زيبايی غير محسوس
از اين بالاتر ، آيا زيبايی غير محسوس هم داريم ؟ زيبائيهای مطلقا محسوس را اكثريت
قريب به اتفاق مردم درك میكنند آيا زيبايی غير محسوس و زيبايی معنوی هم داريم ؟
بله آن هم زياد است حداقلش آن زيباييهايی است كه به قوه خيال انسان يعنی به
صورتهای ذهنی انسان مربوط است زيبايی فصاحت و بلاغت در چيست ؟ يك عبارت فصيح و بليغ
چرا انسان را به سوی خودش میكشد و جذب میكند ؟ نثر و شعر سعدی چرا انسان را جذب
میكند ؟ حدود هفتصد سال از زمان سعدی میگذرد چرا آن جمله های كوتاه سعدی هنوز هم
در زبانها تكرار میشود و انسان وقتی كه میشنود مجذوب آن میشود ؟ زيبايی است كه
چنين میكند آن زيبايی چيست ؟ آيا زيبايی لفظ است ؟ نه ، تنها لفظ نيست ، معانی اين
الفاظ است البته خود لفظ هم در فصاحت دخالتی دارد ولی تنها لفظ نيست معانی اين
الفاظ و معانی ذهنی آنچنان زيبا كنار يكديگر قرار گرفته است كه روح انسان را
میكشد به سوی خودش و جذب میكند و همچنين شعر حافظ و مولوی . آنهايی كه زيباييهای
خيال را درك میكنند گاهی آنچنان مجذوب و مسحور اين شعرها میشوند كه اصلا از خود
بيخود میشوند.
مرحوم اديب پيشاوری يكی از ادبای بسيار مبرز و از بقايای حوزه های علميه قديم بوده
است كه البته ما ايشان را درك نكرديم ، عكس ايشان را ديديم ، سيد بوده است و به
اصطلاح خيلی قيافه علما را دارد و واقعا هم در ادبيات مرد فوق العاده فاضل و كم
نظيری بوده است خودش هم گاهی شعر میگفته در كتابی خواندم كه مرحوم اديب گفته بود :
دوبار در عمرم خواندن يك شعر مرا از هوش برد ، بيهوش شدم يك بار غزلی از حافظ را
خواندم ، آنچنان تحت تأثيرش قرار گرفتم كه بيهوش شدم غزل معروفی است :
زان يار
دلنوازم شكری است با شكايت *** گر نكته دان عشقی بشنو تو اين حكايت
بی مزد بود و منت
هر خدمتی كه كردم *** يارب مباد كس را مخدوم بی عنايت
دندان تشنه لب را آبی نمیدهد كس ***
گوئی ولی شناسان رفتند از اين ولايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود *** از گوشه ای
برون آی ای كوكب هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود *** زنها از اين بيابان وين
راه بی نهايت
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست *** كش صد هزار منزل بيش است در
بدايت
در زلف چون كمندش ای دل مپيچ كانجا *** سرها بريده بينی بی جرم و بی جنايت
چشمت
به غمزه ما را خون خورد و میپسندی *** جانا روا نباشد خونريز را حمايت
ای آفتاب خوبان میسوزد اندرونم
***
يكساعتم بگنجان در سايه عنايت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم *** جور از حبيب خوشتر كز مدعی
رعايت
عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ *** قرآن زبر بخوانی در چارده
روايت
گفته است من يك دفعه اين شعرها را خواندم ، آنچنان مجذوب شدم كه بی
هوش شدم و افتادم. اين زيبايی شعر است كه يك اديب را در اين حد مجذوب
خودش میكند تازه اين يك اديب است. يك عارف اگر شعرهای حافظ را
بخواند قطعا اين غزل را انتخاب نخواهد كرد . او غزلهای عارفانه را
انتخاب میكند و كمتر كسی است كه ذوق عرفانی داشته باشد و غزلهای عرفانی
حافظ مثل غزل زير را بخواند و تحت تأثير شديد قرار نگيرد :
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
***
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا میكرد
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود
***
طلب از گمشدگان لب دريا میكرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
***
او نمیديدش و از دور خدايا میكرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
***
كوبه تأييد نظر حل معما میكرد
گفتم اين جام جهانبين به تو كی داد حكيم
***
گفت آن روز كه اين گنبد مينا میكرد
گفت آن يار كز او هست سردار بلند
***
جرمش آن بود كه اسرار هويدا میكرد
فصاحت قرآن
چرا جای دور میرويم ؟ قرآن نفوذ خارق العاده خودش را از چه دارد ؟ از
زيبايی و فصاحتش قرآن میتوانست آن معنايی را كه با اعماق روح انسان سرو
كار دارد و به تعبير خود قرآن " مذكر " است يعنی آنها را از درون
انسان بيرون میكشد ، با يك عبارتهای خيلی معمولی و ساده بيان بكند ، ولی
خدای اسلام و پيغمبر چون اين كتاب معجزه باقی پيغمبر است ، حقايقش را
با زيبايی خارق العاده بيان كرده است به نظر شما فصاحت قرآن تاكنون
چقدر اشك از مردم گرفته ؟ ! به تعبير خود قرآن : « يخرون للاذقان سجدا
. . يخرون للاذقان يبكون » (
43 )
افرادی كه وقتی [ آيات قرآن را ]
میشنوند ، در حال گريه میافتند و سجده میكنند در دلهای شب ، آيات قرآن
چقدر اشك ازمردم گرفته است ! در اثر اين است كه آن معانی در اين لباس
بسيار زيبا ، آن حس جمال دوستی معنوی انسان را در اختيار میگيرد و مسخر
خودش میكند . « و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعينهم تفيض من
الدمع مما عرفوا من الحق »(
44 )
زيبائی سخن علی عليه السلام
به تعبير حضرت زينب [ بنی اميه ] تمام اقطار زمين و آفاق السماء را آنچنان گرفته
بودند كه نامی از علی در دنيا وجود نداشته باشد و حرفی از او نباشد يك عامل اساسی
برای اينكه علی ( ع ) در دنيا نمرد ( عوامل ظاهری طبيعی را داريم میگوييم ) اين
بود كه علی سخنانی دارد در نهايت زيبايی . " نهج البلاغه " واقعا نهج البلاغه است
دشمن هم دلش میخواهد سخنان علی را ضبط و حفظ كند چه قدر ما داريم از فصحا و بلغای
عرب ، آنها كه با علی هم ميانه خوبی ندارند ، كه وقتی از آنان میپرسند تو از كجا
به اين مقام از فصاحت رسيدی ؟ يكی میگويد صد خطبه از علی حفظ داشتم بعد ذهنم
جوشيد كه جوشيد ، ديگری میگويد هفتاد خطبه حفظ داشتم ، و سومی میگويد : حفظ كلام
الاصلع .
عبدالحميد كاتب خيلی معروف است يك نويسنده ايرانی است در دربار
آخرين خليفه اموی معروف به مروان حمار . نويسنده خيلی فوق العادهای است
كه گفتهاند : بدأت الكتابة بعبد الحميد و ختمت بابن العميد (
45 ) . و
يا به خاطر تقيه و يا واقعا با علی عليه السلام ميانه خوبی ندارد به او
گفتند تو فن نويسندگی را از كجا آموختی ؟ گفت : حفظ كلام الاصلع حفظ كردن
سخنان آنكه جلوی سرش مو نداشت ، يعنی علی ( ع ) . دشمن هم نمیتوانست
كلام علی را حفظ و ضبط نكند .
اينهائی كه میگويند " نهج البلاغه " ساخته سيد رضی است ، و اين
حرفهای مفت را میزنند [ بايد توجه داشته باشند كه ] مسعودی درست صد سال
قبل از سيد رضی بوده او يك مورخی است كه همه قبولش دارند و معلوم هم
نيست شيعه است يا سنی مسلم اگر شيعه باشد اين جور شيعه ای كه ما امروز
هستيم نيست ، اندك تمايلی به علی عليه السلام دارد و لااقل دشمن علی
نيست نمیشود او را شيعه حسابی دانست او در كتاب " مروج الذهب " كه
آن را صد سال قبل از سيد رضی نوشته ، دربابی تحت عنوان " ذكر لمع من
كلامه و اخباره و زهده " (
46 ) كه در آن جمله هايی از كلمات علی عليه
السلام را نقل میكند میگويد الان چهار صد و هشتاد و بضع - يعنی چهار صد و
هشتاد و اندی - خطبه از علی نزد مردم محفوظ است ، در صورتی كه آنچه در
نهج البلاغه هست دويست و سی و نه خطبه است ، يعنی سيد رضی كمتر از نصف
آنچه را كه مسعودی صورت میدهد آورده است .
بنابر اين آن فصاحت خارق العاده علی عليه السلام يعنی آن زيبايی فوق العاده سخنش
كه درباره آن گفته اند : دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق از كلام خالق فروتر و
از كلام مخلوق فراتر ، نگذاشت اين كلمات از بين برود و هنوز هم نگذاشته است و عامل
فوق العاده مؤثری است پس شعر ، فصاحت ، بلاغت ، نثر عالی ، تمام اينها از مقوله
زيبايی است ولی اينها زيبايی فكری است نه زيبايی حسی ، يعنی مربوط به چشم و گوش و
لامسه و ذائقه و شامه نيست ، فقط و فقط مربوط به فكر انسان است .
زيبايی معقول
حالا كه رسيديم به اين حد كه زيبايی منحصر به زيباييهای مربوط به غريزه جنسی نيست
، در همه محسوسات اين عالم هست ، و منحصر به محسوسات اين عالم نيز نيست ، مربوط به
معانی فكری هم هست ، يك قدم برويم بالاتر ، از اين بالاتر هم وجود دارد : زيبايی
معقول ، يعنی زيبائيی كه فقط عقل انسان آن را درك میكند ، نه حس انسان آن را درك
میكند و نه قوه خيال انسان ، در يك اوج و مرتبه ای بالاتر است ، و به آن میگويند
زيبايی عقلی يا حسن عقلی نقطه مقابل ، زشتی عقلی يا نازيبايی عقلی است اينجاست كه
متكلمين اسلامی ( البته متكلمين شيعه و متكلمين معتزله نه اشاعره ) و همچنين فقهاء
اسلامی ( باز فقهاء شيعه و آن گروه از فقهاء اهل تسنن كه از نظر كلامی معتزلی بوده
اند ) معتقدند به حسن عقلی بعضی از كارها و قبح و زشتی عقلی بعضی از كارها يعنی
مدعی هستند كارهای بشر دو گونه است : بعضی كارها فی حد ذاته [ يعنی ] خود كار زيبا
و جميل است ، با عظمت است ، جاذبه و كشش دارد ، حركت ايجاد میكند ، عشق و علاقه
ايجاد میكند ، ستايش آفرين است ، [ و بعضی كارها چنين نيست ] . اصلا بحث ما از
همين جا شروع شد كه ما پاره ای از كارهای بشر را میبينيم كه با كارهای عادی و
طبيعی او متفاوت است كارهای طبيعی و عادی بشر كارهايی است كه ستايشها و آفرينها و
تحسينها را بر نمیانگيزد ولی پاره ای از كارهاست كه شكوه و عظمت و جلال دارد ،
جمال و زيبايی دارد ، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسين میآفريند و واقعا هم اين
جور است كيست . كه ببيند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش میكند ، برای خود
مشقت میخرد كه به ديگران آسايش برساند ، و تحسينش نكند ؟ !
قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم میفرمايد : « لقد جاءكم رسول من
انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم » (
47 )
پيامبری از جنس خود شما برای شما آمده است يك خصوصيت او اين است كه
بدبختيها و " عنت " های شما ، مشقتها و ناراحتيهايی كه شما گرفتارش
هستيد و خودتان در اثر جهالت و نادانی و يا چيز ديگر درك نمیكنيد و
ناراحت نيستيد [ بر او ناگوار است ] در نهايت بدبختی هستيد و خودتان
درك نمیكنيد ولی « عزيز عليه » (
48 ) بر او ناگوار است ، او ناراحتی
اش را تحمل میكند ، او رنجش را میبرد ، رنج ناراحتی تو را بديهی است
اين امر تقديس و عظمت و شكوه دارد .
بنابر اين [ اين نظريه میگويد ] در مكتب اخلاق ، كاری بكنيد كه بشر بتواند
زيباييهای معنوی كارهای اخلاقی را درك كند ، زيبايی فداكاری ، زيبايی استقامت ،
زيبايی انصاف دادن نسبت به ديگران درباره خود ، زيبايی گذشت ، زيبايی حلم ، زيبايی
تحمل ، زيبايی جود ، زيبايی سخا را درك بكند اگر اين زيباييها را درك بكند همان طور
كه زيباييهای حسی را درك بكند [ در اين صورت به سوی اين اعمال جذب میشود ] مثلا
وقتی يك قالی زيبا را میبيند عاشق و شيفته اش میشود و آن را به قيمتی گرانتر از
قيمت اصلی میخرد چرا ؟ چون زيبايیاش را درك میكند كاری بكنيد كه مردم زيباييهای
مكارم اخلاقی را درك بكنند ، فكرشان در زيبايی محدود نباشد به مسائلی كه مربوط به
امور جنسی است ، هزاران زيبايی ديگر را كه در طبيعت وجود دارد ، زيبائيهايی كه خيال
درك میكند احساس نمايد ، و بعد برود بالاتر و اوج بگيرد ، زيباييهای كارهای نيك
را ، زيبايی نيك كرداری را درك بكند و در مقابل ، زشتی و بدی و منفوريت كارهای بد
را حس بكند كاری بكنيد كه اصلا دروغ در نظرش زشت و يك شی متعفن و گندناك باشد ،
شيئی كه اساسا ذوق او از آن تنفر دارد اصلا ذائقه اش را اصلاح كنيد كه ذائقه او از
غيبت كردن تنفر داشته باشد آيا باور میكنيد كه اخلاقيون يعنی آنهايی كه فی الجمله
خودشان را تربيت كرده اند واقعا ذائقه شان از غيبت كردن تنفر دارد ، ذائقه شان از
دروغ گفتن تنفر دارد ، ذائقه شان از خيانت كردن به مردم تنفر دارد ، ذائقه شان از
ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد اصلا ذائقه آنها اين اعمال را نمیپسندد ،
نمیخواهد و دور میاندازد ذائقه را درست كنيد ولی ذائقه عقلی ، ذائقه فكری ،
ذائقه معنوی ذائقه كه درست بشود انسان خود به خود همين جور میشود راهش چيست ؟
البته راه دارد هر حس فطری را با تربيت خيلی خوب میشود پرورش داد ما در عمر
خودمان واقعا ديده ايم افرادی را كه ذائقه آنها اين جور شكفته شده بود ذائقه آنها
از ذكر و ياد خدا لذت میبرد كه از هيچ غذای مطبوعی و از هيچ لذت جسمی آنقدر لذت و
حظ نمیبرد ذائقه چنين انسانی به گونه ای است كه از عبادت لذت میبرد ، از هدايت و
ارشاد مردم لذت میبرد ، از خيانت كردن به مردم تنفر دارد ، از غيبت تنفر دارد اگر
خدا هم به او بگويد من تو را به خاطر غيبتهايت عذاب نمیكنم و به خاطر راستگويی ات
پاداش نمیدهم ، از اين ساعت تكليف ما از دوش تو برداشته شده ، خودت مختار و آزادی
، میخواهی غيبت بكن میخواهی غيبت نكن ، باز هم غيبت نمیكند ، چون ذائقهاش
رسيده به حدی كه از غيبت كردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر كار زشتی تنفر دارد ،
زيبايی عدالت را درك میكند ، زيبايی احسان را درك میكند ، زشتی فحشاء را درك
میكند ، زشتی بغی ( به تعبير قرآن ) را درك میكند عجيب تعبيری دارد قرآن میگويد
معروف و منكر يعنی زشت .
« ان الله يامر
بالعدل و الاحسان و ايتاء ذی القربی و ينهی عن الفحشاء و المنكر و البغی
يعظكم لعلكم تذكرون » (
49 ) اين مطلبی بود كه متكلمين اسلامی و به دنبال آنها فقهای اسلامی درباب حسن و قبح گفتهاند
نظر افلاطون
يك سخن ديگر هم هست و آن اين است كه اساسا اخلاق مربوط به روح زيبا است نه اينكه
كار ، فی حد ذاته زيبا است اخلاق يعنی آن جا كه روح انسان حالتی پيدا میكند كه
خود روح زيبا میشود اگر كار ، زيبا است به تبع روح زيبا است در آن نظر اول ، كار
فی حد ذاته زيبا است و روح زيبايی خود را از كارش كسب میكند ، ولی طبق اين نظر روح
، زيبا است و كار ، زيبايی خودش را از روح كسب میكند اين نظر مربوط به افلاطون
است. افلاطون پايه اخلاق را بر عدالت قرار داده است يعنی اخلاق را مساوی با عدالت
میداند و عدالت را مساوی با زيبايی میگويد : با اينكه بشر عدالت ، زيبايی و حقيقت
را میشناسد ، هيچ كدام قابل تعريف نيست ولی باز كوشش كرده يك تعريف ناقصی برای
عدالت به دست بدهد . گفته : عدالت عبارت است از هماهنگی اجزاء با كل. حتی عدالت
اجتماعی را هم كه تعريف میكند میگويد عدالت اجتماعی يعنی اينكه هر فردی هر مقدار
كه استعداد دارد ، كار بكند و به اندازه كار خودش پاداش بگيرد و تمام افراد بايد
اين جور باشند اگر جامعه از چنين افرادی تشكيل شد آنوقت اجزاء اين جامعه همه
هماهنگ هستند نه اينكه يكی زياد كار بكند و ديگری كم كار بكند و محصول كار اولی را
به دومی بدهند ، يا يكی اساسا كار نكند و بعد محصول كار ديگران را به خودش اختصاص
بدهد در اين صورت علاوه بر اينكه افراد عادل نيستند ، جامعه هم عادل نيست جامعه كه
عادل نبود زيبا نيست ، و جامعه ای كه عادل و زيبا نبود قابل بقا نيست.
او درباب عدالت چنين حرفی دارد و میگويد " اخلاق " يعنی دستگاه روحی انسان كه
مجموعه ای است از انديشه ها ، تمايلات و خواسته ها ، اراده ها و تصميمها ، اجزائش
مثل يك اتومبيل با همديگر تناسب داشته باشد ولی گفتيم خود تناسب را كسی نمیتواند
بيان كند كه فرمولش چيست همين قدر میگويد : تناسب و توازن و هماهنگی كامل ميان
عناصر روحی انسان در نظر او انسانی كه ديگران او را در حد اعلی ستايش میكنند ، "
انسان كامل " يعنی انسانی كه در ناحيه روح در نهايت درجه زيبا است و همان طور كه
گفتيم زيبايی به همراه خودش جاذبه و كشش دارد ، عشق و طلب میآفريند ، حركت
میآفريند ، ستايش میآفريند . چنانكه ما میبينيم يكی از خصوصيات علی عليه السلام
آن عدل و توازن و هماهنگی كاملی است كه در روح اين انسان ملكوتی هست. انسانی است
كه از قديم او را انسان كامل الصفات و جامع الاضداد میشناسند .
صفی الدين حلی میگويد :
جمعيت فی صفاتك الاضداد
***
ولهذا عزت لك الانداد (50)
در وجود تو اضداد يكجا جمع شده اند و به همين دليل برای تو مانندها نمیتوان پيدا
كرد . و سيد رضی راجع به سخن علی عليه السلام میگويد: سخنی چند جانبه است و در
همه جوانب زيبا است . در همه جوانب ، علی سخن گفته و زيبا گفته ، چون روحش يك روح
همه جانبه و به اصطلاح امروز يك روح چندی بعدی است نه تنها چند بعدی است بلكه در
عين چند بعدی بودن نوعی توازن و تناسب ميان ابعاد مختلف آن بر قرار است اين است كه
در روحها و عقلها جای دارد اين ديگر مربوط به چشم يا گوش يا شامه و يا ذائقه و به
طور كلی مربوط به حس نيست ، مربوط به روح انسان است . انسانها بدون اينكه بتوانند
زيبايی علی را تعريف بكنند آن را درك میكنند ، و چون زيبايی كشش دارد مجذوب علی
میشوند چهارده قرن میگذرد ، قرنی نگذشته است كه در آن علی هزارها و بلكه
ميليونها مجذوب و محب نداشته باشد.حب
علی چرا ايمان است ؟ زيرا حب علی يعنی عشق به يك روح متعادل متوازن ، عشق به انسان
كامل ، عشق به كمال انسانيت ، عشق به آنچه خدا و پيغمبر به آن دعوت میكنند و اين
، شخص پرستی نيست ، حتی شخص دوستی هم نيست ، بالاتر از اين است. آنكه واقعا علی را
دوست دارد ، خودش را دارد ستايش میكند. كه من درك میكنم آن زيبايی خارق العاده
آن روح بزرگ را . من درك میكنم آن تعادل و توازن كامل را . من درك میكنم معنی
انسان كامل را . مردی كه تاريخ زمان خودش او را به كلی مطرود و منكوب و مظلوم كرده
است ، باز میبينيم بانگ ستايش اوست كه از اعماق تاريخ اين چهارده قرن بر میخيزد
نه تنها از زبان آنهايی كه نامشان شيعه است ، بلكه از زبان اهل تسنن ، و نه فقط از
زبان مسلمين ، بلكه از زبان كافر ، مسيحی و يهودی هر كس كه يك وجدانی دارد ستايشگر علی واقع میشود .
ابن شهر آشوب وقتی كه " مناقب " را مینويسد ، مدعی است الان كه من " مناقب "
را مینويسم هزار كتاب " مناقب " ( مناقب علی عليه السلام ) وجود دارد حالا من
نمیدانم آن كتابها را هم در كتابخانه اش داشته يا لااقل فهرست آنها را داشته است.
اين ناشی از فطرت بشر است همين طور كه فطرت بشر در مقابل يك زيبايی نظير زيبايی
يوسف مجذوب میشود كه قرآن مجيد داستان يوسف را در نهايت زيبايی و فصاحت و بلاغت
بيان كرده كه واقعا حيرت آور است : « فلما رأينه اكبرنه و قطعن ايديهن و قلن حاش
لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم » (
51 ) آری ، همين
طور كه چهره يوسف فطرت بشر را مجذوب خود میكند چهره معنوی يك انسان كامل هم بشرها
را از عمق فطرتشان مجذوب خويش مینمايد
يا حسين بن علی عليه السلام پيغمبر فرمود : « ان للحسين محبة مكنونة فی قلوب
المؤمنين » ( 52 )
يك محبت پنهان و مخفی [ نسبت به حسين عليهالسلام در دل مؤمنين وجود دارد ] . اين
كلمه " مكنونة " خيلی معنی دارد . يعنی در دلهای مؤمنين وجود دارد و احيانا خودشان
توجه ندارند ولو نا آگاهانه ، محبت حسين در دل هر مؤمنی وجود دارد شايد بعضی خيال
بكنند كه اين يعنی خداوند يك محبتی را از بيرون به طور قسری و جبری آورده در دلهای
مؤمنين قرار داده است نه ، در عمق فطرت هر مؤمنی تقديس مانند حسينی هست اگر حسين
عليه السلام هم نبود و حسين ديگری به جای او میبود همانند او كه كار او را كرده
بود ، مگر دلهای پاك مؤمنين میتوانستند ستايشگر او نباشند و او را دوست نداشته
باشند ؟ ! يك زن كه فقط يك بچه دارد و آن يكدانه بچه اش میميرد چگونه میگريد ؟
برای حسين اينچنين بايد گريست
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين
جلسه پنجم نظريه پرستش
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله
و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا
ابی القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان
الرجيم :
« و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون » (
53 )
يكی از نظريات در مورد اعمال اخلاقی بشر ، نظريه " پرستش " است
میگويند آن سلسله از اعمال بشر كه با افعال طبيعی [ متفاوت است و ] (
54 ) در همه افراد بشر وجود دارد و همه افراد بشر آن كارها را تقديس و
ستايش میكنند و شرافتمندانه و انسانی و ما فوق كارهای طبيعی میخوانند ،
از مقوله پرستش هستند .
در نظريات سابق كه در شبهای پيش عرض كرديم روشن شد كه بعضی اينگونه افعال را از
نوع عاطفه و محبت میدانند ، و بعضی از نوع عقل و دانش و فهم ، و بعضی از نوع
اراده قوی ، و بعضی ندای وجدان انسان ، و بعضی از مقوله زيبايی حال عرض میكنم يك
نظريه ديگر هم درباره طبيعت اينگونه كارهای مقدس بشری هست و آن اين است كه اين
كارها از مقوله پرستش است ، از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه مثلا آن
كسی كه اعمال اخلاقی را از نوع زيبايی میدانست میگفت چون زيبايی منحصر به زيبايی
محسوس نيست و زيبايی معقول هم زيبايی است ، آنكه كار اخلاقی میكند ، جمال و زيبايی
عقلی كار اخلاقی را احساس میكند و اين جمال و زيبايی او را به سوی خود میكشد
همچنانكه زشتی كار غير اخلاقی و ضد اخلاقی او را از آن متنفر میكند در كارهای
اخلاقی جاذبه ای است از نوع جاذبه زيبايی ، و در كارهای ضد اخلاقی دافعه ای است از
نوع دافعه های ضد زيبايی
.
ولی اين نظريه ، نظريه عجيبی است و آن اين است : كسی كه كار اخلاقی
میكند ، حتی آن كس كه در شعور آگاه خودش خدا را نمیشناسد و به وجود خدا
اعتراف ندارد و يا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش اين كار را
برای رضای خدا انجام نمیدهد و با اين كار ، خدا پرستی نمیكند ، كار اخلاقی
او يك نوع خداپرستی و پرستش نا آگاهانه است .
شعور ظاهر و شعور مغفول عنه
ممكن است سؤال شود : مگر ممكن است خدا پرستی نا آگاهانه باشد ؟ جواب اين است : بله
، حتی ما خداشناسی نا آگاهانه هم داريم يعنی همه مردم در عمق فطرتشان و در اصطلاح
امروز نا آگاهانه خدای خودشان را میشناسند تفاوت افراد مردم در خداشناسی در مرحله
آگاهانه است اين مطلب اگر ديروز يعنی در قرون گذشته باور كردنش اندكی مشكل بود ،
امروز باور كردن آن خيلی آسان است يعنی امروز اين مطلب [ به اثبات رسيده ] كه
انسان دارای دو نوع شعور است : شعور ظاهر و شعور مغفول عنه ، يعنی شعوری كه خود
انسان از آن اطلاع و آگاهی دارد ، و شعوری كه آن هم خودش نوعی آگاهی است ولی شعور
ظاهر انسان از آن بی خبر است و حتی علمای روانكاوی امروز معتقدند كه بيشترين قسمت
شعور انسان شعور مغفول عنه انسان است و كمترين بخش شعور انسان آن شعوری است كه
انسان از وجود آن آگاه است مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه بكنيم و محتويات ضمير
خودمان را تفتيش نمائيم ، مقداری احساسات ، معلومات و اطلاعات ، تمايلات ، بغضها و
حبها و اين جور چيزها پيدا میكنيم و بعد هم خيال میكنيم غير از اين چيزی نيست ،
و حال آنكه اطلاعات و معلومات و مدركات ، و نيز احساسات و تمايلات زيادی در اعماق
روح ما رسوب كرده كه ما از آنها بی خبر هستيم يعنی قسمت عمده روح من از اين منی كه
الان با شما حرف میزند مخفی است ، و قسمت عمده روح شما از اين شمايی كه الان
داريد به حرف من گوش میكنيد مخفی است در مقام مثال میگويند اگر شما هندوانه ای
را در يك حوض آب بياندازيد چقدر از آن از آب بيرون است ؟ مقدار كمی شايد نه عشرش
را آب فرا گرفته و يك عشرش بيرون است يا اگر قطعه يخ بزرگی را در حوض آب بياندازيد
چقدرش از آب بيرون است و چقدرش زير آب ؟ عينا شعور انسان هم آن قسمتی كه آشكار است
نسبت به آن قسمتی كه مخفی است اين جور است
عالم هم همين طور است اين عالم طبيعت كه به تعبير قرآن عالم شهادت است ، در
مقابل عالم غيب و حقايق مخفی ، نسبتش همين نسبت است اگر خيلی بيشتر از اين نباشد
عالم طبيعت با تمام كهكشانها و ستارگان و اين جوی كه بشر چون نمیداند آخرش به كجا
منتهی میشود میگويد جولايتناهی و شايد هم لايتناهی است نسبت به عالمی كه بر اين
عالم احاطه دارد يعنی نسبت به آن قسمتی از عالم كه پنهان است بسيار كوچك است ، و
به تعبير حديث مثل اين است كه حلقه ای را در يك صحرا بياندازند آن حلقه نسبت به
صحرا چه نسبتی دارد ؟ هيچ
حالا اين مطلب كه میگوييم پرستش نا آگاهانه ، موجب تعجب نشود كه مگر میشود پرستش
، نا آگاهانه باشد ؟ آدم زنده كه وكيل و وصی نمیخواهد من كه خودم میفهمم كه خدا
را پرستش نمیكنم ، اصلا من خدا را قبول ندارم ، در عين حال شما میگوييد آن كار
اخلاقی من يك پرستش نا آگاهانه است ؟ ! جواب اين است : بله ، تو خيلی چيزها را
نمیدانی ، انجام میدهد و خودت نمیدانی خودت ، خودت را نمیشناسی
فعلا ما اصل فرضيه را داريم میگوييم كه طبق اين نظريه تمام كارهای اخلاقی
انسان ، نا آگاهانه خدا پرستی است برای توضيح اين مطلب بايد يك سلسله
مقدمات عرض بكنم
پرستش چيست ؟
همان طور كه در باب زيبايی گفتيم ، اولين سؤال اين است : پرستش چيست ؟ پرستش را
تعريف كنيد ، جنس و فصلش را بگوييد ، تحليل بكنيد ، اجزاء و عناصر تشكيل دهنده آن
را بگوييد اگر مقصود از پرستش ، اعمال پرستشانه انسان باشد يعنی آن كارهايی كه
انسان به عنوان پرستش انجام میدهد ، مثلا نماز میخواند ، روزه میگيرد ، حج
میكند ، دعا میخواند ، صله ارحام میكند برای خدا ، اگر مقصود اعمال عبادی انسان
باشد ، توضيحش خيلی روشن است : عبادت مثلا يك نوعش نماز است ، نماز هم يك سلسله
سخنها و اعمال و نيتهاست : ركوع است ، سجود است ، قيام است ، ذكر و غيره است ولی
اگر پرستش ، يك حقيقتی باشد كه اين اعمال كه از طرف خدای متعال برای ما معين شده
در واقع شكل دادن و قالب ساختن برای آن حقيقت و آن تجلی فطری است كه در ما وجود
دارد ، و به عبارت ديگر شكل و قالب و اندامی است كه برای ما تعيين كرده و ساخته اند
برای يك حقيقت كه در ما وجود دارد ، حقيقتی كه ما چه بفهميم و چه نفهميم ، چه توجه
داشته باشيم و چه توجه نداشته باشيم در عمق فطرت ما وجود دارد ، آری اگر پرستش اين
باشد كه همين هم هست تعريفش يك تعريف ساده ای نيست همان طور كه قبلا عرض كرديم ،
فيلسوفان از تعريف عدالت اظهار عجز میكنند ، از تعريف زيبايی كه به قول آنها
غريزه ای است از غرايز بشر اظهار عجز میكنند ، حتی از تعريف علم اظهار عجز میكنند
شما اگر سراغ كتب فلاسفه برويد میبينيد صد جور علم را تعريف كرده اند يكی میگويد
علم از مقوله كيف است ، ديگری میگويد از مقوله اضافه است ، سومی میگويد اصلا
داخل در هيچ مقوله ای نيست و . . .
تعريف كردن كار آسانی نيست ضرورتی هم ندارد ما وقتی بخواهيم وجود يك حقيقتی را درك
بكنيم ، توانستيم تعريف بكنيم تعريف میكنيم ، نتوانستيم نه ولی همين طور كه در
عين اينكه نمیتوانيم زيبايی را تعريف بكنيم يك چيزهايی در حول و حوش آن تشخيص
میدهيم ، در پرستش هم اموری را تشخيص میدهيم در پرستش ، توجه هست ، تقديس هست (
تقديس يعنی حقيقتی را منزه دانستن از هر گونه نقصی و شائبه نقصی ، كه وقتی
میخواهيم آن حقيقت را با تعبيرات ، شكل و قالب بدهيم ، با لفظ : سبحان الله يا :
« سبحان ربی العظيم و بحمده » يا : « سبحان ربی الاعلی و بحمده » ، و حتی بالفظ :
الله اكبر آن را قالب و شكل میدهيم برتر و منزه از هر گونه نقصی و شائبه هر نقصی
و هر نيستی ) در عبادت حمد و ستايش به كمالات هست ( همان طور كه يك بلبل وقتی در
مقابل گل قرار میگيرد حالت ستايشگری به خود میگيرد ، انسان ، آن حقيقت معبود را
در عبادت ستايش میكند ) . در عبادت خارج شدن از محدوده كوچك خودی ، خارج شدن از
محدوده آمال و تمنيات كوچك ، محدود و موقت هست ، و به عبارت ديگر در عبادت انسان از
دائره تمنيات و آمال كوچك خارج میشود در عبادت التجاء هست ، انقطاع هست در عبادت
استعانت و نيرو گرفتن و كمك خواستن هست در عبادت واقعا انسان از محدوده خود خواهيها
، خود پرستيها ، آرزوها ، تمنيها و امور كوچك پرواز میكند و بيرون میرود معنی
تقرب هم همين است وقتی میگوييم نماز میخوانيم قربة الی الله ، اين لفظ يك تعارف
نيست ، بلكه يعنی واقعا انسان در حال نماز از اين محدوده كوچك پرواز میكند به سوی
حق پس ضرورتی ندارد كه ما خودمان را خسته بكنيم و بخواهيم عبادت را يعنی آن تجلی
خواست روحی بشر را تعريف بكنيم ، ولی همه اينها در عبادت وجود دارد بزرگترين ،
شريفترين ، با شكوه ترين و با عظمت ترين حالت انسان آن حالت پرستشانه ای است كه به خود میگيرد
آيا پرستش منحصر به پرستش آگاهانه انسان است ؟
مطلب ديگر : درباب زيبايی گفتيم آيا زيبايی - همچنانكه افراد كم اطلاع فكر میكنند
- امری است وابسته به غريزه جنسی حيوانات ، و فقط نسبت به جنس مخالف احساس میشود
؟ يا توسعه دارد ، همه طبيعت را فرا میگيرد ، از طبيعت بالاتر ، معانی ذهنی را فرا
میگيرد مثل آنچه كه در فصاحت و بلاغت و شعر و غيره مثال زديم ، و يا از اين هم
بالاتر زيبايی معقول را فرا میگيرد ، زيباييهايی كه بالاتر از حد حس و حد خيال و غيره است
گفتيم البته بالاتر است . میبينيد در دعا میخوانيم : « اللهم انی اسألك من جمالك
باجمله و كل جمالك جميل » (
55 ) پروردگارا ما
از تو مسئلت میكنيم ، از زيبايی و جمالت متكلمين اسلامی درباب صفات خداوند
اصطلاح كرده اند صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ولی ديگران مخصوصا عرفا اصطلاحشان صفات
جماليه و صفات جلاليه است به جای صفات ثبوتيه میگويند صفات جماليه ، و به جای
صفات سلبيه میگويند صفات جلاليه اين برای آن است كه جمال و زيبايی ، حقيقتش
آنجاست ، آنچه در اينجا هست جلوه ای است از آنچه در آنجا هست عين اين مطلب درباب
پرستش هست آيا پرستش منحصر به انسان است و فقط انسان است كه خدا را پرستش میكند آن
هم بعضی از انسانها ؟
گفتيم نه ، اولا آن پرستش آگاهانه است كه بعضی انسانها پرستش میكنند و بعضی
نمیكنند نا آگاهانه ، همه پرستش میكنند ، بلكه پرستش حقيقتی است كه در همه
موجودات عالم وجود دارد و موجودی در عالم نيست كه پرستنده حق نباشد اين ، سخن قرآن
است كه ذره ای از ذرات عالم نيست كه پرستنده حق نباشد ، همچنانكه انسانی نيست ولو
نا آگاه كه پرستنده حق نباشد تنها شما خدا را تسبيح نمیكنيد و حمد و ثنا نمیگوييد
، همه اشياء خدا را تسبيح میكنند و حمد و ثنا میگويند در اين زمينه آياتی داريم :
« سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزيز الحكيم » (
56 ) « سبح لله ما فی السموات و
ما فی الارض و هو العزيز الحكيم » (
57 ) « يسبح له ما فی السموات و
الارض و هو العزيز الحكيم » (
58 ) « يسبح لله ما فی السموات و ما فی
الارض له الملك و له الحمد » (
59 ) آيه ديگر : « و ان من شی الا يسبح
بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم » (
60 ) هيچ چيزی در
عالم نيست ، ذره ای در عالم نيست مگر اينكه مسبح و حامد پروردگار است شما انسانها
تسبيح و عبادت و پرستش آنها را درك و فهم نمیكنيد ، والا هيچ موجودی در عالم نيست كه پرستنده ذات حق نباشد .
البته قبول دارم كه سطح مطلب خيلی بالاست ، ولی خواستم عرض بكنم كه منطق قرآن
اين است پس پرستش در منطق قرآن منحصر نيست به پرستش آگاهانه. انسان كه شايد در
بسياری از انسانها ناقص ترين اقسام پرستشهاست كه مثلا بايستيم رو به قبله ، دو
ركعت نماز بخوانيم در حالی كه روحمان در نماز اصلا وجود ندارد بلكه جای ديگر مشغول
كار ديگر است يك خم و راست ظاهری میشويم فارابی فيلسوف معروف اسلامی كه در هزار و
صد سال پيش میزيسته و اخيرا به مناسبت هزارمين سال ولادتش ايران و غير ايران
دارند از او بسيار تجليل میكنند ، جمله ای دارد ، میگويد : صلت السماء بدورانها
والارض برججانها والمطر بهطلانه والماء بسيلانه میگويد آسمان كه گردش میكند ، آن
گردش ، نماز و عبادت و پرستش آسمان است ، و زمين كه تكان میخورد همين جور ، باران
كه ريزش میكند ، آن ريزش ، پرستش اوست ، آب كه جريان پيدا میكند ، آن جريان ،
پرستش و عبادت اوست
از اين مطلب هم صرف نظر میكنيم برای اينكه قبول دارم كه مطلبی است
در سطحی خيلی بالاتر. همين قدر خواستم عرض كرده باشم تا وقتی میگوييم هر
كار اخلاقی خودش يك عمل پرستشانه است ، فكر ما فورا متوجه پرستشهای
آگاهانه ای كه ما خودمان به حسب تكليف انجام میدهيم نشود به هر حال اين
خودش يك حقيقتی است و اهل باطن ، اهل دل مدعی هستند كه اگر انسان در
مراتب كمالات معنوی پيش برود و به قول آنها اگر گوش دلش باز بشود ،
تسبيح و تحميد موجودات را درك میكند و میشنود
جمله ذرات عالم در نهان
***
با تو میگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و با هشيم
***
با شما نا محرمان ما خامشيم
چه شما سوی جمادی میرويد (
61 ) *** محرم جان
خدا دان كی شويد ( 62
)
مسئله اينكه شعور از مختصات انسان و حيوان نيست ، در گياهها هم هست
، و حتی منحصر به گياهها هم نيست ، در جمادات هم مرتبه ای از شعور وجود
دارد ، جزء مسائلی است كه در علم امروز مطرح است و طرفدارانی دارد كه
معتقدند هر ذره ای از ذرات عالم ، در حد خودش از درجه ای از شعور
بهرهمند است
حس اخلاقی جدا از حس خداشناسی نيست
گفتيم میگويند اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش نا آگاهانه معنی
اين جمله اين است كه قلب انسان به حسب فطرت و غريزه خدای خودش را
میشناسد برای اينكه مثالی برای آگاهانه و نا آگاهانه ذكر كرده باشم [
عرض میكنم ] مثلش مثل طفل است از نظر غريزه :
همچو ميل كودكان با مادران
***
سر ميل خود نداند در لبان
بچه ای كه تازه از مادر متولد میشود همان روزهای اول و دوم كه هنوز
چشمهايش را نمیتواند باز بكند و قطعا از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد
يعنی هنوز در ضميرش ، در ذهنش از مادر تصويری ندارد و نمیداند مادری هم
دارد ، گرسنه اش كه میشود سرش راهی خم میكند ، لبهايش را هی كج میكند
اين طرف و آن طرف ، اين لبها نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است
يعنی اگر از اين كودك كسی توضيح بخواهد دنبال چه
میگردی ؟ قادر به توضيح نيست ، اصلا فاقد ذهن است ، هنوز ذهنش از
تصويرها و نقشها مزين نشده ، كه اگر هم بتواند حرف بزند باز نمیتواند
اين مطلب را بيان بكند ، اما نا آگاهانه به سوی چيزی كه وجود دارد میرود
، نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است تازه اينها در انسان خيلی ضعيف
است ، در حيوانات قويتر است . در حيوانات و بالخصوص در حشرات اين
غرايز بسيار زياد است در انسان هم در بسياری از مسائل اين مقدار غريزه
است
حال معنای اينكه كارهای اخلاقی از مقوله پرستش است چيست ؟ گفتيم انسان به حسب فطرت
كارهای اخلاقی را شريف و شرافتمندانه میداند با اينكه از خود گذشتگی است و با منطق
طبيعی سازگار نيست و حتی با منطق عقل عملی به اين معنا يعنی عقلی كه به انسان
میگويد خودت و منافع خود را بايد حفظ بكنی سازگار نيست مع ذلك انسان اين كارها را
انجام میدهد و در اين كارها يك نوع شرافت و عظمتی تشخيص میدهد ، علو و بزرگواری
تشخيص میدهد ، حس میكند كه با انجام اين كارها خودش را بزرگوار میكند ، مثل
ايثار ، از خود گذشتگی و انصاف دادن انصاف دادن مسئله عجيبی است انسان با رقيبی
روبرو میشود ، مثلا پزشكی با پزشك ديگر پزشكی سابقه دار ، معروف و مشهور راجع به
تشخيص يك بيماری اظهار نظر میكند يك پزشك جوان كم اسم و رسمی پيدا میشود ، او هم
اظهار نظر میكند مردمی كه آنجا حضور دارند وقتی ديدند دو نظر مخالف است ، هرگز نظر
يك طبيب درجه اول معروف مشهور درس خوانده تجربه كرده را نمیگذارند نظر يك طبيب
جوان را بگيرند اما خود آن طبيب میفهمد كه نظر آن پزشك جوان درست است ، و وقتی او
توضيح داد اول كسی كه مطلب را درك میكند خود آن طبيب سابقه دار است . اينجاست كه
انسان خودش را سر دو راهی میبيند : آيا من پا روی شخصيت و شهرت خودم بگذارم ، آن
را لگد كوب كنم ، بگويم اين آقا از من بهتر میفهمد و نسخه ای كه من دادم غلط است ،
نسخه ، نسخه ای است كه اين آقا میگويد ؟ اين را میگويند انصاف يك وقت هم پا روی
انصاف خودش میگذارد ، میگويد اين حرفها چيست ؟ ! برو دنبال كارت ممكن است در
عمل نسخه خودش را عوض بكند برای اينكه بيمار نميرد ، ولی اقرار نمیكند بلكه به
گونه ای كار خودش را توجيه میكند
انسان اين دو حالت را دارد . گاهی انصاف میدهد ، و اين چقدر در دنيا اتفاق میافتد
در حديث هم هست كه يكی از مكارم اخلاق انسان ، انصاف دادن به رقيبهاست اين حالت كه
در انسان هست نا آگاهانه ، بدين جهت است كه انسان خدا را میشناسد و يك سلسله
مسائل است كه بالفطره و نا آگاهانه آنها هم اسلام خدا يعنی قانون خدا است اسلام
يعنی تسليم به قانون خدا خدا دو نوع قانون دارد يك نوع ، قوانينی كه آن قوانين را
در فطرت انسان ثبت كرده است ، و نوع ديگر ، قوانينی كه در فطرت انسان نيست بلكه از
همان قوانين فطری منشعب میشود ، و تنها به وسيله انبياء بيان شده است انبياء
علاوه بر اينكه قوانين فطری را تأييد میكنند يك قوانين اضافه هم برای انسان
میآورند آن عمق روح انسان ، آن فطرت انسان ، آن عمق قلب انسان ، با يك شامه مخصوص
، نا آگاهانه همين طور كه خدا را میشناسد ، اين قوانين خدا را میشناسد ، رضای خدا
را میشناسد و كار را بالفطره در راه رضای خدا انجام میدهد ، ولی خودش نمیداند كه
دارد قدم در راه رضای خدا بر میدارد و لهذا اين مسئله مطرح است كه آيا اين جور
كارها كه نا آگاهانه در طريق رضای خداست ولی آگاهانه چنين نيست [ اجر
دارد يا نه ؟ ]
مثلا يك بت پرست ممكن است چنين كاری بكند چنانكه حاتم طائی كرد و امثال او
میكردند ما احاديث زيادی در اين زمينه داريم درباره كافرانی كه چنين كارهايی كرده
اند از پيغمبر يا ائمه سؤال كرده اند آيا اينگونه كارها نزد خدا بی اجر است ؟ جواب
داده اند : نه ، بی اجر هم نيست درست است كه عمده اجرها مال كارهای آگاهانه انسان
است ، ولی اينكه انسان به حس اخلاقی خودش پاسخ میدهد ، حس اخلاقی حسی جدا از حس
خداشناسی نيست بر عكس آنچه كه عده ای خيال كرده اند حس خداشناسی يك حس است و حس
اخلاقی حس ديگر ، حس اخلاقی همان حس خداشناسی است ولی حس تكليف خداشناسی ، حس
خداشناسی و حس تكليف خداشناسی است ، يعنی حسی است كه به موجب آن انسان ، اسلام
فطری را میشناسد ، بالفطره میشناسد كه " عفو " مورد رضای معبود است ، بالفطره
میشناسد كه خدمت به خلق خدا و فداكاری برای خلق خدا مورد رضای معبود است ،
بالفطره میشناسد كه انصاف مورد رضای معبود است ، بالفطره میشناسد كه تن به ذلت و
خواری ندادن مورد رضای معبود است
توجيه صحيح اخلاق
بنابر اين آنكه میگويد ريشه اخلاق در وجدان انسان است ، حرفش ، هم
راست است و هم راست نيست راست است به اين معنی كه واقعا قلب انسان
اينها را به او الهام میكند اما راست نيست به اين معنی كه
انسان خيال بكند وجدان ، حسی است مستقل از حس خداشناسی ، و كارش اين
است كه برای ما تكليف معين میكند بدون اينكه مكلفی را به ما شناسانده
باشد مكلف هم خودش است خودش مستقلا برای ما تكليف معين میكند و ما
بايد تكليف او را بشناسيم
بيان كانت عيبش فقط در همين جهت بود كه میخواست [ ندای ] وجدان را
به عنوان يك تكليف كه " تكليف معين كن " از خود ضمير انسان سرچشمه
میگيرد و ماوراء ضمير انسان نيست معرفی كند نه ، ضمير انسان درك میكند
تكليف را آنچنان كه درك میكند تكليف كننده را وجدان و الهامات وجدانی
، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است منطق قرآن اين است . قرآن
میگويد : « و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها » (
63 ) . تقوا
همان تقوی الله است نه چيز ديگری ، فجور ، خروج عن حكم الله است نه چيز
ديگری
بنابر اين نظريه وجدان بسيار نظريه درستی است ولی عيبش اين است كه
يك قدم آن طرف تر نرفته است كه بگويد : نمیشود كه يكدفعه انسان آفريده
شده باشد و يك نيروی مستقل از همه چيز در او پديد آمده باشد كه فقط
میگويد تكليف تو اين است نه ، وجدان انسان اتصال دارد به ريشه و تمام
عالم هستی او تكليف تو را از جای ديگر گرفته و به تو میدهد شامه دل است
دل ، شامه دارد و با آن خدا را میشناسد و به طور فطری تكليف خدا را
میشناسد ، كه ما اين الهامات را " اسلام فطری " میناميم .
« و اوحينا اليهم فعل الخيرات »
( 64 )
. همان طور كه در تفسير الميزان استنباط
فرموده اند ، نمیگويد : « و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات »كه بشود
تكليف تشريعی به اصطلاح ، بلكه میگويد : و اوحينا اليهم فعل الخيرات ما
خود كار خير را در قلب مردم الهام و وحی كرديم قرآن میگويد ما به هر
بشری وحی فرستاديم اتفاقا يكی ديگر از اموری كه عموميت دارد وحی است
همان طور كه زيبايی و پرستش عموميت دارند ، در منطق قرآن وحی هم
عموميت دارد . آيا وحی منحصر است به آن شكل خاص از وحی كه بر انبياء
عظام میشود ؟ آن ، كاملترين درجه وحی است قرآن میگويد : ما به هر انسانی
وحی فرستاده ايم اما در همين حدود : « فالهمها فجورها و تقويها »
( 65
) ، « اوحينا اليهم فعل الخيرات ». نه تنها به هر انسانی ، بلكه میگويد ما به
زنبور عسل هم وحی فرستاديم : « و اوحی ربك الی النحل »
( 66
) . نه
تنها به زنبور عسل و حيوانات ، بلكه به نباتات و جمادات هم وحی
فرستاديم : « و اوحی فی كل سماء امرها »
( 67
) . منتهی وحيی كه به يك
انسان عادی میشود ديگر توسط جبرئيل انجام نمیشود ، شكل ديگری دارد مثل
نور است : نور پنج شمعی هم نور است ، نور خورشيد عالمتاب هم نور است
ولی نور بالاخره نور است وحيی كه بر پيغمبر اكرم نازل میشود مثل نور
خورشيد عالمتاب است ، والهامی كه به همه افراد انسان شده است مثل يك
چراغ چند شمعی . يك چنين چيزی
اما آن نظريه ای كه میگويد اخلاق از مقوله زيبايی است آيا درست است يا درست نيست
؟ هم درست است و هم نادرست نادرست است زيرا خيال كرده زيبايی معنوی در همين جا
خاتمه پيدا میكند ، يعنی روح انسان ساخته شده كه فقط زيبايی معنوی يك سلسله كارها
مثل راستی ، امانت ، ايثار ، عفت ، شجاعت ، استقامت ، انصاف و حلم را درك بكند
اشتباه اينجاست او نا آگاهانه آن كل زيبايی ، منبع و اصل زيبايی را كه ذات مقدس
پروردگار است درك میكند و در نتيجه خواسته ها و طريق رضای او را كه طريق سعادت ما
است ، چون او میخواهد و بالفطره از ناحيه او میبيند ، زيبا میبيند اصلا زيبايی
عقلی ، حسن و قبح عقلی ، در واقع بر میگردد به حسن و قبح قلبی عقل از مقوله ادراك
است نه از مقوله احساس همه حسن و قبح هايی كه اسمش را گذاشته اند حسن و قبح عقلی ،
در واقع بر میگردد به حسن و قبح قلبی عقل از مقوله ادراك است نه از مقوله احساس
همه حسن و قبح هايی كه اسمش را گذاشته اند حسن و قبح عقلی ، در واقع حسن و قبح
قلبی است چون حسن ، زيبايی است و قبح ، زشتی ، و اينها از مقوله احساس است نه از
مقوله ادراك كه كار عقل باشد ، و احساس در واقع كار قلب است انسان در فطرت نا آگاه
خودش زيبايی آنچه را كه خدا از او خواسته است درك میكند ، چون اين تكليف را در
عمق باطنش از خدا میبيند هر چه از خدا میبيند زيبا میبيند همچنين ما در شعور
ظاهر خودمان وقتی كه خدا را بشناسيم ، هر چه از ناحيه خدا درك بكنيم زيبا میبينيم . گفت :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه
عالم از اوست
آن كسی كه اخلاق را از مقوله محبت میداند ، كمی بايد برود جلوتر آخر چگونه است كه
انسان شی يا فرد ديگری را كه به كلی مغاير با خودش هست و هيچ ارتباط و اتصالی بين
او و آن شی يا فرد نيست دوست میدارد ؟ اين دوستی با هيچ منطقی جور در نمیآيد ولی
انسان دوست دارد انسانهای ديگر را ، دوست دارد حيوانها را ، دوست دارد خيلی اشياء
ديگر را ، نه آنجور دوستی كه برای خودش دوست دارد آن كه از حساب خارج است دوست دارد
به طوری كه كأنه جزء شخصيت خودش است ، يعنی همان طور كه میخواهد به خودش خدمت
كند ، میخواهد به آنها خدمت كند نه دوست دارد كه آنها را به نفع خودش به كار ببرد
، بلكه دوست دارد در حدی كه خودش را در خدمت آنها قرار میدهد چرا ؟ آيا اين يك امر
بی منطق است كه در انسان پيدا شده يا نه ؟ البته منطق دارد منطق اين هم خداست ،
همان اسلام فطری است ، تكليف الهی است انسان با شامه قلب خودش حس میكند كه محبوب
واقعیاش آن را از او میخواهد ، از اين جهت است كه آن را دوست دارد . بنابر اين
توجيه صحيح اخلاق همين [ نظريه پرستش ] است
اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است
هر كدام از اين نظريات همان طور كه ديديد قسمتی از حقيقت را دارد نه
تمام حقيقت را تمام حقيقت اين است كه اخلاق از مقوله عبادت و پرستش
است انسان به همان ميزان كه خدا را نا آگاهانه پرستش میكند ، نا
آگاهانه هم يك سلسله دستورهای الهی را پيروی میكند وقتی كه شعور نا
آگاهانه تبديل بشود به شعور آگاه ، كه پيغمبران برای همين آمده اند (
پيغمبران آمده اند برای اينكه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور
نا آگاه و آن امر فطری را تبديل كنند به يك امر آگاهانه ) آن وقت ديگر
تمام كارهای او میشود اخلاقی ، نه فقط همان يك عده كارهای معين ، خوابيدن
او هم میشود يك كار اخلاقی ، غذا خوردن او هم میشود يك كار اخلاقی .
يعنی وقتی برنامه زندگی ما بر اساس تكليف و رضای حق تنظيم شد ، آن وقت خوردن ما ،
خوابيدن ما ، راه رفتن ما ، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما يكپارچه میشود
اخلاق ، يعنی يكپارچه میشود كارهای مقدس : « ان صلاتی و نسكی و محيای و مماتی لله
رب العالمين » ( 68
) . همه چيز میشود لله ، و همه چيز میشود اخلاق
درباب اخلاق يك سلسله نظريات ديگر هم هست و اول قصد داشتم آنها را
هم ذكر بكنم بعد بپردازم به نظريه پرستش ، ولی ديدم اينها بحث ما را از
محور خودش خارج میكند ، چون آن نظريات در واقع میخواهند شريفترين
شرافتها را از انسان بگيرند و اصلا میخواهند معتقد نباشند كه واقعا يك
سلسله كارهای اخلاقی و شرافتمندانه ای هم در عالم وجود دارد و انسانهايی
بدون آنكه بخواهند منافع مادی داشته باشند آن كارها را به خاطر خصلت
شرافت و قداستشان انجام میدهند در واقع منكر اخلاق به اين معنی هستند . [
لذا ] آن نظريات را بعد انتقاد میكنيم . مثلا نظريه برتراند راسل كه اخلاق
را از مقوله هوشياری میداند ، يا اخلاق ماركسيستی و يا اخلاق
اگزيستانسياليستی را ان شاء الله خواهيم گفت ولی اينها اخلاق را از اوج
خودش پايين آورده اند ، در حالی كه برای انسان شرافتی قائل هستند و به
انسانيت اعتقاد دارند
اخلاق فقط در مكتب خدا پرستی قابل توجيه است
البته اين را هم عرض بكنم : تمام كسانی كه [ اخلاق به اين معنی
را ] منكر میشوند در يك جا مجبورند قبول بكنند مثلا همان برتراند راسل
جای ديگر كه میرسد دم از انسانيت و شرافت انسانی میزند ولی فلسفه های
آنها به هيچ وجه نمیتواند شرافت انسانی را تأييد و توجيه بكند . مسئله
اخلاق و شرافتهای انسانی و اخلاقی جز در مكتب خداپرستی در هيچ مكتب ديگری
توجيه و تأييد نيست تنها اين مكتب است كه میتواند آن را توجيه
بكند و اساسا خود همين اخلاق و شرافت اخلاقی در وجود انسان ، يكی از
دروازه های معنويت است ، يعنی يكی از دروازه هايی است كه انسان را با
عالم معنی آشنا میكند و به عالم مذهب معتقد مینمايد
مراتب عبادت
چون درباره عبادت در اين زمينه بحث كرديم يك مطلب ديگر را بايد
عرض بكنم و آن اين است كه عده ای در كتابهايشان نوشته اند كه اساسا
مذهب با اخلاق به آن معنای شرافت اخلاقی جور در نمیآيد زيرا مذهب
معنايش اين است كه انسان خدا را عبادت بكند ، و عبادت خدا فقط برای
ترس از جهنم و يا طمع بهشت است ، پس بر میگردد به مطامع مادی انسان ،
و حال آنكه كار اخلاقی يك كار شرافتمندانه است يعنی فقط به خاطر شرافت
و قداست آن كار است . اين مطلب را توضيح بدهم .
از نظر دين مقدس اسلام عبادت مراتب دارد عالی ترين عبادت عبادتی است كه از همه اين
امور خالی است يعنی در آن نه طمع بهشتی هست و نه ترس از جهنمی ولی در عين حال
عبادتهايی هم كه به طمع بهشت و يا به خاطر ترس از جهنم است . عبادت است . فی الجمله
توضيح میدهم : در نهج البلاغه و در احاديث زيادی ما اين مطلب را داريم
اميرالمؤمنين علی عليه السلام میفرمايد : عبادتهايی كه مردم میكنند سه گونه است
: بعضی خدا را عبادت میكنند به طمع ثواب « فتلك عبادش التجار » ( 69
) اين عبادت ، عبادت تاجرانه است ، يعنی اينها میخواهند با خدا تجارت كنند ،
چيزی بدهند و چيز بيشتری بگيرند . يك بازرگان در مبادلات خودش هميشه كالايی را
میدهد برای اينكه چيزی بيشتر از سرمايه اصيلش - يعنی اصل سرمايه را با يك مقدار
سود - بگيرد فرمود اين عبادت ، عبادت تاجرانه است . بعضی خدا را پرستش میكنند از
ترس فرمود اين عبادت ، عبادت غلامانه است ، عبادت بردگان است مثل عمل بردگان است كه
در زير شلاق اربابها قرار میگيرند در حالی كه به آنها تكليف میكنند ، و آنان از
ترس اينكه اگر تكليف را انجام ندهند شلاق میخورند تكليف را انجام میدهند ولی بعضی
خدا را عبادت میكنند شكرا يعنی سپاسگزارانه ، يا در بعضی احاديث : حبا ، روی دوستی
، يعنی خدا را پرستش میكند فقط به دليل اينكه او را دوست دارد او در واقع فطرتش
در شعور آگاهش هم منعكس است ، خدا را آنجور عبادت میكند كه فطرت خدا پرستی اقتضا
مینمايد چون خدا را دوست دارد پرستش میكند اگر خدا بهشت و جهنمی هم خلق نكرده بود
او خدا را پرستش میكند اگر خدا بهشت و جهنمی هم خلق نكرده بود او خدا را پرستش میكرد
« الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعبادش فعبدتك »
( 70
) خدايا من تو را پرستش نكردم از ترس آتش جهنمت ، و پرستش نكردم به طمع بهشتت ،
بلكه فقط تو را شايسته پرستش میبينم . اين كلمه " « اهلا للعباده » "
خيلی معنی دارد . فقط به دليل اينكه تو ، تو هستی و من ، من هستم [ تو را
عبادت میكنم ] .
طبيعی ترين چيزها در عالم اين است كه تو معبود باشی و من عابد و پرستنده . نمیدانم
به مضامين دعای كميل اين دعای عالية المضامين هيچ توجه داريد ؟ مضامين اين دعا را
از اول آن : « اللهم انی اسألك برحمتك التی وسعت كل شی » تا آخر : « و سلم تسليما
كثيرا » با دقت مطالعه كنيد ببينيد علی چه میگويد و معنی پرستش عاشقانه و
سپاسگزارانه و معنی از خود خارج شدن چيست با توجه به اينكه در منطق علی كوچكترين
اغراق و مبالغه نيست خصوصا آنجا كه با خدای خودش سخن میگويد ، به جمله هايی
میرسيم كه برای ما اصلا قابل تصور نيست راجع به آتش جهنم میگويد : « و هذا ما
لاتقوم له السموات والارض» آتش جهنم از نوع آتشهای دنيا نيست ، آتشی است كه تمام
آسمانها و زمين در مقابل آن مقاومت ندارند در عين حال در همانجا میگويد : « هبنی
صبرت علی عذابك فكيف اصبر علی فراقك هبنی صبرت علی حر نارك فكيف اصبر عن النظر الی
كرامتك » فرضا طاقت صبر بر چنين عذابی را داشته باشم ، صبر بر جدايی از تو را
ندارم ( عبادت عاشقانه يعنی اين ) فرضا صبر مقاومت در مقابل آن حرارتها را داشته
باشم چگونه میتوانم در مقابل اينكه كرامتت از من گرفته شده و لطفت از من
بازداشته شده است صبر نمايم ؟ ! صبر اين را هرگز علی ندارد عبادت پرستشانه اين است
مقام انسان خيلی بالاتر از اين است منحصر به علی ( ع ) نيست در دنيا زياد هستند
انسانهايی كه واقعا میرسند به حدی كه حافظ
میگويد :
در ضمير ما نمیگنجد به غير از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه
ما را دوست بس
ولاحول ولاقوة الا بالله العلی العظيم ، وصلی الله علی محمد و آله
الطاهرين باسمك العظيم الا عظم الاعزالاجل الاكرم يا الله . .
خدايا دلهای ما را به نور ايمان منور بگردان ، قلبها و روحهای ما را
مزين به اخلاق فاضله بفرما ، [ اموات ] ما را مشمول عنايت خود بفرما .
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان .