تحليل روحيه اصحاب امام حسين (عليه السلام) و اعوان يزيد و ابن زياد
در ايام كربلا، چند چيز موجب ازدياد مصيبتهاى ابا عبدالله (عليه السلام) مىشد كه از همه بالاتر بعضى دنائتها و سخنان نارواى كوفيان بود، ولى دو چيز نيز چشم اباعبدالله (عليه السلام) را روشن و دلش را خرم مىداشت كه اصحاب و اهل بيتش بودند. وفادارىها، جان نثارىها، همگامىها و هماهنگىهاى آنها دل حضرت را شاد مىنمود و آن حضرت مكرر براى آنها دعا مىكرد(266).
لازم به ذكراست كه اصحاب امام حسين (عليه السلام) بر بدريون پيغمبر و ياران على (عليه السلام) در صفين ترجيح داده داشتند، چرا كه حضرت بيعت خود را از آنها برداشت، ولى آنها او را تنها نگذاشتند، از خصوصيات همه شهداى كربلا اين بود كه اختيارا مردن را بر زندگى ننگ آور ترجيح دادند. احدى نبود كه راه نجات داشته باشد، ولى آنها جمال اخلاق و زيبايى شهادت و كمال عبوديت را درك كرده بودند و طريق ايمان و ايثار و تعظيم حق را ترجيح دادند. خصوصيت ديگر اصحاب ابا عبدالله (عليه السلام) اين بود كه خودشان را قبل از شهادت بنى هاشم به شهادت رساندند و اين، دليل بر كمال ايمان اينها به رهبرشان بود. اصحاب حضرت فقط براى ايمان و عقيده و حريت جنگيدند و هيچ گاه در مقام عذر و توجيه براى تسليم شدن يا جان سالم به در بردن نيامدند.
يكى ديگر از مظاهر قوت و كمال نهضت حسين اين است كه آنها با آن همه شدت و گرفتارى، هيچ كدامشان به دشمن ملح نشدند، و حتى توانستند از لشكر مقابل به خود خودشان ملحق كنند، و اين بدان جهت بود كه از لحاظ روحى اينها غالب بودند و آنها را تحت تأثير قرار داده بودند. شايد علت اينكه ابا عبدالله (عليه السلام) اصرار داشت هر كه رفتنى است برود، اين بود كه مىخواست در ميان آنها فرد ضعيفى وجود نداشته باشد كه در اوج كار سستى نشان دهد. به همين ترتيب اصحاب عمر سعد هم شقىتر از بدريون ابوسفيان و صفينيون معاويه بودند، چرا كه همانند بدريون ابوسفيان، طبق قاعده، جنگ نمىكردند(267) و مانند صفينيون معاويه هم مثل قتل عثمان سبب اشتباه آنها شده بود، بلكه آنها در حالى كه جنايت مىكردند كه نداى وجدانشان بر خلاف عملكرد آنها بود قلوبهم معك و سيوفهم عليك(268).
با اين كه حال باز هم تحليل روحيه اعوان ابن زياد كار آسانى نيست؛ اين كه آيا واقعا به اسلام مؤمن بودند يا امام حسين (عليه السلام) را طاغى و ياغى مىدانستند و يا آن كه صرفا طمع و حرص و يا جهالت و نادانى آنها را به جنگ وا مىداشت، معلوم نيست. اما ظاهر اين است كه عموم آنها خالى از يك نوع ايمان عاميانه نبودهاند؛ يعنى در سر ضمير خود كافر و منكر اسلام يا امام نبودهاند(269) و مرؤوسين هم صرفا تابع روح تقلى و تبعيت كور كورانه از رؤسا بوند(270).
فرقى كه بين اعوان معاويه و يزيد وجود دارد، اين است كه اعوان معاويه را افرادى زيرك، ولى هواخواه تشكيل مىدادند؛ در حالى كه اعوان يزيد عمدتا عدهاى بودند كه فطرت بشرى آنها بكلى مسخ شده بود، زيرا عواملى، مانند و ترس و طمع و كينه شخصى نمىتوانند وقايع جنايتآميز كربلا را توجيه كنند. بايد گفت كه در ذات كسانى، مثل شمر يك نوع خيانت ذاتى و كينه با حق وجود داشته، به طورى كه با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند. از طرف ديگر در مورد افرادى مثل شمر و مسلم بن عقبه، عبدالله بن زياد گفته شده كه هر كدام از آنها عيبى در بدن يا نسب خود داشتند كه همين امر موجب تلاش بيشتر آنها براى جبران اين نقصان، ولو با متوسل شدن به بدترين راهها مىشود، مثلا درباره شمر گفتهاند كه پيس، زشت و بدقيافه بود و يا در مورد مسلم بن عقبه گفتهاند كه يك چشم و سپيد موى بود و وقتى راه مىرفت، چنان قدم برمى داشت كه گويى دو پايش را مىخواهد از گل بيرون بياورد و همين طور در مورد عبدالله بن زياد كه آن زمان 28 ساله بود، گفته كه مجهول النسب بود و پدرش را زياد بن ابيه مىخواندند، زيرا پدر او شناخته شده نبود(271).
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه از نظر توجيه علل روحى، حادثه شهادت امام حسين (عليه السلام) حادثه بسيار عجيبى است. بايد ديد كه چه اتفاقى افتاد كه پس از گذشت تنها پنجاه سال از رحلت رسول اكرم (ص) مردمى كه معروف به تشيع و دوستى آل على (عليه السلام) بودند و واقعا هم علاقه داشتند، كمر به قتل فرزند پيامبر (ص) بستند؟ در جواب مىتوان گفت كه يكى از علل مهم شهادت امام حسين (عليه السلام) و يا مهمترين علت گرويدن مردم به امويان جهالت مردم بود. مقصود از جهالت مردم، بىسواد بودن آنها نبود، بكله مقصود عدم توجه و تنبه عقلى آنها بود. مردم اگر در تاريخ شصت ساله خودشان فكر مىكردند و جنايات خاندان اموى را فراموش نمىكردند و حساب مىكردند كه آيا امام حسين (عليه السلام) براى دين و دنياى آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه، هرگز چنين جنايتى واقع نمىشد. البته در اين حادثه رعت و ترس و فساد اخلاق رؤسا و رشوه خوارى آنها و حرص طمع به مال و جاه دنيا و اطاعت كور كورانه مردم عوامل از رؤساى قبايل نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود(272).
نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينى
براى بحث راجع به نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسنى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اين كه طبق روايات تمام كارهاى سيدالشهدا روى حساب بوده است و علت اين كه على رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد اين است كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به ابا عبدالله (عليه السلام) شد و پيامبر (ص) در عالم رؤيا به ايشان فرمود: ان الله شاء أن يراهن سبايا(273) حضرت فهميد كه اسارت اينها رضاى حق است؛ يعنى حضرت مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام (عليه السلام) با اين كار مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غير مستقيم زن را همه قبول دارند؛ بدين صورت كه زن مرا را مىسازد و مرد تاريخ را، و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد خيلى بيش از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مىشوند:
الف. زنانى كه مثل شىء گرانبها، اما بدون نقش مستقيم بودند، مثل بسيارى از جامعهها كه براى زن جز زاييدن و بچه درست كردن و اداره خانه نقشى قائل نبودهاند؛ اما در عين حال زن براى آنها يك شىء - نه شخص - گرانبها بوده است كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گرانبهاييش بود كه بر مرد اثر مىگذاشته است. مىتوان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.
ب) در بعضى از جوامع، زن از حالت شىء بودن خارج شده، وارد اجتماع مىشود، امام حريم خود را گم مىكند و چون در همه جا حضور پيدا كرده، ارزش خود را از دست مىدهد و بىارزش مىشود. زن در اين جوامع شخص است، اما شخص بىارزش. نمونه اين جوامع ، جامعه اروپايى و غربى است كه از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى، از قبيل علم و اراده و شخصيت اجتماعى و حضور در مشاغل مختلف و... به او شخصيت مىدهند و از شىء بودن خارجش مىسازند، ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مىبرند. جزء طبيعت زن اين است كه بارى مرد گرانبها باشد و اگر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مىشود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر - مؤنث است، اما زن، ملعبه مردان است بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشند.
ج) از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد؛ يعنى از طرفى شخصيت روحى و معنوى داشته باشد، كمالات انسانى، مثل علم و هنر و اراده قوى و شجاعت و خلاقيت و حتى فضايل معنوى در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد و در جامعه، پس و بى ارزش نشود. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است؛ مثلا حوا در بهشت، مثل آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مىخواهد كه مثلا به آن درخت نزديك نشوند(274). ساره نيز مانند ابراهيم خليل (عليه السلام) فرشتهها را مىبيند و با آنها صحبت مىكند. مريم (عليه السلام) از خداوند رزق و روزيهايى مىگيرد كه زكريا در تعجب فرو مىرود و فاطمه زهرا (عليها السلام) كوثر (خير كثير) خوانده مىشود.
در تاريخ اسلام بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا (عليها السلام) است. او كه خوشحال مىشود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر (ص) به او واگذار شود، در مسجد، چنان خطبهاى مىخواند كه امثال بو على نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمىباشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را زا پشت پرده مىخواند؛ يعنى در عين حفظ حريم خود با مردان و نشان مىدهد كه يك زن چقدر مىتوان مؤثر در جامعه باشد.
با اين دو مقدمه بايد گفت كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر - مؤنث است؛ يعنى زن و مرد هر دو نقش در آن دارند، ولى هر يك در مدار خودش و بودن خارج شدن از حريم خود. نقش مردان كه در حادثه واضح است و نقش زنان خصوصا با حضرت زينب (عليها السلام) از عصر عاشورا به بعد تجلى پيدا مىكند و تمام كارها از اين پس به او واگذار مىشود. در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مىكند كه دوست و دشمن به گريه مىآيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين (عليه السلام) را بر پا مىكند. از امام سجاد (عليه السلام) و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مىكند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود شجاعت على (عليه السلام) و حياى زنانگى را در هم مىآميزد و خطابههاى عالى على (عليه السلام) را به ياد مردم مىآرود و مرد كوفه نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مىكند. اين است زنى كه اسلام مىخواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در اين حيا و عفت و رعايت حريم(275).
بخش هفتم: تحريفات در واقعه كربلا
موضوع بحث تحريفات در واقعه كربلا است كه در چهار فصل خلاصه مىشود: 1. معنى تحريف و انواع آن و اشاره به اين كه انواع تحريفها در حادثه تاريخى عاشورا واقع شده است؛ 2. علل و عوامل تحريف؛ 3. توضيحى درباره خصوص تحريفهايى كه در اين حادثه تاريخى صورت گرفته است؛ 4. وظايف ما در برابر اين تحريفها(276).
معنى تحريف و انواع آن
تحريف در زبان عربى از ماده حرف است؛ يعنى منحرف كردن چيزى از مسير و وضع اصلى كه داشته يا بايد داشته باشد؛ نوعى تغيير و تبديل به طورى كه مقصودى غير از معنى اصلى سخن تحريف، فهميده مىشود.
تحريف، انواعى دارد كه مهمترين آنها عبارت است از: تحريفات لفظى و تحريف معنوى؛ تحريف لفظى آن است كه ظاهر مطلبى را با كم و زياد كردن يا پس و پيش نمودن عبارات عوض كنند، به طورى كه معنى تغيير كند، ولى در تحريف معنوى، لفظ تغييرى نمىكند، اما آن را مطابق مقصود خود معنى مىكنيم، نه مطابق مقصود اصلى گوينده، در قرآن كريم تحريف مخصوصا در مورد يهودىها بكار رفته كه در هر دو زمينه تحريف، قهرمان مىباشند.
تحريف از لحاظ موضوع هم تفاوت مىكند: گاه سخن يا كتابى عادى تحريف مىشود كه گرچه خيانت است، اما چندان مؤثر نيست، اما گاه در يك موضوع بزرگ اجتماعى، مثل يك شخصيت اجتماعى با يك حادثه تاريخى كه سند اجتماعى و پشتوانه اخلاقى و تربيتى براى اجتماع با يك حادثه رخ مىدهد كه اين نوع تحريف، بسيار مهم و خطرناك است.
حادثه كربلا بدون شك يك حادثه بزرگ اجتماعى است كه در تربيت و خلق و خوى ما بسيار مؤثر است. چنان كه همه ساله ميليونها نفر، زمان و پول بسيار زيادى خرج آن مىكنند. متأسفانه در اين حادثه از همه جهت تحريف رخ داده است و همه اين تحريفات، در جهت كم ارزش كردن اين انقلاب عظيم مىباشد. حال آنكه كمتر حادثهاى مثل تاريخ كربلا دقيق ثبت شده است. كثرت خطبهها، سؤال و جوابها، حضور وقايع نگران و خود امام سجاد (عليه السلام)، رجز خوانيها و اعلام هدف نمودنها و كثرت نامههاى مبادله شده، همگى باعث شدهاند كه قضاياى كربلا به طور روشنى باقى بماند، اما به عللى كه بعضا ذكر خواهيم كرد باز اين حادثه از تحريف در امان نمانده است(277). به عنوان مثالى براى هر يك از دورههاى زمانى اين حادثه و تحريفهاى واقع شده، مىتوان به قضيه حركت با عظمت و شكوه پادشاهى امام حسين (عليه السلام) از مدينه! (قبل از حادثه) و به ازدواج حضرت قاسم (عليه السلام) (حين حادثه) و به
زيات قبر حضرت در اربعين (بعد از حادثه اشاره كرد(278).
عوامل تحريف
عوامل تحريف واقعه كربلا بر دو قسمند: عوامل عمومى - در اكثر تاريخها رخ مىدهد و ديگر؛ عوامل مخصوص حادثه كربلا. عوامل عمومى، خود، سه دستهاند: عامل عداوت و غرض، عامل اسطوره سازى و عامل دوستى و تمايل. مثال عامل غرض، جعلها و تحريفهاى مسيحيان درباره رسول اكرم (ص) و جعل و تحريفهاى امويان درباره حضرت امير (عليه السلام) است. در خصوص واقعه كربلا هم مىبينيم كه امويان و سپس عباسيان به طرق مختلفى سعى در تحريف اين واقعه داشتند و خواستند بگويند كه قيام امام حسين (عليه السلام) به قصد تفرقه افكنى ميان امت اسلامى است و البته در كار خويش و در اين تحريف موفق نشدند، زيرا حتى يك مورخ و صاحبنظر در دنيا پيدا نمىشود كه بگويد: حسين بن على - اليعاذ بالله - قيام نابجايى كرد و قصد از بين بردان اتحاد را داشت.
عامل دوم: يعنى اسطوره سازى، در تمام اقوام، مخصوصا ايرانيان يافت مىشود كه براى هر قهرمانى افسانهاى مىسازند. افسانه هايى كه درباره بو على سينا يا شيخ بهايى گفته مىشود و يا داستانهايى درباره قدرت على (عليه السلام) و ضربت او بر مرحب در جنگ خندق با بال جبرئيل را هم زخمى كرد و يا اين كه امام حسين (عليه السلام) يك تنه در روز عاشورا سيصد هزار نفر از دشمنان را كشت، همه نمونه هايى از همين اسطوره سازى است.
اما عاملى كه مختص به واقعه عاشوراست اين كه در روايات، ثواب بسيار زيادى براى گريه بر سيدالشهدا (عليه السلام) ذكر دشه و عدهاى فكر كردهاند كه اولا خود اشك گرفتن از مردم موضوعيت دارد و توجه نكردند كه اين گريه كردن و زنده كردن مجلس عزاى حسينى، براى اين است كه مردام با فلسفه قيام حسينى آشنا و به مقامات حسينى عارف شوند، و پنداشتند همين كه مردمى آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريهاى كردند، ديگر كفاره گناهانشان است! و ثانيا فكر كردند كه از هر راهى مىشود از مردم اشك گرفت، خواه تعزيههاى اهانت بار، يا انجام هر معصيتى، همانند اين كه لباس زن به تن مرد بكنيم و يا هر گونه جعل و تحريفى، از هر راهى مىشود از مردم اشك گرفت؛ در حالى كه اسلام، شعار هدف، وسله را توجيه مىكند را قبول ندارد. زيرا اگر اين حرف صحيح باشد، هر كس مىتواند مرتكب برخى گناهان كبيره شود و بگويد: قصد من شاد كردن قلب مؤمنين است!
ملاحسين كاشفى را مىتوان بنيان گذار بدعتها در واقعه عاشورا ناميد. او حدود پانصد سال پيش اولين كتاب مرثيه فارسى را به نام روضة الشهدا نوشت و در آن به دروغپردازى پرداخت. مرثيه خوآنهاهم كه اغلب بى سواد بودند و نمىتوانستند از كتابهاى عربى استفاده نمايند، به سوى اين كتاب روى آوردند. بعد هم حدود شصت، هفتاد سال پيش ملاآقا دربندى كتاب اسرار الشهاده را نوشت و كار ملا حسين كاشفى را كامل كرد و امروز حاصل كار آنها اين شده كه مىبينيم(279).
تحريفات معنوى در حادثه كربلا
گفتيم كه تحريفات دو قسمند: لفظى و معنوى. از آن جا كه تحريفات معنوى، هم تشخيصشان دشوارتر و پيچيدهتر است و هم اهميتشان بيشتر، لذا لازم است درباره آنها توضيح بيشترى دهيم:
تحريف معنوى بسيار خطرناكتر از تحريف لفظى است و متأسفانه حادثه كربلا از تحريف معنوى هم مصون نمانده است. به طور كلى حوادث و قضايا از دو جنبه مورد تحريف معنوى قرار مىگيرند: از جنبه علل و انگيزهها و از جنبه منظور و هدفها؛ و ما شيعيان حادثه كربلا را از هر دو نظر تحريف كردهايم؛ يعنى حسين (عليه السلام) يك انگيزهاى داشت، ما چيز ديگرى برايش تراشيديم. حسين (عليه السلام) هدف و منظور خاصى داشت، ما يك هدف و منظور ديگرى براى او تراشيديم. اباعبدالله (عليه السلام) نهضتى كرده است فوق العاده با عظمت و مقدس. تمام شرايط تقدس يك نهضت، در نهضت ابا عبدالله (عليه السلام) نهست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد، امام على رغم وجود چنين تقدسى در اين نهضت، مىبينيم تمام شؤون آن مورد تحريف واقع شده است؛ مثلا (از جنبه منظور و هدف امام حسين (عليه السلام) براى قيام) عدهاى مانند مسيحيان فكر مىكنند و مىگويند: امام حسين (عليه السلام) كشته شده تا كفاره گناهان امت باشد
(280). اين عده فكر نمىكنند اين حرف با روح اسلام و سخنان خود امام حسين (عليه السلام) سازگار نيست،
بلكه تهمت است. سيدالشهدا (عليه السلام) براى مبارزه با گناه و گناهكاران قيام كرد، ولى اين عده ميگويند: قيام كرد تا سنگيرى باشد براى گناهكاران. مكتب او را كه انسان ساز بود، تبديل كردند به مكتبى گناهكار ساز و گفتند: شما هر گناهى خواستيد بكنيد، فقط چند قطره اشك بريزيد، همه پاك مىشود(281)!
در واقع بايد گفت: حسين (عليه السلام) سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست يزيديان، شهادت شهرت و نام نيك به دست بعديها بالأخص متوكل عباسى، و شهادت هدف به دست اهل منبر، كه سومى و بزرگترين مرحله شهادت است.
مكتب امام حسين (عليه السلام) مكتب گناهكار سازى نيست، بلكه ادامه مكتب انبياء (عليهم السلام) است و با تجديد ذكرش در هر سال و هر وقت بايد به صورت زندهاى باقى بماند. اين مكتب بايد به منزله منبع وحى و الهام، وحى كننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد كه بعدها به صورت مصلحين قيام مىكنند(282).
تحريف ديگر (از جنبه علل و انگيزه امام حسين (عليه السلام) براى قيام) در تفسير و توجيه واقعه كربلا رخ داده كه مىگويند: مىدانيد چرا امام قيام كرد و كشته شد؟ مىگويند: قيام عاشورا را يك دستور خصوصى بود، براى امام حسين (عليه السلام) و به دستورات ديگر اسلام مربوط نيست، در حالى كه امام (عليه السلام) فرياد كشيد كه انگيزه قيام من مسائلى است كه منطبق بر اصول كلى اسلام است. اسلام دينى است كه به هيچ مؤمنى اجازه بى تفاوتى در برابر ظلم و ستم و گناه نمىدهد. او مكتب اسلام را بيان و اجرا نمود و اين عده مىگويند: قيام امام، عملى خارج از مكتب است و با اين ترتيب، اثر آن را از بين مىبرند(283).
هدف ائمه (عليهم السلام) از تأكيد بر زنده نگه داشتن نام امام حسين (عليه السلام) و نهضت عاشورا نيز در ميان اين تحريفات گم شده است. عدهاى گفتند: عزادارى عاشورا براى اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا (عليها السلام) باشد. آيا توهينى بالاتر از اين مىشود؟! بعضى ديگر گفتند: سيدالشهدا (عليه السلام) بى گناه به دست يك عده متجاوز كشته شد و خونش هدر رفت، پس اين حادثه تأثرآور است(284). در دنيا اين همه آدم بى تقصير كشته مىشوند، چرا ما فقط براى او گريه مىكنيم؟ خير اگر در جهان كسى باشد كه قطرهاى از خونش هدر نرفت، اوست. آيا كسى كه شهادتش پايههاى كاخ ستمكاران را لرزاند، نفله شد؟ ما نفله شديم كه عمرمان هدر رفت و حقيقت را نفهميديم. او كسى است كه حقش گفته شد: ان لك درجة عندالله لا تنالها الا بالشهادة(285) پس حقيقت، چيز ديگرى است.
ائمه (عليه السلام) با تأييدات خود خواستند مكتب حسين (عليه السلام) زنده بماند تا يك نمونه عملى براى قيامهاى اسلامى باشد؛ خواستند هيهات مناالذلة(286) زنده بماند؛ خواستند مرگ، از زندگى ننگين بهتر است زنده بماند. اگر شما نظير مكتب حسين (عليه السلام) پيدا كرديد، آن وقت بگوييد: چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم؟ نظير آنچه از سوى حسين بن على (عليه السلام) در حادثه عاشورا و آن ابتلا و مصيبت پيدا شد، از ايمان و توحيد، از رضا و تسليم، از صبر و مردانگى و از آزادى خواهى و آزادىطلبى، در جهان وجود ندارد. زنده كردن نام و نهضت او براى اين است كه پرتوى از او بر روح ما بتابد و اشكها جارى شود، آن اشك بى نهايت قيمت دارد. آن اشكى قيمت دارد كه براى عظمت و شخصيت حسين (عليه السلام) باشد، نه براى نفله شدن و هدر رفتن خود او.
ائمه (عليهم السلام) خواستند مرد مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر (ص) دليل بر صدق خود پيغمبرند. اگر بگويند: فلان مسلمان در فلان جنگ از خود، ايمان و شهامت نشان داد، آن قدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست تا بگويند: فرزند پيغمبر چنين كرد. اين كه خاندان پيامبر (ص) را در نهايت صفا و ايمان مىبينيم، مهمترين گواه بر صدق پيغمبر است. حسين (عليه السلام) وقتى ايمان خود را به تعليمات اسلام نشان مىدهد، گويى خود پيامبر (ص) جلوه مىكند. ارزش اين نهضت به آن است كه آن چيزهايى كه بشر، هميشه به زبان مىگويد و كمتر در عمل مىآورد، در وجود امام حسين (عليه السلام) ديده مىشود. قيام حسين (عليه السلام) براى نمايش عظمت و شكست ناپذيرى روح بشر است، به طورى كه جوانان او جلوى چشمش قطعه قطعه مىشوند، كه خاندانش اسير مىشوند و خود، در منتهى درجه تشنگى و زخم خوردگى است، باز مىگويد: هيهات مناالذلة
عزادارى بر امام حسين (عليه السلام) براى اين است كه، عظمت حسين (عليه السلام) را درك كنيم. آن وقت معرفت امام، باعث تعالى ما مىگردد؛ ما را اهل حق و حقيقت مىكند. اگر اشك ريختن از روى معرفت باشد، مكتب حسين (عليه السلام) انسان ساز خواهد بود، نه گناهكار ساز(287).
وظيفه ما در برابر تحريفها
قبل از شروع بحث، ذكر دو مقدمه لازم است: اول اينكه مسؤول اين تحريفات كيست و دوم، توجه به خطرات اين تحريفها. اما در اين كه مقصر كيست، علما مىگويند: تقصيرعوام است. آن قدر جاهل و نالايقند كه سزاوار همين مهملانند و شايستگى شنيدن حق را ندارند. عوام مىگويند: ماهى از سر گنده گردد، نى ز دم تقصير از بىتوجهى علماست. حقيقت اين است كه هر دو مقصرند: عوام مقصرند؛ چون حقيقت كشى كرده. اشاعه خرافات
مىدهند؛ مقصرند چون تمايل به شنيدن دروغ دارند و تا دروغ نباشد، شور و واويلا به پا نمىكنند. عوام مسؤولند، چون فطرتشان درك مىكند. آن جا كه كارى محتاج تحصيل و علم است مسؤول نيستند، اما از اين جا عقل داشتن كافى است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: خداوند، عوام قوم يهود را عذاب مىكند، زيرا ديدند علمايشان به تقوا دستور مىدهند و خود به آن عمل نمىكنند و باز از آنها پيروى كردند. تشخيص اين كه آن علما شايسته پيروى نيست نيازمند علم خاصى نبوده و لذا عذر عوام قوم يهود در پيروى از علماى خود پذيرفته نيست. از سوى ديگر، علما نيز مقصرند؛ چون ساكت نشستهاند و ميدان را خالى كردهاند و حتى گاهى، از نقاط ضعف مردم، براى گرم شدن مجلس خود استفاده مىكنند.
خطرات تحريف: تحريف، ضربت غير مستقيم است و از همين رو از ضربت مستقيم، بسيار كارىتر است مىباشد؛ چرا كه بدين ترتب اگر يك كتاب هدايت باشد، تبديل مىشود به كتاب ضلالت، زيرا بكلى حقيقت و اثرش عوض مىشود؛ يعنى نه تنها خاصيت مقصود را نمىدهد، بلكه اثر معكوس به جا مىگذارد. تحريف چون موضوع را عوض مىكند و مردم آن را به عنوان حقيقت مىگيرند، از آنچه بطلان آن اشكار باشد، بيشتر ضرر مىرساند. اگر چهره يك شخصيت اجتماعى تحريف شد، پيروى از او بجاى سودمند بودن، نتيجه معكوس مىدهد. پس تحريف، مانند خنجر زدن از پشت است.
وظيفه ما: اول بايد بدانيم كه نمىتوان با حادثه تحريف شده به مردم خدمت كرد. بزرگترين وظيفه ما اين است كه ببينيم چه تحريفاتى رخ داده تا بتوانيم با آنها مبارزه كنيم. در اين مورد علما به دو دستهاند: عدهاى طبق حديث پيامبر (ص) فقيه فاجر و آفت دينند، اينها چون مبارزه را سخت ديدهاند از نقاط ضعف عامه استفاده مىكنند. اما عدهاى مصلحند، مبارزه مىكنند، هر چن مردم خوششان نيايد؛ چون اين بيمارى روحى مردم بر خلاف بيمارى جسمى است، زيرا در بيمارى روحى، شخص مريض، نه تنهاخود را سالم مىپندارد، بلكه به بيمارى خود، علاقه هم دارد. پس بزرگترين وظيفه علما، مبارزه با نقاط ضعف اجتماعى است، زيرا به فرموده پيامبر (ص) عالمى كه در مقابل بدعت سكوت كند، ملعون است(288)
(289).
از كسانى كه در راه مبارزه با تحريفات كربلا واقعا زحمت كشيده، مرحوم حاجى نورى است كه در كتاب لؤلؤ و مرجان اين تحريفات را تا حد زيادى آشكار نموده است و اساسا اين وظيفه علماست كه حقيقت را پىبرده بگويند؛ تا حدى كه از موارد جواز غيبت و به نظر بعضى، وجوب غيبت، جرح راوى است؛ يعنى رسوا كردن كسى كه به دروغ، كلامى را به معصوم (عليه السلام) نسبت مىدهد.
عامه مردم در مورد عزادارى، دو نقطه ضعف دارند. يكى اين كه هدف هم صاحبان مجالس و هم مستمعين ازدحام جمعيت است، نه آشنا كردن مردم با حقايق. بدين ترتيب گوينده و خطيب در دو راهى قرار مىگيرد؛ يا بايد با اين. نقطه ضعف مبارزه كند، هر چند با هدف صاحب مجلس و مستمعين ناسازگار باشد و يا از آن استفاده و بهرهبردارى كند. نقطه ضعف دوم، مسأله شور و واويلا به پا شدن است. شخص منبرى لازم مىداند كارى كند كه آخر مجلس كربلا شود. من نمىگويم مجلس نبايد شور و حال داشته باشد، اما اين هدف نيست. اگر از راه صدق چنين شد، كه بسيار خوب است است اما نبايد به امام معصوم (عليه السلام) دروغ ببنديم. پس وظيفه و مسؤوليت عامه مردم هم دو چيز است: يكى اين كه تمايل و انتظار را كه مجلس شلوغ شود و شور و واويلا برپا شود، كنار بگذارند. وظيفه دوم، نهى از منكر است؛ يعنى وقتى مىفهمند و مىدانند كه مطلبى دروغ است، نبايد در آن مجلس بنشينند، كه حرام است، و به علاوه بايد مبارزه كنند(290).
ضميمه : نمونهاى از تحريفات
تحريف در شخصيت پيشوايان دينى
همان طور كه قبلا نيز اشاره شد يك وقت است كه تحريف يك سخن يا در يك شخصيت عادى است، مثل اين كه دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند و يا حتى در مورد شخصيتهايى همچون شيخ بهايى و بو على سينا تحريف صورت مىگيرد. اين تحريف به هيچ جا ضرر نمىزند. اما افرادى كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايى است؛ قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها، سند و حجت است؛ نبايد در سخنانشان، در شخصيتشان، در تاريجچهشان تحريفى واقع شود(291). اما متأسفانه چنين تحريفهايى در ميان ما مسلمانان زياد صورت گرفته كه در اين جا! نمونه هايى از آن اشاره مىكنيم:
پهلوانى حضرت على (عليه السلام):
على (عليه السلام) - شخصيتى با آن عظمت - در نظر بعضى از مردم يك شخصيت تحريف شده عجيبى است. بعضى از مردم على را فقط و فقط به پهلوانى مىشناسند و بس! گاهى به وسيله اشخاص بسيار مغرض عكسهايى از على (عليه السلام) منتشر مىشود كه شمشيرى مانند زبان مار كه دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافهاى براى ايشان درست مىكنند كه معلوم نيست از كجا بدست آوردهاند. اصلا عكس و مجسمه على و پيغمبر قطعا در دنيا نبوده است. يك قيافههاى عجيبى براى ايشان درست مىكنند كه انسان باور نمىكند كه اين همان على عادل است، اين همان على اى است كه شبها از خوف خدا مىگريسته است. چون سيماى يك عابد، سيماى يك متهجد، سيماى كسى كه شبها استغفار مىكرده است، سيماى يك حكيم، سيماى يك قاضى، سيماى يك اديب، يك جور ديگر است(292).
اغراقها و افسانهها در مورد على (عليه السلام):
درباره اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم! در اين كه على (عليه السلام) مرد خارق العادهاى بوده بحثى نيست. در
شجاعت على (عليه السلام) كسى شك ندارد. دوست و دشمنى اعتراف دارند كه شجاعت على (عليه السلام) شجاعت فوق افراد عادى بوده است. على (عليه السلام) در هيچ ميدان جنگى، با هيچ پهلوانى
نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيده و به زمين زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند؟! ابدا.
مثلا گفتهاند: على (عليه السلام) در جنگ خيبر با مرحب خيبرى رو به رو شد، مرحب چقدر فوق العادگى داشت. مورخين نوشتهاند كه على (عليه السلام) در آن جا كه ضربتش
را فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (نمىدانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه) ولى در اين جا يك حرفها، و يك افسانه هايى درست كردند كه دين
را خراب مىكند. مىگويند: به جبرئيل وحى شد فورا به زمين برو كه اگر شمشير على فرود بيايد زمين را دو نيم مىكند، به گاو و ماهى خواهد رسيد، بال خود را زير شمشير على بگير. رفت
گرفت، على هم شمشير را آن چنان فرود آورد كه كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مىگذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئيل از شمشير على آسيب ديد و مجروح شد، تا
چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتى كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كر اين چهر روز كجا بودى؟ خدايا در زمين بودم. تو به من مأموريت داده بودى. چرا
زود بر نگشتى؟ خدايا با شمشير على كه فرود آمد بالم را مجروح كرد اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم!
ديگرى مىگويد شمشير على آن چنان سريع و نرم آمد از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين اسب رسيد. على كه شمشير را بيرون كشيد خود
مرحب هم نفهميد! گفت: على همه زور تو همين بود؟ (خيال كرد ضربت كارى نشده است) همه پهلوانى تو همين بود؟ على گفت: خودت را حركت بده. مرحب خودش را حركت داد، نصف بدنش از يك طرف
افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر!
شجاعت حضرت ابوالفضل در جنگ صفين:
حاجى نورى، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، ضمن انتقاد از جعل اين گونه افسانهها مىگويد: براى شجاعت
حضرت ابوالفضل نوشتهاند كه او در جنگ
صفين (كه اصلا شركت حضرت در جنگ صفين قطعى نيست، اگر شركت هم كرده باشد يك بچه پانزده ساله بوده) مردى
را به هوا انداخت، ديگرى را انداخت، نفر بعدى
را تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را انداخت هنوز نفر اول به زمين نيامده بود! بعد
اولى كه آمد دو نيمش كرد، دومى نيز همينطور تا نفر آخر(293)!
امام زين العابدين بيمار: مطلب ديگرى كه مخصوص ما ايرانى هاست اين است كه به امام چهارم (عليه السلام) مىگوييم: امام
زين العابدين بيمار! غير از زبان فارسى در هيچ زبان ديگرى كلمه بيمار را دنبال اسم امام زين العابدين نمىبينيم. در زبان عربى چنين كلمهاى نيست.
ايشان القاب زيادى دارند، السجاد يكى از القابشان است. ذوالثفنات يكى از القابشان است. آيا شما كتابى در دنيا پيدا مىكنيد
كه لقبى به زبان عربى به امام داه باشند كه مفهوم بيمار را برساند؟! امام تنها در ايام حادثه عاشورا بيمار بودند (شايد تقدير الهى براى اين كه بايد زنده مىماند و نسل امام حسين از اين طريق محفوظ مىشد) و همان بيمارى سبب نجات ايشان شد. چند بار تصميم گرفتند امام را بكشند، امام چون بيمارى او شديد بود، گفتند: چرا او را بكشيم؟ او دارد مىميرد.
در دنيا چه كسى است كه در عمرش بيمار نشده باشد؟ ولى ما امام را به صورت يك بيمار مريض زرد رنگ تب دارى كه هميشه عصا بدستش است و كمر خم كرده و راه مىرود و آه مىكشد، ترسيم كردهايم!
همين تحريف سبب شده كه بسيارى از اشخاص آه بكشند، ناله كنند، خودشان را به موش مردگى بزنند تا مردم
آنها را احترام كنند و بگويند: آقا را ببينيد درست مانند امام زين العابدين بيمار است! اين تحريف است. امام زين العابدين (عليه السلام) با امام حسين (عليه السلام) و با امام باقر (عليه السلام) از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقى نداشته است. امام بعد از حادثه كربلا چهل سال زنده بود. مانند همه سالم بود، يا امام صادق (عليه السلام) فرقى نداشته، چرا بگوييم:
امام زين العابدين بيمار؟!
خدا رحمت كند مرحوم آيتى را؛ ايشان درباره اين مسأله مىگفت: چندى پيش يكى از مجلات را مىخواندم كه در آن نويسنده مقالهاى \
از وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و متصديان امور، يا عرضه
دارند و ناپاكند، و يا پاكند و بىعرضه. عين عبارت ايشان را نقل مىكرد كه نوشته بود: اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زين العابدين بيمار! و حال آنكه ما نيازمنديم به افرادى كه حضرت عباس باشند و كاربر! يعنى شمر كاربر بود، ولى ناپاك، امام زين العابدين بيمار، آدم پاكى بود، ولى متأسفانه كاربر نبود، العياذ بالله عرضه و لياقتى نداشت! حضرت عباس هم پاك بود و هم كاربر. خوب ببينيد، همين يك جريان كوچك چقدر انحراف به وجود مىآورد(294).
نمونه هايى از تحريف در حادثه عاشورا
قضاياى كربلا، قضاياى روشنى است و سراسر آن هم افتخارآميز است، ولى ما چهره اين حادثه
تابناك تاريخى را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين (عليه السلام) كردهايم كه اگر امام حسين (عليه السلام) در عالم ظاهر بيايد و ببيند، خواهد گفت كه شما به كلى قيافه حادثه را تغيير دادهايد. آن امام حسينى كه شما در خيال خودتان رسم كردهايد كه من نيستم، آن قاسم بن الحسينى كه شما در خيال خودتان رسم كردهايد كه برادر زاده من نيست، آن على اكبرى كه شما در مخيله خودتان درست كردهايد كه جوان با معرفت من نيست، آن يارانى كه شما درست كردهايد كه جوان با معرفت من نيست، آن يارانى كه شما درست كردهايد كه آنها نيست. ما قاسمى درست كردهايم كه آرزويش فقط دامادى بوده، آرزوى عمويش هم دامادى او بوده(295)!
بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا، ما هزاران تحريف وارد كردهايم! هم تحريفهاى لفظى؛ يعنى شكلى و ظاهرى كه
راجعه به اصل قضايا، راجع به مقدمات قضايا، راجعه به متن مطلب و راجع به حواشى اين مطلب است، و هم تحريف در تفسير اين حادثه. با كمال تأسف اين حادثه، هم دچار تحريفهاى لفظى شده و هم دچار تحريفهاى معنوى. گاهى از اوقات تحريفها لا اقل با اصل مطلب هماهنگى دارد، ولى گاهى وقتها تحريف كوچكترين هماهنگى را ندارد هيچ، قضيه را هم مسخ مىكند، قضيه را بكلى واژگون مىكند و به شكلى در مىآورد كه به صورت ضد خودش در مىآيد. باز هم با كمال تأسف بايد بگويم: تحريفهايى كه به دست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پايين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است، در جهت بى خاصيت و بى اثر كردن قضيه بوده است و در اين قضيه، هم گويندگان و علماى امت، و هم مردم تقصير داشتهاند.
تحريفهاى لفظى
من نمونه هايى از بعضى تحريفهايى كه در لفظ (ظاهر) يعنى در شكل قضيه به وجود آورنده و چيزهايى كه نسبت دادهاند را ذكر مىكنم. مطلب آن قدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست، آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم روضههاى دروغى را كه مىخوانند جمع آورى كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحهاى بشود(296).
اين تحريفها بعضى مربوط است به قبل از حادثه، نظير آب آوردن حضرت اباالفضل در كودكى براى امام، بعضى مربوط است به بين راه، مثل خروج امام (عليه السلام) از مكه با زى پادشاهان، بعضى مربوط است به روز عاشورا، مثل داستان ليلى، عروسى قاسم، آمدن زينب در حين احتضار به بالين ابا عبدالله (عليه السلام)، اسب حاضر كردن زينب براى امام، افتادن سكينه روى سم اسب، بوسيدن زير گلو، آمدن هاشم مرقال، آمدن زعفر جنى، و عدد مقتولين؛ و بعضى مربوط است به بعد از اين حادثه مثل حادثه اربعين، بيهوش شدن امام سجاد (عليه السلام)، افتادن امام صادق در كفشكن(297).
آب آوردن ابوالفضل (عليه السلام) در كودكى براى امام حسين (عليه السلام):
حاجى نورى در مقدمات قضايا اين جريان را نقل كرده است كه مىگويند: روزى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بالاى منبر بود و خطبه مىخواند. امام حسين (عليه السلام) فرمود من تشنهام و آب مىخواهم حضرت فرمود: كسى براى فرزندم آب بياورد. اولين كسى كه از جا بلند شد، كودكى بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود، ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند. وقتى كه وارد شدند در حالى وارد شدند كه آب را روى سرشان گرفته بودند و قسمتى از آن هم مىريخت كه با يك طول و تفصيلى قضيه نقل مىشود. بعد اميرالمؤمنين على (عليه السلام) چشمشان كه به اين منظره افتاد، اشكشان جارى شد. به آقا عرض كردند چرا گريه مىكنيد؟ فرمود قضاياى اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهى مىشود.
حاجى نورى در اينجا يك بحث عالى دارد، مىگويد: شما كه مىگوييد: على در بالاى منبر خطبه مىخواند، بايد بدانيد كه على فقط در زمان خلافتش منبر مىرفت
و خطبه مىخواند، پس اين جريان در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردى بوده كه سى و سه ساله، در حالى كه پدرش دارد مردم را موعظه مىكند و خطابه مىخواند، ناگهان وسط خطابه بگويد: آقا من تشنهام آب مىخواهم! اگر يك آدم معمولى اين كار را بكند، مىگويند: چه آدم بىتربيتى است، و از طرفى حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده، يك جوان اقلا پانزده ساله بوده است. مىبينيد كه چگونه اين قضيه را جعل كردهاند. آيا اين قضيه در شأن امام حسين (عليه السلام) است؟ و غير از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشى دارد؟ آيا شأن امام حسين (عليه السلام) را بالا مىبرد يا پايين مىآورد؟ مسلم است كه پايين مىآورد چون دروغ به امام نسبت دادهايم و آبروى امام مردم را بردهايم، طورى حرف زدهايم كه امام در سطح بىادبترين افراد مردم پايين آوردهايم؛ در حالى كه پدرى، مثل على (عليه السلام) مشغول حرف زدن است، تشنه مىشود، طاقت نمىآورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف آقا را مىبرد و مىگويد: من تشنهام، براى من آب بياوريد!
خروج از مدينه با جلال و كوكبه پادشاهى:
نمونه ديگرى كه تحريف و جعل كردهاند اين است كه قاصدى براى اباعبدالله (عليه السلام) نامهاى آورده بود و جواب مىخواست. آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند: امروز عازم رفتن هستند. او هم گفت پس حالا كه آقا مىروند، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و ديد آقا روى يك كرسى نشسته و بنى هاشم روى كرسيها چنين و چنان. بعد محملهايى آوردند، چه حريرها و چه ديباجها، چه چيزها در آن جا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامى سوار اين محملها كردند. اينها را مىگويند و مىگويند، تا ناگهان به روز يازدهم محرم گريز مىزنند و مىگويند: اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند، روز يازدهم هم چه حالى داشتند.
حاجى نورى مىگويد: اين حرفها يعنى چه؟ اين تاريخ است كه مىگويد: امام حسين (عليه السلام) در حالى كه بيرون مىآمد اين آيه را مىخواند: فخرج منها خائفا يترقب(298)؛ يعنى در اين بيرون آمدن، خودش را به موسى بن عمران كه از فرعون فرار مىكرد تشبيه كرده است. قال عسى ربى أن يهدينى سواء السبيل(299) يك قافله بسيار بسيار سادهاى حركت كرده بود. مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه كرسى مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟! يا عمظت خاندان او به اين است كه سوار محملهايى از ديباج و حرير شده باشند؟! اسبها و شترهايشان چطور باشد؛ نوكرهايشان چطور باشد(300)؟!