قصه ليلا مادر حضرت على اكبر:
نمونه ديگرى از تحريفها در وقايع عاشورا كه يكى از معروفترين قضايا شده است و حتى يك تاريخ هم به آن گواهى نمىدهد، قصه ليلا مادر حضرت على اكبر است. البته ايشان مادرى به نام ليلا داشتهاند، ولى حتى يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و على اكبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر. حتى من در قم، در مجلسى كه به نام آية الله بروجردى تشكيل شده بود كه البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را شنيدم كه على اكبر به ميدان رفت، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خيمه خلوت، موهايت را پريشان كن، در حق فرزندت دعا كن، شايد خداوند اين فرزند را سالم به ما برگردان!
اولا ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند. ثانيا اصلا منطق، منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازى است. تمام مورخين نوشتهاند كه هر كس اجازه مىخواست، حضرت به نحوى كه مىشد، عذر برايش ذكر كند، ذكر مىكرد، بجز براى على اكبر فاستاذن فى القتال اباه فاذن له؛ يعنى تا اجازه خواست، گفت: برو. حال چه شعرها كه سروده نشد! از جمله اين شعر كه مىگويد:
خيز اى بابا از اين صحرا رويم
| |
نك بسوى خيمه ليلا رويم
|
نمونه ديگرى در همين مورد كه خيلى عجيب است من در همين تهران در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر، در چند سال پيش، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مىخواند، شنيدم و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم. گفت: بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد، نذر كرد كه اگر خدا على اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد؛ يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ را ريحان بكارد؛ اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز:
نذر على لئن عادوا و ان رجعوا
| |
لا زرعن طريق لطف ريحانا
|
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند، راه طف را ريحان بكارم. اين شعر عربى بيشتر براى من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم، ديدم اين طفى كه در اين شعر آمده كربلا نيست، بلكه اين طف، سرزمين مربوط به داستان ليلى و مجنون معروف است كه ليلى در آن سرزمين سكونت داشته و اين شعر مال عامرى است براى ليلى، و اين آدم اين شعر را براى ليلا مادر على اكبر و كربلا مىخوانده!
تصور كنيد اگر يك مسيحى با يك يهودى يا يك آدم لا مذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفناتى دارد؟ آنها كه نمىفهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كره است، بلكه مىگويند: العياذ بالله زنها اينها چقدر بىشعور بودهاند كه نذر مىكردند از كربلا تا مدينه ريحان بكارند. اين حرفها يعنى چه(301)؟!
عروسى قاسم:
از اين بالاتر داستان عروسى قاسم است. حاجى نورى مىگويد: در همان گرماگرم روز عاشورا كه مىدانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف(302) خواند و با عجله هم خواند، حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام (عليه السلام) بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند، و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاى پياپى كه مىآمد از پا در آمدند. مجالى براى نماز خواندن به اينها نمىدادند، ولى گفتهاند: در همان وقت امام فرمود: حجله عروسى را بيندازيد، من ميخواهم عروسى قاسم با يكى از دخترهايم را در اين جا، لا اقل شبيه آن را هم كه شده ببينم، من آرزو دارم، آرزو را كه نمىشود به گور برد!
شما را به خدا ببينيد حرفهاى را كه گاهى از افرادى در سطح پايين مىشنويم كه مثلا مىگويند: من آرزو دارم عروسى پسرم را ببينم، آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم، به فردى چون حسين بن على (عليه السلام) نسبت مىدهند، آنهم در گرما گرم زد و خورد كه مجال نماز خواندن نيست! و مىگويند: حضرت فرمود: من در همين جا مىخواهم دختر را براى پسر برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسى هم كه شده است در اين جا راه بيندازم. كى از چيزهايى كه از تعزيه خوانيهاى قديم ما هرگز جدا نمىشد، عروسى قاسم نوكد خدا، يعنى نو داماد بود، در صورتى كه اين موضع در هيچ كتابى از كتابهاى تاريخى معتبر وجود ندارد. حاجى نورى مىگويد: ملا حسين كاشفى اولين كسى است كه اين مطلب را در كتابى بنام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضيه صد در صد دروغ است. بقول آن شاعر كه گفت:
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
| |
گر تو ببينى نشناسيش باز(303)
|
مسرور شدن زينب از وفاى اصحاب:
تحريف ديگر اين كه حضرت زينب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعدا، در ميان خيمهها سير مىكرد براى استخبار حال اقربا و انصار، ديد حبيب بن مظهر اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهد مىگيرد كه فردا نگذارند احدى از بنى هاشم قبل از ايشان به ميدان برود... آن مخدره مسرور آمد پشت خيمه ابوالفضل، ديد آن جناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ايشان عهد مىگيرد كه نگذارند احدى از انصار پيش از ايشان به ميدان برود. مخدره مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسم كرد. حضرت از تبسم او در اين وقت تعجب كرد و سبب پرسيد آنچه ديده بود عرض كرد(304)...
روضه وداع :
جريان دروغين ديگرى كه در كتاب لؤ لؤ و مرجان از آن ياد شده داستان عزم رفتن ابا عبدالله (عليه السلام) به ميدان جنگ و طلب كردن اسب سوارى است و اين كه كسى نبود اسب را حاضر كند. حاجى نورى مىنويسد: پس مخدره زينب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد. بر حسب تعداد منابر، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ذكر مىشود و مضامين آن در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده و مجالس را به آن رونق دهن و به شور درآورند. ظاهرا از آن جمله است اين كه حضرت زينب هنگام وداع، برادر را متوقف كرد و فرمود: وصيتى از مادرم به يادم افتاد. مادرم به من گفته: در همچو وقتى حسينم رابگير و از طرف من زيرا گلويش را ببوس. از آن جمله است كه اين كه حضرت ديد اسب حركت نمىكند، هر چه نهيب مىزند، اسب نمىرود. يك مرتبه مىبيند طفلى خودش را روى سم اسب انداخته است. (اشعار معروف صفى عليشاه در بيان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جريان حضرت زينب در همين وقت است.) بايد توجه نمود كه حضرت زينب حين وفات حضرت زهرا (عليها السلام) تقريبا پنج ساله بوده است(305).
آمدن زينب به قتلگاه:
تحريف ديگر اين كه حضرت زينب در حالت احتضار، در قتلگاه به بالين اباعبدالله (عليه السلام) آمد و رأته يجود بنفسه و رمت بنفسها عليه و هى تقل أنت رجاؤنا، انت كهفنا، انت حمانا زينب او را ديد كه مشغول جان دادن است. خود را بر روى بدن او انداخت؛ در حالى كه مىگفت: تو برادر منى، تو اميد مايى، تو پناه مايى، تو پشتيبان مايى فرمقها بطرفه فقال لها اخوه: أرجى الى الخيمة فقد كسرت قلبى وردت كربى پس حضرت با گوشه چشم به وى نگاهى انداخت و فرمود: به خيمه بازگردد كه دلم را شكستى و غمم را افزودى(306)!
ذكر ياران غير واقعى براى امام حسين (عليه السلام):
ما براى امام حسين (عليه السلام) اصحاب و يارانى ذكر كردهايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانى نداشته است؛ مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسندهاش هم يك عالم و فقيه بزرگى است، ولى از اين موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است كه يكى از اصحابى كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد، هاشم مرقال بود؛ در حالى كه نيزه هجده ذرعى در دستش بود. آخر يك كسى هم گفته: سنان بن انس كه بنا به قول بعضى سر امام حسين (عليه السلام) را بريد، نيزهاى داشت كه شصت ذرع بود. گفتند: نيزه شصت ذرعى كه نمىشود! گفت: خدا برايش از بهشت فرستاده بود! در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه مرقال، از اصحاب حضرت امير (عليه السلام) بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود. ما براى امام حسين (عليه السلام) يارانى ذكر مىكنيم كه چنين يارانى نداشته است. نمونه ديگر اين است كه عدهاى مىگويند: زعفر جنى جزو ياران امام حسين (عليه السلام) بوده
حاجى نورى در اين باره مىنويسد: براى ذريه طاهره دوشيزگانى به هم يافتند. بخصوص براى حضرت ابىعبدالله (عليه السلام)، بعضى را در مدينه گذاشتند و بعضى را در كربلا شوهر دادند و بعضى را به جهت صدق كلام جبرئيل صغيرهم يميتهم العطش در كربلا از تشنگى كشتند و بعضى را شبيه عبدالله بن الحسن در قتلگاه شهيدشان كردند(307).
تحريف در شخصيتهاى شقى:
تحريف در شخصيتهاى شقى هم خود نوعى انحراف و مانع عبرت گرفتن است، مثل اينكه غالبا آنها را يك ولدالزناى هفت جوش معرفى مىكنند! و در نتيجه مردم هرگز از معاويه چهارده قرن پيش عبرت نمىگيرند؛ مثلا مىگويند: شمر، مثل سگ هفت پستان داشت. بعضى هم مىگويند: اسمش شيخ عبدالله بوده است(308). ملا حسين كاشفى هم در كتاب روضة الشهدا، حتى به ابن زياد و عمر سعد دروغ بسته است! نوشته است به ابن زياد و عمر سعد دروغ بسته است! نوشته است ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد كه آمد كربلا و دست به اين كار زد! هر كس بشنود مىگويد: پس عمر سعد خيلى هم تقصير نداشته است. پنجاه خروار طلا يعنى پانزده هزار كيلو طلا را به هر كس بدهند دست به اين كار مىزند(309).
عدد كشتگان دشمن:
مسعودى كه شيعه و معاصر كلينى است، در كتاب اثبات الوصية عدد كشته شدگان توسط امام را به 1800 تن رسانده است. آن هم به عبارت روى انه قتل بيده ذلك اليوم الفا و ثمان مائة روايت شده كه امام در آن روز به دست خود 1800 تن را به قتل رساند محمد بن ابى طالب اين عدد را به 1950 نفر رسانده است. اما كتابى كه هزار سال بعد نوشته شده، يعنى اسرار الشهادة دربندى، عدد كشته شدگان به وسيله امام را به سيصد هزار و عدد مقتولين حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را بيست و پنج هزار و از سايرين را نيز به بيست و پنج هزار نفر رسانده است. همچنين نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند؟ اينها همه در كوفه بودند، مگر چنين چيزى مىشود؟! با بمبى كه در هيروشيما انداختند، تازه شصت هزار نفر كشته شدند! و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشته شدن سيصد هزار نفر كه به امام نسبت داده شده، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مىخواهد! بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمىآيد، گفتند: روز عاشورا هم هفتاد و دو ساعت بوده است كه البته باز هشتاد و سه ساعت، با روز هفتاد و دو ساعت نيز قابل اصلاح نيست! همين طور درباره حضرت ابوالفضل (عليه السلام) گفتهاند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت، كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مىخواهد. بعلاوه جمعيت يك ميليون و ششصد هزار نفر در صحراى كربلا جا نمىگيرد. وسايل و اسبابش از كجا فراهم مىشود؟ با توجه به اين كه همه از مردم كوفه بودند و از حجاز و شام كسى نبوده، خداوند عقلى بدهد!
پس حرف اين مرد بزرگ حاج نورى را باور كنيم كه مىگويد: اگر كسى بخواهد امروز بگريد، اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديد اباعبدالله (عليه السلام) بگريد، بر اين دروغها كه به ابا عبدالله (عليه السلام) نسبت داده مىشود گريه كند(310).
هفتاد و دو ساعت بودن روز عاشورا: حاجى نورى در صفحه 168 كتاب لؤلؤ و مرجان مىگويد: مرحوم دربندى به صورت شفاهى نقل كرد كه من در ايام سابق شنيدم كه فلان عالم گفت يا روايتى نقل كرد كه روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بود و من در آن وقت اين مسأله را غريب شمردم و متعجب شدم، ولكن حال كه در وقايع روز عاشورا تأمل كردم، خاطر جمع شدم يا يقين كردم كه آن نقل راست است و آن همه وقايع نشود، مگر در آن مقدار زمان(311)!
بى هوش بودن امام سجاد (عليه السلام) در طول حادثه كربلا:
حاجى نورى كه داستان جعلى و تحريفى ديگرى درباره امام زين العابدين (عليه السلام) نقل مىكند. مىگويد: در روز عاشورا وقتى كه براى اباعبدالله ياورى باقى نماند، حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فمرمود: پدر جان كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ (يعنى تا آن وقت امام زين العابدين بى خبر بوده است) امام فرمود: پسر جان به جنگ كشيد. امام زين العابدين فرمود: حبيب بن مظاهر چه طور شد؟ قتل. هر كس از اصحاب را كه اسم برد، فرمود كشته شد؟ بعد بنى هاشم را پرسيد. قاسم بن الحسن چه طور شد، قتل. برادرم على اكبر چطور شد؟ قتل. عمويم ابوالفضل چه شد؟ قتل. و فرمود بدان در ميان خيمهها غير از من و تو مردى نمانده است.
حاجى نورى مىنويسد: اين قصه است و حواشى بسيار دارد و صريح است در آنكه جناب زين العابدين از اول مقاتله تا وقت مبارزه پدر بزرگوارش ابدا از حال اقربا و انصار و ميدان جنگ خبرى نداشت.
اين جعل است. دروغ است. امام زين العابدين (عليه السلام) كه العياذبالله آن قدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است. تاريخ مىنويسد: حتى در همان حال حركت كرد و فرمود عمه! عصاى مرا با يك شمشير بياور. اصلا يكى از كسانى كه حاضر در واقعه بود و آن را نقل كرد، شخص امام زين العابدين است(312).
بى بى شهر بانو:
تحريف ديگر مربوط به واقعه كربلا اين است كه مىگويند: شهربانو مادر حضرت سجاد (عليه السلام) در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين (عليه السلام) شهيد شده است، يك مرتبه سوار بر اسبى كه در آن جا بسته بوده شده و شلاق زده به اين اسب و بعد هم لشكر عمر سعد او را تعقيب كردهاند، او فرار كرده و آنها آمدهاند. حالا اگر بگوييم است بى بى شهربانو نظر كرده بوده، ناچار بايد بگوييم اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بودهاند كه صد و پنجاه فرسخ يك نفس آمدهاند! و تازه آنها نظر كردهتر بودند چون وقتى بىبى شهربانو به آن كوه رسيد، ديگر اسبش داشت از راه مىماند، آنها داشتند مىرسيدند، وقتى كه داشتند او را مىگرفتند مىخواست بگويد: يا هو مرا بگير، اشتباه كرد گفت: يا كوه مرا بگير و كوه هم گرفت!
عجيب است! گفت: خسن و خسين دختران مغاويه! تاريخ و حديث به ما مىگويد: والده مكرمه حضرت سجاد (عليه السلام) در نفاس، يعنى بعد از وضع حمل از دنيا رفت و اساسا در كربلا وجود نداشت. يك مقتل را شما نمىبينيد كه گفته باشد: والده حضرت سجاد - حالا يا بى بى شهربانو يا هر كسى ديگر - اصلا در كربلا وجود داشته است. افسانهاى است كه افسانه سازها جعل كردهاند، يك عده هم به آن اعتقاد داشتهاند. عدهاى مىگويند: حالا ما چه كار داريم به اين حرف. دروغ است كه دروغ باشد، ولى مردم از همين راه بالاخره ايمان و اعتقادى پيدا كردهاند(313).
اربعين: نمونه ديگر اربعين است، كه در آن روز، اين روضه را مىخوانند و مردم هم خيال مىكنند اين طور است كه اسرا از شام به كربلا آمدند و به دو راهى عراق و مدينه رسيدند و از نعمان بن بشير خواستند كه آنها را به كربلا ببرد و در آنجا به جابر ملاقات كردند و امام سجاد هم با جابر ملاقات كرد.
در صورتى كه بجز در كتاب لهوف (كه آن هم نويسندهاش؛ يعنى سيد بن طاووس در كتابهاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لا اقل تاييد نكرده است)، در هيچ كتاب ديگر چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقيلى هم اين را تأييد نمىكند. آنچه در اربعين حقيقت دارد، زيارت جابر و عطيه عوفى است. اما عبور اسرا از كربلا و ملاقات امام سجاد (عليه السلام) با جابر افسانه است. اصلا راه شام از كربلا نيست. راه شام به مدينه از همان شمام جدا مىشود، ولى مگر مىشود اين قضايايى را كه هر سال گفته مىشود از مردم گرفت(314)؟!
تسلى دادن ابو حمزه ثمالى به امام سجاد (عليه السلام): افسانه منسوب به ابو حمزه ثمالى اين است كه در خانه امام سجاد (عليه السلام) را كوبيد، كنيزكى آمد. چون فهميد ابو حمزه است خدا را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلى دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بيهوش شدند. پس ابوحمزه داخل و شد و به اينكه شهادت در اين خانواده موروثى است، جد، پدر، عمو، و... همه شهيد شدند تسلى داد. امام فرمود: بلى اسارت در اين خانواده موروثى نبود، آنگاه شمهاى از حالات اسيرى عمهها و خواهران را بيان كردند(315).
امام صادق (عليه السلام) در كفشكن: از هشام بن حكم مطلبى نقل كردهاند كه خلاصهاش اين است: ايامى كه امام صادق (عليه السلام) در بغداد بودند، هشام بايد هر روز به محضر امام مىرسيد. روزى يكى از شيعيان، او را به يك مجلس عزا دعوت مىكند و او معتذر مىشود كه بايد در حضور امام باشم. او مىگويد: از امام اجازه بگير و هشام مىگويد: اسم اين مطلب را پيش امام نمىشود برد كه منقلب مىشود. او گفت: بى اجازه بيا. هشام گفت: اين هم ممكن نيست، زيرا امام از من خواهد پرسيد آخر كار هر طور بود هشام را برد. روز بعد امام جويا شد و هشام فاش كرد. امام فرمود: گمان مىكنى من در آنجا نبودم يا در چنين مجالسى حاضر نمىشوم؟ عرض كرد شما را در آنجا نديدى؟ عرض كرد: جامهاى در آن جا افتاده بود. فرمود: من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم!
نظير اين افسانهاى است درباره امام سجاد (عليه السلام) كه در يكى از مجالس عزادارى شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند! و بعد كه مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، ديدند امام كفشهاى عزاداران را جفت كرده است(316).
غبار زوار امام حسين (عليه السلام)، برات آزادى از جهنم: با اين كه مىدانيم اين حكايت افسانه است و افسانه سازها ساختهاند، نقل مىكنيم كه فلان نصرانى گنهكار بود، چنين و چنان كرده بود. اتفاق افتاد كه در اثر حادثهاى با زوار كربلا همراه شد و در بيرون دروازه، زوار از مركبها پايين آمدند و رفتند به زيارت نصرانى چنن مسلمان نبود، وارد شهر نشد، بيرون دروازه مان و روى اثاثيه خوابيد. قافلههاى زوار مىآمدند و مىرفتند و غبار قافله روى بدن اين نصرانى مىنشست. نصرانى خواب مىديد كه روز قيامت است و مردم دسته دسته معرفى مىكنند كه اينها مثلا دسته سينه زنها، اينها زنجير زنها هستند، اينها قهوه چى مجالس روضه خوانى بودهاند، اينها چه بودهاند و سيدالشهدا به اينها دسته دسته برات آزادى مىدهد تا تمام مىشوند و صورتى پيش ملائكه باقى مىماند. بعد حضرت مىفرمايد: يك نفر از قلم افتاده كه شما او را معرفى نكرديد. عرض مىكنند: خير، كسى باقى نمانده، ما ملائكه هستيم، اشتباه نمىكنيم، دفترهاى ما مضبوط است. مىفرمايد: خير، اشتباه كردهايد، يك نفر نصرانى دم دروازه خوابيده و در وقتى كه خواب بود قافله زوار عبور كردهاند و بر روى لباسهاى او گرد و غبار زوار من نشسته و كسى كه گرد و غبار زوار من روى لباسش يا بدنش بنشيند، نبايد به جهنم برود. يك برات آزادى هم به نصرانى مىدهند(317)!
تحريفات ديگر:
- داستان شر و فضه كه متأسفانه در كافى نيز آمده است. در منتخب طريحى و اسرار الشهادة دربندى، از يك مرد اسدى نيز نقل شده كه شبها شيرى مىآمد اطراف خيمهها و عاقبت معلوم شد كه آن شير على بن ابيطالب (عليه السلام) است - العياذ بالله.
- داستان فاطمه صغرى در مدينه و خبر بردن مرغ به او.
- داستان دختر يهودى كه افليج بود و قطرهاى از خون اباعبدالله (عليه السلام) به وسيله يك مرغ به بدنش چكيد و بهبود يافت.
- داستان طفلى از امام (عليه السلام) كه در شام از دنيا رفت و بهانه پدر را مىگرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات كرد. (رجوع شود به نفس المهموم)
- روضه هايى كه در آنها اظهار تذلل پيش دشمن است، از قبيل التماس كردن براى آب.
- داستان طفلى كه در حين اسرات، گردنش را بسته بودند و سوار مىكشيد تا طفل خفه شود.
- اين كه امام چند بار به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار را كشت!
- قصيه زبيده و قاسم ثانى در خاك رى و اطراف آن نيز از خيالات واهيه است. تمام علماى انساب متفقند كه قاسم بن حسن عقب و فرزند ندارد، بلكه صغير بوده است(318).
تحريفات معنوى
گفتيم كه تحريف معنوى آن است كه در تفسير و توجيه و تأويل معنى سخن يا حادثهاى آن قدر دور مىروند و منحرف مىشوند كه مثل اين است كه الفاظ را عوض كرده باشند. و گفتيم آنچه سبب شده حادثه بزرگى مانند واقعه كربلا براى ما از اثر و خاصيت بيفتد، تحريفات معنوى است، نه تحريفات لفظى؛ يعنى اثر سوء تحريفات معنوى از تحريفات لفظى بيشتر است. براى تفسير توجيه حادثه كربلا با دو سؤال مواجه هستيم: يكى اين كه چرا امام حسين (عليه السلام) شهيد شد؟ ديگر اين كه چرا ائمه دين دستور دادند كه عزاى امام حسين (عليه السلام) هميشه اقامه شود(319)؟
در مورد هر دو سؤال پاسخهاى نادرستى داده شده كه موجب تفسير و توجيه غلط از حادثه كربلا گرديده است. اين تفسيرهاى غلط همان تحريفات معنوى است كه در اين جا به توضيح هر يك مىپردازيم.
امام حسين (عليه السلام) كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود:
در مورد حادثه كربلا اولين تحريف معنوى اين است كه مىگوييم: امام حسين (عليه السلام) كشته شد تا گناهان ما بخشيده شود. حسين بن على قيام كرد تا كشته شود، براى اينكه كفاره گناهان امت باشد! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست؟ آيا خود امام حسين (عليه السلام) چنين چيزى گفت؟ پيغمبر گفت؟ امام گفت؟ ما مىگوييم: به اين حرفها چه كار داريم؟ امام حسين (عليه السلام) كشته شد براى اينكه گناهان ما بخشيده شود! نمىدانيم كه ما اين فكر را دنيا مسيحيت گرفتهايم؟ ملت مسلمان ندانسته خيلى چيزها را از دنياى مسيحيت بر ضد اسلام گرفته است.
يكى از اصول معتقدات مسيحيت مسأله به صليب كشيدن مسيح است براى اين كه فادى (فدا شونده) باشد. الفادى لقب مسيح است. از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسى به دار كشيده شد تا كفاره گناهان امت باشد! يعنى مسيحيان گناهان خودشان را به حساب عيسى مىگذارد! ما فكر نكرديم كه اين، حرف دنياى مسيحيت است و با روح اسلام سازگار نيست، با سخن حسين (عليه السلام) سازگار نيست. به خدا قسم اين حرف تهمت به اباعبدالله است و الله اگر كسى در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين بن على نسبت بدهد و بگويد: قيام حسين براى چنين كارى بوود و اين سخن را از او نقل بكند، روزهاش باطل است، دروغ بر حسين است.
ابا عبدالله كه براى مبارزه با گناه كردن قيام كرد، ما گفتيم: قيام كرد تا سنگيرى براى گناهكاران باشد! گفتيم: حسين يك بيمه درست كرد، يك شركت بيمه تأسيس كرد. بيمه چه؟ بيمه گناه! گفت: شما را از نظر گناه بيمه كردم، در عوض چه بگيرم؟ اشك. شما براى من اشك بريزيد، من در عوض، گناهان شما را جبران مىكنم. شما هر چه مىخواهيد باشد، ابن زياد باشيد، عمر سعد باشيد. يك ابن زياد در دنيا كم بود! امام حسين (عليه السلام) خواست خولى در دنيا زياد شود، عمر سعد در دنيا زياد شود، گفت: ايها الناس هر چه مىتوانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم!
به شخصى گفتند: تو را چرا نماز نمىخوانى، روزه نمىگيرى، مشروب مىخورى؟ گفت: من؟ شب جمعه در هيأت، سينه زنى سه ضرب مرا نديدهاى؟!
البته فرق ما با مسيحيان اين است كه مىگوييم: يك بهانهاى لازم است، و آن اين كه شخص گناهكار بايد به قدر بال مگسى اشك بريزد و همان كافى است كه جواب دروغگوييها، خيانتها، شرابخواريها، رباخواريها، ظلما و آدمكشيها بشود! مكتب امام حسين (عليه السلام) بجاى اينكه مكتب احياى احكام دين باشد، مكتب ابن زياد سازى و يزيد سازى شد.
در اين زمينه است كه افسانهها ساخته شده، از قبيل داستان مردى كه سر راه را مىگرفت و آدمها را مىكشت و لخت مىكرد، اطلاح پيدا كرد كه قافلهاى از زوار حسينى امشب از فلان نقطه عبور مىكنند، در گردنهاى كمين كرد و در حالى كه انتظار مىكشيد، خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد. قافله كه مىگذشت، گرد و غبار آن روى لباسها و بدن او نشست. در همين حال خواب ديد كه قيامت بر پا شده و او را هم به جرم خونهاى ناحقى كه ريخته و مالهايى كه دزديده و امنيتى كه سلب كرده، كشان كشان به طرف جهنم مىبرند، ولى همين كه به نزديك جهنم رسيد، جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را برگردانيد، زيرا اين كسى است كه در وقتى كه در خواب بود، غبار زوار حسينى بر او نشسته است!
فان شئت النجاة فزر حسينا
| |
لكى تلقى الاله قرير عين
|
فان النار ليس تمس جسما
| |
عليه غبار زوار الحسين
|
اگر نجات خواهى به زيارت حسين برو تا خداوند را با چشم روشن ديدار كنى، زيرا كه آتش دوزخ به جسمى كه غبار پاى زائران حسينى بر روى آن نشسته، نمىرسد.