاه عـمـوم مـردم ، ضـمـن حـفـاظـت از بـيـت المـال : نـتـيـجـه بـه
كـارگـيـرى درسـت قـدرت سـيـاسـى ، تـاءمـيـن رفـاه عـمـومـى وحفظ امـوال عـمـومـى
اسـت كـه از اهداف مهم حكومت است . خود حضرت عليه السّلام در حيطه حكومت خـود، دسـت
كـم نـيـاز معيشتى همگان را تاءمين مى كرد ودر راه فقر زدايى وتاءمين معيشتى ، گام
هاى جدى بر مى داشت ؛ چنان كه خود فرمود:
مـا اءصـبـح بـالكـوفـة اءحـد الاّ نـائمـا، انّ اءدنـاهـم
مـنـزلة لياءكل البرّ، ويجلس فى الظّلّ ويشرب من ماء الفرات .
كـسـى در كـوفـه نـيست كه در رفاه به سر نبرد، حتى پايين ترين افراد، نان گندم مى
خورند، سرپناه دارند واز آب فرات مى آشامند.(588)
امـام عـليـه السـّلام در جـاى ديـگـر، از وظايف حاكم وحقوق مردم بر حكومت را حفظ
ورساندن سهم هاى بيت المال به صاحبان آن ، معرفى مى كند.(589)
6. رعـايـت حـقـوق والى ومـردم : جـامـعه اى كه در آن ، قدرت سياسى ، درست توزيع
شود ومـورد اسـتـفـاده بـهـيـنـه قـرار گـيـرد، اسـتـيـفـاى حـقـوق متقابل حكومت
ومردم ، در آن مشهود خواهد بود.(590)
ملاك هاى توزيع قدرت
1. رسيدن به عدالت
بـيـان كـرديـم كه از ديدگاه نهج البلاغه ، از كار ويژه هاى مهم قدرت سياسى ، اجراى
عدالت در جامعه است . اين نيز بديهى است كه اجراى عدالت ، وقتى در جامعه محقق مى
شود كـه قـدرت سـيـاسـى ، در بـين شايستگان اين قدرت توزيع شود واز هر گونه توزيع
تبعيض آميز وغير كارآمد ورابطه اى پرهيز گردد.
بـر اسـاس هـدف قـرار دادن عـدالت در حـكـومـت بـود كـه امام عليه السّلام پس از به
دست گـرفـتـن امـور، بـى درنـگ بـه تـحقق عدالت همه جانبه قيام كرد وبر سر پيمان
عدالت خواهى خويش ايستاد. از جمله كارهايى كه امام عليه السّلام در اين زمينه انجام
داد، مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1/1. بـرگـردانـدن مـنـاصـب واموالى كه در زمان عثمان ، به صورت تبعيض آميز واگذار
شده بود.(591)
2/1. واگذارى مناصب حكومتى وجايگاه هاى قدرت ، به انسان هاى والا وبا تقوا وشايسته
اى كه از سوء استفاده از قدرت ، به دور بودند.(592)
3/1. مقاومت در برابر كسانى كه براى به اصطلاح آرامش ظاهرى ، حضرت عليه السّلام را
بـه ابـقـاى امـثـال مـعـاويه بر امارت شام ، وبذل وبخشش بيش تر به اشراف عرب ،
دعوت مى كردند.(593)
2. شايسته سالارى
قـبـلا بـيـان شـد كـه شايسته سالارى ، معيار گزينش انبيا از سوى خداى تبارك وتعالى
بـوده اسـت . بـر هـمـيـن اسـاس ، انبيا نيز كارگزاران مختلف امور حكومتى را از
شايستگان جامعه انتخاب مى كردند. بدين ترتيب ، در اعطاى مناصب ومسؤ وليت ها، هيچ
معيارى به جز شـايستگى وتوانايى ، مورد نظر نبوده است . اين معيار عقلانى مى تواند
موجب سعادت هر جـامـعـه گـردد؛ زيـرا بـهـترين شيوه توزيع قدرت ومناسب ترين مانع از
سوء استفاده از قـدرت اسـت وجامعه را از سقوط به ورطه انحطاط وهلاكت ، حفظ مى كند.
در نهج البلاغه ، دربـاره گـزيـنـش مديران ، وزيران ، فرماندهان ، قضات وكاتبان ،
ملاك هايى كه همگى حاكى از اصل شايسته سالارى در حكومت امام عليه السّلام است ،
بيان شده كه به اختصار، به آن ها مى پردازيم :
1/2. معيار گزينش وزيران
انّ شـرّ وزرائك مـن كـان للاشـرار قـبـلك وزيـرا، ومن
شركهم فى الاثام فلا يكوننّ لك بطانة ، فانّهم اءعوان الائمة ، واخوان الظّلمة ،
واءنت واجد منهم خير الخلف ...(594)
بـدتـريـن وزيـران تـو كسى است كه پيش از تو، وزير بدكاران بوده ودر گناهان آنان
شـركـت داشـتـه اسـت . پـس مـبـادا چـنـيـن افـرادى مـحـرم راز تـو باشند؛ زيرا
آنان ياوران گناهكاران ، ويارى دهندگان ستمكارانند. تو بايد جانشينانى بهتر از آنان
داشته باشى كـه : 1. قـدرت فـكـرى امـثـال آنـان را داشـتـه ، امـا گـنـاهان وكردار
زشت آنان را نداشته باشند؛ 2. كسانى كه فرد ستمكارى را در ستمى يارى نكرده باشند؛
3. وگناه كارى را در گناهى يارى نرسانده باشند.
حضرت عليه السّلام در ادامه همين كلام معيار انتخاب خواص را از ميان ياران
وكارگزاران ،
حق گويى صريح معرفى مى كند.(595)
2/2. معيار گزينش قضات
ثـمّ اخـتـر للحـكـم بـيـن النـّاس اءفـضـل رعيّتك فى نفسك
ممّن لا تضيق به الامور، ولا تـمـحـكـه الخـصـوم ولا يـتـمـادى فـى الزّلّة ، ولا
يـحـصـر من الفى ء الى الحقّ اذا عرفه ....(596)
سـپـس از مـيـان مـردم ، بـرترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن : 1. كسانى كه مراجعه
فـراوان ، آنـان را به ستوده نياورد؛ 2. رفتار مخالفان با يكديگر او را خشمناك
نسازد؛ 3. بـر اشـتباهاتش پافشارى نكند؛ 4. بازگشت به حق ، پس از آگاهى از اشتباه ،
براى او دشـوار نـبـاشـد؛ 5. طمع را از دل ريشه كن كند؛ 6. در شناخت مطالب ، با
تحقيقى اندك رضـايـت دهـد؛ 7. ودر شـبـهـات ، از هـمـه بـا احـتـيـاطـتـر عـمـل
كـنـد؛ 8. در يـافـتـن دليـل ، اصـرار او از هـمه بيش تر باشد؛ 9. در مراجعه پياپى
شاكيان ، از همه برنده تر باشد؛ 10. ستايش ، او را فريب ندهد؛ 11. چرب زبانى ، او
را منحرف نسازد. وچنين كسانى بسيار اندكند.
3/2 معيار گزينش فرماندهان نظامى
فولّ من جنودك اءنصحهم فى نفسك للّه ولرسوله ولامامك
واءتقاهم جيبا...(597)
شـروطـى كـه از ايـن كـلام حـضـرت عـليـه السـّلام درباره انتخاب وگزينش فرماندهان
، استفاده مى شود، عبارتند از:
الف ) خيرخواهى وخير انديشى (اءنصحهم فى نفسك للّه ولرسوله ولامامك ).
ب ) پاكدامنى (اءنقاهم جيبا).
ج ) بردبارى وظرفيت (اءفضلهم حلما).
د) روحيه والاى ترحم وراءفت بر ناتوانان ومقاومت وتاءثير ناپذيرى از قوى ترها (ممّن
يبطى عن الغضب ويستريح الى العذر، ويراءف بالضّعفاء وينبو على الاقوياء).
ه) خـشونت ، او را به هيجان در نياورد وناتوانى زمين گيرش نسازد (ممّن لا يثيره
العنف ولا يقعد به الضّعف ).
و) حـيـثـيـت وشـرف وتـربـيـت در خـانـواده هـاى اصـلح (ثـمّ الصـق بـذوى الاحـسـاب
، واءهل البيوتات الصّالحة ).
ز) حسن سابقه (والسّوابق الحسنة )
ح ) داشتن شخصيت دلاور وبا عظمت (ثمّ اءهل النّجدة والشّجاعة ).
ط) سخاوت (والسّخاء والسّماحة ).
4/2. معيار گزينش كاتبان
ثـمّ انـظـر فـى حـال كـتـّابـك ، فـولّ عـلى اءمـورك
خـيـرهـم ، واخـصـص رسائلك الّتى تدخل فيها مكائدك واءسرارك باءجمعهم لوجوه صالح
الاخلاق ...(598)
الف ) ممّن لا تبطره الكرامة ، فيجترى بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملاء.
كسى كه گرامى داشتن ، او را به سركشى وتجاوز نكشاند، تا در حضور ديگران با تو
مخالفت كند.
ب ) ولا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمّا لك عليك واصدار جواباتها على الصّواب
عنك .
ودر رسـانـدن نـامـه كارگزارانت به تو، ويا رساندن پاسخ هاى تو به آنان كوتاهى
نكند.
ج ) ولا تقصر... فيما ياءخذ لك ويعطى منك .
ودر آن چـه بـراى تـو مـى سـتـانـد يـا از طـرف تـو بـه آنـان تحويل مى دهد، فراموش
كار نباشد.
د) ولا يضعف عقدا عتقده لك ، ولا يعجز عن اطلاق ما عقد عليك .
ودر تنظيم هيچ قرار دادى سستى نورزد، ودر بر هم زدن قرار دادى كه به زيان تو است ،
كوتاهى نكند.
ه) ولا يـجـهـل مـبـلغ قـدر نـفـسـه فـى الامـور، فـانّ الجـاهـل بـقـدر نـفـسـه
يكون بقدر غيره اءجهل .
ومـنـزلت وقدر خويش را بشناسد. همانا آن كه از شناخت قدر خويش عاجز باشد، در شناخت
قدر ديگران جاهل تر است .
اگر در اين معيارهاى گزينش ، كه تنها به بخشى از آن ها اشاره كرديم ، دقت كنيم ، به
وضوح در مى يابيم كه معناى واقعى به كارگيرى عدالت در توزيع
مناسب جايگاه هـاى قـدرت ، يـعـنـى گـذاردن هـر چـيـز
وهـر كـس در جـايـگاه متناسب وواقعى خود، در آن ها مشهود است وهيچ معيارى به
جز شايستگى در جهاد مختلف ومتناسب با امور، در توزيع وتقسيم مسؤ وليت در نظر امام
عليه السّلام نبوده است .
3. مشاركت مردمى
اين كه مردم در ساختار سياسى قدرت وحكومت ، نقش جدى دارند وبدون حضور ومشاركت همه
جـانـبـه مـردم ، اداره جـامـعه ميسور نخواهد بود وسلامت وراست قامتى حكومت ، به
مردم است ، پـايه انديشه سياسى وسلوك حكومت امام على عليه السّلام است . حضرت عليه
السّلام در ابتداى قبول حكومت مى فرمايد:
لولا حـضـور الحـاضـر وقـيـام الحـجـّة بـوجـود
النـّاصـر... لا لقـيـت حـبـلهـا عـلى غاربها.(599)
اگـر حـضـور فـراوان بـيـعت كنندگان نبود وياران حجت را بر من تمام نمى كردند...
مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهايش مى ساختم .
ودر جاى ديگر مى فرمايد:
ولا تصلح الولاة الاّ باستقامة الرعيّة .(600)
زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درست كارى واستقامت ملت .
ايـن ديـدگـاه ، يـقـيـنـا بـه مـشـاركـت مـردم در قـدرت سـيـاسـى ، قـائل وپـاى
بـنـد اسـت ونـمـود ايـن مـشاركت را در اصولى هم چون ، بيعت ، شورا، امر به مـعـروف
ونـهـى از مـنـكر، نصيحت ائمه مسلمين واستيضاح مسؤ ولين ، متجلى مى داند كه به
عنوان ابزار كنترل قدرت نيز مورد توجه قرار مى گيرد.
1/3. بيعت
حضرت عليه السّلام در نامه اى به طلحه وزبير مى نويسد:
وانّ العامّة لم تبايعنى لسلطان غالب ، ولا لعرض حاضر...(601)
هـمـانـا بـيـعـت عـمـوم مردم با من ، نه از روى ترس قدرتى مسلط بود ونه براى به
دست آوردن متاع دنيا.
2/3. شورا
امـام عـليـه السـّلام در نامه اى خطاب به معاويه ، ضمن بيان اين مطلب كه بيعت
كنندگان با من ، همان بيعت كنندگان با ابوبكر وعمر وعثمان هستند، تاءكيد مى كند كه
هم چنان كه آن سه خليفه ، منخب شورا بودند، من هم منتخب شورا هستم :
انـّمـا الشـّورى للمـهـاجـريـن والانـصـار، فـان
اجـتـمـعـوا عـلى رجل وسمّوه اماما كان ذلك للّه رضى .(602)
شوراى مسلمين ، از آن مهاجرين وانصار است ، پس اگر به امامت كسى گرد آمدند واو را
امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است .
3/3. امر به معروف ونهى از منكر
حـضـرت عـليـه السـّلام آن هـنگام كه آماده حركت به سوى بصره مى شود، در نامه اى به
مردم كوفه ، اين نماد مشاركت ومسؤ وليت ايشان را يادآور مى شود:
فـانّى خرجت من حيّى هذا، امّا ظالما وامّا مظلوما، وامّا
باغيا وامّا مبغيّا عليه واءنا اءذكّر اللّه مـن بـلغـه كـتـابـى هـذا لمـّا نـفـر
الىّ، فـان كـنـت مـحـسـنا اءعاننى ، وان كنت مسيئا استعتبنى .(603)
ايـنـك پـايـگـاه خـويـش را وانـهـادم وبـه سوى دشمن روانه شده ام ، ستمگر يا ستم
ديده ، متجاوز يا تجاوز ديده . اينك به همه كسانى كه اين نامه را مى خوانند، مسؤ
وليتى را كه در پـيـشـگـاه خـداونـد دارنـد، يـاد آور مى شوم كه به سوى من روى
آورند، اگر نيكوكارم ديدند، به يارى ام بشتابند واگر بدكارم يافتند، به باد انتقادم
بگيرند.
4/3. نصيحت ائمه مسلمين
حـضـرت عـليـه السـّلام در بـيـان حـقوق متقابل دولت ومردم مى فرمايد كه از حقوق
دولت وحكومت ، كه بر عهده مردم است ، اين است كه حاكم را از نصايح خود، بى بهره
نگذارند:
واءمّا حقّى عليكم ... والنّصيحة فى المشهد والمغيب .(604)
واما حق من بر شما... نصحيت كردن در حضور وغيبت است .
ودر جـاى ديگر، خاضعانه از ياران خود مى خواهد كه با نصيحت خالصانه ، مولا را يارى
ودر اداره امور، با او مشاركت كنند:
فاعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ، سليمة من الرّيب .(605)
5/3. حق استيضاح زمامدار
زمـامـدار مـوظـف اسـت اسـتـيـضـاح از خـود را قـانـونـى تـلقـى كـنـد وبـراى پاسخ
دادن يا قبول خطا حاضر شود، ونيز بايد هر گونه اتهام به ظلم وانحراف را، كه از سوى
مردم ، بـه او نـسـبـت داده مـى شـود، بـر طـرف سـازد. اين مضمون كلام حضرت عليه
السّلام در فرازى از فرمان خود به مالك اشتر است كه مى فرمايد:
وان ظـنـّت الرعـيـّة بـك حـيـفـا فـاءصـحـر لهـم بـعـذرك ،
واعـدل عـنـك ظـنـونـهـم بـاصـحـارك ، فانّ فى ذلك رياضة منك لنفسك ، ورفقا برعيّتك
، واعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم على الحقّ.(606)
واگـر مـردم جـامـعـه ، دربـاره تـو گمان ظلم وتعدى كردند (چه اين بدگمانى به درجه
اتـهـام بـرسـد وچـه فقط حالت بدگمانى محض داشته باشد) عذر خود را از موضوع يا
رفتارى كه موجب بدگمانى مردم شده است ، آشكار كن وبا آشكار كردن حق وواقع ، گمان
هـاى نـاشـايست آنان را درباره خود منتفى ساز؛ زيرا اين اعتذار وكشف حقيقت ، رياضتى
است براى نفس تو، ولطف ومهربانى است بر مردم جامعه ، واين اعتذار، نياز تو را (كه
مرتفع ساختن سوء ظن يا اتهام مردم درباره تو است ) برطرف مى سازد ومردم را هم بر
مبناى حق استوار مى سازد.(607)
مبانى وانواع قدرت در نهج البلاغه
از مـبـانـى قـدرت ، كـه ذكر شد، چهار مورد آن ، يعنى قدرت تنبيه وزور، قدرت پاداش
، قـدرت تـخـصـص وقـدرت مـنـتـسب ،(608)
نمود بيش ترى در منابع دينى ، از جمله نهج البلاغه دارد.
نكاتى كه درباره قدرت تنبيه ، در نهج البلاغه به چشم مى خورد، عبارتند از:(609)
1. استفاده از قدرت تنبيه وزور: يكى از ابزارهاى مديريت وراه هاى نفوذ در ديگران
است . در ايـن بـاره مـى بـيـنـيـم كـه خـداى تـبـارك وتـعـالى ، در قرآن ، تنبيه
با عذاب جهنم را سـرانـجـام مـعـانـدان وظـالمـان مـعرفى كرده است وانبياى الهى نيز
براى دعوت به سوى تـوحـيـد ودورى از شـرك وظلم ، مردم را از عذاب الهى ترسانيده واز
اين راه ، استفاده كرده اند.(610)
امام على عليه السّلام در يكى از سخنان خود در شهر كوفه ، چنين مى فرمايد:
ولعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ وخابط الغىّ من ادهان
ولا ايهان
(611).
سـوگـنـد بـه جـان خـودم ! در مـبـارزه بـا مخالفان حق وآنان كه در گمراهى وفساد
غوطه ورند، يك لحظه مدارا وسستى نمى كنم .
يا در برابر توطئه اصحاب جمل مى فرمايد:
اءيـّهـا النـّاس اءعـيـنـونى على اءنفسكم ، وايم اللّه
لانصفنّ المظلوم من ظالمه ، ولا قودنّ الظالم بخزامته حتّى اءورده منهل الحقّ وان
كان كارها.(612)
اى مـردم ! بـراى اصـلاح خودتان مرا يارى كنيد. به خدا سوگند! داد ستمديده را از
ظالم سـتـمـگـر بـسـتـانـم ، ومـهـار سـتـمـگـر را بـگـيـرم وبـه آبشخور حق وارد
سازم ، گر چه تمايل به آن نداشته باشد.
نـكـتـه قـابل توجه ، اين كه استفاده رهبران صالح ، از تنبيه وزور، در جهت اصلاح
جامعه است ، نه چيز ديگر.