سيرى در سيره معصومين عليهم السلام
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- ۱۰ -


پس وقتى كه غباز زوار حسين بر روى يك دزد جانى بنشيند، او را نجات دهد؛ خود زوار چه مقام و درجه‏اى دارند! حتما بالاتر از ابراهيم خليل خواهند بود! به قول شاعر:

من خاك كف پاى سگ كوى كسى‏ام كو خاك كف پاى سگ كوى تو باشد

و به قول شاعر اصفهانى مردى را در قيامت مى‏آورند و ملائكه غلاظ و شداد او را به محضر عدل الهى مى‏برند و هى به گناهان او شهادت مى‏دهند و مورد توجه فرشته مأمور رسيدگى واقع نمى‏شود، مى‏گويند: ولش كن گريه كرده!

ديوان مكرم صفحه 133:

اگر اين مرده اشكى هديه كرده ولش كن گريه كرده
عيان گر معصيت يا خفيه كرده ولش كن گريه كرده
نماز، اين بنده عاصى نكرده مه حق روزه خورده
ولى يك ناله در يك تكيه كرده ولش كن گريه كرده
اگر پستان زنها را بريده شكمهاشان دريده
هزاران مرد را بى خصيه كرده ولش كن گريه كرده
اگر از كودكان شيرخواره شكمها پاره كرده
به دسته، گريه‏هاى نسيه كرده ولش كن گريه كرده
خوراك او همه مال يتيم است گناه او عظيم است
خطا در شهر و هم قريه كرده ولش كن گريه كره
اگر بر ذمه او حق ناس است خدا را ناشناس است
براى خود جهان را فديه كرده ولش كن گريه كرده
به دست خود زده قداره بر فرق به خون خود شده غرق
تن خود زين ستم بى‏بنيه كرده ولش كن گريه كرده
نمى‏ارزد دو صد تضييع ناموس به يك سبوح و قدوس
اگر اشكى روان بر لحيه كرده ولش كن گريه كرده‏(320)

امام حسين (عليه السلام) به خاطر يك دستور خصوصى كشته شد:

تحريف معنوى دومى كه نز نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده، اين است كه مى‏گويند: مى‏دانيد چرا امام حسين نهضت كرد و كشته شد؟ مى‏گوييم چرا؟ مى‏گويند: يك دستور خصوصى فقط براى او بود. به او گفتند: برو خودت را بكشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پيدا نمى‏كند؛ يعنى قابل پيروى نيست! به دستورات اسلام كه دستورات كلى و عمومى است، مربوط نيست.

امام حسين (عليه السلام) در كمال صراحت فرمود: اسلام دينى است كه به هيچ مؤمنى (حتى نفرمود به امام) اجازه نمى‏دهد كه در مقابل ظلم، ستم و مفاسد و گناه بى‏تفاوت بماند. امام حسين (عليه السلام) مكتب به وجود آورد، ولى مكتب عملى اسلامى، مكتب او همان مكتب اسلام است. مكتب اسلام بيان كرد، حسين عمل كرد. ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم، وقتى از مكتب بودن خارج شد، ديگر قابل پيروى نيست، وقتى كه قابل پيروى نبود، پس ديگر نمى‏شود از حسين (عليه السلام) استفاده كرد؛ يعنى از حادثه كربلا نمى‏توان استفاده كرد. از اينجا ما حادثه را از نظر اثر مفيد داشتن، عقيم كرديم، آيا خيانتى از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوى كه در حادثه عاشورا صورت گرفته است، از تحريف لفظى آن صد درجه خطرناكتر است.

معمولا گويندگان و روضه خوآنهاهم براى اينكه به خيال خودشان مقام امام حسين (عليه السلام) را بالا ببرن مى‏گويند: دستور خصوصى براى شخص امام حسين (عليه السلام) براى مبارزه با شخص يزيد و ابن زياد بود و در اين زمينه از خواب و بيدارى هزارها چيز مى‏گويند. در نتيجه قيام امام حسين (عليه السلام) را از حوزه عمل بشرى قابل اقتدا خارج مى‏كنند و به اصطلاح از زمين به آسمان مى‏برند و حساب كار پاكان را قياس از خود مگير به ميان مى‏آيد و امثال آنها. هر اندازه در اين زمينه خيالبافى بيشتر بشود، از جن و ملك و خواب و بيدارى و دستورهاى خصوصى زياد گفته شود، اين نهضت را بى مصرف‏تر مى‏كند(321).

عزادارى به خاطر تسلى حضرت زهرا (عليها السلام):

علاوه بر اين كه چرا امام حسين (عليه السلام) قيام كرد و كشته شد، سؤال ديگر اين است كه چرا ائمه اطهار و حتى پيغمبر اكرم گفتند كه اين نهضت بايد زنده بماند، فراموش نشود، مردم براى امام حسين (عليه السلام) بگريند؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است؟ ما آن هدف واقعى را مسخ كرديم و گفتيم: فقط به خاطر اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا (عليها السلام) باشد! با اين كه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بى‏تابى مى‏كنند تا ما مردم بى سرو پا يك مقدار گريه كنيم تا تسلى خاطر پيدا كنند! آيا توهينى بالاتر از اين براى حضرت زهرا پيدا مى‏كنيد؟! خيال مى‏كنيم هز اندازه ما گريه كنيم، تسلى خاطر بيشترى براى حضرت رسول (ص) و حضرت زهرا (عليها السلام) هست. چقدر در اين صورت ما حضرت رسول و حضرت زهرا و حضرت امير را كه هميشه آرزوى شهادت مى‏كشيدند و آن را فخر خود مى‏دانستند كوچك كرده‏ايم و خيال مى‏كنيم هنوز هم بعد از هزار و سيصد و بيست سال در حال جزع و فزع مى‏باشند(322).

اظهار تأسف براى مظلومانه كشته شدن امام حسين (عليه السلام):

تحريف ديگر در مورد علت عزادارى براى امام حسين (عليه السلام) اين است كه معمولا ذاكرين سعى دارند شهادت امام حسين (عليه السلام) را چنان جلوه دهند كه شخصى مظلوم و بى‏تقصير و بى‏جهت كشته و نفله شد و ضايع گشت و هدر رفت و معمولا تذكر حادثه سيدالشهدا از قبيل اظهار تأسف است. آن هم اظهار تأسف از نفله شدن سيدالشهدا كه افسوس كه آقا نفله شد. مى‏گويند: امام حسين (عليه السلام) در كربلا به دست يك عده مردم تجاوز كار، بى‏تقصير كشته شد، پس اين تأثر آور است!

من هم قبول دارم امام حسين (عليه السلام) بى تقصير كشته شد. امام حسين (عليه السلام) بى تقصير كشته شد، اما همين؟! يك آدم بى‏تقصير به دست يك عده متجاوز كشته شد؟! روزى هزار نفر آدم بى‏تقصير به دست آدمهاى باتقصير كشته مى‏شوند. روزى هزار نفر آدم در دنيا نفله مى‏شوند و تأثر آور است، اما آيا اين نفله شدنها ارزش دارد كه سالهاى زياد، قرنهاى زياد، ده قرن، بيست قرن، سى قرن، مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تأثر كنيم كه حيف، حسين بن على (عليه السلام) نفله شد، خونش هدر رفت! حسين بن على (عليه السلام) بى‏تقصير كشته شد، به دست افرادى متجاوز كشته شد!

اما تنها كسى كه نفله شد و براى هر قطره خون خود ارزش بى‏نهايت قرار داد، امام حسين (عليه السلام) بود. كسى كه موجى ايجاد كرد كه قرنها كاخهاى ستمگران را لرزاند و مى‏لرزاند و نامش با آزادى و برابرى، با عدالت و توحيد خداپرستى و ترك خودپرستى يكى شده، چگونه هدر رفته است؟! ما هدر رفته‏ايم كه عمرى را جز در پستى و نكبت زندگى نكرده و نمى‏كنيم‏(323).

كتابهاى مشتمل بر تحريفات و مطالب دروغين

دو سه روز قبل از محرم سال 3891ه ق به مناسبت اين كه مى‏خواستم در اطراف تحريفات در واقعه تحريفات تاريخى كربلا بحث كن، به وسيله تلفن از آقاى على اكبر غفارى مدير مؤسسه كتابفروشى صدوق، دروغترين كتاب‏هاى مقتل را خواستم. نظر هر دو نفر ما به اسرار الشهاده بود. ايشان اين كتاب را نداشت و قول داد تهيه كند، اما بعد از دو سه روز تلفن كرد كه از هر كتافروش خواستم او هم دنبال اين كتاب بود، زيرا مشترى زياد دارد و همه اهل منبر هستند، با اين تفاوت كه شما براى انتقاد و آنها براى نقل و استفاده مى‏خواهند. در اين جا جهت آشنايى، به چند نمونه مهم از اين كتابها اشاره مى‏كنيم؛ مثلا كتاب منتخب شيخ طريحى مشتمل بر موهونهايى از قبيل عروسى قاسم و زنده دفن كردن حضرت عبدالعظيم در رى است. كتابهاى برغانيهاى قزوينى نيز مشتمل بر برخى اكاذيب است‏(324). اما

كتابهاى مهمتر در اين زمينه عبارتند از: كتاب روضة الشهدا، اثر ملا حسين كاشفى:

كتاب معروفى است به نام روضة الشهدا كه نويسنده آن ملاحسين كاشفى است. حاجى نورى مى‏گويد: اين داستان زعفر جنى و عروسى قاسم، اول بار در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال مى‏كردم در آن يكى دو تا از اين حرفهاست. بعد كه اين كتاب را كه به فارسى هم هست و تقريبا 500 سال پيش تأليف شده است ديدم، فهميدم سراسر دروغ و تحريف است.

ملاحسين مرد ملا و باسوادى بوده و كتابهايى هم دارد و صاحب انوار سهيلى است. تاريخش را هم كه مى‏خوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنى و اساسا مرد بوقلمون صفتى بوده است؛ بين شيعه‏ها كه مى‏رفته، خود را شيعه صد در صد و مسلم معرفى مى‏كرده و بين سنيها كه مى‏رفته خودش را حنفى نشان مى‏داده است. اولين كتابى كه در مرثيه به فارسى نوشته شده همين كتاب روضة الشهدا است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است. قبل از اين كتاب، مردم به منابع اصلى مراجعه مى‏كردند. شيخ مفيد رضوان الله عليه ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ارشاد شيخ مفيد خودمان مراجعه كنيم، احتياج ديگرى نداريم. وقتى كه اين كتاب را خواندم ديدم، حتى اسمها جعلى است! يعنى در اصحاب امام حسين (عليه السلام) اسمهايى را ذكر مى‏كند كه اصلا وجود نداشته‏اند، در ميان دشمن اسماهايى را مى‏گويد كه همه جعلى است. داستانها را به شكل افسانه در آورده است.

اين كتاب چون اولين كتابى است كه به زبان فارسى نوشته شد لذا مرثيه خوآنها كه اغلب بى‏سواد بودند، به كتابهاى عربى مراجعه نمى‏كردند، همين كتاب را مى‏گرفتند و در مجالس، از رو مى‏خواندند. اين است كه امروز مجالس عزادارى امام حسين (عليه السلام) را روضه خوانى مى‏گوييم. در زمان امام حسين (عليه السلام) و حضرت صادق (عليه السلام) و مام حسين عسكرى (عليه السلام) اصطلاح روضه خوانى رايج نبود و بعد، در زمان سيد مرتضى و خواجه نصير الدين طوسى هم روضه خوانى نمى‏گفته‏اند. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانى شده است. روضه خوانى، يعنى خواندن كتاب روضة الشهدا؛ يعنى خواندن همان كتاب دروغ. از وقتى كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسى تاريخ واقعى امام حسين (عليه السلام) را مطالعه نكرد(325) .

كتاب اسرار الشهادة، اثر ملا آقا دربندى:

در شصت - هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقا دربندى پيدا شد. تمام حرفهاى روضة الشهدا را به اضافه چيزهاى ديگرى پيدا كرد و همه را يك جا جمع كرد و كتابى نوشت بنام اسرارالشهادة. مطالب اين كتاب واقعا انسان را وادار مى‏كند كه به اسلام بگريد. حاجى نورى مى‏نويسد كه ما در درس حاج عبدالحسين تهرانى بوديم - كه مرد بسيار بزرگوارى بوده است - از محضر ايشان استفاده مى‏كرديم كه سيد روضه خوانى اهل حله آمد و كتاب مقتلى به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند معتبر هست يا نيست. اين كتاب نه اول داشت و نه آخر. فقط در جايى از آن نوشته شده بود كه مؤلف آن، فلان مولاى جبل عاملى از شاگردان صاحب معالم است. مرحوم حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند.

اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد، ديد چنين كتابى به نام او ننوشته‏اند و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد، ديد مملو از اكاذيب است. به آن سيد گفت: اين كتاب همه‏اش دروغ است. مبادا اين كتاب را بيرون بياورى و يا از آن چيزى نقل كنى كه جايز نيست و اساسا اين كتاب نوشته آن عالم نيست و مطالبش دروغ است. حاجى نورى مى‏نويسد: همين كتاب درست صاحب اسرار الشهادة افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد(326).

دربندى در كتاب اسرار الشهادة مى‏نويسد: عدد لشكريان كوفه به ششصد هزار سواره و دو كرور پياده (يك ميليون و ششصد هزار نفر) مى‏رسيده است‏(327)!

در مورد ملا آقا دربندى اتفاق نظر است كه آدم خوبى بوده است، حتى مرحوم حاجى نورى كه از كتابش انتقاد مى‏كند و بحق هم انتقاد مى‏كند، مى‏گويد: مرد خوبى بوده است، نسبت به امام حسين (عليه السلام) واقعا مرد مخلصى بوده است و نوشته‏اند هر وقت نام امام حسين (عليه السلام) را مى‏شنيد، اشكش جارى مى‏شد. فقه و اصول را هم به خوبى مى‏دانسته است. خودش خيال مى‏كرد كه از فقهاى درجه اول است، ولى نه، لا اقل از فقهاى درجه دوم و سوم به شمار مى‏رود، كتابى نوشته به نام خزائن كه يك دوره فقه است و چاپ هم شده. او معاصر با صاحب جواهر است و نقل شده است كه روزى به صاحب جواهر گفت: اسم كتاب شما چيست؟ گفت: جواهر. اسم كتاب خودش خزائن بود گفت: از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است! اما كتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهى نيست كه از اين كتاب استفاده نكند، هيچ فقيهى نيست كه خودش را نيازمند به اين كتاب نبيند، ولى كتاب خزائن كه يك دوره چاپ شد، بعد از آن احدى به سراغ آن نرفت قيمت با اين كه هزار صفحه است، همان قيمت كاغذش بيشتر نيست. اين مرد با اين كه مرد عالمى است، ولى اسرار الشهادة رانوشته كه بكلى حادثه كربلا را تحريف كرده است، قلب كره است، زير و رو كرده است، بى خاصيت و بى اثر كرده است، كتابش مملو از دروغ است. حال به خاطر اين كه او عالم بوده، با تقوا بودهت مخلص امام حسين (عليه السلام) بوده است، ما بايد درباره‏اش سكوت كنيم‏(328)؟

كتاب محرق القلوب، اثر آخوند ملا مهدى نراقى:

محدث نورى در از صفحه 163 كتاب محرق القلوب آخوند ملا مهدى نراقى نام مى‏برد كه مشتمل بر بعضى اكاذيب است، از آن جمله:

چون بعضى از ياران به جنگ رفته شهيد شدند، ناگاه از ميان بيابان سوارى مكمل و مسلح پيدا شد. مركبى كوه پيكر سوار بود. خود عادى فولاد بر سر نهاده و سپر مدور به سر كتف در آورده و تيغ يمانى جوهردار چون لامع حمايل كرده و نيز هجده ذرعى در دست گرفته رو به سپاه مخالف كرد و گفت: هر كه مرا نشناسد، بشناسد. منم هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، پسر عم عمر سعد(329)

مى‏بينيد! براى امام حسين (عليه السلام) اصحاب و يارانى ذكر شده كه اصلا چنين اصحاب و يارانى نداشته است. مى‏گويد: يكى از اصحابى كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد، هاشم مرقال بود؛ در حالى كه يك نيزه هجده ذرعى دستش بود؛ در حالى كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بود و در بيست سال پيش كشته شده بود(330)!

كتاب حسين وارث آدم؛ (روضه ماركسيستى!):

اين كتاب تأليف دكتر على شريعتى است. در سفرى كه در آذر ماه 51 به مشهد رفتم، نسخه‏اى از آن راانتشارات طوس به من داد و در بين راه و تهران خواندم. آنچه از هدف اين جزوه دستگيرم شد (كه در زير لفافه بيان شده است و به تعبير خود جزوه، نويسنده خواسته است تمام عقده‏ها و عقيده‏هاى خود را در اين جزوه بگويد) اين است كه اين جزوه نوعى توجيه تاريخ است بر اساس مادى ماركسيستى، نوعى روضه ماركسيستى است براى امام حسين (عليه السلام) كه تازگى دارد.

طبق اين جزوه تلاش‏هاى انقلابيون تاريخ زير بناى طبقاتى، دلسوزانه، ولى مذبوحانه و بى‏نتيجه بوده است. فقط با محو طبقات است كه جامعه به سعادت واقعى خويش نايل مى‏گردد (ص 9) الا بالا شتراكية تطمئن القلوب! امام حسين (عليه السلام) به سوى مرگ مى‏شتابد، تنها و بى اميد (ص 23). او منتظر شكست آدم است و تعصبى بى حاصل به خرج مى‏دهد (ص 47).

در اين جزوه كلمه آدم يا انسان، سمبل انسان سوسياليست است و توحيد جهان، توجيه توحيد و وحدت جامعه است. كا اينكه شرك اعتقادى، سايه‏اى از شرك و ثنويت حيات. با اين بيان بار ديگر جنبه ماركسيستى جزوه روشن مى‏شود كه وجدان هر كس را مولود و انعكاس از وضع اجتماعى او مى‏داند و مى‏تواند مبين نظر دوركهايم باشد، نه نظر كارل ماركس، آنچه در اين جزوه به چشم نمى‏خورد، شخصيت امام حسين (عليه السلام) و آثار و نهضت او است. مبناى جزوه بر اين است كه در جامعه طبقاتى همه تلاش‏ها بى حاصل است. انقلابيون تاريخ، وارث آدم يعنى وارث انسان اشتراكى مى‏باشند و قيامتشان براى حق بوده و حق يعنى عدالت، برابرى يعنى اشتراكيت.

امام حسين (عليه السلام) اين جزوه همان امام حسين (عليه السلام) مظلوم و محكوم روضه خوآنهااست كه هيچ نقشى در تاريخ ندارد، با اين تفاوت كه امام حسين (عليه السلام) روضه خوآنها لا اقل سفره گريه‏اى براى توشه آخرت پهن مى‏كرده و امام حسين (عليه السلام) اين جزوه - به وسيله روضه‏ها و گريه‏ها - ابزارى است در دست جناح حاكم براى بهره كشى طبق محروم.

در اين جزوه معبد هميشه در كنار قصر و دكان، و روحانى همواره در كنار حاكم و سرمايه است، و البته آنچه در كنار است معبد است - نه خصوص كليسا و يا دير و صومعه و كنشت و يا بتخانه - كه شامل مسجد هم مى‏شود. طبعا تكليف روحانى هم روشن است‏(331).

نمونه هايى از عملكرد مداحان و اهل منبر

مرحوم حاج نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان مى‏گويد: امروز بايد عزاى حسين را گرفت، اما براى حسين در عصر ما يك عزاى جديدى است كه در گذشته نبوده است و آن اين همه دروغهايى است كه درباره حادثه كربلا گفته مى‏شود و هيچ كس جلوى اين دروغها را نمى‏گيرد. براى مصيبت حسين بن على (عليه السلام) بايد گريست، ولى نه براى شمشيرها و نيزهايى كه در آن پيكر شريفش وارد شد، بلكه به خاطر دروغها.

حاجى نورى در مقدمه كتاب نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علماى هندوستان نامه‏اى به من نوشت و از روضه‏هاى دروغى كه در هندوستان خوانده مى‏شود شكايت كرده و از من خواهش كرده كه كارى بكنم و كتابى بنويسم كه جلوى روضه‏هاى دروغ در آن جا گرفته شود. بعد مرحوم حاجى مى‏نويسد: اين عالم هندى خيال كرده است كه روضه خوانها وقتى به هندوستان مى‏روند دروغ مى‏گويند، نمى‏داند كه آب از سر چشمه گل آلوده است و مركز روزه‏هاى دروغ، كربلا و نجف، ايران؛ يعنى همين مراكز تشيع است‏(332) در اينجا جهت آشنايى بيشتر به نمونه هايى از عملكرد مداحان و روضه خوانها اشاره مى‏كنيم:

روضه‏هاى زهر مارى!:

نقل مى‏كنند كه يكى از علماى بزرگ در يكى از شهرستانها تا اندازه‏اى درد اين را داشت و هميشه به اين دروغها كه روى منبر گفته مى‏شد، اعتراض مى‏كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالاى منبر مى‏گوييد . يك وقت يك واعظى به او گفت: اگر اينها را نگوييم، اصلا بايد در دكان را تخته كنيم! آن آقا جواب داد: اينها دروغ است و نبايد گفته شود. از قضا چندى بعد خود اين آقا بانى شد و مجلسى در مسجد خودش تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد، ولى قبل از شروع منبر به واعظ گفت: من مى‏خواهم به عنوان نمونه، مجلسى ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشى كه جز از كتابهاى منبر هيچ روضه‏اى نخوانى، و با تعبير خودش گفت: از زهرماريها نبايد چيزى بگويى، واعظ هم گفت: چون مجلس مال شماست اطاعت مى‏شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود. آقاى واعظ صحبتهايش را كرد و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزى نگويد، اما هر چه گفت، مجلس تكان نخورد و همين طور سج كرده بود. آقا ديد عجب! اين مجلس مال خودش هم هست، بعد مردم چه مى‏گويند؟ زنها مى‏گويند: لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلس نمى‏گيرد. اگر آقا خودش نيتش درست بود، اخلاص نيت داشت، حالا كربلا شده بود. ديد كه ابرويش مى‏رود. چه بكند؟ يواشكى و زير چشمى به واعظ اشاره كرد و گفت: كمى از آن زهرمارى‏ها قاطى كن‏(333)!

جعل روضه دروغين در مجلس روضه خوان:

در ده پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم، در آن جا مردى بود به نام مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادى اعلى الله مقامه. خدمت ايشان رفتم و روضه‏اى را كه تازه در جايى شنديه بودم و تا آن وقت نشنيده بودم، براى ايشان نقل كردم. كسى كه اين روضه را مى‏خواند، اتفاقا ترياكى بود هم بود. اين روضه را خواند و بقدرى مردم را گرياند كه حد ندارد. داستان پيرزنى را نقل مى‏كرد كه در زمان متوكل مى‏خواست به زيارت امام حسين (عليه السلام) برود و آن وقت جلوگيرى مى‏كردند و دستها را مى‏بريدند، تا اين كه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند. در همان حال اين زن فرياد: يا ابوالفضل العباس! وقتى داشت غرق مى‏شد، سوارى آمد و گفت: ركاب اسب مرا بگير و ركابش را گرفت. گفت: چرا دست دراز نمى‏كنى؟ گفت: من دست در بدن ندارم، كه مردم خيلى گريه كردند.

مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر، مجلسه روضه‏اى بودكه از بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتى مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويى كه از علماى بزرگ اصفهان بود، در آن جا شركت داشت. واعظ معروفى مى‏گفت كه من آخرين منبرى بودم. منبريهاى ديگر مى‏آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم اعمال مى‏كردند. هر كس مى‏آمد روى دست ديگرى مى‏زد و بعد از منبر خود مى‏نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. تا ظهر طول كشيد. ديدم هر كس هنرى دارد داشت به كار برد، اشك مردم را گرفت. فكر كردم من چه كنم؟ همان جا اين قضيه را جعل كردم. رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم. عصر همان روز رفتم در مجلس ديگرى كه در چارسوق بود. ديدم آن كه قبل از من منبر رفته، همين داستان را مى‏گويد. كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم كردند(334)!

گرياندن مردم با هر وسيله ممكن:

محدث نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان مى‏گويد كه يك عالم يزدى براى من نقل كرد كه سفرى از يزد از راه كوير مشرف مى‏شدم مشهد براى زيارت امام رضا (عليه السلام). مصادف شديم با ايام محرم. يك ديدم كه شب عاشورا است و ما به يك دهى رسيده‏ايم. متأثر شدم كه اين ايام عاشورا ما نرسيديم به مشهد لااقل به يك شهرى كه در آن عزادارى بشود. گفتيم: بالاخره ده هم هر چه باشد لابد يك مراسمى در آن هست. پرسيديم، معلوم شد يك تكيه‏اى هست و آن جا مردم اقامه عزادارى مى‏كنند. رفتيم ديديم يك بابا روضه خوان دهاتى در آن جا رفت منبر. وقتى كه رفت بالاى منبر نشست، ديدم خادم مسجد رفت يك دامن سنگ آورد ريخت در دامن اين آقا مداح يا روضه خوان. من تعجب كردم كه اين براى چيست؟ مقدارى روضه خواند، ولى كسى گريه نكرد. گفت: چراغها را خاموش كنيد. چراغها را خاموش كردند. تا چراغها را خاموش كردند، شروع كرد به سنگ پراندن به سر اين و آن، فرياد مردم بلند شد، جيغ و داد مردم بلند شد و بالاخره گريه كردند. بعد كه كار تمام شد من به او گفتم: اين چه كارى بود؟ اين جنايت است و ديه دارد، چرا اين كار را كردى؟ گفت: اين مردم براى امام حسين (عليه السلام) جز از اين راه گريه نمى‏كنند. به هر حال بايد اشك مردم را جارى كرد، از هر وسيله شده بايد استفاده كرد(335)!

بارگاه يا باركاه!:

يك نفر از علما نقل مى‏كرد كه در ايام جوانيش مداحى از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد گوهر شاد يا در صحن، شعر و مديحه مى‏خواند، از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را مى‏خواند:

اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم و سلطان دين رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش

آقاى براى اين كه او را دست بيندازد، رفته بود و به او گفته بود: آقا چرا اين شعر را غلط مى‏خوانى؟ بايد اين طور به خوانى:

قبر امام هشتم و سلطان دين رضا از جان ببوس و بردر آن، بار كاه باش

يعنى وقتى به حرم رسيدى، همان طور كه يك بار كاه را از روى الاغ به زمين مى‏اندازد، تو هم فورا خودت را به زمين بينداز. از آن پس هر وقت مداح بيچاره اين شعر را مى‏خواند، بجاى بارگاه، مى‏گفت: بار كاه و خود را به زمين مى‏انداخت‏(336)!

روضه دروغين يا كندن گوشت بدن امام حسين (عليه السلام):

حاجى نورى حكايت ديگرى را نقل مى‏كند كه تأثر آور است و آن اين كه مردى نزد مرحوم صاحب مقامع گفت: ديشب خواب وحشتناكى ديدم. چه خوابى ديدى؟ گفت: خواب ديدم با اين دندانهاى خودم گوشتهاى بدن امام حسين (عليه السلام) را دارم مى‏كنم! اين مرد عالم لرزيد و سرش را پايين انداخت، مدتى فكر كرد. گفت شايد تو مرثيه خوان هستى. گفت: بله، فرمود: بعد از اين اساسا مرثيه خوانى را ترك كن و يا از كتابهاى معتبر نقل كن. تو با اين دروغ هايت گوشت بدن امام حسين (عليه السلام) را با دندانهايت مى‏كنى. اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو نشان بدهد.(337)