ويژگى هاى فرهنگ جاهلى
ويـژگـى هـاى فـرهـنـگ جـاهلى عرب ، در دوره امام على عليه السّلام را مى توان چنين
بيان كرد:
1. زندگى قبيله اى ، كه در آن فرد، مسؤ وليتى ندارد وهمه افراد قبيله ، حتى در
برابر اعمال اشخاص ، پاسخ گو هستند.
2. مـبـارزه دائمـى بـا طـبـيـعت ، به علت كمبود منابع حيات وبه تبع ، جنگ وخون
ريزى و قتل وغارت دائمى .
3. بت پرستى .
4. نـژاد پـرسـتـى وتـعصب نژادى وبه تبع ، نابرابرى اجتماعى بين عرب وغير عرب ، حتى
در قبايل ودر بين جنس زن ومرد.
5. فحشا، فساد وحرام خوارى .
ايـن ويـژگـى هـا در مواجهه با بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله دچار انقلاب شدند؛
به ويـژه در مـدينه ، در دوران حكومت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله ، كه زير
بناى تمدن اسـلامـى بـا فـرهـنـگ ناب توحيدى پايه گذارى شد؛ اما پس از رحلت پيامبر
صلّى اللّه عليه وآله بعضى از اين ويژگى ها، دوباره زنده شد وحيات مجدد آن ها تا
زمان حكومت امام على عليه السّلام ادامه يافت . مهم ترين ويژگى هاى زنده شده ، تعصب
نژادى ، برترى نـژادى عـرب وقـريش وانتصاب گرايى به جاى شايسته سالارى است كه اوج
اين فرهنگ را در زمـان خـلافـت عـثـمـان مـشـاهـده مـى كـنـيـم . پـس از رحـلت رسول
گرامى اسلام صلّى اللّه عليه وآله عنصر شيخوخيت ، در فرهنگ عرب (ساختار قبيله اى )،
ابـوبـكـر را حـاكم كرد ومنزلت قريش به وى مشروعيت داد وسپس در ديگر خلفا تا دوره
امام على عليه السّلام ادامه يافت .
بـا تـوضـيـحاتى كه گذشت ، فرهنگ سياسى عرب را مى توان در قالب فرهنگ محدود ـ
تـبـعـى تـعـريـف كرد؛ چون تنها به منافع خود وخويشاوندان مى انديشيدند ومفهوم كشور
ومنافع ملّى براى ايشان بيگانه بود وتنها تابع بزرگ قبيله بودند.
بر اين اساس ، در جنگ هاى جمل ، صفين ونهروان ، مردم متوجه نبودند كه حفظ كشور
ونظام اسـلامـى ، واجـب است ، حتى اگر با كشتن مسلمانان محقق شود. لذا عليه نظام
اسلامى خروج كـردنـد وبـه عـلت ايـن عـدم آگـاهـى ، در جـنـگ صـفـيـن به آسانى تحت
تاءثير تبليغات امثال معاويه قرار گرفتند.
ديـگـر ايـن كـه ، بـا تـوجـه بـه سـطـوح چـهـارگـانه اى (شيخ ، اشراف ، اعضاى عادى
وبـردگـان ) كـه در قبيله بود، قشربندى اجتماعى در اين زمان ، عبارت بود از: 1.
شيوخ ورؤ سـاى قـبـايـل ؛ 2. ثـروتـمـنـدانـى كـه راه تـجـارت ، مال فراوان اندوخته
بودند؛ 3. طبقه متوسط (شامل بازرگانان جزء وعشيره هاى متنفذ)؛ 4. بردگان وستم كشان
.
امام على عليه السّلام با توجه به اين كه در دامان پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه
عليه وآله تـربـيـت شـده بود، شخصيت ايشان با فرهنگ مذهبى اسلام رشد كرده بود واز
فرهنگ عـرب جـاهـلى ، بسيار فاصله داشت . مراد از فرهنگ مذهبى ، فرهنگى است كه
هنجارها، سنت هـا، آداب ورسـوم وارزش هـاى آن ، هـمـه از سرچشمه وحى نشاءت گرفته
باشد ويا مورد تاءييد منبع وحى الهى باشد.
نكته مهم اين كه فرهنگ مذهبى اسلام ، كه با بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله
مطرح شـد، نـتـوانـسـت بـه طور كامل جايگزين فرهنگ سنتى عرب جاهلى شود. لذا هر چند
در زمان حـضـور پـيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله با توجه به ويژگى هاى شخصيتى
ايشان ، حـالت غـلبه بر فرهنگ جاهلى را نشان مى داد، اما در زمان پس از رحلت پيامبر
اكرم صلّى اللّه عـليـه وآله نشان داد كه غلبه كامل بر فرهنگ سنتى عرب جاهلى پيدا
نكرده است ، هر چـنـد در زمـان خليفه اول ودوم ، چون مقيد به حفظ ظواهر بودند،
بحران تعارض فرهنگ ها نمود آن چنانى نداشت ، ولى در زمان خليفه سوم ، كه مدافع ارزش
هاى فرهنگ سنتى عرب جـاهـلى بود ودر زمان حكومت امام على عليه السّلام ، كه به شدت
مدافع ارزش هاى فرهنگ مـذهـبـى اسـلام بـود وبا ارزش هاى جاهلى مبارزه مى كرد،
بحران تعارض فرهنگ ها (جاهلى واسلامى ) به صورت جدى بروز كرد.
ويژگى هاى فرهنگ مذهبى اسلام
1. خدا محورى
گـفـتـيم كه از ويژگى هاى فرهنگ سنتى عرب جاهلى ، بت پرستى وتكثر در الوهيت بوده
اسـت ؛ امـا آن چـه در فـرهـنگ مذهبى اسلام ، به عنوان اولين ارزش ، مورد توجه است
، يكتا پرستى وخدا محورى است كه در عينيت فرهنگ وسياست ، جلوه هايى دارد.
جلوه هاى خدا محورى
1/1. خدامحورى وتوجه به عظمت وبزرگى حق ، مانع استكبار مى شود (استكبار ستيزى )
حـضـرت عـليـه السـّلام در خـطـبـه قـاصـعـه ، ابـليـس را، كـه غافل از عظمت الهى
شد، امام المتعصّبين وسلف مستكبرين معرفى مى فرمايد:
فعدوّ اللّه امام المتعصّبين وسلف المستكبرين الذى وضع
اءساس العصبيّة ، ونازع اللّه رداء الجـبـريـّة ، وادّرع لبـاس التـّعـزّز، وخـلع
قـنـاع التّذلّل ، اءلا ترون كيف صغّره اللّه بتكبّره ووضعه اللّه بترفّعه .(359)
شـيـطـان دشـمن خدا وپيشواى متعصب ها وسرسلسله مستكبران است ، كه اساس عصبيت را بنا
نـهـاد وبـا لبـاس كبريايى وعظمت ، با خدا در افتاد، لباس بزرگى را بر تن پوشيد
وپـوشـش تـواضـع وفـروتـنـى را از تـن درآورد. آيـا نـمـى نگريد كه خدا به علت خود
بزرگ بينى ، او را كوچك ساخت ؟ وبه علت بلند پروازى ، او را پست وخوار گردانيد؟
تـوجـه بـه عـظـمت خداوند وكوچك شدن ما سوى اللّه ، با يكديگر رابطه عكس دارند، كه
حـضـرت عليه السّلام در خطبه همّام ، عكس آن را مى فرمايد كه اگر غير خدا، كه يكى
از مـصـاديق آن ، خود انسان است ، براى كسى بزرگ شود، در نتيجه ، خدا برايش كوچك
شده ودر مقابل او تكبر خواهد كرد.
2/1. خدا محورى مايه توجه به مسؤ وليت هاى انسان
حضرت عليه السّلام در كلامى ، اصحاب وياران خود را به اقامه وحفظ نماز وزكات واداى
امـانـت ، تـوصيه مى فرمايد ودر انتها، خمير مايه توجه به اين مسؤ وليت ها ونيكو
انجام دادن آن ها را خدا محورى وتوجه به حضور در محضر او مى داند:
انّ اللّه سـبـحـانـه وتـعالى لا يخفى عليه ما العباد
مقترفون فى ليلهم ونهارهم ، لطف بـه خـبـرا واحـاط بـه عـلمـا. اءعـضـاؤ كـم
شـهـوده ، وجـوارحـكم جنوده ، وضمائركم عيونه وخلواتكم عيانه .(360)
همانا بر خداوند سبحان پنهان نيست آن چه را بندگان در شب وروز انجام مى دهند، كه
دقيقا بـر اعـمال آنان آگاه است وبا علم خويش بر آنان احاطه دارد، اعضاى شما مردم
، گواه او واندام شما، سپاهيان او، روان وجانتان جاسوسان او وخلوت هاى شما بر او
آشكار است .
3/1. خدا محورى ، راز جوّناپذيرى
ابـوذر غـفـارى از جـمـله يـاران حـضـرت عـليـه السـّلام اسـت كه با تكيه بر خداى
تبارك وتعالى در شدايد اوضاع سياسى ، در زمان خلافت عثمان ، مقهور جو زمانه نشد
وسخن حق را فرياد مى زد، كه زبان او را برنده تر از شمشير مى دانند. حضرت عليه
السّلام به هـنـگـام بـدرقـه ابـوذر، در حـالى كـه او بـه سـوى تـبـعـيـدگـاهـش
(ربـذه ) در حال حركت بود، فرمود:
يـا اءبـاذرّ! انـّك غـضـب للّه فارج من غضبت له ،...، ولو
اءنّ السّماوات والا رضين كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل اللّه له منهما
مخرجا.(361)
اى ابـاذر! هـمانا تو براى خدا به خشم آمدى ، پس اميد به كسى داشته باش كه براى او
غـضـبـنـاك شـدى ... اگـرآسـمـان وزمـين ، درهاى خود را بر روى بنده اى ببندند واو
از خدا بترسد، خداوند راه نجاتى از ميان آن دو براى او خواهد گشود.
همين سفارش را حضرت عليه السّلام به محمد بن ابى بكر مى فرمايد:
واعـلم ، يـا مـحـمد بن ابى بكر!... ولا تسخط اللّه برضا
احد من خلقه ، فانّ فى اللّه خلفا من غيره ، وليس من اللّه خلف من غيره .(362)
خدا را در راحت نگه داشتن مردم ، به خشم نياور؛ زيرا خشنودى خدا جايگزين هر چيزى
بوده ، اما هيچ چيز جايگزين خشنودى خدا نمى شود.
4/1. خدا محورى ، رمز اخلاص وفداكارى
تـنـها براى خدا گام برداشتن ، سبقت در راه خدا وبراى خدا از حق خود گذشتن وديگران
را بـر خود مقدم داشتن ، بدون توجه به عظمت الهى امكان پذير نيست . حضرت عليه
السّلام براى تربيت پيروان وشيعيان خود، ماهيت عملكرد خويش را اين گونه بيان مى
فرمايد:
الّلهـم انـّك تـعـلم انـّه لم يـكـن الذى كـان مـنـّا
مـنـافـسـة فـى سـلطـان ... الّلهـّم انـّى اءوّل من اءناب ، وسمع واءجاب ،
لم يسبقنى الاّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بالصلاة .(363)
خدايا! تو مى دانى كه جنگ ودرگيرى ما براى به دست آوردن قدرت وحكومت ودنيا وثروت
نبود، بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق ودين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم . خدايا!
من نخستين كسى هستم كه به تو روى آورد ودعوت تو را شنيد واجابت كرد، در نماز، كسى
از من جز رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله پيشى نگرفت .
5/1. خدا محورى ، عامل انقلاب ارزش ها
بـراى عـده اى ، ارزش ايـن اسـت كـه ديـگـران او را سـتايش كنند؛ ولى وقتى حضرت
عليه السـّلام بـراى هـمـّام ، صفات متقين وپرهيزگاران وخدا محوران را توضيح مى
دهد، به اين جمله مى رسد كه :
فـهـم لانـفـسـهـم مـتـّهـمـون ، ومـن اءعـمـالهـم
مـشـفـقـون ، اذا زكـّى اءحـد مـنـهـم خـاف مـمـّا يـقـال له ، فيقول : اءنا اءعلم
بنفسى من غيرى ، وربّى اءعلم بى منّى بنفسى ، الّلهم لاتؤ اخذنى بما يقولون ،
واجعلنى اءفضل ممّا يظنّون ، واغفرلى ما لا يعلمون .(364)
(مـتـقـيـن ) نـفـس خـود را متهم مى كنند واز كردار خود ترسناك هستند، هر گاه يكى
از آنان را بـسـتـانـيـد، از آن چـه در تـعـريـف او گـفته شد، در هراس افتاده ، مى
گويد: من خود را از ديـگـران بهتر مى شناسم وخداى من ، مرا بهتر از من مى شناسد،
بار خدايا! مرا بر آن چه مـى گويند، محاكمه نفرما، وبهتر از آن قرار ده كه مى
گويند، وگناهانى كه نمى دانند، بيامرز.
امام عليه السّلام در اين كلام بلند وبا عظمت ، صفات وويژگى هاى پرهيزگاران را چنان
بيان فرمود كه همّام از تاءثير كلام وعظمت آن ، از خود بى خود شد وجان سپرد، وحضرت
عليه السّلام فرمود كه پندهاى رسا با آنان كه پذيرنده آنند، چنين مى كند.(365)
6/1. خدا محورى ، عامل متانت در فراز ونشيب زندگى
آن چـه مـتـانـت ووقـار را در فـراز ونـشـيـب زنـدگـى از انـسـان سـلب مـى كـنـد،
دو عـامـل مى تواند باشد: اول ، عدم توجه به موقتى بودن اين فراز ونشيب ها ودوم ،
احساس تـنـهـايـى در مـشـكـلات . انـسـان هـاى خـدا مـحـور، هـر دو عـامـل را بـا
در نـظـر گـرفـتـن ايـن كـه در مـحـضـر خـدايـنـد واو را اصـل واسـاس عـالم مـى
دانـنـد، از زنـدگى خود محو مى كنند. لذا از سويى با توجه به موقتى بودن دنيا، نه
به خوشى هاى آن دل مى بندند ونه از سختى هاى آن نگران نگران ونااميد مى شوند واز
سوى ديگر، با احساس حضور در محضر خدا وتحت حمايت الهى بودن ، هـيـچ گـاه در
مـشـكـلات وشادمانى ها احساس تنهايى ندارند ودر نتيجه ، نه در مشكلات ، نـاامـيد
ونه در شادمانى ها مغرور مى شوند. اين ، مضمون كلام حضرت عليه السّلام است ، آن جا
كه مى فرمايد:
الّلهـم صـن وجـهـى بـاليـسـار، ولا تـبـذل جـاهـى
بـالاقتار، فاءسترزق طالبى رزقك واسـتـعـطـف شرار خلقك ، واءبتلى بمحمد من اءعطانى
، واءفتتن بذمّ من منّعنى واءنت من وراء ذلك كلّه ولىّ الاعطاء والمنع ، انّك على
كلّ شى ء قدير.(366)
خدايا! آبرويم را با بى نيازى نگه دار، وبا تنگ دستى شخصيت مرا لكه دار نفرما، چنان
كـه از روزى جـويـان تو روزى خواهم ، واز بدكاران خلق ، عفو وبخشش طلبم ، از سويى
به ستايش كسانى گرفتار آيم كه مرا چيزى دهند، واز ديگر سو، به مغاك فتنه نكوهش
كسانى در افتم كه دهش خويش را از من دريغ دارند، در صورتى كه در پشت پرده ، اختيار
هر بخشش ودريغى در دست تو است وتو بر همه چيز توانايى .
بـه بـيـان ديـگـر، اگـر انـسـان خـداونـد را حـاضـر ونـاظـر بـر هـمـه احـوالات ،
اعـم از اقـبـال هـا وادبـارهـاى دنيوى بداند وبه حكمت ولطف ومهربانى او ايمان
داشته باشد، هيچ گـاه قـضـاوت عـجـولانـه ونـادرسـت دربـاره حـوادث عـالم نـخـواهـد
كـرد واز مـسـيـر تـعـادل ، وقـار ومتانت در موضع گيرى ها خارج نخواهد شد وخود را
به جز خداوند، وامدار هيچ مخلوقى نمى داند.
7/1. خدا محورى ، انگيزه ادب وتقوا
خدا محورى عامل مهمى است كه موجب حفظ انسان ها در صراط مستقيم شده واز دخالت
احساسات وترجيح آن بر حق طلبى ، ممانعت مى كند. امام عليه السّلام در نبرد صفين با
مشاهده بعض ياران ، كه به شاميان دشنام مى دادند، به ايشان تذكر داده وفرمود:
انّى اءكره لكم اءن تكونوا سبّابين ولكنّكم لو وصفتم
اءعمالهم ، وذكرتم حالهم ، كان اءصـوب فـى القـول ، واءبـلغ فـى العـذر، وقـلتـم
مكان سبّكم اياهم : اللّهم احقن دماءنا ودمـاءهم واءصلح ذات بيننا وبينهم ، واهدهم
من ضلالتهم حتّى يعرف الحقّ من جهله ويرعوى عن الغىّ والعدوان من لهج به .(367)
مـن خـوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد؛ اما اگر كردارشان را تعريف ، وحالات آنان
را بـازگـو مـى كـرديد، به سخن راست نزديك تر، وعذرپذيرتر بود، خوب بود به جاى
دشـنـام بـه آنـان مـى گـفـتـيد: خدايا! خون ما وآنان را حفظ كن ، بين ما وآنان
اصلاح فرما، وآنان را از گمراهى به راه راست هدايت كن ، تا آنان كه جاهلند، حق را
بشناسند، وآنان كه با حق مى ستيزند، پشيمان شده ، به حق بازگردند.
تـوجـه بـه حضور در محضر خداوند (كه معناى واقعى تقوا) است كه اين ادب ونزاكت را از
يـك سـو، ودل سـوزى بـراى هـدايـت انـسـان هـا وتـلاش بـراى نـجـات ايـشـان از
گـرداب جهل وگمراهى را از سوى ديگر، حتى در فرهنگ جنگ با دشمنان نيز، تاءكيد مى كند
وآن را يك اصل مى داند.(368)
8/1. خدا محورى ، رمز زهد وآزادگى
انـسـان هـا از لحـاظ وابـسـتـگـى ، بـه دو گـروه تـقـسـيـم مـى شـونـد: گـروهـى دل
بستگى به خدا دارند وبه تبع اين دل بستگى ، از غير خدا احساس آزادى مى كنند وهيچ
نـقـش ونـگار وبا زر وزورى ، ايشان را تحت تاءثير خود قرار نمى دهد كه در اصطلاح ،
به ايشان بندگان خدا ويا آزادگان مى گويند.
گـروه دوم ، وابستگى به غير خدا دارند وبه تبع اين وابستگى ، احساس آزادى از خدا مى
كـنـنـد وهـمواره اسير جلوه هاى دنيا واقبال وادبارهايند. در اصطلاح عرفا به ايشان
اسير وپاى بند هر چند كه خود وديگران ، ايشان را آزاد مى دانند.
كـسـى كـه بنده خدا باشد، نمى تواند بنده غير خدا باشد وبر عكس ، كسى كه بنده غير
خـدا باشد، نمى تواند بنده خدا باشد. امام المتقين عليه السّلام در آن هنگام كه
مردم ، پس از مـرگ عـمـر (خليفه دوم )، براى تبعيت با عثمان جمع شدند، اين گونه اين
آزادگى خود وعدم وابستگى به جلوه هاى دنيا، از جمله ، خلافت را نشان مى دهد:
لقـد عـلمـت اءنـّى اءحـقّ النّاس بها من غيرى ، وواللّه لا
سلّمنّ ما سلمت اءمور المسلمين ، ولم يـكـن فـيـهـا جـور الاّ عـلىّ خـاصـّة ،
التـماسا لاجر ذلك وفضله ، وزهدا فيما تنافستموه من زخرفه وزبرجه .(369)
هـمـانا مى دانيد كه من سزاوارتر از ديگران به خلافت هستم ، سوگند به خدا! به آن چه
انجام داده ايد گردن مى نهم ، انتظار پاداش اين گذشت وسكوت وفضيلت آن را از خدا
دارم وبـه زرق وبـرق ريـاسـت ، كـه مـيـدان رقـابـت شـمـا اسـت ، دل نمى سپارم .(370)
9/1. خدا محورى ، راز مقاومت وآرامش
ايـن ويـژگى فرهنگى حكومت حضرت عليه السّلام بر اساس دو آيه شريف قرآن است كه مـى
فـرمـايـد: ( الا بـذكـر اللّه تـطـمـئنّ القـلوب )(371)
و ( ومـن يـتـوكـّل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه )(372)
دل دادن بـه خـدا وتكيه كردن بر قدرت لا يـزال الهـى ، هـم به انسان ، در برابر
پستى وبلندى هاى زندگى مقاومت مى بخشد وهم آرامـش عـطا مى كند. لذا حضرت عليه
السّلام در شرايط سختى كه براى يار صديق خود، ابوذر غفارى به وجود آمده بود واو در
آستانه تبعيد به ربذه بود، به او چنين فرمود:
يا اءباذر انّك غضبت للّه فارج من غضبت له .(373)
اى ابـوذر! تـو بـراى خـدا خـشـمگين شدى ، پس تنها تكيه گاه واميد خويش را نيز
خدايى قرار ده كه برايش به خشم آمدى ... اگر آسمان ها وزمين ، بنده اى را تحت فشار
قرار دهد واو تـنـهـا تـقـواى الهـى را پـيـشـه كـنـد، خـداوند راه نجاتى از ميان
آن دو براى او خواهد گشود.(374)
بـا هـمـيـن تكيه گاه بود كه حضرت توانست در برابر غضب آشكار حق خويش ، مقاومت كند
ودر بـرابـر تـهـمت هايى كه بر حضرت عليه السّلام روا مى داشتند، پايدارى نشان دهد
وتنها به خداوند شكوه برد.(375)
10/1. خدا محورى ، مايه شهادت طلبى
انـسـان هـاى خـدا طـلب وخدا محور، هم چنان كه زندگى خدايى براى خود رقم مى زنند،
در انتخاب مرگ نيز بالاترين فوز(376)
و برّ(377)
را، كه شهادت وملاقات خونين با خـداى تـبـارك وتـعـالى اسـت ، طلب مى كنند. لذا
حضرت عليه السّلام در توصيف مجاهدان فى سيبل اللّه مى فرمايد:
الرّائح الى اللّه كالظّمان يرد الماء.(378)
مجاهدان شهادت طلب ، چنان به سوى خدا پر مى كشند كه تشنگان به جانب آب . وچه زيبا
پس از ضربت خوردن ودر آستانه شهادت مى فرمايد:
واللّه مـا فـجـاءنـى مـن الموت وارد كرهته ، ولا طالع
اءنكرته ، وما كنت الاّ كقارب ورد، وطالب وجد.(379)
وما عنداللّه خير للابرار.(380)
بـه خـدا سـوگـنـد! مـرگ ، مرا پيش آم دى غافلگير كننده وناخوشايند نبود ودر افقش
هيچ طليعه زشتى نمايان نشد؛ زيرا داستان من ومرگ ، داستان جست وجوگر شبانه آب را
مانند كه به آن دست يابد وخواستگارى را كه معشوق خود را در آغوش كشد.
ودر پايان به كلام خدا استشهاد مى كند كه :
آن چه نزد خدا است ، ابرار را ارزشمندتر است .
نـكـتـه مـهـم ايـن كـه حـضـرت عـليـه السـّلام در طول عمر شريف خود در جايگاه هاى
رفيع وبلندى قرار گرفت واز آن ها با كلمه فوز، به
معناى رستگارى تام ياد نكرد، نه زمانى كه در غديرخم در كنار رسول خدا صلّى اللّه
عليه وآله به عنوان جانشين مـعـرفى شد ونه در هنگامى كه به همسرى دخت گرامى پيامبر
اكرم صلّى اللّه عليه وآله درآمـد ونـه در مـقام هاى ديگر، بلكه تنها وتنها در لحظه
اى كه خود را در آستانه شهادت وملاقات خونين با خداوند ديد، فرياد كشيد:
فزت وربّ الكعبة .(381)
قسم به خداى كعبه ! رستگار شدم .(382)
طلب توفيق از خداوند، در دست رسى به آرمان هاى بلند
در فرهنگ اسلام ، اتكا به توفيق الهى از مهم ترين رموز موفقيت شمرده مى شود. لذا در
كـلمـات مـعـصـومـيـن عـليـه السـّلام اين جمله بسيار به چشم مى خورد:
وما توفيقى الاّ باللّه العلى العظيم .(383)
مولى الموحدين عليه السّلام نيز در بخش پايانى فرمان جامع خود، به اين مهم اشاره مى
فرمايد كه رسيدن به آرمان هاى بلند، با توفيق الهى ، تحقق پذير است .
واءنـا اءسـاءل اللّه بـسـعـة رحـمـتـه ، وعظيم قدرته على
اعطاء كلّ رغبة ، اءن يوفّقنى وايّاك لما فيه رضاه من الاقامة على العذر الواضح
اليه والى خلقه ، مع حسن الثّناء فى العـبـاد وجـمـيـل الاثـر فـى البلاد، وتمام
النّعمة ، وتضعيف الكرامة ، واءن يختم لى ولك بالسّعادة والشّهادة ، انّا اليه
راجعون .(384)
از خداوند بزرگ ، با رحمت گسترده وقدرت برترش در انجام همه خواسته ها، مى خواهيم
كـه بـه آن چـه مـوجـب خـشـنودى او است ما وتو را موفق فرمايد، كه نزد او وخلق او،
داراى عـذرى روشن باشيم ، برخوردار از ستايش بندگان ، يادگار نيك در شهرها، رسيدن
به هـمـه نـعـمـت هـا وكرامت ها بوده ، واين كه پايان عمر من وتو را به شهادت
ورستگارى ختم فرمايد، كه همانا ما به سوى او باز مى گرديم .
2. عدالت خواهى ومساوات
در فـرهـنـگ سـنـتـى عـرب جـاهـلى ، حـق وحقوق وقانون ، جايگاه مشخصى نداشت كه
نيازمند سـنـجـشـى به نام عدل باشد. هر آن چه رئيس قبيله ، به عنوان حاكم مطرح مى
كرد، همان قانون وحق بود وبقيه مجبور به اطاعت وفرمان بردارى بودند؛ اما در فرهنگ
مذهبى اسلام ، قـانـون الهـى مـطـرح اسـت وهر يك از فرد وجامعه ، حقوقى دارند كه
براى اجراى درست قـانـون واسـتـيـفـاى دقـيـق حقوق ، سنجش عدالت مطرح است وافراد و
حاكمان بر اساس اين مـعـيـار، عـادل ويـا ظـالم خـوانـده مـى شـوند. در اين كه در
حكومت امام على عليه السّلام اين فـرهـنـگ ، بـيش از شاخصه هاى ديگر مورد توجه بوده
، جاى هيچ شك وشبهه اى نيست ودر مباحث مختلف اين تحقيق نيز به اين مطلب پرداخته شده
است .
3. شايسته سالارى
در فـرهـنـگ سـنـتـى عـرب جـاهـلى ، شـايـسـتـگـى هـا جـايـگـاهـى در عـزل ونـصـب
هـا نـداشـت ونـژاد وخـون وانـتـصـاب به قبيله بود كه در موقعيت هاى اجتماعى
وسـيـاسـى ، دخـالت داشـت ؛ امـا در فرهنگ مذهبى اسلام ، تقوا،(385)
جهاد(386)
وعلم
(387) از جمله ارزش هايى هستند كه براى افراد شايستگى ايجاد مى كنند وجز
مقام انبيا وائمـه ، كـه نـصـب خاص الهى دارد، همه جايگاه هاى ديگر اجتماعى ، بر
اساس شايستگى هاى خاص ، تعريف مى شود.
در فـصـل دوم بـيـان شـد كـه امـام عـليه السّلام چگونه بر اين معيار پافشارى كرد
وبه كـارگـزاران خـود، تـوصـيه فرمود. اين شايسته سالارى ، به ويژه پس از حكومت
خليفه سوم ، كه عزل ونصب ها را بر اساس قوميت ، انجام مى داد، نمود بيشترى داشت .
4. مصلحت گرايى
آن چـه در فـرهـنـگ جـاهـلى مطرح است ، برترى يك نزاد وافرادى از يك قبيله است واين
كه تـنها منافع ايشان بايد در نظر باشد؛ اما در فرهنگ مذهبى كه امام على عليه
السّلام معلم ومـروج آن اسـت ، مـصـلحـت جامعه ، جايگاه ويژه اى دارد، به طورى كه
امام عليه السّلام در بـرابـر وقـايـعـى كه پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
وآله رخ داد، با اين كه بنا بر اعتقاد شيعه ، امامت وجانشينى از آن حضرت بود، ولى
بنابر مصالحى كه تشخيص داد، از حـق فردى خود گذشت وبه مصالح عمومى جامعه انديشيد
ونه تنها مخالفتى با آن چـه انـجـام گـرفت ، ابراز نداشت ، بلكه به شهادت تاريخ ،
خلفاى سه گانه را نيز يارى كرد تا جامعه اسلامى از بحران مصون بماند.
مصالحى كه امام عليه السّلام براى حفظ آن ، سكوت كرد، عبارت بودند از:
الف ) حفظ اساس اسلام كه در مرحله نوپايى قرار داشت .
ب ) حـفـظ يـك پـارچـگـى ووحدت مسلمانان وجامعه اسلامى ، كه با اتحاد مهاجران
وانصار، شكل گرفته بود.
ج ) حـفـظ دو اصـل اوليـه اسـلامى ، يعنى توحيد ونبوت ، كه نسبت به امامت ، در
اولويت ، قرار دارند.
5. مسؤ وليت فردى واجتماعى
از شـاخـصـه هـاى فـرهـنـگ جـاهـلى ايـن بود كه اشخاص در برابر اجتماع ، بلكه حتى
در بـرابـر اعـمـال خـود نـيـز مـسـؤ وليـتـى نـداشـتـه وقـبـيـله پـاسـخ گـوى
اعـمـال ايـشـان بـود؛ امـا در فـرهـنـگ اسـلام ، فـرد در بـرابـر اعـمـال خـود
مـسـؤ وليـت دارد. لذا امـام عـليه السّلام در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر،
گـوشزد مى كند كه تو وخاندان ونزديكانت ، همگى موظف هستيد با مردم با انصاف رفتار
كنيد: انصف النّاس من نفسك ومن خاصة اهلك ...(388)
حضرت عليه السّلام مسؤ وليت هاى اجتماعى را نيز در موارد متعدد، يادآور شده است كه
به ذكر چند نمونه اكتفا مى كنيم :
در نـامـه 31 بـه چـهـار ارزش مـهـم ، كه در واقع ، مسؤ وليت هاى اجتماعى نيز محسوب
مى شوند، توصيه مى فرمايد:
الف ) امر به معروف ونهى از منكر.
ب ) تـحـمـل سـخـتـى هـا ومـشـكـلات در راه حـق ودر مـسـيـر جـهـاد فـى سبيل اللّه
.
ج ) يـارى مـسـتمندان (در اين فراز، امام عليه السّلام حقيقت انفاق را سرمايه گذارى
براى آخرت خود مى داند).
د) قرض الحسنه .
يـعـنى هر انسانى در برابر وضعيت عمومى جامعه ، از لحاظ فساد واصلاح ، دفاع از وطن
ومـقـابـله بـا دشمنان ، فقر وتنگ دستى افراد تهى دست وگرفتارى انسان ها، مسؤ وليت
دارد ونـمـى تـوانـد دربـاره اين امور، بى تفاوت باشد. اين مطالب را حضرت على عليه
السـّلام در نـامـه مـذكـور، كـه در واقـع وصـيـت نـامه تربيتى امام عليه السّلام
است ، به فرزندان خود وهمه پيروان امامت وولايت ، توصيه مى فرمايد.
6. ملت گرايى
شـاخصه پراكندگى ، از ويژگى هاى مهم فرهنگ جاهلى بوده است ؛ زيرا ساختار جامعه ،
سـاختارى قبيله اى بود؛ اما در فرهنگ اسلامى ، همه افراد يك جامعه ، على رغم داشتن
عقايد مـخـتـلف ، اولا در بـرابر قانون ، مساوى هستند وثانيا از حقوق طبيعى و سياسى
ـ اجتماعى برخوردارند ودولت موظف است از حقوق همه افراد حتى غير مسلمان دفاع كند.
از اين رو، در فـرهـنـگ مـذهـبـى اسـلام ، پـراكـنـدگـى نـخـواهـد بـود ومـفـهـوم
مـلت وكـشـور، بـه شكل امروز، تحقق پيدا مى كند.
در فـرهـنـگ مـذهـبـى كـه حـاكـم بـر حـكـومـت امـام عـلى عـليـه السـّلام بـود،
حـتـى اهل كتاب (يهوديان ، مسيحيان ، زرتشتيان و...) نيز بايد احساس امنيت ، برابرى
در برابر قـانـون وامـكـان اسـتـيـفـاى حـقوق خود را داشته باشند. لذا حضرت عليه
السّلام به حاكم اسـتـان فـارس سـفارش زرتشتيان را مى فرمايد كه بايد با ايشان
خوش رفتارى شود واز شكايت دهقانان اين منطقه ، به استاندار هشدار مى دهد.(389)
ويـا عـتـاب امـام عـليـه السـّلام دربـاره حـمـله بـه شـهـر انـبـار، كـه امـوال
مـسـلمـانـان وغـيـر مـسـلمـانـان غـارت شـده بـود وخـلخـال از پـاى زن يـهـودى
كـشـيـده بـودنـد،(390)
دلالت بـر ايـن دارد كه امام عليه السّلام به همه جامعه وملت ، به علت اين كه زير
مجموعه نظام اسلامى هستند، توجه خاص دارد.
7. تقوا گرايى
از جـمـله تـاءكيدات حضرت ، ارزش هايى است كه انسان را در زمره متقين وپارسايان
قرار مى دهد:
روايت شده است كه يكى از ياران پرهيزگار امام عليه السّلام به نام همّام بن شريح
گفت : اى امـيـرمـؤ مـنان ! پرهيزگاران را براى من ، آن چنان وصف كن كه گويا آنان
را با چشم مى نگرم . امام عليه السّلام در پاسخ او درنگى كرد وفرمود:
اى هـمّام ! تقواى الهى پيشه كن ونيكوكار باش ، كه خداوند با پرهيزگاران ونيكوكاران
است .(391)
امّا همّام قانع نشد واصرار ورزيد تا آن كه امام عليه السّلام تصميم گرفت
پرهيزكاران را بـيـان فـرمايد. سپس خدا را سپاس وثنا گفت وبر پيامبرش درود فرستاد
وصفات متقين را برشمرد:(392)
سيماى پرهيزگاران
پـس از سـتـايـش پـروردگـار هـمـانـا خـداوند سبحان ، پديده ها را در حالى آفريد كه
از اطـاعـتـشـان بى نياز، واز نافرمانى آن ها در امان بود؛ زيرا نه معصيت گناهكاران
به خدا زيـانـى مى رساند ونه اطاعت مؤ منان براى او سودى دارد، روزى بندگان را
تقسيم ، وهر كدام را در جايگاه خويش قرار داد.
امـا پـرهـيـزگـاران ، در دنـيـا داراى فـضـايـل وبرترى هستند، (1) سخنانشان راست ،
(2) پـوشـش آنان ميانه روى ، (3) وراه رفتنشان با تواضع وفروتنى است ، (4) چشمان
خود را بر آن چه خدا حرام كرده ، مى پوشانند، (5) وگوش هاى خود را وقف دانش سودمند
كرده انـد، (6) ودر روزگـار سـخـتى وگشايش ، حالشان يك سان است ، (7) واگر نبود
مرگى كه خدا بر آنان مقدر فرموده ، روح آنان حتى به اندازه بر هم زدن چشم ، در بدن
ها قرار نمى گرفت ، از شوق ديدار بهشت واز ترس عذاب جهنم .
(8) خـدا در جانشان بزرگ ، (9) وديگران كوچك مقدارند، (10) بهشت براى آنان چنان است
كه گويى آن را ديده ودر نعمت هاى آن به سر مى برند، (11) وجهنم را چنان باور دارند
كه گويى آن را ديده ودر عذابش گرفتارند.
(12) دل هـاى پـرهـيزگاران اندوهگين ، (13) ومردم از آزارشان در اءمان ، (14) تن
هايشان لاغر، (15) ودرخواست هايشان اندك ، (16) ونفسشان عفيف ودامنشان پاك است .
(17) در روزگـار كـوتـاه دنـيـا صـبـر كـرده تـا آسـايش جاودانه قيامت را به دست
آورند، تـجـارتـى پـرسـود كـه پـروردگـارشـان فراهم فرموده ، (18) دنيا مى خواست
آنان را بفريبد، اما عزم دنيا نكردند، مى خواست آنان را اسير خود گرداند كه با فدا
كردن جان ، خود را آزاد ساختند.
شب پرهيزگاران
(19) پـرهـيـزگـاران در شـب بر پا ايستاده ، مشغول نمازند، (20) قرآن را جزء جزء
وبا تفكر وانديشه مى خوانند، (21) با قرآن جان خود را محزون ، (22) وداروى درد خود
را مى يـابـنـد. (23) وقـتى به آيه اى برسند كه تشويقى در آن است ، با شوق وطمع
بهشت ، بـه آن روى آورنـد وبـا جـان پر شوق ، در آن خيره شوند وگمان مى برند كه
نعمت هاى بهشت در برابر ديدگانشان قرار دارد، (24) وهر گاه به آيه اى مى رسند كه
ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مى سپارند وگويا صداى بر هم خوردن شعله هاى
آتش ، در گـوشـشـان طـنـيـن افـكـن اسـت ، پـس قـامـت بـه شـكـل ركـوع خـم كـرده ،
پـيشانى ودست وپا بر خاك ماليده ، واز خدا آزادى خود را از آتش جهنم مى طلبند.
روز پرهيزگاران
پـرهـيـزگـاران در روز، (25) دانـشمندانى بردبار، (26) ونيكوكارانى باتقوا هستند كه
تـرس الهـى ، آنان را چونان تير تراشيده ، لاغر كرده است ، (27) كسى كه به آنان مى
نـگرد، مى پندارد كه بيمارند؛ اما آنان را بيمارى نيست ، ومى گويد: مردم در
اشتباهند، در صـورتـى كـه آشـفـتـگـى ظـاهـرشـان ، نـشـان از امـرى بـزرگ اسـت .
(28) از اعمال اندك خود خشنود نيستند، (29) واعمال زياد خود را بسيار نمى شمارند.
(30) نفس خود را متهم مى كنند، (31) واز كردار خود ترسناكند. (32) اگر يكى از آنان
را بستايند، از هر چه در تعريف او گفته شد، در هراس افتاده ، مى گويد: من خود را از
ديـگـران بهتر مى شناسم وخداى من ، مرا بهتر از من مى شناسد، بار خدايا! مرا بر آن
چه مى گويند، محاكمه نفرما، وبهتر از آن قرارم ده كه مى گويند، وگناهانى كه نمى
دانند، بيامرز!.
نشانه هاى پرهيزگاران
از نـشـانـه هـاى پـرهـيـزگـاران ايـن است كه او را اين گونه مى بينى : (33) در
ديندارى نيرومند، (34) نرمخو ودور انديش ، (35) داراى ايمانى پر از يقين ، (36)
حريص در كسب دانـش ، (37) بـا داشـتن علم ، بردبار، (38) در توانگرى ميانه رو، (39)
در تهى دستى آراسـتـه ، (40) در سـخـتـى هـا بـردبـار، (41) (42) در جـسـت وجـوى
كـسـب حلال ، (43) در راه هدايت ، شادمان ، (44) وپرهيز كننده از طمع روزى است .
(45) اعـمـال نـيـكـو انـجام مى دهد وترسان است (46) روز را به شب مى رساند با سپاس
گـزارى ، (47) وشـب را بـه روز مـى آورد بـا يـاد خـدا، (48) شب مى خوابد اما ترسان
، (49) وبـر مـى خـيـزد شـادمـان ، تـرس بـراى ايـن كـه دچار غفلت نشود، وشادمانى
براى فضل ورحمتى كه به او رسيده است .
(50) اگر نفس او در آن چه دشوار است ، فرمان نبرد، از آن چه دوست دارد، محرومش مى
كند. (51) روشـنـى چـشـم پـرهـيـزگـار، در چيزى قرار دارد كه جاودانه است ، (52)
وآن را كه پـايـدار نـيـسـت ، تـرك مـى كـنـد، (53) بـردبـارى را بـا عـلم ، (54)
وسـخـن را بـا عمل ، در مى آميزد.
پـرهـيزگار را مى بينى كه (55) آرزويش نزديك ، (56) لغزش هايش اندك ، (57) قلبش
فـروتن ، (58) نفسش قانع ، (59) خوراكش كم ، (60) كارش آسان ، (61) دينش حفظ شده ،
(62) شـهـوتـش در حـرام ، مـرده ، (63) وخـشـمـش فـرو خورده است (64) مردم به خيرش
اميدوار، (65) واز آزارش در امانند.
(66) اگـر در جـمـع بـى خـبران باشد، نامش در گروه ياد آوران خدا ثبت مى گردد، (67)
واگر در ياد آوران باشد، نامش در گروه بى خبران نوشته نمى شود. (68) ستمكار به خود
را عفو مى كند، (69) به آن كه محرومش ساخته ، مى بخشد، (70) به آن كس كه با او
قـطـع رابـطه كرده ، مى پيوندند، (71) از سخن زشت ، دور، (72) وگفتارش نرم ، (73)
بـدى هـاى او پـنـهـان ، (74) وكـار نـيـكش آشكار است . (75) نيكى هاى او به همه
رسيده ، (76) آزار او به كسى نمى رسد.
(77) در سختى ها آرام ، (78) ودر ناگوارى ها بردبار، (79) ودر خوشى ها سپاس گزار
اسـت . (80) بـه آن كه دشمن دارد، ستم نكند، (81) وبه آن كه دوست دارد، به گناه
آلوده نشود. (82) پيش از آن كه بر ضد او گواهى دهند، به حق اعتراف مى كند، (83) وآن
چه را به او تذكر دادند، فراموش نمى كند.
(84) مـردم را بـا لقب هاى زشت نمى خواند، (85) همسايگان را آزار نمى رساند، (86)
در مصيبت هاى ديگران شاد نمى شود (87) ودر كار ناروا دخالت نمى كند، (88) واز
محدوده حق خارج نمى شود.
(89) اگـر خـامـوش اسـت ، سـكوت او اندوهگينش نمى كند، (90) واگر بخندد، آواز خنده
او بـلنـد نـمـى شـود. (91) واگـر بـه او سـتمى روا دارند، صبر مى كند تا خذا
انتقام او را بگيرد.
(92) نفس او از دستش در زحمت ، (93) ولى مردم در آسايشند. (94) براى قيامت ، خود را
به زحـمـت مى افكند، (95) ولى مردم را به رفاه وآسايش مى رساند. (96) دورى او از
برخى مردم ، از روى زهد وپارسايى ، (97) ونزديك شدنش با بعضى ديگر، از روى مهربانى
ونرمى است .
(98) دورى او از روى تكبر وخودپسندى نيست (99) ونزديكى او از روى حيله ونيرنگ نيست
.
8. پاسدارى از كرامت انسان
در مـسـير حركت مولا عليه السّلام به شام ، براى جنگ صفين ، عده اى از دهقانان شهر
انبار بـه امـام عـليـه السـّلام رسـيـدند، از اسبان واشتران خود پياده شده
وپيشاپيش آن حضرت عـليـه السـّلام مـى دويـدنـد. حضرت عليه السّلام فرمود: چرا چنين
مى كنيد؟ گفتند: اين در فـرهـنـگ وعـادت مـا، براى بزرگ داشت واحترام فرمان روايان
است . حضرت عليه السّلام فرمود:
واللّه مـا يـنـتفع بهذا امراوكم ، وانّكم لتشقّون على
اءنفسكم فى دنياكم . وتشقّون به فـى آخـرتـكـم ، ومـا اخـسـر المـشـقـّة وراءهـا
العـقـاب ، واءربـح الدّعـة مـعـهـا الامـان مـن النار.(393)
بـه خـدا سوگند! اميران شما از اين كار سودى نبردند، وشما در دنيا با آن ، خود را
زحمت مى افكنيد ودر آخرت ، دچار رنج وزحمت مى گرديد، وچه زيان بار است رنجى كه عذاب
در پى آن باشد وچه سودمند است آسايشى كه با آن ، امان از آتش جهنم باشد.
در مورد مشابهى ، حضرت عليه السّلام فرمود:
ارجع فانّ مشى مثلك مع مثلى فتنة للوالى ومذّلة للمؤ من .(394)
برگرد، كه چنين حركتى از چونان تويى (رئيس قبيله ) با چون منى (امام وزمامدار)
زمامدار را عامل انحراف خواهد بود ومؤ من را موجب زبونى .
فرهنگ سياسى حكومت علوى
نـهـج البـلاغـه مـجموعه اى از سخنان كسى است كه خود را امام ، رهبر وهادى جامعه مى
داند ونـقـش اول را در فـرهـنـگ سـازى دارد. از ايـن رو، نـهـج البـلاغـه مـحـتـوى
فـرهـنگ عمومى وخـصـوصـى جـامـعـه است . در واقع ، نشان دهنده راه ها وچاه ها،
سعادت ها وشقاوت ها است . نـهـج البـلاغـه كـتاب تربيت وتكامل ، در بعد فردى
واجتماعى براى همه زمان ها ومكان ها اسـت كـه گـويـى بـراى امـروز وفرداها نوشته
شده است وبا مروز زمان كهنه نمى شود، بـلكـه تـازه تـر مى گردد. نهج البلاغه پس از
قرآن ، بزرگ ترين منبع شناخت معارف دين ، ارزش ها وضد ارزش ها است . لذا خود حضرت
عليه السّلام مى فرمايد:
ينحدر عنّى السيل ولا يرقى الىّ الطير.(395)
سـيـل عـلوم ومعرفت ، از دامن كوهسار من جارى است ومرغان دور پرواز انديشه ها به
بلندى ارزش من نتوانند پرواز كرد.
ابن ابى الحديد، شارح نهج البلاغه در اين باره مى گويد:
سيل در بيابان ، به جريان افتاد؛ ولى به آخر نرسد ودر زمان
بيابان فرو رفت
.
از آن جـا كـه بـاورهـاى ديـنـى بـه جـامـعـه ونـهـادهـاى آن ، شـكـل خـاص مـى
دهـنـد وباورهاى سياسى نيز شكل خاصى از نظام سياسى ايجاد مى كنند، مـردم هـر
جـامـعه اى بر اساس باورهايشان با نظام سياسى ارتباط برقرار مى كنند وهم چـنـان كـه
مـعـيار مشروعيت نظام اسلامى ، تبعيت از قرآن وسنت است ، معيار مقبوليت (مشروعيت
سياسى ) نياز به رابطه حمايتى ونظارتى مردم دارد. بر اين اساس ، در فرهنگ دينى ،
فرهنگ سياسى ـ مشاركتى ، معيار واساس است .
1. فرهنگ سياسى ـ مشاركتى
در بـحـث مـشـروعيت سازى ، به تفصيل در اين باره وشاخصه هاى آن سخن خواهيم گفت . در
اين جا تنها به عناوينى كه مورد استناد در نهج البلاغه است ، اشاره مى كنيم :
1/1. مـقـبـوليـت مـردمـى (مـشـروعـيـت سـيـاسـى مـبـتـنـى بـر مـقـبـوليـت مـردمـى
): در فصل دوم توضيح داده شد ودر بحث جايگاه بيعت وشورا نيز به تبيين جايگاه مردم
در مورد نـقـش حـمـايـتـى ونـظـارتـى كـه در بـرابـر حـكـومـت دارنـد، بـه تفصيل
بحث خواهد شد.
2/1. تـقويت نظارت مردمى با ابزارهايى ، هم چون امر به معروف ونهى از منكر ونصيحت
ائمـه مـسلمين : مردم كه براى اصلاح امور خود وحركت در مسير سعادت ، پيروى از يك
نظام سـيـاسـى را بـر خـود واجـب مـى دانـند، هر چه نقش خود را پررنگ تر احساس
كنند، همراهى بـيـشـتـرى بـا نـظـام خـواهـند داشت ؛ ولى اگر براى خود، نقش كم ترى
را ببينند وجايى بـراى بـيـان نـظـريـات خـود واعـمال نظارت هاى خود نيابند، همراهى
ايشان نيز با نظام سـيـاسـى ، كـم رنـگ خـواهـد شـد وفـرهـنـگ سـيـاسـى ـ
مـشـاركـتـى ، رو بـه افول خواهد گذاشت .
3/1. بـهره گيرى از راى زنى : از ويژگى هاى فرهنگ سياسى ـ مشاركتى ، احساس نياز بـه
نـظـريـات مـشـورتـى اسـت ولذا اگـر نظام سياسى ، خود را مستغنى از راى زنى هاى
فرهنگى ، سياسى وغيره بداند، در واقع ، روحيه مشاركتى خود را كاهش داده است .
4/1. دورى از راه ورسـم مـستكبران : حضرت عليه السّلام توجه به عاقبت گذشتگان ، در
مـطـالعه تاريخ پادشان وسلاطين ودرس آموختن از وضعيت آنانى كه با روحيه استكبارى
وبا پيرايه هاى زور وزر زندگى كردند، را از مظاهر تقواى الهى معرفى كرده وپرهيز از
اين رويه را توصيه مى فرمايد.(396)
وچـه زيـبـاست در خطبه قاصعه ، سبب دورى ابليس از درگاه الهى را استكبار وكبر ورزى
وى معرفى كرده ومى فرمايد:
فـلو رخـّص اللّه فـى الكـبـر لاحـد من عباده لرخّص فيه
لخاصّة اءنبيائه واءوليائه ، ولكنّه سبحانه كرّه اليهم التكابر ورضى لهم التّواضع
...(397)
اگر قرار بر اين شود كه خداوند به بنده اى از بندگانش كبر را رخصت دهد، بى شك ، به
انبيا واولياى برگزيده اش چنين رخصتى مى داد؛ اما مى بينيم كه خداوند سبحان ، كبر
ورزى را بر ايشان ناخوش داشته وفروتنى را پسنديده است ، چنان كه گونه هاى خويش را
بـه زمـيـن وجـبـين هايشان را بر خاك مى ساييدند ودر برابر مؤ منان ، همواره فروتنى
داشتند وخود از مستضعفان بودند كه خداوند با گرسنگى بيازمودشان ، به سخت كوشى
واداشتشان ، با حوادث هولناك امتحانشان كرد وبا صافى ناكامى ها بيالودشان .
5/1. مـبـارزه بـا سـالوس صـفـتـى : پـيـش از ايـن يـاد آور شـديـم كـه از اصـول
وخـط مـشـى هـاى كـلى سياست حضرت عليه السّلام ترويج فرهنگ تملق گريزى ونصيحت پذيرى
بوده است ، لذا هم خود ايشان بر اين ارزش ، اصرار مى ورزيد(398)
وهـم بـه ديـگـران چـنـيـن تـوصـيه مى فرمود كه حق گويانى كه تلخ سخن هستند، بايد
بـرگـزيـدگـان نـزد تـو بـاشـند واز مجاز گويان شيرين سخن ، كه كارهاى ناكرده را
بزرگ مى شمارند وثناگويى آنان مايه خودخواهى مى شود، بپرهيز.(399)
حضرت عليه السّلام در بخشى از نامه 53 به مالك اشتر هشدار مى دهد:
وايّاك والاعجاب بنفسك ، والثقة بما يعجبك منها، وحبّ
الاطراء، فانّ ذلك من اءوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين
.(400)
مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى ! وبه خوبى هاى خود اطمينان كنى ، وستايش را دوست
داشـتـه بـاشـى ! كه اين ها همه از بهترين فرصت هاى شيطان براى هجوم آوردن به تو
است ، وكردار نيك نيكوكاران را نابود مى سازد.
از شـواهـد عـلم غـيـب امـام عـليـه السـّلام ايـن كـه روزى مـردى كـه در دل ، بـه
امـام عـليـه السـّلام بـدبـيـن بود، ولى در ظاهر، در ثناگويى امام عليه السّلام
افراط مى كرد، اين جملات را از امام عليه السّلام شنيد:
اءنا درون ما تقول ، وفوق ما فى نفسك
(401)
مـن كـم تـر از آن هـسـتـم كـه بـر زبـان آوردى ، وبـرتـر از آن هـسـتـم كـه در دل
دارى .
6/1. تـرويـج سـادگـى وصـمـيـميت : حضرت عليه السّلام از ياران ، اطرافيان ومردم مى
خواهد كه :
وبـدان سـان كه رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است ، با من سخن مگوييد وآن چنان كه
از زور مـنـدان خـشـمـگـيـن پروا مى كنند، از من فاصله مگيريد وبا ظاهر سازى با من
رفتار نـكـنـيـد، وگـمـان مـبـريـد كـه اگـر حقى به من پيشنهاد دهيد، بر من گران
آيد، يا در پى بـزرگ نـشـان دادن خـويـشـم ؛ زيـرا كسى كه شنيدن حق ، يا عرضه شدن
عدالت ، بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن ، براى او دشوارتر خواهد شد.(402)
ايـن هـا همه زمينه مشاركت مردم را در حكومت وميل به مشاركت را تقويت مى كند. نظامى
كه بر اسـاس اهـداف عـالى بـرقـرارى عـدالت ومـساوات ، ترويج ارزش هاى الهى ومعنوى
، مردم مـحـورى واسـتـكـبـار سـتـيـزى حـكـومـت كند، بديهى است كه مردم وظيفه خود
مى دانند كه در نيل به اين اهداف ، با حكومت مشاركت كنند وحكومت نيز اين مشاركت را
مغتنم شمرده واز آن ، در تسريع حركت نظام به سوى كمال مطلوب استفاده مى كند.
2. ترويج فرهنگ وفاق گرا
دربـاره ايـن كـه آيـا فـرهـنـگ سـيـاسـى اسلام ، وفاق گرا است يا منازعه گرا، با
وجود شـاخـصـه هـاى ذيـل ، بـه آسـانـى مـى توان گفت كه فرهنگى وفاق گرا است نه
منازعه گرا.
1/2. تاءكيد بر وحدت در منابع اسلامى ، به ويژه در قرآن ونهج البلاغه
2/2. تاءكيد بر نرمش وانعطاف در رفتارهاى سياسى وحكومتى .
در بحث قبل ، جايى كه از مهر ومحبت حكومت با مردم سخن به ميان آمد، اين ويژگى توضيح
داده شد.(403)
3/2. ارزش قرار دادن برادرى ، در فرهنگ سياسى اسلام .
4/2. تاءكيد بر تاءليف قلوب غير مسلمانان وصرف منابع مالى ، در راه تاءليف قلوب .
هـر فـرهـنـگ وفـاق گرا، نياز به يك مبنايى دارد. فرهنگ سياسى اسلام ، از آن رو
وفاق گـرا اسـت كه همه حقوق آن بر اساس محور توحيد وتبعيت از حاكميت الهى است .
اعتقاد به تـوحـيـد وعـمل بر اساس لوازم موحديت ، از جمله انگيزه ها وريشه هاى عمده
وفاق در جامعه اسلامى است .
3. احياى ارزش هاى دينى ، الهى ومعنوى
از اهـداف عـاليـه حـكـومـت اسـلامـى ، كـه مـتذكر شديم ، تربيت است واين تربيت ،
نيازمند آگاهى دادن ، جامعه پذيرى وتبيين ارزش ها وضد ارزش ها است .
1/3. خـودآگـاهـى : سخن در اهميت علم از نظر اسلام نيست ، بلكه سخن درباره تلاش
وجهاد بـراى افـزايـش آن اسـت كـه بـه عـنـوان يك اصل ، در قرآن
(404) وسنت
(405) مورد تاءكيد قرار گرفته است ونفى آن ، يعنى احساس استغنا را زمينه
ساز طغيان معرفى كرده است .(406)
بـر ايـن اسـاس ، امـام عـليـه السـّلام يـكـى از اصـول كـلى سـيـاسـى را هـمـيـن
اصل قرار داده واز هر فرصتى براى آموزش مديران وكارگزاران خود، به طور خصوص ومـردم
، بـه طـور عـمـوم اسـتـفـاده مـى كند كه خطبه ها وبه ويژه ، نامه هاى حضرت عليه
السّلام شاهد بر اين مدعا است .
حضرت عليه السّلام در مهم ترين نامه خود، كه خطاب به مالك اشتر نخعى است ، دو ركن
مديريت ، يعنى تعهد وتخصص را يادآور مى شود ودر بخش تخصص ، مالك را به ازدياد
مراوده با علما وحكما ترغيب مى كند:
واءكـثـر مـدارسـة العـلماء ومناقشة الحكماء فى تثبيت ما
صلح عليه اءمر بلادك واقامة ما استقام به الناس قبلك .(407)
در آمـوخـتـن حـقـايـق از دانشمندان ودر كاوش با حكما، فراوان با آنان هم نشين باش
، براى فـراگيرى وتثبيت مصالح جامعه خود وبر پاداشتن آن چه مردم را پيش از تو (در
زندگى صحيح ) پا برجا داشته است .
عـلامـه مـحـمـد تـقـى جـعـفـرى عـليـه السـّلام در كـتـاب حـكـمـت اصول سياسى
تاءكيد حضرت عليه السّلام بر ارتباط دائمى با دو گروه علما وحكما را
نكته اعجاز برانگيز تفسير كرده وعلت را چنين توضيح مى
دهد:
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايند: با دو گروه ارتباط دائمى داشته باش : 1.
گروه دانـشـمـنـدان كـه واقـعـيـات را از ديـد عـلمـى مـحـض مـى نـگـرنـد وآن هـا
را بـا اصـول وقـواعـد مـسـتـنـد بـه تـجـربيات ومشاهدات ، توصيف ومورد تصرف وتغيّر
براى نـيـازهـاى مـادى ومـعـنـوى قـرار مـى دهـنـد. 2. گـروه حـكـمـا كـه هـمـان
واقـعـيـات را بـا كـل نـگـرى ودريـافـت وحدت هاى عالى تر در هستى ، مورد كاوش
وتحقيق وتفسير قرار مى دهند. بنابراين ، براى آگاهى واطلاع از مردم جامعه ، آن چنان
كه هستند وآن چنان كه بايد باشند، از هر دو نوع معرفت دانشى (علمى ) وحكمى ، مخصوصا
بدان جهت كه سر وكار تو با انسان ها است ومديريت آنان را پذيرفته اى ، ضرورت قطعى
دارد.(408)
امروزه اين اصل به عنوان آموزش ضمن خدمت ، در نظام مديريتى جوامع ، مطرح است .
از جـمـله ثـمـرات ايـن اصـل ، ازديـاد بـيـنـش وهـوشيارى جامعه وبه ويژه مديران ،
درباره شرايط موجود است كه حضرت عليه السّلام بيش از همه ، از عدم درك ديگران از
شرايط، رنـج مـى بـرد؛ زيـرا يـا حضرت عليه السّلام را متهم مى ساختند، يا ايشان را
يارى نمى كـردنـد ويـا كـارشـكـنـى وخـلف وعـده مـى نـمـودنـد؛ مـثـلا در جـريـان
قـتـل عـثـمـان ، كه حضرت عليه السّلام را متهم كردند، ايشان براى روشن شدن موضوع ،
چنين فرمود:
اگـر بـه كشتن او (عثمان ) فرمان داده بودم ، قاتل بودم ، واگر از آن باز مى داشتم
، از ياوران او به شمار مى آمدم . با اين همه ، كسى
(409) كه او را يارى كرد، نمى تواند بـگويد كه از كسانى كه دست از يارى
اش برداشتند، بهترم ، وكسانى كه دست از يارى اش بـرداشـتـنـد، نـمـى تـوانـنـد
بـگـويـنـد كـه ياورانش از ما بهترند. من جريان عثمان را بـرايـتـان خلاصه مى كنم :
عثمان استبداد وخودكامگى پيشه كرد وشما بى تابى كرديد واز حد گذرانديد، وخدا در
خودكامگى وستمكارى ودر بى تابى وتندروى ، حكمى دارد كه تحقق خواهد يافت .(410)
در جـايـى ديـگـر، حـضـرت عـليـه السـّلام در بـرابر مردمى كه براى سركوبى معاويه
فـراخـوانـده شـده ، ولى سـكـوت كـردنـد ودر مـقـابـل ايـن سـؤ ال حـضـرت عـليـه
السـّلام كه آيا لال هستيد؟ گروهى گفتند:
اگر تو حـركـت كـنـى ، بـا تـو حـركـت خـواهـيـم كـرد، بـر اسـاس اصل روشن
گرى ، به تبيين نقش محورى امام عليه السّلام در جامه مى پردازد واين كه امام چه مسؤ
وليت هايى دارد ودر نهايت از مردم گله مى كند.(411)
2/3. تـربـيـت مـحـورى (جـامـعـه پـذيـرى از طـريـق خانواده ): انسان هاى بزرگ در
آخرين لحظات عمر خود، خلاصه وچكيده خود را در قالب وصايا وسفارش ها براى اطرافيان
خود بيان مى كنند. امام على بن ابى طالب عليه السّلام نيز وصاياى جامع وكاملى را نه
تنها براى فرزندان واطرافيان خود بيان فرمود، بلكه از آن جا كه
ايشان امام المتقين من الاوليـن والاخـريـن اسـت ، وصـايـايـى را بـراى
هـمـه افـراد بـشـر در طـول تـاريـخ مطرح كرده كه بخشى از آن ، در قالب وصيت يك پدر
به فرزند خود، در نـامـه 31 نـهج البلاغه آمده است . آغاز اين وصيت نامه ، توصيفى
زيبا از جايگاه انسان ، در فراز ونشيب حوادث روزگار است :
من الوالد الفان ... الى المولود المؤ مّل ما لا يدرك .
بـرخـى وصـيـت نـامـه تـربـيـتـى ـ فـرهـنـگـى حـضـرت عـليـه السـّلام را در
مـحـورهـاى ذيل دسته بندى كرده اند:(412)
ـ تـبـيـيـن قـلب جوان وتشبيه آن به زمين خالى آماده هر نوع كشت وزرع ، به عنوان
بهترين زمـيـنـه تـربـيـت ، كـه وظـيـفـه والديـن ، تـعـليـم وتـربـيـت آن مـزرعـه
پـاك اسـت قبل از اين كه سخت شود.(413)
ـ تـبـيـيـن تاءثير جلب اعتماد در تربيت : حضرت عليه السّلام با عبارت فوق ، وصيت
را بـا تـحريك عواطف واظهار خيرخواهى ومحبت ودل بستگى آغاز مى فرمايد(414)
ودر ادامه وصـيـت ، سـيزده بار از كلمه بُنىّ كه نوعى
به كارگيرى عواطف ومحبت را بـه هـمـراه دارد، اسـتـفـاده مـى فـرمـايـد(415)
ودر بـخش ديگر، با بيان خلاصه اى از بهترين تجارب گذشتگان ، اين مهم را دنبال مى
كند. حضرت به خوبى در اين وصيت مى فرمايد كه وظيفه والدين ، تنها تاءمين خوراك
وپوشاك نيست ، بلكه رسيدگى به آن چه به رشد روح وروان فرزند مربوط مى شود، از جمله
آن ها است .(416)
ـ تبيين اين ارزش كه گذشته مى تواند چراغ راه آينده باشد وبايد از تجارب ديگران در
امر تربيت استفاده كرد.(417)
ـ تـبـيـين تاءثير توجه به مبداء، در تربيت :(418)
حضرت عليه السّلام در اين بخش بـا تـاءكـيـد بـر شناخت خداوند تبارك وتعالى ، به
بيان تاءثير ابعاد اين شناخت ، در تربيت مى پردازد كه مهم ترين آن ، دعا ودرخواست
از خداى تعالى است . وقتى انسان به تـوانـمـنـدى هـاى خالق قادر متعال پى ببرد،
تلاش مى كند، ضمن تقويت حسن ظن به امداد رسانى خداوند، از توانمندى هاى آن خالق
يكتا در جهت رشد خود، استمداد كند.
ـ بـيـان تاءثير توجه به معاد، در تربيت :(419)
حضرت عليه السّلام در اين بخش ، تـوجـه بـه مـرگ ، بـه عـنـوان قـاطـع لذّات ومـهـم
تـريـن عـلامـت فـنـاى دنـيـا وانـتـقـال انـسـان بـه سـراى جاويد، وتوجه به مواقف
وعوالم پس از مرگ را از مهم ترين عـوامل تربيت انسان معرفى مى فرمايد واين كه از
آثار اين توجه ، آمادگى انسان براى مرگ ، عدم وابستگى به دنياى فانى وتهيه زاد
وتوشه براى عالم پس از مرگ است .
ـ بـيـان اهميت خود سازى ومراحل آن :(420)
در اين بخش ، حضرت عليه السّلام به بيان نقش تقوا وبيدارى دل ، واهميت كسب شناخت
وآگاهى از دين وجايگاه صبر واستقامت وتلاش ، مـجـراى احـتـيـاط ومـيانه روى (اعتدال
)، ولزوم وقت شناسى واهميت پرهيز از صفات ناپسند (هـوا پـرسـتـى ، خـودبـيـنـى ،
آفـات زبـان وطـعـام حـرام ) پـرداخـتـه ، ودخـالت ايـن عوامل را در خودسازى بيان
مى فرمايد.
ـ تبيين مسؤ وليت هاى اجتماعى ، مانند امر به معروف ونهى از منكر.