نهضت حسينى، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامى
در حالت فردى، بعضى اعمال، قلب انسان را مكدر مىكند و بعضى ديگر به قلب، صفا و جلا مىدهد. اين حالت عينا در اجتماع هم هست. بعضى پديدههاى اجتماعى، روح اجتماع را تاريك مىكند و ترس و رعب، در جامعه به وجود مىآورد و يك سلسله امور و پديدههاى اجتماعى هم هست كه به اجتماع صفا مىدهد؛ جرأت و شهامت مىدهد و احساس بردگى را از او مىگيرد. چه بسيار خونها در محيطهايى ريخته مىشود كه اثرش مرعوبيت مردم است، اما مرگ و شهادتهايى هست كه به دنبال خود روشنايى و صفا براى اجتماع مىآورد. اگر شهادت امام حسين (عليه السلام) صرفا يك مصيبت يا واقعه نفله شدن يك شخصيت مىبود، هرگز چنين آثارى نداشت، اما چون نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامى و الهى بود، آثار موجود را به دنبال آورده است. اين اثر از آن جهت است كه او با حركت و قيامش روح مردم را زنده كرد، ترس را ريخت و احساس عبوديت و بردگى را زايل نمود و در يك كلام، به جامعه شخصيت داد.
بزرگترين سرمايه قيام و حركت و جامعه اين است كه در خودش احساس شخصيت كند و نسبت به ساير جوامع، بىنيازى بورزد و براى خود فلسفه زندگى مستقلى داشته، بدان مباهات كند. اين احساس، غير از آن خودى است كه نفس پرستى نام دارد. اگر اين نقش از دست برود و جامعه احساس نكند كه فلسفه مستقل اتكايى دارد، همه چيزش را از دست مىدهد و ديگر نمىتواند فكر كند و بدين علت هر موضوعى را فقط به خاطر اين كه مد است، مىپذيرد. ولى اگر آن احساس شخصيت را داشته باشد، همه چيزش را هم كه بگيرند، باز پابرجاست. يگانه نيرويى كه مانع جذب ملتى در ملتى يا فردى در فردى ديگر مىشود، همين احساس شخصيت است به تعبير قرآن، پيامبر (ص) با آوردن اسلام مردم را زنده كرد، به آنها ايمانى عطا نمود كه آن ايمان، به آنها شخصيت داد و همين شد كه در درون آن عرب جاهل غارتگر، اين احساس پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و اطاعت غير خدا نجات دهم و هيچ اهميتى نمىداد كه گذشته خودش چگونه بوده. اين را مىگويند شخصيت دادن. اما مىبينيم امويان كارى كردند كه شخصيت اسلامى در مسلمين بميرد. كوفه مركز ارتش اسلام بود و اگر امام حسين (عليه السلام) با آن همه نامه و تقاضا نمىرفت، امروز همه مىگفتند: چرا امام به آن جا نرفت؟ اما مىبينيم وقتى عبيدالله به كوفه آمد، از هيجده هزار بيعت كننده با مسلم، حتى يك نفر هم نمىماند. چرا؟ چون زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود و به قدرى جنايت كرده بود كه تا نام پسرش آمد، ههه فرار كردند. بىشك امام حسين (عليه السلام) را همان كوفيان كه در ظاهر شيعه على (عليه السلام) بودند كشتند. چون معاويه شخصيت آنها را له كرده بود. اما همين كوفه، سال بعد از واقعه عاشورا شاهد انقلاب توابين بود. اين هيجان و تحركت را كسى جز حسين (عليه السلام) ايجاد نكرد. شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايده آل داده شود، يا عشق و ايدهآلهايشان را به يادشان آورد. سيد الشهدا (عليه السلام) به مردم، درس غيرت و تحمل داد و اين چنين يك عده ترسو را به مردمى شجاع، مبدل ساخت. ملتى شخصيت دارد كه استغنا داشته باشد و امام با عمل خويش در شب عاشورا كه فرمود: من بيعتم را از همه برداشتم؛ يعنى محتاج هيچ كدام از شما نيستم، اين را به آنها فهماند.
من مخالف مرثيه نيستم، اما سخن در اين است كه مرثيه بايد به شكلى باشد كه در عين حال آن حس حماسى و قهرمانى حسين (عليه السلام) را در وجود ما تحريك و احيا كند. او يك الگوى بزرگ اسلام است و بايد براى ما نيز الگوى. امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و احياى اسلام باشد. حال جواب اين سؤال روشن مىشود كه عدهاى مىپرسند: يعنى چه جانبازى حسين (عليه السلام) اسلام را دوباره زنده كرد و آن حضرت درخت اسلام را با ريختن خون خود آبيارى نمود. چه رابطهاى ميان شهادت وى و زنده شدن اصول و فروع دين وجود دارد؟
در حماسيه و نهضت حسينى، كسى كه بيش از همه اين درس را آموخت و حسين (عليه السلام) را الگوى قهرمانى و صفات عالى انسان قرار داد، حضرت زينب (عليها السلام) بود. زينب با عظمتى كه در دامن زهرا (عليها السلام) و از تربيت على (عليه السلام) يافته بود، اما در عين حال، شخصيت آن حضرت قبل از كربلا و بعد از كربلا متفاوت است. او در شب عاشورا، حتى يكى دو بار نتوانست جلوى گريه خود را بگيرد. اما عصر عاشوا با ديدن روحيه امام و دستور العملهاى ايشان، زينبى شد كه عصر عاشورا با ديدن روحيه امام و دستورالعملهاى ايشان، زينبى شد كه ديگر احدى، كوچكترين شخصيتى در مقابل او نداشت. در مقابل يزيد مجبور به عقب نشينى شد و همه تقصيرات را به گردن عبيدالله بن زياد انداخت. حماسه حسين (عليه السلام) اين چنين آدم مىسازد(183)
.
بخش دوم: ماهيت قيام امام حسين
يك شىء را اگر بخواهيم بشناسيم، يا به علل فاعلى آن مىشناسيم، يا با علل غايى به علل مادى (اجزاء و عناصر تشكيل دهنده) و يا به علت صورت آن. اگر يك نهضت را هم بخواهيم بشناسيم و ماهيتش را به دست آوريم، ابتدا بايد عللى را كه به اين نهضت، منتهى شده است بشناسيم. از طرفى تا علل غايى را نشناسيم، ماهيت اين نهضت، منتهى شده است بشناسيم. از طرفى تا علل غايى را نشناسيم، ماهيت اين نهضت را نمىتوانيم درك كنيم. كلا چهار مطلب را بايد در مورد هر نهضتى بررسى كنيم. اولا علل و موجباتى كه به اين نهضت منتهى شده است چيست؟ ثانيا آيا آن نهضت، هدف دارد يا خير، و اگر هدف دارد هدفش چيست؟ ثالثا عناصر و محتواى آن نهضت را بشناسيم كه در اين نهضت چه كارهايى صورت گرفته است؟ و رابعا ببينيم اين عملياتى كه صورت گرفته است مجموعا چه شكلى پيدا كرده است.
يكى از مسائلى كه در مورد يك نهضت، مطرح است اين است كه آيا اين قيام و نهضت از نوع يك انفجار بوده؛ يعنى يك عمل تا ناآگاهانه و حساب نشده، يا قيام و نهضتى آگاهانه و از روى بصيرت بوده؟ يكى از تفاوتهاى اسلام با مكاتب مادى امروز اين است كه آنها، روى اصول خاص ديالكتيكى، مىگويند: تضادها را تشديد كنيد و شكافها را عميقتر كنيد تا جامعه را به انقلاب به معنى انفجار (نه انقلاب آگاهانه) بكشانيد. اما اسلام اين را قبول ندارد. انقلاب مطلوب در اسلام، صد در صد آگاهانه و از روى تصميم و انتخاب است. با توجه به گفتههاى امام حسين (عليه السلام) مىبينيم كه قيام او يك انقلاب آگاهانه است و حتى در مورد تك تك افراد، اجازه نمىدهد كه قيام و مبارزه آنها حالت انفجارى داشته باشد و گرنه چرا در هر فرصتى مىخواهد آنها را مرخص كند؟ رهبرى كه مىخواهد از نارضايتى مردم استفاده كند يا آنها را در برپايى يك نهضت مجبور نمايد، همواره از تكليف شرعى سخن مىگويد، البته در حادثه عاشورا تكليف شرعى هم بود، و امام آن را متذكر شد، ولى امام مىخواست انجام اين تكليف، از روى آزادى و انتخاب باشد نه از روى اجبار. به آنها فرمود: كه از جانب دشمن در تاريكى شب، خطرى متوجه شما نيست، من هم بيعت خود را از شما برداشتم، هر كه مىخواهد برود اما آنها ماندند و مبارزه كردند و شهيد شدند و اين قيام آگاهانه و اختيارى است كه به شهداى عاشورا ارزش مىدهد.
از طرفى يك انقلاب آگاهانه مىتواند ماهيتهاى مختلف داشته باشد و چون مىبينيم در نهضت عاشورا عوامل مختلفى مؤثر بوده است، سبب شده است كه اين نهضت، يك نهضت چند ماهيتى باشد؛ نه يك ماهيتى. يك پديده مادى فقط يك ماهيت دارد، اما انسان به تبع، پديدههاى اجتماعى مىتوانند چند ماهيتى باشند. يك نهضت مىتواند ماهيت تهاجمى و يا حالت عكس العملى داشته باشد و عكس العمل نهضت مىتواند عكس العملى مثبت در برابر يك جريان باشد، يا عكس العملى منفى در برابر جريانى ديگر.
تمام ماهيتهاى فوق در نهضت عاشورا متجلى شده است: يك عامل مؤثر در پيدايش اين نهضت، تقاضاى بيعت براى يزيد است. در برابر تقاضاى بيعت، اين نهضت يك عكس العمل منفى است. در اين جا عمل امام حسين (عليه السلام) از سنخ تقواست؛ يعنى پرهيز از بيعتى كه موجب لذت مىشود.
عامل مؤثر ديگر، دعوت مردم كوفه است. در برابر دعوت كوفيان، اين نهضت يك عكس العمل مثبت است، زيرا كه حجت بر امام تمام شده است. ماهيت عمل حضرت، ماهيت تعاون است. اين جا ديگر عكس العمل امام نبايد ماهيت منفى داشته باشد و به قول ابن عباس به كوهها پناه ببرد. امام مىدانست كه آنها مردمى سست عنصر و مرعوبند، ولى در عين حال جواب تاريخ را چه دهد؟ در آن صورت، حتى خود ما اشكال مىكرديم كه چرا وقتى يكى از مراكز لشكر اسلام كه محل استقرار خلافت على (عليه السلام) بود از امام دعوت كرد، او نپذيرفت. در ميان اين دو عامل، مسأله امتناع از بيعت بر مسأله اجابت كوفيان تقدم دارد؛ يعنى حتى قبل از اين كه كوفيان از وى دعوت كنند، امام (عليه السلام) فرموده بود كه من بيعت نمىكنم، حتى اگر در همه روى زمين پناهگاهى براى من باقى نماند.
جداى از دو مسأله فوق، اين نهضت يك ماهيت تهاجمى هم دارد و آن به خاطر امر به معروف و نهى از منكر است. در عامل اول امام فقط مدافع است. بر اساس اين عامل، تنها وظيفه امام، بيعت نكردن است؛ يعنى اگر به كوهستانها هم مىگريخت، عمل به وظيفه كرده بود. در عامل دوم چون از امام دعوت شده است، وظيفه دارد به سوى كوفه برود، اما از آنجا كه آنها حرفشان را پس گرفتند، ديگر وظيفهاى ندارد و مىتواند برگردد و بجاى ديگرى برود(184). اما در عامل سوم، امام مهاجم است؛ يعنى به هر حال قيام مىكند و خطبههاى حضرت نيز نشان دهنده تأكيد امام بر اين مطلب است. مسأله امر به معروف و نهى از منكر، منطق حسين (عليه السلام) را منطق شهيد كرد. اصولا منطق امام، منطق ايثار و عقيده و شهادت در راه عقيده بود، نه منطق نيرنگ و كينه و نه منطق معامله و همكارى سودجويانه، آن گونه كه منطق عدهاى، مانند ابن عباس بود.
منطق شهيد، يعنى منطق كسى كه براى جامعه خودش پيامى دارد و اين پيام را جز با خون، با چيز ديگرى نمىخواهد بنويسد. خيلىها پيام خود را روى سنگها نوشتند و پيامشان از آن سنگ نوشتهها تجاوز نكرد، ولى امام حسين (عليه السلام) پيام خونين خود را روى صفحه لرزان هوا ثبت كرد، ولى چون توأم با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حك شد، آن چنان كه ديگر محو شدنى نيست. نيست. اساسا امام (عليه السلام) از روزى كه از مدينه حركت مىكرد، مهاجم بود. همان موقع در وصيت نامهاش به محمد بن حنفيه مىنويسد: اين ما خرجت أشرا و را بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر(185). در اين نامه نه نامى از بيعت خواستن است، نه نامى از دعوت مردم كوفه، و با اين حال، بحث قيام، آن هم قيام، آن هم قيام اصلاحطلبى، مطرح شده است.
در اين منطق، امام حسين (عليه السلام) كارهايى كرده كه جز با منطق شهيد، با منطق ديگرى قابل توجيه نيست، زيرا در منطق دفاع، بايد مثلا هنگامى كه شب عاشورا بيعت را بر مىدارد و يارانش نمىروند، آنها را مجبور به رفتن كند و بگويد: شرعا جايز نيست كه شما اين جا كشته شويد؛ در حالى كه پس از اعلام آمادگى آنها، براى ايشان دعاى خير مىكند، و حتى در همان شب عاشورا حبيب بن مظاهر اسدى را مىفرستد تا از بنى اسد چند نفر ديگر را بياورد. مگر اضافه شدن چند نفر ديگر در برابر لشكر چندين هزار نفرى چه سودى دارد؟
پاسخ اين است كه در منطق شهيد و انقلابى هر چه كه اين موج، بيشتر وسعت و گسترش يابد و هر چه خون بيشترى ريخته شود بهتر است(186).
بخش سوم: تحليل واقعه عاشورا
حوادث بزرگ، مثل شخصيتهاى بزرگ، در زمان خود قابل ارزيابى نيست باى زمان زيادى بر آنها بگذرد تا حقيقت آنها روشن شود. در مورد بعضى حوادث بايد هزار سال بگذرد تا ماهيت آنها آن چنان كه هست، شناخته شود و حادثه عاشورا اين گونه است.
امام حسين (عليه السلام) در وصيت نامه خود بعد از اين كه برخى اتهامات را از خود رد مىكند: انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و تاكيد مىكند كه هدفى جز اصلاح امور و امر به معروف و نهى از منكر ندارم: انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى أريد أن آمر بالمعروف و أنى عن المنكر جملهاى اضافه مىكند كه در نگاه ظاهرى زايد به نظر مىرسد، مىفرمايد: و أسير بسيرة جدى و أبى. ممكن است كسى بگويد: همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود مگر سيره جد و پدرش غير از اين بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله، اگر نگاهى به تاريخ بيندازيم، نظير اين قول را در شوراى شش نفره عمر مشاهده مىكنيم كه حضرت على (عليه السلام) در جواب عبدالرحمان بن عوف گفت: حاضر قبول كنم كه به كتاب الله و سنت رسول الله و روشى كه خودم انتخاب مىكنم، عمل مىكنم، اما عثمان گفت: به كتاب و سنت و سيره دو خليفه اول عمل مىكنم و به اين ترتيب، عثمان خليفه شد؛ اگر چه به هيچ كدام عمل نكرد. شايد بگوييم: على (عليه السلام) نبايد مىگفت: روش خودم، بايد مىگفت: ما غير از كتاب خدا و سنت رسول، چيز ديگرى نداريم. شك نيست كه كتا و سنت، قانون اسلام است و رهبر يك ملت، بايد ملزم به رعايت آن باشد، ولى كتاب و سنت، فقط قانون است و طرز اجرا و پياده كردن مىخواهد. روش اجرا بر اساس كتاب و سنت را سيره مىگويند، پس غير از كتاب و سنت چيز سومى هم بود كه مسأله رهبرى است. رهبر كسى است كه مردم با به دنبال خودش حركت مىدهد و خداى براى حكومت و اداره امت، يك سلسله اختيارات به رهبر داده است، زيرا اجرا و پياده كردن قانون در شرايط مختلف كار هر كس نيست. اگر على (عليه السلام) روش شيخين را مىپذيرفت، بايد همچنان متعه را حرام مىدانست و تقسيم بالسويه بيت المال را كنار مىگذاشت و ساير بدعتهاى آن را مىپذيرفت. پس مسأله روش رهبرى با كتاب و سنت فرق دارد.
حال معنى و أسير بسيرة جدى و أبى روشن مىشود. در آن زمان، غير از امر به معروف و نهى از منكر مسأله ديگرى وجود داشت و آن اين كه پنجاه سال از رحلت پيامبر (ص) مىگذشت و غير از دوره حكومت على (عليه السلام) در دوران ديگر خلفا و حكام، سيره پيامبر (ص) تغيير كرده بود و امام حسين (عليه السلام) مىخواست سيره پيامبر (ص) زنده شود، نه سيره كس ديگرى. اين قضيه مانند نماز عيد خواندن امام رضاست كه مأمون و خلفاى سابق هم به كتاب و سنت عمل مىكردند، اما نه به سيره پيامبر (ص) زنده شود، نه سيره كس ديگرى. اين قضيه مانند نماز عيد خواندن امام رضاست كه مأمون و خلفاى سابق هم به كتاب و سنت عمل مىكردند، اما نه به سيره پيامبر (ص)، در حالى كه امام رضا (عليه السلام) چنين كرد. حالا در چنين شرايطى يزيد كه متجاهر به فسق است مىگويد: من خليفه پيامبر هستم و مىخواهم مجرى احكام اسلام باشم.
يكى از بزرگترين آثار قيام حسينى اين بود كه قيام عليه خلفا را از قيام عليه اسلام تفكيك كرد. اين امام حسين (عليه السلام) بود كه حساب اسلام را از حساب متصديان امر جدا كرد و راه قيام عليه دستگاه حاكم را از نظر اسلامى باز كرد و قيام آن حضرت نمونه و سرمشق ديگران قرار گرفت. به اين ترتيب نقش خلفا به عنوان حاميان اسلام باطل شد و اسلام در طرف مخالف دستگاه حاكم قرار گرفت.
در آن زمان وسايل ارتباطى كه نبود، امام حسين تا زنده بود مىگفت: و على الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد(187) ولى كسى حقيقت اين سخنان را نمىفهمد اما وقتى شهيد شد، شهادتش مردم را تكان داد و سبب آن قيامها شد(188).
بخش چهارم: عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى
عوامل مؤثر در نهضت حسينى و ارزش هر يك از عوامل
پيش از آنكه بخواهيم درباره عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى صحبت كنيم، ابتدا بايد بررسى كنيم كه آيا اصلا اين عنصر يكى از عوامل مؤثر در ايجاد اين نهضت بوده است يا نه؟ و اگر بوده، درجه دخالت و تأثير آن در اين نهضت تا چه اندازه بوده است؟
مىدانيم كه فلسفه عزادارى و تذكر امام حسين (عليه السلام) به خاطر آموزندگى آن است. براى استفاده از اين درس بايد آن را فهميد و اجزاى آن را تحليل كرد. به خاطر عناصرى كه در به وجود آمدن اين حادثه مؤثر بودهاند، اين واقعه پيچيدگى خاصى پيدا كرده است كه اين پيچيدگى از مهمترين علل تفسيرهاى مختلف و احيانا سوء استفادههايى از آن مىباشد. در اين حادثه ما به مسائل زيادى برخورد مىكنيم. در يك جا سخن از بيعت خواستن حكومت يزيد از امام (عليه السلام) و امتناع ايشان از بيعت است. در جاى ديگر، بحث دعوت مردم كوفه و پذيرفتن اين دعوت از سوى امام (عليه السلام) مطرح مىشود و در جاى ديگر مىبينيم امام بدون توجه به مسأله بيعت و دعوت، از وضع حكومت وقت انتقاد كرده، تغيير ماهيت اسلام را يادآورى مىكند و مىگويد: وظيفه يك فرد مسلمان اين است كه با وجود چنين منكراتى ساكت نباشد(189).
در اين جا براى تحليل واقعه عاشورا نيازمند به شناخت عناصر در آن هستيم كه عبارتند از:
1 - انگيزهها و عواملى كه در آن محيط رخ داد كه منشأ يك حركت يا نهضت مىتوانست باشد.
2 - عكس العملى كه امام حسين (عليه السلام) در برابر هر يك از عوامل فوق نشان داد.
3 - روش امام در اين عكس العملها.
مثلا روش آن حضرت در امتناع از بيعت چه بوده و تا چه حدى مىخواسته مقاومت كند و يا روشش از نظر اجابت مردم كوفه در چه حد بود و روشش از نظر عامل امر به معروف و نهى از منكر كه شديدتر و بالاتر از كشته شدن و در حد توسعه انقلاب و دامنه خونريزى بود.
در اين جا عوامل سه گانهاى را كه در شكلگيرى نهضت حسينى نقش داشتند از نظر ميزان ارزشى كه به نهضت بخشيدهاند، مورد بررسى قرار مىدهيم(190):
عامل اول مسأله تقاضاى بيعت مىباشد كه از آخر عمر معاويه و اوايل حكومت يزيد مطرح شد. آنها از امام (عليه السلام) فقط يك امتياز مىخواستند و امام (عليه السلام) همه رنجها را تحمل كرد و تن به شهادت خود و يارانش داد كه همان يك امتياز را ندهد و آن يك امتياز، فروختن رأى و عقيده بود. بيعت در آن روز به معناى رأى دادن بود، پس اگر امام (عليه السلام) يك رأى غير وجدانى و غير مشروع مىداد، شهيد نمىشد. شهيد كه رأى و عقيده خودش را نفروخته باشد. بيعت با يزيد دو مفسده مهم داشت كه در حكومت معاويه نبود: اول اين كه پذيرفتن حكومت وى باعث موروثى شدن خلافت مىشد؛ قبل از يزيد درباره خلافت، تنها دو طرز فكر وجود داشت؛ يعنى مردم معتقد بودند كه خليفه از طريق نص خدا و پيغمبر (ص) مشخص مىشود و يا از طريق اجماع مردم، يكى از شرايط كه امام حين (عليه السلام) در صلح نامه گنجاند، اين بود كه معاويه حق ندارد براى خود جانشين تعيين كند. اما معاويه به اين شرط عمل نكرد و يزيد را به خلافت خود برگزيد. اگر امام حسين (عليه السلام) با يزيد بيعت مىكرد، مسأله موروثى شدن خلافت تثبيت مىشد. مفسده دوم به شخصيت خود يزيد مربوط مىشد. معاويه فرد زيركى بود و مىدانست براى بقاى حكومت خود حداقل بايد تظاهر به اسلام كند؛ در حالى كه در حكومت يزيد فساد علنى و آشكار بود. نبايد گمان كرد كه معاويه و يزيد آن طور كه در اين زمان كاملا شناختهاند، در آن زمان هم كاملا شناخته شده بودند. با نبودن وسايل ارتباطات، عموم مردم آن گونه كه بايد آگاه نبودند. البته فرق است بين خليفهاى كه وجودش در حال حاضر عليه مصالح مسلمين است. در زمان امام حسين (عليه السلام) عمده اين بود كه مدار خلافت اسلام تبديل به سلطنت جائرانه و مترفانه شده بود نفاقها از پرده درافتاده بود و اگر امام حسين (عليه السلام) قيام نمىكرد، خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم و با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.
يزيد در باديه رشد يافته بود، بنابر اين اخلاق باديه نشينى و صحرانشينى داشت. زبانش فصيح بود، در دربار او شعرا مقامى داشتند و خودش هم در وصف شراب و ساير چيزها اشعارى دارد. علاقه او به بازى با حيوانات، كارهاى او را به صورت مسخرهاى درآورده بود. به تمام معنى مردى عياش و سبكسر بود. يزيد نه تنها فاسق و فاجر بود، بلكه تظاهر به فسق و فجور مى كرد، شايستگى سياسى نداشت، فرد هتاكى بود و خوشش مىآمد به مردم و اسلام بىاعتنايى كند. بدين ترتيب وجود اين شخص در رأس خلافت و حكومت تبليغ عليه اسلام بود.
از اين جا دو نكته معلوم مىشود، يكى اين كه روى كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتى نداشت معلول فساد تدريجى اخلاق مسلمين در آن عهد بود. ديگر اين كه فرق ظاهرى ديده مىشد بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت: عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است، ولى معاويه على رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار را به دست او سپرد.
اين است كه امام (عليه السلام) مىفرمايد: و على الاسلام السلام اذ قد بيلت الأمة براع مثل يزيد(191). اما مىبينيم حكومت، به شدت تقاضاى بيعت مىكرد، زيرا مىدانست كه عدم بيعت امام حسين (عليه السلام)، يعنى معترض بودن به حكومت و خلاف يزيد(192). نكته قابل توجه اين است كه زمان امام يگانه شخصيت لايق و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. البته اين امر به تنهايى وظيفهاى براى امام ايجاد نمىكند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند، او هم قبول مىكند، اما مادامى كه مردم آمادگى ندارند و اوضاع بر طبق مصالح مسلمين مىگردد وظيفه امام مخالف نيست، بلكه همكارى است، مانند حضرت على (عليه السلام).
عامل بيعت، نسبت به مسأله دعوت كوفيان، ارزش بيشترى به نهضت حسينى مىدهد، زيرا در روزهاى اول كه هنوز كسى اعلام يارى نكرده تقاضاى بيعت از سوى يك حكومت جبار مطرح مىشود. معاويه با وجود تظاهر سياسى باز جو رعب آورى ايجاد كرده بود. در چنان شرايطى سختى به جانشين بىمنطق و كوتاه بين معاويه كه حتى رعايت ملاحظه سياسى را هم نمىكرد، نه گفتن، كار بسيار دشوارى بود. در اين جا مىبينيم كه امام به تنهايى در مقابل تقاضاى نامشروع يك حكومت جبار ايستاده است. بدون اين كه حتى ده درصد احتمال موفقيت باشد. علت جواب رد امام (عليه السلام) اين است كه تاريخ سرافراز باشد و تاريخ نگويد: حسين به زور و جبر بيعت كرد. آنهايى كه بيعت را به جبر مىگيرند، تاريخ را هم به زور پول مىسازند، همان گونه كه ساختند(193).
عامل دوم مسأله دعوت و نامه نگارى مردم كوفه است. بر خلاف مشهور، دعوت اهل كوفه عامل اصلى قيام امام حسين (عليه السلام) نبود، زيرا امام در آخر ماه رجب (اوايل حكومت يزيد) براى امتناع از بيعت از مدينه به مكه حركت مىكند و مدتى در مكه عليه يزيد تبليغ مىنمايد و بعد از حدود دو ماه تازه نامههاى مردم كوفه به مكه مىرسد. نامههاى مردم كوفه اصلا به مدينه؛ نيامد؛ در حالى كه امام، نهضت خود را از مدينه شروع كرده است. بنابراين، اين عامل، عامل اصلى نهضت نبود و حدأكثر تأثيرش اين بوده كه ظاهرا فرصت مناسبى براى امام ايجاد مىكرد، زيرا كوفه مركز ارتش اسلام بود و پايگاه قرار دادن آن جا امام (عليه السلام) مجبور نبود مكه يا مدينه يا كوهستانهاى يمن را مقر خود سازد و بدين ترتيب قيام وى در خود عراق شكل مىگرفت؛ به همين علت مىبينيم سيدالشهدا (عليه السلام) هنگام مواجهه با لشكر حر مىفرمايد: اگر نمىخواهيد، بر مىگردم نه اين كه دست از حرف خود برداشته، سكوت كنم، بلكه مقر ديگرى براى خود انتخاب مىكنم. البته ابا عبدالله (عليه السلام) مسلما مكه را به عنوان مقر انتخاب نمىكرد، زيرا ايام حج نزديك بود و احتمال شهادت ايشان توسط مأمورين وجود داشت. از طرفى بر وقوع اين حادثه در مكه چند ضرر مترتب بود: يكى هتك حرمت خانه خدا و مسجد الحرام و همچنين هتك حرمت فرزند پيامبر و هدر رفتن خون وى. ارزشى كه اين عامل به نهضت حسينى مىدهد، بسيار ساده و عادى است - البته ساده در سطح عمل امام؛ نه در سطح كارهاى ما - زيرا به موجب آن يك منطقه نيرومند اعلام آمادگى كرده و به هر حال سى - چهل درصد احتمال موفقيت هست. در چنين شرايطى بسيارى از افراد عادى نيز جواب مثبت مىدهند(194).
عامل سوم، مسأله امر به معروف و نهى از منكر است. امام حسين (عليه السلام) در وصيت نامه خود به محمد حنفيه تصريح مىفرمايد كه انى ما خرجت اشرا و لا بطراو لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى اريد أن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى طالب (عليه السلام)(195).
امام (عليه السلام) در اين جا اصلا سخنى از دعوت اهل كوفه و يا امتناع خود از بيعت به ميان نمىآورد و معناى كلام آن حضرت اين است كه اگر از من بيعت هم نخواهند و دعوتى هم در كار نباشد باز قيام خواهم كرد(196).
عامل امر به معروف و نهى از منكر، ارزش بسيار بيشترى به نهضت حسينى مىدهد و به موجب همين عامل است كه اين نهضت، شايستگى زنده ماندن پيدا كرده است، زيرا نه متكى به دعوت ديگران است و نه متكى به تقاضاى بيعت؛ يعنى به هر حال بايد قيام كرد. اگر فقط عامل دوم؛ يعنى تقاضاى بيعت اصالت داشت، در آن صورت اگر تقاضايى نبود، قيامى هم شكل نمىگرفت. عامل اول؛ يعنى دعوت مردم كوفه نيز زمينه پيروزى را ظاهرا تا حدى فراهم كرده بود، اما اگر تنها عامل قيام امام (عليه السلام) مطرح بود تاريخ، چنين قضاوت مىكرد كه در صورت عدم دعوت كوفيان، امام حسين (عليه السلام) نيز براى اين نهضت حركت نمىكرد، اما به موجب عامل سوم، حسين (عليه السلام) يك مرد معترض و انقلابى است و انگيزهاى ديگر براى نهضت او لازم نيست، زيرا مىگويد: چون فساد همه جا را گرفته بايد قيام كرد.
درباره اصل امر به معروف و نهى از منكر، حتى اگر فقط به قرآن رجوع كنيم و همه احاديث را كنار بگذاريم، مىبينيم چقدر در اسلام بر آن تاكيد شده به صورتى كه قرآن، بدبختى ملل گذشته را به ترك امر به معروف و نهى از منكر اسناد مىدهد و علت بهتر و برتر بودن مسلمانان نسبت به ساير امام را رعايت اين اصل مىشمرد. كنتم خير أمة أخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(197) بنابر اين اگر امتى اين اصل را ترك كرد، امت خوبى نخواهد بود و نمىتواند به اسلامش افتخار كند، و زيرا اسلام واقعى نيست(198).
اهميت مسأله امر به معروف و نهى از منكر از نظر ارتباط به مسأله قضا و قدر نيز قابل توجه مىباشد. بعضى از مستشرقين اروپايى اسلام را متهم مىكنند كه دين قضا و قدرى است و هيچ ارادهاى براى انسان قائل نيست؛ در حالى كه اسلام نه تنها شخص را مسئول كار خودش معرفى مىكند انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(199)، بلكه فرد را از نظر اجتماع هم مسئوول و متعهد مىداند (وجوب امر به معروف و نهى از منكر) و نه تنها چنان قضا و قدرى را قبول ندارد، بلكه مسؤوليت را صريحا بر عهده خود مردم گذاشته ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم(200) قابل توجه اين كه قرآن كريم مىفرمايد: يغروا و نه يغير ما بأنفسهم(201) يعنى خود مردم بايد اقدام كنند و اگر همين طورى اوضاع عوض شود و يا ديگران براى آنها كارى بكنند، باز تحول اساسى رخ نمىدهد. پس اين انتظار كه ديگران بيايند، وضع ما را سرو سامان دهند يا خدا خودش كارها را درست كند، توقع غلطى است، زيرا اگر چنين بود حسين (عليه السلام) مىنشست تا خدا همه چيز را اصلاح كند. اما او خواست اين آيه را به مسلمانان بفهماند كه خود ما بايد دست به كار شويم. اما چه بايد كرد؟ كارهاى ساده را كه همه بلد هستيم و اسلام كه هميشه با اين وظايف پيش پا افتاده اداره نمىشود. موقعى هم مىرسد كه بايد مثل حسين (عليه السلام) قيام كرد و همه عزيزان و فرزندان خود را قربانى نمود و اهل بيت خويش را به اسارت فرستاد(202).
شرايط امر به معروف و نهى از منكر
التائبون العابدن الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين(203).
از بحثهاى گذشته معلوم شد كه ارزش قيام امام حسين (عليه السلام) بر حسب عامل امر به معروف و نهى از منكر بسيار بالا مىرود، پس ما بايد اين عامل را بشناسيم و بفهميم كه اين چه امرى است كه مردى مانند حسين (عليه السلام) را وادار به چنان فداكارى عظيمى مىكند.
يك نكته درباره امر به معروف و نهى از منكر اين است كه طبق آيه فوق، كسانى مىتوانند به اين اصل قيام كنند كه اول از راه خطا برگشته باشند و فقط خدا را بپرستند و در آثار او تفكر و در ركوع و سجود، خدا را تسبيح گويند؛ يعنى كسى مىتواند مصلح ديگران شود كه خود، صالح باشد و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز مىفرمايد: لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له، الناهين عن المنكر العاملين به(204)
امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است و اگر اين اصل نباشد، اسلام هم نيست و حضرت سيدالشهدا نيز در اين اصل يعنى در راه اساسىترين اصل ضامن بقاى اجتماع اسلام كشته شد و اين نكته را بايد همواره در عزادارىهاى آن حضرت به ياد داشت كه هدف از زنده شدن عاشورا، تجديد حيات اين اصل است؛ و از طرفى بايد متذكر اين نكته بود كه اين اصل دايره و شمول وسيعى دارد، زيرا معروف به معناى هر كار خير و هر هدف مثبت و منكر نيز به معناى هر عمل زشت و ناپسند مىباشد(205).
اما شروط امر به معروف و نهى از منكر؛ اين وظيفه بزرگ چند شرط اساسى دارد: اولين شرط آن، رشد، آگاهى و بصيرت است. ما گاهى معروفها را جاى منكر و منكرها را جاى معروف مىگيريم و چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامده است. طبق اين اصل و بر اساس اين شرط، علاوه بر علم به معروف و نهى از منكر به وجود نيامده است. طبق اين اصل و بر اساس اين شرط، علاوه بر علم به معروف و منكرها، روانشناسى، جامعهشناسى و شناخت اوضاع زمان نيز لازم است تا انسان راه دعوت به معروف را تشخيص داده ريشه منكر را پيدا كند. به همين علت است كه ائمه اطهار (عليه السلام) فرمودهاند: بهتر است فرد جاهل، امر به معروف و نهى از منكر نكند لأنه ما يفسده أكثر مما يصلحه(206) البته جهالت، دليل ساقط شدن اين واجب نمىشود و عذر جاهل در آخرت پذيرفته نيست، زيرا به او مىگويند: خدا عقل را آفريد تا تو نه تنها اوضاع زمان خود را درك كنى، كه آينده را هم پيش بينى نمايى؛ يعنى نه تنها امر به معروف از وى ساقط نمىشود، بلكه شناخت اوضاع زمان نيز بر او واجب مىشود تا بتواند درست امر به معروف كند.
يكى از امورى كه به نهضت عاشورا ارزش زيادى مىدهد همين روشن بينى و پيش بينى آينده است؛ يعنى امام (عليه السلام) در آن روز، چيزهايى را در خشت خام مىديد كه ديگران در آيينه هم نمىديدند (مانند همراه بردن اهل بيت)، براى همين علت مىبينيم على رغم شكست ظاهرى اين واقعه با تبليغى كه كاروان اسرا به عمل آوردند، چنان تأثيرى بر جاى گذاشت كه همه، حتى اطرافيان يزيد هم او را سرزنش كردند و او سعى داشت مسؤوليت اين حادثه را به گردن ديگران بيندازد(207).
شرط ديگر امر به معروف و نهى از منكر احتمال تأثير است؛ يعنى اين فريضه، مثل نماز و روزه تعبدى محض نيست. به ما گفتهاند: شما در هر حال بايد نماز بخوانيد و نبايد سؤال كرد كه آيا اين نماز خواندن اثر دارد يا ندارد، ولى امر به معروف و نهى از منكر را بايد با تدبير و انديشه انجام داد؛ يعنى شخص روى نتيجه حساب كند و بايد سودى كه به دست مىآيد بيش از سرمايه مصرفى باشد. اين نظر در مقابل منطق خوارج است كه مىگفتند: حتى اگر كوچكترين تأثيرى هم محتمل نباشد، باز بايد امر به معروف و نهى از منكر نمود. عدهاى علت انقراض خوارج را همين امر دانستهاند. تقيه نيز كه در شيعه مطرح است؛ يعنى به كار بردن تاكتيك در امر به معروف و نهى از منكر، تقيه يعنى استفاده از سلاح دفاعى، يعنى در مبارزه ضربه بزن، ولى كوشش كن آسيب نبينى.
معناى احتمال تأثير اين نيست كه در خانه ات بنشينى و بگويى: من احتمال اثر ميدهم يا نمىدهم، بلكه بايد بروى و حداكثر تحقيق را انجام دهى تا ببينى كه آيا به نتيجه مىرسد يا نه. كسى كه بىاطلاع است و به دنبال تحقيق هم نمىرود نمىتواند چنين عذرى بياورد.
شرط ديگرى براى امر به معروف و نهى از منكر ذكر شده به نام قدرت انما يحب على القوى المطلع(208)؛ يعنى شخص ناتوان نبايد امر به معروف و نهى از منكر كند. اين هم مثل مطلب قبل است؛ يعنى نيروى خود را حفظ كن و نتيجه بگير، اما آن جا كه ناتوانى و نيرويت هدر مىرود اقدام نكن. اين جا هم يك اشتباه بزرگ براى بعضى پيدا شده كه مىگويند: من كه قدرت ندارم فلان كار را انجام دهم، اسلام هم گفته اگر قدرت ندارى انجام نده. پس تكليف از من ساقط است. در جواب بايد گفت: خير! اسلام مىگويد: برو و قدرت به دست بياور؛ اين شرط وجود است نه شرط وجوب؛ يعنى تا توانى، دست به كارى نزن، ولى بايد بروى قدرت و توانايى كسب كنى تا به نتيجه برسى. تحصيل قدرت براى اين اصل به قدرى مهم است كه گاه كار حرام واجب مىشود؛ مثلا پست و مقام گرفتناز خلفاى جور و ظلم و خدمت در حكومت آنها، اما اگر مىبينى اين مقام تو وسيلهاى مىشود كه بر امر به معروف و نهى از منكر قدرت پيدا كنى، حتما اين كار را انجام بده. در تاريخ اسلام داريم كه اشخاص به دستور ائمه (عليهم السلام) به دربار خلفا وارد مىشدند.
در پاسخ به اين عقيده كه اگر قدرت، تصادفا پيدا شد امر به معروف و نهى از منكر واجب است و اگر نه، واجب نيست بايد ببينيم اسلام چه ارزشى به اين اصل داده است. در بحثهاى قبل گفتيم كه ارزش اين اصل تا آن جاست كه آن را ضامن بقاى اسلام دانستهاند و به خاطر آن امام حسين (عليه السلام) و يارانش شهيد مىشوند و اهل بيت آن حضرت به اسارت مىروند. در روايتى در نكوهش برخى از مردم آخرالزمان آمده است: لا يوجبون أمرا بالمعروف و نهيا عن المنكر الا اذا أمنوا الضرر(209) در حديث ديگر از امام باقر (عليه السلام) آمده است: ان الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الأنبياء منهاج الصلحاء بها تقدم الفرائض و تأمن المذاهب و تعمر الارض وينتصف من الاعداء(210) فرضيهاى كه چنين ارزشى دارد، آيا ممكن است درباره آن بگويند: اگر يك روز اتفاقا و تصادفا نيرويى داشتى انجامش بده و گرنه تكليف ساقط است. اين بدان معناست كه بگويند: اگر تصادفا نيرويى داشتى انجامش بده و گرنه تكليف ساقط است. اين بدان معناست كه بگويند: اگر تصادفا ديدى مىتوانى اسلام را نگه دارى، نگه دار و اگر ديدى نمىتوانى ديگر لازم نيست! در مورد احتمال تأثير هم همينطور است؛ يعنى نمىتوانيم بگوييم: چون احتمال تأثير وجود ندارد، پس تكليف ساقط است(211).
نمونهاى از عملكرد صحيح در مسأله احتمال تأثير را در واقعه عاشورا مىبينيم كه اهل بيت، حتى كشته شدن امام حسين (عليه السلام) را هم پايان كار و وظيفهاى خود ندانستند و حتى در دربار يزيد و ابن زياد دنبال همان هدف حسينى بودند. كشته شدن امام (عليه السلام) از يك نظر براى آنها آغاز كار بود، نه پايان كار.
چنان كه مىتوان گفت: تاريخ كربلا را اسرا زنده كردند. تا آخرين لحظه تبليغ كردند، امر به معروف و نهى از منكر كردند. كارى كردند كه مردم شام كه دشمن على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) بودند نزديك بود عليه يزيد قيام كنند. با آن همه شكنجه روحى و جسمى كه در طول راه به كاروان اسرا وارد مىشود باز مىبينيم مجلس ابن زياد و يزيد را منقلب مىكنند. اين كه بعدها يزيد، اهل بيت را احترام مىكرد براى اين بود كه روحيهاش عوض شده، بلكه چون زينب (عليه السلام) و زين العابدين (عليه السلام) اوضاع را برگردانده بودند، يزيد مجبور بود ملاحظه اطرافيان و جو موجود را بنمايد(212).
مراحل و اقسام امر به معروف و نهى از منكر
علماى اسلام براى امر به معروف و نهى از منكر، مراتب و درجاتى قائل شدهاند كه اولين درجه و مرتبه آن تنفر و انزجار باطنى است كه آثار آن هجر و اعراض مىباشد؛ يعنى اگر كسى مرتكب منكرى مىشود، براى مبارزه با كار وى و بازداشتن او از آن كار، بايد با او قطع رابطه نمود. البته اين قطع رابطه بايد از روى منطق و تدبير صحيح باشد؛ يعنى اين كار وقتى مفيد است كه جنبه تنبيه داشته باشد و در جلوگيرى از آن منكر مؤثر باشد؛ اما اگر با قطع رابطه، آن شخص، آزادتر به دنبال منكرات مىرود، چنين قطع رابطهاى درست نيست، مگر اين كه ادامه ارتباط و رفت و آمد، مفسدهاى براى خود شخص و خانواده و اطرافيانش داشته باشد كه در اين صورت بايد از فرد خطاكار دورى كرد.
درجه دوم امر به معروف و نهى از منكر، مرحله زبان است؛ يعنى نصيحت و ارشاد با منطقى و روشنگر؛ يعنى ابتدا با كمال مهربانى با وى صحبت كنيم و معايب و مفاسد ترك معروف و يا انجام منكر را به وى گوشزد كنيم و او را به انجام معروف و ترك منكر تشويق كنيم. در صورت عدم تأثير برخورد اين چنين، بايد با بيانى آمرانه و تحكمآميز با وى برخورد شود.
مرحله سوم، مرحله عمل است. گاهى شخص مورد نظر، در حالى است كه نه اعراض ما بر او تأثيرى مىگذارد، نه با بيان و تشريح مطالب مىتوانيم او را از منكر باز داريم، بلكه بايد وارد عمل شويم، معناى عمل، تنها برخورد خشن نيست. البته گاهى جاى تنبيه هست، ولى نه همه موارد(213).
اين سه مرحله در احاديث، به بيان ديگرى هم مطرح شدهاند، مثلا على (عليه السلام) با توجه به اين مراحل، ايمان مردم به چند دسته تقسيم نموده است. بدين ترتيب كه عدهاى با ديدن منكر در ناحيه قلب، متأثر مىشوند؛ زبانشان به سخن مىآيد و انتقاد مىكنند و اگر موفق نشدند با هر نوع عملى، محبت يا خشونت، با منكر مبارزه مىكنند و اگر موفق نشدند با هر نوع عملى، محبت يا خشونت، با منكر مبارزه مىكنند و اگر موفق نشدند با هر نوع عملى، محبت يا خشونت، با منكر مبارزه كنند. اين عده به تمام معنى زنده مىباشند. بعضى ديگر با ديدن منكر دلشان آتش مىگيرد و با زبان هم داد و فرياد مىكنند؛ اما مرد عمل نيستند. اينها هم دو سوم حيات را دارند. دسته سوم كسانى هستند كه فقط در دل منكرات رنجيده مىشوند؛ اما حاضر نيستند كه حتى يك كلمه؛ مثلا به دوست يا رفيق خود اخطار دهند. اينها كه يك سوم حيات را دارند و عدهاى ديگر وجود دارند كه حتى از مشاهده منكرات و زشتيهاى جامعه در درون خود نيز متأثر نمىشوند؛ اينها به تعبير على (عليه السلام) مردگانى در ميان زندگان هستند(214).
در مورد امر به معروف نيز عينا همين تقسيمات وجود دارد، با اين تفاوت كه امر به معروف يا لفظى است يا عملى. لفظى اين است كه انسان با بيان، حقايق را براى مردم بگويد و آنها را به خوبىها تشويق كند و بگويد كه امروزه كار نيك چيست. عملى هم اين است كه به صرف گفتن قناعت نكند، بلكه با عمل هم مردم را به كارهاى معروف دعوت كند، و متأسفانه يكى از بيماريهاى اجتماع امروز ما اين است كه مىخواهد مشكلات را فقط با قدرت لفظ و بيان رفع كند.
هر يك از اقسام امر به معروف لفظى و عملى به دو طريق، قابل اعمال است: مستقيم و غير مستقيم. گاهى كه مىخواهيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، مستقيم وارد مىشويد؛ يعنى از شخص مقابل مستقيما مىخواهيد كه فلان كار را انجام دهد يا انجام ندهد. متأسفانه اغلب امر و نهىهاى مستقيم ما به طور ناخواسته به ضرر اسلام عمل كردن است و با شيوه غلط خود، باعث مىشويم شخص مقابل، از اسلام بيزار مىشود؛ در حالى كه از راه غير مستقيم، بسيار بهتر و مؤثرتر مىتوان به نتيجه رسيد. امر به معروف و نهى از منكر غر مستقيم لفظى، اين طور است كه مثلا از كار خير ديگران تعريف و تمجيد كنيم و يا بدون اين كه شخص مقابل متوجه شود، عمل او را در قالب شخص ديگر، تحليل نماييم؛ و شيوه غير مستقيم عملى بهترين راهش اين است كه خود ما صالح و با تقوا باشيم تا مردم تحت تأثير اعمال ما قرار بگيرند. اين كه مىبينيم مردم از انبيا بسيار بيشتر از فلاسفه تبعيت مىكنند به همين علت است كه انبيا اول عمل مىكنند، بعد دعوت مىكنند و بدين ترتيب تأثير گفته آنها چندين برابر مىشود؛ به همين سبب گفتهاند: كونوا دعاة الناس بغير السنتكم(215)
اگر به نهضت سيدالشهداء (عليه السلام) نگاه كنيم، مىبينيم حجم خطابههاى آن حضرت، بسيار كم و حجم عمل او بسيار زياد است و همين امر، نمونهاى از امر به معروف غير مستقيم است. وقتى حضرت از مكه حركت كرد، اول عزيزان خود را همراه آورد و بعد فرمود: هر كه مىخواهد بيايد. اما از آن جايى كه امام (عليه السلام) نمىخواست كسى كه كوچكترين نقطه ضعفى در وجودش هست همراه ايشان باشد، در بين راه، چند با اطرافيان خود را تصفيه نمود و اين چنين بود كه روز عاشورا از سوى دشمن كه در امنيت به سر مىبردند عدهاى به حضرت پيوستند، مانند: حر كه خود فرمانده بخشى از لشكر دشمن بود، اما از سوى حضرت كسى به طرف دشمن نرفت و اين، مسأله بسيار مهمى است، زيرا اگر يكى از اصحاب امام حسين (عليه السلام) از خود ضعف نشان مىداد و با دشمن ملحق مىشد، براى نهضت حسينى نقص بود(216).
ارزش امر به معروف و نهى از منكر
همان طور كه عامل به معروف و نهى از منكر، ارزش نهضت حسينى را بالاتر برد، نهضت حسينى اهم ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد. البته مقصود اين نيست كه در واقع و در متن اسلام، امر به معروف و نهى از منكر ارزشى داشت و امام حسين (عليه السلام) آمد و با نهضت خود ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين كار را پيامبر هم نمىتواند بكند؛ يعنى جز خدا، كسى در مقام ثبوت (مقام شىء فى نفسه) تغييرى در ارزش هيچ اصلى نمىتواند بدهد، بلكه منظور اين است كه امام با نهضت خويش كه هدف آن امر به معروف و نهى از منكر برشمرده شد، ارزش اين اصل را در مقام اثبات (مقام شىء نزد ما) بالا برد؛ يعنى آن را در جهان اسلام بهتر شناساند و به مسلمانان فهماند كه اين اصل ارزش و جايگاه بسيار والايى در تعاليم اسلام دارد. براى پىبردن به ارزش اين اصل، نزد علماى اسلام مىتوان از قاعده اذا اجتمعت حرمتان طرحت الصغرى للكبرى(217) استفاده نمود.
وجوب امر به معروف و نهى از منكر را تا زمانى كه ضررى بر آن مترتب نيست همه قبول دارند. اما وقتى كه پاى ضرر پيش مىآيد، بعضى مىگويند: مرز آن اصل تا همين جا هست؛ يعنى وجوب آن تا جايى است كه خطرى در كار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى مال شخص آمر و ناهى، وارد نيايد. اينها ارزش اين اصل را پايين آوردهاند؛ اما بعضى مىگويند: ارزش امر به معروف و نهى از منكر بالاتر از اينهاست. البته با توجه به موضوع آن، اگر موضوع معروف و منكر مسأله ساده و كوچكى بود، با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى است، ولى اگر در مواردى، مثلا قرآن به خطر بيفتد، عدالت به خطر بيفتد، وحد اسلامى به خطر بيفتد، ديگر نمىتوان گفت: امر به معروف و نهى از منكر نمىكنم، زيرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است و يا اجتماع نمىپسندد.
بنابراين، اين اصل در مسائل بزرگ، مرز نمىشناسد و حتى با وجود ضرر و خطرهاى بزرگ، كماكان واجب خواهد بود، اين است كه مىگوييم: نهضت حسينى، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را (در مقام اثبات) بالا مىبرد، زيرا او نه تنها جان و مال خود، كه جان عزيزانش را هم در اين راه فدا كار و حتى به اسارت اهل بيتش هم براى اقامه اين اصل، راضى شد. با اين كار امام (عليه السلام) ديگر جاى شك نيست كه در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منكر با وجود هر خطرى كماكان واجب است و در راه آن بايد هر ضررى را به جان خريد.
البته معنى سخن فوق، ناديده گرفتن مصلحت يا مفسده مترتب بر امر به معروف نيست. در امر به معروف و نهى از منكر بايد از ايجاد مفسده خوددارى نمود؛ يعنى گرچه ممكن است كه در مسأله مهمى با قبول خطر به اقامه اين فريضه بپردازيم، امر اگر اين كار ما مفسده ديگرى براى اسلام به وجود مىآورد كه نسبت به آن منكر يا ترك معروف، مفسده بيشترى متوجه اسلام شود بايد از آن اجتناب كرد.
حسين بن على (عليه السلام) به اين اصل تمسك كرد و تصريح نمود كه هدف قيام او اقامه اين اصل مىباشد. به همين علت مىبينيم كه در بين راه هر چه خبرهاى رسيده از كوفه مأيوس كنندهتر مىشود، خطبههاى امام مهيجتر مىشود. و آن جا كه ديگر اوضاع صد در صد مأيوس كننده مىشود، حضرت مىفرمايد: أيها الناس! من رأى سلطانا جئرا مستحلا لحرام الله ناكثا بعهد الله مستأثرا لفىء الله متعد يا لحدود الله فلم يغير بقول و لا فعل كان حقا على الله أن يدخله مدخله ألا ان هولاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله و استأثروا فىء الله(218) بنابر اين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند مانند آنهاست و من براى عمل به اين دستور و قيام عليه سلطان جابر وقت از ديگران شايسته ترم. وقتى انسان، حسين (عليه السلام) را با اين صفات مىشناسد، مىبيند كه واقعا سزاوار است نام او تا ابد زنده بماند(219).