سيرى در سيره معصومين عليهم السلام
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- پى‏نوشت‏ها -


(1) - ختم نبوت در سال 1347 و پيامبر امى در سال 1348 به صورت مستقل به چاپ رسيدند.
(2) - سيرى در سيره نبوى (ص)، ص 47. لازم به ذكر است كه استاد مطهرى سخنرانيهاى ديگرى نيز تحت عنوان سيره نبوى (ص) داشته‏اند كه هنوز به چاپ نرسيده است.
(3) - تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله بأموالكم و أنفسكم(صف / 11)
(4) - فتح / 29
(5) - بحارالانوار، ج 8، ص 38.
(6) - احزاب / 21
(7) - ما نمى‏توانيم از اين اظهار تأسف درباره خودمان خوددارى كنيم ما امت پيغمبر آخرالزمان هستيم، ولى اگر از هر كداممان بپرسند، نه تنها نمى‏توانيم از سيره و رفتار پيامبر چند نمونه ذكر كنيم، بلكه حتى چند تا سخن از پيغمبر هم بلد نيستيم. چند سال پيش من تصميم گرفتم در زمينه سيره پيامبر (ص) كتابى بنويسم و مقدار زيادى يادداشت فراهم كردم؛ ولى هرچه جلوتر رفتم ديدم كه وارد درياى بسيار عميقى شده‏ام. وقتى انسان دقت مى‏كند، مى‏بيند سخنان پيامبر ما و رفتارشان بقدرى عميق است كه از جزئى‏ترين كار پيغمبر (ص) مى‏توان قوانين استخراج كرد.
(8) - نهج البلاغه، حكمت 439
(9) - تا هرگز به آنچه از دست شما مى‏رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما رسد دلشاد نگرديد.(حديد23)
(10) - نهج البلاغه، خطبه 79
(11) - نهج البلاغه، نامه 53.
(12) - در راه خدا با آن كه به جنگ و دشمنى شما برخيزند جهاد كنيد ليكن ستمكار نباشيد. (بقره / 90)
(13) - پيامبر خدا، سبك بار، ساده زيست بود. (وسائل الشيعه، ج 2، ص 377.
(14) - هرگاه اهل بدعت را ديديد...، آنها را محكوم و مفتضح كنيد. (اصول كافى، ج 2، ص 357)
(15) - علت اين اشتباه آن است كه آنها پنداشته‏اند كه عبارت باهتوهم در اين حديث به معنى اين است كه بر آنها بهتان و افترا ببنديد، در حالى كه معنى اين عبارت آن است كه آنها را با استدلال متين و محكم مبهوت كنيد.
(16) - سيرى در سيره نبوى (ص)، (ص) 139 - 117
(17) - احاديث جعل شده توسط يهوديان قرون اوليه اسلام را اسرائيليات گويند.
(18) - الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 17، صص 202 - 198
(19) - استاد بحث‏هاى اهميت تبليغ و سقوط ارزش آن در ديدگاه مردم، شرايط مبلغ و شرايط دعوت، كه بلاغ مبين و نصح و پرهيز از تكلف است، را در اين جا ذكر كرده كه در مبحث عنصر تبليغ در نهضت حسينى (كتاب حماسه حسينى) مفصلتر توضيح داده شده، لذا از تكرار خوددارى نموديم. ر.ك سيرى در سيره نبوى (ص)، ص 184 و 188 - 187 و 200 - 196.
(20) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 187 - 185
(21) - ما به زودى سخن سنگينى به تو القا مى‏كنيم.(مزمل / 5)
(22) - آيا ما به تو شرح صدر ناداديم؟ (انشراح / 1)
(23) - پروردگارا به من تحمل و شرح صدر عطا كن. (طه / 25)
(24) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 183 - 177
(25) - من متكلف نيستم. (ص / 86) تكلف در برخى تفاسير به معنى گفتن آنچه كه به آن علم نداريم آمده است.
(26) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 196 - 188 و 203 - 200
(27) - اى پيامبر ما ترا به عنوان و منذر (نويد دهنده و اعلام خطر كننده) فرستاديم. (احزاب / 45)
(28) - آسان بگير و سخت نگير، بشارت بده و (مردم را از دين) متنفر و بيزار نكن (و بر جنبه‏هاى مثبت تكيه كن، نه بر جنبه‏هاى منفى). (سيرة النبى لابن هشام، ج 4، ص 10.
(29) - احزاب / 39
(30) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 230 - 205
(31) - آل عمران / 159
(32) - نهج البلاغه، خطبه 224
(33) - آل عمران / 159
(34) - گاه خود ما مسلامانها هم حرفهايى مى‏زنيم، كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن، بلكه با حرف‏هاى دشمنان منطبق است؛ مثلا مى‏گوييم: اسلام با دو چيز پيش رفت: مال خديجه (عليها السلام) و شمشير على (عليه السلام)؛ يعنى، زر و زور! اگر دينى با زر و زور پيش برود چه ارزشى دارد؟ شك نيست كه مال خديجه (عليها السلام) به درد مسلمين خورد اما نه اينكه صرف دعوت اسلام شود و نه اين كه به كسى رشوه دهد كه مسلمان شود؛ يخر، بلكه منظور اين است كه اگر مال خديجه (عليها السلام) به درد مسلمين خورد اما نه اينكه صرف دعوت اسلام شود و اين كه بر كسى رشوه دهد كه مسلمان شود؛ خير، بلكه منظور اين است كه اگر مال خديجه (عليها السلام) نبود، شايد فقر و تنگدستى، مسلمين را از پا در مى‏آورد. شمشير على (عليه السلام) نيز به اسلام، خدمت كرد، اما نه اينكه كسى را به زور، مسلمان كند، بلكه از اسلام دفاع كرد. آن جا كه عمروبن عبدود را پا در مى‏آورد، به اسلام خدمت كرده؛ يعنى اگر على (عليه السلام) نبود، اسلام ريشه كن شده بود، نه اين كه مردم را به زور، مسلمان كرد.
(35) - پس به خود باز آمدند. (انبياء / 64)
(36) - بقره / 256
(37) - غاشيه / 24 -21
(38) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 19 - 11
(39) - كسى كه خون مظلومى را به نا حق بريزد، ما به ولى مظلوم حكومت و تسلط بر قاتل داديم. (اسراء / 33)
(40) - نهج البلاغه، خطبه 200
(41) - انعام / 57
(42) - نهج البلاغه، خطبه 127
(43) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 41 - 21
(44) - ممكن است گفته شود كه استناد به فقيه شيعه در مورد اينكه صلح امام حسن (عليه السلام) مجاز بوده يا خير، درست نيست؛ زيرا رويه ائمه خود پايه فقيه شيعه محسوب مى‏شود؟ در جواب مى‏گوييم كه قصد ما اين نبود كه بگوييم نامام حسين (عليه السلام) از فقه شيعه پيروى كرده يا نه، بلكه مى‏خواستيم ببينيم اين كليات فقهى آيا با منطق منطبقند يا خير، در نهايت نتيجه بگيريم كه هم مواردى كه جهاد، مشروع دانسته شده منطقى بوده و هم موارى كه صلح مشروع دانسته شده و بعد كه اين را از نظر منطق قبول كرديم، برويم دنبال اين كه آيا كار امام حسن (عليه السلام) به جا بوده يا خير؟
(45) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 73 - 51)
(46) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 91 - 74
(47) - بحارالانوار، ج 11، ص 21.
(48) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم اسلام، صص 102 - 99.
(49) - يعنى يكى از اهل بيت پيامبر (ص) كه مورد پسند باشد.
(50) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليه السلام)، صص 116 - 103
(51) - مثلا مالك ابن انس كه از امامان اهل تسنن ومعاصر امام صادق (عليه السلام) است مى‏گويد: مردى با فضيلت‏تر از آن حضرت، چشمى نديده، گوشى نشنيده، و به قلب كسى خطور نكرده است؛ يا جاحظ كه يك سنى متعصب است مى‏گويد: علم و فقاهت جعفر بن محمد دنيا را پر كرده است. همچنين محمد شهرستانى على رغم اينكه در كتاب الملل و النحل خود بشدت شيعه را مى‏كوبد، درباره علم و زهد و تقواى امام صادق (عليه السلام) تعابير بسيار بلندى دارد. احترام فوق العاده به امام صادق (عليه السلام) در ميان دانشمندان اهل تسنن در دوران معاصر نيز نمونه‏هاى فراوان دارد.
(52) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 144 - 116
(53) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 164 - 147
(54) - بحارالانوار، ج 49، صص 156 - 128
(55) - همان.
(56) - وسائل الشيعه، ج 12، ص 146.
(57) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 206 - 169
(58) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 217 - 213
(59) - و ما بعد از تورات، در زبور داوود نوشتيم (و در كتب انبياى سلف وعده داديم) كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد. (انبياء / 105)
(60) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 230 - 219
(61) - سيرى در سيره اطهار (عليهم السلام)، صص 238 - 231
(62) - و شما بر لبه پرتگاه آتش بوديد و خداوند شما را از آن نجات داد. (آل عمران / 103)
(63) - بحارالانوار، ج 52، ص 122.
(64) - سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، صص 258 - 239
(65) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 11 - 7
(66) - انبياء / 107
(67) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 34 - 19
(68) - فردا روزهاى مرا مى‏بينيد و خصايص شناخته نشده‏ام برايتان آشكار مى‏گردد و پس از خالى شدن جايم و ايستادن ديگرى در آن، مرا خواهيد شناخت. (نهج البلاغه، خطبه 149)
(69) - سوگند به آن كسى كه جانم در دست اوست اين مرد و شيعسان او رستگارانند. (بحارالانوار، ج 38، ص 5)
(70) - اى على! هيچ مؤمنى تو را دشمن و هيچ منافقى تو را دوست نمى‏دارد. (نهج البلاغه، حكمت 45)
(71) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 45 - 37
(72) - آنان كه ايمان آورده‏اند در دوستى خدا سخت‏ترند.(بقره / 165)
(73) - خدا خودنگه‏داران را دوست دارد. (توبه / 4)
(74) - خدا بياورد قوى را كه دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند. (مائده / 54)
(75) - كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند بخشايشگر، ميانشان دوستى قرار مى‏دهد. (مريم / 96)
(76) - اگر تندخوى سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مى‏گشتند. (آل عمران / 159)
(77) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 93 - 72
(78) - بگو از شما مزدى درخواست نمى‏كنم مگر دوستى خويشاوندان نزديكم. (شورى / 23)
(79) - جذب و دافعه على (عليه السلام)، صص 104 - 94
(80) - در راه خدا مى‏كوشند و از سرزنش سرزنشگرى بيم نمى‏كنند. (مائده / 54)
(81) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 113 - 105
(82) - در فقه اسلامى مسأله‏اى است تحت عنوان تترس كفار به مسلمين كه اگر كفار براى مقابله با حمله مسلمين، از اسراى مسلمان را در خط مقدم قرار دهند و دستيابى به دشمن جز با كشتن اينها ممكن نباشد، كشتن مسلمانان اين جا جايز است. در صورتى كه اسلام مسلمان و موجود زنده را مى‏گويد: به قتل برسان؛ در كاغذ و جلد كتاب ديگر نباشد بحثى كرد، اما جهالت، آنها را از حقيقت نگه‏داشت.
(83) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 123 - 114
(84) - فرمان جز براى خدا نيست. (انعام / 57)
(85) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 130 - 124
(86) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 138 - 131
(87) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 144 - 139
(88) - خوارج را پس از من ديگر نكشيد، زيرا آن كس كه حق را مى‏جويد و خطا رود همانند آن كس نيست كه باطل را مى‏جويد و آن را مى‏يابد. (نهج البلاغه، خطبه 61)
(89) - نهج البلاغه، خطبه 93.
(90) - دو گروه كمر مرا شكستند: فرد نادانى كه فقط به ظواهر آداب دينى مى‏پردازد و فرد دانشمند بى‏پروايى كه ارزشهاى دينى را ناديده مى‏گيرد.(بحارالانوار، ج 2، ص 111)
(91) - اگر در سيره نبوى (ص) توجه كنيم، مى‏بينيم كه حضرت رسول (ص) در سيزده سال مكه به احدى اجازه جهاد حتى دفاع ندادند. در آن دوران مسلمانان به تدريج با روح اسلام آشناشدند و نتيجه اين شد كه پس از ورود به مدينه، هر كدام يك مبلغ واقعى اسلام بودند هنگامى هم كه به جنگ مى‏رفتند، مى‏دانستند براى چه مى‏جنگند، اما در دوره خلفا بيشتر توجهات معطوف به فتوحات شد و كم كم طبقه جاهل مسلكى كه فقط ظواهر دين را مى‏ديدند، وارد اجتماع اسلامى شدند. گذشته از خوارج كه با همه عيبها از فضيلت شجاعت و فداكارى بهره‏مند بود؛ عده‏اى ديگر از اين تيپ متنسك پديد آمد، كه اين هنر را هم نداشت. اينها اسلام را به رهبانيت و انزوا كشاندند و بازار تظاهر و ريا رايج كردند.
(92) - حكم تنها از آن خداست. (يوسف / 40)
(93) - چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‏اى كوچ نمى‏كند، تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند. (توبه / 122)
(94) - حكم از آن خداست.(يوسف / 40)
(95) - در اين جا اشكالى پيش مى‏آيد كه مطابق اعتقاد شيعه، زمامدارى در اسلام انتصابى و بر طبق نص است، پس چرا حضرت در مقابل حكميت تسليم شد و سپس سخت از آن دفاع كرد. اين اشكال را خود امام حل كرده است. مى‏فرمايد: خداوند فرموده است: فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الل و رسوله اگر در چيزى نزاع داشتيد، درباره آن به خدا و پيغمبرش رجوع كنيد. (نساء / 59) و رجوع خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و رجوع به پيغمبر پيروى از سنتش مى‏باشد. (نهج‏البلاغه، نامه 53) و اگر به راستى بر اساس حكم قرآن و سنت عمل مى‏شود جز خلافت حضرت نتيجه‏اى حاصل نمى‏شد.
(96) - از آن جا كه فرق گوناگون اسلامى در يكديگر مؤثر بوده‏اند، مطالعه در احوال خوارج به ما كمك مى‏كند كه به ميزان تأثير سياسى، عقيدتى، فقهى و... ايشان در ديگر فرق اسلامى پى‏ببريم و از اين طريق دريابيم كه روح خواجرى گرى - در عين مردن شعار آنها - چقدر در ديگر فرق اسلامى بخصوص در شيعه و سرايت كرده است. اين مطلب در مورد عقايد اشعريان، ظاهرگرايان، اخباريان، و... نيز صادق است. (جاذبه و دافعه على (عليه السلام) صص 168 - 165
(97) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 174 - 145
(98) - جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، صص 178 - 175
(99) - سيرى در نهج البلاغه، صص 18 -9
(100) - كتاب مذكور اكنون به طبع رسيده است.
(101) - البته كار گردآورى مجموعه‏اى از سخنان حضرت على (عليه السلام) منحصر به سيد رضى نبوده است و كتابهاى ديگرى نيز در اين زمينه تأليف شده كه مشهورترين آنها غرر الحكم و دررالحكم آمدى است. موارد ديگر نيز وجود دارد كه فعلا به صورت نسخه خطى است از جمله دستور معالم الحكم، نثر اللئالى و حكم سيدنا على (عليه السلام).
(102) - سيرى در نهج البلاغه، صه عليه و آله و سلم 27 - 19 - و 48 - 47
(103) - لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يحب أن لا يعصى شكر النعمه. (نهج البلاغه، حكمت 290)
(104) - الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طعما فى جنتك بل و جدتك أهلا للعبادة فعبدتك. (نهج البلاغه، حكمت 290)
(105) - سيرى در نهج البلاغه، صص 113 - 93
(106) - نهج البلاغه، خطبه 33
(107) - همان، خطبه 216
(108) - نهج البلاغه، خطبه 126
(109) - نهج البلاغه، خطبه 216
(110) - نهج البلاغه، نامه 5
(111) - نهج البلاغه، صص 150 - 132
(112) - وصايت و وراثت در ميان اهل بيت است.(نهج البلاغه، خطبه 2)
(113) - وصايت و وراثت در ميان اهل بيت است. (نهج البلاغه، خطبه 2)
(114) - نهج البلاغه، خطبه 3
(115) - نهج البلاغه، خطبه 130
(116) - نهج البلاغه، خطبه 164
(117) - همان، خطبه 240
(118) - سيرى در سيره نهج البلاغه، 189 - 170
(119) - نهج البلاغه، خطبه 3
(120) - همان، خطبه 3
(121) - نهج البلاغه، خطبه 5
(122) - همان، خطبه 74
(123) - همان، خطبه 93.
(124) - سيرى در نهج البلاغه، صص 200 - 190
(125) - نهج البلاغه، خطبه 93
(126) - سيرى در نهج البلاغه، صص 210 - 201
(127) - همانا تقوا كليد راستى، توشه قيامت و آزادگى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.
(128) - نهج البلاغه، خطبه 191
(129) - اى بندگان خدا، شما را وصيت مى‏كنم به تقوا، همانا تقوا حقى است كه بر عهده شماست و پديد آورنده حقى از شما بر خداست. با مدد از خدا به تقوا نائل گرديد و با مدد تقوا به خدا برسيد. (نهج البلاغه، خطبه 191)
(130) - سيرى در نهج البلاغه، صص 223 - 211
(131) - حديد / 23
(132) - زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است: براى اين كه بر آنچه از شما فوت مى‏شود تأسف نخوريد و بر آنچه خدا به شما مى‏دهد شادنگرديد. بر گذشته اندوه نخوريد و براى آينده شادمان نشويد، به هر دو جانب زهد دست يافته است. (نهج البلاغه، حكمت 439)
(133) - هيچ رهبانيتى و ترك دنيايى در اسلام (پذيرفته و مجاز) نيست. (بحارالانوار، ج 15 باب 14)
(134) - نهج البلاغه، خطبه 193
(135) - خداوند بر پيشوايان ديگر، واجب كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند. (نهج البلاغه، خطبه 309)
(136) - اى دنيا دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداخته‏ام، از چنگالهاى درنده تو خود را رهانيده‏ام و از دامهاى تو جسته‏ام... دور شود كه به خدا سوگند، رام و ذليل تو نخواهم شد... (نهج البلاغه، نامه 45)
(137) - كلمه رياضت در مفهوم اصلى اش عبارت از ورزش و تمرين مقدماتى اسب براى مسابقه است.
(138) - همانا نفس خويش را به وسيله تقوا ورزيده و قوى مى‏كنم. (نهج البلاغه، نامه 45)
(139) - سيرى در نهج البلاغه، صص 266 - 224
(140) - نهج البلاغه، خطبه 230
(141) - آنان كه اميد ملاقات را ندارند به زندگى دنيا رضايت داده و قناع كرده‏اند و به آن دل بسته و آرام گرفته‏اند و آنان كه از نشانه‏هاى ما غافلند. (يونس / 10)
(142) - نفس خويش را از آلودن به پستيها گرامى بدار، كه در برابر آنچه از خويشتن خويش مى‏پردازى، بهايى نخواهد يافت. (نهج البلاغه، نامه 31)
(143) - سيرى در نهج البلاغه، صص 296 - 267
(144) - برخى براى اينكه از اين تناقض رهايى يابند گفته‏اند: خود انسان اين است كه هيچ خودى نداشته باشد و به اصطلاح فيلسوفان خودمان انسان عبارت است از لا تعينى مطلق. اما اين سخن بيشتر به شعر شبيه است تا فلسفه. زيرا لا تعينى مطلق تنها به دو صورت ممكن است: يكى در كمال مطلق و فعليت محض كه همان خداست و ديگرى در امكان مطلق و عدم فعليت محض كه همان هيولاى اولى است، و انسان همانند ساير موجودات ديگر در بين اين دو قرار دارد. نكته مهم در مورد انسان اين است كه انسان داراى طبيعت وجودى خاص است؛ اما بر خلاف نظر فلاسفه اصالت ماهيتى، طبيعت انسان امرى سيال است و حركت و سيلان انسان نيز حدى ندارد. لذا اين ايراد واقعا بر اگزيستاسياليسم - كه منكر هر نوع تعين براى انسان است و تنها بر آزادى و بى‏قيدى و تمرد و عصيان تأكيد مى‏كند - وارد است كه لازمه اين فلسفه، هرج و مرج اخلاقى و بى‏تعهدى و نفى هر گونه مسؤوليت است.
(145) - و همانند كسانى كه خداوند را فراموش كردند، نبايد كه خداوند هم خودشان را از يادشان برد.(حشر / 19)
(146) - تعجب مى‏كنم از كسى كه دنبال گمشده‏اش مى‏گردد و حال آنكه خود را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آيد (غرر الحكم و درر الكلم، ج 4، ص 340)
(147) - ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم. (ق / 16)
(148) - بحارالانوار، ج 2، ص 32
(149) - سيرى در نهج البلاغه، صص 317 - 297
(150) - همان، صص 322 - 318
(151) - كن لدنياك كأنك تعيش أبدا و كن لاخرتك كأنك تموت غدا. (وسائل الشيعه، ج 2، ص 535)
(152) - سيرى در نهج البلاغه، صص 328 - 322
(153) - ما شيعيان على رغم ادعاى تشيع، نخواسته و يا نتوانسته‏ايم على (عليه السلام) را بشناسيم و بيشتر دنبال تنصيصات رسول اكرم (ص) درباره على (عليه السلام) و سب و شتم مخالفان ايشان بوده‏ايم، نه به دنبال شناخت عينى وى. آيا اگر نهج البلاغه از ديگران مى‏بود با او همين رفتار مى‏شود كه ما شيعيان با آن داريم؟
(154) - در مقدمه كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5 بحث نسبتا مفصلى در اين زمينه شده است.
(155) - چيزى همانند او نيست (شورى / 11)
(156) - وصف والا سزاوار خداوند است. (نحل / 60)
(157) - نامهاى نيك مخصوص اوست. (حشر / 24)
(158) - پس به هر جا روى آوريد، چهره خداوند آن جاست. (بقره / 115)
(159) - اول و آخر و ظاهر و باطن، فقط خداست. (حديد / 3)
(160) - خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او را مى‏كنند. (توحيد / 2)
(161) - سيرى در نهج البلاغه، صص 72 - 49
(162) - الحمد لله الذى لم يسبق له حال فيكون أولا قبل أن يكون آخرا و يكون ظاهرا قبل أن يكون باطنا،... و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر. (نهج البلاغه، خطبه 65)
(163) - لا تصحبه الأوقات و لا ترفده الأدوات، سبق الأوقات كونه، و العدم وجوده و الابتداء أزله. (نهج البلاغه، خطبه 184)
(164) - مثلا در خطبه اول نهج البلاغه قبل از آنكه بفرمايد: و كمال الاخلاص نفى الصفات عنه مى‏فرمايد: الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود.
(165) - استاد مطهرى تفصيل اين بحث را در كتاب علل گرايش به ماديگرى، بخش نارساييهاى مفاهيم فلسفى آورده است.
(166) - سيرى در نهج البلاغه، صص 91 - 73
(167) - صحنه كربلا را مى‏توان تشبيه به يك نمايشگاه كرد، ولى نه نمايشگاه علم و صنعت، بلكه نمايشگاه معنويت و معرفت. در اين نمايشگاه انسان مى‏تواند به عظمت و قدرت اخلاقى و روحى بشر پى‏برد و بفهمد تا چه اندازه بشر فداكار و حق خواه و حق پرست مى‏شود؛ معناى صبر و رضا و شجاعت و مروت و كرم و بزرگوارى تا چه اندازه قدرت ظهور و بروز دارد؟ كربلا بيش از آنكه نمايشگاه شقاوت و بدى و ظهور پليدى بشر باشد، نمايشگاه روحانيت، معنويت، انسانيت و اخلاق عالى است. (حماسه حسينى، ج 2، ص 46)
(168) - اين دسته‏هاى عزادارى محترم هستند، چون احساسات طبيعى ناشى از عقيده و ايمان دارند. نبايد اينها را نسخ كرد و گفت كه اين كارها وحشيگرى است، بايد اينها را اصلاح كرد. ابراز احساسات براى قهرمانان بزرگ تاريخ، وحشيگرى نيست. فقط اشتباه آنها اين است كه نمى‏دانند حالا كه مى‏خواهند نمايشگرى كنند، بايد طورى نمايشگرى كنند كه نمايشگر حماسه حسينى باشد، نمايشگر آن جنبه نورانى و روشن تاريخ عاشورا باشد؛ نه فقط نمايشگر صفحه سياهش. (حماسه حسينى، ج 1، ص 28)
(169) - حماسه حسينى، ج 1، صص 23 - 13
(170) - همان، ج 2، ص 62 - 61
(171) - همان، ج 1، ص 25 - 23
(172) - حماسه حسينى، ج 1، صص 102 - 99 و ج 2، 31 - 28
(173) - مقياس عظمت و بزرگى افراد، شخصيت روحى آنهاست. ما در تاريخ به افرادى بر مى‏خوريم كه افراد برجسته تاريخ به شمار مى‏روند، اما اين مردان بزرگ تاريخ دو دسته هستند. عده‏اى از آنها بزرگ و عظيم‏اند، ولى عظمت آنها از نوع عظمت خود خواهى است. اينها وسعت روح و شخصيت پيدا كرده‏اند، ولى تمام دنيا را هاضمه بزرگ خود بريزند. البته اين دسته از آن جهت كه همت بزرگ و اراده قوى داشته‏اند قابل تحسين اند، ولى در دسته دوم اين شخصيت انسانى است كه توسته پيدا مى‏كند و روح بشرى است كه بزرگ مى‏شود نه روح حيوانى. اين دسته هستن كه به منزله يك روح قوى در پيكر اجتماع مى‏دمند و همه را زنده و فعال مى‏سازند. (حماسه حسينى، ج 2، ص 45 - 44)
(174) - صفاتى كه از اباعبدالله (عليه السلام) در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از: 1. شجاعت بدنى؛ 2. قوت قلب و شجاعت روحى؛ 3. ايمان كامل به خدا و پيغمبر و اسلام؛ 4. صبر و تحمل عجيب؛ 5. رضا و تسليم؛ 6. حفظ تعادل، هيجان بيجا نكردن و يك سخن سبك نگفتن؛ 7. كرم و بزرگوارى و گذشت؛ 8. فداكارى و فدادادن. (حماسه حسينى، ج 2، ص 102 - 101)
(175) - حماسه حسينى، ج 1، صص 34 - 32
(176) - همان، ج 2، ص 28 - 27
(177) - خداوند بلند مرتبه امور بزرگ و با ارزش را دوست دارد و امور پست و حقير را نمى‏پسندد. (نثر الدرر، ج 3، ص 203)
(178) - مرگ همراه با عزت از زندگى همراه با ذلت بهتر است. (مناقب آل ابى طالب، ج 3)
(179) - مرگ نزد آدمى همچون گدنبندى زيبا بر گردن دوشيزگان است و چه بسيار است اشتياقم به (ملاقات با) گذشتگانم، مانند اشتياق يعقوب (به ديدن) يوسف. (بحارالانوار، ج 44، ص 366)
(180) - به خدا قسم نه ذليلانه، تسليم مى‏شوم و نه مانند بردگان فرار مى‏كنم. (ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 102)
(181) - مرگ از تحمل ننگ و ننگ از ورود به جهنم بهتر است. (بحارالانوار، ج 45، ص 50)
(182) - خداوند به قضاى تو راضى و تسليم فرمان تو هستم، جز تو معبودى نيست اى فريادرس بيچارگان. (نظير اين عبارت در مقتل مقرب، صفحه 357 و قمقام زخار، صفحه 262 آمده است.
(183) - حماسه حسينى، ج 1، صص 53 - 42
(184) - يكى از اشتباهات نويسنده كتاب شهيد جاويد، اين است كه براى اين عامل (دعوت كوفيان) ارزش بيش از حد قائل شده و آن را عامل قيام امام (عليه السلام) دانسته است؛ در حالى كه اين عامل، از نظر تأثير در اين قيام، كوچكترين عامل است، زيرا اگر عاملى مهم و اساسى بود، زمانى كه به امام (عليه السلام) خبر رسيد كه زمينه كوفه منتفى است، امام بايد از حرفهاى ديگرش دست برمى داشت و مى‏گفت كه بيعت مى‏كنم و ديگر دم از امر به معروف و نهى از منكر هم نمى‏زنم؛ در حالى كه قضيه بر عكس است، و بعد از جريان، خطبه‏هاى امام (عليه السلام) شورانگيزتر و پرهيجان‏تر مى‏شود؛ منتها چون اين عامل مرتفع شده، حضرت هم به كوفيان مى‏گويد: اگر مرا نمى‏خواهيد، من برمى‏گردم، اما اين بر مى‏گردم به هيچ وجه به اين معنى نيست كه بيعت مى‏كنم يا امر به معروف نخواهم كرد، لذا وقتى خبر شهادت مسلم و هانى را در بين مسير به ايشان مى‏دهند، آيه من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلو تبديلا در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند.
(احزاب / 23) را مى‏خواند؛ يعنى ما فقط براى كوفه نيامديم. كوفه سقوط كرد كه كرد. ما وظيفه بزرگتر و سنگين‏ترى داريم، كه عاقبتش هم شهادت است.
(185) - بحارالانوار، ج 44، ص 319
(186) - حماسه حسينى، ج 1، صص 146 - 129 و ج 2، صص 101 - 100
(187) - مقتل مقرم، ص 146
(188) - حماسه حسينى، ج 1، صص 176 - 154 و ج 2، صص 64 - 63
(189) - حماسه حسينى، ج 1، صص 197 - 195
(190) - همان، ج 2، ص 110، پاورقى
(191) - وقتى مردم گرفتار حاكمى مثل يزيد مى‏شوند، بايد با اسلام خداحافظى كرد. (مقتل مقرم، ص 146)
(192) - حماسه حسينى، ج 1، صص 204 - 197 و ج 2، صص 58 - 57 و 92 - 88
(193) - حماسه حسينى، ج 1، صص 213 - 11 و ج 2، ص 111
(194) - حماسه حسينى، ج 1، صص 207 - 204 و 211
(195) - همانا به خاطر خوشى و شادى و به دنبال فساد و ستمگرى خروج نكردم، بلكه فقط براى اصلاح در پيروان دين جدم اين كار را انجام دادم، مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و مطابق با سيره جدم، رسول خدا (ص) و پدرم على ابن ابيطالب (عليه السلام) عمل كنم. (بحارالانوار، ج 44، ص 329)
(196) - حماسه حسينى، ج 1، صص 209 - 207
(197) - شما بهترين امتى هستيد كه براى مردمان پديد آمده‏اند، كه به نيكى فرمان مى‏دهيد و از ناشايستى باز مى‏داريد. (آل عمران / 110)
(198) - بدون شك اسلام اهميت فراوانى براى اصل امر به معروف قائل شده است. اما در اين جا يك بحث تاريخى لازم است كه چرا اين موضوع در طول تاريخ روز به روز كم اهميت‏تر شد. انصافا از نظر علمى، سنى‏ها خيلى بيشتر از ما شيعيان درباره اين اصل بحث كرده‏اند چنان كه حتى معتزله آن را يكى از اصول دين خود مى‏شمرد، اما در ميان سنى‏ها عملا اين بحث سيرى نزولى پيمود.
(199) - ما او را به راه راست هدايت كرده‏ايم، چه سپاسگذار باشد چه ناسپاس. (انسان / 3)
(200) - بى گمان، خداوند آنچه را كه قومى دارند دگرگون نكند، مگر آن كه آنچه در دلهايشان دارند، دگرگون كنند. (رعد / 11)
(201) - بى‏گمان خداوند آنچه را كه قومى دارند دگرگون نكند، مگر آنكه آنچه در دلهايشان دارند، دگرگون كنند. (رعد / 11)
(202) - حماسه حسينى، ج 1، صص 224 - 220
(203) - آنان توبه كارانند و پرستشگران و سپاسگزاران و روزه داران و نمازگزاران و اهل سجود كه آمر آن به معروف و ناهيان از منكر و پاسدران احكام الهى هستند؛ و مؤمنان را بشارت ده. (توبه / 112)
(204) - خدا لعنت كند كسانى را كه امر به معروف مى‏كنند، ولى خود معروف را تكر مى‏نمايند و كسانى را كه نهى از منكر مى‏كنند و خود مرتكب آن مى‏شوند. (نهج البلاغه، خطبه 129)
(205) - حماسه حسينى، ج 1، صص 235 - 231
(206) - زيرا خرابكارى چنين كسى از اصلاح او بيشتر است. (اصول كافى، ج 1، ص 46)
(207) - حماسه حسينى، ج 1، صص 242 - 238
(208) - (امر به معروف و نهى از منكر) فقط بر انسان قدرتمند و آگاه واجب است (فروع كافى، ج 5، ص 59)
(209) - امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى‏دانند، مگر وقتى كه از ضرر آن در امان باشند. (فروع كافى، ج 5، ص 55)
(210) - امر به معروف و نهى از منكر، راه پيامبران و شيوه نيكان است. به وسيله اين اصل واجبات برپا مى‏گردد، راه‏ها امن و سرزمينها آباد مى‏شود و از دشمنان (حقوق ضايع شده) باز ستانده مى‏گردد. (فروع كافى، ج 5، ص 55)
(211) - حماسه حسينى، ج 1، صص 312 - 304
(212) - حماسه حسينى، ج 1، صص 304 - 300 و 312
(213) - حماسه حسينى، ج 1، صص 248 - 245
(214) - همان، ج 1، صص 236 - 235
(215) - با روش غير زبانى (و با عمل خود) دعوت كننده مردم (به سوى كارهاى نيك) باشيد. (اصول كافى، ج 2، ص 78)
(216) - حماسه حسينى، ج 1، صص 261 - 245
(217) - اگر دو كار حرام در موردى جمع شوند (مجبور باشيم يكى را انجام دهيم)، از حرمت گناه كوچكتر به خاطر بزرگتر صرف نظر مى‏شود.) غريب الحديث لا بن قتيبة، ج 2، ص 344)
(218) - اى مردم هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال مى‏كند، پيمان خدا را مى‏شكند، بيت المال مسلمين را به خود اختصاص مى‏دهد و به حدود الهى تعدى مى‏كن و در چنين شرايطى با سخن و رفتار خود عليه او عكس العمل نشان ندهد، سزاوار است كه خدا چنين شخصى را به جاى چنان سلطان ستمگرى ببرد. پس آگاه باشيد كه اين گروه حاكم (بنى اميه) حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده و بيت المال مسلمين را به خود اختصاص داده‏اند.(تاريخ طبرى، ج 4، ص 304)
(219) - حماسه حسينى، ج 1، صص 272 - 262
(220) - مسند احمد، ج 2، ص 111
(221) - شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده‏اند؛ (چه اين كه) امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد. (آل عمران / 110)
(222) - رييس حكومت صهيونيستى در آن زمان
(223) - نهج البلاغه، خطبه 27
(224) - هر كس نداى فردى را بشنود كه مسلمانان را به كمك فرا مى‏خواند و جوابش را ندهد، پس مسلمان نيست. (اصول كافى، ج 2، ص 164)
(225) - حماسه حسينى، ج 1، صص 238 - 237 و 294 - 280
(226) - آن مرد بدكار، فرزند مرد بدكار، ما را بين دوراهى قرار داده است؛ بين (كشته شدن با) شمشير و بين (زنده ماندن با) ذلت و خوارى. ولى ذلت و خوارى از ما دور است. (تحف العقول، ص 245)
(227) - جرعه‏اى آب به من بنوشانيد.
(228) - آيا مى‏بينيد كه به حق على عمل نمى‏شود و از باطل جلوگيرى نمى‏گردد، شايسته است كه مؤمن با كشته شدن در اين راه) براى ديدار با خدا رغبت داشته باشد. (تحف العقول، ص 249)
(229) - من مرگ (شرافتمندانه) را جز سعادت و زندگى (ذليلانه) با ستمكاران را جز مايه خوارى و ملامت نمى‏بينم. (تحف العقول، ص 249)
(230) - حماسه حسينى، ج 1، صص 192 - 177 و ج 2، صص 60 - 59
(231) - حماسه حسينى، ج 1، صص 325 - 315
(232) - از رسول خدا (ص) (نهج الفصاحة، ص 214) هر گروهى از علماى اسلام با يك ديد به اين حديث نگريسته، و نوعى استنباط كرده‏اند. علماى فقهى چنين استنباط كرده‏اند كه در مقررات اجتماعى اسلام هيچ قانونى كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان برترى پيدا كند وجود ندارد، و اسلام چنين قانونى را امضا نمى‏كند. متكلمين مى‏گويند: معنى اين حديث آن است كه منطق اسلام بر هر منطقى غلبه و برترى دارد. آنها كه از ديد اجتماعى نگاه كرده‏اند مى‏گويند كه اين حديث؛ يعنى در جريان عمل، برترى با اسلام است، زيرا قانون اسلام بيش از هر قانون ديگرى بر نيازهاى بشرى منطبق است، لذا عملا را خودش را باز مى‏كند.
(233) - حماسه حسينى، ج 1، صص 328 - 325 و 333 - 332
(234) - اين شبيه خوانيها در واقع نوعى نمايش از حادثه كربلا بود. نمايش قضيه كربلا فى حد ذاته اشكال ندارد، ولى همه مى‏دانند كه خود مسأله شبيه خوانى براى مردم هدف شده، از اين رو هزاران چيز داخل آن شده كه هيچ نسبتى با حادثه كربلا ندارد و چه خيانتها، شهوترانى‏ها، اكاذيب و حقه بازيها در همين شبيه خوانى‏ها ميشود كه گاهى به طور قطع امرى حرام است.
(235) - حماسه حسينى، ج 1، صص 328 - 324
(236) - اهميت اتخاذ روش مناسب بقدرى است كه به نظر مى‏رسد علت اين كه علم جديد اين قدر سريع پيشرفت كرد، تغييرى است كه در اسلوب و روش دانشمندان پديد آمد.
(237) - من از متكلفين نيستم (و سخنانم روشن و داراى دليل است.) (ص / 86)
(238) - بگو همانا من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى‏شود.(كهف / 110)
(239) - فقولا له لا لينا لعله يتذكر أو يخشى اما به نرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكر شود، يا (از خدا) بترسد. (طه / 44)
(240) - و (تنها) از او مى‏ترسيدند و از هيچ كس جز خدا بيم نداشتند. (احزاب / 39)
(241) - پس همان‏گونه كه فرمان يافته‏اى استقامت كن، همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده‏اند بايد استقامت كنند. (هود / 112)
(242) - همان، ج 1، صص 418 - 417
(243) - يكى از شؤون دينى و اجتماعى ما مقام افتا و مرجعيت تقليد است كه يك مقام عالى روحانى است. خوشبختانه جامعه ما اين مقام را در حد خودش مى‏شناسد و وقتى مى‏گويند مرجع تقليد فورا در ذهن مردى كه اقلا چهل پنجاه سال سرش در قرآن و حديث و فقه بوده، سالها تدريس كرده و كتابها نوشته و... مجسم مى‏شود. در گذشته در ميان علماى اسلام، مقام خطيب و مبلغ و واعظ همپايه مقام مرجعيت تقليد بود.
(244) - حماسه حسينى، ج 1، صص 416 - 413
(245) - آيا سينه‏ات را برايت گشاده نداشتيم؟ و بارت را از دوشت برنگرفتيم؟ همان كه مى‏خواست پشتت را بشكند. (انشراح / 3-1)؛ شيعه به استناد احاديثى همچون أنت منى بمنزلة هارون من موسى
نسبت تو به من، نسبت هارون به موسى است. (روضه كافى، ج 8، ص 107)، معتقد است كه سنگينى بار رسالت، با كمك عى (عليه السلام) كم شده است.
(246) - حماسه حسينى، ج 1، صص 424 - 418
(247) - تنها شخص بدكار رسوا مى‏شود و گناهكار دروغ مى‏گويد و چنين كسى غير از ماست. (الهوف، ص 178)
(248) - حماسه حسينى، ج 1، صص 428 - 424
(249) - حماسه حسينى، ج 1، ص 13
(250) - مهم‏ترين مشخصات سياست اموى و بويژه معاويه عبارتند از: 1) مبارزه با تساوى نژادى؛ 2) بى توجهى به مسأله عدالت اجتماعى؛ 3) ترويج اشعار و بالاخص اشعار جاهلى در مقابل قرآن؛ 4) سب و دشنام به حضرت امير (عليه السلام)؛ 5) پول خرج كردن و وادر كردن راويان به جعل حديث عليه حضرت على (عليه السلام)؛ 6) مسموم كردن دشمنان و رواج دادن اين عمل ناجوانمردانه؛ 7) موروثى كردن خلافت.
(251) - به طور كلى منشأ اختلاف آل على و آل معاويه در چند چيز بود:) 1) اختلاف نژادى كه اينها اصلا از دو سرشت بودند: يكى پايبند به اخلاف و فضيلت و ديگرى پايبند به منافع و جاه و مقام و ثروت؛ 2) خونخواهى‏ها؛ 3) رقابت سياسى؛ 4) كينه شخصى؛ 5) اختلاف در طرز فكر و احساسات. البته آل على از بعضى از امور منزه بودند، ولى در آل معاويه همه اين امور تأثير داشت، بعلاوه احساس حسادت آنها از كرامت و شرافت آل على. اين اختلافات از زمان اجداد اين دو خاندان وجود داشته كه از آن جمله است اختلاف هاشم و اميه بر سر زعامت و كليددارى كعبه. (حماسه حسينى، ج 2، صص 81 - 79)
(252) - حماسه حسينى، ج 1، صص 370 - 368 و ج 2، صص 20 - 19
(253) - هر چند در ميان كارهاى وى، كارهايى همچون سب و لعن على (عليه السلام) و حتى جعل حديث و ولايتعهدى يزيد از مصاديق سوء تدبير وى شمرده مى‏شود.
(254) - حماسه حسينى، ج 1، صص 370 - 366
(255) - البته مقصود اين نيست كه اصلا حادثه كربلا، براى شبيه سازى و نمايش ساخته شده است، همان طور كه در مورد قرآن هم شاهديم كه فصاحت و بلاغت و قابليت آهنگ پذيرى خاصى دارد، اما هدف از نزول قرآن، اين فصاحت و بلاغت و آهنگ پذيرى نيست. (حماسه حسينى، ج 1، ص 370؛ و ج 2، ص 227)
(256) - خداوند را ثنا مى‏گويم، بهترين ثنا و او را در حال راحتى و سختى سپاس مى‏گويم، (ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 93)
(257) - حماسه حسينى، ج 1، صص 75 - 74
(258) - همان، ج 1، صص 375 - 370 و ج 2، صص 75 - 74 و 227 - 224
(259) - به خدا قسم، رضاى الهى در رضاى ما اهل بيت است. (بحارالانوار، ج 44، ص 367)
(260) - نظير اين عبارت در قمقام زخار، ص 463 و مقتل الحسين مقرم، ص 357 آمده است.
(261) - نه، به خدا قسم! نه ذليلانه تسليم مى‏شوم و نه مانند بردگان فرار مى‏كنم.(ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 102)
(262) - ذلت و خوارى از ما دور است. (بحارالانوار، ج 45، ص 83)
(263) - مرگ (شرافتمندانه) را جز سعادت و زندگى (ذليلانه) با ستمگران را جز خوارى و مايه ملامت نمى‏بينم. (تحف العقول، ص 249)
(264) - آيا به عهد خود وفا كردم؟
(265) - حماسه حسينى، ج 1، صص 396 - 381 و ج 2، صص 96 - 95 و 230 - 227
(266) - حماسه حسينى، ج 2، ص 40
(267) - سپاه عمر سعد در كربلا كارهايى كردند كه نشان مى‏دهد واقعا در مقابل يك عده اندك عاجز ماندند. از آن جمله: 1 - سرباز زدن از جنگ تن به تن و اقدام به تيراندازى؛ 2 - حمله كردن از پشت خيمه‏ها براى سوزاندن خيمه‏ها و اين كه از پشت خنجر بزنند؛ 3 دستور عمر سعد رد جنگ با شخص سيدالشهدا كه گفت: هذا ابن قتال العرب او (حسين) فرزند على) جنگجوى بزرگ و قاتل عرب است. و دستور او به لشكريان كه مانع صحبت كردن حسين (عليه السلام) بشوند. (حماسه حسينى، ج 2، ص 104)
(268) - دلهاى آنها با تو و شمشيرهاى آنها عليه تواست. (نفس المهموم، ص 91)؛ اين سخن فرزدق به امام (عليه السلام) است. فرزدق نظر عامه مردم و لشكريان را گفت، عامه‏اى كه محكوم روش بزرگان و رؤسا بودند و از خود اراده‏اى نداشتند. اجمالا معلوم مى‏شود كه ممكن است بشر دلش حق را بخواهد و در عين حال على رغم عشق و علاقه‏اش قدم بر دارد و به روى محبوب خودش خنجر بكشد. مخصوصا هنگامى كه موضوع نسب امام حسين (عليه السلام) و محبت فراوان پيامبر (ص) را مقياس قرار دهيم، مى‏توانيم بفهميم كه سپاه يزيد چه مردم منفعت پرستى بودند كه على رغم احترامى كه براى امام حسين (عليه السلام) در دل قائل بودند عمل مى‏كردند. به همين دليل بود كه عده‏اى از آنان گرفتار عذاب وجدان شدند. (حماسه حسينى، ج 2، ص 87، 93 و 103)
(269) - اين جنبه از جنبه‏هاى فجيع بودن حادثه كربلا از همه بالاتر است كه: كل يتقرب الى الى الله بدمه (اين سخن از امام باقر (عليه السلام) است كه در بحارالانوار، ج 22، ص 274 آمده است)؛ يعنى به حادثه شهادت سيدالشهداء رنگ دينى دادند و گمان مى‏كردند با ريختن خون او، به خدا نزديك مى‏شوند. بزرگترين جنايتها آن است كه به نام اخلاق و روحانيت و صلح مى‏شود. (حماسه حسينى، ج 2، ص 48)
(270) - اين معماى عجيبى است كه اسنان عمل مى‏كند مخالف با عقيده و ايمان خودش، و چنين افرادى در زمان ما هستند كه واقعا نماز مى‏خوانند، روزه مى‏گيرند، به مسائل دينى علاقه دارن و در عين حال خدام اجانبند و حوادثى نظير حمله به مدينه يا حمله مغول را به وجود مى‏آورند.
(271) - حماسه حسينى، ج 2، صص 95 - 94
(272) - همان، ج 2، صص 33 - 32 و 39
(273) - بحارالانوار، ج 44، ص 364
(274) - درباره اين فكر غلط مسيحيت آدم (مرد) اصالت دارد و حوا(زن) تبعيت دارد، و مبارزه قرآن با اين تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. (حماسه حسينى، ج 1، صص 406 - 404)
(275) - حماسه حسينيه، ج 1، صص 411 - 397 و ج 2، صص 236 - 231
(276) - حماسه حسينى، ج 1، صص 58 - 57
(277) - حماسه حسينى، ج 1، صص 63 - 58 و 72 - 71
(278) - در مورد انواع تحريفهاى حادثه كربلا،! ضميمه پايانى همين كتاب مراجعه كنيد.
(279) - حماسه حسينى، ج 1، صص 89 - 77 و ج 2، صص 191 - 189
(280) - در اين جا مناسب است به برخى شباهتاهى موجود بين امام حسين (عليه السلام) و حضرت عيسى (عليه السلام) اشاره كنيم. اين شباهتها عبارتند از: الف. لقب مادران هر دو بزرگوار، سيدة النساء مى‏باشد؛ ب) مدت حمل هر دو بزرگوار، شش ماه به طول انجاميد. (البته با توجه به برخى روايات) ج. عقده‏اى كه مردم نسبت به آنان پيدا كردند؛ و آن اين كه آنها كشته شدند تا گناه ديگران بخشوده شود؛ د. مبارك بودن هر دو بزرگوار. در مورد سيدالشهدا داستان فطرس ملك، شفاى تربت و... ذكر شده است؛ ه. مسلمانان و مسيحيان، هم ولادت و هم رفتن اين دو بزرگوار را گرامى مى‏دارند؛ و) شباهت در انصار و حواريين.
(281) - حماسه حسينى، ج 1، صص 99 - 96 و 103 - 102
(282) - حماسه حسينى، ج 2، ص 49
(283) - همان، ج 1، صص 104 - 103
(284) - مردنها چند نوع است: 1. مردن طبيعى كه بعد از گذشت عمر طبيعى است؛ 2. موت اخترامى به وسيله عوامل طبيعى، مثل بيماريهاى؛ 3. موت اخترامى به وسيله حوادث و سوانح كه در آنها تعمد كسى در كار نبوده و مقتول هم تقصيرى نداشته است، مانند زلزله، تصادف؛ 4. موت اخترامى به وسيله حوادث كه هم مقتول و هم شخص ديگر تقصير داشته است، مثل غالب قتل‏ها؛ 6. موت اخترامى به قتل عمد كه مقتول تقصيرى نداشته است؛ 7. كشته شدن در راه فداكارى و شهادت كه مقتول خود را در راه عقيده و هدف خود فدا مى‏كند كه اين يك مرگ انتخابى و آگاهانه است؛ 8. البته نوعى دگير مرگ انتخابى هست كه خودكشى و فرار از مقابله با حوادث است. معمولا ذاكرين سعى دارند شهادت امام حسين (عليه السلام) را از قسم ششم جلوه دهند كه شخص مظلوم و بى‏تقصير كشته و نفله شده است. حال آن كه شهادت امام حسين (عليه السلام) از قسم هفتم است. امام به هر قطره خون خود يك دنيا ارزش داد و موجى ايجاد كرد كه قرنها پس از او پايه‏هاى كاخ ستمگران را متزلزل كرد. (حماسه حسينى، ج 2، ص 55 - 35)
(285) - همانا براى تو مقامى در پيشگاه خداوند است كه جز با شهادت به آن نمى‏رسى.
(286) - تن به ذلت دادن از ما دور است. (بحارالانوار، ج 45، ص 83)
(287) - حماسه حسينى، ج 1، صص 110 - 105
(288) - حماسه حسينى، ج 1، صص 123 - 114
(289) - اصول كافى، ج 8، ص 54
(290) - حماسه حسينى، ج 1، ص 66 - 63، و ص 128 - 124
(291) - حماسه حسينى، ج 1، ص 61 و 80 - 79
(292) - حماسه حسينى، ج 1، ص 119
(293) - حماسه حسينى، ج 1، ص 81 - 80 و ج 2، ص 189 و 183
(294) - حماسه حسينى، ج 1، ص 121، 119
(295) - حماسه حسينى، ج 1، ص 72
(296) - حماسه حسينى، ج 1، ص 63 - 62
(297) - همان، ج 2، ص 191
(298) - آيه به طور كامل اين است: فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين؛ يعنى موسى از مصر با ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين بيرون رفت و گفت: پروردگار مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده. (قصص / 21)
(299) - آيه به طور كامل اين است: و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى أن يهدينى سواء السبيل و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان‏رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت: اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت فرمايد. (قصص / 22)
(300) - حماسه حسينى، ج 1، ص 67 - 66
(301) - حماسه حسينى، ج 1، ص 69 - 68
(302) - نماز خوف همان نماز فريضه است كه به صورت قصر خوانده مى‏شود.
(303) - حماسه حسينى، ج 1، ص 70 - 69
(304) - حماسه حسينى، ج 2، ص 179 - 178
(305) - همان، ج 2، ص 180 - 179
(306) - حماسه حسينى، ج 2، صص 175 و 180
(307) - همان، ج 1، ص 70، ج 2، ص 184
(308) - حماسه حسينى، ج 2، ص 204
(309) - همان، ج 1، ص 127
(310) - حماسه حسينى، ج 1، ص 71 - 70 و ج 2، ص 183 - 182
(311) - همان، ج 2، ص 177
(312) - حماسه حسينى، ج 1، ص 90، و ج 2، ص 179
(313) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 135 - 134
(314) - حماسه حسينى، ج 1، ص 71، ج 2، ص 170
(315) - همان، ج 2، ص 180
(316) - حماسه حسينى، ج 2، ص 180
(317) - ده گفتار، ص 270
(318) - حماسه حسينى، ج 2، صص 171 - 170 و 176 و 182
(319) - حكمت و اندرزها، ص 273، حماسه حسينى، ج 1، ص 96، ج 2، ص 58
(320) - حماسه حسينى، ج 1، صص 103 - 102، ج 2، صص 173 - 171
(321) - حماسه حسينى، ج 1، صص 104 - 103، و ج 2، صص 56 - 55
(322) - حماسه حسينى، ج 1، ص 105 و ج 2، ص 59
(323) - حماسه حسينى، ج 1، صص 106 - 105 و ج 2، صص 192 و 55
(324) - همان، ج 2، صص 176 و 177 و 182
(325) - حماسه حسينى، ج 1، صص 88 - 87
(326) - همان، ج 1، صص 89 - 88
(327) - حماسه حسينى، ج 2، ص 177
(328) - همان، ج 1، صص 128 - 127
(329) - حماسه حسينى، ج 2، ص 176
(330) - همان، ج 1، ص 70
(331) - حماسه حسينى، ج 2، ص 257 - 255
(332) - حماسه حسينى، ج 1، ص 64
(333) - حماسه حسينى، ج 1، صص 66 - 65
(334) - حماسه حسينى، ج 1، صص 85 - 84
(335) - سيرى در سيره نبوى (ص)، صص 171 - 170
(336) - حماسه حسينى، ج 1، ص 60
(337) - همان، ج 1، ص 89