2. نفى هر گونه تبعيض در استفاده از قدرت تنبيه : آن چه جوامع را رنج مى دهد،
استفاده تـبـعـيـض آمـيـز در بـعـضـى مـوارد، از قدرت پاداش يا قدرت تنبيه است ؛ به
اين معنا كه پـاداش هـا وتـنـبـيـه هـا بـه تـنـاسـب افـراد ـ ونـه بـه تـنـاسـب
اعمال ـ در نظر گرفته مى شود. حضرت عليه السّلام در نامه اى به يك كارگزار خاطى ،
كه متهم به خيانت در بيت المال شده بود، مى نويسد:
واللّه لو اءنّ الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت
لهما عندى هوادة .(613)
بـه خـدا قـسـم ! اگـر حـسن وحسين آن چه را تو انجام داده اى ، مرتكب شده بودند، با
آنان صلح وآشتى نمى كردم .
يـا در نـامـه ديـگـرى بـه مـصقلة بن هبيره شيبانى (فرماندار يكى از شهرهاى ايران )
مى فرمايد:
... لئن كان ذلك حقّا لتجدنّ لك علىّ هوانا ولتخفّنّ عندى
ميزانا.(614)
اگـر ايـن گـزارش (خـيـانـت به بيت المال ) درست باشد، بى گمان از من رفتارى زبون
ساز مى بينى ، وكفه اعتبارت را نزد من سخت سك مى يابى .(615)
3. استفاده از قدرت تنبيه وزور: آخرين حربه در به انقياد كشاندن وتربيت ، تنبيه
وزور اسـت ، نـه اوليـن راه . چون تربيت ، يكى از اهداف حكومت ، از ديدگاه نهج
البلاغه است ، تنبيه نيز از ابزار تربيتى است ، ولى ابزارى كه در رتبه متاءخر از
ابزار ديگر قرار دارد. لذا وقـتـى از حـضـرت عـليـه السـّلام مـى خـواهـنـد كـه بـا
دستگير شدگان متهم به قتل عثمان ، برخورد جدى كند، مى فرمايد:
وساءمسك الامر ما استمسك ، واذا لم اءجد بدّا فآخر الدواء
الكىّ.(616)
بـه زودى ايـن امـر را بـه مدارا اصلاح مى كنم ، مادامى كه مدارا با آن ممكن است ،
وهر گاه چاره اى نيابم ، از داغ ودرفش ، به عنوان آخرين درمان استفاده خواهم كرد.
در ايـن كـه مـعاوية بن ابى سفيان ، طلحه وزبير از دشمنان حضرت عليه السّلام
وياغيان جـنـگ هـاى جمل وصفين بودند، جاى ترديد نيست ؛ اما رفتار حضرت عليه السّلام
در ابتداى امـر بـا ايـنـان ، نـصـيـحـت ، پـنـد ومـوعـظـه ومـدارا بـود(617)
ودر نـهـايـت ، شـدت عمل را تنها راه چاره گروههاى متخاصم دانست .
4. استفاده از قدرت تنبيه وزور با آميزه هاى رحمت وبخشش :در تربيت اسلامى ، آميزه
رحمت وراءفـت وشدت وعذاب ، براى تربيت متعادل ، با هم استفاده شده است ؛ زيرا
استفاده تنها از قدرت زور وتنبيه ، انسان ها وقدرت ها را به سوى استبداد مى كشاند.
حـضـرت عـليـه السـّلام در مـقـابل خوارج ، كه معتقد بوند كسى كه گناه كبيره انجام
داده ، كـافـر واز اسـلام خـارج شـده اسـت ، مـگـر ايـن كـه تـوبـه كند ودوباره
مسلمان شود، به عـمـل پـيـامـبـر اكرم صلّى اللّه عليه وآله استناد مى كند كه
(618) بر كسى كه گناهى انجام داده وبنابر حكم الهى سنگسار شده ، نماز ميت
گزارد (يعنى او هر چند گناهكار است ، ولى كـافـر نـشـده وبـا او مـانند ديگر
مسلمانان عمل مى شود) وميراث او را به خانواده اش سـپرد؛ يعنى پيامبر صلّى اللّه
عليه وآله آنان را براى گناهشان كيفر مى داد وحدود الهى را جـارى مـى سـاخـت ؛ ولى
سـهـم اسـلامـى آنـان را از بـيـن نـمـى بـرد. پـس تنبيه ، مانع شمول رحمت اسلامى
نمى شود.
5. اسـتـفـاده از قـدرت تـنـبـيـه وزور، ابـزارى براى تشويق افراد متعهد وپاى بند
است ؛ حضرت عليه السّلام در فرمان جامع خود مى فرمايد:
ولا يـكـونـنّ المـحـسـن والمـسـيـئ عـنـدك بـمـنـزلة
سـواء، فـانّ فـى ذلك تـزهـيـدا لاهـل الاحـسـان فـى الاحـسـان ، وتدريبا لاهل
الاسائة على الاسائة ، واءلزم كلاّ منهم ما اءلزم نفسه .(619)
وقـطـعـا نـبايد نيكوكار وبدكار، نزد تو جايگاه مساوى داشته باشند؛ زيرا اين كار
موجب بـى رغـبـتى نيكوكاران به كار نيك وواداشتن (تشويق ) بدكاران به كار بد مى
شود. هر گـروه را بـا آن چـه خـود را بـا آن ملازم كرده ، ملازم وهمراه ساز
(نيكوكار را پاداش نيكو وبدكار را عقوبت كنيم ).
مفاسد قدرت
در اين كه قدرت در انواع آن ، فى نفسه ، زمينه ساز فساد، انحصارطلبى ، خود كامگى ،
كـبـر ونـخـوت ، خـشـونـت وخـون ريـزى وزور گـويـى وستم است ، جاى شك وترديد نيست
وسـخـنـان حضرت عليه السّلام در خطبه هاى 30 و 229 ونامه هاى 26 و 53 وحكمت 152،
گواه بر اين واقعيت است . ناگفته پيدا است كه قدرت ـ از هر نوع آن كه باشد ـ اگر در
جهت درست ، كه همان تعالى ورشد فرد وجامعه است واز آن به هدايت ويا عدالت ورفع ظلم
ياد مى شود، استفاده نمى شود، يقينا زمينه ساز مفاسد بسيار خواهد بود.
بـرخـى از مـفـاسـد اجـتـمـاعـى قـدرت مـهـار نـشـده ، بـه قـرار ذيل است :(620)
1. عينيت حاكميت شيطان : حضرت در خطبه 192 ضمن بر حذر داشتن مردم از اطاعت شيطان ،
مـتـكـبـران وسـركـشـان وكـسـانـى كـه قدرت فراوان ومهار نشده دارند، را فريفته
شيطان معرفى كرده ونتيجه عملكرد ايشان را زير پا گذاشتن احكام الهى وحاكميت شيطان
مى داند.
2. سلب آزادى هاى عمومى : حضرت عليه السّلام همواره مردم را از رفتارهاى حقارت آميز
در بـرابـر زمـامـداران اسلامى ، كه موجب سلب خود به خودى آزادى هاى عمومى مى شود،
بر حذر داشته وتاءكيد مى كرد كه آن گونه كه با ستم كاران وجباران رفتار مى كنند
وسخن مـى گـويـنـد، با من رفتار نكنيد ودر ادامه ، اشاره مى فرمايد كه اگر كفايت
الهى ، همراه زمامدار نباشد، هيچ گاه مصون از خطا نخواهد بود.(621)
3. رواج چـاپـلوسـى وتـمـلق در مـيان مردم وروى كار آمدن يك قشر متملق در هياءت
حاكمه : حـضـرت عـليـه السـّلام در ادامه سخن قبل ، از مردم مى خواهد كه با ايشان
منافقانه رفتار نـكـنـد(622)
كـه اگـر دورويـان ، ابـزار قدرت را به دست گيرند، حق گويان يا مهر سكوت بر لب مى
نهند ويا در زندان هاى جور، جان مى سپارند.
4. از بين رفتن ثبات سياسى : قدرتى كه مهار نشده باشد، بازيچه هوس هاى شيطانى
خـواهـد شـد واراذل را پـيـرامـون خـود جـمـع خـواهـد كـرد ومـوجـب خـانـه
نـشـيـنـى افـاضـل خواهد شد. نهايتا استبداد وخشونت ، تاءليف ، تاءليف قلوب را به
كينه ودشمنى تـبـديـل مـى كـنـد وبـيـت المـال را تـخـليـه كـرده ونـظـام سـيـاسـى
را در آسـتـانـه تزلزل وسقوط قرار خواهد داد امام على عليه السّلام نظام سياسى
خليفه سوم را در خطبه شقشقيه ، بر اين اساس توصيف مى كند.(623)
5. از بين رفتن برترى قانون (رابطه گرايى به جاى قانون گرايى ): قانون براى بـه
نـظـم كـشـيـدن جامعه وجلوگيرى از خروج از حد ومرزها است . قدرت مهار شده ، براى
اجـراى ايـن قـانـون بـه كـار گـرفـتـه مـى شـود وهـر حـركـت غـيـر قـانـونـى را
مـخـل نظام دانسته وبا آن مقابله مى كند؛ اما قدرت مهار نشده ، كه قانون را مانع
تجاوزات خود به حد ومرزها مى داند، آن را زير پا مى گذارد.
6. سـقـوط ارزش هـاى انـسـانـى : در جـايى كه قدرت مهار نشود وروز به روز، به روند
افـزون طـلبـى خـود ادامـه دهـد، بـه بـيـان حـضرت عليه السّلام ، جنون قدرت پيدا
كرده
(624) وكـم كـم فـريـاد انـا ربـّكـم الاعـلى
سـر مى دهد. بديهى است اين قـدرت ، نـه تـنـهـا زمـيـنـه ساز تعالى انسان ها نخواهد
بود، بلكه به علت تبعات آن ، ارزش هاى انسانى نيز سقوط خواهد كرد.
7. اخـلاق سـرمـايـه دارى وحـيـف ومـيـل بـيـت المـال ومـنـابـع مـالى مـردم : اگـر
قـدرت كـنـترل نشود، در ابعاد مختلف ، از جمله ، ازدياد قدرت مالى ، افزايش پيدا
خواهد كرد. اين امـر بـاعـث مـى شود كه نه تنها خوى ساده زيستى از بين برود، بلكه
سبب مى گردد كه خـوى سـرمـايـه دارى ـ حـتـى بـه قـيـمـت حـيـف ومـيـل بـيـت المال
ـ جايگزين آن شود. عتاب شديد امام عليه السّلام به عثمان بن حنيف ، به علت شركت در
يك ميهمانى اشرافى را مى توان در اين جهت تفسير كرد.(625)
مهار قدرت
مـكـتـب تـربـيـتى اسلام براى پرهيز از فسادهاى ناشى از قدرت مهار نشده ، راه كار
مهار قدرت را در دو بخش مهار درونى ومهار بيرونى تبيين مى كند:
الف ) مـهـار درونـى قـدرت : نـهـج البـلاغـه تـبعيت از هواى نفس را ريشه سوء
استفاده از قدرت معرفى مى كند(626)
وبراى مهار آن ، تقوا وطاعت الهى را پيشنهاد مى كند:
... اءمـره بـتـقـوى اللّه ، وايـثـار طـاعـتـه ، واتّباع
ما اءمر به فى كتابه من فرائضه وسننه ، التى لا يسعد اءحد الاّ باتّباعها، ولا يشقى
الاّ مع جحودها واضاعتها.(627)
(عـلى ) او (مـالك ) را بـه تقواى الهى فرمان مى دهد واين كه اطاعت خدا را بر ديگر
كارها مـقـدم دارد، وآن چه را در كتاب خدا آمده (از واجبات وسنت ها) پيروى كند؛
دستورهايى كه جز بـا پـيـروى از آن هـا رسـتگار نخواهد شد وجز با نشناختن وضايع
كردن آن ها، جنايت كار نخواهد گرديد.
بيشترين سفارش هاى حضرت عليه السّلام به خود، ياران وكارگزارانش ، اختصاص به همين
رعايت تقواى الهى (كه همان احساس حضور در محضر خدا به عنوان بهترين مهار كننده
درونى انسان است ) دارد.
ب ) مـهـار بـيـرونـى : در بـاب مـشـاركـت در تـوزيـع قـدرت
بـيان شد كه نـمـودهـاى آن مـشـاركـت ، در واقـع ابـزار بـيـرونـى كنترل قدرت سياسى
هستند كه عبارتند از: بيعت ، شورا، نصيحت ، امر به معروف ونهى از مـنـكر، حق
استيضاح زمامدار و... نكته ديگرى كه حضرت عليه السّلام در اين باره سفارش مـى
كـنـد. جـلوس بـا مـردم
(628) وعـدم اخـتـفـا از مـردم
(629) واطـلاع رسـانـى دقـيـق وكـامـل (مـگـر در مـورد اسرار جنگى ) به
مردم
(630) است واين كه در نشست با مردم ، از ثناگويى ها وچاپلوسى ها ممانعت
شود.(631)
آخـريـن كـلام ايـن كـه حـضـرت عـليـه السـّلام در نـامـه 53، حـفـظ تعادل ونفى
افراط وتفريط را شرط استفاده درست از قدرت معرفى مى كند.
فصل ششم : نظم وامنيت در نهج البلاغه
تعريف ومبانى نظم
نـظم را در لغت ، به آرايش ، ترتيب وتوالى معنا مى كنند؛ اما در اصطلاح ، اين كلمه
، در حـوزه هـاى مختلف ، معناى متفاوتى دارد. آن چه در اين تحقيق ، مورد توجه است
ويكى از كار ويژه هاى اساسى حكومت به حساب مى آيد، نظم اجتماعى است .
در تـعـريـف نـظـم اجـتـمـاعـى ، تـعـامـل چـهـار مـجـمـوعـه از عوامل اجتماعى ،
مورد توجه قرار مى گيرد:
1. مجموعه آرمان هاى مشترك
ارزش شناسى ، وجودشناسى ، تكليف شناسى ، زيبا شناسى
2. مجموعه هنجارهاى مشترك
هنجارهاى اخلاقى ، هنجارهاى اجتماعى ، هنجارهاى قانونى ، هنجارهاى رويه اى
3. مجموعه تعاملى مشبك
روابط گفتمانى ، روابط اجتماعى ، روابط سياسى ، روابط مبادله اى
4. مجموعه مواضع اجتماعى مشبك
ذهنيت موضعى ، نقش اجتماعى ، رتبه اجتماعى ، سرمايه اجتماعى
بـا تـوجـه بـه ايـن مـجـمـوعـه چـهـارگـانـه ، نـظـم اجـتـمـاعـى را تـركـيـب
ونـفـوذ مـتـقـابـل مـشبك آرمانى ، هنجارى ، تعاملى وفرصتى تعريف مى كنند. به بيان
ديگر، نظم اجـتـماعى ، نتيجه نفوذ متقابل مجموعه هاى مشترك آرمانى وهنجارى ، با
شبكه هاى فرصتى وتـعـامل كنش گران فردى وجمعى است . نمودار زير، نشان دهنده تركيب
مولّد نظم اجتماعى است :
در اين تعريف ، براى نظم اجتماعى ، دو وجه اساسى در نظر گرفته شده است :
الف ) وجه هنجارى درونى
ب ) وجه ابزارى بيرونى
(632)
لذا در شكل گيرى يك جامعه ، دو عامل ، سهم اصلى را دارند:
اول ، عـقـلانـيـت مـشـتـرك ورسـمـى ، كـه پـايـه تـوجـيـهـات اءعمال اعضاى جامعه
است وعامل درونى شناخته مى شود.
دوم ، سازماندهى خاص ومسلط، كه آن را عامل بيرونى مى خوانند.
از آن چـه گـذشـت ، روشـن مـى شـود كـه روابـط مـيـان انسان ها در هر جامعه اى ، بر
نظم وقـواعـد خـاصـى اسـتـوار اسـت . اسـاس اين نظم اجتماعى نيز بر اين است كه مردم
وحكومت بـدانـنـد كـه چـه انتظارات متقابلى از يكديگر دارند. به بيان ديگر، نظم
اجتماعى در هر جامعه ، بر شبكه گسترده اى از نقش ها استوار است . نقش هاى اجتماعى
نيز معرف دو چيزند:
اول ، وظايف افراد در برابر يكديگر.
دوم ، حقوق آنان براى واداشتن افراد، به ايفاى وظايف خود.
بـنـابـرايـن ، نـظـم جامعه ، بر انجام وظايف واستيفاى حقوق ، كه همان ايفاى نقش ها
است ، استوار است
(633).
در نتيجه ، بى نظمى وناهنجارى در يك جامعه ، هنگامى پديد مى آيد كه اعضاى آن جامعه
، به وظايف خود عمل نكنند يا به وظايف خود ناآگاه باشند.
استراتژى هاى استقرار نظم
نـظـم اجـتـمـاعى ، نمادى از يك جامعه همگون است ؛ زيرا همگونگى ، فرآيند متحد كردن
يك جـامعه است ، فرآيندى كه مى كوشد آن جامعه را جامعه هماهنگى بسازد وبر نظمى
استوار كند كه توسط اعضاى آن جامعه ، به صورت نظم ، حس شده باشد.(634)
هـم چـنـان كـه گـفـتـه شـد، ايـن هـمـگـونـى يـا نـظـم اجـتـمـاعـى ، بـه بـرخـى
عوامل بيرونى ، به عنوان ابزار نياز دارد كه مهم ترين آن ها قدرت سياسى حاكم است .
به بيان ديگر، ايجاد همگونى يا نظم اجتماعى ، از كار ويژه هاى اساسى قدرت سياسى
حـاكم بر يك جامعه است ؛ زيرا حكومت با وسايل وابزارى كه در اختيار دارد، در دو بخش
، ايجاد همگونى وتوسعه آن مى تواند مؤ ثر باشد.
برخى از استراتژى هاى دولت ، در اين زمينه ، عبارتند از:
1. استقرار قواعد وآيين ها
ايـن وسـيـله ، بيش ترين تاءثير را در همگون سازى اجتماع دارد. اين قواعد وآيين ها،
ضمن تـبـيـيـن وظايف وحقوق اعضاى جامعه (وبه عبارتى نقش هاى اجتماعى ) روشن مى
سازند كه ارتـبـاطـات در جـامعه ، به چه صورتى بايد باشد كه نتيجه آن ، محدود كردن
تعارض هـا، بـرقـرارى سـازش هـا ودر نـهـايـت ، ارائه يـك شكل وهماهنگى خاص ، در
اجتماع است كه همان ، نظم اجتماعى را تاءمين مى كند.
2. توسعه سازمان دسته جمعى
اگـر حـكـومـت بـتـوانـد خـدمـات دسته جمعى وعمومى را گسترش دهد ودر قالب يك برنامه
ريـزى جـامـع ، هـمـاهـنـگى عمومى در جامعه به وجود آورد، نقش خود را در ايجاد
همگونى در جامعه ، بهتر ايفا خواهد كرد.
3. آموزش وپرورش وتبليغات
همگونى اجتماعى ، در عين حال كه مبتنى بر عوامل مادى ، مانند عدالت در توزيع ،
فراوانى اقـتـصـادى وتـوسـعـه اسـتـقـلال اسـت ، بـر تـصـورات ذهـنـى جـمـعـى ـ كـه
محصول نوع تبليغات موجود در جامعه است ـ تكيه بسيارى دارد. چه بسا جوامعى كه در آن
ها توزيع ، عادلانه است ، ولى پندار عمومى ، مبتنى بر توزيع ظالمانه است ويا برعكس
.
ايـن جـا اسـت كه نقش تبليغات ووسايل ارتباط جمعى وآموزش هاى رسمى وغير رسمى ، در
ذهـنـيـت سازى جامعه ، تاءثير خود را نشان مى دهد. لذا تربيت وتبليغات در سطوح
مختلف جامعه ، از ابزار ووسايلى است كه مى تواند ذهنيت صحيح را در اين زمينه به
وجود آورد.
4. استفاده از اجبار اجتماعى
هم چنان كه در مباحث قدرت سياسى گفته شد، استفاده از قدرت ، زور واجبار، آخرين
وسيله براى همگون كردن جامعه است .(635)
ايـن نـظـريـه بـر ايـن عـقـيـده اسـت كـه پـيـشـرفـت فـنـى واقـتـصـادى ، از مـهـم
تـريـن وسـايـل توسعه ورشد همونگى است ؛ زيرا اين پيشرفت ، اولا موجب كاهش تنش هاى
ناشى از نايابى است وعدم توازن وتناسب عرضه وتقاضا را از بين مى برد؛ ثانيا خشن
ترين نـوع سـتـم انـسـان بـر انـسـان را، كـه در برده دارى تجلى پيدا مى كند، حذف
خواهد كرد وبـردگـان مـكـانـيـكـى را بـه جـاى بـردگـان انـسـانـى ، مطرح خواهد
ساخت ؛ ثالثا اين پـيـشـرفـت فـنـى واقـتـصادى ، نه تنها در رفع تضادها مؤ ثر است ،
بلكه با گسترش ارتباطها وتفاهم وهم بستگى ميان انسان ها، همگونگى مثبت را رشد مى
دهد.(636)
ديـدگـاه ديـگـرى دربـاره نـظـم اجـتـمـاعـى مـطـرح اسـت مـبنى بر اين كه تعهد،
انديشه ، پـول وزور، پـاسـداران اصـلى نـظـم اجـتـمـاعـى هـسـتـنـد؛ امـا ايـن كـه
كـدام يـك از ايـن عـوامـل ، نـقش بيش ترى در نظم اجتماع دارند، بستگى به فاز جامعه
دارد؛ يعنى در جامعه اى كـه در فـاز اقتصادى است ، پول وثروت ، تكيه گاه مهم نظم
اجتماعى است ودر جامعه اى كـه بـا فـاز سياسى شناخته مى شود، نظم ، بيش تر بر زور
اتكا دارد واگر جامعه در فـاز فـرهنگى باشد، انديشه ، تكيه گاه مهم نظم اجتماعى
خواهد بود وسرانجام ، در جامعه اى با فاز اجتماعى ، نظم اجتماعى ، وابستگى بيش تر
به تعهد دارد.(637)
ابعاد نظم اجتماعى
نـظـم اجـتـمـاعـى ، داراى چـهـار بـُعد اقتصادى ، اجتماعى ، سياسى وفرهنگى است .
هر چند امـروزه نـظـم جـامـعى را به عنوان نظم نو، در كنار ابعاد چهار گانه نظم
مطرح مى كنند. جـدول ذيـل مـقـايـسـه اى بـيـن نظم هاى پنج گانه را نشان مى دهد كه
در محورهاى مختلف ، شاخصه هاى هر كدام بيان شده است .(638)
نظم اجتماعى در نهج البلاغه
گـفتيم كه سياست در فرهنگ اسلامى ، مديريت ، توجيه وتنظيم زندگى اجتماعى انسان ها
در مـسـيـر حيات معقول است ،(639)
كه به عنوان يك وظيفه وتكليف الهى ، متوجه كسانى است كه قدرت آن را داشته باشند.
بـنـابـرايـن ، شـنـاخـت نـيـازهـاى فـرد وجـامـعـه وتـاءمـيـن عـوامـل مـرتـفـع
كـنـنـده ايـن نيازها براى كسانى كه قدرت وديگر شرايط آن را دارند، يك تـكـليـف
مقدس در حيات اجتماعى است . بر اين اساس ، مشاركت همه آحاد جامعه ، اعم از دولت
ومـلت ، بـراى تـنـظـيـم روابـط اجـتـمـاعـى وتـحـقـق نـظـم اجـتـمـاعـى ، كـه
زمـيـنـه سـاز نـيـل بـه حـيات معقول است ، ضرورى مى باشد وبه عنوان يك ارزش الهى
به آن نگاه مى شـود. حـتـى دعـوت خـداونـد در آيـات الهـى ، مـبـنـى بـر اجـابـت
دعـوت خـدا ورسـول ، براى رسيدن به حيات وحيات طيبه ، مى تواند از باب تاءكيد بر
همين ارزش الهـى باشد.(640)
علاوه بر اين ، هم چنان كه رشد حيات فردى انسان ، نيازمند شناخت قوانين مربوطه
واجراى آن است ، حيات اجتماعى نيز براى رشد خود، نيازمند شناخت قوانين واجـراى
قـوانـيـن اجـتـمـاعـى اسـت تـا بـه رشـد خـود، يـعـنـى حـيـات معقول برسد.
مردان بزرگ تاريخ ، خلاصه عمر خود را در آخرين وصاياى خود بيان مى كنند. امام على
عليه السّلام در آخرين وصاياى خود به فرزندان عزيزش وهمه كسانى كه تا قيامت ، مى
خـواهـنـد از ايـن كـلام بـهـره مـنـد شوند، تقواى الهى را در كنار نظم در امور،
توصيه مى فرمايد،(641)
كه شايد كنايه از اين باشد كه تقوا، به عنوان نظم درونى ، ونظم ، بـه عـنـوان
تـقـواى بـيرونى ، بر هر مؤ من ومسلمانى واجب است . كسانى كه تقوا (تنظيم بـاورهـاى
درونـى ، بـر اسـاس احـساس حضور در محضر خداوند) ويا نظم در امور (تنظيم اعـمـال
بـيرونى ، بر اساس باورهاى درونى ) را نداشته باشند، بهره اى از رهروى راه هدايت ،
كه همان راه انبيا واوصيا است ، نخواهند داشت .
حضرت عليه السّلام در خطبه منبريه ، در بيان فلسفه حكومت اسلامى ، اصلاح امور ـ كه
ناشى از تنظيم امور اجتماعى انسان ها است ودر سايه آن ، بندگان الهى در امنيت زندگى
خواهند كرد ـ را بيان مى فرمايد:
اللّهـمّ انـّك تـعـلم ... ونـظـهـر الاصـلاح فـى بـلادك ،
فـيـاءمـن المـظـلومـون مـن عـبـادك
(642).
عـلاوه بـر ايـن ، در كـلام امـام عـليـه السـّلام تـنـظيم روابط فردى واجتماعى
انسان ها، در فلسفه بعثت انبيا وامامت اوصيا بيان شده است . امام عليه السّلام در
يكى از خطبه ها، ضمن تـبـيـيـن فـرهـنـگ جـاهـليـت ، جـايگاه بعثت پيامبر اكرم صلّى
اللّه عليه وآله را تشريح مى فرمايد:
انّ اللّه بـعـث مـحـمـدا صـلّى اللّه عـليـه وآله نـذيـرا
للعـالمـيـن ، واءمـيـنـا عـلى التـّنـزيـل ، واءنـتـم مـعـشر العرب على شرّ دين ،
وفى شرّ دار، منيخون بين حجارة خشن ، وحـيـّات صمّ، تشربون الكدر، وتاءكلون الجشب ،
وتسفكون دماءكم ، وتقطعون اءرحامكم ، الاصنام فيكم منصوبة والاثام بكم معصوبة .(643)
خـداونـد، پـيـامـبر اسلام ، حضرت محمد صلّى اللّه عليه وآله را هشدار دهنده
جهانيان مبعوث فـرمـود تـا امـيـن وپـاسدار وحى الهى باشد. آن گاه كه شما ملت عرب ،
بدترين دين را داشـتـه ودر بـدتـرين خانه ها زندگى مى كرديد. ميان غارها، سنگ هاى
خشن ومارهاى سمى خطرناك فاقد شنوايى ، به سر مى برديد، آب هاى آلوده مى نوشيديد
وغذاهاى ناگوار مى خورديد، خون يكديگر را به ناحق مى ريختيد وپيوند خويشاوندى را مى
بريديد، بت ها ميان شما پرستش مى شد ومفاسد وگناهان ، شما را فرا گرفته بود.
در ايـن كـلام امـام عـليـه السـّلام بـه خـوبى ديده مى شود كه جامعه جاهلى عرب ،
اختلالات مـخـتـلفى از جمله ، اختلالات نمادى ، هنجارى ، رابطه اى وتوزيعى داشته
وبعثت بوده كه بـا طـرح حـيـات مـعقول ، نظم اجتماعى را به عنوان ارمغان مكتب
توحيدى اسلام ، به ايشان عرضه داشته است .(644)
در بـحـث اسـتـراتـژى هـاى ايـجـاد نـظم اجتماعى ، چهار استراتژى مهم ، مورد توجه
قرار گـرفـت ودر ايـن مقام ، نگاهى به نهج البلاغه مى كنيم تا بيان حضرت عليه
السّلام را در اين باره بررسى كنيم :
1. قـانون مدارى ومساوات در اجراى قانون : از مهم ترين استراتژى ها در حكومت امام
عليه السـّلام بـرقـرارى نـظـم اجـتـماعى بوده است . قانونى كه امام عليه السّلام
مبناى تنظيم روابـط اجـتـمـاعـى مـى دانـد، قانون وحدود الهى است كه در بيان فلسفه
حكومت خود، آن را بيان مى فرمايد:
وتقام المعطّلة من حدودك
(645)
وهـمـيـن قـانـون را در آغـاز فـرمـان جـامع خود به مالك اشتر نخعى ، مبناى روابط
اجتماعى معرفى مى كند:
اءمـره بـتقوى اللّه وايثار طاعته ، واتّباع ما اءمر به فى
كتابه من فرائضه وسننه ، التى لا يسعد اءحد باتّباعها، ولا يشقى الاّ مع جحودها
واضاعتها.(646)
حـضـرت عـليه السّلام سعادت فرد وجامعه را در تنظيم روابط خود بر اساس اوامر الهى
وسـنـن نـبـوى صـلّى اللّه عـليـه وآله دانـسـتـه وشقاوت وناهنجارى هاى فردى
واجتماعى را ناشى از اضاعه اين قوانين مى داند.(647)
حـضـرت عليه السّلام براى حفظ تعادل اجتماعى ، در نامه هاى 47 و51 ياران وفرزندان
خـود را بـه مـسـاوات در اجـراى قـانـون دعـوت مـى فـرمـايـد، حـتـى دربـاره قاتل
خود، هر چند امام جامعه را به شهادت رسانده ، ولى حدود الهى اقتضا مى كند كه همه
افـراد، در بـرابـر قـوانـيـن الهـى مـسـاوى بـاشـنـد ولذا هـيچ تبعيضى پذيرفته
نخواهد بود.(648)
حتى هم چنان كه در بيان حقوق دشمنان واقليت ها متذكر شديم ، حضرت عليه السّلام پاى
بندى به عهد وپيمان هايى كه با دشمنان بسته شده را يك فريضه اى الهى ومبناى نظم
اجتماعى شمرده وبر آن تاءكيد مى كند.(649)
2. توسعه سازمان در ارائه خدمات مشترك وهماهنگى هاى عمومى : حضرت عليه السّلام در
نـامـه 53، هـم دربـاره تـوسـعـه صـنـعـت وبـازرگـانـى وحـمـايـت دولت از
صـنـعـتـگـران وبـازرگـانان ، كسانى كه مى توانند با چرخاندن چرخ هاى اقتصادى
جامعه ، زمينه ساز نـظـم اجـتـمـاعـى بهتر باشند، توصيه مى فرمايد وهم زمامداران
خود را از آفات تجارت ونـگرش سوداگرانه در اقتصاد، آگاه مى سازد وخاطر نشان مى كند
كه وظيفه حكومت است كه با هماهنگى ونظارت وبازرسى ، مانع بروز اختلالات اقتصادى
شود:
ثمّ استوص بالتجّار وذوى الصّناعات ... فانّهم موادّ
المنافع ، واءسباب ، المرافق ، وجـلاّ بـهـا مـن المباعد والمطارح فى برّك وبحرك ،
وسهلك وجبلك ، وحيث لا يلتئم النّاس لمواضعها...واعلم مع ذلك ، اءنّ فى كثير منهم
ضيقا فاحشا، وشحّا قبيحا....(650)
سـپـس سـفـارش مـرا بـه بازرگانان وصاحبان صنايع بپذير... زيرا آنان منابع اصلى
مـنـفـعـت ، وپـديـد آوردنـدگـان وسـايـل زنـدگـى وآسـايـش ، وآورنـدگـان وسـايـل
زنـدگـى از نقاط دور دست ودشوار هستند، از بيابان ها ودرياها ودشت ها وكوهستان ها،
جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند... اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان
، كسانى هستند كه تنگ نظر وبد معامله وبخيل واحتكار كننده اند...
3. تـبـليـغـات واطـلاع رسـانـى : عـنصر تربيت ، انسان سازى ، تبليغ واطلاع رسانى ،
براى ارائه آگاهى هاى لازم به افراد جامعه (تا ذهنيت درستى درباره نظام اجتماعى
داشته بـاشـنـد وهـمـيـن ذهـنين وباور دست ، ايشان را بر حفظ نظم اجتماعى ترغيب
كند) فراوان در كلمات حضرت عليه السّلام مورد توجه قرار گرفته است .
حضرت عليه السّلام تعليم وتربيت جامعه را يكى از حقوق جدى مردم ، كه بر عهده حكومت
است ، برمى شمرد:
فامّا حقّكم على ... تعليمكم كيلا تجهلوا وتاءديبكم كيما
تعلموا.(651)
حضرت عليه السّلام در شگفت ترين نامه خود به معاوية بن ابى سفيان ، سياست اسلامى
وديـنـى را تربيت درست انسان ها معنا كرده وآن را شاءن انبيا واولياى الهى دانسته
ومسلك معاويه وامثال او را متابين با مسلك سياست مداران دين الهى معرفى مى كند.(652)
بديهى است هر نظام سياسى ، كه تربيت وتعليم وتبليغ را در راه انسان سازى ، اساس
كـار خـود قرار داده است به گونه اى حركت مى كند كه باور مردم به بنيان هاى فكرى ،
كه اساس نظم اجتماعى است ، اولا حفظ شود وثانيا رشد پيدا كند.
بـر هـمـيـن اسـاس ، حـضـرت عـليـه السّلام آگاهى دادن به مردم از واقعيات موجود
جامعه ، خـدمـات ، دشـمنى ها ونفاق افكنى ها را از وظايف جدى حكومت واز خط مشى هاى
اساسى نظام اسلامى مى داند.(653)
دو اصل مهم در سياست هاى تبليغاتى در نهج البلاغه
اول ، احترام به افكار عمومى ، كه قبلا در بحث حقوق سياسى ، توضيح داده شد.
دوم . دورى از مـنت ، غلو وخلف وعده : ايّاك والمنّ على
رعيّتك باحسانك ، اءو التزيّد فيما كـان مـن فـعـلك ، اءو اءن تـعـدهـم فـتـتـبـع
مـوعـدك بـخـلفـك ، فـانّ المـنـّ يـبـطـل الاحـسـان ، والتـّزيـّد يـذهـب بـنـور
الحـقّ، والخـلف يـوجـب المـقـت عنداللّه والناس ، قال اللّه تعالى : (كبر مقتا
عنداللّه اءن تقولوا ما لا تفعلون .(654)
بـا خـدمـت بـه مردم ، بر آنان منت مگذار، ودر عملكردت گزافه گويى نكن ، واز دادن
وعده هـايـى كـه به جا آوردنشان را نتوانى وبه آن ها پشت پا مى زنى ، دورى گزين كه
منت ، خدماتت را بى بها مى كند، گزافه گويى ، فروغ حق را بى رنگ مى سازد وخلف وعده
، خـشـم خـدا وخـلق را بـر مـى انـگـيـزد كـه خـداى مـتعال مى فرمايد:
گفتن آن چه بدان عمل نمى كنيد، خشم خدا را موجب مى شود.
4. اجبار اجتماعى : در نظام اسلامى تنبيه واجبار نيز نوعى رحمت است ؛ زيرا براى
كسانى از اجـبـار وتـنـبـيـه استفاده مى شود كه راهى جز اين ، براى قرار دادن ايشان
در مسير حفظ نـظـم اجـتـمـاعـى ، كـه زمـيـنـه سـاز رسـيـدن بـه حـيـات معقول است ،
وجود ندارد.
در بـخـض هـاى قـبـل بـيـان شـد كه حضرت عليه السّلام يكى از ويژگى هاى بارز نظام
اسلامى را مدارا با مردم وپرهيز از خشنونت وخون ريزى مى شمارد؛(655)
اما هم چنان كه در جـسـم انـسـان ، گـاهى عضوى دچار مشكل مى شود وسلامت جسم ، جز با
جراحى ويا قطع عـضـو فـاسـد، حـاصـل نـمى شود، در جامعه انسانى نيز اگر سلامت
اجتماع ، جز با شدت وتنبيه يك عضو حاصل نشود، عقل ، شرع وعرف حكم مى كنند كه براى
مصلحت عمومى جامعه ، استفاده از اجبار، تنها راه حل است .
حضرت عليه السّلام مظهر صفات خداوندى است كه درباره اش مى خوانيم :
اءيـقـنـت اءنـّك اءرحـم الراحمين فى موضع العفو والرّحمة ،
واءشدّ المعاقبين فى موضع النّكال والنّقمة .(656)
لذا رفـتـار امـام عـليـه السـّلام با مخالفان نظام سياسى ، در زمان ايشان ، گواه
بر اين مـطـلب اسـت كـه در سـركـوبـى تـوطئه ، با استفاده از اجبار اجتماعى ، به
تنبيه معاندان پرداخت وآتش فتنه هاى جمل ، صفين ونهروان را خاموش گردد.(657)
نظم وبى نظمى
از آن چـه گـذشـت ، روشـن شـد كـه نـظـم اجتماعى از ديدگاه نهج البلاغه ، بر اصولى
استوار است كه آن ها را در شمار اصول اوليه حكومت بيان كرديم وعبارتند از:
1. حـق مـدارى وحـق مـحـورى ، بـا معانى مختلفى كه براى حق مطرح است (حق به معناى
خدا، قانون ، قرآن وحقوق ).
2. عدالت وتبعيض ستيزى كه نتيجه آن ، تعادل اجتماع است .
3. مردم دارى .
4. هدايت محورى .
امـام عـلى عـليـه السـّلام هـر حـركـتـى را كـه بـر خـلاف مـسـيـر ايـن اصول ومخل
نظم اجتماعى جامعه مشاهده يا پيش بينى مى كرد، نخست درصدد پيش گيرى از بـروز آن بـر
مـى آمـد ودر صـورت وقـوع ، در مـرحـله اول ، بـا نـصـيحت ، پند وموعظه ، براى رفع
آن مى كوشيد؛ اما در مرحله آخر، براى حفظ نظم اجتماعى ، به مقابله با آن مى پرداخت
.
آمـارى كـه از خـطبه ها ونامه هاى حضرت (در برخورد با سه گروه بزرگى كه در نظم
اجتماعى زمانه حضرت عليه السّلام اختلال كرده بودند) وجود دارد، گواه بر اين مدعا
است . رفـتـار بـا بـرادر خـود، عـقـيـل بـن ابـى طـالب ونـيـز بـا طـلحـه وزبـير
وبرخورد با پيشنهادهايى كه به حضرت عليه السّلام مبنى بر مماشات با بعض دشمنان و...
مى شد، هـمـه نـشـان مـى دهد كه آن چه معيار نظم درست براى حضرت عليه السّلام بوده
، حفظ اين اصـول بـوده اسـت وجـامعه اى كه داراى اين اصول نباشد، حتى اگر در ظاهر،
جامعه آرامى بـاشـد، ولى از نـظـمـى كـه جـامـعـه انـسـانـى را بـه حـيـات معقول مى
رساند، بى بهره خواهد بود.
نظم وآزادى
امـام المـتـقين عليه السّلام بنا بر فرهنگ نورانى اسلام ، آزادى را يكى از عطيه
هاى الهى معرفى مى كند:
لاتكن عبد غيرك وقد جعلك اللّه حرّا.(658)
وبـديـهـى است كه در نظام سياسى شكل گرفته به دست حضرت عليه السّلام اين عطيه الهـى
، نـه تـنـهـا بـايـد مـحـافـظـت شـود، بـلكـه بـايـد زمـيـنـه تـوسـعه آن نيز
فراهم گردد؛(659)
اما هم چنان كه آزادى ، يك ارزش است ، نظم اجتماعى نيز يك ارزش در جامعه اسـلامـى
اسـت واز آن جـا هـمـه ايـن اصـول بـايـد مـكـمـل يـكـديـگـر، در نيل جامعه به حيات
معقول باشند، طبيعى است كه خود به خود، نسبت به يكديگر قيودى را بـه وجـود مـى
آورنـد، لذا بـراى ايـن كـه آزادى ، اخـتـلالى در نـظـم اجـتـماعى ايجاد نكند،
مرزهايى براى آن مطرح مى كنند كه مهمترين آن ها قانون واخلاق است .
در هـمـه جـوامـع ، در مـرحـله اول ، قـانون ، هم تضمين كننده آزادى وحامى آن است
وهم مشخص كـنـنده مرزهاى آن ، ودر مرحله بعدى ، اخلاق وارزش هاى آن است كه براى
آزادى ، مرزهايى را بـه وجـود مـى آورد؛ امـا در ديدگاه امام عليه السّلام هر جا
سخن از قانون مى شود، مراد قـانـون شرع مقدس اسلام است كه اخلاق اسلامى را نيز در
بر دارد واين قانون جامع ، با در نظر گرفتن حقوق فردى واجتماعى افراد وحكومت ،
مرزهايى براى آزادى (از آن جهت كه اختلالى در نظم اجتماعى به وجود نياورد) بيان
كرده است .
1. رعايت حدود ومقررات شرعى : هيچ مكتبى از جمله مكتب اسلام ، آزادى بى قيد وشرط
ومطلق را جـايـز نـمى داند؛ چون قبول آزادى مطلق ، به معناى جواز هرج ومرج اجتماعى
خواهد بود ودر نـهـايـت ، بـه نـفـى آزادى خـواهـد انـجـامـيـد. پـس بـه حـكـم عقل
وشرع ، آزادى بايد محدود به حدود مقررات شرعى باشد؛ يعنى هيچ كس آزاد نيست وحق
نـدارد احـكـام شـرع اسـلام را نقض كرده وزير پا بگذارد وبه بهانه هاى مختلف ، توقع
نقض حقوق الهى را داشته باشد.
حضرت عليه السّلام خطاب به طلحه وزبير مى فرمايد:
فلمّا اءفضت الىّ نظرت الى كتاب اللّه وما وضع لنا واءمرنا
بالحكم به فاتّبعته ، ومـا اسـتـنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه وآله فاقتديته ،...
واءمّا ما ذكرتما من اءمر الاسوة فانّ ذلك اءمـر لم اءحـكـم اءنـا فـيـه بـراءيـى ،
ولا ولّيـتـه هـوى مـنـّى ، بل وجدت اءنا واءنتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه
عليه وآله قد فرغ منه
(660)
روزى كه خلافت به من رسيد، در قرآن نظر افكندم ، هر دستورى كه داده وهر فرمانى كه
فـرمـوده ، پـيـروى كردم وبه راه ورسم پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله اقتدا
نمودم ... وامـا اعـتراض شما كه چرا با همه به تساوى رفتار كردم ، اين روشى نبود كه
به راءى خـود ويـا بـا خـواسـتـه دل خـود انـجـام داده باشم ، بلكه من وشما اين
گونه رفتار را از دستور العمل هاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله آموختيم ، كه
چه حكمى آورد وچگونه آن را اجرا فرمود. پس در تقسيمى كه خدا به آن فرمان داده ، به
شما نيازى نداشتم .
بـحـثـى كـه دربـاره قـاطـعـيـت در اجـراى حـق وعـدالت ، در اصـول اسـاسـى حـكـومـت
گـذشـت ، مـؤ يـد ايـن مـطـلب اسـت كـه هـيـچ كس از اطرافيان ويا استانداران وغيره
، به خود اجازه نمى داد كه از مسير حق وعدالت وقانون الهى تخطى كند.
2. رعـايـت مـصـالح عـمـومـى : حـضـرت عليه السّلام در نامه اى به حارث همدانى چنين
مى نويسد:
... واحذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه ويكره العامّة المسلمين
.(661)
بپرهيز از كارى كه تو را خشنود مى كند، ولى براى عموم مسلمين ناخوشايند است . يكى
از اصـول فـرهـنـگ اسلامى ، تقديم اهم بر مهم است واين واضح است كه تقدم مصالح
عمومى بـر مـصـالح شـخـصـى ، از مـصـاديـق تـقـدم اهـم بـر مـهـم اسـت واز ايـن اصل
مهم استفاده مى شود كه يكى از قيود آزادى ، رعايت مصالح عمومى است .
3. رعايت حريم خصوصى : از قواعد اصلى وبنيادى در فقه واحكام اسلامى ، قاعده
لا ضـرر اسـت كـه بـر اساس آن ، هيچ كس حق ندارد به بهانه آزادى در انجام
كارى ضـررى بر كسى وارد كند. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله در قضيه سمرة بن
جندب ، كـه بـه بـهـانـه كـاشـتـن يـك درخـت ، در بـاغ شـخـص ديـگـر، هر روز بدون
رعايت حريم خـصـوصى وى ، مى خواست آزادانه وارد حريم خصوصى او شود، دستور قطع درخت
سمره را داده واعـلام فرمودند كه لا ضرر ولاضرار فى الاسلام
(662) هيچ كس به بهانه داشتن آزادى ، نمى تواند ضررى به ديگران وارد كند.
امنيت
امنيت ونظم ، رابطه متقابلى در يك نظام سياسى دارند. لذا انسجام اجتماعى را از كار
ويژه هاى امنيت وامنيت را از ثمرات نظم اجتماعى مى توان به حساب آورد.
در نـظـام سـيـاسـى اسـلام ، امـنيت چترى است كه بايد همه آحاد واقشار جامعه ، از
سايه آن بـهـره مـنـد بـاشـنـد وتنها مجرمان واخلال كنندگان در نظم وامنيت جامعه ،
از اين چتر امنيتى خـارجـنـد مى باشند ونظام سياسى ، نه تنها در برابر آنان تعهد
حفظ امنيت ندارد، بلكه براى حفظ امنيت جامعه ، مسؤ ول است كه از آنان سلب امنيت
كند.
امنيت فردى وسياسى
امـنـيـت در هـمـه جـوانب آن ، به عنوان يكى از اهداف حكومت حضرت عليه السّلام مورد
توجه جـدى بـوده است . امام عليه السّلام نه تنها در آغاز حكومت خود، بيعت تحميلى
را طلب نكرد تـا امـنـيـت فـردى وسـيـاسـى ، مـورد خـدشـه قـرار گـيـرد، بـلكـه در
مـقـابـل سرباز زدن اشخاصى هم چون زيد بن ثابت ، رافع بن خديج ، نعمان بن بشير،
عـبـداللّه بـن عـمـر، اسـامـة بـن زيـد، كعب بن مالك ، كعب بن عجره ، سعد بن ابى
وقّاص ، ابوسعيد خدرى ، فضالة بن عبيد، حسّان بن ثابت ومحمد بن مسلمه ، از بيعت ،
ايشان را آزاد گذاشت .(663)
در حكومت امام عليه السّلام همه مخالفان ودشمنان واقليت ها، از هر گونه امنيتى
برخوردار بـودنـد(664)
وتـا زمـانـى كـه دسـت بـه شورش نزده بودند وبه نظم وامنيت اجتماعى تعرضى نكرده
بودند، از امنيت وآزادى لازم بهره مند بودند؛ ولى هنگامى كه اقدامى علنى يا پنهانى
را عليه نظام ومصالح ملى آغاز كردند، امام عليه السّلام براى حفظ نظم وامنيت جامعه
، پس از ياءس از نصيحت پذيرى ايشان ، با شدت با آنان برخورد كرد ودر واقع ، امنيت
آنان را كه مخل امنيت عمومى جامعه بود، سلب كرد.
امنيت سياسى ـ اجتماعى
امـام عـليـه السـّلام در آغـاز حـكـومـت خـود، تـاءمـيـن امـنـيـت انسان ها در
ابعاد مختلف را اساس قبول حكومت ذكر فرمود:
ونظهر الاصلاح فى بلادك ، فياءمن المظلومون من عبادك .(665)
(مقصود ما از قبول حكومت ، باز گرداندن نشانه هاى دين ) واصلاح آشكار در شهرها
وامنيت بندگان ستمديده است .
قـبـلا يـاد آور شـديـم كـه بـيـعـت با امام عليه السّلام آزادانه وآگاهانه بود
وهيچ گونه اجـبـارى بـراى گـرفتن بيعت براى امام عليه السّلام مطرح نبود تا گفته
شود امنيت كسى سلب شده است . لذا حضرت عليه السّلام مى فرمايد:
بيعت شما با من ، بى انديشه وناگهانى وبى تدبير نبوده است
. در ادامه ، حـضـرت هـمـيـن امـنـيـت را زمـيـنـه سـاز وهـم چـنـيـن نـتـيـجـه
رشـد وكمال معنوى جامعه مى داند.
حـضـرت عـليـه السـّلام هـنـگـامى كه براى سركوبى فتنه پيمان شكنان وآشوب طلبان جمل
، در حركت بودند، نامه اى براى مردم كوفه نوشتند:
مـن عبداللّه علىّ اءميرالمؤ منين الى اءهل الكوفة ، جبهة
الانصار وسنام العرب ، اءمّا بعد، فانّى اءخبركم عن اءمر عثمان حتّى يكون سمعه
كعيانة . انّ النّاس طعنوا عليه ، فكنت رجلا مـن المـهـاجـريـن اءكـثـر اسـتـعبابه
واءقلّ عتابه ، وكان طلحة والزّبير اءهون سير هما فيه الوجيف ، واءرفق حدائهما
العنيف ، وكان من عائشة فيه فلتة غضب ، فاءتيح له قوم قتلوه ، وبايعنى الناس غير
مستكرهين ، ولا مجبرين ، بل طائعين مخيّرين .(666)
از بـنـده خـدا، امـير مؤ منان ، به مردم كوفه كه در ميان انصار، پايه اى ارجمند
دارند ودر عرب ، مقامى بلند. من شما را از كار عثمان آگاه مى كنم ، چنان كه شنيدن
آن ، هم چون ديدن باشد. مردم بر عثمان خرده مى گرفتند. من يكى از مهاجران بودم وبيش
تر خشنودى وى را مى خواستم وكم تر سرزنشش مى كردم ؛ اما طلحه وزبير آسان ترين
كارشان اين بود كه بر او بتازند وبر نجانندش وناتوانش سازند. عايشه نيز سز برآورد
وخشمى را كه از او داشـت ، آشـكـار كـرد ولذا دسـته اى بر او تاختند وغرق خونش
ساختند. پس مردم ، بدون اكراه واجبار ودر فضايى آزاد واز سر ميل واختيار، با من
بيعت كردند.
حـضـرت عليه السّلام در اين كلام ، هم از اهتمام خود در باب حفظ امنيت ، در زمان
عثمان سخن مـى گـويـد، هـم درباره هر گونه اختلال در امنيت اجتماعى ، هشدار مى دهد
وهم بيعت مردم با خود را به دليل درخواست امنيت ، مطرح مى كند.
حضرت عليه السّلام در فرمان جامع خود خطاب به مالك اشتر، پيوند بين امنيت سياسى ـ
اجتماعى را با امنيت معنوى وفرهنگى وامنيت اقتصادى وشغلى بيان مى فرمايد:
واجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرّغ لهم فيه شخصك ... حتّى
يكلّمك متكلّمهم غير متتعتع ، فـانـّى سـمـعـت رسـول اللّه صـلّى اللّه عـليـه وآله
، يـقـول فـى غـيـر مـوطـن ، لن تـقـدّس اءمّة لا يؤ خذ للضّعيف فيها حقّه من
القوىّ غير متتعتع .(667)
بـراى كـسانى كه به تو نياز دارند، زمانى را معين كن كه در آن ، فارغ از هر كارى به
آنـان بـپـردازى ، [بـعد از سفارش وچگونه نشستن با مردم ، كه احساس امنيت كنند] تا
سخن گـوى مـردم ، بـى هـراس وبـى درمـانـدگـى در گـفـتار، سخن خويش را بگويد، كه من
از رسـول خدا صلّى اللّه عليه وآله بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز امتى را پاك
وآراسته نـخـوانـنـد مـگـر آن كه در آن امت ، بى آن كه بترسند ودر گفتار درمانند،
حق ناتوان را از توانا بستانند.
نـكـتـه مـهـم ايـن كـه حـضرت عليه السّلام نه تنها مالك اشتر را به ارتباط با مردم
، در فضايى آكنده از امنيت وسادگى ، سفارش مى فرمايد، بلكه از كسانى كه با ايشان
مانند جـبـاران رفـتار مى كنند، تقاضا مى كند كه اين گونه با آن حضرت عليه السّلام
رفتار نكنند.(668)
امنيت اقتصادى
درباره حقوق اقتصادى مردم ، به نامه 25 نهج البلاغه ، كه حضرت عليه السّلام خطاب
بـه مـاءمـوران جـمـع آورى زكـات نـوشـتـه انـد، اشـاره شـد كـه در آن ، نـكـات
قابل توجهى مطرح است :
1. اقتضاى ترس از خدا، عدم تعرض به امنيت ديگران است .
2. در وصـول واجـبـات مـالى ، مانند ماليات ، حفظ امنيت اقتصادى وحريم خصوصى افراد،
امرى واجب ومحترم است .
3. مـاءمـوران گـرفـتـن مـاليـات بـايـد بـا حـسـن ظـن بـه آن چـه مـردم دربـاره
اموال خود مى گويند، رفتار كنند وبا سوء ظن ، به امنيت اقتصادى كسى تعرض نكنند.
4. پرداخت واجبات مالى واداى حقوق الهى ، منافاتى با امنيت اقتصادى ومالكيت ندارد.
حـضـرت در فـرمـان حكومتى خود به مالك اشتر، توصيه هايى براى امنيت اقتصادى طبقه
تجار، بازگانان وصاحبان صنايع مى فرمايد:
ثمّ استوص بالتجّار، وذوى الصناعات واءوص بهم خيرا...(669)
امنيت قضايى
در حـقـوق قـضـايـى بـه اين مهم اشاره شد كه امنيت قضايى ، هم چون چترى است كه
ابعاد ديـگـر امـنـيـت را پـوشـش داده وحـمايت مى كند. در بخشى از نامه 53، حضرت
عليه السّلام سيزده صفت را براى قاضى وسه وظيفه را براى دولت در برابر قضات بر
شمرده كه اگـر ايـن وظـايـف طـرفـيـنـى ، درسـت انـجـام داده شـود، امـنـيـت
قـضـايـى را بـه دنبال خواهد داشت .
از جمله وظايف دولت در برابر قضات ، اين است كه جايگاهى براى ايشان در نظر بگيرد
كـه هـيـچ يـك از خـواص ، طـمـع در قـاضـى نـورزد وبـه سـبـب ايـن جـايـگـاه ، از
غافل گير شدن وترور شخصيت در امان باشد.(670)
آخـريـن كـلام اين كه ، امنيت جامعه ، آن قدر براى امام عليه السّلام اهميت دارد كه
پس از جنگ نهروان وفرو نشاندن فتنه مقدس مآبان خوارج ، حضرت عليه السّلام مردم را
براى نبرد دوباره با معاويه وقاسطين فرا مى خواند؛ ولى مردم سستى مى كنند. معاويه
نيز فرصت را مـغـتـنم شمرده ، با سپاهى به سركردگى سفيان بن عوف غامدى ، به شهر
انبار حمله مـى كند وپس از قتل ابوحسان اشرش بن حسّان بكرى واندكى از يارانش ، كه
به همراه او آماده نبرد شده بودند، به قتل وغارت شهر مى پردازند.
وقتى اين خبر به امام عليه السّلام رسيد، بر منبر رفته ومردم را فرا خواند؛ اما
پاسخى نـشـنـيـد. لذا از مـنـبر پايين آمد وپياده وغضبناك به سوى نخيله (ميدان بسيج
وسان لشكر كوفه ) روان شد؛ ولى سران وبزرگان كوفه ، حضرت عليه السّلام را بااصرار
باز گرداندند.
حضرت عليه السّلام سپاهى را به فرماندهى سعيد بن قيس همدانى به تعقيب غارتگران
فرستاد؛ ولى ايشان به شام گريخته بودند وسپاه بى نتيجه بازگشت . حضرت عليه السـّلام
بـه شـدت انـدوهـگـيـن بود وبه علت شكسته شدن حرمت مردم وامنيت ايشان ونيز از
سـسـتـى كـوفـيـان ، بـه انـدازه اى افـسـرده ورنـجور شده بود كه نتوانست ايستاده
خطبه بخواند. لذا خبطه اى را انشا فرمود وبه سعد داد تا او براى مردم بخواند.
حـضـرت عـليـه السـّلام در ايـن خـطبه ، كه معروف به خطبه جهاديه است
(671) پس از بيان فضيلت جهاد در راه خدا وامتياز مجاهدان وگناه فراريان ،
مى فرمايد:
وهـذا اءخـو غـامـد وقـدوردت خـيـلة الانـبـار، وقـدقـتـل
حـسـّان بـن حـسـّان البـكـرىّ، واءزال خـيـلكـم عـن مـسـالحـهـا. ولقـد بـلغـنـى
اءنّ الرّجـل مـنـهـم كـان يـدخـل عـلى المـراءة المـسـلمـة والاخرى المعاهدة ،
فينتزع حجلها وقلبها وقلائدها ورعاثها ما تـمـتـنـع مـنـه الاّ بـالاسـتـرجـاع
والاسـتـرحـام . ثـمّ انـصـرفـوا وافـريـن مـا نال رجلا منهم كلم ولا اءريق لهم دم
فلو اءنّ امرا مسلما مات من بعد هذا اءسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا.(672)
اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار درآمده وحسّان بن حسّان بكرى راكشته
ومرزبانان را از جـايـگـاه هـاى خـويـش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى
مسلمانان وكسانى كه در پـنـاه اسـلامـنـد، درآمـده ، گـردنـبـنـد ودسـتـبـنـد
وگـوشـواره وخـلخـال از گـردن ودسـت وپـاى زنـان ، بـيـرون آورده است ، در حالى كه
ستمديدگان در برابر آن متجاوزان ، جز زارى ورحمت خواست ، سلاحى نداشتند. سپس
غارتگران ، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته ، نه كشته اى بر جاى نهاده ونه خسته ،
به شهر خود بازگشته انـد. اگـر از اين پس ، مرد مسلمانى از غم چنين حادثه اى بميرد،
نه جاى ملامت است ، بلكه در نگاه من ، شايسته كرامت است .
امنيت مرزى
تنظيم سپاه ورسيدگى همه جانبه به ايشان ، براى تاءمين امنيت مرزها است وحضرت عليه
السّلام در اين باره ، در نامه 53 به مالك اشتر سفارش مى فرمايد:
فـالجـنـود بـاذن اللّه ، حـصـون الرعـيـّة ، وزيـن الولاة
، وعـزّ الدّيـن ، وسبل الامن وليس تقوم الرعيّة الاّ بهم .(673)
سـپـاهـيـان بـه فرمان خدا، مردمان را دژى استوارند، وواليان را زينت ووقار، دين به
آنان ارجمند است وراه ها بدانان امن ، وكار مردمان جز با سپاهيان قرار نگيرد.
فصل هفتم : توزيع كالا وخدمات (رفاه ) در نهج البلاغه
مبانى نظرى رفاه در حكومت
در ايـن كـه از ديـر زمـان ، از جـمـله ويـژگى هاى مهم دولت يا حكومت ، تاءمين رفاه
، وبه بـيـان ديـگـر، تـوزيع درست كالا، امكانات وخدمات بوده ، جاى هيچ شكى نيست .
لذا گفته شده كه دولت ، براى زيستن به وجود مى آيد وبراى خوب زيستن ادامه مى يابد(674).
مـروز زمـان گـواه اسـت كـه ديدگاه ومكاتب مختلف ، اين وظيفه را در قالب هاى
گوناگون مطرح مى كرده ويا در كنار آن ، وظايف ديگرى را نيز ياد آور مى شدند.
زمـانـى دولت بـه مـثـابه كارگزار رفاه انسان شناخته مى شده ودر نگاه برخى ، دولت
همانند نهاد وراهنماى اخلاقى وقالب دهنده زندگى اخلاقى افراد بوده وبراى تعالى نوع
بشر از پستى جسمى وعذاب روحى ، نقشى اين جهانى ايفا كرده است .
در نـگـاهـى ديـگـر، دولت بـا گسترش آموزش ، از لحاظ تربيت قواى ذهنى ، نقش حياتى
بازى كرده ، عدالت اجتماعى را بر قرار ساخته وسعادت را در ميان شهروندان ، بيش تر
كرده است . در قرن هجدهم ونوزدهم ميلادى ، مهم ترين نقش دولت (به علت احاطه فرضيه
فـرد گـرايـى ، كـه قـائل به حداقل دخالت دولت در امور بود) نقش پليسى بوده است ؛
ولى در قرن بيستم ، دولت در جايگاه تعاون خدمات اجتماعى قرار گرفت كه نه تنها به
عـنـوان پليس مطرح نبود، بلكه نقش معلم ، پرستار، مدير، بازرگان وصنعت گر را به
خـود گـرفـت وسـرانـجـام ، در عـصـر اخـيـر، مـفـهـوم دولت
رفـاه پـديـدار شد.(675)
ويژگى هاى دولت رفاه
پژوهش گران براى دولت رفاه ، تعريف هاى مختلف وويژگى هاى متنوعى بيان مى كنند كه
خصوصيات ذيل معرف آن است :
1. در دولت رفاه ، فرد موقعيت محورى دارد.
2. حـداقـل سـطـح زندگى وفرصت را براى شهروندان ، بدون توجه به نژاد، عقيده يا رنگ
تضمين مى كند.
3. رشته گسترده اى از خدمات اجتماعى را براى شهروندان فراهم مى آورد.
4. توزيع متناسب درآمد را براى همه شهروندان تضمين مى كند.(676)
بـنـابـرايـن ويـژگـى هـا، از جـمـله وظـايـف جـدى دولت رفـاه ، مـى تـوان مـوارد
ذيل را ذكر كرد:
1. بهبودى بهداشت عمومى .
2. گسترش آموزش وپرورش .
3. تاءمين امنيت اقتصادى (مالى ، شغلى ، بازار وسرمايه ).
4. تاءمين خدمات اجتماعى (مانند بيمه ).
5. تـاءمـيـن وسـامـان دادن بـه خـدمـات عـمـومـى (مـانـنـد راه هـا، ارتـبـاطـات ،
پل ها و...).
6. تنظيم درست بازار ونظارت دقيق بر آن .
7. تنظيم نظام جمع آورى ماليات ومجازات فراريان از آن .(677)
تاءمين رفاه در اهداف حكومت
در فـصـل دوم نـيـز در بـيـان اهـداف حـكـومـت ، بـيـان شـد كـه تـاءمـيـن رفـاه
عـمـومى ، كه شـامـل هـمـه وظـايـف مـذكـور مى شود، از اهداف اساسى در حكومت ها به
شمار مى آيد تا در سـايـه آن ، تـعـالى انـسـان هـا ونـيـل بـه اهـداف عـالى خـلقـت
، بـدون بـروز مشكل ، تحقق يابد.
امـام عـلى عـليـه السـّلام در ابـتـداى فـرمان جامع حكومتى خود به مالك اشتر نخعى
، چهار وظيفه مهم حكومت ار براى استاندار مصر ترسيم مى فرمايد:
هـذا مـا اءمـر بـه عبداللّه علىّ اءمير المؤ منين ، مالك
بن الحارث الاشتر فى عهده اليه ، حين ولاّ ه مصر: جباية خراجها، وجهاد عدوّها،
واستصلاح اءهلها، وعمارة بلادها.(678)
اهداف اين فرمان عبارتند از:
1. وصول ماليات ها
2. جهاد با دشمنان
3. اصلاح مردم (وامور مردم )
4. آباد سازى شهرها.
بـا توجه به اين چهار اصل اساسى ، در جامع ترين فرمان امام عليه السّلام به خوبى
روشـن مـى شـود كـه تـاءمـين رفاه ، رسيدگى به معيشت مردم وعمران وآبادانى وبه طور
كلى مسائل اقتصادى ، از چه جايگاهى در حكومت علوى برخوردار است .
سياست هاى اقتصادى در نهج البلاغه
اصـول حـاكـم بـر سياست هاى اقتصادى ، سياست هاى مالى ومالياتى حكومت ، منابع مالى
ودرآمـد حـكـومـت وارزش هـا وضـد ارزش ها اقتصادى ، كه مورد تاءكيد حضرت عليه
السّلام قرار گرفته ، مى تواند بيانگر سياست هاى امام عليه السّلام باشد.
1. اصول حاكم بر سياست هاى اقتصادى در نهج البلاغه
اهداف اقتصاد اسلامى عبارتند از:
الف ) بـرآوردن نـيـازهـاى مـادى انـسـان ، در جـريـان رشـد (نـعـم العـون عـلى
تقوى اللّه الغنىّ).(679)
ب ) تـاءمـيـن استقلال اقتصادى جامعه ونفى هر گونه وابستگى واسارت اقتصادى وريشه
كـن كـردن سـلطـه اقـتـصـادى واسـتـثـمـار بـيـگـانـه وطـرد عوامل سلطه پذيرى .(680)
ج ) ريـشـه كـن كـردن فـقـر ومـحـرومـيـت بـه وسـيـله مـبـارزه مـداوم بـا عوامل
فقرزا ومحروميت آفرين .(681)
بـديـهـى اسـت اگر اصول وسياست هايى در جامعه رعايت نشود، تحقق اهداف ، ممكن نخواهد
بـود. بـنـابـرايـن ، بـا مـطـالعـه نـهـج البـلاغ ، مـى تـوان بـه اصـول حـاكـم
بـر سـيـاسـت هـاى اقـتـصادى اى دست يافت كه حضرت عليه السّلام هم به ديگران (خلفاى
پيش از خود وزمامداران عصر حكومت خود) سفارش مى كرد وهم خود، رفتارى منطبق بر آن را
ارائه مى نمود.
با توجه به برپايى قسط وعدالت در ابعاد مختلف ، از اصلى ترين اركان حكومت علوى است
كه حضرت عليه السّلام براى تحقق آن تا پاى جان تلاش كرد.
برپايى قسط وعدالت ، زمينه ها، عوامل وموانعى دارد كه برخى از آن ها بيان مى شود:
1/1. برنامه ريزى اقتصادى
اوليـن زمـيـنـه رسـيـدن بـه قـسـط وعـدالت ، برنامه ريزى دقيق وصحيح براى توليد،
توزيع ومصرف است . در اين باره ، به دو كلام حضرت عليه السّلام اشاره مى كنيم :
اول ، بـخـشـى از نامه امام عليه السّلام به مالك اشتر كه طبقات مختلف جامعه
وجايگاه هر كـدام ونـوع ارتـبـاط آن هـا با يكديگر را بيان مى فرمايد. آن حضرت در
اين بخش ، دست يابى به راحتى وگشايش را در يك جامعه هماهنگ ، كه هر طبقه وگروه ، به
وظايف وحقوق خـود آگـاه وپـاى بند باشد، ممكن مى داند وآن را مشخصه يك نظام خدايى
معرفى مى كند. نكته مهم در اين فراز، اين كه پس از بيان طبقات وجايگاه ها ووظايف ،
مى فرمايد:
ولاقـوام لهـم جـمـيـعـا الاّ بالتجّار وذوى الصّناعات ،
فيما يجتمعون عليه من مرافقهم ، ويقيمونه من اءسواقهم ، ويكفونهم من الترفّق
باءيديهم ممّا لا يبلغه رفق غيرهم .