خط مشهاى سياسى نهج البلاغه

محمد مهدى ماندگار

- ۶ -


3/3. تـعـادل : حـضـرت عـليـه السّلام بيش از هر چيز، به اين حقيقت اشاره مى فرمايد كه اگـر بـه مـوقـتى بودن سراى دنيا وجاويد بودن سراى آخرت ، توجه شود، نگاه انسان بـه زنـدگى فردى واجتماعى دگرگون خواهد شد، لذا در جايى ، دنيا گرايى صحيح ، نـگـاه ابـزارى بـه دنيا وهدف قرار دادن آخرت را گام مهمى در خودسازى معرفى فرموده ،(421) در جـايـى ديـگـر، ايـن نـگـرش را راز نـجـات از فـتـنـه مى شمارد(422) ودر مـوقعيتى ديگر، سلامت نظام را منوط به اين تفكر مى داند(423) وگاه به بيان تفاوت مردم واشراف ويا دنيا پرستان وزاهدان ، در اين ذائقه فرهنگى (نگاه ابزارى به دنيا) مى پردازد(424) ودر يك كلام ، اين نوع نگاه را لازمه زهد وآزادگى وعدم وابستگى به دنيا مـى دانـد وبـيـش از هـر چـيـز ديگر، دنيا پرستى دنيا گرايان را نكوهش كرده وپى آمدهاى وابـسـتـگـى مـادى ودنـيـا زدگـى را گوشزد مى فرمايد كه عبارتند از: از خود بيگانگى واسـارت ،(425) خـود فـروشـى ،(426) ديـن فـروشـى ،(427) خـيـانـت ،(428) آشـفـتـگـى وافـسـردگـى ،(429) فـسـاد سـيـاسى واجتماعى ،(430) جنگ وخون ريزى ،(431) انـحـطـاط فـرهـنگى ،(432) محروميت از آزاد انديشى ،(433) جهاد گريزى ،(434) ركود معنوى (435) و...
ايـن ذائقـه فـرهـنـگـى ، جـلوه هـا ونـمـودهـايـى دارد كـه از جـمـله آن هـا، تـعـادل اسـت . آن چـه انـسـان ها را از مسير درست استفاده كردن از دنيا منحرف ساخته است ، طـريـق افـراط يـا تفريط است . رهروان طريق افراط، آن چنان به دنيا گرايش پيدا كرده انـد كـه بـايـد ايـشـان را دنـيا پرست ناميد وبه چيزى غير از دنيا نمى انديشند. از سوى ديگر، رهروان طريق تفريط، چنان از دنيا بريده اند كه گويى مسير ديگرى غير از دنيا براى آخرت وجود دارد؛ اما آن چه از روح اسلام بر مى آيد، اين است كه ، استفاده بهينه از دنـيا وآن چه تعلق به دنيا دارد، نه تنها مذموم نيست ، بلكه ممدوح نيز هست ،(436) كه ايـن هـمـان طـريق تعادل ياطريق وسطى است كه نه آن چنان غرق در دنيا شود ونه اين كه رهـا كـنـنـده كامل دنيا باشد. از سخنان جامع امام عليه السّلام در اين باره ، بيانى است كه ايـشـان عـليـه السـّلام در مـقـابـل يـكـى از خـوارج ، كـه در حال نكوهش دنيا بود، ايراد فرمود:
انّ الدنـيـا دار صدق لمن صدقها، ودار عافية لمن فهم عنها ودار غنى لمن تزوّد منها، ودار مـوعـظـة لمـن اتـّعـظ بها، مسجد اءحبّاء اللّه ، ومصلّى ملائكة اللّه ، ومهبط وحى اللّه ، ومتجر اءولياء اللّه ، اكتسبوا فيها الرّحمة وربحوا فيها الجنّة ...(437)
هـمـانـا دنـيـا سـراى راسـتى براى راست گويان ، وخانه تندرستى براى دنيا شناسان ، وخانه بى نيازى براى توشه گيران وخانه پند براى پندآموزان است . دنيا سجده گاه دوسـتـان خـدا، نمازگاه فرشتگان الهى ، فرودگاه وحى خدا وجايگاه تجارت دوستان خدا است ، كه در آن ، رحمت خدا را به دست آوردند وبهشت را سود بردند.
4/3. وفـادارى بـه تـعـهـداتـى كه انسان با خدا وخلق خدا دارد: وقتى انسان ، اين دنيا را سـراى زراعـت وعـمـل ، وسـراى آخـرت را سـراى مـحـصـول وعـكـس العـمـل بـداند، براى انجام دادن تعهدات الهى ، كه همان حفظ واجبات وترك محرمات است ، تلاش مى كند(438) وبه تعهداتى كه با بندگان خدا دارد، پاى بند خواهد بود، حتى اگر مسلمان نباشند.(439)
5/3. استكبار ستيزى وپرهيز از زورمدارى وزرمحورى (440)
6/3. صلابت وصراحت (441)
7/3. تـبـيـين آداب معاشرت : انسان آن چه براى خود مى پسندد، براى ديگران نيز بپسندد وآن چـه بـراى خـود نـاروا مى داند، براى ديگران نيز ناروا بداند، ستم نكند ونيكى كند، همان طور كه دوست دارد به او ستم نشود ونيكى شود ودر برابر ديگران كظم غيظ داشته بـاشد وبا نرمى وحسن ظن با ديگران رفتار كند. اين ها از جمله سفارش هاى حضرت عليه السّلام در اين محور است .
در جاى ديگر، براى بيان ارزش هاى واقعى يك دوست خوب ، حضرت عليه السّلام يكى از يـاران خـود(442) را بـه عـنـوان يـك دوسـت خـوب بـراى خـود، ايـن گـونـه توصيف مى فرمايد:
كـان لى فـيـمـا مـضـى اءخ فـى اللّه ، وكان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه ، وكـان خـارجـا مـن سـلطـان بـطـنه ، فلا يشتهى مالا يجد، ولا يكثر اذا وجد، وكان اءكثر دهره صامتا، فان قال بذّ القائلين ، ونقع غليل السائلين ، وكان ضعيفا مستضعفا...(443)
در ايـن كـلام شريف ، آن چه براى دوستى وارتباط برقرار كردن با صاحب آن ارزش است دسته بندى فرموده است :
1. كوچكى دنيا در چشم
2. پرهيز از شكم پرستى
3. عدم زياده روى هنگام داشتن وعدم آرزو هنگام نداشتن
4. سكوت در بيش تر عمر، وبه هنگام سخن ، سخنور وپاسخ دهنده پرسش پرسش گران
5. بـه ظـاهـر، نـاتوان ومستضعف ، ودر رفتار، جدى ، چون شير بيشه در خروش وچون مار بيابان در حركت
6. طرح برهان ، تنها نزد قاضى ودادگاه صالح
7. عدم سرزنش ديگران قبل از شنيدن عذر آنان
8. عدم شكوه در برابر درد، مگر پس از تندرستى وبهبودى
9. هماهنگ بودن گفتار وكردار
10. مغلوب نشدن در سكوت ، به هنگام پيشى گرفتن سخن بر او
11. آزمندى بيش تر در شنيدن تا گفتن
12. مخالف با خواسته هاى نفس ، در دو راهى ها
و در پايان ، حضرت عليه السّلام مى فرمايد:
فعليكم بهذه الخلائق فالزموها، وتنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا اءنّ اءخذ القليل خير من ترك الكثير.(444)
پس بر شما باد روى آوردن به اين گونه ارزش هاى اخلاقى ، با يكديگر در كسب آن ها رقـابت كنيد واگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخى از آن ارزش هاى اخلاقى ، بهتر از رها كردن همه است .
8/3. تـبـيـيـن ارزش هـايـى كـه انـسـان را در جـهـت هماهنگى با اهداف آفرينش قرار مى دهد: حـضـرت عـليـه السـّلام در خطبه اى كه معروف به خطبه غرّا است واز خطبه هـاى شـگـفـت آور امـام عـليـه السـّلام خـوانـده شـده است ،(445) پس از بيان صفات الهى وسـفـارش بـر پـرهـيـزگـارى وپـس از تـبـيـيـن مـاهـيـت دنـيـا ورسـتـاخـيـز، بـه اوصـاف احـوال بـنـدگـان خـدايـى مـى پـردازد وارزش هـاى ذيل را در جهت هماهنگى انسان با اهداف آفرينش ، معرفى مى كند:
1/1. گام برداشتن در راه صحيح وصراط مسقيم
2/1. تلاش در جهت كسب رضاى خداوند
3/1. عشق به سبقت در جهت نيكوكارى
4/1. تلاش در جهت كسب تقواى الهى وپروا داشتن از خداوند
5/1. تقويت روحه عذر خواهى واعتراف به خطاها
6/1. تلاش براى پيمودن راه راهنمايان الهى
7/1. تلاش در راه طهارت باطن
8/1. كسب علم براى آبادانى آخرت .(446)
9/3. تبيين ديگر ارزش ها وضد ارزش ها: اگر بخواهيم تنها به بيان ارزش ها از ديدگاه نـهـج البـلاغـه بپردازيم ، نيازمند پژوهش وكند وكاو جدى هستيم ، كه از طاقت اين مختص ، خارج است . لذا در اين بخش ، تنها به ذكر برخى ديگر از ارزش هايى كه حضرت عليه السّلام در موارد متعدد، متذكر شده است ، بسنده مى كنيم :
ـ هـم سـويـى فـكـرى ـ رفـتـارى بـا خـانـدان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله ( انظر واءهل بيت نبيّكم ، فالزموا سمتهم ...)(447)
راستى وصداقت ، نامه 20، خطبه 174
حق گرايى ، نامه 53 و17
قاطعيت ، نامه 63
تواضع وفروتنى ، خطبه 20، نامه 53 و50
واقع بينى ، خطبه 150 و121
وفا، خطبه 234
هجرت ، حكمت 41 و نامه 64
همت ، نامه 44
هوشيارى ، نامه 48 و38
نشاط، نامه 57 وخطبه 53
نصيحت ، خطبه 53
نماز، خطبه 53 و 234
مساوات ، نامه 58
مدارا، خطبه 313 ونامه 69
كار وكوشش ، نامه 21 وحكمت 175
متانت ، نامه 54 و53
تعقل ، حكمت 165
فرصت يابى ، حكمت 183 و خطبه 189
فداكارى ، خطبه 196 و 112
شهادت طلبى ، خطبه 184
شجاعت ، حكمت 290
شرح صدر، نامه 53
عدالت ، خطبه 163
صراحت ، خطبه 214
ـ ضد ارزش ها
عيب جويى ، حكمت 350
پرحرفى ، خطبه 191 و حكمت 350
اختلاف ، خطبه 112
اختناق واستبداد، حكمت 206 و نامه 53
تفاخر، حكمت 390 و خطبه 207
تحريف ، خطبه 41، 152 و150
ستم وتجاوز وجفا، خطبه 205 ونامه 51، 53، 19 و45.
جهل وكينه توزى ، حكمت 163
رياست طلبى ، خطبه 201
ريا كارى ، خطبه 201
رشوه خوارى ، خطبه 206 و32
زورگويى ، خطبه 130
سعايت ، خطبه 37
سستى ، حكمت 231
شكم بارگى ، حكمت 103 و خطبه 34
سودجويى ، خطبه 3 و 56 ونامه 45
شخصيت زدگى ، خطبه 192
شرك ، نامه 16 و19
شك ، خطبه 113 و 117
شهوت ، حكمت 707 وخطبه 108
غرور، حكمت 283
غفلت ، خطبه 108 و 109
لجاجت ، نامه 73
نااميدى ، خطبه 185
نفاق ، خطبه 50، 13، 214 و175
نژاد پرستى ، خطبه 234، 147
هوس ، خطبه 196 ونامه 13
هرزگى ، خطبه 191
حسادت ، نامه 62، 28 وخطبه 133، 168 و 234
10/3. تبيين مرزهاى فرهنگى
شـنـاخـت مـرزهـا از نكات مهم وغامض مسائل فرهنگى است كه كم تر به تبيين وبررسى آن پـرداخـتـه شـده اسـت . نـهـج البـلاغـه ، كـه در واقـع ، مـنـشـورى تـربـيـتـى از انـسـانى كامل است ، در اين باره ، ظرايف زيبايى را بيان مى كند.
1. مرز بين انسان وحيوان ودرندگان : ( انّ البهائم همّها بطونها...).(448)
2. مـرز بـيـن مـؤ مـن واقـعـى وبـدعـت گذار: ( واعلموا عباداللّه اءنّ المؤ من ... متّبع شرعة ومبتدع بدعة ...).(449)
3. مرز بين عبادت تجار، عبيدان واحرار: ( انّ البهائم همّها بطونها...).(450)
4. مـرز بـيـن عـالم وجـاهـل : ( واعـلمـوا عـبـاد اللّه اءنّ المؤ من ... متّبع شرعة ومبتدع بدعة ...).(451)
5. مرز بين جواد وفقير: ( جواد لا يبخل بمعروفة ...).(452)
6. مرز بين صبور وناشكيبا: ( من صبر...).(453)
7. مرز ستايش وچاپلوسى : ( الثناء باكثر من الاستحقاق ملق ...).(454)
8. مرز عدالت واسراف : ( اءتاءمرونى اءن اءطلب ...).(455)
9. مرز قاطعيت ودگر انديشى .(456)
10. مرز فرهنگى جهادگران ودژخيمان .(457)
ودر جـايـى حـضـرت عليه السّلام تعادل را مرز كلى بين ارزش ها وضد ارزش ها بيان مى فرمايد.(458)
طبقات اجتماعى از ديدگاه امام على عليه السّلام
آن چـه طـبـقه بندى در حكومت امام عليه السّلام را از ديگر طبقه بندى هاى اجتماعى ، متمايز سـاخـتـه ، وظيفه مدارى حضرت عليه السّلام است . حضرت عليه السّلام طبقات اجتماعى را بـر اسـاس وظـايـف وكـاركـرد ايـشـان دسـتـه بـنـدى مـى كـنـد، نـه بـر اسـاس طـايـفه يا شـغـل ودرآمـد. لذا در فـرمـان جـامع حكومتى خود به مالك اشتر، هفت طبقه اجتماعى را نام مى برد:
1. لشكريان خدا
2. دبيران ، نويسندگان ، وزيران ومشاوران عالى رتبه
3. قاضيان عدالت
4. كارمندان وكارگزاران عدالت واهل مدارا با ملت
5. مـاليـات دهـنـدگـان ، شـامل اقليت هاى مذهبى (كه جزيه پرداخت مى كنند) ومسلمانان (كه ماليات مى پردازند).
6. بازرگانان وصنعت گران .
7. قشر محروم جامعه .
نكات قابل توجه در اين طبقه بندى ، اين است كه : اولا حضرت عليه السّلام قوام ، ثبات وسـامـان مردم را مبتنى بر هم بستگى همه طبقات وگروه ها با هم مى داند ولذا هيچ طبقه يا گروهى را از ديگران بى نياز نمى شمرد.
ثـانيا ضرورت هاى هر طبقه وآن چه خداوند براى هر كدام مشخص كرده ، از جمله ، وظايف ، حقوق وتكاليف آن ها را بيان مى فرمايد.(459)
فصل چهارم : مشروعيت سازى در نهج البلاغه
مفهوم ومبانى مشروعيت
مـوضـوع مـشروعيت با نمايندگى ورضايت در امور سياسى ارتباط دارد. مساءله مشروعيت ، عـبـارت اسـت از ايـن كـه چـه اشـخـاصـى مـحـقـنـد بـه عـنـوان نـمـايـندگان قدرت سياسى عمل كنند.
چه چيزى حكومت يا اعمال قدرت يك حكومت را مشروع يا بر حق مى سازد؟
چه چيزى مردم را به مشروعيت يك حكومت ، معتقد مى سازد؟
چه چيزى تعيين كننده قانونىِ قدرتِ مشروع يا جانشين مشروع قدرت است ؟
بـه طـور كـلى قـدرتـى كـه اعـمـال مـى شـود، اگـر حـقـى بـراى اعـمـال آن وجـود نـداشـتـه بـاشـد، نـامـشـروع اسـت واگـر بـراى اعمال آن ، حقى وجود داشته باشد، مشروع وبر حق است . در واقع ، قدرت وحق را مى توان مفاهيم اساسى درك مشروعيت يا حقانيت دانست .(460)
مشروعيت را با مبانى اى كه براى آن مطرح مى كنند، بهتر مى توان شناخت :
مـشـروعيت سنتى : مشروعيتى است كه متكى بر اعتقاد گسترده به سنت هاى ديرين مى باشد واتباع به موجب سنت ها از حكومت اطاعت مى كنند. در چنين حكومتى ، حاكم نمى تواند سنت هاى اساسى حكومت را ناديده بگيرد كه در اين صورت ، حكومت خود را در معرض خطر قرار مى دهد.
مـشـروعيت دينى (ايدئولوژيكى ): مشروعيتى است كه منبع آن ، ايدئولوژى حاكم بر جامعه بـاشـد. در چـنـيـن حـكـومـتـى ، نـظـام سـيـاسـى در واقـع ، تـجـسـم كـمال مطلوب ها، هدف ها ومقاصدى است كه اولا ايدئولوژى آن ها را تصوير واعلام مى كند وثانيا روند زندگى اعضاى جامعه را جهت مى بخشد. در اين مشروعيت ، رابطه حكم واطاعت ، بر پايه الزام برآمده از ايدئولوژى حاكم است .
مـشـروعـيـت قـانـونـى : مـشـروعـيـتـى اسـت كـه مـنـبـع آن ، قـانـون ومـصـوبـات مـورد قـبـول وعـقـلايـى باشد. اين مشروعيت ، از عقل خود بنياد بشرى واجماع اكـثـر نشاءت مى گيرد ومتكى بر مجموعه اى از قوانين عرضى است . رابطه حكم واطـاعـت ، نـه بـر اسـاس سـنـن قـديمى است ونه بر پايه ويژگى هاى خاص شخصى ، بلكه مبتنى بر هنجارهاى قانونى ، يعنى تفكيك وظايف است .
مـشـروعـيـت شـخـصـى (كـاريـزمـايى ): مشروعيتى است مبتنى بر ويژگى هاى خاص رهبران وپيشوايان ، كه اين ويژگى ها اعتماد وعلاقه مندى عمومى به وجود مى آورد كه نتيجه آن ، اطـاعـت عـمـومـى از اين گونه رهبران وپيشوايان است وگاهى اين اعتماد وعلاقه تا جايى پيش ‍ مى رود كه پيروان ، با جان ومال خود، در پيروى از رهبران ، گام بر مى دارند. در اين مشروعيت ، رابطه حكم واطاعت ، رابطه اى عاطفى ومبتنى بر ارادت شخصى است .
مـشـروعـيت ساختارى : مشروعيتى است مبتنى بر ساختارها وهنجارهاى پذيرفته شده توسط مـردم ؛ زيـرا هـر نـظـام سـيـاسـى ، بـراى واگـذارى قـدرت سـيـاسـى واعـمـال اقـتـدار، اصـولى دارد وبـر پـايـه ايـن اصـول ، از مـردم مـى خواهد اعتبار ساختار وهـنـجـارهـاى رژيـم را بـپـذيـرنـد. در اين مشروعيت ، رابطه حكم واطاعت ، رابطه اى منطقى ومبتنى بر اصول پذيرفته شده همگانى خواهد بود.
گـاهـى در بـيان انواع مشروعيت ، كه بر اساس منابع ومبانى آن تعريف مى شود، سخن از مـنـابـعـى هـم چـون مـنـابـع فـلسفى ، حقوقى ، روشى ويا تجربى ، به ميان مى آيد كه توضيح آن در اين مختصر نمى گنجد.(461)
مـفـهـوم اقـتـدار، بـه مـعـنـاى قـدرت نـهـادى شـده ، از مفاهيم نزديك به مفهوم مـشـروعيت است كه به قدرت مشروع يا نفوذ مشروع اطلاق مى شود وهم چون مـشـروعـيت ، از منابع سنتى يا قانونى ـ عقلايى ويا فرّهى برخوردار است وبر اساس ‍ منبع ، محدوده اى دارد واين منبع اقتدار ومشروعيت ، محدوده آن ار تعيين مى كند.
در بحث انواع اقتدار، به اقتدار زورمندانه (نامشروع )، سنتى ، قانونى ، فرّهى ، دينى ، آسمانى (در مورد برگزيدگان خدا)، نيايى (ميراثى ) ونخبگان ، كه بر پايه شخصيت يا دانش وتخصص ويا ثروت ، اقتدار پيدا مى كنند، اشاره مى شود.(462)
مشروعيت ومقبوليت
مـشـروعـيـت بـه طـور مـعـمـول ، بـا واژه Legitimacy مـعـادل گرفته مى شود. در اين واژه انگليسى ، نوعى مفهوم قانونيت نهفته است ، در حالى كـه مشروعيت از منظر دين وفرهنگ اسلامى ، در ارتباط با شرع وشريعت مقدس اسلام قرار داد كـه مـعـادل گرفتن با اين واژه ، اندكى تسامح لازم دارد، مگر اين كه قانون را منحصر بـه قـوانـيـن وضـعـى ندانسته ، بلكه اعم از آن وقوانين نانوشته ، قوانين الهى وقانون عرفى بدانيم .(463)
بـر هـمـيـن اسـاس ، انـطـبـاق مـشـروعيت ومقبوليت ، وبه بيان ديگر، مشروعيت برخاسته از مـقـبـوليت ، در حكومت هاى جديد اروپايى ، كه مبتنى بر دمكراسى وقوانين موضوعه است ، بـه طـور كـامل مشهود است ؛ اما در فرهنگ اسلامى ، آن چه رخ مى دهد، مقبوليت برخاسته از مشروعيت است ؛ يعنى چون مردم ، مسلمان هستند وحكومت دينى واجراى احكام الهى را مى خواهند، حـكـومـتـى را قـبـول مى كنند كه از ناحيه شرع مقدس اسلام ، امضا شده باشد. شيعيان بر اساس باورى كه به اصل امامت دارند وآن را منطبق بر قاعده لطف ومنصوص از طـرف خـدا مـى دانـنـد، مـردم را در مـشـروعـيـت ايـن امامت ، دخالت نمى دهند (هر چند مردم در مـقـبـوليـت حـكـومـت امـام مـشـروع ، نـقـش كـامـل دارنـد)؛ ولى اهـل تـسـنـن ، از آن رو كـه امـر حـكـومـت را از مـنـظـر اختيار مردم مى نگرند، براى مشروعيت ، تفسيرى غير از تفسير شيعيان دارند.
در فـرهـنـگ شيعى (كه نهج البلاغه تبلورى از آن است ) حق حاكميت واقتدار مشروع ، خاص ذات اقـدس الهـى است ، واسطه اشاعه اين اقتدار خداوند، در زمين ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عـليـه وآله واولوالامـر هـسـتـنـد.(464) در طـول حـيـات رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مشروعيت اين اقتدار، هيچ گاه جز توسط بيگانگان (كفار ويـهـود) مـورد تـرديـد واقع نشد ودر گستردگى ونافذ بودن آن ، در همه جنبه هاى حيات فردى واجتماعى ، احدى تشكيك روا نداشت : (النبى اءولى بالمؤ منين من اءنفسهم ).(465)
تنها در زمان انتقال اقتدار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله وطرح مساءله جانشينى ، نزاع وافـتـراق در مـيـان پـيروان در گرفت . واين افتراق وجدايى ميان مسلمانان ، در آغاز، منشاء سـيـاسـى داشـت ، اگـر چـه بـه تـدريـج ، در قـالب مـذاهـب وفـرقـه هـاى مـخـتـلف ، شكل گرفت .(466)
امـا شـيـعـه ، هـمـان اقـتـدار مـشـروعـى را كـه بـراى پـيـامـبـر اكـرم صـلّى اللّه عـليه وآله قائل است ، براى جانشينان منصوب از سوى آن حضرت نيز (كه به امر خداوند وبا ابلاغ ايشان ، در مقام امامت جاى گرفتند) قائل است . امام على عليه السّلام حكومت را حق شايستگان دانـسـتـه اسـت ؛ زيـرا اگـر زمـامـدارى واداره امـور مـردم (كـه هـمـراه بـا اعـمـال قـدرت ودر ابـعـاد مـختلف آن است ) در دست انسان هاى بى صلاحيت قرار گيرد، جز تباهى ، چيزى به بار نخواهد آورد. ايشان در بيان شايستگى جانشينان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله چنين مى فرمايد:
لا يقاس بآل محمد صلّى اللّه عليه وآله من هذه الامّة اءحد، ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عـليـه اءبـدا، هم اءساس الدين ، وعماد اليقين ، اليهم يفى الغالى ، وبهم يلحق التّالى ، ولهـم خـصـائص حـقّ الولايـة ، وفـيـهـم الوصـيـّة والوارثـة ، الان اذا رجـع الحقّ الى اءهله ، ونقل الى منتقله .
كـسـى را بـا خـانـدان رسـالت نـمـى شـود مـقـايـسـه كـرد وآنـان كـه پـرورده نـعمت هدايت اهل بيت پيامبرند، با آنان برابر نخواهند بود. عترت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله اساس ديـن وسـتـون هـاى اسـتوار يقينند. شتاب كننده (يعنى هر كه از حد درگذرد) بايد به آنان بـازگـردد وعـقـب مانده (وامانده ) بايد به آنان بپيوندد؛ زيرا ويژگى هاى حق ولايت به آنـان اخـتـصـاص دارد ووصـيـت پـيـامـبر صلّى اللّه عليه وآله درباره خلافت مسلمين وميراث رسـالت ، بـه آنـان تـعـلق دارد. هـم اكـنـون (كـه خـلافـت را بـه مـن سـپـرديـد) حـق بـه اهـل آن بـازگـشـت ، ودوبـاره بـه جـايـگـاهـى كـه از آن دور مـانـده بـود، بـاز گـردانـده شد.(467)
حـضرت عليه السّلام اين سخنان را در بازگشت از نبرد صفين ايراد فرمود كه اشاره به انـحـراف جـريان جانشينى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله در جريان سقيفه بنى ساعده دارد. در واقع ، انحراف در اقتدار مشروعى بود كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله داشت ، مـشـروعـيـتـى كـه مـى تـوان آن را مشروعيت دينى والهى ناميد؛ زيرا جايگاه رسـالت وقـداسـت ايـن جـايـگـاه ، تعريف شده در شريعت مقدس اسلام واز ناحيه ذات اقدس الهـى اسـت ومـى تـوان آن را مـشـروعيت فرهمند متعالى ناميد؛ زيرا مبتنى بر فـيـض شـخـصـى وصـفـات عـاليه وجود پاك پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله بود ومى توان مشروعيت قانونى ناميد؛ چون مبتنى بر قانون وحى الهى بود.
امـا ايـن مـشـروعـيـت واقـتـدار مـشـروع ، در مـسـاءله جـانـشـيـنـى ، بـه دو شكل انشعاب پيدا كرد: شيعيان بر همين اقتدار ومشروعيت الهى (دينى ، قانونى وفرهمندى ) تـاءكـيـد داشـتـنـد واهـل تـسـنـن بـا طـرح مـسـاءله اجـمـاع (اجـمـاع مـسـلمـيـن يـا اهـل حـد وعـقـد) مـشـروعيت واقتدار مردمى ؛ براى جانشينى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله قـائل شـدنـد. گـروه سـوم ، يـعـنـى خـوارج ، كـه نـه اقـتـدار ومـشـروعـيـت اهـل سـنـت ونـه اقـتـدار ومـشـروعـيـت شيعيان را پذيرفتند، راه سومى را براى يافتن اقتدار مـشـروع بـرگـزيـدنـد. اينان در مقابل شرط نصب الهى شيعه و اجماع اهـل حـق وعـقـد اهـل سـنت ، در امر خلافت ، به انتخاب واجماع امت اعتقاد داشتند.(468)
بـخـشـى از نـهـج البـلاغـه ، رنج نامه امام على عليه السّلام درباره اين انحراف است كه اساس همه انحراف ها در جامعه مسلمانان بوده است ، آن جا كه مى فرمايد:
امـا واللّه لقـد تقمصّها فلان وانّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى . ينحدر عنّى السّيل ، ولا يرقى الىّ الطّير.(469)
آرى ، بـه خـدا سـوگـنـد! فلانى (ابوبكر) جامه خلافت را بدون اين كه اندامش براى آن مـتـنـاسب باشد، در بركرد، با آن كه به خوبى مى دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت ، مـوقـعـيـت قـطـب اسـت نـسـبـت بـه آسـيـاب كـه دور آن حـركـت مـى كـنـد. چـشـمـه هـاى فـضـايل ومعارف ، سرشار وسيل آسا از دامنه كوه وجود من فرو مى ريزد وپرنده (همت هاى بلند) به قله مشامخ من نرسد.
استراتژى ايجاد مشروعيت
در هـر نـظـام حـكـومـتـى ، زمـامـداران ، كـم وبـيـش مـمـكـن اسـت از ابـزار ووسـايـل وراه هـاى ذيـل بـراى بـه اطـاعـت كـشـاندن مردم ، كه ثمره مشروعيت است ، استفاده كنند:(470)
1. الزام (زور): تـرش ، مـنـشـاء اطـاعـت است . اين ترس ، ممكن است ترس از صدمات جسمى وروحى (ناشى از تنبيه ، از دست دادن مال ، امكانات ، حيثيت وآبرو) باشد. راه كارهايى كه در ايـجـاد ايـن الزام وترس ، استفاده مى شود، گاهى به كارگيرى سلاح هاى فيزيكى ، گـاه سـلاح اقتصادى (جرايم سنگين )، گاه ايجاد الزام هاى روانى وگاه اجبارهاى اجتماعى است .
2. نفوذ: به طور معمول ، نظام هاى سنتى ويا حكومت هاى دينى ، از راه نفوذ وتحت تاءثير قرار دادن مردم ، از آنان اطاعت مى طلبند.
3. القـاى عـاطـفـى واحساسى : كه از راه تحريك عواطف واحساسات وشور آفرينى ، زمينه اطاعت مردم را ايجاد مى كنند.
4. تـرغـيـب يـا اقـنـاع : كـه بـر اسـاس مـتـقـاعـد كـردن وطـرح استدلال هاى منطقى وعقلانى ، مردم را به سوى اطاعت مى كشانند.
اين چهار روش را مى توان در دو طريقه خلاصه كرد:
اول : الزام واجبار، كه مردم به علت ترس ، اطاعت پيشه كنند.
دوم : اطـاعـت مـردم ، مـبـتـنـى بـر بـاور واعـتـقـاد آنان باشد كه اين باور، بر اساس مزايا وپـاداش اطـاعـت ويـا بـر اسـاس اقـنـاعـى كـه در مـورد اوامـر پـيـدا مـى كـنـنـد، شكل مى گيرد ومبناى اطاعت مردم مى شود.
اسـتـدلال هـاى حـضرت عليه السّلام در نهج البلاغه نشان مى دهد كه امام عليه السّلام در زمامدارى اسلامى كه در زمامدارى خود، نمونه عالى آن را به نمايش گذاشت ـ بيش تر، از روش مـبـتـنـى بر باور به بيان ديگر شيوه اقناعى (آموزش )، اطاعت مردم را طلب مى كرد واستفاده از زور را در جايى كارساز مى دانست كه چاره اى جز آن براى اصلاح جامعه وجود نداشت .(471)
مـبناى اين استراتژى ، اين است كه در فرهنگ حكومت حضرت عليه السّلام رابطه زمامداران ومـردم ، رابـطـه يـك سـويه نيست كه زمامداران ، تنها فرمان دهند ومردم ، تنها اطاعت كنند، بـلكـه رابـطـه اى دو سـويـه ، مـبـتـنـى بـر اصـول وحـقـوق مـتـقابل حكومت ومردم است . حضرت عليه السّلام تاءكيد مى كند كه اين رابطه ، رابطه اى انـسانى وبه دور از خود كامگى وخود كامه پذيرى وگردنكشى وخوارى پذيرى است ودر اين راه ، مردم را آموزش مى داد:
وانّ مـن اءسـحـف حـالات الولاة عـنـد صـالح النـاس ، اءن يـظـنّ بهم حبّ الفخر، ويوضع اءمرهم على الكبر...
زشـت تـريـن خـوى زمامداران ، نزد صالحان اين است كه مردمان بپندارند كه آنان دوستدار فـخر ومباهات وبزرگ منشى اند وبناى كار خود را بر كبر وخودخواهى مى نهند... پس با مـن چـنـان كـه بـا سـركـشـان سـخـن مـى گـويـيد، سخن مگوييد وشنيدن حق را بر من سنگين مـپـنداريد... جز اين نيست كه ما وشما، بندگان ومملوك پروردگاريم وجز او پروردگارى نيست .(472)
در هـيـج جـا ديـده نـشـد كـه حـضرت عليه السّلام راه انتقاد يا استيضاح به معناى واقعى ، (يعنى توضيح خواستن از حكومت وزمامداران درباره سياست هاى امورى كه انجام مى دهند) را مسدود كند. چه راه كارى براى ايجاد مشروعيت وطلب اطاعت مردم ، بهتر از اين شيوه اقناعى ، كه حضرت عليه السّلام دنبال مى كرد وزمامداران خود را به آن توصيه مى فرموده است ؟
بـه هـمـيـن عـلت ، حـضرت عليه السّلام بارها ودر موقعيت هاى مختلف ، نقش وجايگاه وحقوق متقابل مردم وحكومت را گوشزد مى كند وبه مردم آگاهى مى دهد كه هم حقوق حكومت را رعايت كنند وهم حقوق خود را از حكومت ، طلب نمايند.
جايگاه ونقش مردم
گـفـتـيـم كـه در فـرهـنـگ شـيـعى ـ كه بر گرفته از انديشه ومرام امام على عليه السّلام ومـعـصـومـيـن عليه السّلام است ـ مشروعيت (يعنى شرعى بودن وبر طبق شريعت بودن ، نه مـشـروعـيت سياسى ، كه در عصر جديد وبه ويژه در اروپا مطرح است )، تنها پايه دينى والهـى دارد ومـردم در ايـجـاد آن هـيـچ نـقـشـى نـدارنـد؛ امـا در مـقـبـوليـت ، يـعـنـى قـبـول يـك حـكـومـت ، مردم جايگاه ونقش اصلى را دارند كه امروزه از آن ، به مشروعيت سياسى نيز تعبير مى شود.
ايـن نـظـريـه ، خـلاف آن بـاور اسـت كـه بـراى مـردم ، در حـكـومـت ، هـيـچ نـقـش اسـاسـى قائل نيست وحكومت را امرى پيچيده ، تخصصى وعلمى مى داند كه تنها نخبگان وخبرگان ، در آن نـقـش ايفا مى كنند. هم چنين خلاف آن باور است كه ميزان نقش مردم را بر عهده نخبگان مى گذارد تا بنابر مصالح وضرورت ها، نقش مردم در حكومت را كم يا زياد كنند.
بـنـابـر نـظـريـه مـذكـور، حـكـومـت ، بـدون مـردم وخـواست ايشان تحقق نمى يابد وبدون اقـبـال وراءى مردم ، مقبوليت (كه همان مشروعيت سياسى است ) پيدا نمى كند وبدون حضور ومـشـاركـت هـمـه جـانـبه مردم ، به درستى اداره نمى شود وفارغ از محور قرار دادن مردم ، حكومت سلامت نخواهد داشت .(473) بنابراين ، مردم سه نقش عمده دارند:
1. نقش ايجادى ، كه اين نقش را با بيعت ايفا مى كنند.
2. نقش ابقايى ، كه با همراهى ، مشاركت واطاعت ، در صدد ايفاى آن برمى آيند.
3. نـقش اصلاحى ، كه با نصيحت ، امر به معروف ونهى از منكر، مشورت واستيضاح ، به ايفاى نقش مى پردازند.
سخنان حضرت عليه السّلام در اين باره فراوان است ، در جايى مى فرمايد:
لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر.(474)
ودر كلامى ديگر مى فرمايد:
بسطتم يدى فكففتها، ومددتموها فقبضتها...(475)
كه اشاره به اصرار مردم بر بيعت با حضرت عليه السّلام دارد.
ودر جاى ديگر فرموده است :
اءيّها النّاس ... انّ هذا اءمركم ليس لاحد فيه حق الاّ مااءمّرتم ؛
اى مـردم ! ايـن (حـكومت ) امر شما است ، هيچ كس جز آن كه شما او را امير گردانيد، حق حكومت بر شما را ندارد.(476)
مـلاك اصـلى در مـشـروعـيت سياسى ، اين است كه نظام سياسى بر اساس خواست ورضايت مـردم بـاشـد وبه جايگاه وحقوق ايشان احترام بگذارد ودر جهت مصالح مردم ورشد وتعالى ايشان گام بردارد.
با مرورى بر نهج البلاغه ، بهترين شاخصه هاى مشروعيت را ملاحظه مى كنيم :
1. دولت ونـظام سياسى ، نماينده مردم است . حضرت عليه السّلام به كارگزاران دولت مى فرمايد:
فانّكم خزّان الرّعيّة ، ووكلاء الامّة ، وسفراء الائمّة .
شما خزانه داران مردم ، نمايندگان امت وسفيران رهبران هستيد.(477)
2. سـمـت گيرى سياست ها بايد بدون هيچ گونه تبعيضى به نفع توده ها ودر جهت جلب رضـايـت مـردم بـاشـد. امام عليه السّلام در توصيه هاى جامع خود به مالك اشتر نخعى ، ضـمـن دعـوت وى بـه انـصاف با مردم ، در تقابل عوام وخواص ، او را جلب رضايت عوام ، به معناى توده مردم ، دعوت مى فرمايد:
انـصـف اللّه وانـصـف النـاس ... وليـكن احبّ الامور اليك ... واجمعها لرضى الرعيّة ، فانّ سخط العامّة يجحف برضى الخاصّة وانّ سخط الخاصّة يغتفر مع رضى العامة .
بـا خـدا ومـردم انـصاف داشته باش ... وبايد كه براى تو پسنديده ترين كارها... جامع ترين آن ها در جلب خشنودى ورضايت مردم باشد كه بى شك ، خشم همگانى ، اثر رضايت خـواص را از بـيـن مـى برد، در حالى كه خشم خواص ، با خشنودى عامه مردم ، بخشوده مى شود.(478)
3. مـردم صـاحـبـان اصـلى حـكـومـت وبـيـت المال هستند. حضرت در نامه اى به طلحه وزبير گـوشـزد مـى كـند كه مردم بودند كه با اصرار بر بيعت با من ، اين حكومت را راه اندازى كـردنـد.(479) در جـايـى ديگر، اين مهم را گوشزد مى كند كه نكند خواص ونزديكانى كـه پـيـرامـون تـو هـسـتـنـد، تـو را از صـاحـبـان اصـلى حـكـومـت ، كـه تـوده مـردم هـسـتند، غافل كنند.(480)
4. مصالح عموم ، بر منافع شخصى اولويت قطعى دارد. حضرت عليه السّلام در نامه خود به مالك اشتر نخعى (كه بايد به حق ، آن را نظام نامه حكومت ناميد) مى فرمايد:
واحذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه ، ويكره لعامّة المسلمين .
از انـجـام هـر كـارى كـه بـا انگيزه سود شخصى خوشايند باشد، اما با در نظر گرفتن مصلحت اجتماعى مسلمانان ناخوشايند باشد، بر حذر باش .(481)
همين اولويت را در عزل محمد بن ابى بكر از ولايت مصر وگماردن مالك اشتر نخعى مشاهده مـى كـنـيـم . گـر چـه جـايـگـاه مـحـمـد بـن ابـى بـكـر نـزد امـام عـليـه السـّلام ، جـايگاهى قابل توجه بود وامام عليه السّلام وى را عزيز مى داشت ، اما به علت حساسيت ولايت مصر وليـاقـت بـيـش تـر مـالك اشـتـر نـخـعـى ، ايـن جـابـه جـايـى را انـجـام داد ونـاخـشـنـودى قـابـل رفـع دوسـت خـود، مـحمد بن ابى بكر را ـ كه امرى شخصى است ـ بر مصالح عامه مردم مصر، كه والى توانمندترى را طلب مى كرد، ترجيح داد.(482)
5. عـدالت نـقش زير بنايى در مشروعيت دارد. حضرت عليه السّلام با آن سخن شگفت خود، در بـرابـر ابـن عـبـاس (كـه ايـشـان را در حـال وصـله زدن كـفش خود ديد) به همه فهماند حـكـومـتـى مـشـروع اسـت كـه در آن ، اقـامـه ئ حقى يا ازاله باطلى شود؛ يعنى بر محوريت عـدالت حـركـت كـنـد و الا ارزش آن حـكـومـت ، از يـك كـفـش در حال وصله خوردن ، كم تر است (كنايه از اين كه چنين حكومتى هيچ مشروعيتى ندارد).
حاكميت
حـق حـاكميت ، از مباحث مربوط به مشروعيت است ؛ چون حاكميت ، قدرت سياسى فوق سازمان هـا، گـروه هـا واشـخـاص اسـت وبه بيان ابن خلدون : ولا تكون فوق يده يدا قاهرا؛ قـدرت قـاهـره ، بـالاتـر از ديگر قدرت ها است ، كه بالاتر از آن ، قدرتى چه از لحاظ داخـلى وچـه از لحـاظ خـارجـى وجـود نداشته باشد.(483) بنابراين ، حاكميت ، تـفـوق سلسله مراتب نظامات دولتى ، بر ديگر نظامات حقوقى اى است كه در يك اجتماع متشكل سياسى وجود دارد. پس اولا مطلق است وثانيا بر اشخاص است نه اشيا.(484)
در فـرهـنـگ اسـلامـى ، حـق حـاكـمـيـت ، در مـرحـله اول ، از آن خـداونـد مـتـعال است كه او انسان ها را بر سرنوشت اجتماعى خود حاكم ساخته وهيچ كس نمى تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند.
هـم چـنـان كـه دربـاره مـشروعيت ، مبانى ومنابع مختلفى مطرح بود، درباره حق حاكميت نيز نظرياتى مطرح است :(485)
1. حـق طبيعى حاكميت : برخى حاكميت را حق طبيعى وموروثى مى دانند ولذا برخى نژادها را آسمانى مى دانند.
2. حـق الهـى حـاكميت : حاكميت بالاصاله در همه جنبه ها به خداوند اختصاص دارد وانسان ها نـه بـه عـلت خـاصـيـت طـبـيـعـى يا وراثتى ، بلكه به لحاظ ملاك هايى مانند عصمت ، علم وعدالت ، در جامعه ولايت پيدا مى كنند.
3. حق اشرافى حاكميت : افلاطون وپيروان وى از فلاسفه ، بر اين باورند كه حق حاكميت ، ويـژه طـبـقـه بـرگـزيـده (نـخـبـه ) اسـت وديـگـران نـه حـق اشتغال به اين كا را دارند ونه حق انتخاب آنان را.
4. حـق عـمـوم مردم : يعنى همه مردم به شكل مساوى آفريده شده ومذهب نبايد در امر حاكميت ، دخالت وتعيين تكليف كند.
5. حـق خـدا ومـردم : ايـن نـظـريـه مـربـوط بـه مـسـلمـانـان اسـت كـه از ديـدگـاه اهل سنت وشيعيان بايد به آن توجه داشت :
الف : نظريه اهل تسنن : اين گروه بر اين باورند كه وضع قوانين كلى ، امرى الهى است ؛ ولى تـعـيـيـن حـاكم براى وضع واجراى قوانين جزئى وحكم بر طبق مصالح وسرانجام ، آمـريـت وولايت ، بر عهده مردم است واين مهم ، با بيعت وشورا تحقق مى پذيرد. اينان شرط حاكم را عدالت وسياست مى دانند نه فقاهت وفلسفه .
ب ـ نـظـريـه شـيـعـه : مـعـتقدان به مكتب تشيع ، بر اين باورند كه مردم در مورد معصومين عـليـهـم السـّلام حـق انـتـخـاب نـدارنـد وبـايـد بـه نـظـريـه نـصـب قائل شد.(486)
حاكيمت وابزار آن در نهج البلاغه
از آن جـا كه به اعتقاد امام على عليه السّلام (كه تبلور مكتب نورانى اسلام است ) همه امور انـسـان هـا در اخـتـيـار واراده خـداونـد متعال است ، مساءله حاكميت نيز بنابر همين قانون ، در انـحصار خاوند ونمايندگان ويژه او است وهر كس را خداوند بنابر نص صريح ، منصوب كـند، حاكميت مستقيم او را دارا است كه به اين ، نظريه نصب در حاكميت گفته مـى شـود. لذا در ديـدگـاه نـهـج البـلاغـه ، ايـن حـق حـاكـمـيـت ، بـعـد از خـداونـد، بـراى رسـول اكـرم صـلّى اللّه عـليـه وآله وائمـه مـعـصـومـيـن عـليـهـم السـّلام واولياى خدا، كه نـمـايـندگان خداوند در زمين هستند، مى باشد. حضرت عليه السّلام در خطبه 104 درباره وظايف نماينده خداوند در روى زمين ، چنين مى فرمايد:
انـّه ليـس عـلى الامـام الاّ مـا حـمـّل مـن اءمـر ربـّه : الابـلاغ فـى المـوعـظة ، والاجتهاد فى النّصيحة ، والاحياء للسّنّة ، واقامة الحدود على مستحقّيها، واصدار السّهمان على اءهلها.
بـى گـمـان ، امـام را مـسـؤ وليـتـى جـز آن چه پروردگار بر دوشش نهاده ، نيست : ابلاغ وبـيـان مـوعـظـه ، تلاش براى ارايه رهنمودها، زنده كردن وزنده داشتن سنت ، اجراى حدود الهـى بـر كـسـانـى كـه سـزاوارش بـاشـنـد، ورسـانـدن سـهـم هـاى بـيـت المال به كسانى كه اهل آن هستند.(487)
چون اين ولايت وحاكميت ، از سوى خدا است ، اطاعت واجب مى شود:
(يا ايّها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه واطيعوا الرّسول واولى الامر منكم )(488)
و الا انـسـان اجـازه اطـاعـت از ديگران در مسير معصيت خداوند را ندارد (لا طاعة لمخلوق فى مـعـصـيـة الخـالق ).(489) نـمـايـنـدگـان خـداونـد، در درجـه اول ، پـيـامـبران الهى ودر مرحله دوم ، اوصياى ايشان هستند، كه درباره حضرت على عليه السّلام در خطبه غديريه ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
من كنت مولاه فهذا على مولاه .
ودر روايـات مـتـعـددى اوصـياى دوازده گانه خود را تا حضرت مهدى عليه السّلام معرفى فرموده است .(490) بنابراين ، حاكميت مورد نظر نهج البلاغه ، بر اساس نصب الهى وحـاكـمـيـت مـستقيم خداوند است وبنابر نص صريح خداى تبارك وتعالى در قرآن وپيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله در غدير خم ، ايشان حاكم وامام منصوب از سوى خدا است . وظيفه مردم نيز در برابر اين امر الهى وپيامبرش ، تسليم واطاعت است .
(مـا كـان لمـؤ مـن ولا مـومـنـة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص اللّه ورسوله فقد ضلّ ضلالا مبينا).
هـيـچ مـرد يا زن با ايمان را نمى رسد كه هر گاه خدا وپيامبرش در امور مربوط به آنان حـكمى كردند، به راه خود روند وهر آن كس كه بر خدا ورسولش عصيان كند، در گمراهى آشكار است (491).
دربـاره حـاكميت حضرت على عليه السّلام واوصياى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله به سه اصل در نهج البلاغه استدلال شده است :(492)
الف ) وصيت ونصّ رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله .
ب ) شايستگى امام عليه السّلام واهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله .
ج ) روابـط نـزديـك نـسـبـى وروحـى آن حـضـرت بـا رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله .
در خطبه دوم چنين مى فرمايد:
... هـم مـوضـع سـرّه ، ولجـا اءمـره ، وعـيـبـة عـلمـه ، وموئل حكمه ، وكهوف كتبه ، وجبال دينه ، بهم اءقام انحناء ظهره ، واءذهب ارتعاد فرائصه . زرعـوا الفـجـور وسـقـوه الغـرور، وحـصـدوا الثـّبـور. لا يـقـاس بـآل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه وآله مـن هـذه الامـّة اءحد، ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه اءبدا، هم اءساس الدين ، وعماد اليقين ، اليهم يفى ء الغالى ، وبهم يلحق التّالى ، ولهم خـصـائص حـقّ الولايـة ، وفـيـهـم الوصـيـّة والوراثـة ، الان اذ رجـع الحـقّ الى اءهـله ، ونقل الى منتقله .(493)
حـضـرت عـليه السّلام در اين بخش از خطبه ، كه در زمان حكومت خود ودر بازگشت از نبرد صـفـيـن ايـراد فـرمـود، ضـمـن تـحـليـل كـوتـاهـى از دوران پـس از رحـلت رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه وآله كـه اهل ولايت را كنار زده وخانه نشين كردند، به بيان ويـژگـى هـا وجـايـگـاه اهـل بـيت عليهم السلام به عنوان سزاوارترين افراد براى ولايت وحـاكـمـيـت ، پـرداخـتـه وحـكـومـت خـود را بـازگـشـت حـق بـه سـوى اهل آن ، معرفى مى فرمايد.(494)
اين كه حق الهى امام عليه السّلام غصب شده ، در موارد متعددى در نهج البلاغه آمده است كه امام عليه السّلام به عنوان شكوه ودرد دل مطرح مى فرمايد.(495)
ابن ابى الحديد مى گويد:
كـلمـاتى از على عليه السّلام به حد تواتر نقل شده مبنى بر شكايت از ديگران واين كه حـق مسلّم او به ظلم گرفته شده است واين مؤ يد نظر اماميه است كه مى گويند: على عليه السـّلام بـا نـص مـسـلّم تـعـيـين شد وهيچ كس حق نداشت به هيچ عنوان بر مسند خلافت قرار گـيـرد؛ ولى نـظـر بـه ايـن كـه حـمـل اين كلمات بر آن چه از ظاهر آن ها استفاده مى شود، مـسـتـلزم تـفـسـيـق يـا تـكـفـيـر ديـگـران اسـت ، لازم اسـت ظـاهـر آن هـا را تـاءويـل كـنـيـم . ايـن كـلمـات ، مـانـند آيات متشابه قرآن است كه نمى توان ظاهر آن ها را گرفت .(496)
عـلاوه بـر وصيت ونص صريح پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله ، بحث لياقت وافضليت امـام عـليـه السـّلام در جـاى جـاى نـهـج البـلاغه مورد توجه قرار گرفته است .(497) قـرابـت ونسب امام على عليه السّلام با رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نكته ديگرى است كه در نهج البلاغه به عنوان نوعى جدل منطقى به كار رفته است ؛ چون عمر در برابر انـصـار، كـه ادعـا مـى كـردنـد بـايـد خـليـفـه از گـروه مـا بـاشـد، اسـتـدلال مـى كرد كه خلافت بايد در خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله باشد وحضرت عـليـه السـّلام در بـرابـر ايـن اسـتـدلال عمر، گوشزد مى كرد كه اگر از خاندان پيامبر بـودن مـلاك اسـت ، كـسـى نـمـى تـوانـد ادعـا كـنـد كـه از مـا اهل بيت به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله نزديك تر است .(498)
نـص ووصـايت ، معيار اصلى است كه به اعتقاد شيعه ، مبناى منصب الهى امامت است ، كه بر اسـاس شـايـسـتـگـى ولياقت ، خداوند اين منصب را در خاندان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله قرار داده است .
انـتـخـاب بـه وسـيـله عـمـوم مـردم ويـا بـه وسـيـله شـوراى اهـل حـل وعـقـد، چـنـيـن اسـت كـه فـردى را كـه اولا قـريـشـى بـاشـد وثـانـيـا عمل به كتاب وسنت را معتقد باشد، به خلافت وجانشينى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله برگزينند.
ايـن تـحـول بـنـيـادى در مـنـصـب خـلافـت وامـام ، پـس از رحـلت رسـول گـرامـى اسـلام صـلّى اللّه عـليه وآله در حالى صورت گرفت كه امام على عليه السـّلام بـه امـر تـدفـيـن پـيـكـر پـيـامـبـر اكـرم صـلّى اللّه عـليـه وآله مـشـغـول بـود وجـمـعـى از مـهـاجـران وانـصـار، كـه بـعـدهـا ايـشـان را اهـل حـل وعـقـد نـامـيدند، با ناديده گرفتن امر الهى درباره جانشينى امام على عليه السّلام ونصوص وارده از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله (499) وواقعه غدير خم ، ابوبكر را بـه خـلافـت وجـانـشينى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله برگزيدند ومقام امامت جامعه اسـلامـى را از جـايـگـاه الهـى آن ، بـه جـايـگـاه انـتـخـاب مـردمـى تنزل دادند. در مجموع ، سه طريق براى اعمال حاكميت ، به ترتيب اولويت ، عبارتند از:
1. نص صريح الهى ونبوى صلّى اللّه عليه وآله
2. انتخاب عموم مردم
3. انـتـخـاب از طـريـق شـوراى اهـل حل وعقد.
اولويـت اعـمـال حـاكميت از طريق نص صريح الهى ونبوى صلّى اللّه عليه وآله نيازى به تـوضـيح ندارد؛ چون هم چنان كه گفته شد، مساءله حاكميت ورهبرى جامعه اسلامى ، از مهم تـرين مسائلى است كه خداى تبارك وتعالى وپيامبرش ، آن را رها نكرده ومردم مسلمان نيز بـه خـود اجـازه نـمـى دهـنـد بـر خـلاف حـكـم خـدا وپـيـامـبـرش در ايـن مـسـاءله عمل كنند.
بيعت
بـيـعـت در لغـت ، بـه دو معنا است : اول ، دست به دست هم دادن ، براى ايجاب بيع ومعامله ، ودوم ، دسـت بـه هـم دادن بـراى اطـاعـت .(500) بـيـعـت در اصـطلاح ، پيمان بستن براى فرمان برى واطاعت است .(501)
از مـبـاحـث قـبـل روشـن شـد كـه بـيـعـت ، در نـظـريـه سـيـاسـى اهل سنت ، يكى از ملاك هاى برگزيدن حاكم است وبه بيان ديگر، بيعت ، همان مشاركت مردم در گـزيـنـش حـاكم است . لذا اين گونه معنا مى شود كه بيعت نوعى انتخاب رهبرى وحاكم اسـلامـى ، از روى آگـاهـى ، شعور وشناخت ويك روش مشروع قانوى است ؛(502) اما اين بـيـعـت ، در نـظـريـه سـيـاسـى شـيـعه ، براى تحقق ولايت امامانى است كه با نصب الهى وتصريح پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله به عنوان امام وحاكم اسلامى انتخاب شده اند. اگـر ايـن تـعـهـد مـردم ، مـبـنـى بـر اطـاعـت نـبـاشـد، امـام مـنـصـوب از نـاحـيـه خـدا ورسول نيز نمى تواند اعمال ولايت بر عموم جامعه كند. لذا حضرت عليه السّلام در خطبه جهاديه مى فرمايد:
ولكن لا راءى لمن لا يطاع .
آن كس را كه فرمان نبرند، راءى ونظرى ندارد.(503)
بنابراين ، در كارآيى بيعت ، دو نظر كلى وجود دارد:(504)
الف ) نظريه اهل سنت : بيعت تا تعيين ونصب خليفه وامام نقش دارد.
ب ) نـظـريـه شـيـعـه : بـيـعـت بـراى حـكـومـت ، تـاءكـيـد بـر دل پـذيـرى واطـاعـت بـيـش تـر، رعايت شيوه متعارف در عرف وعادت مردم ، فعليت امامت نه اثـبـات نـبـوت وامـامـت ، اعـتـراف وپـذيـرش نـبـوت وامـامـت واعمال ولايت وحكومت نه اثبات وتعيين امام است .
كلام حضرت عليه السّلام در خطبه سوم (شقشقيه ) كه فرمود: لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر... همين مطلب را تاءييد مى كند كه حضور وبيعت مردم ، زمـيـنه را فراهم مى كند تا حضرت عليه السّلام بتواند ولايت وامامتى را كه حق او است ، اعمال كند.
نـقـض ونكث بيعت ، بنا بر هر دو مبنا (اهل سنت وشيعه ) حرام وخلاف شرع است ؛ چون انعقاد بـيعت از سنخ عهد وپيمان است وموجب اثبات حق براى بيعت گيرنده مى شود. لذا امام عليه السّلام مى فرمايد:
وامّا حقى عليكم فالوفاء بالبيعة ...(505)
نكته
نـكـتـه مـهـم در تـحليل رفتار حضرت عليه السّلام هنگامى كه به عنوان خليفه چهارم ، از طـريـق شـوراى اهـل حـل وعقد انتخاب شد، اين است كه هر چند امام عليه السّلام بنابر اعتقاد خود، بانص صريح الهى ونبوى صلّى اللّه عليه وآله به عنوان امام وجانشين پيامبر اكرم صـلّى اللّه عـليـه وآله بـرگـزيـده شـده اسـت ، امـا چـون پـس از وفـات رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه وآله مـسـاءله حـاكـمـيـت ، از مـجـراى اصـل خـود (از انـتـصـاب الهـى ونـبـوى صـلّى اللّه عـليه وآله به انتخاب مردمى وشوراى اهـل حـل وعقد) تغيير مسير داد، استدلال هاى خود را با بيعت كنندگان وديگران ، مانند معاوية بن ابى سفيان ، بر مبناى موجود (كه انتخاب شورا وبيعت مردم در انتخاب وگزينش حاكم ، مـلاك اصـلى اسـت ) انـجـام مـى دهد. لذا در نامه اى به معاويه ، كه به بهانه خون خواهى خـليـفـه سـوم (عـثـمـان ) بـه مـخـالفـت بـا امامى كه منتخب شورا وبيعت شده مردم است ، مى پردازد، مى فرمايد:
انـژه بايعنى القوم الذين بايعوا اءبابكر، وعمر، وعثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يـكـن للشـاهـد اءن يختار، ولا للغايب اءن يردّ، وانّما الشّورى للمهاجرين والانصار، فان اجـتـمـعـوا عـلى رجـل وسـمّوه اماما كان ذلك للّه رضى ، فان خرج عن اءمرهم خارج بطعن اءو بـدعـة ردّه الى مـا خـرج مـنـه ، فـان اءبـى قـاتـلوه عـلى اتـّبـاعـه غـيـر سبيل المؤ منين وولاّ ه اللّه ما تولّى .
بـى تـرديد همان ها كه با ابابكر وعمر وعثمان بيعت كردند، درست همان سان با من بيعت كـردنـد. پـس نـه كـسـانى را كه در بيعت حضور داشته اند، حق انتخاب دوباره است (اختيار فـسـخ ندارند) ونه غايبين را حق رد آن ، كه شورا تنها وتنها حق مهاجر وانصار است واگر آنان پيرامون مردى گرد آمدند وهمگى امامش ناميدند، مورد خشنودى خدا خواهد بود. پس كسى را كـه با انتقاد ويران گر، يا با بدعت گذارى ، از اطاعت فرمانشان بيرون رود، بازش گـردانـنـد، واگـر سرباز زد، به دليل پيروى اش از خطى جز خط مؤ منان ، با او پيكار كنند وخداوند او را در گمراهى اش رها مى كند.(506)
ودر كلامى خطاببه زبير، كه در پى نقض ونكث بيعت برآمده بود، مى فرمايد:
يـزعـم اءنـّه قـد بـايع بيده ولم يبايع بقلبه فقد اءقرّ بالبيعة ، وادّعى الوليجة ، فلياءت عليها باءمر يعرف ، والاّ فليدخل فيما خرج منه .
زبـيـر خـيـال مـى كـنـد كـه بـيـعـتـش تـنـهـا بـا دسـت بـود نـه بـا دل ، پس او اقرار به بيعت كرده ، ولى مدعى است كه با قلب نبوده است . بنابراين ، بر او لازم است دليل روشن بياورد والا بايد به بيعت خود بازگردد.(507)
ويـا در نـامـه اى بـه طـلحـه وزبـيـر ـ كـه سـركـرده نـاكـثـيـن وراه انـدازان جـنـگ جمل بودند ـ مى فرمايد:
فـقـد عـلمـتـمـا وان كـتـمـتـمـا اءنـّى لم اءرد النـاس حـتـى اءرادونـى ، ولم اءبايعهم حتّى بـايـعـونـى ، وانـّكـمـا مـمـّن اءرادنى وبايعنى ، وانّ العامّة لم تبايعنى لسطان غالب ولا لعرض حاضر.
شـمـا دو تـن مـى دانـيـد، اگـر چـه كـتـمـان مـى كـنـيـد، كـه مـن بـه دنبال مردم نرفتم ، آنان به سراغ من آمدند، من دست بيعت به سوى آنان نگشودم ، آنان با اصرار زياد با من بيعت كردند، شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستند وبا من بيعت كردند، عموم مردم با من با زور يا براى متاع دنيا بيعت نكردند.(508)
دليل ما براى اين تحليل ، كلام خود امام عليه السّلام در خطبه شقشقيه است كه فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد! فـلانـى (ابـوبكر) رداى خلافت را به تن كرد در حالى كه خوب مى دانـسـت كـه جـايـگـاه مـن نـسبت به حكومت وخلافت ، همانند محور سنگ آسياب است ؛ ولى چون عاقبت ديدم كه صبر، به عقل وخرد نزديك تر است ، شكيبايى پيشه كردم ...(509)
ودر نامه 62 فرمود:
فـواللّه مـا كـان يلقى فى روعى ولا يخطر ببالى اءنّ العرب تزعج هذا الامر من بعده صـلّى اللّه عـليـه وآله عـن اءهـل بـيـتـه ولا اءنـّهـم مـنـحـّوه عـنـّى مـن بـعـده ، فـمـا راعنى الاّ اءنثيال الناس على فلان يبايعونه .
بـه خـدا سـوگـنـد! هـرگـز فـكـر نمى كردم وبه ذهنم خطور نمى كرد كه عرب ، بعد از پـيـامـبر صلّى اللّه عليه وآله ، امر امامت را از اهل بيت او بگردانند وآن را از من دور سازند. تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد، اجتماع مردم ، اطراف فلانى (ابوبكر) بود تا با او بيعت كنند.
مهم اين كه سكوت حضرت عليه السّلام در زمان انحراف مسير امامت وخلافت از اجراى اصلى ، نـاشـى از اضـطـرار ويـا نـاتـوانـى حـضرت عليه السّلام نبود، بلكه سكوتى منطقى وحساب شده وبنابر مصلحت جامعه اسلامى بود كه به مراتب ، از قيام كردن وبه شهادت رسيدن (كه آرزوى حضرت عليه السّلام بود)(510) بسيار سخت تر ودردناك تر بوده اسـت . ايـن سـكـوت (كـه بـه تـعـبـيـر خـود ايـشان مانند استخوانى در گلو وخارى در چشم ،(511) حـضـرت عـليـه السـّلام را آزار مـى داد) چـون بـه نفع اسلام بود، براى ايشان قـابـل تـحـمـل بـود. در ايـن مـدت سـكـوت تـلخ وزجـر آور (كـه 25 سـال بـه طـول انـجاميد) حضرت عليه السّلام بنابر همان مصلحت ، با خلفاى سه گانه همكارى كرد واذيت وآزارهاى به خود، همسر وفرزندانش را با صبر وسكوت ، پاسخ داد.
حقوق مردم
حـضـرت عـليـه السـّلام بـا تـبـيـيـن حـقـوق مـتـقـابـل حـكـومـت ومردم ، زمينه وبستر مناسب براى برقرارى مناسبات سالم بين زمامداران ومردم را فـراهـم مـى سازد تا زمامداران از خود كامگى ومردم از خود كامه پذيرى ، به دور باشند. مـهـم تـريـن ويـژگـى اين مناسبات ، درك وفهم مشاركت ، توسط طرفين ، يعنى زمامداران ومردم است . اما در خطبه اى مى فرمايد:
وليـس اءمـرو وان عظمت فى الحقّ منزلته وتقدّمت فى الدّين فضيلته ـ بفوق اءن يعان عـلى مـا حـمّله اللّه من حقّه ، ولا امرو ـ وان صغّرته النّفوس واقتحمته اليعون ـ بدون اءن يعيّن على ذلك اءو يعان عليه .
هـيـچ كـس (هر چند قدر وى در حق بيش تر وفضيلت او در دين بيش تر باشد) بى نياز از يارى ديگران ، در اجراى حقوق وتكاليف الهى نيست وهيچ كس (هر چند مردم او را خوار وديده ها وى را بى مقدار شمارند) خردتر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حق ، يارى نكند يا ديگرى به يارى او برخيزد.(512)
وبر اساس اين رويه ، از ياران خود نصيحت خيرخواهانه مى طلبد:
فاءعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ، سليمة من الرّيب .(513)
در بـيـان حـقـوق مـردم ، كـه مـشروعيت حكومت ، منوط به شناخت دقيق ورعايت صحيح آن است ، كـلمـات حـضـرت عـليـه السـّلام فـراوان اسـت كـه در فـصـل دوم ، بـه تـفصيل ، به آن پرداختيم ودر اين جا، تنها به فهرستى از آن اشاره مى كنيم :
الف ) حقوق سياسى مردم
1. حق تعيين سرنوشت
2. برخوردارى از آزادى
3. مشاركت دادن مردم به وسيله شورا ونفى استبداد وانتقاد پذيرى حكومت
4. نصيحت امام مسلمين (كه لازمه اثر نصيحت پذيرى حكومت است )
5. توجه واحترام به افكار عمومى وجلب رضايت عامه مردم
6. حق آگاهى مردم از اخبار، مگر اسرار نظامى وامنيتى (حق داشتن )
7. حفظ اسرار مردم
8. ارتباط مستقيم مسؤ ولان حكومتى با مردم (پيوند با مردم )
9. نفى انحصارطلبى وريشه كن سازى عوامل آن
10. مـسـؤ ول بـودن حـكـومـت در مـورد اعـمـال كـارگـزارانـش (پـاسخ گو بودن حكومت وحق استيضاح به وسيله مردم )
11. حق عدم اطاعت از حكومت ، در صورت تخلف از قانون (قانون مدارى )
ب ) حقوق اجتماعى مردم
1. عدالت اجتماعى
2. شايسته سالارى
3. امنيت اجتماعى
4. عدم اجبار مردم براى حضور در جنگ
5. توسعه واصلاحات اجتماعى
ج ) حقوق فرهنگى مردم
1. آموزش وپرورش
2. ارايه الگوهاى متعالى
3. نصيحت وخيرخواهى
4. احياى ارزش هاى الهى

next page

fehrest page

back page