كارنامه ما در امر به معروف و نهى از منكر
با توجه به بحثهاى گذشته معلوم مىشود كه اولا معروف و منكر از نظر اسلام محدود به حد معينى نيست و همه هدفهاى اسلام مصداق معروف، و هر آنچه اسلام با آن مخالفت كرده، جزء منكرات است. ثانيا اصل امر به معروف و نهى از منكر، يكى از اركان تعليمات اسلامى است كه اگر از بين برود، تمام تعليمات اسلام از بين رفته است. پس بايد آن را احيا كنيم، تا تعاليم اسلام حقيقى را در ميان خود به وسيله آن احيا كنيم. متأسفانه كارنامه مسلمين در اين زمينه خوب نيست. زيرا كه اولا ما آن حساسيتى كه اسلام در اين زمينه دارد، نداريم و ثانيا در حدودى هم كه حساب خود به اهميت اين موضوع پىبردهايم، واجد شرايط آن نبودهايم؛ در حالى كه پيامبر (ص) فرموده است: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته(220)؛ يعنى تمام شما مسلمانان به منزله حافظ و نگهبان و شبان ديگران هستند و تمام شما نسبت به تمام خودتان مسؤوليد؛ يعنى هدف ما ايجاد نوعى تعهد و مسؤوليت مشترك در مسلمين براى حفظ اسلام است. چنين وظيفه سنگينى، اولا آگاهى و اطلاع زياد مىخواهد و ثانيا قدرت و امكان مىطلبد. البته ما نيرو را بالقوه داريم، ولى آن را جمع نمىكنيم. آيا اگر كل مسلمين جهان با هم متحد شوند، كسى قدرت ايستادن در مقابل آنها را ندارد؟ متأسفانه كارنامه ما در زمينه همبستگى و همدردى و تعاون اسلامى بسيار ضعيف است، اگر نگويم تاريك و ننگين است. براى مثال مىتوان نگاهى به مجالس وعظ و خطابه خود نمود و ديد مجموع تبليغات اين مجالس در چه حدود و سطح و در مورد چه مسائلى است. يا ببينيم كتابهاى ما چقدر ارزش معنوى دارند؟ محتوا و هدفشان چيست و در چه سطحى است؟ يا در مسائل اجتماعى براى چه مسائلى حساس و در مقابل چه مسائلى بىتفاوتيم؟ مثلا در مسأله زبان عربى و مبارزهاى كه با آن و با نامهاى اسلامى مىشود بىتفاويتيم. با اين كه بزرگترين تمدنها را داشتهايم، چقدر روى آن تبليغ كردهايم؟ جوانان ما اساسا خيال مىكنند اسلام تا امروز كارى نكرده و از اول ظهورش تا به حال، فقط چند حكم فقهى داشته است.
آن كسى كه روز اول، اين اصل را طرح كرد مىخواست دينش دين اجتماع باشد. امر به معروف و نهى از منكر؛ يعنى همدردى، همبستگى، همكارى، همگامى، آگاهى و قدرت، كه مظاهرى از بعد اجتماعى اسلام مىباشند. اسلام مىخواهد ما ملتى آگاه به زمان خود باشيم و بلكه حوادث آينده را هم پيش بينى كنيم.
حال چه كارى كنيم كه خودمان ارزش پيدا كنيم و به صورت يك ملت با ارزش درآييم؟ قرآن مجيد جواب داده است: كنتم خير أمة اخرت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(221)، بايد امر به معروف و نهى از منكر داشته باشيم، همبستگى و برادرى اسلامى را زنده كنيم و از ضعف و بىخبرى بپرهيزيم. گذشته براى آينده است، اين كه فقط ببينيم امام حسين (عليه السلام) چه كار كرد، چه فايدهاى دارد؟ بايد ببينيم او در مورد چه مسائلى حساس بود؛ ما هم در مورد آنها حساس باشيم. من مىترسم زيانى كه از امر به معروف و نهى از منكرمان باشد. و اگر ضرر و منفعت مجموع كتابهاى اسلامى را كه ما منتشر مىكنيم و پولهايى كه به اسم اسلام خرج مىكنيم حساب كنيم. نمىدانم ضررش بيشتر است يا فايدهاش! ما در مورد فلسطين چه كردهايم؟ شمر هزار و سيصد سال پيش مرد، شمر امروز موشه دايان(222) است. امروز نوحههاى ما بايد درباره فلسطين باشد، نه نوجوان اكبر من كه امام حسين (عليه السلام) هرگز به گفتن اين كلمات ذلت آور تن در نداد. روزى اميرالمؤمنين شنيد دشمن به كشور اسلامى حمله كرده و زينت زنى را گرفته، فرمود: اگر يك مسلمان با شنيدن اين خبر دق كند و بميرد، سزاوار است(223)، آن وقت ما اينگونه بىتفاوت نشستهايم. پيغمبر اكرم (ص) فمرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يحبه فليس به مسلم(224) آن يهوديانى كه همه چيزشان پول است، آن چنان به اسرائيل كمك مىكنند و ما مسلمانان با اين همه حديث، بىتفاوتيم! پس بياييم به خودمان ارزش بدهيم. علت اين كه دولتهاى بزرگ جهان چندان ما را به حساب نمىآورند، اين است كه معتقدند مسلمان غيرت ندارد، همبستگى و همدردى ندارد، بايد از روح حسين، از خورشيد شجاعت و دليرى و از روشن بينى او پرتوى بگيريم، شايد ذرهاى آدم بشويم. او چنان كرد كه به مجرد كشته شدنش، جنبشها و حركتها و همدرديها و همدليها و طغيانها عليه دستگاه اموى آغاز شد. ما با درس گرفتن از حسين (عليه السلام) بايد امر به معروف و نهى از منكر را احيا كنيم تا خود را با آن احيا كنيم(225).
بخش پنجم: شعارهاى عاشورا
در اين جا مىخواهم درباره دو مطلب پيوسته به يكديگر صحبت كنم: يكى درباره شعارهايى كه حضرت اباعبدالله (عليه السلام) و اهل بيت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابراز كردند، و ديگر درباره شعار بودن عاشورا براى ما مردم شيعه. شعار در اصل، عبارت بوده از شعر و نثرهايى كه در جنگها مىخواندند كه مهمترنى فايدهاش اين بود كه چون سر تا پا مسلح بودند و فقط چشمشان پيدا بود كمتر شناخته مىشدند و لذا هر لشگرى يك شعار مخصوص به خود داشت كه لا اقل افراد لشگرها اشتباه نمىشدند و كسى همرزم خود را نمىكشت؛ البته گاهى شعارها كمى روشنتر بود، به اين صورت كه هر مبارزى كه به ميدان مىرفت احيانا خودش را معرفى هم مىكر و با خواندن شعر، مبارز مىطلبيد.
از چيزهايى كه ما در عاشورا زياد مىبينيم، مسأله شعار است كه اغلب اصحاب و ياران امام (عليه السلام) علاوه بر معرفى خود، نهضت خود و هدف خود را نيز بيان مىكردند. ائمه ما آمدند و دستور دادند كه عاشورا را بيان زنده نگه داشت به طورى كه امروزه خود عاشورا شعار شيعه شده است. ابا عبدالله نيامد فقط بجنگد و كشته شود و حرفش را نزند، وى حرف خود را زنده و هدف خود را مشخص كرده است. بايد ديد شعارهاى اما چه بود كه توانست اسلام و تشيع را زنده كند و پايه دستگاه خلافت اموى را چنان متزلزل نمايد.
ما در عاشورا دو نوع شعار مىبينيم: يك نوع شعارهايى است كه فقط معرفى شخص است و نوع ديگر شعارهايى كه علاوه بر معرفى شخص، معرف فكر و احساس و هدف هم هست؛ مثلا خود اباعبدالله در مقام افتخار، خيلى روى علمى مرتضى (عليه السلام) تكيه مىكرد؛ التبه به اعتبار جدش هم تكيه مىكرد، ولى مخصوصا به حضرت على (عليه السلام) تكيه مىنمود. در بقيه شعارها روح حماسه و غيرت مشاهده مىشود. به هر حال مىبينيم كه حضرت در هر موقعيتى شعارى مناسب آن مىداد، حتى وقتى كه مىخواهد خبر زنده بودن خود را به اهل بيتش برساند مىگويد: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم؛ يعنى اين نيرو از حسين نيست، از خداست. هم شعار توحيدى مىدهد و هم به اهل بيت خبر مىدهد كه من زندهام و تأثير اين شعارها را در اهل بيت هم مىبينيم كه اسير مىشوند، ولى خوارى را تحمل نمىكنند، شير را در زنجير مىكنند، ولى شير در زنجير هم كه باشد شير است، روباه آزاد هم كه باشد روباه است و يا در شرايطى كه هر كس خود را مىبازد، چنان خطبههاى آتشينى مىخواند: ألا و ان الدعى بن الدعى قدر كز بين الثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة(226). اين مطلبى هم كه بعضىها مىگويند كه حضرت فرمود: أسقونى شربة من الماء(227)، هيچ اساسى ندارد و حسين (عليه السلام) كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب كند.
ما بايد سعى كنيم كه شعارهايمان حسينى باشد نه شعارهاى من درآورى. نوجوان اكبر من، زينب مضطرم الوداع، الوداع، شعار حسينى نيست، شعار حسينى ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهى عنه و لير غب المؤمن فى لقاء الله محقا(228) مىباشد. شعار او لا أرى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما(229) مىباشد. او يك مصلح بود، خود را و هدفش را چنين بيان مىكند كه: انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و أبى.
اين جاست كه علت تأكيد ائمه (عليهم السلام) بر زنده نگه داشتن عاشورا را معلوم مىشود. در مردنهاى ما فكر و ايده و هدفى وجود ندارد، اما عاشورا تجسم اسلام است و زنده ماندن عاشورا براى اين است كه اسلام زنده بماند؛ پس اگر از ما بپرسند چرا در روز عاشورا حسين حسين مىكنيد و به خود مىزنيد بايد بگوييم: مىخواهيم حرف آقايمان را بگوييم الا ترون ان الحق...، مىخواهيم تجديد حيات كنيم، مىخواهمى روح اسلام، حس امر به معروف و نهى از منكر، احساس شهادت و جهاد و فداكارى در راه حق در ما زنده شود. اين فلسفه عاشوراست. مقصود اين است كه داستان كربلا به صورت يك مكتب تعليمى و تربيتى هميشه زنده بماند. فلسفه اين كار تهديد دشمن و تقبيح كارهاى آنهاست، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن على (عليه السلام) بخشوده شدن، گناه ما آن وقت بخشوده مىشود كه ورح ما با او پيوند بخورد و علامتش اين است كه ديگر دنبال آن گناه نرويم. شعارهاى اباعبدالله شعارهاى احياى اسلام است و بايد شعارهاى ما در مجالس، زنده كننده باشد نى بىحس كننده و مخدر(230).
بخش ششم: عنصر تبليغ در نهضت حسينى
مفهوم تبليغ
همان طور كه يك سخن مىتواند بسيط و تك معنى يا پيچيده و چند معنى باشد، يك نهضت هم مىتواند تك مقصد يا در آن واحد، داراى هدفهاى مختلف باشد هر چند كه همه آن هدفها بازگشتگان به يك هدف اصلى باشد. نهضت امام حسين (عليه السلام) نهضتى چند مقصدى است و چند جانبه است و به همين علت، تفاسير و تعابير مختلفى درباره آن شده است: از يك جنبه مىبينيم كه اين نهضت، حالت تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى زورگو دارد. از اين نظر اين نهضت يك نفى و عدم تسليم است. جنبه ديگر، جنبه امر به معروف و نهى از منكر است كه خود امام حسين (عليه السلام) بر آن بسيار تأكيد داشتند.
جنبه ديگر، عنصر اتمام حجت است و اگر با آن كثرت نامهها و تقاضاها امام حسين (عليه السلام) قيام نمىكرد، تاريخ او را فردى ناتوان و ترسو مىخواند. اما موضوع مورد بحث ما جنبه تبليغى نهضت حسينى است؛ يعنى اين نهضت در عين عدم تمكين در مقابل حكومت جبار و در عين جنبه امر به معروف و نهى از منكر و جنبه اتمام حجت، يك تبيلغ و معرفى اسلام هم بود.
معانى لغوى تبليغ، تقريبا وصول و ايصال است. با اين تفاوت كه ايصال، در امور مادى است و ابلاغ، رساندن يك فكر و پيام است. متأسفانه اين كلمه در عرف امروز، معنى منفورى پيدا كرده است به طورى كه ما تبليغ را به معنى فريبكارى و اغفال ديگران و براى قالب كردن يك كالا به كار مىبريم. اما نبايد به خاطر تحريف واقع شده، اين كلمه را كه در قرآن و نهج البلاغه به معناى صحيح به كار رفته دور انداخت.
بايد توجه داشت كه تبليغ هر چند ارتباطى با امر به معروف و نهى از منكر دارد، اما اين دو، مسائلى جداگانهاند. تبليغ، خوب شناساندن و رساندن پيام است؛ يعنى مرحله شناخت، ولى امر به معروف و نهى از منكر، مربوط به مرحله اجرا و عمل است. كه البته هر دوى اينها وظيفه عمومى اند؛ يعنى وظيفه هر مسلمان از نظر تبليغ و امر به معروف، اين است كه بايد احساس كند كه او هم به نوبه خود حامل پيام اسلام است و همچنين بايد در او اين احساس پيدا شود كه خود را مجرى و قوه مجريه اين پيام بداند.
نهضتها نيز مانند سخنها به دو دسته بيلغ و غير بليغ تقسيم مىشوند؛ نهضت بيلغ، نهضتى است كه پيام خود را به خوبى به افكار و قلوب مخاطبين ابلاغ كند و از اين لحاظ هيچ نهضتى بيلغتر و رساتر از نهضت حسينى وجود ندارد. در قرآن كريم و نهج البلاغه كلمه تبليغ، بيشتر در مورد پيامبران به كار رفته است. پيامبران دو دستهاند: يك عده، فقط مبلغند و يك عده هم مبلغند و هم مشرع. بعد از پيامبر ما هيچ پيامبرى - نه مبلغ و نه مشرع - نخواهد آمد، ولى جامعه نيز به مبلغ دارد و در اين دوره غير پيامبران، يعنى مردم عادى - علما و غير علما - بايد اين كار را انجام دهند(231).
شروط و عوامل موفقيت يك پيام
شروط و عوامل موفقيت يك پيام عبارتند از:
الف) ماهيت و محتواى پيام.
ب) وسايل و ابزار پيام رسانى.
ج) كيفيت اسلوت رساندن پيام.
د) شرايط مبلغ (شخصيت خاص پيام رسان).
الف) ماهيت و محتواى پيام:
اولين شرط براى موفقيت يك پيام مربوط است به غنى بودن و قدرت معنوى خود پيام و به تعبير قرآن، حقانيت خود پيام. پيام بايد در درجه اول منطقى باشد؛ يعنى با عقل و فكر بشر سازگار باشد و به گونهاى باشد كه جاذبه آن، عقل انسان را به سوى خود بكشد؛ در غير اين صورت، ولو اين كه احساسى هم باشد و براى مدتى دوام پيدا كند، اما براى هميشه قابل دوام نيست. عامل ديگر براى غنى و نيرومند بودن محتواى پيام، اين است كه با احساسات بشر انطباق داشته باشد و تا حدى احساسات عالى و رقيق بشر را اشباع كند و هماهنگ با نيازهاى مختلف زندگى انسان باشد، خود همان حقيقت بودن عاملى است براى بقاى آن، و نيز باطل و بى محتوا بودن يك پيام، خود عامل فناى آن است. يكى از معانى حديث الاسلام يعلو و لا يعلى عليه(232) اين است كه منطق اسلام در جنبه عملى از هر قانون ديگرى برتر است؛ به همين علت است كه مىبينيم گروندگان به مسيحيت با وجود آن همه دستگاههاى تبيلغاتى، در مقابل گروندگان به اسلام كه دستگاههاى تبليغى آن نزديك به صفر است، بسيار اندكند(233).
ب) وسايل و ابزار پيام رسانى:
بدون شك، رساندن هر پيامى احتياج به وسيله دارد، كه حداقل وسيله رساندن پيام، خود سخن و لفظ است و بعد از آن، كتاب و نثر و شعر و حتى ميكروفن و بلندگو و در نهايت تمام وسايل اتباط جمعى، همگى وسايل پيام رسانى هستند.
در مورد رساندن يك پيام الهى بايد دقت كرد كه دچار افراط و تفريط نشويم. عدهاى مىگويند: چون هدف، مقدس است، مىتوانيم از هر وسيلهاى، مشروع يا نامشروع براى رسيدن به آن هدف استفاده كنيم، چنين اصلى مطرود است، زيرا اگر ما بخواهيم براى يك هدف مقدس، قدم برداريم فقط از يك وسيله مقدس يا حداقل از يك وسيله مشروع مىتوانيم استفاده كنيم. كسانى كه ادعاى فوق را در مورد عاشورا و واقعه كربلا مطرح مىكنند كسانى هستند كه خود همان وسيله برايشان هدف است، مثل شبيه خوانيهاى زمان سابق(234).
از طرف ديگر عدهاى هستند كه حتى به استفاده از وسايل مشروع هم راضى نمىشوند و مىگويند: فقط بايد به همان روش قديم تبيلغ كرد. اين خشك مغزيها ديگر بى مورد است و نبايد چيزى را كه مانند استفاده از بلندگو، فى حد ذاته حرام نيست و مشروع است، به صورت امرى نامشروع و حرام جلوه داد. اگر در تاريخ اسلام ملاحظه و دقت شود، مىبينيم كه قرآن كريم و معصومين (عليه السلام) نيز از وسايلى چون فصاحت، بلاغت، صوت زيبا و شعر براى رساندن پيام اسلام كمك گرفتهاند(235).
ج) روش تبيلغ (كيفيت و اسلوب رساندن پيام):
يكى از شرايط موفقيت در هر كارى انتخاب روش و اسلوب صحيح است كه گفتيم از شرايط موفقيت يك پيام نيز مىباشد(236) براى درك بهتر اين مطلب، مثالى مىزنيم. مكرر افرادى را ديدهايم كه بسيار باهوش و پر حافظه هستند، اما موفقيتشان از كسانى كه از نظر هوش و حافظه در سطح پايينترى قرار دارند، كمتر است. عليت اين امر آن است كه سبك كار آنها غلط است و نظم معقولى بر ساعات مطالعه و فعاليت علمى آنها حاكم نيست؛ در حالى كه با حافظه و بهره هوشى كمتر، اما با نظم و برنامه و روش مناسب، چه بسا مىتوان نتايج عالىترى كسب نمود.
رساندن پيام هم يك روش و اسلوب صحيح مىخواهد. قرآن كريم روش تبليغ را يا مستقيما و يا از زبان پيامبران بيان كرده است. قرآن براى معنى كلمه تبليغ مؤثر خصوصياتى ذكر نموده است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1) بلاغ مبين: براى معنى كلمه مبين در اين تعبير چند احتمال هست كه البته قابل جمع هم مىباشد. اصلىترين معنى اين واژه عبارت است از ساده و بىپيرايه سخن گفتن به طورى كه طرف مقابل و مخاطب بتواند مفهوم پيام را به راحتى و در كمال سهولت فهم و درك كند.
احتمال ديگر اين است كه مبين يعنى بىپرده سخن گفتن؛ يعنى پيامبران نه تنها از مغلق گويى پرهيز مىكردند و پيامشان را كاملا قابل فهم براى همه ارائه مىكردند، بلكه با مردم، پىبرده حرف مىزدند و منظور خود را در نهايت صراحت و روشنى به مردم مىگفتند كه مثلا: أتعبدون ما تنحتون آيا تراشيده دست خود را عبادت كنيد؟
2) نصح: معمولا ما نصح را خيرخواهى معنى مىكنيم، البته خيرخواهى لازمه نصح هست، اما معنى دقيق آن نيست، نصح در مقابل غش است و ناصح كسى است كه در بيان خود خلوص كامل داشته باشد؛ يعنى هدفى جز رساندن پيام كه خير آن طرف است، نداشته باشد و به همين علت است كه پيامبران هيچ گاه تقاضاى اجر و پاداش نمىكردند.
3) عدم تكلف: تكلف نداشتن در كلام، غير از فصاحت است. تكلف در واقع به معنى چيزى را به زور به خود بستن است؛ يعنى مبلغ در مقابل مردم تظاهر به داشتن مطلبى كند كه خود، درست توجيه نشده و آن را بخوبى نمىداند و به همين علت از الفاظ ثقيل استفاده مىكند كه مردم هم منظور او را نفهمند و هم او را عالم بپندارند. در زمينه تبيلغ انبيا هم آمده است: و ما أنا من المتكلفين(237)
4) تواضع: تواضع، نقطه مقابل استكبار است. پيام رسان در مقابل مردم بايد كاملا فروتن باشد؛ يعنى پر مدعايى و اظهار برترى نكند و مردم را تحقير ننمايد. در قرآن بايد اين كلام، فرمان الهى به تمام پيامبران است كه در مواجهه با مردم بگويند: انما أنا بشر مثلكم يوحى الى(238).
5) مدارا و پرهيز از خشونت: سخن نيز مثل اشياء مادى، نرم و سخت دارد. اگر گوينده لين القول باشد به راحتى كلامش در دل نفوذ مىكند. و اگر با خشونت همراه باشد قابل پذيرش نخواهد بود. اين نكته بقدرى مهم است كه خدا به موسى و هارون دستور مىدهد كه حتى با فرعون نيز به نرمى سخن بگويند، تا شايد خاشع شود(239).
6) صلابت، شهامت و شجاعت: صلابت با خشونت فرق دارد؛ مثلا سنگهاى كف رودخانه كه ساييده شدهاند، صلابت دارند اما خشن نيستند. صلابت در انسانها، يعنى شجاعت و نترسيدن از غير خدا و مسلما اين، غير از خشونت است. و قرآن در وصف كسانى كه رسالات خدا را تبليغ مىكنند مىفرمايد: يخشونه و لا يخشون أحدا الا الله(240).
7) نقشى جز رسالت براى خود قائل نبودن: پيامبران تنها پيامبر بودند و هرگز سند بهشت و جهنم كسى را امضا نمىكردند و با اين كه از نظر رسالت خود و حقانيت آن كوچكترين ترديدى نداشتند، در جواب سؤالاتى نظير عاقبت من چطور است؟ مىگفتند: خدا عالم است، ما نمىدانيم.
8) عدم تبعيض بين مردم: اين مسأله در سيره پيامبر اكرم (ص) در جامعه طبقاتى حجاز در آن عصر كاملا مشهود است و آن حضرت سفارشهايى در اين مورد فرمودهاند؛ مثلا مجلس به شكل دايره باشد تا بالا و پايين نداشته باشد؛ با اين كه فقير و غنى كنار هم بنشينند و... .
9) صبر و استقامت: اين مورد نه تنها به پيامبران، بلكه به اطرافيان آنها، كه هدف انبيا را دنبال مىكنند، نيز امر شده است. فاستقم كما أمرت و من تاب معك(241)
د) شرايط مبلغ (شخصيت خاص پيام رسان):
گفتيم كه يكى از شرايط چهارگانه موفقيت يك پيام، لياقت و شخصيت خود پيام رسان است. يك پيام رسان خود بايد واجد دو شرط باشد: او اين كه ماهيت پيام را به خوبى بشناسد، آن هم به طور شناخت مجموعى، نه شناخت قسمتهاى جدا جدا. مبلغ بايد هدف، اصول، راه و روشت اخلاق، اقتصاد، سياست، معارف و احكام مكتبش را بشناسد. شناخت مجزا و بدون ارتباط از اين امور فايدهاى ندارد و بايد همه اين مسائل را در آن اندام و تركيب كلى كه وجود دارند، بشناسد. يكى از مزاياى شناخت همه جانبه، اين است كه شخص در مواقع اضطراى مىتواند تشخيص دهد كه كدام قسمت بايد فداى قسمت ديگر شود؛ مثلا هنگام خطر نبايد قلب يك انسان را فداى دست او كرد. همچنين است درباره يك مكتب. دومين شرط مبلغ و شخص حامل پيام، مهارت در به كارگيرى وسايل و ابزار تبليغ است. بو على مىگويد: بدون شك، خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعى هم داشته باشد، مثل سخنورى و قدرت بيان(242).
متأسفانه امروزه مقام مبلغ و تبليغ در اذهان ما سقوط كرده است. در گذشته مقام خطيب و واعظ، همپايه مرجعيت تقليد بود(243). البته براى مرجع، چيزهايى لازم است كه براى مبلغ لازم نيست، ولى امروزه همه چيز فراموش شده و بر خلاف مرجعيت، مسأله تبليغ نزد مردم به هيچ وجه جايگاه واقعى خود را ندارد. در برگزارى مجالس و جلسات وعظ خطابه، اكثر بانيان، تنها روى يك مسأله تكيه مىكنند و آن فراهم كردن جمعيت زياد است. امروزه تنها سرمايه مبلغ شدن اين است كه كسى آواز و صداى خوبى داشته باشد و چهار تا شعر حفظ كند. چنين كسى كم كم مداح و در نهايت يك واعظ مىشود و هر چه بخواهد، بر روى منبر مىگويد. منبع حديث او هم صدرالواعظين، يعنى گفتهها و محفوظات ديگر وعاظ است؛ در حالى كه طبق پيام قرآن كريم و سيره معصومين (عليه السلام) امر تبيلغ و مقام مبلغ بسيار عظيم و عالى مىباشد(244)؛ مثلا حضرت موسى (عليه السلام) كه به رسالت و تبليغ دين خدا مأمور مىشود، اين پيامبرى را كافى نمىداند و تقاضايى دارد مانند: شرح صدر (حوصله فراوان)، آسان شدن مأموريت (يعنى مأموريت را بسيار سنگين مىداند)، داشتن بيانى رسا و گويا، قدرت تفهيم، داشتن شريك و همكار (در حالى كه هر يك از ما مىگويد: من تنهايى كافى هستم!) و در آخر، اخلاص خود را ذكر مىكند كه هدف ما اين است كه مسبحين و مذكرين تو زياد شوند.
قرآن كريم عين اين صافات و موارد را كه در مورد موسى (عليه السلام) آورده، در مورد پيامبر اكرم (ص) هم مىآورد، ولى آن را به صورت امرى تحقق يافته ذكر مىكند: الم نشرح لك صدرت و وضعنا عنك وزرك الذى أنقض ظهرك(245).
بنابراين مىبينيم كه در منطق قرآن، تبيلغ، كارى بس دشوار و مهم است؛ در حالى كه مقام تبليغ در جامعه ما آن قدر پايين آمده كه اهل علم، ننگشان مىآيد بالاى منبر بروند و مردم نيز يك پيشنماز را از يك حد خطيب برتر مىشمرند؛ در حالى كه پيامبر، خود واعظ و مبلغ بود. دو سوم نهج البلاغه را منبرهاى على (عليه السلام)، يعنى خطبههاى آن حضرت تشكيل مىدهد و اين امور همه بيانگر اهميت امر تبليغ است(246).
هر نظام حكومتى محتياج يك تكيه گاه فكرى و عقيدتى است تا اعمال و رفتار خود را با آن توجيه نمايد. در واقعه كربلا مىبينيم كه دستگاه يزيد نيز براى قانع كردن مردم از اين نكته غافل نبود و با مستمسك قرار دادن جبر الهى، سعى داشت تمام قضايا را به نفع خود تمام كند؛ مثلا مىبينيم ابن زياد تمام تكيه كلامش بر اين است كه خدا خواست اين اتفاق بيفتد و خدا شما راكشت و... در اين جا نقش زينب كبرى (عليها السلام) مبلغ بزرگ اهل بيت، آشكار مىشود كه با بيان سنتهاى خداوند، يادآور مىشود كه آنها از خاندان پيامبر اكرم (ص) مىباشند و ابن زياد فرزند زنى بدنام است، و اضافه مىكند كه ملاك حقانيت، شكست و پيروزى ظاهرى نيست، بلكه انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا(247)
(248)
روشهاى تبليغى نهضت حسينى
براى بررسى علت قيام حسينى و درك روشهاى تبليغى اين نهضت دو مطلب را بايد مورد توجه قرار دهيم: يكى علت مبارزه شديد امويان با اسلام و قرآن و ديگرى علت موفقيت آنها براى در دست گرفتن حكومت اسلامى. مطلب اول دو علت عمده داشت: يكى رقابت نژادى در سه نسل متوالى بين دو خاندان بنى هاشم و بنى اميه است و ديگرى تباين قوانين اسلام با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش، خصوصا امويان و همين طور طينت منفعت پرستى امويان كه در اين گونه ورحها، تعاليم الهى اثر ندارد. قرآن كريم نيز از قريش به عنوان ملأ و مترفين ياد مىكند. اما مطلب دوم، يعنى اينكه علت موفقيت امويان براى به دست گرفتن حكومت اسلامى چه بود، نياز به توضيح دارد(249):
بنى اميه بر خلاف همه قبايل عرب، طايفهاى بود كه طرز فعاليتشان مثل يك حرب بود؛ يعنى افكار سياسى - اجتماعى خاصى داشته، مردمى زيرك و شيطان صفت بودند كه با ظور اسلام، بيش از هر گروهى احساس خطر كرده، با اسلام جنگيدند و وقتى مبارزه را بىفايده ديدند، اسلام ظاهرى اختيار كردند. پيامبر اكم (ص) هم هيچ كار اساسى و مسئوليت حكومتى به آنها نداد. بزرگترين اشتباه سياسى و تاريخى عمر اين بود كه پاى همين بنى اميه را در حكومت باز كرد، سپس در زمان عثمان - كه خود وى هم اموى بود - بنى اميه مخصوصا معاويه وضع خود را تحكيم كردند. با كشته شدن عثمان، معاويه علاوه بر قدرت سياسى و اقتصادى كه داشت، احساس مذهبى مردم را هم در جهت اهداف خود به كار گرفت. او بعد از شهادت على (عليه السلام) خليفه مطلق مسلمانان شد و قدرت چهارمى را نيز در اختيار گرفت، كه آن اجير كردن شخصيتهاى دينى سست اعتقاد، براى جعل حديث در جهت منافع خود و خاندانش بود(250).
على رغم سياست زور و زر و تزوير معاويه در دشمنى با على (عليه السلام) و بر خلاف پيش بينى وى، على (عليه السلام) با كشته شدن، به عنوان يك سمبل در جامعه، زنده شد و حزب شيعه در مقابل حزب اموى پديد آمد(251).
على (عليه السلام) قبل از شهادت، خطر عظيم بنى اميه را پيش بينى كرده نموده و نكاتى را درباره اين خاندان گوشزد فرمود؛ از جمله و استبداد و از بين بردن عدل و مساوات در جامعه، نابود كردن افراد عالم و چيز فهم، هتك حرمتهاى الهى مخالفت علنى با اسلام و واژگونه جلوه دادن آن(252). در ميان حاكمان اموى، معاويه ظاهرى از اسلام را براى فريب مردم حفظ مىكرد(253).
اما بعد از او يزيد پرده سياست بازى امويها را دريد و آشكارا به فسق و فجور پرداخت. در چنين موقعيتى اباعبدالله (عليه السلام) نهضت خود را آغاز مىكند(254). اگر در اين حادثه دقت شود، مىبينيم كه حضرت، واقعه عاشورا را تا آن جا كه مىتوانست به گونهاى ترتيب داد كه گويى قصد تهيه نمايشى را دارد كه بيشترين تأثير را بر مخاطب بگذارد(255)؛ مثلا: رد كردن تقاضاى بيعت و سپس، بعد از سه روز، هجرت كردن از مدينه به مكه. اگر حضرت در مدينه مىماند صدايش آن قدر به گوش مردم نمىرسيد، اما اين مهاجرت، يك حركت تبيلغاتى بود تا مردم بدانند حسين بن على حاضر به بيعت نشد، لذا از مدينه به مكه رفت.
در مكه ماندن در ايام عمره مستحب و درست هنگام حج واجب (هشتم ذى الحجة) حركت كردن، يعنى حجى كه گردانندهاش يزيد است، فايدهاى ندارد. پس براى رضاى خدا بايد رو به جهاد نمود و پشت به حج كرد. در پيش گرفتن سفرى كه عقلاى منفعت انديش، آن را ناموفق مىدانند؛ مخصوصا حضرت، اهل بيت خويش را هم همراه خود مىبرد تا صحنه كربلا را پرشورتر نمايد.
تربيت يك عده مبلغ كه بعد از شهادت خود و ياران، تا قلب دشمن و حكومت وقت نفوذ مىكنند؛ يعنى همان قافله أسرا.
نمايش صحنه هايى از مروت، انسانيت و روح والاى مسلمانى مانند آب دادن به سپاه دشمن و ابتدا جنگ نكردن.
ايراد خطبههاى مهيجتر از سوى امام (عليه السلام) حتى بعد از شهادت مسلم و نااميدى مردم كوفه.
برداشتن بيعت از اصحاب و اصرار آنها بر ماندن و دفاع از امام.
جمع كردن اصحاب در شب عاشورا و سخنرانى براى آنها. اين سخنرانى در شبى است كه عوامل از هر جهت نامساعد و نااميد كننده است. در چنين شرايطى هر سردارى كه تنها مادى فكر كند، لب جز به شكايت باز نمىكند، اما در آن شرايط حسين (عليه السلام) چنين فرمود: اثنى على الله أحسن الثناء و احمده على السراء و الصراء(256)... دم از رضا و سازگارى با عوامل مىزند! چرا؟ چون در شرايط معنوى مساعدى قرار داد. او به نتيجه كار خود آگاه است و هدفش نيز اعتلاى كلمه حق است(257).
دعوت كردن از دشمن براى كمك، در حالى كه مسلم بود كه هر كسى براى كمك به ايشان بيايد شهيد خواهد شد، همچنين بغل كردن طفل شيرخوار در آن موقعيت و پاشيدن خون او به آسمان و نيز رفتن حبيب بن مظاهر به ميان بنىاسد در شب عاشورا، همه نشانگر اين است كه امام حسين (عليه السلام) مىخواست ياران بيشترى در اين حادثه كشته شود و خون آنها جارى شود و اين خونها پيام رسان اين واقعه گردد، زيرا رنگ خون از هر چيزى بيشتر در قلب تاريخ و قلب انسانها با ياد مىماند.
بدين ترتيب مىبينيم سيدالشهدا (عليه السلام) از هر وسيله ممكن استفاده نمود تا فرياد كربلا با صدا و تأثير بيشتر، در گوش دل انسانها طنين انداز شود(258).
حادثه كربلا، تجسم عملى اسلام
مهمترين ارزش اين حادثه - كه سر تأكيد فراوان ائمه (عليها السلام) بر زنده نگه داشتن ياد عاشورا نيز همين است - وقتى روشن مىشود كه مىبينيم همه اوصل و تعاليم اساسى اسلام، عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است. يك مجسمه يا يك نقاشى شايد بتواند تا حدى بيانگر يك فكر و پيام باشد، اميرالمؤمنين تجسم آن بىروح و غير حقيقى است، ولى اگر بتوان پيامى را در يك موضوع جاندار تجلى داد و مجسم نمود، تأثير آن قابل مقايسه با يك تجسم بىروح نيست؛ اين مسأله است كه به حادثه كربلا ارزش مىدهد. گويى در حادثه عاشورا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش تجلى كند و واقعا - نا ظاهرا و براى تماشاى ديگران - تجسم داده بشود به مرحله عمل در آيد. حادثه كربلا گويى براى ايجاد يك نمايش حماسى، پرخاشگرى، تراژدى، وعظى، عشق الهى، مساوات اسلامى، عواطف انسانى، توحيد، عرفان، تسلم، رضا، پاكبازى با خدا، شجاعت و انسانيت همه در آخرين اوج، به وسيله قهرمان مختلفى از پير و جوان، زن و مرد، آزاد و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك، به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مىدهد. اين است معنى جامع بودن قيام حسينى، زيرا اولا از نظر هدف و مقصد، حامل همه ايدههاى اصلى اسلام است، نه فقط يك جنبه خاص؛ ثانيا از نظر بازيگران و ايفاى نقش كنندگان.
علت برداشتهاى گوناگون شعرا، اديبان و يا ديگر علما و انديشمندان از حادثه كربلا نيز همين است كه اين حادثه، تجسم اسلام در همه ابعاد است و هر يك از اين شخصيتها به يك جنبه از آن پرداختهاند؛ مثلا دعبل از جنبه پرخاشگرى و روحيه حماسى، محتشم كاشانى از جنبه رقت آور ماجرا و امثال عامان سامانى و صفى على شاه از ديد عرفانى و عشق الهى و پاكبازى در راه حق، به اين حادثه نگريستهاند.
در اين جا به عنوان نمونه، از جنبههاى متفاوت اسلام، مثالهايى از واقعه عاشورا مىآوريم:
توحيد و عرفان و هيچ انگاشتن غير خدا: در آغاز حركت و مهاجرت، امام حسين (عليه السلام) مىفرمايد: رضا الله و الله رضانا أهل البيت(259). ما اهل بيت از خودمان پسندى نداريم. در طول حادثه مىتوان به نماز پر شكوه امام در ظهر عاشورا اشاره نموده. در پايان اين واقعه، آخرين كلمات آن حضرت چنين است: الهى رضا بقضائك و تسليما لأمرك، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين(260).
پرخاشگرى و روح حماسى: در اين حادثه مردى را مىبينيم كه در مقابل دستگاه جبار، قيام كرده به هيچ وجه تسليم نمىشود و گويى از دهانش آتش مىبارد، يكسره دم از عزت و شرافت و آزادى مىزند. لا والله لا أعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد(261) يا هيهات منا الذلة(262) يا لا أرى الموت الاسعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما(263) و زمانى كه از او مىخواهند كه از شاهراه نرود تا به او دسترسى پيدا نكنند، مىفرمايد: نه، به خدا سوگند از شاهراه جدا نمىشوم، تا خداوند آنچه را مقدر فرموده عملى سازد.
وعظ و خيرخواهى: مىبينيم همين شخصيت حماسى، حتى از سرنوشت شوم دشمنان خود نيز ناراحت است و دائما سعى دارد كه آنها را منصرف كد و به راه راست برگرداند، چرا كه گمراهى آنها بر او گران است. حضرت، سوار شترى مىشود و مىرود، اما باز مىگردد و عمامه پيامبر را به سر مىگذارد و لباس پيغمبر را مىپوشد و به سويشان مىرود؛ بلكه بتواند يكى نفر از آنان را هدايت كند. در اين جا مىبينيم كه وى يكپارچه محبت ايت است و حتى دشمن خود را واقعا دوست دارد و از بدبختى آنها متأثر مى شود.
اخلاق اسلامى: ارزشهاى والايى همچون مروت، ايثار، وفا، مساوات اسلامى، صداقت و راستى، و... در حادثه كربلا كاملا مشهود است. ابا عبدالله به دشمن تشنه آب مىدهد. اصحاب، مقيد بودند كه در روز عاشورا جنگ را دشمن شروع كند. ابوالفضل العباس (عليه السلام) گرچه وارد رود فرات شود اما چون تشنكى امام (عليه السلام) و اهل بيتش رامى بيند آب نمىنوشد. عدهاى خو را سپر قرار مىدهند تا امام نماز بخواند و هنگامى كه در اثر كثرت اصابت تيرها يكى از آنها به حال شهادت مىافتد.، از امام (عليه السلام) مىپرسد: هل أوفيت(264) امام حسين (عليه السلام) همانطور كه بالاى سر على اكبر حاضر شد و صورتش را بر صورت وى گذاشت، همين كار را در مورد آن غلام رومى انجام داد؛ در اين حادثه همه جور انسان شركت داشتند. زنانى همچون زينب (عليها السلام) قافله سالار اسرا و پيام رسان واقعه عاشورا و يا مادر عبدالله بن عمير كه عمود خيمه را بر مىدارد و به دشمن حمله مىكند؛ كودكانى مثل عبدالله بن حسن كه براى دفاع از امام حسين (عليه السلام) مىشتابد و دستش قطع مىشود؛ پير مردانى، مثل حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه؛ سياهپوست، مثل غلام آزاد شده ابوذر و... خلاصه در اين واقعه مرد و زن پير و جوان و كودك، سفيد و سياه، عرب و غير عرب و... شركت داشتند(265).