جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۵

ترجمه و تحشيه : دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۱۷ -


وانگهى ، جاحظ در كتاب عثمانيه خود مى گويد: ابوبكر پيش از آنكه مسلمان شود شخصى نام آور و معروف و سالار بوده است . گروه بسيارى از مردم پيش او جمع مى شدند، شعر مى خواندند و در مورد تاريخ و اخبار مذاكره مى كردند و به باده نوشى مى پرداختند. و ابوبكر دلائل پيامبرى و براهين پيامبران را شنيده و به سرزمينهاى بسيارى سفر كرده بود و اخبار كاهنان و حيله گريهاى جادوگران را مى شناخته و اخبار ايشان به او رسيده بوده است . بنابراين كه احوالش اينچنين باشد بايد كشف شدن امور براى او آشكارتر و پذيرش ‍ اسلام بر او آسانتر باشد و گرفتاريها بر دلش كمتر خلجان كند و همه اين امور از چيزهايى است كه بايد ابوبكر را به مسلمانى يارى مى داد و راه را براى او آسان مى ساخت ، و از جمله همين امور است كه چون پيامبر فرمود: ديشب به بيت المقدس رفتم ، ابوبكر درباره مسجد اقصى و جايگاههاى بيت المقدس سؤ ال كرد و چون قبلا آنجا را ديده بود گفتار پيامبر (ص ) را تصديق كرد و حقيقت كار پيامبر براى او روشن شد و به سبب شناختى كه از مسجد اقصى و بيت المقدس داشت ، كار بر او آسان گرديد. در اين صورت طبق ادعاى جاحظ، اسلام ابوبكر هم از اينكه از پيش براى آن آماده نبوده باشد بيرون است ، و باز در همين باره شما خودتان از پيامبر (ص ) روايت مى كنيد كه فرموده است : هيچكس را به اسلام دعوت نكردم مگر اينكه او را ترديدى و درنگى بود، مگر آنچه از ابوبكر صورت گرفت كه بدون هيچ درنگى يقين بر او هجوم آورد و مسلمان شد و معرفت يافت . بنابراين چگونه اين اسلام را مقايسه مى كنيد با اسلام كسى كه فقط خودش بوده است و عقلش و فقط با كمى سن خود به انديشه خويش پناه برده است و بدون اتلاف وقت مسلمان شده است ! علاوه بر نوجوانى چه انگيزه ها كه در دلش خلجان داشته است و ميان گروهى پرورش يافته است كه بر ضد آيينى بوده اند كه آن را پذيرفته است و حال آنكه بر اشخاصى كه هم سن و سال و نظير او بوده اند دوستى و گرايش به لهو و لعب است ، ولى على عليه السلام به آنچه از دلائل دعوت پيامبر كه برايش روشن شد پناه برد و اسلام خود را به تاءخير نينداخت كه در نتيجه مقصر و مرتكب معصيت باشد، شهوت خود را سركوب كرد و بر خواسته ها و انگيزه هاى خويش غلبه يافت و از عادت و چيزى كه به آن پرورش يافته بود به سبب صحت نظر و لطافت فكر و تيزبينى فهم بيرون آمد.
استنباط او بسيار گرانقدر است و فضلش رجحان و برترى دارد و منزلت و ارزش اسلامش بسيار شريف است . او دنيا هيچ بهره يى نبرد و نه در جوانى و نه در پيرى به نعمتى از آن دست نيازيد. نفس خود را از هوس باز داشت و با تقوى و پرهيزگارى شور جوانى خويش را در هم شكست و به جاى سرگرم شدن به اندوختن نعمت دينا به كار دين پرداخت . اندوه آخرت دل او را به خود مشغول داشت و ميل و رغبت خود را متوجه آخرت فرمود. آرى ، اسلام آوردن على به گونه يى است كه هيچكس چنان اسلامى نياورده است و راه او همان راه پيامبران است ، تا شناخته شود كه منزلت او نسبت به پيامبر (ص ) همان منزلت هارون به موسى عليهماالسلام است و على (ع ) هر چند كه پيامبر نبوده است ولى راه آنان را مى پيموده و روش ايشان را پيروى مى كرده است . حال او همچون حال ابراهيم عليه السلام است كه اهل علم نوشته اند: ابراهيم (ع ) را در كودكى مادرش در سردابى جا داده بود، تا كسى بر وجودش آگاه نشود. چون ابراهيم پرورش يافت و رشد كرد و خردمند شد، به مادرش گفت : خداى من كيست ؟ گفت : پدرت خداى تو است . ابراهيم پرسيد: خداى پدرم كيست ؟ مادرش او را از سخن گفتن باز داشت و روى بر او ترش كرد، تا آنكه ابراهيم (ع ) از شكاف سرداب سركشيد و ستاره يى را ديد و گفت : اين پروردگار من است . و چون ستاره ناپديد شد، فرمود: من غروب كنندگان را دوست نمى دارم . و چون ماه را رخشان ديد گفت : اين پروردگار من است . و همينكه غروب كرد، گفت : اگر پروردگار من مرا هدايت نفرمايد هر آينه از قوم گمراهان خواهم بود.
و همينكه خورشيد غروب كرد، گفت : اى قوم ، من از شركى كه شما مى ورزيد بيزارم . من روى خويش را براى آن كس كه آسمانها و زمين را آفريده است ، باايمان خالص متوجه مى سازم و من از مشركان نيستم . و خداوند متعال خود در اين مورد چنين مى فرمايد: بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم ، تا از يقين كنندگان باشد.(372)
اسلام صديق اكبر عليه السلام يعنى حضرت اميرالمومنين على هم بر همين منوال بوده است . ما نمى گوييم كه على در فضيلت همپايه ابراهيم است ، ولى از روش او پيروى مى كرده است بر همان منوال كه خداوند متعال فرموده است كه همانا سزاوارترين مردم نسبت به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، و خداوند ولى مومنان است . (373)
اما اينكه جاحظ بهانه تراشى كرده است كه چون على را پشتيبانى همچون ابوطالب و مدافعانى چون بنى هاشم بوده است ، ثواب و فضيلت اسلام ابوبكر و بلال به سبب محنتى كه داشته اند برتر است ، در اين صورت بايد ثواب و فضيلت اسلام آن دو از اسلام خود پيامبر (ص ) هم بيشتر باشد، زيرا ابوطالب پشتيبان او بوده است و بنى هاشم مدافعان آن حضرت هم بوده اند. و همين مقدار براى نشان دادن نادانى ستيزه گرى چون جاحظ كافى است كه نمى تواند قدر و منزلت على عليه السلام را كاهش دهد، مگر به كاستن قدر و منزلت رسول خدا (ص ). وانگهى هيچكس در دشمنى نسبت به پيامبر (ص ) سخت گيرتر از برخى خويشاوندان نزديك آن حضرت نبوده است ، آن هم به ترتيب نزديكى خود، مانند ابولهب عمويش و زن او يعنى ام جميل كه دختر حرب بن اميه و از اعقاب عبد مناف است و عقبة بن ابى معيط كه او هم از عموزادگان پيامبر است و نضر بن حارث كه او هم از اعقاب عبدالدار و از عموزادگان پيامبر است و كسان ديگرى جز ايشان كه بر شمردن نام آنان سخن را به درازا مى كشاند و همه آنها در راه پيامبر سنگ و خار مى ريختند و رازها و اخبار پوشيده اش را نقل مى كردند و بر او سنگ مى زدند و امعاء و احشاء و كثافتهاى درون شكم دامهاى خود را كه مى كشتند، بر آن حضرت پرتاب مى كردند و آنان على عليه السلام را هم همچون پيامبر آزار مى دادند و در اندوهگين ساختن و تمسخر او سخت كوشش مى كردند و ابوبكر چنان خويشاوندانى نداشت كه او را بدانگونه آزار دهند. و از سوى ديگر به سبب الفت و اتحاد و اتفاقى كه ميان پيامبر (ص ) و على وجود داشت ، منافقان در مدينه از آزار رسول خدا (ص ) خوددارى مى كردند كه به هر حال فرمانده لشكر و امير مدينه بود و فرمانش مطاع و حكمش جارى بود و منافقان از ترس شمشير و براى حفظ خون خود از پيامبر (ص ) مى ترسيدند و از اظهار دشمنى نسبت به ايشان خوددارى مى كردند، ولى كينه و ستيز خود را نسبت به على عليه السلام اظهار مى داشتند و پيامبر (ص ) در اين مورد ضمن خبرى كه در تمام كتابهاى صحاح آمده فرموده است : ترا جز مومن دوست نمى دارد و كسى جز منافق ترا دشمن نمى دارد. و گروه بسيارى از بزرگان صحابه ضمن خبرى كه ميان محدثان مشهور است چنين گفته اند: ما منافقان را فقط با كينه توزى نسبت به على بن ابى طالب مى شناختيم . از اين گذشته اگر قرار بود پشتيبانى ابوطالب موثر باشد، چرا در مورد جعفر عليه السلام چنين نبود و آزارها او را از وطنش بيرون راند، تا آنجا كه بر دريا نشست و به حبشه هجرت فرمود؟ شايد جاحظ چنين گمان ياوه يى دارد كه ابوطالب على را يارى مى داده و از يارى جعفر خوددارى مى كرده است .
جاحظ مى گويد: ابوبكر را در مسلمان شدنش فضيلت ديگرى است كه پيش از مسلمان شدن داراى دوستان بسيار و آبرومند و توانگر و آسوده بوده است . به سبب اموالش مورد تعظيم بوده و از انديشه او استفاده مى شده است . ابوبكر با مسلمان شدن از عزت توانگرى و داشتن دوستان فراوان به خوارى تنگدستى و ناتوانى تنهايى افتاده است ، و اين غير از مسلمان شدن كسى است كه حركت و قدرتى نداشته و پيرو بوده و كسى از او پيروى نمى كرده است ، و از سخت ترين امورى كه شخص كريم گرفتار آن مى شود دشنام شنيدن پس ‍ از خوشامد و ضربه خوردن پس از هيبت و سختى پس از آسانى است . وانگهى ابوبكر يكى از داعيان دعوت پيامبر (ص ) و در همه احوال پيرو آن حضرت بوده است . بنابراين بيم او بيشتر و ناخوشايندها نسبت به او سريعتر بوده است ، و از كسانى بوده است كه مطالبه از او راحت تر صورت مى گرفته و در مورد انتقامجويى و خونخواهى به سبب شهرت و بلندآوازگى هدف قرار مى گرفته است و حال آنكه از گناه افراد كم سن و سال به سبب گمنامى و نوجوانى چشم پوشى مى شود.
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: آنچه درباره فراوانى مال و دوستان و نام آورى و شهره بودن و بزرگسالى ابوبكر گفته شده است ، همگى بر زيان ابوبكر است و نه بر سود او. اين بدان سبب است كه هر كس سيره و روش عرب را بداند، متوجه اين نكته است كه از اخلاق عرب و حفظ دوستى و وفادارى به پيمان و احترام نسبت به ثروتمندان و سالخوردگان است ، كه در همه اين امور، به هنگام گرفتاريها مى توان اعتماد كرد و آنها را پشتوانه شمرد و به همين سبب است كه عرب هرگاه بر دوست خود قدرت مى يافت ، او را زنده نگه مى داشت و آزرم مى كرد و در واقع سبب نجات و عفو او مى شد. از سوى ديگر بايد در نظر داشت كه اگر سن و سال على عليه السلام او را مشهور ساخته بود و اگر نام على به سبب رويارويى با مردان و سفرهاى فراوان زبانزد نبود، ولى در پناه نام ابوطالب بسيار زبانزد شده بود و شما مى دانيد كه خاندان تيم در بلندآوازگى همچون خاندان بنى هاشم نبودند و ابوقحافه قابل مقايسه با ابوطالب نبود و با اين حساب شهرت جوان بر پير و نام آورى نوجوان بر شخص سالخورده برترى مى يابد. اين هم معلوم است كه بار على بر گردن مشركان به مراتب سنگين تر از ديگران است كه هاشمى بوده است و پدرش هم از پيامبر حمايت مى كرده است و مانع ستم بر او بوده است . و اين على است كه درهاى مخالفت و ستيز با عرب را گشود و با آشكارساختن اسلام و نماز خود آنان را خوار شمرد و با افراد خاندان و عشيره خود مخالفت و از پسرعموى خويش در آيينى كه از پيش شناخته شده نبود و نظيرى نداشت پيروى كرد. و خداوند متعال در مورد احوال آن قوم مى فرمايد: تا بيم دهى گروهى را كه پدران ايشان بيم داده نشده اند و آنان بى خبرانند. (374) و على عليه السلام افزون بر اين كار همواره مصاحب رسول خدا (ص ) بوده است و پيامبر همه اندوه خود را بر او شكايت مى فرموده است و على همنشين و انيس خلوت و دوست همه روزگاران پيامبر بود و همه اين امور موجب مى شد كه اعراب بر ضد او تحريض شوند و دشمنى كنند.
و شما گروه عثمانيان براى ابوبكر فضيلتى ثابت مى كنيد و مى گوييد: از مكه تا مدينه مصاحب آن حضرت بوده است و با ايشان در غار به سر برده است و به همين اندازه كه شريك پيامبر در هجرت و انيس آن حضرت در وحشت بوده است ، براى او معتقد به مرتبتى شريف و حالتى جليل هستيد. اين مقدار مصاحبت كجا قابل مقايسه با مصاحبت على عليه السلام در خلوتهاى پيامبر (ص ) است ، آن هم هنگامى كه در شب و روز براى رسول خدا همدمى جز او نبوده است . پيامبر (ص ) هنگام اقامت در مكه فقط همراه على خدا را پوشيده عبادت مى كرد، و حاجتهاى خود را آشكارا به على مى فرمود و على همانگونه كه برده يى براى صاحب خود خدمت مى كند خدمتگزار بود و همچون پسرى مهربان نسبت به پدر، نسبت به رسول خدا مهربانى و عطف توجه مى كرد، تا آنجا كه چون از عايشه پرسيدند محبوب ترين مردم در نظر رسول خدا (ص ) چه كسى بود؟ گفت : از مردان على و از زنان فاطمه . (375)
جاحظ مى گويد: ابوبكر پيش از هجرت از كسانى بود كه در مكه شكنجه اش مى دادند. نوفل بن خويلد كه به ابن عدويه معروف است او را دوبار در مكه چنان زد كه آغشته به خون شد و او را با طلحة بن عبيدالله در يك ريسمان و بند بست . و عمير بن عثمان بن مرة بن كعب بن سعد بن تيم بن مره ، آن دو را همچنان بسته ميان آفتاب نيمروز قرار داد و به همين سبب به ابوبكر و طلحه قرينين دو هم بند مى گفتند و اگر شكنجه ديگرى جز همين يك بار نمى بود، باز رسيدن به مقام و منزلت او دشوار بود، و بر فرض كه فقط يك روز هم بوده باشد منزلتى بسيار بزرگ است ، و حال آنكه على بن ابى طالب مرفه و آسوده بوده است . نه او در جستجوى كسى بوده است . و نه كسى در جستجوى او، و منظور از اين سخن اين نيست كه در سرشت او شهامت و چالاكى و در غريزه او شجاعت وجود نداشته است ، ولى در آن هنگام هنوز شجاعت و شهامت او به مرحله كمال و تمام نرسيده بود و معمولا خونخواهان و انتقام جويان نسبت به نوجوانان و كسانى ، كه هنوز حالت كودكى و فريفتگى دارند، چشم پوشى و حوصله مى كنند، تا آنكه به مردان ملحق شوند و از حالت كودكى بيرون آيند.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: سخن گفتن و ادعاكردن ممكن و آسان است ، بويژه براى افرادى مثل جاحظ كه بر زبانش از دين و عقل او رقيبى گماشته نيست و هر گونه ادعاى ياوه يى از او بعيد نيست . سخن او بيهوده و معنى آن سست و مطلب آن سجع و گفتارش لهو و لعب است . هر سخنى و خلاف آن را مى گويد و هر عقيده و ضد آن را نيكو بيان مى كند. او را از نفس خود اندرزگويى نيست و ادعاى او را حد و مرزى وجود ندارد وگرنه چگونه ممكن است اينچنين گستاخى كند و بگويد در آن هنگام على نه در طلب كسى بوده است و نه كسى در طلب او، و حال آنكه ما با اخبار صحيح روشن ساختيم و با احاديث مرفوع و مسند توضيح داديم كه على به هنگامى كه مسلمان شد بالغ كامل بود و با دل و زبان خويش مشركان قريش را كنار مى نهاد و بر دلهاى مشركان سخت سنگين بود. وانگهى على اين اختصاص را دارد كه در دره ابوطالب در حصر بود و ابوبكر داراى اين فضيلت نيست ، و در آن روزگاران سياه تنها او همدم خلوتهاى پيامبر (ص ) بود و چه جرعه هاى تلخ اندوه كه از ابولهب و ابوجهل مى آشاميد و پذيراى هر ناخوشايندى بود. على (ع ) در تحمل هر آزارى با پيامبر خود شريك بود و بار سنگين را بر دوش مى كشيد و كارى بس سنگين را عهده دار بود. چه كسى شبانه از دره ابوطالب دزدانه بيرون مى آمد و در حالى كه خود را از نظرها پوشيده مى داشت پيش بزرگانى از قريش ، همچون مطعم بن عدى و ديگران كه ابوطالب او را گسيل مى داشت و پيام مى فرستاد، مى رفت و از آنجا جوالهاى سنگين آرد و گندم را بر دوش مى كشيد و براى بنى هاشم مى برد، در حالى كه از دشنام ايشان همچون ابوجهل و ديگران در كمال بيم بود كه اگر بر او دست مى يافتند خونش را مى ريختند.
آيا به هنگام محاصره در دره ابوطالب ، على چنان مى كرد يا ابوبكر؟ على عليه السلام حال خود را در آن هنگام بيان كرده و ضمن خطبه يى چنين فرموده است و آن خطبه بسيار مشهور است :
مشركان پيمان بستند كه با ما هيچ داد و ستدى نكنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگيرند، و جنگ شعله هاى خود را به زيان ما شعله ور مى ساخت . آنان ما را به دامنه كوهى دشوار محصور كردند. مومن ما فقط اميد ثواب داشت و كافر ما هم براى دفاع از اصل و نسب خويش با ما همكارى مى كرد.
در آن حال همه قبائل بر ضد بنى هاشم متحد شده بودند و عبور رهگذران و رساندن خواروبار به ايشان را مانع شده بودند و آنان هر صبح و شام از شدت گرسنگى منتظر مرگ بودند و هيچ راه و چاره يى براى گشايش كار خود نداشتند.
عزم آنان سستى گرفته و اميدشان بريده شده بود، و تنها كسى كه اندوه اين گرفتاريها را پس از پيامبر (ص ) متحمل مى شد فقط على عليه السلام بود. و هرگز كسى كه بخواهد اين فضيلت كسى را كه در اين گرفتارى شكيبا بوده است بيان كرد. اين محنت و گرفتارى سه سال براى آنان ادامه داشت تا سرانجام با داستان صحيفه كه داستانى مشهور است گشايش يافت . (376)
جاحظ چگونه براى خود مى پسندد كه در مورد على عليه السلام بگويد پيش از هجرت آسوده و مرفه بوده است ، نه در جستجوى كسى بوده و نه كسى در جستجوى او! و حال آنكه على (ع ) همان كسى است كه در آن بسترى خفته است كه جان خويش را فداى رسول خدا كرده است و با خون خويش او را نگهدارى كرده و ضربات شمشير و سنگ را به جاى آن حضرت تحمل كرده است . آيا وصف كننده و ستايشگر، هر اندازه هم كه سخن را به درازا كشاند مى تواند، حق اهميت اين فضيلت و ارزش اين خصيصه را روشن سازد؟
اما اين سخن جاحظ كه مى گويد: ابوبكر در مكه شكنجه شده است ، تا آنجا كه ما مى دانيم شكنجه فقط نسبت به بردگان و مزدوران و افرادى كه خانواده و خويشاوندانى نداشته اند كه از آنان دفاع كنند صورت مى گرفته است . و شما در مورد ابوبكر دوگونه سخن مى گوييد: گاهى او را شخص زبون فرومنزلت و خوار و مستضعفى مى دانيد و گاه او را سالارى بزرگ كه مورد احترام بوده است و از او پيروى مى شده است . اينك به يكى از اين دو سخن خود اعتماد و بسنده كنيد تا ما با شما بر همان مبنا كه براى خود انتخاب مى كنيد سخن بگوييم . اگر در شكنجه و عذاب شدن فضيلتى باشد، بدون ترديد عمار و خباب و بلال و هر كس ديگرى كه او را در مكه شكنجه داده اند، از ابوبكر برتر است كه آنان به مراتب بيشتر و سخت تر شكنجه شده اند و در مورد شكنجه شدن آنان آيات قرآنى نازل شده كه در مورد ابوبكر نازل نشده است ، نظير اين گفتار خداوند متعال كه فرموده است : و آنان كه پس از آنكه به ايشان ستم شد در راه خدا هجرت كردند (377) و گفته اند اين آيه در مورد خباب و بلال نازل شده است .
در مورد عمار اين آيه نازل شده است كه مگر كسى كه مجبور شود و دلش مطمئن به ايمان باشد (378)، و پيامبر (ص ) هر گاه از كنار عمار و پدر و مادرش ، كه آنان را بنى مخزوم كه هم پيمان ايشان بودند شكنجه مى كردند، عبور مى كرد مى فرمود: اى خاندان يا سر بر شما باد به شكيبايى كه وعده گاه شما بهشت است . و بلال را بر پشت روى ريگهاى گرم مى خواباندند و او فقط، احد، احد مى گفت ، و ما نشنيده ايم كه از ابوبكر در اين گونه شكنجه ها نامى باشد، و بر فرض كه آنچه درباره شكنجه او روايت مى كنيد راست باشد، در اين صورت على عليه السلام را بر ابوبكر حق نعمتى بزرگ است كه هر دو شكنجه گر او يعنى نوفل بن خويلد و عمير بن عثمان را به روز جنگ بدر كشته است . او نخست بر نوفل ضربتى زد كه ساق پايش را قطع كرد. نوفل گفت : تو را به حق خدا و پيوند خويشاوندى سوگند مى دهم . على گفت : خداوند هر پيوند سببى را جز در مورد كسانى كه تابع محمد (ص ) باشند قطع فرموده است و سپس ضربتى ديگر بر نوفل زد كه بر جاى سرد شد. على سپس آهنگ عمير بن عثمان تميمى كرد و او را در حال گريز ديد و راه گريز هم بر او بسته شده بود. چنان ضربتى بر زير دنده هاى او زد كه بالاتنه اش را قطع و او دو نيمه ساخت و آن نيمه بدنش جلو پايش افتاد. و چنين نبوده است كه ابوبكر در پى انتقام از آن دو نباشد، بلكه در آن مورد كوشش هم كرده ، ولى ياراى آن را نداشته است كه كار على عليه السلام را انجام دهد و فضيلت على (ع ) با اين كار خود آن هم به جاى ابوبكر آشكارا مى شود.
جاحظ مى گويد: ابوبكر را مراتبى است كه در آن نه على و نه هيچكس ديگر با او شريك نيست و آن عبارت از اعمال او پيش از هجرت است ، و مردم به خوبى مى دانند كه شهرت و فضيلت على عليه السلام و آزمايش و رويارويى او با سختيها از روز جنگ بدر شروع شده است و او به روزگارى جنگ و رويارويى را شروع كرده است كه شمار مسلمانان و مشركان تقريبا برابر بوده است و مسلمانان طمع داشته اند كه فتح و پيروزى ميان آنان به نوبت باشد. وانگهى خداوند متعال به مسلمانان اعلام فرموده است كه فرجام پسنديده و پيروزى از پرهيزگاران است ، و حال آنكه ابوبكر پيش از هجرت هم مغدب و رانده شده و پراكنده خاطر بوده است ، آن هم به روزگارى كه اسلام و مسلمانان را ياراى جنبش نبوده است و به همين جهت است كه ابوبكر به روزگار خلافت خود گفته است : خوشا به حال كسى كه به هنگام سستى و ضعف اسلام مرده است . (379)
ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: هيچ شكى ندارم كه باطل و ناحق نسبت به جاحظ خيانت كرده و زبونى و گمراهى او را به سرگشتگى كشانده است و ندانسته و بدون شناخت اين سخنان را گفته است ، و به ياوه پنداشته است كه على (ع ) پيش از هجرت گرفتار و دست به گريبان سختيها نبوده است و از روز جنگ بدر گرفتار تكليفهاى دشوار و محنت شده است . جاحظ موضوع محاصره دره ابوطالب و سختيهايى را كه به على رسيده است فراموش كرده است و حال آنكه در مدت محاصره بنى هاشم ، ابوبكر آسوده و مرفه بوده است . آنچه مى خواسته مى خورده است و با هر كس دوست مى داشته همنشينى مى كرده است . آسوده خاطر و دل آرام و خوش بوده است ، در حالى كه على دستخوش گرفتاريها و چاره انديشى براى برطرف كردن بيمهاى هراس انگيز بوده است . گرسنگى و تشنگى را تحمل مى كرد و هر بامداد و شامگاه منتظر كشته شدن خود بود، زيرا تنها كسى كه پوشيده براى بدست آوردن خوراكى اندك از پيرمردان و خردمندان به تن خويش اقدام مى كرد همو بود، تا بتواند رمق پيامبر (ص ) و بنى هاشم را كه در محاصره بودند حفظ كند. و هيچگاه از هجوم و حمله ناگهانى دشمنان رسول خدا بر خود در امان نبودند و اگر ابوجهل بن هشام و عقبة بن ابى معيط و وليد بن مغيرة و عتبة بن ربيعة و ديگر سركشان و فرعونهاى قريش بر او دسترسى پيدا مى كردند از كشتن او فروگذار نبودند. در آن روزگار على به خود گرسنگى مى داد و خوراك خود را به پيامبر (ص ) مى خورانيد و خود را تشنه مى داشت و سهم آب خويش را به رسول خدا ارزانى مى داشت و هرگاه پيامبر (ص ) بيمار مى شد پرستارش بود و چون آن حضرت تنها مى ماند على همدمش بود. ابوبكر از همه اين امور بركنار و آسوده بود و هيچ درد و رنجى از آنچه بر سر بنى هاشم مى رسيد و از آن همه سختى چيزى بهره او نبود، بلكه از اخبار و احوال ايشان چيزى به صورت اجمال نه به صورت تفصيل مى دانست و سه سال انجام هرگونه معامله و ازدواج و همنشينى با بنى هاشم ممنوع بود و آنان در محاصره و زندانى بودند و از بيرون آمدن از آن دره و انجام كارهاى خويش ممنوع بودند. چگونه است كه جاحظ اين فضيلت را به حساب نمى آورد و اين خصيصه را كه شبيه و نظيرى ندارد فراموش مى كند! آرى ، او همين قدر كه خطابه و سخن پردازيش روبراه شود ديگر اعتنايى ندارد كه چه معانى را تباه ساخته است و چه خطايى بر او بر مى گردد. اما اين سخن جاحظ كه مى گويد: مسلمانان در جنگ بدر مى دانستند كه فرجام پسنديده و پيروزى از پرهيزگاران است ، متضمن معنى پيچيده يى است كه جاحظ در نظر داشته است . و آن اين است كه در آن جهاد فضيلتى براى على عليه السلام نيست ، زيرا پيامبر (ص ) به او اعلام فرموده كه پيروز است و فرجام كار از اوست و اين دسيسه هاى جاحظ و سخن چينها و ريشخندهاى اوست و آنچه گفته است بر حق نيست ، زيرا پيامبر (ص ) به صورت اجمالى و به همه اصحاب خويش اعلام فرموده است كه پيروزى از آنان است و به هيچيك از ايشان گفته نشده و نمى دانسته است كه كشته نخواهد شد، نه على و نه غير او. و بر فرض اين موضوع درست باشد كه پيامبر (ص ) به على اعلام فرموده باشد كه كشته نمى شود، ولى ديگر نفرموده است كه هيچ عضوى از اعضاى او جدا نمى شود. با آنكه درد زخم را در جسد خود احساس نمى كند و ضربه هاى سخت نمى خورد، و با توجه به اينكه پيامبر (ص ) پيش از جنگ بدر و در آن هنگام كه در مكه ساكن بود به ياران خود فرموده بود كه نصرت و غلبه سرانجام ايشان خواهد بود و پس از هجرت هم همين سخن را تكرار كرده بود، اگر قرار باشد كه براى على و ديگر مجاهدان پس از هجرت براى جهاد ايشان فضيلتى منظور نشود، آن هم به اين بهانه كه پيامبر (ص ) به آنان اعلام پيروزى فرموده است ، همينگونه در خبر آمده است كه آن حضرت به ابوبكر هم پيش از هجرت وعده نصرت داده و فرموده است كه من به كشتن اين گروه مبعوث شده ام و خداوند به زودى اموال ايشان را به ما ارزانى مى دارد و سرزمينهاى آنان را در اختيار ما مى گذارد، بنابراين براى ابوبكر و كسان ديگرى غير از او ك8Kتحمل سختيها كرده اند فضيلتى نخواهد بود و اين سخن در هر دو مورد يكسان و متفق خواهد بود.
جاحظ در پى اين سخن خود مى گويد: فرق بسيارى است كه ميان گرفتاريهاى ياران پيامبر (ص ) در هنگامى كه روياروى مشركان و مردم مكه در جنگ بدر ايستاده بودند و مردم مدينه كه صاحبان نخلستانها و برج و بارو و شجاعت و مواسات و ايثار شمار فراوان و اهل كار استوار بودند با ايشان بودند، به روزگارى كه آنان را در مكه شكنجه و دشنام مى دادند و كتك مى خوردند و پراكنده مى شدند و گرسنه و تشنه بودند و مقهور و بدون جنب و جوش و زبون بدون قدرت و بينوايان بدون مال بودند و پوشيده مى زيستند و نمى توانستند دعوت خود را اظهار كنند. ميان اين دو حالت فرق واضحى است . مسلمانان به هنگام اقامت در مكه همچنان بودند كه لوط نبى (ع ) كه از فرط درماندگى عرضه داشت : اى كاش مرا در قبال شما نيرويى مى بود يا به كرانه و ركنى قوى گريزم .(380) پيامبر (ص ) مى فرموده اند: از برادرم لوط شگفت مى كنم كه چگونه با آنكه به سوى خداوند متعال پناه برده بود، باز مى گفت به ركنى قوى گريزم . و اين حال يك روز و دو روز و يك ماه و دو ماه و يك سال و دو سال نبود، بلكه سالهاى پياپى بود. و پس از رسول خدا (ص ) محنت و سختى ابوبكر از همگان بيشتر بود كه او هم در مكه همان اندازه كه پيامبر اقامت فرمود، يعنى سيزده سال ، اقامت داشت و اين مدت ميانگين اقوالى است كه درباره مدت اقامت پيامبر (ص ) در مكه گفته شده است .
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، در پاسخ گفته است : چنين مى بينم كه دليل جاحظ براى اينكه ابوبكر از همه محنت و سختى بيشترى داشته است فقط موضوع اقامت او در مكه به اندازه اقامت پيامبر (ص ) است ، و حال آنكه اين دليل تنها به ابوبكر مختص نيست ، كه على عليه السلام ، همچنين طلحه و زيد و عبدالرحمان و بلال و خباب و كسان ديگرى هم همان اندازه مقيم مكه بوده اند و بر عهده جاحظ است كه دليل ديگرى ارائه دهد كه دلالت بر آن داشته باشد كه محنت و سختى ابوبكر از همگان بيشتر و دشوارتر بوده است . بنابراين احتجاج جاحظ خودبخود بى ارزش است . وانگهى بايد به جاحظ گفته شود ترا چه مى شود كه موضوع خوابيدن و شب زنده دارى على عليه السلام در بستر پيامبر (ص ) در شب هجرت را بى اهميت جلوه مى دهى و از آن نام نمى برى . آيا آنرا فراموش كرده اى يا خود را به فراموشى زده اى ! در صورتى كه آزمايش بزرگ و فضيلت سترگ همان است كه هرگاه آدمى در آن بنگرد و بينديشد، ضمن آن فضائل مختلف و مناقب گوناگون ديگرى را هم مى بيند. و چنان بود كه چون مشركان آگاهى قطعى حاصل شد كه پيامبر (ص ) تصميم گرفته است از ميان آنان برود و پيش ديگران هجرت فرمايد، آهنگ شتاب در كشتن او كردند و پيمان بستند كه بر آن حضرت در بسترش شبيخون زنند و با شمشيرهاى بسيارى كه هر يك در دست يكى از سالارهاى خاندانهاى مختلف قريش قرار داشته باشد بر او ضربت بزنند تا خون او ميان همه خاندآنها و قبائل تباه شود و بنى هاشم نتوانند خون رسول خدا را از يك قبيله و خاندان قريش مطالبه كنند. و پيمان بستند و سوگند خوردند و هماهنگ شدند كه در آن شب آن كار را انجام دهند.
و چون پيامبر (ص ) از كار آنان آگاه شد، مطمئن ترين افراد را در نظر خويش كه او را برگزيده ترين مردم مى دانست فرا خواند و يقين داشت كه او بخشنده ترين مردم درباره جان و خون خويش در راه خداوند است و شتابانتر از همگان پاسخ مثبت مى دهد و فرمان بردارتر است . آنگاه به او فرمود: قريش پيمان بسته و سوگند خورده اند كه امشب بر من شبيخون زنند. تو در بستر من برو و در خوابگاه من بخواب و برد حضرمى مرا بر خود بيفكن كه چنين پندارند كه من از خانه خود بيرون نرفته ام و من به خواست خداوند متعال بيرون خواهم شد.
پيامبر (ص ) در عين حال على را از هر گونه حيله گرى و چاره انديشى منع كرد و او را از اينكه به يكى از انواع چاره گريها و پيش گيريهايى كه مردم براى حفظ جان خود مى كنند دست يازد بازداشت و در واقع او را وادار فرمود كه خويشتن را عرضه لبه هاى تيز شمشير، آن هم از دست مردمى تندخو و كينه توز كند، و على (ع ) در كمال شنوايى و فرمانبردارى و خوش نفسى آن را پذيرفت و در كمال شكيبايى و براى رضاى خداوند متعال در بستر پيامبر (ص ) آرميد و با جان خود در حالى كه منتظر كشته شدن خويش بود از رسول خدا حمايت كرد. و هيچ منزلتى براى هيچ صابرى فراتر از بخشيدن جان نيست و كسى به فراتر از آن نمى رسد، كه بخشيدن جان و گذشت از آن نهايت بخشندگى است . و اگر پيامبر (ص ) او را شايسته آن كار نمى دانست بر آن كار نمى گماشت ، و اگر نقصى در شكيبايى و شجاعت و خيرخواهى او براى پسرعمويش وجود مى داشت و پيامبر (ص ) او را براى آن كار مى گزيد، دليل بر آن بود كه پيامبر در اختياركردن او گرفتار اشتباه شده است و براى هيچ مسلمانى جايز نيست كه چنين پندارى داشته باشد و همه مسلمانان در اين مساءله اتفاق نظر دارند كه پيامبر (ص ) همواره بهترين كار را انجام مى داده اند و بهترين گزينش را داشته اند.
و از اين گذشته ، هرگاه كسى با دقت بر اين كار على (ع ) بنگرد چند فضيلت ديگر هم در آن مى بيند كه به شرح زير است :
از جمله آنكه علاوه بر آنكه على (ع ) مورد اعتماد براى انجام كار بوده است ولى تاءمينى نداشته است كه آن راز فاش نشود و تدبير تباه نگردد و موضوع براى دشمنان آشكار نگردد و بنابراين رازدارى شخص على (ع ) هم مورد تاءييد و اعتماد بوده است .
ديگر آنكه اين احتمال مى رفته است كه با وجود رازدارى و مورد اعتمادبودن در نظر كسى كه على را براى آن كار برگزيده است ، تاءمينى از ترس به هنگام غافلگيرشدن و فرا رسيدن خطر نبوده باشد و از بستر بگريزد و از ناچارى به جستجوى رسول خدا برآيد و بر او دست يابد و پيامبر (ص ) از احتمال چنين موضوعى هم درباره على آسوده خاطر بوده است .
ديگر آنكه هر چند مورد اعتماد و رازدار و شجاع دلير بوده است ، اين احتمال داده مى شده است كه نتواند توقف در بستر را تحمل كند، كه اين موضوعى غير از شجاعت است و مى دانيم سخت تر از حال كسى است او را بسته باشند و از حركت بازداشته باشند، زيرا كسى كه بسته و از حركت بازداشته شده است مى داند راهى براى گريز ندارد و حال آنكه على راه گريز و دفاع از خود داشته است و در عين حال نه گريخته و نه از خود دفاع كرده است .
ديگر آنكه با وجود جمع بودن همه چيزهايى كه گفته شد اين احتمال مى رفته است كه به هنگام شكنجه و عقوبت صبرش تمام شود و تراوشى از او سرزند و به آنچه مى داند اقرار كند و بگويد پيامبر (ص ) از فلان راه بيرون رفته است و پيامبر تعقيب و گرفتار شود و على (ع ) چنين هم نكرد و به همين سبب است كه علماى مسلمان گفته اند: هيچكس از بشر را نمى شناسيم كه به فضيلتى چون فضيلت على عليه السلام در آن شب رسيده باشد. مگر قضيه حضرت ابراهيم و حضرت اسحاق به هنگامى كه ابراهيم (ع ) از او خواست كه تسليم براى كشته و قربانى شدن بشود، (381) و اگر چنين نبود كه كسى بر پيامبران فضيلت ندارد، مى گفتيم آزمايش و گرفتارى على عليه السلام بزرگتر و ارزشمندتر بوده است ، زيرا روايت است كه چون ابراهيم (ع ) به اسحاق فرمان داد براى كشته شدن بر زمين بخوابد و اسحاق (ع ) اندكى درنگ كرد و بر حال خود گريست و چون پدرش مى دانست كه او را در آن مورد ترديد و درنگى است ، به گفته قرآن مجيد به او گفت : پس بنگر كه تو خود چه مى بينى ، در صورتى كه حال على عليه السلام بر خلاف اين بوده است و هيچ درنگى و خوددارى نفرموده است . رنگش دگرگون نشده و اعضاى بدنش به لرزه نيفتاده است . و مى دانيم كه اصحاب پيامبر (ص ) در مواردى آرايى مخالف با نظر و فرمان آن حضرت اظهار مى كردند و پيامبر در پاره يى از امور نظر خود را رها و پيشنهاد ايشان را قبول مى كرد، آن چنان كه در جنگ خندق پيامبر (ص ) پيشنهاد فرمود با پرداخت يك سوم خرماى مدينه با احزاب صلح فرمايد و اصحاب پيشنهاد كردند آن كار را رها فرمايد و چنان كرد (382) و اين قاعده و روش پيامبر (ص ) با آنان بود.
على عليه السلام هم مى توانست ، بهانه يى بياورد و درنگ كند و بگويد: اى رسول خدا بهتر آن نيست كه من همراه تو باشم تا تو را از دشمن حمايت كنم و با شمشير خود از تو دفاع كنم تا در بيرون رفتن خود از همچو منى بى نياز نيستى ، و يكى از بردگان خويش را در بستر شما بخوابانيم ، تا دشمن با ديدن او چنان پندارد كه تو بيرون نرفته اى و مركز خويش را رها نفرموده اى . و على (ع ) چنين نگفت و هيچ درنگ و توقفى نكرد و فرمان را انجام داد. البته اين بدان جهت بود كه هم پيامبر (ص ) و هم على عليه السلام مى دانستند كه هيچكس بر اين مشقت ياراى تحمل ندارد و هيچكس خود را در اين ورطه نمى اندازد، مگر كسى كه خداوندش بر صبر بر آن كار مخصوص فرموده باشد تا آن فضيلت را نائل شود. و براى على عليه السلام كارهاى بسيارى نظير اين كار بوده است ، همچون روزى كه عمرو بن عبدود باز صداى خويش را بلند كرد و هماورد خواست . على عليه السلام برخاست و فرمود من به مبارزه با او مى روم . پيامبر (ص ) به او فرمود: اين عمرو است ! على (ع ) عرض كرد: آرى ، و من على هستم . پيامبر (ص ) فرمان داد براى جنگ با او برود و همينكه على عليه السلام بيرون رفت پيامبر فرمود: اينك تمام ايمان به مبارزه تمام بيرون شد، و همچون جنگ احد كه على پيامبر (ص ) را، از هجوم پهلوانان قريش كه آهنگ كشتن آن حضرت را كرده بودند، حمايت كرد و آنان را چنان راند كه جبريل عليه السلام فرمود: اى محمد اين مواسات است . پيامبر فرمود: او از من و من از اويم و جبريل فرمود: من هم از شما دو تن هستم .
و اگر بخواهيم جنگها و مواردى را كه على عليه السلام جان خود را در راه خداوند متعال عرضه داشته است برشمريم سخن را به درازا كشانده ايم .
جاحظ مى گويد: اگر كسى بخواهد در مورد على عليه السلام به خفتن و شب زنده دارى در بستر رسول خدا (ص ) احتجاج كند، ميان موضوع غار و بستر فرقى آشكار است ، زيرا در مورد غار و همراهى و مصاحبت ابوبكر با پيامبر قرآن سخن گفته است و بدينگونه چيزى همچون نماز و زكات و ديگر امورى كه قرآن نقل كرده است مى باشد و حال آنكه كار على عليه السلام و خفتن او در بستر پيامبر (ص ) هر چند كه صحيح و ثابت هم باشد باز در قرآن ذكر نشده است و به روش روايات و اخبار است و اين همسنگ آن نيست . (383)
شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين سخنى بى تاءثير است كه حديث خفتن على (ع ) در بستر پيامبر (ص ) با تواتر ثابت شده است و فرقى ميان آن و آنچه در نص كتاب آمده است نيست و كسى جز ديوانه يا غير مسلمان اين سخن را نمى گويد. مگر موضوع آنكه نمازهاى واجب روزانه پنج است و نصاب زر چه اندازه است و اينكه خروج باد مبطل طهارت است و امورى نظير اينها كه حكمش با تواتر معلوم است در قرآن آمده است ؟ و آيا مخالف نص كتاب است ؟ اين چيزى است كه هيچ خردمند رشيدى نمى گويد. وانگهى خداوند متعال در قرآن از ابوبكر نام نبرده بلكه فرموده است هنگامى كه به همنشينى خود مى گفت و از طريق اخبار و آنچه در سيره آمده است دانسته ايم كه مقصود ابوبكر است ، و اهل تفسير گفته اند: اين گفتار خداوند متعال كه فرموده است خدا مكر فرمود و خداوند بهترين مكركنندگان است ، (384) كنايه از على عليه السلام است كه نسبت به تو مكر ورزيدند، تا تو را باز دارند يا بكشند يا بيرونت كنند، آيا بدسگالى كردند و خدا هم سگالش كرد و خدا بهترين سگالش كنندگان است
. (385)
اين آيه در شب هجرت نازل شده است . مكر و سگالش كافران تقسيم كردن شمشيرها ميان قبايل قريش بود و مكر خداوند خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر بود و هيچ فرقى در اين دو مورد نيست كه از هر دو به صورت كنايه ياد شده است نه به صورت تصريح . و تمام مفسران نقل كرده اند كه اين گفتار خداوند و از مردمان كسى است كه جان خود را براى كسب رضاى خداوند مى فروشد (386) در مورد على عليه السلام و خفتن او در بستر پيامبر نازل شده است و اين نظير همان گفتار خداوند است كه فرموده است : هنگامى كه به همنشين خود مى گفت و ميان آن دو فرقى نيست .
جاحظ مى گويد: فرقى ديگر كه وجود دارد اين است كه بر فرض خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر (ص ) همچون بردن ابوبكر در غار باشد، براى على نمى توان طاعت بزرگى منظور كرد، زيرا ناقلان اخبار نقل كرده اند كه پيامبر (ص ) به على فرموده است : بخواب كه هيچ چيزى كه آن را ناخوش داشته باشى به تو نخواهد رسيد و هيچ ناقلى نقل نكرده كه پيامبر (ص ) براى مصاحبت ابوبكر با او در غار به او چنين سخنى فرموده باشد، يا به او گفته باشد: هزينه كن و بردگان را آزاد ساز كه هرگز فقير نخواهى شد و ناخوشايندى به تو نخواهيد رسيد. (387)
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين ديگر دروغ محض و تحريف و افزودن چيزى را كه نيست در روايت است . آنچه كه معروف و منقول است ، اين است كه پيامبر (ص ) به على (ع ) فرموده است : برو و در بستر من بخواب و برد حضرمى مرا بر خود افكن كه اين قوم بزودى مرا گم مى كنند و بستر مرا نمى بينند. شايد چون تو را در بسترم ببينند، تا صبح موجب آرامش ‍ ايشان شود.
و چون تو شب را به صبح آوردى ، صبح زود، در پرداخت امانتهاى من اقدام كن .
و چيزى كه جاحظ گفته نقل نشده است . اين موضوع را ابوبكر اصم جعل كرده و جاحظ از او گرفته است و آنرا اصلى نيست ، و اگر اين سخن درست مى بود هيچ ناخوشايندى از دست مشركان بر سر على عليه السلام نمى رسيد و حال آنكه اين مساءله مورد اتفاق است كه بر على (ع ) سنگ پرتاب شد و پيش از اينكه بفهمند او كيست ، او را زدند تا آنكه داد و فرياد برآورد و آنان به على گفتند: جنب و جوش ترا ديديم و هياهويت را شنيديم . ما به محمد سنگ مى زديم و تكان نمى خورد و جنب و جوشى نداشت . و مقصود از كلمه ناخوشايند و مكروه در آن عبارت پيامبر (ص ) بر فرض كه گفته باشد مراد آن است كه از كشته شدن محفوظى ، و بر فرض كه على از كشته شدن محفوظ مى بود، چه دليلى دارد كه از كتك خوردن و زبون شدن و قطع شدن برخى از اعضاى خود مصون و كاملا سالم بماند؟ مگر خداوند متعال به پيامبر خويش نفرموده است : آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو نازل شده است تبليغ كن و اگر چنان نكنى رسالت او را تبليغ نكرده اى و خداوند تو را از مردم در پناه قرار دهد (388) با وجود اين بدان جهت است كه حفظ و عصمت فقط از كشته شدن بوده است و همينگونه مكروه و ناخوشايندى كه على عليه السلام از آن در امان بوده است بر فرض ‍ درستى سخن جاحظ كشته شدن است و بس .
از اين گذشته ، به جاحظ گفته خواهد شد: در اين صورت براى همراه بودن ابوبكر با پيامبر (ص ) در غار نيز فضيلتى نخواهد بود، زيرا به نقل قرآن مجيد پيامبر (ص ) به او فرمود اندوهگين مباش كه خداوند با ماست ، (389) و هر كس كه خدا با او باشد بدون هيچ ترديد از هر بدى و ناخوشايندى در امان است . و چگونه ادعا مى كنى كه هيچكس نقل نكرده است كه پيامبر (ص ) به ابوبكر در مورد توقف در غار چنين فرموده باشد: هر پاسخى كه جاحظ در اين مورد بدهد همان پاسخ ما هم خواهد بود.
اضافه بر اين به او مى گوييم : اين اعتراضى كه تو طرح كرده اى شامل حال پيامبر هم مى شود، زيرا خداوند متعال او را وعده فرموده است كه دين او آشكار خواهد شد و پيروزى از اوست و بنا به ادعاى تو، او هم در قبال تحمل آن همه ناخوشايند و آزارى كه ديد نبايد پاداشى دريافت فرمايد، زيرا يقين به سلامت و پيروزى پيدا فرموده است .
جاحظ مى گويد: هر كس منكر اين باشد كه ابوبكر همدم رسول خدا (ص ) در غار بوده است بدون ترديد كافر شده است ، زيرا نص ‍ قرآن را منكر شده است ، وانگهى دقت كن كه در اين گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: همانا خداوند با ماست ، چه فضيلتى براى ابوبكر نهفته است كه او شريك پيامبر در همراه بودن خداوند با آن حضرت و فرو فرستادن آرامش بوده است ، و بسيارى از مردم مى گويند: اين آيه مخصوص به ابوبكر است ، كه او به سبب رقت طبع بشرى كه گرفتار آن شده است ، نيازمند به نزول آرامش و سكينه بوده است و پيامبر (ص ) نيازى به آن نداشته است ، زيرا مى دانسته است كه از جانب خداوند متعال حراست مى شود و نزول سكينه بر آن حضرت معنى ندارد و اين در مساءله غار فضيلت سوم ابوبكر است .
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: شگفت است كه جاحظ چيزهايى را به خود مى بندد كه در قبال آن ياراى تحمل مطاعن شيعه را پندارند كه اين آيه بيشتر از آنكه از توسل به اين دليل بى نياز بوده است . شيعيان چنين مى پندارند كه اين آيه بيشتر از آنچه موجب فضيلت ابوبكر باشد، موجب كاستى و سرزنش و عيب اوست ، زيرا چون در آيه خطاب به او آمده است اندوهگين مباش ، دليل بر آن است كه نااميد شده و بر جان خويش ترسيده و اندوهگين شده است . و اين حالت از صفات مومنان صابر نيست و ضمنا مسلم است كه اندوه او طاعت و پسنديده نيست ، زيرا خداوند از طاعت كسى را نهى نمى كند و اگر گناه نمى بود، از آن نهى نمى فرمود، و اين گفتار كه خداوند با ماست يعنى خداوند داناى به حال ماست و مى داند چه شك و يقينى در دل داريم ، همانگونه كه كسى به مصاحب خود مى گويد: نيت ناپسند و بد مكن كه خداوند متعال آنچه را نهان و آشكار بداريم مى داند، و نظير اين گفتار خداوند متعال است : و نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن ، جز اينكه هر كجا كه باشند خداوند با آنان است . (390) يعنى خداوند در همه حال به آنان عالم است . اما در مورد نزول آيه چنين است و خداوند او را با لشكرهايى كه شما نمى بينيد تاءييد كرد. (391) آيا تصور مى كنى آن كسى كه با لشكرهاى ناديده مويد شده است ابوبكر بوده است يا رسول خدا (ص )؟
و اينكه جاحظ مى گويد: پيامبر (ص ) از آن بى نياز بوده است ، صحيح نيست كه هيچكس از الطاف و توفيق و تاءييد و تثبيت قلب خود بى نياز نيست . وانگهى خداوند متعال در بيان داستان جنگ حنين فرموده است : زمين با همه گشادگى بر شما تنگ شد و روى به گريز نهاديد. سپس خداوند سكينه خود را بر رسول خويش و مومنان فرو فرستاد. (392) اما موضوع مصاحبت بر چيزى جز رفاقت و همراه بودن دلالت ندارد و همين كلمه گاه براى موردى كه ايمان ندارد نيز استعمال شده است ، آنچنان كه خداوند متعال فرموده است مصاحب و دوست او در حالى كه با او گفتگو مى كرد، گفت : آيا به آن كسى كه تو را از خاك آفريده است كافر شدى . (393) و ما هر چند معتقد به اخلاق ابوبكر و ايمان صحيح او و فضيلتش هستيم ، ولى به آنچه جاحظ از دلايل سست احتجاج كرده است احتجاج نمى كنيم و به آنچه كه موجب شود مطاعن و زيركيهاى شيعه دامنگير شود استدلال نمى كنيم .
جاحظ مى گويد: بر فرض كه خفتن در بستر پيامبر (ص ) فضيلت باشد، كجا قابل مقايسه با فضائل ابوبكر در مكه است ، از آزادكردن بندگانى كه شكنجه مى شدند و اتفاق اموال و فراوانى افرادى كه به دعوت او مسلمان شدند، با در نظرگرفتن فرقى كه ميان اطاعت جوان كم سن و سالى كه عزت او در گرو عزت سالارش مى باشد، با اطاعت پيرمردى سالخورده و خردمند كه عزت و سالارى او وابسته به دوست و عشيره خودش نيست وجود دارد.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: در مورد فراوانى افرادى كه دعوت كسى را پذيرفته اند فضيلت آن به كسانى كه دعوت را پذيرفته اند بر مى گردد، نه به آن كس كه آنان را دعوت كرده است و براى مثال مى دانيم افرادى كه دعوت حضرت موسى عليه السلام را پذيرفتند بيشتر از افرادى هستند كه دعوت حضرت نوح عليه السلام را پذيرا شدند و حال آنكه ثواب نوح (ع ) به مناسبت صبر او در قبال دشمنان و تحمل اخلاق نكوهيده و سركشى آنان بيشتر است .