جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۵

ترجمه و تحشيه : دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۱۸ -


اما آنچه در مورد انفال مال گفته است ، كجا مى توان سختى و محنت توانگر را با سختى و محنت بى نوا مقايسه كرد، و كجا مى توان اسلام كسى را با ثروت و دولت مسلمان شده است و اگر گرسنه شود هر چه مى خواهد مى خورد و اگر خسته شود سوار مى شود و اگر برهنه ماند جامه مى پوشد و به هر حال به توانگرى و مال خويش تكيه دارد و در سختيهاى دنيا از ثروت خود بهره مند مى شود، با اسلام كسى مقايسه كرد كه خوراك روزانه خود را نمى يابد و بر فرض كه بيابد آنرا به خود اختصاص نمى دهد و فقر شعار اوست ، در همين مورد گفته شده است : فقر شعار مومن است ، و خداوند متعال به موسى فرموده است : اى موسى ، چون فقر را ببينى كه مى آيد، بگو: درود و خوشامد بر شعار نيكوكاران . (394) و هم در حديث آمده است : فقيران پانصد سال پيش از توانگران وارد بهشت مى شوند (395) و پيامبر ما كه درود خدا بر او و خاندانش باد عرضه مى داشت : بار خدايا، مرا در زمره فقيران محشور فرماى . و به همين سبب خداوند محمد (ص ) را فقير مبعوث فرمود و با فقر بسيار شاد و كامياب بود و چنان رنج و تنگدستى و دشوارى و گرسنگى را تحمل فرمود كه سنگ بر شكم خود مى بست ، و همين فضيلت فقر تو را كفايت است كه در دين خدا براى هر كس كه بر آن صبر كند فضيلت است ، و دنياجويان طالب فقير نيستند كه فقر با احوال دنيا و مردمش سازگار نيست و شعار مردم آخرت است .
اما اينكه جاحظ پنداشته است طاعت و فرمانبردارى على از اين جهت بوده است كه عزت او وابسته به عزت محمد (ص ) و خاندانش ‍ بوده است و طاعت ابوبكر چنين نبوده است ، اين راه را براى جاحظ مى گشايد كه بگويد جهاد حمزه و عبيدة بن حارث و هجرت جعفر به حبشه هم به همين سبب بوده است ، بلكه مى تواند بگويد حمايت مهاجران از پيامبر (ص ) هم به همين سبب بوده است كه دولت ايشان در پناه دولت محمد (ص ) و حكومت آنان وابسته به يارى دادن آن حضرت بوده است و اين كار منجر به الحاد مى شود و دروازه زندقه را مى گشايد و به اسلام و پيامبرى كشيده مى شود.
جاحظ گويد: بر فرض كه آنچه را مى خواهند بپذيريم و فضيلت خفتن در بستر را همچون فضيلت مصاحبت در غار قرار دهيم ، ديگر فضائل ابوبكر معارضى نخواهد داشت .
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، گويد: ما برترى فضيلت خوابيدن در بستر پيامبر (ص ) را به هم صحبتى در غار بيان كرديم و براى هر كس كه داد دهد واضح است و اينك تاكيدى ديگر را در مباحث گذشته نگفته ايم بيان مى كنيم و مى گوييم : به دو دليل ديگر هم خفتن در بستر پيامبر (ص ) بر مصاحبت در غار برترى دارد.
نخست آنكه از ديرباز با آن حضرت مصاحبت داشته اين انس و الفت شدت پيدا كرده است و چون پيامبر (ص ) در آن شب از او جدا شد آن انس و الفت را از دست داد و حال آنكه ابوبكر به آن دست يافت بنابراين رنجى كه على از تحمل فراق و دورى كشيد موجب افزونى ثواب اوست كه ثواب و پاداش به ميزان مشقت بستگى دارد.
دو ديگر آنكه ابوبكر از پيش هم ترجيح مى داد از مكه بيرون رود. يك بار هم تنهايى بيرون رفته بود و كراهت او از ماندن در مكه افزون شده بود و همينكه همراه رسول خدا بيرون رفت كارى موافق طبعش و خواسته دلش بود. بنابراين او را فضيلتى همچون فضيلت كسى كه مشقت بزرگى را تحمل كرده و تن خود را عرضه شمشيرها قرار داده است و سر خود را آماده سنگ خوردن كرده است نخواهد بود كه عبادت هر چه آسان تر باشد ثواب آن كمتر است .
جاحظ مى گويد: فضيلتى را كه ابوبكر در مسجدى كه بر در خانه خود در محله بنى جمح ساخته بود بايد در نظر گرفت و چنان است كه او مسجدى ساخته بود و در آن نماز مى گزارد و مردم را به اسلام فرا مى خواند. او صدايى خوش و چهره يى زيبا داشت و چون قرآن مى خواند مى گريست و همه رهگذران از مرد و زن و كودك و برده مى ايستادند و گوش مى دادند و چون در راه خدا آزار ديد و از آن مسجد او را منع كردند از پيامبر (ص ) براى هجرت اجازه گرفت و رسول خدا او را اجازه فرمود و چون براى رفتن به مدينه روى در راه نهاد كنانى (396) او را ديد و به او پناه داد و گفت : به خدا سوگند نمى گذارم چون تو كسى از مكه بيرون رود. ابوبكر برگشت و به كار خود در مسجد خويش پرداخت . قريش پيش كنانى كه او را پناه داده بود رفتند و مردم را بر او شوراندند. كنانى به ابوبكر گفت : مسجدت را رها كن به خانه خويش برو و آنچه مى خواهى انجام بده .
شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى گويد: چگونه است كه بنى جمح ، عثمان بن مظعون را كه ميان ايشان داراى قدرت و عزت بوده است آزار مى دادند و مى زدند و اينگونه كه شما مى گوييد ابوبكر را آزاد گذشته اند كه مسجدى بسازد و آنچنان عمل كند؟ وانگهى خود شما از ابن مسعود روايت مى كنيد كه گفته است : هرگز آشكارا نگزارديم تا آنكه عمر بن خطاب مسلمان شد و آنچه در مورد ابوبكر براى ساختن مسجد نقل مى كنيد بايد پيش از اسلام عمر باشد و اين چگونه است ؟
اما آنچه درباره خوش آوازى و زيبارويى ابوبكر مى گوييد، چگونه است كه واقدى و غير او روايت كرده اند كه عايشه مردى از عرب را كه گونه هاى كم گوشت و سوخته و چشمان گود داشت و گوژپشت بود و نمى توانست ازار خود را نگهدارد ديد و گفت : شبيه تر از اين به ابوبكر نديده ام . در اين توصيف ما چيزى را كه دليل بر زيبايى او باشد نمى بينيم .
جاحظ مى گويد: و چون ابوبكر پناه و جوار كنانى را نپذيرفت و گفت : پناه و جوارى غير از خدا نمى خواهم ، چنان آزار و شكنجه و زبونى و پستى ديد كه از آن آگاهيد و اين در همه كتابهاى سيره موجود است ، و سرانجام هم آن همه مشقت خودش و خاندانش براى موضوع مصاحبت او در غار تحمل كردند. قريش به جستجوى او پرداخت و صد شتر جايزه قرار داد، همان مقدار كه براى پيداكردن پيامبر (ص ) قرار داده بودند. ابوجهل اسماء دختر ابوبكر را ديد و از او پرسيد، كه چون پوشيده داشت ، چنان بر رخسارش سيلى زد كه گوشواره از گوشش بيرون پريد. (397)
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين سخن از لحاظ اضطرابى كه در معنى آن است هم از نظر الفاظ با هذيان گفتن مست يكسان است و چنين بوده است كه تا هنگامى كه ابوطالب زنده بود و از پيامبر حمايت مى كرد قريش بر آزار پيامبر قادر نبود و چون ابوطالب درگذشت قريش به تعقيب و جستجوى پيامبر (ص ) پرداخت تا آن حضرت را بكشد، و رسول خدا (ص ) روزى به قبيله بنى عامر و روزى به ثقيف و روزى به بنى شيبان پناه مى برد و جراءت نمى فرمود در مكه آشكارا اقامت فرمايد، تا آنكه مطعم بن عدى آن حضرت را پناه داد و پس از آن هم آهنگ مدينه فرمود. قريش از شدت كينه يى كه داشت چون نتوانست به پيامبر دست يابد صد شتر جايزه تعيين كرد. ديگر چه معنى دارد كه براى ابوبكر صد شتر جايزه تعيين كند، كه او به گفته شما پناهندگى را رد كرده و ميان آنان تنها و بدون ناصر و حامى مانده و هر چه مى خواستند مى توانستند نسبت به او انجام دهند. ظاهرا عثمانيان يا نادان ترين يا دروغگو و وقيح ترين مردمند. اين سخن كه جاحظ مى گويد در هيچ سيره و خبرى نيامده است و هيچكس آنرا نشنيده است و پيش از جاحظ كسى آنرا نگفته است .
جاحظ مى گويد: فضيلت ديگر ابوبكر حسن احتجاج او و فرا خواندن مردم به اسلام است تا آنجا كه طلحه و زبير و سعد و عثمان و عبدالرحمان بدست او مسلمان نشدند و او از همان ساعتى كه مسلمان شد مردم را به خدا و رسولش فرا خواند.
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين سخن چه شگفت انگيز است كه عثمانيان براى ابوبكر دعا مى كنند و مى گويند به نرمى و با احتجاج پسنديده مردم را به اسلام فرا مى خوانده است ، در حالى كه ابوبكر هنگامى كه مسلمان شد پسرش عبدالرحمان در خانه او زندگى مى كرد و ابوبكر نتوانست او را با رفق و مدارا و احتجاج پسنديده مسلمان كند، يا آنكه با زور و اجبار و قطع هزينه اش او را به قبول اسلام واداد. وانگهى ابوبكر در نظر پسرش آنقدر احترام و منزلت نداشته است كه از فرمان او اطاعت كند و به آنچه او را فرا مى خواند بپذيرد، در صورتى كه روايت شده است كه ابوطالب روزى پيامبر (ص ) را گم كرد و بيم آن داشت كه قريش ‍ آن حضرت را غافلگير سازند و همراه پسرش جعفر بيرون آمد و به جستجوى پيامبر پرداختند. آن حضرت را در يكى از دره هاى مكه پيدا كردند كه به نماز ايستاده بود و على (ع ) هم در سمت راست او ايستاده بود. همينكه ابوطالب آن دو را ديد به جعفر گفت : برو پهلوى پسرعمويت نماز بگزار. جعفر سمت چپ رسول خدا (ص ) ايستاد و چون شمارشان سه تن شد پيامبر (ص ) اندكى پيش رفت و آن دو برادر اندكى عقب رفتند، در اين هنگام ابوطالب گريست و چنين گفت :
همانا على و جعفر به هنگام پيشامدهاى دشوار و حادثه هاى سنگين مايه اعتماد منند. خوددارى مكنيد و پسرعمويتان را كه برادرزاده پدر و مادرى من است يارى دهيد. به خدا سوگند من از يارى او خوددارى نمى كنم و هيچيك از پسران نژاده من از يارى او خوددارى نمى كند.
راويان مى گويند: جعفر از همان روز مسلمان شد كه پدرش به او فرمان داد و او فرمان پدر را اطاعت كرد، در صورتيكه ابوبكر نتوانست پسر خود عبدالرحمان را به اسلام در آورد و او سيزده سال در مكه به كفر خود باقى بود و پس از آن در جنگ احد همراه مشركان بود و ميان لشكر آنان فرياد مى كشيد كه من عبدالرحمان پسرعتيقم ، آيا هماوردى هست ؟ و پس از آن هم همچنان بر كفر خود باقى بود تا آنكه در سال فتح مكه ، كه همه قريش خواه و ناخواه مسلمان شدند، او هم مسلمان شد و در آن هنگام هيچ يك از افراد قريش چاره و راهى جز مسلمان شدن نداشت .
از اين گذشته مدارا و حسن احتجاج ابوبكر نسبت به پدرش ابوقحافه هم هيچ اثرى نداشته است و با آنكه هر دو در يك خانه ساكن بودند، اى كاش ابوبكر مى توانست با مدارا او را به اسلام فرا خواند تا مسلمان شود و خودتان مى دانيد كه ابوقحافه تا روز فتح مكه مسلمان نشد و همچنان بر كفر خود باقى ماند. پسرش ابوبكر در آن روز او را كه پيرى فرتوت و موهاى سرش همچون پنبه و ابر يكسره سپيد بود به حضور پيامبر آورد. رسول خدا را خوش نيامد و فرمود: اين سپيدى موهايش را تغيير دهيد. او را خضاب كردند و بار ديگر به حضور پيامبر آوردند و مسلمان شد. ابوقحافه فقيرى گرسنه و درمانده و ابوبكر مردى توانگر و ثروتمند بود و نتوانست با نيكى كردن و پرداخت اموال به پدر خويش از او استمالت كند و او را به اسلام درآورد. همچنين همسر ابوبكر يعنى مادر پسر ديگرش عبدالله ، كه نامش نملة و دختر عبدالغرى بن اسد بن عبدود و از قبيله بنى عامر است ، مسلمان نشد و همچنان بر كفر خود در مكه باقى ماند و ابوبكر هجرت كرد و او همچنان كافر بود و چون اين نازل شد كه و هرگز به نگهدارى زنان كافر دست ميازيد (398) ابوبكر طلاقش داد. بنابراين كسى كه از مسلمان كردن ديگران و بيگانگان ناتوان تر است ، و كسى كه پدر و فرزند و همسرش ‍ سخن او را نه با مدارا و نه با بيم دادن از قطع هزينه و زور نپذيرند، ديگران سخن او را كمتر مى پذيرند و بيشتر با او مخالفت مى كنند.
جاحظ مى گويد: اسماء دختر ابوبكر گفته است : من از هنگامى كه پدرم را شناخته ام متدين بوده است . روزى كه مسلمان شد نزد ما آمد و ما را به اسلام دعوت كرد و درنگ نكرديم و مسلمان شديم و بيشتر همنشينان او مسلمان شدند و به همين سبب گفته اند: كسانى كه با دعوت ابوبكر مسلمان شده اند، بيشتر از كسانى هستند كه با شمشير مسلمان شده اند! و در اين مورد عددى نشمرده اند بلكه منظور اهميت قدر و منزلت كسانى است كه به دست او مسلمان شده اند، كه تنها پنج تن از اعضاى شورى كه هر يك شايسته خلافت بوده اند و همگى همتاى على عليه السلام و رقباى او براى رياست و امامت شمرده مى شدند مسلمان شده اند و ارزش آنان بيشتر از همه مردم است . (399)
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: لطفا به ما بگوييد در آن روز كه ابوبكر مسلمان شده است كداميك از افراد خانواده اش با او مسلمان شده اند؟ همسرش و پسرش عبدالرحمان و پدرش ابوقحافه و خواهرش ام فروة كه مسلمان نشدند. عايشه هم در آن هنگام هنوز متولد نشده بود و او پنج سال پس از مبعث پيامبر (ص ) متولد شده است ، محمد بن ابى بكر هم كه بيست و سه سال پس از مبعث و به سال حجة الوداع متولد شده است و اسماء دختر ابوبكر كه جاحظ اين خبر را از قول او نقل مى كند، به هنگام مبعث رسول خدا (ص ) چهار ساله و طبق برخى از روايات دو ساله بوده است . بنابراين چه كسى از خانواده ابوبكر به هنگام مسلمان شدن ابوبكر مسلمان شده است ! از نادانى و دروغ و ستيز به خدا پناه مى بريم .
بنابراين چگونه ممكن است سعد بن ابى وقاص و زبير و عبدالرحمان به دعوت ابوبكر مسلمان شده باشند و حال آنكه نه از قبيله اويند و نه هم سن و سال او و نه از دوستان و همنشينان او. پيش از آن هم ميان ايشان دوستى و رفاقت استوارى نبوده است ، و چگونه ابوبكر عتبه و شبيه پسران ربيعه را رها كرد و نتوانست با مدارا و دعوت پسنديده آنان را به اسلام درآورد و شما خود پنداشته ايد كه آن دو به سبب علم و خوش محضرى ابوبكر همواره با او نشست و برخاست داشته اند، و چگونه است كه نتوانسته است جبير بن مطعم را به اسلام درآورد و حال آنكه شما مدعى هستيد كه ابوبكر او را تربيت كرده و آماده ساخته است و جبير علم به انساب قريش ‍ و آثار و اخبار آنان را از ابوبكر آموخته است . چگونه است كه ابوبكر از مسلمان كردن اين اشخاص كه برشمرديم ، با وجود آنكه دوستى او با ايشان بدينگونه كه گفتيم بوده است ، عاجز مانده است و كسانى را كه با آنان چندان انس و شناختى نبوده است به اسلام دعوت كرده است ؟ و چگونه است كه عمر بن خطاب را كه از همه مردم به او نزديكتر و شبيه تر و در بيشتر خلق و خوى خود نظير او بوده است نتوانسته است مسلمان كند. و اگر انصاف دهيد به خوبى مى دانيد كه اسلام اين گروه جز با دعوت پيامبر (ص ) نبوده است و بدست آن حضرت مسلمان شده اند و اگر در مورد روش پسنديده دعوت به اسلام بينديشيد، براى ابوطالب با آنكه به تصور شما مشرك بوده است ، چند برابر اين فضيلتى كه براى ابوبكر متذكر شده ايد موجود است كه خودتان روايت مى كنيد ابوطالب به على عليه السلام گفت : پسركم همراه پسرعمويت باش كه او تو را جز به كار خير فرا نمى خواند، و به جعفر گفت : كنار پسرعمويت نماز بگزار، و جعفر با همين سخن ابوطالب مسلمان شد و به پاس ابوطالب همه اعقاب عبد مناف در مكه بر نصرت پيامبر (ص ) دست بدست دادند و از ميان بنى مخزوم و بنى سهم و بنى جمح مشخص شدند و به پاس ابوطالب افراد بنى هاشم بر سختى محاصره شدن در دره ابوطالب صبر و پايدارى كردند و به سبب توجه ابوطالب به محمد (ص ) و دعوت او، همسرش فاطمه دختر اسد مسلمان شد. بنابراين ابوطالب با مداراتر و فرخنده تر از ابوبكر و ديگران بوده است و ابوبكر جز يك پسر كه همان عبدالرحمان باشد نداشته است و نه تنها نتوانسته است او را مسلمان كند بلكه پس از اينكه اسلام را نپذيرفته است ابوبكر موفق نشده است كه او را همچون يكى از مشركان ديگر مكه كه آزارشان نسبت به پيامبر كمتر بوده است تربيت كند تا آنجا كه اين آيه در مورد او نازل شده است كه مى فرمايد: و آنكه به پدر و مادرش گفت اف بر شما باد، آيا مرا بيم و وعده مى دهيد كه از گور بيرون آورده مى شوم و حال آنكه پيش از من امتهايى درگذشته اند، و پدر و مادرش از خدا فريادخواهى مى كردند و مى گفتند اى واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خداوند حق است ، و او مى گفت اين چيزى جز افسانه هاى گذشتگان نيست (400) و حسن مدارا و توفيق آدمى به اين شناخته مى شود كه نخست كار اهل خانه خود را روبراه كند و سپس خويشاوندان خود را به ترتيب نزديكى آنان فرا خواند، آنچنان كه رسول خدا (ص ) انجام داد و همينكه مبعوث شد نخستين كسى را كه به اسلام فرا خواند همسر او خديجه بود، سپس پسرعموى خويش على عليه السلام را كه تحت تكفل پيامبر (ص ) بود و پس از او آزاد كرده خود زيد و خدمتكار خويش ام ايمن را به اسلام دعوت فرموده است و آيا هيچكس ‍ از وابستگان پيامبر را، كه در پناه آن حضرت بوده اند، ديده ايد كه به مسلمان شدن پيشى نگيرد؟ و آيا هيچيك از اينان را كه بر شمرديم در پذيرفتن اسلام درنگ كردند! آرى حسن تدبير و مداراى در دعوت اينچنين است و بايد اضافه كرد كه پيامبر (ص ) تنگدست و فقير و به هنگام بعثت ظاهرا در زمره نانخورهاى خديجه بوده است و حال آنكه ابوبكر در نظر شما مردى توانگر بوده است و پدر و پسر و همسرش تنگدست بوده اند و بر طبق قاعده فطرت و عقل ، توانگر سزاوارتر است كه پيروى شود. همانا مدارا و دقت و حسن دعوت به اسلام كارى است كه مصعب بن عمير در مورد سعد بن معاذ انجام داد و كارى است كه سعد بن معاذ نسبت به بنى عبدالاشهل به هنگام دعوت آنان به ا8K.دعوت او مسلمان شده اند بسيار بعيد است كه بتوان او را به مدارا و حسن دعوت و بردبارى وصف كرد.
جاحظ مى گويد از اين گذشته ابوبكر گروهى از كسانى را كه در راه خدا شكنجه مى شده اند و شش برده بوده اند كه از جمله ايشان بلال و عامر بن فهيره و زبيرة نهديه و دخترش بوده اند خريده و آزاد كرده است ، همچنين از كنار كنيزكى گذشت كه عمر بن خطاب او را شكنجه مى داد كه او را هم از عمر بن خطاب خريد و آزاد كرد و ابوعيسى را هم آزاد كرد و خداوند متعال اين آيات را در مورد او نازل فرمود اما آن كس كه عطا و پرهيزگارى كرد و به نيكويى تصديق كرد ما هم كار او را سهل و آسان مى كنيم ، (401) تا آخر سوره . شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: بلال و عامر بن فهيره را رسول خدا (ص ) آزاد فرموده است و اين موضوع را واقدى و ابن اسحاق و كسان ديگرى غير از آن دو نقل كرده اند و اما چهارده برده ديگرى كه گفته ايد بر فرض كه ادعاى شما را بپذيريم ، در آن حال به سبب نفرتى كه صاحبان ايشان از آنان داشتند، بهاى همه شان چيزى بيش از صد درهم يا حدود آن نبوده است و چه افتخارى در اين مبلغ وجود دارد، اما اين آيات كه شاهد آورده ايد، ابن عباس مى گويد: يعنى براى او تكرار آن را آسان مى كنيم و كس ديگر غير از ابن عباس گفته است : اين آيه در شاءن مصعب بن عمير نازل شده است . (402)
جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ابوبكر در مورد اموال خودش كه چهل هزار درهم بود چگونه رفتار كرد و همه را در راه گرفتاريهاى اسلام هزينه ساخت ، و ابوبكر كم عائله و سبك بار نبوده است و بدينگونه يكى از راحتيها را كه كمى عائله است نداشته است بلكه داراى پسران و دختران و همسر و خدم و حشم بوده است و پدر و مادر خويش و فرزندان آنان را تحت تكفل داشته است .
وانگهى پيامبر (ص ) پيش از اسلام در نظر ابوبكر مشهور نبوده است كه در ترك مواسات با آن حضرت بيم ننگ و عارى داشته باشد. بنابراين انفاق او به صورتى كه انجام يافته فضيلتى است كه نظيرى براى آن نمى يابيم و پيامبر (ص ) فرموده اند: هيچ مالى مرا بدانگونه كه مال ابوبكر سودمند بود سود نرساند.
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: به ما خبر بدهيد دريچه گرفتاريهايى ابوبكر اين اموال را انفاق و در چه راهى هزينه كرده است كه جايز نيست اين موضوع پوشيده بماند و كهنه و از خاطرها زدوده شود و به فراموشى سپرده شود. شما كه بر چيزى از آن بيشتر از آزادكردن همان شش برده آن هم به تصور خودتان دسترسى پيدا نكرده ايد كه شايد بهاى آن به صد درهم در آن زمان نمى رسيده است ، و چگونه براى او ادعاى انفاقهاى بزرگ مى شود در حالى كه هنگام بيرون رفتن پيامبر (ص ) به سوى مدينه دو شتر براى ايشان خريد و در چنان حالى بهاى آنرا گرفت و اين موضوع را همه محدثان نقل كرده اند و خودتان هم روايت مى كنيد كه ابوبكر هنگام در مدينه توانگر و آسوده بوده است و از عايشه هم روايت مى كنيد كه مى گفته است : ابوبكر هجرت كرد و ده هزار درهم داشت و مى گوييد خداوند در مورد او اين آيه را نازل فرموده است : و نبايد صاحبان ثروت و نعمت شما درباره خويشاوندان خود و در راه بى نوايان و مهاجران در راه خدا از انفاق كوتاهى كنند (403) و مى گوييد اين آيه در شاءن ابوبكر و مسطح بن اثاثه نازل شده است پس آن فقر ابوبكر كه پنداشته ايد اموال خود را چنان انفاق كرد كه فقط يك عبا براى او باقى ماند كه خود را در آن مى پيچيد كجاست ؟ و شما روايت مى كنيد كه خداوند متعال را در آسمانها فرشتگانى است كه فقط عبايى به خود پيچيده اند و پيامبر (ص ) در شب معراج آنان را ديد و از جبريل درباره آنان پرسيد و جبريل فرمود: اينان فرشتگانى هستند كه به ابوبكر بن ابى قحافه كه دوست تو در زمين است تاءسى جسته اند و او بزودى همه اموالش را بر تو هزينه مى كند تا آنجا كه فقط عبايى بر گردن خويش خواهد داشت ، و از سوى ديگر خودتان روايت مى كنيد كه چون خداوند آيه نجوى را نازل كرد و فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با رسول خدا نجوى مى كنيد پيش از رازگفتن خود صدقه يى بپردازيد كه آن براى شما بهتر است . (404) هيچكس جز على بن ابى طالب به اين دستور عمل نكرد. با آنكه خودتان اقرار به فقر و تنگدستى او داريد و ابوبكر با آنكه در گشايش بود از پرداخت صدقه رازگويى با سؤ ال كردن خوددارى كرد و خداوند مومنان را در اين باره سرزنش كرده و فرموده است : آيا از اينكه پيش از نجوى و رازگويى خود صدقه بپردازيد از فقر ترسيديد و اينك با آنكه چنان نكرديد خداوند شما را بخشيد. (405) و خداوند متعال صدقه ندادن را خطايى دانسته كه توبه آنان را پذيرفته است و آن خوددارى ايشان از صدقه دادن است . با اين وضع چگونه ابوبكر سخاوت داشته است كه چهل هزار درهم را بپردازد و از تقديم صدقه مناجات با پيامبر (ص ) كه دو درهم بوده است خوددارى كند.
اما آنچه در مورد بسيارى افراد عائله و نفقه ايشان گفته اند دليلى بر فضيلت ابوبكر نيست ، زيرا نفقه آنان بر او واجب بوده است . با آنكه سيره نويسان نوشته اند كه ابوبكر بر پدرش چيزى انفاق نمى كرد و او مزدور ابن جدعان بود كه بر سفره اش مى ايستاد و مگسها را مى راند.
جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ياران پيامبر (ص ) در مكه با مشركان چگونه برخورد كردند و بسيارى از آنان كارهاى پسنديده انجام دادند نظير آن كار حمزه كه با كمان خود بر سر ابوجهل كوبيد و آنرا دريد و ابوجهل در آن هنگام سالار بطحاء و سرور كفر و پرحمايت ترين مردم مكه بود. و شما مى دانيد كه چون در مكه شايعه پراكنى كردند كه محمد (ص ) كشته شد، زبير شمشير خود را كشيد و به رويارويى مشركان آمد و عمر بن خطاب همينكه مسلمان شد: گفت : از امروز ديگر خداوند پوشيده عبادت نخواهد شد. و سعد بن ابى وقاص با استخوان چانه شترى بر يكى از مشركان ضربه زد و او را خون آلود كرد، و در مورد اين فضائل براى على بن ابى طالب هيچ سهمى نبوده است و خداوند متعال فرموده است : كسانى از شما پيش از فتح مكه انفاق و جنگ كرده اند با آنانى كه پس از آن انفاق و جنگ كرده اند برابر نيستند و آنان از اينان درجه بزرگترى دارند، و هر گاه خداوند متعال كسانى را كه قبل از فتح مكه انفاق كرده اند فضيلت داده باشد و پس از فتح مكه هم ديگر هجرتى نبوده است ، گمان شما درباره كسى كه نه تنها پيش از هجرت بلكه از هنگام بعثت رسول خدا تا هنگام هجرت و پس از آن انفاق كرده است چيست . (406)
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: ما فضيلت و سوابق صحابه را منكر نيستيم و همچون اماميه هم نيستيم كه هوى و هوس آنان را بر انكاركردن امور معلوم وادارد، ولى منكر فضيلت هر يك از صحابه بر على بن ابى طالب هستيم و چيز ديگرى را انكار نمى كنيم و تعصب جاحظ را هم براى عثمانيان كه مى خواهد به سود آنان فضائل و مناقب على (ع ) را رد كند و باطل سازد ناپسند مى شمريم . اما حمزه در نظر ما داراى فضيلتى بزرگ و مقامى جليل است و او سرور همه شهيدانى است كه به روزگار رسول خدا (ص ) شهيد شده اند. فضل عمر و زبير و سعد هم قابل انكار نيست ، ولى در آنچه گفته شده است دليلى بر آنكه رتبه على عليه السلام از آنان كمتر باشد يا از غير ايشان فروتر باشد وجود ندارد، ولى اين سخن جاحظ كه مى گويد در همه فضائل براى على عليه السلام هيچ سهمى وجود ندارد، تعصب زشت و ستم ناپسند است و ما پيش از اين درباره آثار و مناقب و خصائص على عليه السلام پيش از هجرت امورى را بيان كرديم كه بزرگتر و شريف تر و بافضيلت تر از همه مناقبى است كه براى اين اشخاص ذكر شده است . وانگهى مورخان و سيره نويسان مى گويند: همان ضربتى و زخمى كه سعد بن ابى وقاص زد و همان شمشيرى كه زبير كشيد، موجب اصلى محاصره شدن پيامبر (ص ) و بنى هاشم در دره ابوطالب شد و همان موجب آمد كه جعفر ناچار با ياران خود به حبشه هجرت كند. كشيدن شمشير به هنگامى كه هنوز به مسلمانان فرمان شمشير كشيدن داده نشده است جايز نيست . خداوند متعال مى فرمايد: آيا نمى نگرى و شگفت نمى كنى از حال آنانى كه به ايشان گفته شد هم اكنون از جنگ خوددارى كنيد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد، و چون جنگ بر ايشان نوشته و مقرر شد برخى از آنان از مردم همگانگونه مى ترسيدند كه از خدا. (407) بنابراين روشن است كه براى تكليف اوقات معينى است . گاهى كشيدن شمشير صواب و صلاح نيست و گاهى نه تنها مصلحت كه واجب است . اما گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: آنانى از شما كه پيش از فتح انفاق كردند...، ما قبلا در مورد ادعاى ايشان درباره انفاق مال ابوبكر توضيح داديم ، اينك هم مى گوييم : خداوند متعال در اين آيه تنها انفاق مال را بيان نفرموده ، بلكه آنرا قرين با جنگ و جهاد فرموده است و چون ابوبكر اهل جنگ و جهاد نبوده است ، اين آيه او را شامل نمى شود و حال آنكه على عليه السلام پيش از فتح مكه هم جنگ و جهاد و هم انفاق مال كرده است . جهاد على كه به ضرورى معلوم و قطعى است ، انفاق او هم بر حسب حال و متناسب با فقر و تنگدستى او بوده است و هموست كه با احتياج و نيازمندى خوراك خود را به فقير و اسير و يتيم خورانيده است و يك سوره كامل قرآن درباره اين كار او و همسرش و دو پسرش نازل شده است و هموست كه فقط چهل درهم داشت ، شبانه يك درهم را آشكارا صدقه داد (408) و روز بعد هم يك درهم را آشكارا و يك درهم را نهانى صدقه داد و اين گفتار خداوند متعال در شاءن او نازل شد: كسانى كه اموال خود را شبانه و روزانه پوشيده و آشكار انفاق مى كنند،(409) و هموست كه پيش از آنكه نجوى كند صدقه پرداخت و تنها او بود كه از ميان تمام مسلمانان چنان كرد و هموست كه در حال ركوع انگشترى خويش را صدقه داد و خداوند متعال درباره اش اين آيه را نازل فرمود: همانا جز اين نيست كه ولى شما خداوند است و رسول او و از كسانى كه ايمان آورده اند آنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند. (410)
جاحظ مى گويد: بزرگترين دليلى كه معتقدان به تفضيل على عليه السلام به آنان استدلال مى كنند، كشتن على پهلوانان را و فرورفتن او در آغوش پيكار است و حال آنكه در اين كار فضيلت بزرگى نيست ، زيرا اگر بسيارى كشتار هماوردان و رفتن با شمشيرها كشيده به مبارزه پهلوانان از آزمونهاى بسيار سخت و فضائل بسيار مهم و دليل بر رياست و تقدم باشد، لازمه اش چنين مى شود كه براى زبير و ابودجانة و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالك !! فضيلتى فراهم باشد كه براى رسول خدا (ص ) چنان فضيلتى فراهم نيست ، زيرا پيامبر (ص ) بدست خويش جز يك مرد را نكشته است و در جنگ بدر در آوردگاه حاضر نشده و در صفها قدم نگذارده است و در سايبان و بر كنار از آوردگاه و همراه آن حضرت ابوبكر بوده است . وانگهى تو مرد شجاعى را مى بينى كه هماوردان را مى كشد و پهلوانان را بر زمين مى كوبد و كسانى در لشكر از لحاظ رتبت از او برترند، در حالى كه جنگ مبارزه يى نكرده اند، و آنان سالارها و مستشاران در جنگ هستند و مى دانيم كه گرفتارى سالارها چندان زياد است كه بايد به همه امور عنايت كنند و بررسى نمايند و ديگران چنان گرفتارى ندارند. وانگهى همه چيز از سالار مطالبه مى شود و مدار كارها بر او مى گردد و جنگجويان در پناه او جنگ مى كنند و بينش مى يابند و دشمن با شنيدن نام او منهزم مى شود و چنان است كه اگر لشگر پايدارى كند ولى او بگريزد پايدارى لشكر اثرى ندارد و شكست بهره او خواهد شد و اگر همه لشكر تباهى بار آوردند و او خود را حفظ كند پيروز مى شود و به اين جهت است كه پيروزى و شكست فقط به سالار قوم نسبت داده مى شود. بنابراين فضيلت ابوبكر در توقف او در سايبان و همراه رسول خدا بودن در جنگ بدر بزرگتر از جهاد على عليه السلام و كشتن او پهلوانان قريش را خواهد بود!!
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه رحمت خدا بر او باد، مى گويد: بدون ترديد سخن پردازى به جاحظ ارزانى شده و از معقول محروم مانده است ، البته اگر اين سخنى را كه گفته است از روى اعتقاد و جدى گفته باشد و مقصودش شوخى بذله گويى و نشان دادن توان ژاژخايى نباشد و نخواسته باشد سخن آورى و باريك انديشى خود را در مورد جدل و ستيز ارائه دهد.
آيا جاحظ نمى داند كه پيامبر (ص ) شجاع ترين فرد بشر است و در جنگها خوض كرده و جاهايى پايدارى فرموده است كه عقل از سر افراد مى پريده است و دلها به حنجره ها مى رسيده است ، كه از جمله آنها جنگ احد است و ايستادگى آن حضرت پس از آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط چهار تن با ايشان باقى ماندند كه على و زبير و طلحه و ابودجانه بودند. پيامبر (ص ) جنگ كرد و چندان تير انداخت كه تيرهايش تمام شد و سرهاى برگشته كمانش شكست و زه آن قطع شد، پيامبر به عكاشة بن محصن فرمان داد كه زه كمان را وصل كند، گفت : اى رسول خدا اين زه كوتاه شد و به سر كمان نمى رسد، فرمود تا همانجا كه مى رسد، زه كمان را كشيدم تا آنكه علاوه بر آنكه به سر كمان رسيد يك وجب هم افزون آمد كه بر زبانه برگشته سركمان بستم و پيامبر (ص ) آنرا از من گرفت و همچنان تير انداخت تا سرانجام ديدم كه كمانش شكست . در اين هنگام ابى بن خلف به مبارزه آمد. برخى از اصحاب پيامبر گفتند: اگر بخواهيد و اجازه فرماييد يكى از ما به جنگ او برود. نپذيرفت و زوبينى را از دست حارث بن صمه گرفت و از ميان اصحاب خود چنان بيرون پريد كه گفته اند از بيم همچون پشه و مگسى كه بر سرين شتر نشسته باشد پريديم و خود را كنار كشيديم . و پيامبر به ابى بن خلف چنان زوبين زد كه چون گاو نر بانگ بركشيد. اگر هيچ چيز دليل بر پايدارى آن حضرت به هنگامى كه يارانش گريختند و او را تنها گذاشتند جز همين آيه نباشد كه خداوند فرموده است : بياد آوريد هنگامى را كه مى گريختيد و به هيچكس توجه نداشتيد و رسول شما را از پى شما فرا مى خواند. بودن پيامبر (ص ) در پى آنان آن هم در حالى كه ايشان مى گريختند و به هيچكس توجه نداشتند، دليل پايدارى رسول خدا و نگريختن اوست . در جنگ حنين هم پيامبر (ص ) فقط همراه نه تن از افراد خاندان و ياران خويش ايستادگى فرمود و حال آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط همان نه تن بر گرد آن حضرت بودند. عباس لگام استر رسول خدا را گرفته بود و على با شمشير كشيده پيشاپيش ايشان حركت مى كرد و ديگران بر گرد استر پيامبر و بر سمت چپ و راست بودند و ديگر مهاجران و انصار گريخته بودند و هر چه آنان بيشتر مى گريختند، آن حضرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيش مى رفت و استوارتر مى تاخت و با سينه و گلوى خويش در قبال شمشيرها و تيرها جلو مى رفت و آنگاه مشتى شن برگرفت و بر مشركان پرتاب كرد و فرمود چهره هايتان زشت باد.
و اين خبر مشهور از على عليه السلام كه خود دليرترين انسان است نقل شده كه فرموده است : هر گاه كار دشوار مى شد و تنور جنگ سخت برافروخته مى گرديد ما به رسول خدا پناه مى برديم و او را در پناه خويش قرار مى داديم . بنابراين جاحظ چگونه مى گويد پيامبر در معركه جنگ در نيامده و با صفهاى نبرد آشنا نشده است ، و چه دروغى بزرگتر از دروغ كسى كه پيامبر (ص ) را به گوشه گيرى از جنگ و خوددارى از شركت در آن نسبت دهد! وانگهى ، چه تناسبى ميان ابوبكر و پيامبر (ص ) در اين معنى است كه او را با رسول خدا (ص ) مقايسه مى كند و رسول خدا (ص ) رئيس ملت و اسلام و صاحب دعوت و فرمانده و سالار جنگ بوده است و همگان ، چه ياران آن حضرت و چه دشمنانش ، او را به سالارى و سرورى مى شناخته اند و تمام امور و اشارات متوجه به او بوده است . اين رسول خدا (ص ) است كه قريش و عرب را سخت خشمگين ساخته و با تبرى از ايشان جگرهايشان را آتش زده است . دين آنان را مورد نكوهش قرار داده است و نياكان ايشان را گمراه دانسته است . از آن گذشته آنان را با كشتن سران و بزرگانشان سوگوار كرده است و اگر از شركت مستقيم در صحنه جنگ خوددارى و كناره گيرى فرموده است ، حق او بوده است و اين شان فرماندهان و سالارهاى جنگ است ، زيرا قوام لشكر به بقاى ايشان وابسته است و هر گاه پادشاه نابود شود تمام لشكر نابود مى شود و هر گاه او سالم بماند، بر فرض كه لشكر شكست بخورد، امكان باقى ماندن حكومت فراهم است و لشكرى ديگر آماده مى سازد و به همين سبب حكيمان و خردمندان پادشاه را از اينكه به تن خويش جنگ كند منع كرده اند و اسكندر را كه به تن خويش به جنگ قوسر پادشاه هند رفت و تخطئه كرده و گفته اند جانب احتياط و دورانديشى را رعايت نكرده است .
اينك جاحظ به ما بگويد: ابوبكر را در اين معنى چه دخالتى است و كداميك از دشمنان اسلام او را چنان سرشناس مى دانسته است كه آهنگ كشتن او كند؟ و مگر نه اين است كه او هم يكى از افراد معمولى مهاجران و در زمره عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان بوده است ، بلكه عثمان بن عفان به مراتب از او مشهورتر و شريفتر بوده است و چشمها بيشتر به او دوخته شده بوده است و دشمن نسبت به عثمان كينه توزتر و ستيزه گرتر بوده است . و بر فرض كه ابوبكر در يكى از اين آوردگاها كشته مى شد، مگر كشته شدن او موجب سستى و ناتوانى و زبونى اسلام مى شد. يا اگر ابوبكر كشته مى شد بيم آن مى رفت كه آثار اسلام كهنه و چراغ فروزان آن خاموش شود كه جاحظ مى گويد حكم او چون حكم رسول خدا (ص ) است و پرهيز از جنگ و كناره گيرى از آن همچون آن حضرت براى او لازم است ! به راستى كه بايد از بدبختى به خدا پناه ببريم ، و حال آنكه همه افراد عاقل و آشنا به اخبار و تاريخ مى دانند كه احوال پيامبر (ص ) در جنگها چگونه بوده است و آن حضرت كجا وقوف كرده است و كجا جنگ فرموده است و به چه مناسبت آن روز در سايبان نشسته است . و به هر حال توقف ايشان توقفى بوده است كه در آن تدبير امور رياست جنگ را بر عهده داشته است و مايه پشتيبانى و اعتماد لشكريان بوده است . كارهاى اصحاب خود را شناسايى مى كرده و كوچك و بزرگ ايشان را حراست مى فرموده است و خوددارى آن حضرت از حركت پيشاپيش سپاه به اين سبب بوده است كه لشكريان هر گاه مى دانستند پيامبر (ص ) پشت صف و در انتهاى لشكر است مطمئن مى بودند و دلهايشان نگران حال او نبود و موجب نمى شد كه با توجه به حراست از پيامبر و رويارويى و درگيرى با دشمن باز مانند. وانگهى پيامبر در آن حال مايه دلگرمى بيشتر ايشان بود و به او پناه مى بردند و به حضورش باز مى گشتند و توجه داشتند كه هر گاه پيامبر (ص ) پشت سرشان باشد كارهى آنان را مورد بررسى قرار مى دهد و مى داند هر يك كجا ايستاده اند و همه كس چه به هنگام حمله و چه به هنگام گريز و چه در خوشبختى و چه در بدبختى متوجه آن حضرت خواهد شد. و توقف رسول خدا (ص ) به صلاح كار لشكريان بود و براى حفظ آنان بهتر و به دورانديشى نزديك تر بود، و چون پيامبر (ص ) تدبيركننده همه كارهاى لشكريان و فرمانده همگان بود دشمنى همواره در جستجوى آن حضرت بود.
وانگهى مگر نمى بينيد كه علمدار سپاه همواره در جايى پايدارى مى كند و مصلحت جنگ هم در توقف و پايدارى اوست و فضيلت علمدار در آن است كه در بيشتر حالات از پيشروى و قرارگرفتن در صف مقدم خوددارى كند، وانگهى در جنگ براى سالار چند حالت پيش مى آيد.
نخست آنكه پشت جبهه و آخر صحنه بايستيد كه مايه اعتماد و نيروى لشكريان باشد و پناه آنان شمرده شود و تدبير كارهاى جنگ را بر عهده بگيرد و مواضع خلل و سستى را شناسايى و براى آن چاره انديشى كند.
حالت دوم اين است كه ميان لشكر قرار گيرد تا بتواند ضعيف را يارى دهد و افراد سست را تشجيع و ترغيب كند.
حالت سوم حالتى است كه چون دو گروه برخورد كنند و شمشيرها آخته شود، او هر گاه مصلحت بداند يكجا توقف كند يا آنكه به تن خويش جنگ كند كه اين آخرين حالت است و در اين حالت شجاعت شجاع دلير و زبونى ترسوى بزدل روشن مى شود.
بنابراين مقام رياست رسول خدا (ص ) كجا قابل مقايسه و تناسب با منزلت ابوبكر است كه اين دو منزلت را بتوان مساوى دانست و مناسب .
اگر چنان مى بود كه ابوبكر در رياست پيامبر (ص ) همكارى مى داشت و فضيلتى همچون فضيلت نبوت از سوى خداوند به او ارزانى شده بود و قريش و اعراب همانگونه كه در جستجوى پيامبر (ص ) بودند و در جستجوى او مى بودند و او تدبير برخى كارهاى اسلامى و بسيج كردن لشكرها و تجهيز افراد را براى اعزام به سريه ها و كشتن دشمنان را عهده دار مى بود، يعنى همان كارهايى را كه پيامبر تدبير مى فرمود او هم بر عهده مى داشت ، شايد جاحظ مى توانست چنين حرفى بزند، ولى حال ابوبكر چنان است كه مى دانيد و او از همه مسلمانان ضعيف ل تر بوده است و از همه مسلمانان ، عرب را كمتر سوگوار ساخته است ، هرگز تيرى نزد و شمشيرى نكشيد و خونى نريخت و او يكى از افراد دنباله رو بوده است و نه مشهور بوده و شناخته شده و نه جستجوگر و جستجوشونده . بنابراين چگونه جايز است كه مقام و منزلت او را همچون مقام و منزلت پيامبر (ص ) قرار داد! در جنگ احد پسرش عبدالرحمان همراه مشركان به جنگ آمده بود. ابوبكر او را ديد. خشمگين برخاست و شمشيرش را باندازه انگشتى از نيام بيرون كشيد، و مى خواست به مبارزه پسرش برود. پيامبر (ص ) فرمودند: اى ابوبكر شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجود خودت بهره مند بدار، و پيامبر (ص ) به ابوبكر اين سخن را نفرمود مگر اينكه مى دانست او شايسته و مرد جنگ و رويارويى با مردان نيست و اگر به جنگ برود كشته خواهد شد.
وانگهى جاحظ چگونه مى گويد: در مباشرت به جنگ و رويارويى با هماوردان و كشتن سران و دليران مشركان فضيلتى نيست ؟ و مگر ستون اسلام جز بر اين پايدار شده است ، و آيا دين به چيز ديگرى جز اين كار ثابت و مستقر شده است خيال مى كنى جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است : همانا خداوند كسانى را كه در صفى استوار كه گويى چنان بنيانى محكم هستند در راه او جنگ مى كنند دوست مى دارد(411) و مقصود از محبت خداوند متعال اعطاى ثواب است ، و هر كس در صف جهاد پايدارتر و كوشاتر و جنگ كننده تر باشد در پيشگاه خداوند محبوب تر است و معنى افضل هم آن است كه ثواب آن شخص بيشتر باشد و على عليه السلام در اين صورت محبوب ترين مسلمانان در پيشگاه خداوند است كه پايدارترين ايشان در آن صف استوار بوده است . به اجماع همه امت اسلامى هيچگاه از جنگ نگريخته است و با هر هماوردى كه نبرد كرده است او را كشته آيا مى پندارى كه جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است : و خداوند مجاهدان را بر نشستگان فضيلت و پاداش گران بخشيده است (412) و گويى اين گفتار خداوند را نشنيده كه فرموده است : همانا خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را مى خرد كه بهشت براى آنان باشد، آنان در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، و عده يى بر آن حق در تورات و انجيل و قرآن و سپس خداوند اين خريد و فروش را با اين گفتار خود تاءكيد كرده و فرموده است : و چه كسى به عهد خود وفادارتر از خداوند است ! پس مژده باد بر شما به اين معامله كه انجام مى دهيد و آن كاميابى بزرگ است . (413) و خداوند متعال فرموده است : اين بدان سبب است كه آنان را هر تشنگى و رنج و گرسنگى كه در راه خدا برسد و هر گامى بردارند كه كافران را به خشم آورد و هر چيزى كه نسبت به دشمن يابند، براى آنان عملى صالح نوشته مى شود. (414)
موقوف مردم در جهان گوناگون است ، و برخى از برخى ديگر فضيلت بيشترى دارند. آن كس كه سوى هماوردان مى رود و ضربه هاى شمشير و نيزه را پذيرا مى شود به مناسبت شدت برخورد با دشمن بر دوشهاى آنان سنگين تر از كسى است كه فقط در معركه حاضر شده است و پيشروى نمى كند. همچنين آن كس كه در معركه جنگ حاضر است و پيشروى نمى كند و فقط در جايى ايستاده است كه در تيررس قرار دارد و ممكن است ضربات تير و پيكان به او برسد، برتر و پرفضيلت تر از كسى كه در جايى مى ايستد كه از تيررس ‍ دور است ، و اگر اشخاص ناتوان و ترسو به سبب ترك جنگ و كمى گشاده دستى در آن مستحق رياست باشند و گفته شود در آن مستحق رياست باشند و گفته شود در آن كار شبيه پيامبر (ص ) هستند، بايد پربهره ترين افراد براى رياست حسان بن ثابت باشد (415) و اگر قرار باشد فضيلت على عليه السلام ، در مورد جهاد، به اين بهانه كه پيامبر از همگان كمتر جهاد فرموده است باطل شود، آن هم به گونه يى كه جاحظ پنداشته است ، با اين قياس ، فضيلت ابوبكر هم در انفاق باطل مى شود، زيرا پيامبر (ص ) از همگان كمتر ثروت داشته است .
و هر گاه در كار عرب و قريش تاءمل كنى و به اخبار سيره بنگرى و بخوانى خواهى دانست كه قريش و عرب همواره در جنگها به جستجوى پيامبر (ص ) بودند و آهنگ كشتن او را داشتند و اگر به آن حضرت دسترس پيدا نمى كردند، به جستجوى على عليه السلام و در صدد كشتن او بودند كه از ميان همه مسلمانان ، در همه احوال پيامبر (ص ) شبيه تر و نزديك تر بودند و از همگان شديدتر از پيامبر دفاع مى كرد و دشمنان همواره آهنگ على مى كردند و مى دانستند هر گاه او را بكشند كار حكومت پيامبر (ص ) را سست و شوكت آن حضرت را شكسته خواهند كرد كه على برترين كسى بود كه با نيرو و دليرى و بى باكى و پيشروى و دلاورى پيامبر را نصرت مى داد، مگر نمى بينى كه عتبة بن ربيعه در جنگ بدر چه مى گويد.
او همراه برادرش شيبة و پسر خود وليد به ميدان آمده بود، پيامبر تنى چند از انصار را به جنگ آنان فرستاد. آن سه تن نسب انصاريان را پرسيدند، كه چون نسب خود را بيان كردند، گفتند: برگرديد و پيش قوم خود برويد، و سپس بانگ برداشتند و گفتند: اى محمد! افرادى از قوم خودمان را كه هم شاءن ما باشند بفرست و در اين هنگام پيامبر (ص ) به خويشاوندان خود فرمود: اى بنى هاشم ، برخيزيد و حقى را كه خداوند در قبال باطل آنان به شما ارزانى فرموده است يارى دهيد. على برخيز، حمزه برخيز، عبيدة برخيز. مگر نمى بينى كه هند دختر عتبه مادر معاويه چه جايزه يى براى كشتن على در جنگ احد قرار داد! زيرا على و حمزه در كشتن پدرش عتبة در جنگ بدر همكارى كرده بودند. مگر اين شعر هند را كه در سوگ خويشاوندان خود سروده است نشنيده اى كه مى گويد:
 

 

 

next page

fehrest page

back page